10.07.2015 Views

تولدی دیگر - Iran Resist

تولدی دیگر - Iran Resist

تولدی دیگر - Iran Resist

SHOW MORE
SHOW LESS

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

فهرستc سر آغاز•سيری در واقعيتهای مذاهب توحيدی بر اساس بررسيهایسيصد تن از انديشمندان و پژوهشگران جهان غربخدا در آئين های ‏"توحيدی"‏پيامبران در آئين های ‏"توحيدی"‏کتابهای ‏"توحيدی":‏ تورات،‏ انجيل،‏ قرآنccc• معجزاتc اسطوره آفرينشناسخ ها و منسوخ هاحقايق"‏ نا شناخته"‏ يا داستانهای شناخته شده؟••c نقش ايران در آئين های توحيدیرمان يهودی استرکتاب دانيالکتاب نحيما•••جهان پس از مرگقوانين وفرائضسيری در تاريخ مذاهبccc• دين و دانشمذهب فرداولايت فقيهپايان سخنفهرست منابع – منابع غربی – منابع شرقی‏(برای فهرست نام ها به کتاب مراجعه فرمائيد)‏cccc


تولدی ديگرسرآغازبرای اينکه بت پرستی نباشی،‏ کافینيست که بت ها را شکسته باشی،‏ بايدخوی بت پرستی را ترک گفته باشی.‏نيچه١ صفحه


یبِ‏یانیهایهایهایقایهایانیعنییهایهایعنیائتولدی ديگرسرآغازسال ها،‏ جهان اسلام که هنوز از آسيای ميانه تا کرانه های اقيانوس اطلس را در برمی گرفت،‏ با برخورداریشرايط ممتاز نخستين قرون امپراتوری اسلامی،‏ نيمه برتر و بسيار پيشرفته تر در جهان باستان بود.‏ازدر نيمه دومين اين هزاره،‏ جهان غرب که در آن هنگام تنها در اروپای کوچک کمتر از چهل ميليون نفرِی خلاصه میشد،‏ به ناگهان جهش غول آسای خود را بسوی استيلا جويِی بر بقيهِ‏ جهان بشرِی آغاز کرد،‏ و اين جهش غول آسااو را در پايان قرن نوزدهم به سروری بی منازع بر جهانی رسانيد که ده برابر آن جمعيت و هفده برابر آن مساحتداشت.‏ دريانوردان اين اروپای کوچک دو قاره ناشناختهِ‏ تازه را کشف کردند و مانند دو قاره شناخته شده پيشين بهفرمان اروپائی خود در آوردند.‏ هشت کشور اروپايِی به تنهايِی امپراتوری جهانی عظيمی را بنياد نهادند که سی برابرمساحت خود آنها وسعت و بيست برابر آن جمعيت داشت و ‏«آفتاب در آن غروب نمی کرد.»‏ به موازات اين جهشسياسی،‏ جهش همه جانبه علمی،‏ صنعتی،‏ آموزشی،‏ هنری و فکری،‏ جهان غرب ساختار دنيای هزار ‏ِه دوم را بکلیتغيير داد.‏ در پايان قرن نوزدهم پرچم اين غرب بلند پرواز در همهِ‏ خشکی ها و همهِ‏ درياها افراشته بود،‏ در انتظارآنکه همين پرچم در قرن بيستم درماه و شايد در قرن بعد از آن در مريخ و زهره نيز افراشته شود.‏درست در جهت عکس آن،‏ جهان پهناور اسلامی در همين مدت به رکود و بدنبال آن به انحطاطی مرگبار روی آورد،‏آنکه هيچ بلای آسمانی يا زمينی دراين سقوط فراگير دخالتی داشته باشد.‏ نه تنها همهِ‏ آن عوامل که در طول قرونزعامت اين مجتمع مذهبِی را باعث شده بودند به فراموشی سپرده شدند.‏ بلکه حتی موجوديت خود اين جهان بهپرسش گرفته شد،‏ زيرا در سال پيش از جنگ جهانی دوم تقريبا هم ‏ِه کشورهای اسلامی کنونی يا چون پاکستان وبنگلادش و مالزی و مصر و سودان و آفري شرقی و اردن وعراق و کويت و شيخ نشين های خليج فارسمستعمره انگلستان بودند،‏ يا چون مراکش و الجزيره و تونس و سنگال و موريتانی و مالی و چاد و سوريه و لبنانمستعمره فرانسه،‏ يا چون ليبی و سومالی و اريتره مستعمره ايتاليا،‏ يا چون اندونزی مستعمره هلند،‏ يا چون صحرایغربی مستعمره اسپانيا،‏ يا چون ازبکستان و ترکمنستان و تاجيکستان و قرقيزستان و کازاخستان و آذربايجان اجزايیاز امپراتوری روسيه شوروی،‏ و شمار ممالک مستقل يا ظاهراً‏ مستقل مسلمان به ترکيه و ايران و افغانستان وعربستان سعودی محدود می شد.‏قرن بيستم - قرن حاضر خود ما که ريچارد نيکسن رئيس جمهوری پيشين آمريکا در آخرين کتاب خويش آنرا بهترينو بدترين قرن تاريخ جهان ناميده بود - بنوبهِ‏ خود هم قرن بزرگترين ويرانی ها و هم قرن بزرگترين سازندگیتاريخ بشر بود.‏ شمار کس که در دو جنگ بزرگ جه اين قرن و در بيش از دويست جنگ محل آن درجبهه های جنگ يا در پشت جبهه ها کشته شدند از صد ميليون نفر،‏ ي از شمار مجموع کشتِگان جنگ چندهزاره ساله پيشين فراتر رفت.‏ بزرگترين انقلاب تاريخ جهان در روسيه و در چين،‏ هر کدام ميليون ها نفر قربانیبه بار آوردند،‏ و کشتار های دسته جمعی ‏(ژنوسيدها)‏ بنوبهِ‏ خود ميليون ها قربانی ديگر گرفتند.‏ امپراتورهای قدرتمندانگلستان،‏ فرانسه،‏ اتريش،‏ روسيه،‏ آلمان،‏ هلند،‏ بلژيک،‏ اسپانيا،‏ پرتقال،‏ ايتاليا،‏ عثمانی،‏ ژاپن،‏ آمريکا،‏ همه در اينقرن از هم پاشيدند و از بقايای آنها بيش از يکصد و بيست کشور مستقل پا به صحنه سياست و جغرافيای جهانگذاشتند.‏ دو جنبشه غول آسای کمونيسم و فاشيسم هر دو در اين قرن بر سر کار آمدند و هر دو در همين قرن از ميانرفتند.‏جامعهِ‏ انسانی در اين قرن وارد عصر اتمی شد،‏ ي نيرومندترين ابزار زندگی را همراه با مخوف ترين ابزار مرگدر اختيار خويش گرفت.‏ پيشرفت شگرف در امر ارتباطات از طريق تلفن،‏ بيسيم،‏ راديو،‏ تلويزيون،‏ فکس،‏اينترنت،‏ ماهواره های مخابراتی،‏ بافت ارتباطی جهان را بکلی تغيير داد و مرزهای نژادی و جغرافي و زبانی راپشت سر گذاشت.‏آغاز عصر کامپيوتر دفتر چند هزار ساله ای را در تاريخ تمد ن بشری بست و دفتر تازه ای را گشود.‏ بشر در اينعصر پا از کره آشنای خودش بيرون گذاشت و راه کرات نا آشنای ديگر را در پيش گرفت.‏ روزيکه اولين انسان پا بهکره ماه نهاد بشر از صورت انسان چند ميليون ساله پيشين بيرون آمد.‏ عليرغم همهِ‏ جنگ ها و همهِ‏ فاجعه هایطبيعی،‏ جمعيت جهان بر اثر پيشرفت بيسابقه بهداشتی و کشاورزی از يک ميليارد و نيم نفر در آغاز قرن بهشش ميليارد نفر در پايان همين قرن افزايش يافت،‏ در صورتيکه اين رقم در درازای پنجهزار سال تنها ميان پنجاهميليون نفر و يک ميليارد و نيم نفر نوسان کرده بود.‏ در طول يک قرن،‏ جهان ما بيش از پنجاه قرن گذ شته در زمينهِ‏٣ صفحه


یولیهایهایهایائیهایهایعنیولیهایهایعنیهاتولدی ديگرسرآغاز***چنين آزمايشی،‏ با همه سنگينی آن،‏ برای ايران آزمايشی تازه نيست،‏ تکرار تازه ای از يک سناريوی کهن هزار وچهارصد ساله است،‏ و ريشه در ارتباط ناسالمی دارد که از آغاز وجه مشخص ارتباط ايران و اسلام بوده است.‏پيش از اسلام هيچ آئينی در تاريخ جهان بدانصورتی که اين آئين پا به صحنه تاريخ گذاشت پا بدين تاريخ نگذاشتهبود:‏ آئين يهود اساسا قابل انتقال بديگران نبود.‏ آئين مسيحيت توسط چند حواری گمنام عيسی به رم برده شد و سهقرن طول کشيد تا تدريجاً‏ در ميان طبقات محروم و غلامان جامعه رومی جا بی افتد و يک امپراتور حسابگر را واداردکه با گرايش به مسيحيت اين نيروی نوخاسته را در خدمت منافع خود بکار گيرد.‏ آئين ايرانی ميترا و مانیهيچکدام نفوذ گسترده خويش را در امپراتوری رم و در سرزمين چين و هند به شمشير اشکانی يا ساسانیمديون نبودند.‏ آئين بودا نيز توسط مبلغان بودائی - منجمله شاهزاده ای اشکانی - از هند به چين و ژاپن و ديگرسرزمين خاور دور راه يافت بی آنکه شمشيری در اين راه به کار افتاده باشد.‏ و پيش از همهِ‏ اينها نيز،‏ نهمصريان کهن بنام رع يا آمون جنگيده بودند،‏ نه بابليان بنام مردوخ يا فنيقيان بنام بعل يا هندوان بنام شيوا يايونانيان و روميان بنام زئوس يا ژوپيتر.‏ ميان همهِ‏ مذاهب توحيدی و غير توحيدی جهان،‏ تنها اسلام بود که همراهبا شمشير عرب برای ديگران برده شد،‏ و فقط تازيان حجاز بودند که به تعبير نهج البلاغه ‏«ايمانشان را بر قبضه هایشمشيرشان حمل کردند.»‏...اگر آئين تازه همانند ديگر آئين جهان باستان به صورتی مسالمت آميز به ايرانيان عرضه شده بود،‏ شايد تاريخمسلمانی ايران بکلی غير از آن می بود که هست،‏ و چه بسا که در طول زمان اين آئين می توانست بهمان صورت درايران پذيرفته شود که ميترائيسم و مسيحيت در رم و بودائيسم در چين پذيرفته شدند.‏ در عمل اين آئين طوریعرضه شد که استقرار اسلام ملازم قبول حاکميت سياسی عرب نيز بود و پذيرش استيلای بی چون و چرایشمشيرکشان باديه،‏ و اين شمشيرکشان نورسيده کسانی نبودند که وارثان حکومت و تمدن و فرهنگی کهن بتوانندآسان به قبول سروری آنان تن در دهند.‏هنگاميکه عرب در موج جهانگش خود به ايران ساسانی حمله آورد،‏ چهارده قرن بر آغاز تاريخ مدون ايرانمی گذشت.‏ امروز نيز چهارده قرن بر دوران اسلامی اين تاريخ می گذرد.‏ در کارنامه تاريخ،‏ اين دو کفه ما قبلاسلامی و اسلامی امروز در سطحی همتراز يکديگر قرار دارند و بر اين مبنا آسانتر می توان سودها و زيان آنهارا در ترازوی سنجش گذاشت.‏ آسانتر نيز می توان دريافت که ايران در اين جابجائی دوران ها چه از دست داده و چهبدست آورده است.‏اين حسابرسی تنها وقتی می تواند معتبر و بنابراين پذيرفتنی باشد که در آن با تاريخ تقلب نشده باشد،‏ ي آنچهملاک حسابرسی قرار می گيرد واقعيت ها وشواهد مسلم باشد و نه پيشداور یيِ‏ ها و موضعگيری پيش ساخته ایکه يا مارک تعصب مذهبی و يا مارک تعصب ملی گرايانه داشته باشند.‏ و در چنين صورتی آسان می توان دريافت کهدراين سودای تاريخ،‏ ايران در هر دوزمينه مادی و معنوی با زنده بوده است،‏ ي آنچه را که داشته از دست دادهاست،‏ و آنچه را که نداشته بد ست نياورده است.‏١۴ تا ٣۶هجری تحويل گرفت يکی از چهار امپراتوری صدرنشين جهان باستان بود،‏ باايرانی که عرب در سالاعتباری سياسی و رونقی اقتصادی و شکوهی فرهنگی که عميقاً‏ مورد قبول جهانيان بود.‏ و ايرانی که همين عرب درقرن سوم هجری اجبارا تحويل صاحبان آن داد،‏ همانند ايران ديگری که وارثان عرب در قرن پانزدهم هجری در جريانتحويل آن به هزار ‏ِه سوم اند،‏ ايرانی بود که نه هويت ايرانی داشت،‏ نه اعتبار سياسی،‏ نه رونق اقتصادی،‏ نه شکوهفرهنگی.‏ در هزار و چهارصد ساله نخستين اين تاريخ - به استثنای يک دوران کوتاه هفتاد ساله - ايران بطور دائميک ابرقدرت جهان باستان بود،‏ و در دو قرن از اين مدت اصولا ابرقدرت منحصر به فرد آن بود.‏ در هزار و چهارصدساله دوم،‏ نه تنها نشانی از اين سرفرازی بر جای نماند،‏ بلکه در بيش از نيمی از اين مدت ايران حتی حاکميت سادهای نيز نداشت و تنها بخشی از امپراتوری عرب و مغول و غزنوی و سلجوقی و ترک و تاتار بود.‏٥ صفحه


یهایابیانیولیهایتایهایعت یعلیاپیتایعلیانیهایهاتولدی ديگرسرآغازدر هزار و چهارصد ساله نخستين تنها چهار سلسله پادشاهی،‏ با پادشاهانی جملگی ايرانی،‏ بر سرزمين ايران سلطنتکردند،‏ و در هزار و چهارصد ساله دومين ٣۵ سلسله که تنها آنها ايرانی و‎٢٨‎ ديگر مغول و ترک و تاتارو ترکمن و افغان بودند.‏ در هزار و چهارصد ساله نخستين تنها يک هجوم موفق بيگانه به ايران صورت گرفت،‏ و درهزار وچهارصد ساله دوم بيش از سی بار از شرق و غرب و شمال و جنوب به ايران حمله آورده شد که تقريبا همهِ‏آنها هجوم هائی موفق بود.‏ در هزار و چهارصد ساله نخستين مشروعيت سنتی پادشاهان اعمال خشونتی را برایتثبيت اين مشروعيت ايجاب نمی کرد،‏ در هزار و چهارصد ساله دوم اين مشروعيت منحصراً‏ در گرو برندگیشمشيرهای خانان و ايلخانان و اتابکان و اميران و سر کردگان عشاير ويا راهزنان و ياغي قرار گرفت که با منطقخون و شمشير تاج بر سر می گذاشتند و با منطق خون و شمشير هم تاج و هم سر را از دست می دادند.‏ در هزار وچهارصد ساله نخستين تقريبا هرگز خون ايرانی بد ست ايرانی ريخته نشد،‏ در هزار و چهارصد ساله دوم خون ايرانیبيشتر از خارجی بر زمين ريخت و چشم ايرانی بدست خود ايرانی بيشتر از دست بيگانگان از کاسه بيرون آوردهشد در هزار و چهارصد ساله نخستين ايرانی پيوسته آقای خود بود و اين آقائی را با سرفرازی توام داشت،‏ در هزار وچهارصد ساله دوم مردان ايران را به بندگی گرفتند و زنان و دخترانش را به کنيزی فروختند.‏٧در ارزي نحوه مسلمان شدن ايرانيان تقلب بسيار با تاريخ شده است.‏ و اتفاقا اين تقلب بيش از آنکه از جانببيگانگان صورت گرفته باشد از جانب کسانی از خود ايرانيان صورت گرفته است.‏ وقتيکه بزرگترين مورخ جهان،‏ابن خلدون،‏ می نويسد که ‏«پيش از حمله اعراب ايراينان سرزمين هائی پهناور در اختيار داشتند با جمعيتی بسيار و باتمدنی بزرگ،‏ بعد از آنکه عرب با نيروی شمششير بر آنان استيلا يافت چنان دستخوش تاراج و ويرانی شدند کهگوئی هرگز وجود نداشتند - زيرا گرايش طبيعی عرب اين است که رزق خويش را سر نيزه خود بجويد اگر در اينمسير به قدرت و حاکميتی دست يابد ديگر حد و حصری برای غارتگری خود نشناسد،‏ و بدين ترتيب است که تمدناقوام مغلوب منقرض می شود،‏ واين درست همان امری بود که در ايران اتفاق افتاد»،‏ فرضيه پردازی ايرانی،‏ درسال پاي قرن بيستم،‏ ادعا می کند که ‏«ايرانی اسلام را با آغوش باز پذيرفت و هيچکس نمی تواند بگويد کهايرانی از همان اول در برابر اسلام قرار گرفت و نخواست آنرا بپذيرد»‏ شري و حيات بارورش پس ازمرگ)،‏ و وقتيکه معتبرترين مورخان خود جهان اسلام:‏ طبری،‏ ابن الاثير،‏ دينوری،‏ يعقوبی،‏ بلاذری،‏ ابن فقيه،‏راوندی،‏ مسعودی از صد هزار کشته ايرانی در جلولاء نام می برند،‏ و متذکر می شوند که اين دشت نبرد بهمين دليلاز جانب اعراب جلولاء ‏(پوشيده)‏ ناميده شد که اجساد کشته شدگان سراسر آنرا در زير پوشانيده بود،‏ فرضيه پردازايرانی مدعی می شود که ‏«حمله اعراب به ايران با هيچ مقاومت درخشانی در جلولاء و نهاوند روبرو نشد»‏ ‏(اسلامشناسی)،‏ و باز هم وقتيکه همين تاريخ نگاران مسلمان از يکصد و سی شورش پي در استان ها و شهرستانمختلف ايران ‏(ری،‏ همدان،‏ اصفهان،‏ کرمان،‏ استخر،‏ گرگان،‏ قم،‏ گيلان،‏ طبرستان،‏ ديلم،‏ سيستان،‏ فارس،‏ خراسان،‏آذربايجان،‏ خوارزم،‏ فارياب نيشابور،‏ بخارا،‏ دارابگرد)‏ و از سرکوبی خونين اين شورش ها و تجديد های مکررآنها خبر ميدهند ‏(که گزارش جامعی از آنها را در کتاب ‏«ملاحظاتی در تاريخ ايران»‏ پژوهشگر معاصرعلیميرفطروس می توان يافت)،‏ باز همين فرضيه پردازان اظهار اطمينان می کنند که ‏«ايرانی از همان اول احساس کردکه اسلام همان گمشده ای است که بدنبالش می گشته است،‏ برای همين بود که مليت خودش را ول کرد،‏ مذهب خودشرا ول کرد،‏ سنتهای خود ش را ول کرد و بطرف اسلام رفت»‏ ‏(باز شناسی هويت ايرانی– اسلامی).‏:)،ايرانيان ديگری در اين مورد با معيارهائی کاملا دوگانه سخن می گويند.‏ در کتابی بنام ‏«کارنامه اسلام»‏ که درآستانهانقلاب ولايت فقيه انتشار يافت،‏ عبدالحسين زرين کوب که سال ها پژوهشگری واقع بين و بيغرض شناخته شده بود باتغيير جهتی صد وهشتاد درجه ای در مورد آنچه خود او پيش از آن نوشته بود.‏ مدعی شد که ‏«همه جا در قلمروايران و بيزانس مقدم مهاجمان عرب را عامه مردم با علاقه استقبال کردند.‏ نشر اسلام دربين مردم کشور فتح شدهبزور جنگ نبود و انتشار آن نه از راه عنف و فشار بلکه به سبب مقتضيات و اسباب گونه اجتماعی بود.‏ روايتی کهکتابخانه مدائن را اعراب نابود کردند هيچ اساس ندارد،‏ و آنچه هم که بيرونی راجع به نابود شدن کتب خوارزم گفتهاست مشکوک است.»‏ و با اينهمه نويسنده اين مطلب همان کسی بود که پيش از آن خود در کتاب ارزنده ای بنام‏«دو قرن سکوت»‏ در شرح همين ماجرا نوشته بود:‏‏«شک نيست که در هجوم تازيان بسياری از کتاب ها و کتابخانه های ايران دستخوش آسيب فنا گشته است.‏ اين دعویرا از تاريخ ها می توان حجت آورد و قراين بسيار نيز از خارج آنرا تاييد می کنند.‏ با اينهمه بعضی دراين باب ابرازترديد می کنند.‏ اين ترديد چه لازم است؟ در آئين مسلمانان آن روزگار،‏ تا آنجا که تاريخ می گويد،‏ آشنائی به خط و٦ صفحه


یولیاپیانیهایهایهاد«‏یهاتولدی ديگرسرآغازکتابت بسيار نادر بود و پيدا است که چنين قومی تا چه حد می توانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد.‏ از همهِ‏قرائن پيداست که در حمله عرب بسياری از کتاب ايرانيان از ميان رفته است.‏ عربان فاتح برای اينکه ازآسيب زبان ايرانيان در امان بمانند و آنرا همواره چون حربه تيزی در دست مغلوبان خويش نبيند با خط و زبان وکتاب و کتابخانه هر جا که در شهرهای ايران بر خوردند سخت به مخالفت بر خاستند.‏ رفتاری که تازيان در خوارزم باخط و زبان مردم کردند بدين دعوی حجت.»‏ و هم او در جای ديگری از اين کتاب نوشته بود:‏ ر برابر سيل هجومتازيان شهرهای بسيار ويران شد و خاندان ها و دودمان بسيار برباد رفت.‏ اموال توانگران را تاراج کردند و آنهارا غنائم و انفال نام نهادند.‏ دختران و زنان ايرانی را در بازار مدينه فروختند و آنانرا سبايا و اسرا خواندند،‏ و همهِ‏اين کارها را در سايه شمشير و تازيانه انجام دادند و هر گونه اعتراضی را با حد و رجم و قتل و حرق جواب گفتند.‏و چنين بود که اندک اندک محراب ها و مناره ها جای آتشکده ها را گرفت.‏ گوش هائی که به شنيدن زمزمه هایمغانه و سرود های خسروانی انس گرفته بودند بانگ تکبير و طنين صدای موذن را با حيرت و تاثر تمام شنيدند.‏کسانيکه مدتها از ترانه های طرب انگيز باربد و نکيسا لذت برده بودند رفته رفته با بانگ حدی و زنگ شتر مانوسشدند.‏ خشن طبعی و تند خوئی فاتحان وقتی بيشتر معلوم گشت که زمام قدرت را در کشور فتح شده بدست گرفتند.‏ضمن فرمانروائی و کارگزاری در بلاد مفتوتح بود که زبونی و ناتوانی و در عين حال بهانه جوئی و درنده خوئیعربان آشکار گشت،‏ زيرا اين ‏«نژاد برتر»‏ که ميدان فکر و عمل او هرگز از جولانگاه اسبان و شترانش تجاوز نکردهبود،‏ برای اداره کشورهای وسيعی که بدستش افتاده بود نياز به همين موالی داشت و بناچار دير يا زود برتری آنها رااذعان نمود،‏ در صورتيکه از همان بامداد اسلام ايرانيان نفرت و کينه شديد خود را نسبت به دشمنان و باج ستانانخود آشکار کرده بودند.»‏......و باز،‏ هم او در جای ديگری از اين کتاب نوشته بود:‏‏«نبردی که ايرانيان در اين دو قرن با مهاجمان عرب کردند همه در تاريکی خشم نبود،‏ در روشنی دانش و خرد نيزاين نبرد دوام داشت.‏ از همان اول با آئين مسلمانی به مخالفت و ستيزه برخاستند،‏ گوئی قبول اين دينی راکه عرب آورده بود اهانتی و ناسزائی در حق خويش تلقی می کردند.‏ از اين رو اگر نيز در ظاهر خود را مسلمان فرامی نمودند در نهان از عرب و آئين او بشدت بيزار بودند و هر جا فرصتی و مجالی دست می داد سر به شورش برمی آوردند و عربان و مسلمانان را از دم تيغ می گذرانيدند.‏ هر روزی به بهانه ای و در جائی قيام و شورش سختمی کردند و می کوشيدند عرب را با دينی که آورده است از ايران برانند.‏......... برخید ر نهضت های پي آنان نه فقط نژاد عرب مردود بود،‏ بلکه مسلمانی نيز مورد خشم و کينه قرار داشت و بدينگونهبيشتر اين شورش ها رنگ ضد دينی داشت.‏ ايراني که مسلمان شده بودند طعمه نفرت و کينه مردم بودند و ايننفرت و کينه چندان بود که حتی زنهايی از ايرانيان که به عقد زناشويی عربان درآمده بودند ريش شوهران خود راگرفته از خانه بر می آوردند و بدست مردان می سپردند تا آنها را بکشند،‏ و چنان شد که در همهِ‏ طبرستان عربان ومسلمانان يکسره برافتادند.»‏واقعيت انکار ناپذير تاريخ اين است که اسلام از راه شمشير به ايران تحميل شد،‏ بی آنکه ايرانيان ‏«بدنبالش گشتهباشند»،‏ همچنانکه از راه شمشير به ديگر سرزمين خاور نزديک و شمال آفريقا و اسپانيا نيز تحميل شد بی آنکههيچکدام از آنها به استقبالش رفته باشند.‏ بهمين دليل وقتيکه شمشير عرب در پواتيه فرانسه از برندگی افتاد گسترشاسلام در اروپای غربی متوقف شد،‏ و وقتيکه اين شمشير در قسطنطنيه از کار افتاد راه اروپای شرقی به رويش بستهشد.‏اين افسانه که عرب مساوات اسلامی را با خود به ايرانی آورد که از تبعيضات اجتماعی و مذهبی پايان دوران ساسانیرنج می برد تقلبی ديگر با تاريخ است،‏ زيرا که هر چند اين تبعيض ها واقعا وجود داشت و اين نارضائی ها هم واقعاوجود داشت،‏ فاتحان عرب نه تنها هيچکدام از اينها را از ميان نبردند،‏ بلکه تبعيضات بسيار سنگين تری را نيزبر آنها افزودند که ناپذيرفتنی ترين آنها برای ايرانيان شکست خورده ولی آزاده و سرفراز تبعض نژادی بود.‏ در اينباره نيز واقعيت تاريخ را از زبان يک مورخ سرشناس ديگری خود جهان عرب می توان شنيد که:‏ ‏«عرب فاتحخود را برتر از ديگران می پنداشتند و به ويژه به ايرانيان مباهات می کردند و آنها را موالی ‏(بندگان آزاد شده)‏ خودمی خواندند و برای تحقير آنان می گفتند که سه چيز است که نماز را باطل می کند:‏ سگ و الاغ و ايرانی.‏ يک ايرانی٧ صفحه


ي«‏یملیولیابیحتیحتاب(‏یهاتولدی ديگرسرآغاز*دختری از قبيله بنی سليم خواست و خانواده دختر با اين ازدواج موافقت کردند،‏ اما والی مدينه که از اين جريان خبريافت امر کرد موی سر و ريش و ابروان داماد را بتراشند و او را در ملاء عام دويست تازيانه بزنند و دختر را نيز ازاو بگيرند.‏ محمد بن بشير شاعر معاصر او اين واقعه را به شعر در آورد و در آن گفت:‏ ابوالوليد شرافت دختران ما راحفظ کرد و آنرا از زناشوئی با بند گان باز داشت و ريش آن مرد بی ادب را تراشيد و او را تازيانه زد تا برود و بعداز اين با دختران کسری ازدواج کند،‏ زيرا بنده می تواند فقط با بنده همسر شود»‏ ‏(جرجی زيدان:‏ تاريخ تمدناسلامی).‏اين ادعای ديگر نيز که مردم ايران آسان به دين تازه گرويدند تقلبی ديگر با تاريخ است،‏ زيرا که به تصريح مورخانمتعددی از همين جهان اسلام،‏ در قرون چهارم و پنجم هجری بخش بزرگی از ايران همچنان بر آئين زرتشتیباقی بودند:‏ ‏«اکثريت مردم فارس را در حال حاضر ‏(قرن چهارم هجری)‏ زرتشتيان تشکيل ميدهند و هيچ شهر ودهکده ای نيست که در آن آتشگاهی نباشد.‏ در نزد بسياری از دهقانان تصاوير پادشاهان و پهلوانان ايران با علاقهبسيار نگاهداری می شود»‏ ‏(اصطخری:‏ مسالک و الممالک)؛ ‏«در خراسان و نواحی دريای خزر و طبرستان و ديلم ونيز در کرمان عد ‏ِه زرتشتيان بسيار زياد است»‏ ‏(مسعودی:‏ مروج الذهب)؛ ‏«در بخش غربی ايران جماعت عظيمی ازخرمدينان به آئين خود باقی ماند ه اند»‏ ‏(مقدسی:‏ تذ کره الموضوعات)؛ ‏«در فارس شهری و روستائی وناحيتی نيستمگر آنکه آتشکده ای داشته باشد،‏ و در جبل ‏(شمال غربی ايران)‏ هنوز زرتشتيان در اکثريت هستند»‏ ن حوقل:‏صورة الارض).‏اگر بخلاف اسپانيای عرب ايرانيان در نهايت آئين مهاجمان را پذيرفتند،‏ بخاطر اين بود که با سقوط امپراتوری ايرانديگر پايگاهی برای آئين زرتشتی باقی نمانده بود،‏ در صورتيکه با سقوط اندلس،‏ مسيحيان پشت جبههِ‏ وسيعی دراروپای بيرون از مرزهای خود برای خويش داشتند،‏ همچنانکه مسيحيان اروپای متصرفی ترکان عثمانی نيز با داشتنچنين پشت جبهه ای توانستند از هويت مذهبی خود دفاع کنند.‏در کتاب معتبر تاريخ قم،‏ نوشته مورخی مسلمان از قرن چهارم هجری،‏ در ارتباط با اين واقعيت می تواند خواند:‏‏«عربان دست بر آوردند و مجموع سدهائی را که در ميان رودخانه ها نهاده شده بود ويران کردند،‏ چندانکهکشتزارهای مردمان بکلی خشک شدند،‏ و بديشان مضرت می رساندند و سدها و رودخانه هايشان را می شکافتند،‏ ولاجرم مردم چون در دفع آنان هيچ چاره و حيلت نداشتند به ناچار به حکم آنان فرود آمدند،‏ اما چون عرب بانگ نمازگفتی،‏ دهقانان آن ناحيت او را دشنام دادندی.»‏در چنين شرايطی تنها راه مبارزه ای که برای ايرانيان باقی مانده بود اين بود که آئين حاکمان عرب را به رنگ آئينخويش درآوردند،‏ و اين درست همان کاری بود که کردند.‏ به تعبير ادوارد براون ‏«تغييرات ناشی از قبول اسلامدر نزد ايرانيان از پوست فراتر نرفت و به درون نرسيد.‏ ايرانيان با نو آوريهائی چون تشيع وعرفان خيلی زود آئينیرا که با شمشير عرب به کشورشان تحميل شده بود به چيزی تبديل کردند که گرچه همچنان شباهتی با اسلام داشت،‏محتوای آن با آنچه احتمالا پيامبر عرب در نظر داشت بسيار تفاوت داشت.»‏**در هر ارزي که دربارهِ‏ دوران اسلامی تاريخ ايران صورت می گيرد بايد اين واقعيت اصولی در نظر گرفته شود کهموضع ايران در جهان اسلام از آغاز موردی خاص بوده که با موضع هيچيک از ديگر کشورهای متصرفی عرب قابلتطبيق نبوده است.‏امپراتوری پهناوری که در طول يکصد سال با شمشير عرب پی افکنده شد به استثنای ايران شامل سرزمين هائی بودکه پيش از آن عمدتاً‏ مستعمرات رم شرقی ‏(بيزانس)‏ بودند و تصرف آنها توسط اعراب عملا جابجائی يک مذهبوارداتی با يک مذهب وارداتی ديگر بود،‏ زيرا آئين مسيحيت نيز که از سه قرن پيش از آن توسط رم و بيزانس برایآنها آورده شده بود مذهب ملی هيچيک از آنها نبود.‏ اضافه بر اين،‏ مذهب فاتحان نو نوع تازه ای از همان آئينهودی «Judeo-Chretienne بود که آنها در هنگام حمله عرب داشتند:‏ خدای آن همان خدایيهودی بود که تغيير نام داده بود،‏ پيغمبران آن همان پيغمبران يهودی بودند که اين بار تغيير نام هم نداده بودند.‏بدين ترتيب اشکالی نبود که بهمان آسانی که ارباب عوض کردند مذهب ارباب پيشين رانيز با مذهب ارباب تازه عوضکنند،‏ و بدنبال اين هر دو زبان خود را هم تغيير دهند و اين بار ‏«از بيخ عرب شوند»،‏ بخصوص که زبان بيشتر– مسيحی،‏٨ صفحه


اي«‏یهایهایهایابیعنیولیقایهاتولدی ديگرسرآغازبا تعبيری اشتباه آميز از برداشت دو گانهِ‏ خير و شر در آنها،‏ بدان ها عنوان dualiste داده است،‏ مذهبی توحيدیبودند،‏ همچنانکه پيش از اين دو،‏ آئين در مصر باستانی دوران اخناتون نيز نوع جداگانه ای از آئين های توحيدی بود.‏گسترش هيچيک از اين آئينها در جهان باستان،‏ چه از لحاظ زمانی و چه از نظر مکانی،‏ از گسترش آئين سهگانه سامی کمتر نبود.‏ آئين مهر ‏(ميترا)‏ چهار قرن تمام آئين شماره يک امپراتوری پهناور رم بود و از دريای سياه تااقيانوس اطلس و از دريای شمال تا مديترانه را در منطقهِ‏ نفوذ خود داشت،‏ نفوذی که هم امروز آثار آنرا در بقايایصدها مهرابه در ايتاليا و اسپانيا و فرانسه و آلمان و اتريش و انگلستان و رومانی و بالکان و آفري شمالی وخاور نزديک و آسيای صغير می توان يافت.‏ وقتی هم که مسيحيت جايگزين اين آئين شد،‏ آئين مسيحی تقريبا همهِ‏سنت مذهبی خود ‏(روز تولد عيسی،‏ تقدس يکشنبه،‏ تعميد مسيحی،‏ عشاء ربانی و بسيار ضوابط ديگری را کهدر فصل جداگانه ای در اين کتاب از آنها سخن رفته است)‏ از آن اقتباس کرد.‏ آئين مزدائی که بيش از شش قرن آئينشاهنشاهی هخامنشی و ساسانی بود خميرمايهِ‏ همه ساختار ماوراء الطبيعه آئين يهود قرار گرفت که آن نيزتقريبا همه معتقدات خود را درباره جهان ديگر و رستاخيز و روز حساب و بهشت و دوزخ و فرشتگان و شياطين ازآن گرفت و بعدا به مسيحيت و اسلام انتقال داد.‏ آئين مانوی در کوتاه مدتی از کرانه های اقيانوس کبير تا سواحلاقيانوس اطلس در آسيا و اروپا و افريقا گسترش يافت و عليرغم بزرگترين سرکوبگری مذهبی تاريخ تا دورانقرون وسطائی اروپا پای برجا ماند.‏ در اين هر دو مورد نيز در خود اين کتاب توضيحات مبسوط تری داده شده است.‏اگر اين سه آئين در نهايت جای خود را به مسيحيت و اسلام سپردند،‏ نه برای اين بود که اسلام و مسيحيتارزش معنوی عاليتری را ارائه کردند،‏ برای اين بود که اين دو با شمشيرهای برنده تری به ميدان آمدند.‏توضيحات بيشتری را در اين باره در صفحات تاريخ می توان يافت.‏ شمشيرزنان عرب از نظر مذهبی هيچ چيزتازه ای به ارمغان نياوردند که برای ايرانيان ناشناخته باشد.‏ يکصد سال پيش محقق سرشناس فرانسوید ر ارزي ظريفانه ای از اين واقعيت نوشت:‏رانيان آئين نورسيده را رونوشتی از آئين کهن خودشان يافتند که در آن آسمان از همان فرشته ها و زمين از همانشيطان هائی پر شده بود که خود آنها پيش از آنها جای داده بودند و رستاخيز و بهشت و دوزخ نيز همان روز حسابو جهنم و بهشتی بود که يهوديان و مخصوصًا مسيحيان و مسلمانان از خود آنها وام گرفته بودند.‏ تنها تغييری که دراين ميان روی داده بود اين بود که اهورامزدا تبديل به االله شده بود و فرشته ها نام ملائک و اهريمن نام شيطان گرفتهبودند.‏ زرتشت نيز نام خود را به محمد داده بود.‏ آنچه اين ايرانيان حقا می توانستند از آئين نورسيده بطلبند بيش ازحور و جنت آن جهانی،‏ عدالت و مساواتی بود که در همين جهان تا حد زيادی توسط موبدان ساسانی از ايشان گرفتهشده بود،‏ و همين آخوند سالاری بود که جنبش هايی انقلابی چون جنبش مزدکی را پديد آورده بود.‏ نه تنها چنينمساواتی را مطلقاً‏ به ارمغان نگرفتند،‏ بلکه سرفرازی هزار و چهارصد ساله خويش را نيز از دست دادند و نايافته دمدو گوش گم کردند.»‏،Darmesteterمبارزه فرهنگی هزار و چهارصد ساله ای که اين دگرگونی به دنبال آورد بسيار بيش از سر کوفتگی مادی ايرانيانزاده غرور ملی زخم خورده ای بود که هرگز التيام نيافت.‏ اين مبارزه فرهنگی از آغاز بر پايه اين تضاد فکری شکلگرفت که در آئين های ايرانی هر آدمی فردی بود که با قدرت تعقل آفريده شده بود و بنابراين از توانايی تشخيص وانتخاب آزادانهِ‏ راهی که بايد در ميان خير و شر و نور و ظلمت برای خويش برگزيند برخوردار بود،‏ و به همان اندازهکه در اين مورد آزادی داشت مسوليت نيز داشت،‏ آنچه آفريننده او از وی می طلبيد اين بود که وی در اين گزينش راهراستی و نيکويی را بر گزيند تا ياور خداوند در نبردی باشد که تا به پايان جهان ميان روشنايی و تاريکی در جرياناست و می بايد با پيروزی نهايی فروغ بر ظلمت پايان يابد.‏ در جهت مقابل،‏ انديشهِ‏ زيربنايی آئين های توحيدی بر اينوجه مشترک سامی شکل گرفته بود که سرنوشت آدمی پيشاپيش برای او تعيين شده است و انتخابی که می کندانتخابی است که قبلا برايش خواسته شده است و خود او در مورد آن اختياری ندارد.‏ اين قانون جبر مطلق بهخصوص در سومين آئين توحيدی سامی،‏ ي درست همان آئينی که عرب برای ايران آورد به صورتی قاطع منعکسشده بود،‏ زيرا که لااقل يکصد آيه قرآن بدين صراحت داشت که:‏ خدا هر کس را که خود بخواهد به رستگاری می بردو هر که را هم که بخواهد به گمراهی می کشاند،‏ هرکس را که بخواهد مسلمان کند دلش را به اسلام مايل می کند وهر کس را که نخواهد در پذيرفتن ايمان سخت دل می کند،‏ هرکس را که بخواهد مشمول رحمت خود می کند و هرکسرا هم که بخواهد عذاب می دهد،‏ هرکس را که بخواهد عزت می بخشد و هرکس را هم که بخواهد ذليل می کند.‏صفحه ١٠


یائیهای بیهایابیولیانیهایهایولیانیهایهایابیهاتولدی ديگرسرآغاز،برای فرهنگ ايرانی که بويژه در آثار سخنوران و فلاسفه و عرفای ايران تبلور يافته بود،‏ از آغاز اين پرسش مطرحبود که اگر بشر فردی اختيار بيش نيست چرا بايد بابت آنچه می کند جواب پس دهد و بخاطر گناهی که دراختيارش نبوده است کيفر ببيند؟ و به همراه اين پرسش،‏ اين معما نيز برايش مطرح بود که چگونه ديدگاه ما قبلاسلامی خود را در اين راستا با ديدگاه هايی که اسلام برای او خواسته است تطبيق دهد در حاليکه اين دو عملاتطبيق ناپذيرند؟ بازتاب اين پرسش واين معما را تقريبا درتمام صفحات تاريخ فرهنگی ايران مسلمان از قرن سومهجری تا قرن خود ما می توان يافت،‏ گاه به صورتی نرم،‏ گاه در قالبی طنز آميز،‏ و گاه با صراحت چنان بی پروا که باتوجه به شرايط زمانی شگفتی می آورد،‏ مثلا ادعانامهِ‏ انقلابی زکريای رازی در دو کتاب فلسفی او عليه اساس نبوتو انکار ارتباط مذاهب با خدا.‏ هشتصد سال پيش از آنکه ادعا نامه مشابهی دراروپای ‏«قرن فروغ»‏ از جانب کسانیچون ولتر و روسو و کانت و هگل و هزار سال پيش از آنکه چنين ادعانامه ای در قرن خود ما از جانب کسانی ديگرچون فرويد واينشتاين ومترلينگ مطرح شود.‏تقلب ديگری با تاريخ،‏ تقلبی است که درمورد ‏«فرهنگ اسلامی»‏ ايران شده است.‏ جهان اسلامی در قرون دوم تاششم تاريخ خود کانون فرهنگ شکوفايی بود که دانشمندان اسلام شناس قرن گذشته بدان عنوان خود ساخته‏«فرهنگ اسلامی»‏ داده اند.‏ بسياری از نويسندگان کنونی دنيای مسلمان کوشيده اند و می کوشند تا اين شکوفايی رافرع اسلامی بودن اين فرهنگ بدانند و باروری آن را به ضوابط مذهبی آن ارتباط دهند.‏ قانون واقعی تاريخ ايناست که هيچ فرهنگی را با معيار مذهبی ارزشي نمی توان کرد،‏ و غنای آنرا نيز به حساب آئينی که اين فرهنگ درآن شکل گرفته است نمی توان گذاشت.‏ اگر جز اين می بود می بايست والاترين آئين جهان آئين اساطير يونان باشد،‏زيرا که والاترين فرهنگ جهان نيز در اين سرزمين شکل گرفته بود.‏ و اتفاقا درست همين فرهنگ والا بود که همراهفرهنگ والائی ديگر،‏ يکی از دو رکن بنيادی فرهنگ اسلامی قرار گرفت،‏ که Renan در ارزي آن می نويسد:‏‏«اگر يک فرهنگ واقعی می بايد بر دو پايه علم و فلسفه بنياد نهاده شده باشد،‏ نمی توان اصولا از فرهنگی بنامفرهنگ اسلامی سخن گفت،‏ زيرا پايه گذاران واقعی اين دو در دنيای مسلمان ايرانيان و يونانيان بودند و اعراب خوددر اين باره سهمی نداشتند،‏ يا سهمی بسيار ناچيز داشتند.»‏ باروری ‏«فرهنگ اسلامی»‏ بسيار بيش از آنکه مربوطبه خود اسلام باشد،‏ مربوط به محيط مساعدی بود که امپراتوری نوخاسته عرب با ايجاد يک واحد يکپارچه سياسی وجغرافي بخصوص زبانی در اختيار فرهنگسازان ايرانی و سري و مصری و اندلسی و بطورغير مستقيم يونانی وهندی و چينی گذاشته بود.‏ چنين شرايطی قبلا در امپراتوری غير اسلامی رم و بيزانس و ساسانی نيز بوجود آمدهبود و بعداً‏ هم در امپراتوری مغول و تاتار و امپراتوری مستعمراتی اروپای قرون شانزدهم تا بيستم بوجودآمد بی آنکه رونق فرهنگی هيچيک از آنها به حساب فرهنگ سازی آئين اساطيری رم و يونان يا آئين زرتشتیايران و يا آئين مسيحی مستعمره داران اروپائی گذاشته شده باشد.‏ اصطلاحاتی از قبيل طب اسلامی،‏ نجوم اسلامی،‏رياضيات اسلامی،‏ همانقدر بی محتوا است که غير منطقی است،‏ زيرا واقعيت تغيير ناپذير رياضی يا پزشکی و يانجومی را با ضابطهِ‏ مسيحی بودن يا اسلامی بودن يا بودائی و برهمائی بودن و يا الحادی بودن آنها طبقه بندی نمیتوان کرد،‏ همچنانکه نمی توان آنها را بر اساس نژادی يا زبانی از هم جدا گذاشت،‏ آنچه در دو قرن گذشته و حاضراز جانب اسلام شناسان جهان عرب فرهنگ اسلامی نام گرفته نتيجه گيری غلطی از اين واقعيت است که در قروناوليه اسلام آثار مختلف علمی و فلسفی در جهان اسلامی عمدتاً‏ به زبان عربی نوشته می شدند تا در درونامپراتوری عرب گسترش بيشتری داشته باشند،‏ در عمل همهِ‏ اين نوشته ها به حساب مولفان عرب گذاشته شدنددر حاليکه بخش اعظم آنها کار دانشمندان،‏ رياضيدانان،‏ پزشکان،‏ هيئت شناسان،‏ فيلسوفان مورخان،‏ جغرافيادانان،‏نحويان اديبان يا متالهين غير عرب،‏ بخصوص ايراني بودند که ابن خلدون دربارهِ‏ آنها نوشت:‏ ‏«از امور غريباين است که حاملان علم در جهان اسلام غالبا عجم بودند و اگر هم عالمی يافت می شد که در نسبت عربی بود درمکتب عجمان پرورش يافته بود،‏ زيرا قوم عرب نه از امر تعليم و تاليف اطلاعی داشت و نه اصولا خواهان آن بود،‏بخلاف پارسيان که بر اثر رسوخ ديرينه تمدن در ميان خود برای اينکار صلاحيت ديرينه داشتند و هيچ قومی چونآنها به حفظ و تدوين علم قيام نکرد.»‏در قرون يازدهم تا چهاردهم ميلادی ‏(پنجم تا هشتم هجری)‏ تلاش گسترده ای در بخش مسيحی اسپانيا ‏(اندلس)‏ و درجزيره سيسيل که در آنزمان توسط فرماندهان اداره می شد برای ترجمه کتب علمی و فلسفی جهان اسلامی به زبانلاتينی انجام گرفت که حاصل آن ترجمه صدها اثر برجسته دانشمندان و فلاسفه دنيای مسلمان بدين زبان بود،‏ و قسمتمهمی از اين آثار بزرگان دانش و فلسفه ايرانی بود که از جمله آنها می توان از رازی و ابن سينا و خوارزمی ومجوسی و ابن مقفع و طبری و بيرونی و غزالی و بديع الزمان همدانی و صوفی نام برد،‏ و از کتاب هائی چونصفحه ١١


یائیجایعلیعنیابیعتیولیهایهایعنیعلیهایعتیهایهاتولدی ديگرسرآغاز*الحاوی رازی و قانون و شفای ابن سينا و طب ملکی مجوسی که بمدت چند قرن کتاب درسی دانشگاهاروپائی بودند،‏ با اين ويژگی که برای همه دانش آموزان اين دانشگاه ها رازی پزشک عرب شناخته شد،‏ و ابن سينافيلسوف عرب،‏ طبری مورخ عرب،‏ و ابن مقفع اديب عرب،‏ و خوارزمی رياضيدان عرب و صوفی اختر شناس عرب،‏و هنوز هم که هنوز است در خارج از خواصی معدود برای افکار عمومی جهان غرب شناسنام ‏ِه همه اينان شناسنامههائی عربی است،‏ هرچند که در همين جهان غرب يکنفر از صدها نويسنده ای که در قرون وسطای مسيحيت درکشورهائی چون فرانسه و آلمان و انگلستان و اروپای شمالی و شرقی به زبان لاتينی کتاب ورساله نوشتندايتالي شناخته نمی شوند.‏همهِ‏ اين تضادهای بيش از هزار ساله ميان فرهنگ ملی ايرانی و فرهنگ وارداتی سامی،‏ در عين آنکه اصالتفرهنگی ايرانی را در کشاکش بحران ها و سرکوب ها و قربانی دادن ها استوار نگاه داشت،‏ متاسفانه نيروی زايندهِ‏اين فرهنگ را در کشمکشی پيگير چنان فرسوده کرد که در چند صد ساله گذشته عملا فرصت نو آوری سنتی را بداننداد و کار به نوعی سترونی کشيد که هنوز فرهنگ ايرانی در چنبرهِ‏ آن گرفتار است.‏**برای چه ايران که رستاخيز ملی خود را در آغاز اين هزاره دوم اينطور سر فرازانه آغاز کرد،‏ چنين راه گم کرده درجريان پايان دادن بدين هزاره است؟برای اين پرسش مسلماً‏ در ارتباط با ارزيپاسخ ها بازتاب قسمتی از حقيقت هستند.‏بصورت بالغانی آغاز کرده بودند،‏ خواستهصغيرانی نيز پا به هزاره نو می گذارند.‏مختلف پاسخ مختلف می توان يافت.‏ مسلماً‏ نيز هر کدام از اينپاسخ جامع در اين واقعيت نهفته است که ايرانيان که اين هزاره رايا ناخواسته آنرا بصورت صغيرانی بپايان می رسانند و بناچار بصورتد ر ميان ١٨٨ کشور امروز جهان،‏ ايران تنها کشوری است که بطور رسمی قانون اساسی کنونی خود در يک رژيمقيموت قانونی بسر می برد،‏ و بنيانگذار اين رژيم خود تصريح کرده است که اين قيموميت،‏ قيموميت شرعی قيم برصغير است و قيم ملت با قيم صغار از لحاظ وظيفه و موقعيت فرقی ندارد ‏(روح اله خمينی:‏ ولايت فقيه)‏ و هم او برایاينکه شبهه ای باقی نماند لزوم اين قيموميت را چنين توجيه کرده است که ‏«مردم جاهل و ناقصند و ناکاملند ونيازمند کمالند و شرعاً‏ احتياج به قيم دارند.»‏ فرضيه پرداز بزرگ اين ولايت فقيه نيز،‏ که از نظر تئوريک راهگشایآن بود - پيش از آنکه پيروان او از راه جنگ خيابانی و آتش زدن و ويرانگری راهگشای علمی آن نيز بشونددر همين باره نوشته بود:‏ ‏«جهل توده های عوام مقلد و منحط،‏ بنده واری را به يک شکم آبگوشت به هرکه بانی شوداهداء می کنند و اين رای آنان در رديف آراء راس ها،‏ ي الاغ ها و گاوها است،‏ نمی توان ملاک گزينش رهبریباشد.‏ امامت بايد بر اساس ايدئولوژی الهی انتخاب شود»‏ ) شري امت و امامت)،‏ و در جای ديگر نوشته بود:‏‏«حساب وجود امت مستلزم روحی است بنام امام،‏ و انسانی که امام خود را نمی شناسد بمثابه گوسفندی است کهچوپان خود را گم کرده باشد»‏ شري يک حزب تمام).‏ اولين نخست وزير منصوب همين ولی فقيه نيز بنوبهخود در تفسير منطق حکومتی ارباب خود نوشت:‏ ‏«حضرت امام خمينی جمهوری اسلامی را به نظامی توصيفمی کنند که در آن ولی فقيه قيم بلاعزل مردم صغيراست و مايه اين ولايت را از طريق ائمه اطهار از مرجع الهی گرفتهاست.‏ بنابراين همانطور که صغير حق عزل را ندارد،‏ مردم نيز حق چون و چرا در مقابل ولی فقيه را ندارند»‏ ‏(مهدیبازرگان:‏ انقلاب در دو حرکت).‏-::)در سالهائی که خمينی در نجف بسر می برد،‏ در رساله ای بقلم کاشف الغطاء که با تاييد خود خمينیمنتشر شد ضرورت اين ضابطه ‏«قيم و صغير»‏ چنين توجيه شده بود:‏در آن شهر‏«طبيعی است که مردم همواره يکی از دو دسته اند:‏ عالم و عامی،‏ مطلع و بی اطلاع.‏ بنابراين هميشه بايد عده ایمجتهد و عده ای ديگر مقلد باشند،‏ ي از مجتهد تقليد کنند.‏ لزوم تبعيت جاهل از عالم تنها يک حکم شرعی نيست،‏بلکه حکم عقلی و فطری و وجدانی نيز هست.»‏صفحه ١٢


یولیهایائیهبیهایهایابیابیولریهایهاتولدی ديگرسرآغازده قرن پيش،‏ ثقته الاسلام کلينی در ‏«کافی»‏ معروف خود اين مقلدان را ‏«شيعيان ضعيف العقلی»‏ توصيف کرده بودکه خودشان توان تشخيص مصلحت خويش را ندارند و بناچار بايد تابع احکام و فتاوی مجتهدانی باشند کهمی توانند مصلحت آنها را تشخيص دهند.‏ در سال خودما،‏ صاحبنظری با برداشتی امروزی تر اين تقسيم بندی راتقسيم بندی داماپروران توصيف کرده است.‏واقعيتی که بر بسيار کسان پوشيده است اين است که اين اصل ‏«ولايت فقيه»‏ نه ساخته جهان تشيع است و نه اصولاساخته جهان اسلام،‏ بلکه ريشه در اصل يهودی ‏«پيغمبران پادشاه»‏ دارد که شائول و داود و سليمان شناخته تريننمونه های آن هستند.‏ اين واقعيت تاريخی که در آغاز قرن حاضر ها پيش از آنکه رژيمی بنام ولايت فقيه درمورد برر سی قرار گرفت،‏ براين مبنایايران بر روی کار آيد - توسط محقق معروف آلمانیايدئولژيک متکی است قدرت مطلقه يهود در آسمان می بايد در شخص واحدی که نماينده اين قدرت در روی زمين درقلمرو قوم برگزيده او است منعکس شود.‏ در همين روزهای خودما،‏ يکی از سر شناس ترين مراجع مذهبی يهود،‏خاخام اعظم مناخيم فرومن از بنياد گذاران مکتب افراطی گوش آموختيم ‏(صخره ايمان)‏ در اسرائيل،‏ اين اصل يهودیرا بصورت روشن تر توجيه کرده است:‏– سالJ.Wellhuasen» اللها‏«انقلاب شايان ستايش خمينی در ايران درست بر همان مبانی ايدئولژيک تکيه دارد که ايدئولژی مبارزه امروزی مادر اسرائيل بر آن تکيه دارد.‏ مفهومی که ما برای يهود،‏ خدای واحد غيرتمند و بی گذشت خود قائليم همان مفهومیاست که خمينی از خدای اسلام دارد.‏ ديدگاه های جهانی ما کاملا مشابه همديگرند،‏ همانطور که بسيار مسائل ديگرميان ما مشترک هستند.‏ هر دوی ما برای دفاع از ارزشهای سنتی خود در مقابل نوآوری کف آميز امروزیمی جنگيم.‏ من وقتی شعار اکبر»‏ را می شنوم همانقدر احساس رضايت می کنم که اسلام راستين از شنيدن شعار‏«جلال يهوه متبارک باد»‏ خرسند می شود.‏ يک امام جماعت جمهوری اسلامی هر کلامی را که از شريعت دريافتکرده است بصورت رهنمودی تکرار می کند،‏ درست همان کاری که ما در مورد تورات می کنيم.‏ من ساعت هایمتوالی مجذوب موعظه های مذهبی خبرگان ولايت فقيه مانده ام،‏ زيرا آنان نيز در خط مبارزه با ليبراليسم وآزادانديشی همزمان ما هستند.‏ می خواهم بدانان پيام دهم که:‏٣٠بنيادگرايان رویآوريل‎١٩٩٨‎‏).‏زمين،‏متحد شويد!»‏‏(نقل از مصاحبه خاخام اعظم فرومن با روزنامه فرانسویليبراسيون،‏***فراموش مکنيم که همين ضابطه قيم و صغير،‏ همين نحوه برداشت ولايت فقيه از حکومت،‏ تا نيمه دوم هزاره کنونی‏«فروغ»‏تا سال در جهان مسيحيت نيز بر قرار بود،‏ و اگر هم در دوران ‏«رنسانس»‏ اندکی تعديل يافت،‏ قرون هفدهم و هيجدهم عملا بقوت خود باقی ماند.‏در تمام اين احوال کليسا شبان برگزيده عيسی مسيح برای سرپرستی گوسفندان او بود،‏ همچنانکه مسجد قيم شرعیمردمی بود که ‏«اکثر هم لايعلمون»‏ شناخته شده بودند.‏ درهر دو حال جامعه نوين از يک اقليت ممتاز مرکب می شدکه رابطه مستقيم با عرش و جبرئيل داشت،‏ و از يک اکثريت عظيم مردمی صغير که می بايست بخاطر رستگاری روحخود در همه احوال گوش به فرمان کليد داران مطلق حقيقت باشند.‏اگر تا بدين مرحله کليسا و مسجد در مسيرهای موازی گام برمی داشتند،‏ از قرون هفدهم و هجدهم مسيحیراه آنها از هم جدا شد،‏ زيرا در يکی از آن دو اين منطق ولايت و صغارت ترک برداشت و اندک اندک بکلی فروريخت،‏ در صورتيکه در ديگری بهمان صورت قرون وسطائی که داشت باقی ماند.‏دگرگونی سرنوشت سازی که در اين راستا در جهان مسيحيت روی داد تحول فکری و فلسفی فراگيری بود که در يکزمان تقريبا در هم ‏ِه کشورهای پيشرفتهِ‏ اروپای قرون هفدهم و بخصوص هجدهم آغاز شد،‏ با اين برداشت که تمام آنمسائل اجتماعی و مذ که تا آنزمان واقعيت مسلم زمينی يا آسمانی تلقی ميشدند و اصولا قابل بحث بشمارنمی آمدند،‏ در خارج از نفوذ دولت و کليسا مورد تجديد ارزي قرار گيرند،‏ و در صف مقدم همه اين آئين مسيحيت وکتاب مقدس آن داشت.‏ نتيجه اين ارزي که در طول بيش از يک قرن بزرگترين شخصيت علمی وBible جایصفحه ١٣


یابیهایهایولیهایابیکایحتیهایعنیانیهایهاتولدی ديگرسرآغازدر تورات و انجيل،‏ادبی و فلسفی اروپا در آن شرکت جستند اين شد که تقريبا تمام آنچه در اين کتاب مقدس،‏ ي مختلف تاريخی و مذهبی آمده و هفده قرن تمام ازجانب کليسا حقايقی آسمانی ودرباره خدا و آفرينش و واقعيت مسلم شناخته شده بود غلط يا ضد و نقيض يا اشتباه آميز و يا بکلی ساختگی تشخيص داده شد.‏ شخص ولتر درکتاب مقدس»‏ و در ‏«ديکسيونر فلسفی»‏ خود هشتصد خطای آشکار را در تورات ارائه داد و ديگرهمفکران‏«ارزي پيشين در زمينه ماوراءاروپائی او چندصد مورد ديگر را بر اين رقم افزودند،‏ چنانکه اساساً‏ مجموع برداشت الطبيعه در برابر علامت سئوال قرار گرفت.‏ همين انقلاب فکری در زمينهِ‏ نظام های جا افتاده سنتی و در قلمروسياست و قضاوت و قوانين اجتماعی نيز صورت گرفت و به نتايج مشابهی انجاميد،‏ که اساسی ترين نتيجه آنهاشکستن سد ‏«صغارتی»‏ بود که تا آن زمان در جامعهِ‏ اروپائی،‏ چه از نظر مذهبی و چه از نظر اجتماعی وجود داشت،‏هزار ‏ِه دوم باو شکسته شدن همين سد بود که يکی از بزرگترين تحولات اجتماعی تاريخ را در اروپای قرون پاي تکوين انقلاب کبير فرانسه و اعلام اصل آزادی و برابری و صدور اعلاميه جهانی حقوق بشر سا ل ١٧٨٩ و لغوجمهوری واشرافيت و جدائی دين از سياست و پايان انکيزيسيون و الغاء بردگی و در نهايت استقرار رژيم کارگری بدنبال آورد.‏ قرنی که اين نوآوری فکری را شکل داد،‏ تقريبا در هم ‏ِه کشورهای پيشرفته اروپائینهضت که بطور همزمان در آن شرکت جستند ‏«قرن روشنائی»‏ يا ‏«عصر فروغ»‏ نام گرفت.‏ در فرانسه که کانون اصلی آندرايتاليادر انگلستانخوانده شد،‏ در آلمانبوددر اين ‏«فروغ آوری»‏Illuminismo در اسپانياانديشمندان،‏ نويسندگان،‏ فلاسفه و صاحبنظرانی بسيار شرکت جستند که از زمره آنها می توان از ولتر،‏ کانت،‏ روسو،‏هگل،‏ نام برد،‏ و نيز از اين واقعيت جالب که زمامدارانلايب نيتس،‏ گوته،‏ مونتسکيو،‏ بوفون،‏ ديدرو،‏ لسينگ برجسته ای چون فردريک کبير پروس و کاترين کبير روسيه برای تسحيل آزاد فکری خود بدين فروغ آوران ارادتواحترام فراوان نشان دادند.‏Englishtment AufklarungSicele des LumieresSeculo das Luzes و در پرتقال Siglo de las Luces،*وقتيکه مقدس ترين منشور جهان مسيحيت از جانب چنين کسانی به زير ذره بين گذاشته شد و از آن موارد ضعفیبيرون آورده شد که شمار آنها تا به امروز به هشتاد هزار رسيده است،‏ و وقتيکه اصولا ماهيت مذهب و اصالتآئينهای ‏«توحيدی»‏ مورد تجديد ارزي قرار گرفت،‏ در حدی که مکتب بی خدائی atheisme توانست خود بصورتمکتب فکری مستقلی عرضه شود،‏ و وقتيکه حاصل هم ‏ِه اين موشکافی ها بصورت صد ها کتاب و رساله در دسترسعمومی گذاشته شد،‏ اساس حاکميت بی منازع و سنتی کليسا خود بخود متزلزل شد و دوران تازه ای در تاريخ تمدنبشری آغاز شد که اين بار نه بر صغارت شرعی مومنين،‏ بلکه بر حق آزادی فکرو آزادی بيان و آزادی اعتقاد مردمیبالغ تکيه داشت.‏ جمله معروف ولتر را خطاب به يکی از منتقدان آشتی ناپذير او بارها نقل کرده اند که ‏«من با آنچهمی گوئی مخالفم،‏ تا پای جان ايستاده ام که تو حق گفتن آزادانه آنرا داشته باشی»،‏ و نيز اين جمله معروفبوماشه را که يکصد سال است بصورت شعار در سر لوحه روزنام ‏ِه فرانسوی فيگارو بچاپ می رسد که ‏«تا آزادیانتقاد در کار نباشد،‏ ستايش ارزنده ای نيز وجود نمی تواند داشت.»‏انديشه های بنيادی قرن فروغ از جانب غرب به امري نوخاسته و از جانب شرق به امپراتوری نوساختهِ‏ روسيهگسترش يافت.‏ در امريکا قانون اساسی کشوری که می بايست تا پيش از هزاره نيرومندترين کشور جهان شود برپايهِ‏آنها تدوين شد،‏ و در روسيه زمينهِ‏ فکری را برای انقلاب اجتماعی فراگيری که قرن بيستم را به لرزه درآورد فراهمکرد.‏ بخصوص درزمينهِ‏ علمی،‏ رهائی دانش از يوغ مذهب دست دانشمندان را در اکتشافات فراوانی که تقريبا همهآنها با اسطوره های کتاب مقدس مغايرت داشتند بازگذاشت،‏ و راه را بر جهش علمی بيسابقه ای گشود که برتریبی منازع کنونی جهان غرب در زمينه های علمی و صنعتی و اقتصادی و فرهنگی حاصل مستقيم آن است.‏چنين بود که صغيرانی شرعی بدرون اين بوته آزمايش رفتند و از آن بصورت مردمی بالغ بيرون آمدند،‏ و بسياری ا زآنهائيکه تا آن زمان با مغز پدران روحانی فکر می کردند آموختند که می توانند با مغز خودشان نيز فکر کنند.‏**اگر برداشت فکری قرن فروغ به اروپای مسيحی و بدنبال آن به بخش غير اروپائی جهان مسيحيت امکان آن راداد که از صورت صغيران هزار و چندصد سال ‏ِه مذهبی بيرون آيند و بصورت انسان هائی بالغ و آگاه با واقعيتمذهبی و اجتماعی خود روبرو شوند،‏ چنين امکانی تا کنون در هيچ جای جهان اسلام،‏ در تنها کشور لائيک آن،‏به هيچ مسلمانی داده نشده است،‏ و به ناچار مردم اين جهان همچنان در مقام صغيرانی مذهبی و الزاماً‏ صغيرانیصفحه ١٤


یهایهایالیحتیحتیدایانیبایرایکایهایهاتولدی ديگرسرآغازسياسی باقی مانده اند و از قرون وسطای خود بيرون نيامده اند.‏ نه تنها امروز در جهان دو ميليارد نفری مسيحيتحق آزادی مذهب و آزادی قبول يا رد مطالب ‏«کتاب مقدس»‏ و اساساً‏ آ زادی داشتن يا نداشتن مذهب برای همهِ‏ افرادوجود دارد و به بنيادگرايان - که کم هم نيستند - اجازهِ‏ ابراز خشونتی در خارج از محدود ‏ِه قانون داده نمی شود،‏ بلکهدر کشوری چون اسرائيل نيز که در حال حاضر عملا بدست خاخام های واپسگ افراطی و متعصب آن ادارهمی شود اين حق آزادانديشی مذهبی بر مبنای قانون اساسی لائيک آن بطور اصولی برای هم ‏ِه افراد وجود دارد،‏ کهنمونه ای از آنرا در سخنرانی پرسر و ص چندی پيش يائل دايان دختر ژنرال موشه دايان معروف در پارلماناسرائيل می توان يافت.‏ در اين سخنرانی که گزارش آن با عنوان ‏«کنست و ماجرای همجنس بازی داود پيغمبر»‏ درمطبوعات جهان انتشار يافت،‏ يائل دايان نماينده چپگرای پارلمان اسرائيل با خواندن بندهائی از تورات که در آن داودپادشاه و پيغمبر اسرائيل در لفافه به روابط عاشقانه خود با پسر زي شائول نخستين پادشاه اين کشور اعترافمی کند از نمايندگان کنست خواست که خودشان دربارهِ‏ درجه تقدس اين پادشاه و پيامبر بزرگ اسرائيل قضاوت کننددر دمکرات ترين پارلمان های پنجاه و دو کشور اسلامی جهان امروز امکان‏(هرالد تريبيون،‏چنين اظهار نظری درباره يک موضوع مذهبی وجود ندارد.‏١٢ فوريه‎١٩٩٣‎‏).‏در جهان بودائی و شينتوئی آسيای خاوری و در هند برهمائی و در قلمروهای مذاهب قبيله ای ‏(آنميست)‏ آفريقا واقيانوسيه نيز،‏ با همهِ‏ تعصباتی که در جوامع مذهبی وجود دارد،‏ کسی در ارتباط با نظرات مذهبی خود مورد بازخواست قرار نمی گيرد و فتوائی هم برای کشتنش صاد ر نمی شود،‏ و عملا تنها دنيای اسلامی است که درآن جائیبرای حق آزادی تشخيص و آزادی انتخاب در زمينهِ‏ مذهبی وجود ندارد،‏ بدانصورتی که برای صغيران نمی تواند وجودداشته باشد.‏مشکل در اين است که اين صغيران جهان اسلامی در چنين دوران بيسابقه ای از رشد آموزشی و فکری بشريتمترقی،‏ نه تنها مطلقاً‏ امکان آنرا ندارد که با اتکاء بر صغارت خود بخش غير مسلمان جهان را،‏ چنانکه در آرزویآنند،‏ به قانون اسلام درآوردند،‏ بلکه در محدود ‏ِه دنيای اسلامی خود نيز روز بروز بيشتر با واقعيت جهانیفاصله می گيرند.‏ بنيادگرائی هائی که به نام خدا و اسلام بر تقريباً‏ سراسر اين مجتمع بيش از يک ميليارد نفریاز جانب خود حکومت ها و گاه از جانب افراط گراي غير مسئول حکمفرما است در همه جا پاسخ غلطی استکه به پرسش هائی صحيح داده می شود.‏ پرسش صحيح اين است که برای تعديل شرايط ظالمانه و بيرحمانهِ‏ اقتصادیجهان امروز که بخش اعظم مردم آنرا قربانی خود گرفته است چه می بايد کرد؟ و پاسخ غلط اين تصور است که باآدمکشی مقدس يا از طريق رژيم هائی از نوع ولايت فقيه و طالبان می توان چنين مشکلی را حل کرد.‏ چنديندهه آزمايش بدفرجام در کشورهائی چون پاکستان،‏ بنگلادش،‏ اندونزی،‏ سودان،‏ کومور،‏ ايران و افغانستان که همهادعای حل مشکلات خود را از طريق اجرای مطابق النعل بالنعل قوانين اسلامی داشته اند در هيچ جاحاصلی جزافزايش نابسامانی ها ببار نياورده و همه دستاوردها به دست بريدن و سنگسار و قصاص و حجاب زنان و درازایريش مردان و برگزاری اجباری نماز جماعت محدود مانده است.‏ اگر با چنين بيراهه روی ها می توان اين جهاناسلامی را به قهقرای باز هم بيشتری برد،‏ با برخورداری از بيشترين عوايد نفتی جهان نمی توان آنرا بجانب جلوراند،‏ و نمی توان نيز آنرا بعنوان سر مشق قابل قبولی به جهان نامسلمان عرضه کرد،‏ زيرا هر کسی،‏ در هر درجه ازبی اطلاعی يا از خوشخي تواند دريابد که حتی اگر هم تمام مسلمانان جهان بطور يکپارچه بر اين قوانين تاکيدگذارند،‏ باز هم بقيهِ‏ مردم دنيا که شمارشان بيش از چهار برابرمسلمانان است،‏ و تنها يکی از کشورهايشان باندازهِ‏مجموع دنيای اسلامی و شايد هم بيشتر از آن جمعيت دارد،‏ نه به حجاب واپسگرای اسلامی گردن خواهند نهاد،‏ نهمقررات قرون وسطائی سنگسار و دست بريدن و قصاص و تعزير را خواهند پذيرفت،‏ نه در قوانين خود جائی به تعددزوجات خواهند داد،‏ نه ضوابط ابتدائی نجاست و طهارت و بول و غايظ را جانشين ضوابط بهداشتی قرن بيستمیخويش خواهند کرد،‏ نه ضوابط غذائی خود را شکافتگی سم و نشخوار چهارپايان يا کمی و زيادی فلس ماهيان قرارخواهند داد،‏ نه موسيقی و نه نقاشی را از مقام والای هنری خود به حد منکرات مذهبی پائين خواهند آورد،‏ و نهاقتصاد های پر تحرک امروزی خويش را تابع قوانين خمس و زکوة و مضارعه و قرض الحسنه خواهند ساخت.‏- گاه-، میاين دنيای اسلامی درحال حاضر شامل ۵٢ کشور جهان سومی است که همهِ‏ آنها از نظر علمی و صنعتی در سطحیبسيار پائين تر از جهان پيشرفته قرار دارند و بهمين جهت سطح زندگی نيز در آنها بسيار پائين تر از سطح زندگیمردم اين جهان پيشرفته است.‏ آنجا که رقم متوسط درآمد سرانهِ‏ سالانه (PNB) در امري شمالی دلار ودر اروپا ١٨٠٠٠ و در اقيانوسيه دلار است،‏ اين رقم در کشورهای غير نفتی جهان اسلامی از‎٩٠٠‎ دلار٢٧٠٠٠١٧٠٠٠صفحه ١٥


یحتیعنیحتیحتیقایهایعنیقاتولدی ديگرسرآغازفراتر نمی رود.‏ وقتی که کشوری چون سويس دارای درآمد سرانه ۴١٠٠٠ دلار در سال است،‏ و ژاپن ۴٠٠٠٠ دلارو فرانسه،‏ آلمان،‏ انگلستان،‏ ايتاليا،‏ هلند،‏و نروژ ٣١٠٠٠ دلار و ايسلند ٢۵٠٠٠ دلار و دانمارکاتريش،‏ استراليا در حدود دلار،‏ همين درآمد سرانه در مصر‎٧٩٠‎ دلار است،‏ و در پاکستان ۴۶٠ دلار و دربنگلادش ٢۴٠ دلار و در چاد و در بهترين شرايط در کشورهای غير نفتی ترکيه و تونس و سوريه ودر کشورهای بر خوردار از عوايد سرشار نفتی ‏(عربستان صعودی،‏ عماراتمراکش ازعربی متحده،‏ کويت،‏ قطر،‏ بحرين،‏ ليبی،‏ الجزاير،‏ نيجريه)‏ اين رقم در حد متوسط ده هزار دلار،‏ ي کمتر از يکچهارم درآمد سرانه ای است که به هر فرد کشور کوچک غير نفتی سويس تعلق می گيرد.‏ در دو کشور همسايهِ‏ اردنو اسرائيل،‏ که جمعيتی معادل يکديگر دارند و در منطقهِ‏ جغرافيايی واحدی نيز زندگی می کنند،‏ در آمد سرانه سالانه بااحتساب کمک های خارجی در يکی ١۶٠٠٠ دلار و در ديگری‎١۵٠٠‎ دلار است.‏٢٣٠٠٠ دلار،‏٢٠٠٠٠١٨٠ دلار،‏١١٠٠ تا ٢۶٠٠ دلار.‏در قلمرو دانش،‏ اين جهان اسلامی که روزگاری سرمشق والای دانش پروری بود و ‏«فرهنگ اسلامی»‏ آن غربجاهل را خيره کرده بود،‏ در دوران حاضر مقامی چندان بالاتر از آفري سياه ندارد.‏ طبق تازه ترين آمارها،‏ نسبتبی سوادی در سوومالی در سنگال در بنگلادش و پاکستان مراکش در مصرالجزاير %۴٠ در تونس ٣٣% در سوريه در ايران ٢٨% است،‏ در صورتی که همين نسبت در اروپای شمالیو غربی و مرکزی و کانادا و استراليا و نيوزلند از‎%۴‎ تجاوز نمی کند و در برخی از کشورها چون دانمارک و ژاپنبه صفر رسيده است.‏%۴٩ در%۶٢ در %۵٧%۶٩%٢٩١٩%٧۵همين نابرابری در زمينهِ‏ آموزش پيشرفته ميان جهان مترقی و دنيای اسلامی وجود دارد:‏ تعداد ديپلمه های سالانه دردو کشور بنگلادش با‎١٢٢‎ ميليون نفر جمعيت و هلند با تنها ١۵ ميليون جمعيت ۶٩٠٠٠ نفر است،‏ و تعدادديپلمه های سالانه استراليا با جمعيت ميليون نفری آن چهل هزار نفر بيشتر از شمار ديپلمه های سالانه پاکستان١٣٨ ميليون نفری است،‏ همچنانکه ديپلمه های سالانه فنلاند با ميليون جمعيت آن پنج هزار نفر بيشتر از شمارديپلمه های مراکش است که جمعيتی شش برابر فنلاند دارد.‏ تعداد کتاب هائی که سالانه در کشور‎۵‎ ميليون نفریدانمارک بچاپ می رسد از شمار کتاب هائی که هر ساله در کشور‎٢٢٠‎ ميليون نفری اندونزی منتشر می شود بيشتراست.‏ تنها در کشور‎۶٠‎ ميليون نفری انگلستان سالانه معادل مجموع کتاب هائی که در کشورهای اسلامی با يکميليارد جمعيت آنها منتشر می شود بچاپ می رسد.‏ نسبت نويسندگان کتاب علمی درهيچيک از کشورهای کنونیجهان اسلام در مقايسه با رقم جهانی آن حتی به يک در صد نمی رسد.‏ اين رقم در مصر،‏ پيشرفته ترين کشور عربدر صورتيکه٠٫٢١% در پاکستان در عراق در سوريه در ليبیدر کشورهای کوچکی چون دانمارک و فنلاند و سويس و ايسلند اين نسبت از ٣ تا ۵ درصد پائين تر نمی آيد.‏٠٫٠٠٢% است،‏،%٠٫٠١۵،%٠٫٠٢٢،%٠٫٠۵۵د ر سطح عالی تر جهانِ‏ دانش،‏ ي در قلمرو دانشمندان بزرگ،‏ ترازنامهِ‏ جهان کنونی اسلام ترازنام ‏ِه ورشکستگیباز هم بيشتری است که آنرا در فهرست برندگان جايزه معروف نوبل منعکس می توان يافت.‏ سه رشته از رشته هایپنجگانه اين جايزه به علوم اساسی ‏(فيزيک،‏ شيمی،‏ فيزيولژی و پزشکی)‏ اختصاص دارد که هر ساله به برجستهترين دانشمندان جهان در هر يک از اين رشته ها تعلق می گيرد.‏ در قرن حاضر جمعاً‏ ٣٩٨ نفر برنده اين رشته هایسه گانه شدند که ١٨٨ نفر از آنها امريکائی،‏ ۶۶ نفر انگليسی،‏ ۵٩ نفر آلمانی،‏ فرانسوی،‏٣ نفر هندی،‏ و بقيه از کشورهای ديگری بوده اند که از جمله آنها می توان از افريسوئدی،‏جنوبی،‏ ايسلند،‏ گواتمالا و اسرائيل نام برد.‏ و جهان اسلامی،‏ جهانی که زمانی ابن سيناها،‏ رازی ها،‏ خوارزمی ها،‏بيرونی ها،‏ جابرها،‏ ابن هيثم ها،‏ مسلمه ها را به دنيای دانش اهدا کرده بود و در حال حاضر با جمعيتميليون نفری خود يک پنجم جمعيت تمام جهان را دارد،‏ در همه اين قرن بيستم تنها و تنها يک برنده علمی جايزهنوبل داشته که آن را در سال‎١٩٧٩‎ آنهم به اتفاق دو فيزيکدان آمريکايی دريافت داشته است.‏١٧ روسی،‏ ١۶١٢٠٠Quid بچاپ٢٧ نفر١٢ سويسی،‏در فهرست سالانه ای که از دانشمندان بزرگ جهان در‎۶۴‎ رشتهِ‏ مختلف علوم در سالنامه آماری معتبرمی رسد،‏ در آنچه به شش قرن گذشته مربوط می شود،‏ نام يک دانشمند را از جهان اسلامی نمی توان يافت،‏همچنانکه نشانی از چنين دانشمندی در فهرست اختراعات و اکتشافات بزرگ دو قرن اخير،‏ و در فهرست ده ها هزاراختراع سالانه جهان حاضر نمی توان يافت.‏صفحه ١٦


یحتیهایعنیهایهایهایهایهایهاتولدی ديگرسرآغاز*و تازه تفاوت اساسی آموزش ها و فرهنگ ها در اين دو جهان شرق و غرب،‏ بيشتر از آنچه به کميت دانشگاه ها وتحصيلکرده ها و کتاب ها مربوط باشد به کيفيت آنها مربوط است،‏ زيرا آنچه امروز در بسياری از مراکز آموزشیجهان اسلامی تدريس می شود مطلقاً‏ آن نيست که بتواند نسل فردای آن را برای آيند ‏ِه اميد بخش تری آماده کند.‏در سمينار جهانی ‏«اسلامی کردن دانش»‏ که چند سال پيش به ابتکار دانشگاه اسلامی بين المللی اسلام آباد و سازمانبين المللی تفکر اسلامی امريکا در پايتخت پاکستان تشکيل شد و توسط رئيس جمهوری وقت اين کشور گشايش يافت،‏رئيس دانشگاه اسلامی پاکستان محتويات کليه کتاب درسی دانشگاه جهان را که در آنها تئوری نسبيتاينشتاين مورد بحث قرار گرفته است باطل دانست و اعلام کرد که فرضيه اينشتاين در مورد قوانين کائنات و اتم وماده ا ز نظر اسلام مردود و غير قابل قبول است.‏بنيانگذار حزب سياسی نيرومند ‏«جماعت اسلامی»‏ پاکستان،‏ مولانا ابوالاء معد ودی،‏ که يکی از مهمترين مغزهایمتفکر اسلامی عصر حاضر شناخته می شود بنوبه خود تأکيد می کند که اگر علوم فيزيک،‏ شيمی،‏ زيست شناسی،‏حيوان شناسی،‏ زمين شناسی،‏ جغرافيا،‏ اقتصاد،‏ بدون تطبيق کامل با آنچه خدا و پيغمبرش دربارهِ‏ آنها گفته اند تدريسشوند باعث گمراهی جوانان مسلمان خواهد شد.‏ و می پرسد:‏ ‏«شما که برای کائنات عمری چند ميليارد ساله تعيين میکنيد و نقش خداوند را در آفرينش شش روزه آن ناديده می گيرد چگونه می خواهيد جوانانتان مسلمان باقی بمانند؟ وچطور می توانيد متوقع حفظ اصالت اسلامی آنها باشيد در وقتيکه به آنان آموزش هائی را در زمينه های اقتصاد وحقوق و جامعه شناسی امروزی ميدهند که بطور نهادی با آموزش سنتی اسلامی تفاوت دارند؟»‏تنها سال پيش،‏ در ماه مه ١٩٩١، با فشار همين حزب جماعت اسلامی در مجلس نمايندگان پاکستان قانونی وضع شدکه از آن پس از ذکر علل و عوامل فيزيکی در کتاب خوداری شود،‏ فی المثل انرژی عامل فعل و انفعال هائیگوناگون شناخته نشود،‏ زيرا معنی آن برای دانش آموزان اين خواهد بود که عامل اين فعل و انفعال ها نيرویالکتريسته است و نه خواست الهی،‏ و فرمول شناخته شده ترکيب اکسيژن و هيدروژن برای پيدايش آب بدين صورتتغيير يابد که ترکيب اتم اکسيژن و هيدروژن بشرطی که خداوند خواسته باشد می تواند آب بوجود آورد.‏ و باز هممقرر شد که هر فصلی از کتاب علمی مدارس با حديث يا متنی مذهبی که بدان مربوط باشد و ناقض آن نباشدهمراه باشد،‏ و از ذکر نام دانشمندانی چون نيوتون و بويل و پاستور و فلمينگ و غيره نيز خوداری شود،‏ زيرا مفهومآن اين است که قوانينی که به آنها نسبت داده می شود بوسيله کسانی غير از خداوند وضع شده اند واين معنی بتپرستی دارد.‏ يک دانشمند پاکستانی مقيم امريکا،‏ ضياء الدين سردار،‏ در کتابی که اخيراً‏ بنام آيند ‏ِه اسلام در نيويورکمنتشر کرده است اين برداشت ها را چنين خلاصه کرده است:‏ ‏«اسلام هيچ نيازی ندارد که خود را با اصول دانشمدرن تطبيق بدهد،‏ بلکه اين علم مدرن است که می بايد با قرآن و با اسلام تطبيق داده شود.»‏**واقعيت موجود اين است که بخش بزرگی از مردم جهان امروز اسلام،‏ مسلمانی خود را بيشتر بصورت سند هويتیبکار می گيرند تا بصورت اعتقادی،‏ زيرا که در خارج از اين هويت اسلامی اصولا علتی وجودی برای خود ندارند.‏کشورهائی چون پاکستان و بنگلادش بدون تکيه بر مسلمانی خود تنها اجزائی از هندوستان بزرگ بشمار می آيند کهدر همهِ‏ تاريخ نيز بدان تعلق داشته اند.‏ شيخ نشين های خليج فارس بدون ماهيت اسلامی خود نه تاريخی دارند،‏ نهفرهنگی،‏ نه هويتی.‏ برای بخش بزرگی،‏ اسلام عنوانی بيش نيست،‏ زيرا دست کم هشتاد درصد از مسلمانان نه مفهومقرآنی را که به زبانی غير از زبان خودشان نوشته شده است می فهمند و نه مفهوم نمازی را که به زبانی غير اززبان خودشان می خوانند درمی يابند،‏ همانطور که مومنان مسيحی در دورانی که هنوز مراسم مذهبی تنها به زبانلاتين برگزار می شد نه م آنچه را که می خواندند می فهميدند،‏ نه معنی آنچه را که می شنيدند.‏ به ناچار همهِ‏ ايننماز گزاران به گفته مولوی ‏«روی به محراب و دل به بازار»‏ دارند.‏مسلمانی خود عرب زبانان نيز،‏ تا وقتيکه برای اينان اختياری در قبول يا رد آن و يا حتی سئوالی درباره آننباشد اعتباری بيش از مسيحيت بسياری از مسيحيان قرون وسطی نمی تواند داشت،‏ زيرا که هيچکدام از اينان مذهبخويش را آگاهانه برنگزيده اند و آزادانه نيز بر آن پايدار نمانده اند.‏ بقول ولتر مذهب خود را به همان صورتی تحويلگرفته اند که پول رايج کشورشان را.‏ قانون شناخته شده ای است که هرفرد بشری با همان مذهبی به دنيا می آيد کهمذهب خانوادگی اوست.‏ کسی که در خانواده ای يهودی متولد می شود يهودی است و کسی که در خانواده ای مسيحیصفحه ١٧


یولیانیابیانیهایانیانیان یهایهایاپتولدی ديگرسرآغاز*...يا مسلمان زاده می شود مسيحی يا مسلمان است،‏ و بناچار ساختار مذهبی او از آغاز بهمان صورتی شکل می گيردکه کارگردان اين مذاهب برايش خواسته اند.‏ در طول تاريخ مذاهب ‏«توحيدی»‏ ميليون ها نفر بنام مذهب با يکديگرجنگيده و بنام خدای مذهب همديگر را کشته اند بی آنکه اطلاعی از معتقدات آن ديگری داشته باشند يا حتی متوجهباشند که خدای او همان خدای خودشان است.‏ نه آن صليبي که در طول دويست سال بصورت امواجی پي بهکشتار مسلمانان رفتند قرآن را می شناختند و نه آن مسلمانانی که بروی اين صليبيان شمشير کشيدند چيزی از توراتو انجيل می دانستند.‏ هريک از اين دو اگر در کشور آن ديگری بدنيا آمده بود بنام خدای او به همين آدم کشی دستمی زد.‏ اگر روح االله خمينی در خانواده ای يهودی متولد شده بود احتمالا بجای آيت االله عظمای قم در سمت خاخاماعظم ارشليم شمشيرکشی می کرد،‏ و اگر بنيامين نتانياهو نيز در خاندانی مسلمان زاده شده بود احتمالا امروز در مقامرهبری حزب االله برای يهوديان کاتيوشا و نارنجک می فرستاد.‏يک مسلمان ايرانی،‏ به همين منوال،‏ تنها از اين جهت مسلمان است که پدرش مسلمان بوده است،‏ و پدر او نيز بديندليل مسلمان بوده که پدری مسلمان داشته است،‏ و پايان اين خط زنجير در هر شرايطی به زرتشتی فلکزده ایمی رسد که با شمشير عرب لا اله الا االله گفته بود بی آنکه حتی معنی آنرا دانسته باشد.‏ و اگر همين مسلمان بخلافنُه دهم از ديگرمسلمانان جهان سنی نيست و شيعه است،‏ باز بدين دليل است که اضافه بر شمشير چهارده قرن پيشيک عرب،‏ شمشير چهر قرن پيش يک قزلباش از او خواسته بود که يا به ابوبکر و عمر و عثمان لعنت بفرستد و ياآماده آن باشد که جابجا سرش بريده يا شکمش اره شود.‏در همهِ‏ دوران تاريخ اسلامی ايران،‏ بخوصوص از زمان صفويه،‏ ميان آنهائی که از نظر سياسی بر ايران حکمرانده اند و آنهائی که از نظر مذهبی کليدداری دين را بعهده داشته اند،‏ عليرغم تضاد منافعی که از جنگ قدرت ناشیمی شده در يک مورد خاص همفکری و همکاری کامل وجود داشته است،‏ آن اين بوده است که اين توده های مسلمانخود را در موضع صغارت سياسی و در موضع صغارت مذهبی نگاه دارند.‏ سلاطين همواره خود را قيم سياسی مردمصغيری شناخته اند که حق فضولی در کار فرمانروايان خود کام ‏ِه خويش را ندارند،‏ و کليدداران دين نيز خود را قيمشرعی صغيرانی دانسته اند که از هزار سال پيش شيعي ناقص العقل شناخته شده اند.‏ اگر در قرن نوزدهم عاملسومی بنام استعمار پا بدين ميدان نهاد،‏ برنامه اين عامل نورسيده بنوبه خود تثبيت قيموميتی استعماری بر ملتیصغير بود.‏ و بدين ترتيب بود که نشيب و فرازی هزار ساله،‏ در سال پاي قرن بيستم استقرار نظامی بنامولايت فقيه را در پی آورد که اين بار مجموعهِ‏ اين صغارت ها يک کاسه شد و شاه فصل قانونی اساسی آن قرارگرفت.‏با چنين قانون اساسی،‏ موضع ملت ايران در پايان قرن بيستم موضع فاوست معروف است که روح خود را به شيطانفروخته بود.‏ حتی در تاريکترين ادوار هزاره،‏ سقوط فرهنگی ايران تا بدين حد نرسيده بود که زمامداران آن از اول تابه آخر عمامه ای را بر سر داشته باشند که به نشان استيلای نظامی بيگانه بدين کشور آمد و به نشان استيلایفرهنگی بيگانه در آن باقی ماند.‏ روح االله خمينی بارها در کشف الاسرار خود ‏«کلاه لگنی»‏ رابعنوان پس مانده اجانبنفی کرد،‏ اما اين واقعيت ديگر را يا درک نکرد و يا آنرا عملا ناديده گرفت که عمام ‏ِه خود اونيز بهمانقدر يادگار اجانباست،‏ که کلاه لگنی است،‏ با اين تفاوت که کلاه لگنی لااقل با شمشير به ايران نيامد بلکه به نمايندگی تمدن و فرهنگیپيشرفته تر پذيرفته شد،‏ همچنانکه بهمين صورت از جانب بخش اعظم از ديگر کشورهای جهان نيز پذيرفته شدهاست.‏**قبلا از تقلب هائی ياد کردم که در ارزي واقعيت هزار و چهارصد سال ‏ِه تاريخ اسلامی ايران صورت گرفته است.‏نبايد فراموش کرد که بزرگترين اين تقلب ها تقلبی است که در دوران خود ما،‏ آنهم نه در تفسير واقعيت اينتاريخ،‏ بلکه در متن خود آن روی داده است،‏ و آن تبديل يک عصيان قرن بيستمی به يک انقلاب واپسگرايانه قرونوسطائی است.‏عصي که در سال‎١٣۵۶‎ آغاز شد نه عصي مذهبی بود و نه اصولا در مسير ايدئولژی مذهبی قرار داشت،‏ و نهتنها در چنين مسيری نبود،‏ بلکه درست در جهت مخالف آن بود،‏ زيرا ايدئولژی هم ‏ِه مذاهب ‏«توحيدی»‏ سامی برحاکميت مطلق قوانين تغييرناپذيری متکی است که قوانين آسمانی شناخته شده اند،‏ درصورتيکه خواست اين عصيانصفحه ١٨


یهایهایعنیائی بیهای ا یملیحتیهاتولدی ديگرسرآغازتأمين آزادی دمکراتيک بيشتر بود.‏ اگر جامعهِ‏ آخوندِ‏ ايران با پيروی از اصيل ترين شيوهِ‏ ماکياوليسم با شعارآراسته آزادی و دمکراسی وحقوق بشر پا به ميدان گذاشت،‏ تنها با اين هدف بود که ميدان را ازدست ميداندارانموجود بگيرد و بعد ازکسب قدرت،‏ هم اين مزاحمان غيرعمامه ای خود و هم محتوای شعارهای آنانرا يکی پس ازديگری به زباله دان تاريخ بفرستد.‏آن ‏«قانون اساسی»‏ که ازچنين تقلبی سر بر آورد،‏ اگر برای کارگردانان ولايت فقيه کمال مطلوبی بود که جهان اسلامدر پايان قرنی چون قرن بيستم،‏ ي قرن اعلاميه جهانی حقوق بشر،‏ بدان دست يافته بود،‏ برای عقب ماندهترين مردم جهان سوم و جهان چهارم سند شرمساری است،‏ زيرا تنها قانون اساسی در جهان امروز بشری است کهدر آن ملتی بر صغارت خويش در برابر يک قيم شرعی مهر تأکيد نهاده است.‏ اگر چنين مورد ناشناخته ای را درقانون اساسی هيچيک از ١۵۵ کشور ديگری که امروز با رژيم جمهوری اداره می شوند نمی توان يافت،‏برای اين است که هيچ قانون اساسی با هدف اعلام شده تثبيت صغارت ملی وضع نمی شود،‏ برای تثبيت حاکميت وضعميشود.‏ ملتی که خود برصغارت خويش صحه گذاشته باشد،‏ چه خواسته باشد وچه نخواسته باشد برحقارت خويشنيزصحه گذاشته است.‏اگر وظيفه اولويت دار سازندگان ايران فردا اين باشد که در اولين فرصت اين بر چسب دوگانه صغارت و حقارت را ازروی هويت ملی زخم خورده و دشنام شنيده خود بردارند،‏ وظيفهِ‏ درازمدت تر آنان،‏ درآغاز هزاره ای تازه،‏ اين خواهدبود که رابطهِ‏ ناسالم هزار و چهارصد ساله ايران و اسلام را - که ولايت فقيه تنها يکی از جلوه های آن استصورت ناخوشايند گذشته بيرون آورند و آنرا تبديل به يک قرار داد واقعی عدم تجاوز و احترام متقابل کنند که در آنهريک ازطرفين حقوق شناخته شده خود را داشته باشد آنکه به حقوق شناخته شده طرف ديگر تجاوز کند.‏درصورت امضای چنين توافقنامه ای،‏ اسلام متعهد بدان خواهد بود که در هزاره ای که ازراه می رسد،‏ برخلاف هزارهِ‏گذشته،‏ ديگر جا و بيجا و وقت بی وقت عليه هويت ومليت ايرانی موضع نگيرد،‏ ديگر عامل بازدارنده ای در برابر هرگونه ترقی طلبی و نوآوری ملت ايران نباشد،‏ ديگر بطورمنظم داعيه سلطه جوئی سياسی نداشته باشد،‏ و ديگر هرچند يکبار اين کشور را خوکچه آزمايشی جهانگشائی يا صدور انقلاب خود قرارندهد،‏ و بخصوص درهيچ شرايطی ازياد نبرد که بفرض آنهم که ديگر کشورهای مسلمان به طيب خاطرمليت خويش را با مذهبشان يک کاسه کرده و ازآنهويت واحدی بنام هويت اسلامی برای خودساخته باشند،‏ ملت ايران نه در گذشته بدين راه رفته است و نه درآيندهبدان خواهد رفت.‏ و سرانجام اين واقعيت را نيزبطور قاطع بپذيرد که برای فرهنگ هزاران سال ‏ِه ايرانی مسلمان بودنمترادف با صغير بودن نيست،‏ و يک مسلمان ايرانی در اين مورد ازهمان حقوق بالقوه ای برخوردار است که يکمسيحی يا يک يهودی يا يک بودائی درجهانهای مسيحی وبودائی خود از آنها برخوردارند،‏ ولو آنکه مسلمانانی درجهان اسلامی خويش خود خواهان برخورداری از چنين حقوقی نباشند.‏- ازاگر چنين توافقنانه ای بصورتی دوستانه به امضا نرسد،‏ اين بار نتيجه آن به احتمال بسيار تکرار ماجرای هزار وچهارصد سال پيش نخواهد بود،‏ زيرا شرايط معادله ديگر شرايط آنروزی نيست.‏ هم ملت ايران اين بارآزمايش بدفرجام هزار و چهارصد ساله ای را در پشت سر دارد که آنروز نداشت،‏ و هم شمشير زنگ زده مرسدس سوران نو،‏شمشير برنده شترسواران کهن نيست،‏ هر چند که بفرض هم می بود امروز اصولا دورانی که شمشير پشتوانه ایبرای مذهبی باشد سپری شده است،‏ و اگر درپايان هزاره اول پيروزی به مبارزه دويست ساله نيازداشت درآغاز هزاره سوم منطقاً‏ اينکار در دورانی بسيار کوتاهتر به سامان خواهد رسيد،‏ زيرا ضربتی که در سال پايانیهزاره دوم به ايران ‏«ايرانی»‏ خورده وتحقيری که به اصالت انسانی وتاريخ او وارد آمده است چنان سنگين است کهبرای تکرار کجدار ومريزهای گذشته ج باقی نمانده است.‏ و اگر اين تلاش،‏ از طريق شاه سلطان حسينی بيستساله گذشته به جائی نرسيد اين بار از طريق مبارزانی تازه نفس تر و بخصوص آگاه تر که در مسير تاريخ حرکتخواهند کرد و نه در جهت خلاف آن،‏ با پيروزی همعنان خواهد شد،‏ زيرا اين مبارزان بالغ و آگاه،‏ زاده گان اصيلهمان فرهنگی خواهند بود که حتی در اوج چماقداری بيضه داران اسلام،‏ مولوی آن با صراحتی که در ادبيات هيچسرزمين جهان اسلام نمی توان يافت،‏ به خدای مورد قبول خودش که غير از خدای چماقداران بود می گفت:‏به عشق رویتو من رو به قبله میآرموگرنه من زو ز نمازقبله بی زارمصفحه ١٩


یهایهایهایهایهایهایهایابیهایهایاتیهایها یابیهاتولدی ديگرسرآغازو حافظ او،‏ که در خرابات مغان نور خدا می ديد و آنچه را که در مسجد کم داشت در ميخانه می جست،‏ به زاهد سجدهنشين بانگ می زند که:‏چو طفلان تا کیزاهد فريبی ایبه سيب بوستان و جوی شيرين؟و خيام او که آواز دهل شينيدن از دور خوش میصائب او،‏ رندانه ندا می داد که:‏رتبه زمزمه عشق ندارد زاهدشناخت اصالت دهل زنان را از نزديک به زير سئوال میبگذاريد که آوازه جنت شنودبرد،‏ وچنين راهگشايان فردا ديگر همان شب پرستان ديروز نخواهد بود که بقول مولانا حديث خواب بگويند،‏ طبعاً‏ نيز همانصغيران امروزی ولايت قيم و صغير نخواهند بود،‏ زيرا رسالت آنان فروغ آوری فردا است و نه جاروکشی امروز،‏ واين فروغ آوران راهگشای فردائی خواهند بود که در عين تکيه بر اصالت کهن،‏ فردای نوآوری و آينده نگری است،‏ وبجای خرافات قرون وسطائی به درک واقع بينانه واقعيت اجتماعی جهان هزاره سوم روی دارد.‏ ترديد مکنيم کهمردمی که در درازای سه هزار سال کشاکش،‏ بارها به کوره حادثات رفته و هر بار از آن آبديده تر بيرون آمده اند،‏اين بار نيز عليرغم گذشت هزاره ای توانفرسا،‏ و عليرغم اينکه مبارزه ای بی امان و پيگير نيروی حي آنرا تا حدزيادی فلج کرده و اصالت اخلاقی سنتی ايشان را نيز در روياروئی دائم با خودکامگی ها و بيدادگري اربابدولت و فرييکاری ها و فسادهای ارباب دين با ضعف ها و آلودگی بسيار درآميخته است،‏ همچنان در زوايایوجود خويش از اصالت کهن برخوردارند،‏ و در شرايط مساعد جهان پيشرفتهِ‏ فردا می توانند مانند بارها و بارهایپيشين،‏ يکبار ديگر از درون خاکستر خود سر برآورند و زندگی از سر گيرند.‏آنچه در اين مرحله آغازين بيش از هر چيز ديگر برای اين سازندگان فردا ضرور است،‏ آگاهی هر چه بيشتر بر آنواقعيت اصولی است که برای بخش پيشرفته بشريت کنونی واقعيتهايی شناخته شده اند،‏ ولی در بخش اسلامیهمين جهان،‏ عليرغم اينکه منشور جهانی حقوق بشر حق شناسائی آنها را برای همه افراد بشری حقی مسلم شناختهاست،‏ غالباً‏ همچنان ناشناخته مانده اند.‏ و در اين بخش اسلامی جهان،‏ ايران بيش از هر کشور ديگری صلاحيتبرخورداری از اين آگاهی ها را دارد،‏ زيرا تنها کشور مسلمانی است که فرهنگ ملی خويش را قربانی فرهنگ اسلامیخود نکرده است.‏تقريبا همهِ‏ اين آگاهی هايی که نسل جوان ايرانی در جهان آغاز قرن بيست و يکم به آنها نياز دارد تا در سطح آگاهیديگر جوانان جهان مترقی و نه در موضع صغيران دنيای مسلمان پا به هزاره تازه بگذارد،‏ در دهه ها و سده هایگذشته از جانب صدها پژوهشگر و انديشمند و کارشناس دقيقاً‏ مورد بررسی قرار گرفته اند و حاصل ارزياينان به صورت هزاران کتاب و رساله و نوشتهِ‏ تحقيقی در دسترس عمومی گذاشته شده است.‏ اگر طبعاً‏ امکانمراجعه به همهً‏ اين مدارک برای نسل جوان وجود ندارد،‏ و نمی تواند هم داشته باشد،‏ در عوض اين امکان و جوددارد که کسانی از نسل ارشد که فرصت و امکان بيشتری برای آشنائی با اين مدارک داشته اند حاصل اطلاعات خود رادر زمينه های معين در دسترس آنان بگذارند.‏چنين کاری نمی تواند رشته های مختلفی از قبيل تاريخ،‏ مذهب،‏ سياست،‏ جامعه شناسی را به طور يکجا در بر گيرد،‏زيرا اين کار،‏ کار يک دايرة المعارف است،‏ آنچه مورد نظر من است دادن آگاهی اختصاصی در زمينه هايی معيناست که دسترسی بدان ها برای يک جوان امروزی آسان نيست،‏ و چنين کاری در ايران امروز بيش از هر زمينهِ‏ديگری در زمينه آگاهی مذهبی ضرورت دارد،‏ زيرا در تاريخ ساله گذشته ما و بويژه در تاريخ چندصدساله اخير ما و در همين دوران خود ما،‏ تقريبا همه تحولهای فاجعه آميز کشورمان ريشه مذهبی داشته اند،‏ و تاوقتی که آگاهی بسيار بيشتری در اين زمينه جای نا آگاهی کنونی را نگيرد،‏ بسياری از فاجعه های آيندهکشور ما نيز همچنان می توانند ريشه مذهبی داشته باشند.‏ در ارزي بيست ساله اخير بارها صاحب نظرانیتذکر داده اند که اگر دانش آموختگان ايران در سال پيش از انقلاب توضيح المسائل و کشف السرار خمينی راخوانده بودند به احتمال بسيار وعده هايی که او در نوفل لوشاتو بدانان داد بدين آسانی از جانب آنها پذيرفته نمی شد،‏١۴٠٠صفحه ٢٠


یملیهایهایهایملیانیهایهایسایهایهایهاتولدی ديگرسرآغازهمچنان که امروز در جهان غرب بسياری از آنچه کلي مسيحيت پيشنهاد می کند - با آنکه به مراتب منطقی تر ومعقولتر از ضوابط قرون وسطائی ولايت فقيه های جهان تشيع و تسنن است - از جانب مسيحيان پذيرفته نمی شود.‏- در**هدف از نشر اين دانستنی هائی که می بايد درباره واقعيت های مذاهب - و نه اختصاصاً‏ دربارهِ‏ مذهب اسلاماختيار نسل فردای ايرانی گذاشته شود اين نيست که چنين نسلی به قبول يا رد همهِ‏ آنها يا قسمت هايی از آنها ملزمباشد،‏ زيرا اين مسئله ای است که صرفا در صلاحيت و در اختيار خود اوست.‏ آنچه واقعاً‏ اهميت دارد اين است کهچنين جوان ايرانی بتواند درباره مسائل مذهبی با همان آگاهی فکر کند و تشخيص دهد و تصميم بگيرد که می تواند درمورد مسائل سياسی و اقتصادی و فرهنگی و تکنولوژيک تشخيص دهد و تصميم گيرد،‏ و در نقش بلند پروازانه تریهم که ايران فردا،‏ به اقتضای ميراث گران فرهنگی خويش در تمدن و فرهنگ بشری و اختصاصًا در رهگشائی جهانسوم به عهده خواهد داشت،‏ با برخورداری از همين آگاهی ديگران را از تکرار اشتباهاتی که خود کرده است تاسر حد امکان باز دارد.‏**اگر امروز من وظيفهِ‏ چنين آگاه سازی را در حدود امکانات محدود اين کتاب به عهده گرفتم،‏ نه از اين جهت است کهدراين مورد برای خود صلاحيتی خاص قائل باشم بلکه از اين جهت است که برای خود مسئوليتی خاص قائلم و اينمسئوليت از سابقه زندگی گذشته شخصی و اداری من مايع می گيرد.‏زندگی شخصی من از آغاز تا به امروز با خواندن و نوشتن و آموختن،‏ بخصوص در زمينه مسائل ادبی و تاريخیگذشته است.‏ در سال پيش از انقلاب بيش از شصت اثر تاليف و ترجمه از من منتشر شد که تقريبا همه آنها بهيکی از اين دو رشته مربوط می شد.‏ در سال بعد از انقلاب آثار ديگری اينبار عمدتاً‏ در زمينه های سياسی ومذهبی در ديارهای بيگانه از من به چاپ رسيد که تصور می کنم نقش کمابيش موثری در روشنگری جامعه ايرانيانبرون مرزی و حتی درون مرزی ايفا کردم.‏ کتابخانه شخصی من که در نخستين روزهای پيروزی انقلاب مصادره شدشامل ١۴٠٠٠ کتاب فارسی و خارجی بود که تقريباً‏ هم ‏ِه آن را خوانده و حاشيه نويسی کرده بودم.‏زندگی اداری من در ايران عصر پهلوی بنوب ‏ِه خود در رابطه پيگير با مسائل فرهنگی،‏ بخصوص در ارتباط با جنبهجهانی فرهنگ ايرانی گذشت.‏ درسمت سفير سيار فرهنگی ايران توانستم به بيش ازپنجاه کشور مختلف جهان،‏ و بهبرخی از آنها بارهای متعدد،‏ سفر کنم و تا آنجا که ممکن بود از نزديک با واقعيت فرهنگی و اجتماعی و سياسیآنها آشنا شوم،‏ و در مقام معاون فرهنگی دربار شاهنشاهی با بيش از يکصد آکادمی و دانشگاه و انستيتوی پژوهشیدرسراسر جهان و با صدها آکادميسين و استاد دانشگاه و ديگر کارشناسان و پژوهشگران اين مرکز،‏ بويژه در امورمربوط به تمدن و فرهنگ ايران ارتباط و همکاری منظم داشتم.‏ در طول سال ها در بيش از يکصد کنگره در سمينارو بين المللی که در ارتباط با فرهنگ اير در کشورهای دور و نزديک جهان برگزارشد شرکت کردم،‏ در شماریاز آنها اصولا به کارگردانی خود من در پايتخت يا در شهرهای مختلف ايران برگزار شد،‏ صدها دانشمند ايران شناساز غرب و شرق جهان به دعوت من به ايران آمدند و بررسی ارزنده ای در مورد مدارک و اسناد مورد نياز خودبرای تاليف آثاری تازه و غالبا بسيار ارزشمند انجام دادند.‏کتابخانهِ‏ بزرگ پهلوی که مسئوليت اداره آن با خود من بود و با همکاری نزديک با سازمان يونسکو بصورت کانونجهانی مطالعات ايرانشناسی به سرپرستی مستقيم اعليحضرت محمد رضا شاه پهلوی بنيان نهاده شده بود اجرایبرنامه وسيعی را آغاز کرده بود که از جمله مواد آن گردآوری حداکثر آثار خطی فارسی و فتوکپی صدها هزار اثرخطی فارسی ديگر متعلق به کتابخانه های و دانشگاهی و خصوصی جهان،‏ و در عين حال تهيه کليه آثار چاپشده فارسی در داخل و خارج ايران بود.‏ شماره فيش مقالات تحقيقی مربوط به تاريخ و فرهنگ ايران که از آغازقرن نوزدهم در نشريات تخصصی جهان غرب به چاپ رسيده بود به تنهايی از چند ده هزار فراتر رفته بود.‏در جريان همين مسافرت و تماس ها،‏ امکان آن را يافتم که نه تنها با فرهنگيان برجسته ديگر کشورهای جهان،‏بلکه با بسياری از شخصيت تاريخ ساز دوران خود ما نيز از نزديک ديدار کنم و با کسانی از آنان گفتگوهايی دونفری داشته باشم که تقريبا هميشه به فرهنگ ايران و به احترام عميق آنان نسبت به نقش اين فرهنگ در کشورهایخودشان مربوط می شد،‏ و می توانم از جمله آنان از جواهر لعل نهرو،‏ شار دوگل،‏ انورالسادات،‏ اينديرا گاندی،‏صفحه ٢١


یهایهایاتیانیانیهایهایهایهایکلیکلیاتیهاتولدی ديگرسرآغازجووانی گرونکی،‏ گلدامير،‏ تيتو،‏ چوئن لای،‏ حبيب بورقيبه ياد کنم و از کسان ديگری نيز چون نيکتا خروشچف که هرچند فرهنگی نبودند تاريخ ساز بودند.‏ خاطرهِ‏ گفتگوهايمان با شخصيت هايی فرهنگی چون آندره مالرو و ژول رومنو آندره موروا و رنه ماهو و هانری ماسه و يانريبکا و جوزپه توچی برايم همواره گرامی است.‏زندگی دوران بی وطنی سال بعد از انقلاب مرا الزاماً‏ به پژوهش اختصاصی تری در زمينه های مذهبیواداشت.‏ زيرا که فاجعه ولايت فقيه و پيامدهای ناشی از آن مستقيما از مذهب مايه گرفته بود،‏ و در همين راستا بودکه چندين کتاب،‏ من الجمله توضيح المسائل،‏ از کلينی تا خمينی از من به چاپ رسيد.‏امروز،‏ در بيستمين سالگرد انقلاب ولايت فقيه،‏ و درآستان ‏ِه قرنی تازه و هزاره ای تازه،‏ برمبنای همين سوابق وتجارب به همهِ‏ اين مطالعات،‏ خودم را عميقاً‏ مسئول آن می دانم که اطلاعاتی درباره آن واقعيت هائی کهبخصوص در راستای مذهبی از مدت ها پيش در جهان مترقی شناخته شده ولی قالب آنها همچنان برای دنيای اسلامی،‏من الجمله ايران مسلمان ناشناخته مانده است - و اگر به موقع شناخته شده بود احتمالا راه انقلابی قرون وسطائی درسال پاي قرن بيستم در کشور ما بسته ميشد - در اختيار نسل نو خاسته ای بگذارم که اگر بخواهد بصورتنسلی بالغ و نه صغير شرعی و صغير سياسی پا به قرن و هزاره سرنوشت ساز تازه ای بگذارد به آشنائی با آنهانيازی حي دارد،‏ زيرا اين هزاره ای که از راه می رسد بيش از هر چيز هزاره کسانی است که بصورت انسان هائیبالغ فکر می کنند و بصورت انسان هايی بالغ عمل می کنند و به ناچار انسان صغير در آن جائی جز آنچه بهصغيران تعلق می گيرد ندارند.‏در اين راهگشائی،‏ وظيفه اساسی خويش را فقط اين دانسته ام که خوانندگان خود را با کلي از آنچه دانشمندان وپژوهشگران بسيار در دو سه قرن گذشته در زمينهِ‏ اين واقعيت شناخته شده جهان غير اسلامی و واقعيتناشناخته جهان اسلامی منتشر کرده و در دسترس عمومی قرار داده اند آشنا کنم.‏ تا اين نسل آينده در شرايط کما بيشمعادل نسل های جوان جهان مترقی پا به قرن و هزاره ای تازه بگذارد.‏ در اين بازگوئی خود من جز در مواردضروری دخالتی نکرده ام،‏ برداشت خاصی را نيز ارائه نداده ام زيرا هر گونه نتيجه گيری از آنچه را که نقل شدهاست و از هرگونه تصميم گيری در مورد آن را صرفاً‏ در صلاحيت خود خواننده کتاب می دانم.‏آنچه از نظر من واقعا مهم است اين است که چنين خواننده ای از آگاهی لازم برای چنين انتخابی برخوردار باشد،‏ وبرخورداری از اين آگاهی نياز بدان دارد که غالبا اطلاعات ضروری،‏ ولو به صورتی ، در اختيار او گذاشته شدهمتفکر و مورخ نامی قرون وسطای اروپا،‏ در عين انکيزيسيون وحشتناک کليساباشد.‏ مدت ها پيشگستاخانه نوشت که هر مسيحی وقتی واقعا مسيحی است که با مغز خودش فکر کند و با شعور خودش قضاوت کند.‏ ودر سال خود ما Oriana Fallaci روزنامه نگار و نويسند ‏ِه سرشناس ايتاليايی،‏ در کتاب يک مرد خود از زبانقهرمان يون خويش خطاب به تود ‏ِه مردمی که برای شنيدن سخنانش گرد آمده بودند گفت که:‏ شما را بخدا تن بهمغز شوئی خود ندهيد،‏ با مغز خودتان فکر کنيد و با شعور خودتان تشخيص بدهيد.‏ از ياد نبريد که اصالت انسانیهرکس در گرو اين است که صاحب اختيار فکر و انديشه خودش باشد اين هويت انسانی را به هيچ نفروشيد.‏ شما رابخدا گوسفند نباشيد.‏،Pertrarqueو بسيار پيش از اين هر دو،‏ در انجيل آمده بود که تا زمانی که وارث صغير است فرقی ميان او و غلام نيست اگر چهمالک همه دارائی پدر خود باشد.‏صفحه ٢٢


یرِ‏ی سيهاتولدی ديگرخداسيدر واقعيتهای مذهبیبر اساس بررسي صد تن از انديشمندان وپژوهشگران شرق و غرباز زکري یاِ‏ رازی،‏ ابن سينا،‏ راوندي،‏ خيامتا آقاخان کرمانی،‏ کسروی،‏ هدايت،‏ دشتیواز نيوتون،‏ ولتر،‏ کانت،‏ هگل،شوپنهاورتانيچه،‏ فرويد،‏ برتراند راسل،‏ اينشتاين***********************************1 صفحه


یسِ‏یدِ‏یکِ‏یحِ‏یسِ‏یسِ‏یدِ‏یسِ‏یولِ‏یسِ‏تولدی ديگرخداخدادرآئين های توحيدیتقريبا همه مسلمانان جهان-‏ من الجمله ايرانيان-‏ بر اين تصورند که تورات و انجيل دو کتابِی هستند که از جانب خداوند برموسِی و عي نازل شده اند ، به همان صورت که قرآن بر محمد نازل شده است.‏ اين اعتقاد عمدتا از تصريح خود قرآنناشِی شده است که آن خدائِی که قرآن را بر تو(‏ محمد)‏ فرستاد،‏ تورات و انجيل را نيز بر موسِی و عي فرستاد الواقع امر اين‎٢٧‎‏،صف،‏عمران،‏است که تورات و انجيل،‏ هيچکدام نه کتاب واحدِی هستند و نه موسِی و عي آنها را به صورت وحِی از آسمان دريافتداشته اند.‏ در تاريخ مذاهب جهان تنها شخص ديگرِی به غير از محمد که مدعِی دريافت مستقيم کتابِی از جانب خداوند شده،‏جوزف اسميت بنيان گذار فرقه مذهب مورمون در آمريکا است.‏)،۶ جمعه،‏ (۵ .:،۴٨ ،٣ مائده،‏ ،۴۶ اعراف،‏ ،١۵٧ توبه،‏ ،١١١ فتح،‏ ،٢٩ حديد،‏١(Bible )2٢۴یيِ‏عرضه ميشود،‏ مجموعه اِی از دو بخش عهد عتيق و عهدآنچه امروز در جهان مسيحيت به نام کتاب مقدس جديد است که تورات قسمتِی از بخش اول و انجيل قسمتِی از بخش دوم آن است.‏ عهد عتيق که پنج کتاب اول آن اختصاصاکه نه تنها به صورت يکجا نازل نشده اند،‏ بلکه تدريجا و در طول بيش ازکتاب است توراه نام دارد،‏ جمعا شامل که نامشان بر اين کتابها نهاده شده نوشتهيک هزار سال توسط افراد يا گروه ها از کاهنان يهودِی به اسم شده اند.‏ عهد جديد نيز از چهار کتاب اول آن اختصاصا انجيل ناميده مِی شود،‏ جمعا شامل ٢٧ کتاب و رساله است که درتا هنگامنبوده اند.‏ خود عي طول دو قرن توسط افرادِی مختلف نوشته شده اند که هيچ يک از آنها از هواريون عي مرگ خويش اساسا از وجود کتابِی به نام انجيل بِی خبر بوده است.‏٢۶ پيغمبرِی.................................................................................................................................اصل زير بنائِی هرسه آئين توحي اين است که آفريننده و گرداننده کائنات خداِی واحدِی است که در تورات يهوه ، در انجيلپدر آسمانِی و در قرآن اله نام دارد در هر سه اين کتابها آفرينش کائنات و خلقت آدم به دست اين خداوند بصورتِی مشابهروايت شده است.‏پيامبرانِی که وِی براِی نوع بشر ميفرستد پيامبرانِی مشترک هستند،‏ و قوانينن مذهبِی که اعلام ميدارد قواني ینِ‏ غالبا مشابهند.‏با اينهمه ، ماهيت آسمانِی و زمي ینِ‏ اين خدا در آئين هاِی يهودِی و مسي و اسلام بصورتِی چنان بنيادِی بايک ديگر تباين وگاه صريحا تناقض دارد که قالبا ي دانستند اين سه خدا را غير ممکن ميکند جهان توحي اگر هم در تئورِی يک خداِیواحد بيش ندارد درعمل داراِی سه خدا است که وجوه اختلاف آنها بيشتر از وجوه مشترکشان است.‏.___________________________١- به بخش سيری در مذاهب مراجعه شود.‏توسط جرونيموِیتورات که در قرن چهارم ميلادِی تورات است،‏ زيرا متن لاتينِی ‎٢‎‏-اين رقم فقط مربوط به متن عبرِی کاتوليک استاست که مورد قبول کليساِی و متنِی Vulgata نام دارد ترجمه شده است و Sanاز Geronimo يونانِی قديس ترجمه شدهپروتستان که توسط مارتين لوتر مستقيما از عبرِی ‏.تورات مورد قبول کليساِی ‏)به‎۴۶‎ کتاب تقسيم شده است اسطلاح عهد عتيق و عهد جديدبخاطر اينکه هفت کتاب آن از طرف لوتر برسميت شناخته نشده است شامل‎٣٩‎ کتاب است ‎١۴‎‏)گرفته شدهباب چهاردهم و رساله دوم پائولوس رسول به قرنتيان باب بيست وششم ،٢٨) از انجيل متِی است.)))2 صفحه


یمِ‏یمِ‏یهاِ‏یکِ‏یعنِ‏یسِ‏یکِ‏یمِ‏یکِ‏یسِ‏یمِ‏یمِ‏یدِ‏ یرِ‏یمِ‏یبِ‏یمِ‏تولدی ديگرخدا...خداِی تورات که يهوه نام دارد(‏ و در تورات ۶٨٢٣ بار از اونام برده شده است ( صرفا خداِی قوم يهود است و خودش نيزخدائِی صد در صد يهودِی است پيامبرانِی که از جانب خود ميفرستد منحصرا پيامبران ملت يهودند و به کفر يا ايمان ديگرانکارِی ندارند تعاليم و قوانين آنان کلا بر اين محور ميگردد که منافع خاص قوم يهود از هر راهِی که لازم باشد حفظ شود،‏ولو اين مستلزم آن باشد که مسائل اخلاقِی و انسانِی بسيارِی زير پا گذاشته شوند و حقوق مشروع ملته یاِ‏ ديگرِی ناديدهگرفته شوند يا کسان بسيارِی به ناحق کشته شوند در جريان حوادث روزمره يا وقايع مهم از قبيل جنگها و بلاي یاِ‏ آسمانِیو زميني،‏ يهوه شخصا از اسمان به زمين ميآيد تا مسائل مربوط به قوم برگزيده خود را مستقيما سر پرستِی و درصورتضرورت اداره کند و در همه اين موارد در موضع يک خداِی يهودِی عمل ميکند و نه خداِی همه اقوام و همه سرزمينهاباپيغمبر خودش قرار داد ميبندد که اگر پسران اسرائيل ختنه شوند او در عوض سرزمين کنعان را براِی هميشه به آنهاببخشد ف،و بعدا نيز شهرهاِی متعدد اين سرزمين را ي پس از ديگرِی تسليم آنها مِی کند با اين شرط که هيچکدام از آنهانه تنها مرد وزن و کودک بلکه گاو و گوسفند و بزغاله و سگ و گربه اِی را نيز زنده نگذارند با يک پيغمبرش کباب وآبگوشت ميخورد و زير درخت استراحت ميکند باپيغمبر ديگرش کشتِی ميگيرد وزورش به او نمِی رسد.‏ در شب تاريکدنبال پيغمبر ديگرش در بيابان مِی دود تا او را به علت ختنه نبودن بکشد از پيغمبر ديگرش مِی خواهد که با زنِی زنا زده وزنا کار ازدواج کند.‏ به پيغمبر ديگرش دستور ميدهد که روِی نان روزانه اش گوه بمالد و بخورد به پيغمبر ديگرش شکايتکند که دو خواهرِی که معشوقه او بودند ي پس از ديگرِی سرش کلاه گذاشته اند و با ديگران زنا کرده اند.‏ دختران نازپرورده اورشليم را غضب مِی کند و فرمان مِی دهد که ديگر مو بر فرج آنها نرويد.‏ روده هاِی کسانِی را که به او بِیاحترامِی کرده اند از مقعدشان بيرون مِی آورد.‏ با شيطان بر سر بنده اش ايوب شرط بندِی کند.‏ به پيغمبر ديگرش پرخاشکند که چرا با زن ي از سرداران خود زنا کرده است در حاِلی که خود يهوه حاضر بوده است زنان ديگرِی را به آغوشاو بفرستد.‏ نحوه دقيق کباب کردن گاو و گوسفند را چون يک آشپز کهنه کار به پيغمبر اولوالعزم خودش تعليم مِی دهد واخبار محرمانه دربار يهود را مانند يک مامور مخفيه اطلاعاِتی به گوش پيامبر ديگرش مِی رساند.‏ در نقش يک رئيس مافيابه يهوديان مصر توصيه مِی کند که از همسايگان مصرِی خود هر قدر بتوانند طلا و نقره به امانت بگيرند تا آنها را درخروج از اين کشور با خودشان ببرند،‏ و خود او در عرض يک شب چند ميليون نوجوان و کودک مصرِی و حتِی گاو وگوسفندهاِی نوزاد را با دست خويش سر مِی برند.‏...:.در انجيل همين خداوند تبديل به خدائِی دو شخصي یتِ‏ شود که در هيچ آئين ديگر اساطي يا توحي تاريخ جهان مشابهاورا نمِی توان يافت،‏ ي بر حسب آنکه کدام انجيل از انجيل هاِی چهار گانه و کدام رساله از رساله هاِی عهد جديد بدستچه کسانِی نوشته شده باشد،‏ از موضع خداِی ترسناک و انتقامجو و فريبکار و حسودِی چوِی يهوه به موضع خداِی مهربان،‏نيک دل و بخشنده و بِی عقده اِی چون پدر آسمانِی عي تغيير ماهيت مِی دهد.‏ چنين خدا یيِ‏ پيوسته ناگزير است نقشکارگردانِی را داشته باشد که در ان واحد هم کينه توز است و هم با گذشت،‏ هم سخت گير است و هم آشتِی جو،‏ هم خدائِیمنحصرا يهودِی است و هم پدرِی است که همه افراد بشر را به چشم فرزندان خويش نگرد و غالبا در اين جمع ازدادخودش نيز تکليف خويش را نمِی فهمد.‏در قرآن خدا نه خدای صد در صد کينه تور و ترش رو و بِی رحم تورات است و نه خداِی دو شخصي یتِ‏ انجيل ، بلکه خدائِیدر حد اعلا مطلق و خود کامه است که بيرون ازاو هيچ قانونِی ، هيچ اراده اِی و هيچ واقعي یتِ‏ وجود ندارد و حتِی برگِیاجازه او از درختِی فرو نمِی افتد و هر آنچه در آسمان و زمين مِی گذرد،‏ از جزء تا کل ، الزاما به همان صورتِی گذرد کهاو خواسته است فريمن کلارک پژوهشگر تاريخ مذاهب و مولف کتاب معروف مذاهب بزرگ اين هر سه واقعيت را چنينخلاصه مِی کند که خداِی موسِی قدرت ترسناکِی است که هميشه در ميان بندگان خودش زندگِی کند و شريک همهدرستيها و نادرستي آنها است،‏ خداِی عي هم بالاِی سر آدميان است و هم در درون آنها است،‏ و خداِی محمد صرفادربالاِی سر آنها است و از موضع فرمانرواِی مطلقِی با آنان سخن مِی گويد که هيچوقت از مسند خدائِی خودش فرود نمِیآيد.‏ميان اين سه برداشت مختلف ، اگر برداشت خداِی مسيحيت پدرانه تر و برداشت خداِی اسلام سرورانه تر است ، برداشتخداِی يهودِی پر آبرنگتر و خواندنِی تر است.‏ زيرا وِی بر مبنِای آنچه در تورات از او حکايت مِی شود هم الوهيم يهودِیاست،‏ هم آتون مصرِی ، هم مردوخ بابلي،‏ هم بعل فينيقي،‏ هم زئوس يوناني،‏ هم ژوپيتر رومي،‏ و در جمع همه خدايانتاريخ،‏ هيچ خداِی ديگرِی چه از نظر خصائص شخصِی و چه از نظر فراواِنی و تنوع ماجراهائِی که وِی بازيگر اصلِی همهآنها است با او برابرِی نمِی کنند.‏3 صفحه


ی اِ‏یسِ‏یمِ‏صفحه١4خداتولدی ديگربهتر است شما هم با شمارِی از اين ماجراها و اين خصائص،‏ از خلال صفحات خود تورات که در اينجا عينا يا به صورتتلخيص شده آن برايتان نقل مِی کنم آشنا شويد:.................................................................................................................................................)ابراهيم)،‏ در مهاجرت خود به عرض کنعان،‏ يک روز در بلوطستانِی در نزديک حبرون که وِیاولين پيامبر يهود ، آبرام همراه زنش سارا در آن سکونت گزيده است سه نفر ناشناس را مِی بيند که به ديدار او آمده اند.‏ آنها را مهمان مِی کند ووقتيکه دعوتش را به نهار مِی پذيرند برايشان گوساله بريان و شير و کره فراهم مِی آورد که همه با هم آن را مِی خورند وسپس زير درخت استراحت مِی کنند،‏ و بعد معلوم مِی شود که يکِی از آنها خود خدا بوده است:‏و به استقبال او رفت و رو برو خداوند در بلوطستان بر ابراهيم ظاهر شد،‏ و او در گرماِی روز به در خيمه نشسته بود...‏ مولي،‏ اکنون اگر منظور نظر توشدم ، پس اندک آبِی بياورم تا پاهاِی خود را بشوئِی و زير درختزمين نهاد و گفت:‏ بيارامي،‏ و لقمه نانِی بياورم تا دلت را تقويت دهِی و پس از آن روانه شوِی ، زيرا براِی همين ترا بر اينجا گذر افتاده است.‏پس سه کيل از آرد به سارا داد تا آن را خمير کرده نان بسازد،‏ و گوساله نازک از رمه گرفته به غلام خود داد تا آن را طبخنمايد.‏ پس کره و شير و گوساله بريان شده را آورد و زير درخت ايستاد تا مهمانانش آنرا خوردند.‏ پس خداوند از وِی پرسيدکه زوجه ات سارا کجاست؟ گفت اينک در خيمه است،‏ و خداوند فرمود که البته موافق زمان حيات نزد تو بر خواهم گشت وزوجه ات سارا را پسرِی خواهد شد...‏ سارا بدر خميه اين را شنيد و دردل خود بخنديد که شوهرم پير است وازمن نيز عادتماهانه منقطع شده است و چگونه مرا پسرِی خواهد شد ؟ و خداوند به ابراهيم گفت:‏ سارا برای چه خنديد ، مگر هيچ امریو خداوند گفت:‏ ني،‏ بلکه خنديدي.‏نزد خداوند مشکل است؟ آنگاه سارا انکار کرده گفت که نخند يم،‏ چونکه ترسيده بود آيا آنچه را که ميکنم از ابراهيم مخفی دارم؟"‏و خداوند به خود گفت:‏ پس رفت و ابراهيم او رامشايعت نمود:‏ ‏(خلاصه شده ازسفر پيدايش ، باب هجدهم..(................................................................................................................................................وقتِی ديگر خدا در شبِی تاريک و درصحرائِی خلوت با پيغمبرش يعقوب کشتِی گيرد ، بااين که اين کشتِی تا سپيده دمادامه مييابد موفق به زمين زدن او نميشود:"....پس يعقوب دو زوجه خود ودو کنيزش ويازده پسرش راهمراه باهمهمايملکش ازمعبر يربوق عبور داد ، ولِی دراين موقع بامرد ناشناسِی در بيابان روبرو شد که تا طلوع فجربا وِی کشتِی گرفتو چون ديد که بريعقوب غلبه نمايد لگدِی به ران او زدکه آنراازحرکت بازداشت ، پس بدوگفت مرا رها کن زيرا کهفجرميشکافد،‏ اما يعقوب گفت تا مرا برکت ندهِی رهايت نکنم مرد ازوِی پرسيد نام تو چيست ؟ پاسخ داد يعقوب گفتني،‏ ازاين پس نام تو يعقوب خوانده نشود بلکه اسرائيل خوانده شود ، زيرا که خدا مجاهده کردِی و نصرت يافتِی و يعقوببدوگفت اکنون تو نيز مرا از نام خود آگاه ساز آن مرد جواب داد چرا اسم مرا ميپرسِی ؟ و او رادر آنجا برکت دادويعقوب آن مکان را فنوئيل ناميد زيرا که در آنجا خدارا از روبروديده بود ، و چون ازفنوئيل گذشت آفتاب بر وِی طلوع کردوبر ران خود ميلنگيد.‏ ازاين سبب است که بنِی اسرائيل تا به امروز عرق النساء را که عضله ران است نميخورند ، زيرا خداران يعقوب را در عرق النساء لمس کرده بود "( سفر پيدايش ، باِی:...٢:.ودوم -٢٢، .(٣٢................................................................................................................................................"..:وقت ديگر خدا با پيغمبراولوالعزم خودش موسِی مدتِی چانه ميزند تااورا به قبول مأموريت گفتگو با فرعون مصر براِیواداشتن وِی به صدور اجازه مهاجرت قوم يهود از خاک مصر متقاعد کند،‏ و موسِی به بهانه هاِی مختلف ميکوشد تاازپذيرش اين مسئوليت شانه خالِی کند:"....و خداوند به موسِی گفت پس اکنون بيا تا ترا نزد فرعون بفرستم و قوم من بنِیاسرائيل را از مصر بيرون آورِی موسِی گفت مگر من کيستم که نزد فرعون بروم و بنِی اسرائيل را از مصر بيرون آورم؟خداوند گفت البته من با تو خواهم بود موسِی به خدا گفت اينکه چون من نزد بنِی اسرائيل روم و به ايشان گويم که خداِیپدران شما مرا نزد شما فرستاده است واز من بپرسند که نام او چيست بديشان چه گويم؟ خدا به موسِی گفت من همين هستمکه هستم و به بنِی اسرائيل بگو که ‏"هستم مرا نزد شما فرستاده است.‏ و موسِی در جواب گفت همانا مرا تصديق نخواهندکرد و سخن مرا نخواهد شنيد بلکه خواهند گفت يهود بر تو ظاهر نشده است.‏ پس خداوند به وِی گفت که من عصاِی تراتبديل به مار کنم و دست ترا مثل برف سفيد کنم و آب نهر را بدست تو بدل به خون کنم تا آنها گفته ترا باور بدارند ‏....پسموسِی به خداوند گفت من مردِی فصيح نيستم و زبانم الکن است و به کندِی حرف ميزنم خداوند گفت من زبانت خواهمبود وهرچه بايد بگوئِی ترا خواهم آموخت.‏ و موسِی گفت با همه اينهاای خداوند،‏ استدعا دارم که کس ديگری را برای:.______________________________________ا-‏"١٩٠۴"مطالبِی که در کتاب حاضر از تورات نقل شده،‏ عينااز ترجمه فارسِی عهد عتيق که توسط انجمن مسيحِی چاپ وانتشار بين المللِی کتاب مقدس درسال در نيويورک بچاپ رسيده ودرسال‎١٩٨٠‎ تجديد چاپ شده گرفته شده است..–٢اين نخستين بارِی است که در تورات نام اسرئيل برده ميشود معنِی اين کلمه درعبرِی باستانِی روياروِی خدااست همچنانکه کلمه فنوئيل ‏"خدا را ديدم ‏"معنِی ميدهد جالب است که خدا با پيغمبرش کشتِی ميگيرد باهمه خدائِیخود نام اين پيغمبر را نميداند ، و اين نيز جالب است که در نامِی که بدين پيغمبر ميدهد خدا"نيل ‏"خوانده ميشودکه نام خدايان اساطيرِی بابلِی و کنعانِی است..


