03.06.2022 Views

منظومه قیام

اشعار: مهرداد نقیبی از فصلنامه «تئاتر امروز»، سال اول، شماره ۴، بهار ۱۴۰۱ - شَر

اشعار: مهرداد نقیبی
از فصلنامه «تئاتر امروز»، سال اول، شماره ۴، بهار ۱۴۰۱ - شَر

SHOW MORE
SHOW LESS

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

منظومه قیام

اشعار:‏ مهرداد نقیبی


منظومه قیام

اشعار:‏ مهرداد نقیبی

از فصلنامه ‏«تئاتر امروز»‏

گروه تئاتر اگزیت

سال اول،‏ شماره ، ۴ بهار ١۴٠١


قرن ها سلطه حاکمان مستبد و آزادي ستیز ‏(از سلطنت تا دیانت)‏ نمی تواند مانع آن شود

که از رسالت خویش دست کشیم.‏

در جامعه تحت سلطه نظام سرمایه داري با انواع و اقسام ستم طبقاتی و استثمار،‏ وظیفه

هنرمند خدمتگزاري به حقیقت و آزادي است و ما را بر آن می دارد که همواره بر سلطه

باشیم نه با سلطه.‏

رسالت حقیقی هنرمند،‏ تعهد اوست،‏ تعهدي که هیچ محدودیت دیکته شده را نمی پذیرد و

همواره علیه ستم ها و تبعیض هاي ذاتی نظام سرمایه داري به سهم خود ایستادگی می کند.‏

هدف غایی هنرمند پیکار علیه جهل ، اختناق و سانسور سازمان یافته اي ست که یکی از

عوامل اصلی سرکوب اندیشه مترقی و مانع دستیابی جامعه به آزادي بی قید و شرط بیان

است.‏

در این میان شبه هنرمندانی وجود دارند که در راستاي منافع طبقات حاکم کوشش

می نمایند مانع تحقق آزادي بیان شوند،‏ زیرا آنان به خوبی می دانند که آزادي بیان ماهیت

ارتجاعی آنان را برملا می کند و مانع از آن می شود که در ساختار طبقاتی،‏ غارتگر،‏ رانت

محور به زیست انگل وار خود ادامه دهند و ضامن بقاي نظم سرمایه شوند.‏

بنابراین وظیفه اساسی هنرمند راستین و مدافع زحمتکشان،‏ پایداري،‏ تعهد و کوشش براي

تحقق آزادي بی قید و شرط بیان است.‏

مهرداد نقیبی

9 خرداد 1401

1


منظومه قیام :

نم نم باران

با خون ما

شھر آزادی را

می سازد.‏

》 شهید خسرو گلسرخی 《

باید که بر خیزیم

باید که غریو برکشیم

در این فلات

که اینک

قامت یاران

به خون نشسته

و از قطره

قطره خون آنان

هزار و یکصد سرو

جوانه بسته.‏

در میان هلهله

آخرین کلامِ‏ غرقه به خون

یکسره

به فریاد آمد.‏

اکنون از کدام سنگر

شعله می کشد

در این پیکار؟

که قامت استوارشان ، خون نگارست.‏

آه...‏

با من از سنگر آزادي سخن بگو

از قلب هاي تپنده اي

که در شعله خون

می سوزند .

2


و جسدهاي روي هم انباشته

که زیر خاك می پوسند.‏

با من از آن دست هاي شهید بگو

دست هایی بر ماشه هاي مسلسل

دست هاي فاتح فردا

دست هایی که بیرقِ‏ سرخِ‏ آزادي ست.‏

آنان دلیرانه تاخته اند،‏

آنان دلیرانه تاخته اند،‏

تا فتح روشنی فردا،‏

تا آخرین ستارگانِ‏ به خون آذین.‏

با من از آنان بگو

که بر خاك افتادند

و چنان به فریاد آمدند

که مرگ در برابرشان شرمسار گشت،‏

آري،‏ آنان مرگ را به سرودي فریاد زدند.‏

من می دانم

تا آخرین ستاره سرخ خواهد گذشت

و قامت آن سروهاي جوان؛

از خون شهیدان قد راست خواهد کرد.‏

و دست هایشان،‏

آن دست هاي روشن

از اعماق ظلمت

شلیک خواهد کرد.‏

تا که فتح کند

شکوهِ‏ بشارتِ‏ فردا را.‏

به یاد آر

آنان که به خون کشیده شدند،‏

من از خون آنان خواهم سرود

شعري به سرخی قامت شان

شعري به سرخی رویاي شان

3


شعري به سرخی تاریخ

که عاشقان را با طنابِ‏ دارِ‏ عدالت شان به دار آویختند.‏

و دژخیمانی که همگان را

بر نطعِ‏ سیاه نشاندند و شمشیر

بر گردن شان نهادند.‏

با من از عاشق ترین زندگان بگو

که تاریخ از خون شان

آذین ست.‏

از شهیدانی که کفن هایشان گلگون ست.‏

به یاد آر

که جلادان

با عربده ابلهان

بر تخت نشستند

و آنچه کرده اند

جز کشتار نبود

نه

جز کشتار نبود.‏

و آنان که انسان را تکه تکه کردند،‏

گورها را از خاك و آجر انباشتند

پیشه شان جنایت بود.‏

اما

اکنون

ببینید

چگونه

غریو سرخ آنان که تکه تکه شدند

مرگ را شکست داده است .