یولِ‏تولدی ديگرخداصفحه.5اينکار بفرستِی آنگاه خشم خداوند مشتعل شد و فرمود که مگر من نميدانم که برادرت هارون لاوِی فصيح الکلام است.‏ و توکلام را به او القاءخواهِی کرد و او براِی تو به قوم سخن خواهد گفت و او ترا بجاِی زبان خواهد بود و تو او رابجاِی خداخواهِی بود".‏ بعد ازاين گفتگو موسِی به ناچار زن خويش وپسر خود را بر الاغ سوار کرده به زمين مصر مراجعت ميکند وخودش عصاِی خدارا بدست ميگيرد و براِی ابلاغ او امر خداوند به سوِی پايتخت فرعون روانه ميشود درست در همينموقع خداوند متوجه ميشود که اين پيغمبر او ختنه نشده است ، و بقدرِی از اين بابت عصباِنی ميشود که شبانه بدنبال اوميرود تا وِی را بقتل برساند ، و فقط زرنگِی و هوشمندِی صفوره ، زن موسِی ‏،او را از مرگ نجات ميدهد و واقع شد دربين راه که خداوند بدنبال او رفت تا وِی را به دست خود بکشد.‏ آنگاه صفوره سنگ چخماقِی تير بر گرفته همانوقت علفهپسر خود را بريد و گوشت بريده را نزد موسِی انداخت و گفت اينک تو مرا شوهر خون هستِی به سبب ختنه ، پس خداوندموسِی را رها کرد"‏ ) سفرخروج ، خلاصه شده از بابهاِی سوم و چهارم"...(....................................................................وقت ديگر خدا به پيغمبر بسيار محترم و موقر خودش حزقيال ، امر ميکند که مدت ٣٩٠ روز بر روِی نان روزانه خودش گهبمالد و بعد آنرا بخورد ‏:"...آنگاه خداوند يهوه به من فرممود که آهن تيز بردار و موهاِی سر و ريشت را با آن بتراش ‏،وپس ميان برو يک ثلث از آنرا بسوزان و ثلث ديگر را به زباله بريز ، و چون اين را به انجام رسانيده باشِی موافق گناهاسرائيل به مدت‎٣٩٠‎ روز برپهلوِی چپ خود بخواب،‏ زيرا من گناه يهود را هر روزِی بجهت ساِلی بر تو قرار داده ام ‏...پسغذائِی راکه ميخورِی به وزن بيست مثفال براِی هر روز وقت بوقت خواهِی خورد،‏ و قرصهاِی نان جو را که ميخورِی آنها رادر نظر همه اسرائيل همراه با سرگين خود خواهِی خورد پس گفتم آه اِی خداوند،من از طفوليت خود تا بحال سرگين آدمِیرانخورده ام إ آنگاه بمن فرمود:‏ اينک پذيرفتم که بجاِی سرگين انسان سرگين گاو را برتو مقرر دارم".‏ ‏(کتاب حزقيال نبي،‏ بابچهارم،‏‎١٢-۴‎‏).‏:چندِی پس از آن همين خداوند پيغمبر ديگر خود ربشاقِی را بنزدالياقيم بن حلقيا ميفرستد که بدو بگويد من بر مردانِی که برحصار شهر نشسته اند فرستاده شده ام تا از جانب خداوند بديشان بگويم که همراه با شما نجاست خود را بخورند و بول خود) را بنوشند کتاب دوم پادشاهان،‏ باب هيجدهم،‏‎٢٧‎‏).‏................................................................................................................................................وقت ديگر همين خدا به پيغمبر محترم و معتبر ديگر خود هوشع دستور ميدهد که با زنِی زناکار و زنازاده ازدواج کند:"....ودر ايام عزيا و يوتا و حزقيا پادشاه يهودا و يربعام بن يوآش پادشاه اسرائيل وحِی از جانب خداوند بر هوشع بن بني ‏ِری نازلشد.‏ و خداوند به هوشع گفت برو و زنِی زناکار را که خودش نييز زنازاده باشد براِی خود بگير ‏...پس هوشع رفت و جومردختر دبلائيم را گرفت واو حامله شده پسرِی برايش زائيد ‏،...و خداوند گفت که شما ديگر قوم من نيستيد و من خداِی شمانيستم ‏...و با مادر و خودمحابه نما،زيراکه او نيزديگرزن من نيست ومن شوهر او نيستم ، لهذا زناِی خود را از پيش رويشو فاحشگِی خويش را از ميان پستانهايش رفع بنمايد،‏ مبادا رخت او را کنده وِی برهنه نمايم و بر پسرانش رحمت نخواهمفرمود چونکه فرزندان زنا ميباشند و والده ايشان بيشرمِی کرده و گفته است که در عقب عاشقان خود خواهم رفت ، زيرا کهايشان نان و آب و پشم و کتان و روغن و شربت به من داده اند بنابراين من راه اورا بر خاره خواهم بست و بر گرد اوديوارِی بناخواهم نمود تا راههاِی خود را نيابد و هرچند عاشقان خود را تعاقب نمايد به ايشان نخواهد رسيد پس خواهدگفت که ميروم و نزد شوهر نخستين خود بر ميگردم زيرا در آنوقت از اکنون مرا خوشتر مگذاشت اما او نميداند که منبودم که گندم و شيره و روغن را به او ميدادم و نقره و طلا ئِی را که براِی عمل صرف ميکردند برايش مِی افزودم.‏ اما منديگر گندم خود را در فصلش و شيره خويش را در موسمش به او نخواهم داد و پشم و کتان خود را که ميبايست برهنگِی اورا بپوشاند از او بر خواهم داشت،‏ و قباحت او را به نظر عاشقانش منکشف خواهم ساخت و احدِی او را از دست من نخواهدرهانيد ، و تمامِی شادِی او و عيدهاو هلال ها و شنبه ها و جميع مواسمش را موقوف خواهم ساخت ، تاکها و انجيرهايشرا که گفته بود اينها اجرت من است که عاشقانم به من داده اند ويران خواهم ساخت و آنها را جنگل خواهم گردانيد تاحيوانات صحرا را بخورند و انتقام روزهائِی را از او خواهم کشيد که براِی آنها بخور ميسوزانيد و خويشتن را به گوشوارهها و زيورهاِی خود آرايش داده از عقب خود ميرفت و مرا فراموش کرده بود.‏ "( کتاب هوشع بنِی.........، باب اول ،١-۴)....................................................................وقت ديگر شرطِی که با شيطان بسته است يک بنده پاکنهاد و فرمانبردار خود را به انواع مصيبت ها گرفتار ميکند ، هر هفتپسرش را ميکشد ، گله هاِی گاو و گوسفند وشترش را نابود ميکند،‏ خانه و دارائِی او را به آتش ميکشاند ، و دست آخر او


یاِ‏یمِ‏یولِ‏یبنِ‏یولِ‏یهاِ‏یآبِ‏یمِ‏یرِ‏یوِ‏تولدی ديگررا نيز از سرتا پا دچار جرب ميکند و به خاکستر نشي ینِ‏تسليم رضاِی اواست و اعتراضِی نمکند:‏واميداردتا به شيطان ثابت کند کهخدااين بنده او عليرغم همه اينها6 صفحه‏"در زمين غوص مردِی بود که ايوب نام داشت و آن مرد کامل و راست و خدابرس بود و از بدِی اجتناب مينمود،‏ و هفتپسر وسه دختر داشت و اموال او هفتهزار گوسفند و سه هزار شتر و پانصد جفت گاو و پانصد الاغ ماده بود و نوکرانبسيار کثير داشت و ان مرد از تمامِی مشرق بزرگتر بود...‏ و روزِی واقع شد که پسران خدا آمدند تا بحضور خداوندحاضر شوند و شيطان نيز در ميان ايشان آمد ، و خداوند به شيطان گفت از کجا آمده اِی ؟ شيطان در جواب گفت از تردد درزمين و سير کردن در آن.خداوند به شيطان گفت آيا در بنده من ايوب تفکر کردِی که مثل او در زمين نيست و مردِی راست وخدا ترس است ؟ شيطان در جواب گفت آيا ايوب مجاناخدا ترس است يا از آن جهت که تو او را برکت دادِی و مواشِی او درزمين منتشر شد ؟ الان دست خود را دراز کن ومايملک او را بگير و او ترک خواهد نمود وخداوند به شيطان گفت اينکهمه اموالش را بدست تو دادم.‏ پس شيطان از حضور خداوند بيرون رفت."‏.شيطان با داشتن اين سفيد مهر ترتيِبی ميدهد که پسران ايوب با باد سموم تلف ميشوند ، و گوسفندان و شبران و گاوانوالاغان او يکِی پس از ديگرِی بدست دشمنان يا با آتش خدا که از آسمان مِی افتد نا بود ميشوند ‏.و با همه اينها ايوب سرخود را ميتراشيد و سجده ميکند و ميگويد خداوند داد و خداوند گرفت و نام خداوند متبارک باد إ ولِی ماجرا به همينجا پايانو واقع شد که بار ديگر پسران خدا آمدند تا در جلسه مشورتِی خداوند حاضر شوند و شيطان نير در ميان ايشانبود و خداوند به شيطان گفت آيا بنده من ايوب را ديدِی که کامليت خود را قايم نگاه داشت ، هر چند مرا بر آن واداشتِی کهاو را بِی سبب آزاد برسانم؟ و شيطان در جواب خداوند گفت که هر چه انسان دارد براِی تندرستِی خود خواهد داد.‏ پس الاندست خود را دراز کرده استخوان او را بلرزان و او ترا ترک خواهد نمود و خداوند به شيطان گفت اينک جان او را دردست تو دادم پس شيطان از حضور خداوند بيرون رفته ايوب را از کف پا تا کله اش به دمل هاِی سخت مبتلا ساخت.‏ و اوسفالِی گرفت تا خود را با آن بخراشد و در ميان خاکستر نشسته بود.‏ و زنش او را گفت:‏ آيا بازهم کامليت خود را نگاهميدارِی ؟پس خدا را ترک کن و بمير ، و او وِی را گفت مثل يکِی از زنان ابله سخن ميگوئِی ، آيا نيکوئِی را از خدا بيابيموبدِی را نيابيم؟ و در اين همه ايوب به لبهاِی خودگناه نکرد".‏..نمييابد:‏ ".با اينهمه وقتِی ميرسد که طاقت اين مرد خدا طاق ميشود و ‏"صبر ايوبِیآميخته به عصيان به يهوه خطاب ميکند که:‏."."او پايان ميرسد،و در اين موقع است که با شکوهاينک جانم بر من ريخته شده است ، و روزها ‏ِی مصيبت گرفتارم کرده است شبانگاه استخوانهايم در اندرون من سفتهميشود ‏،و پِی هايم از درد آرام ندارد.‏ از شدت سختِی گريبان پيراهنم مرا تنگ ميگيرد.‏ مثل خاک و خاکستر شده ام و درگلافتاده ام و در چنين حالِی نزد تو تضرع ميکنم و بدان توجهِی نميکنِی بر ميخيزم و بر من نظر نمياندازي.‏ برمن بيرحمشده اِی و با قوت دست خود بر سرم ميکوبِی مرا در تند باد پراکنده ساخته اِی انتظار نور کشيدم و به ظلمت رسيدم.‏احشايم ميجوشد و آرام نميگيرد ماتم کنان در تاريکِی براه خود ميروم برادر شغالان و دوست شتر مرغان شده ام.‏ پوستمسياه شده است و ذره ذره از تنم ميريزد.استخوانهايم از حرارت سوخته است.‏ از من جز نواِی نوحه بر نميخيزد و از ناِی منجز ناله گريه کنندگان بگوش نميرسد".‏ اين شکوه درد آلود ‏،يهوه را بجاِی اينکه به همدردِی و عطوفت بخواند به خشمآورد ، زيرا وِی از خلال آن چنين درک ميکند که ايوب خواسته است کمال خدائِی او را زير پرسش قرار دهد.‏ بدو بانکميزند که:‏ "... تو کيستِی که با پر حرفِی خودت در کار خدائِی من فضولِی ميکني؟ و قتِی که من زمين را ساختم توکجا بودِی ؟...آيا به مخزنهاِی برف و خزانه هاِی تگرگ که من آنها را براِی روز جنگ ذخيره کرده ام راه داشته اي؟ آيا توهستِی که شکار را براِی ماده شير صيد ميکنِی تا اشتهاِی او را سير نمائِی ؟آيا از وقت زائيدن بز کوهِی خبر دا ؟ کيستکه خر وحشِی را رها کرد و بندهاِی گورخر را باز کرد و بيابان را خانه او ساخت و شوره زار را مسکن اوقرارداد تا غوغاِیشهر را ناديده بگيرد و به خروش چوپان اهميتِی ندهد؟ آيا گاو وحشِی راضِی ميشود که ترا خدمت کند يا نزد آخور تو خانهگيرد؟ آيا ميتوانِی بال شتر مرغ را مثل پر و بال لکلک کنِی که تخمها ‏ِی خود را در زمين رها ميکند و فراموش ميکند کهشايد وحوش صحرا آنها را لگدمال کنند ؟ آيا تو هستِی که اسب را يال داده اِی و او را مثل ملخ به جست و خيز در آورده اِیو خروش شيهه او را مهيب کرده اِی ، وبه او اين خاصيت را داده اِی که هراسان نشود و ترکش بر او چکچک کند و از نيزهدرخشنده و مزراق نگريزد و وقتيکه کرنا نواخته شود هه هه بگويد؟....‏ آيا ترا مثل خدا بازوئِی هست ‏،و آيا مثل او صداِیتو رعد آسا است ؟اگر راست ميگوئِی الان خودت را مثل من جلال و عظمت بده و شدت غضب خود را نمايان کن.‏ بهبهيموت نگاه کن که او نيز مانند تو آفريده من است.‏ مثل گاو علف ميخورد ‏،و قوت او در کمر اواست و توانائِی دررگهاِی رانش بهم پيجيده است واستخوانهايش مثل لوله هاِی برنجين و اضايش مثل تير هاِی آهنين است او آفريده خدا استسازنده او شمشير به رويش کشيد و او را کوهستان ها و همه وحوشِی که در آن بازِی ميکنند دور کرد و وِی در گياهاننيزارهاِی کنار مردابها و در سايه نيلوفرهاِی و درميان درختان بيد مسکن گزيد ‏،و بي از آن ندارد که رودخانه طغيان.........""


یبتِ‏یطِ‏یتِ‏یکنِ‏یکِ‏یکنِ‏یسِ‏یشِ‏یکنِ‏یعنِ‏") "خداتولدی ديگرکند يا حتِی نهر اردن در دهانش بريزد ، زيرا کيست که بتواند او را گرفتار کند يا قلاب به بي او اندازد ؟آيا تو ميتوانِی اين ینِ‏لوياتان"‏ را مهار کنِی يا زبانش را با ريسمان بکشِی يا به چانه اش قلابکار را بکنِی ؟ يا ميتوانِی آفريده ديگر من يا او را به بردگِی خود در آورِی يا براِی بازِی دخترانت به طناب بکشِی ؟بيندازي؟ آيا ميتوانِی با او مثل گنجشک بازِی و داورِی مرا باطل مينمائِی و از من بازخواست مياگر نميتوانِی اين کارها را بکنِی ، پس چيست که با من محاجه مي و ايوب خداوندوهشتم تا چهل و يکم کتاب ايوب خلاصه شده از بابهاِی تا خودت را عادلتر ازمن نشان دهِی ؟ را جواب داده گفت ‏:ميدانم که بهر چيز قادر هستِی و ترا از هر چه قصد کنِی منع نتوان نمود ، از اينجهت از خويشتن کراهتدارم و در خاک و خاکستر توبه مينمايم ‏....وچون اين بگفت خداود به ايوب دو چندان آنچه پيش از آن داده بود عطا فرمود وجميع برادرانش و خواهرانش و تمامِی آشنا يان قديمش نزد وِی آمده و در خانه اش با وِی نان خوردند و او را در بارهکه خداوند به او رسانيده بود تعزيت گفتند و هر کس از آنان يک قسيطه و يک حلقه طلا به او داد و ‏،خداوندتمامِی مصي ايوب را دو بار بيشتر متبارک فرمود ، چنانکه او را چهارده هزار گو سفند و ششهزار شتر و هزار جفت گاو و هزار مادهپس پير والاغ داد ‏....و بعد از آن ايوب صد و چهل سال زندگانِی نمود و پسران پسران خود را تا پشت چهارم ديد کتاب ايوب ، باب چهل دوم ،١-١٧) . به تعبير صاحبنظ ‏ِری معاصر،‏ يهوه در مورد آزمايشسالخورده شد و وفات عمل ميکنند،‏ يصبر ايوب درست بهمان صورتِی عمل کرده است که در آزمايشگاه هاِی امروزِی با خوکچه هاِی آزماي بخاطر اينکه قدرت خودش را به شيطان ثابت کند ‏،اين مرد وارسته اِی را که خود او صادق ترين خدمتگزار خويش در روِیزمين دانسته بود به خواست شيطان به حد اع ‏ِلای بلاهاِی ظالمانه محکوم ميکند ، تنها براِی اينکه غرور خود را در زورآزمائِی با شيطان ارضا کرده باشد." .(يافت"‏ )"................................................................................................................................................1وقت ديگر خدا از اينکه گروهِی از فرزندان نوح در صدد ساختن برج معروف بابل بر آمده اند نگران ميشود ، زيرا کهميترسد اين برج تا به آسمان برسد و آنوقت اينان بفکر تجاوز به دستگاه خدائِی او بيفتد بدين جهت عليه آنان توطئه اِیترتيب ميدهد که پيامد آن تا به پايان جهان دامنگير همه مردم دنيا باشد تورات اين ماجرا را بتفصيل حکايت کرده استو تمامِی جهان را يک زبان ويک لغت بود ‏...و مردمان بيکديگر گفتند بيائيد شهرِی براِی خود بنا نهيم و برجِی را بسازيم کهسرش به آسمان برسد ، تا نامِی براِی خويشتن پيدا کنيم و خداوند نزول نمود تا شهر و برجِی را که بنِی آدم بنا ميکردندملاحظه نمايد ، و خداوند با خود گفت همانا قوم ي است و جميع ايشان را نيز يک زبان است ، و الان اينکار را شروعکرده اند و ديگر که قصد آن را بکنند برايشان نا ممکن نخواهد بود پس اکنون نازل شويم و زبان ايشان را مشوشسازيم تا سخن يکديگر را نفهمند پس خداوند ايشان را از آنجا بر روِی تمام زمين پراکنده ساخت و از بناِی شهر باز ماندند،‏از آن سبب آنجا را بابل ناميدند ، زيرا که در آنجا خداوند لغت تمامِی اهل جهان را مشوش ساخت و ايشان را از آنجا بر روِیتمام زمين پراکنده نمود " ) سفر پيدايش ، باب يازدهم،‏" :...2....– کارِی(٩-١................................................................................................................................................وقت ديگر يهوه به پيامبرش سموئيل مأموريت ميدهد که قوم اسرائيل را از اين که خواستار پادشاهِی براِی خود شوند بر حذردارد ، و بدين منظور انواع و اقسام خطراتِی را که ميتواند از ناحيه سلاطين متوجه آنها شود به آگاهيشان برساند وسموئيل نزد خداوند شکايت کرد که جميع مشايخ اسرائيل ازمن ميخواهند که برايشان پادشاهِی نصب کنم تا مثل ساير امت هابر ما حکومت نمايد وخدا وند به سموئيل گفت که اينها ترا ترک نکردند،‏ بلکه مرا ترک کردند تا برايشان خدائِی ننمايم" :.._______________________________– ١)"داستان ايوب به صورتِی مشابه تورات ، در قران نيز روايت شده است ، با اين برداشت که وِی از اين جهتکه در هر شراي مطيع بيچون و چراِی خواست خداوند است و اجازه پرسشِی در باره آنرا حتِی در بدترين مصائب بهخويش نميدهد انسان نمونه اِی براِی مسلمانان معروفِی شود:‏و ياد کن بنده ما ايوب را وقتيکه پروردگار خويش را خطاب کرد که شيطان مرا به رنج و عذاب واداشته است ،و ما بدو گفتيم که پاِی خويش را بر زمين کوب و در آنجا آبِی خنک براِی شستن پاهاِی خويش و براِی نوشيدن خواهِیيافت ، و بدو خاندانش را و دو برابر آنچه را که پيش از آن داشت باز گردانيديم تا نشانِی از رحمت ما بر او و، و ايوب به خداوند خود استغاثه کرد که بلا بر من روِی آوردهتذکرِی براِی اهل خرد باشد شوره ص ،است ، اما شکاي ندارم زيرا که ميدانم تو رحيم ترين رحمان هستِی ‏،و مانير استدعاِی او را پذيرفتيم و درد وعذاب را از او دور کرديم و خاندانش را دو برابر بارورتر ساختيم تا نشانِی از رحمت ما و تذکرِی براِیخدمتگزاران ما باشد"(‏ انبيا،‏۴٢ و‎۴٣‎ (٨٣ و‎٨۴‎ ( .٢.– اين مطلب تورات از اسطوره هاِی بابلِی گرفته شده است و به همين جهت است که دران از بابل نام برده ميشوداسطوره بابلِی موضوع مشابهِی را در مورد برج بلندِی که در قرن هفتم پيش از ميلاد در جنوب غربِی بين النهرينو نه در بابل ساخته شده بود حکايت ميکند که با داشتن هفت طبقه بلندترين بناِی جهان شناخته ميشد و بعدهاباب ايل دروازه خدا خوانده شد که اين نام تدريجا بصورت بابل در آمداين داستان در قرآن بدينصورت تغيير يافته است که فرعون مصر از هامان وزير خود ميخواهد براِی او برج بلندِیبسازد که وِی بتواند بر آن بالا رود تا به آسمان برسد و ببيند که خدائِی که موسِی از او اسم ميبرد در آنجا وجودو‎٣٧‎‏).‏دارد يا نه،‏ هر چند که عقيده خود او بر اين است که موسِی آدم دروغگوئِی)است(قصص،‏‎٣٨‎ ، مومن ،٣۶.(()7 صفحه


ینِ‏یکِ‏یاِ‏تولدی ديگرخدا8 صفحهپس الان ايشان را از رسم پادشاهِی که بر ايشان حکومت خواهد نمود مطلع ساز.‏ و سموئيل تمامِی سخنان خداوند را به قومکه از او پادشاه خواسته بودند بيان کردو گفت رسم پادشاه اين است که پسران شما را گرفته بر ارابه ها و سواران خودخواهد گماشت ، و پيش ارابه هايش خواهيد دويد ، و بعضِی را براِی شيار کردن زمينش و درويدن محصولش و ساختن آلاتجنگش و اسباب ارابه هايش تعيين خواهد نمود ، و دختران شما را براِی عطر کشِی وطباخِی و خبازِی خواهد گرفت وبهترين مزرعه ها و تاکستانها و باغات زيتون شما را گرفته و به خادمان خود خواهد داد ‏،و عشر زراعات و تاکستانهِایشما را گرفته به خواجه سرايان وخادمان خود خواهد داد و غلامان و کنيزان و نيکوترين جوانان شما را گرفته براِی کارخود خواهد گماشت و عشر گله هاِی شما را خواهد گرفت و شما غلام او خواهيد بود ، و درآنروز از دست پادشاه خود کهبراِی خويشتن بر گزيده ايد فرياد خواهيد کرد و خداوند در آنروز شما را اجابت نخواهد نمود اما قوم که همه اينها را شنيدندگفتند ، بلکه ميبايد بر ما پادشاهِی باشد و سموئيل تمامِی سخنان قوم را شنيد و آنها را به سمع خداوند رسانيد ‏"(کتاباول سموئيل ، باب هشتم ،۶-١٢). و با اينهمه ، همين خداوند بعدا داوود را به پادشاهِی اسرائيل بر ميگزيند و او را پسرخود ميخواند و در سمت راست تخت خدائِی خويش مينشاند ، و به سليمان و وارثانش برکت پادشاهِی ميدهد و او را بندهبرگزيد ه خود ميخواند و همه خزندگان و پرندگان و اجنه و باد صرصررا در اختيار او ميگذارد..................……………………………………………………………………………………………….:"و قت ديگر خدا دختران اورشليم را چنان غضب ميکند که فرمان ميدهد از آن پس مو بر فرج انها نرويد،‏ زيرا اين دخترانهنگام عبور از خيابانها با ياز ميخرامند و غمزه کنان راه ميروند :از اين جهت که دختران اورشليم بخود غره شده اند و به ناز ميخرامند و با گردن افراشته و غمزه کنان راه ميروند وخلخالها را درپاهايشانبه صدا در مِی آورند ‏،من فرق سرشان را کچل خواهم کرد و دستور خواهم داد که مو بر فرج هايشاننرويد ‏،وزينت خلخالها و پيشانِی بندها و گوشواره ها و دستبندها و دستارهايشان را دور خواهم کرد ‏،همچنين زنجيرها وکمر بندها و عطر دانهايشان را،و انگشترها و حلقه ها و جامه هاِی نفيس و رداهاو شالها و آئينه ها و کتانهاِی نازک و برقعهايشان را ، وکارِی خواهم کرد که عطرياتشان متعفن شود و به عوض کمربند ريسمان ببندندو به عوض سينه بند زنار ‏،و بهعوض زيبائِی به آنها سوختگِی خواهم داد و به عوض گيسوان بافته کچلِی ‏."(کتاب اشعياء نبِی، باب سوم ،١۶-٢۴)..." ‏....تو اِی اورشليم ‏،اکنون خودت را نجس کرده اِی ساکنان تو عورت پدرانشان را منکشف ساخته اند و با زنان در حالحيض مقاربت کرده اند بعضِی از آنهابا زن همسايه خود خوابيده اند و بعضِی ديگر با عروسشان به زور زنا کرده اندکسانِی نيز خواهر خودشان را بيعصمت کرده اند حالا که اينطور است من هم ترا در نظر همه امتها بيعصمت ميکنم تا بدانِیکه من يهوه خداِی توهستم " ‏(کتاب حزقيال ، باب بيست و دوم ،١٠-١۶) ...................................................................................................................................................وقت ديگر خداوند به پيغمبرش حزقيال شکوه ميکند که اورشليم و سامره ‏،دوپايتخت مقدس او به فساد گرائيده اند و خودرابدامان اقوام همسايه آشورِی و بابلِی و مصرِی افکنده اند ، ولِی اين شکايت را با زبانِی مطرح ميکند که نه تنها لحن سنِتیيک کتاب آسمانِی را ندارد ، بلکه مشابه آنرا درShop Sex هاِی امروزِی نيز به اشکال ميتوان يافت:"و واقع شد که در روز پنجم از ماه چهارم از سال سِی ام ‏(از اسارت دربابل )، برمن که در آنوقت در جمع اسيران نهرخابور بودم ‏،آسمان گشوده گرديد ، و کلام خداوند برمن نازل شده گفت:‏ پسر آدمي،‏ بدان که دو زن دختر يک مادر بودند، و هر دو در مصر زنا کردند ‏،و درآنجا پستانهايشان را ماليدند و بکارت ايشان را فشردند و نام خواهر بزرگتر اهوله و نامخواهر کوچکتر اهوليبه بود ‏،و هر دوِی آنها از آن من بودند.‏ اما اهوله ازمن رو تافته زنا نمود و به جميع رگزيدگان بنِیآشور فاحشگِی خود برا بذل نمود ‏،و فاحشگِی خود را که در مصر مينمود نيز ترک نکرد ‏،زيرا که ايشان در ايام جوانيش بااو همخوابه ميشدند و پستانهاِی بکارت او را فشرده و زنا کارِی خود را بر او ميرختند لهذا من او را بدست عاشقانش کهاو بر ايشان عشق ميورزيد تسليم نمودم که عورت او را منکشف ساختند و پس او را به شمشير کشتند...........و خواهرش اهوليبه در عشقبازِی خويش از او نيز فاسد تر گرديد و بيشتر از زناکا ‏ِری خواهرش زنا نمود و ديدم که او نيزنجس گرديده و طريق هر دوِی ايشان ي بوده است و پسران بابل نزد وِی در بستد عشقبازِی در آمده و او را از زناکارِی خود نجس ساختند ، و چونکه زناکارِی خود را آشکار کرد و عورت خود را منکشف ساخت جان من از او متنفر گرديدچنانکه جانم از خواهرش متنفر شده بود اما او زناکارِی خود را زياده نمود و بر معشوقان خود عشق ورزيد که گوشتشانمثل گوشت الاغان و نطفه ايشان چون نطفه اسبان بود اينک تو به او بگو که خداوند ميفرمايد من غيرت خود را به ضدتو خواهم انگيخت تا با تو به غضب عمل نمايند ، و براعريان و برهنه خواهم گذاشت تا آنکه برهنگِی زنا کارِی توو قباحت و:


ینبِ‏یدِ‏یدِ‏یولِ‏یبِ‏یآبِ‏یحتِ‏یانِ‏یدِ‏تولدی ديگرفاحشه گرِی تو ظاهر شود ، چونکه مرا فراموش کردِیبيست و سوم ،١-٣۵) .بخش ديگرِی از اين شکوه نامه خدا از اين جالبتر استو مراخداپشت سر خود انداختی " ‏(کتاب حزقيال نبِی ‏،باب:9 صفحه"من ترا مانند علفِی که در کشتزار ميرويد پرورش دادم تا رشد کردِی و به سن وساِلی رسي که دختران هوس زينت وآرايش ميکنند ‏.کم کم پستانهايت برجسته شدند و مو بر نهانگاهت روئيد در آنوقت بود که از کنار تو گذشتم و دريافتم کهزمان عشقبازيت فرا رسيده است دامن ردايم را بررويت کشيدم و خون بکارتت را شستم و رويت خوابيدم تا بر قباحتعملت پرده بکشم به تو جامه هاِی ريگارنگ و کفشهاِی و کمربند کتانِی دادم و ترا با زيورهاِی طلا و نقره آراستم وبرايت نان و عسل و روغن آوردم تو به زيبائِی خودت غره شدِی و زناِی خود را به همه رهگذاران عرضه کردِی وخانه اِی براِی زناکاريهايت ساختِی و در همان حال در معابر نيز به فحشا روِی آوردِی ‏،و آنجا که به روسپيان پول ميدهند تابا آنها بخوابند تو خود به عشاقت پول دادِی تا با تو زنا کنند.."....................................................................................................................................................بخلاف تصور سنتِی مذاهب توحي ‏،يهوه خدايان ديگر را نفِی نميکند ‏،و در هيچ جاِی تورات نيز ‏،بعکس قرآن ‏،بر اين تأکيدنميگذارد که خدايان ديگر دروغين هستند ‏،فقط از بنِی اسرائيل ميخواهم که غير از او خداِی ديگرِی را پرستش نکنند درتورات وِی به قوم خود ميگويد تو نيايد خدايان ديگر را سجده کنِی ‏،زيرا که من که خداوند تو هستم خدائِی غيرتمند وحسودم که انتقام گناه پدران را از پسران آنها تا پشت سوم و چهارم سفر خروج ‏،باب بيستم ،۵) . " زنها ر خخدايانديگر را عبادت منما ، براِی اينکه يهوه که تام او غيور است خداِی غيرتمن ‏ِدی است ‏"(سفر خروج ‏،باب سِیدر اولين جمله ده فرمان معروف به موسِی تأکيد ميکند که يهوه خداِی غيورِی است و نميتواند قبول کند که قوم او خدايانديگر را نيز بپرستند در سرودِی که موسِی به مناسبت صد و بيست سال ‏ِگی خود اندکِی بيش از مرگش خطاب به قوم خويشدر بيابان سينا ميخواند ‏،ميگويد چون مقام اعلِی آدمها را در روِی زمين منتشر ساخت و به هرامتِی نصيب خودش را دادآنگاه قوم بنِی اسرائيل را نصيب يهوه فرمود ويعقوب قرعه ميراث او شد يهوه اسرائيل را در زمين ويران يافت،‏ و او رامثل مردمک چشم خود محافظت نمود ‏،مثل عقابِی که آشيانه خود را حرکت دهد و بچه هاِی خود را فرو گيرد و بالهِای خودرا پهن کرده آنهارا بر دارد و بر پرهاِی خود ببرد و خداوند تنها او را بدينکار رهبرِی نمود و هيچ خداِی بيگانه ديگرِیهمراه اونبود " ) سفر تثنيه ‏،باب سِی.و چهارم ،١۴) ..) "١.و دوم ، ٨-١٢."::.تقريبا در همه کتابهاِی مختلف تورات،‏ حتِی تا اواخر دوره پادشاهان ، بطور پيگير از ستايش خدايان ديگر توسط قوماشکال تنها در اينکاذب خوانده شده باشند اسرائيل شکايت شده است بِی آنکه وجود اين خدايان نفِی شده باشد يا خداي بعد از دوران تبعيد بابلِی و بازکشت يهوديان به ‏"ارضبوده است که اينان خداهاِی ديگرانند.‏ خداِی اسرائيل نيستند بازهم حزقيال نبِی شکايت از اين ميکند که قوم اسرائيل به پرستش خدايان بيگانه و ستايش خورشيد و تموزموعود پرداخته اند : " ‏....آنگاه خداوند مرا به دهنه دروازه خود بطرف شمال برد که بعضِی زنان در آنجا نشسته بودند و براِیتموز ميگريستند،‏ و پس مرا به صحن اندرونِی خانه خود برد و در آنجا بيست و پنج مرد را ديدم که پشتهاِی خود را بسوِیهيکل خداوند کرده بودند و روِی به مشرق داشتند و آفتاب را به طرف مشرق سجده مينمودند ‏،و هفتاد نفر از مشايخ خانداناسرائيل را ديدم که هر يک مجمرِی در دست خود داشتند و براِی خدايان بيگانه در آنها بخورميسوزانيدند " ‏(کتاب حزقيالدر مزامير داود از يکطرف يهوه تنها خداِی راستين شناخته شده و از طرف ديگر آمده است کهخدايان کارهاِی شگفت يهوه را در جمع خود خواهند ستود و معجزات او را تحسين خواهند کرد ، زيرا کداميک از آنان استاز اين جمع خدايان در کتاب ايوب و کتابکتاب مزامير،‏ مزمور هشتاد ونهم ، که با يهوه برابرِی تواند کرد ؟ اشتباه مسلمِی است اگر آئين موسِی را يکبه تذکر رينگ گرن در کتاب مذهب اسرائيل ارمياء نبِی نيز ياد شده است اين خدايانتلقِی کنيم ‏،زيرا در هيچ جاِی اين آئين وجود خدايان ديگر مورد انکار قرار نگرفته است آئين واقعا توحي وجود دارند ‏،فقط اهميت يهوه را ندارند ‏،و يهوه نيز به وجود آنها اعتراضِی ندارد ‏،تنها با دخالت آنها درقلمرو خاص خودشمخالف است..۵ و ( ۶ .":.)."‏،باب هشتم ،١١-١۶ )."..يکِی از ديگر مشخصات يهوه دادن وعده هاِی پشتوانه اِی است که يا اصولا قابل اجرا نيستند يا خود او قصد اجرايشان راندارد به ابراهيم قول ميدهد که در مقابل ختنه شدن فرزندانش تمامِی اين زمين را تا ابدالاباد بتو خواهم بخشيد و ذريتترا مانند غبار زمين زياد خواهم کرد ‏،چنانکه اگر غبار زمين را بتوان شمرد ذريت تو نيز شمرده شود سفر پيدايش ‏،بابو"اين زمين را از نيل تا فرات به يسل تو بخشيده ام که تا ابدالاباد بر آن حکومت خواهِی کرد باب پانزدهم)")""سيزدهم ١۵، (_______________________________١– اين سرود اقتباس از حماسه هاِی اوگاريتِی در بين النهرين است که بنوائيراتو به حکايت آن اين الهه‎٧٢‎ پسر داشته که‎٧٢‎ ملت روِی زمين از آا زاده شده اند).فرزندان الهه اثيرتا)‏ نام دارد


یبِ‏ یهاِ‏یولِ‏یلِ‏تولدی ديگرخدا"،١٨ )، و به اسحاق وعده ميدهد که ذريت ترا مانند ريگهاِی کنار دريا کثير گردانم و تمامِی اين سر زمينهارا به فرزندانو به يعقوب ميگويد و بر تو التفات خواهمتو ببخشم و از جميع امتهاِی جهان را برکت دهمکرد و ذريت ترا بارور خواهم گردانيد و دشمنان خود را تعاقب خواهيد کرد و همه به شمشير شما خواهند افتاد و من همه جاپيشاپيش شما خواهم خراميد سفر لاويان ، باب بيست و ششم و به يوشع تصريح ميکند که از صحرا تا نهر فراتو تا درياِی بزرگ از آن تو خواهد بود و هيچکس را ياراِی مقاومت با قوم تو نخواهد بود ، و تمامِی قومهاِی زمين دست مراخواهند ديد که زور آور است ‏"(صحيفه يوشع ‏،باب اول واقعيت تاريخ اين است که عليرغم همه اين وعده ها ، نهذريت ابراهيم باندازه غبار زمين و ريگهاِی کنار ه دريا شدند ، نه هرگز از نيل تا فرات به تصرف اسرائيل در آمد ‏،نه تمامقوم ها به شمشير اوافتادند.‏" :"" ‏(باب بيست وششم ،۴ ((٧.(") "" :در ارتباط با اين وعده پشتوانه ، ولتر در ارزيابِی کتاب مقدس"‏ خود با طنز هميشگِی خويش خطاب به قوماسرائيل مينويسد دوستان من ، فکر نميکنيد که احتمالا خداوند يهوه با اين وعده هاِی وفا نشده شما را دست انداختهاست ؟ زيراکه نه تنها شما هيچوقت از نيل تا فرات را صاحب نشديد ، بلکه بارهاو بارها خودتان مستعمره صاحبان نيل وفرات شديد ومدت بسيار بيشترِی از آنکه آقاِی خودتان بوديد بنده ديگران بوديد ‏.فردريک دوم ‏،وقتيکه درجنگلهاِی صليبِیسرزمين موعود شما را از نزديک ديد گفت که موسِی در آن به شما وعده شيرو عسل داده اند ‏،ولِی نانِی براِی خوردن با آنهانداده است ‏،و خيلِی بهتر بود اگر بجاِی راه پيمائِی چهل ساله دربيابان شما را با کشتِی اجازه اِی به ناپل برده بود بهر حاليادتان نرود که حتِی خداِی ما و شما هم ميتواند وعده بدهد و بدان وفا مکند.."................................................................................................................................................يهوه به کرات اعتراف ميکند که خودش مخالفين خويش را عمدا به راه خطا ميبرد تا بهانه اِی براِی آزار و عذاب آنان داشتهباشد.نمونه بارز اين بازِی دوگانه يهوه جريان روياروِئی موسِی با فرعون است که نازل شدن انواع بلاياِی وحشتناک را برمصريان بدنبال مِی آورد در اين باره در فصل مربوط به موسِی در کتاب حاضر توضيح بيشتر داده شده است١..................………………………………………………………………………………………………در سراسر تورات اين برداشت کلِی منعکس است که يهوه خود را اختصاصا خداِی اسرائيل و مسئول حمايت ازمنافع اوميشمارد ‏،حتِی اگر در رويدادهاِی مختلف حق با اسرائيل نباشد در کتاب حزقيال پيغمبر آمده است که کلام خداوند بر من‏،حزقيال بن يوزِی ‏،نازل شده فرمودکه اِی آدميزاده ، نزد خاندان اسرائيل برو و کلام مرا براِی ايشان بيان کن ، زيرا که منترا اختصاصا براِی اسرائيل ميفرستم و نه براِی قومهِای غامض زبان و ثقيل لسان ديگرِی که سخنانشان رل نميتوان فهميددر مورد ديگر به مردم کوهستان سعير که از است اندازِی اسرائيليان به سر زمينکتاب حزقيال نبِیخود جلو گيرِی ميکنند بوسيله پيغمبر خود حزقيال پيغام ميدهد که او خداِی اسرائيل است و بهر صورت از اسرائيل جانبدا ‏ِریخواهد کردو کلام خداوند بر من نازل شده گفت به کوهستان سعير بگو خداوند يهوه ميفرمايد که من از اين پس به ضد تو خواهمبود و دست خود را بر تو دراز کرده ترا محل دهشت خواهم کرد ، و شهرهايت را خراب خواهم نمود تا ويران شوند و بدانِیکه من يهوه هستم زيرا که با اسرائيل عداوت ورزيدِی به حيات خودم قسم که ترا به خون تسليم خواهم نمود که خونترا همه جا دنبال نمايد و روندگان و آيندگان را از تو منقطع ميکنم و کوههايت را از کشتگان مملو ميکنم که مقتولان شمشيربر تل ها و دره ها و همه واديهاِی تو بيفتند ، و ويرانه هايت را دائمِی ميکنم که شهر هايت ديگر مسکون نشوند تا بدانِی کهمن يهوه خداِی اسرائيل هستم حزقيال نبِی ‏،باب سِی و پنجم،‏‎٩-١‎‏)‏ ، هر آينه من به آتش غيرت خود بر ضد همه امت ها وملتهاِی ديگز هستم که به سرزمين من دست انداخته و آنرا مورد نفرت ديگران قرار داده اند همانجا ‏،باب سِی و هشتم ،۵)" :):....:، باب سوم ۶-۴، ( .).:)"..."_______________________________"١– در همين زمينه در انجيل آمده است که کلام خدا ميگويد در صهيون سنگِی قرار ميدهم که مردم بر آن خواهندلغزيد تو از آن صخره اِی ميسازم که از روِی آن خواهند افتاد رساله پائولوس رسول به روميان ‏،باب م ،٣٣و در قرآن نيز آمده است که ما خودمان حرام ميکنيم بر هر شهرِی که تصميم به هلاک مردم آن گرفته باشيمکه آن مردمان از کفر خود توبه کنند انبياء ،٩۵) ‏.و در ارتباط با آيه هاِی ديگرِی از قرآن که آا بهبا ما مکر کردند و ماما نيرنگ زدند و ما هم در مقابل به آا نيرنگ زديم و آنان نفهميدندبا خدا مکر کردند و خدا نيز باهم با آا مکر کرديم ، و خدا بهترين مکاران است آل عمران ،۵۴)آا مکر کرد ، زيرا خدا از همه مکارتر است " ‏(انفال ،٣٠)، گلدتسيهراين حديث معروف ترمذِی را نقل ميکند کهاز جمله دعاهاِی پيامبر اين بود که خدايا ‏،به من کمک کن بر من کمک مکن ، براِی من حيله بزن و بر منحيله نزن " ‏(صحيح ‏،جلد دوم ص‎٢٧٢‎‏)،‏ و نيز اين حديث طبقات الشافعيه جلد سوم ، ص‎۵۶‎ ( را که:‏ " عمربن خطابميگفت اگر پايم در بهشت ويکپاِی ديگرم هنوز از آن بيرون باشد،‏ خودم را از مکر خدا در امان نمييابم".‏:" :" ‏(غل ،(۵٠، و:‏ "، و : ")) ") ") ":":.("10 صفحه


یهاِ‏تولدی ديگرخدا..علاقه خاص يهوه به اينکه براِی او هر چه بيشتر قربانِی کنند و بخصوص بوِی خوش گوشت سوخته به مشامش برسد درسراسر تورات منعکس است يک کتاب کامل از تورات ‏،سفر لاويان ، با‎٢٧‎ باب وبيش از يکهزار بند به مقررات قربانِیتخصيص داده شده است ، و اضافه بر آن دست کم در سيصد مورد مختلف ديگر در عهد عتيق به مناسبتهاِی مختلف بهقربانِی اشاره شده است شنيدن بوِی کباب ‏،بارها اين خدا را به عدول از تصميمات سخت قبلِی واميدارد و درواقع قربانِینقش رشوه اِی را ايفا ميکند که بدو داده شده باشد.‏ وقتيکه نوح در پايان طوفان از کشتِی خود بيرون مِی آيد و از هرچرنده و پرنده حلال گوشت کشتِی يکِی را در آتشِی که مِی افروزد براِی يهوه قربانِی ميکند ، يهوه با شنيدن بوِی خوش آناز تصميم پيشين خود درباره نابودِی نسل بشر پشيمان ميشود و در دل خود ميگويد ‏"بعداز اين ديگر زمين را به سبب انسانلعنت نکنم و بار ديگر همه حيوانات را هلاک نکنم چنانکه کردم سفر پيدايش ‏،باب هشتم ،٢-٢٢ ( ، و وقتيکه شائولنخستين پادشاه اسرائيل و ولينعمت داود او را يه سبب نادرستيها و کوتاهِی ها يش به غضب خداوند تهدند ميکند داود بدوميگويد اگر يهوه ترا عليه من بر انگيخته است من او را با آتش خوشبوِی قربانِی راضِی خواهم کرد کتاب اول سموئيل ،باب بيست وششم ،١٩ ). در صحرا ‏ِی سينا يهوه به موسِی دستور ميدهد که به بنِی اسرائيل بگو هديه طعام مرا ازقربانيهاِی خوش عطر و آتشين براِی من بياورند ‏،و آن طعام قربانِی دو بره نرينه يکساله بِی عيب يکِی در صبح وديگرِی درعصر باشد ، همراه با يک عشر ايفه آرد نرم مخلوط با يکربع ظرف روغن زلال براِی هر بره ، و نوشابه مستِی آور که برمحراب من پاشيده شود ‏،و در روز سبت ‏(شنبه بجاِی يک بره دو بره و بجاِی يک عشر آرد دو عشر آرد منظور گردد،‏سواِی قربانِی سوختنِی دائمِی با هديه ريختِنی آن " ) سفر اعداد ، باب بيست و هشتم،‏‎١١-١‎‏)‏ .)" :) "(در نخستين باب سفر لاويان ، را براِی خود با همه جزئيات ان به موسِی ابلاغ ميکند : ‏"...پس کسِی که براِی من قربانِیميگذارند حتما آنرا از بهائم يعنِی از گاو يا از گوسفند بگذراند اگر قربانِی از گاو يا گوسفند باشد پس خود را بر سر اوبگذارد و او را ذبح کند و پسران کاهنان خون او را بر اطراف مذبح بپاشند،‏ و پس پوست قربانِی را بکنند و آنرا قطعه قطعهکنند و پسران کهنه اتش بر مذبح دوشن کنندو هيزم بر آن بچينند و سر قربانِی و پيه او را بر هيزمِی که بر روِی آتشگذاشته اند قرار دهند ، و روده ها و پاچه هاِی او را با اب بشويند و آنگاه خود کاهن همه را بر مذبح بسوزاند و مراقبت کندکه عطر آن هر چه خوشبو تر باشد و اگر قربانِی از مرغان باشد پس آنرا از فاخته ها يا از جوجه هاِی کبوتربياورد ، وکاهن آنرا نزد مذبح بياورد و سرشرا بپيچد تا جدا شود و انرا بر مذبح بسوزاند و خونش بر پهلوِی مذبح افشرده شود ، وچينه دانش را با فضولات آن بيرون کرده و آنرا بر جانب شرقِی مذبح در جاِی خاکستر بيندازد ، و پس آنرا از ميان بالهايشچاک کند و از هم جدا نکند ، و کاهن آنرا بر هيزمِی که بر آتش است بسوزاند که قربانِی سوختِنی و هديه آتشين و عطرخوشبو بجهت خداوند است....." ‏(سفر لاويان ، باب اول ،١-١٧) .ظاهرا بوِی کباب خر بخلاف بوِی کباب گاو و گوسفند براِی يهوه مطبوع نيست ، زيرا وِی در تورات دستور ميدهد که نخستزادگان احشام اسرائيل همگِی خاص خداوندندو صاحبان آنها نميتوانند آنها را باز خريد کنند ، اما نخست زاده الاغشان راوميتوانند باز خريد کنند يا آنرا با يک گوسفند معاوضه نمايند و در غير اين صورت ميبايد گردن کره الااغ را بشکنند هر نخست زاده اِی که رحم مادرش را بگشايد هواه از انسان و خواه از بهائم مال منخداوند موسِی را خطاب کرده گفت است و هر نخست زاده بهائم که از آن تواست نرينه ان از آن خداوند است و هر نخست زاده الاغ را به بره اِی فديه بده و اگرو هر نخست زاده انسان را از پسرانت به من فديه بده ‏..و چون پسرانت از تو سئوال کنند که اينندهِی گردنش را بشکن چيست به آنها بگو که چون يهوه ميخواست ما را از مصر از خانه غلامِی بيرون آورد جميع نخست زادگان مصر را ازليکن هر نخست زاده ازانسانها تا بهائم کشت ، بنابراين من نيز همه نرينه ها را که رحم را گشايند براِی خداوند ذبح ميکنم هر چيزِی که متعلق بهپسران خود را فديه ميدهم " ‏(سفر خروج ، باب سيزدهم ،١١-١٩ ، باب سِیخداوند باشد چه از بهائم نه فروخته شود و نه فديه داده شود ، زيرا مخصوص خداوند قدس اقداس است ، و هر وقفِی که ازدر سفرسفر لاويان،‏ باب بيست و هفتم ،انسان وقف شده باشد اگر فديه داده نشود البته بايد کشته شود نتخست زاده پسران خود را به من بده ، و نخست زاده گاوان و گوسفندانت را هفت روزخروج صريحا به موسِی نزد مادرانشان نگاه دار و در روز هشتمين آنها را نيز به من بده " ) سفر خروج ، باب بيست و دوم ،٢٩..." :و‎٢٩‎ ).و‎٣٠‎‏)‏ .٢٨.و چهارم ،١٩-٢٠). "يافت:‏ ") ":ميگويد:‏ ".نمونه اِی از اشت يهوه را براِی قربانِی در کتاب پادشاهان تورات ميتوان پس سليمان به حضور خداوندکتاب اول پادشاهان ، باب هشتم ،۶٢ و‎۶٣‎‏).‏ در همين باره در تواريخ ايامگذرانيد‎٢٢٠٠٠‎ گاو وتورات آمده است که:‏ " پس در ماه سوم از سال پانزدهم سلطنت آسا همه اسرائيل در اورشليم جمع شدند و در آنروز‎٧٠٠‎گاو و ٧٠٠٠ گوسفند از غنائ ‏ِمی که آورده بودند براِی خداوند ذبح نمودند کتاب دوم تواريخ ايام ، باب شانزدهم ،١٠-١۴ ).)"١٢٠٠٠٠ گوسفند بود"‏ )...............................................................................................................................................................11 صفحه


یعنِ‏یدنِ‏یدنِ‏یدِ‏یائِ‏یزنِ‏یکِ‏یدِ‏یمِ‏تولدی ديگرخدايهوه به کرات از قوم برگزيده خود ميخواهد که هر چه بيشتر براِی اوهديه بياورد ، ولِی براِی اينکه در اين مورد تقلب نکنندخودش نوع هداي یاِ‏ مورد قبولش را دقيقا تعيين ميکند"...‏ و خداوند به موسِی فرمود به بنِی اسرائيل بگو که براِی من هرچه زيادتر هدايا بياورند ، و اين است هداي که از ايشان براِی من ميگيري:‏:طلا و نقره و لاجورد و ارغوان ، و سنگهاِی عقيق و سنگهاِی مرصع سينه بند ‏،و کتان نازک و پوست خز و پوست قوچسرخ شده و پشم بز ، و روغن براِی چراغ و ادويه براِی بخور معطر سفر خروج ، باب بيست و پنجم ، ، و هرکس از بنِی اسرائيل که ذبيحه سلامتِی خود را براِی خداوند بگزارند ، پس پيه آن ذبيحه را همراه با سينه آن بياورد تا سينهبه جهت هديه جنباني به حضور خداوند جنبانيده شود ، و آنگاه کاهن پيه را بر مذبح بسوزاند و سينه آنرا بجنباند ، و آنسينه از آن خودش و پسرانش باشد ، و ران راست را براِی هديه افراشتِنی از ذبايح سلامتِی خود به کاهن بدهد ) سفر لاويانپس موسِی طبق دستور خداوند دستهاِی خود را بر سر قوچ نهاد و انرا ذبح کرد و قدرِی از خونشرا گرفته بر نرمه گوش راست هارون و بر شصت دست راست او و بر شصت پاِی راست او ماليد ، و بقيه خون را بر اطرافمذبح پاشيد ، و پيه و دمبه و همه پيه را که بر احشاء راست و سفي جگر و پيه آنها و ران راست را گرفت و از سبد رانفطير که به حضور خداوند بود يک قرص فطير و يک قرص نان روغنِی و يک نازک گرفت و آنها را بر پيه و بر ران راستنهاد و همه آنها را براِی هديه جنبانيدن بحضور خداوند بجنبانيد و پس سينه قوچ تخصيص را که حصه موسِی بود براِیهديه جنباني جنبانيد چنانکه موسِی را امر فرموده بود(۵-٢)، باب هفتم ٣٣-٢٩، .(" ‏(سفر لاويان ، باب هشتم ٢٩-٢٣، ( ..................................................................................................................................................).)"براِی اينکه هر اسرائي یلِ‏ خوب متوجه شود که گفته هاِی خداِی او جدِی است و طفره بردار نيسن ، گاه و بيگاه يهوه عواقبتخطِی از فرامين خود را به قوم برگزيده يادآورِی ميکند:‏اگر مرا نشنوِی و جميع اوامر و فرايض مرا که به تو ميفرمايم بجا نياورِی ‏،آنگاه در شهر و در صحرا ملعون خواهِی شدو ظرف خمير و ميوه زمين تو و بچه هاِی گاووبره هاِی گله ات نيز ملعون خواهند شد ‏،و بر تو وبا و سل و تب و التهاب وحرارت و شمشير و باد سموم و يرقان خواهم فرستاد ‏،و فلک تو بالاِی سرت مس خواهد شد و زمين در زير پايت آهن ‏،وباران را با گرد و غبار خواهم آمبخت تا ار آسمان نازل شود و تراهلاک کند،و ترا به بواسير و جرب و خارش و به ديوانگِیو نابينائِی و پريشانِی دل مبتلاخواهم ساخت را که نامزد کنِی ديگرِی بااو خواهد خوابيد ‏،وگاوت در نظرت کشته شودو ديگران گوشتش را بخورند ‏،و الاغت پيش روِی تو به غارت برده شود،و زانوها و ساق ها و از کف پا تا فرق سر ت رابه دمل بد که از آن شفا نتوانِی يافت گرفتار خواهم کرد تخم بسيار به مزرعه خواهِی برد اما ملخ آنرا خواهد خورد ، وتاکستانها عروس خواهِی کرد اما شراب آنرا نخواهِی نوشيد زيرا کرم انگورت را خراب خواهد کرد ‏.غري یبِ‏ که در ميان تواست بر تو سر خواهد شد و تو دم اوخواهِی بود سفر تثنيه ‏،باب بيست و هشتم ،١۵-۴۴)، و وحوش صحرا را بر توخواهم فرستاد تا ترا بِی اولاد سازند و چهار پايانت را هلاک کنند و راه هايت ويران شود ، و ده زن نان خود را در يک تنوربپزند ، و گوشت پسران خود را خواهيد خورد و گوشت دختران خود را خواهيد خورد ، لاشه هاِی شما را بر لاشهاِی بتپرستان خواهم افکند سفر لاويان ‏،باب بيست و ششم ،١۴-٣٢ )، از اينجهت که اوامر خدايت را گوش ندادِی و از اين ناممهيب ي نام يهوه نترسي " سفر تثنيه ، باب بيست و هشتم.(.."١يهوه صبايوت ميفرمايد که اورشليم را به مأوراِی شغاله بدل خواهم کرد و خوراک مردمش را افسنتين قرار خواهم داد وآب تلخ به آنها خواهم نوشانيد و لاشهاِی مردمان مثل سرگين حيوانات بر صحرا خواهد افتاد و کسِی نخواهد بود که آنها رابر دارد هر که فهم دارد از اين فخر کند که مرا ميشناسد که يهوه ‏،خداِی رحمت و انصاف هستم ، ولِی ايامِی آيد کهختنه شده ها و ختنه نشده ها را با هم عقوبت خواهم کرد و همه آنهائِی را نيز که گوشه هاِی مويشان را ميتراشند همراهايشان عذاب خواهم داد ‏"(کتاب ارمياء ‏،باب نهم،‏‎٢۶-١١‎‏).‏‏"يهوه صبايوت خداِی اسرائيل ميفرمايد:‏ اينک بر سر مردم اورشليم چنان بلائِی خواهم آورد که گوش هر کس که آنرا بشنودصدا کند گوشت پسران و گوشت دخترانشان را به ايشان خواهم خوراند،‏ و هر کس گوشت همسايه خود را خواهد خورد‏(کتاب ارمياء نبِی"‏،باب نوزدهم ،٩ ).___________________________________- ١اين کلمه که‎٢٨٢‎را داردبار در تورات به صورتياز القابيهوه از آنياد شده است معنِیخداِیجنگ و جنگجو.12 صفحه


یولِ‏ینبِ‏یوِ‏تولدی ديگرخدا("به يهورام پادشاه اسرائيل رسيد که يهوه خداِی پدرت داود ميفرمايد چونکه ساکنان‏(الياس و مکتوبِی از ايلي ‏ِای اورشليم را اغوا نمودِی که مرتکب زنا شوند ‏،همانا خداوند پسرانت و زنانت و تمامِی اموالت را به بلاِی عظيم مبتلا خواهدوخداوند بهمين ترتيبساخت ، و در احشاِی خود تو چنان بيمارِی عارض خواهد کرد که روده هايت از مقعد بيرون آيند عطرياتو قومش براِی عمل کرد و بمروراحشام يهورام هر روز بيشتد از مقعدش بيرون آمد تا با درد هاِی سخت مرد نسوزاندند " ‏(کتاب دوم تواريخ ايام ، باب بيست و.." :يکم ٢٠-١٢، .(براِی تکميل اين فهرست ‏،در جاِی ديگر همين کتاب سموئيل آمده است که و دست خداوند بر اهل اشدود سنگين شد وهمه آنهارا به بواسير مبتلا ساخت تا روده هايشان از مقعدها بيرون آمد و پوسيد " ‏(کتاب اول سموئيل ‏،باب پنجم ،۶ ).)(.وقتِی ديگر کاهن معبد سليمان در اورشليم نسخه اصلِی توراتِی را که توسط خود موسِی نوشته شده است و در طول چندقرن خود کاهنان از وجود آن خبر نداشته اند إ بر حسب تصادف پيدا ميکند و اين کشف مهم توسط يک کاهنه به اطلاعخداوند يهوه ميرسد واکنش يهوه اين است که به پادشاه و کاهنان اسرائيل پيغام دهد که تمام بلاهائِی را که در اين کتابنوشته شده است بر آنها خواهد فرستاد ، زيرا که براِی خداهاِی ديگر بخور سوزانده اند وبراِی او نسوزانده اند و درسال هجدهم سلطنت يوشيا در اورشليم،‏ حلقي یاِ‏ کاهن کتاب تورات خداوند را که بدست موسِی نوشته شده بود در وقتِی کهنقره ها را ازخانه خداوند بيرون ميبرند پيدا کرد وآنرا به شافان داد و شافانکتاب را نزد پادشاه برد و بحضور او خواندوپادشاه حلقي یاِ‏ کاهن و چند تن ديگر را نزد خلده کاهنه زن شلوم بن توقهته بن حسره لباسدار فرستاد و خلده کاهنه به ايشانگفت يهوه خداِی اسرائيل ميفرمايد به کسِی که شما را نزد من فرستاده است بگوئيد اينک بلائِی بر سر شما خواهم آورد کهتصورش را هم نکرده باشيد ، وهمه لعنت هائِی را که در اين کتاب مکتوب است بر شما خواهم فرستاد ، چونکه براِی خدايانديگر بخور سوزانديد و براِی من نسوزانديد کتاب دوم تواريخ ايام ‏،باب سِی و پنجم ،١۴-٢۵)." :) "به موازات اين تهديدها ‏،يهوه مزاي یاِ‏بيقيد و شرط از خود را نيز به قوم بر گزيده ياد آورميشود:13 صفحه‏"اگر يهوه خداِی خود را عبادت نمائِی ‏،نان و آب ترا برکت خواهم داد و بيمارِی را از ميان تو دورخواهم کرد ‏،ودر زمينتسقط کننده و نازا نخواهد بودوشماره روزهايت را تمام خواهم کرد و خوف خود را پيش روِی تو خواهم فرستاد و جميعدشمنانت را پيش تو روگردان خواهم ساخت ‏،و زنبورها پيش روِی توخواهم فرستاد تا کنعانيان و حتيان را از حضورت برانند‏،و ايشان را به تدريج از پيش روِی تو خواهم راند تا کثير شوِی و زمين را متصرف گردِی ‏،و حدود ترا از بحر قلزم تا بحرفلسطين و از صحرا تا نهر فرات قرار دهم و ساکنان آن زمينهارا بدست تو بسپارم ،.( ٣١-٢۵.................................................................................................................................................از ديگر خصائص يهوه اين است که در جريانهاِی مختلف مربوط به قتل يا فريبکارِی و يا تجاوز عادتا جانب قاتل يا فريبکاررا ميگيرد و نه طرف آنکس را که قربانِی تجاوز شده استوقتِی که قابيل ‏،پسر آدم و حوا ، برادرش هابيل را بدين دليل که هديه او به يهوه بيشتراز هديه قابيل مورد پسند خداوند قرارگرفته است ميکشد ، يهوه نه تنها از او باز خواست نميکند بلکه تهديد ميکند که هر کس قابيل را بکشدهفت بار مورد انتقاماو قرار خواهد گرقت ) سفر پيدايش ‏،باب چهارم ،١۵ ). موقعِی هم که سارا ‏،همسر ابراهيم ، از شوهرش ميخواهد که فرزندارشدخود را با مادر او از خانه بيرون کند تا پسر کنيز شريک پسر خود او اسحاق نباشد ، يهوه جانب سارا را ميگيرد:"وروزِی که اسحاق را از شير باز داشتند ابراهيم ضيافتِی کرد ‏،و سارا پسر هاجر مصرِی را ديد که خنده ميکند پس بهابراهيم گفت اين کنيز را با پسرش بيرون کن ‏،زيرا که پسر کنيزبا پسر من اسحاق شريک ارث نخواهد بود اين به ابراهيمسخت آمد ‏،ولِی خداوند به ابراهيم گفت که هر آنچه سارا به توگفته است سخن اورا بشنو و بامدادان ابراهيم بر خاست نانمشکِی از آب گرفته آنهارا بر دوش هاجر گذاشت و او را با پسرش از خانه بيرون کرد پس هاجر با اسماعيل در بيابانبرشبع سرگردان شد،و چون آب مشک تمام شد پسر را زير بوته اِی گذاشت و به مسافت تير پرتابِی رفته درمقابل وِی نشستزيرا گفت مرگ پسر را نبينم ، و آواز خود را بلند کرد و بگريست ‏"(سفر پيدايش ‏،باب بيست ويکم ، ٨-١۶). هنگامِی هم کهيعقوب،‏ فرزند کوچکتر اسحاق ‏،با فريبکارِی برکت پيغمبرِی را از برادرش ميگيرد واسحاق با وحشت در مييابد که يعقوبمزورانه حق برادرش را غصب کرده است ‏،يهوه همچنان جانب فريبکار را ميگيرد و نه جانب فريب خورده را ) سفر پيدايش‏،باب بيست و هشتم ، ٣ و‎۴‎ ). اين نحوه عمل بارها در تورات تکرار شده است.......................................................................................................................................................نخستين پادشاهِی که يهوه بر اسرائيل ميگمارد شائول است که از جانب يهوه مأمور نابودِی کامل قوم فلسطي ینِ‏ عماليقميشود ‏،ولِی چون بعدا يهوه در مييابد که وِی چند گاو و گوسفند آنهارا باقِی گذاشته است از انتصاب وِی پشيمان ميشود و او


اي:‏یزنِ‏یعنِ‏یولِ‏یستِ‏یابِ‏یکِ‏صفحه:.14خداتولدی ديگرو همه پسرانش را ميکشد:"‏ وسموئيل به شائول گفت خداوند مرا فرستاده است تا بر تو برکت دهم که بر قوم او اسرائيلپادشاه شوِی پس الان کلام خداوند را بشنو که ميفرمايد چون در بر آمدن اسرائيل از مصر قوم عماليق با او در راه مقاومتکرد پس برو و عماليق را شکست داده و جميع مايملک ايشان را بالکل نابود ساز و بر ايشان شفقت مفرما بلکه مرد و زنوطفل وکودک شير خواره و گاو و گوسفند و شتر و الاغشان را بکش پس شائول قوم را طلبيد و از ايشان دويست هزارپياده و ده هزار مرد از يهوه سان ديدو عمالقه را شکست داد و اجاج پادشاه عماليق را زنده گرفت و تمامِی خلق عمالقه رابه دم شمشير بالکل هلاک ساخت اما گوسفندان و گاوان و بره ها را هلاک نکرد....و کلام خداوندبر سموئيل نازل شده گفتنک پشيمان شدم که شائول را پادشاه ساختم ‏،زيرا کلام مرا بجا نياورده است ‏....و سموئيل خشمناک شده نزدشائول رفتو گفت هنگاميکه خداوند ترا مسح کرد تا بر اسرائيل پادشاه شوِی مگر به تو نگفت که عمالقه و هر چه را که درملکيتآنهاست بالکل هلاک ساز؟ و آيا اطاعت فرمان خداوند نيکو تر است يا گوش گرفتن از پيه قوچ ها؟ وچونکه کلام خداوند راترک کردِی او نيز ترا از سلطنت رد نمود و سموئيل اجاج پادشاه عماليق را که شائول زنده نگاه داشته بود طلبيده و بهحضور خداوند در جلجال بدست خود پاره پاره کرد ‏،و خداوند از کار او خشنود شد پشيمان شده بود که شائول را براسرائيل پادشاه ساخته بود "( کتاب اول سموئيل،‏ باب پانزدهم،‏‎٣۵-١‎ ). ‏"و خداوند شائول و همه پسرانش را بکشت وجسدهاِی آنها را زير درخت بلوط دفن کردند ‏،و شائول به سبب خيانِتی که به خدا ورزيده و گوسفندان و گاوان عماليق رانکشته بود مرد بجهت کلام خداوند که آنرا نگاه نداشته بود " ‏(تواريخ ايام ‏،کتاب اول،‏باب دهم ، (١٢ ........"و چون قوم اسرائيل با دختران قوم مو آب به زنا پرداختند وبه خدايان ايشان سجده کردند ‏،غضب خداوند براسرائيلافروخته شد و به موسِی گفت تمامِی روساِی قوم را گرفته ايشان را پيش آفتاب به دار بکش شدت غضب من فرو نشيند وموسِی به داوران اسرائيل گفت که هر يک از شما کسان خود را که به بعل روِی آورده اند بکشد ‏...و اينک مردِی از اسرائيلرا از قوم مديان همراه داشت ‏،و چون فينحاس بن العازاربن هارون کاهن اين را ديد نيزه بدست گرفت و آنرا به شکمهردوِی ايشان فرو برد و همانوقت وبا از بنِی اسرائيل بر طرف شد.‏ و آنکه قبلا به غضب يهوه از وبا مرده بودند بيست وچهار نفر بودند و خداوند به موسِی گفت ‏:اينک فينحاس بن العازاربن هارون غضب مرا ازبِنی اسرائيل برگردانيد و باعثشد که بنِی اسرائيل را در غيرت خود هلاک نسازم لهذا بگو که براِی او و براِی ذريتش بعد از او اين عهد کهانت جاودانِیخواهد بود،زيرا که از براِی خداِی خودغيور شد"(سفر اعداد ‏،باب بيست وچهارم ،....(١٣-١.................................................................................................................................................بااينک تصميمات خداوند قاعدتا ميبايد حساب شده و بنابراين تغيير ناپذير باشند ‏،يهوه به کرات از انجام کارِی که بدان ارادهکرده است پشيمان ميشود و تغيير جهت ميدهد طوفان نوح بدانجهت روِی ميدهد که خداوند از آفرينش نوع بشر پشيمانشده است و درنتيجه بلائِی رابه وجود مِی آورد که در آن بقيه موجوداِتی نيز که وِی آفريده است همراه با آدميان هلاکميشوند،‏ ولِی همين خدا اندکِی بعد با شنيدن بوِی کباب حيواناتِی که نوح قربانِی ميکند از نظر خود عدول ميکند و تصميم بهادامه زندگِی بشر و حيوانات ميگيرد ‏(سفر پيدايش ‏،باب ششم ، ۵-٧ و باب هشتم ، ٢٠-٢٢ ).داود پيغمبر و پادشاه به سر شمارِی قوم اسرائيل اقدام ميکند ، و نتيجه ميگيرد که عده شمرده شدگان هزارهزارو دويستي(‏ ک ميليون ودويست هزار ‏)مرد شمشير زن از اسرائيل و هفتاد و چهار هزار از يهودا هستند ، ليکن لاويان بنيامينياندراين رقم منظور نميشوند ‏،زيرا که داود آنان را مکروه دارد اين امر به نظرخدا ناپسند مِی آيد ‏،زيرا که او بعکس بهلاويان علاقمند است ‏،بدين جهت خال ‏ِوی داود را نزد او ميفرستد که وِی را از جانب او درانتخاب ي از سه نوع مجازاتمخير کند يا سه سال در کشورش قحطِی شود ، يا تا سه ماه بعد بدست دشمنانش کشته شود يا سه روز وبا بر اسرائيل نازلشود و فرشته خداوند تمامِی حدود اسرائيل را ويران کند ‏،و داود شق سوم را انتخاب ميکند در نتيجه خدا وبا بر اسرائيلميفرستد که هفتاد هزار را تلف ميکند و بعد فرشته خود را با شمشير روانه ميکند تا بقيه مردم اورشليم را هلاک کند ‏،ولِیناگهان پشيمان ميشودو فرشته را نزد خود باز ميخواند بِی آنکه گناهکار اصلِی ي داود در اين ميان آسي یبِ‏ ديده باشد‏(کتاب تواريخ ايام ‏،باب بيست ويکم ،١۵-۵).....:حزقي یاِ‏ پيغمبر بيمارو مشرف به مرگ ميشود ‏،و يهوه اشعياء بن آموص نبِی را نزد او ميفرستد که به وِی بگويد خداوندميفرمايد تدارک خود را ببين زيرا که به همين زودِی ميميري.‏ حزقيا روِی خود را بسوِی ديوار ميکند و زار زارميگريد ‏،وکلام خداوند بر اشعيا نازل ميشود که به پيشواِی قوم من حزقيا بگو حالا که حاضر به مردن ني و گريه کردِی پانزده سالبر روزهاِی عمرت ميافزايم واکنون قرصِی را از انجير بگير و بردمل خود ت بگذار تاشفا بي ‏(کتاب دوم پادشاهان ‏،باببيستم ٨-١، .(يهورام بن اخاب پادشاه اسرائيل از اليشع پيغمبر درخواست ميکند که براِی پيروزِی او در جنگ به حضور خداوند دعا کند ،و اليشع باوميگويد که به حيات يهوه که اينک به حضور او ايستاده ام قسم که اگر احترام يهوشافاط پادشاه يهودا را نگاه


ینبِ‏ینبِ‏ینبِ‏یرِ‏یاتِ‏یکِ‏یولِ‏یکِ‏یدِ‏ینبِ‏خداتولدی ديگرنميداشتم به سوِی تو نظر نميکردم ‏،اما الان براِی من مطربِی بياور ‏،و چون مطرب مِی آيد و سازميزند خدا خوشش مِی آيد وبه اليشع پيغمبر خود دستور ميدهد که به يهورام بگويد خداوند ميفرمايد دراين وادِی خندق ها بسازيد تا دشمنان نتوانندپيشرفتِی کنند ‏(کتاب دوم پادشاهان ‏،باب سوم ،١٣-١٧). اخاب پادشاه اسرائيل به اغواِی همسرش ايزابل که اورا بر خلافخواست يهوه به تصرف تاکستان واميداردخشم خداوند را بر ميانگيزد و يهوه توسط الياس نبِی به او پيغام ميدهد که او رابالکل هلاک خواهد ساخت و کليه مردان خاندان او را خواه آزاد و خواه محبوس خواهد کشت و دستور خواهد داد که سگانخون خود او را بليسند و ايزابل همسرش را نيز حصاريزرعيل بخورند ‏،و آخاب که اين را ميشنود جامه خود را چاک ميزندوپلاس در بر ميکند و روزه ميگيرد و برزمين ميخوابد.‏ در اين حال کلام خداوند بر الياس نازل ميشود که دي چگونه اخاباز من ترسيد و متواضع شد؟ پس از اينجهت که در حضور من متواضع شده است ديگر بلائِی بر سرش نمِی آورم ‏،اما درايامسلطنت پسرش بلا را بر او عارض خواهم کرد ‏(کتاب اول پادشاهان ‏،باب بيست ويکم ،٢١-٢٩).‏"و چون سلطنت رحبعام استوار گرديد او با تمامِی اسرائيل شريعت خداوند يهوه را ترک کردند ‏،و يهوه شيشق پادشاه مصررا به اورشليم بر آورد با‎١٢٠٠‎ ارابه و‎۶٠٠٠٠‎ سوار و خلقِی بيشمار از مصريان و لوبيان و سکيان و حبشيان ‏،و بهشمعي یاِ‏ گفت که از جانب او به رحبعام و سروران يهوه بگويد که من شمارا بدست شيشق هلاک خواهم کرد.‏ آنگاهرحبعام و سرداران اسرائيل تواضع نمودند ‏،و خداوند به شمعياگفت چونکه تواضع نموده اند ايشان را هلاک نخواهم کرد ولِیبنده شيشق خواهم کرد تا قدر بندگِی مرا بدانند ‏"(کتاب دوم تواريخ ايام ‏،باب دوازدهم،‏‎٨-١‎‏).‏..............................................................................................................................................وقت ديگر خدا در نقش يک جاسوس يا مأمور اطلاععمل ميکند:‏":.‏"در آن زمان اينا پسر يربعام پادشاه بيمار شد ، و يربعام به زن خود گفت برخيز و صورت خود را تبديل نما تا نشناسندکه تو زن يربعام هستِی ، وبه نزد اخي یاِ‏ بروو براِی او ده قرص نان و کلوچه و کوزه عسل ببر تا ترا از آنچه بر فرزندما روِی خواهد داد خبر دهد پس زن يربعام چنين کرد و برخاسته با صورت مبدل به شيلوه رفت و به خانه اخيا رسيد واخيانميتوانست او را ببيند ، زيرا چشمان او از پي تار شده بود خداوند محرمانه درگوش او گفت که اينک زن يربعام مِیآيد تا در باره پسرش که بيمار است از تو بپرسد و چون داخل شود و به هئت ساختگِی خواهد بود که تو او را نشناسِی پسچون بيايد بدوچنين و چنان بگوِی ‏.و چون اخيا صداِی پاهاِی زن اخيا راکه به در داخل ميشد شنيد گفت اِی زن يربعام داخلشو ‏،چرا هئت خود را تغيير داده اِی ؟اکنون از جانب خداوند يهوه به يربعام بگو که چون از خدايان غير من روِی نگرداندِیاز اين راه غضب مرا به هيجان آوردِی من نيز اينک برهمه خاندان يربعام بلا ميفرستم و تمامِی آنهارا دور مِی اندازند.وميفرمايم که هر که از يربعام در شهر بميرد سگان او را بخورند و هر که در صحرا بميرد مرغان هوا او را بخورند ‏،و پسرتبه مجرد رسيدن پاهايت به خانه خواهد مرد پس زن يربعام برخاسته روانه شد ‏،و به مجرد رسيدن به خانه پسرش مرد‏(کتاب اول پادشاهان ‏،باب چهاردهم ،١-١٧ )."..................................................................................................................................................١.کمال مطلوب يهوه در ارتباط با قوم بر گزيده اش اين نيست که او را دوست داشته باشند ، اين است که از او بترسند ‏.درکتابملاکِی از قول خداوندآمده است که من با شما عهد بسته ام که ميثاق حيات و رستگارِی شما است ‏،و بهره اين ميثاقبه گفته فونترس از خودم را نيز داده ام ، براِی اينکه ازمن بترسيد و در مقابل نام من هراسان شويدراد کار شناس معروف کتاب مقدس ‏،براِی يهوه پايه همه عبادات ترس از او است نه عشق بدو يا عشق به بشريت و ياکوشش در راه نيل به کمال و تقوِی بهترين يهودِی از نظر او آن کسِی است که از او بيشتر بترسد ، و نزديک ترينمجتهدان مذهبِی بدو آنهائِی هستند که مهابت او را هر چه زياد تر به مومنان تفهيم کرده باشند در سفر خروج ‏،خود يهوهحکايت ميکند که آنگاه قوم ‏(يهود از خدا ترسيدند و به بنده او موسِی ايمان آوردند"،و سرودِی را به افتخار خود دردهانموسِی وبِنی اسرائيل ميگذارد که در بند يازدهم آن آمده است:‏ " کيست مانند تو اِی يهوه ، در ميان خدايان ‏،که به اندازه توترسناک باشد و به سان تو مهابت داشته باشد ؟ در ائره المعارف کتاب مقدس ، ي از معتبرترين نشريات توراتِیاثرمنظوم مفقود شده اِی بنام ‏"جنگهاِی يهوه نام برده ميشود که جزو ادبيات توراتِی بوده و در آن يهوه با القاب خداِیمهيب ‏،فرعون شکن ‏،خورد کننده فلسطينيان و ادوميان و موآبيان و کنعانيان مشخص شده است در کتاب ملاکِی که قبلاذکر آن رفت ، خداوند توسط پيغمبر خود به قوم يهود خشمگينانه بانگ ميزند که پسر از پدرخود و غلام از آقاِی خود، از‏(باب چهارم ٢، ( ...""."___________________________________________________________-١.("درقرآن نيز آمده است که ‏"پيغمبر در پنهانِی به ي از زنان خود مطلبِی را گفت ولِی آن زن اين مطلب را بهکسِی ديگر اطلاع داد ‏،و خداوند به پيغمبر خبر داد که فلان زن سر ترا فاش کرده است پيغمبر از آن زن معاخذه کرد‏،و او با تعجب پرسيد که چه کسِی اين را به تو گفت ؟پيغمبر فرمود خداِی دانا به من خبر داد‏"(تحريم ، ٣ (.15 صفحه


یستِ‏ینبِ‏یاِ‏یقِ‏یستِ‏یاِ‏یکِ‏ینبِ‏ینبِ‏صفحه.16خداتولدی ديگرميترسد اگر من پدر هستم ترس از من چه شده است ؟ و اگر آقا هستم هيبت من کجا رفته است ؟ خيال ميکنيد من نميدانمکه شما به عنوان قربانِی نان نجس بر مذبح من ميگذاريد ‏،و با آنکه گوسفند نرينه اِی در گله خود داريد بره معيوبِی را براِی‏،بابمن سر ميبريد ؟ مگر نميدانيد که من پادشاه عظيم ميباشم و اسم من در ميان امت ها اسم مهيب است ؟آخرين جملات تورات وعده بيمارِی و وبا و مرگ و آتش براِی کسانِی است که از شنيدن نام يهوه به هراسنيفتند،‏ و بند پايانِی عهد عتيق اين است که اينک من ايلياِی را قبل از فرا رسيدن روز عظيم و مهيب خداوند نزد شماخواهم فرستاد تا دل پدران و پسران را بر گرداند ، مبادا که من با مهابت خود بيايم و زمين را لعنت بزنم"‏ ‏(ملاکِی ‏،باب" ‏(ملاکِی":و‎۶‎ ).اول ، ۶ .(چهارم ،۵در مواردِی چند در تورات ، يهوه نقشِی چنان غير اخلاقِی ايفا ميکند که نه تنها درعرف حقوقِی به عنوان کلاه بردارِی جرمِیقابل تعقيب است ، بلکه با محتواِی فرمانهاِی ده گانه معروف خود او نيز مباينت دارد که ‏"دزدِی نخواهِی کرد هنگامِی کهدر مصر به موسِی خبر ميدهد که به همين زودِی همه فرزندان ارشد خانواده هاِی ارشد مصرِی را بدست خود خواهد کشت وبعد از آن در دل فرعون خواهد گذاشت که اجازه خروج يهوديان را از کشور خود بدهد،‏ به راهنمائِی ميکند که قبل از اينماجرا يهوديان از همسايگان مصرِی خود هر قدر بتوانند ظروف و آلات طلا و نقره به امانت بگيرند تا بعدا آنها را همراهخود ببرند عين نوشته تورات در اين باره چنين است اکنون به گوش قوم خود بگو که هرمرد از همسايه خود و هراسرائيل به دستور موسِی عمل کردهزن ازهمسايه خود آلات نقره و آلات طلا بخواهند ‏(سفر خروج ‏،باباز مصريان آلات نقره و آلات طلا و رختها خواستند بديشان دادند ، و يهوديان مصريان را به کمال غارت کردند ‏"(همانجا‏،باب دوازدهم ،."يازدهم ، ٢ )، و بنِی... " ::٣۵ و‎٣۶‎ .(.در مورد جنگ يهوديان با دو قوم عمون و موآب که در آن حق با موآبيان است ، يهود با کمين گذارِی کليه مردم اين دوقومرا هلاک ميکند و بدنبال آن يهوديان اطلاع ميدهد که تا سه روز اموال و البسه و اشياء گرانبهِای آنها را غارت کنند و درروز چهارم او را متبارک بخوانند:‏"...و آنگاه يهو شافاط پادشاه اسرائيل در ميان جماعت يهودا درخانه خداوند پيش صحن جديد بايستاد و گفت يهوه ، اِیخداِی پدران ما ‏،مگر تو در آسمان خدا ني و مگر در دست تو قوت جبروت نيست؟ آيا تو خداِی ما ني که کليه سکنهاين زمين را از آنجا بيرون راند تا آنرا براِی ابدالاباد به ذريت دوست خويش ابراهيم بدهد ؟ پس اکنون بنِی عمون و بنِیموآب آمده اند تا مارا از ملک تو که آنرا به تصرف ما داده اِی بيرون کنند خداِی ما ، آيا تو برايشان حکم نخواهِی کرد؟ آنگاه روح خداوند بر يحزئيل ابن زکرياابن بناياابن يعئيل ابن متني یاِ‏ لاوِی درميان جماعت حلول کرد ، و او گفت اِی تمامِیيهودا واِی يهوشاط پادشاه ‏،گوش گيريد که خداوند به شما ميگويد از اين گروه عظيم هراسان مباشيد زيرا که جنگ از آنشما نيست بلکه از آن من است که خداِی اسرائيل هستم.‏ فردا به نزد ايشان فرود آئيد ولِی جنگ ننمائيد بلکه بايستيد و آنچهرا خداوند شما براِی نجات شما خواهد کرد مشاهده نمائيد ، و خداوند به ضد بنِی عمون و بنِی موآب کمين گذاشت و ايشان راهلاک ساخت و چون اسرائيليان به ديدبانگاه بيابان رسيدند ديدند که اينک لاشه ها بر زمين افتاده و احدِی رهائِی نيافته بودو آنگاه يهوه شافاط پادشاه با همه قوم ‏(اسرائيل)‏ بجهت گرفتن غنيمت آمدند و آنقدر اموال و البسه و چيزهاِی گرانبها براِیخود برداشتند که نتوانستند ببرند ‏،و تا سه روز مشغول غارت ميبودند ‏،پس روز چهارم در وادِی برکه جمع شدند و درآنجاخداوند را متبارک خواندند " ‏(تواريخ ايام ‏،کتاب دوم ‏،باب بيستم ، ٢۶-۵)...................................................................................................................................................مسئله شکل ظاهرِی يهود از معماهاِی کتاب مقدس است ، زيرا با آنکه خود وِی در کوه سينا به موسِی ميگويد که هيچکسنميتواند مرا ببيند و زنده بماند ‏،درهمين کتاب مقدس درموارد متعد ‏ِدی پيغمبران او و ديگران وِی را در صورت خدا يا بهصورتهائِی ناشناس مِی بينند و نه تنها نميميرند ، بلکه خودشان اين ديدارهارا به تفصيل در تورات حکايت ميکننددر ديدار موسِی با يهوه درکوه سينا ، موسِی از او درخواست ميکند که ‏"عزت خود را به اونشان دهد ‏"،ولِی خداوند بدوميگويد تو نميتوانِی صورت مرا ببي ینِ‏ ‏،زيرا هيچ آدمِی نمِی تواند مرا ببيند و زنده بماند ‏"(سفر خروج،باب سِیبا اينهمه تورات ميافزايد که به موسِی امکان داده شده که بعد از کذشتن خداوند از برابراو ‏،نشيمنگاهش را ببيندعليرغم همه اينها درهمين سفر خروج آمده است که خداوند از روبروبا موسِی سخن ميگفت ‏"مثلشخصِی که با دوست خود سخن بگويد پيش از آن نيز به حکايت تورات خدا با پيغمبرش ابراهيم غذا خورده بود سفرپيدايش ، باب هيجدهم ،١-٨ )، و با يعقوب کشتِی گرفته بود ‏(سفر پيدايش ، باب سِی و دوم ،٣١ )، و به دنبال موسِی دويدهبود تا اورا بکشد ‏(سفر خروج ، باب چهارم ، درکتاب دوم سموئيل وصف دقي از يهوه از زبان داودآمده است کهبوجب آن يهوه از فراز ابرها بزمين فرو مِی آيد ، در حاليکه از بي ینِ‏ او دود برميخيزد و از دهانش آتش بيرون ميجهد و ازمهابتش زمين ميلرزد ‏"آنگاه زمين متزلزل گرديد و پايه ه یاِ‏ آسمانِی بلرزيدند ‏،و از بينی وی دود بر ميخيزد و ازدهان او آتش سوزان در آمد و اخگرها از آن افروخته گرديدواو آسمانهارا خم کرده نزول فرمود ، و تاري غليظ زيروسوم ،):.( ٢۴.":":.( ٢٠-١٨‏(همانجا ٢٣-١٩، .(


یهاِ‏ینبِ‏یکِ‏یبنِ‏یاِ‏17 صفحهخداتولدی ديگرپايهايش بود ‏،...از درخشندگِی او اخگرهاِی آتش افروخته شد و برق جهانيده شد.‏ پس اعماق دريا ظاهر شد و پايه هاِی ربعمسکون منکشف گرديد و خداوند از اعلِی علييين فراستاده مرا گرفت ‏"(کتاب دوم سموئيل ‏،باب بيست و دوم ،٨-١٧ ).حزقيال نبِی نيز در کتاب خود خداوند يهوه را به چشم مِی بيند که بر اورنگِی شبيه ياقوت نشسته است ‏.،"و بالاِی فلکشباهت تختِی مثل ياقوت کبود ديدم و بر آن تخت صورتِی مانند صورت انسان ‏،و از کمر او به طرف بالا مانند منظره فلزتابان ديدم و بر گرداگردش و اندرونش شعله هاِی آتش مانند نمايش قوس و قزح که در روز باران درابر باشد ‏،ودانستم کهمنظر جلال يهوه است و چون آنرا ديدم به روِی خود در افتادم و آنگاه صدائِی را شنيدم که به من گفت پسر آدمِی برپاي خود بايست تا با تو سخن گويم " ‏(کتاب حزقيال نبِی ‏،باب اول ‏،‏‎٢٨-٢۶‎‏).اشعياء نبِی بنوبه خود يهوه را درميانملائک بالدار مِی بيند : ‏"آنگاه خداوند را ديدم که بر کرسِی با شکوه خود نشسته بود و سرافين بالاِی آن ايستاده بودند کههر يک از آنها شش بال داشت ، و هر ي از آنها ديگرِی را صدا زده ميگفت قدوس قدوس يهوه صبايوت مملو از جلالاوست و پايه هاِی خانه از صداِی او ميلرزد وخانه از دود پر شد ‏.پس گفتم واِی بر من که هلاک شده ام ، زيرا چشمانميهوه صبايوت پادشاه را ديده است " ‏(کتاب اشعياءنِبی ‏،باب ششم ،١-۵). يهوشافاط پادشاه يهودا ، باآنکه پيغمبر نيست ، بهآخاب پادشاه اسرائيل حکايت ميکند که يهوه را برکر ‏ِسی خودش ديده و شاهد آن بوده است که وِی کسِی را فرستاده است تاآخاب را فريب دهد و او را وادارد که به جلعاد حمله کند تا در آنجا شکست بخورد ‏:"و يهوه شافاط به آخاب گفت بدرستِی کهخداوند را بر کرسِی خودش نشسته ديدم و تمامِی لشکر آسمان بطرف راست و چپ او ايستاده بودند و خداوند گفت کيست کهبرود و اخاب را فريب بدهد تابه راموت جلعاد برآمده و بيفتد ؟و روح پليد شيطان ‏)به حضور خداوند گفت من اينکار راميکنم و دردهان جميع انبيايش روح کاذب خواهم بود پس خدا فرمود برو و چنين بکن پس هشدار باش که الان خداوندروحِی کاذب را در درون جميع اين انبي یاِ‏ تو گذاشته است ‏"(کتاب اول پادشاهان ، باب دوازدهم ،١٩-٢٣ ‏،کتاب دوم تواريخاشعياء نبِی تصريح ميکند که يهوه در کوه صهيون ساکن است ‏(کتاب اشعياء،باب هشتم ،١٨ ).ايام ‏،بابحزقيال نبِی يهوه را شخصا در داخل معبداورشليم مِی بيند که بدو خبر ميدهد که خيال دارد براِی هميشه درآنجا سکونت گزيند: ‏"پس جلال خداوند از راه دروازه اِی که رويش به سمت مشرق بود به معبد درآمد ‏،و مرا برداشته به صحن اندرونِی آوردهو صدائِی را شنيدم که از ميان خانه با من تکلم ميکرد ، و شنيدم که مردِی که پهلوِی من ايستاده بود گفت اِی پسر آدمِی ‏،ايناست تخت خدائِی من و مکان کف پايهايم که خيال دارم درآن درميان بنِی اسرائيل تا به ابد ساکن شوم ‏"(کتاب حزقيال نبِی‏،باب چهل وسوم ،۴-٧ ). و زکريا ‏ِی از زبان خداوند ميشنود که ‏"اکنون به صهيون مراجعت نموده ام و بعد از ايندرميان اورشليم ساکن خواهم شد ‏"(کتاب زکريا ‏،باب هشتم ،:.).(٣.هجدهم ٢٢-١٨، .(.به حکايت تورات داود پادشاه و پيغمبر درنظر ميگيرد خانه اِی که در اورشليم براِی خداوند بسازد که او درآينده مسکنمعي ینِ‏ داشته باشد و سر گردان نباشد ، ولِی کلام خداوند به ناتان نازل شده بدو ميگويد ‏:"برو به بنده من داود بگو خداوندميفرمايد که لازم نيست تو خانه اِی براِی سکونت من بناکنِی ‏،زيرا از روزِی که اسرائيل را بيرون آورده ام تا امروز درخانه اِی ساکن نشده ام ‏،بلکه از خيمه اِی به خيمه اِی و از مسکنِی به مسکنِی رفته ام ‏،و آيا دراين مدت به احدِی ازبرگزيدگان اسرائيل گفتم که چرا خانه اِی ازچوب سرو آزاد براِی من نساختيد ؟"‏ ) کتاب اول تواريخ ايام ‏،باببا اينهمه سليمان ‏،جانشين داود ‏،اين کار را سرانجام عملِی ميسازد و خداوند را از بِی سرو ساماِنی بيرون مِی آوردپس سليمان بناِی خانه خداوند را تمام کرد و خداوند در شب بر سليمان ظاهر شده بدو گفت ‏:اينک تقاضاِی ترا اجابتنمودم و اين مکان را براِی سکونت ثابت خود برگزيدم و اکنون اگر آسمان را ببندم تا باران نباردو اگر امر کنم که ملخ هاحاصل زمين را بخورند و اگر وبا درميان قوم خود بفرستم و با اينهمه قوم من متواضع شوندو دعا کرده با وجود همه اينهاطالب حضور من باشند ‏،آنگاه من تقاضايشان را از آسمان اجابت خواهم فرمود واز اين ببعد به دعائِی که در اين مکانبحضور من کرده شود ازنزديک از نزديک شنوا خواهم بود " ‏(کتاب دوم تواريخ ايام ، باب هفتم ،١١-١۶هفدهم ۶-٣، .(....":.()اول ،١٨ وباب چهارم ،١٢) .١........................................................................"عليرغم همه اين گفته هاِی مکرر تورات ، آنجيل يوحنا تصريح داد که هيچ آفريده اِی تاکنون خدارا نديده است يوحنا ‏،بابپائو لوس رسول نيز در رساله اول خود به قرنتيان ‏(باب سيزدهم ،٢) تأکيد ميکند که ديدنخدا از روبرو تنها در زندگانِی آن جهانِی ممکن است و هرکس مدعِی آن دراين دنيا باشد دروغ گفته است١- در قرآن در همين باره آمده است که هيچ ديده اِی نميتواند او ‏(خداوند ‏)را ببيند ‏،ولِی خداوند همه ديدگان رابا اين وجود در قران نيز مواردِی وجود دارد که در آا به دست خدا ‏(مائده ،۶۴ ‏)،چشمميبيند‎۵‎‏)اشاره شده است اين اشاراتخدا(قمر،‏‎١۴‎ ‏)،چهره خدا ‏(بقره ،١١۵ ‏)و خدا در عرش خود در ميان ملائکروشن به جنبه جسمانِی خداوند کشمکشهاِی فکرِی بسيار را دراسلام ميان مالکيان از يکسو و حنبليان و کراميه وظاهريان از سوِی ديگر برانگيخته بود فرقه اسلامِی معروف ظاهريه ‏(که بنيانگذار آن ابو داود اصفهانِی بود وبخصوص دراسپانياِی مسلمان نفوذ بسيار يافت ‏)معتقد بود که خداوند درعرش خانه دارد که بر دوش ملائک است و هروقت که حرکت کند ‏،از عرش صدائِی شبيه آنچه از زين شتر درزير سوارِی قويهيکل بر ميخيزد بگوش ميرسد بعضِیعقيده دارند که چهره خدا به چهره مرد سالخورده اِی با موِی سياه و سپيد ميماند و برخِی بعکس داراِی چهره جوانِیساده و خوشرو ميدانند که نعلينِی طلائِی به پاِی دارد گفته شده است که پس از طوفان نوح خدا آنقدر گريست کهبه درد چشم مبتلا شد ‏،بطورِی که ملائک به عيادتش رفتند ‏،و موقعِی ديگر نيز آنقدر خنديد که دندااِی آسيايشپديدار شد(تشيع وتصوف ‏،نوشته هاشم معروف الحسيني،ترجمه سيد صادق عارف ‏،نشريه بنياد پژوهشهاِی آستان قدس رضوِی‏،مشهد‎١٣۶٩‎ ، نقل از کتاب اله اکبر ، نوشته دکتر روشنگر ‏،ص‎١٧١‎ )...‏(طه ،..‏"(انعام ١٠٠، .(


اي-‏یائِ‏یاِ‏یمِ‏یحتِ‏یاِ‏یبنِ‏یائِ‏تولدی ديگرخدا.(در موارد مختلفِی يهوه درموارد رابطه قوم يهود با همسايگان غير يهود خود ، آشکاراموضعِی ميگيرد که در اصطلاحامروزِی Apartheid ‏(تبعض نژادِی نام دارد يکبار شدت خشم او از اينکه قوم اسرائيل از غير يهوديان زن گرفتهاند پيغمبر معتبر او عزرا را از ناراحتِی به آستانه مرگ ميکشاند:‏"....و من چون آگاه شدم که قوم اسرائيل خويشتن را از مردم کشورهاِی ديگر جدا نکرده اند بلکه از دختران ايشان براِیخود و پسران خويش زنان گرفته و ذريت مقدس خود را با رجاست و نجاست امتهاِی ديگر مخلوط کرده اند جامه و رداِیخود را چاک زدم و موِی سر و ريش خودرا کندم و تا وقت شام متحير نشستم ، و در وقت شام از تذلل خود بر خاستم و بالباس و رداِی دريده به زانو در آمدم و دست خود را به سوِی يهوه خداِی خويش برافراشتم و گفتم اِی خدا ، من خجالت دارمکه اوامر ترا ترک نموده ايم که فرموده اِی آن زمي ینِ‏ که شما اسرائيل ‏)براِی تصرف آن ميرويد زمي ینِ‏ است که ازنجاسات امتهاِی کشورها نجس شده است و آنها به رجاسات و نجاسات خويش از سر تاسر مملو ساخته اند ‏،پس دخترانخود را به پسران ايشان مدهيد و دختران ايشان را براِی پسران خود ميگيريد و هرگز سعادتمن ‏ِدی وسلامتِی را براِی ايشانمطلبيد تا خودتان اين زمين را بخوريد و آنرا براِی پسران خود به ارثيت ابدِی واگذاريد....‏ پس عزرا گريه کنان پيش خانهخدارو به زمين نهاده بود وگروه بسيار عظي از مردان و زنان و اطفال اسرائيل زار زار ميگريستند ‏،و شکنيا ‏،ابن يحيا ئيلبه عزرا گفت پس حال با خداِی خويش عهد ببنديم که اين زنان و اولاد آنان را از خود دور کنيم پس در روز سوم که روزبيستم ازماه نهم بود همه مردان يهودا و بنيامين در اورشليم جمع شدند و از ترس خدا ونيز به سبب باران سخت ميلرزيدند‏.آنگاه عزارِی کاهن برخاسته به ايشان گفت شما خيانت ورزيده و زنان غريب گرفته و جرم اسرائيل را افزوده ايد ‏...پسجميع کسانِی که در شهرهاِی ما زنان غريب گرفته اند در وقتهاِی معين بيايند و مشايخ و داوران هر شهرهمراه ايشان بيايندتا حدت خشم خداِی ما در باره اين امر ازما رفع گردد.‏ ‏..پس در روز اول ماه دهم براِی تفتيش اين امر نشستند وتا روز اولماه اول کارهمه مردانِی راکه زنان غريب گرفته بودند به اتمام رسانيدند ‏."(کتاب عزرا ‏،باب نهم و دهم.(...)وقت ديگر خداوند آب پاکِی را روِی دست پيغمبرانِی که بارها خودش به ايشان وحِی فرستاده و آنهارا واسطه هاِی خويش باقوم برگزيده خود دانسته است ميريزد و همه را دروغگو و فريبکار ميخواند:‏.......١‏"من اين انبياءرا نفرستادم ‏،ولِی آنها ادعاِی رسالت مرا کردند با ايشان سخن نگفتم ‏،اما از جانب من به نبوت پرداختندسخنان اين انبي یاِ‏ کاذب راشنيدم که به مردمان ميگفتند يهوه درمکاشفه يا درعالم رويا به من چنين گفت ‏...تا به کِی اينانبي که به دروغ نبوت ميکنند به روِی خودشان نمِی آورند که انبي یاِ‏ دل خودشان بيش نيستند و با نقل روياهائِی که هرکدام به همسايه خود بازگوئِی ميکنند کارِی ميکنند که اسم مرا از ياد قوم من ببرند ‏،چنانکه پدران ايشان مرا به خاطر بعل ازياد بردند ؟ چرا آن نبِی که مرا درمکاشفه يا در رويا ديده است روي یاِ‏ خود را به راستِی بيان نميکند ؟ و آنکه کلام مرا داردکلام مرا به درستِی نقل نميکند ؟آخر کاه را با گندم چه کاراست ؟ اينک من به ضد اين انبي هستم که کلام مرا از يکديگرميدزدند و به دروغ ميگويند که او گفته است مرا با اکاذيب خود گمراه مينمايند ‏،زيرا که من هيچيک از ايشان را نفرستادمو مأموري یتِ‏ به آنها ندادم و چون قوم من پرسند که وحِی خداوند چيست ؟پس به ايشان بگو ‏:کدام وحِی ؟ و اگر بگويندوحِی يهوه ‏،پس من که يهوه هستم ميفرمايم که به شما فرموده بودم ادعاِی وحِی يهوه را مکنيد ‏.لهذا اينک شمارا به الکلفراموش خواهم کرد و عار عبدِی و رسوائِی را که فراموش نخواهد شد بر شما خواهم فرستاد ‏>"(کتاب ارمياء نبِی ‏،باببيست وسوم ،٢١-۴٠).با همه اينها،‏ شاهکار شاهکارهاي"خداوند يهوه"چيز ديگرِی غير از همه اينهاست ‏،چيزِی که نه تنها در تاريخ مذاهب ‏،بلکهدر تاريخ جهان بصورت کلِی ، پديده اِی منحصر به فرد استچنانکه پيش از اين گفته شد ‏،در جريان مهاجرت ابراهيم از بين النهرين به ارض کنعان خداوند بر وِی ظاهر ميشود و بدوميگويد ‏:"ميخواهم با تو عهدِی ببندم که ذريت ترا بسيار بسيار کثير گردانم و ترا پدر امتهاِی فراوان کنم و بسيار بارور نمايم___________________________________١:يهوه اعلام ميکند ‏،قبلاشخصگذشته اسرائيل را فرستادگان کاذب خداوند انبي که به نمايندگِی نبِی ن ارمي پيش از آنکه نطفه او بسته شدهيهوه ميداند ‏،بلکه تأکيد ميکند که حتِی خودش را درکتاب خويش نه تنها فرستاده باشد پيغمبر بوده استپس کلام خداوند بر من نازل شده گفت قبل از آنکه ترا در شکم مادرت صورت بندم ترا شناختم و درهمانجا‏،باب اول ،۴ و‎۵‎‏).‏‏"(کتاب ارميا نبِی امتها قرار دادم ترا تقديس نمودم و نبِی ....."18 صفحه


یسِ‏یولِ‏یعاِ‏یرِ‏یدِ‏یمِ‏یرِ‏یزِ‏یطِ‏یکِ‏یمِ‏تولدی ديگرخدا19 صفحهو امتها از تو پديد آورم و پادشاهان از تو به وجود آيند تا ترا و بعد از توذريت خداباشم و زمين غربت تو يعنِی تمامِی ارضکنعان را به تو و بعد ازتو به ذريت تو به ملکيت ابدِی دهم ‏،به شرط آنکه تو نيز عهد مرا نگاه دارِی که بعد ازتو گوشتغلفه هرذکورِی از اسرائيل ختنه شود ‏"(سفر پيدايش ‏،باب هفدهم ‏)،و پيش از همه خود ابراهيم در‎٩٩‎ سالگِی ختنه ميشودگذشته از اين مشکل که چرا آلت فرزندان اسرائيل ارتباطِی چنين سرنوشت ساز با دستگاه الهِی داشته است ، اين مشکلديگر نيز در کار بوده که اين سرزمي ینِ‏ که خداوند آنرا از دري یاِ‏ قلزم تا بحر فلسطين و از صحراِی سينا تا نهر فرات بطوردربست و براِی هميشه به ذريت ابراهيم بخشيده يک سرزمين بِی صاحب و خاِلی از سکنه نبوده بلکه مسکن هفت قوم بزرگو ده ها قوم کوچکتر بوده است که اسامِی همه آنها دقيقا در تورات آمده است درچنين شراي منطقا ميبايست پيش ازاجراِی مفاد اين تعهد نامه ترتيب قابل قبولِی براِی جابجائِی اين مردمِی که بهر حال آنها نيز بندگان خدا بوده اند داده شود تاخانه بصورتِی منصفانه ومشروع براِی مالکان نورسيده خالِی شده باشد ‏.راه حل انتخابِی يهوه مطلقا اين نيست ‏،راه حل غيرمنتظره ديگرِی است که يک کتاب تمام از کتابهاِی تورات ‏،شامل‎٢۴‎ باب و ٨٠٠ بند به شرح دقايق آن اختصاص داده شدهاست پس موسِی به دستور خداوند دوازده هزار نفر را به جنگ مديان فرستاد و آنها همه ذکوران مديان را کشتند و زنانو اطفال ايشانرا به اسي گرفتند و جميع بهائم و مواشِی ايشان همه املاکشان را غارت کردند و تمامِی مساکن ايشانرا بهآتش سوزانيدند و پس اسيران و غنائم را نزد موسِی و العازار کاهن آوردند ‏،و موسِی به روساِی لشکر غضبناک شد چرازنان و اطفال را زنده نگاه داشته بودند ‏،و گفت پس الان هر ذکورِی از اطفال را بکشيد و هر زنِی را که مردِی را شناختهباشد بکشيد ، ولِی هر دخترِی را که مردِی را نشناخته و بااو همبستر نشده باشد براِی خودتان نگاه داريد ‏"(سفر اعداد ‏،باب......":" :ويکم ١٨-١، .(بعد از در گذشت موسِی ‏،خداوند با رئيس سپاهيان او يوشع بن نون تماس ميگيرد و طرح جنگِی خويش را به اطلاع اوميرساند و جزئيات اجراِی آنها را مشخص ميکند و خداوند بعداز وفات موسِی به بنده خود يوشع بن نون خطاب کردکه موسِی بنده من وفات کرده است ‏،پس بر خيز از رود اردن عبور کن ‏،و من چنانکه به موسِی وعده کردم هر جائِی را کهکف پاِی شما بر آن نهاده شود به شما ميبخشم ‏،از صحرا و لبنان تا نهر فرات و تمامِی زمين حتيان تا دري یاِ‏ بزرگ به طرفمغرب ‏،و تو تمامِی اين قومهارا که به دست تو تسليم ميکنم هلاک خواهِی کرد ‏،ومبادا که بر آنها ترحم کنِی يهوهخدايت ايشان را به اظطراب عظي پريشان خواهد نمود تا به دست تو هلاک شوند و پادشاهان ايشان را به دست تو تسليمخواهد نمود تا ايشان را هلاک سازِی و نامشان را از زير آسمان محو کنِی ، از ايشان مترس زيرا يهوه خداِی تو خدائِی عظيمو مهيب است ‏"(سفر تثنيه ‏،باب هفتم ،١۶-٢۵ ).، زيرا‏"و خداوند به يوشع گفت اينک اريحا و پادشاهش و مردان جنگِی آنرا به دست تو تسليم کردم ‏.پس آنرا تصرف کرده باشِیهر موجودِی را که در شهر است از مرد و زن و جوان و پير و گاو و گوسفند والاغ را به دم شمشير هلاک کن و ذينفسِی راو يوشع شهر راوقف من خواهد بود در آنجا باقِی نگذار ، و تمامِی نقره و طلا و ظروف مسين و آهنين که به غنيمت گي با آنچه درون آن بود به آتش سوزانيد بجز راحاب فاحشه را که زنده نگاه داشت." ‏(صحيفه يوشع ، باب ششم ،٢-٢۵ ).........".پس خداوند به يوشع گفت اينک ملک عاِی و همه قوم اورا به دست تو دادم پس تمامِی مردان جنگِی خود را بردار وبه عاِی برو وچون شهر را به تصرف درآوردِی پس آنرا به آتش سوزان ‏.شهر به آتش سوخته شد و يوشع و تمامِیاسرائيل مردان عاِی را کشتند بطوريکه کسِی ازآنان باقِی نماند ‏،زيرا که يوشع دست خود را پس نکشيد تا تمامِی ساکنانرا هلاک کرد ، ليکن بهائم و غنيمت آنرا اسرائيل براِی خودبه به تاراج برد موافق کلام خداوند که به يوشع فرموده بودپس يوشع عاِی را سوزانيد و آنرا خرابه ساخت که تا امروز باقِی است ‏."(صحيفهيوشع ‏،باب هشتم ، ٢٢-٢۵ )..در تصرف شهر عاِی مثل هميشه به فرمان يهوه همه آدميان و چهار پايان شهرحتِی سگان وگربه ها قتل عام ميشوند و خودشهر نيز ويران ميشود با اين وصف يهوه با علم خدائِی خود احساس ميکند که هنوز چي باقِی مانده که نابود نشده استو يوشع پيغمبر را بخاطر اين قصور مورد عتاب قرار ميدهد ‏.يوشع پس از جستجوِی فراوان پِی ميبرد که ي از يهوديانبنام عخان بن کرمِی بن زب بن زارح يک شمش طلا ودويست سکه نقره را از بين نبرده و براِی خود ش نگاه داشته است عخان خود بدين گناه اعتراف ميکند و طلا و نقره راپس ميدهد ‏،ولِی به دستور يهوه او را با زن و فرزندان و تمامِی بستگانش و خدمتکارانو خران و گوسفندانش به دره آخورميبرند و در آنجا و در آنجا همه آنهارا سنگسار ميکنند و بعد در آتش ميسوزانند ‏(صحيفه يوشع بن نون ‏،باب هفتم ،-١٨...( ٢۵..."پس خداوند به يوشع گفت ‏:از ادونيان مترس ‏،زيرا ايشان را به دست تو دادم و يوشع تمامِی شب را از جلجال کوچکرده ناگهان برايشان بر آمدو خداوند ايشان را پيش اسرائيل منهزم ساخت و ايشان را درجبعون به کشتار عظي هلاک کرد


یهاِ‏یجاِ‏یاتِ‏یائِ‏یکِ‏یيرِ‏تولدی ديگر‏،و چون پيش اسرائيل فرار ميکردند خداوند بر ايشان از آسمان سنگهاِی بزرگ بارانيد و مردند ‏،و آنانِیتگرگ مردند بيشتر بودند از آنهائِی که قوم اسرائيل به شمشير کشتند ‏"(صحيفه يوشع ‏،باب دهم ،٩-١١خداکه از سنگها ‏ِی.(.‏"و اسرائيليان قوم موآب را که از حضور ايشان منهزم شدند کشتند و شهرهايشان را منهدم کردند و برهر قطعه زمين نيکوسنگ انداختند و آنرا از سکونت انداختند و تمامِی چشمه هاِی آب را مسدودساختند و کليه درختان ميوه راقطع نمودند و درآنها سنگهاِی قير گذاشتند ‏"(کتاب دوم پادشاهان ‏،باب سوم ، ٢۴ و‎٢۵‎‏).‏سپ"‏ يوشع مقيده را گرفت و به امر خداوندهمه نفوسِی را که در آن بودند به دم شمشير هلاک کرد و کسِی را باقِی نگذاشت‏،و بعد از آن با تمامِی اسرائيل با لبنه جنگ کرد و خداوند آنرا نيز بدست تسليم نمود ‏،پش همه کسانِی را که در آن بودند بهدم شمشير کشت و کسِی راباقِی نگذاشت ، و بعد از آن به لاخيش گذشت و به مقابلش اردو زده با آن جنگ کرد و خداوندلاخيش را بدست اسرائيل سپرد که در روز دوم تسخيرنمود ويوشع همه کسانِی را که در آن بودند بدم شمشير کشت ‏.آنگاههورام ملک جازربراِی اعانت لاخيش آمد ويوشع اوراشکست ‏،بحديکه کسِی را براِی او باقِی نگذاشت ‏،و پس به علجونگذشت و در همان روز آنرا گرفته بدم شمشير زد و همه کسانِی که در آن بودند در يک روز هلاک کرد چنانکه با لاخيش کردهبود و پس به حبرون بر آمده با آن جنگ کرد و هر ذِی نفس را هلاک کرد ‏،چنانکه يهوه خداِی اسرائيل امر فرموده بود ‏.ويوشع اين ملوک و زمينهاِی ايشان را گرفت زيرا که يهوه خداِی اسرائيل براِی اسرائيل جنگ ميکرد"..(‏"و شهرِی نبود که با بنِی اسرائيل صلح کرده باشد ‏،زيرا از جانب خداوند بود که دل ايشان را سخت کند تا به مقابله اسرائيلدرآيند و او ايشان را باالکل هلاک سازد و برايشان رحمت نشود ، بلکه ايشان را نابود سازد ‏،چنانکه خداوند به موسِی امرفرموده بود يوشع ‏،باب هاِی اول تا بيست و يکميوشع ،٧۶"( صحيفهدردنباله اينها ‏،درباب هاِی بيست و دوم تا بيست و چهارم همين صحيفه شهر ديگر نام برده ميشوند که يکايکآنها بهمين ترتيب،بدستور يهوه و با نظارت مستقيم او وگاه به فرماندهِی او تصرف و قتل عام و غارت و سوزانده ميشوند."اين قتل و عامها آنقدر براِی خداوند يهوه و براِی قوم برگزيده او مهم است که حتِی يکبار يوشع گردش خورشيد را درآسمانمتوقف ميکند تا فرصت بيشترِی براِی تعقيب ‏"اموريان وکشتن همه آنها داشته باشد آنگاه يوشع دررو ‏ِزی که خداوندآموريان را پيش بنِی اسرائيل تسليم کرد ، به آفتاب گفت که بر جبعون بايستد ‏،و به ماه نيز گفت که بر وادِی ايلون بايستد‏،پس پافتاب ايستاد و قريب به تمامِی روز درفرورفتن تعجيل نکرد ‏،و ماه نيز توقف نمود تا قوم بقيه آموريان را نابودکردند"(صحيفه يوشع ‏،باب دهم،‏‎١٢‎ و‎١٣‎‏).‏...":١محقق ايتالي گارلِی محتواِی صحيفه يوشع تورات را اقتبا ‏ِسی ازمنظومه هاِی حماسِی آشورِی ميداند که به شرح پيروزِیخونين پادشاهان آن اختصاص يافته است ، و نمونه اِی از آنها را هم اکنون درموزه باستان شناسِی برلين ميتوان ديد‏"به يارِی ايشتار و آشور،خدايان بزرگ ‏،و به فتواِی کاهنان مقدس ‏،با لشکريان و ارابه اِی جنگِی خودم از کوها گذشتم وبجانب کينابو رفتم به شهر و قلعه مسحکم آن يورش آوردم و آنجا تصرف کردم ‏،همه مدافعان قلعه را از دم تيغ گذراندم وسه هزار اسير را زنده زنده در آتش سوزاندم و حتِی يک تن از آنان را باقِی نگذاشتم تا به کار گروگانِی رود . سردار دشمندا بدست خودم پوست کندم و پوستش را به ديوار شهر آويختم آنگاه به جانب شهر تلا رفتم که بخوبِی مستحکم شده بود وسه بارو داشت چون صاعقه بدان يورش بردم و سرانجام آنرا گشودم.‏ سه هزار سپاهِی را در همان دروازه شهر از دم تيغگذراندم ‏،سپس بسيارِی ديگر را در آتش سوزاندم اسراِی فراواِنی نيز گرفتم که از آنهاپاره اِی را دست بريدم و پاره اِیديگر را گوش و بي ینِ‏ ‏،و چشمان بسيارِی از آنهارا درآوردم از بدنهاِی کشتگان پشته ها ساختم و سرهايشان را به تاکهاِیبيرون شهر آويختم و جوانان و دختران را زنده در شعله هاِی آتش انداختم کارِی کردم که خداِی بزرگ ‏،آشور ‏،و خداِیبزرگ ايشتار ‏،ازمن راضِی شدند ‏(سنگنوشته آشورنضيربعل Assurnazirpal پادشاه آشور درقرن نهم پيش از ميلادبحکم اينکه تاريخ تکرار ميشود درسالهِای جنگ جهانِی دوم نيز تلاشِی مشابهِی از جانب ‏"ملت برتر ‏"ديگرِی با منطق‏"فضاِی حي ‏"صورت گرفت که ميليونها نفر در لهستان و روسيه و در ديگر سرزمينهاِی اروپاِی شرقِی قربانِی بار آورد‏،منتها اين بار آدمکشان اجازه نامه اِی از يهوه در دست نداشتند ‏،ختنه هم نشده بودند إ.(:...."____________________________________-١..اين نوشته تورات ي از دلائل محکوميت گاليله در محاکمه معروف او در سال‎١۶١۶‎ قرار داشت زيرا قضاوتکليسا با استناد به اينکه يوشع خورشيد را از حرکت باز داشته بودو نه زمين را ‏،نتيجه گ کردند که فرضيهگاليله مبنِی بر حرکت زمين بر خلاف کتاب مقدس و بنا براين باطل است.20 صفحه


یمِ‏یحِ‏یسِ‏یسِ‏یمتِ‏یسِ‏یسِ‏یحِ‏یسِ‏یسِ‏يمتیستِ‏یوِ‏یولِ‏یمتِ‏یرِ‏یکِ‏یابِ‏یدِ‏یاِ‏یکِ‏خداتولدی ديگر(.* * *.)در انجيل ‏،چنانکه قبلا گفته شد ‏،خدا بر حسب آنکه خداِی عي باشد يا خداِی پائولوس قديس ‏(سن پل که نويسنده تقريباني از ‏"عهد جديد ‏"و سازمان دهنده واقعِی آئين مسيحيت است ‏،دو شخصي یتِ‏ مخالف يکديگر دارد در آن بخش کهمنعکس کننده برداشتهاِی فکرِی و مذهبِی پائولوس است رستگارِی هر انسان دردرجه اول درگرودرجه ايمان اواست ‏،و ايناصلِی است که در مورد تأکيد کليسا قرار گرفته است ‏،درصورتِی که در آن بخش ديگرِی که منعکس کننده نظرات خود عياست حتِی مسي بودن وبه عي ايمان داشتن نيز براِی رستگار شدن شرط اساسِی شناخته نشده،بلکه اين شرط صرفامحبت به ديگران و دوست داشتن آنها شناخته شده است.‏ چندين بار در انجيلهااز قول عي نقل شده است که هرکه با محبتزندگِی کند در خدا ساکن است و خدا دراو ساکن است باز آمده است که اگر کسِی ملکوت خدا را با پاکدلِی کودکان نپذيردهيچوقت بدان راه نخواهد يافت ‏،باب نوزدهم ، ١٣-١۵ مرقس ‏،باب دهم ،١۵ : لوقا ‏،باب هيجدهم ،دربخش ‏"يهودِی ‏"عهد جديد در باره نحوه رابطه يک مسي مومن با حکومت و با هيئت حاکمه آمده است که‏:"ازفرمانروايان خود با چنان خلوص و احترامِی اطاعت کنيد که از مسيح اطاعت ميکنيد ‏،و اين راازراه چاپلوسِی نکنيد‏،بلکه با اين اعتقادبکنيدکه مانند غلامان عي مسيح از اين راه اراده خداوند را بجا مِی آوريد ، زيراکه زمامداران جهان جزبا اراده خداوند بدين مقام برگزيده نميشوند ‏"(رساله پائولوس رسول به افسيان،باب ششم ،۵)، در صورتيکه در انجيلهاِیچهارگانه از قول عي آمده است که هيچکس نميتواند بنده دو ارباب باشد شما نيز يا بايد بنده خدا باشيد يا بنده طلا‏،باب ششم،‏‎٢۴‎ ، لوقا ، باب دوازدهم ،٢٢ ). دو محقق سرشناس آلمانِی ، اشتاوفر و الرت درباره اين تضاد مينويسدکه برداشت انجيل دررساله هاِی پائولوس را ملاک قرار دهيم ، بايد نه تنها نرون دوران خود او ‏،بلکه همه آدمکشان تاجدارتاريخ بعنوان برگزيدگان خدا مورد تقديس ما قرار گيرند دربخش ‏"توراتِی ‏"عهد جديد آنهائِی که بايد رستگار شوندپيشاپيش توسط خداوند تعيين شده اند ‏(رساله پائولوس به روميان ، باب هشتم ،٣٠ )، درصورتيکه دربخش آن هر کسميتواند بامحبت خود را شايسته ملکوت خداوند کند و آنجا که حقيرترين حقيران آسان به ملکوت خدا راه مييابد ، ملايانرياکار هر قدرهم با قوانين شرايع کتاب مقدس آشنا باشند نه تنها بدين ملکوت آسمانِی راه نمييابند ، بلکه درهاِی قلمروخداوند را به ر ديگران نيز ميبندند ، باب بيستو سوم،‏‎۴‎ ، لوقا ‏،باب يازدهم،‏ ۵٢، مرقس،‏ باب دوازدهم،‏١۶ و‎١٧‎ )، ولِی.(۴٠..:))"در بخش ‏"يهودي"‏ انجيل،‏ خدا همان خداِی خود کامه و قهار و سختگي است که در تورات متجلِی ميشود و بعدا نيز او رابصورتِی بازهم مطلق ترو مقتدرتر درقرآن ميتوان دراين مورد انجيل آمده است ‏:"خداوند ميفرمايد که از يعقوبجانبدارِی کردم زيرا اورا دوست داشتم ‏،اما از برادرش عيسو که توأم با او زائيده شده بود و به فرعون ميفرمايد که ترابهمين منظور به شرارت برانگيختم تا بوسيله تو قدرت خود را نشان دهم و اسم من در سراسر جهان انتشار يابد ي ازشما به من خواهد گفت ‏:پس ديگر چرا خدا ازما ايراد ميگيرد ‏،زيرا کيست که بتواند با اراده او مقاومت کند ؟ولِی آدم إ توکي که از خدا جواب ميخواهِی ؟ آيا کوزه ازکوزه گرميپرسد چرا مرا به اين شکل ساختِی ؟چه ميشود اگر خدا بخواهد باصبر زياد متحمل کسانِی شود که مورد خشم او هستند ولِی سزاوار هلاکت نميباشند ‏،تا بدينوسيله هم غضب خود را نمايانسازد و هم قدرت خود را نشان دهد ؟ چه ميشود اگر خدا بخواهد عظمت وجلال خود را به کسانيکه مورد رحمت او هستندوقبلا آنها را براِی اين جلال آماده کرده است ظاهر سازد ؟ " ‏(رساله پائولوس رسول به روميان ، فصل نهم ،٢٢ و‎٢٣‎‏).‏١..يافت ..""..در جاِی ديگر همين پائولوس تذکر ميدهد که ‏"هيچ انسانِی نميتواند خود بخود خدا را بجويد يا بدو گرايش يابد ، زيرا اينمستلزم آن است که قبلا خدا به او روِی آورده باشد اين درست همان برداشتِی است که در صدها آيه قرآن منعکس ميتوانيافت بعکس در مواردِی متعدد در بخش ‏"عيسائِی انجيل اين نظر منعکس است که خود آدمِی است که ميتواند با محبتخدارا به خويش بخواند يا سپرس تحليلگر سرشناس کتاب مقدس درارزي اين دو برداشت مختلف انجيل از نقش خدادرزندگِی انسانها ، مينويسد:‏..(‏"آنچه پائولوس با تشبيهاتِی عالِی وحشتناک بيان داشته تا بامروز اعتبار خود را درمعتقدات مسيحيت حفظ کرده استآوگوستينوس قديس ‏(سن اوگوستن اين اصل عدم اختيارانسان و تقدير ازلِی خداوند را به عنوان اصلِی مسلم پذيرفته استلوترو کالون نيز چون او ، اين فرضيه را هسته کنونِی مکتب مذهبِی خود قرار داده اند ‏.اين اعتقاد دراين خلاصه ميشود کهرستگارِی يا گمراهِی ابدِی هر انسان حتِی قبل از انعقاد نطفه او مشخص شده است ‏،و در اين راستا سرنوشت انسان وابستهبه خود او نيست ‏،بلکه صرفا منوط به خشم يا رحمت الهِی است، خداِی".___________________________________" :– ١.تندرستِیصلح و جنگ ، خداِی و تاريروشنائِی منم که خداِی اشاره بدين نوشته تورات که که بر من مخاصمتبر کسِی واِی آورم را که بخواهم ميبخشم و برهر کس که بخواهم رحمت مِی هرکسِی هستم و بيمارِی سفرخروج؟"(‏ به زن ميگويد چه زائي يا کسِی مگر کوزه به کوزه گر ميگويد که چرا مرا اينطورساختِی نمايد و کتاب اشعياء،باب چهل و پنجم ،٧ ).باب سِی.،وسوم ،١٩.21 صفحه


یاِ‏یمِ‏ه"‏یبتِ‏یبتِ‏یکِ‏یحتِ‏یدِ‏یکِ‏یمِ‏هي"‏خداتولدی ديگر* * *در قرآن ‏،چنانکه قبلا گفته شد،خدا نه خداِی هزار چهره تورات است ، نه خداِی دو شخصي یتِ‏ انجيل ، بلکه خدائِی در حد اعلِیخود کامه است که اساسا پرسشهائِی که ميتوانند براِی دو آئين توحي ديگر مطرح شوند در مورد او مطرح شدنِی نيستند‏،زيرا که در بيرون از اين خدا اصولا هيچ واقعي یتِ‏ و هيچ اختيارِی وجود ندارد هيچ تروخشکِی نيست که قبلا درلوح محفوظاو ثبت نشده باشد وهيچ برگِی نيست که بِی اجازه او از درختِی فروافتد هيچکس جز به فرمان او بدنيا نمِی آيد و جز بهفرمان او نميميرد و هر عزتِی از او است و هر ذلتِی نيز ازاواست.‏ هرکس رستگار شود او رستگارش کرده است و هرکسهم که به گمراهِی رود او گمراهش ساخته است هر کس که مسلمان شود به خواست او مسلمان شده است و هر کس هم کهکافر بماند بخاطر اين است که خود خداوند او را کافر خواسته است خود او است که مهر بر دلها و پرده بر گوشها وچشمها ‏ِی آنهائِی ميگذارد که ميبايد خطاکار باقِی بمانند وقتيکه بايد مردم شهرِی هلاک شوند خود او بر آنان حرام ميکندکه از کفرخود توبه کنند ، وقتِی هم که بايد صاعقه غضب خود را بر قومِی بفرستد خود او حکام آن قوم را به راه فسق ميبردتا مستحق کيفر شوند ، و پس از هلاک آنان نيز اقوامِی ديگر پديد مِی آورد و آنها را هم ي پس از ديگرِی به خاک هلاکاندازد تا سرنوشت هر قوم عبرت ديگران شود لباس مردمان به فرمان او برايشان دوخته ميشود و خانه ها ياخيمه هاِی آنان به فرمان او برايشان ساخته يا افراشته ميشود او است که از شاخ و برگهاِی درختان يا از دامنه هاِیکوههابراِی مردم سايبانهائِی در برابر تابش خورشيد ميسازد ‏،و است که باغها وکشتزارها را به مزارع گندم يا تاکستانها ونخلستانها تقسيم ميکند ، و باز هم او است که برخِی از ميوه ها را براِی خوردن بر بر خِی ديگر برترِی ميدهد........در سِی و دوسوره و بيش از دويست آيه قرآن بطور پيگير برهمه اينها تأکيد نهاده شده است۴" ‏(ابرهيم ،:یتِ‏‏،انعامميکشاند و هر کس را که بخواهد هدايت ميکندخداوند هرکس را که بخواهد به گمراهِی ‏،‏‎١٢۵‎‏،رعد،‏‎٢٧‎‏،اعراف ،١۵۵، فاطر،‏‎٨‎‏،نحل ‏،‏‎٩‎‏،سجده ،١٢ ‏،يوسف،‏‎١١٠‎ ،" هر که را که بخواهد فهم ميدهد و هر که را که٣٧٢ ‏)،"هر که را که بخواهد مسلمان کند دلش را به اسلام مايل ميگرداند و هرنخواهد نميدهدکس راکه نخواهد دلش را در پذيرفتن ايمان سخت ميکند‏،و‎١٠٠‎ ‏،جاثه ، ٣٣ ‏)،هر کس را بخواهد مشول رحمت خودميکند و ميبخشد ، و هر کس را بخواهد عذاب ميدهد ‏"(آلهر که را که بخواهد عزيز ميکند ، و هرکه را بخواهد ذليل ميکند،‏ به هر کس کههر کسِی رابخواهد همه چيز ميدهد و از هر کس که بخواهدهمه چيز را ميگيردخداوند هر کسِی را که بخواهد فراخ روزِی ميکندکه خدا ذليل کند ديگر کسِی او را عزيز نميتواند کرد " ‏(حج،‏‎١۶‎ و ‏"و ماو هر کس را که بخواهد تنگ روزِی ميکندبعضِی از مردم رابر بعضِی ديگر برترِی درجه داديم تا عده اِی از آنها عده ديگرِی را به خدمت خود گيرندبنگر که چگونهآرزو و توقع بيجا در مزي که خدا براِی بعضِی بر بعضِی ديگر قائل شده است مکنيدبعضِی از مردم را بر بعضِی ديگر برترِی بخشيديم ، و البته در آخرت برترِی بسيار بيشترِی به تعضِی بر بعضِی ديگر خواهيم‏"درکرده خدا چون و چراآل عمران ، داد ‏"(اسراء ،٢١ )، چنين است کار خدا ، که هر آنچه خواسته باشد ميکند هيج مرد و زن مومن رادرکارِی که خدا و رسول او بدان حکم کنند اختيارِی نيستنميتوان کردهر کس خواستار دنيا باشد متاعبه شما نميرسد مگر به اذان خداوندييچ مصي آنگاه جهنم را نصيب او ميکنيم تا با خوارِی بداندنيا را به او ميدهيم – البته بشرط آنکه ما خود چنين اراده کرده باشيم در آيد" ‏(انعام ،٢۵، ١٢۵، ١٠٧ ‏،کهف ۵٧، ‏،بقره ٧٠، ، يونس ٩٩،" ) آل عمران ، ٢۶ ‏،اسراء،‏ ٢١ و ،( ٣٠ "" ، ١٨" ‏(رعد،‏‎٢۶‎ ‏،عنکبوت ۶٢، روم ٣٧، ‏،سبا ٣٩، ، نور ،( ۴۶ ، ٣۴ ، ٢١" ‏(زخرف ، ٣٢ (" ‏(نساء ٣٢، ،( "،( ۴٠) "" ) تغابن ١١، ،( ".-" ) بقره ، ٢۵۵ ، ٢۶٩،عمران ، ٧۴ و ، ١٢٩ مائده ، ،(١٨ "" ،" ‏(انبيا ء ، ٢٣ ،( "‏"(احزاب ٣۶، ،("‏"(اسرا ء ). ١٨درموارد متعدد ديگرِی ، تصريح شده است که وقت دقيق تولد و مرگ هر آدمِی ، کليه آنچه درفاصله اين دو بر او ميگذردپيشاپيش در ‏"لوح محفوظ خداوند ثبت شده است و به هيچ صورت قابل تغيير نيست:‏"(بقره ١٠٢، "،(برگِی از درخت فرو ن افتد که ما بر آن آگاه‏"به هيچکس مصي نميرسد مگر آنکه خدا خواسته باشدنباشيم،‏ و دانه اِی در زير تاري زمين نيست هيچ تر و خشکِی که در لوح محفوظ ما ثبت نباشد ‏"(انعام،‏‎۵٩‎ ‏)،"و مثقال ذرهچکس جزدر آسمانها و درزمين نيست مگر آنکه در لوح محفوظ ما نوشته باشدبه فرمان خدا و وقتِی که اجل او معين شده است نميميرد‏"(سبا،‏‎٣٠‎ ‏،نمل،‏‎٧۴‎ ، قمر ،۵٢ )،‏"(آل عمران ١۴۵، ، فاطر ١١، ، انعام ٢، ‏،لقمان،‏ ،( ٣۴" ‏(آل عمران ١۵۴، "،()" رم ۴، ،(‏"(حديد ، ٢٢ ،(‏"(انعام ، .(١١٢همه امور‏"آنانکه بايد کشته شوند اگر درخانه هاِی خود هم باشند با پاِی خود به قتلگاه خواهند آمد‏"هرچه براِی شما پيش آيد ‏،يا نفس شما بهعلم ‏،پيش از آنکه اتفاق بيفتد ، وبعد از آن ، تابع امر خداوند است ‏"ما خود براِی هر پيغمبرشما برسد ‏،پيش از آنکه بوقوع پيوندد در کتاب ازلِی خداوند مقررشده استدشمنانِی را از آدميان و از اجنه و شياطين بر انگيختيم ، و البته،‏ اگر نميخواستيم چنين نميشد22 صفحه


یمِ‏و"‏23 صفحهخداتولدی ديگرچهار پايان تنها براِی اين آفريده شده اند که براِی حمل و نقل يا پوشش يا تغذيه مورد استفاده آدميان قرار گيرند و کشتيهابراِی اين ساخته شده اند که مسافرانِی که بر آنها سوار ميشوند از بابت شکر نعمت بجا آورند البته ديگر جانداران روِیزمين نيز تنها براِی بهره آدميان بوجودآمده اند.:...."همه موجودات زمين را براِی بهره شما آدميان خلق کرديم ‏(بقره ،٢٩ )، و اسب وقاطر و الاغ را آفريديم تا بر آنهاسوار شويد ٨ ‏)،و چهارپايان را آفريديم تا از مو و پشم آنها بهره ببريد و گوشتشان را بخوريد و آنها بارها ‏ِیسنگين شمارا که جز با مشقت حمل نتوانيد کرد از شهرِی به شهر ديگر ببرند و براِی سوارِی شما کشتِی ها راخلق فرموديم تا چون بر آنها سوار شويد شکر نعمت مارا بجا آوريد ‏(زخرف ،١٢ )، و اگر اراده کنيم باد را فرومينشانيم تاکشتيها بر پشت آن از حرکت ‏(شورِی‏(نحل ٧، .(. "( ٣٣ ،‏(نحل ،"و ما آب را در اندازه لازم از آسمان بر زمين فرستاديم و آنرادرر ‏ِوی زمين نگاه داشتيم در حاليکه ميتوانستيم آنرا از ميانببريم،و به برکت آن براِی شما نخلستانها و تاکستانها آفريديم تا ميوه هاِی خوراکِی خود را به فراواِنی درآنها بيابيد ودرختِی را نيز رويانديم که از کوه سينا مِی آيد و براِی خورندگان خود ميوه اِی پرروغن ‏(زيتون)به بار مِی آورد و نيز براِیشما گاوان و گوسفندان را بوجود آورديم تا شيره اِی را که از پستان آنها بيرون مِی آيد بنوشيد و بهره هاِی ديگر ببريد وگوشتشان را نيز بخوريد ‏،و بهنگام ضرورت آنهارا بکار حمل و نقل خود بگماريد و بر پشتشان ، چون بر روِی کشتِی سفرکنيد..‏"(مومنون ٢٢-١٨، .(در مورد ساره ترين امور زندگِی روزمره آدميان نيز از آنان سلب اختيار شده و حتِی در مسائلِی مانند مسکن و لباس وخوراک و کشت و کار هيچ سهمِی براِی خود آنان منظور نشده است براِی شما لباس خلق کرديم تا از گرما و سرمامحفوظ باشيد،و براِی سکونت دائم شما خانه هارا برايتان ساختيم و براِی سکونت موقتتان خيمه هائِی را از پوست چهارپايان ترتيب داديم تا دروقت حرکت سبک باشيد ، و از پشم و کرک و موِی اين چهار پايان براِی شما اثاثه منزل و متاع هاِیمختلف خلق فرموديم ‏(نحل ،٨٠ )، و در کوها و جاده ها راههائِی براِی رفت و آمد شما تعبيه فرموديم ‏(انبياء،‏ )، ٣١ و براِیحفظ شما از گرما از درختان سايبان ساختيم و نيز ديورهاِی کوهها وغارها را برايتان پوش ‏ِشی در برابر آفتاب قرار داديم‏(نازعات ،٣٢ )، و به زمين قطعاتِی مجاور يکديگر داديم که يکجا باغ انگور باشد و جائِی مزرعه غلات و جائِی ديگرنخلستان ‏(رعد ،٣ )، و بعضِی از ميوه هارا براِی خوردن بر برخِی ديگر برترِی داديم‏(رعد ،۴)"." :آيات متعدد ديگرِی از قرآن بر اين موضوع شگفت آور تأکيد نهاده اند که اين خودخداوند است که افرادِی را به راه راستميبرد تا شايسته رفتن به بهشت شوند ‏،و افرادِی را نيز به خطاکا ‏ِری ميکشاند تا آنانرا مستحق دوزخ کند ، زيرا وعدهخداوند تخلف ناپذير است که جهنم را از آدميان و از اجنه پر کند":"‏"ما خود پرده بر دل برخِی از افراد نهاده ايم که گوششان بر شنيدن سخن حق سنگين باشداگر ميخواستيم همه مردمانمهر بر دلها و پرده بر گوشها و چشمها يتان نهاده ايمرا به راه راست هدايت ميکرديم ‏،ولِی وعده ما تخلف ناپذير است که جهنم را از اجنه و از آدميان پر کنيم‏"اگرو‎١۴٩‎ ، هود ،١١٨ و‎١١٩‎ ، اعراف،‏‎١٧٨‎ وميخواستيم ‏،تمام خلايق را امت واحدِی آفريديم ‏،ليکن چنين نکرديم تا هر که را خود بخواهد مشمول رحمت خويش کنيم‏(شورِی هر کس که خداوند اورا به گمراهِی رساند ‏،ديگر هيچکس هادِی او نشود و پيوسته درگمراهِی بمانداگر خدا‏"(اعراف ،٣٠ و‎١٨۶‎ ‏،نساء،‏‎١۴٣‎ ‏،زمر،‏ميخواست اينها مشرک نميشدند ‏،اما ما خود چشم و دل ايشان را از گرويدن به حق گردانيديمبه موازات اين قانونِی که بر آدميان به صورت فردِی حکمفرماو تا روز قيامت ميان آنها دشمنِی انداختيماست ‏،قانون مشابهِی نيز بر زندگِی دسته جمعِی اقوام و ملل جهان حکفرما است‏"(انعام ٢۵، ‏،اسراء ۴۶، ،" ‏(بقره ۶، و ،( ٧ "" ‏(انعام ١٢٨،١٧٩ ‏،سجده ١٣، ، نساء ١٠، و ، ١۴ توبه ۶٨، ، علق،‏‎١۵‎ ،("مدثر،‏‎٣١‎ ‏،شعرا ،۴ )،"" ‏(انعام ، ١٠٧ و ..."،( ١١٠٣٣ ‏،غافر ٣٣، ‏،فاطر ٨،:)" رعد ١٣، ،( ..."٢٣ و‎٣۶‎ ‏،رعد ،" ) تحريم ١، .(اعراف ، ١٠٠ ،( ""،(٨،چون بخواهيم اهل ديارِی را هلاک‏"صاعقه غضب خود را بر سر هر قومِی که بخواهيم فرود مِی آوريمکنيم فرمانروايان آنرا واميداريم تا راه فسق بروند و مستحق کيفر شوند ، آنگاه آنهاراهلاک ميکنيم‏"بر گردنشان تاحرام است بر هرشهرِی که بايد مردم آن هلاک شوند که آن مردم از کفر خود توبه کنندزنخ زنجير عذاب نهاديم و راه پس و پيش را بر آنان بستيم و پرده بر چشمها و دلهايشان افکنديم ‏"(يس،‏‎٧‎ تندبادِی سرکش فرستاديم که هفت شب و هشت روز متوالِی بر آنها مسلط بود ‏،و جملگِی مانند ساقه نخل خشک شده اِی به‏"پس آنهارا صاعقه آتش در گرفت در حاليکه نه توان گريختن داشتند و نه يار وخاک هلاک افتادندمددکارِی براِی خود يافتند " ‏(ذاريات ،۴۴ و‎۴۵‎‏)،"و براِی هلاک آنها صيحه اِی از آسمان فرستاديم که همه مانند گياه خشکشدند ‏"(قمر ريال‎٣١‎ )،" و تنور آتش بر آنها بجوشيد " ‏(هود ،۴٠ ‏)،"و عذاب خدا به شکل بادِی سهمگين بر آنها روِی" ) اسراء ١۶ و‎١٧‎ ،(" ‏(انبياء ٩۵، ،(" ،( ١٠-" ‏(حاقه ۶، و ،( ٧


یمِ‏یاِ‏یبِ‏یکِ‏خداتولدی ديگرآورد و چون صبح شد جز خانه هاِی ويران از آنها اثرِی نماند ‏"(احقاف،‏‎٢۴‎ و‎٢۵‎ )،" ديدگانش را نور کرديم وگفتيم کهاينک عذاب قهر و انتقام مارا بچشيد و‎٣٩‎ ‏)،"زلزله اِی سخت فرستاديم که براِی آنان مرگ مسلم بهمراهآورد"(عنکبوت ،٣٧ ‏)،"تند بادِی خزانِی به سوِی آنان فرستاديم که بر هرچه ميوزيد آنرا مانند استخوان ميپوسانيد(ذاريات،‏بر آنان سنگباران عذاب نازل کرديم ٧٣ و‎٧۴‎ ‏)،"قسم به آسمان بلند و قسم به روز موعود ‏،که همهو جز نوح و اصحابش همه را غرق دري یاِ‏ هلاکت گردانيديم ‏،و همانا خداِیاصحاب حدودرا کشتيمو قوم لوط را جز اهل بيت او با سنگباران عذاب هلاک ساختيم ‏،وهمانا خداِی توتوخداِی رحي استتوانا و مهربان است ‏"(شعرا ،١٧٢ و‎١٧٣‎ ‏)،"پس ازهلاک اينان اقوامِی ديگر پديد آورديم ‏،و آنها را نيز ي بعد از ديگرِیبه خاک هلاک انداختيم تا سرنوشت هر قوم را عبرت ديگران قراردهيم"(مومنون،‏‎٣١‎ و‎۴١‎ )، ‏"اصحاب حجر رسولان ما راتکذيب کردند و براِی فرار از خطر درکوهها منزل گزيدند ‏،اما ما صبحگاهِی آنانرا در همان بالاِی کوههابا صيحه عذاب نابودقوم عاد سرکشِی کرد و ما با تندبادِی درايام نحس عذاب ذلت را به آنها چشانديمکرديم‏"قوم هود شتر صالح را پِی کردند ‏،پس بر آنان زلزله فرستاديم که همه را در خانه هايشان از پاِی در آورد"(اعراف،‏‎٧۴‎‏"و نيز اصحاب رس را ‏،و بسيار‏)،"و قوم شعيب را چنان هلاک کرديم که گوئِی هرگز درر ‏ِوی زمين نبوده اندو قارون را با همه ضياع و عقارش به زير زمينطوايف و اقوام ديگر را به کيفر کردارشان هلاک کرديمفرو برديم‏"(اعراف،‏‎٧٣‎ )،‏"(هود ٩۴، ،(‏"(فرقان ٣٨، "،(‏"(حجر ،‏"(قمر ،٣٧‏"(بروج ١، ۴- "،(‏"(صافات ٨٢، "،(١‏"(حجر ٨٠، "،(‏"(قصص،‏‎٨١‎ ).۴١ و‎۴٢‎‏)،"‏در مواردِی متعدد تذکر داده شده است که هدف خداوند از رويدادهاِی بد ياخوبِی که براِی مسلمانان ميافتد و درک علت آنهابراِی خود ايشان دشوار است ‏،آزمايش درجه ايمان آنهاست ‏.در صورتِی که بارها در قرآن آمده است که ايمان يا عدم ايمانافراد بسته به اراده خود خداوند است و آنان شخصا اختيارِی دراين باره ندارند ‏.در مورد دوجنگ احد و بدر که اولِی بهشکست و دومِی به پيروزِی مسلمانان انجاميد گفته شده است اگر به شما در جنگ ‏(احد)‏ اسي یبِ‏ رسيد در عوض بهدشمنان شما نيز ‏(درجنگ بدر)‏ سآ ي یبِ‏ سخت وارد آمد ، زيرا ما پيروزِی وشکست را بدينجهت در ميان مردم ميگردانيم کهروزِی که دو گروه با يکديگر ‏(درجنگ احد ‏)روبرو شدند آنچهبدانيم آنهائِی که ايمان آورده اندکدامند ؟(‏به شما رسيد به اذان خدا بود تا بداند مومنان کيانند و منافقان کدام ؟ آل عمران ،١۶۶ ‏)."و خداوند شما درجنگ بدريارِیکرد درصورتيکه ضعيفانِی بيش نبوديد ‏:...وقتِی که تو به مومنان گفتِی آيا شما را بس نيست که پروردگاراتان سه هزار تنازملائکه را به يارِی شما فرستد ‏،و اگر از او بترسيد و بردبارِی نشان دهيد هنگاميکه دشمنان بر شما حمله آورند خداوندپنجهزار ملک ديگر را نيز به کمک شما خواهد فرستاد که بر آنان بتازند ‏،خدا چنين نکرد مگر براِی اينکه خبر نکوئِی را بهشما بشارت دهد تا دلهايتان آرام گيرد ‏"(آل عمران ،١٢۵ و‎١٢۶‎ )،)"٢" :آل عمران ،١۴٠ (.‏"ماقبله اِی را که تو پيش از آن برآن بودِی تغيير داديم تا دريابيم چه کسِی از پيامبر پيروِی ميکند و چه کسِی با او بهمخالفت برميخيزد ‏"(بقره ،١۴٣ ‏)،"ما اصحاب کهف را ازخواب برانگيختيم تا بدانيم کداميک از آن دو گروه حساب مدتو شيطان را برمردمان تسلط نداديم مگر براِی اينکه بدانيم کيست کهدرنگ در غار را بهتر نگاه داشته اندبه آخرت مومن است وکيست که درآن شک دارد"(‏ سبا ،٢١ ‏)،"اگر خدا ميخواست که همه کسانِی که درر ‏ِوی زمين هستندايمان ميآوردند ‏.پس چگونه تو ‏(محمد)‏ ميتوانِی همه مردم را به اکراه مومن کنِی ؟ زيرا که هيچکس بِی اجازه خداوند ايماننمِی آورد يونس ف‎٩٩‎ و ١٠٠ ‏)چگونه ميخواهِی کسِی را که خدا گمراه کرده است هدايت کنِی ؟براِی چنين کسِی هرگزو نوح به قوم خود گفت اگر خدا خواسته باشد شما را گمراه کند ‏،اندرز من به شماراهِی به هدايت نخواهد بودو با همه اين تأکيدات مکرر درمکرر که آدميان کمترين اختيارِی درآنچه پيشاپيشسودِی نخواهد داشتبرايشان مقدرشده است ندارند ‏،در مواردِی قرآن ناگهان راه عوض ميکند و براِی کسانيکه راهِی جز راه حق را بر گزيده اندخط و نشان ميکشد‏"بدترين جانوران در نزد خدا کسانِی هستند که تعقل نمِی کنند و اگرهم آنان را به کلام حق شنوا کنيم باز روِی از آن برميتابند وبدان اعتراض ميکنند ٢٢ ‏)،"اگر هم ملائکه را بر اينها بفرستيم يا مردگان از قبرها برخيزند و با اينانخدا کافران را فراموش کرد ، زيرا که آنان نيز او را فراموش کردهسخن گويند ، باز ايمان نمِی آورند)" کهف ١٢، "،(‏(نساء ٩٠، .(‏(هود ٣۴، ...."()" انفال ،" ) انعام ١١١، "،(____________________________________:):–١-٢اين آيات مورد استناد فريمن کلارک در تعبر معروقی قرار گرفته که غالبا از او نقل شده است:‏ ‏"خدای محمد رامعمولا بايد در زلزله و طوقان و آتش جسنجو کرد".‏.موضوع فرستاده شدن ملائک براِی کمک به پيغمبران از تورات وانجيل مايه گرفته است در کتاب دوم سموئيل ‏(باب-١٠ ‏)اين رويداد بصورتِی مبهم نقل شده است ، ولِیپنجم ‏،‏‎٢۴‎‏)و کتاب مکابيان ‏(باب پنجم ،٢در انجيل صريحا از قول عيسِی گفته ميشود که اگر خواسته باشد ميتواند از خدا بخواهد که دوازده فوج از ملائک رابه يارِی او بفرستد ‏(متِی ، باب بيست وششم،‏-۴ ‏.وباب يازدهم ،٨.( ۵٣24 صفحه


یاِ‏یکِ‏یائِ‏یکِ‏یهاِ‏ي؟کنیکنِ‏یولِ‏تولدی ديگر۵١ ‏،توبه ۶٧، ، جاثيه ۴٣، .(: ‏"براِی"خدادر ي دو مورد حتِی تصريح ميشود که خوب و بد آدميان حاصل اعمالبودند ‏(اعراف،‏‏"از سوِی خدا براِی شما آمدهخودشان است آدمِی جز آنچه به سعِی خود انجام داده حاصلِی نيستاست ‏،هر کسِی که آنرا ديد به رستگارِی رسيد وهر کسِی که کور ماند درخسران ماند ‏"(انعام ف‎١٠۴‎ ).‏"(نجم ،٣٩)،عليرغم قدرت مطلقه و همه جانبه اِی که قرآن براِی خداوند قائل است ‏،گاه همين خداوندبه روايت آيات مختلف همين قرآنبصورتِی عمل ميکند که گوئِی فقط سخنگوِی پيامبر خود و منعکس کننده خواسته هاِی او درموار ‏ِدی است که خود وِی بهدليل حجب يا فروتنِی ويا براِی احتراز ازبرخوردهاِی نا خوشايند مايل به ابراز آنها نيست اين موضوع کرارا اين پرسش رادرپيش آورده است که اگر قرآن پيام آسمانِی براِی همه مردمان وبراِی همه دورانهاست چگونه مسائلِی که از لحاظ زمانِی ومکانِی تنها به امور معيِنی از زندگانِی روزمره پيمبراختصاص دارند ميتوانند درآن مطرح شده باشند؟.." یاِ‏کسانيکه ايمان آورده ايد ، به خانه هاِی پيغمبر داخل نشويد مگر آنکه خود او اجازه آنرا داده باشد ‏،و بر سفره طعامشمنشينيد مگر آنکه خود او شما را دعوت کرده باشد وقتِی هم که دعوت به خانه يا به طعام شده باشيد زودتر از وقتمقررنيائيد و بعد از صرف طعام پِی کارخود برويد نه اينکه براِی صحبت کردن باقِی بمانيد که اين کار مايه آزار پيغمبر استهنگاميکه ميخواهيدهر چند که خود از گفتن آن شرم کند ‏،ولِی خداوند از اظهار حقيقت به شما شرمِی نداردپيغمبر را صدا کنيد ‏،او را آنطورِی صدابکنيد که يکديگر را ميان خودتان صدا ميکنيد ‏(نور،‏‎۶٣‎ ‏).صدايتان را از صداِیپيغمبر بالاتر نبريد و با او به همان بلندِی صحبت مکنيد که با همديگر ميکنيد آنها ئِی که پيغمبررا پشت خانه با بانک بلندميخوانند بيشترشان مردمِی بيشعور هستند ‏،زيرا برايشان خي یلِ‏ بهتر است که صبر کنند تا پيغمبراز خانه خارج شود ‏(هجرتهنگاميکه پيغمبر از شما ميخواهدکه جاباز کنيد پس جا را براِی ديگران باز کنيد و زمانِی که به شما ميگويد برخيزيد پس بر خيزيد مجادله ،١٢ ‏).هرگاه از زنان پيغمبر متاعِی را ميطلبيد از پشت حجاب بطلبيد و رسول خدارا نيازاريدپس از وفات او نيزهرگز با همسرانش ازدواج مکنيد که اين نزد خداوند گناهِی بزرگ است.:" یاِ‏) احزاب ۵٣، .(‏.(احزاب ۵٣، ."(....).( ۵ – ١،زناشوئِی داشته اند ‏،در قرآن آمده استدر جاِی ديگر در مورد همين زنان پيغمبر ‏،در هنگاميکه با او گله مندي هستند بيائيد تا مهريه تان را بپردازم و به خوبِی و خوشِی آزادتان کنمپيغمبر ، به زنان خود بگواگر خواهان زينت دني ‏،اما اگر طالب زندگِی اخروِی باشيد خداوند به شما پاداشِی بزرگ خواهد داد ‏،همچنانکه کار نارواِی شمارا دو برابر ديگرانبه کيفر خواهد رسانيد ‏،و هر که را شما که مطيع فرمان رسول باشد اجرِی مضاعف نصيب خواهد کرد . شما اِی زنان پيغمبرپس با مردان به نرمِی ونازکِی سخن مگوئيد و در خانه هايتان بمانيد و خدا و رسول او، بدانيد که مانند ساير زنان نيستيد هر-٣۴ ‏)و تو اِی رسول لازم نيست در همبستر شدن با زنان خود نوبت آنها را مراعات کنِی را اطاعت کنيد هيچکداميک از آنها را که مايل بدو نبودِی نوبتش را به عقب بينداز و اگر هم بدو مايل شدِی دو باره او را نزد خود بخوان براِیرضا دهنداز آنها نبايد از خواسته تو ناراضِی باشند ‏،بلکه بايد همگِی به آنچه تو بدانان عطا مي چه اِی پيغمبر از آنچه خدا بر تو حلال کرده براِی خشنودِی زنانت صرفنظر مي..) احزاب ۵١، ( .‏(تحريم ١، ."(:‏(احزاب ،٢٨"دو آيه مختلف قرآن حکايت ازآن دارند که خداوند نخست به پيامبر خود توصيه کرده است که کسانيکه به قصد تبرک به ديداراو مِی آيند پولِی بپردازند تا به مصرف معاش او برسد ‏،ولِی چون اينا از اين کار اکراه نشان داده اند خداوند نيز بعدا آنان رااز پرداخت اين پول معاف کرده است" ‏(توبه ١٠٣، (... ":.رسول ، از کسانيکه به ديدنت مِی آيند صدقه دريافت کن تا آنانرا پاک گردانِی و طهارت بخشِیچون مراجعه کنندگان از اين کار سر باز ميزدند ، خداوند در آيه ديگرِی راه عذرِی در برابرشان ميگذارد اگر نميتوانِیچنين کنِی بدانيد که خداوند بخشنده و رحيم است آيا اکراه داريد که پيش از ديدار خود صدقه اِی بدهيد ؟ دراينصورت ما نيزتوبه شما را ميپذيريم به شرط آنکه نماز خود را برپا داريد و زکوه خويش را بدهيم و خدا و پيغمبرانش را فرمان بردار باشيم" ‏(محاجه ١٢، و .( ١٣ینِ‏از دشمنان محمد ، عاصِی بن دائل ، که فرزند نياوردن پيامبر را دليل بردرجائِی ديگر ، خداوند در اشاره به نيشخند ي عقيم بودن او دانسته و محمد را سخت به خشم آورده بود تأکيد ميکند که اين محمدنيست بلکه دشمن بد خواه اوست که، و باز در جائِی ديگر خداوند به ابولهب عم پيامبر و همسرش که با محمد دشم کرده اندخودش عقيم است بريده باد دست ابو لهب ، و زنش نيز هيزم کش جهنم بادنفرين ميکند که ! " ‏(لهب ، ٣-١ .(‏(کوثر ٣، (":25 صفحه


یائز‎١‎ییابیمترتولدی ديگرپيامبرانپيامبراندر آئين های ‏«توحيدی»‏هم در جهان مسيحيت و هم در دنيای اسلام،‏ تورات کتاب اول از کتاب های سه گانه ‏«توحيدی»‏ و سنگ زيربنائی هرسه آئين بزرگ جهان سامی است.‏ با اينهمه در يک ارزي دور از پيشداوری،‏ ميان اين کتاب و دو کتاب ديگر همانفرق اصولی وجود دارد که ميان خود آئين يهود با آئين های مسيحيت و اسلام وجود دارد،‏ زيرا که پيام انجيل و قرآن،‏همانند پيام آئين ها زرتشتی و بودائی،‏ پيامی جهان است که همه آدميان را از هر قوم و نژاد و سرزمين در بمی گيرد،‏ در صورتی که تورات چنانکه خودش تصريح می کند،‏ کتابی خاص يک قوم معين است:‏ پيام آن پيامی استکه منحصرا برای قوم يهود صادر شده است،‏ و ملاک خوب و بد در اين پيام درجه سود و زيان آن برای يهودياناست.‏ آنچه به نفع قوم يهود باشد خوب است ولو آنکه تحقق آن مستلزم آدمکشی و دزدی و فريبکاری وحق شکنیباشد،‏ و آنچه به ضرر قوم يهود باشد بد است،‏ ولو آنکه با موازين سنتی اخلاق و عدالت تطبيق کند.‏ از جنبه ای ديگرنيز ميان تورات با دو کتاب ‏«توحيدی»‏ ديگر تفاوتی اساسی وجود دارد،‏ و آن لحن و مضمون محتويات آن است،‏ زيرادر حاليکه انجيل و قرآن از متانتی که حقاً‏ می بايد وجه مشخص يک کتاب آسمانی باشد برخوردارند،‏ تورات از ايننظر بيشتر به يک سريال هزار و چند صفحه ای قتل و جنايت و توطئه و فريب و دروغ و دزدی و بخصوص زناکاریشباهت دارد که تقريبا در همه آنها خود يهوه نقش پهلوان اصلی را ايفا می کند.‏اعتباری که بعدها در هر دو جهان مسيحيت و اسلام به تورات تعلق گرفته است،‏ بسيار بيش از آنکه به ارزش واقعیخود اين کتاب مربوط باشد مربوط به ارزشی است که اين دو آئين،‏ يکی بطور مستقيم و ديگری بطور غير مستقيمبرای آن فراهم آورده اند،‏ و نقش اساسی را در اين مورد عيسی دارد.‏ زيرا عيسی خودش يهودی بود،‏ و تمام زندگیخويش را در سرزمينی يهودی و در درون جامعه ای يهودی گذرانيد.‏ اطلاعات مذهبی او تماما از تورات آمده بود وطرف خطاب او نيز در همه موعظه هايش يهوديان بودند.‏ بدين جهت برای اينکه پيام تازه وی گوش شنوائی داشتهباشد راهی جز اين برای او نبود که اين پيام را ناقض تورات نداند،‏ بلکه مکمل آن بشمارد:‏ ‏«فکر نکنيد که من آمدهام تا تورات و نوشته های پيامبران را منسوخ کنم،‏ بلکه آمده ام تا آنها را به کمال برسانم.‏ يقين بدانيد که تا آسمان وزمين برجای هستند هيچ حرفی و نقطه ای از تورات از بين نخواهد رفت تا همه آن تحقق باب پنجم،‏و‎١٨‎‏)،‏ در صورتی که عملا خود وی نه تنها حرف ها و نقطه های بسياری از تورات را تغيير داد،‏ بلکه اصولابرداشتی از خدا و دين و اصول اخلاقی مربوط بدان مطرح کرد که درست در نقطه مقابل برداشت های توراتی بود.‏نتيجه اين شد که وقتيکه پيام عيسی - که اين بار يک پيام جهانی و نه صرفاً‏ يهودی بود - به خارج از مرزهایجغرافي و نژادی و مذهبی قوم کوچک يهود رفت و در امپراتوری پهناور رم و محيط اجتماعی ناسالم آن زمينهمساعدی را در درون طبقات محروم و غلامان جامعه برای گسترش خود يافت،‏ اين پيام ‏(که بعدا انجيل نام گرفت)‏چنانچه خود عيسی خواسته بود دنباله و مکمل پيام ديگری به نام تورات اعلام شد که کتاب مذهبی يکی از متصرفاتکوچک اين امپراتوری در بخش خاوری دريای مديترانه بود،‏ و نومذهبان مسيحی الزاما می بايست هر دو پيام را بهعنوان پيام هايی وابسطه به يکديگر و مکمل يکديگر بپذيرند،‏ در صورتيکه بخش توراتی آن نه با آنان ارتباطی داشت١٧،يابد»‏ )٣۴ صفحهصفحه ١


ص(‏یولیاپز‎١‎یابراْ‏ رجَ‏تولدی ديگرپيامبرانو نه از نظر محتوی پاسخگوی نيازهای فردی و اجتماعی آنان بود.‏ بدين ترتيب کتاب مقدسی که بعدا به نام انجيلبدانان عرضه شد ترکيب نامتجانسی از تورات کهن و از انجيل نو بود،‏ که الزاما يهوه خدای تورات را که به تعريفاينشتاين خدايی شرور،‏ انتقامجو،‏ کينه توز و حقير بيش نيست مرادف با همان پدر آسمانی می شمرد که انجيل عيسیاو را مظهر اعلای گذشت و محبت معرفی کرده بود.‏ به موازات اين استحاله،‏ شيوخ مذهبی قوم يهود چون ابراهيم ولوت و اسحاق و يعقوب و موسی و يوشع و عذرا و اشعياء و ديگران نيز تبديل به پيامبران باستانی جهان مسيحيتشدند و از اين راه در طول قرون متوالی متفکران و هنروران مسيحی قبل و بعد از دوران رونسانس هم ‏ِه اين شيوخمحلی تورات را در هاله ای از تقدس جای دادند که در خود تورات مطلقاً‏ نشانی از آن وجود نداشت.‏ واقعيت تاريخیاين است که اگر مسيحيت پا به ميدان نگذاشته بود امروز اثری از تورات جز در نزد خود ملت کوچک يهود باقینمانده بود،‏ و صدها ميليون مردمی که امروزه آن را کتاب مقدس خويش می شمارند احتمالا حتی نامی از آن نيزنشنيده بودند.‏دگرگونی مشابه ای در همين زمينه در جهان اسلام صورت گرفت،‏ زيرا اين بار محمد نيز - با آن که يهودی نبود -آئين نوخاستهِ‏ خود را،‏ بنا به عللی که به تفصيل از جانب پژوهشگران مورد ارزي قرار گرفته است،‏ نه يک مذهبنو بلکه ادامه دو آئين توحيدی ديگر يهودی و مسيحی اعلام کرد که جمعی از پيروان آنها در عربستان و درسرزمين های ديگر خاور نزديک مستقر بودند.‏ در نتيجه همان استحاله ای که در جهان مسيحيت در مورد تبديلشيوخ يهودی به پيامبران مسيحی صورت گرفته بود در جهان اسلامی نيز در امر تبديل اين شيوخ به پيامبران عالماسلام انجام گرفت.‏ ابراهيم،‏ لوت،‏ اسحاق،‏ يعقوب،‏ موسی،‏ يوشع،‏ شائول،‏ داوود،‏ سليمان،‏ ايوب،‏ عذرا،‏ يونس،‏ ازچهار چوب صرفا يهودی خودشان بيرون آمدند و تبديل به پيامبران آسمانی برای تمام جهانيان شدند که رسالت آنهامطلقاً‏ با آنچه در خود تورات درباره آنان آمده است تطبيق نمی کند و سخنانی که از زبان آنها در مورد وحدانيت الهیو دعوت به قبول آن نقل شده است نيز به کلی غير از آن سخنانی است که ايشان در تورات در ارتباط با يهوه و قوميهود به زبان می آورند.‏در بيست و پنج سوره و شصت و نه آيه قرآن از زبان خداوند درباره ابراهيم و جانشينان او می توان خواند که:«‏ مازيرا که ویو او را به دوستی خود برگزيديم ‏(نساء،‏ ابراهيم را راهنمای مردمان قرار داديم ‏(بقره،‏ و حنيفی متقی بود ‏(آل عمران،‏ ‎۶٧‎و‎٩۵‎‏)،‏و قلبی پاک و رئوف داشت ‏(صافات،‏ پيغمبری صديق بود ‏(مريم،‏ و برکت داديم اسحاقو ابراهيم و لوت را رسولان خود قرار داديم تا جهانيان را به سوی ما هدايت کنند ‏(انبياء و نيز يعقوب را که بنده شايسته ما بود و در همه احوالو ذريه او را که همگی آنان از نيکوکارانند ‏(صافات،‏ و فضل و کرم خويش را به داوود عطا کرديم و کوه ها وفقط آنچه را می خواست که ما می خواستيم ‏(يوسف،‏ و به او قدرت درک حقايق و تميز حقانبياء مرغان را امر فرموديم تا همراه او ما را تسبيح گويند ‏(سبا،‏ بدينو سليمان نيکو بنده ای بود که پيوسته به درگاه ما تضرع می کرد ‏(سبا،‏ را از باطل عطا کرديم ‏(نمل،‏ و جن و انس و طيور راجهت باد صرصر را مسخر او گردانيديم و شياطين را به فرمانش گماشتيم ‏(انبياء و اجنه را فرمان داديم که کمر به خدمت او ببندند و به هر کدام از آنانفرموديم تا در رکابش حاضر آيند ‏(نمل،‏ و بدو گفتيم که همه اين نعمت ها را از ما داری،‏ اينک آنها را بیکه سر پيچيد عذاب آتش سوزان چشانديم زيرا که سليمان نزد ما بسيار مقرب بودحساب به هرکس که خواهی بده و از هرکس که خواهی بگير ‏(ص،‏ (٣٠(١٢۵،(٧١ ،(٨١،(٨۴(٧٩ ،(٣۶،(١١٢،(۶٨،١٠،(١٢۵(١٧‏(سبا،‏ ١٢)(۴١،(١۵«.(۴٠ ،درست درباره همين پيامبران،‏ در بيش از پنجاه فصل تورات می توان خواند که ابراهيم پيغمبر دو بار همسر خودرا به عنوان اينکه خواهر اوست به حرمسرای فرعون مصر و پادشاه سرزمين می فرستد و هر بار هدايایفراوانی از طلا و نقره و غلام و کنيز و ميش و گاو و خر و ماده الاغان و شتران دريافت می دارد،‏ و لوط پيغمبر دوشب پي در غاری با دو دختر باکره خود همخوابگی می کند و از هر دوی آنان صاحب فرزند می شود،‏ و يعقوبپيغمبر با فريب دادن پدر خود اسحاق حق پيغمبری را از برادر ارشدش غصب می کند و يهوه نيز در اين کار او صحهمی گذارد،‏ و همين يعقوب دختران دائی خود را همراه گله های گاو و گوسفند او می دزدد و از نزد وی فرار می کند،‏و يهودا فرزند ارشد يعقوب و پيغمبر زاده يهود در روز روشن و در کنار دروازه شهر با عروس خودش جماع می کندو از او صاحب فرزندانی دوقلو می شود که يکی از آنها بعدها جد ارشد عيسی از کار در می آيد،‏ و داوود پادشاه وپيغمبر با زن سردارش که در جبهه جنگ با دشمنان اسرائيل می جنگد زنا می کند و چون وی حامله می شود برایاينکه موضوع فاش نشود دستور کشتن شوهر او را در جبهه می دهد،‏ آبشالوم پسر داوود با خواهر باکره خودشتامار به زور همخواب می شود و بعد او را از خانه بيرون می کند،‏ و سليمان پادشاه و پيغمبر با وجود داشتن٣۴ صفحهصفحه ٢


بیاَ‏ز‎١‎حیبَ‏ ذَ‏یابیانیولیولرییولیابزتولدی ديگرپيامبران١حرمسرائی از ٧٠٠ زن عقدی و ٣٠٠ کنيز همچنان چشمچرانی می کند و در غزل غزل های خودش که يکی از کتبمقدس تورات است در وصف پستان ها و حلقه های ران و ناف و سرين دختران اورشليم داد سخن می دهد و وصفمی کند که چگونه وقتی که در زده و دست محبوبه خود را از پشت در ديده احشايش به جنبش در آمده است.‏به عنوان نمونه هايی از همه اينها بخش های کوتاهی از فصول مختلف مربوط به هر يک از اين موارد را از رویترجمه رسمی فارسی کتاب مقدس برايتان نقل می کنم.‏ خوانندگ که بخواهند متن مفصلتر از مطالب را بخوانندمی توانند به اصل اين کتاب مراجعه کنند.‏‏«و خداوند به آبرام ‏(ابراهيم)‏ گفت:‏ از ولايت خود و از مولد خويش بسوی سرزمينی که به تو نشان دهم بيرون شو،‏و من ترا برکت دهم و نام ترا بزرگ سازم.‏ پس ابراهيم چنانکه خداوند بدو فرموده بود روانه شد،‏ و هنگاميکه ازحران بيرون آمد هفتاد و پنج ساله بود،‏ و زن خود سارا و برادرزاده خود لوط و همه اموال و اندوخته خود رابرداشته به زمين کنعان داخل شدند...‏ و در آنجا م برای خداوند بنا نمود و نام يهوه راخواند...‏ و چون قحطی درآن زمين شد ابرام به مصر فرود آمد تا در آنجا بسر برد،‏ زيرا که قحط در زمين شدت می کرد،‏ و چون نزديک بهمصر شد به زن خود سارا گفت:‏ می دانم که تو زنی جوان و نيکو هستی،‏ پس به اهل مصر بگو که تو خواهر منهستی تا به خاطر تو برای من خيريت شود...‏ و چون ابراهيم و سارا به مصر وارد شدند،‏ مأموران فرعون او را ديدندو او را در حضور فرعون ستودند،‏ پس وی را به حرم فرعو در آوردند،‏ و فرعون بخاطر وی به ابراهيم احسان نمودو او صاحب ميش ها و گاوان و خران وغلامان و کنيزان و ماده الاغان و شتران شد.‏ خداوند فرعون و اهل خانهاو را به سبب سارای زوجه ابرام به بلايای سخت مبتلا ساخت،‏ و فرعون آبرام را خوانده گفت:‏ اين چيست که به منکردی؟ و چرا مرا خبر ندادی که او زوجه تو است،‏ و گفتی که او خواهر من است؟ و اينک زوجه خودت را برداشتهروانه شو.‏ آنگاه فرعون در خصوص وی کسان خود را امر فرمود تا او را با زوجه اش و تمام مايملکش روانهنمايند...»‏‏«پس ابراهيم از آنجا به سوی ارض جنوبی کوچ کرد و در ميان قادش و شور در سرزمين جَراَر در خصوص زن خودسارا گفت که او خواهر من است.‏ و ملک جرار مأمورانی فرستاد که سارا را به نزد او بردند.‏ خداوند در رويایشب بر ملک ظاهر شده به وی گفت اين زن زوجه ديگری است،‏ و ابی ملک هنوز با او نزديکی نکرده بود.‏ پسگفت ای خداوند،‏ مگر اوبه من نگفت که او خواهر من است،‏ و آن زن نيز خود گفت که او برادر من است؟ به سادگیو پاکدستی خود اين را کردم و خدا وی را در رويا گفت:‏ می دانم که اين را به ساده دلی خود کردی،‏ و من نيز ازهمين بابت ترا آگاه کردم که خطا نورزی و نگذاشتم که با او همخوابه شوی.‏ پس الان زوجه اين مرد را به او رد کن،‏زيرا که او پيغمبر است و برای تو دعا خواهد کرد تا زنده بمانی،‏ و خداوند فرج های زنان ابی ملک را بخاطر ابرامبست.‏ پس ابی ملک ابرام را نزد خود خوانده بدو گفت:‏ به تو چه گناه کرده بودم که کارهای ناکردنی با من کردی؟ وابراهيم نزد خدا دعا کرد که فرج های زنان و کنيزان ملک را دوباره باز کند تا اولاد بهم رساند.‏ پس ملکگوسفندان و گاوان و غلامان و کنيزان به ابراهيم بخشيد و زوجه اش سارا را به وی رد کرد و به سارا گفت:‏ اينکهزار مثقال نقره به برادرت دادم،‏ پس زودتر از اينجا برويد»‏ ‏(سفر پيدايش،‏ باب دوازدهم،‏ ١٠ و باب بيستم،‏ ٢-١٨).* * *______________________________________-١،٩١،۴۶،٧٨احتمالا کسانی به منظور دفاع از تقدس ابراهيم درمقام پيغمبر اوالوالعزم و نيای قوم عرب و بنيانگذارخانه کعبه،‏ و جانشينان او،‏ اين عذر سنتیرا مطرح خواهند کرد که چنانکه در قرآن آمده برخی از مطالب تورات توسط يهوديان مورد دستکاری قرار گرفته است ‏(بقره،‏ ٧۵ و‎٧٩‎ و‎١۶٩‎‏،‏آل عمران،‏ نسا،‏ مائده،‏ ١٣ و‎١۵‎ و‎۴١‎‏،‏ انعام،‏ انفال،‏ چنين دستکاری،‏ اگر هم واقعا صورت گرفته باشد،‏ تنها می بايدبا اين هدف صورت گرفته باشد که متن اصلی به نفع مصالح قوم يهود و به زيان اسلام يا زيان مذاهب ديگر تغيير يافته باشد،‏ نه اينکه چنينتغييری توسط خود کاهنان يهود با اين هدف انجام گرفته باشد که تجليل فراوانی را که در قرآن از ابراهيم به عمل آمده است نفی کنند و در جای آنآن ابراهيم دروغگوی ديگ را بگذارند که صدها ميليون يهودی و مسيحی در طول قرون از خلال صفحات تورات شناخته اند و امروز نيمی شناسند.‏ کسان ديگری نيز،‏ با همين هدف نفی بخشی از مطالب تورات در مورد ديگر پيغمبران اسرائيل که با تجليل قرآنی از آنها مباينت دارد،‏ادعا کرده اند که نسخه اصلی تورات در حريق مبعد سليمان در زمان بخت النصر پادشاه بابل سوخته شده و تورات کنونی نسخه ای است که بعدابه جای آن نوشته شده است.‏ در اين مورد نيز،‏ گذشته ازاين تذکر که نسخه های تورات در سرزمين يهود نمی توانسته است منحصر به همين يکنسخه ای باشد که در آتش سوزی معبد از بين رفته است،‏ منطقاً‏ نمی توان نتيجه گرفت که متن بعدی تورات توسط گروهی از کاهنان خود معبدسليمان بصورتی بازنويسی شده باشد که بسياری از پيغمبران يهود را عليرغم قرآن به بدنامی و رسوائی بکشاند.‏ اين چنين توجيه ها بيش از آنکهنمايانگر واقعيت هائی تاريخی يا مذهبی باشد،‏ يادآور ضرب المثل هائی از نوع کاسه گرم تر از آش يا دايه مهربان تر از مادر در زبان فارسی ياکاتوليک تر از پاپ و سلطنت طلب تر از شاه در زبان های اروپائی است.‏.(١۶٢٣۴ صفحهصفحه ٣


ز‎١‎یولیولیولیولیفتیولیبنرتولدی ديگرپيامبران...»همزمان با اين ماجرا،‏ لوط پيغمبر برادرزاده ابراهيم که همراه او از اُ‏ ور سرزمين کنعان آمده ولی به مصر نرفته استدر شهر سدوم سکونت می گزيند،‏ محيط زندگی او برايش ناخوشايند است،‏ زيرا مردم سدوم عمدتاً‏ همجنس باز ولواط کارند ‏(اصطلاحی که نام لوط آمده است).‏ بهمين جهت خداوند دو فرستاده خود را به صورت دو مرد جوان نزد اومی فرستد تا به وی خبر دهند که يهوه تصميم به نابودی سدوم و ساکنان آن گرفته است:‏و وقت عصر آن دو نفر وارد سدوم شدند و به خانه لوط درآمدند و وی نان فطير پخت،‏ پس تناول کردند.‏ اماهنوز به خواب نرفته بودند که مردان شهر از جوان و پير از هر جانب خانه لوط را احاطه کردند و به او گفتند آن دومرد را که امشب به نزد تو درآمده اند نزد ما بيرون آر.‏ آنگاه لوط نزد ايشان بيرون آمد و در را از عقب خود ببست،‏و گفت ای برادران من،‏ زنهار بدی مکنيد.‏ اينک من دو دختر دارم که مرد را نشناخته اند.‏ ايشان را الان نزد شمابيرون آورم تا همگی شما آنچه در نظرتان پسند آيد با ايشان بکنيد،‏ لکن کاری به اين دو مرد نداشته باشيد.‏ گفتند دورشو وگرنه با خود تو از ايشان بدتر کنيم.‏ پس به لوط هجوم آوردند تا در را بشکنند،‏ آن دو مرد لوط را نزد خودبه خانه درآوردند و در را بستند و آن اشخاص را که بر در خانه بودند از خرد و بزرگ کور کردند که قدرت پيدا کردندر را نداشته باشند.‏ پس به لوط گفتند که پسران و دختران و دامادان خود و هر که را در شهر داری از اين مکانبيرون آور،‏ زيرا خداوند ما را فرستاده است تا آنرا هلاک کنيم،‏ اما بنظر دامادان لوط اين سخن مسخره آمد و در شهرماندند.‏ و هنگام طلوع فجر آن دو فرستاده به لوط گفتند که در رفتن شتاب کند.‏ و چون آفتاب طلوع کرد لوط و زن ودخترانش از سدوم بجانب صوغر بيرون رفتند،‏ آنگاه خداوند بر دو شهر سدوم و عموره باران گوگرد و آتش ازآسمان بارانيد و آن شهرها و تمام وادی و جميع سکنه آنها و نباتات زمين را واژگون ساخت.‏ اما زن لوط از عقبخود نگريست و ستونی از نمک شد.‏ و لوط از صوغر بيرون آمده با دو دختر خود به کوه درآمد و در مغاره ایسکنی گرفت.‏ و دختر بزرگ به کوچک گفت:‏ اينک پدر ما پير شده و مردی بر روی زمين نمانده است که بر حسبعادت کل جهان به ما درآيد.‏ بيا تا پدر خود را شراب بنوشانيم و با او همبستر شويم تا نسلی از پدر خود نگاه داريم.‏پس در همان شب پدرخود را شراب نوشانيدند و دختر بزرگ آمده با پدر خويش همخواب شده و واقع شد که روزديگر خواهر بزرگ به کوچک گفت اينک شب پيش با پدرم همخواب شدم.‏ پس امشب نيز او را شراب بنوشانيم و اينبار تو با او همخواب شو تا هر دو نسلی از پدر خود نگاه داريم.‏ پس آن شب نيز پدر خود را شراب نوشانيدند و دخترکوچک با او همخواب شد.‏ و هر دو دختر لوط از پدر خود باردار شدند،‏ و دختر بزرگ پسری زائيد که او را موآب نامداد و او پدر موآبيان است،‏ و دختر کوچک نيز پسری زائيد که او را بن عمی نام داد و وی پدر عمون است»‏‏(خلاصه شده از سفر پيدايش،‏ باب نوزدهم).‏* * *پس از مرگ ابراهيم،‏ پسرش اسحاق جانشين او می شود،‏ و چون بار ديگر کنعان دچار قحطی شده است در نظمی گيرد مانند پدرش به مصر برود،‏ اين بار خداوند با نظر او موافقت نمی کند:‏ ‏«و خداوند فرمود اکنون تو بهمصر فرود نيا،‏ بلکه در جرار ساکن شو،‏ و من تمام اين زمين را به تو می دهم و ذريت ترا مانند ستارگان آسمان کثيرمی گردانم و تمام زمين را به تو می بخشم و از ذريت تو جميع ملت های جهان را برکت می دهم،‏ زيرا که ابراهيم قولمرا شنيد و اوامر و احکام و فرايض مرا نگاه داشت»‏ ‏(سفر پيدايش،‏ باب بيست و ششم،‏ ١-۵).در اشاره بدين نوشته تورات ولتر تذکر می دهد که احتمالا خداوند در فرستادن اين وحی فراموش کرده بود که غير ازموضوع ختنه فرزندان ذکور اسرائيل هيچگونه امر و حکم و فرضيه ای به ابراهيم ابلاغ نکرده بود.‏به دستور يهوه،‏ اسحاق به سرزمين جرار می رود،‏ وی نيز در آنجا درست همانند آنچه پدرش در مصر کرده بودزن خود را خواهرش معرفی می کند:‏ ‏«پس اسحاق در جرار اقامت نمود،‏ و مردمان آنجا درباره زنش‏(رفقه)‏ که زنی نيکو منظر بود از او جويا شدند و او گفت که خواهر من است.‏ پس چون مدتی در آنجا توقف نمودچنان اتفاق افتاد که ابی ملک پادشاه از دريچه نظاره کرد و ديد که اينک اسحاق با رفقه مزاح می کند.‏ پس اسحاق رانزد خود خواند گفت همانا که اين زوجه تست،‏ و چرا گ که خواهر من است تا يکی از قوم من با او همخوابه شودو ما را به گناه بزرگی آورده باشی؟»‏ ‏(سفر پيدايش،‏ باب بيست وششم،‏ ۶-١٠).Rebecca* * *اسحاق دارای دو فرزند است بنام عيسو و يعقوب،‏ که دوقلو بدنيا آمده اند،‏ و چون عيسو زودتر از يعقوب متولد شدهحقاً‏ جانشينی پدر با او است،‏ در عمل فرزند ديگرش يعقوب،‏ که بيشتر مورد علاقه مادر است،‏ با توطئه ای که به٣۴ صفحهصفحه ۴


ی؟ستیابز‎١‎تولدی ديگرپيامبرانطراحی مادرش ترتيب می دهد اين حق پيغمبریفريبکاری بر آن صحه می گذارد:‏را ازبرادرش غصبکند و بعدا میيهوه خداوند نيز با علم بدين...»١...»و چون اسحق پير شد و چشمانش از ديدن تار گشته بود،‏ پسر بزرگ خود عيسو را طلبيده به وی گفت ترکش وکمان خويش را گرفته به صحرا برو و نخجيری برای من بگير خورشی چنانکه دوست می دارم برای من ساخته نزدمن حاضر کن تا بخورم و جانم قبل از مردنم ترا برکت دهد.‏ و چون اسحق به پسر خود عيسو سخن می گفت رفقه کهزوجه اسحق بود شنيد و رفته پسر خود يعقوب را خوانده گفت اکنون که عيسو به صحرا رفته بسوی گله بشتاب و دوبزغاله خوب از بزها برای من بيار تا از آنها غذائی برای پدرت بطوريکه دوست می دارد بسازم و آنرا نزد پدرت ببرتا بخورد و ترا قبل از وفاتش بجای عيسو برکت دهد...‏ و رفقه جامه فاخر عيسو را گرفته به يعقوب پوشانيد،‏ وخورش و نانی که پخته بود بدست پسر خود يعقوب سپرد.‏ پس يعقوب نزد پدرخود آمده گفت ای پدر،‏ من نخست زادهتو عيسو هستم و آنچه بمن فرمودی کردم.‏ الان برخيز و بنشين و از شکار من بخور...‏ پس شراب برايش آورد واسحق آن طعام و شراب را بخورد و برکت پيغمبری خود را به او داد.‏ و چون از برکت دادن به بعقوب فارغ شد،‏بمجرد بيرون رفتن يعقوب از حضور پدر،‏ برادرش عيسو از شکار باز آمد و او نيزخورشی ساخت و نزد پدر خودآورده بدو گفت پدر من برخيز و از شکار پسر خود بخور تا جانت مرا برکت دهد.‏ پدرش اسحاق به وی گفت توکي گفت من پسر نخستين تو عيسو هستم.‏ آنگاه لرزه بر اسحاق افتاد و گفت پس آن که بود که نخجيری صيدکرده برايم آورد و قبل از آمدن تو او را برکت دادم؟ عيسو نعره عظيم و تلخ برآورده به پدر خود گفت ای پدرم به مننيز برکت بده.‏ گفت برادرت به حيله آمد و برکت ترا گرفت و او را بر تو سرور ساختم وهمه برادرانش را نيز غلاماناو گردانيدم و غله و شيره را رزق او دادم.‏ به ناچار تو نيز برادر خود را بندگی خواهی کرد»‏ ‏(سفر پيدايش،‏ باببيست و هفتم،‏ ١-۴٠).يعقوب بعدا به شهر ارام نزد خالوی خود می رود تا با دختر او زناشوئی کند،‏ و در نهايت عليرغم منع مذهبی صريحتورات که يهوديان حق ازدواج با دو خواهر را در يک زمان واحد ندارد،‏ هر دو دختر او را به زنی می گيرد.‏ در راهاين سفر،‏ خداوند در عالم خواب از بالای نردبانی که تا آسمان ادامه دارد بدو اعلام می کند که زمينی را که وی در آنخفته است به او و به ذريت او می بخشد:‏ ذريت تو مانند غبار زمين زياد خواهد شد و به مشرق و و مغرب وشمال و جنوب منتشر خواهی شد و من ترا در هر جائی محافظت فرمايم،‏ و تا آنچه را که به تو گفته ام بجا نياورمرهايت نخواهم کرد»‏ ‏(سفر پيدايش،‏ باب بيست وهشتم،‏ با اينهمه يعقوب در هنگام بيدار شدن بجای هرگونه سپاسگزاری می گويد که:‏ ‏«اگر يهوه به من نان دهد تا بخورم و رخت دهد تا بپوشم،‏ و مرا به سلامت بخانهپدرم باز گرداند من نيز حاضر خواهم بود او را يهوه خدای خودم بشناسم و از آنچه به من بدهد ده يک آنرا به اوبدهم»‏ ‏(سفر پيدايش،‏ باب بيست و ششم،‏ در ارام يعقوب پس از وصلت با لئا و راحل دختران او،‏ گله اورا همراه با دخترانش بر می دارد و به سوی کنعان فرار می کند و پس از آنکه در نيمه راه با خدا کشتی می گيرد بهموطن خود باز می گردد.‏.(١٧-١٣* * *.(٢٣-١٨در بازگشت يعقوب،‏ پسر حمور رئيس قبيله که شکيم نام دارد عاشق دينا دختر يعقوب می شود و در جريان يک ديداربه زور با او همبستری می کند،‏ و فردای آن از پدرش می خواهد که از اين دختر برای او خواستگاری کند.‏ حموربدين منظور به ملاقات يعقوب می آيد و به او و پسرانش می گويد که دل پسرم شکيم شيفته دختر و خواهر شما استو چه بهتر که او را به زنی به وی بدهيد و ازين پس نيز دختران ما را برای جوانان خود به زنی بگيريد و دخترانخود را نيز به جوانان ما به زنی بدهيد،‏ و در زمين ما ساکن شويد و در آن خانه بسازيد و تجارت کنيد.‏ و بعدا خودشکيم به يعقوب و پسرانش پيشنهاد می کند که دختر را به زنی بدو بدهند و هر اندازه بخواهند مهريه و پيشکش از او__________________________________-١ولتر در ارزي خود از کتاب مقدس،‏ در اشاره بدين نوشته تورات از قول بولينگبروک محقق انگليسی و بولانژه کشيش و مورخ فرانسوینقل می کند که بر اساس مندرجات تورات،‏ ظاهرا همه انبياء بزرگ اسرائيل سابقه دزدی داشته اند،‏ زيرا می بينيم ابراهيم با دروغی که به فرعونمصر می گويد از او عطايای فراوان می دزدد،‏ و يعقوب با فريب دادن پدرش برکت پيغمبری را از برادرش می دزدد و بعد هم دو دختر دائیخود را از پدرشان،‏ و راحيل حق لبنان را از او می دزدد،‏ و پسران راحيل دارائی ميهمانان خود را،‏ و فرزندان آنها ملت مصر را و بعد هم همهاموال کنعانيان را.‏ و خود ولتر با طنز هميشگی خويش می افزايد:‏ اين کفر گويان متوجه نيستند که بهر حال خداوند مصلحت خودش و قومبرگزيده اش را بهتر از ما تشخيص می دهد.‏٣۴ صفحهصفحه ۵


ز‎١‎یانیعنیولتولدی ديگرپيامبرانبخواهند.‏ بقيه داستان را از خود تورات بشنويد:‏ ‏«اما پسران يعقوب در جواب شکيم و پدرش به مکر سخن گفتند،‏ پسبديشان گفتند اين کار برای ما ننگ است که خواهر خود را به شخص ختنه نشده است بدهيم،‏ لکن بدين شرط با شماهمداستان می شويم که هر ذکوری از شما ختنه شود،‏ آنگاه دختران خود را به شما دهيم و دختران شما را برای خودگيرم و با شما ساکن شده يکقوم شويم،‏ در غير اين صورت دختر خود را برداشته از اينجا کوچ خواهيم کرد.‏ و سخنانايشان به نظر حمور و پسرش شکيم پسند افتاد...‏ پس حمور و پسرش شکيم به دروازه شهر خود برآمده به مردمانگفتند اين مردمانی که نزد ما آمده اند صلاح انديش ما هستند.‏ پس بهتر است که در اين زمين ساکن شوند و در آنتجارت کنند و دختران ايشان را به زنی بگيريم و دختران خود را بديشان بدهيم.‏ اما ايشان فقط بدين شرط با ما متفقخواهند شد که هر ذکوری از ما ختنه شود چنانکه خود ايشان مختومند.‏ پس همهِ‏ کسانی که به دروازه شهر درآمدندبدين کار رضا دادند و هر ذکوری از آنان مختون شدند...‏ و در روز سوم که همه آنان دردمند و بستری بودند دو پسريعقوب شمعون و لاوی هر يکی شمشير خود را گرفته دليرانه به شهر آمدند وهمه مردان را کشتند،‏ و حمور و پسرششکيم را نيز به دم شمشير کشتند و دينا را از خانه شکيم برداشته بيرون آمدند،‏ و پسران يعقوب بر کشتگان آمدهشهر را غارت کردند،‏ و گله ها و رمه ها و الاغ ها و آنچه در شهر و آنچه در صحرا بود گرفتند،‏ و تمامی اموالايشان و همه اطفال و زنان ايشان را به اسيری بردند و آنچه در خانه ها بود تاراج کردند.‏ پس يعقوب به شمعون ولاوی گفت مرا به اضطراب انداختيد و مرا نزد سکنه اين زمين ي کنعانيان مکروه ساختيد.‏ و من در شماره نسبتبدانان قليلم،‏ همانا که بر من جمع شوند و مرا بزنند و من با خانه ام هلاک شوم.‏ گفتند آيا او خواهر ما را بی عصمتکند؟ پس خدا به يعقوب گفت اينک که چنين شده برخاسته به بيت ئيل برآ و در آن ساکن شو و در آنجا برای منقربانگاهی بساز.‏ پس يعقوب به اهل خانه خود و همه کس که با وی بودند گفت خويشتن را طاهر سازيد ورخت های خود را عوض کنيد تا برخاسته به بيت ئيل برويم.‏ پس کوچ کردند و خدا خوف خود را بر شهرهای گرداگردايشان برقرار کرد که بنی يعقوب را تعاقب نکردند»‏ ‏(سفر پيدايش،‏ باب سی و چهارم و سی و پنجم).‏* * *...»فرزند ارشد يعقوب يهودا است که برکت پيغمبری را از پدر دريافت می دارد.‏ وی از دختر مردی کنعانی صاحب سهپسر بنام عير و اونان وشيله می شود،‏ و زنی به نام تامار برای پسر ارشدش عير می گيرد،‏ خداوند از عيرخوشش نمی آيد و او را می ميراند.‏ و يهودا پس از مرگ او،‏ به پسر دومش اونان تکليف می کند که به تامار زنبرادر خود درآيد تا حق برادر شوهری را بجا آورده نسلی برای خود پيدا کند.‏ بقيه داستان را از زبان خود توراتبشنويد:‏ لکن چونکه اونان دانست که آن نسل از آن او نخواهد بود هنگاميکه به زن برادر خود درآمد بر زمينانزال کرد تا نسلی برای برادر خود ندهد.‏ و اين کار او در نظر خداوند ناپسند آمد و او را نيز بمی راند.‏ و يهودا بهعروس خود تامار گفت که اينک در خانه پدرت بيوه بنشين تا پسر سوم من شيله بزرگ شود،‏ زيرا که مبادا او نيزمثل برادرانش بميرد.‏ پس تامار رفته در خانه پدر خود ماند.‏و چون روزها سپری شد يهودا نزد پشم چينان گله خود به شهری که پدر تامار در آنجا ساکن بود آمد.‏ و به تامار خبردادند که اينک پدر شوهرت برای چيدن پشم گله خويش می آيد.‏ پس وی رخت بيوه گی را از خويشتن بيرون کردهبرقعی به روی خود کشيد و خود را در چادری پوشيد و به دروازه شهر بنشست،‏ زيرا ديد که شيله پسر سوم يهودابزرگ شده است ولی تامار را به زنی به او نداده اند.‏ و چون يهودا او را بديد وی را فاحشه پنداشت زيرا که رویخود را پوشيده بود.‏ پس به سوی او ميل کرد و گفت بيا تا به تو درآيم.‏ مرا چه می دهی تا به من درآئی؟ گفت:‏بزغاله ای از گله برايت می فرستم.‏ گفت:‏ آيا گرو می دهی تا بفرستی؟ گفت:‏ ترا چه گرو دهم؟ گفت مهر و زنار خودرا و عصائی را که در دست داری.‏ پس اينها را به وی داد و بدو درآمد.‏ و او از وی آبستن شد و برخاسته برفت وبرقع را از روی خود برداشته رخت بيوه گی پوشيد.‏ و يهودا بزغاله را توسط دوست خود فرستاد تا گروها را از دستآن زن بگيرد،‏ اما وی او را نيافت...‏ و بعد از سه ماه يهودا را خبر دادند که عروس تو تامار زنا کرده است و اينکاز زنا آبستن شده است.‏ پس يهودا گفت وی را بيرون آوريد تا سوخته شود.‏ و چون او را بيرون می آوردند نزد پدرشوهر خود فرستاده گفت از مالک اين مهر و زنار و عصا آبستن شده ام.‏ يهودا آنها را شناخت و گفت او بی گناهاست زيرا که او را به پسر خود شيله ندادم...‏ و چون وقت وضع حملش رسيد اينک دو فرزند توأم در رحمش بودند.‏و چون می زائيد يکی دست خود را بيرون آورد و در حال قابله ريسمانی قرمز گرفته بر دستش بست و گفت اين اولبيرون آمد و دست خود را باز کشيد و اينک برادرش بيرون آمد.‏ پس او را فارص ناميدند و برادرش را زارح ناميدند.‏‏(سفر پيدايش،‏ باب سی وهشتم،‏ ١-٣٠).٣۴ صفحهصفحه ۶


یجاز‎١‎یحتّ‏یولای«‏تولدی ديگرپيامبران...»ولتر در اشاره بدين وقايع نگاری کتاب مقدس می نويسد:‏ ‏«قاعدتاً‏ بايد جای تعجب باشد که يک پيغمبر محترم،‏ با مویسپيد،‏ در روز روشن و در کنار دروازه شهر با يک فاحشه روپوشيده مجامعت کند،‏ از اين نيز بيشتر اين موضوعشگفتی دارد که در شجره نامه ای که انجيل از عيسی مسيح آورده،‏ عيسی از نسل يکی از همين دو پسر زنازادهيهودا و تامار شناخته می شود:‏ و ابراهيم اسحاق را آورد،‏ و اسحاق يعقوب را،‏ و يعقوب يهودا و برادران او را،‏و يهودا فارص و زارح را از تامار آورد،‏ و فارص حصرون را،‏ و...‏ ويسا داود پادشاه را،‏ و داود سليمان را...‏ وايلعازر متان را،‏ و متان يعقوب يوسف شوهر مريم را،‏ که عيسی مسمی به مسيح از او متولد شد»‏ ‏(انجيل متی،‏ باب* * *اول،‏ ١-١۶).پس از پيغمبران،‏ نوبت به پادشاهان اسرائيل می رسد که در عين حال هم پادشاه و هم پيغمبرند:‏‏«و واقع شد در وقت عصر،‏ که داود پادشاه از بسترش برخاسته بر پشت بام خانه گردش کرد،‏ و از پشت بام زنی راديد که خويشتن را شستشو می کند و آن زن بسيار نيکو منظر بود.‏ پس داود فرستاده درباره زن استفسار نمود،‏ و اورا گفتند که اين بتشبع زوجه ‏«اوريا»‏ ‏(سردار اسرائيل در جنگ با موآبيان است.‏ و داود قاصدان فرستاد که او رابياورند،‏ و چون او نزد وی آمده داود با او همبستر شد،‏ پس او به خانه خود برگشت.‏ و آن زن حامله شد و پيغام بهداود فرستاد که من حامله هستم.‏ پس داود اوريا شوهر او را نزد خود طلبيد و به او گفت به خانه ات برو و پاهایخود را بشوی،‏ و چنين قصد داشت که او در خانه با زوجه اش همبستر شود و پندارد که زنش از او حامله است.‏ امااوريا در خانه داود با ساير بندگان آقايش خوابيد و به خانه خود نرفت.‏ و داود را خبر دادند که اوريا به خانه خودنرفته است.‏ پس داود به اوريا گفت مگر تو از سفر نيامده ای،‏ پس چرا به خانه خود نرفتی؟ اوريا گفت که سربازاناسرائيل در اردوها ساکنند و بندگان آقايم در بيابان خيمه نشينند.‏ چگونه من به خانه خود بروم تا بخورم و بنوشم و بازن خود بخوابم؟ به حيات تو قسم که اين کار را نخواهم کرد.‏ و داود که چنين ديد بامدادان مکتوبی برای يوآب فرماندهجبهه جنگ در برابر بنی عمون نوشته به دست خود اوريا برای او فرستاد و در مکتوب به اين مضنون نوشت کهاوريا را در موضع مقدم جنگ بگذاريد و عقبش را خالی بگذاريد تا زده شود و بميرد.‏ و چون يوآب شهر را محاصرهمی کرد اوريا را در مکانی که می دانست مردان شجاع دشمن در آنجا می باشند گذاشت،‏ و مردان شهر بيرون آمده بايوآب جنگ کردند و اوريا کشته شد...‏ و چون زن اوريا شنيد که شوهرش مرده است برای او ماتم گرفت،‏ و چون ايامماتم گذشت داود فرستاده او را به خانه خود آورد.‏ و او برايش پسری زائيد»‏ ‏(کتاب دوم سموئيل،‏ باب يازدهم).‏...»(واکنش يهوه،‏ خدای اسرائيل در برابر اين جنايت در تورات چنين آمده است:‏ و خداوند به داود پيغام فرستاد کهمن خانه آقايت ‏(شائول نخستين پادشاه اسرائيل)‏ را به تو دادم و زنان او را به آغوش تو انداختم،‏ و اگر اين برايتبس نبود بازهم چنين و چنان می کردم.‏ پس چرا با زن اوريا زنا کردی و شوهرش را به شمشير بنی عمون بهقتل رسانيدی؟ اينک می خواهی که زنان ترا پيش چشم تو گرفته به همسايه ات بدهم که در برابر آفتاب و پيش تماماسرائيل با آنها بخوابد؟...‏ با اينهمه گناه ترا عفو می فرمايم و تو نخواهی مرد،‏ ليکن پسر حرامزاده تو البته خواهدمرد ‏(کتاب دوم سموئيل،‏ باب دوازدهم،‏ ٧-١۴).ظاهرا داود تا آخر عمر بر همين روال باقی ماند،‏ زيرا که در تورات آمده است:‏ ‏«و داود پيغمبر پير و سالخورده شد وهر چند او را لباس می پوشاندند گرم نمی شد،‏ و خادمانش وی را گفتند به جهت آقای ما باکره ای جوان بطلبند تا درآغوش تو بخوابد تا آقای ما گرم بشود.‏ پس در تمامی حدود اسرائيل دختری نيکو منظر طلبيدند و دوشيزه ای را بنامشونميه يافته آوردند که بسيار نيکو منظر بود»‏ ‏(کتاب اول پادشاهان،‏ باب اول،‏ ١-٣).محققان متعددی در تورات نشان هائی از اين يافته اند که داود پيغمبر همجنس باز نيز بوده است،‏ و اين استنباط ازمرثيه ای ناشی می شود که داود پس از دريافت خبر مرگ نابهنگام يوناتان فرزند جوان و زيبا روی شائول نخستينپادشاه اسرائيل در سوگ او سروده و متن آن در کتاب دوم سموئيل ‏(باب اول،‏ آمده است:‏ برادر منيوناتان،‏ برای من بسيار نازنين بودی،‏ زيرا محبت من و تو تنها محبت دو برادر نبود،‏ محبت مردان با زنان بود.»‏ بااينوصف همين داود بعدا بخاطر ارضای جبعونيان هفت پسر شائول را تسليم آنان می کند تا به دارکشيده شوند،‏همچنانکه سردار و پسر عم شائول را که قبلا با تطمع به خود جلب کرده و بدست او توطئه عليه شائول را به ثمررسانيده بود تا خودش جانشين او شود،‏ پس از رسيدن به سلطنت به شمشير می سپرد و بعد در مراگش عزاداریمی کند و عود می نوازد و سرود می خواند ‏(کتاب دوم سموئيل،‏ باب سوم،‏ ٣٢ و‎٣٣‎‏).‏(٣٧-٢۶٣۴ صفحهصفحه ٧


ینبیحتز‎١‎یعنیکنتولدی ديگرپيامبراندر خود تورات آمده است که داود زندگی اجتماعی خود را با راهزنی آغاز کرد و در رأس ششصد راهزن به غارت وکشتار در نواحی مختلف پرداخت و يکبار برای اينکه خبر کشتار او به اطلاع پادشاه اکيس نرسد همه مردان وزنان وکودکان شيرخوار را سر بريد ‏(کتاب اول پادشاهان،‏ باب بيست و هفتم).‏ وقتيکه راهزنان عليه او عصيان می کنندو در صدد کشتنش برمی آيند،‏ وی از خداوند چاره جوئی می کند و يهوه بدو توصيه می کند که به سرزمين ثروتمندعمالقه دستبرد بزند تا اين راهزنان در آنجا به غارت پردازند و از او راضی شوند ‏(همان کتاب،‏ باب سی ام).‏ بعد ازتصرف شهرک ‏«رابا»‏ که مردمش به سختی مقاومت کرده اند،‏ داود دستور می دهد که همه ساکنان آنرا از وسط ارهکنند و بعد در کوره های آجر پزی بسوزانند ‏(کتاب دوم پادشاهان،‏ باب دوازدهم).‏و همين داود در تورات پسر خدا و نخست زاده او شناخته می شود که در کنار وی بر تخت نشسته است،‏ و خود يهوهدرباره او می گويد:‏ ‏«من گوسفندان خويش را طلبيده آنها را تفقد خواهم کرد،‏ آنها را خواهم خواهم خوابانيدو شبانی برايشان خواهم گماشت که آنها را بچراند،‏ يعنی ي بنده من داود امير ايشان خواهد بود»‏ ‏(کتاب حزقيانباب سی و چهارم،‏چرانيد .* * *.(٢۴-١١،‏«و واقع شد که ابشالوم پسر داود نبی را خواهری نيکو صورت بنام تامار بود و امنون پسر ديگر داود او را دوستمی داشت.‏ و امنون چنان گرفتار خواهر خودش تامار شد که بيمار گشت،‏ زيرا که او باکره بود و به نظر امنون دشوارآمد که با وی کاری کند.‏ و امنون دوستی داشت بنام يوناداب بن شمعی که برادرزاده داود بود،‏ و مردی بسيار زيرکبود.‏ و او وی را گفت ای پسر پادشاه چرا روز به روز چنين لاغر می شوی؟ امنون وی را گفت که من تامار خواهرخودم را دوست می دارم و نمی توانم با او کاری کنم.‏ و يوناداب ويرا گفت بر بستر خود خوابيده تمارض نما،‏ و چونپدرت برای عيادت تو بيايد وی را بگو تمنا اينکه خواهر من تامار بيايد و مرا خوراک بخوراند و خوراک را در نظرمن حاضر سازد تا ببينم و از دست وی بخورم.‏ پس امنون خوابيده تمارض نمود و چون پادشاه به عيادتش آمد امنونبه پادشاه گفت تمنا اينکه خواهرم تامار بيايد و دو قرص طعام پيش من بپزد تا از دست او بخورم.‏ و داود نزد تامارفرستاده گفت الان به خانه برادرت امنون برو و برايش طعام بساز.‏ و تامار به خانه برادر خود امنون رفت و اوخوابيده بود،‏ و آرد گرفته خمير کرد و پيش او قرص ها ساخته آنها را پخت و تابه را گرفته آنها را پيش او نهاد.‏ اماامنون از خوردن ابا نمود و گفت همه کس را از نزد من بيرون کنيد و همگان از نزد او بيرون رفتند.‏ و امنون بهتامار گفت خوراک را به اتاق بياور تا از دست تو بخورم،‏ و تامار قرص ها را که ساخته بود گرفته نزد برادر خودامنون به اطاق آورد،‏ و چون پيش او گذاشت تا بخورد او وی را گرفته به او گفت ای خواهرم بيا با من بخواب.‏ تاماروی را گفت:‏ نی،‏ ای برادرم،‏ مرا ذليل مساز زيرا که چنين کار در اسرائيل کرده نشود و اين قباحت را به عمل مياورزيرا من ننگ خود را کجا ببرم؟ پس تمنا اينکه به پادشاه بگوئی و او مرا از تو دريغ نخواهد نمود.‏ ليکن امنوننخواست سخن وی را بشنود و بر او زورآور شد و با او خوابيد.‏ و چون از مجامعت فارغ شد بر وی بغض نمود ووی را گفت برخيز و برو.‏ او وی را گفت چنين مکن زيرا اين ظلم عظيم که در بيرون کردن من می بدتر است ازآن ظلم ديگری که با من کردی.‏ ليکن او نخواست که وی را بشنود.‏ پس خادمی را که او را خدمت می کرد خواندهگفت اين دختر را از نزد من بيرون کن و در را از عقبش ببند.‏ و خادم او را بيرون کرده در را از عقبش بست.‏ و تامارجامه رنگارنگ خود را که دختران باکره پادشاه بدان ملبس می شدند دريده و خاکستر بر سر خود ريخت،‏ و برادرشابشالوم وی را گفت که ای خواهرم اکنون خاموش باش چون برادر تو است و از اينکار متفکر مباش.‏ پس تامار درخانه برادر خود ابشالوم در پريشان حالی ماند ‏(کتاب دوم سموئيل،‏ باب سيزدهم،‏.(١٢-١(١٧،در همين تورات ‏(سفرلاويان باب بيستم،‏ بصورت فرمان مستقيم يهوه به موسی گفته شده است که:‏ ‏«کسيکهعورت خواهر خود را کشف کند بايد در مقابل چشمان پسران قوم خود منقطع ‏(نابود)‏ شود.»‏ ولی ظاهرا اين حکميهوه پسر پادشاه پيغمبر را شامل نشده،‏ زيرا به روايت خود تورات دو سال بعد از اين ماجرا،‏ امنون به دستور داوددر ضيافتی که ابشالوم ترتيب داده است شرکت می جويد و در آنجا بدست برادرش کشته می شود.‏ اندکی بعد از آنابشالوم عليه پدرش داود،‏ پسر خدا و شبان او و پادشاه و پيغمبر اسرائيل،‏ قيام می کند و در اين قيام همه مردم جانبابشالوم را می گيرند:‏ پيروان ابشالوم روزبروز زيادتر می شدند،‏ و کسی نزد داود آمده او را خبر داد کهدل های مردان اسرائيل به ابشالوم گرويده است،‏ و داود به تمامی خادمان خود که با او در اورشليم بودند گفتبرخاسته فرار کنيم والا ما را از ابشالوم نجات نخواهد بود.‏ پس پادشاه و تمامی اهل خانه اش با وی رفتند و پادشاهتنها ده زن را که متعه او بودند برای داشتن خانه واگذاشت»‏ ‏(کتاب دوم سموئيل،‏ باب پانزدهم،‏ ١٣-١۶).«... و٣۴ صفحهصفحه ٨


عز‎١‎یراتولدی ديگرپيامبران* **سليمان پيغمبر ‏(و پادشاه)،‏ پسر داود و بتشبع ‏(همان زنی که داود پيغمبر با او زنا کرده و بعد شوهرش را در جبههجنگ به قتل رسانيده بود)،‏ عليرغم همه آن داستان های محيرالعقولی که به وی نسبت داده شده،‏ در دوران چهل سالهپادشاهی خود نه پيروزی نظامی مهمی بدست می آورد و نه حدود قدرتش از سرزمين کوچک اسرائيل فراتر می رود.‏در عوض از راه ازدواج با دختر فرعون مصر و اتحاد با هيرام پادشاه صور،‏ دوران آرامشی را برای کشور خودفراهم می آورد که حاصل آن رونق اقتصادی و ساختن بناهای بسيار است،‏ نظير آنچه رامسس دوم مصر کرده بود.‏دوران پادشاهی اين پيغمبر با برادرکشی آغاز می شود،‏ زيرا داود پدر او در ماه آخر زندگانيش به اغوای بتشبع مادرسليمان،‏ به تفصيلی که در تورات آمده،‏ وليعهد قانونی خود را از جانشينی خل می کند و سليمان را در جای اومی گذارد،‏ و سليمان در آغاز پادشاهی خود ب اينکه از شر اين برادر مزاحم راحت شود او را بدين گناه که قصدازدواج با کنيز پدرش را دارد به قتل می رساند ‏(کتاب اول پادشاهان،‏ باب دوم،‏.(٢۶-١عليرغم همه اين واقعيت های تاريخی،‏ در تورات و بخصوص در قرآن چنان در شکوه آسمانی و زمينی اين سليمانداد سخن داده شده که احتمالا در مورد هيچ شخصيتی سياسی يا مذهبی ديگر تاريخ جهان نظير ندارد،‏ زيرا که نه تنهاآدميان و سرزمين های افسانه ای آنسوی درياها و قاره ها جمعاً‏ دراختيار او گذاشته شده اند،‏ بلکه جن و شيطان وباد و آب و مرغان و موران و ماهيان نيز همگی سر به فرمان او دارند:‏ و باد صرصر را مسخر سليمانگردانيديم تا او را به هر سرزمينی که مورد نظرش باشد ببرد،‏ و شياطين را مسخر او کرديم تا برايش در دريا غواصیکنند يا در دستگاه حکومتش به کارهای ديگر بپردازند ‏(انبياء،‏ و سپاهيان سليمان را از جن و انس ومرغان فرموديم که در رکابش حاضر آيند ‏(نمل،‏ و اجنه را فرمان داديم که به اذن پروردگارشان کمر به خدمتاو ببندند،‏ و به هر کدام از آنان که سرپيچيد عذاب آتش سوزان چشانديم،‏ و آن اجنه برای سليمان هر چه می خواستاز کاخ ها و نقوش و ظروف بزرگ و ديگ های عظيم ساختند ‏(سبا،‏ زيرا که وی نزد ما بسيار مقرب بود،‏و نيکو بنده ای بود که پيوسته به نزد ما تضرع می کرد»‏ ‏(سبا،‏ ٣٠)....»،(٨٢-٨١،(١٣-١٢،(١٧...»نمونه ای از اين تضرع را خود تورات در کتاب ‏«غزل غزل های سليمان»،‏ مجموعه اشعاری که سليمان نبی دربارهمحبوبه ناشناس خود سروده نقل کرده است:‏ مرا به قرص های کشمش تقويت دهيد و به سيب ها تازه سازيد،‏زيرا که بيمار عشق هستم.‏ دست چپ دلدارم زير سر من است و دست راستش مرا درآغوش کشيده است،‏ محبوبه اماز آن من است و من از آن او هستم.‏ای محبوبه من،‏ چشمانت از پشت برقع مثل چشمان کبوتر است.‏ لب هايت مثل رشته قرمز و دهانت زيبا است.‏ دوپستانت مثل دو آهوی دوقلو است که ميان سوسن ها می چرند.‏ از لب هايت شهد عسل می چکد و زير زبانت عسل وشير است.‏محبوبه من دست خويش را از سوراخ در داخل ساخت،‏ و احشايم برای او به جنبش در آمد.‏ برخاستم تا در را بهرويش باز کنم،‏ اما دلدارم باز گشته و رفته بود.‏ ای دختران اورشليم،‏ شما را قسم می دهم که اگر محبوبه مرا بيابيدوی را بگوئيد که من بيمار عشق هستم.‏اگر بپرسيد که محبوبه من کيست،‏ بدانيد که او سفيد و سرخ فام است.‏ چشمانش کبوتران نزد نهرهای آب است.‏لب هايش سوسن ها است که از آنها مّر صافی می چکد.‏ دست هايش حلقه های طلا است که به زبرجد منقش باشد.‏ساق هايش ستون مرمر بر پايه های زرِ‏ ناب است.‏ دهان او بسيار شيرين و تمام او مرغوبترين است.‏ اين استمحبوب من،‏ ای دختران اورشليم!‏ای محبوب من،‏ پاهايت در نعلين چه زيبا است!‏ حلقه های ران هايت مثل زيورها است که صنعت دست صنعتگر باشد.‏ناف تو کاسه مدوری پر از شراب است.‏ دو پستانت مثل دو بچه دوقلوی آهوانند.‏ گردنت مثل برج عاج و چشمانت مثلبرکه های حشبون است.‏ قامتت مانند درخت خرماست و پستان هايت مثل خوشه های انگور و بوی نفست مثل سيباست و دهانت مانند شراب بهترين.‏ ای دلدار من،‏ کاشکی مثل برادر من بودی که پستان های مادرم را مکيد،‏ تا چونترا بيرون می يافتم می بوسيدم و رسوايم نمی ساختند.»‏٣۴ صفحهصفحه ٩


ز‎١‎یدنیولرییهایولیهایولتولدی ديگردر قرآن سليمان بنده شايسته ای دانسته شده است که ‏«هرگز به خدا کافر نگشت»‏ ‏(بقره،‏در همين باره آمده است:‏پيامبران١٠٢)، در خود تورات...»سليمان سوای دختر فرعون زنان بيگانه بسياری را دوست می داشت،‏ و همه اين زنان از امت هائی بودند کهخداوند درباره ايشان بنی اسرائيل را فرموده بود که به ايشان درنيائيد و ايشان نيز به شما درنيايند،‏ مبادا که دل شمارا به پيروی از خدايان خود مايل گردانند.‏ سليمان اطاعت امر خداوند را نکرد و خودش به آنها درآمد.‏ و او راهفتصد زن عقدی و سيصد جاريه بود.‏ و زنانش دل او را از خداوند يهوه برگردانيدند،‏ و در وقت پيری سليمان واقعشد که برخی از اين زنان او را به پرستش خدايان بيگانه مايل ساختند،‏ و دل او مانند دل پدرش داوود با خدايش کاملنبود.‏ پس به دنبال عشتورت خدای صيدونيان و ملکوم بت عمونيان رفت و به خداوند شرارت ورزيد و در کوهی کهروبروی اورشليم است مکانی بلند به جهت کموش که بت موآبيان است و بجهت مولک بت بنی عمون بنا کرد وبجهت همه زنان بيگانه خود که برای خدايان خويش بخور می سوزانيدند و قربانی ها می گذرانيدند بهمين ترتيب عملنمود.‏ پس خشم خداوند بر سليمان افروخته شد،‏ و به او امر فرمود که پيروی خدايان غير را ننمايد،‏ اما او آنچه را کهخداوند به او امر فرموده بود بجا نياورد.‏ پس خداوند به سليمان گفت چونکه اين عمل را نمودی البته سلطنت را از توپاره کرده به بنده ات خواهم داد،‏ ليکن در ايام تو اين را به خاطر پدرت داود نخواهم کرد،‏ اما از دست پسرت آنرا پارهخواهم کرد ‏(کتاب اول پادشاهان،‏ باب يازدهم،‏ بندهای ١ تا.(١٢.(١۵سليمان از فاحشه ای بنام راحاب صاحب فرزندی بنام بوعز می شود که از او نيز در نسب نامه عيسی مسيح در انجيللوقا ياد شده است خود اين بوعز بر خلاف دستور اکيد يهوه با زنی از قبيله موآب وصلت می کند بی آنکه اين باريهوه اين گناه را به روی خودش بياورد.‏ با همه تجليلی که در تورات و انجيل و قرآن از سليمان شده است،‏ وی ازنظر تاريخی پادشاه خود کام ‏ِه فاسد و ستمگ است که پشت ملت خود را در زير فشارهای مالی و اجتماعی خممی کند و تمام شورش هائی که بدين مناسبت از جانب توده های محروم انجام می گيرد توسط سربازان مزدور و غالبااجنبی او در خون غرق می شود.‏ تجليل تورات از وی اختصاصا بخاطر بنای معبد بزرگ يهوه در اورشليم است و نهبخاطر حکمت و عدالتی که به وی نسبت داده می شود.‏ ساختمان اين معبد به قيمت کار اجباری دسته جمعی هفتادهزار باربر و هشتاد هزار سنگتراش و ده ها هزار بنا بمدت سيزده سال تمام می شود ‏(کتاب اول پادشاهان،‏ باب پنجم،‏کار شاق در معادن هزاران کارگر را هر ساله تلف می کند.‏ بردگی به بيرحمانه ترين صورت آن برقرار است وطبقه حاکمه با اتکاء به سليمان،‏ خود را مالک روح و جسم مردم می داند ‏(کتاب اول پادشاهان،‏ باب دوازدهم،‏خود سليمان به نوشته تورات ١۴٠٠ ارابه با ١٢٠٠٠ ارابه ران و ۴٠٠٠٠ طويله دراختيار شخصی خويشدارد ‏(کتاب اول پادشاهان،‏ باب چهارم،‏ و حرمسرا ی او شامل ٧٠٠ زن عقدی و ٣٠٠ جاريه و چند هزار کنيزاست ‏(کتاب اول پادشاهان،‏ باب-١(٢۶يازدهم،‏ ۴)..(١۵‏«و وزن طلائی که در يک سال به سليمان رسيد ۶۶۶ وزنه طلا بود...‏ و سليمان ٢٠٠ سپر طلای چکشی ساختبرای هر سپر ۶٠٠ مثفال طلا بکار برده شد،‏ و ٣٠٠ سپر کوچک طلای چکشی که برای هر سپر ٣٠٠ مثقال طلا بهکار برده شد،‏ و تخت بزرگی ساخت و آنرا به طلای خالص پوشانيد،‏ و تخت را شش پله و پا انداز زرين بود که بهتخت پيوسته بود،‏ و تمامی ظروف نوشي سليمان پادشاه از طلاو تمامی ظروف خانه او نيز از زر خالص بود»‏‏(کتاب دوم تواريخ ايام،‏ باب نهم).‏ولتر در ‏«ديکسيونرفلسفی»‏ خود در فصل مربوط به سليمان حساب کرده است که ارزش صد و سه هزار تالان طلا ويک ميليون و سيزده هزار تالان نقره که به نوشته تورات از داود به ارث به سليمان رسيد بدون احتساب بهایجواهرات،‏ به تسعير زمان ولتر يک ميليادرد و صد و نوزده ميليون ليره استرلينگ معادل با ٢۶ ميليارد فرانکفرانسه زمان او بوده است،‏ و می نويسد که چنين رقم پولی در مجموع دنيای آن زمان هم در جريان نبود،‏ و اگر واقعاچنين ثروتی دراختيار سليمان بود،‏ وی ديگر چه نيازی داشت که کشتی افسانه ای خود را در جستجوی طلا بهاوفيروس بفرستد؟چيزی که مسلم است که هزينه همه اين ولخرجی پيغمبرانه سليمان بدوش طبقه دهقان و کارگر تحميل می شد وبه قول ويل دورانت همين فشار طاقت فرسا بود که ساختار اجتماعی جامعه يهوه را متزلزل کرد و انفجار و دوپارگیکشور يهوه را بيفاصله پس از مرگ سليمان باعث شد.‏٣۴ صفحهصفحه ١٠


یولیهایعنز‎١‎یابیولیانلتولدی ديگرپيامبرانپرونده قضائی اين پادشاهی که در آئين های توحيدی مظهر عدالت معرفی شده است بنوبه خود بهتر از پروندهاجتماعی او نيست.‏ وی در همان آغاز سلطنت خود چنانکه گفته شد برادر بزرگترش را عليرغم سوگندی که در معبدياد کرده است می کشد ‏(کتاب اول پادشاهان،‏ باب دوم،‏ و يوآب سردار پير داود را که در تحکيم سلطنت خانداناو نقش اساسی داشته در درون معبد يهوه به قتل می رساند ‏(کتاب اول پادشاهان،‏ باب دوم،‏ و ‏«شمعی»‏ سپيدمو را که داود سوگند موکد خورده بود که به جانش تجاوز نکند سر می برد ‏(همانجا،‏ هر چند که در اين موردخود داوود نبی به هنگام مرگ به سليمان وصيت کرده بود که اين رقيب قديمی او را - که خودش قسم خورده بود اورا نکشد در اولين فرصت به قتل برساند ‏(کتاب اول پادشاهان،‏ باب دوم،‏ در ارزي شخصيت اين بزرگترينپادشاه تاريخ يهود،‏ ه.‏ ج.‏ ولز در تاريخ معروف خود می نويسد:‏ ‏«همه آنچه کتاب مقدس درباره اين پادشاه خردمندبه ما ارائه می دارد،‏ وی را بيش از پادشاهی خردمند مردمی آدمکش،‏ فريبکار،‏ مذبذب و خرافاتی با عدم تعادل روانیو حاکم بر ملتی که ايمان مذهبی استوارتر از همسايگانش ندارد معرفی می کند»‏ و تذکر می دهد که بيرحمی ها وتجمل طلبی ها و حرمسرای چند صد نفری او ما را بيش از هر چيز بياد امپراتوران رومی و سلطان های عثممی اندازد.‏ فراموش مکنيم که معابدی که وی برای سولوخ و عشتارته،‏ خدايان زنان غير يهودی خودش در بالای تپهزيتون بنا کرد،‏ بمراتب از معبدی که در اورشليم برای يهوه ساخت بزرگتر بود.‏،(٣١،(۴۶.(٩(٢۵-بموازات همه اينها پرونده حکمت و فضل افسانه ای سليمان نيز پرونده ای چندان پر افتخار نيست،‏ زيرا که بر اساسبررسی محققان،‏ کتاب امثال سليمان تورات که همه اشتهار سليمان به خردمندی از آن آمده است،‏ کتابی است کهدر سال های ٣٠ پيش از ميلاد مسيح تقريبا بطور کامل از يک کتاب قديمی مصری به عبری ترجمه و بعداتوسط خود خاخام های مترجم بنام سليمان بنيانگذار معبد اورشليم نامگزاری شده است.‏٨٠ تاولتر در ديکسيونر فلسفی خود نمونه هائی از اين ‏«امثال»‏ سليمان را آورده است که از جمله آنها چنين است:‏ ‏«چهارمسير است که پيشاپيش نمی توان آنها را مشخص کرد:‏ مسير عقاب در هوا و مار در روی خاک و کشتی در دريا وآلت مرد در داخل فرج زن»،‏ و ‏«چهار حيوان را خداوند بصورت کوچکترين موجودات روی زمين آفريد:‏ مورچه وخرگوش و ملخ و سوسمار.»‏ نقل اين نمونه از کلمات قصار سليمان نيز جالب است که:‏ بل«‏ های زن اجنبی عسل رامی چکاند و دهان او از روغن نرمتر است،‏ ليکن آخر او مثل افسنتين تلخ است و مثل شمشير دو دم برنده است،‏ بنابر اين طريق خود را از او دور ساز و به در خانه او نزديک مشو».‏ و در همين تورات آمده است که سليمان خودشهفتصد زن عقدی داشت که بسياری از آنان زنان اجنبی بودند.‏* * *با مرگ سليمان دوران ‏«پادشاهان بزرگ»‏ اسرائيل پايان می يابد و دورهِ‏ ‏«پادشاهان کوچک»‏ آغاز می شود که تاسال ۵٨٧ پيش از ميلاد،‏ ي تا هنگام سقوط اورشليم بدست نبوکدنصر ‏(بخت النصر)‏ پادشاه بابل و اسارت بابلیيهوديان ادامه می يابد.‏ هشتاد و دو پادشاه در اين مدت بر اورشليم حکومت می کنند که تقريبا همه آنها به قتمی رسند.‏ تاريخ اسرائيل در اين سال ها يک سريال تاريک توطئه،‏ برادر کشی،‏ فرزند کشی،‏ فريبکاری خيانت وجنايت است که در همه آنها يهوه،‏ خدای اسرائيل،‏ نقش اصلی را دارد.‏ رحبعام،‏ پسر و جانشين سليمان که به تبعيت ازپدر خود ١٨ زن عقدی و ۶٠ متعه و دارد،‏ در روز آغاز سلطنت خود به نمايندگان همه مردم اسرائيل کهبه تبريک او آمده و به وی گفته اند که:‏ ‏«پدر تو يوغ ما را چنان سنگين کرد که کمرمان را شکست و اکنون تو باربندگی ما را سبکتر کن تا ترا بهتر خدمت کنيم»،‏ می گويد که سه روز بعد برای گرفتن پاسخ بنزد او باز گردند،‏ بدانانمی گويد:‏ ‏«پدرم يوغ شما را سنگين ساخت اما من يوغ شما را سنگين تر خواهم کرد،‏ پدرم شما را به تازيانه هاتنبيه می نمود،‏ اما من شما را به عقرب ها تنبيه خواهم کرد،‏ چونکه انگشت کوچک من از کمر پدرم کلف تر است»‏‏(کتاب اول پادشاهان،‏ باب دوازدهم،‏ يورام نواده سليمان هنگام آغاز سلطنت همه برادران و شمار زيادی ازخويشاوندانش را می کشد.‏ پسر او اخزنا پس از يکسال پادشاهی با همه نزديکانش بر اثر توطئه ای بقتل می رسد.‏پس از مرگ او مادرش عتليا فرزندان خودش و همه افراد خاندان سلطنتی را از دم تيغ می گذراند تا خودش سلطنتکند.‏ پس از شش سال يکی از پسران او بنام يوآش که بدست عمه کاهنه خود از مرگ نجات يافته است عليه اومی شورد و مادرش را می کشد و خودش به پادشاهی می رسد و اندکی بعد خود او نيز در بستر خواب گردن زده میشود.‏ پسرش امازيا سلطنت خود را با کشتن همه کسانی که او را به پادشاهی رسانيده اند آغاز می کند،‏ پس ازمدتی مردم بر او می شورند و او از اورشليم فرار می کند و در راه به قتل می رسد و پسرش اوريا شاه می شود.‏ اينبار اوريا بخاطر بدرفتاری با کاهنان بدست يهوه به بيماری خوره مبتلا می شود و تا آخر عمر در خانه خود زندانیمی ماند و پسرش يونام بجای او سلطنت می کند که چندی بعد پدرش را به بهانه اينکه از جذام مرده است سر به٣٠٠ کنيز.(١۴-٣٣۴ صفحهصفحه ١١