ببینید

که قطره

قطره خون شان

گل،‏ گلِ‏ انقلاب فردا را می کارد.‏

از خون پویان

تا خون پوینده

از خون بکتاش

تا خون هاي زیر آوار مانده.‏

4


آنان بر می خیزند

و نبرد خواهند کرد

تا فتح بشارت فردا .

9 خرداد 1401

آنان روزي خواهند آمد

ستارگان سرخی خواهند آمد

من آن ستارگان شرربار را می شناسم

و دست هایشان با دست هاي توده آشناست.‏

کسانی خواهند آمد،‏

کسانی که به مرگ وام نمی دهند

کسانی که وجودشان سرشار از زندگی ست

و نمی هراسند

از گزمه گان و دشنه هاي خون آلودشان

نه،‏ آنان نمی هراسند

و نام بلندشان،‏

شهاب روشنی فردا را نوید می دهد.‏

کسانی خواهند آمد

کسانی که از برابري سخن می گویند ،

از آزادي سخن می گویند

کسانی که در این فلاتِ‏ خون

بر می خیزند

برمی خیزند

و سرود می خوانند .

5


روزي خواهند آمد

آنان که فریادشان

بر شاخه هاي تفنگ ،

بر گلوله ها،‏

و بر خون هاي جوان می چرخد.‏

من در رویاي خویش جسته ام

آنان را که کلام شان

از زندگی شان جدا نیست .

آري ،

ستاره سرخی خواهد آمد.‏

20 اردیبهشت 1401

به یاد تو ‏"سعید"‏

نه به یادِ‏ شهامت ات ،

نه به یادِ‏ سحرگاه خونین

به یادِ‏ تو

به یادِ‏ ترانه اي همچون فریادت.‏

به یاد ستاره هاي شبِ‏ جنگل

به یاد رود

به یاد گل هاي مینا

که در خون تو شکفتند.‏

نه به یاد دیوار ها ، نه به یاد بند ها

به یاد تو ؛ به یاد آوازي که خوانده اي

به یاد غریوِ‏ مرگِ‏ انسان که زندگی ست

به یاد گوهر گرانبار تو

6


به یاد آن عروس با جامه سپید

که در سوگ داماد خود گریست.‏

به یاد گلِ‏ سرخِ‏ شکفته در دهان ات

و لب هاي زخمی من

بر پیشانی تو .

نه به یاد گلوله اي که بر سینه ات نشست

هنگامی که مُرده اي.‏

به یاد در آغوش کشیدن ات

هنگامی که تو را در کنار خود دیده ام.‏

به یاد سرود آتش و خون

به یاد زمستانی ترین قرن ها

تیره ترین قرن ها

به یاد معبر خون آلوده شهادت

که برهنه پاي بر آن گام نهاده اي.‏

به یاد خون ، هنگامی که از ابر سیاه می بارد

به یاد یک لبخند ، در برابر واپسین فرمانِ‏ آتش

به یاد تو

به یاد دانه هاي آفتاب

که در کوه کاشته اي

به یاد میلادِ‏ عاشقانی که بر خاك افتادند.‏

به یاد آر

به یاد تو ، غریو را خواهم سرود

یه یاد تو ، ‏"سعید"‏

سوم تیرماه 1400

7


با صدایی زخمی

از خراش خونین گلوي شان

کلام آخرین را به سرودي فریاد زدند .

از فرمانی که در برابر خویش یافتند

نهراسیدند

و بی هیچ شُبهه اي

خود را در بستر تقدیر سپردند.‏

ریسمان بلندي

دست هایشان را به گرهی

از پشت به هم بست

و سپاهیان در پیشِ‏ چشم شان

یکدست

به آرایش در آمدند.‏

فرمان واپسین را فریاد برآورد

_ آتش

دوازده گلوله

باز

فرود آمد،‏

و خون از حفره هاي گشاده پیکرشان

بر گذشت.‏

8


سپیده دمان

از پسِ‏ شبی تاریک

به خون نشست

و انسان را

چنین با خاك

در آمیختن بود .