یجایجاز‎١‎یابیولتولدی ديگرپيامبران٣٠٠*٧٠نيست می کند.‏ بلخ پسر جدعون چماغدارانی را اجير می کند و به دست آنها هفتاد برادر خود را بر روی سنگیگردن می زند تا حکومت خود را بدون رقيب ادامه دهد.‏ از شش پادشاهی که درعرض ده سال به حکومت می رسندپنج نفر کشته می شوند و اين سری کشتارها صد و ده سال تمام ادامه می يابد،‏ همچنانکه جنگ خانگی ميان دو کشوريهودا و اسرائيل که پس از مرگ سليمان با تجزيه کشور او آغاز شده يکصد سال بطول می انجامد.‏ در اين مدت بارهاپرستش يهوه بدست پادشاهان اسرائيل موقوف می شود و پرستش بعل و ملکارت و فحشای مقدس و قربانی کودکانآنرا می گيرد.‏جنگ های پايان ناپذير اين پادشاهان با اقوام همسايه يا با خودشان،‏ هر باره مرگ و ويرانی بيشتری را برای يهوديانبهمراه می آورد.‏ تورات يکی از نمونه های آنرا چنين حکايت می کند:‏ ‏«و قحطی سخت در سامره بود،‏ زيرا که بنهددپادشاه ارام آنرا محاصره کرده بود،‏ و اينک سر الاغی به هشتاد پاره نقره و يکربع قاب چلغوزه به پنج پاره نقرهفروخته می شد.‏ و چون پادشاه اسرائيل بر باره شهر گذر می نمود زنی نزد وی فرياد برآورده گفت ای آقايم پادشاهمرا مدد کن.‏ پس پادشاه او را گفت ترا چه شده؟ عرض کرد اين زن ديروز به من گفت پسرت را بده تا بخوريم و پسرمرا فردا خواهيم خورد.‏ پس پسر مرا پختيم و خورديم،‏ و روز ديگر وی را گفتم اينک پسرت را بده تا او را بخوريم،‏اما او پسر خود را پنهان کرده است»‏ ‏(کتاب دوم پادشاهان،‏ باب ششم،‏ ٢۴-٢٩).هرج و مرج داخلی دولت يهود و ناامنی مزمن آن سرانجام بخت النصر پادشاه بابل را وامی دارد تا اورشليم رامستقيما به اداره خود درآورد،‏ و بدين ترتيب به تارخ پادشاهی يهود پايان داده می شود.‏ اين ماجرا در خود توراتچنين آمده است:‏ ‏«پس نبوکدنصر پادشاه کلدانيان خانه خداوند را در اورشليم به نجاست آميخت و ظروف خانه خدا وخزانه های خدا و گنج های پادشاهان را تمامًا به بابل برد و خانه خدا را سوزانيد و حصار اورشليم را منهدم ساخت وجوانان و پيران را به شمشير کشت و بقيه السيف آنها را به بابل به اسيری برد که تا زمان سلطنت پادشاهان فارسدر بندگی او و پسرانش بودند،‏ تا آنکه پس از هفتاد سال خداوند کورش پادشاه فارس را برانگيخت و وی در تمامیممالک خود فرمانی نافذ کرد که کورش پادشاه فارس می فرمايد يهوه خدای آسمان ها تمامی ممالک زمين را به منداده و امر فرموده است که خانه ای برای وی در اورشليم که در يهودا است بنا نمايم»‏ ‏(کتاب دوم تواريخ ايام،‏ بابسی و ششم،‏ ١۴-٢٣).کورش بازگشت قوم اسرائيل را به سرزمين خود تسهيل می کند و حتی هزينه تجديد بنای معبد ويران شده اورشليم راچنانکه تورات با ستايشی بسيار حکايت می کند از خزانه پادشاهی ايران می پردازد.‏ با اين همه،‏ به نوشته کتابيرمياء نبی از صد و پنجاه هزار يهودی که در بابل به اسارت بسر می برند تنها سی هزار نفر حاضر به بازگشت بهوطن می شوند و بقيه آنان ترجيح می دهند به زندگی کم و بيش مرفهی که در دوران تبعيد در بابل برای خود فراهمآورده اند ادامه دهند و فقط از دور فرزندان خوب اسرائيل باشند،‏ آزمايشی که می بايست دو هزار و پانصد سال بعد درمورد بازگشت يهوديان کشورهای جهان غرب به کشور باز يافته خودشان تکرار شود.‏يهوديان که به اورشليم باز می گردند پس از طی کيلومتر راه پياده،‏ به مقصد می رسند و به باز سازی معبداورشليم می پردازند،‏ اين کار با چنان کندی انجام می گيرد که بنای معبد تنها در زمان پادشاهی داريوش به پايانمی رسد.‏ تقريبا ششصد سال بعد بار ديگر اين معبد بدست سربازان رومی بکلی ويران می شود و بعد،‏ با حمله اعرابخود را به مسجد عمر می سپارد،‏ بطوريکه امروز تنها قسمتی از ديوار حصار خارجی آن بنام ديوار ندبه بر سرپا است.‏در زمان عيسی،‏ در سرزمين اسرائيل که مستعمره روم است پادشاه تازه ای بنام هروديوس روی کار می آيد که دستنشانده امپراتوری روم است.‏ وی نيز،‏ که لقب کبير دارد،‏ به سنت پادشاهان گذشته اول همه رقبا و مخالفين خود و بعدزن خويش و سه فرزندش را بقتل می رساند،‏ و اندکی بعد از مرگ او و ظهور و مرگ عيسی،‏ به پادشاهی دوبارهاسرائيل بدست لژيون های تيتوس،‏ امپراتور روم،‏ در روزی که تقويم يهودی آنرا نهم ماه آب سال ٣٨٣٠ از خلقتدنيا می داند (٢٩ اوت سال ميلادی)‏ بطور نهائی پايان داده می شود.‏**١٢۴٠٠٠ پيامبریکه تنها در مدت دو هزار سال و آنهم منحصرا در منطقه کوچکی از خاورميانه از جانبدر ميانخداوند برای جهانيان فرستاده شده اند،‏ پنج تن مقام اولوالعزم دارند که ابراهيم خليل االله و موسی کليم االله از زمره٣۴ صفحهصفحه ١٢


یهایهاز‎١‎یائ یائیهاتولدی ديگرپيامبرانآنانند.‏ از ديدگاه تورات و انجيل ابراهيم مظهر موجوديت قوم يهود و موسی مظهر هويت تاريخی و مذهبی آن تلقیمی شوند و مجتمع ‏«تاريخی اسرائيل از ترکيب اين دو پديد آمده است و از نظر قرآن ابراهيم پدر مشترکهر دو قوم يهود و عرب و نخستين مسلمان تاريخ ‏(بقره،‏ و موسی بزرگترين پيامبر پيش از محمد و کسی استکه با خدا از روبرو سخن گفته است.‏ با همه اينها،‏ در هزاران صفحه از برسی تاريخی و تحقيقی پژوهشگرانتاريخ مذاهب در سه قرن اخير اساسا موجوديت تاريخی اين هر دو نفر مورد ترديد و در بسيار موارد مورد انکار قرارگرفته است.‏(١٣١– مذهبی»‏١تورات ابراهيم را اولين يهودی معرفی می کند که يهوه،‏ خدای اسرائيل،‏ با او مستقيما تماس می گيرد،‏ و بی مقدمه بهوی اطلاع می دهد که در نظر گرفته است از نسل او قومی را به زيادی ستارگان آسمان وغبار زمين و ريگ های درياپديد آورد و سرزمينی را در ميان نيل و فرات برای هميشه بدانان ببخشد،‏ به اين شرط که آنها نيز بعد از اين پسرانخود را ختنه کنند،‏ و موجوديت تاريخی قوم اسرائيل عملا با اين ميثاق يهوه و ابراهيم آغاز می شود ‏(سفر پيدايش،‏باب هفدهم،‏،.(١١-٨پژوهشگران متعدد تاريخ مذاهب در کشورهای مختلف اروپ و امريک در قرن گذشته و قرن حاضر دربرسی تاريخی و تحقيقی و مذهبی خود بدين نتيجه رسيده اند که شخصيتی بنام ابراهيم،‏ بدان صورت که درتورات آمده است،‏ اصولا وجود خارجی نداشته است،‏ بلکه در دورانی بسيارمتاخرتر چنين شخصيتی توسط کاهنانی کهدر سال های بعد از اسارت بابلی نويسندگان واقعی تورات بوده اند برای تثبيت هويت تاريخی مشخصی جهت قوم يهودساخته شده است.‏ از نظر اين پژوهشگران تاريخ در اين زمينه با يک افسانه اسطوره ای روبرو است و اسامیابراهيم و غالب افراد خانواده او بطوری که در تورات آمده است در واقع اسامی شهرهای مختلف بين النهرين هستندکه آنها را در لوحه های باستان شناسی مکشوفه در اور و ماری مربوط به قرن هيجدهم پيش از ميلاد و الواحکاپادوکی مربوط به هزاره دوم پيش از ميلاد و الواح اوگاريت ‏(راس الشمراء کنونی)‏ مربوط به قرن پانزدهم پيش ازميلاد و نيز الواح مصری مربوط به قرن بيستم پيش از ميلاد عينًا می توان يافت.‏ در متون توراتی،‏ شخصيت ابراهيمبسيار ناشيانه ساخته شده،‏ چنانکه همراهان ابراهيم در مهاجرت وی به کنعان که در باب دوازدهم سفر پيدايش تنهازن او سارا و برادرزاده اش لوط و چند مستخدم دانسته شده اند،‏ در خود کنعان تبديل به عشيره بزرگی می شوند که٣١٨ نفر از آنها به تنهائی مجموع نيروهای چهار امپراتوری منجمله بابل و ايلام را در هم می شکنند ‏(سفر پيدايش،‏باب چهاردهم).‏ بر اساس همين بررسی ها،‏ يکی از انگيزه های اصولی اختراع داستان ابراهيم و وعده يهوه بدو کهتمامی ارض کنعان را به ذريت او خواهد داد،‏ و جعل داستان های بعدی،‏ اين بوده است که فرماندهی ادعائی يهوه رادر جنگ های پياپی قوم يهود برای تصرف کليه شهرها و سرزمين های کنعان ناشی از يک مشيت الهی وانمود کنندکه مقدمات آن از بسيار پيش از آن در ميثاق يهوه با ابراهيم فراهم شده بوده است.‏در نوشته های پيمبران پيش از دوران اسارت بابلی يهوديان،‏ يا آنچه به نام آنان در دوران های بعدی نوشته شده وبعدا بدين پيامبران نسبت داده شده است،‏ هيچ تاکيد خاصی بر ابراهيم و نقش تاريخی و قومی او نمی شود و تماماهميتی که بدو داده شده مربوط به دوران بعد از اين اسارت است که کاهنان يهود ضرورت استفاده از شيوخ قديمیخود و ساختن روايتی را که يهوه را از راه اين شيوخ در کليه تحولات تاريخی قوم يهود دخالت مستقيم دهد احساس________________________________-١عهد نامه ای که درباره آلت تناسلی قوم اسرائيل ميان خدا و پيغمبرش امضاء شده است،‏ احتمالا عجيبترين عهدنامه تاريخ بشری است،‏ زيرادراين قرارداد آفريدگار کائنات پيوند خود را با قوم برگزيده خويش در گرو بريده شدن چند سانتيمتر پوستی قرار می دهد که خود او آن را بر آلتآنان رويانيده است،‏ و اگر بود و نبودآن تا بدين اندازه مهم بود برای او هيچ اشکالی نداشت که آنرا اساسا نرويانيده باشد.‏ تعبيرهای بعدیعلمای الهيات درباره منافع بهداشتی ختنه،‏ صرفا کوششی برای توجيه اين عهد نامه توجيه ناپذير بوده است،‏ زيرا که نه خدا پزشک خصوصی قوميهود است و نه ميلياردها نفر مردمی که از زمان ابراهيم تا کنون ختنه نشده اند در شرايط بهداشتی نامطلوبتری از ختنه شده ها زيسته اند،‏ و اتفاقابخش بزرگی از اين ميلياردها نفر،‏ از پيروان غير مستقيم همان آئينی هستند که به دنبال پيمان خداوند درباره آلت تناسلی پيروان ابراهيم پا بهوجود می گذارد.‏ اهميتی که آلت پسران اسرائيل برای خدا دارد در حدی است که در ده جای ديگر تورات ‏(سفر پيدايش،‏ باب هفدهم و باب سی وچهارم،‏ سفر تثنيه،‏ باب های دهم و سی ام،‏ کتاب يوشع،‏ باب پنجم و کتاب يرميا ء،‏ باب چهارم)‏ نيز موکدا مورد تذکر قرار گرفته و ظاهرا همپايهاهميتی است که تورات برای خروج اسرائيل از مصر و صدور ده فرمان کوه سينا و بنای معبد سليمان در اورشليم قائل شده است.‏ با اينهمه،‏ وعليرغم اين برداشت توراتی که ختنه فرزندان ذکور اسرائيل ابتکار خاص خداوند يهوه در مورد قوم برگزيده خودش بوده است،‏ مدارک متعددباستان شناسی و تاريخی نشان داده اند که اين سنت نيز،‏ مانند تقريبا همه ديگر اسطوره های تورات،‏ از تمدن ها و سنت های ماقبل توراتی اقتباسشده است و چهار هزار سال پيش از ميلاد مسيح در مصر و بعدا نيز در کنعان و فنيقيه معمول بوده است،‏ چنانکه در يکی از نقوش گوریباستانی در نزديکی هرم سکره،‏ مربوط به ٢۴٠٠ سال پيش از ميلاد،‏ نحوه اين عمل ختنه در روی پسر بچه ای هشت تا ده ساله بدقت مشخصاقوام ديگرسامی،‏ منجمله اعراب نيز از دوران های کهن با اين سنت آشنا بوده اند.‏شده است ‏(دائره المعارف بريتانيکا در مقاله.(Circumcision٣۴ صفحهصفحه ١٣


ز‎١‎یولیهایولیهایولیحتی یابتولدی ديگرپيامبران-کرده اند.‏ در تمام اين اسطوره سازی ها ابراهيم يک يهودی عادی است که به دلائل ناشناخته ای که به خود يهوهمربوط می شود مورد توجه خاص خداوند قرار گرفته است،‏ ولی دارای همه نقاط ضعف و اشتباهات و حتینادرستی ها و فريبکاری ها و دروغگوئی های يک بشر معمولی است که در تورات به تفصيل از آنها سخن رفتهاست.‏همين ابراهيم در دو کتاب ديگر ‏«توحيدی»‏ هويتی بکلی متفاوت با هويت توراتی خود پيدا می کند که در آن نيز دربرداشت انجيلی آن با برداشت قرآنی اختلاف اصولی دارد،‏ و اين اختلاف طبعاً‏ ناشی از اختلاف هدف های کتاب هایتوحيدی در نتيجه گيری مورد نظرشان از نقل داستان ابراهيم و ويژگی آن است.‏ هدف نويسندگاه تورات ازآوردن ابراهيم به صحنه،‏ چنانکه گفته شد،‏ دادن بعدی آسمانی به تاريخ قوم يهود از طريق تکيه بر ميثاقی است کهميان يهوه خدای اختصاصی يهود - با ابراهيم برقرار شده است،‏ بدين جهت در آن نه صحبتی از دعوت ابراهيم بهآئين توحيدی به ميان می آيد،‏ نه ابراهيم بتی را می شکند،‏ نه قانونی را می آورد،‏ نه به آتش افکنده می شود و نهمعجزه ای می کند.‏ افسانه توراتی ابراهيم از اول تا به آخر تنها بر اساس تثبيت شيخوخيت يهودی او و اعلامموجوديت قوم يهود ساخته شده است و هيچ انگيزه ای بيرون از اين در آن راه ندارد.‏انگيزه انجيل از توجه خاص به ابراهيم،‏ انگيزه ديگری است که مستقيما از ايدئولوژی مسيحيت سرچشمه می گيرد،‏ وبر اين اصل متکی است که راز قداست ابراهيم را در ايمان و خلوص وی به خداوند و در نکوئی او بايد جست و نهصرفاً‏ در يهودی بودن او.‏ در اين مورد در خود عهد جديد آمده است:‏ ‏«خدا ايمان ابراهيم را به عنوان نيکی مطلق بهحساب او گذاشت.‏ آيا در آن زمان ابراهيم در چه حالت بود؟ قبل از ختنه شدن او بود يا بعد از آن؟ البته قبل از اوبود،‏ و اين خود علامتی بود برای اثبات خدا او را پيش از آنکه ختنه شده باشد به خاطر ايمانش نيک شمرده بود.‏ ازاين رو ابراهيم پدر همه کسانی است که به خدا ايمان می آورند و نيک شمرده می شوند،‏ اگر مختون نباشند،‏ وهمچنين پدر کسانی است که مختون هستند،‏ نه تنها به خاطر اينکه ختنه شده اند،‏ بلکه بخاطر اينکه از ايمانی کهابراهيم در وقت نامختونی داشت پيروی می کنند»‏ ‏(رساله پائولوس رسول به روميان باب چهارم،‏.(١٢-٩،در قرآن همين ابراهيم بصورتی معرفی می شود که هم با ابراهيم تورات متفاوت است،‏ هم با ابراهيم انجيل،‏ زيرا نقشیکه قرآن از او می طلبد نه تثبيت اصالت تاريخی قوم يهوه است،‏ نه تاييد اصل ‏«ختنه قلبی»‏ مسيحيت،‏ بلکه بت شکنیتوحيدی است که خود محمد پيام اسلامی خويش را بر آن بنياد نهاده بود،‏ با اين نتيجه گيری که اسلام از ازل وجودداشته است و يهوديت و مسيحيت تنها جلوه های ناقص و ماقبل اسلامی آن بوده اند.‏ بدين جهت همه آنچه دربارهابراهيم پس از مهاجرت به کنعان در تورات آمده در قرآن ناديده گرفته شده است به استثنای تولد معجزه آسای اسحاقو قربانی اسماعيل که برای تکميل نقش ابراهيم ضروری بوده است.‏ در عوض صحنه های تازه ای بدين ماجرا افزودهشده است از قبيل بت شکنی ابراهيم و رفتن او در آتش و بنيانگذاری خانه کعبه بدست او.‏ در يک ارزي کلمی توان ميان ابراهيمی که در تورات تصوير شده است با ابراهيم قرآن همان تفاوتی را يافت که ميان يک گله داريهودی و يک امام جماعت مسلمان می توان يافت.‏در تورات ابراهيم ‏(آبرام)‏ يکی از سه فرزند مردی بنام تارح معرفی می شود که در شهر اور در سرزمين کلده ‏(بينالنهرين)‏ سکونت دارد و به علتی نامعلوم به اتفاق فرزندش ابرهيم و همسر او سارا،‏ و لوط و فرزند پسر ديگرش،‏ ازاين شهر به سوی ارض کنعان مهاجرت می کند ولی در نيمه راه در شهر بزرگ حران بار اقامت می افکند و از آنپس تا پايان عمر ٢٠۵ ساله خويش در اين شهر می ماند.‏ در تورات تصريح شده است که ابراهيم در هفتاد سالگیتارح دردويست و پنج سالگی وفات يافت،‏ بدين ترتيت ابراهيم هنگام عزيمت به کنعان ١٣۵ سال داشته است و نهچنانکه تورات نوشته است ٧۵ سال ولتر در اشاره به اين تناقض از سه قديس معروف مسيحی سن اوگوستن و سناتين و سن ژروم نقل قول می کند که حل اين مشکل در اختيار خداوند است،‏ زيرا عقل بشر در اين مورد قاصر است.‏بعد از مرگ تارح خداوند به ابرام صلاح انديشی می کند که بسوی کنعان برود،‏ و آبرام هفتاد و پنج ساله به اتفاق زننازای خود سارا و برادرزاده اش لوط و چند ديگر از همراهان خويش به کنعان می روند و آبرام در آنجا دربلوطستانی نزديک حبرون ساکن می شود و قربانگاهی برای خداوند می سازد.‏ چندی بعد در سرزمين کنعانقحطی می شود و وی اين بار به صلاح انديشی خداوند به مصر می رود که در آنجا فراوانی نعمت است،‏ و در مدتاقامت خود به نحو شرافتمندانه ای که شرح آنرا در صفحات پيش خوانديد صاحب گاو و گوسفند و شتر فراوان٣۴ صفحهصفحه ١۴


یزنز‎١‎و«‏یمتیولیحتیولیولز اتولدی ديگرپيامبران،می شود و به کنعان باز می گردد.‏ در تمام اين جريان از کلده گرفته تا مصر،‏ ابرهيم نه بتی را می شکند،‏ نه کسی رابه خدا پرستی دعوت می کند،‏ نه معجزه ای از او بروز می کند.‏در قرآن،‏ همين ابراهيم فرزند مردی به نام ازر معرفی می شود که بت پرست دو آتشه ای است،‏ بطوريکه ابراهيم کهبا فيض الهی به يکتا پرستی گرويده و به تصريح قرآن مسلمان شده است ‏(آل عمران،‏ ۶٧) با پدرش در اين بارهمحاجه می کند و بت ها را می شکند و بت پرستان شهر او را بدين گناه در آتش می افکنند ولی پروردگار آتش را بروی گلشن می کند:‏ ما به آتش فرمان داديم که برای ابراهيم آرامش و خنکی بهمراه آورد و آن کسانی را که قصدسوزاندن او را داشتند شرمنده ساختيم،‏ و او را به همراه لوط به سرزمينی که بدان برکت داده بوديم فرستاديم»‏‏(انبياء در جای ديگری از قرآن گفته شده است که بدنبال دومين مناقشه ابراهيم با پدر بت پرستش،‏ وی رااز خود می راند و ابراهيم سرزمين خويش را برای هميشه ترک می گويد‏(مريم،‏ ۴٢-۴٩).(١٢.(٧١-۶٩ ،در شرح وقايع مربوط به اقامت ابراهيم در ارض کنعان،‏ تورات ماجرائی را نقل می کند که تقريبا همه مفسران آنرابی پايگی به شوخی نزديکتر دانسته و کوشيده اند تا تعبيرهای مختلفی برای توجيه آن بيابند.‏ طبق اين داستان،‏ در آنموقع که ابراهيم در حبرون ساکن شده است و برادرزاده اش لوط از او جدا شده است و در سدوم بسر می برد،‏ چهارپادشاه قدرتمند منطقه خاور نزديک،‏ کدرلاعمر پادشاه ايلام،‏ امرافل شاه بابل،‏ اريوک شاه الاسار و تدعال ‏«پادشاه امتها»‏ سپاهيان سدوم و عموره را در نبردی شکست می دهند و غنائم جنگی بسياری همراه خود می برند که لوط وهمه اموال او از جمله آنها هستند،‏ و چون يکی از نجات يافتگان اين جنگ ماجرا را در بلوطستان ممری به آبراماطلاع می دهد وی به خشم می آيد و ٣١٨ تن از خانه زادان خود را بيرون آورده در عقب ايشان تا شهر دانمی تازد،‏ و بعد از شکست دادن دسته جمعی آنان همچنان تا ‏«حوبه که در شمال دمشق واقع است»‏ آنها را تعاقبمی کند و آنگاه همه اموال غني را از ايشان باز می گيرد و لوط و اموال او را با زنان و مردان باز می آورد ‏(سفرپيدايش،‏ باب چهاردهم،‏ بدين ترتيب از يک سو ابراهيم که تنها با زن خود و چند تن ازکسانش به کنعانمهاجرت کرده است ‏(سفر پيدايش،‏ باب پنجم،‏ ناگهان ٣١٨ خانه زاد پيدا می کند و از سوی ديگر اينخانه زاد نه تنها چهار ارتش متحد از نيرومندترين کشورهای زمان خود را شکست می دهند،‏ بلکه شبانه تا چند صدکيلومتر فاصله نيز به تعاقيب آنها می شتابند.‏٣١٨.(١۶-١به روايت تورات در هنگام اقامت آبرام در کنعان،‏ خداوند در بلوطستان بطور ناشناس همراه با دو نفر ديگر به ديداراو می آيد و آبرام برای ميهمانان خود غذائی از گوساله بريان و شير و عسل تهيه می کند که آنان با ميل می خورنددر قرآن اين سه نفر ملائکی معرفی می شوند که از جانب خدا نزد لوط‏(سفر پيدايش،‏ باب هجدهم،‏فرستاده شده اند،‏ و چون جوهر انسانی ندارند غذای تهيه شده توسط ابراهيم و همسرش را نمی خورند،‏ و سرانجامخودشان را به ابراهيم معرفی می کنند ‏(هود،‏.(٧٩-٧٠،(١۵-١در روايت تورات چون سارا زنی نازا است که فرزندی به ابراهيم نداده است،‏ خود او از ابراهيم می خواهد که با کنيزمصريش هاجر همخوابگی کند تا از او فرزندی بياورد،‏ و اين فرزند که اسماعيل نام می گيرد از ديد قرآن نيای بزرگاعراب است و کسی است که بعدا به اتفاق پدرش خانه کعبه را بنا می کند تا بيت الحرام عالم اسلام قرار گيرد در اينمورد متن تورات برای مسلمانان اصولا موهن است،‏ زيرا حاکی است که:‏ خداوند به هاجر گفت اينک پسری خواهیزائيد که نامش را اسماعيل خواهی گذاشت و او مانند خری وحشی خواهد بود که دست وی به ضد هرکس خواهد بودو دست هرکس به ضد او،‏ و هاجر خداوند را بنام خواند ‏(سفر پيدايش،‏ باب هفدهم،‏.(١٣-١٧در روايت تورات،‏ سارا بعد از آنکه خودش به امر خداوند در نود سالگی صاحب فرزند می شود،‏ از اينکه با اجازهقبلی خود او هاجر کنيز او از ابراهيم پسری به وجود آورده است پشيمان می شود و از شوهرش می خواهد که اينکنيز و فرزند او را از خانه بيرون کند،‏ و ابراهيم نيز با آنکه قلباً‏ به اين کار راضی نيست به فرمان خداوند يهوهبهمين ترتيب عمل می کند و هاجر را به اتفاق فرزندش اسماعيل با دست خالی به بيابان بئرشبح می فرستد،‏ درآنجا خداوند چاه آبی بدانها می دهد و هاجر و اسماعيل در اين بيابان ساکن می شوند و پس از رشد اسماعيل مادرشاز زمين مصر برايش می گيرد و اسماعيل تا به آخر عمر ١٣٧ ساله خود در اسرائيل می ماند و صاحب دوازدهفرزند می شود و همانجا نيز به خاک سپرده می شود بی آنکه گذارش به بيرون از سرزمين کنعان افتاده باشد.‏ درو بعد خود او همراه باروايت قرآن ابراهيم هاجر و فرزندش را در صحرای عربستان مسکن می دهد‏(ابراهيم،‏ ٣٧)٣۴ صفحهصفحه ١۵


یانز‎١‎یولیهایولیهایولیانیهاتولدی ديگرپيامبراناسماعيل خانه کعبه را بنا می کند‏(حج،‏ ٢۶)و آنرا بيت الحرام آينده عالم اسلام قرارمی،(٢۶١دهد:‏...»و ابراهيم را در آن مکان داديم تا آنرا برای طواف کنندگان و نمازگزاران پاکيزه نگاه دارد ‏(حج،‏ و خانهکعبه را مقام امر و مرجع دين مقرر داشتيم و مقام ابراهيم را محل پرستش خود قرار داديم و از ابراهيم و اسماعيلپيمان گرفتيم که حرم ما را از بت ها بپردازند ‏(بقره،‏ و ابراهيم بما عرض کرد که پروردگارا،‏ من ذريه خودم رادر اين وادی بی کشت و زرع که نزد بيت الحرام تواست برای بپاداشتن نماز مسکن دادم،‏ تو اين شهر را مکانی امنمقرر فرما و من و فرزندانم را از پرستش بتان دور نگاه دار»‏ ‏(ابراهيم،‏ درست در همين سال هائی کهابراهيم و اسماعيل به روايت قرآن در مکه ماندهاند تا بابت پرستی مبارزه کنند،‏ به روايت تورات ابراهيم در ارضکنعان بعد از درگذشت همسرش سارا،‏ در صد و چند سالگی خود زنی تازه می گيرد و در طول زمان از او صاحبشش فرزند می شود،‏ و سرانجام در‎١٧۵‎ سالگی درمی گذرد و در همان ارض کنعان بخاک سپرده می شود.‏ به نوشتهچند تن از مورخان اسلامی ‏(طبری،‏ ابن قتيبه،‏ ابن الاثير)‏ ابراهيم زنی ديگر نيز از قوم عرب می گيرد که از او پنجپسر ديگر پيدا می کند.‏.(٣۵،(١٢۵درباره فرزند ابراهيم که به امر خداوند می بايست قرب شود و بعدا خدا از قرب او بدست پدرش منصرفمی شود،‏ همين اختلاف فاحش ميان روايات تورات و قرآن وجود دارد،‏ زيرا در تورات اين فرزند اسحاق پسر دومابراهيم شناخته شده در صورتيکه مسلمانان او را اسماعيل پسر ارشد وی می دانند‏(صافات،‏ ١٠١-١٠٧).١٢٧ سالگیموضوع قربانی اسحق نيز يکی از تناقض های مهم تورات است،‏ زيرا که به گفته تورات سارا در مردهاست،‏ و چون وی اسحاق را در نود سالگی زائيده بوده در اين صورت اسحاق که به فاصله کوتاهی پيش از مرگسارا برای قربانی برده شده است می بايست ٣٧ ساله باشد در صورتيکه به تصريح تورات سيزده ساله بوده است.‏تناقضی مهمتر در همين زمينه اين است که تورات در چند جای پياپی از اسحاق به عنوان فرزند يگانه ابراهيم درماجرای قربانی نام می برد،‏ در صورتيکه ابراهيم به گفته خود تورات در اين موقع فرزند ارشدی بنام اسماعيل نيزداشته است.‏در مورد پيمان ابراهيم با خدا همچنان روايت تورات و قرآن کاملا با يکديگر اختلاف دارند.‏ در تورات آمده است کهوقتی که خداوند به ابراهيم قول داد که در مقابل ختنه شدن فرزندان ذکور قوم او،‏ او نيز از رود نيل تا رود فرات را بهذريه وی واگذار خواهد کرد،‏ ابرهيم از خدا نشانی بر اين پيمان خواست و خداوند بدو گفت که گوساله ماده ای سهساله و بز ماده ای سه ساله و قوچی سه ساله و قمری و کبوتری را بگيريد و آنها را دو شقه کن و هر پاره ای رامقابل جفتش بگذار ‏(سفر پيدايش،‏ باب پانزدهم،‏ ولی در قرآن درهمين زمينه آمده است:‏ ‏«و ابراهيم گفت:‏خداوندا،‏ بمن نشان داده که چگونه مردگان را زنده خواهی کرد؟ خدا فرمود:‏ مگر در اين باره شکی داری؟ عرضکرد:‏ شک ندارم،‏ می خواهم اطمينان قلب پيدا کنم.‏ و خداوند گفت:‏ پس چهار پرنده را بگير و آنها را قطعه قطعهکن و اين قطعات را روی بلندی مختلف بگذار و سپس آنها را بسوی خود بخوان تا با شتاب بسوی تو بيايند،‏ ودريابی که خداوند توانا و دانااست»‏ ‏(بقره،‏ ٢۶٠).(١١-٩دويست و سی سال پيش،‏ ولتر در ديکسيونر فلسفی خود واقعيت های تاريخی مربوط به ابراهيم را چنين خلاصه کرد:‏‏«اگر داستان ابراهيم را نه از ديدگاه مقدسی که روح القدس نوشته است و درباره آن چون و چرائی نمی توان کرد،‏______________________________-١طبق روايت اسلامی خانه کعبه پيش از آفرينش کائنات ساخته شده بود.‏ به روايت طبری،‏ بعد از آنکه آدم و حوا از بهشت رانده شدند آدم بهجزيره سرانديب ‏(سری لانکای کنونی)‏ و حوا به جده درعربستان و ابليس به گرگان افتادند و آدم و حوا دويست سال جدا از يکديگر بسر بردند تاخداوند توبه آنهارا پذيرفت و اجازه داد که دوباره به يکديگر بپيوندند و بدين ترتيب اين دو در کوه عرفات نزديک مکه همديگر را باز يافتند وجبرئيل به فرمان خداوند به آدم خانه سازی و کشت گندم و تهيه آرد وگاو آهن آموخت،‏ و در نتيجه آدم خانه ای شبيه خيمه در محل کنونی کعبهبرای خود و همسرش ساخت که ده هزار از ملائکه ناظر بنای آن بودند و برای اينکار از پنج کوه مختلف در سينا و حيره و بين النهرين و لبنان وکنعان برايش سنگ آوردند.‏ پس از وقوع طوفان نوح اين خانه به زير آب رفت،‏ مدتی بعد دوباره بدست ابراهيم و فرزندش اسماعيل از نوساخته شد و اين بار حجرالاسود،‏ سنگ سياهی که طبق روايات اسلامی از بهشت نازل شده بود و طبق رواياتی ديگر ملکی بود که مأموريتنظارت بر آدم و حوا را در باغ بهشت داشت ولی به گناه سهل انگاری مجازات شد و بصورت سنگی سياه درآمد،‏ توسط اين دو از جبرئيل دريافتو درمحل کنونی آن در مقام ابراهيم نصب شد.‏ بموجب بررسی علمی اين سنگ يک meteorite است که هر ساله صدها هزار مشابه آن درابعاد غالبا کوچکتر بصورت شهاب ثاقب در خشکی ها و درياهای مختلف جهان فرو می افتد،‏ و نمونه های فراوانی از آنها را در موزه زمينشناسی بسياری از کشورها می توان يافت.‏ متوريت کعبه از ادوار بسيار کهن در عربستان شناخته شده بوده و پيش از اسلام نيز در خانه کعبهحفظ می شده است.‏٣۴ صفحهصفحه ١۶


ز‎١‎یانتولدی ديگرپيامبران*بلکه از نظر برسی صرفا تاريخی نگاه کنيم،‏ قبول اينکه اين پسر کوزه گری بنام تارح که زندگيش در کلده از ساختن وفروختن بت های سفالی بزرگ و کوچک می گذشته،‏ از يکطرف پدر قوم آسمانی يهود در ارض کنعان باشد و از طرفديگر در چند صد فرسخی آنجا شهر مکه را در بيابانی خشک و استوائی برای فرزندان زمينی خود آنهم در سنين صدو پنجاه سالگی خويش ساخته باشد دشوار بنظر می رسد،‏ زيرا که اگر اين پدر مشترک همه اديان توحيدی آدمیجهانگشا بود می بايست بجای سرزمين خشک و بيحاصل کنعان به سراغ تصرف سرزمين آباد و پر نعمت آشور رفتهباشد،‏ و اگر گله دار ساده ای بيش نبود نمی توانست به سرزمينی آنقدر دوردست برود تا در آنجا خانه ای برای خدابسازد.‏ کتاب مقدس بما می گويد که ابراهيم هنگام مرگ پدرش تارح کوزه گر در سرزمين حران هفتاد و پنج سالداشت.‏ و باز همين کتاب مقدس در جائی ديگر به ما می گويد که اين تارح دويست و پنج سال عمر کرد و بدين ترتيبابراهيم که درهفتاد سالگی او متولد شده بود درهنگام مرگ پدر صد و سی و پنج سال داشت،‏ و در چنين سن و سالیبود که از يک سرزمين بت پرست به سرزمين بت پرست ديگری مهاجرت کرد،‏ و تازه به محض رسيدن به آنجابخاطر فرار از قحطی بدستور خداوند به ممفيس در مصر رفت که دويست فرسنگ با آنجا فاصله داشت،‏ و زبان مردمآنرا هم نمی فهميد.‏ در اين سفر سارا زن بسيار جوان خود را که در مقايسه با خود او که صد و چهل سال داشتتقريبا بچه بشمار می آمد،‏ زيرا که شصت و پنج سال بيشتر نداشت،‏ همراه داشت و وقتيکه به مصر رسيد،‏ قطعا باالهام از روح القدس به فکر افتاد که او را بجای زن خود خواهرش معرفی کند تا شايد از اين بابت به نان و آبیبرسد،‏ و عملا نيز به گوسفند و گاو و الاغ و ماده الاغ و شتر و غلام و کنيز فراون رسيد،‏ بطوريکه بعدا به هوستجديد اين برنامه روح القدس افتاد و بار ديگر پادشاهی را در صحرای جرار يافت که او نيز عاشق سارا شد که در آنهنگام فقط نود سال داشت،‏ و باز هم اين مرد خدا او را خواهر خود معرفی کرد و باز هم بره و گاو و شتر و غلام وکنيز فراوان دريافت داشت.‏ البته چنانکه بسياری از مفسرين و محققين و علمای الهيات ما در تفسيرهای متعدد روشنکرده اند در همه اينها مصلحتی در کار بوده که عقل ما از درک آن قاصر است،‏ و بهر حال درباره پدر همه مومنينجز با خلوص و ايمان کامل سخن نمی توان گفت.»‏تناقضات فراوانی که درباره ابراهيم در تورات و قرآن وجود دارد،‏ از همان آغاز اسلام مورخان و مفسران مختلفقرآن را به تلاش های بيحاصلی برای توجيه اين نوع تناقض ها واداشته است که نمونه های آنرا در کتاب های متعددآنان ‏(تاريخ و تفسير کبير طبری،‏ سيره النبويه ابن هشام،‏ معارف ابن قتيبه،‏ صحيح بخاری،‏ کشف الاسرار ميبدی،‏التبيان طوسی،‏ تفسير الکبير رازی،‏ جامع الاحکام قرطبی،‏ ذيل المعرب جواليقی،‏ قصص الانيياء،‏ نجار،‏ البلدان ياقوت،‏قصص الانبياء ثعلبی،‏ مروج الذهب مسعودی،‏ آثارالباقيه بيرونی،‏ طبقات الکبرای ابن سعد،‏ دلاله الحائرين ابن ميمونو مجمل التواريخ و القصص)‏ می توان يافت.‏برخی از اين مورخان کوشيده اند تا ميان ابراهيم و زرتشت ارتباط دور يا نزديکی بيابند.‏ مثلا مجمل التواريخمی نويسد که:‏ ‏«اندرعهد گشتاسپ زرتشت بيرون آمد و گشتاسپ دين وی بپذيرفت،‏ و گويند او نهمين پسر بود از آنابراهيم خليل عليه السلام»‏ ‏(مجمل التواريخ و القصص)‏ و در برهان قاطع آمده است که:‏ ‏«زرتشت به زبان پهلوی ونيز در روايتی سري نام ابراهيم پيغمبر است»،‏ و طبری در تاريخ بزرگ خود نقل می کند که:‏ ‏«بنا بر برخیروايت ها زرتشت در آغاز در بيت المقدس ساکن بود و سپس به نفرين استادش ارمياء از آنجا به عراق رفت»‏ ‏(اخبارالرسل و الملوک،‏ جلد اول).‏**داستان موسی،‏ شاه فصل تورا ت و يکی از شاه فصل های قرآن همانند داستان ابراهيم با همه آب و رنگ تقدسی کهدر طول قرون بر آن زده شده است و با آنکه منبع الهام آثار فراوان هنری و ادبی قرار گرفته است،‏ از نظر شماربسيار از پژوهشگران و کارشناسان تاريخ مذاهب و نيز باستان شناسان عصر حاضر اسطوره ای بيش نيست که نهتنها اصالت تاريخی ندارد،‏ بلکه درست بالعکس شواهد و قرائن تاريخی بر اين حکم می کنند که اين اسطوره مدت هابعد از دوران فرضی که تورات برای آن قائل شده،‏ توسط کاهنان يهودی با هدف بنيانگذاری موازين و ضوابط مذهبیو حقوقی معينی برای آئين يهود ساخته و پرداخته شده است.‏ اين نظريه عمدتا بر اين واقعيت تکيه دارد که بر خلافکليه شخصيت های تاريخی بزرگ و کوچک ديگری که در جهان کهن نقش هائی در درجات مختلفی از اهميت ايفاکرده اند،‏ از شخصيتی به نام موسی درهيچيک از نوشته ها و لوحه ها و کتيبه ها و آثار هنری يا مذهبی تمدن هایباستانی شرق و غرب،‏ بجز در خود تورات نشانی وجود ندارد.‏٣۴ صفحهصفحه ١٧


آيا«‏یحتز‎١‎یانیابلیعنیولیملیائیهاتولدی ديگرپيامبرانقرائت نوشته های هيروگليف مصر باستانی توسط شامپوليون باستان شناس فرانسوی در اوايل قرن نوزدهم،‏ وترجمه هزاران سنگ نوشته و لوحه و پاپيروسی که از آن هنگام تا به امروز در کاوش های فراوان باستان شناسیدر سرتاسر مصر بدست آمده است،‏ امروز تمام وقايع تاريخی مربوط به فراعنه ٢٠٧ گانه تاريخ مصر را از زمانمنس نخستين فرعون مصری در ۵١۵٠ سال پيش تا آخرين آنها در ٢٣٣٧ سال پيش با توجه به جزئيات روزمرهزندگی بسياری از آنها مشخص کرده است،‏ مثلا اينکه اولين فرعون در حدود ۵١٠٠ سال پيش در موقع شکار توسطيک گراز وحشی کشته شده است.‏ يا اينکه سيپ تح و مينپ تح دو فرعون سلسله بعدی از يک پا می لنگيده اند،‏ يااينکه رامسس پنجم از بيماری آبله درگذشته و آمنوفيس سوم که قد کوتاهی دراندازه يک متر و پنجاه و ششسانتيمتر داشته و غالبا به درد دندان گرفتار بوده،‏ در عرض ده سال ١٠٢ شير را شکار و بدست خود کشته است.‏ وبا همه اينها،‏ در اين مجموعه هزاران لوحه و سند،‏ کوچکترين اشاره ای در ارتباط با وقايعی در حد اعلا خارق العاده،‏مثلا اينکه آب رود نيل در عرض يک روز تبديل به خون شده باشد،‏ يا اينکه تمام چهار پايان مصر بصورتی ناگهانی ويکجا مرده باشند،‏ يا اينکه در يک نيمه شب معين تمامی فرزندان ارشد ميليون ها خانواده مصری منجمله وليعهد خودفرعون و حتی نوزادگان گاوها و گوسفند های مصری سر بريده شده باشند،‏ يا اينکه يک فرعون با سواران و سپاهانو ساز و برگ خود در دريای سرخ غرق شده باشد،‏ نمی توان يافت.‏ و نه تنها چنين اشاره هائی را در هيچ مدرکمصری نمی توان يافت،‏ در هيچ مدرک بابلی،‏ آشوری،‏ فنيقی،‏ يونانی و لاتينی نيز نمی توان يافت.‏بهتر است يکی از نخستين و در عين حال از جالبترين ارزيدر ديکسيونر فلسفی او عيناً‏ برايتان نقل کنم:‏هائی را که در اين زمينه صورت گرفته،‏ از زبان ولترمی توان قبول کرد که مردی بنام موسی وجود خارجی داشته باشد،‏ از چنين مردی که می توانسته استدستگاه طبيعت را به ميل خود تغيير دهد و آنرا بارها و بارها از مسير خود منحرف سازد و از معجزات خارق العادهاو،‏ يک کلمه در تاريخ مصريان سخنی گفته نشده باشد،‏ و مورخان کنجکاو يونانی چون هرودوت و سانخونياتونو مانتون ومگاستن نيز مطلقاً‏ بدو اشاره ای نکرده باشند؟ يوسف فلاويوس،‏ مورخ معروف يهودی،‏ که هر چرا که بهسود قوم يهود بوده در کتاب تاريخ خود جمع آوری کرده است،‏ نتوانسته است حتی يک کلمه از هيچيک از مورخانمتعددی که به مناسبت های مختلف به آنان استناد می کنند نقل کند که ارتباط با موسی و معجزات او داشته باشد،‏ وشايد تنها معجزه واقعی همين باشد که آب رودخانه نيل تبديل به خون شده باشد،‏ و تمام پسران ارشد خانوادهمصری يکشبه گردن زده شده باشند،‏ و دريا به دو نيمه شکافته شده و آب های آن چو ديوار بر دو طرف چپ وراست آن معلق مانده باشد،‏ و با همه اينها هيچ نويسنده ای چه در خود مصر چه در هيچ جای ديگر روی زمين ازچنين رويدادهائی حرف نزده باشد و ملت های مختلف نيز اين رويدادها را بکلی از ياد برده باشند،‏ در انتظلر آنکهتنها يک قوم کوچک ذره بينی،‏ چند هزار سال بعد از همه اين وقايع،‏ آنها را برای ما حکايت کند؟اين موسی که همه جهان متمدن باستانی از وجود او بی خبر بود تا روزی که ظاهرا يک پادشاه خاندان سلطنتیمصری پتولومه ‏(بطليموس)‏ هوس کرد نوشته های يهوديان را به يونانی ترجمه کند،‏ واقعا که می توانست باشد؟وقتی که اين نوشته ها ترجمه شد قرن ها بود که افسانه های شرقی هم ‏ِه آنچه را که در آنها به مردی بنام موسینسبت داده شده بود درباره خدای يونانی باکوس حکايت کرده بودند،‏ ي گفته بودند که باکوس از دري که در پيشپايش خشک شده بود گذشته بود و آب رودخانه را تبديل به خون کرده بود،‏ و عصای خود را به صورت اژدهادرآورده بود.‏ همه اين قصه ها در قالب ترانه های مستانه در می گساری هائی که به افتخار باکوس،‏ خدای شراب،‏ترتيب می يافت تکرار می شد بی آنکه کسی کمترين خبری از وجود قوم کوچک تازه رسيده و بيابان نشين و فقيریبنام قوم عبری در سرزمينی بنام فلسطين داشته باشد.‏ آنچه می توان با واقع بينی بيشتری گفت اين است که اينصحرا گردان تازه وارد پس از آشنائی با فنقي که در اين سرزمين مستقر بودند با افسانه های و مذهبی آنانآشنا شدند و از آنها بصورتی ناشيانه و بی آنکه ظرافتی در نق آنها بکار برده باشند رونوشت برداشتند.‏زبان شناسان ما بطور روشن نشان دادند که حتی کلماتی چون ادونائی،‏ الياهو،‏ الوهی و الوها که در نزد قوم يهودمعنی خدا را دارد همه ريشه فنيقی دارند.»‏به نوشته فولتر محقق سر شناس تاريخ يهود:‏ ‏«واقعيت اين است که عليرغم همه روايات سنتی،‏ ما هيچ مدرک قابلقبولی نه تنها درباره شخصيت موسی بلکه اصولا درباره وجود چنين کسی در دست نداريم،‏ نه نوشته ای از آندوران،‏ نه لوحه ای،‏ نه اشاره ای که بر اسالت تاريخی او صحه بگذارد و يا دسته کم نام ساده ای از او ببرد،‏ و الزامابايد اين فريضه باور نکردنی را بپذيريم که بزرگترين شخصيت تاريخ يهود فقط در عالم تخيل قوم خودش وجود٣۴ صفحهصفحه ١٨


یانز‎١‎یاپیعنیجاتولدی ديگرپيامبران-خارجی داشته است.»‏ و به نوشته محقق ديگر،‏ چارلز بوکور:‏ ‏«همه عناصر تاريخی و تحقيقی در مورد عدم وجودواقعی پيامبری بنام موسی چنان اتفاق نظر دارند که تقريبا با قاطعيت کامل می توان نتيجه گرفت که شخصيت محوریتاريخ يهود و بنيان گذار آئين يهود هرگز وجود خارجی نداشته و همه تاريخ زندگانی او،‏ از سبدی که در درون آن بهامواج رود نيل سپرده شده تا آئين تدفين او در دره بيت فعور در عربات موآب،‏ داستانی ساختگی بيش نيست.»‏ حتیدر مورد مرگ او نيز،‏ به قول مارتين بوبر در کتاب معروف او بنام موسی:‏ ‏«احتمالا خود يهوه وظيفه گور کنی و دفنموسی را بعهده داشته است،‏ زيرا نه هيچ کسی از حضور خود در اين مراسم سخنی گفته،‏ نه هيچ کسی ادعایشناسائی قبری را برای او کرده است.»‏ واندنبرگ مورخ و استاد هلندی تاريخ مصر در همين راستا تذکر می دهد کهمردی بنام موسی،‏ در مقام رهبر آزادی بخش قوم يهود و قانون گذار آن و بنيان گذار مذهب آن حقاً‏ بايد يکی ازشخصيت های برجسته تاريخ جهان باشد،‏ و با اين همه عجيب است که نسل هائی پي از باستان شناسان عليرغمکوشش های فراوان و پی گير خويش به کمترين نشان قانع کننده ای بر وجود واقعی اين شخصيت پر آوازه دستنيافتند،‏ و همه آنچه ما درباره اين ناشناخته سرشناس می دانيم منحصراً‏ از تورات می آيد،‏ ي از کتابی که اصالتخودش مدت ها است به اندازه اصالت موسی مورد ترديد قرار گرفته است.»‏ باز هم محقق ديگر،‏ روش تريو،‏ استادکانادائی تاريخ مذاهب،‏ يادآور می شود که:‏ ‏«اگر تا به هنگام انحلال ديوان های تفتيش عقايد ‏(انکيزيسيون)‏ مسئلهوجود يا عدم وجود تاريخی موسی نمی توانست اصولا مطرح شود،‏ اين واقعيت که امروز نيز عليرغم از ميان رفتنهر مانع و مشکلی در اين باره همچنان برای اين معما راه حلی پيدا نشده است - منتها اين بار بدين جهت پيدا نشدهاست که هيچ مورخ و هيچ پژوهشگری برای تأييد افسانه توراتی مردی بنام موسی به مدرک قابل توجهی دست نيافتهاست می تواند خود دليل قابل قبولی بر اين فرضيه باشد که در اصالت تاريخی اين قهرمان افسانه ای ترديدبسيار وجود دارد.»‏ تذکر معروف زيگموند فرويد در اين مورد بارها مورد نقل قرار گرفته است که:‏ ‏«سلب مالکيتيک ملت از شخصيتی که اين ملت او را بزرگترين شخصيت تاريخی خود می شناسد بيگمان برای هيچ محقق يامورخی کاری دلپذير نيست،‏ هر چند که گاه بحکم وظيفه خود راهی جز اين نداشته باشد.»‏ دو شخصيت بزرگ ديگرقرن گذشته،‏ فوير باخ در آلمان و رنان در فرانسه اظهار نظرهائی مشابه دارند.‏ ارنست رنان اين واقعيت را نيزيادآوری می کند که نه تنها در هيچ قسمت از کتاب داوران تورات و ديگر نوشته های مربوط بدين دورانِ‏ داوران ودورانِ‏ پادشاهان اسرائيل از مقام استثنائی موسی در تاريخ يهود سخنی بميان نمی آيد،‏ بلکه حتی نام ساده او را ولويکبار،‏ در هيچيک از اين نوشته ها نمی توان يافت.‏خلاصه داستان موسی،‏ آنطور که به تفصيل در ‏«سفر خروج»‏ تورات آمده،‏ چنين است:‏يهودي که در زمان حکومت يوسف،‏ پسر يعقوب،‏ به مصر مهاجرت می کنند و در آنجا اقامت می گزينند و تشکيلخانواده می دهند،‏ در طول زمان تبديل به اقليت بزرگی می شوند که بنا به گفته تورات فرعون را به نگرانیمی افکنند،‏ بطوريکه وی فرمان می دهد که همه نوزادان ذکور قوم يهود را بهنگام تولدشان به قتل برسانند.‏١.موسی،‏ نوزادی از قبيله يهودی لاوی،‏ توسط مادرش در سبدی قيراندود به رود نيل افکنده می شود تا شايد از مرگنجات يابد،‏ و دختر فرعون که به کنار رود نيل آمده است سبد را از آب می گيرد و کودک را نزد خود می برد و بدونام موسی می دهد ‏«زيرا که او را از آب کشيده بود».‏ بعدها موسی زن می گيرد و به شبانی پدر زن خود گماشتهمی شود و در جريان همين شبانی است که يک روز صدای خداوند را از درون شعله آتشی بی دود می شنود که بدوخبر می دهد که صاحب صدا خدای ابراهيم و اسحاق و يعقوب است و او برگزيده است تا قوم برگزيده اش را از مصربيرون آورد و به ارض موعود که برايش مقرر فرموده است رهبری کند،‏ و موسی را مأموريت می دهد که به نزدفرعون برود و از او اجازه خروج قوم يهود را از مصر بخواهد تا در صورت مخالفت او خداوند معجزاتی بکند که_________________________________-١در سال ١٨٩۵، در کاوش های باستانی در مقبره فرعون مصری ‏"مرنپ تح"‏ در لوکسور،‏ سنگ نوشته ای از او بدست آمد که در سال پنجماز سلطنت او ‏(حدود سال ١٣٢٠ پيش از ميلاد مسيح)‏ نوشته شده بود و در آن برای نخستين بار در تاريخ مصر به وجود قومی بنام اسرائيل اشارهشده است.‏ بر مبنای اين لوح،‏ اسرائيلی ها قوم مهاجری بودند که از جانب شرق ‏(کنعان)‏ در جستجوی کار به مصر آمده و در محلی در شمالکشور سکونت گزيده بودند،‏ ولی چون وجودشان مايه دردسر شده بود به امر فرعون از مصر رانده شدند و اثری از آنان باقی نماند ‏(ژاک برند درکتاب متون باستانی خاور نزديک و تاريخ اسرائيل).‏ ه.‏ ج ولز بنوبه خود در ‏"برداشتی از تاريخ جهانی"‏ خويش از سندی مصری نام می بردکه بر اساس آن در زمان پادشاهی رامسس دوم برخی از اقوام سامی که بر اثر قحطی از سرزمين خود مهاجرت کرده بودند به مصرآمدند و درمنطقه ای بنام جوشن ساکن شدند و از جانب مصريان به کارهای بنائی و ساختمانی گماشته شدند و بعد از مدتی فرعون دستور اخراج آنانرا داد بیآنکه هيچ جا صحبتی از وقايع خارق العاده ای که در اين باره در تورات نقل شده،‏ يا از وجود کسی به نام موسی يا از غرق فرعون در دريایسرخ به ميان آمده باشد.‏٣۴ صفحهصفحه ١٩


یولیهاز‎١‎یولآيا«‏تولدی ديگرپيامبرانفرعون ناگزير از صدور چنين اجازه ای بشود.‏ اين معجزات شامل ده بلای مختلف است که يکی پس از ديگری براسرائيل را از کشور خود صادر می کند و يهوديان پس از غارت مصريان به رهبری موسی به سوی کنعان به راهمصر نازل می شود،‏ زيرا به گفته تورات خود يهود در پی هر يک از آنها عمدا ‏«دل فرعون را سخت می کند»‏ تافرعون از دادن اجازه خودداری کند و او بلای بعدی را بر مصريان وارد آورد.‏ بدين ترتيب است که آب نيل تبديل بهخون می شود،‏ و وزغ ها بر ‏«خوابگاه ها و خانه ها و تنورها و تغارهای خمير مصريان»‏ هجوم می آورند،‏ و پشه هاو مگس ها سراسر مصر را فرا می گيريند،‏ و ‏«اسبان و الاغان و شتران و گاوان و گوسفندان مصر تماما به وبایسخت می ميرند»،‏ و مردم مصر همگی دچار دمل می شوند،‏ و تگرگ آميخته با آتش تمامی درختان ميوه ها و گياهانمصر را نابود می کند،‏ و ملخ ها به خاک مصر سرازير می شوند،‏ و تاريکی مطلق به مدت سه روز بر سراسر مصرحکمفرما می شود،‏ و نخست زادگان فرعون و همه خانواده های مصری و حتی اسيرانی که در مصر بسر می بردند‏(به استثنای يهوديان)‏ و چهار پايان در عرض يکشب می ميرند.‏ بعد از همه اينها سرانجام فرعون اجازه خروج قوممی افتند،‏ بار ديگر فرعون پشيمان می شود و ‏«با تمامی اسبان و ارابه ها و سواران خود»‏ به دنبال آنهامی شتابند،‏ و اين بار معجزه ديگری اسرائيليان را نجات می دهد،‏ بدين ترتيب که آب دريای احمر ‏(بحر قلزم)‏ درهنگام گذر يهوديان در مسير آنان خشک می شود،‏ بلافاصله بعد از آن بجای خود باز می گردد تا فرعون و تمامیسپاه او را در آب غرق کند.‏ بررسی فراوان دويست ساله گذشته نشان داده است که هيچيک از فصول اين داستانبا هيچ واقعيت تاريخی و جغرافيائی و طبعاً‏ با هيچ واقعيت علمی تطبيق نمی کند،‏ ولو آنهم که بی پايگی معجزاتمحيرالعقولی که در اين افسانه آمده است ناديده گرفته شود.‏نخستين اشکال اصولی وجود سه ميليون نفر يهودی در مصر در زمان فرضی زندگی موسی در اين سرزمين است،‏زيرا در خود تورات تصريح شده است که شمار کل يهوديانی که در زمان يوسف به مصر رفتند و در آنجا اقامتگزيدند ٧٠ نفر بوده است که همگی آنها فرزندان يعقوب و زنان و فرزندان آنان بوده اند،‏ و همين هفتاد نفر بودند کهدر طول زمان ‏«بارور و کثير و بی نهايت زورآور شدند و زمين مصر از ايشان پر شد»‏ ‏(سفر خروج،‏ باب اول،‏و باز هم به گفته همين تورات يهوديان ۴٣٠ سال در مصر بسر بردند تا زمانی که موسی ظهور کرد ‏(سفرخروج،‏ باب دوازدهم،‏ در اين هنگام به موجب آمار گيری که به نوشته تورات از جانب موسی برای تشکيل سپاهانجام گرفت،‏ شمار مردان بالاتر از بيست سال در قوم اسرائيل ۶٠٣٫۵۵٠ نفر بوده است ‏«سوای زنان و اطفال وسوای قوم لاوی»‏ که با احتساب آنان شمار کلی يهوديان در مصر در زمان موسی به حدود ٣ ميليون نفر می رسيدهاست،‏ در حاليکه يک محاسبه ساده زيست شناسی نشان می دهد که در بهترين شرائط از هفتاد نفر در طولنمی تواند بيش از يک نسل ده هزار نفری به وجود آيد P.Lukas) محقق آلمانی اين رقم را دقيقابرآورد کرده است).‏ از طرف ديگر در همين سفر خروج آمده است که قابله های عبرانی در آن زمان فقط دو زن بنامشفر و فوعه بودند که فرعون بدانها امر کرد ديگر قابله گری برای زنان عبرانی نکنند ‏(باب اول،‏ قاعدتاشمار خانواده هائی که بتوانند تنها با دو قابله فرزندان خود را بدنيا آورند نمی تواند ششصدهزار بلکه حتی شش هزارهم باشد.‏ بدين ترتيب خاخام های نويسنده سفر خروج اين رقم را به سادگی ضرب در‎٢۵٠‎ کرده اند،‏ در حاليکههيچيک از مدارک تاريخی نشان نمی دهد که شمار تمام جمعيت اسرائيل و يهودا در اوج شکوفائی اسرائيل چندان ازيک ميليون نفر فراتر رفته باشد.‏-١۴٣٠ سال١٠٫۶٣۶ نفر١۵ و‎١۶‎‏)،‏.(۴٠،(٧مشکل اصولی ديگر ادعای تورات،‏ اقامت ۴٣٠ ساله قوم يهود در خاک مصر است،‏ زيرا خود تورات که تاريخ دقيققوم اسرائيل را از زمان ابرهيم تا يوسف،‏ و بعدا از ظهور موسی تا آغاز اسارت بابلی يهوديان به تفصيل شرح داده،‏درباره اين دوران ۴٣٠ ساله بکلی خاموش مانده،‏ يعنی از مهاجرت هفتاد نفری خاندان يعقوب،‏ بيفاصله به داستانتولد موسی و ماجرای خروج قوم يهود از مصر پرداخته است،‏ بی آنکه کلمه ای درباره زندگی چهار صد و سی سالهقوم يهود در سرزمين فراعنه نوشته باشد،‏ و بدين ترتيب عملا پذيرفته است که در همه اين مدت يهوه قوم برگزيدهخودش را در سرزمين بيگانه به حال خود رها کرده،‏ نه مستقيما سراغی از آنها گرفته،‏ نه پيغمبری بر ايشانفرستاده،‏ نه در ساليان درازی که ‏«مصريان ايشان را به کارهای دشوار ذليل کردند و به بندگی سخت و کار گل وخشت سازی گرفتند»‏ به دادشان رسيده است.‏‏«نوت»‏ محقق و تورات شناس آلمانی قرن گذشته می پرسد:‏ اين سکوت مطلق و اسرار آميز تورات را در مورد۴٣٠ سال اقامت يهوديان در مصر نمی بايد چنين توجيه کرد که اساسا چنين دوران اقامتی وجود خارجی نداشته واين افسانه توسط خود نويسندگان يهودی،‏ آنهم قرن ها بعد،‏ ساخته شده است؟ محقق سرشناس ديگر آلمانی،‏ اردمان،‏عقيده دارد که اسرائيليان تنها در حدود هشتاد سال در فاصله زمانی ميان رامسس دوم و رامسس چهارم بصورت٣۴ صفحهصفحه ٢٠


ز‎١‎یولیهایولتولدی ديگرپيامبرانگروه های کوچک کارگران ساختمانی و سنگتراشی در مصر حضور داشته اند،‏ زيرا که بعد از رامسس چهارم ديگردر الواح مصری سخنی از آنان بميان نمی آيد.»‏ هم او متذکر می شود که در اسناد باستانی مصر،‏ هيچ جا به اسرائيلبصورت يک قوم و ملت اشاره نشده و فقط از کارگران مصری هم رديف با کارگران فنيقی و کنعانی و ساير اقوام وقبائل خاورميانه که برای کار به مصر می رفته اند نام برده شده است.‏ مورخ يونانی قرن سوم ميلادی هکاتئوس،‏وقايع نگار دربار پتولمئوس اول پادشاه مصر،‏ در کتاب تاريخ خود که در حدود سال تأليف شده در شرحوقايع دوران رامسس دوم می نويسد که در آنزمان چند قبيله غير مصری که وجودشان در مصر مطلوب نبود،‏ و ازجمله عده ای از کارگران يهودی،‏ به امر فرعون از مصر اخراج شدند.‏ ه.‏ ج.‏ ولز نويسنده و مورخ سرشناسانگليسی در همين زمينه در ‏«تاريخ جهانی»‏ خود نوشته است:‏ ‏«تاريخ سال هائی که يهوديان در مصر به اسارت نگاهداشته شدند آکنده از نقاط تاريک است.‏ يک سند مصری حکايت از آن دارد که برخی از اقوام سامی در زمان رامسسدوم بر اثر قحطی به سرزمينی جوشن در مصر روی آوردند و در آنجا سکونت گزيدند،‏ هيچ سند مصری وجودندارد که از وجود شخصی بنام موسی يا از بلايای دهگانه ای که بر ملت مصر روی داده باشد يا از غرق يک فرعونمصری و سربازانش در دريای سرخ خبر دهد و ظاهرا همه اينها را می بايد در جزو افسانه هائی که بعدا ساخته وپرداخته شده اند منظور داشت.»‏٣٠٠ ميلادیدليلی که تورات برای قطع ۴٣٠ ساله ارتباط يهوه با قوم يهود در دوران اسارت مصری آنان ارائه می دهد،‏ نه منطقیاست و نه پذيرفتنی،‏ زيرا گفته شده که در اين مدت يهوه به علت گرفتاری فراوان ديگر قوم برگزيده خودش رافراموش کرده بوده است:‏ ‏«اکنون که مصيبت قوم خود را در مصر ديدم و استغاثه ايشان را شنيدم،‏ عهدی را که باابراهيم و اسحاق و يعقوب بسته بودم بياد آوردم،‏ و نزول کردم تا ايشان را به زمينی نيکو و وسيع برآورم که در آنشير و عسل جاری است.»‏ ‏(سفر خروج،‏ باب های دوم و سوم).‏١مشکل اصولی سومين مربوط به خود موسی است که چنانکه گفته شد اصالت تاريخی او بيش از پيش توسطپژوهشگران و تاريخ شناسان و محققان تاريخ مذاهب مورد سئوال قرار گرفته است،‏ بطوريکه فهرست کتاب ها ومقالات پژوهشی منتشره در اين زمينه امروزه از صدها فراتر رفته است.‏ اين واقعيت عجيب تاريخی از همان وقتی کهتوسط ادوارد می ير مورخ آلمانی قرن نوزدهم بر آن انگشت نهاده شد بحث های فراوانی را ميان دو مکتب مذهبی وعلمی برانگيخت که تا به امروز نيز ادامه دارد،‏ هر دو جانب،‏ چه يهودی وچه مسيحی،‏ بر اين توافق دارند کهنه در کتاب های پيامبران بعد از موسی در تورات سخنی از موسی به ميان آمده و نه در هيچ سند باستانی ديگر نامیاز او برده شده است.‏در سال های نزديکتر،‏ به دو اظهار نظر جالب از دو پژوهشگر سرشناس تاريخ مصر می توان اشاره کرد که يکی ازآنها می نويسد:‏ ‏«هر جمله ای از داستان توراتی موسی و حماسه مصری او،‏ از ديدگاه هر نوع ارزيابی ممکن،‏ بانگمی زند که متعلق به افسانه ای ساختگی است»‏ ‏(فيليپ عزيز در کتاب موسی و آخناتن،‏ پاريس،‏ و ديگری بهعنوان محققی که علی الرسم تنها با واقعيت ها سر و کار دارد می پرسد:‏ ‏«مدت ها است که ما با اين معمای شگفتانگيز مواجه هستيم که اگر روايات توراتی خروج قوم اسرائيل از مصر حقيقت دارد،‏ چگونه است که از حوادثی با ايندرجه از اهميت در هيچ مدرک و سندی در تاريخ مصر اثری وجود ندارد،‏ و اگر اين روايات حقيقت ندارد چطورماجرائی چنين مهم می تواند از اول تا به آخر توسط شخص يا اشخاصی ناشناخته و پرداخته شده باشد؟»‏ ‏(ژان لوئیبرنار،‏ درکتاب تاريخ ناشناخته مصر،‏ پاريس،‏ محقق فنلاندی،‏ رينگ گرن،‏ اين پرسش را چنين پاسخمی گويد که:‏ ‏«وجود شخصيتی چون موسی زاده نياز بی چون و چرای قوم اسرائيل به برخورداری از يک اصالتتاريخی و مذهبی است،‏ و درست به همين جهت اگر هم اصالت تاريخی موسی را به هزار و يک دليل متقن مورد ترديدقرار دهيم،‏ ناگزير خواهيم بود شخصيت ديگری را در جای او اختراع کنيم.»‏(١٩٨٠.(١٩٨٣______________________________-١در تورات بارها يهوه شاهد بدبختی های قوم خودش می شود بی اينکه کاری برای نجات آنها بکند،‏ در انتظار اينکه آنان دريابند که خدائی جزيهوه به دادشان نخواهد رسيد ‏(کتاب داوران،‏ باب سوم،‏ ٣١، باب چهارم،‏ ١، باب ششم،‏ ١، باب سيزدهم،‏ ١، و دوازده مورد ديگر).‏چارلز بوکور،‏ نويسنده امريکائی در کتاب تازه خود ‏"موسی و اقوام او"‏ با اشاره به اين نوشته تورات می نويسد:‏ مايه تاسف بسيار است که درعصر خود ما نيز اسرائيليان بسياری در اردوگاه های مرگ آوشويتس و داخائو استغاثه کردند وناليدند،‏ ولی اين بار يهوه عهد خود را با ابراهيم واسحاق و يعقوب بياد نياورد يا اگر هم بياد آورد به روی خودش نياورد.‏ تذکر پژوهشگر آمريکائی می تواند بسياری از خوانندگان ايرانی را به ياداين واقعيت مشابه تاريخ معاصر خود ما در دوران جنگ ايران و عراق بيندازد که در آن صاحب الزمان که در سال های اول جنگ نقش بسيارمهمی بعنوان فرمانده جنگی در وقايع روزمره جبهه ها داشت و خود را به دفاع از لشکر اسلام در برابر سپاه کفر متعهد می دانست،‏ در سال هایبعدی،‏ چه در جبهه های جنگ و چه در موشک پرانی های عراقی ها بر شهر های ايران،‏ تعهد خود را ناديده گرفت و اين بار مطلقاً‏ پا بهميدان های زمينی و هوائی نبرد نگذاشت.‏،١۵ ،١٢-٧٣۴ صفحهصفحه ٢١


یهایهاز‎١‎یبایتولدی ديگرپيامبران،١٨٣٣در کنفرانس علمی پر سر و صدائی در دانشگاه استراسبورگ فرانسه،‏ در سال ادوارد روس استاد مطالعاتمذهبی اين دانشگاه برای نخستين بار اين واقعيت را متذکر شد که هيچيک از پيمبران تورات در کتاب های خودشانکه بموجب کتاب مقدس همه آنها بعد از سفر خروج موسی نوشته شده اند نه تنها نامی از موسی نمی برند،‏ بلکه ازمضمون اين کتاب ها بخوبی احساس می شود که اساسا اطلاعی نيز از وجود او و از کتابش و طبعا از فرمان هایده گانه و ساير قوانين او ندارند،‏ و چنين نتيجه گرفت که چنين کتابی اصولا نه توسط موسی نوشته شده و نه حتی تانزديکی عصر مسيحيت نوشته شده است.‏ در همين زمينه،‏ مارتين بوير،‏ که قبلا بدو اشاره شد،‏ می نويسد:‏‏«شخصيت موسی را در تاريخ نمی توان جست،‏ زيرا اين شخصيت بر روايت بنا شده است،‏ همچنانکه شخصيتاوديسه همر ‏(همروس)‏ بر روايت بنا شده است،‏ اوديسه و موسی هر دو تصويرهائی از دوران های معينی هستند.‏افسانه قتل کودکان نوزاد عبری در سرزمين مصر که اسطوره تولد موسی بر آن ساخته شده از اصل مغاير با منطقخود اين افسانه است،‏ زيرا در يک اقتصاد برده ای چون اقتصاد مصر باستانی هدف اصلی افزودن نيروی کار است،‏درحاليکه قتل عام کودکان اين نيروی کار را کاهش می دهد.‏ فراموش نبايد کرد که در اسطوره های مذهبی واقعيتتاريخی جای زيادی ندارند و آنچه مورد نظر است هدف است که اين اسطوره ها بخاطر آن شکل میگيرند.‏ در روايات تورات هدف اين است که وجود يک شخصيت رهبر برای رهائی قوم اسرائيل از مصر توجيه شدهباشد.»‏در ميان تاريخ نويسان باستانی،‏ نخستين کسی که از موسی نام می برد مورخ يهودی ساکن اسکندريه بنام آرتاپانوسکه در قرن دوم پيش از ميلاد مسيح می زيسته است،‏ يعنی بيش از يک هزار سال پس از تاريخی که تورات آنرا تاريخزندگی موسی شناخته است.‏ تمام آنچه بعد از اين تاريخ توسط مورخان ديگر درباره موسی نوشته شده از همين کتابمورخ اسکندريه که ‏«درباره يهوديان»‏ نام دارد گرفته شده است،‏ همچنانکه همه اطلاعات جهان مذاهب توحيدیدرباره موسی از کتاب سفر خروج خود تورات آمده است.‏ يکی از اين مورخين يوسف فلاويوس تاريخ نگار سرشناسيهودی قرن اول ميلادی است که در کتاب ‏«تاريخ باستانی يهود»‏ او می توان خواند که موسی پيش از آنکه از جانبيهوه مامور سازمان دادن مبارزه قوم اسرائيل برای خروج از مصر شده باشد،‏ سفری به حبشه ‏(اتيوپی)‏ کرده و درآنجا دختر ‏«کامبيز»‏ پادشاه حبشه عاشق او شده و موسی در برابر واگذاری شهر سلطنتی ملکه سبا به مصريان،‏قبول کرده است که با تاربيس دختر پادشاه ازدواج کند.‏داستانی که درخود تورات درباره موسی نقل شده،‏ از اول تا به آخر آکنده از ضد و نقيض است.‏ فرعون مصر که ناممشخص او برده نمی شود،‏ به قابله های يهودی که نام يکی شفره و نام ديگری فوعه است امر می کند که:‏ ‏«چونقابله گری برای زنان عبرانی بکنيد اگر پسر باشد او را بکشيد و اگر دختربود زنده بماند.»‏ بقول کار گراف محققآلمانی،‏ عجيب است که نويسنده سفر خروج پس از گذشت چند قرن نام دو قابله عبری موسی را بياد داشته باشد،‏ امانام فرعونی که چنين دستوری را داده است فراموش کرده باشد.‏ اين افسانه عيناً‏ از داستان های قديمی بين النهريناقتباس شده که در کتاب ‏«افسانه های يهودی ساختگی درباره زندگی موسی»،‏ به نمونه های متعدد آن اشاره شدهاست.‏ پس از تولد موسی مادرش او را سه ماه پنهان نگاه می دارد و بعد سبدی نی را به قير می آلايد و نوزاد را درآن می گذارد و آنرا در نيزار کنار نيل می گذارد و دختر فرعون آنرا بر می دارد.‏ اين داستان به نوبه خود رونوشتکاملی از يک افسانه اکدی است که بموجب آن سارگن ‏(پادشاه اکد در سده بيست و سوم پيش از ميلاد مسيح)‏ پس ازتولد توسط مادرش که يک ‏«روسپی مقدس»‏ معبد الهه ايشتار است در درون سبدی قيراندود به امواج فرات سپردهمی شود.‏ متن نوشته خود سارگن در اين باره،‏ در لوحه ای که در کاوش های باستان شناسی بابل از وی بدست آمدهاست،‏ توسط زيگموند فرويد در کتاب ‏«موسی و آئين توحيدی»‏ چنين ترجمه شده است:‏ ‏«منم سارگن،‏ پادشاه مقتدر،‏پادشاه اکد.‏ مادر من يک روسپی مقدس بود.‏ پدرم را هيچوقت نشناختم.‏ در شهر آزوپيرانی در ساحل رود فرات بود کهمادرم مرا آبستن شد.‏ مرا مخفيانه بدنيا آورد و سپس در سبدی از نی گذاشت و روزنه های آنرا با انگم بست و مرابدست امواج سپرد که من در آنها غرق نشدم.‏ امواج فرات مرا نزد آکی بردند که کارش آبکشی از رودخانه بود.‏ آکیآبکش رودخانه مرا مانند پسر خودش بزرگ کرده و وقتی که به سن رشد رسيدم باغبان آکی آبکش رودخانه شدم.‏موقعی که باغبان بودم ايشتار،‏ الهه بزرگ،‏ مرا مورد مهر خود قرار داد.‏ با ايشتار پادشاه شدم و چهل و پنج سال برسلطنت من می گذرد.»‏ فرويد در همين کتاب خود از قهرمانان افسانه ای ديگری در معتقدات اساطيری ملل ديگر:‏اوديپ،‏ پرسئوس،‏ پاريس،‏ کارنا،‏ تله فوس،‏ هرکول،‏ گيلگمش،‏ آمفيون و زتوس ياد می کند که همه آنها ماجراهای کميا بيش مشابهی داشته اند،‏ و جالبترين آنها را در داستان منظوم مهابهاراتا،‏ حماسه کهن و معروف هندی بيست و پنجقرن پيش می توان يافت،‏ که به حکايت آن رونت دختر زي هندی از خدای آفتاب باردار می شود و پسری با زيبائی٣۴ صفحهصفحه ٢٢


یولز‎١‎یابیولیانیابیانیهایولیولیسا یحتتولدی ديگرپيامبرانخيره کننده می زايد،‏ چون شوهر ندارد تصميم می گيرد نوزاد را از سر باز کند تا گرفتار بدنامی نشود.‏ بدينمنظور او را در سبدی از نی می گذارد و آنرا در امواج رودخانه رها می کند،‏ مرد رهگذری سبد را از آبمی گيرد و کودک درون آنرا به کودکی خود می پذيرد و او را بزرگ می کند.‏ در مورد داستان موسی در تورات،‏امروز تقريبا همه محققان بر اين توافق نظر دارند که افسانه تولد و نجات او عيناً‏ از داستان سارگن که در بينالنهرين داستانی شناخته شده بوده رونويسی شده است.‏فرويد در ارزي اين نوشته تورات که دختر فرعون کودک نوزادی را که از رود نيل گرفته بود موسی نام نهاد کهمعنی آن در زبان عبری ‏«از آب بيرون آمده»‏ است،‏ تذکر می دهد که بسيار نامعقول است که يک شاهزاده خانممصری که پدرش به کشتن نوزادان ذکور عبری فرمان داده است نه تنها يک نوزاد يهودی را به فرزند خواندگی خودانتخاب کند بلکه نامی عبری نيز بر روی او بگذارد،‏ و اضافه می کند که حتی در اينصورت هم روايت تورات اشتباهآميز است،‏ زيرا معنی موسی در زبان عبری باستانی ‏«از آب برآمده»‏ نيست،‏ بلکه کسی است که از آب بيرونمی آورد.‏ دائره المعارف جهانی يهود اين کلمه را از ريشه مصری می داند که معنی فرزند را دارد،‏ ومی افزايد که تعبيری که تورات از اين نام کرده با لغت شناسی زبان عبری مطابقت ندارد،‏ زيرا در حداکثر اين کلمهمی تواند معنی از آب برآورنده را داشته باشد.‏ بررسی زبان شناسان و مصر شناسان قرن حاضر روشن کردهاست که در زبان مصری باستانی اين اصطلاح موسيس نظير اصطلاح بن در زبان عبری و ابن در زبان عربی معنیفرزند يا پسر را دارد،‏ چنانکه فرعون های مختلفی آمون موسيس ر آمون)،‏ پات موسيس ‏(پسر پات)،‏ توتموسيس ‏(پسر توت)،‏ و از همه شناخته تررامسس ‏(پسر ‏«را»‏ خدای خدايان ناميده شده اند.‏ کلي کاتوليکپذيرفته است که در ذکر مفهوم نام موسی در زبان عبری،‏ در تورات اشتباه شده است.‏Mesu() سپزيگموند فرويد در دنباله اين تذکر خود که برای چه يک پرنسس مصری کودکی ناشناس را که از آب گرفته است بايدبه نامی عبری ناميده باشد،‏ می نويسد:‏ خاخام ها غالبا در ارتباط با اين پرسش دليل می آورند که کودک عبری بودهاست،‏ کدام مدرکی برای عبری بودن او وجود داشته است؟ سبدی بطور غير منتظره از رودخانه گرفته شده استبی آنکه در آن نوشته ای يا علامتی باشد،‏ و در اين سبد کودکی سه ماهه وجود داشته که ختنه نشده بوده است،‏ درصورتيکه طبق سنت تخطی ناپذير يهود وی در صورت عبری بودن می بايست در هشتمين روز تولد خود ختنه شدهباشد.‏ موضوع ختنه نشدن موسی خود يکی ديگر از نقاط ضعف افسانه توراتی موسی است،‏ زيرا مويد آن است کهاين افسانه ريشه يهودی ندارد.‏ دائره المعارف جه يهود در اين مورد به يک حديث سنتی کاهنان يهود اشارهمی کند که موسی از همان هنگام تولد ختنه شده بدنيا آمده بود.‏ چنين معجزه ای مستلزم آن بود که از خواستخداوند يهوه ناشی شده باشد،‏ در صورتيکه در خود تورات حکايت شده است که اين خداوند پس از آنکه ماموريتنجات قوم اسرائيل از مصر را به موسی محول می کند متوجه می شود که موسی ختنه نشده است،‏ بدين جهت در طولراه بدنبال او می دود تا او را بکشد،‏ و فقط حضور ذهن صفوره همسر موسی ويرا از مرگ نجات می دهد ‏(سفرخروج،‏ باب چهارم،‏ ٢۴).همچنانکه سارگن پادشاهی خود را با باغب آکی پدر خوانده خود آغاز کرده بود،‏ موسی نيز پيغمبری خود را باگله بانی کاهن مديان پدر زن خود آغاز می کند،‏ و در همين زمان است که يکروز صدای خداوند را از ميان شعله هایآتشی بی دود می شنود که به او مأموريت خروج قوم اسرائيل را از مصر و فرستادن آنان را به ‏«سرزمينی نيکو ووسيع که شير و عسل در نهرهای آن جاری است»‏ می دهد ‏(سفر خروج،‏ باب سوم،‏ و چون موسی نام او رامی پرسد وی خود را خدای ابراهيم و خدای اسحاق و خدای يعقوب معرفی می کند که موسی نام او را نمی دانستهاست و قوم او نيز عليرغم ۴٣٠ سال زندگی در مصر از آن بيخبر بوده اند ‏(همانجا،‏ وعده ای که خداونددرباره فرستادن قوم يهود به سرزمين وسيع شير وعسل می دهد وعده چنان بی پشتوانه ای است که حتی يکی ازمعتبرترين قديس های مسيحيت،‏ هيرونيموس ‏(سن ژروم)،‏ مترجم لاتينی تورات،‏ آنرا در نامه ای که به قديس ديگرینوشته و ولتر متن ترجمه شده آنرا در ‏«ارزي کتاب مقدس»‏ خود نقل کرده مورد تخطئه قرارداده است:‏ ‏«من ازهمه آن کسانيکه مدعی هستند قوم يهود پس ازخروج از مصر يک سرزمين نيکو و وسيع را که نهرهای شير و عسلدر آن جاری است دراختيار گرفت تقاضا می کنم آنچه را که اين قوم صاحب شده اند به ما نشان دهند،‏ زيرا تا آنجا کهمن می دانم عرض اين سرزمين از يوبه تا بيت اللحم پانزده فرسخ بيشتر نيست که هيچ نهر شير و عسلی هم در آن،(٨-١۶ و‎١٣‎‏).‏١___________________________-١‏(محم،‏ ١۵).اين وعده سرزمينی با جوی های شير وعسل در قرآن نيز تکرار شده،‏ منتها اين جوی ها بجای ارض موعود در بهشت جای داده شده اند٣۴ صفحهصفحه ٢٣


ز‎١‎یائیولیولیهاتولدی ديگرپيامبران،(١٠پيش از اين زبانی گشاده داشته ام و نه از وقتيکه با بنده خودت سخن گفتی،‏ بلکه مردی کند زبان و الکن هستم ‏(سفرخروج،‏ باب چهارم،‏ در همين زمينه در کتاب اعمال رسولان تصريح شده است که موسی زبانی رسا وقدرت بدنی بسيار داشت ‏(عهد جديد،‏ کتاب اعمال رسولان،‏ باب هفتم،‏ ٢٢).فصل معجزات محيرالعقول موسی در مصر يکی از نامعقولترين و در عين حال ناخوشايندترين فصول همه توراتاست،‏ زيرا از يک سو محتوای آن با همه قوانين گرداننده کائنات تناقض دارد،‏ و از سوی ديگر خدائی را که مدعیاين گردانندگی است از ديدگاه اخلاقی در موضع چنان زشت و نامطلوبی قرار می دهد که نظير آنرا حتی در بدتريناسطوره های مذاهب اساطيری جهان کهن نمی توان يافت.‏ در اين سريال ده مرحله ای مرگ و وحشت،‏ يک سناريویواحد ده بار پياپی تکرار می شود:‏ موسی و برادرش هارون،‏ به دستور مستقيم يهوه،‏ هر بار از فرعون می خواهندکه با خروج قوم اسرائيل از مصر موافقت کند،‏ زيرا که درغير اينصورت خدای اسرائيل بلای وحشتناکی بر مصر ومصريان نازل خواهد کرد،‏ هر بار نيز پيشاپيش يهوه بطور خصوصی به موسی خبر می دهد که خود او دلفرعون را سخت خواهد کرد تا اين درخواست موسی را نپذيرد و از اين راه به يهوه بهانه بدهد که بلای تازه ای برمصر نازل کند.‏ در همه اين موارد قربانيان اصلی مردم عادی مصر هستند که نه هيچ سهمی در گناه فرعون دارند ونه از آنان در اين باره نظری خواسته شده است.‏ نه بار پياپی اين ماجرا به يک صورت تکرا می شود،‏ تنها با اينتفاوت که هر بار نوع بلاها تغيير می کند.‏ در اين بلايای نه گانه تمام گاوها و گوسفندها و اسب ها و الاغ ها و شترانمصر می ميرند،‏ تمام ماهيان نيل بر اثر تبديل آب نيل به خون تلف می شوند،‏ تمام درختان ميوه دار و بی ميوه مصرخشک می شوند بطوريکه ‏«هيچ درخت و سبزی و گياهی در سرتاسر مصر باقی نمی ماند»،‏ همه مصريان پير وجوان و زن و مرد و کودک به انواع بيماری مبتلا می شوند،‏ و تنها قوم اسرائيل هستند که هيچيک از اين بلايا شاملحال آنها نمی شود.‏ منطقاً‏ وقتی که نوبت به بلای دهمين می رسد،‏ در مصر نه مطلقًا گياه و درختی وجود داشته باشد،‏نه گاو و گوسفندی،‏ نه آدم تندرستی،‏ و خود تورات نيز اين مشکل را حل نکرده است که اصولا چگونه مردم مصرتوانستند در چنين شرايطی زنده بمانند و نسل های ديگری از آنان بعدا در اين سرزمين بی آب و علف و محروم از هرموجود زمينی و دري به زندگی خود ادامه دهند.‏،،دهمين و آخرين بلای يهوه،‏ نقطه اوج اين سريال مرگ و وحشت است:‏ اين بار خداوند به پيغمبرش خبر می دهد کهتصميم گرفته است يک بلای ديگر نيز بر سر فرعون و مردم مصر وارد آورد و بعد ديگر دل او را سخت نکند تايهوديان را رها کند که از کشورش بيرون روند:‏ «... و موسی به قوم اسرائيل گفت:‏ خداوند می فرمايد که قريب بهنصف شب خود در ميان مصر بيرون خواهم آمد و در خانه هر خانواده مصری،‏ از فرعون که بر تختش نشسته استتا کنيزی که در پشت دستگاه خميرگيری خود باشد،‏ وارد خواهم شد و فرزند ارشد خانواده را بدست خود سر خواهمبريد،‏ و همه نخست زادگان اسيرانی را که در زندان ها هستند و نخست زادگان بهائم را نيز ‏(که البته قبلا تمامی آنهامرده بودند)‏ خواهم زد،‏ و نعره عظيمی در همه سرزمين مصر برخواهد خاست که مثل آن نشده و مانند آن ديگرنخواهد شد،‏ زيرا که خانه ای نخواهد ماند که در آن مرده ای نباشد،‏ اما بر جميع بنی اسرائيل سگی نيز زبان خود راتيز نکند و نه بر بهائم آنان تا بدانيد که خداوند در ميان مصريان و اسرائيليان فرق گذارده است...‏ و هر خانه ای کهاسرائيل در آن باشد بره بی عيب نرينه از گوسفندان يا از بزها بگيرند و آنرا درعصر ذبح کنند و از خون آن بر هر دوقائمه و بر سردر خانه خود بپاشند تا برای من نشانی باشد ‏(در تورات مشخص نشده است که در حاليکه در يک بلایقبلی همه حيوانات اهلی و غير اهلی مصر مرده بودند اسرائيليان اين ششصد هزار بره نرينه يکساله بی عيب را ازکجا آوردند؟)‏ و گوشت قربانی را در آن شب بخورند،‏ به آتش بريان کرده با نان فطير و سبزی تلخ،‏ و از آن هيچخام نخورند،‏ و نه پخته با آب،‏ بلکه به آتش بريان شده کله اش را و پاچه هايش و اندرونش را،‏ و چيزی از آن تاصبح نگاه ندارند و آنچه تا صبح مانده به آتش بسوزانند،‏ و آنرا کمر بسته و نعلين بر پا و عصا در دست به تعجيلبخورند.‏ و در آن شب من از زمين مصر عبور خواهم کرد و همه نخست زادگان زمين مصر را از انسان و بهائمخواهم کشت،‏ و آن خون علامتی برای شما خواهد بود بر خانه هائی که در آنها می باشيد و چون خون را ببينم ازخانه شما خواهم گذشت و هنگاميکه زمين مصر را می زنم آن بلا برای هلاک شما بر شما نخواهد آمد،‏ و اين روز راعيدی برای خداوند نگاه داريد و آنرا به قانون ابدی نسلا بعد نسل عيد نگاه داريد»‏ ‏(سفر خروج،‏ خلاصه شده ازباب های يازدهم و دوازدهم).‏ ‏«و واقع شد که در نصف شب خداوند همه نخست زادگان زمين مصر را از نخست زادهفرعون که بر تخت نشسته بود تا نخست زاده اسيری که در زندان بود و همه نخست زاده های بهائم را بدست خودکشت و خانه ای نبود که در آن مرده ای نباشد»‏ ‏(همانجا،‏٢٩ و .(٣٠٣۴ صفحهصفحه ٢۴


یبنز‎١‎یسایعنیابیعنیولیستیابتولدی ديگرپيامبرانبه همراه اين خبر،‏ يهوه اين ماموريت را نيز به موسی می دهد که محرمانه به اسرائيليان توصيه کند که:‏ ‏«هر مرديهودی از همسايه مصری خودش و هر زن يهودی از همسايه مصری خودش هر قدر بيشتر آلات نقره و آلات طلا بهامانت بخواهد،‏ تا در بيرون رفتن از مصر اين امانتی ها را با خود ببرند»‏ و اضافه می کند که:‏ ‏«من قوم اسرائيل رادر نظر مصريان مکرم خواهم ساخت تا به آنها اعتماد کنند و هر آنچه خواستند به ايشان بدهند.»‏ به روايت توراتاين هر دو برنامه دقيقا انجام می گيرد و در شب مقرر در سرتاسر مصر نخست زادگان کليه خانواده های مصری وحيواناتشان بدست يهوه سر بريده می شوند و بعد يهوديان با همه اموال غارتی مصر را ترک می گويند ‏(سفر خروج،‏باب های يازدهم و دوازدهم).‏لازم به يادآوری است که عيد پسح ‏(فصح)‏ يکی از دو بزرگترين عيد سالانه يهودی که بعدا از جانب جهان مسيحيت بهصورت عيد پاک پذيرفته شد يادگاری از همين کشتار ‏«خداپسندانه»‏ در مصر است.‏(Easter)بهتر است بجای هر توضيح بيشتری در اين زمينه،‏ تذکری را که ولتر در ‏«ارزي کتاب مقدس»‏ و در ‏«ديکسيونرفلسفی»‏ خود آورده است عيناً‏ ترجمه کنم:‏ سب«‏ ياری از منتقدين،‏ که البته ايمان پر و پا قرصی ندارند،‏ درباره اينفصل از تورات مقدس با بی پروائی کفر آميزی اظهار نظر می کنند.‏ در درجه اول برای آنان درک فلسفه اين امردشوار است که خداوند با چنين صراحت و چنين تاکيدی به قوم برگزيده خود دستور دزدی و کلاهبرداری داده باشد وخود نيز نفوذ خدائی خويش را بکار برده باشد تا همسايه های مصری يهوديان هر چه آسانتر و بيشتر فريب بخورند وبهتر غارت شوند.‏ در درجه دوم تجسم خدائی که بدست خودش همه نخست زادگان يک ملت را،‏ از فرزند ارشد پادشاهگرفته تا نوزادگان کليه چهار پايان بزرگ و کوچک را گردن بزند برای آنان بسيار دشوار است،‏ زيرا از خودمی پرسند که اگر هم آدم های پير و جوان تقصيری داشته اند،‏ گناه نوزادانی که در اين شب از پستان مادرانشان شيرمی خورند و گناه بره ها و گوساله های تازه بدنيا آمده ای که کشته شدند چه بوده است؟ و اصولا مصلحت چنينسلاخی بيسابقه که بدست شخص خداوند زمين و آسمان صورت گرفته چه بوده است،‏ جز اينکه به نوشته خود توراتاين يهوديان از مصر بيرون روند و در مدت چهل سال سرگردانی تا به آخرين نفرشان در بيابان بميرند و حتیيکنفرشان به ارض موعود خود پا نگذارند؟چه تعدادی جوان و کودک مصری،‏ که کمترين مسئوليتی در آنچه در کشورشان می گذشته نداشته اند در اين قصابیآسمانی گردن زده شده اند؟ در خود تورات آمده است که شماره جنگجويان مسلح يهودی تنها در استان جشن مصرششصد هزار نفر بوده،‏ ي حداقل ششصد هزار خانواده يهودی در اين ايالت می زيسته اند،‏ و می دانيم که مصر درآنزمان به چهل استان تقسيم شده بود،‏ ي با اين حساب می باي بيست و چهار ميليون خانواده در آن زندگی کنند،‏و خداوند نيز تنها درعرض يکشب ٢۴ ميليون نوجوان و نوزاد مصری را،‏ به اضافه شمار نامعدودی حيوان نوزادهبدست خود کشته باشد.‏ البته نبايد فراموش کرد که کارهای خدايان هميشه در ابعادی بسيار بزرگتر از ابعاد ما آدميانناچيز و فضول انجام می گيرد»‏ ‏(ارزي کتاب مقدس،‏ مصل خروج،‏ حاشيه ٨ و‎٩‎‏).‏بسياری ديگر از انديشمندان جهان مسيحيت حتی در طول قرون پيش از ولتر،‏ به جنبه غير انسانی و وحشيانه اينداستان توراتی اعتراض کرده اند که از جمله آنها از اين نوشته قديس معروف قرن چهار ميلادی،‏ سن گرگوريوس،‏بنيانگذار کلي يونانی می توان نام برد که:‏ ‏«اگر فرعون مقصر است چرا بايد همه مصريان بابت گناه او مجازاتشوند؟ و اگر هم مصريان در اين گناه سهيمند چرا بايد فرزندان نوزاد يا نوجوان آنان کيفر گناه پدرانشان را پسبدهند؟»‏فصل خروج قوم اسرائيل از مصر نيز،‏ آنطور که در تورات آمده بنوبه خود پر از تناقض ها و اشتباهات است.‏اسرائيل با ششصد هزار مرد مسلح همراه با زنان و فرزندانشان و ياری از گروه های مختلفه ديگر و گله هاو رمه ها و مواشی بسيار سنگين»‏ کوچ می کنند و از دريای سرخ که به امر يهوه و با اشاره عصای موسی از ميانبه دو نيم شده است به راحتی می گذرند،‏ در اين موقع يهوه از اينکه قدرت خود را باز هم بيشتر به مصرياننشان نداده و از آنان زهر چشم کافی نگرفته است پشيمان می شود و طبق عادت چند ماهه،‏ يکبار ديگر ‏«دل فرعونرا سخت می کند»‏ تا او را وادار که با ‏«تمامی اسبان و ارابه ها و سواران خود از عقب برايشان تاخته به ميان دريادرآيد»،‏ و در اين وقت خدا دوباره دست بکار می شود و چرخ های ارابه های آنان را يکی يکی بيرون می آورد تاآنها را به سنگينی برانند،‏ سپس به موسی فرمان می دهد که دست خود را بر دريا دراز کند تا ها بر مصريان وبر ارابه ها و سواران ايشان برگردد»‏ و به وقت طلوع صبح دريا بصورت اوليه خود برمی گردد و ‏«ارابه ها و» بآ» سب٣۴ صفحهصفحه ٢۵


یولیجاز‎١‎یالیابیائیائي«‏تولدی ديگرپيامبرانسواران و تمامی لشگر فرعون را چنان می پوشاند که يکی از ايشان هم باقی نمی ماند»‏ ‏(سفرخروج،‏ باب چهاردهم).‏کتاب مقدس که ظاهرا همه اين ماجرا را براساس گفته خود يهوه نقل کرده نه توضيحی در اين باره داده است کهچگونه اسب هائی که همه آنها قبلا در معجزه موسی با بلای آسمانی مرده بودند بر ارابه های جنگی فرعون در تعقيبيهوديان بسته شده بودند،‏ و نه پيش بينی کرده است که سه هزار سال بعد از آن مومي همين فرعونی که درمعجزنمائی يهوه و موسی در آب های دريای سرخ غرق شده بود بصورتی دست نخورده در موزه باستان شناسیقاهره در معرض انضار عمومی گذاشته شود.‏ اين موضوع را نيز ظاهرا از ياد برده است که تمامی اين افسانه دوپارهشدن آب دريا در پيش روی يک لشگر و عبور آن از يک مسير خشک رونوشت دقيق افسانه ای بابلی است که دستکم به هزار سال پيش از تورات مربوط می شود و ولتر آنرا در ارزي کتاب مقدس خود نقل کرده است.‏تذکرات متعدد ديگری در ارتباط با اين افسانه ‏«دريای قلزم»‏ داده شده است که شايد جالبترين آنها تذکر جان برايتنويسنده کتاب ‏«موسی»‏ باشد که حساب کرده است اگر جمعيت سه ميليون نفری اسرائيلی هائی که از مصر بيرونآمدند در يک ستون چهار نفری پشت سر يکديگر حرکت می کردند صفی بطول ۶٠٠ کيلومتر از آنان تشکيل می شدکه تمامی صحرای ميان مصر و سينا را در اشغال خود می گرفت،‏ و می پرسد که چنين صفی چگونه در عرض چندساعت از دريا گذشت برای اينکه سحرگاه همان شب دريا برگردد و فرعون و سپاهيان او را در خود غرق کند؟ تذکراسقف انگليسی قرن گذشته،‏ ويليام کنسو بنوبه خود شايان يادآوری است که اگر اسرائيليان دارای ششصدهزارمردجنگی بودند اصولا چه احتياجی به فرار از برابر مصريان داشتند،‏ و چرا اين عده کثير،‏ وقتی که سپاهيان بسيارمعدودتر فرعون را در پشت سر خود ديدند،‏ ‏«سخت ترسيدند و نزد خداوند استغاثه کردند،‏ و به موسی گفتند که آيا درمصر قبر کافی نبود که ما را آوردی تا در اينجا بميريم؟»‏ ‏(سفر خروج،‏ باب چهاردهم،‏ ١٠ و‎١١‎‏).‏بسياری از پژوهشگران در سال های اخير بر اين واقعيت انگشت نهاده اند که در حاليکه به نوشته افلاطون داستانغرق قاره آتلانتيس در چند هزار سال بعد از وقوع آن توسط کاهنان مصری برای وی حکايت شده بود،‏ چگونه همينکاهنان حتی کلمه ای از داستان دريای سرخ و غرق فرعون کشور خودشان در آن برای همين افلاطون نگفته بودند؟و چگونه است که بعد از آن نيز خبری از اين ماجرای خارق العاده بگوش هيچ خاص و عامی در هيچ گوشه ديگردنيای کهن نرسيد،‏ و از آن مهمتر،‏ چطور کشور و ملت مصر بعد از چنين بلاي توانستند به زندگی خود ادامه دهند،‏و با کدام وسايلی ادامه دهند؟ به تذکر جان برايت اگر حتی بخش کوچکی از روايات تورات درباره اين معجزات ادعائیواقعيت می داشت مسلما در اسناد بيشمار مصر کهن،‏ که همه آنها باقی مانده است،‏ بصورت حوادثی بسيار مهم ازآنها ياد می شد،‏ زيرا که هر کدام از اين حوادث از قحطی هائی که جزئيات آنها در اين اسناد ثبت شده است بمراتبويرانگرتر بوده اند،‏ و کدام عقل سليمی می تواند قبول کند که حادثهِ‏ دوپاره شدن دريا و عبور چند ميليون نفراز آن ويکپاره شدن دوباره همين دريا و غرق چند هزار نفر ديگر در آن،‏ منجمله پادشاه کشور،‏ بدان اندازه اهميت نداشتهباشد که لااقل اشاره ای در تاريخ مصر يا تواريخ ديگر ملل باستانی جهان بدان شده است؟با همه اينها،‏ عاليجناب کاردينال هرگن رويتر اسقف آلمانی قرن گذشته که همانند ساير بلند پايگان کليسا اين افسانهبی پشتوانه را بی کم و کاست پذيرفته است،‏ با محاسبات دقيق بدين نتيجه رسيده است که تاريخ خروج موسی ويهوديان او از مصر دقيقا سال‎٢٧٢٧‎ از خلقت دنيا بوده است،‏ درست بهماه ترتيب که عاليجناب جيمز آشرايرلندی قبلاز او با محاسبات دقيق تاريخ خلقت دنيا را دوشنبه ٢۶ اکتبر ۵٧۵٧ سال پيش تعيين کرده بود.‏پس از خروج از مصر،‏ اسرائيليان بر سر راه خود از منطقه قوم مديان در شمال بحر احمر و مجاور خليج عقبه کنونیمی گذرد و اين تماس با قوم مديان بعدها برای آنان اهميتی سرنوشت ساز پيدا می کند که زيگموند فرويد درباره آنمی نويسد:‏ قبايل يهودی که بعدا ملت اسرائيل را به وجود آوردند پس از ترک مصر خدای محلی قوم مديان را که برسر راه آنها بود به خدائی خودشان برگزيند و اين خدا يهوه نام داشت که اينان برای نخستين بار با او آشنا می شدند.‏تمام افسانه هائی که بعد ها در ارتباط با اين خدا ساخته شد،‏ منجمله نقش خاص او در مورد خروج قوم يهود از مصرو معجزات دهگانه ای که به نام او ساخته شد،‏ و خروج يهوديان به سرکردگی مردی يهودی به نام موسی،‏ افسانههائی صرفاً‏ خي است که بسيار بعد از آن شکل گرفت.‏در ديگر همين کتاب،‏ فرويد ‏(که خودش يهودی است)‏ در توصيف اين خدای ناشناخته می نويسد:‏ هوه،‏ خدایمحلی يک قوم فلسطينی که به عنوان خدائی توحيدی به ملتی نوساخته ارمغان داده شد خدائی بزرگ و برتر نبود،‏بعکس خدای حقير خونخوار و خشن و درنده ای بود که برای تحقق وعده ای بی پشتوانه که قوم خود را صاحب٣۴ صفحهصفحه ٢۶


یولیاپ یهاز‎١‎یولی شيهایولیانیعنی سيراتولدی ديگرسرزمينی با جویشمشير بگذرانند.‏پيامبرانر وعسل کند،‏ راهی بهتر از اين نيافت که از آنها بخواهد همه ساکنان اين سرزمين را از دم»‏«سه ماه بعد از بيرون آمدن بنی اسرائيل از مصر،‏ يهوديان به رهبری موسی به صح نا می آيند و در آنجا اردومی زنند،‏ و موسی برای ديدار خداوند به بالای کوه می رود.‏ ماجرای اين ديدار بتفصيل در تورات آمده است:‏و موسی با هارون و ناداب و ابيهو و هفتاد نفر ديگر از مشايخ اسرائيل بالا رفت،‏ و همگی آنان خدای اسرائيل راديدند،‏ زير پايش ياقوت کبود شفاف و مانند ذات آسمان در صفا پس خدا را ديدند و خوردند و آشاميدند.‏ و خداوند بهموسی گفت نزد من به کوه بالا بيا و آنجا باش تا لوح های سنگی و احکامی را که نوشته ام بتو بدهم اما قوم همراهتو بالا نيايند.‏ پس موسی به کوه خدا بالا آمد و چون به فراز کوه برآمد ابر کوه را فرو گرفت.‏ و روز هفتمين خداموسی را از ميان ابر ندا درداد»‏ ‏(سفر خروج،‏ باب بيست و چهارم،‏.(١۶-٩.،(١۵،(٧،(٢...»به نوشته تورات خداوند برای نخستين بار نام واقعی خود ي يهوه را در بالای کوه سينا به موسی فاش می کند‏(سفر خروج،‏ باب بيستم،‏ و باز نوشتهِ‏ ديگر همين تورات خدا پيش از آن،‏ در هنگام ماموريت دادن به موسیبرای ديدار فرعون،‏ به وی بروز داده بود که او قبلا نيز با چند پيامبر ديگرش گفتگو کرده ولی نام حقيقی خودش رابه آنها نگفته است:‏ و خداوند به موسی گفت:‏ من يهوه هستم که پيش از اين به ابراهيم و اسحاق و يعقوب نيزظاهر شدم،‏ نام واقعی خود را به ايشان نگفتم،‏ بلکه خود را ال شدائی خواندم و آنها نيز مرا به اين نام شناختند»‏‏(سفرخروج،‏ باب ششم،‏ در همين تورات آمده است که قبل از اين اعتراف خداوند به موسی از درونآتش بی دود گفته بود:‏ ‏«مشايخ بنی اسرائيل را جمع کن و به آنها بگو که يهوه خدای پدران شما به من ظاهر شد وچنين گفت»‏ ‏(سفر خروج،‏ باب سوم،‏ و باز در همين تورات آمده است که خود يهوه در گفتگو با ابراهيم بدوگفت:‏ ‏«من يهوه خدای تو هستم که ترا اور کلدانيان بيرون آوردم تا اين زمين را به ارثيت به تو و به ذريت توببخشم»‏ ‏(سفر پيدايش،‏ باب پانزدهم،‏ باز هم به نوشته همين تورات مدت ها پيش از ديدار خدا و موسی در کوهسينا،‏ نوح پيغمبر پس از آنکه شراب فراوان نوشيد و مست شد و فرزند او در مستی عورت برهنه او را ديد وی رانفرين کرد و گفت که:‏ ‏«متبارک باد يهوه که فرزندان ديگر مرا برکت دهد ولی اين فرزندی که عورت مرا ديده استبنده آنان باشد»‏ ‏(سفرپيدايش،‏ باب نهم،‏ هنوز به روشنی معلوم نشده است که در مورد اين ضد و نقيضپي خود يهوه اشتباه کرده يا پيغمبرش موسی،‏ يا خاخام هائی که بعدا تورات را بنام خدا و موسی نوشتند.‏.(٢۶-٢٠٢ و‎٣‎‏)،‏به نوشته تورات،‏ خداوند شخصا دو لوحه حاوی ده فرمان معروف را که بدست خود نوشته است در قله سينا بهموسی می دهد ‏(سفرخروج،‏ باب بيست و چهارم،‏ ١٢ و سفر تثنيه،‏ باب نهم،‏ اين روايت در قرآن از زبان خودخداوند تأييد شده است:‏ ‏«و ما کتاب قانون را به موسی عطا کرديم»‏ ‏(بقره،‏ ابنياء متن اين قوانين در دوکتاب مختلف تورات به تفصيل آمده است:‏ ‏«خدائی غير از من نخواهی داشت،‏ نام خدای خود را به باطل نخواهی برد،‏روز شنبه را مقدس خواهی داشت و در آنروز هيچ کاری نخواهی کرد،‏ پدر و مادرت را احترام خواهی گذاشت تاروزهای زندگانيت درازتر شود،‏ قتل نخواهی کرد،‏ زنا نخواهی کرد،‏ دزدی نخواهی کرد،‏ شهادت دروغ نخواهی داد،‏ بهخانه همسايه خودت و به زن او وغلام و کنيز و گاو والاغ او طمع نخواهی کرد»‏ ‏(سفرخروج،‏ باب بيستم،‏سفر تثنيه،‏ باب پنجم،‏ طبق تأکيد هر دو کتاب آسم اين قوانينی که خداوند مستقيما متن آنها را به موسیداده يا بدو نازل کرده است قوانينی آسمانی و ناشناخته بوده اند،‏ با اينهمه کشف الواح باستانی اکدی در شهر شوشدر سال ١٩٠۴ توسط هيئت باستان شناسی فرانسوی و ترجمه متون مفصلی که بر آنها حک شده است نشان داده کهتمامی اين قوانين،‏ تقريبا بصورت تحت اللفظی،‏ از مجموعه قوانين حمورابی پادشاه معروف بابل در قرون هجدهمگرفته شده اند.‏ اين مجموعه که جمعا شامل ٢٨٢ قانون است،‏ به زبان اکدی وپيش از ميلاد مسيحبه خط ميخی بر روی لوح بزرگی که در بالای آن تصوير حمورابی در حال دريافت اين لوح از ‏«شمش»‏ خدای آفتابنقش شده و اکنون در موزه لوور نگاهداری می شود حکاکی شده است.‏،١٧-٧.(۴٨ ،.(١٠،۵٣،.(٢١-٧(١۶٨۶-١٧٢٨)(٢٨به غير از ده ماده معروف،‏ قسمت اعظم از ديگر مواد قانون حمورابی را درقوانين جزائی و حقوقی ديگری که يهوهبطور شفاهی به موسی ابلاغ می کند و تمام کتاب لاويان و بخش اعظم کتاب تثنيه تورات بدانها اختصاص يافته،‏منعکس می توان يافت.‏ ‏«آلبرايت»‏ کارشناس برجسته آئين يهود متذکر می شود که اين قانون تورات ‏(سفر خروج،‏باب بيست و يکم،‏ که هر گاه گاوی مردی يا زنی را طوری شاخ بزند که آنها بميرند بايد گاو را سنگسار کنندگوشتش را نخورند،‏ تکرار کلمه به کلمه قانون بابلی است،‏ و در عين حال تذکر می دهد که کلمه ‏«الوهيم»‏٣۴ صفحهصفحه ٢٧


ز‎١‎یزنتولدی ديگرپيامبران(‏(خدايان که درتورات بجای الوه ‏(خدا)‏ بکار رفته و در طول قرون متمادی مشکل غير قابل حلی برای مفسران توراتبوجود آورده است،‏ اقتباسی است که بدون توجه از متن بابلی ‏«خدايان « صورت گرفته است.‏فرامين يهوه به موسی در کوه سينا شامل مسائل حقوقی و مذهبی عجيبی مربوط به زندگانی روزمره قوم برگزيده اواست،‏ که تقريبا تمام کتاب ‏«سفر لاويان « و بخش مهمی از ‏«سفر تثنيه»‏ تورات را شامل می شود.‏ نمونه های کوتاهزير منتخبی از اين فرمان های الهی است:‏ ‏«و خداوند به موسی گفت:‏ پيش چهار پائی نايستد تا با او جماع کند.‏و هيچکس به احدی از اقربای خويش نزديکی ننمايد تا کشف عورت او بکند،‏ و کسی که عورت پدر خود را کشفنمايد البته کشته شود،‏ و کسی که با زن عموی خود بخوابد بيکس خواهد بود،‏ زيرا که عورت عموی خود را کشفکرده است،‏ و البته عورت مادر خود را کشف مکن و عورت زن پدر خود را کشف مکن،‏ و عورت خواهر خود راخواه دختر پدرت و خواه دختر مادرت باشد کشف مکن،‏ و عورت دختر پسرت و دختر دخترت و دختر زن پدرت را کهاز پدر تو زائيده شده باشد،‏ و عورت خواهر پدرت و خواهر مادرت را کشف مکن،‏ و عورت برادر پدرت را کشفمکن،‏ و عورت عروس خود را کشف مکن و عورت زن برادر خود را کشف مکن،‏ و عورت زنی را با عورت دخترشرا باهم کشف مکن،‏ و دختر پسر او يا دختر دختر او را مگير تا عورتشان را کشف کنی»‏ ‏(سفر لاويان باب بيست وهفتم،‏ سفر تثنيه،‏ باب های دوازدهم تا بيست و سوم).‏،‏«و خداوند به موسی گفت:‏ بهيمه خود را با بهيمه ديگری که از جنس او نباشد به جماع وادار مکن و در تاکستانخود دو قسم تخم مکار،‏ و گاو و الاغ را باهم به کار شيار وادار مکن،‏ و پارچه مختلط از پشم و کتان باهم مپوش،‏ وبه قوم بگو که گوشه های موی سر خود را نچينند و گوشه های ريش خود را نچينند،‏ زيرا که من يهوه خدای شماهستم.‏ و هرکس از بنی اسرائيل که عيبی در بدن داشته باشد نزديک خيمه اجتماع نيايد تا قربانی خدای خود رابگذراند،‏ و نه مرد کور و لنگ و نه پهن بينی و نه زيادالاعضاء و نه شکسته پا يا شکسته دست يا کوژپشت يا کوتاهقد،‏ و نه کسی که در چشم خود لکه دارد،‏ و نه جرب دار و کر و نه شکسته بيضه.‏ و آن ذبيحه ای را که بيضه اشکوفته يا فشرده يا شکسته يا بريده باشد برای خداوند نزديک ميا ريد و قربانی مگذرانيد.‏ و شخصی که کوبيده بيضه ياآلت بريده باشد داخل جماعت خداوند نشود،‏ و حرامزاده داخل جماعت خداوند نشود،‏ خودش تا پشت دهم او...‏ و هرکه انسانی را بزند و او بميرد هر آينه کشته شود،‏ اما اگر قصد او نداشت بلکه خدای وی را بدستش رسانيد آنگاهمکانی برای او معين کنم تا بدانجا فرار کند.‏ هر که آدمی را بدزدد و او را بفروشد هر آينه کشته شود.‏ و هر که پدر يامادر خود را لعنت کند هر آينه کشته شود.‏ و اگر کسی را پسری باشد که سخن پدر و مادر خود را نشنود پدر ومادرش او را گرفته نزد مشايخ شهر به دروازه محله آورند و به مشايخ شهر گويند که اين پسر ما سرکش است وسخن ما نمی شنود،‏ پس جميع اهل شهر او را به سنگ ها سنگسار کنند تا بميرد.‏ اگر دزدی در رخنه کردن گرفتهشود اگر آفتاب بر او طلوع کرد بعوض دزدی که کرده فروخته شود.‏ هرکه با حيوانی مقاربت کند هر آينه کشته شود.‏و زن جادوگر هر آينه کشته شود.‏ و اگر دختر باکره ای به مردی نامزد شود ولی در شهر کس ديگری او را يافته و بااو بخوابد پس هر دوی ايشان را به دروازه شهر ببرند و با سنگ ها سنگسار کنند تا بميرند ‏(سفر تثنيه،‏ باب بيست وچهارم)،‏ و اگر کسی اسم يهوه را به بدی بر زبان آورد هر آينه کشته شود و تمامی جماعت البته او را سنگسار کنندخواه درشهر خود باشد و خواه در غربت باشد چونکه اسم يهوه را به بدی آورده است کشته شود ‏(سفر لاويان باببيست و چهارم،‏ و اگر برادر تو با پسرت يا دخترت يا همسر هم آغوش تو يا دوست جان در يک قالب تو اسممرا به بدی بی آورد البته او را به قتل برسان،‏ و اول دست تو به قتل او دراز شود و بعد دست تمامی قوم،‏ او را باسنگ ها سنگسار نما که بميرد تا جميع اسرائيليان چون اين را بشنوند بار ديگر چنين عمل زشت را نکنند»‏ ‏(سفرتثنيه،‏ باب چهاردهم،‏ ۶-١١).،١،(١۶_________________________١- شماره قتل هائی که مستقيما به فرمان يهوه،‏ و در يک مورد نيز بدست خود او صورت گرفته است،‏ براساس آنچه در اين باره در تورات آمدهتوسط ولتر در کتاب ‏"فلسفه تاريخ"‏ او به شرح زير آمارگيری شده است:‏ يهوديانی که به جرم پرستش گوساله طلائی در صحرای سينا توسطلاويان موسی گردن زده شدند ٢٣٠٠٠ نفر،‏ يهوديانی که در عصيان قارون عليه موسی گردن زده شدند يا در آتشی که به فرمان يهوه نازل شدسوختند ١۴٩۵٠ نفر،‏ يهوديانی که بخاطر زنا با دختران قوم ماديان شکمشان با نيزه سوراخ شد ٢۴٠٠٠ نفر،‏ يهوديانی چون نتوانسته بودند کلمهمقدس Shibolet را تلفظ کنند در گلوگاه رودخانه اردن به امر يهوه هلاک شدند ۴٢٠٠٠ نفر،‏ يهوديانی که بدست بنيامينی ها گردن زده شدند وبنيامينی هائی که خودشان توسط قبايل ديگر يهودی کشته شدند ٨۵٠٠٠ نفر؛ يهوديانی که " صندق ميثاق ‏"را از فلسطينی های غاصب پس گرفتند‏(که يهوه همه آنها را دچار بواسير کرده و روده هايشان را از مقعد ها بيرون آورده بود)،‏ و اين صندوق را به محل اصلی آن باز گرداندند ولیبعلت نگاه کردن به درون صندوق مورد خشم خداوند قرار گرفتند و دسته جمعی بهلاکت رسيدند ۵٠٠٧٠ نفر،‏ که جمع همه آنها ٢٣٩٠٢٠ نفر میشود،‏ باضافه چند صد هزار نخست زاده خانواده های مصری که درماجرای خروج قوم اسرائيل از مصر درعرض يکشب بدست خود يهوه کشتهشدند.‏٣۴ صفحهصفحه ٢٨


یبنز‎١‎یزنیبنیهایهاتولدی ديگرپيامبراندر مورد برخی از احکام،‏ اختصاصا خداوند تأکيد می کند که اين مقررات بايد تا ابدالاباد رعايت شوند:‏‏«و خداوند موسی را خطاب کرده گفت:‏ اسرائيل را بفرما تا روغن زيتون صاف کوبيده شده برای روشنائی بگيرندتا چراغ را دائما روشن داشته باشند،‏ و به آنان بفرما که اين پشت در پشت برای آنها فريضه ابدی خواهد بود»‏ ‏(سفرلاويان،‏ باب بيست و چهارم،‏ و نيز خداوند فرمود:‏ ‏«چون محصول خود را درو کنيد،‏ نوبر آنرا نزد کاهنبی آوريد تا او آنرا به حضور خداوند بجنباند،‏ و در هنگام جنباندن يک بره يکساله بی عيب برای قربانی به حضورخداوند کباب کند،‏ و دو عشر آرد نرم مخلوط با روغن به آن بی افزائيد تا هديه شما به حضور خداوند خوشبو باشد،‏ واينها برای شما پشت در پشت فريضه ابدی خواهد بود»‏ ‏(سفر لاويان،‏ باب بيست و سوم،‏ و از جمله ديگرفرامين است که:‏ لباس مردان نپوشد و مردی نيز لباس زنان نپوشد،‏ و کسی بر قربانگاه خداوند از پله ها بالانرود مبادا عورت او بر آن مکشوف شود»‏ ‏(سفر لاويان،‏ باب بيست و.(١۴-١٠يکم،‏ ٢۶).***١ و‎٢‎‏)،‏»فصل مربوط به اقامت طولانی قوم يهود در صحرای خشک سينا از بحث انگيزترين فصول تورات است.‏در تورات آمده است که يهوديان در صحرای سينا به موسی و برادرش هارون شکايت می کنند که کاش در زمينمصر مانده بوديم،‏ زيرا در آنجا نزد ديگ های گوشت می نشستيم و نان سير می خورديم،‏ در حاليکه در اين صحرایبی آب و علف همه ما از گرسنگی خواهيم مرد ‏(سفر خروج،‏ باب شانزدهم،‏ و خدا بر آنها مائده آسمانی می فرستدکه:‏ اسرائيل مدت چهل سال آنرا خوردند»‏ ‏(همانجا،‏ و با اين وصف همين خدا اين مردم آواره و گرسنه رامأمور می کند که در همين بيابان بی آب و علف برای او صندوق مرصعی را بمنظور ضبط الواح وی بسازند کهمشخصات آن در تورات چنين آمده است:‏ ‏«و خداوند موسی را خطاب کرده فرمود:‏ به بنی اسرائيل بگو برای منصندوقی از چوب شطم بسازند که طولش دو ذراع و نيم و عرضش يک ذراع و نيم و بلنديش يک ذراع و نيم باشد.‏ وآنرا به طلای خالص بپوشان و بر بالايش به هر طرف تاجی از طلا بساز،‏ و برايش چهار حلقه طلائی بريز،‏ و دوعصا از چوب شطيم بساز و آنها را با طلا بپوشان...‏ و بعد آن تخت رحمت را از طلای خالص بساز،‏ طولش دو ذراعو نيم و عرضش يک ذراع و نيم.‏ دو کروبی از طلا بساز که بال های خود را بر زمين آن پهن کنند و روی ايشانبسوی يکديگر باشد...‏ و پس خوانی از چوب شطيم بساز که طولش دو ذارع و عرضش يک ذارع و نيم باشد.‏ و آنرابه طلای خالص بپوشان و تاجی از طلا به هر طرفش بساز.‏ و حاشيه ای بقدر چهار انگشت به اطرافش بساز و برایحاشيه اش تاجی زرين از هر طرف بساز.‏ و چهار حلقه از طلا برايش بساز و حلقه ها را بر چهار گوشه چهارقائمه اش بگذار تا خانه ها باشد بجهت عصاها برای برداشتن خوان.‏ و عصاها را از چوب شطيم بساز و آنها را بهطلا بپوشان...‏ و صحن ها و کاسه ها و جام ها و پياله هايش را بساز و آنها را از طلای خالص بساز...‏ و چراغدانیاز طلای خالص بساز که شش شاخه از طرفينش بيرون آيد...‏ و سيبی زير دو شاخه آن و سيب ديگری زير دو شاخهديگر آن و سيبی نيز به زير دو شاخه ديگر بر شش شاخه ای که از چراغدان بيرون می آيد،‏ و سيب ها وشاخه هايش از يک چرخکاری طلای خالص باشد.‏ و هفت چراغ برای آن بساز و چراغ هايش را بر بالای آن بگذار تاپيش روی آنرا روشنائی دهند.‏ و گلگيرها و سينی هايش از طلای خالص باشد.‏ و خودش با همه اسبابش از يک وزنهطلای خالص ساخته شود.‏ و مراقب باش که آنها را موافق نمونه ای که در کوه به تو نشان دادم بسازی»‏ ‏(سفرخروج،‏ باب بيست و پنجم).‏ يهوه در اين راستا همه جزئيات را روشن کرده،‏ اما اين موضوع را حل نشده باقی گذاشتهاست که اين صحراگردان آسمان جل که حتی نانشان هم بايد از آسمان برسد چوب سدر و شمعدان طلا و جام هایزرين و تاج های مرصع را از کجا بايد بياورند؟(٣.(٢۵»وقتی که موسی برای ديدار خداوند به بالای کوه سينا می رود و چهل روز در آنجا می ماند،‏ اسرائيليان که آزادی خودرا و همه چيزشان را مرهون معجزات او و رهبری جنگی پيروزمندانه اش هستند با بی اعتنائی از هارون برادر اومی پرسند:‏ ‏«راستی اين مرد که اسمش موسی بود و ما را از زمين مصر بيرون آورد چه بر سرش آمده است؟»‏‏(سفر خروج،‏ باب سی و دوم،‏ ١). سپس از هارون می خواهند که برای آنان خدايان تازه ای بسازد که بخلاف خدایموسی قابل رويت باشند،‏ و هارون که قبلا واسطه ميان خداوند موسی و فرعون مصر بوده و نقشی پيمبرانه در اينماجرا ايفا کرده است از آنها می خواهد که گوشواره های طلای زنان و پسران و دختران خود را نزد او بياورند و ازاين طلاها ‏(که يک شبه آنها را آب می کند)‏ گوساله ای طلائی می سازد وآنان مشتاقانه می گويند که اين خدای ما استکه ما را از مصر بيرون آورده است.‏ هارون قربانگاهی بنا می کند وقوم ‏«قربانی سوختنی می گذرانند و هدايایسلامتی می آورند و به خوردن و نوشيدن و لعب می پردازند.»‏ و در همين موقع خداوند در بالای کوه به موسی٣۴ صفحهصفحه ٢٩


یبنیولاي«‏یهاآي«‏ز‎١‎یبنیاپیحتتولدی ديگرپيامبرانمی گويد که هرچه زودتر از کوه سرازير شود و نزد بنی اسرائيل برود،‏ زيرا قومی که او از سرزمين مصر بيرونآورده است فاسد شده و گوساله ای برای خود ساخته اند و نزد آن سجده می کنند.‏ موسی به شتاب بر می گردد،‏ ووقتيکه گوساله طلائی را می بيند از خشم دو لوحه فرمان های دهگانه ای را که يهوه با دست خودش نوشته و بدوداده است ‏«و نوشته آن نوشته خود خدا است»‏ می شکند،‏ و بدنبال آن گوساله را در آتش می سوزاند و بقايای آنرانرم می کند و به خورد بنی اسرائيل می دهد،‏ و سپس به کشتار آنها می پردازد:‏ ‏«آنگاه موسی به دروازه اردو ايستادهگفت:‏ يهوه خدای اسرائيل می گويد هرکس از شما شمشير خود را بر ران خويش بگذارد و از دروازه خود تا دروازهاردو رفت و آمد کند و هرکس برادر خود و دوست و همسايه خود را بکشد.‏ و بنی لاوی موافق سخن موسی کردند ودر آنروز قريب به بيست و سه هزار نفر از بنی اسرائيل کشته شدند»‏ ‏(سفر خروج،‏ باب سی و دوم).‏دو قرن پيش،‏ بارون دولباخ فيلسوف و نويسنده فرانسوی و دوست ولتر،‏ در کتاب ‏«موزه قديسين»‏ خود دربارهموسی نوشت:‏ ن مردی که قاعدتاً‏ می بايست يک مرد خدا باشد،‏ يکی از شريرترين مردانی بوده که از آغاز تاريختا به امروز در جهان وجود داشته اند،‏ و اتفاقا خود همين کسی که در دوران خودش و جانشينانش ملت يهود بطوردائم با قتل عام ها و جنگ های تجاوز کارانه و نادرستی ها و فريبکاری پايان ناپذير سر و کار داشت مدعی بودکه خدمتگزار مهربان و نرمدلی برای يهوه بيش نيست.»‏ همزمان با او،‏ فيلسوف آزادانديش ديگر ‏«قرن فروغ»،‏نيکلا فرره،‏ در کتاب ‏«مويسياد»‏ خويش در همين باره نوشت:‏ ‏«در طول نسل های پي از پدران ما و از خود ماخواسته شده است که به عنوان مسيحيان مومن،‏ مردی بنام موسی را قانونگذار بزرگ خدا بشماريم که نه تنها اقوامبيگانه را بجرم يهودی نبودن قتل عام کرد و زنان و کودکانشان را کشت،‏ بلکه خود يهوديان را نيز بارها و بارهاواداشت تا به روی همديگر شمشير بکشند و مخصوصا برادران برادران خود را بخاطر فرونشاندن خشم يهوه از پایدرآوردند.»‏،،(۴در صحرای سينا يهوه ناگزير است برای ساکت کردن يهوديان وغروغرهای دائمی آنان ‏(که اصطلاح معروف ايرادهایاسرائيلی از آن آمده است)‏ پشت سر هم معجزه کند:‏ از آسمان بجای نان مائده ‏«من و سلوی»‏ برای آنها بفرستد‏(سفر خروج،‏ باب شانزدهم،‏ و بجای گوشت،‏ فاخته بلدرچين کباب شده ‏(همانجا،‏ وقتی که تشنه اند بر ايشاناز سنگ آب بيرون بياورد ‏(سفر اعداد،‏ باب بيستم،‏ و وقتی که ماران بيابان آنها را می گزند مار ديگری از مسبدست موسی بسازد که هر مار گزيده ای با ديدن آن علاج شود ‏(سفر اعداد،‏ باب بيست و يکم،‏ و با همه اينهااسرائيليان شکايت آوردند که:‏ ‏«ما را چرا از مصر برآوردی تا در بيابان بميريم،‏ زيرا که آنجا همه چيز بود و اينجانان نيست و آب هم نيست و دل ما از اين خوراک بدمزه ای که بما می رسد کراهت دارد»‏ ‏(همانجا،‏ سخنگفتن الاغ نيز که آنانرا ملامت می کند نتيجه ای نمی بخشد ‏(سفر اعداد،‏ باب بيست و دوم،‏ ٢٨)..(۵(٨(١٣(١١با آنکه يهوه به شفاعت موسی از هلاک دسته جمعی قوم اسرائيل صرفنظر می کند،‏ از گناه خود موسی در نمی گذرد،‏زيرا که سهل انگاری او باعث شده است که بنی اسرائيل به اندازه لازم از او نترسند،‏ بدين جهت وی را آگاه می کندکه پيش از آنکه قوم او پا به خاک کنعان بگذارد خواهد مرد و شخصا به ارض موعود داخل نخواهد شد:‏ ‏«و خداوندبه موسی فرمود:‏ آنگاه که کنعان را ديدی به اجدادت خواهی پيوست و به سرزمين موعود داخل نخواهی شد،‏ زيرا کهمرا باور نداشتی و در چشم اسرائيليان کوچک کردی»‏ ‏(سفر اعداد،‏ باب بيست و هفتم،‏ ‎١٣‎و‎١۴‎‏).‏ موسی پيش ازمردن خود،‏ شرح نافرمانی ها و ‏«بهانه های اسرائيلی»‏ قوم خود را در توماری می نويسد و بدست لاويانمی سپارد تا آنرا در ‏«صندوق ميثاق»‏ بگذارند و مدرکی باشد بر اينکه اين قوم تا چه پايه خودخواه و منحرف ونافرمان و خيره سرند،‏ و آنگاه يوشع را به جانشينی خود تعيين می کند.‏موسی و قوم اسرائيل بعد از خروج از مصر،‏ چهل سال تمام در صحرای سينا سرگردان می مانند تا به ارض کنعانبرسند،‏ در صورتيکه اين فاصله می توانست در کمتر از چهل روز طی شود.‏ اتفاقا در خود تورات آمده است که سهروز پس از فرود آمدن از کوه سينا،‏ موسی بدستور خداوند گروهی را برای جاسوسی و خبرگيری درباره سرزمينکنعان بدانجانب می فرستد ‏(سفر اعداد،‏ باب سيزدهم،‏ و اينان به کوهستان جنوبی می روند ‏(همانجا،‏با همه اين آسانی،‏ خود قوم اسرائيل چهل سال در اين بيابان در جا می زند.‏ محقق آلمانی،‏ داوبه در اشاره بدينامر می پرسد:‏ ا قبول کردی که واقعا موسی مدت چهل سال ۶٠٣۵۵٠ نفر قوم خود را در بيابانی که هيچوقتامکان تغذيه بيش از هزار نفر را نداشته است نگاه داشته باشد؟»‏.(٢٢-١٧١(٣-١___________________________١- رقم ۶٠٣۵۵٠ نفر رقمی است که در خود تورات آمده است ‏(سفر اعداد،‏ باب اول،‏ ۴۶)٣۴ صفحهصفحه ٣٠


یهاز‎١‎یاپییبنیهای؟کنیانیولتولدی ديگرپيامبران»...»بهر حال،‏ اين سرگردانی چهل ساله باعث می شود که همگی آن يهودي که مصر را با اطمينان به وعده خداوند يهوهو تأکيدهای پي موسی به قصد سرزمين شير و عسل ترک کرده بودند در بيابان بی آب و علف سينا بميرند.‏ در کتابيوشع در اين باره آمده است:‏ اسرائيل چهل سال در بيابان سرگردان می رفتند تا تمامی آنان يعنی آن مردانجنگی که از مصر بيرون آمده بودند به سر راه در صحرا مردند از آن رو که آواز خداوند را نشنيدند و خداوند بهايشان قسم خورده گفت شما را نمی گذارم که آن زمينی را که شير و عسل در آن جاری است و برای پدرانتان قسمخورده بودم که آنرا به شما بدهم بچشم ببينيد»‏ ‏(صحيفه يوشع بن نون،‏ باب پنجم،‏ ۶).از ويژگی اين اقامت چهل ساله قوم يهود در صحرای سينا اين است که هيچکدام از يهوديان نوزاد در اين مدتعليرغم دستور غلاظ و شداد مذهبی ختنه نمی شوند،‏ هر چند که در ميان ششصد هزار نفری که از مصر باز گشتهبودند قاعدتا کسانی که بتوانند اين فريضه مذهبی را اجرا کنند کم نبوده اند.‏ بدين جهت يوشع،‏ جانشين جنگی موسیپيش از آغاز قتل عام های خود در ارض کنعان به فرمان يهوه مجبور می شود همه آنها را دسته جمعی ختنه کند.‏و خداوند به يوشع فرمود که کاردها از سنگ چخماق برای خود بساز و بنی اسرائيل را همگی مختون ساز.‏ ويوشع کاردها از سنگ چخماق ساخته بنی اسرائيل را بر تل غلفه ختنه کرد،‏ و سبب ختنه کردن اين بود که تمامی قومکه در صحرا بعد از بيرون آمدن پدرانشان از مصر بدنيا آمدند مختون نگشتند و يوشع ايشانرا ختنه کرد چونکه ايشانرا در راه ختنه نکرده بودند»‏ ‏(صحيفه يوشع،‏ باب پنجم،‏.(٧-٢-ولتر در ديکسيونر فلسفی خود که چندين صفحه آنرا به موسی اختصاص داده است،‏ در ارزيابی ادعی تورات در موردفرار پيروزمندانه بيش از ۶٠٠٠٠٠ اسرائيلی مسلح از مصر به رهبری يهوه و موسی،‏ می نويسد:‏-‏«آيا می توان فرض کرد که موسی چنانکه تورات ادعا می کند به يهوديان گفته باشد:‏ ‏«من شما را به صورتششصد هزار جنگجوی مسلح تحت حمايت خدای شما از سرزمين مصر بيرون آوردم؟»‏ و اين يهوديان بدو پاسخ ندادهباشند که:‏ ‏«برای چه اين نيروی ششصد هزار نفری ما را عليه فرعون که دويست هزار سرباز بيشتر نداشت و دربرابر ما به يقين مغلوب می شد و سرزمين آباد و حاصلخيز او به تصرف ما درمی آمد بکار نينداختی؟ اگر خدای ما دريکشب بخاطر ما نخست زاده های سيصد هزار خانواده مصری را سر بريد و بدين ترتيب نيروی زنده مصر را فلج کردچرا تو نيز بدو اقتدا نکردی و اين سرزمين بی دفاع را در اختيار ما درنياوردی؟ و بجای آن ما را بصورت فراريانیبی تکليف و گرسنه در بيابانی بی آب و علف سرگردان گذاشتی؟ و تازه بفرض اينکه راهی مستقيم برای بردن ما بهسرزمين کنعان - که ما هيچ حق قانونی بر مالکيت آن نداشتيم انتخاب کنی،‏ يعنی از راه کناره دريا بسوی سور وصيدا ببری،‏ به راه درست در جهت خلاف آن بردی که اگر قصد تسليم دست بسته ما را به دشمنانمان داشتینمی توانستی راهی بهتر از اين انتخاب کنی؟ خدا ما را با معجزه ای نجات داد،‏ و تو که می گوئی فرستاده او هستیپس از مردن تمام نسل اول ما در صحرا،‏ تازه پس از چهل سال بما می گوئی که پدرانمان بعلت گناهکاری به فرمانيهوه در بيابان مردند تا هيچکدام از آنها ارض موعود را بچشم نبينند؟»‏-و هم او،‏ در بخش ديگری ازهمين فصل،‏ در ارزيابی شخصيت خود موسی،‏ آنطور که در تورات از آن سخن رفتهاست،‏ تذکر می دهد که:‏ ‏«آيا اين يهوديان سرگردان صحرای سينا،‏ نمی بايست به پيغمبرشان که از ديدار روياروی خدادر بالای کوه بنزد آنان بازگشته و با ديدار گوساله طلائی آنچنان به خشم آمده بود که جابجا دستور کشتن بيست و سههزار نفر از آنان را داده بود گفته باشند:‏ تو که يکبار بما می گوئی که خدا را از روبرو ديده ای و بار ديگر می گوئیکه فقط نشيمنگاهش را ديدی،‏ چرا به عوض اينکه برادرت هارون را که خودش در غياب تو برای ما گوساله زرين راساخت تا او را بپرستيم بجای مجازات کردن عنوان کاهن اعظم می دهی،‏ بيست و سه هزار نفر از ما را که بهدنبال او رفته بوديم به دست لاوی خودت قتل عام می و تازه بما می گوئی که اين کشتار کافی نيست و بايدبرای رضايت يهوه بيست و چهار هزار نفر ديگر نيز کشته شوند،‏ زيرا که يکی از آنها با يک زن قبيله مديان خوابيدهاست،‏ در صورتيکه تو که پيغمبر مائی خودت با زنی از همين قبيله خوابيده ای؟ و تازه در چنين شرايطی ادعای آنراداری که بنده بسيار مهربان و رحيم خداوند هستی؟ ظاهرا بايد در انتظار يکی دو بار ديگر مهربانی و رحمت تو وخدايت باشيم تا اين بار نسل ما از روی زمين برداشته شود.»‏آنچه بر اساس داستان توراتی موسی می توان درباره اين بزرگترين شخصيت تاريخ يهود گفت اين است که نويسندگانواقعی تورات کوشيده اند تا از موسی درست همان پيامبری را بسازند که برای تکميل اسطوره يهود ضرورت داشته٣۴ صفحهصفحه ٣١


ز‎١‎یهایهایعلیانتولدی ديگرپيامبران*است.‏ در سرتاسر سفر خروج تورات،‏ يهوه بيدريغ فرمان کشتار می دهد و موسی بيدريغ به اجرای اين فرمانمی پردازد.‏ در مصر چند صد هزار کودک و نوجوان مصری با کمک موسی بدست يهوه گردن زده می شوند.‏ در سيناموسی به دستور يهوه چهل هزار يهودی را در صحرا وا می دارد که همديگر را بکشند.‏ در شيطيم به خاطر اينکهيهوديان با دختران قوم همسايه زنا کرده اند و نه با دختر قوم خودشان،‏ يهوه به موسی فرمان می دهد که تمامیروسای قوم را پيش از آفتاب به دار بياويزند تا الحساب بيست و چهار هزار نفر از آنها را با وبا از پای درمی آورد.‏در صحرا يک هيزم کش بدبخت به گناه اينکه در روز شنبه هيزم از زمين جمع کرده،‏ به دستور موسی توسط مجموعيهوديان سنگسار می شود،‏ و در آخرين روزهای زندگی،‏ سرداران سپاه خود را غضب می کند که چرا بعد از تصرفسرزمين دشمن به کشتن مردان آن اکتفا کرده و زنان را نکشته اند و دستور خداوند يهود را ناديده گرفته اند.‏ دهمعجزه خارق العاده که همانند هفتخوان رستم يا دوازده خوان هرکول از او حکايت شده،‏ به خلاف آن دوتای ديگرداستان دلاوری حماسی نيست،‏ داستان مرگ و خونی است که قربانيان آن بجای ديوان و جادوگران زنان و مردانو کودکان و چهارپايان مصری هستند که در زورآزمائی موسی با فرعون نه هيچ سهمی از مسئوليت داشته اند،‏ نههيچ نقش منفی يا مثبتی ايفا کرده اند.‏جالب اين است که برخلاف آنچه عادتاً‏ تصور می رود،‏ يهودي که به گفته تورات و قرآن بدنبال آنهمه معجزه ومبارزه از مصر بيرون می آيند و در صحرای سينا مرتبا مائده آسمانی دريافت می دارند،‏ نه تنها از اين بابت رضايتیندارند،‏ بلکه دائما با موسی و با خدايش يهوه درگير هستند:‏ ‏«و همه قوم اسرائيل گريستند و با فرياد بر موسی وهارون همهمه کردند و گفتند که کاش در زمين مصر مرده بوديم،‏ زيرا کيست که در اينجا ما را گوشت بخوراند وماهی را که در مصر مفت می خورديم و خيار و خربزه و تره و سير و پياز به ما بدهد؟ و الان جان ما خشک شده وغير از اين خوراک بيمزه ای که از آسمان می آيد چيزی برای خوردن نداريم»‏ ‏(سفر اعداد،‏ باب های يازدهم وچهاردهم)،‏ ‏«و به يکديگر گفتند بهتر است سرداری برای خود مقرر کرده و به مصر برگرديم...‏ آنگاه جلال خداوند درخيمه اجتماع ظاهر شد و گفت تا به کی اين قوم مرا اهانت نمايند و اين جماعت شرير را که بر من همهمه می کندبشنوم؟ و اينک ايشان را به وبا مبتلا ساخته هلاک می کنم،‏ و لاشه ايشان در اين صحرا خواهد افتاد و به زمينی کهبدانان وعده کرده بودم هرگز داخل نخواهند شد»‏ ‏(همانجا،‏ باب چهاردهم).‏**(آئين پرستش يهوه - که بعدا نخستين آئين ‏«توحيدی»‏ تاريخ دانسته شد - از کجا آمده است؟ از وحی الهی؟ ازپيامبران يهود؟ از درون فرهنگ اپيرها ‏(عبريان به عنوان يکی از اقوام سامی خاور نزديک؟ بررسی گستردهزيگموند فرويد در اين زمينه به هر سه اين پرسش ها پاسخ منفی می دهد،‏ زيرا وی ريشهِ‏ اين نوآوری را نه درجهان سامی،‏ بلکه در تمدن باستانی مصر و در آئين توحيدی خاصی می داند که در قرن چهاردهم پيش از ميلاد توسطآمنوفيس سوم،‏ فرعون مصری،‏ بنياد نهاده شد و در اين نوآوری جائی که تا آنزمان در تمدن مصری به صورت سنتیبه خدايان متعدد تعلق می گرفت به خدای واحدی بنام ‏«آتون»‏ سپرده شد.‏ به همين دليل خود فرعون نام خويش را به‏«آخناتن»‏ تغيير داد و پايتخت کشور را نيز از لوکسور ‏(الاقصر)‏ به شهری نوساخته در کنار نيل به نام ‏«آخت آتن»‏‏(افق آتن)‏ در محل تل العمارنه کنونی منتقل ساخت.‏ آخناتن رسم پرستش خدای بزرگ آمون و همه ديگر خداياناساطيری مصر را منسوخ کرد و کاهنان را از ادامه مراسم مذهبی سنتی باز داشت و گرايش توحيدی شگفت آوری رارواج داد که در آن خدای آتن ‏(خورشيد)‏ به صورتی عرفانی بر همه جهان هستی فرمانروا بود و خدائی يگانه بود کهزندگی و روشنائی و زيبائی جلوه های بنيادی او بود و جلالش در جزء جزء اجزاء آفرينش منعکس می شد.‏ ايننوآوری آخناتن و همسر زيبا و معروفش نفرتی تی واکنش گسترده ای را از جانب کاهنان قدرتمند مصری کهموجوديت و قدرت همه جانبه خويش را از اين بابت در خطر می يافتند برانگيخت که پس از مرگ زودرس اين فرعونآئين نوخاسته او را سرکوب کرد و آئين اساطيری پيشين را بجای آن باز گردانيد،‏ چنانکه جانشين اخناتون توت عنخآمون Tutankhamon ناميده شد و نه توت عنخ آتون.‏فرويد به دنبال بررسی چندين ساله خود عقيده دارد که آنچه آئين توحيدی يهوه و قوم يهود شناخته شده ازمکتب مصری آتون به خاور نزديک راه يافته و حتی عامل مستقيم آن يک مصری از دستگاه حکومتی آخناتن يا يکیاز پيروان نسل اول اين مکتب توحيدی بوده است،‏ و انگيزه اصلی او از اين کار اين بوده است که پس از سرکوبگریهمه جانبه ای که بدنبال مرگ آخناتن از جانب کاهنان مصری عليه ادامه آئين آتون در مصر آغاز شد اين آئين٣۴ صفحهصفحه ٣٢


یهایولز‎١‎یولیائیولیولیها یائیولیهایولتولدی ديگرپيامبراننوخاسته را در سرزمين ديگری پايه گذاری کند.‏ و اگر برداشت های انسانی و عرفانی آئين آتن بعدا رنگ کينه توزانهو غير انسانی آئين يهوه را بخود گرفت بخاطر اين بود که رهبری علمی اين نقل و انتقال بدست قبايل سامی ‏«مديانافتاد که خدای آنان،‏ يهوه،‏ با خدايان بيرحم و خون آشام تمدن های کلدانی و بابلی و آشوری و فنيقی خاور نزديکشباهت بسيار بيشتری داشت تا به آتن مصری مظهر زندگی و روشنائی.‏ فرويد خود در اين باره می نويسد:‏ خدایيکتائی به نام يهوه که برای قوم يهود ساخته شد آن مظهر بزرگ منشی و محبتی که ‏«آتن»‏ خدای يکتای آخناتننماينده آن بود نبود،‏ خدای محلی تنگ نظر و بيرحم و خون آشامی بود که از پيروانش می خواست ساکنان سرزمينیرا که او بدانان بخشيده و وعده داده بود که در آن رودهای شير و عسل جاری کند به زور شمشير از ميان بردارند وآنهارا قتل عام کنند.»‏«*١چندين پژوهشگر،‏ آخناتن را همزمان با زرتشت دانسته و بين انديشه های مذهبی آنان در راستای روياروئی خير وشر و تکيه بنيادی به راستی و مبارزه با دروغ ارتباط قائل شده اند،‏ بخصوص با توجه به اينکه مادر اين فرعون ازهيتی آري نژاد بود و احتمالا همسرش نفرتی تی نيز از آري هيتانی يا هيتی بود که از آسيای صغير بهمصر آمده بودند.‏ محقق فرانسوی برتلو،‏ اصولا بر اين عقيده است که ريشه آئين مصری ‏«آتن»‏ را بايد در معتقداتمزدائی ايرانيان پيش از زرتشت جست.‏ فرويد نيز در رساله خود اشاره می کند که نمونه مکتب جهان بينی آئين آتونرا احتمالا می بايد در برداشت های جهانی گاتاهای زرتشت يافت.‏ اين هر دو استنباط بر اين نظريه متکی است کهدوران واقعی زندگانی زرتشت در حدود يک هزاره مقدم بر آن تاريخ است که بطور سنتی برای زرتشت قائل شده اند.‏**در انجيل،‏ به اقتضای دو قطبی بودن کتاب و دو شخصيتی بودن خدای آن،‏ موسی از يکطرف حامل وحی و نويسندهتورات و قانونگذار بزرگ آئين يهود شناخته می شود که ‏«هيچ حرف و نقطه ای از تورات او را کم و زياد نمی توانکرد»،‏ و از طرف ديگر قوانين و دستورهای مذهبی او بارها و بارها توسط خود عيسی نقض و مقررات ديگریدرجای آنها گذاشته می شود.‏ موسی قانون می آورد که هرگاه مردی مايل به ادامه زندگی با زن خود نباشد می تواندطلاق نامه بنويسد و به دستش بدهد و او را از خانه خود بيرون کند،‏ و عيسی فتوا می دهد که هيچ ازدواجی جز درصورت زنای زن،‏ قابل فسخ نيست و هيچ مردی حق طلاق زن خود را ندارد.‏ موسی قانون می آورد که چشم به جایچشم و دندان بجای دندان،‏ عيسی می گويد اگر کسی به گونه راست تو سيلی بزند گونه چپت را نيز به سوی اوبگردان.‏ موسی زن زناکار را بی قيد و شرط شايسته مجازات سنگسار می داند،‏ عيسی زن زناکار را که برایسنگسار می برند در حمايت خود می گيرد.‏ موسی مقررات دقيق و مشخصی را در مورد خوراکی حرام و حلالوضع می کند،‏ عيسی با اين استدلال که همه اينها سرانجام به مزبله ريخته می شود خوردن همه آنها را مجازمی شمتارد.‏ موسی با اينکه خودش ختنه نشده است در اجرای فرمان يهوه ختنه شدن را شرط اساسی ايمان اعلاممی کند،‏ عيسی که خود ختنه شده است برای اينکار ضرورتی نمی بيند و تأکيد می کند که ختنه واجب ختنه قلبیاست و نه بدنی.‏ موسی احترام به روز سبت ‏(شنبه)‏ و مقررات مذهبی آنرا فريضه ای شرعی می شمارد،‏ عيسیاشکالی در عدم رعايت اين فريضه نمی بيند.‏ موسی برای کاهنان معبد يهود حق مسلم برای تعيين مجازات گناهکارانقائل است،‏ موسی تصحيح می کند که اين حق فقط مال خداوند است و کاهنان حق چنين داوری را ندارند.‏در اين زمينه درجای ديگر همين کتاب توضيحات بيشتری داده شده است.‏____________________________-١ Freud Sigmund قسمتی ازاين اثر تحقيقی پرسر و صدای خود را در سال های پيش از جنگ جهانی دوم در وين منتشر کرد،‏ ولی به علتمخالفت شديد کليسا از چاپ قسمت دوم آن خودداری ورزيد بدين حساب که کليسای کاتوليک در برابرخطر تجاوز آلمان نازی به اتريش از اوحمايت کند.‏ ولی با وقوع اين خطر،‏ وی موفق شد از اتريش بگريزد و به انگلستان برود.‏ و در آنجا متن کامل اثر خود را منتشر کرد.‏ خودش درمقدمه اين رساله می نويسد:‏‏"من در آنزمان اميدوار به حمايت کليسای کاتوليک درکشور خودم بودم و بيم از اين داشتم که با انتشار اين اثر اين اتکا را از دست بدهم وبخصوص باعث شوم که از فعاليت پيروان و شاگردان مکتب پسيکاناليز در اتريش جلوگيری شود.‏ اما با حمله ناگهانی نازی ها دريافتم که کليسایکاتوليک لرزانتر از آن سخن می گويد که بتواند صدايش را بگوش آنهائی که بايد بشنوند برساند."‏فرضيه ارتباط داستان موسی با آئين مصری ‏"آتن"‏ و ارتباط احتمالی آئين آتن با معتقدات مزدائی توسط پژوهشگران متعددی مورد ارزيابی قرارنوشته فليپ عزيز ‏(پاريس،‏ وگرفته است که ازجمله جالبترين آنها می توان از‏(نيويورک،‏ نام برد.‏ تازه ترين بررسینوشته کلودترونکر ‏(پاريس،‏ ومی توان يافت.‏مساديهرا در اين زمينه در کتابLes Dieux de l’Egypte (١٩٨٠(١٩۶٠Moise et Akhenaton(١٩٩٢ Akhnaton Oedipus and نوشته ايمانوئل وليکفسکیHistire generale de Dieu نوشته ژرار ‏(پاريس،‏ (١٩٩٧٣۴ صفحهصفحه ٣٣


ای«‏ز‎١‎یولیبنتولدی ديگرپيامبران***...»در قرآن همين موسی مورد چنان تجليلی قرار گرفته است که از حد تجليل تورات و انجيل نيز بسيار فراتر می رود.‏تقريبا همه آنچه در تورات درباره موسی آمده،‏ در ١٣۶ آيه ای که در ٣۴ سوره مختلف قرآن بدو تخصيص يافتهمنعکس شده است و حتی اين وعده موسی به قوم اسرائيل نيز که يهوه مالکيت سرزمين کنعان ‏(فلسطين)‏ را برایابدالاباد به قوم برگزيده خود اسرائيل بخشيده است از زبان االله در قرآن تأييد شده است:‏و ما اين قومی را که مستضعف بشمار می آمدند صاحب مشرق و مغرب سرزمينی کرديم که بدان برکت دادهبوديم.‏ و چنين بود که وعده نيکوئی که داده بوديم تحقق يافت»‏ ‏(اعراف،‏ تنها تفاوت و البته تفاوتی اساسی- که در اين مورد ميان قرآن با تورات می توان يافت اين است که در تورات موسی پيامبر اختصاصی يهوه خدایاسرائيل است و آنچه می گويد يا انجام می دهد به هيچ انگيزه ديگری جز مصالح قوم اسرائيل مربوط نمی شود،‏ درصورتيکه در قرآن وی همين نقش را در مقام پيغمبر اولوالعزم خداوند برای ابلاغ نوعی از پيام توحيدی به همهجهانيان ايفا می کند.‏-١.(١٣٧روايت قرآن درباره تولد موسی و انتصاب او به پيغمبری و مأموريت او برای نجات قوم يهود از مصر و معجزاتپياپی او،‏ تکرار دقيق روايات توراتی موسی است.‏ معجزات دهگانه موسی در تورات،‏ در قرآن تبديل به نه معجزه شدهاست و ظاهرا معجزه آخرين،‏ يعنی قتل صدها هزار نوجوان و نوزاد مصری بدست خداوند،‏ بقدری زننده بوده که ازانعکاس آن در قرآن صرفنظر شده است.‏ در سوره اعراف از پنج معجزه تبديل آب نيل به خون،‏ طوفان،‏ ملخ،‏ شپش وقورباغه و در چند مورد ديگر تبديل عصای موسی به اژدها و يد بيضای او و شکافته شدن آب دريا در پيش پایيهوديان و غرق فرعون و سپاه او را در آب ياد شده که خود قرآن آنها را آيات نه گانه ناميده است ‏(اسری،‏نمل،‏ در يک مورد نيز در قرآن از زبان موسی گفته شده است که:‏ قوم من،‏ بياد بياوريد نعمت خدا را برشما،‏ هنگاميکه برايتان پيامبران و پادشاهان مقرر فرمود،‏ و اندر آئيد به سرزمين مقدسی که خداوند برای شما مقررفرموده است»‏ ‏(مائده،‏ در صورتيکه در زمان موسی هنوز اسرائيل پادشاهانی بخود نديده بود و الزاماموسی نمی توانست از قوم خود شکر نعمتی را بخواهد که بدانان اعطا نشده بود.‏،١٠١،١۵۴،٩٩ ،۶٣ ،۵١.(۴٩٢٠ و‎٢١‎‏)،‏٨٠.(١٢نساء،‏در نه آيه مختلف قرآن به ميثاق خداوند با موسی و با قوم يهود اشاره شده است ‏(بقره،‏و‎١۵۵‎‏،‏ اعراف،‏ طه،‏ و‎٨۶‎‏،‏ زخرف،‏ اين ميثاق همه جا در قرآن مورد تأييد قرار گرفته،‏ درصورتيکه به تصريح تورات در متن آن ‏(که در صندوق ميثاق ضبط شده و بعدا به معبد سليمان انتقال يافته است)‏ قيدشده است که مذهب الهی تا ابدالاباد فقط مذهب يهوه خواهد بود.‏‏(مريم،‏ ۵٢)، ‏(طه،‏ ٣٩)‏(اعراف،‏ ١۴٣)(۴١،١٣۴مخلص خداوند محب خدااز خود موسی در قرآن به صورت ‏«اول المومنين»‏و برگزيده بر همه مردمان ‏(طه،‏ ياد شده،‏ هيچ اشاره ای در آن به کشتارهائی که به دستور وی در صحرایسينا انجام گرفته نشده و اصولا دوران چهل ساله سرگردانی قوم اسرائيل در بيابان ناديده گرفته شده است.‏)____________________________-٢اين آيه اقتباس آشکاری از صحيفه يوشع در تورات است که:‏ ‏"خداوند فرمود:‏ تمامی اين زمين را چنانکه به موسی گفتم به شما اسرائيل)‏بخشيده ام و هرجائی را که کف پای شما بر آن گذاشته شود به شما داده ام،‏ از مشرق يعنی نهر فرات تا مغرب يعنی دريای بزرگ"‏ ‏(صحيفهيوشع،‏ باب اول،‏ ٣ و ۴).٣۴ صفحهصفحه ٣۴


یولریینبییهایهایولیجااي«‏یابیانتولدی ديگرکتاب‏«توحيدی»:‏کتاب های توحيدیقرآن انجيل،‏ تورات،‏سه کتاب توحيدی تورات،‏ انجيل و قرآن که در جهان اسلام سه کتابی شناخته می شوند که مستقيما از آسمان بر موسیو عيسی و محمد نازل شده اند،‏ نه تنها نحوهِ‏ پيدايش مشابهی ندارند،‏ بلکه بعکس هر کدام از آنها از نظر نحوه شکلگي و تدوين و انتشار تاريخچه ای بکل جدا از دوتای ديگر دارند،‏ بطوريکه از اين ديدگاه هيچ شباهتی بين آنهانمی توان يافت.‏يهوديان و مسيحيان در طول قرون متمادی بطور سنتی بر اين عقيده بوده اند که تورات بر اساس گفتگوی موسی بايهوه بدست خود موسی نوشته شده است.‏ به موازات آنان،‏ مسلمانان در طول قرون اعتقاد داشته اند که اين کتاببصورت کتابی آسمانی مستقيما از جانب خداوند از طريق وحی بر موسی نازل شده است.‏ تا آنجا که به يهوديان مربوطمی شود چنين اعتقادی امری طبيعی است،‏ زيرا که از روز اول آن را به صورت واقعيتی مسلم بدانان ارائه کرده اند.‏ درمورد مسيحيان می توان اين اشتباه را عمدتاً‏ فرع اين دانست که لااقل تا قرن هفدهم کسی از ترس کليسا و تکفير وشکنجه حتی جرئت ابراز ترديدی را درباره موضوعی که خود عيسی نيز بر آن صحه گذاشته بود نداشته است،‏ درمورد مسلمانان به احتمال قوی می بايد علت آنرا در اين جست که بسياری از علما و فق مسلمان اصولا تورات را ازنزديک نمی شناخته اند و امروز هم نمی شناسند،‏ زيرا در خود اين کتابی که يا نوشته موسی و يا وحی الهی بر او تلقیشده جريان مرگ شخص موسی و مراسم کفن و دفن او و عزاداری يک ماهه يهوديان در مرگ وی به تفصيل شرح دادهشده است:‏ ‏«پس موسی بنده خداوند در زمين موآب بر حسب قول خداوند بمرد،‏ و او را در مقابل بيت فعور دفن کردند،‏احدی محل قبر او را تاکنون ندانسته است.‏ و موسی در وقت وفات صد و بيست سال داشت،‏ و نه چشمش تار و نهقوتش کم شده بود،‏ و بنی اسرائيل برای او در عربات موآب سی روز ماتم گرفتند تا روزهای ماتم برای موسی سپریگشت.‏ و مثل موسی تا به حال در اسرائيل برنخاسته باشد»‏ ‏(سفر تثنيه،‏ باب سی و چهارم،‏ درديگری در تورات نوشته شده است که:‏ نانند پادشاهانی که در زمين اّ‏ دوّم سلطنت کردند قبل از آنکه پادشاهانی برفرزندان اسرائيل سلطنت کنند»‏ ‏(سفر پيدايش،‏ باب سی و ششم،‏ در صورتيکه در زمان موسی هنوز نه پادشاهانیدر اسرائيل روی کار آمده بودند،‏ نه اصولا صحبتی از چنين احتمالی به ميان آمده بود،‏ و مسلم است که اين مطلبنمی توانسته است پيش از دوران داود يا سليمان نوشته شده باشد.‏.(١٢-۵،(٣١،فتوائی که قديس معروف ارتدکس،‏ اوريگنس،‏ در قرن سوم ميلادی عليه کسانی که در انتساب تورات به شخص موسیشک می کنند صادر کرد،‏ نشان می دهد که از همان زمان اصالت تورات مورد ترديد بوده است.‏ در قرن دوازدهم،‏ يعنیدر اوج تعصب مذهبی يهوديان و مسيحيان ابراهام بن عزرا،‏ بزرگترين عالم الهيات يهودی قرون وسطی که در شهرتولدوی اسپانيا ‏(طليطله)‏ می زيست و آثار او در همان زمان به لاتينی ترجمه شد،‏ در چندين کتاب و رساله خود آشکاربا اصالت بسياری از نوشته های تورات مخالفت کرد و اصولا تورات منتسب به موسی را نوشته کاهن دانست کهمدت ها بعد از موسی می زيسته اند.‏ اشتاهلين محقق آلمانی در ارزي رسالات بن عزرا متذکر می شود که وی بامعجزات ادعائی موسی مخالف بوده و منجمله عبور معجزه آسای يهوديان را از دريای سرخ چنين توجيه می کرده استکه آنان در هنگام جزر دريا از قسمت بالای آن که عمقی بسيار کم دارد گذر کرده اند و هيچ آبی در پيش پای آنهاشکافته نشده است.‏ بن عزرا بدليل سرخوردگی از قشريت يهوديان مولد و شهر خود را ترک گفت و به قرطبه و ناربن ورم و لندن و مصر و فلسطين سفرکرد و نسخه های خطی مجموعه نوشته های او که اکنون در کتابخانه ملی پاريسنگاهداری می شود از ارزنده ترين آثار فرهنگی قرون وسطی به شمار می رود.‏شخصيت يهودی سرشناس ديگری که بعدا اين نظر بن عزرا را تأييد کرده اسپينوزا فيلسوف بزرگ هلندی قرن هفدهممی کند که هيچيک از کتاب های عهد عتيقاست که دررسالهتوسط موسی و توسط ديگر پيغمبرانی که مولف اين کتاب ها شناخته شده اند نوشته نشده اند،‏ بلکه بعدها توسط کاهنانديگری به نام آنها نوشته شده اند،‏ منجمله تورات موسی را نوشته عزرا کاهن اعظم دوران بعد از اسارت بابلی يهود وفرستاده مخصوص خشايارشا به اورشليم می داند.‏ عنوان فصل خاص مربوط بدين بررسی در رساله اسپينوزا چنينTractatus thelogico-politicus خود تصريحصفحه ١


یحتیهایولیانینبیعنتولدی ديگرکتاب های توحيدی،است:‏ ‏«درباره اين کتاب های منتسب به موسی و همچنين کتاب داوران و کتاب روت و کتاب سموئيل و کتاب پادشاهانواقعی توسط کسانی که نامشان بر اين کتاب ها نهاده شده نوشته شده اند يا اينکه اين کتاب ها يک يا چند مولف ديگرداشته اند و دراينصورت اينها چه کسانی بوده اند؟»‏بدنبال طوفان خشمی که چاپ اين رساله اسپينوزا در جهان يهودی برانگيخت،‏ خاخام های سراسر اروپا مجمعی درآمستردام تشکيل دادند و در پايان آن نفرين نامه معروفی را عليه او صادر کردند که يکی از جالبترين نمونه های نوعخود در تاريخ جهان است.‏ ترجمه اين نفرين نامه چنين است:‏‏«طبق رأی مقدس الهی و داوری همه پيامبران او،‏ ما باروخ اسپينوزای بی دين و مرتد را در برابر کتاب مقدس قانون‏(تورات)‏ و قوانين ۶١٣ گانه آن برای هميشه نفرين و طرد و اخراج می کنيم،‏ و همهِ‏ لعنت هائی را که يوشع بر مردماريحا و اليشع بر پسر بچه هائی که خرس آنها را خورد فرستادند و تمام لعنت های ديگری را که در تورات مقدس آمدهاست بر او می فرستيم.‏ لعنت بر او باد در همه روزها و لعنت بر او باد در همه شب ها.‏ لعنت بر او باد در هر وقتی کهمی نشيند و در هر وقتی که برمی خيزد.‏ لعنت بر او با در هر موقع که به محلی داخل می شود و در هر موقع که از آنخارج می شود.‏ خداوند هرگز او را نبخشد و خشم او بر اين انسان ملعون کاهش نيابد و همه نفرين هائی را که در کتابمقدس آمده است بر او نازل سازد و نامش را از صفحه روزگار براندازد.‏ ما هيأت داوران اين مرتد ملعون را بنمايندگیاز جانب همه يهوديان روی زمين ممنوع الملاقات و ممنوع المکالمه و خواندن نوشته هايش را کفر اعلام می کنيم.»‏دو يهودی بسيار سرشناس ديگر دوران ما،‏ زيگموند فرويد و آلبرت اينشتاين،‏ بنوبه خود اصالت تورات را با قاطعيتنفع کرده اند.‏ از جمله ديگر متفکران سرشناسی که اين اصالت را مورد انکار قرار داده اند می بايد از ولتر نام برد کهدر ديکسيونر فلسفی خود نه تنها اصالت تورات بلکه وجود خود موسی را به استهزا گرفته است،‏ و در مورد انتسابتورات به موسی می نويسد:‏ ‏«برخی از محققين که متأسفانه ايمان پر و پا قرصی ندارند بی جهت به همه چيز شکمی کنند،‏ اظهار تعجب می کنند از اينکه هيچ پيغمبری از پيغمبران يهود،‏ تا ١١۶٧ سال پس از تاريخی که خود توراتبرای زندگی موسی تعيين کرده است،‏ در کتاب های خود مطلقاً‏ نامی از موسی نبرده و در هيچ نوشته مقدسی عهد عتيقنيز،‏ خواه در مزامير داود،‏ خواه در کتاب های منتسب به سليمان،‏ خواه کتاب های معتبر يرميای و اشياء نبی وحزقيال نبی،‏ کمترين اشاره ای بدو نمی توان يافت،‏ همچنانکه اسامی اسفار پنجگانه تورات:‏ پيدايش،‏ خروج،‏ اعداد،‏لاويان تثنيه،‏ در هيچ کتابی از هيچ پيغمبر تورات نيامده است.‏ همين آدم های شکاک می پرسند که اگر واقعا موسینويسنده اين اسفار پنجگانه بود،‏ چگونه می توانست در سفر لاويان بنويسد که يهوه ازدواج با زن برادر را حرام کردهاست ولی خود او در سفر تثنيه اين ازدواج را وظيفه ای شرعی بشمارد؟ و چطور می توانست در سرزمينی که هيچوقتده شهر آباد هم به خود نديده است قبيله لاويان را صاحب چهل و هشت شهر اعلام کند،‏ آنهم در بيابانی که خود اوو قومش چهل سال در آن سرگردان بودند بی آنکه حتی خانه ای داشته باشند؟ و باز هم چطور می توانست از پادشاهانیسخن بگويد که تنها پانصد سال بعد در اسرائيل پيدا شدند،‏ از وجود داوران و قاضي که در اين فاصله قوماسرائيل را اداره کردند خبری نداشته باشد؟»‏ فهرست همه انديشمندان و تاريخ نگارانی که در اين باره اختصاصا نظرداده اند ‏(و از جمله آنها می توان از ديدرو،‏ مونتسکيو،‏ گوته،‏ کانت،‏ رنان،‏ نيچه،‏ ه.‏ ج.‏ ولز،‏ برتراند راسل،‏ آلبرتشوايتسر نام برد)‏ از چندصد فهرست کتاب ها و مقالاتشان از چند هزار فراتر می رود،‏ که در کتاب حاضر بهمناسبت های مختلف از شماری از آنها ياد شده است.‏از جانب ديگر،‏ برسی گسترده تورات شناسان غربی در همين سه قرن،‏ اين واقعيت را نيز روشن کرده است کهخود تورات اصولا يک متن واحد نيست که توسط خود خدا يا موسی نوشته شده باشد،‏ بلکه ترکيبی از چهار متن مختلفاست که بدست نويسندگان مختلف در سال های مختلف و در شرايط سياسی و اجتماعی و مذهبی مختلف نوشته شده اندو چه از نظر سبک نگارش و چه از لحاظ محتوای نه تنها با يکديگر هماهنگ نيستند،‏ بلکه در بسيار موارد ناهماهنگو گاه اصولا متناقض يکديگرند.‏ قديمی ترين اين متن های چهارگانه تورات موسوم ‏«يهوی»‏ است ‏(زيرا خداوند در آنيهوه ناميده می شود)‏ که در قرن نهم پيش از ميلاد نوشته شده است.‏ دومين تورات ‏«الوهی»‏ است که در آن از خدابصورت الوهيم نام برده شده،‏ و در قرن هشتم پيش از ميلاد در سرزمين يهودا که در آنوقت يکی از دو کشور مستقليهود بود تدوين شده است.‏ متن سوم متنی است که در زمان حزقيال نبی ‏(اواخر قرن هفتم پيش از ميلاد مسيح)‏ تأليفشده و سرانجام متن چهارمی که متن رسمی کنونی است متنی است که بعدا از دوران اسارت بابلی ي در زمانحکومت هخامنشيان در فلسطين ‏(قرن ششم و پنجم پيش از ميلاد مسيح)‏ توسط گروهی از کاهنان معبد سليمان در ارتباطبا تحولات و نيازهای فکری و مذهبی جامعه يهودی آن دوران تدوين شده است و به متن خاخام ها يا کاهنانSacerdotal معروف است،‏ و تکميل آن احتمالا تا قرن دوم پيش از ميلاد ادامه يافته است.‏ بسياری از معتقداتصفحه ٢


یهایولیساتولدی ديگرکتاب های توحيدیبنيادی تورات در برخی از اين چهار متن ديده نمی شوند و فقط به يک يا دو متن از آنها تعلق دارند،‏ مثلا داستان تولدآدم و حوا که در متن ‏«يهوی»‏ تورات آمده،‏ در متن ‏«الوهی»‏ آن وجود ندارد،‏ و موضوع استراحت خدا در روز هفتمآفرينش که تعطيل الزامی روز شنبه آئين يهود از آن سرچشمه گرفته است تنها در تورات خاخامی آمده است.‏ دوپژوهشگر يهودی امريکائی،‏ ديويد روزنبرگ و هرولد بلوم در سال های اخير در کتاب پر سر و صدائی بنام کتاب يهوهادعا کرده اند که يکی ازچهار موألف تورات های چهارگانه يک زن کاهنه يهودی بوده است.‏،The Book of J.»فورلندر استاد آلمانی الهيات و کشيش پروتستان،‏ تذکر می دهد که پيامبران يهودی بعد از موسی،‏ منجمله اشعياءميکاه،‏ عاموس،‏ هوشيا در هيچ جای کتاب های خودشان به سفر خروج و به موسی اشاره ای نمی کنند و اصولا درهيچيک از نوشته های مذهبی اسرائيل مربوط به دوران پيش از اسارت بابلی نه نامی از موسی برده شده و نه بهماجرای خروج اسرائيليان از مصر اشاره شده است،‏ در صورتيکه بر مبنای خود تورات در زمان اسارت يهوديان دربابل نزديک هزار سال بر دوران موسی می گذشته است.‏ از نظر فورلندر آنچه در اين باره در متون موجود کتاب مقدسديده می شود مطالبی ساختگی است که بعدا به متون اصلی افزوده شده است و حتی اسامی بنيادی مربوط به سفر خروجاز قبيل موسی و هارون و مريم و يوشع که در سفر تثنيه از آنها ياد شده است در هيچيک از نوشته های پيش از دوراناسارت بابلی يهوديان وجود ندارد.‏در جائی ديگر از عهد عتيق از متن ناشناخته ديگری از تورات نام برده شده که در زمان يکی از پادشاهان يهودا درهنگام تعمير معبد اورشليم توسط رئيس کاهنان معبد کشف و برای پادشاه فرستاده می شود،‏ و قرائت آن يک تحولبزرگ ‏«سياسی را در کشور به وجود می آورد.‏ شرح اين ماجرا،‏ طبق آنچه در باب بيست و دوم کتاب دومپادشاهان آمده چنين است که:‏ يوشيا پادشاه يهودا در هجدهمين سال سلطنت خود (۶٢٢ پيش از ميلاد مسيح)‏ از کاتبخود می شنود که رئيس کاهنان معبد اورشليم در هنگام جابجا کردن طلاها و نقره های معبد،‏ نسخه ناشناخته ای ازتورات را در خانهِ‏ خداوند يافته و آنرا توسط وی برای پادشاه فرستاده است.‏ وقتی که کاتب اين کتاب را برای پادشاهمی خواند شاه از نگرانی جامه خود را می درد و حلقياء کاهن و شافان کاتب و عکبور بن ميکايا را مأمور می کند کهبروند و از خداوند مسئلت کنند که غضب او بر قوم يهودا بر افروخته نشود.‏ ‏«از اين جهت که پدران ما سخنان اين کتابرا گوش ندادند تا موافق هر آنچه درباره ما مکتوب است عمل نمايند»،‏ و پس از مشورت با کاهنه ای به نام خلده زوجهشلام بن تقوه بن جرجس لباسدار محله دوم اورشليم درباره پيام واقعی اين کتاب،‏ مراسم مذهبی مجللی به نشان تجديدميثاق خداوند با قوم برگزيده خودش ترتيب می دهد،‏ و از آن پس سياست کلی دولت يهودا در اين مسير قرار می گيردکه کليه امور مذهبی در اورشليم و در معبد آن تمرکز يابد و امتيازات بسيار بيشتری به کاهنان معبد تعلق گيرد،‏ و درعينحال همکاری همه جانبه ای ميان دستگاه های سلطنت و روحانيت بنفع تحکيم مواضع هر دو طرف برقرار گردد.‏برسی چندين ساله ريچارد فريدمن استاد يهودی الاصل دانشگاه سن ديه گوی کاليفرنيا در اثر تحقيقی او بنام ‏«کتابمقدس را چه کسی نوشته است؟»‏ روشن کرده است که اين متن از اول تا به آخر توسط يرميا يکی از کاهنان معبداورشليم و معاصر با يوشيا پادشاه يهودا نوشته شده و بطور جعلی،‏ طبق برنامه ای که با همکاری خود يوشيا طراحیشده بوده نسخه ناشناخته ای ازعهد موسی به قلم رفته است.‏١٨٧٠– مذهبی»‏(Council)١کلي واتيکان در سال که برای مقابله با ترديدهای مربوط به اصالت توراتدر شورای مذهبیتشکيل شد،‏ رسما اعلام شد که تورات وحی خداوند است که بوسيله روح القدس منتقل شده و از راه کليسا به جهانيانرسيده است،‏ همين کليسا يکصد سال بعد از آن با تشکيل هيئت تحقيقی ‏«هيرونيموس»‏ پذيرفت که اصالت توراتمسلم نيست و تدوين نهائی اين کتاب حتی تا سال ۴۴۴ پيش از ميلاد مسيح ‏(هزار سال بعد از تاريخ سنتی مرگ موسی)‏پايان نيافته بوده است.‏ بعضی از پژوهشگران بر اين عقيده اند که اين کار تنها در قرن اول ميلادی پايان گرفته است،‏ ودانسته اند.‏ بموجب روايتی از قرن اول ميلادی،‏ چونچندتن از آنان حتی اين تاريخ را حدود سالنسخه های قديم و معتبر کتاب عهد عتيق در هنگام ويرانی معبد اورشليم سوزانده شده بود مدت ها هيچ نسخه ديگری ازآن در دست نبود،‏ تمام متن آن در مکاشفه ای از جانب يهوه به عزرا کاهن اعظم يهود که قبلا در ايران بسر ميبرد وحیشد و وی آنرا در مدت چهل روز و چهل شب پياپی به پنج کاتب يهودی ديکته کرد،‏ و وقتی که از جانب خشايارشا مأمور۵٠٠ ميلادی_______________________________-١شورای واتيکان دوم.(١٩۶۵ -١٩۶٢)صفحه ٣


یعنیسافی«‏شیمنیعنیعنیحتتولدی ديگرکتاب های توحيدی،تدوين قانونی برای يهوديان فلسطين شد ‏(که در آنزمان بخشی از شاهنشاهی هخا بود)،‏ وی با گروهی از کاهنان بهاورشليم رفت و در آنجا تورات کنونی را به عنوان قانون اسرائيل به يهوديان ابلاغ کرد به عقيده کرنفلد مورخ و توراتشناس آلمانی علت پافشاری کلي کاتوليک در جلوگيری از بی اعتباری اصالت تورات اين است که در چنين صورتیپايه مسيحيت نيز که بر روايات تورات استوار است متزلزل می شود:‏ المثل اگر پذيرفته شود که همه مندرجاتکتاب يوشع و حوادث آن بر مبنای واقعيت های مسلم تاريخی جعلی و غير واقعی است،‏ دراينصورت تمام اسطوره قومبرگزيده يهود در مورد بخشش ارض موعود بدين قوم برگزيده از جانب خداوند نيز داستانی تخيلی خواهد بود و با قبولچنين واقعيتی مبنای دين قومی يهود بکلی متزلزل خواهد شد،‏ زيرا بدون ميثاق يهوه و برگزيدگی قوم يهود،‏ دين يهودديگر محتوائی نخواهد داشت.»‏ديمونت در کتاب ‏«يهوديان خدا و تاريخ»‏ دو کاهن يهودی را که نويسندگان واقعی تورات کنونی بوده اند عزرا و نحميامی داند که هر دوی آنها در دربار هخامنشی خدمت می کرده اند و هر دو نيز از جانب اردشير با مأموريت تدوين قانونیبرای قوم يهود به فلسطين فرستاده شده بودند،‏ و به ابتکار آنان بوده که سفر تثنيه که در زمان يوشا نوشته شده بود باتجديد نظر لازم به کتاب های چهار گانه قبلی تورات اضافه شده و از اين ترکيب ‏«اسفار خمسه»‏ ‏(تورات)‏ کنونی بوجودآمده است.‏مفهوم اين واقعيت اين است که آئين يهود براساس پنج کتابی بنيانگذاری شده است که هشتصد تا هزار و دويست سالپس از تاريخ ادعائی مرگ موسی نوشته شده اند.‏ همين محقق تذکر می دهد که در ‏«هگده»،‏ کتاب تفسير معروفيهودی که يهوديان در هر عيد فصح به ياد بود خروج قوم اسرائيل از مصر در کنيسه ها می خوانند،‏ يکبار نيزنامی از خود موسی برده نمی شود.‏ تاريخ اواسط قرن پنجم پيش از ميلاد برای تدوين واقعی تورات،‏ که مصادف با زماناردشير درازدست در ايران است،‏ تاريخ مورد تاييد اسپينوزا نيز هست.‏ک.‏ م.‏ کنيان پژوهشگران امريکائی در کتاب ‏«تورات و باستان شناسی جديد»‏ توضيح می دهد که وقتی که کار تأليفتورات توسط عزرا و نحميا انجام گرفت،‏ اين دو تصميم گرفتند سناريوی يوشيا را تجديد کنند،‏ ي در تمام امپراتوریايران ‏(که خاور نزديک و مصر قسمتی از آن بود)‏ اين شايعه را رواج دهند که اسفار خمسه ‏(تورات)‏ موسی که بهصورتی معجزه آسا ي در عالم مکاشفه به عزرا الهام شده در روز اول سال نوِ‏ يهودی در معبد اورشليم برای عمومقرائت خواهد شد،‏ و بدين ترتيب بود که آئين يهودی سرانجام درسال ۴۴۴ پيش ازميلاد سند کتبی موجوديت خود رابدست آورد.‏ تا اين تاريخ آنچه واقعا تورات تلقی می شد مجموعه ای ازروايات شفاهی بود که در طول قرون سينه بهسينه نقل شده بود،‏ و در هر نقل و انتقالی مطالب آنها به دلخواه راوی می توانست مورد تغيير و تبديل قرار گيرد.‏ ازدستنويس های قديمی تورات امروزه حتی نسخه ای که از سده های اول مسيحيت باقی مانده باشد در دست نيست وترجمه ای که فی المثل توسط مارتين لوتر بنيانگذار آئين پروتستان از کتاب مقدس صورت گرفته از روی نسخهمتأخرتری است.‏ بنا به گزارش سازمان بين المللی ‏«کتاب مقدس»‏ تنها در آلمان قرون وسطی،‏ ي در دوران لوتر،‏ درحدود ۴٠٠٠ دستنويس مختلف تورات وجود داشته که مندرجات بسياری از آنها با هم نمی خوانده است.‏ بدين ترتيب درطول دو هزار سال از متنی به متن ديگر انواع دستکاری هائی در کتاب های مختلف عهد عتيق صورت گرفته که نه تنهااصالت مطالب آنها را از ميان برده بلکه گاه انحرافات جبران ناپذيری را نيز از جانب مومنان مسيحی همراه آورده است،‏بزرگترين شخصيت مسيحيت بعد از عيسی،‏ که دو کلمه عام ‏«آدم»‏ به معنیمثلا اشتباه پائولوس قديسزاده خاک و ‏«حوا»‏ به معنی مادر را در متن يونانی مورد ترجمه خود اسامی خاص اولين مرد و زن آفرينش پنداشته وآنرا به همين صورت در ‏«رساله پولس رسول به روميان « منعکس کرده است باعث شده است که جهان مسيحيت واسلام آدم و حوا را نام های خاص اين دو نفر به حساب آورند و بعدا نام آدم با همين برداشت در قرآن و نام حوا درديگر کتب جهانی اسلام نيز منعکس شود.‏ بهمين ترتيب،‏ اشتباه جرونيموی قديس ‏(سن ژروم)‏ در ترجمه کلمه malumدر متن لاتينی تورات به سيب ‏(کلمه ای که درعين حال معنی ممنوع را نيز دارد)‏ باعث شده که در طول نزديک به دوهزار سال جهان مسيحيت گناه رانده شدن آدم و حوا را از بهشت زمينی به گردن سيب بی گناه بيندازند،‏ هر چند که ايناشتباه به جهان اسلام گسترش نيافته،‏ زيرا که در سنت های اسلامی،‏ به دليلی که روشن نيست اساسا سيب جای خود رابه گندم داده است.‏،St. Paulusامروزه تاريخ تدوين تقريبا همه کتاب های مختلف عهد عتيق که بنام پيامبران يهود نامگذاری شده ولی هيچکدام از آنهاتوسط خود آنان نوشته نشده اند مشخص شده است.‏ مثلا مسلم است که کتاب های دانيل،‏ ايوب،‏ عزرا،‏ نحميا،‏ داوران،‏زکريا،‏ ملاکی،‏ استر،‏ يونس،‏ هوشع همگی در قرون ششم تا چهارم پيش از ميلاد مسيح با دو تا چهار قرن فاصله اززمان زندگی خود اين پيغمبران تأليف شده اند.‏ کتاب مزامير داود،‏ که خود او در قرن دهم پيش از ميلاد می زيسته ‏(و درصفحه ٤


یهایهایولیعنیهایعنیولتولدی ديگرکتاب های توحيدیقرآن تصريح شده که بصورت يک کتاب آسمانی بر داود فرستاده شده است)‏ بصورتی چند مرحله ای در طول چهار قرن‏(قرون هشتم تا چهارم پيش از ميلاد)‏ نگارش يافته،‏ و کتاب غزل غزل های سليمان بهمين صورت در طول بيش از سهازقرن تدوين شده است.‏ بنا بر برسی دو دانشمند آلمانی و انگليسی،‏کتاب معروف حزقيال تورات فقط ١۵٠ بند نوشته خود اوست و بقيه آن کار کسان ديگری است که آنها را چهار قرن بعداز خود او در قرون دوم و سوم پيش از ميلاد نوشته اند.‏١٢٧٣ بند٧۶٠ تا،M. Burrows و Holscher،(۵آشور شناسی فرانسوی .J Bottero متذکر شده است که در کتاب اشعياء - که خودش در فاصله سال های٧٠٠ پيش از مسيح می زيسته - نه تنها از سقوط بابل بدست ايرانيان در دو قرن بعد از آن بصورتی دقيق سخن رفته،‏بلکه حتی نام کوروش فاتح بابل و بنيانگذار شاهنشاهی هخامنشی نيز پيش از آنکه وی بدنيا آمده باشد صراحتاً‏ ذکر شدهاست.‏بسياری کتاب های ‏«عهد عتيق»‏ در طول دو سده ای نوشته شده اند که سرزمين اسرائيل يکی از استان های شاهنشاهیايران بوده،‏ بدين جهت تأثيرات فراوان و آشکاری از آئين زرتشتی در آنها ديده می شود که بعدا از طريق توراتبازتاب های گسترده آنها را در مسيحيت و در اسلام نيزمی توان يافت.‏ از اين جمله اند کتاب های دانيال و اشعياء ومزامير داود و تواريخ ايام و ايوب و عزرا و نحميا و يونس و استر و امثال سليمان.‏ درباره اين فصل مهم از تاريخمذاهب توحيدی در صفحات آينده توضيحات بيشتری خواهيد يافت.‏در کتاب های تورات،‏ ايران و پادشاهان و شهرهای مهم آن جای ممتازی دارند که هيچ کشور ديگری ندارد:‏ ٢٧ بار ازکوروش،‏ ١٨ بار از داريوش،‏ ٢١ بار بخشورش ‏(خشايارشا يا اردشير)،‏ ٣۵ بار از پارس،‏ ٣٣ بار از ماد ۴ بار ازشوش ٢ بار از تخت جمشيد و يکبار از ری در آنها سخن رفته است و درباره شاهنشاهی ايران آمده است که:‏ ‏«هر چندما ‏(ملت يهود)‏ بندگانی بيش نيستيم،‏ خدای ما در اين بندگی ما را ترک نکرده،‏ زيرا سايه بزرگواری پادشاهان پارسرا بر سرمان گسترده است»‏ ‏(کتاب عزرا،‏ باب نهم،‏ و کوروش،‏ بصورت يک نمونه منحصر بفرد در تمام تورات،‏يکی از‏«مسيح خداوند»‏ و ‏«آزادی بخش بزرگ»‏ و کمربسته خدا لقب گرفته است.‏ به نوشتهبرجسته ترين کارشناسان تاريخ مذاهب در آغاز قرن حاضر - که خودش يهودی است طول دو قرن حکومتايران هخامنشی بر فلسطين،‏ يهوديان بقدری تحت تأثير انديشه ايرانی قرار گرفته بودند که بسياری از نويسندگانيهودی آن زمان اورشليم را بيش از آنکه يهودی بدانند شهری ايرانی می شمردند.»‏L.H. Mills- ‏«در۵٣٨ تا ٣٣٠يادآوری می شود که سرزمين فلسطين از سال سال پيش از ميلاد مسيح بخشی از شاهنشاهی هخامنشیبود و به ساتراپی پنجم از ساتراپی بيست گانه ای که بفرمان داريوش ايجاد شده بود و مرکز آن دمشق بود وابستهبود.‏ تجديد ساختمان معبد اورشليم که در زمان کوروش آغاز شده بود در زمان خشايارشا يا اردشير به پايان رسيد و درآن هنگام عزرا و نحميا پيغمبران يهود که در دربار ايران خدمت می کردند از طرف اين پادشاه به فلسطين رفتند ومأمور تدوين قانون برای يهوديان شدند.‏ در اين دوران بود که نفوذ فرهنگی ايران در مقياس وسيعی در فرهنگ يهودگسترش يافت.‏برخی از متون ديگر تورات که در قرون گذشته به عنوان نسخه های کهن عرضه شده اند متونی بکلی ساختگی و تقلبیبوده اند.‏ مثلا در قرن چهاردهم در آلمان نسخه خطی توراتی بدست آمده که بعدا طغرای مقدس نابلوس نام گرفت وسيزده سال پس از مرگ موسی بود وبدين ترتيب درتاريخ کتاب آن سال سيزدهم از ورود قوم اسرائيل به کنعان ي سراسر اروپای مسيحی اين تصور را برانگيخت که همان توراتی است که در زمان موسی نوشته شده است،‏ بخصوصاينکه نام کاتب اين طغرا که بر روی پوست بيست گوسفند کتابت شده بود فينحاس بن العازار بن هارون کاهن نوادهبعدا معلوم شد که اين فينحاس بنبرادر موسی ذکر شده بود و بهمين جهت آنرا تورات فينحاسی نيز نام دادند.‏ درحدود ٢۵٠٠ سال بعد از تاريخ فرضی موسیي العازار کاهن يهوديان دمشق بوده و تورات او در سال کتابت شده است١٣١٨!* * *نظير آنچه را که درباره تورات ‏(عهدعتيق)‏گفته شد،‏ در مورد انجيل ‏(عهد جديد)‏ تذکر می توان داد.‏انجيل نيز برخلاف اين اعتقاد سنتی که کتاب مشخصی است که از آسمان بر عيسی نازل شده است،‏ نه يک کتاب بلکهچهار کتاب مجزا از يکديگر است که جمع آنها انجيل های چهارگانه ناميده می شوند.‏ هيچيک از اين چهار انجيل نهصفحه ٥


یحتیعنیهایساويیمتیولیمتیعنیسایمتیسایها یولتولدی ديگرکتاب های توحيدیتوسط خود عيسی نوشته شده اند و نه خود او هرگز مدعی دريافت آنها بصورت وحی شده است.‏ چهار انجيل کنونیتوسط حواريون مستقيم عيسی،‏ ي آنهائيکه از نزديک شاهد زندگی و مرگ وی بوده اند نوشته نشده اند،‏ بلکهبه تفاوت از سال ٧٠ تا سال ١١٠ بعد از ميلاد مسيح و شايد هم ديرتر از آن نوشته شده اند.‏ با آنکه تاريخ دقيق تأليفهيچيک از اين انجيل ها روشن نيست،‏ عقيده اکثرانجيل شناسان بر اين است که انجيل مرقس Macus در دههو انجيل يوحناميلادی،‏ انجيل های Matthew و لوقا دهه هایحدود سال يا بعد از آن تأليف شده اند.‏ از اين چهار نفر مرقس يونانی زبان مسيحی و غير يهودی انجيلخود را به زبان يونانی در رم تأليف کرده است،‏ يهودی ساکن اورشليم و عبری زبان انجيل خود را در اورشليم بهزبان عبری،‏ لوقا اديب و روشنفکرغير يهودی انجيل خود را در آسيای صغير(يا احتمالا در رم)‏ به زبان لاتينی،‏ وسرانجام يوحنا روحانی يهودی وابسته به کلي مسيحيت انجيل خود را که از نظر محتوای خود با سه انجيل ديگرتفاوت آشکار دارد به زبان آرامی در ‏«افسوس»‏ نوشته اند.‏٧٠Johannes درLuc در ٨٠ و ٩٠ ميلادی،،١١٠ ميلادیانجيل های تأليف شده در سال های بعد از مرگ عيسی منحصر به همين چهار انجيل نامبرده نيستند،‏ بلکه انجيل هایمتعدد ديگری نيز بنام انجيل ناصريان انجيل عبريان انجيل مصريان انجيل برديصان،‏ انجيل مرقيون،‏ انجيل برنابه وانجيل توماس نوشته شده اند که کليسا هيچکدام از آنها را بجز چهار انجيل که به رسميت شناخته شده اند نپذيرفته است.‏انجيل توماس که توسط قديس مسيحی سن توماس تأليف شده است و معروفترين آنها است درست به اندازه قرآنسوره ‏(باب)‏ دارد.‏١١۴،در ‏«دائرة المعارف مسيحی»‏ که در سال ١٩٧٢ بصورت اثر دستجمعی بيش از يکصد کارشناس مذهبی کاتوليک ودرپروتستان با عنوانبعد از ميلاد مسيح اصولا هيچگونه مدرکی حاکی از اينکه يکپاريس منتشر شد،‏ تصريح شده است که تا سال است کهمجموعه نوشته های انجيلی در دسترس مسيحيان قرار داشته است وجود ندارد،‏ و تنها در سال ‏«سن ژوستن»‏ قديس فرانسوی برای نخستين بار از چهار متن نامبرده به صورت ‏«خاطرات حواريون»‏ ‏(و نه انجيل)‏توسط ‏«ايرنه»‏ اسقف شهر ليون فرانسه بهنام می برد.‏ عنوان ‏«انجيل»‏ تنها در سال های دههآمده که معنی خبر خوب يا ‏«مژده»‏ راانجيل های چهارگانه داده شد.‏ اين کلمه از کلمه يونانی قديمدارد.‏Introduction a la traduction oecumenique du Nouveau Testament١۴٠١۵٠ ميلادی١٧٠ تا ١٨٠ ميلادیEvangelionبا آنکه کلي کاتوليک ميان همه انجيل های متعدد و مختلف تنها چهار انجيل متی،‏ لوقا،‏ مرقس،‏ يوحنا را به رسميتشناخته است،‏ ميان خود اين انجيل ها نيز نه تنها هماهنگی کامل وجود ندارد،‏ بلکه حتی ضد و نقيض ها وخلافگوئی چنان آشکاری وجود دارد که غالبا اعتبار همه آنها را در برابر علامت سئوال قرارمی دهد.‏ به گفتهگ.‏ وينکن:‏ ‏«از مطالب انجيل ها تا کنون هشتاد هزار برداشت و تفسير مختلف به ما رسيده است.‏ آيا کسی هست که بااطمينان به ما بگ د کداميک از اينها را بايد وحی خداوند و کداميک را نظريات آدميان بدانيم؟»‏ معروفترين اينتناقض ها:‏ که غالبا بدان اشاره می شود،‏ شجره نامه عيسی در دو انجيل متی و لوقا است که اولی نسب عيسی باواسطه به داود پيغمبر و با ۴٢ واسطه به ابراهيم پيغمبر می رسد،‏ در صورتيکه اين نسب نامه در انجيل دومواسطه ي سيزده واسطه بيشتر ميان عيسی و ابراهيم شامل می شود،‏ و تازه هويت اين واسطه ها نيز بکلی بايکديگر تفاوت دارد،‏ بدين ترتيب که در انجيل متی عيسی پسر يوسف،‏ پسريعقوب،‏ پسرمتان،‏ پسر ايلعازار،‏ پسر ايليهودو...‏ معرفی شده است و در انجيل لوقا همين عيسی پسر يوسف،‏ پسر هالی،‏ پسر بن متات،‏ پسر لاوی،‏ پسر ملکی،‏ پسرينا و...‏ بطوريکه می توان تصور کرد که اصولا صحبت از دوعي مختلف در ميان است.‏ از طرف ديگر در اين هر دوشجره نامه انجيل های و لوقا،‏ عيسی از راه يوسف شوهر مريم از داود و ابراهيم نسب می برد،‏ در صورتيکه خودانجيل متی مدعی است که مريم در هنگام باردار شدن باکره بوده و با شوهرش رابطه زناشوئی نداشته است.‏٢٨۵۵،)اين مسئله بکارت مريم و تولد عيسی از روح القدس که از اصول معتقدات مسيحيان است و در قرآن نيز بارها بر آنتأکيد نهاده شده است در خود انجيل های چهارگانه تنها در يک انجيل متی مطرح شده و در سه انجيل ديگر ناديدهگرفته شده است)‏ از يک جمله کتاب اشعياء تورات ريشه گرفته است که:‏ باکره ای خواهد زائيد و نام فرزندش عمانوئيلخواهد بود که معنی آن خدا با ما است ‏(کتاب اشعياء باب هفتم،‏ بررسی زبان شناسی روشن کرده استکه اين کلمه باکره ترجمه يونانی غلطی از اصل عربی ‏«آلماح»‏ است که معنی واقعی آن دختر زيبائی است که خود راوقف معبد کرده است و اختصاصا معنی باکره ندارد.‏ بر اين مبنا،‏ تمام اسطوره باکره گی مريم در انجيل و بخصوص درقرآن و انعکاس فراوان آن در جهان مسيحيت تنها از يک اشتباه لغوی نويسنده انجيل متی سرچشمه گرفته است.‏.(١۴صفحه ٦


یولیولیعنیجا یولیکلیبنیسایبنیهایولیهاتولدی ديگرکتاب های توحيدیدر سه انجيل متی و مرقس و لوقا،‏ دوران فعاليت مذهبی عيسی و موعظه او در جليله و نقاط مختلف ديگر و دراورشليم بتفاوت از چند ماه تا يکسال تعيين شده،‏ در صورتيکه در انجيل چهارمين ‏(انجيل يوحنا)‏ اين مدت بيش از سهسال به حساب آمده است.‏ به نوشته همين انجيل عيسی در اين مدت سه بار به اورشليم آمده و در آنجا جمعاً‏ هفت بارمعجزه کرده است،‏ در صورتيکه به روايت سه انجيل ديگر وی تنها يک بار به اورشليم سفر کرده و دراين مدت بيش ازبيست معجزه داشته است.‏ در انجيل لوقا تصريح شده است که عيسی پس از مرگ،‏ در روز عيد فصح که پس فردای آنبود از درون گور خود به آسمان رفت،‏ در ديگر تورات ‏(کتاب اعمال رسولان)‏ توسط خود لوقا نوشته شدهتاريخ اين صعود چهل روز بعد از آن تعيين شده است،‏ و در دو انجيل متی و يوحنا اصولا ذکری از صعود عيسی به مياننيامده است.‏ اين تاريخ چهل روز بعد از مرگ از طرف کلي کاتوليک تاريخ رسمی صود عيسی به آسمان(Ascension) شناخته شده است.‏در مورد ظهور عيسی به حواريون خود پس از مرگ،‏ انجيل متی محل اين ظهور را جليله می داند،‏ انجيل لوقا يهودا،‏انجليل يوحنا طبريه.‏ در انجيل متی فرشته خداوند در خواب به يوسف شوهر مريم در هنگام تولد عيسی می گويد کهبيدرنگ طفل نوزاد و مادرش را بردارد و به مصر برود و تا وقتی که فرشته مجددًا دستوری بدو نداده باشد به اسرائيلباز نگردد،‏ زيرا که هيروديس پادشاه يهود بخاطر يک پيشگوئی که بدو شده در جستجوی طفل است تا او را هلاک کند،‏و يوسف شبانگاه همراه با نوزاد و مادر او روانه مصر می شود و تا هنگام مرگ هيروديس در آنجا می ماند ‏(متی،‏ باباز اين چنين سفر مهمی در سه انجيل مطلقا سخنی به ميان نيامده و حتی در انجيل لوق تصريح شدهاست که مريم پس از آنکه ايام تطهير خود را طبق شريعت موسی پشت سر گذاشت به اتفاق شوهر و فرزندش از بيتاللحيم به اورشليم و بعد به ناصره رفت.‏ درباره همين ناصره در انجيل متی گفته شده است که يوسف بهمراه مريم وفرزندش عيسی در بلده ناصره ساکن شدند تا آنچه به زبان انبيای اسرائيل گفته شده بود تحقق يابد که مسيح ناصریخوانده خواهد شد،‏ در کتاب هيچ پيامبر يهودی در تورات چنين چيزی نوشته نشده است.‏دوم،‏ ١٣-١۵)،به مسيح بودن عيسی که سنگ زير بنای آئين مسيحيت است تنها در يک مورد آنهم در يک انجيل از انجيل هایچهارگانه اشاره شده است:‏ ‏«و عيسی رو به آسمان کرد و گفت:‏ ای پدر،‏ حيات جاودانی اين است که آنها ترا خدای واحدحقيقی و عيسی مسيح را که فرستاده تو است بشناسند»‏ ‏(يوحنا،‏ باب هفدهم،‏ سه انجيل متی و لوقا و مرقسهيچکدام چنين سخنی را از جانب عيسی نقل نمی کنند،‏ و اصولا موضوع مسيح بودن عيسی موضوعی است که پس ازمرگ او مطرح شده است.‏ عنوان ‏«مسيحی»‏ نيز فقط در حدود سال ۴٠ بعد از ميلاد ابداع شده است.‏ به اين اصل بنيادیديگر آئين مسيحيت که عيسی پسر خداست،‏ نه از جانب خود عيسی در انجيل های چهارگانه اشاره شده است نه از جانبحواريون او،‏ بلکه طبق اين روايت مجعول اين عنوان پس از مرگ او در روی صليب توسط يک سنتوريون رومی بدوداده شده که گفته است ‏«حقاً‏ که او پسر خدا بود!»‏ پائولس رسول بعدا در رساله خود به غلاطيان اين اصطلاح را ازجانب خودش،‏ و نه از جانب عيسی،‏ بکار برده است:‏ ‏«وقتيکه زمان معين فرا رسيد خداوند فرزند خود را که از يک زنو در شريعت يهود متولد شده بود به ميان ما فرستاد»‏ ‏(غلاطيان فصل چهارم،‏ همين نامگذاری نيز خودشاقتباسی از مزمور دوم داود در تورات است که در آن داود می گويد:‏ ‏«خداوند به من فرموده است:‏ تو پسر من هستی وامروز تو را به دنيا آوردم.‏ اينک امت ها را به ميراث تو خواهم داد و اقصای زمين را ملک تو خواهم گردانيد:‏ ايشان رابه عصای آهنين خواهی شکست و مثل کوزه گر خورد خواهی کرد»‏ ‏(مزامير،‏ مزمور دوم،‏ و تازه خود اينمزمور داود نيز بازگو کننده لوحه حمورابی است که در آن وی مردوخ خدای بابلی را پسر آنو خدای بزرگ ناميده است.‏.(١٢-٨.(٣.(۴،زنده کردن مرده ‏(زنده شدن ايلعازار بدست عيسی در چهار روز پس از مرگ او)‏ که دراز بزرگترين معجزه عيسی ي سخن رفته و سه انجيل ديگر اصولا چنينتنها يک انجيل ‏(يوحنا،‏ قرآن نيز از آن ياد شده ‏(مائده،‏ معجزه ای را مطرح نکرده اند.‏...»(۴۴-٣٨(١١٠اصطلاح معروف ‏«پسر انسان»‏ برای عيسی تنها در يک مورد و در يکی از انجيل ها بکار رفته است:‏ آنگاهپطروس از عيسی پرسيد:‏ ما که همه چيز را ترک کرده و به دنبال تو آمده ايم پاداشمان چه خواهد بود؟ و عيسی پاسخداد که در روز معاد،‏ در آنهنگام که پسر انسان در جلال آسمانی بر تخت پادشاهی خود جلوس می کند شما نيز بر دوازدهتخت خواهيد نشست و بر دوازده طايفه اسرائيل داوری خواهيد کرد»‏ ‏(متی،‏ باب نوزدهم،‏ برسی زبانشناسان امروزه روشن کرده است که اين اصطلاح پسر انسان زاده اشتباه در ترجمه کلمه عبری ‏«بن آدم»‏ است که دريکی از بنده های کتاب دانيال در تورات بکار رفته است و معنی آدم را دارد و نه فرد بخصوصی را:‏ دير يازود بنی آدمی از جانب خداوند به سلطنت بر همه قوم ها و ملت ها و زبان ها برگزيده خواهد شد»‏ ‏(کتاب دانيال،‏ باب...».(٢٨-٢٧هفتم،‏ ١٣).صفحه ٧


یعنیسااي«‏یولیولتولدی ديگرکتاب های توحيدیموضوع حواريون دوازده گانه عيسی نيز،‏ بنا به برسی بسياری از محققين افسانه ای است که بعد از مرگ عيسی توسطنسل سوم مسيحيان ساخته شده با اين هدف که در برداشت تاريخی از مسيحيت،‏ نسل اول مسيحی صورت يک مجموعهمتشکل و بهم پيوسته را داشته باشد،‏ رقم دوازده بدين منظور برگزيده شده که نشانه دوازده طايفه اسرائيل و ارتباطسنتی دو عهد عتيق وعهد جديد باشد.‏ Heneselmann پژوهشگر آلمانی آغاز قرن حاضر يک تحقيق کامل خود رابدين موضوع اختصاص داده است.‏مسئله تثليث مسيحی ي ترکيب پدر و پسر ‏(خدا و عيسی)‏ و روح القدس بنوبه خود در هيچيک از انجيل ها مطرحنشده است،‏ و حتی پائولوس نيز که در رساله های خود درعهد جديد فرضيه الوهيت عيسی را مطرح کرده از تثليثسخن نگفته است.‏ بسياری از محققين در اين مورد متذکر شده اند که اساسا تا سده پنجم ميلادی مسئله تثليث جزومعتقدات اصولی سران کلي کاتوليک نبوده است.‏ به تذکر ولتر در ‏«ديکسيونر فلسفی»،‏ از زمانی که عيسی به صليبکشيده شد تا وقتيکه وی به خدائی شناخته شد سه قرن فاصله بود،‏ و اين تبديل بشر به خدا در اين مدت درست برالگوی تبديل امپراتوران به خدايان در امپراتوری رم انجام گرفت.‏ در آغاز عيسی فقط مخلوقی برتر از ديگران شناختهشد،‏ بعد مافوق ملائک جای گرفت،‏ بعدا تراوش خدا دانسته شد که پيش از خلقت کائنات وجود داشته است،‏ و سرانجامخودش خدای دوم اعلام شد.‏شعار شناخته شده جهان مسيحيت که عيسی فرزند خدا است مورد نفی صريح قرآن قرارگرفته است:‏ ‏«خداوند خدائیيکتا است و منزه است از آنکه وی را فرزندی باشد ‏(نساء يهوديان گفتند عزير فرزند خدا است،‏ و ترسايانگفتند مسيح فرزند خدا است.‏ خدا بکشدشان که بدو چنين دروغ می بندند!»‏ ‏(توبه،‏ ن کس عيسی بن مريمماجرای مصلوب شدناست و نه فرزند خدا،‏ زيرا خدا را نمی شايد که فرزندی برای خود داشته باشد»‏عيسی نيز که در هر چهار انجيل بر آن تأکيد نهاده شده است در قرآن مورد نفی قرار گرفته و تصريح شده است که اينعيسی واقعی نبود که به صليب کشيده شد:‏ ‏«آنها گفتند که آری،‏ ما عيسی مسيح فرزند مريم و پيامبر خدا را کشتيم،‏او را نکشتند و به صليب نکشيدند بلکه بر آنان چنين مشتبه شد و کسانيکه بر اين عقيده اند به راه خطا می روند و ازحقائق امور بی اطلاعند و بدنبال پندار باطل خويشند،‏ زيرا که آنان به يقين او را نکشتند بلکه خداوند او را بسویخويش بالا برد»‏ ‏(نساء.(٣١-٣٠‏(مريم،‏ ٣۴-٣۵).١،(١٧١.(١۵٨-١۵٧گلدتسيهر اين دو آيه را بازتاب گفته معروف مانی می داند که عيسی واقعی چون جوهر مادی نداشت نمی توانست بهصليب کشيده شود و آنکس که بر بالای صليب رفت قالب زمينی و غيراصيل او بود.‏ اين اعتقاد بعدا توسط مانويانگسترش يافت و موافقان و مخالفان بسيار پيدا کرد.‏ بايد در نظر داشت که حتی پيش از سلمان فارسی که خود سابقهمانوی داشت،‏ بسياری از انديشه های مانويان در مکه و مدينه شناخته شده بود.‏از ديدگاه ارزيابی تاريخی،‏ آئين مسيحيت بهمان اندازه که پيدايش خود را به عيسی - خواه واقعی و خواه اسطوره ایمديون است،‏ شکل گيری و موجوديت خويش را مديون پائولوس است،‏ هر چند که انحراف بنيادی خود را نيز از اومی نويسد:‏دارد.‏ دراين باره گوستاولوبون در Bibliotheque de Philosophie Scientifique‏«پس از مرگ عيسی شاگردان او کوشيدند تا پيشگوئی ها و مواعظ اخلاقی او را به ديگران ابلاغ کنند،‏ در مراحلنخستين موفقيت چندانی در اين راه بدست نياوردند،‏ و بدانصورتی که کار پيش می رفت احتمال اينکه خاطره مسيح مدتزيادی پس از مردن خود او باقی بماند بسيار اندک بود.‏ اگر در عمل درست غير از اين شد،‏ بخاطر اين بود که پائولوس،‏خاخام دانشمند يهودی که خودش هرگز عيسی را نديد و روياروئی معروف او با عيسی در جاده دمشق پس از مرگ ورستاخيز عيسی نيز طبعاً‏ افسانه ای بود که بعدا ساخته شد،‏ با قدرت تخيل فراوان خود و با احاطه ای که به فلسفه______________________________-١را همان عزرا پيغمبر توراتاز محققين او بسياری نام برده شده معلوم نيست.‏ او ‏"عزير"که از هويت اين خدا را نکرده وفرزندی هيچوقت ادعای يهود بر عهده دارد،‏ ولی آئين در شمرده اند که البته نقش مهمی از جانب خود خدا نيز بسيار جالب‏"خدا بکشدشان"‏ را قائل نشده اند.‏ نفرين او چنين مقامی يهوديان نيز برای است.‏صفحه ٨


گينی«‏یونیجایهایائیسایعنیستتولدی ديگرکتاب های توحيدیيونانی و به مذاهب خاور زمين داشت،‏ پا به ميدان گذاشت،‏ و بنام مسيح مذهبی را ساخت و شکل داد که اگر خود مسيحزنده بود هيچ چيز از آن سر در نمی آورد،‏ و بهمين دليل اين مذهب بسيار بيشتر منعکس کننده ظوابط توراتی بود تاانديشه های انقلابی خود مسيح.‏ واقعيت شايان تذکر اين است که پائولوس نيز در صدد اين برنيامده بود که از مسيح يکخدا بسازد،‏ بلکه او را فقط يک خدا معرفی می کرد که مأموريت داشت تا به مردمان ابلاغ کند که زندگانی ابدی درانتظارآنان است و او ‏(عيسی)‏ اين زندگی را به قيمت مرگ خود برای آنان خريده است.‏ هيچ نشانه ای از اين وجودندارد که در قرن اول مسيحيت عيسی از نظر پيروان او خدا يا فرزند خدا شناخته شده باشد،‏ اين اسطوره ای بود که تنهادر قرن دوم مسيحی ساخته شد و تدريجا در جوامع عيسوی رواج يافت.»‏L’ evolution des Dogmes خود درهمين بارهبر»‏ استاد فلسفه دانشگاه سربن در کتاب معروفمی نويسد:‏ ‏«واقعيت اين است که آن عيسی که بعدا خدای زنده شناخته شد،‏ در تمام دوران زندگی خود نه خويشتن راخدا دانست،‏ نه مدعی اعلام مذهبی تازه شد.‏ اگر به دوازده حواری ساده دل او می گفتند که عيسی تجلی خداوند در رویزمين بود،‏ در مرحله اول معنی اين حرف را نمی فهميدند،‏ در درجه بعد فرياد کفر و اتهام برمی داشتند.‏ انديشه فرزندداشتن خدا برای اين حواري که هر دوازده نفرشان يهودی بودند نمی توانست جز يک کفر وحشتناک تلقی شود،‏ زيراخود عيسی که برای خويش مقامی جز يکی از پيغمبران متعدد يهود قائل نبود،‏ تنها اين ادعا را داشت که نزديکیملکوت خداوند را که از دير زمانی پيش به يهوديان وعده داده شده بود بدانان بشارت دهد.»‏البته همهِ‏ آنچه گفته شد،‏ فرع بر اين فرض است که اصالت تاريخی خود عيسی محرز باشد و وقايعی که در انجيل هایچهارگانه و در ساير کتاب ها و رسالات عهد جديد از او روايت شده اند واقعاً‏ به وقوع پيوسته باشند،‏ در صورتيکهبسياری از پژوهشگران معتبر و سرشناسی که درباره عيسی و مسيحيت بررسی هائی گسترده انجام داده اند،‏ بر اينباورند که اصولا در وجود خارجی شخصی به نام عيسی ترديد است،‏ و همچنانکه نوح و ابراهيم و يعقوب و يوسفو به احتمال بسيار موسی شخصيت هائی اسطوره ای بيش نيستند که از جانب کاهنان نويسنده تورات با هدف هائی معينساخته و پرداخته شده اند،‏ عيسی نيز شخصيت اسطوره ای ديگری است که با هدف بنيانگذاری آئين انقلابی مسيحيت دربرابر آئين قشری يهود ابداع شده است.‏ استدلالی اصولی اين دسته از محققان بر اين واقعيت بنياد نهاده شده است کههمانند مورد تورات و شيوخ بزرگ اسرائيل،‏ در مورد عيسی نيز هيچ مدرک تاريخی يا باستان شناسی که حاکی از وجودواقعی چنين کسی باشد وجود ندارد،‏ در صورتيکه دوران وی دورانی است که امپراتوری رم از آرشيوهای منظم و ازوقايع نويسی دقيق برخوردار بوده است.‏ در عين حال بررسی باستان شناسی مدارک فراوانی از اين دوران را دراختيار پژوهشگران گذاشته اند که منطقاً‏ ماجرای عيسی،‏ در صورتيکه چنين شخصی واقعاوجود داشته،‏ می باي درآنها منعکس شده باشد.‏معروفترين متفکر يهودی زمان آغاز مسيحيت فيلون مشهور به فيلسوف اسکندريه است که از سال هشتم پيش از ميلادمسيح تا سال می زيسته است.‏ وی چند بار به فلسطين مسافرت کرده بود و با تحولات سياسی و اجتماعیاين سرزمين که در آنزمان بخشی از امپراتوری رم بود آشنائی نزديک داشت.‏ تأثير انديشه های فلسفی او در محيطمذهبی مصر و در سرزمين های خاور نزديک و ميانه در حدی بود که بسياری از پژوهشگران شکل گيری فلسفیمسيحيت را مديون اين فيلسوف افلاطونی می شمارند و فردريک انگلس فرضيه پرداز نامی کمونيسم او را اساسا پدرمسيحيت لقب می دهد،‏ و با اينهمه در هيچيک از نوشته های فيلون که معاصر عيسی است به وجود چنين شخصیاشاره نشده است.‏ نويسنده و مورخ سرشناس ديگر همان زمان يوسف فلاويوس است که او نيز يهودی است و دوکتاب تاريخ او بنام های جنگ های يهوديان و تاريخ باستانی يهود از مهمترين تواريخ قرن اول ميلادی بحساب می آيند.‏اين کتاب ها در زمانی نوشته شده اند که مسيحيت به صورت نهضت مذهبی پوي در امپراتوری رم در حال شکل گيریو گسترش بود،‏ و با اينوصف جز اشاره ای چند سطری که بعدا حتی خود کلي کاتوليک آنرا نوشته ای جعلی دانستکه در قرون اوليه مسيحيت بدين کتاب افزوده شده است هيچ سخنی از عيسی در آن نمی توان يافت.‏ همين پرسش درمورد تاريخ مورخ يهودی ديگر آن زمان،‏ يوسيوس،‏ وجود دارد که با اينکه خود او اهل طبريه،‏ ي شهری بود که بهروايت انجيل بارها عيسی در آنجا موعظه کرده بود،‏ هيچ نامی از چنين شخصی در کتاب او برده نشده است،‏ همچنانکهمورخين غير يهودی همان زمان،‏ پلوتارک(پلوتارخوس)‏ و لوکيانوس يونانی و پلينيوس و سلزوس رومی،‏ معتبرترينتاريخ نگاران قرون اول و دوم ميلادی،‏ ذکری از عيسی نکرده اند.‏۵٠ ميلادیدر سه قرن گذشته،‏ زندگی عيسی موضوع يکی از گسترده ترين تحليل ها و تجزيه های تاريخی و تحقيقی در جهانغرب قرارگرفته است،‏ بطوريکه شمار کتاب ها و مقالاتی که در کشورهای مختلف اروپائی و امريکائی و در ديگرسرزمين های مسيحی در اين باره بچاپ رسيده از چندين هزار فراتر می رود.‏ بخش زيادی از اين کتاب ها و مقالاتصفحه ٩


یسایولیعنیاتیابیعنیانیساتولدی ديگرکتاب های توحيدیتوسط پژوهشگران تاريخ مذاهب و ديگر محققانی برجسته نوشته شده اند که غالبا آکادميسين يا استاد مورخ هستند،‏باضافه اينکه برخی از آنها خود جامه مذهبی برتن داشتند،‏ و شايد تذکر اين واقعيت شگفت آور باشد که شمار آنگروهی از اين جمع که وجود تاريخی عيسی را مورد انکار يا ترديد قرار داده اند از آنچه می توان مطلقا انتظار داشتبسيار بيشتر است،‏ و من در اينجا به عنوان نمونه ای از آنها به نقل دو برگزيده کوتاه از نوشته های آلبرت شوايتسر،‏متفکر و نويسنده معروف سويسی که خودش کشيش نيز بود،‏ ه.‏ ج.‏ ولز نويسنده و مورخ سرشناس انگليسی قرنحاضر،‏ اکتفامی کنم.‏ شوايتسر در تحقيق دو جلدی مفصل خود درباره عيسی می نويسد:‏ ‏«حقيقت اين است که آن عيسیناصری که به روايت عهد جديد ظهور کرد و معنويت حکومت خدا را اعلام نمود و قلمرو الهی را در زمين برقرارساخت و سپس بر بالای صليب جان سپرد تا اقدام خود را تثبيت و تقديس کند هرگز وجود خارجی نداشته است،‏ بلکهشخصيتی است که توسط راسيوناليسم طراحی شده،‏ توسط ليبراليسم شکل گرفته و توسط تئولوژی بر او لباس تاريخیپوشانده شده است،‏ و عليرغم همه کوشش هائی که در صدو پنجاه ساله گذشته از جانب تئولوژی ‏(الهيات مدرن بعملآمده است تا عيسی کليسا را از ديد منطقی وعلمی توجيه کنند و از اين نظرگاه بدو هويتی تاريخی ببخشند،‏ می توان بااطمينان گفت که اين عي تاريخی واقعا وجود نداشته است.‏ آنچه بعکس واقعيت دارد مسيحيت بدون عيسی و جدا ازمعجزات و اعمال خارق العاده ای است که به يک شخصيت اسطوره ای نسبت داده شده است.»‏ ه.‏ ج.‏ ولز بنوبه خوددر کتاب نگاهی به تاريخ خويش می نويسد:‏ از همه اين بررسی ها بدين نتيجه می رسيم که غالب سنت های انجيلیتوسط منابع اوليه مسيحی تأييد نشده اند و آن عيسائی که در قديمی ترين مدارک معرفی شده است بهيچ وجه عيانجيل های چهارگانه نيست.‏ واقعيت اين است که اولين نويسندگان مسيحی،‏ اناجيل کتابت شده ای را در اختيار نداشتند وآنچه درباره زندگی عيسی نوشته شده به زمان متأخرتری از زمان نويسندگان اين انجيل ها برمی گردد...‏ قصور نخستيننويسندگان در ذکر وقايع مشخصی از زندگی عيسی زمانی قطعيت می يابد که بپذيريم وقايع تاريخی به وسيله همين افرادطرحی شده و شکل گرفته و سپس وارد انجيل شده اند.»‏(...»در اواسط قرن نوزدهم متفکر آلمانی داويد اشتراوس،‏ از شاگردان مکتب هگل،‏ که خودش کشيش و استاد الهيات بود،‏بر اساس روش تحليلی تاريخی و مذهبی هگل ي با ارزي علمی،‏ طی کتاب قطوری درباره مقابله انجيل هایچهارگانه و تضادهای آنها ارزش تاريخی اين انجيل ها را بکلی انکار کرد و چون از نظر عقلی جائی برای معجزاتمسيحائی نمی ديد،‏ کوشيد تا مسيحيتی بدون اسطوره و بدون معجزه ي عيسی ارائه دهد.‏ هنگاميکه کتاب او در سال١٨٣٧ بنام نقدی بر زندگی عيسی منتشر شد،‏ يکی از محققين سرشناس تاريخ مذهب در اشاره بدان نوشت:‏کاش لااقل اشتراوس اثری چنين ويران کننده را به لاتينی نوشته بود تا مومنين عادی امکان خواندن آنرا نداشته باشند.‏درباره اصالت يا عدم اصالت وجود عيسی،‏ بررسی جالبی توسط پژوهشگر معاصر ايرانی جلال الدين آشتي در کتابتحقيقی در دين مسيح صورت گرفته است که برای اطلاعات بيشتری می توان بدان رجوع کرد.‏* * *قرآن،‏ به خلاف تورات و انجيل،‏ کتابی است که زمان تدوين آن مانند هويت تاريخی آورنده آن مشخص است،‏ به اضافهاينکه نحوه برداشت مطالب آن نيز با دو کتاب آسمانی ديگر تفاوتی اصولی دارد،‏ زيرا در آن از خداوند بصورت شخصسوم ياد نمی شود،‏ بلکه خود خداوند است که بصورت شخص اول سخن می گويد.‏ با اينهمه،‏ در مورد اصالت متنکنونی قرآن نيز از همان آغاز در جامعه اسلامی ترديدها و اختلاف نظرهای بسيار وجود داشته است،‏ چنانکه در دورانخود ما هم همين اختلاف نظرها و ترديدها در نزد اسلام شناسان وجود دارد.‏قرآن در زمان وفات محمد مجموعه پراکنده ای از آي بود که توسط عده ای از صحابه محمد ضبط يا توسط عده ایديگر از آنها از بر شده بود،‏ و چون با درگذشت خود محمد و بدنبال آن با مرگ تدريجی اين افراد بيم آن می رفت کهمتن کامل قرآن نيز از دست برود،‏ بنا به توصيه عمر،‏ کار گرد آوری قرآن به زيدبن ثابت که در بازپسين سال هایزندگی محمد کاتب او بود محول شد،‏ و وی مأموريت يافت تا قطعات قرآن را از مراجع مختلف جمع و آنها را با يکديگرمقابله کند تا متن جامعی از قرآن از مجموع آنها تنظيم شود.‏ متنی که زيد گرد آورد بدون نقطه و اعراب بر صفحاتینوشته شد و بدين جهت مصحف نام گرفت،‏ اين نسخه اوليه قرآن جنبه رسمی نداشت و تنها به استفاده شخصپيشوايان جامه اسلامی اختصاص داده شده بود.‏ بعدا توسط چند تن ديگر از صحابه محمد ‏(که اسامشان در فهرست ابننديم آمده است)‏ آيات ديگری بدين مجموعه افزوده شد و ترتيب تقدم و تأخر آيات نيز تغيير يافت،‏ و بدين ترتيب چندينمتن مختلف از قرآن تدوين شد که بی شباهت به نحوه تدوين متون مختلف تورات نبود.‏ وقتيکه پس از مرگ عمر عثمانبه خلافت رسيد،‏ وی تصميم گرفت از مجموع اين روايات يک متن رسمی قرآن تدوين شود که بعد از آن تنها قرآنشناخته شده و مورد قبول به حساب آيد،‏ و اين بار نيز اين وظيفه به زيدبن ثابت کاتب محمد محول شد،‏ و عثمان ازحفصه دخترعمر و زوجه محمد خواست که اوراق قرآنی را که ابوبکر بدو داده بود به هيئت چهارنفری زيد وصفحه ١٠


یولیحتیابیهایولمی«‏یجایبن یعنتولدی ديگرکتاب های توحيدیتمام مدارک و نوشته های ديگرهمراهانش تحويل دهد.‏ بعد از تدوين قرآن رسمی اين نسخه به حفصه مسترد شد،‏ به امر مروان اول خليفه اموی ضبطقرآن منهدم گرديد.‏ نسخه انحصاری حفصه نيز بعد از مرگ او در سال و منهدم شد و بدين ترتيب تنها متنی از قرآن که باقی ماند متنی بود که به امر عثمان تهيه شده بود.‏۴۶ هجریتقريبا همه محققانی که در اين باره به بررسی پرداخته اند بر اين عقيده اند که عثمان و نزديکان وی ي اميه ازاين تدوين و تحميل متن واحدی از قرآن تنها نظر دينی نداشته بلکه بيشتر تابع منظورهای سياسی بوده اند.‏ای.‏ پ.‏ پتروشفسکی که در کتاب اسلام در ايران خود همه اين نظريات را مورد بررسی قرار داده،‏ تأکيد می کند کهمی توان با اطمينان گفت در جمع آوری قرآن تغييراتی به سود هواداران بنی اميه در متن آن داده شده و زيدبن ثابتبخاطر رضايت عثمان و امويان آيات معينی را از متن قرآن حذف کرده است.‏ عبداالله بن مسعود يکی از نزديکان محمد واز حافظان سرشناس متن قرآن که خود متن ديگری از قرآن را تدوين کرده بود آشکارا سوره های ١١٣ و‎١١۴‎ قرآن راغير اصيل می دانست،‏ و خوارج نيز اصالت سوره يوسف را منکر بودند.‏ لااقل تا قرن چهارم هجری هنوز نسخه هائیاز قرآن که توسط ابن ابی کعب و عبداالله بن مسعود تدوين شده بود در ميان کسانی که قرآن تدوين شده عثمان را بهرسميت نمی شناختند رواج داشت،‏ ضبط منظم اين نسخه ها و انهدام آنها به امر خلفای وقت توسط حکام محلی،‏اندک اندک همه اين نسخ را از ميان برد و فقط روايت عثمان باقی ماند،‏ بطوريکه حتی شيعيان و خوارج که بسياری ازجاهای اين متن را تحريف شده می شمردند ناچار آنرا پذيرفتند.‏اصالت برخی از آيه های قرآن در درجه اول از طرف نزديکترين کسان خود محمد مورد ترديد قرار گرفته است،‏ مثلا دراحاديث چندين کتاب معتبر،‏ از قول عايشه،‏ همسر پيامبر،‏ پس از نزول آيه های ۵٢ سوره احزاب که در آنها ازخداوند به پيغمبرش در مورد انتخاب زنان مورد نظرش برای همبستری و عدم الزام او به رعايت ضوابط جاری در اينزمينه اختياری کامل داده شده است،‏ نقل شده است که خطاب به همسرش گفته بود:‏ بينی ارباب آسمانيت درپذيرفتن خواسته های قلبی تو خيلی شتاب دارد.»‏ کس ديگری که اصالت اين آيه ها را مورد ترديد قرار داده بود عبدااللهبن ابی سرح از نزديکترين صحابه پيامبر و کاتب مخصوص وحی او بود که پس از مدتی اصالت اين وحی ها وکيفيت نزول آيات قرآنی را انکار کرد،‏ زيرا مدعی بود که چندين بار خود او در متن اين آيات به تشخيص خود تغييراتیداده و پيغمبر نيز اين تغييرات را پذيرفته است،‏ و يکبار آيه ‏«فتبارک االله احسن الخالقی»‏ ‏(مومنون،‏ را کهساخته خود عبداالله بن سرح بوده در متن قرآن جای داده است.‏ سرح پس از طرح اين اختلاف اسلام را ترک گفت ومحمد نيز خونش را حلال کرد و پس از مدتی به کشتنش فرمان داد.‏ شرح اين ماجرا به تفصيل در تاريخ طبری و تفسيرابوالفتوح رازی و کامل ابن اثير و تفسير شريف لاهيجی آمده است.‏ روايات متعدد ديگری نيز حاکی است که در چندينمورد عمر ابن خطاب نظراتی درباره مسائل مختلف به محمد اظهار داشته که بعد در آيات قرآنی داده شده است.‏ ازعجيب ترين مطالبی که در قرآن آمده،‏ اين آيه سوره توبه است که:‏ ‏«خداوند جان و مال مومنان را به بهای بهشتخريداری کرده است که در راه خدا بکشند يا کشته شوند.‏ اين وعده قطعی است که در تورات و انجيل وقرآن آمده است»‏(١۴۴٩ تا‏(توبه،‏ ١١١).اگر اين گفته در مورد تورات مصداق پيدا می کند که در آن يهوه به پيامبرش يوشع امر می کند که:‏ ‏«چون شهری رابدست تو بسپارم جميع ذکوران آنرا به دم شمشير بکش و در هيچيک از شهرهای اين اقوامی که يهوه به مالکيت تو درمی آورد هيچ ذی نفسی را از انسان و حيوان زنده مگذار و آنها را بالکل هلاک ساز»‏ ‏(سفرتثنيه،‏ باب بيستم،‏و اگر در مورد قرآن نيز صادق است که:‏ ‏«چون با کفار روبرو شويد گردن هايشان را بزنيد تا از فرط خونريزی از پایدرآيند»‏ ‏(محمد،‏ در عوض در مورد انجيل نه تنها مطلقا صادق نيست ‏(که در آن حتی يک مورد نيز نمی توان يافتکه دستوری برای کشتن کفار داده شده باشد)،‏ بلکه درست بعکس در اين کتاب هشدار داده شده است که هر کس که باشمشير بکشد با شمشير نيز کشته می شود ‏(متی،‏ باب بيست و ششم،‏ مرقس،‏ باب چهاردهم،‏ لوقا،‏ باب بيستو دوم،‏ و هيچ مفسری نيز تا به امروز در هيچ جای انجيل نشانی از اين ‏«وعده قطعی خداوند»‏ نيافته است کهجان و مال مومنين به بهای بهشت از طريق کشتن يا کشته شدن خريداری شود.‏،(١٧-١٣،۴٢١،۵٢،(۴،(۴۶______________________________-١اين فرضيه که عيسی می توانسته است طرفدار کشتن در راه خدا باشد مورد تأييد هيچ مفسر اسلامی نيز قرارنگرفته است،‏ و ظاهرا تنها اظهار نظر موافقی که در اين باره شده گفته آيت االله خمينی در ديدار باکارگردانان عاليرتبه رژيم ولايت فقيه در مراسم سلام سالروز محمد است که:‏ ‏«اگر به عيسی مسيح فرصت داده بودنداو هم شمشير می کشد و می کشت،‏ زيرا وظيفه هر پيغمبر همين است که شمشير بکشد وبکشد ‏(جماران،‏ ٣٠ آذر.(١٣۶٣صفحه ١١


یهایولیهایولیولیولیزنیمتیولو«‏تولدی ديگرکتاب های توحيدی* * **قرآن در جزو کتاب های آسمانی که از جانب خداوند به انبياء فرستاده شده اند از زبور داوود هم نام برده است:‏زبور را نيز به داود فرستاديم»‏ ‏(نساء،‏ ‏«و همانا برتری داديم بعضی از پيامبران را بر بعضی ديگر،‏ و زبور رابه داود عطاکرديم»‏ ‏(اسراء،‏ اين کتاب زبور ‏(که در خود تورات از آن بصورت مزامير ياد شده)‏ هيچوقت درتورات يا در انجيل کتاب آسمانی بشمار نيامده است و خود داود نيز در هيچ جا چنين ادعائی را نکرده است،‏ زيرا مزاميرداود مجموعه ای از سرودهای صد و پنچاه گانه ای است که داود،‏ پادشاه و پپغمبر يهود،‏ خطاب به يهوه،‏ خداوند يهودسروده است ‏(نظير آنچه در گاتاها در مورد زرتشت و اهورامزدا می توان ديد)‏ در هيچ جای آن خود خداوند با داودسخنی نمی گويد.‏ و تازه انتساب بسياری از اين سرودها به داود انتساب غلطی است،‏ زيرا چنانکه قبلا گفته شدبررسی گسترده دو قرن اخير نشان داده که اين مجموعه در چهار دوران مختلف و در طول چند صد سال تدريجاً‏سروده شده که لااقل يکی از ادوار آن دورانی است که سرزمين يهود جزء شاهنشاهی هخامنشی بود.‏* *،(١۶٣.(۵۵عليرغم اين تصريح قرآن که هر سه کتاب مقدس اديان توحيدی ‏(تورات،‏ انجيل،‏ قرآن)‏ از جانب يک خدای واحد فرستادهشده اند ‏(و بنابراين می بايد منطقاً‏ منعکس کننده حقايقی واحد و مشترک در قالب ‏«قوانين ابدی و ثابت و تغيير ناپذيرالهی»‏ باشند)،‏ ميان بسياری از قوانين اعلام شده در اين سه کتاب تفاوت ها و گاه تناقض هايی چنان بنيادی وجود داردکه اگر فرض بر اين باشد که همه آنها از يک منبع واحد سرچشمه گرفته اند،‏ به ناچار بايد نتيجه گرفت که خداوند درفاصله تنها چند قرن چندين بار بصورتی ١٨٠ درجه ای تغيير عقيده داده است.‏را به نکاح خود درآوردهدر مورد زناشوئی چنانکه قبلا نيز تذکر داده شد،‏ حکم تورات اين است که:‏ ‏«چون کسی باشد،‏ هر آنگاه که اين زن ديگر در نظرش پسند نيايد طلاقنامه نوشته و بدستش بدهد و او را از خانه خود بيرون کند،‏و اگر آن زن شوهر ديگری کند و او نيز وی را مکروه بدارد و طلاقنامه نوشته بدستش بدهد و او را از خانه اش بيرونکند،‏ شوهر اول که او را رها کرده بود ديگر مجاز نيست او را دوباره به نکاح خود درآورد.»‏ در همين راستا در قرآنو اگرآمده است:‏ ‏«زنانی را به نکاح خود درآوريد که مورد پسندتان باشند:‏ دو يا سه يا چهار زن ‏(نساء،‏ ونافرمانی کنند اول آنها را نصيحت کنيد،‏ سپس از بسترشان دوری گزينيد،‏ و دست آخر کتکشان بزنيد ‏(نساء،‏ درست در همين زمينه در انجيل تصريحچنانچه دلپسندتان نباشند در امر طلاق آنها نگران مباشيد»‏ ‏(نساء،‏ شده است که:‏ ‏«آنگاه عيسی فرمود مرد و زنی که با يکديگر ازدواج می کنند ديگر دو نفر نيستند،‏ بلکه يک تن واحدهستند.‏ پس آنچه را که خدا بهم پيوسته است انسان نبايد جدا سازد.‏ و فريسيان پرسيدند پس چرا موسی اجازه داد کهمرد با دادن يک طلاقنامه به زن خود از او جدا شود؟ و عيسی در جواب گفت:‏ اما من به شما می گويم هرکس زن خودوباب نوزدهم،‏ را به علتی بجز زنا طلاق بدهد و با زنی ديگر ازدواج کند خودش مرتکب زنا شده است»‏ ) هر زنی نيز که از شوهر خود جدا شود و با مرد ديگر ازدواج کند مرتکب زنا شده است»‏ ‏(مرقس،‏،(٢٠،(٣۴،(٩-۵باب دهم،‏ ١٢). ١١،،.(١٩در مورد خوراکی حرام و حلال در تورات آمده است:‏ ‏«خداوند به موسی گفت از همه حيواناتی که بر روی زمينهستند هر کدام را که شکافته سم باشند و نشخوار کنند،‏ بشرط اينکه سم آنها تماما شکافته باشد،‏ بخوريد واما شتر رانخوريد که شکافته سم نيست،‏ و خرگوش را مخوريد زيرا نشخوار می کند ولی سم ندارد،‏ و خوک را نخوريد،‏ زيراشکافته سم هست وليکن نشخوار نمی کند،‏ و از هر چه در آب است هر کدام که پر و فلس دارد بخوريد و هر کدام را کهپر و فلس ندارد نخوريد،‏ و از مرغان هوا عقاب و مرغ لاشخوار و مرغ استخوان خوار و شتر مرغ و جغد و شب پره وهدهد را نخوريد،‏ همه حشرات بالدار را که بر چهار پا راه می روند بخوريد...‏ و از حشراتی که بر زمين می خزنداينها برای شما نجس اند:‏ موش کور و موش و سوسمار و کرباسه و چلپاسه و بوقلمون و هر چه بر شکم راه رود وهر چه پاهای زياده دارد»‏ ‏(سفرلاويان،‏ باب يازدهم،‏ و در همين مورد در قرآن آمده است:‏ ‏«حرام گردانيد خدا برشما مردار و خون و گوشت خوک را،‏ و هر حيوانی را که به نام خدا ذبح نکرده باشند ‏(بقره،‏ و هر حيوانی راکه به خفه کردن يا چوب زدن يا از بلندی پائين انداختن يا به شاخ زدن مرده باشد ‏(مائده،‏ و حلال کرديم بر شماهشت جفت از چهار پايان را:‏ نر و ماده بره و نر و ماده بز و بچه های آنها را که در شکم مادرشان باشند،‏ و نر و مادهدرست در همينشتر و نر و ماده گاو و بچه های آنها را که در شکم های ماده ها باشند»‏ ‏(انعام،‏راستا در انجيل آمده است که:‏ و عيسی به آنها گفت:‏ بدانيد که انسان از راه آنچه می خورد و می نوشد نجسنمی شود،‏ زيرا که هرچه از راه دهان وارد بدن شود به معده می رود و پس از آن به مزبله ريخته می شود،‏ اما آدمی ازراه آن چيزهائی نجس می شود که از دل و دهانش بيرون می آيد،‏ مانند سخن زشت،‏ انديشه پليد،‏ قتل،‏ زنا،‏ فسق،‏دزدی،‏ طمع،‏ شهادت دروغ،‏ خيانت،‏ فريب،‏ حسادت،‏ تهمت،‏ خود بينی،‏ بد خواهی و حماقت.‏ اينهايند که از درون بيرون،(١٧٣،(٣١۴٣ و‎١۴۴‎‏).‏(٣٠-١...»صفحه ١٢


ي(‏یوئیکنیولیولیجایدنیکنیزنیستیولیول یکنیولیستی؟کنتولدی ديگرکتاب های توحيدی.(٢٣-١٨،٢٠ ،١٧،می آيند و آدمی را نجس می کنند»‏ ‏(متی،‏ باب پانزدهم،‏ مرقس،‏ باب هفتم،‏ و باز در همين زمينهآمده است:‏ ‏«چرا مطيع مقرراتی از قبيل اين می شويد که اين را بخور و آنرا نخور و به اين دست بزن يا دست مزن؟عيسی به شما گفته است که در مورد خوراکی و آشامي يا رعايت عيد يا ماه نو يا روز سبت ‏(شنبه)‏ به انتقاد ديگراناهميت ندهيد»‏ ‏(رساله پائولوس به کولسيان باب دوم،‏.(٢١-١۶درباره قصاص در تورات آمده است که:‏ ‏«چشم به جای چشم و دندان به جای دندان،‏ و دست بجای دست و پا بجای پا وداغ بجای داغ.‏ و اگر کسی چشم غلام يا کنيز خود را کور کند او را به عوض چشمش آزاد کند»‏ ‏(سفر خروج،‏ باب بيستو يکم،‏ و در همين زمينه در قرآن آمده است که:‏ ‏«مرد آزاد را در مقابل مرد آزاد،‏ و بنده را در مقابل بنده وزن را در مقابل زن بکشيد ‏(بقره،‏ چشم بجای چشم و بينی بجای بينی و گوش بجای گوش و دندان بجای دندان‏(مائده،‏ و اگر مقتول از قومی باشد که با شما محاربند،‏ پرداخت خونبها بر قاتل ضروری نيست ولو آنکه مقتولمومن باشد»‏ ‏(نساء،‏ در همين مورد در انجيل آمده است:‏ و عيسی فرمود:‏ شنيده ايد که گفته شده استچشم به جای چشم و دندان بجای دندان.‏ اما من به شما می گويم که انتقام جوئی فقط حق خداوند است،‏ و اواست کهمی بايد سزای گناهکاران را بدهد ‏(لوقا،‏ باب بيست و ششم،‏ تو کي که بخواهی درباره انسان ديگریقضاوت کنی؟ اوآفريده خداوند است و فقط ارباب آسمانی تو می تواند اين کار را در مورد او انجام دهد ‏(رساله پائولوسبه روميان باب چهاردهم،‏ و ‏«چرا پر کاهی را که در چشم ديگری است می بينی چوبی را که در خودت درچشم داری نمی بينی؟ اگر آن چوب را از چشم خودت بيرون آورده باشی،‏ آنگاه بهتر خواهی توانست پر کاه را نيز ازچشم برادرت بيرون آوری»‏ ‏(متی،‏ باب هفتم،‏ لوقا،‏ باب ششم،‏ و ‏«ای آدمی،‏ تو کي که دربارهديگران قضاوت می ؟ وقتی تو ديگران را محکوم می خودت همان کاری را که آنها انجام داده اند انجاممی دهی،‏ خودت را محکوم کرده ای»‏ ‏(متی،‏ باب بيست و هفتم،‏ و ‏«درباره ديگران قضاوت مکنيد،‏ زيرابهمانطور که ديگران را محکوم می کنيد خودتان محکوم خواهيد شد»‏ ) متی،‏ باب هفتم،‏ ١ و‎٢‎‏).‏(۴٢-٣٧...»،(٢٩-٢٧(۵٣-۵٢،۴-١،(١٧٨،(۴.(٩٢.(٣۴-٢۴،(۴۵،در مورد مجازات زنا،‏ تورات مقرر کرده است که:‏ ‏«اگر به مردی نامزد شود ولی ديگری او را در شهر يافته با اوهمبستر شود پس هر دوی ايشان را به دروازه شهر ببرند و با سنگ ها سنگسار کنند تا بميرند»‏ ‏(سفرتثنيه،‏ باب بيستو دوم،‏ و قرآن تصريح می کند که:‏ ‏«زن زناکار و مرد زناکار هر کدام را صد ضربه شلاق بزنيد و هيچگونهترحمی بدانان روا مداريد،‏ و اين مجازات در حضور گروهی از مومنان انجام گيرد»‏ ‏(نور،‏ در همين مورد درانجيل آمده که:‏ ‏«کاتبان و فريسيان زنی را که در زنا گرفته شده بود پيش او ‏(عيسی)‏ آوردند و به او گفتند موسی درتورات به ما حکم کرده است که چنين زنان سنگسار شوند.‏ توچه می گوئی؟ و عيسی گفت:‏ در اينصورت شما هم چنينکنيد،‏ بشرط اينکه سنگ اول را کسی بر او اندازد که خود زنا نکرده باشد،‏ و آنان تا به آخر يکی يک بيرون رفتند»‏وحنا،‏ باب هشتم،‏ و در ديگر انجيل آمده است:‏ ‏«تو که می گوئی زنا مکن،‏ آيا خودت زنا نمی توکه می گ دزدی نبايد کرد،‏ آيا خودت دزدی نمی ؟ تو که ديگران را تعليم می دهی،‏ چرا خودت را تعليمنمی دهی؟»‏ ‏(نامه پائولوس به روميان باب دوم،‏.(٢.(٢٢-٢١،،(۶۵.(١٠-٣٢٣ و‎٢۴‎‏)،‏در مورد تعطيل روز سبت ‏(شنبه)‏ و قوانين اکيد مربوط بدان در تورات آمده است که:‏ ‏«و خداوند به موسی فرمود ششروز مشغول باش و همه کارهای خود را بجا آور،‏ اما روز هفتمين روز سبت يهوه خدای تو است و در آن هيچ کارمکن،‏ نه تو و نه پسرت و دخترت و غلامت و کنيزت و چهارپايانت و ميهمانت که درون ديوار تو باشد»‏ ‏(سفرخروج،‏باب بيستم،‏ و حتی قرآن در اين مورد تصريح دارد که چون يهوديان مقررات شنبه را رعايت نکردند خداوندآنها را بوزينه کرد ‏(بقره،‏ در همين مورد در سه انجيل های چهارگانه می توان خواند که:‏ ‏«در آنزمان عيسیدر يکروز شنبه باشاگردان خود از ميان مزارع گندم می گذشت،‏ و چون شاگردانش گرسنه بودند شروع به چيدنخوشه های گندم و خوردن آنها کردند.‏ فريسيان به او گفتند:‏ شاگردان تو کاری را می کنند که در تورات اکيدا برای روزشنبه منع شده است.‏ و او در جواب فرمود:‏ آيا شما آنچه را که داود وقتی که خودش و يارانش گرسنه بودند انجام داددر تورات نخوانده ايد،‏ که چگونه به خانه خدا وارد شدند و نان های تقديس شده را خوردند و حال آنکه خوردن آننان ها هم برای او و هم برای يارانش ممنوع بود؟ و آيا در تورات نخوانده ايد که کاهنان يهود با آنکه در روز شنبه درمعبد مقدس قانون سبت را می شکنند مقصر نيستند؟»‏ ‏(متی،‏ باب دوازدهم،‏ مرقس،‏ باب دوم،‏ لوقا،‏ باب،٢٨-٢٣،۵-١٩ و‎١٠‎‏)،‏ششم،‏ ١-۵).در مورد ختنه پسران،‏ در تورات آمده است:‏ ‏«خداوند بر ابراهيم ظاهر شده گفت:‏ ترا بسيار بارور نمايم و پدر امت هایبسيار قرار دهم و تمامی زمين کنعان را به تو و به ذريت تو به ملکيت ابدی دهم...‏ و در مقابل تو نيز بايد عهد مرا نگاهداری،‏ و عهد من اين است که بعد از تو هر ذکوری از قوم تو ختنه شود،‏ و گوشت غلفه او بريده شود،‏ و هر ذکورصفحه ١٣