10 اسفندماه 1400

تقدیم به

مسعود احمدزاده

مجید احمدزاده

اسداالله مفتاحی

حمید توکلی

غلامرضا گلوي

بهمن آژنگ

سعید آریان

عبدالکریم حاجیان سه پله

و مهدي سوالونی

در پنجاهمین سالروز ایستادن شان در برابر جوخه آتش

9


مژدگانی

خون تو جوشد در وجود ما

قهر تو باشد رهنمود ما

نگاه کن

چه لاله در دامن صحرا شکفته

می بینی؟

چهار قطره خون روي خاك چکیده،‏

از دامن اش لاله هاي ترکمنی چیده ام.‏

به سوي صحرا که می روي؛

لاله ها را به یاد آر .

آنچه را که هست

و باید باشد؛ خواهم گفت،‏

پیامی دارم:‏

‏"مختوم"‏

در خیال و احوالِ‏ پریشانِ‏ من گذشته ست

و این مژده راز آلود

چنان غریبانه است

که گمان می کنم

خواب می بینم.‏

اینک این منم

در حریمِ‏ ظلمتِ‏ شبانگاهی

که در گورستانی بی نام و نشان

سرگردان ست.‏

نیمه شبِ‏ راز آلودي ست

در ظلمتِ‏ خوف،‏

10


در امتدادِ‏ زمان،‏

و زمان انگار نقطه تاریکی ست

که ابلهان آن را تقدیر می نامند.‏

ما

اما

می دانیم

در جستجوي چه هستیم،‏

اگر بدان فکر نمی کنیم

از گفتن هراسیده ایم.‏

‏"واحدي"‏

بارها در رویا زیسته ام ،

با گام هایی لرزان

با نگاهی پریشان،‏

ناگهان؛ در واهمه اي بی نشان

همگان حیرت زده

به خود می نگریم.‏

آنچه گفته ایم،‏

می دانستیم

چه می خواهیم.‏

بر افروختم شعله آتش را

و خیره ماندم به رویاي خویش

بدان چهار ستاره سرخ،‏

خفته به خون و جوخه هاي رگبار تگرگ؛

مرده بر خاك افتاده

و گوشت از استخوان هایشان پاك شده.‏

هر زمان به آن فکر می کنم

فاجعه اي دیگر

پیش رویم می ایستد

و این فاجعه

تعبیر رویاي من است

11


وحشت،‏

حسرت،‏

فاجعه.‏

با خود می گویم

از یادم محو خواهد شد،‏

اما

هر لحظه باز این رویا

در خیالم جاي می گیرد.‏

از مردگان،‏

عزاداران

از گورها،‏

از جسدهاي بی کفن .

‏"جرجانی"‏

من هرگز باور نخواهم کرد،‏

تمام حرف من این ست

که می توان فاجعه را از میان برداشت

و چنین ست

که ما؛ سرنوشت خود را می یابیم.‏

ما مدت هاست

در تاریکخانه هاي مان

در مرور افکارِ‏ بی حاصلِ‏ خویش

از باور با فایق آمدن

در برابرِ‏ فاجعه ناتوانیم،‏

تا که چنین باوري

در ما هست

فاجعه همچنان پیروز است.‏

12


‏"توماج"‏

من از خونِ‏ شراره وارِ‏ تو

شعري سروده ام .

اکنون با من

از شادي سخن بگو

از آزادي سخن بگو

از انسان سخن بگو.‏

بگذار تا صداي آن را احساس کنم

و شکوهِ‏ شهامت را ببینم

به سانِ‏ ستاره اي که مرگ را نعره کرد.‏

اکنون

دیگر مرا هراسی نیست

اگر این رویا ؛ از احوالِ‏ پریشانِ‏ من گذر کند

یا به تبی وهن

یا به تنی مغموم

" نه "

مرا دیگر هراسی نیست،‏

در شامگاه

چهار آذرخش

از قعرِ‏ قرن ها درخشیده اند.‏

آنان

که غریوِ‏ پر تپشِ‏ قلبِ‏ آزادگان را

براي گلوله هایشان می خواهند

و در میدان ها مشق قتال می کنند

گمان می دارند که دنیا

13


بر جا به کام خود ساخته اند.‏

من این را می دانم!‏

می دانم!‏

و مرا واهمه اي نیست

از این وحشتِ‏ تیرهِ‏ نکبت بار

که جنایت را پیشه بقاي خویش کرده است

من سرانجام آن را می دانم.‏

7 اسفند 1399

تقدیم به

شیرمحمد درخشنده توماج

عبدالحکیم مختوم

طواق محمد واحدي

و

حسین جرجانی

رهبران جانباخته ترکمن صحرا که در 29 بهمن 1358 پس از تحمل شکنجه هاي وحشیانه

تیرباران شدند و جسدهاي شان در جاده بجنورد رها شد.‏

14


Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!