یکنیجازي«‏یانیولیربیاباي«‏تولدی ديگرکتاب های توحيدیختنه نشده که گوشت غلفه او بريده نشده باشد آنکس از قوم خود منقطع شود،‏ زيرا که عهد مرا شکسته است»‏ ‏(سفردر همين باره در انجيل تصريح شده است که:‏ ‏«مومنپيدايش،‏ باب هفدهم،‏ باب سی و چهارم،‏واقعی کسی نيست که فلان عضو بدنش ختنه شده باشد،‏ بلکه کسی است که قلبش ختنه شده باشد.‏ اگر از شريعت پيرویختنه تو ارزش دارد،‏ اما اگر از آن سر بپيچی مثل اين است که اصلا ختنه نشده باشی»‏ ‏(رساله پائولوس بهروميان باب دوم،‏ و ‏«آنچه اهميت دارد ختنه شدن يا نشدن نيست،‏ اطاعت پاک دلانه از فرمين خداوند است»‏‏(رساله اول پائولوس به قرنطيان باب هفتم،‏ و ‏«بين يونانی و يهودی و بربر و ختنه شده و يا ختنه نشده فرقی درپيش مسيح نيست»‏ ‏(رساله پائولوس به کولسيان باب دوم،‏.(١۶.(١٧-١۴(١٩،،،١۴-۵٢۵ و‎٢٩‎‏)‏،در ديگر عيسی خطاب به همين کاهنان يهود که خواهان اجرای بی قيد و شرط قوانين تورات هستند می گويد:‏‏«شما درهای پادشاهی آسمانی را به روی مردم می بنديد،‏ خودتان وارد آن نمی شويد و ديگران را هم از ورود بدان بازمی داريد.‏ مال بيوه زنان را می بلعيد ولی برای خود نمائی نمازتان را طول می دهيد و دعاهای بسته شده به بازويتان راقطورتر و دامن رداهايتان را پهن ترمی کنيد.‏ بارهای سنگين بر دوش مردم می گذاريد ولی خودتان حاضر نيستيد برایبلند کردن آنها حتی انگشتتان را تکان دهيد»‏ ‏(متی،‏ باب سيزدهم،‏ مرقس،‏ باب يازدهم،‏ لوقا،‏ باب های يازدهم و بيستم).‏* * *همچنانکه در سنن مذهبی يهود،‏ تورات نوشته شخص موسی بر اساس گفتگوی دو نفری او با خداوند شناخته می شود،‏و همچنانکه در سنن مذهبی مسيحيت انجيل های چهارگانه منعکس کننده حقايقی هستند که عيسی مسيح از آسماندريافت داشته است،‏ در جهان اسلام نيز بطور سنتی قرآن کتابی شناخته می شود که همه آن بصورت وحی بر محمد نازلشده است.‏ با اينهمه،‏ پژوهشگران متعددی که در دو قرن گذشته مطالب سه کتاب مقدس ‏«توحيدی»‏ را از ديدگاه صرفاعلمی و با اتکا به مدارک مختلف باستان شناسی و زبان شناسی و اسطوره شناسی ارزي کرده اند،‏ بر اين باورند کههمچنانکه تورات تقريبا در همه موارد بازگو کننده اساطير و متون مذهبی ماقبل توراتی است،‏ و همچنانکه انجيل دربسياری از موارد بازگو کننده مطالب تورات است،‏ قرآن نيز در بسيار موارد بازگو کننده مندرجات تورات و انجيل است،‏بطوريکه حتی عين جملات يا اصطلاحات آنها درآن بازگوئی شده است.‏ مثلا اين آيه سوره اعراف را که:‏ ‏«آنکه آيات مارا تکذيب کنند به بهشت راه نيابند مگر آنکه شتر از چشمه سوزن بگذرد»‏ ‏(اعراف،‏ بازتابی از اين گفته عيسی درانجيل شمرده اند که:‏ ‏«به شما می گويم که گذشتن شتر از چشمه سوزن آسانتر از راه يافتن يک ثروتمند به ملکوت خدااست»‏ ‏(متی،‏ باب نوزدهم،‏ يا اين جمله سوره آل عمران که:‏ ‏«خداوند هر که را که بخواهد مشمول رحمت خودمی کند و هر کس را هم که بخواهد به عذاب می کشاند»‏ ‏(آل عمران،‏ بازتابی از اين جمله انجيل ‏(که خود آن نيز ازتورات گرفته شده است):‏ را که خداوند به موسی می فرمايد:‏ بر هر که بخواهم رحمت بياورم و بر هرکس هم کهبخواهم ذلت بفرستم»‏ ‏(رساله پائولوس رسول به روميان باب نهم،‏ و يا اين جمله سوره بقره را که:‏ ‏«بر دلهايشان پرده افکنديم و برگوش ها و چشم هايشان مهر زديم»‏ تکراری از اين جمله عهد جديد که:‏ نان چشم هائیدارند که نمی بينند و گوش هائی دارند که نمی شنوند»‏ ‏(رساله پائولوس رسول به روميان باب، يازدهم،‏ .(٨(۴٠(٢۶،(١٨-١۵،،(٢۴جملات آغازين سوره تکوير در قرآن که:‏ ‏«آنگاه که خورشيد تاريک شود،‏ و آنگاه که ستارگان خاموش گردند»‏ و سورهانفطار که:‏ ‏«آنگاه که آسمان بشکافد،‏ و آنگاه که ستارگان بپراکنند»‏ بازگوئی آشکار اين گفته عيسی در انجيل است که:‏‏«در آن وقت خورشيد تاريک خواهد شد،‏ و ستارگان بی فروغ خواهند شد»‏ ‏(متی،‏ باب بيست و چهارم،‏ لوقا،‏ باببيست و دوم،‏ و نيز آيه های پاي سوره فيل که:‏ ‏«خداوند بر آنان سنگ های سجيل از آسمان بارانيد»‏ بازگوئیاين جملات تورات که:‏ ‏«آنگاه خداوند سنگ هائی بزرگ از آسمان بر آنها بارانيد»‏ ‏(صحيفه يوشع،‏ باب دهم،‏ ١١).،١٢،۴٢،١٧،٢٩،١۵،(۴۶،٣،١٢در قرآن هفت بار از خداوند بصورت آفريننده آسمان نام برده شده است ‏(بقره،‏ مومنون،‏ فصلت،‏ طلاق،‏ملک،‏ نوح،‏ نباء،‏ تقريبا همه محققان بر اين نظرند که اين فرضيه هفت آسمان از کتاب های مختلفتورات ‏(سفر تثنيه،‏ باب دهم،‏ کتاب اول پادشاهان،‏ باب هشتم،‏ مزامير داود،‏ مزمور صد و چهل و هشتم،‏ واز کتاب های تفسيری وابسته به تورات ‏(بت حاميدراش،‏ ميثاق لاوی،‏ هکده،‏ ناتان،‏ عروج اشعيا)‏ گرفته شده است.‏١(۴،٢٧.(١٢،١۴درباره آفرينش آدم،‏ در قرآن آمده است که آدم را از گلی تيره و نرم آفريديم و آنگاه روح خود را در بينی او دميديم ‏(آلسجده،‏ اين توصيف قبلا در توراتاسری،‏ ص،‏عمران،‏ اعراف،‏ حجر،‏، ٧١ و‎٧٢‎‏،‏ .(٩۶١ ،٢٩ ،٢٨ ،٢۶ ،١٢ ،۵٩________________________________-١اسطوره توراتی هفت آسمان،‏ خود از اسطوره بابلی هفت فلک ‏(عطارد،‏ زهره،‏ مريخ،‏ ماه،‏ مشتری،‏ زحل،‏ خورشيد)‏ گرفتهشده که اختر شناسی بابلی برآن بنياد شده است.‏ متون مربوط بدين ضوابط فلکی در روی الواح متعددی که درکاوش های باستان شناسی اوايل قرن حاضر در بين النهرين کشف شدند،‏ به تفصيل ثبت شده است.‏صفحه ١٤


ق(‏ای«‏ای«‏یولیولیجایولتولدی ديگرکتاب های توحيدی،(٧چنين آمده است که:‏ ‏«آنگاه يهوه الوهيم آدم را از گل سرشت و دم زندگی را در بينی او دميد و آدم زنده شد»‏ ‏(سفرپيدايش،‏ باب دوم،‏ خداوند،‏ دست های تو مرا سرشته و مانند سفال از گل آفريده است»‏ ‏(کتاب ايوب،‏ باب دهم،‏خداوند،‏ ما گل هستيم که با دست های تو سرشته شده ايم»‏ ‏(کتاب اشعياء باب شصت وچهارم،‏ ٨).،،٣،٧۵،١۶،۶،۶١،۵٩،(٩-٨در شش سوره قرآن از ‏«لوح محفوظ»‏ که تمام رويدادهای گذشته و آينده جهان و آدميان درآن ثبت است ياد شده است‏(انعام،‏ يونس،‏ هود،‏ نمل،‏ سبا،‏ حديد،‏ ٢٢). وصف اين لوح قبلا در چند کتاب مختلف عهد عتيق‏(کتاب مزامير،‏ مزمور صد و سی ونهم،‏ کتاب اول حنوخ،‏ باب پنجاه و سوم،‏ باب اول،‏ ٢٩ و باب سی و دوم،‏عروج اشعيا،‏ باب دوم،‏ عينا بهمين صورت آمده است.‏ در تلمود ‏«روش هاشانا»‏ ‏(باب اول،‏ نيزآمده است که خدا در روز اول هر سال سرنوشت يکايک آدميان را در لوح محفوظ ثبت می کند.‏.(٢٧٢ و‎١۶‎‏)‏،۴٠١،٢(۵(٣١،٢١در قرآن آمده است که:‏ ‏«به نوح گفتيم وفتی که موعد قهر ما فرا رسد وتنورآتش بجوشد..»‏ ‏(هود،‏ مومنون،‏اين اصطلاح از تلمود اورشليم ‏(سهندرين دهم،‏ گرفته شده که در آن آمده است:‏ ‏«هر قطره آبی که خداوند در طوفاننوح نازل کرد در کوره دوزخ جوشيده شده بود.»‏در سوره انعام آمده است که ابراهيم طلوع ستاره شب را ديد و گفت که اين خدای من است،‏ وقتيکه ستاره غروبکرد گفت:‏ چيزی را که ناپديد می شود دوست ندارم.‏ سپس طلوع ماه را ديد و گفت اين خدای من است،‏ با غروبکردن آن گفت که اگر خدای راستين مرا هدايت نکند از زمره گمراهان خواهم بود.‏ پس طلوع خورشيد را ديد و گفت کهاين يکی حتما خدای من است زيرا که بزرگترين همه است،‏ آنرا هم ديد که غروب کرد،‏ آنگاه به قوم خود گفت منبه اينهائی که شما شريک خدای آفريننده آسمان ها و زمين قرار می دهيد اعتقاد ندارم و به راه شرک نمی روم ‏(انعام،‏اين نوشته تقريبا اقتباس کامل روايتی است که در کتاب تفسير يهودی ميدراش ‏(باب سی وهشتم،‏آمده است.‏(١٧-١٣.(٧٩-٧۶درباره همين ابراهيم،‏ وقتيکه بخاطر بت شکنی به آتش افکنده می شود در قرآن آمده است که:‏ ‏«به آتش امر کرديم کهابراهيم را نسوزاند و برايش آرامش و خنکی به همراه بی آورد»‏ ‏(انبياء،‏ اين صحنه،‏ اقتباس آشکاری از کتابدانيال تورات است که در آن به فرمان بخت النصر پادشاه بابل سه جوان يهودی به آتش انداخته می شوند ولی فرشتهيهوه به آتش می دمد و آتش برای آنان خنکی و لطافت به همراه می آورد ‏(کتاب دانيال،‏ باب سوم،‏ ٢٣-٢۶)..(۶٩.(٨۵از گوساله زرين تورات که در هنگام اقامت چهل روزه موسی در کوه سينا برای ملاقات با يهوه توسط قوم يهود ساختهمی شود تا آنرا بجای خدا بپرستند ‏(سفر خروج،‏ باب سی ودوم)‏ در قرآن بصورت گوساله سامری نام برده شده است:‏‏«آنگاه خداوند به موسی گفت:‏ آری،‏ پس از رفتن تو از قوم،‏ ما قوم ترا آزموديم و ديديم که سامری آنها را گمراه کردهبود»‏ ‏(طه،‏ اين اسطوره از کتاب هوشع نبی گرفته شده است که:‏ ‏«اسرائيل نيکوئی را ترک کرده و از نقره وطلای خويش گوساله سامری ساخته است»‏ ‏(هوشع،‏ باب هشتم،‏ درباره همين گوساله در ديگر تورات آمدهاست که:‏ ‏«پس يربعام پادشاه سامره دو گوساله طلائی ساخت و يکی از آنها را در بيت ئيل و ديگری را در دان در معبدپادشاهان گذاشت»‏ ‏(کتاب اول پادشاهان،‏ باب سيزدهم،‏ ٢٨).۴ و‎۵‎‏).‏در قرآن آمده است که وقتيکه دو فرشته ای که مأمور هر آدمی هستند در دو جانب راست و چپ او می نشينند تا اعمالاو را يادداشت کنند،‏ وی نمی تواند هيچ سخنی بر زبان آورد مگر اينکه کاتبی آماده ثبت آن در کنار خويش داشته باشداين برداشت اقتباس از تلمود است که به نوشتهِ‏ آن دو ملک،‏ يکی خوب و يکی بد،‏ هر مومنی را که از کنيسهباز می گردد همراهی می کنند ‏(حقيقه،‏ ١۶، الف،‏ کتوبوت،‏ ١٠۴، الف،‏ شبات،‏ در همين زمينه کتاب دومحنوخ ‏(باب نوزدهم،‏ آمده است که دو ملک در لحظه مرگ روح مرده را بدست خود می گيرند تا نامه اعمالش را بهخدای داور عرضه بدارند.‏١١٩، ب).‏(۵.(١٧ ،در سوره مطففين از کتابی بنام علييين سخن رفته است که تنها نزديکان به خداوند بر وجود آن آگاهند:‏ ‏«علييين کتابنيکان است،‏ و تو چه دانی که عليِون چيست؟ کتابی مکتوب است که مقربان خداوند برآن گواهند»‏ ‏(مطففين،‏١٨ و‎١٩‎‏)‏________________________________-١خود تورات اين اسطوره راسال سرنوشت آدميان را در طول آن سال بدست پسرش برترجمه و درکتابازمنظومه بابلي Enuma ElishChoix des texts religieux ass چاپ شده است.‏گرفته است که بموجب آن مردوخ خدايان در آغاز هرلوح محفوظ رقم می زند.‏ متن اين منظومه توسط E.Dhormeصفحه ١٥


یجایعنیولیولیولنتولدی ديگرکتاب های توحيدیدرباره اين کتاب در قرآن توضيح بيشتری داده نشده است،‏ پژوهشگران متعددی اين کتاب نيکان را همان ‏«کتاببرگزيدگان»‏ تورات دانسته اند که در چهار کتاب مختلف عهد عتيق ‏(سفر خروج،‏ باب سی و دو،‏ مزامير،‏ مزمورشصت و نهم،‏ دانيال،‏ باب دوازدهم،‏ حنوخ،‏ باب چهل و هفتم،‏ و در دو کتاب عهد جديد ‏(انجيل لوقا،‏ بابدهم،‏ ٢٠ و مکاشفه يوحنا،‏ باب بيستم،‏ ١۵) بصورت دفتر مکتوب خداوند از آن ياد شده است.‏،١٨٩،٣٢،١٠(٣،١،٢٩،٢١اسطوره توراتی خلقت حوا از دنده آدم،‏ در پنج سوره قرآن مورد تأييد قرار گرفته است ‏(نساء،‏ انعام،‏ روم،‏و در هر بار تذکر داده است که نوع بشر از نسل آدم و حوا پديد آمده اند،‏ بدين ترتيب قرآنزمر،‏نيز چون تورات همه آدميان را زاده زنا،‏ ي حاصل همخوابگی پسران آدم با مادر يا خواهرانشان و يا با محارمنزديکانشان ‏(خواهر زاده يا برادرزاده يا عمه و خاله)‏ می شمارد که همه اين نوع همخوابگی ها در هر دو کتاب منعشده اند.‏،۶ شوری،‏ (١١١بخشی ديگر از آيات قرآن مستقيما از انجيل و عهد جديد گرفته شده اند:‏در سوره نمل از حيوانی بنام دابه الارض نام برده شده که به امر خداوند از زمين بيرون می آيد تا به آدميان هشدار دهدکه کسانی از آنان به آيات پروردگار اعتقاد واقعی نداشته اند ‏(نمل،‏ اين توصيف اقتباس روشنی ازمکاشفه يوحنادرعهد جديد است که:‏ ‏«آنگاه حيوانی وحشی را ديدم که از زمين بيرون آمد و دو شاخ داشت و همچون اژدها سخمی گفت»‏ ‏(مکاشفه يوحنا،‏ باب سيزدهم،‏ ١١)..(٨٢در ديگر قرآن آمده است که ‏«در روز رستاخيز دفتری گشوده را به گردن هر کس می آويزيم و بدو می گوئيم ايننامه اعمال تو است،‏ آنرا بخوان تا حساب نيک و بد خويش را بدانی»‏ ‏(معارج،‏ اين گفته تکرار مطالب ديگری ازمکاشفه يوحنا است که:‏ ‏«و ديديم که دفترها را گشودند،‏ پس دفتری گشوده شد که دفتر حيات است و بر مردگان داوریشد به حسب اعمالشان از آنچه در دفترها مکتوب است»‏ ‏(مکاشفه يوحنای رسول،‏ باب بيستم،‏ ١٢)..(١٣در سوره مريم آمده است که مريم چون عيسی را حامله شد به محل دور دستی رفت و در آنجا در زير درخت خرمائیدرد زايمان بر او عارض شد و با خود گفت که کاش مرده بودم و اينطور گرسنه و تشنه در بيابان نمی ماندم.‏فرزندش از زير پای او خطاب کرد که غم مخور،‏ زيرا خداوند تو برايت چشمه آبی از زمين برآورده است،‏ و برایخوراک خود نيز ساقه نخل را تکان بده تا خرماهای تازه و رسيده بر تو فرو ريزد»‏ ‏(مريم،‏ ٢٢-٢۵).مضمون اين آيه،‏ تکرار صحنه ای از سفر پيدايش تورات است که در آن هاجر کنيز و همسر ابراهيم که شوهرش وی رابه خواست زن ديگرش سارا بهمراه فرزند نوزادش اسماعيل از نزد خود می راند در بيابان از گرسنگی و تشنگیمی نالد و می گويد که کاش مرده بود و گرسنه و تشنه در بيابان نمی ماند،‏ خداوند برای او چشمه ای از زمينبيرون آورد و بدو خوراک می رساند ‏(سفر پيدايش،‏ باب بيست ويکم،‏ معجزه خم شدن درخت خرما برایعرضه ميوه خود به مريم و فرزندش در متن تعديل شده متی ‏(باب بيست)‏ روايت شده ولی اين ماجرا نه در زمان تولدعيسی،‏ بلکه در هنگام سفر مريم و همسر و فرزند نوزادش به مصر در بيابان اتفاق می افتد.‏.(١٩-١٨در همين سوره مريم،‏ بمناسبت بارداری مريم از روح القدس داستانی از زکريای پيغمبر در قرآن آمده است که بطورروشن اقتباس از انجيل لوقا است.‏ در اين باره در قرآن چنين آمده است:‏ ‏«و ياد آور از رحمت پروردگار خود به بنده اش_______________________________-١تقريبا همه محققانی که درباره قرآن بررسی کرده اند بر اين عقيده اند که پيامبراسلام با تورات و نيز باکتاب های تفسيری مربوط بدان ‏(تلمود،‏ ميشنه،‏ هلخه،‏ هگده،‏ ميدراش)‏ که همه آا در جامه يهودی عربستان آن زمانمورد استفاده و مراجعه بودند از نزديک آشنا بوده است،‏ ولی انجيل و کتب مربوط بدان را تنها از طريقراهبان مسيحی در سفرهای تجارتی خود به شام و فلسطين شناخته و آشنائی مستقيم با آا نداشته است.‏ طبری درتفسير کبير خود می نويسد که هنگاميکه محمد نخستين آيه های قرآن را عرضه کرد حتی همسرش خديجه نيز از متونتوراتی و تاريخ پيامبران عهد عتيق آگاهی داشت.‏نولدکه تذکر می دهد که محمد لااقل متون مذهبی هگده ‏(مربوط به بخش اخترشناسی،‏ آفرينش،‏ پزشکی،‏ تصوف و داستانهای تورات)‏ را در خود مکه آموخته بود.‏ ويلهلم رودلف در کتاب ‏"اقتباس های قرآن از آئين يهود"‏فهرست مفصلیتوری در کتاب ‏"بنياد يهودی اسلام"‏از احکام و قوانينی را که در قرآن از تورات اقتباس شده ارائه کرده اند.‏ سموئل تسويمر در کتاب بررسی هائیبر اين نکته تأکيد می گذارد که اسامی و مطالب مربوطه به پيامبران عهد عتيق درقرآن غالبا از کتاب های تلمود و ميدراش و کمتر از خود تورات اقتباس شده اند.‏ مارگوليوث درکتاب Mohammadنويسد که در همه اين موارد نقش خود قرآن اين بوده است که روايت تورات را با برداشتهای اسلام تطبيق دهد و بر آا مهر اسلامی بزند.‏DieThe Jewish Foundation Of IsalamAbhangigkeitو des Qorans von Judentumدرباره اسلام Studies in Islamandمی the Rise of Islamصفحه ١٦


یولیولیعنو«‏تولدی ديگرکتاب های توحيدیزکريا،‏ هنگاميکه وی از خداوند مسئلت کرد که وارثی برايش تعيين فرمايد،‏ زيرا زوجه اش ناز است و خودش نيز پيرشده است و ما به دو گفتيم ای زکريا،‏ به تو مژده می دهيم که صاحب پسری خواهی شد که او را يحيی نام خواهی داد،‏ واين نامی است که در گذشته به هيچکس نداده ايم.‏ عرض کرد:‏ پروردگارا،‏ چگونه چنين شود که من سالخورده ام وهمسرم نيز فرزند نمی آورد.‏ اگر چنين است،‏ مرا نشانی بر اين مرحمت فرما.‏ گفتم نشان ما اين است که سه شب تمام بامردمان سخن نگوئی.‏ و زکريا از معبد بيرون آمد و به مردمان فهماند که صبح و شب خداوند را تسبيح گوئيد.‏ و ما بهيحيی خردمندی بسيار داديم،‏ و مهربانی و صفا،‏ و حال آنکه هنوز کودکی بيش نبود»‏ ‏(خلاصه شده از سوره مريم،‏در همين راستا،‏ در انجيل آمده است:‏-١.(١٣‏«در زمان سلطنت هيروديس پادشاه يهوديه کاهنی بنام زکريا زندگی می کرد که همسر او از خاندان هارون بود واليصابات نام داشت...‏ و ايشان را فرزندی نبود.‏ و چون زکريا به معبد خداوند درآمد که بخور بسوزاند،‏ فرشته خداوندبروی ظاهر شد و بدو گفت که خداوند دعای ترا مستجاب کرده است و زوجه ات برای تو پسری خواهد زائيد که او رايحيی خواهی ناميد و از درون رحم مادر خود همراه روح القدس خواهد بود...‏ زکريا به فرشته گفت اين را چگونه بدانمچونکه من پير هستم و زوجه ام نيز ديرينه سال است؟ فرشته گفت:‏ من جبرئيل هستم که در حضور خدا می ايستم وفرستاده شدم تا از اين امور ترا مژده دهم،‏ وليکن چون سخن های مرا باور نکردی تا هنگام وقوع اين امور لال خواهیشد و نيروی تکلم نخواهی داشت...‏ و چون اليصابات پسری بزاد همسايگان در روز هشتم برای ختنه طفل آمدند و نامزکريا را بر او نهادند،‏ اما مادرش گفت نی،‏ که نام او يحيی است.‏ بدو گفتند که از قبيله تو هيچکس اين نام را ندارد.‏ پسدر ساعت طفل نوزاد دهان گشوده به حمد خدا متکلم شد و بر تمامی آنان خوف مستولی گشت و گفتند خداوند متبارکباد»‏ ‏(خلاصه شده از انجيل لوقا،‏ باب اول،‏ ١ تا ۶٨)....»اقتباس آشکار ديگری از انجيل،‏ آيه ای از سوره حديد است که در آن آمده است:‏ و آنروز مردان و زنان مومن ومومنه را خواهی ديد که مشعل هائی را بدست دارند تا راهشان را روشن کند.‏ کافران مرد و زن بدانان می گويند اندکیدرنگ کنيد تا ما نيز به شما برسيم و از نور مشعل هايتان بهره مند شويم،‏ مومنان بدانان پاسخ می دهند:‏ نه،‏بازگرديد و مانند ما برای خودتان مشعل تهيه کنيد.‏ و در اين ميان حصاری ميان مومنان و کافران پديد خواهد آمد کهمومنان در درون و کافران در بيرون آن خواهند بود»‏ ‏(حديد،‏ ١٢). در همين باره،‏ در انجيل آمده است:‏‏«در آن روز پادشاهی آسمان بمانند آن ده دوشيزه ای خواهد بود که چراغ هايشان را برداشتند و به پيشباز داماد رفتند.‏پنج تن از اين دختران دانا چراغ هايشان را با ظرف های روغن همراه بردند.‏ چون داماد در آمدن تأخير کرد همگیخوابشان برد،‏ تا آن هنگام که کسی در نيمه شب بانگ زد که داماد می آيد،‏ به پيشباز او بيائيد.‏ دختران که اين را شنيدندهمگی برخاستند و چراغ هايشان را در دست گرفتند.‏ دختران نادان به دختران دانا گفتند:‏ چراغ های ما در حال خاموششدنند،‏ قدری از روغن خودتان را به ما بدهيد.‏ آنها جواب دادند:‏ نه،‏ روغن برای همه کافی نيست،‏ بهتر است پيشفروشندگان برويد و روغن برای خودتان بخريد.‏ وقتی که آنها رفتند داماد وارد شد.‏ دخترانی که آماده بودند با او بهمجلس عروسی وارد شدند و در بسته شد.‏ آن پنج دختر ديگر برگشتند فرياد زدند:‏ ای آقا،‏ در را به روی ما باز کن!‏ اماداماد جواب داد:‏ من شما را نمی شناسم!»‏ ‏(متی،‏ باب بيست وپنجم،‏(٧٣،۵٠ ،٢٣.(١٣-١اشارات مربوط به درهای بهشت و ملائک نگهبان آنها در سه سوره قرآن ‏(رعد،‏ ص،‏ زمر،‏ اقتباس ازفصلی از مکاشفه يوحنا در انجيل است که در آن از ١٢ دروازه اورشليم و فرشتگان نگاهبان آنها سخن رفته است:‏آنگاه فرشته شهر مقدس را که با شکوه خدائی خود مانند جواهری گرانبها می درخشيد به من نشان داد که ديوار بلندیبا دوازده دروازه داشت و بر آنها دوازده فرشته نگهبانی می کردند:‏ سه دروازه بجانب خاور،‏ سه دروازه بجانب جنوب، سه دروازه به جانب شمال،‏ سه دروازه بجانب باختر»‏ ‏(مکاشفه يوحنا رسول،‏ باب بيستيکم،‏ ١١-١٣).افسانه دجال و ظهور او در آخرالزمان که مستقيما در قرآن منعکس نشده ولی از همان آغاز در معتقدات اسلامی جائیاساسی داشته است،‏ اقتباس آشکاری از رساله انجيلی تسالونيکيان است که خود آن نيز اقتباس از داستان اساطيریپرومته يونانی است که يهوديان در زمان حکومت جانشينان اسکندر در فلسطين با آن آشنا شده بودند.‏ در انجيل در اينباره آمده است که:‏ و در آنوقت ‏(پيش از ظهور مسيح در آخرالزمان)‏ آن مرد شرير ي فرزند هلاکت ‏(که در انجيلکسی که پيش از مسيح می آيد،‏ ياد شده است)‏ ظهور می کند،‏ در معبد خدا می نشيند واز او بصورتچنين می نمايد که خدا است،‏ اما ظهور او به عمل شيطان است با هر نوع قوت و آيات و عجائب دروغ و به هر قسمفريب نادرستی برای گمراهانی که محبت راستی را نپذيرفتند تا نجات يابند،‏ و آن سر بيد ينی همچنان عمل خواهد کرد تاعيسی خداوند او را به نفس دهان خود هلاک کند و به تجلی ظهور خويش اورانابود سازد»‏ ‏(رساله دوم پائولوس رسول...»،Antechristصفحه ١٧


یولو«‏یهاو«‏تولدی ديگرکتاب های توحيدی.(١٠-٣،به تسالونيکيان باب دوم،‏ معتقدات اسلامی اين اسطوره را بهمين صورت پذيرفته و فقط جای عيسی را بهمهدی داده است،‏ و بهمين جهت اين اسطوره بخصوص در جهان تشيع اهميت خاص يافته،‏ بطوريکه بيش از ده صفحهاز بحارالانوار ملا باقرمجلسی ‏(جلد سيزدهم)‏ به احاديث مختلف مربوط به ظهور دجال و شرح پيروزی کاذب اوتخصيص داده شده است.‏ طبق اين احاديث دجال در آخرالزمان از محله يهوديه اصفهان ‏(که در مسالک و ممالکاصطخری از آن بصورت جهودستان نام برده شده است)‏ يا از شهری در خراسان سر بر می دارد و اعلام خدائی می کند،‏پس از چهل روز بدست امام زمان که در پايان غيبت کبرای خود در مکه ظهور می کند کشته می شود.‏برخی از مطالب ديگر قرآن،‏ هم در تورات و هم در انجيل ريشه دارند،‏ مانند ‏«صوراسرافيل»‏ که در بيست سوره مختلفقرآن بدان اشاره شده است.‏ تا آنجا که مربوط به تورات است،‏ اين ‏«صور»‏ نه بعنوان طلايه روز قيامت ‏(که چنين روزیدر تورات جائی ندارد)،‏ بلکه در موارد و به مناسبت های گوناگون نواخته می شود:‏ در سفر خروج ‏(باب نوزدهم،‏و‎١٩‎‏)‏ اين شيپور در هنگام دريافت الواح ده گانه خداوند توسط موسی،‏ در کوه سينا بصدا در می آيد و در همانجا يهوهبه موسی دستور می دهد که دو شيپور نقره ای به منظور فراخواندن قوم يهود و صدور فرمان عزيمت آنها بسازد‏(سفراعداد،‏ باب دهم،‏ در کتاب های مختلف عهد عتيق شيپورها گاه در هنگام جنگ ‏(کتاب دوم تواريخ ايام،‏ بابسيزدهم،‏ کتاب هوشع نبی،‏ باب پنجم،‏ گاه در آغاز مراسم نيايش ‏(کتاب دوم تواريخ ايام،‏ باب پنجم،‏مزاميرداود،‏ مزمورنودوهشتم،‏ گاه در مراسم قربانی يا اعلام هلال ماه نو يا آغاز و پايان تعطيل سبت ‏(شنبه)‏ ياآغاز سال نو نواخته می شود.‏ در کتاب ها و در رسالات عهد جديد ‏«صوراسرافيل»‏ در ماهيت رستاخيزی خود توصيفمی شود:‏ در انجيل متی عيسی در پايان جهان فرشتگان خود را با شيپوری پرطنين می فرستد تا مومنان را از چهارگوشه جهان فراخوانند ‏(متی،‏ باب بيست وچهارم،‏ در رساله های پائولوس قديس،‏ صوراسرافيل رستاخيز مردگانرا اعلام می کند ‏(رساله اول به قرنتيان باب پانزدهم،‏ ۴۵٢، رساله به تسالونيکيان باب چهارم،‏ و در مکاشفهيوحنا،‏ هفت فرشته در شيپورهای خود می دمند و به ترتيب باران آتش بر زمين می بارند و دريا را به خون مبدلمی کنند و ستاره ای سوزان از آسمان فرود می آورند و يک ثلث از خورشيد و ماه و ستارگان را تاريک می کنند وملخ ها را برای ويران کردن زمين می فرستند و چهارصد کرور سوار را برای کشتن يک ثلث از مردم جهان بسوی آنهاروانه می کنند تا به سلاح آتش و دود و گوگرد دمار از روزگار آنان برآورند ‏(مکاشفه يوحنای رسول،‏ باب های هشتم ونهم).‏١۶،١٢،(١۶،.(٣١،(٨،،(۶١ و‎٢‎‏).‏،١٢بعضی ديگر از آيات قرآن بصورت مستقيم يا از طريق انجيل از متون زرتشتی گرفته شده اند،‏ که از جمله آنها می تواناز آيه های مربوط به ملائک نگاهبان عرش خداوند،‏ آيات مربوط به روز رستاخيز و ترازوی حساب،‏ وآيه های مربوطبه پل صراط نام برد.‏به موضوع عرش خدا و ملائک نگهبان آن برای نخستين بار در تاريخ مذاهب در اوستا اشاره شده است که بموجب آناهورامزدا در جايگاه آسمانی خود بر تختی زرين جای دارد که شش امشاسپند(فرشتگان مقرب)‏ و گروه بسياری ازايزدان ‏(فرشتگان)‏ آنرا در ميان گرفته اند ‏(گاتای سيزدهم،‏ ونديداد،‏ فصل نوزدهم،‏ اين تصوير بعدها درکتاب طوبيای تورات ‏(باب دوازدهم،‏ و کتاب مکاشفه يوحنای رسول در انجيل بصورت هفت فرشته ای که در برابرتخت خداوند جای دارند ‏(مکاشفه يوحنا،‏ باب اول،‏ ۴، باب سوم،‏ ١ وباب پنجم،‏ ۶) منعکس شده است.‏٣٣ و‎٣۶‎‏).‏،٩(١۵،(٧۵،(٧در قرآن بنوبه خود آمده است که:‏ ‏«در آنروز ملائک را گرداگرد عرش خداوند خواهی ديد که به تسبيح پروردگار خويشمشغولند»‏ ‏(زمر،‏ ‏«ملائکی که عرش خداوند را بر دوش دارند و آنهائی که در پيرامون آن ويرا تسبيح می گويند»‏‏(مومن،‏ چون صوراسرافيل بدمد،‏ هشت تن از ملائک عرش پروردگار ترا بر دوش خواهند گرفت و به صحرایمحشر خواهند آورد»‏‏(حاقه،‏ ١٧).آيه های مربوط به روز قيامت و سنجش اعمال نيک و بد آدميان در ترازوی حساب،‏ تقريبا کلمه به کلمه با متونو بندهشن ‏(فصل سی ام،‏ وزرتشتی در همين زمينه شباهت دارند.‏ در دينکرت سوم ‏(فصلدا تستان دينيک ‏(فصل بيست و سوم)‏ تصريح شده است که در روز حساب کارهای نيک و بد کسان توسط سروش ورشن در ترازوی عدل سنجيده می شود و در اين سنجش نه کمترين کم و کاستی به سود و زيان پاکان يا گناهکارانانجام می گيرد و نه ميان پادشاهان يا حقيرترين حقيران تفاوتی گذاشته می شود،‏ و ترازو به اندازه موئی به ناحق بالا وپائين نمی رود ‏(مينوک خرد،‏ دوم،‏ در همين زمينه در قرآن آمده است که در آن روز حساب کارهای نيک و بدکسان در ترازو سنجيده می شود و به اندازه دانه خردلی به حق هيچکس تجاوزی صورت نمی گيرد ‏(انبياء در(٩-۶(۴٧ ،٢٠٩ ،٣۵ و‎٣١٢‎‏)‏.(١١٠صفحه ١٨


یحتیعننييیبنیسایولیعننييیسایاتتولدی ديگرکتاب های توحيدیآنروز که روز حق است هرکس که کفه ترازويش سنگين تر شود رستگار شود و آنکه کفه اش سبک باشد خسران يابد،‏قارعه،‏همچنانکه در زندگی به آيات ما ستم کرده بود»‏ ‏(اعراف،‏ ٧ و‎٨‎ و نيز.(٩-۶مومنون،‏ ١٠٢، شوری،‏ ١٧،،۴۶آيات مربوط به پل صراط ‏(صراط الجحيم)‏ اقتباس آشکاری از چينود پل اوستائی هستند که در هيچ کتاب مذهبی ديگریاز اين پل که ارواح بهشتی و دوزخی از روی آن بهاز آن سخن نرفته است ‏(اعراف،‏ يس،‏منزلگاه جاودان خود می روند در گاتاهای چهل و ششم و پنجاه و يکم،‏ يسنای هفتاد و يکم،‏ ونديداد فصل نوزدهمبتفصيل ياد شده است.‏،۶۶ صافات،‏ .(٢٢.(۴٠«مضمون برخی ديگر از آيه ها،‏ از متون مانوی گرفته شده است،‏ مانند آيه ای از سوره احزاب که در آن محمد ‏«خاتمالنب ناميده شده است:‏ ‏«محمد پدر هيچيک از فرزندان شما نيست،‏ پيامبر خدا و خاتم النب ‏(مّهرِ‏ پيغمبران)‏است»‏ ‏(احزاب،‏ اين عنوان عنوانی است که در قرن سوم ميلادی ي چهار قرن پيش از اسلام به مانی داده شدهبود و بعد از آن جز در قرآن به کس ديگری داده نشده است.‏ همچنين آيه ای از سوره نساء که در آن مرگ عيسی دربالای صليب انکار شده است از نظر تقريبا همه پژوهشگران از معتقدات مانوی گرفته شده است:‏ ‏«آنهائی که گفتند ماعيسی مسيح فرزند مريم و پيامبرخدا را کشتيم دروغ گفتند زيرا که عيسی به صليب کشيده نشده و کشته نشد و تنها بهنظر آنان چنين رسيد.‏ آنهائی که جز اين می پندارند در اشتباهند و ادعائی می کنند که بر درستی آن وقوف ندارند و تنهااز پنداری واهی پيروی می کنند.‏ آنان بيگمان عيسی را نکشتند،‏ بلکه خداوند که بر همه کاری توانا است او را به سویخويش بالا برد.»‏ ‏(نساء،‏ چنانکه قبلا گفته شد اين تأکيد مستقيما از گفته مانی آمده است که عيسی در جوهريزدانی خود وجودی غير مادی بود که نمی توانست به صليب کشيده شود،‏ و آنکه به بالای صليب رفت غالب مادی غيراصيل او بود.‏ اين برداشت مانوی که از معتقدات اصولی آئين مانی بشمار می آيد و با برداشت رسمی کلي کاتوليکدر اين باره متناقض است از همان آغاز از طرف کلي مسيحيت نوعی ‏«زندقه»‏ تلقی شد و بعدها نيز در محاکماتسرکوبگرانه عليه مانويان بعنوان يکی ازجرائم کبيره آنان مورد بهره برداری قرارگرفت.‏(١۵٧شمس الدين دمشقی،‏ فقيه معروف قرن هفتم هجری،‏ در کتاب نخبه الدهر خود چندين آيه ديگر قرآن را که در آنها ازدوگانگی تاريکی و روشنائی سخن رفته و عالم آفرينش صحنه نبرد نور و ظلمت به حساب آمده است،‏ و همچنين آيمائده،‏بقره،‏ نور،‏ را که در آنها خداوند نور آسمان ها و فروغ فروغ ها توصيف شده است ‏(انعام،‏ بازتابی از نوشته های مانوی می داند.‏ گلدتسيهر بنوبه خود چندينطلاق،‏ حديد،‏ احزاب،‏ ابراهيم،‏ ملهم از متونمحمد،‏ کهف،‏ آيه ديگر قرآن را که بازگو کننده برداشت های عرفانی مانوی است ‏(توبه،‏ مذهبی مانوی معرفی می کنند.‏،١۶،٢۵٧(۴٧،٣۵،١٨،١،٩(١١،٩١ و‎۵‎‏،‏ ،۴٣در زمان خود محمد،‏ کسانی در مدينه و مکه مدعی آن بودند که بسياری از مطالب قرآن ازشده است،‏ و اين شايعه در حدی شيوع يافته بود که لازم آمد آيه ای در تکذيب آن نازل شود:‏سلمان فارسیگرفته...».(۶...»می دانيم که اينان می گويند بشری است که همه اينها را به تو می آموزد.‏ اما زبان آن کس که مورد اشاره ايشاناست عجمی است در صورتيکه زبان قرآن زبان فصيح عربی است»‏ ‏(نحل،‏ ١٠٣).در قرآن از زبان عيسی گفته شده است که پس از اوپيامبر ديگری بنام احمد ‏(يکی از اسامی محمد)‏ از جانب خداوند بهرسالت خواهدآمد:‏ و عيسی بن مريم گفت:‏ ای اسرائيل،‏ همانا من فرستاده خدايم بسوی شما،‏ و گواهی دارم بردرستی توراتی که در دست دارم،‏ و نيزشما را بشارت می دهم به پيامبری که بعد از من خواهد آمد و نامش احمد است»‏‏(صف،‏ عده ای از مفسران اسلام اين آيه را اشاره ای بدين نوشته انجيل يوحنا دانسته اند که در آن از زبان عيسیآمده است:‏ «... و من از پدر آسمانی خود مسئلت خواهم کرد که پس از من برای شما ياور ديگری بفرستد تا ابدبصورت روح حقيقت در کنار شما باشد»‏ ‏(يوحنا،‏ باب چهاردهم،‏ اين کلمه ‏«ياور»‏ که در متن يونانی انجيليوحنا بصورت parakletos ‏(مدافع و پشتيبان)‏ آمده،‏ و در تفسير ابوالفتوح رازی از قرآن ‏(مفاتيح الغيب)‏ بصورت‏«فارقليط»‏ عربی ضبط شده و بعدا نيز به همين صورت ملاک عمل ديگرمفسران قرآن قرار گرفته است،‏ با اندکی تغيير،‏در زبان يونانی معنی نامدار و ستوده را دارد که می توان آنرا مرادف با مفهوم ‏«احمد»‏ي با املایدر زبان عربی تعبيرکرد.‏برخی از همين مفسران قرآن کوشيده اند تا در تورات نيز اشاراتی به ظهور پيامبر اسلام بيابند.‏ مثلا اين نوشته کتاباشعيا را که:‏ ‏«برخيزيد و سپرهای خود را روغن بماليد،‏ زيرا خداوند به من فرموده است برو و ديده بانان برگمار تاآنچه را که ببينند اعلام کنند،‏ و چون فوج الاغ سواران و فوج شترسواران را ببينند آنگاه به دقت تمام توجه بنمايند»‏١۶ و‎١٧‎‏).‏periklutosصفحه ١٩


یعنیعلیولیولیجاتولدی ديگرکتاب های توحيدی،(٧-۶‏(مکاشفه اشعيای نبی،‏ باب بيست ويکم،‏ بن ربن الطبریسوار ‏(عيسی)‏ و پيغمبر شترسوار(محمد)‏ دانسته است.‏درفردوس الحکمه پيشگوئیظهور پيغمبرالاغمطالب مربوط بدان ها با آنچهدر مواردی ديگر،‏ اسامی خاصی در قرآن آمده که قبل از آن در تورات نيز آمده است،‏ در اصل نامیدر تورات ذکر شده بکلی تفاوت دارد.‏ مثلا نام هامان که در قرآن وزير فرعون دانسته شده ‏(مومن،‏ ديگر مريم مادراست که تورات به وزير اخشورش(خشايارشا)‏ پادشاه پارس داده است(کتاب استر،‏ باب ششم).‏ در عيسی ‏«خواهر هارون»‏ ناميده شده در صورتيکه مريم خواهر هارون در تورات مريم ديگری است که خواهر موسی نيزهست و تورات از او در فصل مربوط به گذر قوم اسرائيل از دريای سرخ در جريان بازگشت از مصر نام برده استدرعمران نيز که در قرآن پدر مريم ‏(مادر عيسی)‏ دانسته شده ‏(تحريم،‏ ‏(سفرخروج،‏ باب پانزدهم،‏ باب ششم،‏تورات پدر موسی و هارون و مريمی است که خواهر آنها است و نه مادرعيسی ‏(سفرخروج،‏ باب دوم،‏ در خود انجيل ها هيچ نامی از پدر مريمی کهتواريخ ايام،‏ باب پنجم،‏ سفراعداد،‏ باب بيست و ششم،‏ مادرعيسی است برده نشده است.‏(١٢،١(٣۶.(٢٩،۵٩٢٠ و‎٢١‎‏).‏،٢٠بهمينطور اين موضوع که فرعون مصر از وزير خود می خواهد که برای او برج بلندی بنا کند تا وی بتواند بر آن بالارود و ببيند که خدائی که موسی ادعا می کند واقعا در آنجا وجود دارد يا نه،‏ ظاهرا با افسانه توراتی برج بابل ‏(که درصفحات گذشته بدان اشاره شد)‏ مورد تداعی معانی قرآن گرفته است.‏در مواردی نيز،‏ جملات کاملی از تورات با برداشت جداگانه ای در قرآن نقل شده است،‏ مثلا در سوره انبياء آمده استکه:‏ ‏«تورات را به موسی و انجيل را به عيسی فرستاديم و در آن نوشتيم که بندگان صالح ما وارث زمين خواهند شد»‏‏(انبياء در صورتيکه در تورات گوينده اين جمله خود داود است و نه خدا:‏ زيرا خداوند مقدسان خود را ترکنخواهد فرمود،‏ و صالحان وارث زمين خواهند شد»‏ ‏(مزامير،‏ باب سی و هفتم،‏ ٢٩).(١٠۵ ،اسامی ملائک مقرب:جبرئيل؛ ميکائيل و اسرافيل در قرآن از ملائک هفتگانه تورات دوره متاخر ‏(جبرئيل،‏ ميکائيل،‏اوريل،‏ رفائيل،‏ سموئيل،‏ يافيل،‏ زدکيل)‏ گرفته شده اند.‏ جبرئيل ‏(در زبان عربی به معنای آدم خدا)‏ در تورات نيز مانندقرآن ملک مقرب اصلی است و او است که به سمت دانيال پرواز می کند تا تعبير خواب های پادشاه بابل را بدو بگويدبرای اينکه او آنها را به پادشاه خبر دهد.‏ اصطلاح جحيم از جحين انجيل،‏ و اصطلاح فردوس از پرديس اوستائی گرفتهشده است.‏ اصطلاح ملکوت که در چهار جای قرآن آمده و در زبان عربی نامأنوس است از اصل کلدانی گرفتهشده که در زبان عبری تبديل به ملخوت شده است.‏٣malkut٢٣ نفر۴ نفردر قرآن جمعاً‏ از‎٣٠‎ پيغمبر ‏(منجمله پنج پيامبر اولوالعزم)‏ نام برده شده که از آنها پيامبران توراتند و نفرپيامبران انجيل ‏(عيسی،‏ يحيی و زکريا)‏ و پيامبران عرب ‏(محمد،‏ هود،‏ صالح،‏ شعيب)،‏ از‎١۶‎ پيامبر يهودديگری که در تورات نام برده شده اند،‏ منجمله پيمبران مهمی مانند اشعياء حزقيال،‏ يرميا،‏ و دانيال در قرآن ذکریبميان نيامده است.‏ در عوض از پيغمبری بنام ادريس بصورت پيامبری صديق که خداوند بدو مقامی بلند عطا فرمودهانبياء ، ٨۵) سخن رفته که در هيچ کتاب آسمانی و زمينی ديگر نامی از او برده نشده است.‏،‏(مريم،‏ ۵۶،...........................................................................................................................................همانطور که نام ‏«يهوه»‏ خدای اسرائيل،‏ عليرغم تصريح تورات که اين خود خداوند بود که برای نخستين بار خود را درريشه عبری ندارد و از طرف خود يهوديان نيزکوه سينا بدين نام به موسی معرفی کرد ‏(سفرخروج،‏ باب بيستم،‏ نيز سابقه ممتد ماقبل اسلامی دارد و ريشه صرفاً‏ عربی ندارد.‏نام وضع نشده است،‏ قبلا گفته شد که يهوه نام خدای محلی قوم مديان در باريکه شمالی دريای سرخ و جنوب سينا بود که يهوديان آنرا از اينباديه نشينان گرفتند و بصورت خدای خاص قوم يهود درآوردند و بعدا نويسندگان تورات سابقه ارتباط او را با يهود تاحدود هزار سال پيش از دوران خروج يهوديان از مصر عقب بردند.‏ مقر اين خدا کوه حوريبدوران فرضی ابراهيم ي و يهوه بهبوده،‏ و اين همان کوهی است که در تورات ‏«کوه خداوند»‏ ناميده شده است ‏(سفرخروج،‏ باب سوم،‏ کلمهموسی می گويد که چون تو و بنی اسرائيل از مصر بيرون رويد مرا بر اين کوه عبادت خواهيد کرد ‏(همانجا،‏ يهوه که در زبان قديمی عبری ‏«من هستم»‏ يا ‏«من آنم که هستم»‏ معنی می دهد،‏ در خط بدون اعراب عبری يهوYHWنوشته می شود،‏ و برخی از زبانشناسان معتقدند که اصطلاح عربی و اسلامی ياهو شکل تغيير يافته ای از آن است.‏،(١.(١۴(٢» اللها «صفحه ٢٠


یولیانیانیاتیجایولتولدی ديگرکتاب های توحيدی٢٧٠٢ بارهمانند الوآه و يهوه تورات االله اسلام نيز ‏(که از او در قرآن ياد شده است)‏ ريشه ای ماقبل اسلامی دارد حيتیمولف اثر معروف تاريخ عرب که يک اثر کلاسيکِ‏ در اين زمينه شناخته شده است،‏ و خودش نيزعرب است،‏ در برسیمفصل خويش در اين باره تذکر می دهد که اين نام در چند سنگ نوشته باستانی در عربستان جنوبی و نيز در کتيبه ایلحي از قرن پنجم پيش از ميلاد مسيح ‏(يازده قرن پيش از اسلام)‏ و در سنگ نوشته های صفا در قرن پنجم پيش ازاسلام و در نوشته ای مسيحی به زبان عربی از قرن اول پيش از اسلام در ام الجمال سوريه مکرراً‏ آمده است و در خودمکه نيز خدائی به همين نام در مجتمع خدايان کعبه جای داشته است که خاندان اشرافی قريش در مکه ‏(که محمد از آنبرخاسته است)‏ متوليان آن بوده اند و از همين بابت است که پدر محمد عبداالله نام داشته است.‏ گولدتسيهر در اشارهبدين بحث تذکر می دهد که گروه ‏«حنفا»‏ در عربستان ‏(که در قرآن چندين بار از آنان با احترام ياد شده و دوبار نيزپيروان کيش ابراهيم خوانده شده اند)‏ سال ها پيش از ظهور اسلام به وجود نوعی خدای واحد اعتقاد داشتند که اورا االلهمی خواندند،‏ و هم او می نويسد که اعراب شمال شبه جزيره عربستان در دوران بت پرستی االله را بصورت خدائی والا،‏نه خدای واحد پرستش می کردند،‏ و انگيزه اين که بعد االله در اسلام اکبر ‏(بزرگترين)‏ شناخته شد همين امتيازی بودکه او بر ساير بتان داشت.‏ از نظر زبان شناسی کلمه االله از ريشه ال El مشتق شده است که مشتقات ديگر آنرا بصورتالهه Elaha در سري و الوآه Eloah در عبری می توان يافت.‏حنفا گروهی بودند که اندکی پيش از ظهور اسلام در مکه مکتب تازه ای را در زمينه مذهبی بنياد نهادند که بر پايهپرستش خدای واحدی بنام االله متکی بود،‏ و بنيانگذاران آن چهار نفر از سرشناسان مکه به نام ورقه،‏ زيد،‏ عبيداالله وعثمان بودند.‏ در همان زمان اينان به رواي سنتی برخوردند که احتمالا از يهوديان عربستان سرچشمه گرفته بود وحاکی از اين بود که ابراهيم،‏ که نيای قوم عرب نيز بوده،‏ در هنگام اقامت خود در جزيرة العرب به تبليغ يکتا پرستیپرداخته و بهمين جهت از طرف بت پرستان عرب حنيف ‏(ازدين برگشته)‏ لقب گرفته و از اين سرزمين طرد شده بود.‏اين بار اين چهار نفر همين نام حنيف را بر آئين تازه خود نهادند و به تبلغ يکتاپرستی پرداختند.‏ هنگاميکه افراد قريش،‏که متوليان سنتی خانه کعبه بودند با اين عده از در ناسازگاری درآمدند،‏ زيدبن عمر که ارشد آنها بود به کوه حرا کهبطور سنتی محل گوشه نشينی بود پناهنده شد و بطوريکه مورخان عرب نوشته اند در همين انزواگاه ‏(غار حرا)‏ بود کهمحمدبن عبداالله با او از نزديک آشنا شد و درباره يکتا پرستی با وی بتفصيل گفتگو کرد،‏ زيد پنج سال پيش از بعثتمحمد درگذشت.‏در يکی از نخستين آيات وحی شده به محمد تصريح شده است که:‏ ‏«پس روی خود را بسوی دين حنيف بگردان که ايندينی است که خداوند انسان را برای آن سرشت و آفرينش خداوند را تغيير نيست»‏ ‏(روم،‏ از آن پس در هشتمورد ديگر از ابراهيم و از دين حنيف بهمين صورت ياد شده است ‏(بقره،‏ آل عمران،‏ ‎۶٠‎و‎٨٩‎‏،‏ انعام،‏نحل،‏ بينه،‏ يونس،‏ حج،‏ آيات متعددی از قرآن گواه براينند که بت ممتازی بنام االله از پيش ازاسلام درعربستان شناخته شده بوده است و مقامی مافوق بت های ديگر داشته است:‏ ‏«اگر از آنها بپرسی چه کسیآسمان ها و زمين را آفريد و خورشيد و ماه را در خود قرارداد،‏ پاسخ خواهند گفت:‏ االله.‏ و اگر بپرسی چه کسیباران می فرستد و زمين مرده را زنده می کند جواب خواهند داد:‏ االله.‏ پس چرا امروز روی از حقيفت می گردانند؟»‏‏(عنکبوت،‏ و‎۶٣‎‏).‏ ‏«از آنها بپرس زمين وآنچه در آن است از آن چه کسی است و مالک همه چيز جهان و پناه همهدر اين دنيا کيست؟ به تو جواب خواهند داد:‏ االله.‏ پس چگونه است که با چنين اعتقادی باز هم پند نمی گيرند و خود رافريب می دهند؟»‏،١۶٢.(٣٠،١٢٩.(٣١،١٠۵،۵‏(مومنون،‏ ٨۶-٩٢).۶٢،١٢٢صفحه ٢١


یدنیولیحتلتولدی ديگرمعجزاتکتاب های توحيدیکتاب های سه گانه توحيدی کلکسيون های جالبی از نوع معجزاتند،‏ زيرا پيامبران برای اثبات قدرت استثنائی خود نيازبه نمايش اين قدرت از طريق خارق العاده دارند.‏ ‏«رکورددار»‏ اين قدرت نمائی تورات و بدنبال آن انجيل است.‏ قرآنخود معجزه ای تازه را مطرح نمی کند،‏ بر تمامی معجزاتی که در تورات وانجيل آمده است صحه می گذارد.‏بزرگترين معجزه اين هر سه کتاب،‏ معجزه يوشع بن نون جانشين جنگی موسی است که در جريان جنگ ها و قتعام های خود در سرزمين کنعان،‏ برای اينکه وقت کافی به منظور ادامه کشتار فلسطينيان داشته باشد خورشيد و ماه رادر آسمان از حرکت باز می دارد و اين توقف تا هنگاميکه کليه مردان و زنان و کودکان فلسطينی و حتی گاوها وگوسفندها و الاغان آنها به هلاکت می رسند ادامه می يابد ‏(صحيفه يوشع بن نون،‏ باب دهم،‏ ‎١٢‎و‎١٣‎‏).‏ به دنبال اينمعجزه نوبت به سلسله معجزات الياس نبی می رسد که آتش از آسمان نازل می کند و سنگ و خاک و آب خندقکاهنان معبد بعل را می سوزاند ‏(کتاب اول پادشاهان،‏ باب هفدهم،‏ کلاغ ها هر صبح و شب برايش از آسماننان و گوشت بريان می آوردند ‏(باب هفدهم،‏ به پادشاه کشور اسرائيل ‏(رقيب کشور يهودا)‏ می گويد بمير و ویجابجا می ميرد،‏ ردای خود را به آب اردن می زند و رود اردن می شکافد تا او و اليشع از آن بگذرند ‏(کتاب دومپادشاهان،‏ باب دوم،‏ و سرانجام در درون گردبادی به آسمان بالا می رود ‏(همانجا،‏ بعد از رفتن الياس بهآسمان،‏ اليشع که روح الياس در تنش حلول کرده است معجزات او را ادامه می دهد.‏ او نيز ردای الياس را که در وقترفتن وی به آسمان از تنش افتاده است به رود اردن می زند و آنرا می شکافد ‏(همانجا،‏ مرده ای را زنده می کند‏(کتاب دوم پادشاهان،‏ باب چهارم،‏ مشتی آرد در ديگ می ريزد و با آن صدنفر را غذا می دهد و باز هم غذاباقی می ماند ‏(همانجا،‏ يک کوزه روغن را تبديل به ده ها کوزه می کند ‏(همانجا،‏ آب آلوده و مسمومرا با تکان دست آبی پاکيزه و نوشي در می آورد ‏(کتاب دوم پادشاهان،‏ باب سوم،‏ بی آنکه بارانی باريده باشديک وادی بزرگ اسرائيل بدست او پر از آب می شود تا يهوديان و گاوها و گوسفندانشان از آن بنوشند ‏(همانجا،‏آب رودخانه به فرمان او به رنگ خون در می آيد تا دشمنان اسرائيل فريب بخورند ‏(همانجا،‏ غذای فاسد شده رادوباره سالم و لذيذ می کند ‏(باب چهارم،‏ مرض خوره سردار آرامی را شفامی دهد و در عوض غلام خودش را بهبرص دچار می کند ‏(باب پنجم،‏ آهن را بصورت چوب در می آورد تا بتواند روی آب بايستد ‏(باب ششم،‏پسر بچه هائی را که در رهگذر بازی می کنند و بديدن او که سری بی مو دارد وی را به تمسخر کچل می نامند به ناميهوه لعنت می کند و همان وقت دو خرس از جنگل بيرون می آيند و چهل و دو پسر بچه را می درند و می بلعند ‏(کتابدوم پادشاهان،‏ باب دوم،‏ وقتی که پادشاه ارم شهری را که اليشع در آنجا ساکن است محاصره می کند وکوه های اطراف شهر از سواران و ارابه های ‏«آتشين»‏ او پر می شود اليشع تمام سپاهيان پادشاه را کورميکند(‏ همانجا؛ باب ششم پس از مرگ اليشع جسد مردی را که تازه مرده است در گور او می اندازندو مرده بمحض آنکه بدنش به استخوان های اليشع می خورد زنده می شود و بر دوپای خود می ايستد‏(همانجا،‏ باب سيزدهم،‏ موقعی هم که سخاريب پادشاه آشور به اسرائيل لشگرکشی می کند خداوند ملکی رامی فرستد تا ‏«همه شجاعان جنگی و روسا و سرداران را که در اردوی او هستند هلاک کند»‏ و سخاريب با شرمندگی بهکشور خود باز می گردد ‏(کتاب دوم تواريخ ايام،‏ باب سی،(١٧،(٧-۶.(١١،(٧-١،(٢٢،(١۴،(١٣،(۴٠-٣٨١ودوم،‏ ٢١).،(۶،(٣٧-٣١،(٣٨،(١۵(١٨-١٧،(۴۴-۴١،(٢۵-٢١،(٢١-٢٠،(٨____________________________.(١٢۵‎١‎‏-اسطوره آمدن ملائک به ياری پيغمبران يا سپاهان آا در انجيل و قرآن نيز عينا مورد اقتباس قرار گرفتهاست.‏ در انجيل از قول عيسي.‏ در موقع دستگيری او توسط سربازان رومی آمده است که خطاب به يکی از حواريون کهقصد دفاع از او را دارد می گويد:‏ ‏"مگر نمی دانی که من می توانم از پدر آسمانيم بخواهم بيش از دوازده فوجاز ملائکه را به ياری من بفرستد.‏ اما در آنصورت پيشگوئی های کتاب مقدس چگونه تحقق يابد؟"‏ ‏(متی،‏ باب بيستوششم،‏ ‎۵٣‎‏).در قرآن نيز تصريح شده است که خداوند در جنگ احد سه هزار ملک را به ياری مسلمانان می فرستدو بدانان وعده می دهد که اگر بردبار باشند پنجهزار تن ديگر از ملائکه را نيز به کمک آنان خواهد فرستاد‏(آل عمران،‏ در روايات شيعه،‏ با برداشتی مشابه انجيل،‏ ملائکه در روز عاشورا از خداوند درخواست میکنند که بدان ها اجازه داده شود در جنگ کربلا به کمک نيروی حسين بشتابند،‏ ولی خداوند آنان را از اينکارباز می دارد تا طبق خواست خود او حسين به شهادت برسد.‏صفحه ٢٢


یحتیزنی اتولدی ديگرکتاب های توحيدی* * *انجيل های چهارگانه به نوبه خود فهرست بلند بالائی از معجزاتی را که عيسی تنها در ظرف چند ماه در نقاط مختلفاسرائيل انجام داده است نقل کرده اند که بعضی از آنها رونوشتی از معجزات تورات اند و برخی ديگر از منابع اساطيریيا افسانه ای ديگر مايه گرفته اند.‏ عيسی به يک لشکر از ديوان که در تن ديوانه ای خانه کرده اند فرمان می دهد که ازآنجا خارج شوند و در بدن دو هزار خوکی که در آنجا به چرا مشغولند بروند،‏ و در نتيجه خوک ها ديوانه می شوند ومرقس،‏ باب پنجم،‏دسته جمعی به سوی دريا می شتابند و در آب غرق می شوند ‏(متی،‏ باب هشتم،‏ که دوازده سال مبتلای خونريزی است و هيچ طبيبی امکان درمان او را نداشته استلوقا،‏ باب هشتم،‏مرقس،‏ باب پنجم،‏دست به جامه عيسی می زند و فوراً‏ خونريزی او متوقف می شود ‏(متی،‏ باب نهم،‏ دختر مرده يک خاخام يهودی به فرمان ‏«برخيز»‏ عيسی برمی خيزد و به راه می افتد ‏(متی،‏لوقا،‏ باب هشتم،‏ عيسی به دريای طوفان فرمان می دهد کهلوقا،‏ باب هشتم،‏ مرقس،‏ باب پنجم،‏ باب پنجم،‏ لوقا،‏ باب هشتم،‏مرقس،‏ باب چهارم،‏ آرام شود و دريا آرام می شود ‏(متی،‏ باب هشتم،‏ پنج قرص نان و دو دانه ماهی را ميان پنج هزار نفر تقسيم می کند،‏ بطوريکه همه آنها سير می شوند و باز هم دوازدهلوقا،‏ باب نهم،‏مرقس،‏ باب ششم،‏ سبد از خرده های نان و ماهی باقی می ماند ‏(متی،‏ باب چهاردهم،‏ در شب تاريک و طوفانی روی آب دريا راه می رود ‏(متی،‏ باب چهاردهم،‏يوحنا،‏ باب ششم،‏ بيماران متعدد دامن قبای او را لمس می کنند و شفايوحنا،‏ باب ششم،‏ مرقس،‏ باب ششم،‏ روح ناپاک را از درون دختر يک زن يونانیمرقس،‏ باب ششم،‏ می يابند(متی،‏ باب چهاردهم،‏ مردی کر و لال را با گذاشتن انگشت در گوش او و انداختن آب دهان بربيرون می کند ‏(متی،‏ باب پانزدهم،‏ بينائی مرد کوری را با گذاشتن دست خود بر چشمان اوروی زبانش شنوا و گويا می کند ‏(مرقس،‏ باب هفتم،‏ سه تن از حواريون او وی را در بالای کوهی بلند با موسی وبه وی باز می گرداند ‏(مرقس،‏ باب هشتم،‏ الياس در گفتگو می بينند و در همان هنگام ابری بر آنها سايه می افکند و از درون آن صدای خداوند را می شنوند کهلوقا،‏ باب نهم،‏مرقس،‏ باب نهم،‏ می گويد اين پسر عزيز من است و به او گوش بدهيد ‏(متی،‏ باب هفدهم،‏ روحبه روح شريری که در درون پسر بچه ای رفته است و ويرا در آب و آتش می اندازد بانگ می زند:‏ کر و لال،‏ از اين بچه بيرون بيا و ديگر هيچوقت به او داخل مشو،‏ و روح نعره زنان بيرون می آيد ‏(متی،‏ باب هفدهم،‏گدای نابينائی را در اريحا با گفتن اينکه بدنبال من بيا،‏لوقا،‏ باب نهم،‏ مرقس،‏ باب نهم،‏ هنگام گرسنگی بهلوقا،‏ فصل هجدهم،‏ مرقس،‏ فصل دهم،‏ بينا می کند ‏(متی،‏ فصل بيستم،‏ درخت انجير پر برگی بر می خورد ولی چون در آن ميوه ای نمی يابد به درخت نفرين می کند و بدو می گويد که ديگرمرقس،‏کسی از ميوه تو نخواهد خورد،‏ و همانوقت درخت از ريشه خشک می شود ‏(متی،‏ فصل بيست و يکم،‏ در معروفترين معجزه خود ايلعازار مردی از اهالی يهوديه را چهار روز پس از مرگ و تدفينفصل يازدهم،‏ او زنده می کند و از درون گور بيرون می آورد ‏(يوحنا،‏ فصل يازدهم،‏،١٣-٢،٣-٢۵،(٢۵-٢٢،٢٣-٢٢،١٩-١٨،۴۴-٣٠،٧-٢،(۴٣-٣۵،٣۴-٢٨،(٢١-١٨،٣١-٣۵،(۵۶-۴٨،١٣-١،٢٧-٢٣،۴٢-٣۵،(٣٩-٢۶،(۴٧-۴٣،٢۶-٢٢،٢١-١٣،(١۴-١،(٢١-١۵،۵١-۴۵،(۵۶-۵٣،٣۶-٣۴١،(٢٨-٢١،(٣٧-٣١،(٣۶-٢٢.(۴۴-٣٨،(۴٣-٣٧،۵١-۴۶،٢٧-١۴،٣۴-٢٩٢،(١۴-١٢،١٧-١٠،(٣۶-٢٨،٢١-١۴معجزات عيسی بعد از مرگ او نيز ادامه می يابد.‏ در لحظه جان سپردن او بر روی صليب قبرها باز می شوند وبسياری از مقدسين از درون آنها بيرون می آيند و وارد بيت المقدس ‏(اورشليم)‏ می شوند ‏(متی،‏ باب بيست وو‎۵٣‎‏).‏ پس از رستاخيز از درون گور و صعود به آسمان،‏ وی در جليله به ديدار شاگردان ‏(حواريون)‏ خود می رود و باآنها گفتگو می کند ‏(متی،‏ باب بيست و هشتم،‏ مرقس،‏ باب شانزدهم،‏ لوقا،‏ باب بيست و چهارم،‏يوحنا،‏ باب بيستم،‏ و جداگانه نيز بر مريم مجدليه ظاهر می شود ‏(متی،‏ باب بيست و هشتم،‏مرقس،‏ باب شانزدهم،‏ يوحنا،‏ باب بيستم،‏ تور ماهيگيری پطروس و همراهان او را در دريای طبريهآنقدر از ماهی پر می کند که توانائی بردن تور را به داخل قايق خود ندارد و پطروس ‏(شمعون)‏ به تنهائیبزرگ صيد می کند ‏(يوحنا،‏ باب بيست و يکم،‏ با اينهمه،‏ اينها فقط قسمتی از معجزات عيسی است،‏ زيرا درانجيل يوحنا تصريح شده است که:‏ ‏«عيسی معجزات متعدد ديگری نيز در حضور شاگردان خود انجام داد که در اين کتابهفتم،‏ ۵٢-٣۶،١٠-٩١۵٣ ماهی،١٨-١۴،٢٠-١۶،(١٨-١١.(١١-٣،(٢٣-١٩،١١-٩،۴٩____________________________-١-٢در نقل اين معجزه،‏ نويسنده انجيل متی که خودش يهودی است،‏ از زبان عيسی نقل می کند که چون زن تقاضاکننده يهودی نيست،‏ عيسی در آغاز به درخواست او پاسخ مثبت نمی دهد و به وی می گويد که درست نيست نانفرزندان خانواده ‏(يهوديان)‏ را پيش سگ ها بيندازيم،‏ ولی چون زن جواب می دهد که با اينوصف به سگ های خانهنيز از خرده های خوراک فرزندان سهمی می رسد،‏ عيسی تقاضای او را می پذيرد و دخترش را شفا می بخشد.‏پژوهشگران متعددی متعددی متذکر شده اند که چنين برداشتی بکلی مخالف با آن طرز فکری است که دربسياری از موارد ديگر در انجيل های چهارگانه به عيسی نسبت داده شده است.‏ولتر در ارزيابی اين معجزه می پرسد:‏ آيا برای عيسی که خيال معجزه داشت،‏ آسانتر نبود که درخت انجيربيگناه را از ميوه برخوردار کند تا اينکه آنرا بخشکاند؟صفحه ٢٣


یولیحتتولدی ديگرنوشته نشده است،‏کتاب های توحيدیهمينقدر نوشته شد تا شما ايمان بياوريد که او مسيح خدا و پسر خدا است»‏ ‏(يوحنا،‏ باب بيستم،‏.(٣١-٣٠،۴٩برخلاف انجيل که معجزات تورات را می پذيرد،‏ و قرآن که هم معجزات تورات و هم معجزات انجيل را می پذيرد،‏روحانيت يهود هيچيک از معجزات عيسی را بصورت معجزه نپذيرفته بلکه آنرا سحر و جادو می داند.‏ در تلمود ‏(قدوشيمب)‏ عيسی ساحری شناخته شده که سحر و جادوی خود را از ساحران مصری آموخته است.‏ محقق انگليسیمورتون اسميث در رساله تحليلی خود درباره معجزات عيسی،‏ عقيده دارد که نويسندگان انجيل ها اين معجزات را که بهعيسی نسبت داده شده از متون قديمی کلدانی و بابلی و بخصوص مصری اقتباس کرده و حتی در مواردی فرمول هایاين ساحران را بکار برده اند،‏ مثلا در تاريخ تاسيتوس مورخ لاتينی حکايت شده است که ساحری در اسکندريه به ياریخدای آپيس با آب دهان خود بينائی يک نابينا را بدو بازگردانيد و پاهای مرد مفلوجی را به حرکت درآورد.‏ تبديل آب بهشراب که در انجيل يوحنا ‏(باب دوم،‏ بصورت نخستين معجزه عيسی روايت شده،‏ معجزه ای است که درميتولوژی يونان به ديونيزوس خدای شراب نسبت داده شده و جزئيات اين روايت انجيل از همان اسطوره گرفتهشده است.‏(١٠-۶در قرآن معجزات اضافی ديگری هم به عيسی نسبت داده شده که در خود انجيل ها سخنی از آنها نرفته است،‏ از قبيلاينکه عيسی شکل پرنده ای را از خاک و گل می سازد و با اجازه خداوند آنرا جان می بخشد ‏(آل عمران،‏ مائده،‏مريم،‏ يا اينکه عيسی در گهواره مانند سالمندان با مردم حرف می زند ‏(آل عمران مائده مريمو‎٣٠‎‏)‏ معجزه پرنده از انجيل غير رسمی تماس ‏(باب سوم،‏ و معجزه حرف زدن عيسی از متن حبشی‏«معجزات عيسی»‏ ‏(باب دوازدهم،‏ ۶٢۶) گرفته شده است.‏،۴٩،١١٠،۴۶(٢-١(٣٢،١١٠٢٩صفحه ٢٤


يهايدنتولدی ديگراسطوره آفرينش......صفحه 1اسطوره آفرينشافسانه آفرينش کائنات و خلقت انسان،‏ از سه قرن پيش تا کنون مهمترين نقطه ضعف هر سه مذهب‏"توحيدي"جهان بوده است،‏ زيرا دراين مورد اين هر سه مستقيما رودرروي واقعيتهاي جهان دانش قرار گرفتهاند.‏ هرقدم تازه اي که درطول اين قرون درامر شناسائي واقعيتهاي مربوط به زمين ما،و منظومه شمسي ما،‏وکهکشان ما،‏ وزمين ها و خورشيد ها و کهکشانهاي ديگر کائنات برداشته شده،‏ و هر کشف جديدي که دربارهپيدايش زندگي درروي زمين و سير تکاملي آن از باکتري هاي نخستين تا به انسان متفکر عصر ما صودت گرفته،‏افسانه هزاران ساله آفرينش شش روزه آسمان و زمين و موجودات اين زمين را بي اعتبارتر ساخته است.‏ميليونها نفريهودي درطول بيش از سه هزار سال،‏ و ميليارد ها نفر مسيحي درطول نزديک به دوهزار سال،‏درعهدعتيق و عهد جديد خود درباره نحوه آفرينش کائنات و پيدايش نوع انسان درروي زمين،‏ خوانده اند وامروزنيز ميخوانند که:‏‏"درابتدا خداآسمانها و زمين راآفريد،‏ و زمين تهي وباير بود و تاريکي برروي لجه بود،‏ وروح خدا سطح آنها رافروگرفت.‏ و خدا گفت آبهاي زير آسمان دريکجا جمع شود و خشکي ظاهر گردد،و خدا خشکي رازمين ناميد واجتماع آبهارا دريا ناميد.‏ و خدا گفت زمين نباتات بروياند.‏ وگفت:‏ آبها به انبوه ماهيان پر شود و پرندگان بربالاي زمين برروي فلک آسمان پرواز کنند.‏ و گفت زمين جانوران رابه اجناس مختلف و حشرات و بهائم را بهاجناس مختلف بيرون بياورد.‏ پس گفت که آدم را شبيه خودمان بسازيم تا برماهيان دريا و پرندگان آسمان وبهائم و حشراتي که برزمين مخزند حکومت نمايد.‏ پس آدم را آفريد و ايشان رانروماده آفريد.‏ و آدم رااز خاکبسرشت.‏ ودربيني وي روح حيات دميد.‏ و خداوند باغي درجهت مشرق غرس نمود و آن آدم راکه سرشتهبود درآنجا گذاشت....‏ وچهارنهر بيرون آمد تا آن باغ راسيرات کند.‏ و خداوند همه اينها را درشش روز به پايانرسانيد ‏"(خلاصه شده از سفر پيدايش،‏ باب اول).‏.....................آ"‏بنوبه خود،درطول هزارو چهارصد سال درهمين باره درقرآن خوانده اند و امروز نيزميلياردها مسلمان جهان نيز،‏ و شب راتاريک و روز را روشن آفريديم.‏ميخوانند که:‏ سمانها وزمين را درشش روزآفريديم ‏(بقره،‏ ، و آبها را بصورت دو دريايپس زمين را بگسترانديم و کوههارا ستونهاي آسمان ساختيم ‏(نازعات،‏‎٣٣-٢٧‎‏)‏ ‏،و همه جانوران راازآبشور و شيرشن آفريديم و اين دو دريا را با حائلي از يکديگر جدا کرديم ‏(فرقان،‏‎۵٣‎‏)‏ ‏،وآدم راازخاک آفريديم(آلآفريديم که برخي ازآنها برشکم راروند وبرخي بردوپاوبرخي نيز برچهارپا(نور،‏‎۴۵‎‏)‏ ‏،وچراغهاي‏،وروح خويش رابراودميديم ‏(حجر،‏‎٢٩‎‏)‏ وبه کاملترين صورت آفريديم ‏(مومن،‏‎۶۴‎‏)‏ عمران،‏ ستارگان رابراي راهنمائي او درتاريکي هاي بيابان ودريا برافروختيم ‏(انعام،‏‎٩٧‎‏)".‏..(١١٧(۵٩درطول قرنها،اسطوره توراتي آفرينش براي جهان مسيحيت واقعيت انکارناپذيري بود که انکارآن يا حتي ترديددرقبول بيقيد وشرط آن اتهام کفرو زندقه و کيفرشکنجه و مرگ رابدنبال داشت.‏ هرمسيحي مومن ميبايست الزاماپذيرفته باشد که دنيا در‎۴٠٠۴‎ سال پيش از ميلاد مسيح آفريده شده است.‏ اسقف اعظم ايرلندي،‏ جيمزآشردرآغازقرن هفدهم مسيحي حتي اعلام کرد که براساس برسي او ازمتون مذهبي اين آفرينش دقيقادرساعت نه صبح روزدوشنبه ٢۶ اکتبر صورت گرفته است.‏ درتقويم رسمي يهود سال کنوني سال ۵٧۵٨ ازخلقت دنيا است و روز١٠۵۶ سال فاصله ميان آدم و نوح،‏ فاصله ميان نوحاکتبرسالروز آفرينش جهان.‏ از اينوابراهيم،‏ ١٨١٢ سال فاصله ميان ابراهيم و عيسي است.‏ طبق روايات مذهبي يهود،‏ خاکي که آدم با آن سرشتهشده از محل آينده معبد سليمان دراورشليم برداشته شده است.‏٧٨٩٢ سال۵٧۵٨ سال،‏دراحاديث اسلامي بنوبه خود آمده است که خداوند درشب معراج به پيامبرش محمد اطلاع داد که زمين را روزشنبه،‏ کوههارا روز يکشنبه،‏ گياهان ودرختهاراروز دوشنبه،‏ آفري هاي ناخوشايند راروز سه شنبه،‏ نورراروز چهارشنبه،وحيوانات راروزپنجشنبه وآدم راروزآدينه اندکي پس ازپايان نمازجمعه آفريده است(مشکوه المصابحبيضاوي درتفسيرمعروف خود ازقرآن(انوارالتنزيل واسرارالتأويل)‏ تصريح ميکند که خداوند آسمانهاراروزپنجشنبه آفريد و خورشيد و ماه وستارگان راروز جمعه درآنها جاي داد.‏زمخشري)‏ .


ني"‏يعنيعنياني پيدنيهاي اياتتولدی ديگراسطوره آفرينشبه حکايت کتابهاي"توحيدي"چگونگي اين آفرينش کائنات و آدميان از جانب خود خداوند درگفتگوي دو جانبه يهوهو موسي درکوه سينا و از طريق نزول وحي برمحمد،‏ به اطلاع موسي و عيسي و محمد رسيده است.‏ بااينهمه،‏واقعيت موجود اين است که همچنانکه بخش فيزيک سماوي (Astro-Physic) دانش عصر ما قوانين رياضي وفيزيکي مربوط به کهکشانها وخورشيد ها و پيدايش زندگي درروي زمين را تا آن اندازه که پيشرفتهاي علمي و فنيجهان کنوني اجازه ميدهد دقيقا مشخص کرده است،‏ بخش ديگري از همين دانش عصر ما،‏ ي بخش کاوشهايباستان شناسي بنوبه خود اسناد و مدارک ناشناخته فراواني را دراختيارپژوهشگران قرارداده است که نشان ميدهدبرداشتهاي تورات و به دنبال آن دو کتاب توحيدي ديگر درزمينه آفرينش بيشتر از آنکه ازوحي آسماني سرچشمهگرفته باشند ازاسطوره ها و افسانه هاي ماقبل توراتي،‏ بخصوص از معتقدات بابلي و اکدي وکلداني ودربخشاساسي ديگري ازآن ي درزمينه آفرينش شش روزه کائنات از معتقدات مزدائي سرچشمه گرفته اند.‏،الواح و مدارک مکشوفه باستان شناسي درقرن گذشته و قرن حاضر بهمان اندازه درابطال معتقدات سنتي گذشتهنقش قاطع داشته اند که اکتشافات رياضي ونجومي وبرسي فضائي درابطال اين نظريات داشته اند.‏ بطورنمونهمضمون يک لوحه بابلي مکشوفه دربايگ کاخ سلطنتيAssurbanipal پادشاه آشور،که خود آن نيزاقتباس ازاسطوره هاي قديمي تري دربين النهرين است چنين است که:‏ خدايان عالم هستي را از آب آفريدند،‏ و درآن هنگامگردابي گرداگرد زمين رافرا گرفته بود،وزمين سطحي دايره شکل بود که بردورآن کوههاافراشته بودند وسقفآسمان براين کوهها تکيه داشت،‏ و همه اينها درميان آب بود،‏ و خدايان آبهارا به شکل شوروشيرين ازهمجداکردند.‏ پس از آن چهار رودخانه بزرگ و روئي ها وحيوانات وحشي و اهلي و پرندگان و ماهيان رايکي پساز ديگري آفريدند،‏ ودرآخر الهه ‏"آرزو"انشار اولين مردوکيشار اولين زن را آفريد،‏ که اولي نماينده آسمان ودومي نماينده زمين بودند،‏ و روح زندگي توسط ‏"دوماساگا"‏ و"‏ گاتومادوک"‏ دو خداي مرد وزن دربيني آنها دميدهشد،‏ واز درآميختن آن دو،‏ نوع انسان به وجود آمد.‏جمله هاي آغازين سفر پيدايش تورات که:‏ پيش از آفرينش زمين تهي و باير بود و تاريکي برروي لجه بود و روح‏(حماسه آفرينش است که متنخدا سطح آبها را فرو گرفت ترجمه کلمه به کلمه حماسه بابليکامل آنرا همراه با توضيحات تاريخي مربوط بدان درکتاب اسطوره ها وسنت هاي ژان بوتروآشورشناس برجستهقرن حاضر ميتوان يافت،‏ و براصل آميزش دو درياي آب شيرين و آب شور که بخصوص درقرآن از آن سخن رفتهاست تکيه دارد.‏ به حکايت اين منظومه،‏ درآغازApsou ‏(آب شيرين)‏ وTiamat ‏(آب شور)‏ لجهرابه وجود مي آورند و بعد مردوخ خداي بزرگ جريان زمان را برقرار ميکند و به فکر آفرينش کائناتو موجودات مي افتد که مي بايد براي خدمت به خدايان ساخته شوند.‏ اسطوره مربوط به آفرينش آدم از خاک ودميده شدن روح زندگي دربيني او از منظومه اي بابلي متعلق به ۴٠٠٠ سال پيش اقتباس شده است که در آن الههن تو"خاک زمين را با خون يکي ازخدايان عجين ميکند وازاين خميرقالب نخستين انسان را ميسازد.ترجمه کاملاين منظومه درکتابي بنام ‏"وقتيکه خدايان آدمها را مي آفريدند توسط ساموئل کرمر درمجموعه ‏"ميتولوژي بينالنهرين بچاپ رسيده است.‏ درهمين اساطير بابلي از خلقت عالم درهفت روز نام برده شده است که شرح مربوطبه هر روز آن بر روي لوحه اي از الواح هفتگانه کاوشهاي باستان شناسي کتابخانه اشوربنيبعلAssurbanipal درنينوا ثبت شده است:‏(Enuma Elish"،(Chaos)"به تذکرBottero ، متفکران مذهبي يهود براي ريزي اسطوره الهي آفرينش غلباکاري جز اين نداشته اند کهمجموعه اي از معتقدات تمدنهاي قبلي را درباره مسائل ماوراء الطبيعه باهم درآميزند و آنهارا درمسير ايدئولوژيمذهبي خاص خودشان دستکاري کنند،‏ ودرست به همين ترتيب بود که متن رسمي کنوني کتاب مقدس از حماسهآفرينش بابلي مايه گرفت.‏ همين محقق متذکرميشود که براساس متون اوليه تورات آفرينش زمين و آسمان درهشتروز انجام گرفته بود ونه درشش روز،‏ منتها خاخام هاي نويسنده تورات کنوني معروف به تورات کاهنان لازمدانستند خدا درروز هفتم آفرينش استراحت کند تا به تعطيل روز شنبه يهود بعدي ماوراء الطبيه وکائن داده شود.‏اين اسطوره توراتي استراحت خدا درروز هفتم آفرينش بطورغير مستقيم درقرآن مورد ريشخند قرار گرفته استصفحه 2


تولدی ديگراسطوره آفرينش١زيرا درآن خداوند تصريح ميکند که ‏"آسمانها و زمين و آنچه راکه درميان آنها است درشش روز آفريديم و خستههم نشديم" ‏(ق،‏ (٣٧ .دو محقق معاصرV.G.Lambert وA.R.Milland درکتاب تحقيقي خود درباره خلقت،‏ سهم مهمي درپيريزي اسطوره آفرينش توراتي براي اسطوره آفرينش آشوري قائلند که خود ترکيبي از اسطوره هاي سومري واکدي وحوراني است.‏ لوحه مربوط بدين اسطوره اکنون درموزه بريتانيا ‏(بريتيش ميوزيوم)‏ درلندن نگاهداريميشود.‏ همچنين محقق آلماني F.Helling تأثيرات آشکاري از اسطوره هاي مصر باستان را درافسانه آفرينشتورات يافته است که از آنجمله ميتوان از آسمان و آبهاي زمين،‏ آفرينش حيوانات از خاک وآفرينش پرندگان وماهيان از آب،‏ و دميدن دم زندگي دربيني انسان توسط خدايان نام برد.‏.............................................................._____________________________)"..."١– درقرآن چندين بار از خلقت کائنات درشش روز سخن رفته است،‏ ولي دريک سوره اين مدت هشتروز تعيين شده است:‏ و زمين را دردوروز آفريديم،‏ وآسماا را دردوروزديگر،‏ وآنچه راکهافسانه استراحت خدا درهفتميندرروي زمين است درچهار روز ديگر آفريديم فصلت،‏روز آفرينش نه تنها از جانب خاخام هاي يهود دردوران باستاني،‏ بلکه از جانب بسياري ازآخوندان جهان مسيحي،‏ آم درعصر خود ما ودر يکي از مترقي ترين کشورهاي جهان غرب موردبهره برداري شگفت آوري قرار گرفته است که نمونه گويائي از آنرا درنزد فرقه معروف گواهانيهوه)‏ که قريب يکصد ساليهوه ميتوان يافت.‏ اين فرقه مذهبيپيش درايالات متحده امريکا بنيانگذاري شده است و يکي از موفق ترين فرقه هاي مذهبي وابستهبه مسيحيت درعصر حاضر است،‏ دريک برداشت فلسفي بسيار نزديک به فلسفه مذهبي ايران باستان،‏دنيارا صحنه مبارزه همه جانبه خدا و شيطان ميداند و عقيده دارد که هم حکومتها و همادهاي مذهبي جهان کاملا ساخته و پرداخته شيطانند و از زمان نا فرماني آدم دربهشت هموارهچنين بوده است،‏ زيرا که خدا بعد ازآنکه آدم و حوا را درروز ششم آفرينش خلقت کرد بهاستراحت پرداخت و شيطان توانست از اين امر استفاده کند و دامنه نفوذ خود را درزمين گسترشدهد.‏ تلاش عيسي براي بازگرداندن حکومت خدا موفقيت آميز نبود،‏ زيرا خواست خداوند اين بودکه شيطان فرصت کافي براي اجراي همه برنامه هاي شيطاني خود داشته باشد.‏ بدين جهت عيسي جنبشمذهبي گواهان يهوه را مأمور کرده است که راه را براي حکومت ائي اودرجهان به عنوانطليعه روز رستاخيز هموار سازد.‏ از نظر گواهان يهوه با استناد بدين گفته پطروس قديسدرانجيل که براي خدا يکروز معادل هزار سال است خلقت جهان ميبايست منطقا ۶٠٠٠ سال طولکشيده باشد،‏ هرچند که اخيرا گرايشي بدين نظريه بوجود آمده است که هرروز ميبايد معادلهفتهزار سال به حساب آورده شود.‏ ولي درهردومورد،‏ دراين مورد توافق نظر وجود دارد کهپايان روز استراحت خدا نزديک است و وي بزودي کار خود را از سر خواهد گرفت ودرپيکاريعظيم بنام Harmaguedon بطور ائي برشيطان پيروز خواهد شد و بعد از آن دوران هزار ساله ايفراخواهد رسيد که درآن عيسي مسيح از فراز آسماا حکومت زميني خود را اداره خواهد کرد،‏و درآن زمان مرده ها نيز زنده خواهند شد تااز اين فرصت براي جبران گناهان خود استفادهکنند،‏ منتها چون رستاخيز اينهمه جمعيت بصورت يکجا مشکل ميکند،‏ اين رستاخيز بطور تدريجي ودرچند مرحله صورت خواهد گرفت.‏ طبق نخستين پيش بيني ها ميبايست مرحله اول اين کار درسال١٩١۴ انجام شده باشد وچون چنين نشد نتيجه گرفته شد که بايد براي اين آمادگي تلاش بيشتريدرراه نيل به حقيقت انجام گيرد.‏ ولي ترديد نيست که اين رستاخيز درپايان اين هزارساله صورتخواهد گرفت،‏ وآائي که وفاداري خود را به يهوه،‏ خداي آفريننده کائنات،‏ ثابت کرده باشندبارديگر در روي همين زمين – که درآنزمان ماهيت بهشت زميني پيشين خود ‏(باغ عدن)‏ راباز خواهديافت – خواهند زيست و شيطان بزرگ و زاده هاي او که اندکي پيش از روز رستاخيز آزاد شدهاند بدست اين بهشتيان نابود خواهند شد.‏ با توجه به اينکه اين فرمااي ده گانه موسيدرتورات آمده است که ‏"کسي را نخواهي کشت گواهيان يهوه از خدمت سربازي سرباز ميزنند،‏به ويژه با توجه به اينکه دولتهاي کنوني جهان همه ساخته شيطانند.‏ از اداي احترام به پرچمکشور خود نيز خودداري ميکنند زيرا اين را نوعي بت پرستي ميشمارند.‏مرکز جهاني اين فرقه نيرومند مذهبي ‏(که درپايان قرن گذشته بدستبنباد گذاشته شد)‏ دربروکلين نيويورک است ولي درخارج از ايالات متحده،‏ دربيست کشور ديگرامريکا و اروپا و اقيانوسيه و آسيا و افريقا شعبه و پيرودارد،‏ ودونشريه ارگان آن يکيبابيش از ده ميليون نسخه تيراژ به يکصد زبان و ديگري با نه ميليون نسخه تيراژبهمنتشر ميشوند.‏Charles Taze Russel امريکائي۵4 زبان.(١٢–٩Witnesses Of Jehovah ‏(گواهان"صفحه 3


يعنتولدی ديگراسطوره آفرينش")"اسطوره بهشت زميني ‏(باغ عدن)‏ که درتورات آمده:‏ وخداوند باغي درعدن بطرف مشرق بوجود آورد و همهدرختان خوشنما وخوشخوراک را درآن زمين رويانيد و نهري ازعدن بيرون آمد تاباغ را سيراب کند و از آنجا بهچهار شعبه تقسيم شد سفرپيدايش،‏ باب دوم،‏ بنوبه خود از اساطير بابلي گرفته شده که درآنها از آنباغ بصورت Edinu درزبان بابلي وآشوري وEdin درزبان سومري ياد شده است.‏ تصوير ظريفي از اين باغ ونهر چهار شاخه آن رادرنقوش ديواري کاخ سلطنتي بابل متعلق به قرن هيجدهم پيش از ميلاد که دراواسط قرنحاضر توسط هيئت باستان شناسی فرانسه درکاوشهاي باستاني ماري کشف شد،‏ درموزه لوورپاريسميتوان يافت.‏"(١٠- ٨١اسطوره خلق آدم به صورت خدا که درباره آن درتورات آمده است:‏ و خداوند گفت آدم را بصورت خودمان وموافق خودمان بساريم،‏ پس خدا آدم را بصورت خود آفريد و اورا بصورت خدا آفريد سفرآفرينش،‏ باب اولاقتباس ديگري ازاساطير بابلي و سومري است که درآنها خدايان و آدميان به يک صورت نوده شده اند.‏اعتقاد به آفرينش يک زوج نخستين نيز عقيده اي است که تقريبا درهمه مذاهب باستاني عموميت دارد.‏ دراساطيرسومري اين زوج دوموسي واينانا،‏ دراساطير اکدي و بابلي مردوخ و سرپينت،‏ دراساطير مصري اوزيس وازيريس،‏ دراساطير هندي برهما و شاکتيس،‏ ودرمعتقدات اوستائي مشياو مشيانگ نام دارند،‏ که داستان اخيرتقريبا همان است که بطور کامل درتورات منعکس شده است.‏،)"(٢۶داستان آدم و حواي تورات ‏(که بعدا به همان صورت درقرآن نيزآمده است)‏ اکنون نه تنها از جانب بيشترپژوهشگران تاريخ مذاهب افسانه اي بيش تلقي نميشود،‏ بلکه حتي دائره المعارف معتبرکاتوليکي نيزاعتراف ميکند که اين داستان تنها يک افسانه اساطيري است،‏ منتها اضافه ميکند که ازنوع ‏"پرمحتواي ‏"اينافسانه هااست و بايد بين آن و داستنهائي از قبيل ترانه رلاند يا گربه چکمه پوش تفاوت گذاشت،‏ زيرا که هرچندواقعيت ندارد ولي مفهوم معنوي عميق دارد.‏ درحال حاضر آنچه صدها ميليون دانش آموز و دانشجوي يهوديومسيحي و مسلمان دردبيرستانها و دانشگاههاي خود درزمينه همين آفرينش شش روزه ميآموزند اين است کهازپيدايش کائنات تا به امروز درحدود ١۶ ميليارد سال،‏ ازپيدايش منظومه شمسي ما درحدود ۶ ميليارد سال وازپيدايش زندگي در روي زمين درحدود ٣ ميليارد سال ميگذرد،‏ و بهمراه آن مي آموزند که کهکشانماکه منظومه شمسي وزمين بدان تعلق دارد تنها يکي از ميليارد کهکشان جهان آفرينش است،‏ و اينکهکشان خودش به تنهائي ميليارد خورشيد دارد که خورشيد ما فقط يکي ازآنها و آنهم نه ازبزرگترينآنهاست،‏ و وسعت همين کهکشان ما درحدي است که اگر فاصله زمين از خورشيد تنها يک ميليمترفرض شود،‏ قطراين کهکشان به کيلومتر بالغ ميشود.‏ و بازهم مي آموزند که شمار کلي خورشيد هاي کهکشانهايکهزارميليارد ميليارد ‏(رقم‎١‎ با‎٢١‎ صفربدنبال آن)‏ است،‏ و حدود گسترش اين کائنات تاآنجا که محاسبه آن باوسائل و ضوابط علمي کنوني امکان دارد پانزده تا بيست ميليارد سال نوري است،‏ ي سالي که هرثانيه آنمفهوم سيصد هزارکيلومتروهرساعت آن مفهوم يک ميليارد کيلومتر رادارد.‏Theo(Galaxy)٢۵٠٢٠٠۶٣٠٠درروي زمين خود ما نيز،‏ ازپيدايش ماهيان درحدود ۴۵٠ ميليون سال،‏ از پيدايش خزندگان درحدود ‎١٨٠‎ميليونسال،‏ از پيدايش پستانداران درحدود‎١۶٠‎ ميليون سال،‏ از پيدايش ميمونهاي آدم نما بين سه تا چهار و نيم ميليون____________________________١طه،‏‎١٢۶-١١٧‎‏)‏ .‏(محمد،‏‎١۵‎‏)‏ .– ازاين بهشت زميني درقرآن نيز بهمين صورت و باهمين اسم نام برده شده است ‏(بقره،‏‎٣۵‎‏،‏ اعراف،‏‎٢٧-١٩‎‏،‏همچنين از رودخانه هاي چهارگانه آب و شيرو شراب طهوروعسل که دربهشت ازآا ياد شده استHubble۴ مترقطرو ،۶٢- اين ارقام ازتازه ترين اطلاعاتي نقل شده که توسط تلسکوپ فضائي به مرکز علمي Nasaدرايالات١١ تن وزن دارد و درسالمتحده امريکا مخابره شده است.‏ اين تلسکوپ که ١٣ مترطول و‎٣‎‏،‏توسط فضاپيماي Discovery درمدار زمين قرار داده شده در‎۶١٠‎ کيلومتري زمين درگردش است وعکسهاي ارسالي آنتوسط انستنتوي علمي ويژه اي بطور منظم مورد برسي قرار ميگيرد.‏ تلسکوپ ‏"هابل"بطور شگفت آور ي درروز‎١۶‎ اکتبر‎١٩٩۴‎ تصويري از انفجاري آسماني درکهکشاني واقع در‎۵٠٠‎ ميليون سال نوري از زمين ما دريافتداشت که طبق محاسبات کارشناسان Nasa ذرات ناشي ازآن باسرعت ٣٢٠٠٠٠ کيلومتر درساعت پراکنده شده اندتا تولدچند ميليارد خورشيد تازه را به دنبال بياورند.‏١٩٩٠صفحه 4


يهايمايوليهاطتولدی ديگراسطوره آفرينشسال،‏ از پيدايش نخستين انسانها يک ونيم تا ‎٣‎ميليون سال واز پيدايش انسان کنوني تقريبا ‎٧٠٠‎هزار سال ميگذرد.‏تاکنون درحدود ۵٠ ميليارد نوع موجود زنده درروي زمين زندگي کرده اند که تاامروزه فقط ده تاپانزده ميليون ازآنها باقي مانده اند و ازاين رقم بيش از يک ميليون آنرا حشرات تشکيل ميدهند.‏ بموازات آن درحدود ۴۵٠ هزارنوع گياه وجود دارند که اندکي بيش از نيم آنها درختان و گياهان گل دار و ميوه دار هستند.‏قرنهاي پياپي مومنان مذاهب توحيدي برمبناي متون مقدس بر اين عقيده بودند که همه اين اختران تنها به خاطرروشن کردن روزها و شبهاي آدميان درآسمان جا داده شده اند:‏ ‏"و خدا گفت نيرهادرفلک آسمان باشند تا به زمينروشنائي دهند،وچنين شد،‏ وخدا ستارگان را درفلک آسمان گذاشت تا زمين را روشن کنند"(تورات،‏ سفرآفرينش،‏باب اول،‏ ‎١۵‎و‎١۶‎‏)‏ ‏،"و چراغهاي ستارگان را براي راهنمائي آدميان درتاريکي هاي بيابان و دريا برافروختيم‏"(قرآن،‏ سوره انعام،‏‎٩٧‎‏،‏ يونس،‏ ‎۵‎‏،انبياء،‏‎٣٣‎‏،‏ فصلت،‏ ‎٣٧‎‏،ملک،‏ ‏"وخداوند آدم رابصورت خود آفريد وبدو گفت که بارورشود وبرماهيان دريا وپرندگان آسمان وهمه حيواناتي که برزمين ميخزند حکومت کند،وهمهگياهان تخمداري که برروي تمام زمين است و همه درختهاي ميوه دار براي او خوراک باشد زيرا که براي اووهمه موجودات زمين رابراي بهره شماساخته شده است ‏"(تورات سفر پيدايش،‏ باب اول،‏آدميان خلق کرديم ‏(بقره،‏ ‏،واسب وقاطر والاغ راآفريديم تا برآنها سوار شويد،‏ و چهار پايان را آفريديم تااز مو و پشمشان بهره ببريد و گوشتشان رابخوريد ‏"(نحل،‏ ‏،"براي شما نخلستانها و تاکستانها را آفريديمتا ميوه هاي فراوان از آنها بخوريد ‏(مومنون،‏ و مقرر کرديم که يکجا باغ انگور باشد و جائي مزرعه غلات‏(رعد،‏ ولي عليرغم همه اين تأکيد ها که خورشيد و ماه و ستارگان و حيوانات و نباتات همه به خاطر نوعانسان،‏ مخلوق سوگلي خدا،‏ آفريده شده اند،‏ امروز دستاوردهاي جهان دانش مشخص کرده اند که تمام اينخورشيدها ميلياردها سال و اين حيوانات ونباتات ميليونها سال پيش از پيدايش اين مخلوق سوگلي وجود داشته اند،‏و حيوان دوپا نه اولين بلکه ديرخاسته ترين همه آنها است.‏ بررسي جالبی که بيست سال پيش ازاين توساستاد سرشناس علوم فضائي دانشگاه کرنل امريکا انتشاريافت،‏ حاکي ازاين بود کهاگرعمرکائنات رايکسال فرض کنيم،‏ اولين انسانها درساعت ٢٢ و سي دقيقه روز آخرماه دوازدهم پيدا شده اند،‏.(۵..."،(٣١-٢٧٧ و‎٨‎‏)‏(١٨(٢٩."Carl(٣Sagan..............................................................و اولين تمدنها درساعت ‎٢٣‎و‎۵٩‎دقيقه و‎٢٠‎ثانيه،‏ و آئينهاي سه گانه يهودي و مسيحي و اسلام بترتيب درساعت‎٢٣‎و‎۵٩‎ دقيقه و‎۵۴‎و‎۵۵‎و‎۵۶‎ ثانيه،‏ و درحال حاضر مادرثانيه پنجاه و نهم ازساعت بيست و چهارو آخر روزاز ماه دوازدهم بسر ميبريم.‏واقعيتهاي ژئوفيزيکي مربوط به پيدايش کائنات حتي درقرون گذشته نيز چنان آشکار بود که براي قشري ترينپيروان مکتب تورات و انجيل دفاع از اسطوره خلقت شش روزه آسمان و زمين و کليه موجودات آن امکان پذيرراروزهاي معمولي نميبايد تلقي کرد،‏نبود،‏ بناچار اين راه حل مغلطه آميزارائه شد که روزهاي بيبليک(توراتي)‏ گذشته از اينکه خود کليسا اين تفسيرآورد.‏ بلکه هر کدام از آنها را معادل چند صدهزار سال ميبايد به حساب را رسما رد کرد،چنين برداشتي مستلزم آن بود که في المثل طوفان نوح نيز بجاي چهل روز چندين هزار سال ادامهبراي پيروان مکتب قرآنيافته باشد و موسي بجاي ١٢٠ سال چند ده ميليون عمر کرده باشد.‏ به همين ترتيب،‏ دفاع از برداشتهايي چوننيز با همه تقرسي که اين کتاب براي صدها ميليون پيروان آن داشته است و دارد،‏ و ‏"خورشيد درچشمه آب تيره اي غروب ميکنداينکه:‏ ‏"زمين را به شکل بستري مسطح آفريديم ‏"(نباء،‏ مگر وقتيکه خود ما چنين اراده کرده باشيم‏"آسمان را نگاه ميداريم که روي زمين نيفتد،‏ کهف،‏ پروردگارنباء کوههارا مانند ميخ درزمين فرو کرديم که ستونهاي آسمان باشند ‏(حج،‏ پذيرفتني نيست.‏ آنچه درقرآنپروردگار مشرق ها"‏ ‏(صافات،‏‎۵‎‏)‏ و فف‎١٧‎‏)‏ دومشرق و دو مغرب ‏"(الرحمن،‏ درباره گردش ماه و تغيير شکل آن از هلال به بدر و از بدربه هلال آمده،‏ نظير آنچه درمورد سبقت روز برشب وو نه خورشيد را اجازه داديم که به ماه برسد،‏دوري خورشيد از ماه آمده به همين اندازه ناپذيرفتني است:‏ ، و سير ماه را درمنازل معين قرار داديم تا بدينوسيله شما حسابونه شب را که بر روز سبقت گيرد ‏(يس،‏ بدانان پاسخ ده که منظورو اگر پرسند که سبب هلال و بدروماه چيست،‏ ماهها و روزها را نگاه داريد ‏(يس،‏‎۵‎‏)‏ هجده ساله درروي ‎٣٨١‎کيلوگرمبرسي بقره،‏آز آن تعيين اوقات حج و معاملات مردم است آپولو از کره ماه به زمين آورده شدند روشن کرده است کهسنگهائي که درسال ١٩۶٩ توسط سرنشينان فضاپي و يکبار ديگر ميتوان پرسيد که چگونه چهار هزار واز عمر کره ماه درحدود چهار ونيم ميليارد سال ميگذرد،‏ ) ""، و "(٧) "١..."(۶. (١٨٩") "(۴٠(٨۶ ، و۶۵ و "صفحه 5


يجاتولدی ديگراسطوره آفرينش(٣۶پانصد ميليون سال پيش کره ماه با اين هدف به گردش درآمده است که آدميان درچند ميليارد سال بعد از آن حسابسالها وروزهاي خود را براساس هلال و بدرآن نگاه دارند ؟ و چگونه است که تغيير شکل ماه از هلال به بدر تابعگردش اين کره به دور زمين و خورشيد نيست،‏ بلکه براي تعيين اوقات حج و معاملات مردم است ؟درقرآن آمده است که:‏ ‏"عدد ماههاي سال را دوازده قرار داديم که چهار ماه از آنها ماه هاي حرام است،‏ و ازروزي که آسمانها و زمين را آفريديم چنين بوده است،‏ زيرا اين امري است که در لوح محفوظ ماثبت شده است‏"(توبه،‏ ، ولي اين تقسيم سال به دوازده ماه قمري مدتها پيش براي نخستين بار دربابل عمل شده بود،‏منتها درآنجا اين امر به مردوخ خداي بزرگ بابل نسبت داده ميشد.‏٢اين تصريح ديگر که حرام بودن چهارماه ازدوازده ماه سال،‏ يعني ضرورت اجتناب از هرگونه جنگ وقتال دراينچهارماه قانوني است که از هنگام خلق آسمان و زمين برقرار بوده و درلوح محفوظ ثبت شده است اين پرسش رابراي پژوهشگران مطرح کرده است که دراينصورت چرا درهيچيک از دومذهب توحيدي پيش از اسلام اين موضوعتوسط خداوند به پيروان اين مذاهب اعلام نشده بوده است،‏ و تنها کسانيکه تا پيش از ظهور اسلام ازآن با خبربوده اند اعراب عصر جاهليت بودند که عموما بت پرست بودند و به خداوند و به لوح محفوظ اعتقاد نداشتند ؟و درآنجا که به آفرينش آدم از خاک و دميدن زندگي دربيني او و بيرون آمدن حوا از دنده او مربوط ميشود،‏ ازپيش از يکصد سال پيش که تئوري تکامل داروين براساس شواهد و مدارک انکار ناپذيرپا به جهان زيست شناسينهاده عليرغم صف آرائي هاي پرسروصداي کنيسه ها و کليسا ها ومسجد و جنجالهاي خشم آگين مخالفاني کهحاضر به فرود آمدن از صدر نشيني هزاران ساله آدمي به عنوان گل سر سبد جهان آفرينش نيستند جاي استوارخويش را دردنياي دانش و دربرنامه هاي آموزشي ميليونها دبيرستان و دانشگاه سراسر جهان باز کرده است،‏واز وقتيکه هزاران فسيل اجداد دوپاي ما از بيش از يک ميليون سال پيش تا به دوران حاضر درآزمايشگاهها وموزه هاي جهان گرفته اند و سير تکامل فيزيکي و فکري نوع بشر را بصورتي آشکار به ارائه گذاشته اند،‏ديگربراي آدم و حواي آشناي ما جزدرتورات ودرقصه هاي مادربزرگها جائي نمانده است.‏ بقول يک صاحبنظرمعاصر اشکال اساسي دراين است که نويسندگان تورات منابعي جز متون اساطيري تمدنهاي ماقبل خود يا همزمانبا خود دراختيار نداشته اند،‏ و اگر اين اسطوره آفرينش امروز نوشته ميشد،‏ به احتمال زياد صحبت از کهکشانهاو ازBig-Bang ميشد و حوا بجاي اينکه از دنده آدم بيرون آيد از درون صفحات اصل انواع ‏"چارلز داروينبيرون ميآمد.‏"______________________________١- اين دو آيه احتمالا از دو اثر مذهبي يهود تلموداورشليم و ميدراش اقتباس شده اند که به روايت آانوشتههدف از تغيير شکل ماه مشخص شدن روزهاي جشنها و فرائض ديني است.‏J.Katshاين فرضيه به تفصيل مورد بررسي قرار گرفته است.‏– دربابل سال به ١٢ ماه و ٣۶٠ روز تقسيم ميشد و آغاز آن آغاز بهار بود،‏ ولي اين ١٢ ماه براساسقمري و نه خورشيدي تعيين ميشد،‏ و بهمين جهت هر سال – چنانکه درايران نيز معمول است – وقت آغاز سال نوتوسط اختر شناسان تعيين و اعلام ميشد.‏درکتابKoran Judaism and the٢صفحه 6


يداتولدی ديگراسطوره آفرينشجنقرآن از وجود موجودات ناپي ديگري بنام جن نيز سخن ميگويد که شبيه آدميان آفريده شده اند،‏ ولي بخلافخود آنهاکه آدمهارا مي بينند،آدمها به ديدن آنها،جز درموارد خاص،قادرنيستند.‏ درقرآن اهميت خاصي به ‏"اجنه"‏داده شده،‏ بطوريکه ۴٨ آيه به آنان اختصاص يافته است،‏ ولي دردو کتاب توحيدي ديگر،‏ تورات و انجيل،سخنياز جن به ميان نيامده است.‏اعتقاد به جن،اعتقادي است که ازاسطوره هاي بابلي به معتقدات اعراب عصرجاهليت و از آنجا به قرآن و بهموجوداتي ناپيدا بودند که از آتش آفريده شدهمعتقدات اسلامي راه يافته است.‏ دراساطير بابلي اوتوکوها(اجنه)‏ بودند و به دوگروه خوب و بد نقسيم ميشدند که هر دوي آنها ارتباط تنگا تنگي با آدميان داشتند.‏ اجنه خوباختصاصا ‏"شدو"ناميده ميشدند حامي و نگهبان مردمان دربرابر خطرات روزمره زندگي ودرعين حال خطراتناشناخته ديگري بودند که آدميان برآنها آگاه نبودند ولي جنيان ازاين خطرات خبر داشتند.اين اجنه درسفر ودرحضرهمراهي ميکردند ودرهنگام جنگ آنهارا از تير دشمنوحتي درکوچه و بازار آدميان را بي آنکه ديده شوند،‏ اجنه بدکه ‏"اديمو"‏ خوانده مشدند پيوسته درپي آزار آدميان بودند و براي آنها انواع ومحفوظ ميداشتند.‏ درمقابل،‏ اقسام دشواريها و دردسرهارا فراهم ميکردند،حتي يک دسته افراطي آنها بنام ‏"آرالو"از دنياي ظلمت براي انسانهابيماري هاي گوناگون همراه مي آوردند ياآنانرا به جنايت تشويق ميکردند وگله هايشان را از ميان ميبردند وخانواده ها رابه جدائي ميکشاندند.‏ اين گروه از اجنه شروربرخلاف ساير جنيان ازدواج نميکردند و فرزنداني بهبار نمي آوردند.‏ انواع هفتگانه اي از آنها که درکوهستان مغرب زاده شده بودند عادتا درويرانه هايادرزير زمينميزيستند و آدميان ميتوانستند آنهارا از پاهاي سم دارشان بشناسند وبراي دفع شرشان از کاهنان و جادوگران کمکگيرند.‏ درعوض جنهاي خوب نه تنها ميان خودشان ازدواج ميکردند،بلکه ميتوانستند با آدميان نيز درآميزند.‏درقرآن اين عقيده بابلي و عربي دوران جاهليت،که مشابه آنرا به اشکال مختلف درافسانه هاي اساطيري يوناني،‏به صورت يک واقعيت آسماني ارائه شده است:"اجنه را پيش ازژرمنيو اسلاو وفنيقي وآشوري نيز ميتوان يافت،‏ ‏،و آنهارا ازآتش سوزان خلق کرديمآدميان آفريديم تا مارا پرستش کنند ‏(ذاريات،‏‎۵۶‎‏)‏ و کساني نيز اجنه را شرکاي خدا دانستندکساني بين اجنه و خداوند نسبت خويشاوندي قائل شدند ‏(ذاريات چون محمد براي دعوت به خداقيام کرد طايفه‏،و البته اين هردودسته دروغ ميگويند‏(انعام،‏‎١٠٠‎‏)‏ ‏،گروهي ازاجنه آيات قرآن را شنيدند وباتعجب گفتند که اين کتاب مارابه راهجنيان براو ازدحام آوردند ‏(جن،‏‎١٩‎‏)‏ هدايت ميبرد و لاجرم ديگر به خداي واحد شرک نخواهيم ورزيد(جن،‏‎١‎و‎٢‎‏)‏ . اينها اسلام آوردند والبته اگر درراهراست پايدار بمانند خداوند به آنها آب گوارا نصيب خواهد کرد(جن،‏‎١۶‎‏)‏ . اما بعضي ديگر از آنها کافرماندند و هيزمو به آنان ميگوئيم شماوما آنهارابه عذابي بسياراليم معذب ميسازيم ‏(جن،‏‎١٧‎‏)‏ کش جهنم شدند ‏(جن،‏‎١۴‎و‎١۵‎‏)‏ درروزمحشرنيزجزو آن گروهي از اجنه و آدميان شويد که پيش از شما به آتش دوزخ داخل شدندشما از حيث تعداد برآدميان فزوني گرفتيد،ولي آيا مابراي شما رسولانيبه اجنه خطاب شود که اي گروه جنيان ازجنس خودتان نفرستاديم که آيات مارا برشما بخوانند و شما رااز چنين روزي بترسانند ؟(انعام،‏‎١٣٠‎‏)‏‏(الرحمن،‏‎١۵‎‏-حجر،‏‎٢٧‎‏)‏ .."‏(اعراف،‏‎٣٨‎‏)‏ .(۵٧ ،‏(صافات،‏‎١۵٨‎‏)‏ .،به روايت قرآن،دردوران پيش از نزول اين کتاب گروهي از اجنه کوشيده بودند خود را به آسمان برسانند تادرآنجااستراق سمع کنند و از اسرار عالم بالاآگاه شوند،‏ ولي اين اجنيان پس از نزول قرآن دريافتند که آسمان شديدا تحتمراقبت است واجنه اي که قصد رخنه بدان راداشته باشند هدف تيرشهاب ملائک پاسدارقرارميگيرند(جن،‏‎٨‎و‎٩٩‎‏)‏ .همچنين به حکايت قرآن،بخشي از سپاهيان سليمان از اجنه بودند و فرماندهاني از گروه خودشان داشتند(نمل،‏‎١٧‎‏).‏ادبيات اسلامي و احاديث و معتقدات عامه جهان مسلمان،‏ با استناد به آيات قرآني پيوسته نقش مهمي براي جنياندر زندگي روزمره مسلمانان قائل شده اند.‏ طبق روايتي که طبري در"تفسيرکبير"خود نقل کرده،درهنگام بازگشتمحمد از طائف به مکه،‏ گروهي هفت نفري از اجنه درنخلستان ‏"نخله"اورادرحال خواندن قرآن ديدند وبقدري تحتتأثيرقرارگرفتند که همانوقت خودرا به وي نشان دادند و ازاو اجازه خواستند که بدين اسلام درآيند.محمد پس ازمسلمان شدن آنان مأمورشان کرد که جنيان ديگررانيز به اسلام دعوت کنند.اجنه به تعهد خود وفاکردند و بعدهادرمدينه به ديدار او رفتند وخبر دادند که همه قبيله آنها اسلام آورده اند،و طبق درخواست آنان،اندکي بعد افراد قبيلهصفحه 7


ياتيانيائيعنيابيولتولدی ديگراسطوره آفرينشدرمحلي دربيابان نزديک مدينه گرد آمدند تا پيامبر براي آنها آي از قرآن را قرائت کند.‏ اين محل از آن ببعد واديالاجنه نام گرفته است ‏(طبري:‏ تفسيرکبير،‏ جلد دوم،‏ فصل هفتادو پنجم).‏مولفين اسلامي به کرات از ازدواج اجنه با زنان مسلمان روايت کرده و کساني ازافراد سرشناس رازاده مشترکاجنه وآدميان دانسته اند.ابن خلکان بتفصيل ازکسي ياد ميکند که برادرشيري يکي ازاجنه بوده است(وفيات الاعيان،‏جلد سوم،‏ ص‎٧۶‎‏)‏ ، ذهبي هوشمندي فراوان چندين دانشمند را – که نام ميبرد – ناشي از اين ميداند که يکي ازاجدادشان جن بوده است ‏(تذکره الحفاظ،جلددوم،‏ ص دميري بحث مفصلي دراين دارد که آيا ميبايد اجنهاي را که درنماز جمعه شرکت ميکنند درآمار نماز گذاران منظور داشت يا بايد آنرا مجزاکرد ؟(کتاب الحيوان،‏جلداول،‏ ص و محمدباقرمجلسي از امام جعفر صادق روايت ميکند که طايفه کرد جني هستند که خداوندآنانرا بصورت آدميان درآورده است ‏(حليه المتقين،‏ فصل چهاردهم).‏. (١۴٩(٢۶۵محدث معروف قرن هشتم هجري،‏ ابن عبداله الشبلي درکتاب ‏"في احکام الجن"‏ در‎١١٢‎ فصل چند هزار حديث درارتباط بااجنه گرد آوري کرده است که از جمله آنها حديثهاي مربوط به سگهائي است که دراصل جن هستند،وکساني که با دست چپ کارميکنند يا مينويسند و اجنه درآنها رخنه کرده اند،‏ و جن هائي که بطور نا مشروع بازنانمقاربت ميکنند،و جني که زنان را از شوهرانشان ميربايند،‏ و اجنه اي که وقوع جنگ بدر را به پيغمبر خبردادند،‏و جن هاي فقيه که فتوا صادرميکنند،واحاديث مربوط بدينکه آيا پيش از اسلام جني به پيغمبري طايفه اجنه مبعوثشده بود ؟درميان فقهاي مسلمان غالبا اين پرسش مورد بحث قرارگرفته است که اگر اجنه از آتش آفريده شده اند که ماهيتمادي دارد چطور خودشان داراي جسم نيستند و چگونه ميتوانند درآتش دوزخ بسوزند ؟ علامه مطهري کوشيدهاست تا پاسخ قابل قبولي براي اين پرسش بيابد:"‏ اما درباره اينکه جن چون از آتش آفريده شده که جسم است چراخودش جسم نيست،‏ امروزه علما رسيده اند به اينکه ما فقط يکنوع جسم نداريم که جسم سه بعدي باشد،‏ بلکهامکان دارد اجسامي با ابعادي بيشتر يا کمتر درکراتي آتشين وجود داشته باشند.‏"ناسخ ها و منسوخ هانه تنها برداشتهاي ايدئولوژيک،‏ فکري،اخلاقي وعاطفي سه کتاب مقدس"توحيدي"بکلي بايکديگراختلاف دارند وگاهي اصولا متناقض با همديگرند،‏ بلکه محتويات خاص آنها نيز آکنده از ضدو نقيض ها و ناسخ و منسوخها و دربسياري از موارد اشتباهات آشکاري هستند که يک پژوهشگر سرشناس تاريخ مذاهب،‏ رقم کلي آنها رادرارتباط بادو کتاب عهد عتيق و عهد جديد ‏(تورات و انجيل)‏ درحدود هشتاد هزاربرآورد کرده است،‏ و ميپرسد که با چنينناهماهنگي فراگيري چگونه بازهم ميتوان به اصالت اين نوشته ها اعتماد داشت ؟درجهاناين تناقض ها درصدها کتاب و هزاران مقاله تحقيقي درجهان غرب،‏ ي درطول بيش از دو قرن اخير،‏ خود کتاب مقدس مورد بررسي همه جانبه اي قرار گرفته است که با توجه به محدوديت صفحات کتاب حاضر منطبعا بازگوئي همه آنها را ندارم،‏ بدينجهت تنها به نقل نمونه هائي چند از آنها اکتفا ميکنم.‏ دراين راستا تأکيد خاصکه درآن بيش ازهشتصد ايراد دقيق – تقريباهميشه همراه باکتاب مقدس"‏ ولتر نهاده ام،‏ برکتاب جالب ‏"ارزي يکايک کتابهاي تورات وارد آمده است،‏ و شايد تذکر اينطنز خاصي که درهمه نوشته هاي ولتر ميتوان يافت با تأليف ‏"کتاب مستطاب بحارالانوار"‏ ملاباقرواقعيت بيمورد نباشد که ميان انتشار چنين کتابي ‏(درسال آنچنانکه صدها ميليون يهودي و مسيحي درطول قرونمجلسي درايران تنها نيم قرن فاصله بوده است.‏ تورات،‏ خوانده اند،چنين آغاز ميشود که:‏ ‏"درابتداخداآسمانها و زمين را آفريد....‏ و خدا گفت روشنائي بشود و روشنائيوشام بود و صبح بودو خدا روشنائي را از تاريکي جداساخت.‏ و خدا روشنائي را ديد که نيکو است،‏ شد،‏ تنها درشرح کارهاي خداوند درروزچهارم آفرينش گفته ميشودکه:‏ ‏"و خدا گفت نيرها درفلکروزي اول و خدا دونير بزرگ ساخت،‏ که اعظم رابرايآسمان باشند تا به زمين روشنائي دهند و روزرا ازشب جدا کنند،‏ و همه آنهارا درفلک آسمان گذاشت تا برزمين روشنائيسلطنت روزونيراصغر رابراي سلطنت شب،و ستارگان را،‏ و شام بودوصبح بود،روزچهارم".‏ بدين ترتيب درسه روز اول آفرينش شام شدهو خدا ديد که نيکوست،‏ دهند،‏ و بي آنکه هنوز بهاست و صبح شده است بي آنکه هنوز خورشيدي و ماهي و ستارگاني آفريده شده باشند،‏ ..– به(١٧٧٢"صفحه 8


يولتولدی ديگراسطوره آفرينش..."تصريح خود تورات روز وشبي که تنها درروزچهارم ازهم جداشده اند وجود داشته باشند،و طبعا نورخورشيد نيزسه روزتمام تابيده است پيش از آنکه خداوند درروزچهارم به فکر آفرينش خورشيد بيفتد.‏و خداوند خوابي سنگين برآدم مستولي کرد و يکي از دنده هايش راگرفت و گوشت درگوشت درجايش پرکردوآن دنده راکه از آدم گرفته بود زني بنا کردواورا بنزد آدم آورد".‏ ولتر احتمال ميدهد که از اول آدم با يک دندهاضافي ساخته شده بود،‏ زيرا فرزندان او همچنان درهردوطرف بدن دنده هائي مساوي دارند،‏ ولي هم اومتذکرميشود که سن اوگوستن قديس معروف دررساله الهيات خود بنام De Genesis دراين باره توضيح داده استکه اين موضوع فقط به علم الهي مربوط است وبرما نيست که درمورد آن کنجکاوي کنيم.‏١..."وزن ‏(حوا)‏ به مار گفت از ميوه درختان باغ ميخوريم ليکن از ميوه درختي که دروسط باغ ‏(بهشت)‏نميخوريم،‏ زيرا خدا گفت ازآن مخوريد وگرنه ميميريد.‏ درخود تورات ‏(سفر پيدايش،‏ باب پنجم،‏است که آدم پس از رانده شدن از بهشت نه تنها نمرد،‏ بلکه ٩٣٠ سال ديگر نيز زندگي کرد.‏است٢) آمده"....."....."اين تضاد توراتي از آغازمسيحيت مورد ناراحتي علماي الهيات بوده است،‏ ولي قديس معروق اوگوستينوس ‏(سناوگوستن)‏ آنرا درقرن پنجم ميلادي بدينصورت حل کرده که ظاهرا اين تصميمي بود که خداوند قبلا گرفته بود وچون آدم همانوقت توبه کرد،‏ خدا نيزازتصميم خود عدول کرد.‏و مار به زن گفت:‏ هر آينه با خوردن اين ميوه نخواهيد مرد،‏ بلکه خدا ميداند درروزيکه ازآن بخوريدچشمانتان باز ميشود و مانند خدا عارف نيک وبد خواهيد شد.‏ پس زن از ميوه درخت گرفته بخورد و به شوهر خودنيز داد".‏ولتر ميپرسد:‏ شايد حرف زدن مار درکتاب مقدس اشکالي نداشته باشد،‏ زيرا درجاي ديگر همين کتاب مقدس مادهالاغي نيز به زبان عبري حرف ميزند و ماهي يونس روزي دو بار از رود فرات بيرون مي آيد تامردم را به خداپرستي موعظه کند،‏ ولي مسئله مشکلتر اين است که مار ‏(شيطان)‏ که طبعا نمي توانست به بهشت راه داشتهباشد درکجا با آدم وحوا گفتگو کرد ؟ و درآنوقت که هنوز زبان مقدس عبري ساخته نشده بود اين گفتگو را با چهزباني انجام داد؟و خداوند به مار فرمود چونکه آدم را اغوا کردي از جميع حيوانات صحرا ملعونتر خواهي بود و بعد ازاينبرشکمت راه خواهي رفت وتمام ايام عمرت خاک خواهي خورد".‏ درارزيابي اين موضوع نيز ولتر ميپرسد که آيامار پيش از ملعون شدن روي چهار پا راه ميرفته است ؟ و اگر امر خداوند ظاهر شده است که وي درتمام ايامعمرش خاک بخورد،‏ چرا هيچ ماري تا به امروز خاک نخورده است ؟‏"......و خداوند گفت:‏ اينک که آدم از درخت معرفت نيک وبد خورده همانا مثل ما شده و عارف نيک وبدگرديدهاست،‏ و اينک مباداکه دست خودرا درازکند و از درخت حيات نيز گرفته بخورد و تا به ابد زنده بماند.‏ پس خداوندخدا اورا از بهشت بيرون کرد تا کارزميني را که از آن گرفته شده بود بکند،و شمشيرآتشباري راکه بهر سو گردشميکرد مأمورساخت تا درخت زندگي را محافظت کند."‏ توضيحي که ولتر درمورد اين چند بند ميدهد مفهوم فلسفيجالبي دارد:"‏ اگرخداوند درکتاب مقدس خود واقعا چنين گفته باشد،‏ مفهوم آن اين است که معرفت نيک و بد ازجانب نوع انسان يک توطئه شيطاني است که عليرغم خواست خداوند و درست درجهت مخالف آن انجام ميگيرد،‏ وآن انساني که مورد قبول خداوند است که اصولا قوه تميز خوب را ازبد نداشته باشد.‏ " دراين مورد ولتر گفتهيوليانوس امپراتور ميتراني و ضد مسيحي روم رادرخطابه مشهور اونقل ميکند که خداي يهود و مسيحيت درستبالعکس ميبايد از آدم و حوا خواسته باشد ازميوه درخت معرفت نيک وبد هر چه بيشتر بخورند تا خداي خودشانراآگاهانه تربپرستند و خوب را از بد بهتر تشخيص دهند.‏____________________________١- ارتباط زن و دنده دراسطوره توراتي آفرينش ازاينجا آمده است که درزبان سومري اين هردوکلمه تلفظمشابهي دارند و ميتوان احتمال داد که نويسندگان تورات اين دومفهوم را جاي يکديگر گذاشته باشند.‏صفحه 9


يائياپيوليولتولدی ديگراسطوره آفرينش."..."..."و آدم به زن خود حوا درآمد و اوآبستن شد و قابيل را زائيد،‏ وبارديگر آبستن شد وهابيل را زائيد،و هابيل بهگله داري پرداخت و قابيل به زراعت.‏ و بعد به مرور ايام قابيل از محصول زمين خود براي خداوند هديه آورد وهابيل نيز نوزادان گله خود وپيه آنهارابراي خداوند آورد،و خداوند هديه هابيل را پسنديد اما هديه قابيل رامنظورنداشت.‏ پس خشم قابيل افروخته شد و سرخود را به زير افکند.‏ آنگاه خداوند بدو گفت چرا خشمناک شدي ؟اگر توهم هديه اي مثل برادرت هابيل مي آوردي هر آينه مقبول من ميشد.‏ و واقع شد که چون به صحرا رفتند قابيلولتر دراين باره مينويسد:‏ معلوم نيست چرا خدايان درهر دوره و بهبربرادر خود هابيل برخاسته اورا بکشت که کشتار درآنها نباشد ترجيح ميدهند ؟ ولي حتي دراين صورتهرصورت قرباني انسانها يا حيوانات را برهداي نيزآيا يهوه نميتوانسته است ميان دوبرادر کينه توزي بوجود نياورد و يکي از آن دو را طوري سرشکسته نکند کهخود يهوه ازبرادر آدمکش و نه از برادرکشته شدهو تازه بعد از اين برادرکشي،‏ به قتل برادرش دست بزند،‏ حمايت کند ؟و چون قائن ‏(قابيل)‏ برادرش هابيل را کشت،خداوند خدا مقررفرمود که هر که قابيل رابکشد هفت چندان ازاوانتقام گرفته شود،‏ و به قابيل علامتي داد که هرکه اورا بيابد وي را نکشد.‏ پس قابيل ا زحضور خداوند بيرون رفتو درشرق باغ عدن ساکن شد،و درآنجا به زوجه خود درآمد واز اوپسري بنام خنوخ آورد و شهري بنا کرد و آنرابنام پسر خود خنوخ نام نهاد " ‏(سفر پيدايش،‏ باب چهارم،‏ دراشاره به اين نوشته تورات،‏ ولترميپرسد:‏ گذشته ازاينکه خداوند يک قاتل برادر کش رازير حمايت خاص خود ميگيرد،آنهم درشرايطي که قبلا پدرومادر او و درپي آنها همه نوع بشر را تنها به خاطر خوردن يک ميوه ممنوع محکوم به عذاب دائم درروي زمينکرده است،‏ چگونه همين خداوند نميدانسته است که پس از قتل هابيل به دست برادرش،‏ ديگر جزسه نفر(آدم،‏حوا،‏ قابيل)‏ هيچ انساني درروي زمين نمانده است تا قابيل را بيابد و اورابکشد و خداوند ازاوبدين گناه هفتبارانتقام بگيرد؟ و روشن هم نشده است که اين زوجه اي که قابيل گرفت ازکجا آمده بود؟ وشهري که ساخت وبه نامپسرش نامگذاري کرد به دست کدام کساني ساخته شد ؟ و چه مردمي درآن سکونت گزيدند ؟"‏. (١٧-١۵"(٣"پيش از فرستادن طوفان نوح،‏ خدا تصميم ميگيرد که درآينده ايام عمر بشرشش مرتبه بيست سال بيشتر نباشد"‏‏(سفر پيدايش،‏ باب ششم،‏ ، ولي همين سفر پيدايش ‏(باب يازدهم،‏ ازده نسل پي از فرزندان نوحنام ميبرد که هرکدام از آنها به تفاوت از‎١۴٨‎ سال تا ۶٠٠ سال عمر کرده اند وحتي يکي از آنان هم زودتراز صدوبيست سالگي نمرده است.‏ درجريان همين طوفان،‏ خداوند به نوح دستور ميدهد که از هرحيوان روي زمين يکجفت نروماده درکشتي خود جادهد(سفر پيدايش،‏ باب ششم،‏‎١٩‎‏)‏ تقريبا بلافاصله اين دستوررا فراموشميکند و از همين نوح ميخواهد که هفت جفت ازبهائم رابه کشتي خود بياورد ‏(همانجا،‏ باب هفتم،‏. (٣(٣٢-١٠،"هنگامي که خداوند تصميم ميگيرد براي آزمايش درجه اخلاص ابراهيم از او بخواهد که پسرش را درراه خدا قربانيکند،‏ طبق نوشته تورات بدو ميگويد که اکنون پسر يگانه خودت اسحاق رابردارو بزمين موريا بروتا درآنجا اورابراي من قرباني کني ‏"(سفر پيدايش،‏ باب بيست ودوم،‏ ووقتيکه خودش مانع قرباني شدن اين پسر ميشودسوگند ميخورد که:‏ ‏"به ذات اقدس خودم قسم ميخورم که چون پسر يگانه خودت راازمن دريغ نداشتي هر آينههمين تورات درفصول قبل ازذريت ترمانند ستارگان آسمان و ريگهاي کنار دريا کثير سازمآن خبر داده است که ابراهيم پيش ازآنکه اسحاق متولد شود،‏ ازکنيز خود هاجر فرزندي بنام اسماعيل داشته است‏(که درسنتهاي اسلامي نياي قوم عرب و سازنده خانه کعبه است و اسحاق تنها مدتي بعد از آن از مادرصد سالهخود سارا بدنيا آمده است و بدين حساب اسحاق مطلقا پسر يگانه ابراهيم نبوده است.‏" ‏(همانجا،‏‎١۶‎‏)‏ .(٢"درمعجزات ده گانه محيرالعقول موسي درمصر،‏ معجزه چهارمين حکايت ازاين دارد که ‏"تمامي اسبان و الاغان وگوسفندان مصريان به فرمان يهوه به وبائي سخت نابود شدند "، ولي دردهمين معجزه همين موسي،فرعون با همهسواران و اسبها و ارابه ها و تمامي لشکريان خودبدنبال يهوديان ميشتابدو خود او با همه اينها دردريا غرقميشود.‏ درسفرخروج تصريح شده است که ششصد هزارمرد يهودي که همراه با زنان و فرزندان خود از مصربيرون آمده بودند در"ايليم چادر زدند که درآن تنها دوازده چشمه آب و هفتاد درخت خرما بود و همگي نوشيدندو خوردند و مدت زيادي درآنجا ماندند ‏(باب پانزدهم،‏ درپايان دوره سرگرداني يهوديان درصحرا،‏ موسيبدانان خطاب ميکند که ‏"اينک يهوه خدايتان شما را چهل سال و يازده ماه دراين بيابان رهبري کرده است بي آنکهلباس برتنتان مندرس شود يا پاهايتان آماس کند"(سفر تثنيه،‏ باب هشتم،‏ ولي به گفته تورات موسيهنگام خروج از مصر هشتاد سال داشته ودروقت مرگ صدو بيست ساله بوده است،‏ و بااين حساب درموقع خطاب،(۴-٢. (٢٧صفحه 10


يانياپيعنيهايعنتولدی ديگراسطوره آفرينش٢٠٠اين مطلب به يهوديان ميبايست مدتي از مرگش گذشته باشد.‏ از جانب ديگر همين مردان و زنان و کودکان که بهقول موسي نه لباس برتنشان مندرس شده و نه پاهايشان آماس کرده بود،‏ درهنگام ورود به ارض کنعان،‏ توسطعزرا پيغمبر معتبر يهود درکتابي که نام خود اورا دارد،چنين آمار گيري شده اند:‏ ‏"و شمار يهودي که دربازگشتازمصر به ارض کنعان آمدند ۴٢۶٣٠ نفر بود،‏ سواي غلامان و کنيزان ايشان که ٧٣٣٧ نفر بودند،‏ و مغنيان ومغنيات ايشان که نفر بودند،‏ و اسبان ايشان که رأس بودند،‏ والاغان ايشان که رأسبودند"(کتاب اول عزرا،‏ باب دوم،‏ همين يهوديانند که طبق آنچه درصحيفه يوشع آمده دربيش ازيکصدحمله پي شهرهاي مختلف کنعان رامتصرف ميشوند ومردم آنها راقتل عام و خود شهرها را ويران ميکنند،‏و باهمه آنکه سايه يهوه برسرشان گسترده است احتمالا خود نيز متحمل تلفاتي ميشوند،‏ و با وجود اين درپايان اينماجرا شمار آنان سيصد هزارتن برآورميشود.‏۶٧٢٠٧٣٠. (۶۴(١۵درسفر پيدايش گفته ميشود که يعقوب هنگام سفر به مصر براي ديداريوسف،‏ به دستور فرعون درنيکوترين محلسکونت داده شد،‏ درصورتيکه دراين تاريخي که تورات معين ميکنددرارض عمسيس(زمين رامسس)‏ مصر ي باب چهل هفتم،‏هنوز نه رامسس متولد شده بود ونه محلي بنام ارض رامسس درمصر وجود داشت ‏(سفر پيدايش،‏ ابراهيم خواستدرهمين سفر پيدايش آمده است که وقتيکه سارا زن ابراهيم در‎١٢٧‎ سالگي درگذشت،‏ و مالک زمين او بابت بهاي آن ۴٠٠ شکل نقره خواست ‏(سفرزميني را براي دفن او درحبرون خريداري کند،‏ بطوريکه ولتر تذکرميدهد نه تنها درآن هنگام سکه اي بنام شکلپيدايش،‏ باب بيست وسوم،‏بلکه حتي درزمان موسي نيز هيچ جا اشاره اي به وجود سکه طلا يا نقره نشدهدرسرزمين کنعان وجود نداشت،‏ اصلي ترين کتاباست،‏ و اين افسانه زمين خريداري شده براي دفن سارا نشان آن است که کتاب سفر پيدايش ي تورات بسيار ديرتر از آنکه ادعا ميشود نوشته شده است.‏، ولي. (۶. (١١درسفر خروج محل ديدار موسي با يهوه يکجا کوه سينا معين شده است و جاي ديگر کوه حوريب ‏(سفرخروج،‏ بابهفدهم،‏ درهمين کتاب ازقول يهوه درگفتگوي او با موسي گفته شده است که من انتقام گناه پدران را تا چهارنسل از فرزندانشان ميگيرم ) سفر خروج،‏ باب بيستم،‏ ، ولي درکتاب يرميا اين انتقام به يک نسل محدود شدهاست ارمياء،‏ باب سي ويکم،‏ ، و درکتاب حزقيال از زبان همين يهوه آمده است که هر کسي فقط بابت گناهخودش خود جواب خواهد داد ‏(حزقيال،‏ باب هجدهم،‏(۵. (١۶-١٢ .۴-٢(٢٩)درکتاب يرما،‏ خدا به پيامبرش اطلاع ميدهد که بزودي فرعون مصر بدست نبوکد نصرپادشاه بابلي مغلوب خواهدشد و خداوند فرعون و کسانش را بدست دشمنان بابلي خود تسليم خواهد کرد.‏ ولي نه اين پادشاه بابل هيچوقتمصر را تصرف کرد و نه فرعون مصر بدست او اسير شد.‏ درعوض مدتها بعد مصر مغلوب سپاه پارس شد کهپيش از آن خود بابل را نيز تصرف کرده بود ‏(کتاب ارمياء نبي،‏ باب چهل وششم،‏ پيشگوئي مشابهياز جانب حزقيال درمورد هوفرا فرعون ديگر مصر و بخت النصر بهمين اندازه غلط از کار درآمده است.‏.(٢٨-٢۵""درکتاب سموئيل تورات گفته ميشود که فلسطينيان براي مبارزه با اسرائيل سي هزار ارابه جنگي و ششهزار سوارو به اندازه شن هاي دريا سرباز گرد آوردند.‏ چنين لشکر آرائي اين معني را ميدهد که قوم اسرائيل درآنهنگام چنان ظرفيت جنگي فراواني داشته که اين بسيج گسترده را از جانب دشمنان آن ايجاب ميکرده است.‏ وليدرست درهمين کتاب سموئيل از اين شکايت ميشود که يهوديان درزير تسلط فلسطينيان حق داشتن يک چاقو را همنداشتند:‏ ‏"و درتمامي زمين اسرائيل آهنگري يافت نميشد،‏ زيرا که فلسطينيان ميگفتند مبادا عبرانيان براي خودشمشير يا نيزه بسازند.‏ و جميع اسرائيليان نزد فلسطينيان فرود مي آمدند تا هر کس بتواند بيل و گاوآهن و تبر وداس خود را تيز کند،‏ و درروز جنگ شمشير و نيزه دردست تمامي قوم اسرائيل يافت نشد"(کتاب اول سموئيل،‏باب سيزدهم،‏.(٢١-١٩..."گذشته از ضد ونقيض هاي فراوان،‏ فصول مختلف تورات شامل مبالغه گوئي هائي است که نه تنها ارتباط دادنآنها به خداوند اين مفهوم را پيدا ميکند که اين خداوند اصولا با ارقام و آمار و معادلات جمع و تفريق آشنا نبودهاست،‏ بلکه نشان ميدهد که نويسند گان واقعي کتابهاي عهد عتيق نيز درافسانه پردازي خود از واقعيتهايمربوط به اين آمار و ارقام بيگانه بوده اند:‏پس زارح حبشي با هزار هزار ‏(يک ميليون)‏ سپاه و سيصد ارابه جنگي بيرون آمد و به مريشه رسيد،‏ وآسا ‏(پادشاه يهودا)‏ به مقابله ايشان بيرون رفت و يهوه خداي خود را خواند.‏ آنگاه خداوند حبشيان را به حضورصفحه 11


يهايبنتولدی ديگراسطوره آفرينشيهودا شکست داد و آسا و آنها را تعاقب نمود،‏ و از حبشيان آنقدرافتادند که ازايشان حتي يک تن زنده نماند،‏ واسرائيل شهرها را تاراج نمودند،‏ زيرا که غنيمت بسيار درآنها بود،‏ و خيمه هاي گاوان و گوسفندان را نيز زدندوگوسفندها و شتران فراوان برداشته به اورشليم مراجعت نمودند " ‏(کتاب دوم تواريخ ايام،‏ بابچهاردهم،‏. (١۶-١٠...."و آجاز بيست ساله بود که پادشاه شد.‏ اما آنچه درنظر خداوند پسند بود به عمل نياورد،‏ زيرا که درواديابن هنوم بخور سوزانيد و قرباني ها را بربالاي تل ها و زير درختها ي سبز گذرانيد.‏ بدين جهت يهوه خدايش فقحبن رمليا را برانگيخت که درظرف يکروز ١٢٠٠٠٠ نفر از اسرائيل را که جميع ايشان مردان جنگي بودند در سرزمين يهودا کشت و ٢٠٠٠٠٠ نفر ديگر از آنان زنان و پسران و دخترانشان را به اسيري گرفت ‏"(کتاب دومتواريخ ايام،‏ باب بيست و هشتم،‏.(٨-١..."را بخاطر بنده خودم داود نجات خواهم داد.‏ پس درآن شب فرشتهو خداوند گفت که من اين شهر ‏(اورشليم)‏ و بامدادان چون برخاستند اينک جميع آنها لاشه هايخداوند بيرون آمده ١٨۵٠٠٠ نفر از اردوي آشوري را زد،‏ اين نوشته تورات مربوط به حمله اي است که ازمرده بودند " ‏(کتاب دوم پادشاهان،باب نوزدهم،‏به سرزمين يهودا صورت گرفت و با شکست يهودجانب آشوريان درزمان پادشاهي سنا خريب(سخاريب تورات)‏ و غارت اورشليم پايان يافت.‏ درباره همين جنگي که گفته تورات درآن نزديک دويست هزار نفر از سپاهيان آشورپادشاه آشور،که درکاوشهايسنگنوشته سناخريب،‏ درعرض يک شب قتل عام شدند،‏ بدست ‏"فرشته خداوند چنين حاکي است:‏باستان شناسي نينوا بدست آمده است و اکنون درموزه برلين است،‏ ". (٣۵-٣۴"...."..."وآنگاه بر حزقيا پادشاه يهودا که به من سر تسليم فرود نياورده بود تاختم.‏ چهل وشش قلعه نظامي او و تعدادبيشماري از شهرهاي کوچک پيرامون آنها را با منجنيق ها و پياده نظام و نردبانهاي حمله محاصره و تصرفکردم،‏ ٢٠٠٠٠٠ نفر از بزرگ و کوچک ومرد وزن وشمار نامحدودي از اسبان و الاغان و شتران و گاوان وگوسفندان و بزها را به اسارت و به غنيمت گرفتم.‏ خود حزقيا را که دردرون اورشليم پايتخت خود موضع گرفتهبود چون مرغي درقفس گذاشتم.‏ شهرهائي را که غارت کرده بودم ازکشوراو جداکردم وبه پادشاهان عشود وعکرون و غزه بخشيدم تاسرزمين اورا کوچکتر کرده باشم،‏ ولي فرمان دادم که ماليات سالانه آنها به حضور منهمچنان توسط يهودا پرداخت شود.‏ هراس از شوکت و جلال من حزقيا را فراگرفت و عربها و سربازان گزيده اي کهوي آنها را براي تقويت اورشليم پايتخت خود بدانجا آورده بود دست از کار کشيدند.‏ سرانجام او غرامت سنگيني بهنزد من فرستاد،‏ باضافه دختران و زنان و خوانندگان خودش را،‏ و نيزسي تالان طلا و هشتصد تالان نقره و قلعو سنگهاي تراشيده و صندلي عاج و چرم فيل و عاج و آبنوس و بسيار چيزهاي ديگر که همه را به نينوا شهرپادشاهي من فرستاد و سفيران خود را مأمور کرد که اين غرامت ها را تقديم من کنند و اطاعت و زير دستي او رابه من اعلام دارند ".درخود تورات نيز،‏ درهمان کتاب دوم پادشاهان،‏ چنانکه گوئي داستان قتل عام آشوريان توسط فرشته فراموششده،‏ در فصل ديگري درزمينه همين جنگ معجزه آسا آمده است:‏و درسال چهاردهم سلطنت حزقيا،‏ سخاريب پادشاه آشور برتمامي شهرهاي حصار دار يهودا برآمده آنها راتسخير نمود و حزقيا پادشاه يهودا نزد پادشاه آشور فرستاده گفت خطاکردم از من برگرد و آنچه را که برمن مقررداري ادا خواهم کرد.‏ پس پادشاه آشورسيصد تالان نقره و سي تالان طلا برحزقيا پادشاه يهودا گذاشت ‏(کتاب دومپادشاهان،‏ باب هجدهم،‏درباره قدرت جنگي همين سربازان شکست خورده،‏ درجاي ديگر تورات آمده است که:‏ وخداوند يهودفرمود:‏ ازاين قومها ‏(اقوام غير يهودي)‏ نگراني نداشته باشيد،‏ زيرا که پنج از شما اسرائيل)‏ صد از آنهارا تعاقب خواهند کرد،‏ و صدازشما ده هزار را خواهند راند،‏ و همه آنها پيش روي شما با شمشير خواهند افتاد"...")‎١٣‎و ١۴).صفحه 12


تولدی ديگراسطوره آفرينش١. (٨‏(سفرلاويان ،باب بيست و ششم،‏Gulliverدراشاره به اين تضاد ها،‏ لرد بولينگبروک محقق انگليسي "دارد،اما اين نوع ناشيگري را دربيابان آنها نداردمينويسد:‏ما هم از نوع افسانه ها."مبالغه هاي فراوان ديگري از همين نوع را درکتابهاي مهم تفسير و حديثکتابهاي حديث اسلامي و به ويژه جهان تشيع ظاهر از آنها الهام گرفته اند:‏يهودي ميتوانيافت،‏که بسياري ازدرتلمود ‏(براخوت ٣٢ ب)‏خدا به صهيون جواب داد:‏آمده است که قوم اسرائيل ازخدا پرسيد که مگر اورا ترک کرده و از ياد برده است؟ و....فرزند من درآسمان بروج دوازده گانه را آفريدم،‏ براي هربرج سي لشکر ساختم.‏ و براي هر لشکر سيصد وشصت و پنج هزار کرور ستاره از آسمان آويختم به تعداد سيصد و شصت و پنج روز سال،‏ و همه اينها را تنها بهخاطر توآفريدم.آيا روا است که بگوئي که ترا ترک گفته ام يا فراموشت کرده ام؟ به فرض آنهم که خواسته باشم،‏چگونه ميتوانم قوچ ها بره هاي نوزاد ه اي را که تو از صحرا برايم قرباني آورده اي ناديده بگيرم ؟روايت مذهبي ديگري حکايت دارند که حتي اگر خدا هم دراين راه کوتاهي کند،‏ خورشيد و ماه قصور وي را بدوياد آور ميشوند.‏ دراين باره در"نداريم ‏"(‏‎٣٩‎ب)‏ آمده است:‏ مفهوم اين جمله کتاب مقدس که خورشيد و ماه دربرابر عرش خدا ميايستند و به راه خود نميروند چيست ؟ اين است که اين دو از فلک خود به عرش خدا بالا رفتند وبه او گفتند:‏ اي سرورجهان،‏ اگر تو حق موسي پسر عمرام ‏(عمران)‏ را بجاآوري ما نيز به نور پراکني خودادامه خواهيم داد،‏ وگرنه ديگرنخواهيم درخشيد.‏ و خدا به آنها تيرشهابي پرتاب کرد وگفت هر روزستاره پرستانفراواني دربرابرشما تعظيم ميکنند و شما باز هم ميدرخشيد و فکر آبروي مرا نميکنيد،‏ و حالا فقط به خاطر يکبنده من اينهمه قيل وقال راه انداخته ايد؟""درسهندرين ‎٣٨‎آمده است که خداوند آدم را ازآن جهت درشب شنبه خلق کرد که بتواند درطعام جشن شيت(شنبه)‏که هرهفته خود خداوند ترتيب ميدهد شرکت کند.‏ ودرسهندرين‎١٠٨‎ درتوجيه اينکه چرا حيوانات بيگناه روي زمينهمراه آدميان گناهکار روي زمين همراه آدميان گناهکار درطوفان نوح ناپديد شدند نوشته شده است که خدا چونپدري که براي پسرش حجله عروسي ساخته باشد وبراثر خطاکاري او پريشان شود وحجله را سرنگون کند،‏حيوانات را هم که ديگر به دردي نميخوردند همراه آدمها دور ريخت.‏درسهند رين‎۵٩‎ روايت شده است که چون براي آدم درباغ بهشت خوردن گوشت حيوانات زميني مجاز نبود،‏ برايشگوشت از آسمان نازل ميشد و خدمه خداوند آنرا برايش کباب ميکردند و همراه شراب بر سفره اش ميگذاشتند،‏ وبدين ترتيب وي نخستين انساني بود که درباغ عدن برسر سفره غذا نشست.‏ درهمين روايت آمده است که آدموقتيکه براثر خطاي خود از بهشت رانده شد،‏ ١٣٠ سال روزه گرفت،‏ ١٣٠ سال دوم با حوا همخوابگي نکرد،‏و در‎١٣٠‎سال سوم عورت خود را برگ انجير پوشانيد.‏ درسهندرين ب نقل شده که ربي سيراازربياواهوپرسيد که اينکه درتورات آمده است که الاغ از آسمان آمد،‏ اين الاغ بصورت يکپارچه به زير آمده يا بصورتقطعات مجزا ؟ و ربي اواهوجواب داد البته يکپارچه آمده است،‏ زيرا از آسمان هيچ چيز بصورت ناقص نازلنميشود.‏،۵٩در جاي ديگر ‏(سهندرين ‎٣٨‎‏،ب)‏ راب ‏(خاخام)‏ يوخانان از مفسران تلمودي تورات مينويسد که چرا غالبا خداوندبصورت ‏"ما"‏ از خودش نام ميبرد ؟ و خودش پاسخ ميدهد:‏ براي اينکه خداوند هيچ کاري را نميکن مگر اينکه________________________________١- درکشف الاسرار آيت اله خميني نيز،‏ احتمالا با الهام ازحزقيال نبي يا يوشع بن نون،ميتوان خواند:‏ " ازسرداران اسلام ياد بگيريد که يکي از آنان گفت ٣٠ نفر همراه من بيايند تا ۶٠٠٠٠ نفر طليعه لشکر رومرا رد کنيم.‏ چک و چونه کردند که آقا نميشود.‏ قبول کرد که و ۶٠ نفر باشند.‏ شصت نفر آدم رفتند و شصتهزاررومي را ازدم شمشيرگذراندند و برگشتند".‏صفحه 13


يعنتولدی ديگراسطوره آفرينش١قبلا با مشاورين خودش درباره آن مشورت کرده باشد.‏* * *"انجيل به نوبه خود – مانند تورات – آکنده از ضدو نقيض ها،‏ ناسخ و منسوخ ها و اشتباهاتي است که قسمتاعظم آنها از واقعيتي که قبلا بدان اشاره شد،‏ ي از ترکيب نامتجانس اين کتاب و ازخداي دو شخصيتي آنسرچشمه ميگيرد.‏ اين مشکلي است که از همان آغاز وجود داشته است،‏ زيرا که عيسي ازيکطرف خودش يهودياست و ناگزير است مکتب خود راادامه دهند و مکمل مکتب تورات و نه ناقض آن بداند،‏ از جانب ديگربرداشتهاي فکري و عاطفي او چه درزمينه زميني و چه درزمينه آسماني بکلي با برداشتها ي تورات دراين هردوزمينه اختلاف دارد،‏ زيراسنگ زير بنائي مکتب عيسائي محبت و گذشت است که ميبايد هم ضابطه حاکم بر روابطآدميان با يکديگر و هم ضابطه حاکم با روابط آنان با پدرآسماني باشد،‏ درصورتيکه سنگ زيربنائي توراتاطاعت بيقيد و شرط از خداوند و اجراي دقيق قوانين و مقررات او است که درصورت تخلف از آن يا قصور درآنمطلقا بخشش و گذشتي درکار نيست و فقط کيفر،‏ آنهم بصورتي انتقامجويانه و کينه توزانه درکار است.‏ درمقايسهبا تاريخ مذهبي ايران،‏ ميتوان گفت که مکتب شخصي عيسي نوعي مکتب حلاج است و مکتب حلاج است ومکتبيکه انجيل ادعاي دنباله روي آنرادارد مکتب آن قضات شرع که حلاج را به دارکشيدند،‏ و عهد جديد ‏(انجيل)‏صحنه دائمي برخورد اين دوگرايش است،‏ برحسب آنکه شخصا بيشتر درخط عيسي بوده باشند يا درخط تورات.‏دراين مورد نقش اساسي نقش پائولوس قديس ‏(سن پول)‏ است که عملا بنيانگذار مسيحيت شکل گرفته کليسااست،‏ زيرا نه خود عيسي در اين ‏"شکل گيري"‏ نقشي داشته است نه شاگردان ساده و عامي و غالبا بي سواد او کهدر عين پاکدلي از چنين توانايي بي بهره بودند،‏ و اگر پائو لوس پا به ميدان نگذاشته بود احتماملا حرکتي که عيسيبه وجود آورده بود با مرگ او متوقف و بعد از مدتي نيز به کلي فراموش مي شد پائولوس در بدو امر يک خاخاممتعصب و قشري يهودي بود که نوآوري عيسي ناصري را بدعتي کفر آميز دردين يهود ميدانست و بهمين جهتبطوريکه خودش درچند رساله خويش اعتراف ميکند – همه کوشش خود را درنفي اين بدعت بکار ميبرد و از جملهکاهناني بود که با محاکمه و مرگ عيسي موافق بودند.‏ ولي همين کاهن مطلع و متعصب پس از مرگ عيسي،‏ کههيچ وقت اورا نديده بود،‏ به روايت خودش درراه دمشق با عيسي بعد از عيسي بعد از رستاخيز او ملاقات وگفتگو کرد و بدنبال آن بکلي تغيير گراييش داد و ازآن پس تا بهنگام شهادت خود دررم تمام دانش وبينش و نيرويخود رادرشکل دادن مسيحيت نوخاسته بکار انداخت،‏ منتها اين تشکل رابراساس روحيه و معتقدات وباورهايتوراتي شخص خودش پايه گذاري کرد و نه براساس برداشتهاي عاطفي و انقلابي عيسي،‏ که پائولوس بعنوانيک يهودي سنتي با همه آنها بيگانه بود،‏ و اين واقعيت که درهمه چهارده رساله او درعهد جديد منعکس استانگيزه اصلي تضادي است که ازهمان آغاز مسيحيت ميان بخش عيسائي انجيل و بخش پائولوسي آن وجود داشتهاست.‏ تذکر اين نکته نيز ضروري است که کليساي کاتوليک از بدو فعاليت رسمي خود درقرن سوم ميلادي،‏ عملاگرايش پائولوسي انجيل را که ضامن قدرت و حاکميت بيچون و چراي کليسا است برگزيده و گرايش عيسائي آنراجز بصورت تئوري و موعظه،‏ ناديده گرفته است.‏،–"دررسالات پائولوس چندين بار تصريح شده است که خداوند آن کساني را که ميبايد به مسيح ايمان آوردند ورستگار شوند از پيش از تولدشان برگزيده است،‏ و درعين حال درهمين رساله ها مردم دعوت به رفتن به راهمسيح شده اند و از پاداش نيکان و جزاي گمراهان سخن رفته است،‏ و وقتي هم که ازاو ميپرسند:‏ اگر خداوندخود رستگاران را برميگزيند چرا ميبايد گمراهان را بازخواست کند و کيفر دهد؟ پاسخ ميدهد:‏ فضولي موقوف ‏!ترااي انسان چه جاي سئوال از خداوند است؟ ولي به موازات اين،‏ درهمين عهد جديد از خود عيسي نيست و ايمانبه مسيح نيز شرط اصلي رستگاري محسوب نميشود،‏ بلکه اين شرط رستگاري محبت به ديگران و گذشت از–_________________________١- اين نوع برداشت هاي عقيدتي که درزمان تدوين تلمود ‏"حقايق ابدي و تغيير ناپذري الهي ‏"اعلام ميشدواز نظر ماهيت فرق زيادي با ‏"واقعيتهاي ثابت و تغيير ناپذير الهي " بسياري از محدثان مسلمان و بخصوصشيعه ندارد – ظاهرا امروزنيز جاي ممتازي درجامعه قرن بيستمي وارثان تلمود دارد،همچنانکه نظاير آاجاي ممتازي درجامعه قرن بيستمي وارثان ‏"صحاح سته و"اصول کافي"‏ ثقه الاسلام کليني دارند.‏ خانيمبياليک متفکر و اديب معاصر يهودي مينويسد:‏ ‏"تورات ابزار دست خالق عالم است که تمام آفرينش از رويطرحهاي آن انجام گرفته وروح زنده اي است که بدون آن جهان ما علت وجودي خود را از دست ميدهد،‏ زيراتورات مقدم بر خلقت آدم خلق شده است وينکلردانشمند يهودي آلماني کتاب مقدس را منبع پخش نيرويمغناطيس خاصي ميداند که خواننده را نخست به لرز و تحريک واميدارد و سپس از او مومن معتقديميسازد(چيزي شبيه به اشعه اي که به فتواي نخستين رئيس جمهور اسلامي از گيسوان زنان جوان تراوش ميکندو مومنان را به لرزو تحريک ميکشاند)‏ . مارتين بوبرفيلسوف يهودي وبرنده جايزه نوبل با استناد به بندياز کتاب اشعياي نبي درتورات ‏(باب چهل و سوم،‏ که درآن يهوه به اسرائيل ميگويد چون تومحبوب منيصهيون و همه سرزمينهارا به توميدهم و همه اقوام جهان را درراهت فدا ميکنم،‏ نتيجه ميگيرد که اساساجامعه جهاني امروز بخاطر اسرائيل برسرپااست و تجديد ساختار جهاني نيز منوط به باز سازي صهيون است.‏"(۶-۴."صفحه 14


ي ايمتيمتيمتيوليستيسانييتولدی ديگراسطوره آفرينش،) ""خطاهاي آنان است:‏ نه هرکس که مرا خداوند گار خطاب کند به ملکوت آسمان داخل خواهد شد،‏ بلکه کسي کهاراده پدر آسماني مرابه انجام برساند باب هفتم،‏ ‏"خواست پدر آسماني من اين است که بهدشمنان خود محبت نمائيد،‏ به آنانکه از شما متنفرند نيکي کنيد،‏ براي آنانکه به شما دشنام ميدهند دعاي خيرکنيد،‏ با ديگران آنچنان رفتار کنيد که ميخواهيد با شما رفتار کنند باب ششم،‏. (٣١-٢٧(٢١" ‏(لوقا،‏دررساله به غلاطيان و پائولوس براي اثبات برتري مسيحيان برديگران مينويسد:"‏ خداوند درکتاب مقدس ‏(تورات)‏به ابراهيم ميفرمايد:‏ کنيز وپسرش ‏(هاجر و اسماعيل)‏ رابيرون کن،‏ زيرا پسر کنيز نميتواند با فرزندان زن آزاد همارث باشد،‏ و ما،‏ برادران،‏ فرزندان کنيزنيستيم،‏ بلکه اولاد آزاديم ‏"(رساله پائولوس رسول به غلاطيانباب چهارم،‏ ، ولي دردو انجيل لوقا و متي از عيسي درموعظه معروف اوبرسرکوه نقل ميشود که:‏ خوشابحال حقيران ومسکينان،‏ زيرا ملکوت آسمان بيش ازهمه ازآن ايشان است"(‏ ، باب پنجم،‏ ١، لوقا،‏ باب ششم،‏دررساله عبرانيان،‏ پائولوس متذکر ميشود که ‏"وقتيکه موسي همه فرمانهاي شريعت را به مردم رسانيد،‏خون بزو گوساله را گرفته با آب و پشم قرمزو روفابرهمه پاشيد و گفت اين خون پيماني راکه خدا براي شما مقررفرموده است تأکيد ميکند،زيرا برطبق شريعت همه چيزباخون پاک ميشودو بدون ريختن خون آمرزش گناهان مفهومولي درانجيل هاي متي و مرقس از عيسي نقلندارد"(نامه پولس رسول به عبرانيان فصل نهم،‏ميشود که به ملايان يهود که از اورشليم به نزد او آمده بودند ميگويد:‏ ‏"اي رياکاران شما قوانين واقعي خدا رابخاطر آداب و رسوم گذشته خود ناديده گرفته ايد.‏ بازبان به خدا احترام ميگذاريد اما دلهايتان از او دور است.‏عبادت شما بيهوده است،زيرا اوامر انساني را به جاي احکام حقيقي الهي تعليم ميدهيد"(‏ ، باب پانزدهم،‏مرقس،باب هفتم،‏،،٧-١"!. (٢٢-١٩،. (١٣-١(٣٠.(٣٠درانجيلهاي متي و مرقس ولوقا عيسي از جانب شاگردانش فقط استاد خطاب ميشود،حتي يکبار که اورا به صفتنيک ميخوانند عيسي بدين خطاب اعتراض ميکند،"زيرا فقط خدااست که شايسته عنوان نيکو است"‏ ‏(مرقس،بابدرهمين ‏"عهد جديد"پائولوس دررساله هاي مختلف خود اورا جلوه تمام خداميداندکه ‏"ازازل دارايدهم،‏‎١٨‎‏)‏ و"‏ تجلي خدامقام الوهيت بوده است"(رساله به فيليپيان،‏ باب دوم،‏ ‎١١-۶‎‏،رساله به کولسيان،‏ باب اول،‏‎١٩‎‏)‏ ‏،"تنها يک خدا وجودناديده است که همه موجودات توسط او آفريده شده اند " ‏(رساله به کولسيان،‏ باب اول،‏ رساله به‏،"خداي زندگان و مردگان است باب هشتم،‏ دارد واو عيسي مسيح است " ‏(رساله قرنتيان بايد متذکر شد که اصولا اعتقاد به الوهيت مسيح درمسيحيت اوليه مطرحباب چهاردهم،‏ روميان مسيحي وواين کلي نبوده است.‏ به قول Albert Schweitzer خودعيسي خودش رامسيح خداوند ميداند،‏ ديوهاو اجنه اند که برمسيحيت اوتأکيد ميگذارند.‏)"(١۵(۶١١،. (١٠-۶،دررساله هاي پائولوس،‏ باهدف پيشگيري از مشکلتراشي حکومت رم درراه فعاليت مذهبي مسيحيان تأکيد شده استکه هرمسيحي بايد از احکام وقت بطور کامل و صادقانه اطاعت کند،زيرا که هيچ قدرتي نيست که از جانب خدا تعومأمور نشده باشد،بنابراين هرکس که با حکومت موجود مخالفت کند با نظام الهي مخالفت کرده است و هرکهروياروي حکومت قرار گيرد خود را محکوم کرده است ‏(رساله به روميان باب دوازدهم،‏ ۴ و باب سيزدهم،‏مفهوم اين دستور اين است که في المثل دريک رژيم کموني ضد خدا نيز يک مسيحي صادق ميبايدبصورت کمونيست مومني عمل کند،‏ زيرا که اين حکومت از جانب خدا برقرار شده است.‏ محقق آلماني ‏"اشتاوفر"‏دراين باره مينويسد:‏ با اين دستور عجيب پائولوس نه تنها امپراتور زمان خودش نرون را برگزيده خاص خداوندميداند،‏ بلکه به تمام نرونهاي قبلي و بعدي چون چنگيز و آتيلا و استالين و هيتلر نيز لبيک ميگويد،‏ زيرا ازنظر او همه اينها با خواست خداوند آدمکشي کرده اند.‏ همين محقق معتقداست اين برداشت پائولوس از کتابيرمياي نبي درتورات اقتباس شده است که درآن خداوند به وسيله يرميا به ملت اسرائيل فرمان ميدهد از نبوکد نصر-١،. (٣_______________________________١- اشاره بدين گفته انجيل که وقتي که عيسي بيماران را شفاداد،‏ ديواني که به فرمان او ازبدن آابيرون آمده بودند درپيش او به خاک افتادند و با صداي بلند فرياد برآوردند که تو پسر خدا هستي،‏ اماعيسي باتأکيد به آا امر کرد که اين را به کسي نگويند(مرقس،‏ باب سوم،‏. (١١-١٠صفحه 15


يمتعيسي"‏يمتيمتيمتيمتيمتيمتيمتيمتيعنيولتولدی ديگراسطوره آفرينش"(١۶)"دريکجا عيسي درموعظه معروف خود برسر کوه به پيروانش ميگويد:‏ بکوشيد تا مردم کارهاي نيک شما راببينند و از اين راه پدر آسمان شما را ستايش کنند باب پنجم،‏ ولي درجاي ديگر از زبان همينعيسي ميگويد:‏ مراقب باشيد کارهاي نيک خود را درانظار مردم انجام ندهيد زيرا که اگر چنين کنيد اجري نزدپدرآسماني خويش نخواهيد داشت باب ششم،‏‎١‎‏)‏ .، باب)"،،،،) ""دريکجا از عيسي نقل ميشود که ‏"بيائيد تا شما را تعليم دهم،‏ زيرا که من فروتن و بردبار هستم يازدهم،‏‏،ولي در جاي ديگر روايت ميشود که:‏ به يهوديان و فريسيان گفت:‏ مردم نينوا وقتي که موعظهيونس را شنيدند توبه کردند،‏ و ملکه سبا از دوردست آمد تا حکمت سليمان را بشنودو حال آنکه شخصي کهدراينجا است از سليمان داناتر است"(‏ باب دوازدهم،‏(.(۴٢-۴١"(٣٠-٢٩دريکجا از زبان عيسي گفته ميشود که:‏ کساني که براي ورود به پادشاهي خدا تولد يافته بودند(يهوديان اينکبخاطر گناهان خود به سرزمين ظلمت و اشک افکنده خواهند شد"(‏ ، باب هشتم،‏ ، و درجاي ديگرازهم اونقل ميشود که:‏ من فقط براي گوسفندان گمشده خاندان اسرائيل فرستاده شده ام باب پانزدهم،‏. (٢۴(١٢، )""دريکجا عيسي به شاگردانش ميگويد که:‏ قدرت درک سخنان من به شما عطا شده است اما براي ديگران همه چيزبصور مثل بيان ميشود تا بشنوندو نفهمندو بنگرندو نبينند"(مرقس،‏ باب چهارم،‏ ولي جاي ديگرهمين عيسي به همين شاگردان ميگويد:"‏ شماکه مثل ساده مرا نميفهميدچگونه مثلهاي ديگرراخواهيد(١٢-١٠،)"فهميد؟"(همانجا،‏‎١٣‎‏)‏ .درجائي آمده است که يحيي تعميد دهنده به عيسي گفت:"چگونه تو براي تعميد گرفتن پيش من آمده اي،‏ درحاليکهحقامنم که بايد از تو تعميد بگيرم باب سوم،‏ و تأکيد شده است که چون عيسي تعميد گرفت روحخدا مانند کبوتري از آسمان نازل شد و صدائي شنيده شد که ميگفت اين است پسر عزيزمن(همانجا،‏ ‏،وليدر جائي ديگر درهمين انجيل گفته شده است که وقتي که يحيي درزندان از کارهاي عيسي باخبرشد دونفر ازشاگردان خود را پيش او فرستاد که بپرسند آيا تو همان شخصي هستي که قرار است بيايد يا بايد در انتظار شخصديگري باشيم ؟"(‏ باب يازدهم،‏(١٧-١۶(١۴. (٣-١،درانجيل لوقا عيسي براي شاگردان خود پيش بيني ميکند که پس ازوي آنهارادستگيرخواهند کردوعده اي ازآنان راخواهند کشت ‏(لوقا،‏ باب بيست ويکم،‏ ولي درهمين پيش بيني از قول وي گفته ميشود که موئيازسرهيچکدام از شما کم نخواهد شد(همانجا،‏ تناقضات انجيل ازطرف بسياري ازنويسندگان جهان اسلامينيز مورد تذکر و بررسي قرار گرفته است که از جمله آنها ميتوان از رساله ‏"تخجيل من حرف الانجيل"‏ ابوالبقاءجعفري نام برد که متن تلخيص شده اي از آن بنام ‏"الرد علي النصاري " درلايدن هلند بچاپ رسيده است.‏۴٢-۴٧، مريم،‏(١٨))(١۶. (١٨،داستان بکارت مريم درهنگام بارداري او که کرارا درقرآن برآن تأکيد نهاده شده آل عمران،‏١۶-٢۶، انبياء ‎٩١‎‏،احقاف،‏‎١٢‎‏)‏ ولي درخود انجيل تنها يکبار بطور مستقيم باب اول،‏ و بارديگر بطورضمني ‏(لوقا،‏ باب اول،‏ بدان اشاره شده است،‏ از اين پيشگوئي اشعياء درتورات مايه گرفتهاست که:‏ " باکره اي آبستن خواهد شد و پسري خواهد زائيد که عمانوئيل ي خدا با ما خوانده خواهدشد"(اشعياء بني،‏ باب هفتم،‏ درپيشگوئي اشعياء صرفا مربوط به دوران خوداو و شکستهائي استکه براسرائيل واردآمده بود.‏ پسر نوزاده نيزعمانوئيل ناميده نشده و يشوعا ناميده شده است که تلفظ عبري عيسياست.‏ لازم به تذکر است که اين اسطوره تولديک انسان استثنائي ازمادري باکره اقتباس ازاسطوره هائي است کهپيش ازآن درهمه تمدنهاي باستاني مصر و بين النهرين و ايران و هند وجود داشته اند.‏ درمعتقدات اساطيريمصر،‏ ملکه اي باکره از خداي خورشيد باردار شده بود.‏ دراسطوره هاي فنيقي آتيس از مادرباکره اي به نامنانامتولد شده بود.‏ درآئين ايراني ميترا که تقريبا درتمام جهات الگوي مسيحيت قرار گرفته است ميترا(مهر)‏ ازآناهيتا،‏ مادري باکره بدنيا آمده بود.‏ سرود مقدس ميترائي که درطول چهار قرن رواج آئين ميترادرامپراتوري رمدرمراسم مذهبي ميترائي خوانده ميشد براين تکيه داشت که:‏ ‏"امروز نجات بخشي براي شما از مادر باکره ايزائيده شده است "، و اين جمله اي است که عينا مورد اقتباس انجيل قرار گرفته است:‏ امروز نجات بخشي برايشما زائيده شده است ‏"(لوقا،‏ باب دوم،‏"،. (١١(٣۴. (١۴صفحه 17


يسايمتيسايمتي بيائتولدی ديگراسطوره آفرينشبخصوص از معتقدات ميترائي سرچشمه گرفته است کهاسطوره تولد عيسي دريک طويله نيز از افسانه هاي کهن،‏ يوناني هرمس،خداي شبانان،‏همچنانکه درمعتقدات اساطيري براساس آنها ميترا درغاري متولد شده بود،‏ درطويله اي ميان خري و گاوي تولد يافته بود.‏درانجيل لوقا صحنه جالبي درارتباط با تولد عيسي نقل شده است که به موجب ان پيرمرد پارسائي بنام شمعون که ازروح القدس بدو الهام رسيده بود که تا مسيح موعود خداوند را نبيند نخواهد مرد،‏ عيسي نوزاد را که والدينش بهمعبد بزرگ آورده اند درآغوش ميگيرد و به حاضران ميگويد که اين کودک نوري است که جهان را روشن خواهدکرد(لوقا،‏ باب دوم،‏ اين صحنه رونوشت داستاني است که درباره تولد بودا نقل شده است.‏ به بودا نيزپسر انسان و استاد نام داده اند،‏ و معجزاتي مانند شفا دادن بيماران وکوران و افليج ها و راه رفتن برروي آب براياو قائل شده اند که نظائرآنها راشش قرن بعد از او عينا درانجيل ميتوان يافت.‏ يکي از افسانه ها حاکي است کهيکي از شاگردان بودا ميخواهد چون خود او روي آب راه برود،‏ ولي درآب فروميرود و بودا اورانجات ميدهد.‏ اينماجرا بطور آشکار الگوي انجيل متي قرار گرفته است:‏ پطرس گفت اي خداوند،‏ بمن دستور بده تا من هم برروي آب نزد تو بيايم.‏ عيسي فرمود:‏ بيا.پطرس از قايق بيرون آمد وبرروي آب به طرف عيسي رفت،‏ اما درحاليکه غرق ميشد فرياد زد:‏ اي خداوند،‏ نجاتم بده.‏ وعيسي دستش راگرفت گفت اي کم ايمان،‏ چرا شک کردي ؟وبااو سوار قايق شد و باد فرونشست باب چهاردهم،‏. (٢٨...""،) ". (٣٢-٢۵بنوبه خود دراسطوره هاي متعدد ماقبل مسيحيت سابقهداستان مصلوب شدن عيسي و رستاخيز اوپس از مرگ،‏ ارباب انواعي هستند که مصلوبازيريس درمصر،‏ آتيس درفريگيه،‏ آدونيس درفنيقيه،‏ دارد.‏ تموز دربابل،‏ ميشوند وبرخي از آنان چون آتيس و آدونيس و ازيريس درست همانند عيسي سه روز پس ازمرگ زنده ميشوند.‏خدائي که از آسياي صغير به رم رفته بود،‏ هر سال در سالروز سنتي کشته شدن اودرامپراتوري رم پيروان آتيس،‏ تصوير وي را به درخت کاجي مي آميختند و سه روز براي مرگش عزاداري ميکردند و بعدرستاخيزش را جشنميگرفتند.‏ پيروان ديونيزوس نيز درمعابد خودمجسمه به صليب کشيده اورا نصب ميکردند،‏ درست درهمان صورتکه درکليساهاي مسيحي مجسمه عيسي مصلوب نصب ميشود.‏ اوريگنس عالم بزرگ الهيات وبنيانگذار کليزيرا نظير آنرا دراساطيريوناني درباره رستاخيز عيسي مينويسد که اين معجزه براي بت پرستان تازگي ندارد،‏ ديبليوس اسقف آلماني درکتاب ‏"رسالت و تاريخ"خود تصديق ميکند کهبسياري از آنان نيز ميتوان يافت.‏ شخصيت عيسي را برهمان اسطوره هاي نبي ها و خاخام ها قرار دادند،‏ ونويسندگان مسيحي يهودي الاصل،‏ نويسندگان غير يهودي افسانه هاي اساطيري را با تغييراتي چند با مسيح منطبق ساختند.‏داستان خر عيسي که وي سواربرآن وارد اورشليم شده،‏ و دراحاديث اسلامي آمده است که اين خر همراه با خودعيسي وارد بهشت خواهد شد،‏ براثر اشتباه ماتيوس نويسنده انجيل متي دردرک مفهوم واقعي اين تمثيل به صورتتقريبا مضحکي وارد کتابهاي توحيدي شده است:‏ به دختر صهيون بشارت دهيد که اين پادشاه تو است کهسواربرالاغي و برکره الاغي است وفروتنانه به نزد تو مي آيد.‏ و آن دوشاگرد عيسي رفتند و الاغ و کره اوراآوردند و آنگاه رداهاي خود رابرپشت آنها انداختند و عيسي سوار شد ، باب بيست ويکم،‏ محققآلماني وينکن متذکر ميشود که اين نوشته عينا از کتاب زکرياي تورات گرفته شده است که:"‏ اي دختر صهيون،‏ بابانک بلند هلهله کن،‏ و اي دختر اورشليم،‏ قهقهه بزن،‏ زيرا که پادشاهت بسوي تو مي آيد و برالاغي سوار است،‏برکره الاغي سوار است کتاب زکرياي نبي،‏ باب نهم،‏ ياد آوري ميکند که اين يک سنت سابقه دار ادبياتعبري است که يک جمله را دوبارتکرار کنند،‏ ولي متي،‏ نويسنده،‏ از روي اطلاعي تصور کرده است که عيسيبردو الاغ سوار بوده و آنرا بهمين صورت درانجيل خود منعکس کرده و توضيح داده است که همه اين حوادثروي داد تا پيشگوئي انبياء بني اسرائيل تحقق يابد".‏. (٧-۵")"، و(٩)"درتورات خداوند به صهيون مي آيد و قوم خود را بدور خويش گردمي آورد و بطور ثابت دراورشليم سکنيميگزيند،‏ ولي درانجيل قلمروخداوند مرز جغرافي نداردو رواديد ورودبدان بدون تبعيض صادر ميشود.‏ همينعي مهربان با گذشت و آزادمنش،‏ درنيمه انجيل درقالب يک پيامبر ترشروي متعصب و سختگير وبي گذشت تورات درمي آيد که با قاطعيت تکفيرميکندووعده مجازات ميدهد،‏ وازمسيحيت تنهانام مسيح رادارد،‏ بهگفته صاحبنظر ايراني،‏ آن مرد ساده ژنده پوش و پاکدل و خيالبافي که از يکسو عليه ريا و فساد و فريب کاهنانيهود و از سوي ديگر عليه ثروتمندان و عليه قدرتمندان هيئت حاکمه بانک برميدارد و برخلاف سنت زمان خود باروسپيان و خطاکاران مينشيند وبا آنان با محبت سخن مگويد،‏ به مسيح آلبرت شواتسر بسيارنزديکتر است تا بهمسيح پاپ برژيا يا پاپ گرگوار که جز کينه و نفرت چيزي عرضه نداشته اند.‏‏"يهودي "صفحه 18


ي بياتيوليوليابيجاتولدی ديگراسطوره آفرينش")Markionمارکيون يکي از نخستين کشيشهاي جامعه مسيحيت به نام کليسا ي مسيح ‏"بنياد گذاشت که کليساي کاتوليک جدا عليه آن موضعگيري کرد،‏ ولي اصول فکري اين مکتب مارکيونيسم)‏ رواج گسترده اي يافت.‏دربرداشت فکري مارکيونيسم عيسي پسر خدا است،ولي اين خدا همان خدائي نيست که درتورات معرفي شده وپائولوس قديس او را به انجيل نيز راه داده است،‏ زيرا خداي انجيل خداي بخشش است،‏ در صورتيکه خدايبنمايه فکري اين مکتب را چنينتورات خداي کينه و انتقام است.‏ لايزينگ محقق آلماني درکتابخلاصه ميکند که سراسرتاريخ جهان،‏ از خلقت آدم تا ظهور عيسي،‏ بدانصورت که درعهد عتيق آمده است،‏درام غير اخلاقي و مشمئز کننده خدائي است که اصرار داشته است دنيا را به بدترين صورت ممکن به گردشدرآورد،‏ و دريک محاسبه کلي،‏ چنين خدائي ارزشي بيشتر از دنياي سروتهي که آفريده است ندارد.‏ بدينجهت عيسي مسيح که بعنوان فرزند يک خداي خوب با ما سخن ميگويد نميتواند فرزند چنين خدائي باشد که اصولانشاني از خوبي دراو نميتوان يافت مارکيون خود درهمين باره درموعظه اي مشهور اظهار عقيده ميکند کهانتساب عيسي مسيح به خداوند تورات توطئه اي است که با هدف اعاده حيثيت براي خداي يهوديان ترتيب داده شدهاست.‏Gnose.""يوليانوس Julianusامپراتوررومي قرن چهارم که پيرو آئين ميترائي و دشمن سرسخت مسيحيت نوخاسته بود-‏و مرگ نابهنگام او درجنگ با ايران ساساني دربين النهرين مسيحيت را از خطري بنيادي نجات داد-‏ دررساله ايکه درردمسيحيت نوشت بيش از يکصد ايراد اصولي بر آن گرفت که بسياري از آنها توسط ولتر درارزي او ازکتاب مقدس نقل شده است.‏ هلموت مارکل استاد آلماني تاريخ مذاهب دراشاره بدين رساله مينويسد:‏ تعجباست که اين کافر چنين مسائلي را درک کرده بود،‏ ولي علماي الهيات مسيحيت هنوز هم يا نميتوانند و يانميخواهند آنها را درک کنند"* * *."قرآن نيز،‏ مانند تورات-‏ هرچند کمتر از آن – داراي ضد و نقيض ها و به اصطلاح رايج ترناسخ و منسوخ هائياست که وجود آنها از همان آغاز مورد توجه مفسران و شارحان قرآن قرار گرفته است.‏ يکي از نتايج اين ناسخ ومنسوخها درطول همه قرون اسلامي اين بوده است که غالبا دربحث ها و گفتگوها،‏ هريک از طرفين ميتوانستهاست به آيه اي از قرآن که مويد نظر او باشد استناد کند بي آنکه هيچکدام از آنان از حدود استناد به قرآن تجاوزکرده باشند.‏ في المثل آنکس که مدعي آزادي قبول يا عدم قبول دين دراسلام بوده است،‏ ميتوانسته است و ميتواندو:‏ به آنکه نميخواهند ايمان بياورند بگوبه آي از اين قبيل استناد کند:‏ ‏"لااکره في الدينکه شما به راه خود ادامه دهيد و ما نيز به طاعت خويش ادامه خواهيم داد"(هود،‏‎١٢١‎‏)‏ ويا:"...‏ اگر باز روي از، ودرهمان حال،‏ مخالف اوخدا بگردانند برتو(محمد)‏ تکليفي جز تبليغ رسالتت بيش نيستميتوانسته است و ميتواند آيات قرآني ديگري ازاين قبيل مثال آوردکه:‏ ‏"با آنهائي که به خدا و به روز آخر ايماننمي آورند و آنچه را که خدا ورسولش حرام کرده اند حرام نميشمارند و به کيش حق نميگروند مقاتله کنيد تا ياکشته شوند يا چزيه بپردازند ‏"(توبه،‏ ‏،"وآنهائي را که به آئين خدا روي نمي آورند بکشيد تا فتنه از ميانبرداشته شود ‏"(بقره،‏ ‎١٩٣‎و‎٢۵۶‎‏)‏ .يونس،‏‎۶۴‎‏)‏ ."" ‏(نحل،‏‎٨٢‎‏)‏" ‏(بقره،‏ (٢۵۶(٢٩درسوره قرآن به صراحت آمده است که سخنان خداوند قابل تغيير نيست ‏(انعام،‏ ‎٣۴‎و‎١١۵‎‏،‏ کهف،‏‎٢٧‎‏،‏با اينهمه درهمين قرآن گفته شده است که:‏ ‏"وقتيکه ما آيه اي را نسخ ميکنيم يا ميفرمائيم که آنرا فراموش کنند،‏آيه اي نيکوتر و يا همانندآنرا مي آوريم‏"(بقره،‏‎١٠٠‎‏،‏ ،١٠۶ نحل،‏ (١٠٣ .مفسران قرآن تا ٢٢۵ آيه قرآن راناسخ و منسوخ يکديگر دانسته اند بي آنکه دليل قانع کننده اي براي چنين ناسخو منسوخها بيابند،‏ زيرا هر گونه تبديلي درمتن قبلي اين معني ضمني را ميدهد که آن متن درست و يا دست کم کاملنبوده است.‏درچند جاي ديگر همين شيطان يکي از ملائکدريکجاي قرآن شيطان از جمله اجنه بشمار آمده ‏(کهف،‏ يازده موردديگر).‏ دريکجا آمده است که ما بني اسرائيل را برهمهدانسته شده است ‏(بقره،‏درجاي ديگر تصريح شده است که يهوديان بهر جا که روند محکوم بهجهانيان فضيلت داديم ‏(جاثيه،‏ ذلتند(آل عمران،‏‎١١٠‎‏)‏ . دريکجا از مسلمانان خواسته شده است که اگر اهل کتاب از روي حسد قصدسست کردنمنافقانولي درجاي ديگر درباره همين کسان آمده است که ايمانشان راداشته باشندآنها راببخشند(بقره،‏ "(۵٠(١٠٩٣۴، اعراف،‏‎١١‎و(١۶صفحه 19


يوليوليستيکناي"‏يوليولتولدی ديگراسطوره آفرينشو کافران را که ميخواهند شما نيز مانند آنان شويدبه دوستي مگيريدو اگر پافشاري کنند آنانرا هرجايافتيد بگيريد وبکشيد"(نساء (٨٩ .آفريده است(مومن،‏درقرآن تصريح شده که خداوند آدميان را به بهترين صورت ممکن ‏(احسن صورواحسن تقويم)‏ آزمند،عجول،‏ بينوا توصيف شدهضعيف،‏ ، ولي درچند مورد ديگر همين آدميان ناتوان،‏ ۶۴، تغابن،‏‎٣‎‏،‏ تين،‏‎۴‎‏)‏ درجاي ديگر گفته شده است که ماکه محمد به پيامبري بر"کليه جهانيان ‏"برگزيده شده است ‏(اعراف،‏ وپيرامون آنرا ازروز قيامتفرستاديم که مردم ام القري(مکه)‏ قرآن رابراي آن به زبان عربي برتو(محمد)‏ درموارد متعدد ديگر عرشبترساني ‏(شوري،‏‎٧‎‏)‏ . دريکجا آمده است که عرش خدا برروي آب است(هود،‏‎٧‎‏)‏ يونس،‏خداجائي درآسمان معين شده است که ملائک آنرا بردوش گرفته اند ‏(اعراف،‏ طه،‏ ۵، فرقان،‏‎۵٩‎‏).‏٣، توبه،‏ ١٢٩، رعد،‏‎٢‎‏،‏،۵۴(١۵٨به مردم است،‏ و مسئولدست کم درچهار آيه قرآن تصريح شده است که محمد فقط مأمور ابلاغ کلام حق(قران)‏ هرکس که هدايت يافتقبول يا رد اين ابلاغ از جانب آنها نيست:‏ ‏"ما قرآن را براي دعوت به حق برتوفرستاديم،‏ به نفس خود کمک کردو هرکس هم که گمراه شد به زيان خود گمراه شد،‏ و تووکيل هيچيک ازآنها نيبگو که من اجري جزازخدا نميخواهم وچه اجرتي ميخواهي،‏ ‏"اگر از تو پرسند که بابت دعوتي که مي به آنانکه ايمان نمي آورند بگو که شما به راه خود ادامه دهيد،‏فقط مأمورم که از مسلمانان باشم"(يونس،‏‎٧٢‎‏)‏ برتو جزتبليغ رسالتت وظيفه اي؛ ‏"و اگر بازهم روي بگردانند،‏ ما نيز به راه خود ادامه خواهيم داد"(هود،‏‎١٢١‎‏)‏ ولي درست درجهت عکس آن درچندين آيه ديگر آمده است:‏ ‏"مشرکين را درهرجا يافتيدنيستاين ملعونان رادرهرجا بيابيدبگيريد و بهبکشيد و بگيريدو محاصره کنيد و درکمينشان باشيد(توبه،‏‎١۵‎‏)‏ ؛؛ بکشيد آنهائي را که به خدا وروز واپسين ايمان نمي آورند ‏(توبه،‏‎٢٩‎‏)‏ شديدترين وجهي بکشيد(احزاب،‏ آنها را بکشيد و آواره کنيد"(توبه،‏‎٢٩‎‏)‏ ." ‏(زمر،‏....،"(۶١)" نحل،‏‎٧٢‎‏)‏ .. (۴١يکي از بارزترين تناقضات قرآن را درآيه هاي مربوط به يهوديان ميتوان يافت که دربخشي ازآنها گفته شده است:‏بني اسرائيل،‏ بياد آوريد نعمتهائي راکه مابه شمااعطاء کرديم وبرهمه عالميان برتريتان داديم ‏"(بقره،‏‎۴٧‎‏)‏به بني اسرائيل کتاب آسماني فرستاديم و حکومت و نبوت عطا فرموديم و آنانرا برهمه جهانيان فضيلت داديم‏"(جاثيه،‏ ، ولي دربخش ديگر از همين آيات آمده است:‏ اينان تورات را حمل ميکنند مانند الاغي که کتابيرابرپشت کشد"‏ ‏(جمعه،‏ ‏"حکايت آنها به سگي ماند که اگر بدوحمله آوري عوعوکندواگر اورا بحالخودگذاري باز عوعو کند"(اعراف،‏‎١٧۶‎‏)‏ . ‏"سزاي اين بدکاران ذلت آنها دراين جهان و عذاب سخت درجهان ديگر؛ ‏"و ما آنهارا لعنت کرديم و دلهايشان را سخت گردانيديم ‏"(مائده،‏‎١٣‎‏)‏ وبني اسرائيل رااستدرروي زمين پراکنده ساختيم ‏"(اعراف،‏ اين يهوديا ن به هر کدام از آنها آرزوي هزار سال عمر ميکند،‏عمر هزار ساله هم آنانرا از عذاب خدا نرهاند،‏ زيرا خداوند به کردار ناپسندشان آگاه است"‏ ‏(بقره،‏‎٩۶‎‏)‏ ."،)" ،"". (١۶٨،(۵(١۶" ‏(بقره،‏ (٨۵درسه جاي مختلف قرآن حتي گفته شده است که عده اي از يهوديان به امر خداوند تبديل به بوزينه شده اند بقره،‏دراينجا طبعا فرصتي براي نقل همه ناسخ و منسوخ هاي قرآن نيست،وليشايد بازگوئي يک مورد بخصوص از آنها که به زندگي روزمره اعراب صدر اسلام مربوط ميشود از نظرطنزي کهدرآن نهفته است جالب باشد.‏ اين تناقض موضوع آيه اي از سوره بقره است که بوجب آن خداوند مقاربت مسلمانانرا درشبهاي ماه رمضان با زنانشان ممنوع ميکند،‏ ولي چون مومنان اين حرمت را رعايت نميکنند،‏ اين بار خودخداوند از تصميم خويش عدول ميکند و دوباره اين اجازه را بدانها ميدهد،‏ منتها از آنها ميخواهد که لااقل درموقعاعتکاف درمساجدحدخدا رانگاه دارند:"ما قبلا مقاربت شمارابازنانتان درشبهاي ماه رمضان حرام کرده بوديم،‏ وليچون دراين راه نافرماني ميکنيد و خودرا به ورطه گناه مي افکنيد از گناهتان ميگذريم و حکم خود را پس ميگيريمو از اين پس مقاربت با زنانتان را در شبهاي ماه روزه برشما حلال ميکنيم،‏ شما نيز حدود خدا را نگاه داريدودرهنگام اعتکاف درمساجد باآن مجامعت مکنيد"(بقره،‏‎١٨٧‎‏)‏ .،۶۵ مائده،‏ ،۶٠ اعراف،‏ (١۶۶ .صفحه 20


يمني،‏تولدی ديگراسطوره آفرينشحقايق‏"ناشناخته"‏يا داستانهای شناخته شده ؟___________________________________________درهرسه کتاب آسماني داستانهاي متعددآورده شده که تورات وانجيل منبع آنهارا گفتگوي چهل روزه يهوه با موسيدرکوه سينا ميداند،‏ ودرقرآن همين داستانها"حقايق ناشناخته اي"‏ دانسته شده اند که توسط خداوند به محمد وحيشده اند.‏ برداشت عهد عتيق و عهد جديد درکتاب مقدس اين است که همه اين وقايع درسالهاي ميان خلقت آدم وپايان عهد عتيق به وقوع پيوسته اند و پيش از تورات کسي برآنها آگاهي نداشته است.‏ درقرآن نيزاززبان خداوندگفته شده است ‏"همه اينها حقايقي هستند که ما بصورت وحي براي تو ‏(محمد)‏ ميفرستيم،‏ و پيش ازاين،‏بااينهمه امروزه مدارک فراوانخودتووقوم توبر آنها آگاهي نداشتند"(هود،‏‎۴٩‎‏،آل عمران،‏‎۴۴‎تاريخي،‏ اعم از الواح کشف شده باستان شناسي و آثار ادبي منظوم و منثور تمدنهاي بابلي ومصري و آشوري وپژوهشهاي محققان دو قرن اخير،‏ نشان داده اند که تقريبا همه اين داستانها از اسطوره ها و افسانه هاي ماقبلتوراتي و طبعا ماقبل اسلامي مايه گرفته اند و به قول مونتگمري وات،‏ کارشناس نامي تاريخ اسلام،‏ حتي يکي ازآنها را نيز نميتوان يافت که درهنگام تدوين قرآن ناشناخته بوده باشند.‏وسف،‏‎١٠٢‎‏)‏ .معروفترين اين افسانه ها،‏ طوفان نوح است که به تصريح تورات و قرآن اندکي بعد ازخلقت آدم درزمان نوح پيغمبرروي داده است:‏......."...... و خداوند ديد که شرارت انسان درزمين بسيار است.‏ و پشيمان شد که انسان را برزمين ساخته بود،‏ وگفت انسان را که آفريده ام و بهايم و حشرات و پرندگان هواراازروي زمين محوسازم،‏ چونکه متأسف شدم ازساختن ايشان.‏ پس به نوح گفت که اينک من تمامي بشر را هلاک خواهم ساخت.‏ پس براي خود کشتي از چوبکوفربسازو درون و بيرونش را به قيربيالا،‏ و طول کشتي ٣٠٠ ذراع باشدو عرض آن ‎۵٠‎ذراع و ارتفاع آنذراع.‏ ‏.....وتو وپسرانت و زوجه ات و ازواج پسرانت به کشتي درآيند،‏ و ازجميع حيوانات ازهرذي جسدي جفتيازهمه به کشتي درخواهي آورد نرو ماده تا آنها را با خويشتن زنده نگاه داري.‏ و از پرندگان به اجناس آنها و ازهر آذوقه اي که خورده شود بگير و درکشتي ذخيره نماتا براي تو و آنها خوراک باشد.‏ و من بعد از هفت روزديگر چهل روزو چهل شب باران ميبارانم و هر موجودي را که ساخته ام از روي زمين محو ميسازم.‏ پس نوحموافق آنچه خداوند اورا امر فرموده بود عمل نمود....‏ و چون طوفان آب برزمين آمد درسال ششصد از زندگانينوح درروزهفدهم از ماه دوم جميع چشمه هاي لجه عظيم شکافته شدو روزنه هاي آسمان گشوده گرديد،‏ و خداونددرکشتي را از عقب بست،‏ و طوفان چهل روز بر زمين مي آمد و آب همي افزودوکشتي را برداشت تا از زمينبلندشد،‏ و کشتي بر سطح آب ميرفت تا آنکه همه کوههاي بلند که زير تمامي آسمانها بود مستورشد،‏ و هر ذيجسدي که برزمين حرکت ميکرد از پرندگان وبهايم و حيوانات و کل حشرات خزنده و جميع آدميان مردند....‏ و خدامحو کرد هرموجودي را که برروي زمين بودازآدميان و بهايم و حشرات وپرندگان آسمان،‏ و فقط نوح با آنچههمراه وي درکشتي بود باقي ماند...‏ و آب برزمين صدو پنجاه روزغلبه مييافت.‏ و خدا نوح و همه حيواناتي را کهباوي درکشتي بودند به ياد آورد وبادي برزمين وزانيدو آب ساکن گرديد و روزنه هاي آسمان بسته شد و باران ازآسمان باز ايستاد،‏ و روز هفدهم ازماه هفتم کشتي برکوه آرارات قرار گرفت.‏ ‏...و واقع شد بعد از چهل روز کهنوح دريچه کشتي را باز کرد وکبوتري را رها کرد تا ببيند که آيا آب از روي زمين کم شده است؟ اما کبوترچوننشي براي کف پا ي خود نيافت نزد وي به کشتي برگشت.....‏ و نوح هفت روز ديگر درنگ کرده باز کبوتر را ازکشتي رها کرد.‏ و دروقت عصر کبوتر نزد وي برگشت و اينک برگ زيتوني را درمنقار داشت.‏ پس نوح دانستکه آب از روي زمين کم شده است.‏ و نوح هفت روز ديگر درنگ کرد و کلاغي را رها نمود و او ديگر نزد ويبرنگشت.‏ و درسال ششصد و يکم از خلقت جهان درروز اول از ماه اول،‏ آب از روي زمين خشک شد و نوح وپسران اوو زنش و زنان پسرانش و همه حيوانات و حشرات و پرندگان و هر چه برزمين حرکت ميکند با اجناسآنها ازکشتي بدر شدند سفر پيدايش،‏ خلاصه شده از بابهاي ششم و هفتم و هشتم).‏٣٠....." ‏(تورات،‏صفحه 21


يوليانيوئتولدی ديگراسطوره آفرينشدرهمين باره درقرآن آمده است:‏..."وبه نوح وحي کرديم که به ساختن کشتي درحضورما وبه دستورما مشغول شو،‏ واوبه ساختن کشتي پرداخت،‏و چون از اين کار فارغ شد به او خطاب کرديم که ازهرجفتي دوفردنرو ماده بردار و با جميع زن و فرزندانت وآنهائيکه به تو ايمان آورده اند به کشتي بروتا به نام خدا کشتي روان شود و به ساحل نجات برسد(هود،‏، و به نوح گفتيم که همه اهل بيت خود را بجز آن فرزندت که به هلاک او تصميم گرفته ايم به کشتي بنشان،‏و چون با همراهانت درکشتي نشستي ما را ستايش کن ‏(مومنون،‏ ‎٢٧‎و‎٢٨‎‏)‏ ، و چون موعد قهر ما فرا رسيد ازتنور آتش بجوشيد و کشتي برروي امواج مانند کوه به گردش درآمد،‏ تا آن هنگام که به زمين خطاب شد که آب رافرو بر،‏ و به آسمان خطاب شد که باران را قطع کن،‏ و آب به يک لحظه خشک شد و به نوح خطاب شد که ازکشتي فرو آي که سلام ما و برکات و رحمت مابرتو و برآن امت ها و قبايلي باد که باتو همراهندو نوح را باهمه آدميان و حيواناتي که درکشتي وي بودند به ساحل سلامت رسانيديم و باقي مردم همه را بهو البته اين حکايت نوح از اخبار غيب است که پيش ازآنکه ما آنرا به تو وحيدريا غرق کرديمکنيم تو و قومت از آن کمترين خبري نداشتيد(هود،‏‎۴٩‎‏)‏– ٣٨،‏(هود،‏‎۴١‎‏-‏ ۴٨)."‏(شعرا،‏‎١١٩‎‏)‏ ."(۴٠.... .بلکهمدارک باستان شناسي موجود به روشني حکايت از آن دارند که نه تنها پيش ازقرآن،‏ عليرغم اين تأکيد ها،‏ و مهمتر از آنپيش از تورات نيز اين ‏"حکايت نوح درتمدنهاي باستاني بين النهرين شناخته شده بوده است،‏ اينکه اصولا داستان تورات مستقيما از همين اسطوره هاي ما قبل توراتي اقتباس شده است.‏ اين واقعيت وقتي دقيقاروشن شد که الواح معروف به ‏"لوحه هاي بابلي"درسال‎١٨٧٢‎ توسط هيئت باستانشناسي انگليسي دربين النهرينبه سرپرستی G.Smith کشف و ترجمه شد.‏ اين الواح حاوي متن کامل حماسه گليگمش،‏ مهمترين اثرادبي بينو تازه خود آن اقتباسي ازالنهرين باستاني است که دراواخر هزاره دوم پيش از ميلاد مسيح سروده شده است،‏ يک منظومه قديمي ترمتعلق به چهار هزار سال پيش است که درسومرسروده شده بود.‏ لوحه آخرين اين مجموعهنام دارد حاوي داستاني اساطيري است که بصورتي آشکار افسانه طوفان نوح تورات از آنکه ‏"لوحه يازدهم که کشف آن خود طوفان ديگري را چه درجهان باستان شناسي و چهگرفته شده است.‏ خلاصه اين منظومه،‏ چنيناز روي ترجمه متن کامل آن که درسال ١٩۶٩ در لندن بچاپ رسيده است،‏ دردنياي مذهبي برانگيخت،‏ است:‏خدايان بزرگ چهارگانه،‏ آنو،‏ بعل،‏ ني بيب،انوکي،‏ از آفرينش آدميان پشيمان ميشوند،ودريک جلسه کنگاش درکنارفرات تصميم ميگيرند که همه آنها را همراه با يکديگر موجودات زمين با طوفاني از آب ازميان ببرند.‏ ‏"ا آ"‏Eaخداي آبها که دراين جمع حضور دارد قلبا بانابودي نوع بشر مخالف است،‏ بدين جهت محرمانه تصميم خدايان رابه نيزارهاي کنار فرات خبر ميدهد،‏ و آنها نيز پيام ‏"ا آ"‏ را به گوش ماهيگيري بنام اوتاناپيشتيم ميرسانند وبدوهشدار ميدهند که هرچه زودتر خانه اي را که درساحل رودخانه براي خودش ساخته است خراب کندو از چوب آنيک کشتي بسازد و زن و فرزند و اثاثه خود و نيز يک جفت نرو ماده از هريک از چرندگان و پرندگان را درآن جايدهد تااز اين راه زندگي درروي زمين ادامه يابد،‏ زيرا که بزودي مرگ به سراغ همه زندگان خواهد آمد.‏اوتاناپيشتيم اين توصيه خداي آبها را ميپذيرد و کشتي بزرگ به طول ١٢٠ ذراع ميسازد و خانواده و چهارپايانخود و جفت هائي از هر يک ازحيوانات و پرندگان منطقه خويش رادر آن جاي ميدهد.‏ دراين ضمن موعد تعيين شدهتوسط شمش ‏(خداي آفتاب)‏ فراميرسد دريچه طوفان گشوده ميشود و شش روز وشش شب باران سيل آسا ازآسمان ميبارد و آب از زمين ميجوشد.‏ وقتيکه درسپيده دم روزهفتم طوفان آرام ميگيرد،‏ همه آدميان و چرندگانو پرندگان نابود شده اند و فقط اوتاناپيشتيم و همراهان اودرکشتي وي که برقله کوه نيسير بخاک نشسته است زندهمانده اند.‏ براي اطمينان فرونشستن طوفان،‏ اوتاناپيشتيم کبوتري را از کشتي به بيرون ميفرستد که پس از مدتيبه علت آنکه جائي براي نشستن نيافته است باز ميگردد.‏ بعدا کلاغي را به همين منظور ميفرستد ولي اينبار کلاغبازنميگردد،و آنوقت کشتي نشينان،‏ اعم از آدميان و چرندگان و پرندگان ازآن بيرون مي آيند و دور تازه اي اززندگي درروي زمين آغاز ميشود.‏ترجمه بخش پاياين داستان درحماسه گيلگمش عينا چنين است:‏صفحه 22"درآغاز هفتمين روز طوفان،‏ کبوتري را از کشتي بيرون آوردم و پرواز دادم.‏ رفت و بازگشت،‏ اندکي ديگرپرست را بيرون آوردم و پرواز دادم.‏ او نيز رفت و باز گشت،‏ زيرا جائي براي نشستن نيافته بود.‏ بار ديگر


يابيعنبيتولدی ديگراسطوره آفرينشکلاغي را بيرون آوردم و پرواز دادم.‏ رفت و ديد که آبها فرونشسته بودند.‏ خورد و بازيگوشي کرد ولي باز نگشت.‏آنوقت گوشت قرباني را بربالاي کوهي که کشتي برآن نشسته بود روي آتش گذاشتم و خداياي بوي دلپذيرش راشنيدند.‏ "درمورد همين قرباني،‏ درتورات آمده است:"‏ و نوح آتشي براي خداوند برافروخت وازهرپرنده پاک که درکشتيبود گرفته قرباني هاي سوختني برآن گذرانيد،‏ و خداوند بوي خوش آنرا شنيدودردل گفت که بعد ازاين ديگر زمين رابه سبب انسان لعنت نکنم " ‏(سفرپيدايش،‏ باب هشتم،‏ ‎٢٠‎و‎٢١‎‏).‏ ماجراي طوفان نوح نشانگر آشکاري استبراينکه بسياري از متون مذهبي،‏ ولوآنکه طي قرون متمادي از جانب ميليونها افراد بشروحي آسماني تلقي شدهباشند،‏ تا چه اندازه ميتوانند با واقعيتهاي مسلم تاريخي وجغرافيائي و علمي و اخلاقي مغايرت داشته باشند.‏از نظر زيست شناسي،‏ تا کنون حدود ۵٠ ميليارد نوع موجودزنده درروي زمين ردي شده اند که بخش اعظمآنها درادوار گذشته زمين شناسي منقرض شده اند ودرحال حاضر کمتر ازيکهزارم آنها باقي مانده اند که خود بهتنهايي نوع،‏ منجمله ٣٠ ميليون نوع حشره را شامل ميشوند.‏ اين انواع همه از نظر علمي شناختهشده و تقسيم بندي شده اند و فسيل هاو نمونه هايشان موجود است.‏ اگر مرحوم نوح ميخواست از همه اين چهلميليون يک زوج نروماده درکشتي خود جاي دهد،‏ چنين کشتي ميبايست بيشتر از تمام درياي مديترانه يا خليجفارس طول وعرض داشته باشد،‏ و نه آن کشتي باشد که خداوند درتورات ابعادآنرا دقيقا سيصد ذراع طول و پنجاهذراع عرض و سي ذراع ارتفاع تعيين کرده است.‏۴٠ ميليوناز نظر فيزيکي،‏ حتي اگر ريزش باران بسيار بيشتر از چهل روزو چهل شب مورد ادعاي تورات ادامه يافته باشدممکن نيست از جو زمين آنقدر آب برزمين بريزدکه حتي سرزمين کوچک بين النهرين – چه برسد به تمام دنياقله کوهي چون آرارات با‎۵٠٠٠‎ مترارتفاع به زير آب برود.‏ بيش از دويست سال پيش ولتردرهمين مورد نوشت کهبراي اينکه قله کوه آرارات را آب فرا بگيرد،‏ لازم است ١٢ اقيانوس بر روي يکديگر گذاشته شوند که آخرين آنها٢۴ بار بزرگتر از آن اقيانوسي باشد که دونيمکره ما رادرميان دارد،‏ و با شيطنت خاص خود افزود که اگر چنينمعجزه اي روي داده باشد ديگر به هيچ معجزه ديگري درهمه قرون و اعصار نيازي نبوده است.‏– تا)ازنظر اصالت تاريخي،‏ بادرنظر گرفتن اينکه طبق گزارش تورات طوفان نوح سه قرن پيش از ابراهيم پيغمبر رويداده،‏ تاريخ وقوع اين طوفان به حساب خود تورات ميبايد درحدود‎٢٢‎ يا ٢١ قرن پيش از ميلاد مسيح باشد،‏ يدرزماني که دوهزار سال از آغاز تاريخ فراعنه مصر و هفتصد سال ازبناي هرم بزرگ کئوپس ميگذشته است،‏آنکه نه هرمي و نه فرعوني به زير آب رفته باشد،‏ و نه هيچيک از تمدنهاي بزرگ موجود درآن زمان درمصر وبين النهرين و چين و هند بدست طوفان منقرض شده باشند.‏.......که به تأکيدمکرر تورات و انجيل و قرآن برهمه امور جهانگذشته از اينکه خداوند و ازنظرگاه اخلاقي،‏ نميتواند مدت کوتاهي پس از آفرينش نوع بشرپيشاپيش آگاه است و هر آنچه ميگذرد با اطلاع و اجازه اوست)‏ از کار خود پشيمان شده و به علت شرارت آدميان تصميم به نابودي آنان بگيرد،‏ اين پرسش مطرح ميشود که گناهبقيه چرندگان و پرندگان و حشرات زبان بسته اي که هيچ شرارتي مرتکب نشده بودند دراين ميان چه بوده است ؟همه اين افسانه هاي مقدس نوعي قصه هايدو قرن پيش ولتر درارتباط باهمين داستان طوفان نوح نوشت:‏ هستند که بيشتر بدرد لالائي بچه ها ميخورندو ارتباطي با واقعيتهايمنتها غالبا با ظرافتي کمتر،‏ هزارويکشب،‏ منتها چون درکاتالوگ کتابهاي يهودي جا داده شده اند درطول زمان توسط يهوديانخود آئين يهودنيز ندارند،‏ و اين اعتقاد توسط مسيحيان که به دنيال يهود آمده اند ادامه يافته است.‏جنبه مقدس بدانها داده شده،‏ "......................................................................................................................................داستان يوسف درمصر و ماجراي عاشقانه او با زليخا که چهارده فصل از تورات و ١٨٠ آيه ازقرآن بدان اختصاصيافته،‏ از نظر بسياري از تاريخ شناساني که اين ماجرا را مورد برسي قرار داده اند افسانه کاملا ساختگي ديگرياست که بجزدرخود تورات،‏ درهيچ مدرک تاريخي و ادبي و باستان شناسي مصري يا بابلي و کلداني و آشوري ويوناني اشاره اي بدان نميتوان يافت،‏ و تا آنجا نيز که تاريخ نشان ميدهد هيچ فرعون مصري درهيچ دورانيصدراعظم يا مباشريهودي نداشته است.‏قصه يوسف و زليخا – که ولتر آنرا يک رمان يهودي نام داده است – بسياربيشتر از آنکه برمبنا ي روايت توراتيآن درجهان مسيحيت و يهود مورد توجه قرار گرفته باشد،‏ برمبناي روايت قرآني آن درجهان اسلام و بخصوصصفحه 23


يبايائياپيباتولدی ديگراسطوره آفرينشدرادبيات و هنرهاي زي ايران اسلامي مورد توجه قرار گرفته است،‏ و اشارات متعدد حافظ به ماجراي يوسفوزليخا الهام بخش گوته نيز درسرودن زليخا نامه او درديوان شرقي شده است.‏درقرن هجدهم براي نخستين بار اصالت اين داستان توسط چند تن از محققان اروپائي ‏(بولينگبروک وهربرت درمورد ترديد قرارگرفت.‏ درلسينگ و کلوپستوک درآلمان)‏ انگلستان،‏ بولانژه و فره و بخصوص ولتر درفرانسه،‏ ديکسيونرفلسفي ولتردراين باره تذکر داده شده است که داستان عاشق شدن زليخا به يوسف و انتقامجوئي او ازاينبابت که يوسف تن به همخوابگي با او نداده است،‏ داستان شناخته شده اي است که سوابق آنرا درمورد هيپوليت وپله و دمنت و سياوش وميرتيل و هيپودامي،‏ تانيس و پريبه،‏ هبروس و دمازيپ،‏ فدر،‏ بلروفون و استنوبه،‏ سودابه ميتوان يافت.‏درعوض براي اين افسانه ناشيانه که فرعون به محض اينکه يوسف خواب اوراتعبير کرد وي را به نخست وزيريخود برگزيد احتمالا سابقه اي نميتوان يافت،‏ زيرا حتي درعقب مانده ترين کشورهاي افريقائي و آسي هم مسلمايک زنداني،آنهم ازقوم بيگانه،‏ تنها بابت يک تعبيرخواب به نخست وزيري نميرسد.‏ همه اين پژوهشگران براينعقيده اند که نه تنها اين داستان از نظر تاريخي اصالت ندارد،‏ بلکه ازنظر واقعيتهاي اقليمي نيز ممکن نيست آبنيل هفت سال پي از بستر خود بالا نيامده باشد بي آنکه چنين فاجعه اي نابودي مصر را درپي بياورد.‏ داستانهايمتعددي که در ادبيات شرق و غرب درباره يوسف منتشر شده اند و معروفترين آنها رمان زي توماس ماننويسنده بزرگ آلماني قرن حاضر بنام ‏"يوسف و برادران او است همه از روايت توراتي يوسف مايه گرفته اند وطبعا هيچکدام اصالت تاريخي ندارند.‏ به عقيده بولانژه محقق فرانسوي،‏ داستان يوسف احتمالا درزمان سلطنتسلسلهPtolemeus درمصر ‏(سده هاي چهارم تا اول پيش از ميلاد)‏ نوشته شده و به تورات ملحق شده است،‏زيرا درسالهاي سلطنت ‏"اورگتوس"سومين پادشاه اين سلسله بود که شخصي به نام يوسف به مباشرت کل املاکسلطنتي مصر منصوب شده بود.‏"داستان يوسف آنطور که درقرآن آمده،‏ نسبت به داستان توراتي يوسف تغييرات و نيز اضافاتي دارد،و دريکجايآن به يوسف معجزه اي نسبت داده شده است که درخود تورات ذکري از آن نيست:‏ و يوسف گفت پيراهن مرابه کنعان ببريد و روي صورت پدرم بگذاريد تانيروي ازدست رفته بينائي او به وي بازگردد"‏ ‏(يوسف،‏‎٩٣‎‏)‏ . اينمعجزه و همه اضافات ديگر از کتاب تفسيري ميدراش و از رساله يهودي وصيتنامه يوسف(بابهاي گرفتهشده است.‏(١٠-٣....."......................................................................................................................................درقرآن داستان خاص درباره موسي آمده که درتورات بدان اشاره نشده است،‏ ولی درادبيات يهودي متاخرترازتورات ‏(قرن سوم ميلادي)‏ که درميان جامعه يهودي عربستان صدر اسلام رايج بوده ازآن سخن رفته است:‏‏"موسي به خدمتگزار جواني که با اوهمراهي ميکرد گفت:‏ تاوقتيکه محل اتصال دو دريا ‏(شيرين و شور)‏ را بهيکديگر پيدا نکنم آرام نخواهم نشست ولوآنکه هفتاد سال راه باشد.‏ هنگاميکه به ملتقاي اين دودريا رسيدند ماهيرا که براي خوردن همراه داشتند جاگذاشتند و ماهي دردريا به راه خود رفت.‏ پس از طي مسافتي موسي بهخدمتگزار خود گفت که غذاي مارا بياور،زيرا که ازطي راهي چنين دور خسته شده ايم.‏ ولي جوان گفت آيا متوجهنشدي که درآنوقت که ما به تخته سنگي تکيه داده بوديم ماهي را فراموش کردم،‏ و يقين دارم که شيطان مرا بدينفراموشي واداشت،‏ و لاجرم ماهي راه خود را باز گرفت.‏ موسي گفت:‏ بهرحال ما بدانچه ميجستيم دست يافتيم،‏سپس راهي راکه آمده بودند درجهت باز گشت درپيش گرفتند.‏ و درعرض راه يه يکي از بندگان ما برخوردند کهاورامشمول عنايت خاص خويش قرار داده بوديم و بخشي از علم خود را بدو آموخته بوديم.‏١موسي بدو گفت:‏ آيا ميتوانم همراه تو طي طريق کنم تا شمه اي از آنچه را که درباره راه راست به تو آموخته شدهاست به من نيز بياموزي ؟ وي پاسخ داد:‏ همانا تو برآنچه برمن ميطلبي صبر نداري،‏ چگونه بر آموختن همه آنچهنميداني صبر خواهي داشت ؟ موسي گفت:‏ اگر خدا بخواهد مرا صبور خواهي يافت و از هيچيک از اوامر تو١- مفسران معتبر قرآن:‏ طبري،‏ زمخشري،‏ ثعالبي،‏ بيضاوي،‏ رازي،‏ اين همسفرموسي راخضر پيغمبر دانسته اند.‏صفحه 24


يهايابيهاتولدی ديگراسطوره آفرينشنافرماني نخواهم کرد.‏ خادم ما به وي گفت:‏ دراين صورت همراه من بيا اما درباره هيچ از آنچه خواهي ديد پيشاز آنکه من درباره آن بتو توضيحي دهم ازمن پرسشي مکن.‏ و هردو به راه افتادند و برکشتي نشستند.‏ خادم ماشکافي درآن کشتي پديد آورد و موسي بدو گفت:‏ آيا اين شکاف را بوجود آوردي تا کساني را که درآنند دردرياغرق کني و کاري بسيار ناصواب انجام دهي؟ موسي گفت:‏ فراموشکاري مرا برمن ملامت مکن و چيزي چنيندشوار را ازمن مخواه.‏ و باز به راه خود رفتند و اين بار با نوجواني روبروشدند که خادم ما او راکشت.‏ موسيبدو گفت:‏ تو کسي را که قتل نفس نکرده بود کشتي و کاري بس نادرست کردي.‏ و وي گفت:‏ به تونگفته بودم کهبامن صبرنتواني کرد؟ موسي جواب داد:‏ اگربعدازاين ازتودرباره چيزي پرسشي کنم ديگر مرا همراهي نپذير واکنوننيز پوزش مرا قبول کن.‏ و باز به راه خود رفتند و به شهري رسيدند که از ساکنان آن درخواست غذائي برايخوردن کردند،‏ ولي آنان ازقبول تقاضاي ايشان سر باز زدند.‏ و درهمان هنگام ديواري را دربرابر خويش يافتند کهدرحال فروريختن بود،‏ و خادم ما آنرا بصورت اول بازگردانيد.‏ موسي گفت:‏ حق بود که از آنان مطالبه اجرتي کردهباشي.‏ خادم ما به وي پاسخ داد:‏ اکنون وقت جدائي ما فرا رسيده است،‏ و من ميتوانم توضيحاتي را که برشنيدنآنها صبر نداشتي بتو بدهم.‏ آن کشتي که من برآن شکاف آوردم متعلق به ماهيگيران فقيري بود که ازراه آن امرارمعاش ميکردند،‏ و من آنرا عمدا آسيب رسانيدم،‏ زيرا که درپشت سر ايشان پادشاهي بود که کشتي ها را به زورتصاحب ميکرد.‏ و آن جواني که کشتم فرزند پدرو مادري بود که هردو به خدا ايمان داشتند و بيم آن بود که ويعصيان و کفررا برآنان تحميل کند،‏ و خواستم که پروردگار درعوض فرزندي شايسته تر و پاکدل تربدان دوعطافرمايد.‏ و اما آن ديواري که برجاي خودش باز گرداندم متعلق به دوطفل يتيم بود که اهل آن شهرند و گنجينه اي کهبدانها تخصيص يافته است درزير اين ديوار پنهان بود.‏ چون پدر اين دو طفل مرد صالحي بود خداوند مقرر فرمودهبود که اين گنج دست نخورده باقي بماند تا آنان بهنگام بلوغ آنرا بصورت لطفي از جانب پروردگارشان دراختيارآورند.‏ هيچکدام از اينها را که کردم به اختيار خود نکردم،‏ بلکه امر خداوند را به اجرا درآوردم،‏ و اين بودتوضيحي که برشنيدنش صبر کافي نشان ندادي " ‏(کهف،‏‎٨١-۶٠‎‏)‏ .داستاني که درقرآن آمده،‏ رونوشت دقيقي ازيک داستان يهودي قرن سوم ميلادي است که درآن ماجراي مسافرتيوشوهابن لوي خاخام بزرگ باتقاق الياس پيغمبريهود و مکاشفات آنان دراين سفرشرح داده شده است.‏ اينداستان به همراه يازده داستان ديگر يهودي توسط نيصيم بن يعقوب مورخ و خاخام يهودي اواسط قرن يازدهمدرقيروان درمجموعه واحدي بنام حيبوريافح گرد آوري شده است که درقرن گذشته محقق آلمانيدررساله خود در باره کتاب مذهبي يهودي بت ها ميدراش آنرا مفصلا ارزي کرده والکساندرکوهوت تورات شناسوخاخام اعظم نيز ترجمه بخشي از آنها را به انگليسي درمجله امريکائي ‏"نيويورک ايند پندنت"(‏ ژانويهمنتشرکرده است.‏J.Pelling(١٨٩١………………………………………………………………………………………………(Goliath)پهلوان فلسطيني که از افسانه هاي ساخته و پرداختهداستان زورآزمائي داود پيغمبر با جالوتتورات است،‏ درقرآن از کتاب سموئيل تورات گرفته شده است،‏ که بروايت آن پهلوان شکست ناپذير فلسطيني بهياري يهوه تنها با يک سنگ پرتاب شده از فلاخن داود به هلاکت ميرسد:‏ " و داود به شائول گفت همانا اينفلسطيني ختنه نشده بدست من کشته خواهد شد،‏ زيرا که لشکريان خداوند را به بي آبروئي کشانده است،‏ وخداوند جالوت را بدست ما خواهد سپرد.‏ پس سنگي درفلاخن انداخت و سنگ برميان پيشاني جليات خورد و او رابرزمين انداخت،‏ و پس داود وي را بکشت وسرش راازتن جداکرد وبني اسرائيل اردوي فلسطينان راغارتدرهمين مورد درقرآن آمده است:‏ و هنگاميکه داودنمودند"(کتاب اول سموئيل،‏ باب هفدهم،‏و کسانش با جالوت و سپاهيان او روبروشدند،‏ گفتند که پروردگارا،‏ پاي مارا استواردار و مارا برکافران ياريده.‏ پس خداوند آنها را ياري بخشيد و داود جالوت را بکشت بقره،‏ درقرآن دراين مورد حتي متنتورات با تغييري درنحوه انشاي آن تکرار شده است:‏ ‏"و پنج نفر از شما صدنفر از دشمنانتان را تعاقب خواهندکرد و صد نفر ازشما هزار نفر ازآنان را خواهند راند "( سفر لاويان،‏ باب بيست و ششم،‏ چه بارها کهگروهي کوچک را ياري داديم تا با اجازه ما گروهي فراوان را مغلوب کنند"(‏ بقره،‏.…".(٢۴٩)". (۵۴-۴٨.…" ، (٨. (٢۴٩………………………………………………………………………………………………داستان سليمان پيغمبر که درهفت سوره و چهل و نه آيه قرآن به تفصيل ازآن سخن رفته،‏ دراصل از تورات نقلشده ولي روايتي که درقرآن درباره قدرت معجز آساي او و فرمانزوائي افسانه اي وي بر اجنه و ديوان مرغان وموران و باد و طوفان آمده هيچکدام درتورات وانجيل نيامده است.‏ بررسي عده اي از تورات شناسان روشنکرده است که منبع اين مطالب چندين متن خاخامي مربوط به شرح و تفسير تورات بنام ‏"ميدراش کوحلت رباح و"صفحه 25


ص"(‏يبلتولدی ديگراسطوره آفرينش"‏"ترگوم شني"‏ مکمل کتاب استر و بت هاميداراش"‏يهودي عربستان درزمان ظهور اسلام رايج بودند.‏است که عموما متوني غير موثق هستند،‏ولي درجوامعدرخود تورات تنها برشکوه دربار سليمان و قدرت مادي او و درعين حال برخردمندي و حکمت وي تأکيد نهادهشده است ونه بر جنبه افسانه اي قدرت و:‏‏"…و سليمان را هفتاد مرد باربردار و هشتاد هزارنفر چوب بردرکوه بود،‏ سواي سه هزارو سيصد نفر ناظر کار کهبر عاملان ضابط بودند.‏ و سليمان را چهل هزار آخوراسب بود.‏ و آذوقه او براي هرروز سي کرآرد نرم و شصتکربلغور و ده گاوپروار و بيست گاو از چراگاه و صد گوسفند سواي غزالها وآهوها و گوزنها و مرغهاي فربهبود.‏ قرباني که او براي خداوند گذرانيد بيست و دوهزار گاو و صد و بيست هزار گوسفند بود…..وخدا به سليمانحکمت و فطانت از حد زياده و وسعت دل مثل ريگ کناره دريا عطافرمود.‏ وسه هزار مثل گفت و سرودهايشهزاروپنج.‏ و درباره درختان سخن گفت از سرو آزاد لبنان تا زوفائي که برديوارها ميرويد،‏ و نيز دربازه بهايم ومرغان و حشرات و ماهيان سخن گفت،‏ واز جميع طوايف و از تمام پادشاهان زمين که آوازه حکمت اورا شنيدهولي درهمينبودند مي آمدند تا حکمت سليمان را استماع نمايند."(کتاب اول پادشاهان،باب چهارم،‏مورد قرآن حکايت ميکند که:‏ و ما باد صرصر رامسخر سليمان گردانيديم تا به امراو بوزد،‏ و برخي ازشياطين را مأمور که براي او غواصي کنند(انبياء ‎٨١‎و‎٨٢‎‏)‏ و آنانرا دو به دو درزنجير کشيديم ‏(ص،‏‎٣٨‎‏)‏ و بهسليمان زبان مرغان را آموختيم ‏(نمل،‏‎١۶‎‏)‏ ، و سپاهيان سليمان رااز اجنه و آدميان و پرندگان بصورت صفوفيمنظم گرد آورديم ‏(نمل،‏ و باد صبحگاهي رافرموديم که مدت يکماه بوزد و باد شامگاهي رافرموديم که ماهديگر بوزد ‏(سبا،‏‎١٢‎‏)‏. (٣۴-٢٢.…".…"(١٧."درمورد ماجراي سليمان وبلقيس ‏(ملکه سبا)‏ نيز روايت تورات درقرآن براساس همين منابع خاخامي تغيير کردهاست.‏ درتورات درباره اين ملکه آمده است که:‏ و چون ملکه سبا آوازه سليمان رادرباره اسم خداوند شنيدنزد او آمد تا اورا به مسائل امتحان کند.‏ پس با موکب بسيار عظيم وبا شتراني که به عطريات و طلاي بسيار وسنگهاي گرانبها بار شده بود به اورشليم وارد شده به حضور سليمان آمد و با وي از هر چه دردلش بود گفتگوکرد و سليمان تمامي مسائلش را پاسخ گفت و چيزي ازاومخفي نماند که برايش بيان نکرده باشد.‏ پس ملکه سبابدوگفت:‏ متبارک باد يهوه خداي تو که برتو رغبت آورد وترا برکرسي اسرائيل نشانيد.‏ وبه پادشاه صدو بيستوزنه طلا و عطريات زياده ازحد وسنگهاي گرانبها داد،‏ و مثل اين عطريات هرگز به آن فراواني نيامد.‏ و سليمان بهملکه سبا تمامي اراده اوراکه خواسته بود دادسواي آنچه از کرم ملوکانه خود به وي بخشيد،‏ پس او با بندگانش بهولايت خود بازگشتند"(کتاب پادشاهان،‏ باب دهم،‏ ولي همين ماجرا درقرآن بدينصورت آمده است که:‏‏"چون سپاهيان سليمان ازاجنه و آدميان و مرغان دربرابرش صف کشيدند،‏ سليمان درصف مرغان گفت چرا هدهدرادراين جمع نمي بينم و همانا که اگر عذر موجهي براي غيبت خود نداشته باشد سرش را ميبرم.‏ ولي هدهد درستدرهمين موقع آمد و بدو گفت از جائي دورآمده ام که آنرا نميشناسي و خبري نادانسته برايت از سرزمين سبا و ازملکه آن دارم که براورنگ بزرگي تکيه زده است و برمردم بسياري سلطنت ميکند که به خورشيد،‏ و نه بهخداوند،‏ سجده ميبرند"(نمل،‏ درهمين سوره نمل دردنباله اين مطلب آمده است که:‏ ‏"سليمان گفتکداميک از شما سران قوم حاضر اين تخت رابراي من بياورد ؟ وعفريتي از جمع جنيان گفت:‏ پيش از آنکه ازجايتبرخاسته باشي آنرا برايت خواهم آورد"(نمل،‏‎٣٨‎‏)‏ . اين موضوع عينا ازتفسير يهودي بت هاميدراش گرفته شده،‏با اين تفاوت که درتفسير يهودي عفريت ها تخت خود سليمان را بردوش خود درفضا ميبردند و نه تخت ملکه سبارا.‏ درجاي ديگر از قرآن نوشته تورات با تغيير زياد درمورد معبد سليمان مورد اقتباس قرار گرفته است:‏ وبفرمان ما اجنه اي که درخدمت سليمان بودند براي او چشمه مسين عين القطر)‏ ساختند واگر دراين کار قصورميکردند طعم آتش جهنم رابرآنان ميچشانديم.‏ و آنها هر چه سليمان ميخواست از محرابها و پيکرها و آبگيرهاوديگها برايش به محکمي ميساختند"‏ ‏(سبا،‏‎١٣‎‏)‏ . درتورات درهمين باره آمده است که:‏ و حيرام به فرمانسليمان براي معبد آبگيرها ي برنجين و ديگها و پيکرهاو محرابها ساخت ‏"(کتاب اول پادشاهان،‏ باب هفتم،‏٣٨-٣٩ و کتاب دوم تواريخ ايام،‏ باب چهارم،‏".…"). (١۴-١". (٣۴،.(۶. (۴٢-٢٠"درجاي ديگر درقرآن به صورتي ابهام آميز گفته شده است:‏ ، ما باگذاشتن بدن ديگري برروي تخت سليمانمنبع اين آيه افسانه اي يهودي است که آن نيز ازاورا آزموديم،‏ اما اواز گناه خود پشيمان شدتفسير خاخامي ‏"بت هاميدراش گرفته شده است،‏ و بموجب آن سليمان برآثر گناهانش نگين سحر آسائي را کههمه قدرتش از آن ناشي ميشد گم کرد وموقتا سلطنتش را ا زدست داد و سرگردان شد،‏ و شيطان که به قالبصفحه 26


يعنيکنيکنيائيولتولدی ديگراسطوره آفرينشاودرآمده بود برتخت وي نشست،‏ ولي سليمان از گناه خود توبه کردو خدانيز توبه اورا پذيرفت ودرنتيجه نگينشرا باز يافت و به تخت سلطنتش برگشت بت هاميدراش،‏ فصل دوم،‏ بندهاي ‎٨۶‎و‎٨٧‎‏)‏ .)………………………………………………………………………………………………ماجراي يونس و ماهي،‏ آنطور که درتورات آمده ودرقرآن نيز بهمانصورت بازگو شده است،‏ داستان يک پيغمبريهود است که مانند عيسي اهل جليله بوده است.‏ وي از آنچه درشهرخدا،‏ اورشليم،‏ ميگذرد سخت ناراضي است وهمه آنها رااز چشم خود خدا مي بيند،‏ بدين جهت تصميم ميگيرد به دورترين محل ممکن ي شهر ترتسوس‏(ترشيش)‏ دراسپانياي کنوني که درآنوقت کشور ثروتمند و مقتدري بود برود.‏ بدين منظوربه يک کشتي عازم اينشهر سوار ميشود،‏ ولي درراه خدا اورا غضب ميکند و طوفان سهمگين ميفرستد وکشتي نشستگان که ميدانند اوپيغمبر اسرائيل است از وي ميخوهند براي فرونشستن طوفان نزد خداي خود دعاکند،‏ ولي وي چون با خدا قهر کردهاست حاضر بدينکار نميشود ودرنتيجه ملوانان خود اورا به دريامياندازند وبااينکارآنها طوفان آرام ميگيرد.‏ منتهايونس غرق نميشود،‏ بلکه به امر خدا ماهي بزرگي اوراميبلعد و يونس سه روز و سه شب درشکم ماهي ميماندوسپس ماهي اورا درساحل استفراغ ميکند.‏ وي از آنجا به شهر نينوا – پايتخت معروف آشور-‏ ميرود و از جانبيهوه به مردم آن اطلاع ميدهد که چون مرتکب شرارت شده و ازخدا روي گردانيده اند بزودي نينوا ويران خواهدشد،‏ و مردم نينوا و پادشاهشان که از کارهاي خود پشيمان شده اند به سوي خدا باز ميگردند و خدا نيز از ويرانکردن شهرمنصرف ميشود.‏ اما اين کار او مورد پسند يونس قرار نميگيرد،‏ و او با خشم به يهوه ميگويد:‏ آياآنوقت که دروطنم بودم پيش بيني نميکردم که تو تهديد مي اما بدان عمل نمي و جرئت کار جدي نداري،‏ وبهمين جهت هم بود که ميخواستم ازتو به سوي ترشيش فرار کنم،‏ حالا که اينطور است جا ن مرا بگير،‏ زيرامرگ دراين شرايط براي من بهتر از زندگي است.‏ و يکبار ديگر از خدا قهر ميکندو دربيرون نينوا کنار کوره راهيمينشيند.‏ خدا به بوته اي که درکنار او روئيده است امر ميکند آنقدر رشد کند که درآفتاب سوزان بين النهرينبريونس ازاين بابت بسيار خرسند ميشود،‏ ولي خدا اين بار کرمي را مأمود ميکند که ريشه بوته رابخوردو بوتهخشک ميشود ويونس دوباره به خشم مي آيد.‏ دراين موقع خدا به او پيام ميفرستد که اگر توبخاطر خشک شدن اينبوته که خودت هيچ زحمتي درکاشتن متقبل نشده بودي اينطور ناراحت شده اي چگونه من براي شهر بزرگي کهصدو بيست هزار نفوس درآن زندگي ميکنند و اينهمه چهارپايان نيز درآن بسر ميبرند دلسوزي نکنم ؟ و ماجراييونس بدين ترتيب پايان مييابد،‏ درحاليکه او متقاعد نميشود و درنافرماني خود باقي ميماند.‏ولتر که اين کتاب بسيار کوتاه تورات را فقط يک ‏"قصه بي سروته"ميشمارد تذکر ميدهد که اين داستان که دردوران يوناني فلسطين نوشته شده رونوشتي از يک افسانه باستاني يوناني است که دوتن ازشعراي معروف يونانهومر و ليکوفورن آنرا درشرح دروازه خوان هرکول نقل کرده اند،‏ و طبق آن هرکول سه روز و سه شب درشکميک غول دري بسر ميبرد و درآنجا جگر اورا کباب ميکند و ميخورد،‏ و غول دريائی از درد اورا بيرونمي اندازد.‏ و بهمراه اين توضيح مپرسد که اولا چطور شد که يونس که درساحل دريا از دهان ماهي بيرون افتادهبود به آساني به نينوا رفت که چند صد کيلومتر از دريا فاصله دارد،‏ و ثانيا چطور وقتيکه خود اورشليم شهر خداو شهر پيغمبران و قوم برگزيده او درطول سالها درحال شرک باقي مانده بود،‏ مردم مشرک نينوا تنها درعرضبيست و چهار ساعت با موعظه يونس به خدا پرستي روي آوردند،‏ و سرانجام اينکه چطور درحاليکه شهرنينوادرسال ۶١٢ پيش از ميلاد مسيح بدست مادها درآتش سوخته و بکلي ويران شده بود و بعد ازآن نيز هرگز دوبارهآباد نشد،‏ يونس درقرن سوم پيش از ميلاد توانست درآنجا موعظه کند و مردم آنرا به راه راست بياورد؟..…………………………………………………………………………………………"...داستان گنج قارون در قرآن ازداستانهائي است که بازتاب وسيعي درادبيات جهان اسلام درطول قرون داشته است.‏اين داستان درسوره قصص چنين آمده است:‏ قارون يکي از قوم موسي بود ولي براو سرکشي کرد.‏ ما بدوگنجهائي عطا کرده بوديم که حتي حمل کليدهاي آنها براي مرداني قويهيکل دشوار بود.‏ قوم او بدو گفتند:‏ شادمانمشو که خداوند شادمانان را دوست ندارد،‏ و درميان نعمتهائي که خدا نصيب تو فرموده است سراغ از آخرت خودبگير،‏ و سهم خويش را از زندگي اين جهان نيز بگير،‏ و نکوئي کن همانطور که خداوند به تو نکوئي کردهاست.‏ بدنبال فساد درارض مروزيرا خداوند فساد کنندگان را دوست ندارد،‏ قارون بدانان گفت من هرآنچه راکهدارم ازکارداني خودم دارم.‏ و آيا نميدانست که خداوند پيش از او درطول قرنها سرکشاني سخت ترازاورا بهشماري بيشتربه هلاکت کشانده است و گناهکاران کيفرگناهان خويش را خواهند داد؟و چنين بود که با شکوه و جلالبسيار به سوي کسانش رفت و مردمان با يکديگر گفتند که چه خوب بود اگر مانيز ثروت قارون داشتيم که ثروتيبسيار گران است.‏ اما ما قارون و خانه اورا به زير زمين فروبرديم درحاليکه هيچ گروهي را خارج ازخدابرايياري نداشت و هيچکس به داد اونرسيد.‏ و آن کساني که دوش بدو غبطه خورده و آرزو کرده بودند که درجاي اوصفحه 27


يانتولدی ديگراسطوره آفرينشباشند بامدادان گفتند:‏عطا ميکند.‏بدا به حال تو،‏زيرا که خداوند نعمتهاي خود را به هرکس که ازميان خادمان خواسته باشد" ‏(قصص،‏ (٨٢-٧۶)(٧اين داستان تماما از تورات و از تلمود گرفته شده است سفر خروج،‏ باب ششم،‏ ٢١، سفر اعداد،‏ بابشانزدهم،‏ کتاب اول تواريخ ايام،‏ باب ششم،‏ که به روايت آنها قارون ‏(درزبان عبري (Qorah يکي ازبزرگان قوم لاوي به همراه چند تن ديگر از شيوخ اسرائيل و دويست و پنجاه نفر از فرزندان قوم عليه موسي وهارون سرکشي کرد و موسي اورا به آزمايش خواند و چون وي گناهکار شناخته شد زمين دهان باز کردواوراباهمههمراهان و کليه مال و منالش فروبرد(سفراعداد،‏ باب شانزدهم،‏ ٣١-٣٣ وباب بيست و ششم،‏ به گفتهتنها کيدها ي گنجهاي قارون بار سيصد قاطر ميشد.‏تلمود.(١٠) سهندرين الف،‏ ١٠)داستان اصحاب و کهف که سوره خاصي در قرآن بدان اختصاص داده شده،‏ ماجراي افسانه اي چند جواني استکه به خواست خداوند بدرون غاري پناه ميبردند و خداوند آنانرا براي مدتي به خواب ميبرد و بعدا بيدار ميکند.‏ ازشمار اين گروه درقرآن بصورت معما سخن رفته است:‏ ‏"کساني خواهند گفت:‏ آنها سه تن بودند و چهارمينشانسگشان بود.،‏ و کساني خواهند گفت آنها پنج تن بودند و سگشان ششمينشان بود.‏ کساني ديگر نيز براي حل معماخواهند گفت که آنان هفت تن بودند و سگ همراهشان هشتمينشان بود.‏ بديشان بگو شمار حقيقي آنها را پروردگارمن ميداند ولي تنها کساني معدود براين شمار آگاهند ‏"(کهف،‏ خفتگان غار پس از بيداري درباره آنچهبرايشان گذشته است به گفتگو ميپردازند:"يکي از آنان ازديگران پرسيد:چه مدت دراينجا بسر برديد؟وآنان پاسخدادند:‏ يکروز،‏ يا شايد بخشي از يکروز.‏ و گفتند خداي شما بهترازهرکس برزمان شماتوقف شما دراينجا آگاه است.‏پس يکي از خودتان را با سکه موجود به شهر بفرستيد تادرآنجا نيکو ترين خوراک را بخردوبراي خوردن شمابياورد.‏ و ندانستند که سيصد سال،‏ و نه سال فزون برآن،‏ درغار مانده بودند"(کهف،‏‎١٩-١٠‎و‎٢۵‎‏)‏ .. (٢٢"اين داستان اقتباس آشکاري از افسانه ‏"هفت خفته است که درسال ۵۶٠ ميلادي ) قرن پيش از اسلام)‏ درکتابسن گريگوريوس قديس معروف مسيحي به تفصيل نقل شده بود.‏ و خود آن نيز بازگوئي متن ديگري بود که پيشاز آن ياکوبوس سروجي راهب سري قرن پنجم مسيحي درکتاب خود آورده بود.‏ موضوع داستان شرح حالهفت جوان مسيحي است که درغاري نزديک شهرEphesus درمحل ازمير کنوني به خواب ميروند و سه قرن بعدازآن بتصوراينکه تنها يکروز خوابيده اند بيدارميشوند و به شهر ميروند ولي خودرادرمحيطي بکلي ناشناختهمييابند.‏٢١......................................................................................................................................٣داستان ذوالقرنين ويأجوج و مأجوج،‏ بنوبه خود درکتاب ديگري از همين يعقوب سروجي راهب سرياني که بخشبزرگي از آن به افسانه رفتن اسکندر به جستجوي چشمه آب حيات به منظور برخورداري از عمر ابدي اختصاصيافته بتفصيل ذکر شده است.‏ بوجب اين داستان ‏(که موضوع آثار ادبي متعدد پارسي و عربي قرار گرفته)‏اسکندر درسفر به چشمه آب حيات براي جلوگيري از حمله يأجوج و مأجوج ديواري از آهن بدست آهنگران خوددرپيش روي آنها ميکشد.‏ درقرآن اين ماجرا به ذوالقرنين ‏(که بطور سنتي همان اسکندر دانسته ميشود)‏ نسبتداده شده است:"‏ و از تو(محمد)‏ داستان ذوالقرنين را پرسند.‏ بگوي که ما(خدا)‏ اورادرزمين فرمانروائي داديم،‏وازهرچيزي شمه اي آگاهش گردانيديم.‏ و اوازاين دانش خود پيروي کردتا آنکه به جائي رسيد که خورشيد درآنغروب ميکند،‏ و خورشيد راديد که درچشمه گرمي فروشد.‏ و نزديک آن چشمه مردماني را يافت.‏ بدو گفتيم اي_______________________________-١ Confessorum George Tourensis: De Gloria چاپ پاريس،‏ ،١۵۶٣ ص .١٢٢-١٢۴Bibliotheca Orentalis صفحات ،٢٨٣ و (٢٣۵Jacobus Saroujensis De Pueris Ephesi ترجمه لاتينیLes Sept dormants, apocalypse de l”Islam((“Melange Paul Peeters”, t. 2, 1949: “Analecta bollandiana, t. 68. Paris 1950“Le Culte Liturique et popoulaire des sept dormants, martyrs d’Ephese”‏(صفحات ١٠۴ تا ١٨٠)(Opera Minora-٢.A Assemani ‏(جلد بيست و هفقتم از مجموعهمنتشر کردهمحقق و متصوف فقيد فرانسوی،‏ لوئی ماسينيون در باره اين دستان پژوهش ماسينيون مفصلی بناممحقق مصری يحی مبارک نيز بر مبنای همين پيوهش ماسينوناستتحقيق وسيعتری با عنوان ‏"اهل الکهف"‏ انجام داده که ترجمه فرانسه آن با عنواندر سام ١٩۶٣ در پاريس چاپ شئد ه است.‏از محموعه آثار لوئی ماسينيوندر جلد سوم )شيخ مهدی الهی قمشه ای در تفصيل آيات القران الحکيم"‏ در اشاره بدين ماحرا مينويسد مکه يهوديان در باره اين آيه قرآن که اصحاب کهف سيصد سال و نه سال هم زيادتر درغار به خواب رفتند به حضرت علی عليه السلام اعتراض کردهند که اين نه سال اضافی در تورات ما نيست،‏ ولی حضرت به آنها پاسخ دادند اين نه سال تفاوت برای اين است کهسال شما شمسی است و سال ما قمری.‏ شايد لازم به تذکری از داستان اصحاب کهف به ميان آمده است.‏The history of Alexander the Great, being٣- ترجمه انگليسی اين کتاب از اصل سريانی آن در سال ١٨٨٩ توسط خاور شناسان انگليسیاست.‏A.T.W. budge با عنوانthe Syrian version of the Pseudo –Callistene در آکسفورد به چاپ رسيدهصفحه 28


و‎٧‎و‎٨‎و‎٢‎تولدی ديگراسطوره آفرينشذوالقرنين،‏ از اينان هر که رالازم بداني عذاب کن و با هرکدام که شايسته داني ملاطفت نما.‏ گفت آنکس را کهکافر است البته عذاب کنم تا آنکه بعدا از جانب خداوند عذابي سخت تربيند،‏ و آنکس راکه ايمان آورده بدوپاداشنيکو دهم.‏ آنگاه به راه خود ادامه داد تابه آنجائي رسيد که خورشيد طلوع ميکرد،‏ وبرگروهي ميتافت که ميان آنانو خورشيد پوششي نبود،والبته ما از احوال ايشان باخبريم.‏ و درادامه سفر خود به ميان دو سدرسيد،‏ و آنجاقومي را يافت که فهم سخن نميکردند،‏ و بدوگفتند يا ذوالقرنين،‏ همانا که يأجوج و مأجوج درسرزمين ما فسادبسيار ميکنند،‏ آيا اگر خرج آنرا بدهيم توسدي ميانه ما و آنها خواهي بست ؟.....آنگاه ذوالقرنين فرمان داد تا آهنبياورند و زمين را حفر کنند تابه آب برسد،‏ و ازسنگ و آهن ديواري ساختند و برآن آتش افروختند و آنگاه مفرغگداخته برآن ريختند و ازآن پس يأجوج و مأجوج برشکستن سد و رفتن بربالاي آن توانائي نيافتند.‏ و ذوالقرنينگفت:‏ اين رحمت پروردگار من است،‏ و آنگاه که وعده خداي من فرا رسد اين سد رامتلاشي گرداند،‏ و البته وعدهخداي من محقق است"(سوره کهف،‏(٣٨٣ تا .(٩٧(٩موضوع يأجوج و مأجوج پيش ازقرآن درتورات ‏(کتاب حزقيال نبي،‏ باب سي وهشتم،‏ و درانجيل‏(مکاشفه يوحناي رسول،‏ باب بيستم،‏ مطرح شده بود.‏ درمکاشفه يوحنا دراين باره آمده است کهو چون مدت هزار سال بسر رسد شيطان از زندان خود خلاص يابدو بيرون رود و امتهائي را که درچهار زاويه١جهانند يعني يأجوج و مأجوج را که عددشان چون ريگ دريا است گمراه کند".‏....."داستان ‏"خفته صد ساله"‏ يکي ديگر از داستانهاي قرآن است که از دو کتاب مذهبي درجه دوم يهود گرفته شده،‏ولي درخود تورات سخني از آن نرفته است.‏ دراين باره درقرآن آمده است:"....‏ و آن مردبرشهري گذشت کهويرانه و خالي از سکنه بود.‏ و گفت چگونه ممکن است خداوند چنين ويرانه اي راپس از مردنش دگر باره زندهکند ؟ پس خداوند او رابمدت صد سال بميراند و آنگاه دوباره جان داد،‏ و ازاوپرسيد چه مدت دراين حال بودي ؟جواب داد يکروز.‏ و خداوند گفت:‏ نه،‏ تو صد سال دراينجا ماندي،‏ و بنگر که نه خوراک و نه پوشاک هيچکدامفاسد نشده اند والاغت را نيز ببين که همچنان برجاي خود ايستاده است.‏ و استخوانها راببين که چگونه ماآنها رابه هم پيوند ميدهيم و بعد با گوشت ميپوشانيم ‏"(بقره،‏ قسمت اول اين داستان از يک روايت حبشي کتاب‏"باروخ"‏ اقتباس شده است که اندکي قبل ازظهور اسلام نوشته شده بود و درمکه باآن آشنا بودند،‏ و بموجب آنعبدملک کوشي(حبشي)‏ يرمياء پيغمبر يهود را ازسياهچال بيرون ميآورد،‏ ودرعوض ارمياء ازخداوند ميخواهدکه اوراکه مومن پاکنهادي است شاهد سقوط اورشليم که به امر خداوند موعدآن نزديک بود نکند،‏ و خداوند بدودستور ميدهد که عبدملک را به تاکستاني معين بفرستد و وي تاهنگام بازگشت ملت اسرائيل به اورشليم پس ازپايان اسارت بابلي درآنجا بماند.‏ بدين ترتيب عبدملک به تاکستان موعود ميرود ودرآنجا سرش راروي يک سبدانجير ميگذارد و مدت ۶۶ سال به خواب ميرود،‏ ووقتي که پس از بازگشت يهوديان به اورشليم درپي فرمانکورش کبير بيدار ميشود هنوز انجيرهاي درون سبد تازه هستند.‏ بخش دوم اين داستان که درآن از زبان خداوندگفته ميشود:‏ ‏"استخوانها راببين که چگونه آنهارا بهم پيوند ميدهيم و با گوشت ميپوشانيم ‏"آشکاراازاين بند ازکتاب حزقيال درتورات گرفته شده است که:‏ ‏"و ديدم که هراستخواني به استخوان ديگري که بدان مربوط بودنزديک شد و بدان پيوست،‏ و نگريستم که پي وگوشت برآنها برآمد و سپس پوست همه آنها رااز بالا پوشانيد‏(کتاب حزقيال نبي،‏ باب سي و هفتم،‏. (٢۵٩". (٨......................................................................................................................................داستان لقمان حکيم که سوره خاصي از قرآن به نام اوناميده شده است،‏ اقتباس ديگري از منابع يهودي است.‏کتابي که اين روايت ازآن گرفته شده يک اثر بسيار قديمي يهودي متعلق به پيش از ميلاد مسيح است که ترجمه آن____________________________-١قرآن درجاي ديگرياجوج ومأجوج رامأموران اجراي غضب الهي معرفي ميکند:"‏ و حرام کرديم به هر شهري کهقصد هلاک مردم آنرا داشته باشيم که اينان از کفر خود توبه کنند،‏ تا زماني که دروازه ها را برروياحاديث اسلامي نيز کرارا ازيأجوج ومأجوج و نقش آايأجوج و مأجوج بگشائيم ‏"(انبياء،‏درآخرالزمان ياد کرده اند.‏ دراين باره بحارالانوار مجلسي به نقل ال حضرت امام جعفر صادق مينويسد:"‏ وچون آخرالزمان رسد،‏ سدي که دربرابر يأجوج ومأجوج است شکسته شود و آا از هربلندي بسرعت سرازيرشوند.‏ و مأجوج امتي است که هريک چهارصد طايفه اند،‏ و هيچ مردي از ايشان نميميرد تا هزار فرزند پديدآورد،و ايشان سه صنف باشند:‏ صنفي ازايشان مانند درختان بلندند،‏ صنف ديگر طول و عرضشان مساوي استو همين صنفند که هيچ کوه آهني درپيش ايشان نمي ايستد،.‏ صنف سوم يک گوش خود را فرش ميکنند و گوش ديگررالحاف،‏ واز کنار هر فيلي و شتري و خوکي که ميگذرندآنرا ميخورند.‏ مقدمه اين قوم درشام خواهد بود وساقه ايشان درخراسان و رهاي مشرق و درياچه مازندران را آخر ميکنند"(‏ بهار الانوار،‏ جلد سيزدهم).‏. (٩۶-٩۵صفحه 29


يولي بتولدی ديگراسطوره آفرينشبا عنوان Histoire et Sagesse d’Alikar l’Assyrien, fils d’Anael درسال ١٩٠٩ توسط F. Nauدرپاريس بچاپ رسيده است.‏ به حکايت اين کتاب،‏ لقمان مردي خردمند بود که درزمان دو پادشاه آشورسناخريبو عصر حدون درنينوا پايتخت آشور ميزيست،‏ و چند تن از محققان تورات ميان نوشته ها ي منتسب بدو وکتابطوبياي تورات که بعدا نوشته شده ارتباط نزديک قائل شده اند ‏(کتاب طوبيا،‏ باب اول،‏ ٢٢ و باب يازدهم،‏درکتاب قديمي يهود از زبان لقمان خطاب به پسرش گفته ميشود:‏ پسر جان،‏ متواضع باش و هميشه به آنچهزيرپا داري نگاه کن.‏ بردبار وآرام باش وهرچه ميتواني دانش بياموز.‏ ستيزه جووبي احتياط مباش صدايت راباعربده جوئي بلند مکن،‏ زيرا که اگر بلندي صدا براي ساختن خانه اي کافي باشد،‏ الاغ ميتواند روزي دو خانهبسازد و تقريبا همين مضمون درقرآن آمده است،‏ که ‏"لقمان به پسرش گفت:‏ صدايت رانرم کن زيرا که بانکالاغ ناخوشايند ترين صداهاست لقمان،‏(١٨"". (١٩٩ )"......................................................................................................................................درسوره بقره به داستان هاروت و ماروت بدينصورت اشاره شده است که:"شياطين درباره سليمان داستانهائيدروغين حکايت ميکنند،‏ همچنانکه سحر و جادو رابه مردمان مي آموزند و آنچه را که بابل بردوملک هاروت وماروت آشکار شده بود"‏ ‏(بقره،‏. (١٠٢اصل اين داستان که از يک اسطوره اکدي گرفته شده وبصورتهاي مختلف درادبيات اوستائي وهندي نيز نقل شدهخداوند را از بابت آفرينش ايشاناست چنين است که ملائک آسماني که از گناهان آدميان روي زمين ناخرسند ند،‏ وخداوند بديشان ميگويد که اگر خود آنان جزو آدميان بودند به راه آنان ميرفتند،‏ مورد انتقاد قرار ميدهند،‏ براي اينکه اين امر ثابت شود آنهارا به آزمايش ميطلبد.‏ به پيشنهاد اوملائک ازميان خود دونماينده بنام هاروت وماروت برميگزينند تا بصورت آدمي به زمين بروند ودرجمع آدميان شرکت کنند وهمانندآنان درمعرض وسوسه هايزناو شرابخواري شوند.‏ هاروت وقتل،‏ آنکه مرتکب گناهان کبيره از قبيل بت پرستي،‏ مختلف قرار گيرند،‏ ولي دربدو ورود بازني بسيار زيبا روبرو ميشوند که دل از هردوي آنهاماروت بااين تعهد روانه زمين ميشوند،‏ بطوريکه بي اختيار به دنبال اوميروند و سرانجام کارشان به همخوابگي بااو ميکشد.‏ دراين موقعميربايد،‏ و خدا درآسمان ملائک رارهگذري شاهد اين گناه آنان ميشود و آن دو براي پنهان ماندن رازشان اوراميکشند،‏ وملائک اعتراف ميکنند کهنزد خود ميخواند تا بچشم خود ببينند که دونماينده آنان بهترازآدميان عمل نکرده اند،‏ به آنها اختيار دادهدرانتقاد خود اشتباه کرده بودند وحق با خداوند است.‏ دربازگشت دو ملک خطاکار به آسمان،‏ ميشود که بين مجازات دردوزخ و مجازات درروي زمين يکي را انتخاب کنند و آنان مجازات زميني را ميپذيرند کهواژگوني ابدي دردرون چاهي دربابل است.‏اين داستان ازمتون اوستائي اقتباس شده که درآن از هاروت بصورت هروتات ‏(کمال)‏ و امرتات ‏(جاودانگي)‏نام برده شده است که برقلمرو آبها و رستني ها سر پرستي دارند واين دو نام اوستائي درفارسي ميانه بصورت١خرداد و امرداد درآمده اند.‏_____________________________________١- در باره ريشه ايرانی هاروت و ماروت قرآن،‏ تحقيق مفصلی توسطدر سال ١٨٧۵ در پاریيس و تحقيق جامع ديگری توسط محقق و روحانی فقيد فرانسویدر مجلهنشريه ‏"انجمن سويسی مطالعات آسيائی"‏ ‏(شماره اول،‏ ، ١٩۴٧ صفحات ١٨-١٠ ( منشر شده است.‏Haurvatat et Amertat: essi با عنوان J. Darmerstetersur la mythologie de l’AvestaEtudesUne legende iranienne dans l’angeologie Judeo-musulmane a propos de Harut et de Marut عنوان Jeanبا de MenasceAsiatiquesاين داستان درزمان فلسطين هخامنشي درادبيات توراتي نيز منعکس شده که درآا اين دو نام تبديل بهگفته شده است که‏(باب هشتم)‏ درکتاب اول حنوخ جلد اول،‏ ‏(يالقواط،‏ عزازيل و شمخازاي شده است ملائک مطرود به زنان درس خود آرائي و آراستن خويش به جواهرات را ميدهند و به مردان درس اختر شناسييکاسطوره هاروت و ماروت ‏"تاريخ ادبيات عبري ووجادوگري رابه استنباطاسطوره مشترک ايراني و اکدي بوده است.‏يهودي ". (۴۴Adolphe Lods درکتابصفحه 30


یعنیعنیائیائیائتولدی ديگرنقش ايران در آئين های توحيدیدرنقش ايرانآئين های توحيد،۵جهان ماوراء الطبيعه در مذاهب توحيدی بر ظوابطی مشترک متکی است:‏ بقای روح آدميان در دني ديگر،‏ رستاخيزمردگان در روزی به نام قيامت،‏ سنجش ثواب ها و گناهان اين جهانی آنان در ترازوی حساب و پاداش آنها بصورتزندگی ابدی در بهشت يا دوزخ.‏در طول قرون متمادی،‏ مسيحيان بر مبنای کتاب مقدس بر اين اعتقاد بودند که اين واقعيت آسمانی از راه تورات بهموسی ابلاغ شده است،‏ و مسلمانان عقيده داشتند که همين واقعيت،‏ نظير آنچه به موسی و عيسی وحی شده بود بهپيامبر اسلام نيز وحی شده است.‏با اينهمه،‏ واقعيت سئوال برانگيز ديگری در همين راستا وجود داشت که عليرغم همه بحث ها و جدل های مذهبی،‏ وعليرغم سرکوبگری ها و اختناق ها و تکفيرها و قتل عام ها و ديوان های تفتيش عقايد،‏ از اواسط قرن هجدهممسيحی به بعد،‏ نخست از جانب متفکرانی معدود،‏ سپس از سوی محققان و صاحبنظرانی بسيار فراوانتر،‏ مورد تذکرو بموازات آن مورد بررسی قرار گرفت،‏ و اين سئوال اين بود که اگر همه اين اصول از آغاز بصورت واقعيت هایابدی و الهی بر پيمبران قوم يهود اعلام شده بود چگونه است که در هيچيک از کتاب های پنجگانه اصيل عهد عتيق،‏ي قديمی ترين و معتبرترين بخش آن که اختصاصا تورات نام دارد نه تنها به هيچکدام از اين اصول اشاره اینشده،‏ ي در آنها نه از ابديت روح سخنی به ميان آمده است،‏ نه از وجود دني پس از مرگ،‏ نه از رستاخيز وروز حساب،‏ نه از بهشت و دوزخ و نه از شيطان و ملائک،‏ بلکه درست در جهت عکس آن همواره تأييد شده استکه گناهان قوم يهود منحصراً‏ در همين دنيا کيفر می بينند و در صورت لزوم نسل های بعدی گناهکاران جواب گناهانپدران و پدربزرگشان را خواهند داد،‏ ولو آنکه خود مسئوليتی در آنها نداشته باشند:‏ کسی که از يهود پيروی کند ازعمر دراز و زندگی مرفه برخوردار و کسی که بنده خوبی برای او نباشد زندگی کوتاه و آکنده از ذلت دارد،‏ و مرگزودرس کيفری از جانب خدا است که نصيب بدکاران می شود ‏(مزامير ‎١٨‎و‎٢٧‎‏،‏ کتاب ايوب،‏ باب هفتم).‏ تکليف زندگیپس از مرگ بکلی نامعلوم است ‏(مزمور سی و نهم،‏ مزمور نودم،‏ آدمی از خاک است و به خاک برمیگردد،‏ و وجود شيطان و ملائک چنان ناشناخته است که وقتی که تورات حکايت از آن می کند که آدم و حوا در بهشتميوه ممنوع را خورده و از بهشت رانده شده اند،‏ آنکه آنها را بدين کار اغوا کرده است شيطان نيست،‏ مار است:‏و مار از همه حيوانات صحرا که خداوند ساخته بود هوشيارتر بود،‏ و به زن ‏(حوا)‏ گفت که خدا از آن جهت شمارا از خوردن ميوه اين درخت منع کرده است که می داند روزی که آنرا بخوريد چشمانتان باز شود و مانند خدا نيک وبد را بشناسيد ‏(سفر پيدايش،‏ باب سوم،‏ و خداوند به مار گفت:‏ چونکه اين کار را کردی از همه حيواناتصحرا ملعون تر خواهی بود و بر شکمت راه خواهی رفت و تمامی ايام عمرت را خاک خواهی خورد»‏ ‏(سفر پيدايش،‏باب سوم،‏ ١۴)..(١٠...(۵-١...»بيش از دو قرن پيش ولتر در اشاره به نوشته تورات در مورد انتقامگيری خدا از پسران بابت گناه پدرانشان نوشتکه انتقامجوئی خداوند از چهار پشت فرزندان بابت گناهان پدران و پدربزرگان و اجداد سوم و چهارمشان به روشنینشان می دهد که يهوديان در ادوار اوليه تاريخ و مذهب خود از فرضيه بقای روح و دنيای ديگر و کيفر آن جهانیگناهان بکلی بی اطلاع بوده اند و اصولا تصوری از جهان ديگر و بهشت و دوزخ بدان مفهومی که ما امروز برایهمه اينها قائليم نداشته اند،‏ زيرا در هيچ جای تورات اشاره ای به جهنم يا به بقای روح يا کيفر و پاداش بعد از مرگنشده است،‏ و بجای آن تنها از مجازات های وحشتناکی صحبت شده که قانونگزار،‏ با بی خبری مطلق خود از احتمالوجود دني ديگر،‏ برای همين دنيای موجود به عقلش می رسيده است.‏صفحه ١از ١۴ صفحه


دي(‏یعنینبیائیعنتولدی ديگرنقش ايران در آئين های توحيدیتذکر ولتر و ديگر آزاد فکران ‏«قرن روشنائی»‏ در فرانسه و آلمان در همين زمينه با هم ‏ِه اينکه واقع بينانه بود،‏ جنبهآماتوری داشت،‏ ولی از سال ١٨۶۶ که کتاب پر سر و صدای Alexander Kohut بنام ‏«درباره ملائکه شناسیآئين يهودی در ارتباط آن با آئين پارسی»‏در آلمان انتشار يافت اين مطالعات وارد يک مرحله کاملا علمی و تخصصی شد.‏ در اين کتاب،‏مولف که خودش هم يهودی است و هم خاخام اعظم،‏ و در عين حال يکی از بزرگترين محققان تاريخ مذاهب،‏ روشنکرده است که تمام برداشت های تورات درباره شيطان و ملائک يادگار دوران بعد از اسارت بابلی قوم يهود،‏ يزمانی است که يهوديان با آئين زرتشتی آشنائی نزديک يافته و تحت تأثير معتقدات اين آئين قرار گرفته بودند.‏Uber die judische Angeologie im ihre Abhangkeit )(vom Parsismusبرای روشن شدن توضيحات بعدی،‏ بايد تذکر داده شود که تاريخ باستانی قوم يهود به دو بخش مجزا تقسيم می شود،‏که بخش اول آن شامل آغاز تاريخ يهود تا دوران اسارت بابلی يهوديان است که در سال ۵٨٧ پيش از ميلاد مسيحتوسط بخت النصر Nabuchodonosor پادشاه بابل با تصرف اورشليم و ويرانی معبد سليمان و کوچ دادن دستهجمعی يهوديان بابل آغاز شد و قريب نيم قرن ي تا سال پيش از ميلاد مسيح ادامه يافت.‏ در اين سالامپراتوری بابل بدست پارسيان منقرض شد و کورش پادشاه هخامنشی،‏ فرمان آزادی همه اقوام اسير منجمله اسيرانيهودی و بازگشت آنان را به کشورهايشان صادر کرد و از اين تاريخ سرزمين فلسطين که جزو امپراتوری بابل بودبصورت يکی از استان های شاهنشاهی هخامنشی درآمد.‏ يهوديان بازگشته به وطن،‏ بسياری از معتقدات زرتشتی راکه در دوران اسارت با آنها آشنا شده بودند با خود همراه بردند،‏ و از آن پس نيز در طول که سرزميناسرائيل زير حکومت مستقيم ايران قرار داشت قوم يهود آشنائی بيشتری با اين معتقدات پيدا کرد که انعکاس آنرا درهمه آن کتاب های تورات که در اين دوران نوشته شده می توان يافت.‏٢٠٠ سالی۵٣٩انتشار کتاب Kohut و بازتاب گسترده آن در محافل علمی اروپای مسيحی،‏ مکتب پوي را بنام مکتب تاريخ مذاهبپی ريزی کرد تا به امروز صدها محقق و مورخ و خاورشناس و متخصص مسائل مذهبی در آن شرکت جسته ونزديک به يکهزار اثر تحقيقی بصورت کتاب ها و رساله ها و مقالات در اين زمينه به زبان های مختلف منتشر کرده اند.‏آنچه از بررسی اين تحقيقات گسترده نتيجه گيری می شود،‏ اين است که تقريبا همه برداشت های ماوراء الطبيعهتورات،‏ و بدنبال آن دوکتاب ‏«توحيدی»‏ ديگر انجيل و قرآن در زمينه بقای روح و جهان ديگر و سنجش اعمالآدميان در روز رستاخيز و کيفر و پاداش آنان در بهشت يا دوزخ،‏ و نيز درباره شيطان يا ملائک،‏ مستقيما از فرجاممزدائی ايران دوران هخامنشی در سال هائی که سرزمين فلسطين بخشی از شاهنشاهیشناسیپارس بود وارد تورات شده است،‏ و بهمين دليل تنها از قرن ششم پيش از ميلاد مسيح به بعد است که از برداشت هایمربوط به شيطان و ملائک و بهشت و دوزخ در ‏«کتاب مقدس»‏ نشان می توان يافت،‏ چنانکه نام شيطان ‏(اهريمن)‏برای نخستين بار در تورات در کتاب ايوب ديده می شود که در سده پنجم پيش از ميلاد نوشته شده است ‏(باب اول،‏۶)، و بنام جبرئيل و ميکائيل برای نخستين بار در کتاب دانيال آمده ‏(باب هشتم،‏ ‎١۶‎‏،باب نهم،‏ ٢١، باب دهم،‏باب دوازدهم،‏ که تأليف آن مربوط به سده سوم پيش از ميلاد است.‏ اشاره انجيل به هفت فرشته ای که تختخداوند را در ميان گرفته اند ‏(مکاشفه يوحنا،‏ باب اول،‏ و اشاره قرآن به هشت ملکی که عرش پروردگار را بردوش دارند ‏(الحاقه،‏ انعکاس آشکاری از اين گفته گاتاها است که:‏ ‏«اهورامزدا بر تخت زرين خود نشسته استکه هفت امشاسپند آنرا در ميان دارند»‏ ‏(گاتای سی ام،‏ يشت بيست و يکم،‏ ونديداد،‏ فصل نوزدهم ‎٣٣‎و‎٣۶‎‏).‏نخستين اشاره به رستاخيز مردگان و روز حساب را در تورات در کتاب اشعيای ‏(باب بيست و ششم،‏ و کتابمکابيان ‏(باب هفتم،‏ ‎٩‎و‎١۴‎‏)‏ می توان يافت که هر دوی آنها در همان دوران هخانشی نوشته شده اند.‏ در اين باره درمتون اوستائی آمده است که:‏ ‏«در آنروز کارهای خوب و بد هرکس مورد رسيدگی عادلانه و دقيق قرار خواهند گرفتنکرت سوم،‏ فصل بيست و پيجم،‏ ‎٢٠٩‎و‎٣١٢‎‏،‏ بندهشن،‏ سی ام،‏ ۶-٩، داتستان دينيک،‏ باب بيست و سوم)،‏ وترازوی حساب ذره ای به سود يا به زيان کسی بالا يا پائين برده نخواهد شد،‏ نه برای نيکان و نه برای بدان،‏ نه برایشاهان و نه برای گدايان ‏(مينوک خرد،‏ کتاب دوم،‏ در همين مورد در قرآن آمده است:‏ و در آنروزاعمال هرکس در ترازو سنجيده خواهد شد،‏ و ترازو به اندازه دانه خردلی به سود يا به زيان کسی سنگين نخواهدشد»‏ ‏(انبياء،‏‎۴٧‎‏).‏،١٣(١٩...»،۴(۴،٩١١٠)، و(Eschatology)(١٧(١زيگموند فرويد در بررسی جامع خود درباره آئين يهود بر همين واقعيت اختصاصا تکيه می گذارد که در معتقداتاوليه يهودی موضوع بقای روح بکلی ناشناخته بود و اين پندار تنها پس از تماس با آئين پارسی در آن راه يافت.‏صفحه ٢از ١۴ صفحه


یحتیساتولدی ديگرنقش ايران در آئين های توحيدیفون گال خاورشناس آلمانی آغاز قرن حاضر،‏ مترجم تورات و مفسر سرشناس عهد عتيق و اوستا،‏ در کتاب تحقيقی‏(چاپ بن،‏ می نويسد:‏ ‏«نه تنها اعتقاد به رستاخيز،‏ بلکه عقيدهمعروف خودبه بقای روح،‏ دوزخی يا بهشتی بودن آن در آئين يهود ريشه در آئين پارسی دارد.‏ آنچه اصول و معتقدات خشکيهوديان را در دوران پس از اسارت بابلی آنان لطافت بخشيد تأثير انديشه های فرجام شناسی زرتشتی در آئين آنانبود که در نتيجه آن اين آئين را گوشت و استخوان خويش شناختند،‏ در حدی که پيامبر بزرگ يهود،‏ اشعياء کورشپارسی را مسيح و شبان يهوه خواند.‏ اگر دين يهود در دوران پس از تبعيد به صورتی بنيادی و در جهت مثبت تحوليافت اين مطلقاً‏ مربوط به نفوذ انديشه زرتشتی بود.»‏(١٩٢۶بنام Basileia ton Theonکتاب تحقيقی ديگری که در اين زمينه توسط کاردينال فرانتس کونيگ اسقف اعظم کلي کاتوليک اتريش و يکی ازبزرگترين شخصيت های کنونی جهان مسيحيت تأليف شده،‏ حاوی بيش از يکصد اظهار نظر از محققان و تورات شناسانجهان غرب درباره تأثير بنيادی آئين زرتشتی در فرجام شناسی يهودی و مسيحی و اسلامی است.‏ اهميت خاص ايناثر در اين است که مولف آن خود يکی از دانشمندان طراز اول جهان کاتوليک است.‏١٨تومارهای معروف ‏«کمران»‏ که در اواسط قرن حاضر در کنار بحرالميت کشف شد و قديمی ترين اسناد مربوط بهانجيل به شمار می رود نفوذ معتقدات ايرانی را در آئين يهود بخوبی روشن می کند.‏ اين نوشته ها از فرقه يهودی‏«اسنی»‏ بجامانده که ارتباط نزديک با فرقه ديگر بنام فريسيان داشتند،‏ و اين فريسيان بخلاف کاهنان سنتی يهود،‏ بهرستاخيز بعد از مرگ و بقايای روح و روز حساب و بهشت و دوزخ که همه آنها از منابع اوستائی بديشان رسيده بودمعتقد بودند و جهان هستی را ميدان مبارزه دو عنصر خير و شر می دانستند.‏ در کتاب ‏«طوبيا»ی عهد عتيق کهدر زمان آنان نوشته شده بود شيطان ‏«اشمودائی»‏ ناميده شده که تلفظ يهودی شده اشمه دائوه ‏(ديوخشم)‏ اوستا است‏(تورات طوبيا،‏ باب سوم،‏ و‎١٧‎‏).‏ در همين راستا،‏ فون گال در ارتباط با کتاب زکريا در تورات ‏(باب چهاردهم،‏و کتاب مکاشفه يوحنا در انجيل ‏(باب يازدهم،‏ و‎۴‎‏)‏ که در آنها از دو مسيح خداوند سخن رفته است که در برابر اوايستاده اند،‏ اين دو را مظاهر يهودی شده هوشيدر و هوشيدرماه زرتشتی می داند که با اسطوره سائوشيانس مربوطمی شوند،‏ و اين بنظر او حکايت از آن می کند که نويسندگان اين دو کتاب عهد عتيق و عهد جديد بدين دو ‏«پيش کسوت»‏ايرانی می انديشيده اند.‏ داوسن فهرستی شامل بيش از يکصد مورد از نکات مشابه دو آئين يهود و مسيحيت را ارائهکرده است که همه آنها از معتقدات اوستائی اقتباس شده اند.‏(١۴٣درباره ارتباط سائوشيانس با مهدی و چينودپل با پل صراط،‏ و ارتباط مشياگ و مشيانگ نخستين مرد و زن جهان ‏(کهبه حکايت متون اوستائی توسط اهورامزدا آفريده شدند و در باغ بهشت جای گرفتند و اهورامزدا از آنان خواست کهفريب اهريمن را نخورند ولی اهريمن آنانرا اغوا کرد و در نتيجه از بهشت رانده شدند و بعدها نسل آدمييان از آنهابوجود آمد)‏ با آدم و حوای تورات و قرآن،‏ نه تنها در قرن گذشته و قرن حاضر تحقيقات وسيعی توسط خاورشناسانبرجسته چون نولدکه،‏ مارکوارت،‏ اشپيگل،‏ وينديشمن،‏ هوسينگ دارمستتر انجام گرفته،‏ بلکه در همان نخستين قروندوران اسلامی نيز مورخان سرشناسی چون طبری،‏ بيرونی،‏ مسعودی،‏ حمزه اصفهانی،‏ يعقوبی،‏ بتفصيل اين موضوعرا مورد بررسی قرار داده اند.‏ بهترين کار تحقيقی که در اين باره در جهان غرب صورت گرفته،‏ کتاب آرتور کريستينسن بنام ‏«نمونه های نخستين انسان و نخستين پادشاه در تاريخ افسانه ای ايرانياناست که در سال١٩١٧ به زبان فرانسه در استکهلم چاپ شده و در سال های پيش از انقلاب به فارسی نيز ترجمه و در تهران منتشرکارشناس تاريخ مذاهب در اواخر سده گذشته تأييد شدهشده است.‏ در همه اين پژوهش ها اين نظريهاست که در متون اوليه تورات افسانه آدم و حوا که از اساطير بابلی گرفته شده بود بسيار مبهم و گنگ بوده و تنهابعد از بازنويسی آنها در دوران پس از اسارت بابلی اين افسانه با الهام از اسطوره مشياگ و مشيانگ زرتشتی شکل،Les types du premier «Homme et du premier Roi dans l’historie legendaire des <strong>Iran</strong>iensW. Aiger____________________________-١ Testament F. Konig: Zarathustras Jenesitsvorstellungen und das Alte چاپ وين و زوريخمفصلی نيز در نشريه خاور شناشی MIDEO ‏(شماره دهم سال ١٩٧٠) monde Linfluence de Zoroastre dans le بچاپرسيده است.‏زير عنوان١٩۶۴. از همين محقق،‏ مقالهصفحه ٣از ١۴ صفحه


یقایائیهایسایسایقایهایمللساتولدی ديگرنقش ايران در آئين های توحيدیامروزی خود را يافته است.‏ اسطوره مشياگ و مشيانگ اوستائی بتفصيل در داتستان دينيک ‏(باب سی و هفتم،‏ ٨٢،باب شصت و پنجم،‏ ٢، باب هفتاد و هفتم،‏ ‏(بخش سوم،‏ و بندهشن ‏(باب اول،‏ آمده است.‏گيرشمن،‏ کارشناس معروف تاريخ و باستان شناسی ايران،‏ درباره همين نقش جهان آئين های ايرانی متذکر شده استکه:‏ ‏«در زمان ساسانی نفوذ انديشه های مذهبی ايرانی به آنسوی مرزهای ايران در شرق وغرب گسترش يافت.‏ اصلثنويت ايرانی در آئين بودا پذيرفته شد.‏ آئين مانی از راه آسيای ميانه و ترکستان به چين،‏ از راه سوريه به مصر وسراسر افري شمالی،‏ و از راه آسيای صغير به ارمنستان و بالکان و بعدا به جنوب فرانسه رسيد که جنبش مذهبینيرومند کاتار نماينده آن بود.‏ آئين ايرانی ميترا ‏(مهر)‏ سراسر امپراتوری روم را فرا گرفت و بعدا نيز نقش درجه اولیدر شکل گيری مسيحيت ايفا کرد.‏ همچنين کلي نستوری،‏ کلي مسيحيت مورد قبول ايران بود که آئين مسيحی رابه چين برد،‏ و چنين بود که انديشه های مذهبی که عمومًا از ايران مايه گرفته بودند تا اقيانوس اطلس در مغربگسترش يافتند.‏ با اينهمه مهمترين وارث فکری ايران ساسانی اسلام بود که به هرجا که رفت آثار فکری و انديشه وهنر ساسانی را با خود همراه برد»‏ ‏(رمان گيرشمن:‏ ايران از آغاز تا اسلام).‏(٢٧-١(٨٠** *۴)، دينکرتدست کم يک قرن پيش از تولد مسيح،‏ آئين ايرانی مهر ‏(ميترا)‏ به امپراتوری رم راه يافت و اندکی بعد برای بيش ازسه قرن بصورت آئين رسمی امپراتوران رومی درآمد.‏ در تمام تاريخ امپراتوری يونان و روم چنين موردیمنحصر به فرد بود،‏ به نوشته فرانتس کومون محقق برجسته آئين ميترا،‏ پرستش مهر خدای بزرگ ايرانی مانند يکفتيله باروت در کوتاه مدتی از شرق تا غرب امپراتوری پهناور روم گسترش يافت:‏‏«گسترش آئين ميترا در رم بسيار سريعتر از آنچه می شد انتظار داشت روی داد،‏ بطوريکه در کوتاه مدتی از روددانوب تا اقيانوس اطلس و از رومانی تا جبل الطالق و سراسر افري شمالی مهرابه های بی شمار يکی پس ازميترا در ايران دوران پيش از زرتشت،‏ديگری سر برافراشتند»‏ ‏(فرانتيس کومون:‏خدای بزرگ آري بود که خدای روشنائی،‏ دادگستری،‏ وفا به عهد و پيمان،‏ دوستی،‏ باروری و پيروزی شمرده می شد.‏در دوران پانصد ساله حکومت پارت ها ‏(اشکانيان آئين مهر آئين رسمی امپراتوری ايران بود و در همين دوران بودکه لژيون های رومی که با پارت ها می جنگيدند اين آئين ايرانی را که با روحيات و سنت های و آرمانی آنانسازگار بود با خود به امپراتوری روم بردند،‏ هرچند که بموجب پژوهش های تازه تر،‏ اين آئين از همان زمان اسکندردر بخش هائی از يونان شناخته شده بود.‏ در قرن دوم کمديوس امپراتور رم رسماً‏ آئين ميترائی را پذيرفت.‏ در٢٧۴ امپراتور ديگر رم،‏ آورليانوس،‏ اين آئين را آئين رسمی امپراتوری اعلام کرد.‏ در دوران کلسيانوس،‏ امپراتوربزرگ رومی،‏ در نزديکی شهر وين مهرابه بسيار بزرگی ساخته شد و در شورای امپراتوری،‏ به ميترا عنوان خدایحامی امپراتوری رم Fautori imperii sui داده شد و از آن پس ميترا ‏«خورشيد شکست ناپذير»‏نام گرفت و تا پايان تاريخ امپراتوری رم اين عنوان برای او محفوظ ماند.‏ در مقدس ترين محلشهر و امپراتوری رم،‏ تپه کاپيتولينو،‏ ميترائوم ‏(مهرابه)‏ اصلی مهر ساخته شد و اين امتيازی بود که قبل و بعد از آنبه هيچ مذهب ديگری داده نشده بود.‏ در حال حاضر،‏ بقايای چند صد معبد مهر در سرزمين های مختلف امپراتوریباستانی روم ‏(ايتاليا،‏ فرانسه،‏ انگلستان،‏ اسپانيا،‏ آلمان،‏ بلژيک،‏ سويس،‏ اتريش،‏ مجارستان،‏ رومانی،‏ بلغارستان،‏کشورهای بالکان،‏ يونان،‏ ترکيه،‏ سوريه،‏ لبنان،‏ فلسطين،‏ اردن،‏ مصر،‏ ليبی،‏ تونس،‏ الجزاير،‏ مراکش)‏ همچنان به چشممی خورد،‏ که بندر کوچک اوستيا در نزديک رم به تنهائی شامل چهارده تای آنها است.‏ به نوشته پلينيوس مورخ نامیلاتين،‏ از مصب دانوب تا ديوار بريتانيا و از دريای آدريان ‏(دريای سياه)‏ تا ستون های هرکول ‏(جبل الطارق)‏ همه جاقلمرو ميترا بود.‏.Les mysteres de Mithra(Sol invictusپرستش ميترا که از قرن اول پيش از ميلاد مسيح در رم شروع شده بود تا سده چهارم ميلادی ادامه داشت،‏ و از اينتاريخ ببعد بخاطر اينکه کنستانتينوس امپراتور رومی يا بر اثر معجزه ای ‏(که بعدا توسط کليسا ساخته و پرداخته شد)‏و يا با حسابگری سياسی که بتفصيل درباره آنها بررسی شده است مسيحيت نوخاسته را آئين رسمی امپراتوریاعلام کرد ميترائيسم رو به زوال گذاشت.‏ با اينهمه بقايای آن تا مدت ها بعد همچنان در نواحی مختلف اين امپراتوریباقی ماند.‏ واقعه تاريخی ديگری که به جا افتادن مسيحيت کمک کرد مرگ ناگهانی امپراتور يوليانوس،‏ نوادهکنستانتينوس بود که بخلاف پدربزرگش دشمن سوگند خورده مسيحيت بود و با اينکه خود در زمان وليعهدی بهخواست پدرش تعليمات مسيحی فراگرفته بود و شخصا نيز رتبه کشيشی داشت و تورات و انجيل را از نزديک می شناخت،‏پس از نيل به مقام امپراتوری به آئين ميترائی بازگشت و رساله ای در رد يهوديت و مسيحيت نوشت که از جالبترينصفحه ۴از ١۴ صفحه


یهایجایهایسایولیهایجایولیسایابیعنیعنیعنتولدی ديگرنقش ايران در آئين های توحيدیآثار تحقيقی کهن شناخته شده است.‏ اين امپراتور ميترائی خواست مانند اسکندر جهانگشائی کند،‏ و در نبرد بانيروهای ساسانی در نزديک تيسفون تير خورد و در سال در‎٣٢‎ سالگی کشته شد.‏ اين ارزي ‏«ارنست رنان»‏مورخ و محقق نامی فرانسه در پايان قرن گذشته در ارتباط با آئين ميترا بارها نقل شده است که اگر مسيحيت به بلائیزودرس گرفتار آمده بود،‏ امروز آئين ميترا آئين فراگيری جهان بود.‏٣۵۵تأثير وسيع و همه جانبه ميترائيسم در شکل گرفتن مسيحيت،‏ همواره مورد شگفت پژوهشگرانی بوده که در اين بارهبه بررسی تاريخ مذاهب پرداخته اند.‏ وسعت اقتباس هائی که مسيحيت در زمينه های مختلف از سنت های مهریبعمل آورده،‏ در هيچ آئين ديگری سابقه ندارد.‏٣٢۵مهمترين اين کپی برداری تعيين روز ٢۵ دسامبر برای تولد عيسی است که تنها در سال ي سه قرن پساز خود عيسی در شورای کلي کاتوليک در مورد آن تصميم گرفته شد و تا بدان هنگام ضابطه ای در اين موردبرای مسيحيان وجود نداشت.‏ انگيزه اين انتخاب اين بود که اين روز،‏ از زمان رواج آئين ميترا در امپراتوری رمبعنوان روز تولد ميترا جشن گرفته می شد،‏ زيرا در اين روز که مقارن آغاز زمستان بود،‏ خورشيد از پائين ترين حدپائيزی خود در شب يلدا دوباره آهنگ بالا رفتن می کرد و طول روزها تا به جشن آغاز بهار که در آن دوباره تعادلروز و شب برقرار می شد ادامه می يافت،‏ و بدين جهت روز ٢۵ دسامبر بعنوان روز ‏«تولد»‏ مهر ‏(ميترا)‏ جشنگرفته می شد،‏ و با توجه به ريشه داری چند صد ساله اين سنت در امپراتوری رم،‏ کارگردانان کلي نوخاسته مسيحیصلاح در اين ديدند که بجای تعيين روز ديگری برای تولد عيسی همين روز تولد مهر را برای اين منظور برگزينند وفقط عيسی را در ميترا بگذارند.‏ نظير همين جابجائی در مورد روز مقدس هفتگی انجام گرفت،‏ ي روز هفتگیمهر که روز خورشيد ناميده می شد و مصادف با يکشنبه کنونی بود روز مقدس هفتگی مسيحيت تعيين شد و از جانبکليسا ‏«روز خداوند»‏ ناميده شد،‏ هرچند که هنوز هم اصطلاح دوران مهری آن بصورت روز خورشيد در زبان هایآنگلوساکسون و ژرمنی در انگيسی،‏ Sunntag در آلمانی و زبان های اسکانديناوی)‏ باقی مانده است.‏همچنين کليسا انعقاد آسمانی نطفه عيسی را در روز ٢۵ مارس دانست،‏ که مقارن با نوروز ايران است.‏ جشن سالانهبهاری آئين ميترا که در نخستين يکشنبه بعد از اولين ماه شب چهاردهم بهار برپا می شد عيناً‏ همان است که اکنوندر جهان مسيحيت بصورت عيد پاک يا و صعود عيسی به آسمان جشن گرفته می شود،‏ وکمابيش مقارن با عيد پسح ‏(فصح)‏ يهود نيز هست که يادآور خروج قوم اسرائيل از مصر است.‏(EasterPaques)Sunday)موارد متعدد ديگری از سنت ها و معتقدات مسيحی رونوشت آشکاری از معتقدات و سنت های ميترائی است.‏اسطوره تولد عيسی از مادری باکره در يک طويله عيناً‏ همان اسطوره تولد مهر از مادری باکره در درون يک غاراست،‏ و افسانه سه پادشاه مغ که بدنبال زايش عيسی به راهنمائی ستاره ای به ديدار او می آيند بنوبه خود تکرارافسانه سه چوپانی است که به دنبال ستاره ای برای ديدار مهر به غار زايشگاه او رفته بودند.‏ رسم تعميد که از اصولکه خوردن شراب و نان مقدس برای آميختن بابنيادی مسيحيت است و همچنين رسم عشای ربانیخون و گوشت مسيح است بطور کامل از سنن مذهبی ميترائی گرفته شده است،‏ با اين تفاوت که در ميترائيسم ايرانینان و آب مقدس همراه با گياه هائوما خورده می شد،‏ چون اين گياه در اروپا نمی روئيد،‏ در ميترائيسم رومیشاخه های نورس تاک را بجای آن بکار بردند که تدريجا تبديل به خود انگور و بعد به فشرده آن ي شراب مقدسشد.‏ در قرن دوم مسيحی،‏ ترتوليانوس اسقف و مورخ کارتاژی در اثر معروف خود De praescriptionesبا شگفتی و خشم بسيار نوشت:‏ تعجب است که اين کفار ‏(مهريان ( ضيافت شيطانی نان وشراب مقدس خود را عيناً‏ به تقليد از مراسم عشاء ربانی مسيحيت برگزار می کنند،‏ در صورتيکه ما هميشه مراقببوده ايم که بيگانگان را بدين مراسم مذهبی خودمان که صرفا بصورت محرمانه برگزار می شود راه ندهيم.»‏ نويسندهکتاب ‏«تاريخ خدا»،‏ از تازه ترين بررسی مربوط به تاريخ مذاهب،‏ با اندکی طنز بدين پرسش پاسخ می دهد که:‏‏«شايد بيشتر جای تعجب باشد که اين کافران ميترائی مراسم مقدس مسيحيت را حتی مدت ها پيش از تولد عيسیمسيح از مسيحيان دزديده باشند.»‏ مراحل تکامل در آئين ميترا هفت درجه دارد که عيناً‏ بصورت هفتدر مسيحيت منعکس شده است،‏ همچنانکه بعدا در هفت وادی سلوک عرفان ايرانی و هفتمرحله فراماسونری اروپائی نيز تجلی يافته است.‏ برای دخول به هريک از درجات هفتگانه ميترائی شست و شویخاصی ضروری بود که مبنای غسل تعميد عيسويان قرار گرفته است.‏ سنت نواختن موسيقی در هنگام سرودن دعاهایمذهبی،‏ و زانو زدن در هنگام نيايش،‏ و نواختن ناقوس،‏ بنوبه خود از سنن مذهبی ميترائی است که بخصوص ارغنوندر آن مقام اصلی دارد.‏ بهمينسان رسم افروختن شمع که ريشه در آتش مهری مهرابه ها دارد.‏(Eucharistie)»hereticorumSacramentum(orgue)صفحه ۵از ١۴ صفحه


یهایدتنييیولیائیجایهایولتولدی ديگرنقش ايران در آئين های توحيدیلقب نجات دهنده که در انجيل های چهارگانه در جهان مسيحيت به عيسی تعلق گرفته است لقبی است که بطور سنتیدر آئين مهری به ميترا داده می شد،‏ همچنانکه عنوان خاتم النب ‏(مهر پيامبران)‏ در قرآن عنوان سنتی مانی در آئينمانوی بود.‏ چندين محقق حتی علامت صليب مسيحيت را يکی از علائم بنيادی آئين مهر دانسته اند و کسانی نيزنقوش متعددی از ميترا را همراه با بره ای که در آغوش دارد نشان اقتباس ديگری از مسيحيت از اين نشانسمبوليک مهری شمرده اند.‏گوستاولوبون در کتاب-La vie des Veritesخود در اين باره می نويسد:‏‏«تشريفات و رسوم مسيحيت در مقياس چنان وسيع از آئين های ما قبل مسيح مايه گرفته بود که نخستين روحانيونآئين مسيحی که از مکانيسم اين نقل و انتقال های عقي بی خبر بودند آئين ايرانی ميترا را متهم می کردند کهتشريفات فراوانی را با تقلبی شيطانی از مسيحيت تقليد کرده است،‏ در صورتيکه واقعيت درست اين بود که همه اينهارا مسيحيت از آئين ميترا تقليد کرده بود.»‏با اينهمه مهمترين وجه شباهت دو آئين ميترائی و مسيحيت هماهنگی آنها در معتقدات مربوط به جهان ديگر ورستاخيز مردگان و پيروزی نهائی روشنائی بر تاريکی در پيکار نهائی است که در مقياس کائنات ميان يزدان واهريمن صورت می گيرد،‏ و مسيحيت اين اسطوره را که در تورات سابقه ای ندارد و برداشتی کاملا آري استمشترکاً‏ از معتقدات زرتشتی در فلسطين و از معتقدات ميترائی روم اقتباس کرده است،‏ که بر اساس آن در پايان جهانميترا است که رستاخيز مردگان را سرپرستی می کند،‏ و در معتقدات مسيحی،‏ مثل بسياری از موارد ديگر،‏ در اينمورد عيسی بجای ميترا گذاشته شده است.‏-* **آئين مانی سومين آئين جهانی بود که ايران به دنيای کهن ارمغان داد.‏ اين آئين که از نظر محتوای خود عميق ترينهمهِ‏ اديان باستانی است،‏ و در آن نقش سنتی فرهنگ ايرانی در ترکيب انديشه ها و فرهنگ ها بيش از هر ديگرجلوه می کند،‏ آميخته ای است از سه انديشه زرتشتی و بودائی و مسيحی که با انديشه های ايرانی مانی ترکيب شدهاست.‏ و همين درآميختگی موفق بود که گسترش بيسابقه اين آئين را،‏ در ظرف مدتی کوتاه،‏ به سرزمين هایپهناوری از چين گرفته تا اسپانيا بدنبال آورد،‏ و پايداری آنرا،‏ عليرغم سرکوبگری ها و دشمنی هائی که از نظر شدتو خشونت در هيچ آئين ديگری در تاريخ جهان نظير ندارد،‏ باعث شد به نوشته هانری شارل پوئش محقق سرشناسفرانسوی در دائره المعارف اونيورساليس،‏ گسترش آئين مانی چه از نظر زمانی و چه از نظر مکانی از شگفتیتاريخ است،‏ زيرا اين آئين،‏ با اينکه کمترين نيروی نظامی يا سياسی را پشتوانه خود نداشت و با اينکه درستبالعکس همه قدرت های موجود چه در خود ايران و چه در امپراتوری روم و امپراتوری اسلام و اروپای عصرمسيحيت به دشمنی در حد اعلی سرکوبگرانه ای با آن برخاستند،‏ هزار و دويست سال،‏ از قرن سوم تا قرن پانزدهمميلادی در سرزمين ها و جوامع مختلفی از اقيانوس اطلس گرفته تا کرانه های خاوری اقيانوس کبير بصورت نيروئیپويا و ريشه دار به تحرک خود ادامه داد،‏ و حتی امروز نيز بازتاب های آن را در زمينه های گوناگونی از تمدنبشری،‏ چه در مشرق و چه درغرب می توان يافت.‏آئين مانوی در سده سوم مسيحی،‏ چهار قرن پيش از ظهور اسلام،‏ در ايران ساسانی توسط مانی ‏(که بيرونی و ابن النديماو را يکی از نوادگان پادشاهان اشکانی دانسته اند)‏ بنيانگذاری شد.‏ بر اساس معتقدات مانوی،‏ در نوروز سالميلادی فروغی که به اعتقاد مانی در هنگام تولد مادی هر انسانی از قالب زمينی او جدا می شود تا پس از مرگ اودوباره به وی بپيوندد،‏ بصورت فرشته ای بدو خبر داد که وی برای ابلاغ پيام آئينی نو برگزيده شده است.‏ وی فعاليتمذهبی خود را که ٢٣ سال ادامه يافت با سفرهای ممتد به هند و سوريه و مصر و بخصوص در داخل ايران آغاز کردکه در مراحل نخست با نظر مساعد دربار ساسانی همراه بود،‏ بعدا با مخالفت شديد موبدان زرتشتی مواجه شد وبا کارشکنی آنان مانی به زندان افتاد و سرانجام کشته شد و کالبدش را به دار آويختند.‏ آئين مانی که برپيکار جهانی و ابدی نور و ظلمت تکيه داشت و ‏«آئين فروغ»‏ ناميده می شد با مرگ او متوقف نشد،‏ بلکه گسترشچنان فراگيری يافت که از جانب خاوری همه آسيای ميانه را تا چين فرا گرفت و در داخل پادشاهی پهناور چين تاکانتون در جنوبی ترين بخش کشور راه يافت،‏ و حتی در سرزمين اويغور مذهب رسمی اين پادشاهی اعلام شد،‏ و٢۴٢صفحه ۶از ١۴ صفحه


یحتیاپیقایقایسایانیسایولتولدی ديگرنقش ايران در آئين های توحيدیبموازات آن از جانب باختری به سراسر امپراتوری روم و افري شمالی تا اسپانيای مسيحی گسترش يافت.‏ اينبار،‏ برخلاف آئين ايرانی ميترا که در اين امپراتوری با نظر موافق پذيرفته شده بود،‏ آئين مانی به دليل آنکه از ايرانساسانی حريف نيرومند امپراتوری رم سرچشمه گرفته بود و بعکس ميترائيسم توسط خود روميان به امپراتوری راهنيافته بود مورد مخالفت شديد امپراتوران رومی قرار گرفت و سرکوبگری بيرحمانه ای نسبت به مانويان آغاز شد کهبعد از سقوط امپراتور روم در آفري بيزانس و اسپانيای ويزيگ و اروپای مسيحی و جهان اسلامی ادامهيافت،‏ چنانکه نخستين حکم سوزانده شدن زنده زنده در آتش - که بعدها بدست ديوان تفتيش عقايد ‏(انکيزيسيون)‏ درهمه جهان مسيحی رايج شد-‏ در اسپانيا در مورد پريسيليانوس روح عيسوی متهم به داشتن تمايلات مانوی بهاجرا درآمد،‏ و اندکی بعد از آن در خلافت اسلامی نيز دسته دسته مخالفان را به عنوان زنديق که اعراب بهمانويان داده بودند - در آتش سوزاندند.‏ با اينهمه،‏ چند قرن بعد،‏ هنگاميکه کلي مسيحی مانويت را پايان يافته می پنداشت،‏جنبش های مذهبی و فلسفی بوگوميل و کاتار که ‏«نومانوی»‏ نام گرفتند،‏ از بالکان و ايتاليا و جنوب فرانسه سربرآوردند و چند قرن پي مبارزه ای چنان سرسختانه را با کلي کاتوليک سازمان دادند که پاپ اينوسنت سوماساسا يکی از جنگ های صليبی را بجای پيکار با مسلمانان به پيکار با مانويان جنوب فرانسه اختصاص داد،‏ و دراين راه با کمک فئودال ها و دستگاه سلطنتی فرانسه چنان بيرحمانه عمل کرد که يکی از مورخان دوران حاضر او رادر کتابپيش کسوت آدلف هيتلر خوانده است- عنوانی.(East and WestC.N. Parkinson)با همه اهميتی که موضوع تأثير معتقدات مزدائی ايرانيان در تاريخ تحولات آئين يهود و مسيحيت و اسلام دارد،‏متاسفانه نقل اسامی و مشخصات چند صد کتاب و مقاله ای که در يکصد و پنجاه ساله گذشته در اين زمينه در جهانغرب منتشر شده است،‏ در گنجايش صفحات محدود کتاب حاضر نيست،‏ بدينجهت در اينجا تنها به نقل مشخصاتشماری از مهمترين آنها برای آگاهی خوانندگانی که علاقمند به مطالعات بيشتری در اين زمينه باشند اکتفا می کنم.‏K.R. Kama: The Jewish Angeology and Demonology based upon Parsism,London 1883;Ch. De Harlez: La Bible et l’Avesta, Paris 1884;A. Ferner: Zoroastrian Influences on the Religion Of Israel, Edinburgh, 1891;A. Bertholet: Enge Beziehungen zwischen der Parsistischen and Judisch-Christlichen Apocalyptik, Leipzig 1891;L.H. Mills: Zoroaster and the Bible, New York, 1894;I. Aiken: The Avesta and the Bible, Washington, 1897;E. Stave: Uber den Einfluss des Parsismus auf das Judentum, Haarlem, 1898;E. Boklen: Die Verwandtschaft der judisch-Christlichen mit der PersischenEschatologie, Gottingen, 1902;H. Gunkel: Religionsgeschichtlichen Arbeiten sehr fruh schon PersischenEinfluss in der Alttestamentlischen Eschatologie, Gottingen, 1902;L.H. Mills: Avestan eschatology compared with the Books of Daniel andRevelations, Chicago, 1908;E. Albert: Die israelitisch-judische Auferstehungshoffunf in ihre Beziehung zumParsismus, Koningsberg, 1910;L.H. Mills: Our own Rligion in Ancient Persia, Leipzig, 1913;A. Bertholet: Zur frage des Verhaltnisses vom persischen und judischenAuferstehungslauben, Leipzig, 1916;L.H. Mills: Zoroastrism in Judaism, Boston, 1918;M. Gater: Parsism in Judaism, Hastings Encyclopedia, 1919;W.R. Alger: Resurrection and Immortality of the Soul in Zarathustra andJudaism, Gotha, 1920;صفحه ٧از ١۴ صفحه


تولدی ديگرنقش ايران در آئين های توحيدیE. Meyer: Geschichte des altertums, Ursprung und Anflage des Christentums,Berlin, 1921;A. vin Gall: Basileia ton Theon, Bonn, 1926;F. Notscher: Altorientalische und Alttestamentlischer Auferstehungsglaube,Wurzburg, 1926;J.H. Moulton: Zoroastrian Influence on Judaism, London, 1926;A. Marmorstein: <strong>Iran</strong>ische und Judische Religion, Gottingen, 1927;A. Christensen: Essai sur la demonologie iranienne, Copenhague, 1929;A.V.W. Jackson & F.J. Foaks: The Influence of <strong>Iran</strong> upon early Judaism andChristianity, Oxford, 1933;R. Otto: Reich Gottes und Menschensohn, Stuttgart, 1933;P. Volz: Uber den eschatologischen glauben in Alten Testamen jedenPersischen Einfluss, Stuttgart, 1935;Ch. Autran: Zoroastre et la prehistoire aruenne du Christianisme, Paris, 1935;H.S. Nyberg: Die Religionen des alten <strong>Iran</strong>, Leipzig, 1938;H.H. Schaeder: Parsismus ind Judentum, Wiesbaden, 1938;R. Meyer: Eine Untersuschung uber die Beziehungen zwischen Parsismus undJudentum, Bonn, 1956;J. Duchesne-Guillemin: The Weetern Response to Zoroaster, Oxford, 1958;U. Bianchi: Il dualismo religioso, Rome, 1956;A. Bausani: La Persai religiosa, Torino, 1959;J.P. Asmussen: Das Christentum und sein Verhaltnis zum Zoroastrianismus,Stockholm, 1961;M. Leroy: Zarathustra et nous, Bruxelles, 1963;F. Koning: Zarathustras Jenseitsvorstellungen und das Alte Testament, Wien,1964;G. Widengren: Die Religionen <strong>Iran</strong>s, Stuttgart, 1965;R.N. Frye: Zoroastriiskie predstalveniya o bessamertii Duschii, Moscou, 1967;Gikvo Ito: Zoroaster shuhen-ron, Kyoto, 1967F. Konig: L’influence de Zoroastre dans le monde, Le Caire, 1970;J.H. Hinnels: Zoroastruan Inflence on the New Testament, Leyden, 1973;E.M. Yamamucho: The Apocalypse of Adam, Mithraism and prechristianGnosticism, Tokyo y Leyeden, 1974;J. Harmatta: A Biblia es <strong>Iran</strong>, Budapest, 1977;S. Shaked: <strong>Iran</strong>ian Inflence on Judaism, Cambridge, 1978 & Jerusalem 1979;صفحه ٨ از ١۴ صفحه


یولیانیکل یابیالیحتیحتي«‏یانیانیعنتولدی ديگرنقش ايران در آئين های توحيدی‏«رُمانيهودی»‏ اِستِريکی از کتاب های بيست و چهارگانه تورات تماما به ايران هخامنشی مربوط می شود و وقايع آن نيز از اول تا به آخردر شوش و در دربار شاهنشاهی پارس می گذرد.‏ نام اين کتاب ‏«کتاب استر»‏ است و داستان آن داستان تسلط بی چونو چرای دختری يهودی بر دربار پادشاهی ايران در زمان ‏«اخشورش»‏ است که به روايت تورات ‏«از هند تا حبش بر١٢٧ مملکت سلطنت می کرد.»‏ اين اخشورش ‏(که ظاهرا خشايارشا فرزند داريوش هخامنشی است)‏ در سال سوم ازسلطنت خويش ضيافتی در ‏«دارالسلطنه شوشن»‏ ‏(شوش)‏ برای ‏«نشان دادن جلال و حشمت سلطنت خود»‏ برپا می کندکه ١٨٠ روز تمام ادامه می يابد،‏ و پس از انقضای اين مدت ضيافت هفت روزه ديگری در قصر پادشاهی ترتيب می دهدکه در روز هفتم آن در عالم مستی امر می کند وشتی شهبانوی او را با تاج ملوکانه بحضور پادشاه بياورند تا خلايقزيبائی او را از نزديک ببينند ‏(در متن کلدانی تورات تصريح شده است که شاه فرمود او بدين منظور سراپا برهنهشود)،‏ ولی شهبانو از اين کار سرباز می زند و در نتيجه مغضوب پادشاه می شود و شاه پس از مشورت با ريشسفيدان قوم تصميم می گيرد که رتبه ملوکانه وشتی را به ديگری که شايسته تر از او باشد بدهد،‏ و پس از جستجو درسراسر کشور،‏ دختری بنام استر که عموزاده و دختر خوانده ‏«مردی يهودی بنام مردخای بن يائيربن شمعی بن قيسبنيامينی است که از اورشليم جلای وطن کرده و در دارالسلطنه شوشن زندگی می کند»‏ برای شهبانوئی انتخاب می شود،‏بدستور مرد خای قوميت يهودی و خويشاوندی خود را با مردخای پنهان نگاه می دارد.‏اين اخشورش وزيری بنام هامان دارد که:‏ ‏«جميع خادمان شاه بحضور او سجده می کنند،»‏ اما مردخای سجده نمی کندو هامان که بر يهودی بودن مردخای آگاه می شود نه تنها قصد کشتن مرد خای بلکه ‏«قصد هلاک نمودن جميعيهودي را می کند که در تمامی مملکت اخشورش بودند،‏ از آنرو که قوم مردخای بودند،»‏ ولی با فعل و انفعال هايیکه در داستان استر بتفصيل حکايت شده،‏ پادشاه در يک بزم ميگساری به استر قول می دهد که هرچه را که اوبخواهد،‏ ولو نصف مملکتش باشد بدو بدهد،‏ و استر از او اعدام هامان را می خواهد،‏ و شاه اين درخواست را می پذيرد،‏و اضافه بر آن به استر و عمويش مردخای اجازه می دهد که:‏ ‏«نامه هائی از جانب پادشاه به واليان و روسایولايت از هند تا حبش بنويسند»‏ که بموجب آنها به يهودي که در همه شهرها هستند اجازه داده می شود که:‏‏«تمامی قوم ها و ولايت ها را که قصد اذيت ايشان می داشتند با اطفال و زنان ايشان هلاک سازند و بکشند و تلفنمايند و اموال ايشان را تاراج کنند»‏ و مردخای پس از صدور اين حکم از حضور پادشاه با لباس ملوکانهلاجوردی و سفيد و تاج بزرگ زرين و ردای کتان نازک ارغوانی بيرون می رود و يهوديان در شهر شوشن شادی ووجد می کنند و داستان چنين بپايان می رسد که:‏ هوديان جميع مخالفان خود را در همه ولايت های اخشوش پادشاهبه اجازه او به دم شمشير زده کشتند و هلاک کردند و با ايشان هرچه خواستند بعمل آوردند،‏ و در دارالسلطنه شوشنبه تنهائی پانصد نفر را به قتل رسانيدند،‏ و در آنروز عدد آنانيرا که در دارالسلطنه شوشن کشته شدند بحضور پادشاهعرضه داشتند،‏ و پادشاه به استر ملکه گفت که يهوديان در دارالسلطنه شوشن پانصد نفر را هلاک کرده اند،‏ پس درساير ولايت های پادشاه چه کرده اند؟ حال مسئول تو چيست که به تو داده خواهد شد.‏ و استر گفت به يهودي که درشوشن می باشند اجازت داده شود که فردا نيز مثل امروز عمل نمايند،‏ و پادشاه فرمود که چنين بشود،‏ و يهوديان بررويهم هفتاد و هفت هزار نفر از مخالفان خويش را کشتند و آنروز را روز بزم و شادی دانستند.»‏١٢٧...ولتر در ارزي خود از تورات،‏ درباره اين کتاب استر می نويسد:‏ ‏«همه می دانيد که اين داستان،‏ از آغاز تاانجام يک رمان خي بيشتر نيست،‏ ولی يک رمان نيز می بايد تا اندازه معينی سر و ته داشته باشد،‏ ي در آنيک ضيافت شش ماه تمام بدون وقفه ادامه نيافته باشد،‏ و در جائی که هرودوت و ديگر مورخان يونانی جملگی برمقررات اخلاقی سختگيرانه دربار هخامنشی تأکيد می گذارند،‏ پادشاه اين دربار دستور نداده باشد که همسرش رابرهنه در برابر اتباع و رعايايش به نمايش گذارند،‏ و در هر جائی که هر پادشاه مقتدر شرقی،‏ چه پارسی و چه عربو ترک و مغول و چينی انتخاب يک اسب را برای اصطبل سلطنتی مشروط به بررسی در اصالت آن می کند،‏پادشاه ١٢٧ کشور دختر ناشناسی را بدون هيچ بررسی در سابقه خانوادگی و قومی و مذهبی او به همسری خودبرنگزيده باشد،‏ و به يک پناهنده مفلوک خارجی منصب صدارت و لباس ملوکانه و تاج زرين نبخشيده باشد،‏ و درکشوری که روح اغماض و مدارای مذهبی پادشاهان آن زبانزد دوست و دشمن بوده است،‏ بخاطر چشم و ابروی يکدختر يهودی اجازه قتل عام هزاران نفر از اتباع خود را صادر نکرده باشد،‏ و از همه اينها گذشته،‏ چه ارتباطی می تواندميان سنگدلی وحشيانه و نفرت آور استر يهودی در مورد کشتن هرچه بيشتر مردم،‏ با دستورهای مربوط به بخششصفحه ٩از ١۴ صفحه


یستیانیالتولدی ديگرنقش ايران در آئين های توحيدیو گذشتی که مسيح به پيروان خود داده است وجود داشته باشد،‏ در صورتيکه دو کتاب تورات و انجيل به ما يک کتابمقدس واحد معرفی می شود؟»‏ و خود ولتر بر اين تذکر می افزايد که آيا حق با صاحبنظرانی چون بولينگبروک،‏دمارسه،‏ فره،‏ تياده،‏ مسليه،‏ بولانژه نيست که اين داستان کتاب مقدس را چيزی از قبيل داستان های هزار و يکشبمنتها از نوع مبتذل آن دانسته اند،‏ و همگی بر اين اتفاق نظر دارند که در سراسر آن يک حرف راست وجود ندارد؟نشريه معتبر Le monde de la Bible که با همکاری١موزه لوور پاريس منتشر می شود،‏ در شماره ويژه ای کهدر اکتبر ١٩٩٧ بمناسبت برگزاری نمايشگاه بزرگ ايران باستان در اين موزه انتشار داد،‏ دو بررسی جالب،‏ يکینوشته يک کارشناس ‏«مرکز علمی پژوهش های علمی فرانسه»‏ ،CNRS و ديگری نوشته يکی از اعضاء هيئتمديره مجمع ‏«گران شان»‏ فرانسه را که هر دو يهودی هستند در ارتباط با همين کتاب استر چاپ کرد که بهتر استبجای هر توضيح ديگری در اين باره،‏ بخش های کوتاهی از هر کدام از آنها را در اينجا نقل کنم:‏ ‏«به غير ازاخشورش ‏(احتمالا خشايارشا)‏ کليه کسان ديگری که در کتاب استر از آنها نام برده شده از نظر تاريخ ناشناخته اند واسامی آنها اصولا اسامی سمبوليکی هستند که اين کتاب را بيشتر در قلمرو داستان های خي قرار می دهند تا يکوقايع نگاری تاريخی،‏ نام هايی چون مردخای و استر می توانند يادآور مردوخ و ايشتار خدايان بابلی باشند کهيهوديان در دوران اسارت بابلی خود با آنها آشنا شده بودند،‏ و جشن پوريم که يهوديان همه ساله برای يادآوری همينماجرای استر برپا می کنند بنوبه خود می تواند معادل يهودی جشنی باشد که با همين نام هر ساله در آغاز سال نوبابليان برپا می شد،‏ منتها اين بار مفهوم پيروزی قوم يهود را در برابر اسارت بابلی آنان داشت.‏ هدف از سناريویاين رمان استر اين است که به يهوديان نشان داده شود که می توانند اتباع کشوری ديگر باشند،‏ و در عين حال هويتيهودی خود را حفظ کنند،‏ و بموازات آن اين موضوع را سنگ زيربنائی يک رستاخيز ايمانی برای خود قرار دهند.‏کتاب استر برای ابلاغ اين پيام نوشته شده است که چگونه در دوران هائی بحرانی،‏ يهوديان می توانند با دولت هایحاکم همزي کنند بی آنکه يهوديت خود را انکار کرده باشند.»‏‏«کتاب استر برای اين نوشته شد که نشان دهد يهودي که رعايای شاهنشاهان ايران بودند می توانند شريک خوبیبرای ايرانيان باشند و از اين منافع پادشاه در برابر توطئه هائی که عليه او می شود دفاع کنند.‏ اين کتاب پاسخيهوديان به پرسشی است که در زمان شاهنشاهی هخامنشی مطرح شده بود،‏ و آن اين بود که موضع يهوديان در اينامپراتوری و بخصوص موضع مذهبی آنان در ارتباط با آئين مزدائی ايرانيان چه می تواند باشد؟ اگر در نظر بگيريمکه زيربنای فکری کتاب استر بيشتر از آنکه بر توحيد يهودائی تکيه داشته باشد بر فعاليت هائی مزدائی تکيه دارد،‏ واگر بدين نيز توجه کنيم که کتاب استر تنها کتاب تورات است که در آن مطلقا از يهوه خدای اسرائيل نام برده نمی شود،‏متوجه خواهيم شد که اين کتاب را می بايد بيش از يک نوشته مذهبی يک اثر شبه تاريخی و شبه افسانه ای تلقی کنيمکه در زمانی معين و در مکانی معين دو آئين مزدائی و يهودائی نوشته شده است.»‏ شايد به تذکر اين واقعيت نيازینباشد که اين کتاب استر يکی از کتاب های رسمی همان توراتی است که در کنيسه های يهود و در کليساهای مسيحيتکتاب مقدس خداوند و در آئين مسلمانان بخشی از تورات نازل شده بصورت وحی الهی شناخته می شود.‏__________________________١- عيد پوريم عيد بهاری بابليان بود که درکنعان نيزبرگذارمی شد وقوم يهود آنرا مانند بسياری ازديگرسنن خود آنرا ازتمدن های پيشين اقتباسکرده بود.‏ اين جشن درروزهای ‎١۴‎و‎١۵‎ ماه ادربرپا می شد که بااواخر اسفند ماه ايرانی منطبق است،‏ و اکنون نيز درهمان زمان توسط يهوديانبرگزارمی شود.‏صفحه ١٠از ١۴ صفحه


یولیبنتولدی ديگرنقش ايران در آئين های توحيدی«١...»کتاب دانيالکتاب دانيال نبی يکی ديگر از کتاب های بيست و چهارگانه عهد عتيق است که موضوع آن از نزديک با ايران ارتباطدارد،‏ و مانند کتاب استر سراپای آن ساختگی و دور از واقعيت های تاريخی است.‏ به روايت تورات،‏ دانيال يکی ازيهوديانی است که به اسارت بابل برده می شوند،‏ ولی وی در دربار بابل و بعد از آن در دربار ماد و هخامنشی بهمقامات مهمی نائل می شود که از آن بصورتی بسيا زننده به زيان ميزبانان خويش و به نفع همکيشان خود بهرهبرداری می کند.‏ ساختار تاريخی اين کتابی که از نظر مومنان يهودی و مسيحی مثل ديگر کتاب های ‏«کتاب مقدس»‏بازتاب حقايقی آسمانی تلقی می شود،‏ همانند کتاب استر در حد ناشيانه ای بی سر و ته و گاه اصولا ابلهانه است:‏داريوش پادشاه ماد ‏(و نه هخامنشی)‏ است،‏ و بر مملکت کلدانيان سلطنت می کند ‏(و نه بر شاهنشاهی پارس)،‏ و پسرخشايارشا است ‏(و نه پدر او)،‏ و کورش پادشاه پارس بعد از داريوش به سلطنت می رسد ‏(و نه پيش از او).‏ داريوشدر آغاز پرستنده بعل بت بزرگ بابلی است،‏ بعدا يک اژدها را می پرستد،‏ و سرانجام به راهنمائی دانيال يهودیمی شود و فرمانی به همه اتباع امپراتوری خود صادر می کند که:‏ ‏«به حضور يهوه خدای دانيال لرزان و هراسانشوند.»‏ بخش هائی از متن مقدس توراتی اين پيامبر معتبر،‏ بطور خلاصه چنين است:‏و نبوکد نصر ‏(بخت النصر)‏ پادشاه بابل رئيس خواجه سرايان خويش را امر فرمود که چند تن از جوانان بنی اسرائيل‏(اسرای يهود بابل)‏ را که نيکو منظر باشند برای ايستادن در قصر پادشاه بياورد تا علم و زبان کلدانيان را به ايشانتعليم دهند.‏ و پادشاه وظيفه روزانه از طعام و شراب خود برای آنان تعيين نمود و امر فرمود که ايشان را سه سالتربيت نمايند و بعد از آن در حضور پادشاه حاضر آورند.‏ و در ميان ايشان دانيال و ميکائيل و عزريا از يهودابودند.‏ پس دانيال به رئيس ساقيان که بر او گماشته شده بود گفت مستدعی آنکه من و دوستانم را ده روز فقط بقولاتبرای خوردن و آب بجهت نوشيدن بدهی و بعد از آن چهره های ما را و چهره های جوانان ديگری را که طعام وشراب پادشاه را می خورند ملاحظه نمائی و آنگاه به نهجی که خواهی با ما عمل کنی.‏ و ايشان را اجابت کرد و بعد ازانقضای ده روز چهره های ايشان را ديد که از ساير جوانانی که طعام پادشاه را می خوردند نيکوتر و فربه تر بود.‏پس رئيس ساقيان طعام و شراب ايشان برداشت و بقولات و آب به ايشان داد...‏ و بعد از انقضای مدتی که پادشاهمعين فرموده بود رئيس خواجه سرايان ايشان را به حضور نبوکد نصر آورد،‏ و پادشاه را از آنان بسيار خوش آمد وايشان را از جمع ديگران بهتر يافت.‏ و دانيال تا سال اول کورش پادشاه با نبوکد نصر بود»‏ ‏(خلاصه شده از کتابدانيال نبی،‏ باب اول).‏اندکی بعد نبوکد نصرخواب وحشتناکی می بيند که او را سخت نگران می سازد،‏ و امر می کند که:‏ ‏«مجوسيان وجادوگران و فالگيران و کلدانيان به حضور او بيايند تا خوابش را تعبير کنند،‏ و اگر از عهده برنيايند پاره پاره شوندو خانه هايشان مزبله شود،»‏ و چون ايشان قادر بدينکار نمی شوند شاه به کشتن همه حکيمان بابل که دانيال ورفقای سه گانه يهودی او حننيا و ميشائيل و عزريا ازجمله آنانند فرمان می دهد،‏ اما دانيال تقاضای مهلت می کند ودر آن شب جبرئيل از جانب خداوند خواب پادشاه و تعبير آنرا به دانيال خبر می دهد و فردای آن دانيال همه خواببخت النصر و تعبير آنرا بدو بيان می کند:‏ ‏«آنگاه نبوکد نصر پادشاه بروی خود درافتاده دانيال را سجده نمود و ویرا خطاب کرده گفت:‏ بدرستی که خدای تو خدای خدايان و خداوند پادشاهان است.‏ پس پادشاه دانيال را معظم ساخت واو را بر تمامی مملکت بابل حکومت داد و رئيس روسا بر جميع حکمای بابل ساخت»‏ ‏(کتاب دانيال نبی،‏ باب دوم،‏.(۴٨-۴۶________________________________-١ولتر در اشاره بدين قسمت از کتاب دانيال می نويسد ممکن است آدم های کج خيال از اين روايت مقدس نتيجه بگيرند که بخت النصر احتمالاتمايلاتی انحرافی داشته و بهمين دليل دانيال که به تصريح تورات در اصل هم نيکو منظر بوده بعد از چنين رژيم غذائی مورد توجه خاص اوقرار گرفته است،‏ ولی اضافه می کند که خوشبختانه خود او با اين افکار شيطانی سر و کاری ندارد.‏صفحه ١١از ١۴ صفحه


یولیولتولدی ديگرنقش ايران در آئين های توحيدی۶ ذراعبا اينهمه نبوکد نصر اندکی بعد مجسمه ای را از خدای بابلی خود به ارتفاع ۶٠ ذراع و عرض می سازد وهمه بزرگان کشور را به سجده بر آن دعوت می کند،‏ و چون دانيال و دوستان او از سجده سرباز می زنند سه دوستدانيال را به درون کوه آتش می افکند،‏ ولی اين هر سه نفر به اتفاق نفر چهارمی ديگری که شبيه پسر خدا است درميان آتش می خرامند و ‏«نه آتش به بدن های ايشان اثری می کند،‏ نه موئی از سرشان می سوزد،‏ نه رنگ ردایايشان تبديل می شود،»‏ و آنوقت نبوکد نصر دوباره می گويد متبارک باد خدای شدرک و ميشک و عبد نغو،‏ و فرمانمی دهد که از آن پس هر قوم و امت و زبان که حرف ناشايسته ای به ضد اين خدا بگويند پاره پاره شوند و خانه هايشانبه مزبله مبدل گردد و نامه ای به ‏«تمامی قوم ها و امت ها و زبان ها که بر تمامی زمين ساکنند می فرستد تا به آنهابگويد که اين خدای تازه خدائی عظيم است،‏ و ملکوت او ملکوت جاودانی است و سلطنت او تا ابدالاباد و الان منکه نبوکد نصر هستم پادشاه آسمان ها را تسبيح و تکبير و حمد می گويم.»‏ ولی با وجود اين تشريفات بخت النصر بهدين مبين يهوه،‏ در ضيافت بزرگی که جانشين او بلشصر در کاخ بابل ترتيب می دهد،‏ دستی نامرئی در نوشته ای کهدانيال معنی آنرا برای او شرح می دهد،‏ به وی اطلاع می دهد که سلطنت او به پايان رسيده و به ماده و پارس هابخشيده شده است،‏ و همان شب بلشصر کشته می شود.‏...(١بدنبال اين ماجرا،‏ جالبترين بخش افسانه دانيال آغاز می شود:‏ داريوش مادی ‏(و نه کورش پارسی)‏ پادشاه کلده می شود،‏و تصميم می گيرد که بر مملکت نصب کند،‏ و آنها را زير فرمان سه وزير می گذارد که دانيال وزير اعظمآنها است،‏ ولی چون پادشاه فرمان صادرمی کند که هر کسی تا سی روز خدائی غير از او دعا کند در چاه شيرانافکنده شود،‏ و واليان پادشاه دانيال را در حال دعا کردن بسوی اورشليم غافلگير می کنند،‏ دانيال را به گودال شيرانمی اندازند،‏ اما صبحگاه او را می بينند که شيرها پيش پايش مثل بره خوابيده اند،‏ و دانيال دوباره صدر اعظمامپراتوری می شود،‏ و پس از آن داريوش به جميع قوم ها و امت ها و زبان هائی که در تمام جهان ساکن هستندفرمانی صادر می کند که:‏ ‏«در هر مملکتی از ممالک او مردمان به حضور خدای دانيال لرزان و هراسان شوند،‏ زيرااو خدای حی و تا ابدالاباد قيوم است و ملکوت او بی زوال است»‏ ‏(کتاب دانيال نبی،‏ باب ششم،‏ ‎٢۶‎و‎٢٧‎‏).‏١٢٠ والیبعد از ‏«داريوش بن اخشورش که از نسل ماديان و بر مملکت کلدانيان پادشاه بود»‏ ‏(کتاب دانيال،‏ باب نهم،‏‎١‎‏)‏ کورشپادشاه فارس جانشين او می شود ‏(باب دهم،‏ دانيال همچنان با حدود يک قرن فاصله از نبوکد نصر،‏ تعبيرکننده مخصوص خواب های پادشاه باقی می ماند.‏ جبرئيل را بصورت انسانی از زبرجد درخشان می بيند با چشمانیچون شعله آتش و دست و پائی چون مفرغ صيقلی و صدائی چون همهمه دسته جمعی سپاهيان،‏ که با کمک ميکائيلبه مدت بيست و يکروز با رئيس فرشتگان ايران کشتی می گيرد و سرانجام او را مغلوب می کند،‏ و داريوش بهپرستش بت بعل که روزانه ١٢ کيلو آرد و ۴٠ گوسفند بريان و ۶ خمره شراب خوراک او است می پردازد و بعد از اوبه پرستش اژدهائی روی می آورد و به دانيال اطلاع می دهد که اين اژدها خدای زنده است،‏ بالاخره به موعظه وراهنمائی دانيال مجسمه بعل را می شکند و کاهنان آنرا محکوم به مرگ می کند و خودش نيز يهودی می شود ‏(کتابدوم دانيال،‏ باب چهاردهم).‏صفحه ١٢از ١۴ صفحه


یولیونمياحِ‏و«‏تولدی ديگرنقش ايران در آئين های توحيدیکتاب نِ‏١سومين کتاب از کتاب های تورات که به ايران اختصاص داده شده کتاب نحميا است.‏ نحميا بطوريکه خودش می نويسدساقی ‏«ارتحشستا»‏ پادشاه ايران است،‏ ناگهان بصورت پيغمبر يهوه از کتاب تورات سر برمی آورد و کتاب اوبنام کتاب نحميا يکی از کتاب های درجه اول عهد عتيق شناخته می شود.‏ خود پيغمبر ماجرا را چنين حکايت می کند:‏«... و در ماه نيسان در سال بيستم ارتحشستا پادشاه واقع شد که شراب پيش وی بود و من شراب را گرفته به پادشاهدادم،‏ زيرا که من ساقی پادشاه بودم...‏ و او مرا گفت چرا روی تو ملول است يا آنکه بيمار هستی؟ پس من بينهايتترسان شدم و به پادشاه گفتم پادشه تا ابدالاباد زنده بماند،‏ رويم چگونه ملال نباشد و حال آنکه شهری که موضعقبرهای پدرانم باشد خراب است و دروازه هايش به آتش سوخته شده.‏ پادشاه مرا گفت چه چيز می طلبی؟ گفتم اگرپادشاه را پسند باشد و اگر بنده ات در حضورت التفات يابد مرا به يهودا بفرست تا آنرا تعمير نمايم.‏ پس پادشاهصواب ديد که مرا بفرستد و سرداران سپاه و سواران نيز همراه من فرستاد»‏ ‏(کتاب نحميای نبی،‏ باب دوم،‏نحميا به اورشليم می رسد و فرمان پادشاه را به واليان تسليم می کند:‏.(١٠-١…»آنگاه شبگاهان بطور ناشناس از مقابل چشمه اژدها تا دروازه خاکروبه بيرون رفتم و برای عبور چهارپائی کهزير من بود در خرابه ها راهی نبود.‏ پس به کاهنان و شرفا و سروران از خدای خود که بر من مهربان می بود و نيزاز ملاطفتی که پادشاه به من کرده بود خبر دادم و همه گفتند برخيزيم و تعمير نمائيم»‏ ‏(باب دوم،‏ترتيب حصار بزرگ اورشليم عليرغم مخالفت سنبلط حر و شمعيا ابن دلاياابن مهيطبئيل ساخته می شود و نحميابرادر خود را به فرمانروائی آن تعيين می کند و طبق فهرستی که ترتيب می دهد ۴٢٣۶٠ نفر را در آن مسکن می دهد،‏سوای غلامان و کنيزان و ٢۴۵ نفر مطرب و ٧٣۶ اسب و ٢۴۵ قاطر و و وضمناً‏ ۴١ هزار درم طلا و نقره و ۵٩٧ دست لباس کهانت و ۵٠ قاب به خزانه هديه داده می شود.‏ دراين موقع عزرای کاهن که او نيز در دربار پادشاه ايران خدمت می کرده و از جانب پادشاه به منظور گردآوری متنپراکنده شده تورات برای يهوديان و تنظيم قوانين حقوقی و جزائی برای آنان به اورشليم فرستاده شده است در روزاول ماه هفتم در کنار دروازه آب از روشنائی صبح تا نصف روز تورات برای قوم می خواند و کاهنان ديگر آنرا بهصدای روشن تکرار و تفسير می کنند و تمامی قوم چون کلام تورات را می شنوند شيون می کنند و در روز بيست وچهارم پلاس دربر خاک برسر به گناهان خود و تقصيرات پدرانشان اعتراف می آورند و به يهوه می گويند که از ازلمتبارک باشی زيرا تو بودی که اسم آبرام را به ابراهيم تبديل نمودی…‏ و پادشاهان و قوم های کنعانيان را تسليمايشان نمودی که آنها را به هلاکت رسانند و زمين های برومند و خانه های پر از نفايس و چشمه های کنده شده وتاکستان ها و باغ های زيتون و درختان ميوه دار بی شمار آنها را بتصرف آوردند و خورده و سير شده و فربه گشتهو از نعمت های عظيم او متلذ ذ گردند ‏(خلاصه شده از باب های ششم تا نهم کتاب نحميا).‏ و در پی اين اقرار به گناهعهد نامه ای با خداوند امضاء می کنند که دختران خود را به ديگر ساکنان غير يهودی سرزمين کنعان ندهند ودختران آنها را نيز برای پسران خود نگيرند و از آنها در روزهای شنبه متاع يا آذوقه نخرند و نخست زاده هایخودشان و گاوان و گوسفندانشان را وقف يهوه کنند ‏(همان کتاب،‏ باب های دهم تا دوازدهم).‏١٣-١٨). بدين۴٣۵ شتر ۶٧٢٠ الاغ،‏٢٢٠٠ منای٧٣٣٧ نفربا همه آنکه منطقا انتظار جعل و تقلبی عمدی را در يک کتاب ‏«آسمانی»‏ نمی بايد داشت،‏ واقعيت اين است که نوشتهتورات در مورد آزادی قوم يهود از جانب کورش بزرگ پس از تصرف بابل و آنچه بعنوان متن فرمان اين پادشاه دراين نوشته نقل شده است چنان آشکارا جعلی است که می تواند در هر دادگاه امروزی بصورت نشر اکاذيب موردپيگرد قانونی قرار گيرد.‏فصل پايانی ‏«کتاب دوم تواريخ ايام»‏ در عهد عتيق،‏ با اين جملات تمام می شود که:‏_________________________________-١خداوند يهوه کورش پادشاههويت واقعی اين پادشاه نيز مانند اخشورش داستان استر روشن نيست،‏ ولی احتمال می رود که منظور اردشير اول ‏(ارتخشترفرزند خشايار باشد.‏(Artaxerxesصفحه ١٣از ١۴ صفحه


یولتولدی ديگرنقش ايران در آئين های توحيدیفارس را برانگيخت تا در سال اول سلطنت خود در تمامی ممالک خود فرمانی نافذ کرد و در آن نوشت:‏ کورش پادشاهفارس می فرمايد که يهوه خدای آسمان ها مرا فرمانروای تمامی ممالک زمين کرده و به من امر فرموده است کهخانه ای برای وی در اورشليم که مرکز يهود است بنا نمايم.»‏ اصل اين فرمان کورش در کاوش های باستان شناسیقرن گذشته در بين النهرين کشف شده و اکنون بنام ‏«استوانه کورش»‏ در موزه بريتانيا در لندن نگاهداری می شود.‏متن نوشته آن نيز در آئين بزرگداشت دو هزار و پانصدومين سال بنيانگذاری شاهنشاهی ايران در سالبه بسياری از زبان های جهان ترجمه شد و در دسترس عمومی قرار گرفت و نيز بصورت مدرکیتاريخی در زمينه ‏«حقوق بشر»‏ در بنای سازمان ملل متحد در نيويورک نصب شد.‏ در اين متن نه مطلقا صحبتی ازاين به ميان آمده است که يهوه کورش را فرمانروای جهان کرده است و نه اينکه از جانب او به کورش مأموريتی درساختمان خانه ای برای وی در اورشليم داده شده است.‏ آنچه واقعا گفته شده اين است که کورش برای تمامی اتباعشاهنشاهی پارس حق آزادی عقيده و آزادی مذهب قائل شده است.‏ البته در کتاب های استر و دانيال و نحميا نيزمطلبی خلاف واقع به ديگر پادشاهان ايران:‏ داريوش،‏ خشايارشا،‏ اردشير نسبت داده شده است،‏ لااقل در اينکتاب ها متن مشخصی از آن نوع که از جانب کورش نقل شده ارائه نشده است تا بيست و چند قرن بعد از آن،‏ اکتشافمتن اصلی،‏ جعلی بودن روايت يک کتاب آسمانی را مسجل کند.‏١٣۵٠(١٩٧١ مسيحی)‏صفحه ١۴از ١۴ صفحه


یهایهایهایولتولدی ديگرجهان پس از مرگ،‏ در آئين های توحيدی،٩،٢٧جهان پس از مرگدر آئين توحيدی،١٨مفهوم بهشت و دوزخ که از ضوابط بنيادی آئين توحيدی است و نقش بسيار مهمی در زندگی روزمره مسيحيانو مسلمانان دارد،‏ به خلاف آنچه منطقا انتظار می توان داشت در هر کدام از اين سه آئين با دوتای ديگر متفاوت استو درک چنين تضادی در برداشت های ماوراء الطبيعه سه آئينی که خدای مشترک و بنابراين حقايق مذهبی مشترکدارند از ديرباز برای بسياری از مفسران مذهبی دشوار بوده است،‏ زيرا که در يکی از اين آئين ها اساسا وجودبهشت و دوزخی منظور نشده است و آنچه هم که امروز در اين زمينه در آن وجود دارد بعدها و آنهم بصورتی کاملامبهم بدان افزوده شده است،‏ در ديگری فقط از دوزخ بصورتی کمابيش مشخص سخن می رود و بهشت ماهيتی صرفاً‏معنوی دارد که از آن توصيف روشنی بعمل نيامده است،‏ در سومی بطور مشخص بهشت به صورت باغی پهناور وهميشه سرسبز و پر از جوی شير و عسل و شراب طهور و درختان ميوه دار و حوريان و غلامان بهشتی وجهنم به صورت سياهچالی آتشين و آکنده از شياطين تازيانه بر دست و آب جوشان و غذای چرکين و درخت زقومتوصيف شده است.‏در آئين يهود،‏ چنانکه قبلا گفته شد،‏ تا زمان اسارت بابلی يهوديان در قرن ششم پيش از ميلاد مسيح اصولا برداشتمشخصی از زندگی در جهان ديگر و طبعا از بهشت يا جهنم وجود نداشت و ارواح مردگان جملگی در مکان تاريک وسرد و خاموش بنام شئول می زيستند که قلمرو ظلمت و سکوت بود و در محلی در زير زمين،‏ يا در ژرفنای اقيانوسنامتناهی کائنات،‏ يا در مکان ناشناخته ای که هر شامگاه خورشيد در آنجا غروب می کند و ظلمات را بدنبال خود می آوردقرار داشت.‏ در اين ديار خاموشان همه مردگان مرد و زن و نيکوکار و شرير در کنار هم بسر می بردند و امتيازی بريکديگر نداشتند،‏ زيرا پاداش و کيفر افراد در همين دنيا و همين زندگی داده می شد.‏ کسی که بيشتر و بهتر به فرامينو دستورهای يهوه اطاعت می کرد ‏(و نه کسی که نکوکارتر و پاکتر بود)‏ از زندگی درازتر و رفاه زيادتری برخوردارمی شد و کسی که در پيروی از اوامر يهوه قصور می کرد به مرگ زودرس گرفتار می آمد ‏(کتاب مزامير،‏ مزموردهم،‏ مزمور يازدهم،‏ مزمور هفتاد و سوم،‏ کتاب ايوب،‏ باب بيست و هفتم،‏ در مورد پاداش و کيفردسته جمعی قوم يهود نيز به همين ترتيب عمل می شد:‏ ‏«اگر به فرائض من سلوک نمائيد و اوامر مرا بجا آوريد آنگاهباران های شما را در موسم آنها خواهم داد و زمينان محصول فراوان خواهد آورد و درختانتان ميوه خوب خواهند دادو خرمن شما تا رسيدن انگورتان کوفته خواهد شد و نان خود را به سيری خواهيد خورد و دشمنان خود را دنبالخواهيد کرد و همه را به شمشير خواهيد کشت،‏ و من نيز بر شما التفات خواهم کرد و درميان شما خواهم خراميد وخدای شما خواهم بود»‏ ‏(سفر لاويان باب بيست و ششم،‏ ٣-١٢). و اگر فرائض مرا آنطور که فرموده ام بجا نياوريد،‏برايتان خوف و سل و تب خواهم فرستاد و آسمانتان را مثل آهن و زمينتان را مثل مس خواهم کرد و وحوش صحرارا بر شما خواهم فرستاد تا شما را بی اولاد کنند و حيواناتتان را به هلاکت رسانند،‏ و ده زن نان شما را در يک تنورخواهند پخت،‏ گوشت پسران خود را خواهيد خورد و گوشت دختران خود را خواهيد خورد و شمشير را در عقب شماخواهم کشيد»‏ ‏(سفر لاويان باب بيست و ششم،‏ ١۵-٣٣).(٧،،اعتقاد به بقای روح و جهان بعد از مرگ و روز حساب و بهشت و دوزخ تنها در دوران آشنائی يهوديان با ايرانزرتشتی و حکومت دويست ساله هخامنشی بر سرزمين فلسطين در دين يهود راه يافت.‏ در اين برداشت های تازهگناهکاران در جهان ديگر در مرگ ابدی باقی می ماندند،‏ ثوابکاران به بهشتی می رفتند که نظير باغ عدنآفرينش چهار رودخانه داشت:‏ يک رود عسل برای پيغمبران اسرائيل،‏ يک رود شير برای کودکان اسرائيل،‏ يک رودشراب برای شيوخ مذهبی اسرائيل و يک رود روغن برای ساير مومنين يهود.‏ در اين بهشت محرابی وجود داشت کهدر تمام مدت داود پيغمبر در آن به نواختن عود و خواندن سرودهای مزامير مشغول بود.‏١٢___________________________-١-٢به فصل مربوط به تأثير معتقدات زرتشتی در آئين های توحيدی مراجعه شود.‏در حماسه بابلی گيلگمش نيز،‏ پادشاه و پهلوان داستان در پايان زندگی وارد باغی آسمانی می شود که درخت خدايان در مرکز آن قرار دارد وشاخه های آن از فيروزه ساخته شده اند.‏صفحه ١از ۴ صفحه


یجایائیعنیائیانیانیسایولیمتیائیولیولتولدی ديگرجهان پس از مرگ،‏ در آئين های توحيدی...»در انجيل تقسيم ارواح مردگان به دو گروه نيکان و بدان،‏ که بر اساس آن نيکان به بهشت می روند و بدان به دوزخ،‏در روزی بنام روز قيامت يا روز حساب انجام می گيرد که برای نخستين بار در انجيل متی از آن سخن رفته است:‏در آنروز پسر انسان ‏(عيسی)‏ بر تخت پادشاهی خود خواهد نشست،‏ و تمام مردگان در حضور او گرد خواهند آمدو وی آنان را به دو گروه آمرزيدگان و ملعونان تقسيم خواهد کرد.‏ آنگاه به آنانيکه در سمت راست او هستند خواهدگفت:‏ ای کسانيکه از جانب پدر من برکت يافته ايد،‏ بيائيد و وارث آن پادشاهی شويد که از آغاز آفرينش عالم برایشما آماده شده است،‏ زيرا که شما وقتيکه گرسنه بودم به من خوراک داديد،‏ وقتی تشنه بودم آب داديد،‏ وقتی برهنهبودم مرا پوشانديد و وقتيکه غريب بودم مرا به خانه خود برديد.‏ و نيکان پاسخ خواهند داد:‏ ای خداوند،‏ ما تراهيچوقت گرسنه يا تشنه يا برهنه و يا غريب نديديم که چنين کرده باشيم،‏ عيسی در جواب خواهد گفت:‏ بدانيد کهآنچه به يکی از کوچکترين برادران من کرديد به خود من کرديد.‏ و پس از آن به ملعونان خواهد گفت:‏ از من دورشويد و به آتش ابدی که برای ابليس و شياطين او آماده شده است برويد،‏ زيرا که وقتی که گرسنه بودم به منخوراک نداديد،‏ وقتی تشنه بودم به من آب نداديد،‏ وقتی برهنه بودم مرا نپوشانديد و وقتی غريب بودم به من مسکننداديد وآنان جواب خواهند داد:‏ کی ما ترا گرسنه يا تشنه يا غريب و يا عريان ديديم و کاری برايت نکرديم؟عيسی خواهد گفت:‏ بدانيد که آنچه از يکی از کوچکترين برادران من مضايقه کرديد از من مضايقه کرديد.‏ پس از آن،‏نيکان به حيات جاودانی وارد خواهند شد و بدان به کيفرابدی خواهند رسيد»‏ باب بيست و، پنجم،‏ .(۴۵-٣١)،.(۴٣در رساله ‏«مکاشفه پطروس رسول»‏ که کليسا آنرا در متون رسمی عهد جديد منظور نداشته است،‏ نمايانگرگوي از معتقدات اوليه مسيحيان درباره بهشت و جهنم است،‏ دوزخ سرزمينی ظلمانی توصيف شده است که در آنرودهائی از ‏ِآتش جاری است و دري از آتش گناهکاران را در درون خود جای داده است،‏ و سياهچال هائی در آنوجود دارند که در آنها دوزخيان در معرض نيش مارها و عقرب ها قرار دارند و در ميان خون و نجاست و مدفوعاتمتعفنی بسر می برند که زنان گناهکار تا گلو در آن فرو می رود،‏ و گاه نيز اين گناهکاران در دري از يخ جایدارند.‏ در برخی از رساله های عهد جديد مسيحي که تعميد گرفته اند در کيفر گناهان خود از امتيازات خاصیبرخوردارند،‏ ي مستقيما در جهنم جای داده نمی شوند،‏ بلکه در مکانی به نام برزخ که حکم پيشخوان جهنم را داردمتوقف می شوند،‏ تا شايد بعدا مورد بخشش قرار گيرند.‏ کلي کاتوليک که روزی خاص بنام روز ارواح دارد عقيدهدارد که از راه صدقه و دعای بستگان می تواند برای نجات اين برزخيان بدرگاه خداوند شفاعت کند.‏ با اين همه اينکليسا عقيده ‏«اوريگنس»‏ قديس قرن سوم را که سرگردانی ابدی اين برزخيان با بخشش و رحمت الهی مسيحيتسازگار نيست و اينان سرانجام جملگی بخشيده خواهند شد نپذيرفته و حتی او را متهم به بدعت کرده است.‏درباره بهشت و ماهيت آن در عهد جديد توضيح مشخص داده نشده است.‏ در انجيل لوقا يکبار از قول عيسی آمدهاست که به مردی که همزمان با او به صليب کشيده شده،‏ ‏«امروز با من در فردوس خواهی بود»‏ ‏(لوقا،‏ باب بيست وسوم،‏ در رساله دوم به قرنتيان پائولوس می نويسد:‏ من شخصی را می شناسم که چهارده سال پيش به آسمانسوم بالا برده شد و می دانم که اين مرد به بهشت برده شده بود»‏ ‏(فصل دوازدهم،‏ کاملترين توصيف بهشتمسيحی را در عهد جديد در نامه اول پائولوس به تسالونيکان می توان يافت:‏.(٣-٢‏«ما اين را به حکم خدا به شما می گوئيم:‏ آن کس از ما که تا روز آمدن خداوند زنده می مانند زودتر از مردگانصعود نخواهند کرد،‏ بلکه در همان وقت که فرمان الهی صادر می شود و رئيس فرشتگان ندا در می دهد و شيپور خدابه صدا درمی آيد خود خداوند از آسمان به زير خواهد آمد و آنگاه کسانی که در ايمان به مسيح مرده اند زودتر ازديگران برخواهند خاست.‏ سپس آن هائی که در ميان ما هنوز زنده مانده اند همراه با آنان در ابرها بالا برده خواهندشد تا در آسمان با خدا ملاقات کنند.‏ از آن پس ما هميشه در کنار خداوند خواهيم بود»‏ ‏(رساله اول پائولوس رسول بهتسالونيکان،‏ باب چهارم،‏.(١٧-١۶٣٠ سورهدر قرآن در و ٧٠ آيه از روز قيامت به تفصيل ياد شده است.‏ اين روز که معادل با پنجاه هزار سال زمينیکهف،‏ و به دنبال آن دگرگونی عظيمی در کائنات صورت می گيرداست با صوراسرافيل آغاز می شودکه توصيف آن در سوره تکوير چنين آمده است:‏ ‏«آنگاه که خورشيد فروغ خود را از دست بدهد،‏ و ستارگان تاريکشوند،‏ و کوه ها از جای کنده شوند،‏ آنگاه که شتران آبستن به حال خود رها گردند،‏ و حيوانات وحشی بدور همگردآيند،‏ و درياها به جوشش درآيند،‏ و ارواح با يکديگر درآميزند،‏ آنگاه که نامه اعمال کسان گشوده شود،‏ آسمانخود را عوض کند،‏ و تنور دوزخ فروزان گردد،‏ و بهشت نزديک آورده شود،‏ هر روانی خواهد دانست که بابت(٩٩‏(ابراهيم،‏ ٧٣،صفحه ٢از ۴ صفحه


یولیپلیهاتولدی ديگرجهان پس از مرگ،‏ در آئين های توحيدی(١٣-١چه اعمالی می بايد جواب پس بدهد»‏ ‏(تکوير،‏ و در سوره بعد از آن،‏ افزوده شده است که:‏ ‏«آنگاه که آسمانبشکافد،‏ و ستارگان پراکنده شوند،‏ و درياها از مرزهای خود فراترروند،‏ و تابوت های مردگان واژگون گردد،‏ هرروانی بر آنچه از خوب و بد کرده است آگاهی خواهد يافت»‏ ‏(انفطار،‏ در اين روز که روزی وحشتناک ‏(انعام،‏روزیروزی پررنج روزی پر حسرت روز بازماندن ديدگان از بينائیدشوار ‏(قمر،‏ روز موعود ‏(بروج،‏ روزی برگشت ناپذير ‏(روم،‏ خوانده شده است.‏ همه مردگان ازگورهای خود برخواهند خواست ‏(ق،‏ و به پای ترازوی حساب برده خواهند شد ‏(لقمان،‏ تا ثواب ها وگناهان آنان سنجيده شود ‏(مومنون،‏ آنگاه بدنبال يک داوری عادلانه که ذره ای در آن تخلف نمی شودگروهی از آنان برای هميشه به بهشت خواهند رفت و گروهی ديگر به دوزخ خواهند افتاد تا بصورت ابدی در آنبمانند ‏(بقره،‏ مسير ارواح در رفتن به بهشت يا دوزخ،‏ است که در قرآن ‏«صراط الجحيم»‏ ناميده شده استو در اصطلاح جاری بدان پل صراط می گويند ‏(صافات،‏ هنگام عبور بهشتيان اين پل صورتی پهن و زمينی نرمو هموار دارد،‏ در موقع گذشتن دوزخيان به باريکی يک مو و به تيزی يک شمشير درمی آيد.‏‏(ابراهيم،‏ ۴٢)،(٣٣(۴٣.(۵-١‏(مريم،‏ ٣٩)،،(٢،(۴٢.(١٠۴-١٠٢.(٢٢‏(هود،‏ ٢۶)،،(٨.(۴٨،،(١۵نزديک به سيصد بار در قرآن از دوزخ بصورت جهنم و جحيم نام برده شده ‏(که هر دو اصطلاح از١تورات گرفته شده اند).‏در همه آيات از آتش سوزان و تنور گداخته و شعله های فروزان دوزخ سخن رفته است،‏ و از اينکه دوزخيانجاودانه در اين آتش خواهند ماند و هرگز از آن رهائی نخواهند يافت.‏ ديوارهای دوزخ از آتش ساخته شده اند ودرون آنها آکنده از باد سوزنده و آب های خروشان و دود غليظ است ‏(واقعه،‏ ۴۴-۴٢)، دست و پای هر دوزخی درزنجيری هفتاد زرعی بسته شده است که با آن به آتش کشانده می شود و بر سرش آب جوشان ريخته میشود و گرز آهنين کوفته می شود و آتش از بالا و پائين و از همه سو او را در ميان می گيردو هر‏(عنکبوت،‏ جامهِ‏ او از آتش است ‏(حج،‏ ٢٢)، و چهره او نيز از آتش پوشيده شده استزمان که پوست تنش در آتش بريان شود پوستی تازه بر او می رويد تا عذابش ادامه يابد دوزخی می کوشدتا از شعله های آتش بگريزد،‏ اما هربار ملائک جهنم بدو بانگ می زنند که بجای خود باز گردد و عذاب دوزخ رابچشد ‏(سجده،‏ در اعماق دوزخ درختی تلخ روئيده است که ميوه هائی بشکل سرهای شيطان دارد و دوزخياناين ميوه ها را می خورند و روده هايشان در شکم ها پاره می شود ‏(صافات،‏ و هنگامی که از تشنگی فريادبرمی آورند،‏ مأموران دوزخ بدانان آبی چرکين می نوشانند که عطششان را زيادتر می کند ‏(ابراهيم،‏ و چون ازخداوند درخواست خروج از دوزخ را می کنند تا گناهان گذشته خويش را جبران کنند،‏ خداوند بدانان پاسخ می دهد کهعذاب آنان هرگز فروکش نخواهد کرد.‏ و مرگ تازه ای نيز برايشان مقدر نخواهد شد،‏ زيرا که برای ستمکاران يار وياوری نيست‏(مومنون،‏ ١٠٣)،‏(نساء،‏ ۵۶)..(١۶(۶٢‏(حاقه،‏ ٣٠)‏(حج،‏ ١٩)٢‏(دخان،‏ ۴٧)،(۵۴.(٢٠‏(فاطر،‏ ٣٧).٣١٣۵ بار نيز از بهشت به صورت جنت و جنات،‏ ١٠ بار به صورت عدن و دوبار بصورت فردوس نام برده شدهاست.‏ در همه اين موارد بهشت مفهوم باغی بزرگ را دارد که بهشتيان زندگانی آن جهانی خود را جاودانه در آن می گذرانندو از نوع لذايذ جسمانی برخوردارند.‏ اين باغ در قرآن بصورت دارالسلام ‏(خانه آرامش)‏ و مقعدالصديق ‏(نشيمنگاهراستی)‏ و جنات خلد ‏(باغ های ابدی)‏ توصيف شده است،‏ که پهنای آن باندازه آسمان و زمين است ‏(آل عمران،‏و در مکانی بسيار بالا جای دارد ‏(حاقه،‏ و در آن جوی بسيار ‏(بقره،‏ و چهار رودخانه اصلی ‏(محمد،‏جريان دارند و چشمه ها از زمين می جوشند ‏(حجر،‏ و چمنزارهای آن همواره به گل آراسته اند ‏(روم،‏ميهمانان بهشتی ‏(بقره،‏ در اين سرای جاودانی از سعادت ابدی برخوردارند ‏(نساء،‏ و از پاداشی(١٣٣(١٣(٢۵(۴۵،(۴٣(٢٢(٨٢(١۵.(١۵________________________________-١،(۴-٢-٣دره جهنم در نزديکی اورشليم در اصل از مراکز پرستش مولوخ خدای بزرگ کنعانيان بود که در دوران استيلای روميان محکومان به مرگدر آنجا به صليب کشيده می شدند.‏ نام اين دره از مالک اوليه آن بنام هنم گرفته شده بود که بعدا بصورت جهنم درآمد و مرادف با دوزخ شناخته شد.‏در ميتولوژی آشوری که احتمالا منبع اصلی دوزخ های ‏"توحيدی"‏ است،‏ دوزخ در زير زمين قرار دارد و دارای هفت طبقه است کهدوزخيان برحسب طبقه بندی گناهان خود در آنها جای دارند،‏ و هفت حصار بر دور آن کشيده شده است.‏ خوراک دوزخيان خاک و گل است،‏ وراه ورود بدان رودخانه ای است که رود ظلمت ناميده شده است.‏اين کلمه فارسی،‏ بهمين صورت،‏ هم در تورات،‏ هم در انجيل و هم در قرآن آمده است.‏ در غزل غزل های سليمان گفته شده است:‏ ‏"عروسمن فردوسی است که درهايش بسته است"‏ ‏(غزل غزل ها،‏ باب چهارم،‏ ١٢)، و در انجيل آمده است:"...‏ و عيسی در بالای صليب به او گفتامروز با من در فردوس خواهی بود"‏ ‏(لوقا،‏ باب بيست و سوم،‏ ‏"می دانم که اين مرد به فردوس برده شد"‏ ‏(رساله دوم پائولوس به قرنتيان،‏باب دوم،‏ ‏"کسی که رستگاری شود از درخت زندگانی که در فردوس خدا می رويد خواهد خورد"‏ ‏(مکاشفه يوحنا،‏ باب دوم،‏ در قرآن دردو سوره اسری،‏ آيه ١٠٧ و مومنون،‏ آيه ١١، اين کلمه به همين صورت فردوس بکار رفته است.‏.(٧صفحه ٣از ۴ صفحه


یهایانتولدی ديگرجهان پس از مرگ،‏ در آئين های توحيدی) سي ، (۵٧(٢۵.(٩(۴۵بيکران بهره می برند ‏(مائده،‏ ميوه های بهشتی همواره در دسترسشان است و نوشيدنی فراوان‏(صافات،‏ و شراب پاک ‏(مطففين،‏ که توسط حوريان بر آنها عرضه می شود ‏(دخان،‏ حوريانی سپيداندام و فراخ چشم به لطافت مرواريدهائی در صدف ‏(واقعه،‏ که در کنارشان زير سايبان ها می آرامندسي(‏ و پيش از آن دست هيچ جن يا آدمی بدانان نرسيده است ‏(الرحمن،‏ و به زيبائی ياقوت و مرجانند‏(الرحمن،‏ و هميشه باکره اند ‏(واقعه،‏ و نيز پسرانی جوان ‏(غلمان)‏ که در جام ها و صراحی ها باده گواراکه درد سر نمی آورد و ميوه هائی از هر قسم که برگزينند و گوشت های پرندگان از هر نوع که خواسته باشند بر آناندور می گردانند ‏(واقعه،‏،(۴۴(٣١(۵۶(٢٣،(٣۶‏(طور،‏ ٢٠)،.(٢١-١٧(۵۶ ،،(۵٨بهشتيان جامه هائی از استبرق سبز بر تن و دستبندهائی زرين در دست دارند ‏(کهف،‏ و بر تخت هائی نشسته اندکه فرش هائی زيبا بر آنها گسترده است،‏ بر بالش هائی از حرير سبز تکيه می زنند ‏(رحمن،‏ در کنار حوريدرشت چشم و کوته نگاه ‏(که جز به مصاحبشان نمی نگرند)‏ و گوئی ديدگانشان بيضه های در پرده پوشيده ماکيانند،(٧۶١‏(صافات،‏ .(۴٩ ،۴٨_________________________________-١غزالی در احياء علوم الدين،‏ اثر معروف و معتبر خود،‏ از قول پيامبر اسلام نقل می کند که به هر مرد مسلمانی که به بهشت می رود دقيقاچهارصد حوری باکره و پانصد حوری دست دوم و هشتهزار بيوه برای همسری تعلق می گيرد ‏(جلد چهارم،‏ چاپ قاهره،‏ ١٣۴٨ هجری).‏صفحه ۴از ۴ صفحه


یسا یحتیجاو‎٢‎یهاتولدی ديگرقوانين در آئين های توحيدیدرقوانينآئين های توحيدیبزرگترين نقطه ضعف مذاهب توحيدی،‏ پس از اشتباهات آشکار آنها در مورد مسائل مربوط به آفرينش کائنات و زمينو خلقت انسان،‏ قوانين و مقرراتی است که در ارتباط با مسائل روزمره فردی و اجتماعی آدميان آورده اند،‏ و با توجهبدينکه در يک آئين ‏«توحيدی»‏ چنين قوانينی می بايست الزاما از جانب خود خداوند وضع شده باشند و قوانين وضعشده خداوند نمی توانند تغيير کنند،‏ همه آنها خود بخود قوانين ابدی و ثابت و تغيير ناپذير الهی اعلام شده اند و نهقوانينی که ‏«از مغزهای سفليسی مشتی مردم بی خرد تراوش کرده باشند»‏ ‏(روح االله خمينی،‏ کشف الاسرار).‏ بااينهمه،‏ قانون ابدی و ثابت و تغيير ناپذير واقعی تاريخ از آغاز اين بوده است که قوانين حاکم بر جوامع بشریدوشادوش تحولات اجتماعی تمدن ها و فرهنگ های آنها به صودتی پيگير محکوم به تغيير و تکاملند،‏ و همچنانکهتمدن بشری را در مقطع معينی از آن متوقف نمی توان کرد قوانين مربوط بدان و ناشی از آنرا نيز در مرحله خاصیمتوقف نمی توان گذاشت.‏ در غير اينصورت تمدن پيش می رود و قوانين کهنه ای که با شرائط تازه تطبيق نمی کنندتبديل به يادگارهای بی محتوائی از دوران های گذشته می شوند که جايشان تنها در بايگانی اسناد تاريخی است ونه در زندگانی روزمره افراد و جوامع بشری،‏ درست به همان صورت که قوانين و مقررات تمدن های ‏«ماقبلتوحيدی»‏ نيز اکنون در موزه های آثار باستانی گرفته اند.‏بر اساس بررسی هائی که يکصد سال ‏ِه گذشته در الواح و مدارک باستان شناسی بين النهرين صورت گرفته،‏ تقريباتمام قوانين و مقررات حقوقی تورات از قوانين ماقبل توراتی سومری،‏ اکدی،‏ بابلی و آشوری،‏ بخصوص از قانونسومری اور متعلق به دو هزار سال پيش از ميلاد و قانون حمورابی ‏(که متن کامل آن در سال کاوش هایباستان شناسی شوش در خوزستان کنونی بدست آمده است)‏ اقتباس شده اند و تنها نام يهوه بدانها افزوده شده است.‏کلي کاتوليک که بر مبنای کتاب مقدس اين قوانين را وحی الهی به موسی می داند ناگزير از قبول اين واقعيتشده است که همه قوانين يکجا به موسی ابلاغ نشده اند،‏ بلکه از زمان موسی تا دوران انجيل تدريجاً‏ تکميل يا تعديلشده اند.‏ جالب است که در سرآغاز مجموعه قوانين حمورابی نيز تصريح شده است که منبع اين قوانين فرمان آنو وبعل خدايان بزرگ بابل است و همه آنها قوانين تغيير ناپذير الهی هستند.‏١٩٠٢ در* * *برخلاف آنچه غالبا ادعا می شود،‏ در هيچيک از مذاهب ‏«توحيدی»‏ زن انسانی معادل مرد و دارای حيثيت انسانی وحقوقی برابر با او شناخته نمی شود،‏ بلکه انسان درجه دومی بحساب می آيد که در بهترين شرايط از حقوقی نصفحقوق مرد برخوردار است.‏در تورات،‏ خداوند در فرمان هائی که در کوه سينا به موسی ابلاغ می کند مقام زن را نسبت به مرد به روشنیمشخص می کند:‏ ‏«و خداوند به موسی فرمود:‏ هرگاه زنی آبستن شود و فرزند نرينه ای بزايد،‏ آنگاه به مدت هفتروز نجس باشد و سی و سه روز در خون تطهير خود بماند،‏ و اگر دختری بزايد،‏ آنگاه به مدت دو هفته نجس باشد وشصت و شش روز در خون تطهير خود بماند»‏ ‏(سفر لاويان باب دوازدهم،‏.(۵،‏«و خداوند فرمود:‏ چون مردی زن بگيرد و بدو درآيد،‏ و پس او را مکروه دارد و بگويد اين زن را باکره نيافتم...‏پس اگرسخن شوهر درست نباشد صد مثفال نقره به پدر دختر بدهد،‏ چونکه باکره اسرائيل بدنامی آورده است،‏ ليکناگر اين سخن راست باشد و علامت بکارت آن دختر پيدا نشود،‏ آنگاه دختر را به خانه پدرش ببرند و پس اهل شهر اورا با سنگ سنگسار نمايند تا بميرد»‏ ‏(سفر تثنيه،‏ باب بيست و دوم،‏ ١٣-٢١).در فرهنگ يهود زن زائيده ای از مرد بود،‏ زيرا از دنده او زائيده شده بود،‏ و از اين جهت موظف به فرمانبرداری بیقيد و شرط از او بود،‏ مضافاً‏ براينکه گناه اوليه را او مرتکب شده و با اين گناه آدم را از بهشت بيرون رانده و برایصفحه ١ از ١۴


یزنیولیعنیجایزن و‎٧‎یولیحتیجایحتیزنتولدی ديگرقوانين در آئين های توحيدیهميشه گناهکار کرده بود.‏ در جامه سنتی يهود زنان حق تحصيل در مدارس را نداشتند و به مقامات روحانی نيز دستنمی يافتند.‏ هيچ خاخامی زن خود را در سفر نمی برد،‏ زيرا اين کار دون شأن او بود.‏ در معابد يهودی زناناجازه دخول به قسمت اصلی معبد را نداشتند و فقط می توانستند تا صحن اول که پيشخوان يا دهليز زنان ناميده می شدپيش بروند.‏ در انجام مراسم قربانی شرکت زنان در مراسم و حتی حضور آنان بصورت ناظر مجاز نبود.‏ در امورازدواج و طلاق و ارث زن تقريبا فاقد هرگونه حقی بود و اين حقوق بطور دربست به مرد تعلق داشت.‏ در تمام توراتاصولا هويت آدم اطلاق به مرد می شود و زن فقط زن ناميده می شود.‏ در قبايل مختلف اسرائيل،‏ بصورتی که درتورات منعکس است پدر در مقابل دريافت حق ابوت ي بهای بکارت دخترش ‏(سفرخروج،‏ باب بيست و دوم،‏عملا وی را به شوهر آينده اش می فروشد و از هنگام انجام اين معامله به بعد دختر به تملک درمی آيد.‏ مرد مجازاست هر اندازه که دارائيش اجازه دهد همسر اختيار کند يا کنيز يا جاريه بخرد.‏ در شرايطی چون مرگ پدر ومادر زن جز مدت محدودی که تورات بدو اجازه می دهد حق گريستن ندارد:‏ ‏«و خداوند فرمود که اگر در ميان اسيرانخود زنی خوب صورت ببينی و بدو مايل شوی،‏ پس او وظيفه دارد که به خانه ات درآيد و سر خود را بتراشد و ناخنخود را بگيرد و رخت خود را بيرون کند و برای پدر و مادر خود يکماه ماتم گيرد،‏ و پس آماده شود که بدو درآئی»‏‏(سفر تثنيه،‏ باب بيست و يکم،‏(١۵- مرد.(١٣-١١می تواند در هر موقع طلاقنامه ای بنويسد وبنا به قوانين توراتی - که همه آنها از جانب يهوه ابلاغ شده است زن در هيچ صورت بدون موافقت شوهرش امکان طلاق گرفتنبدست زنش بدهد و او را از خانه اش بيرون کند،‏ بی اشکال است،‏ زن در صورت ارتکاب کمترين خطائی به سختیندارد و در حاليکه برای مرد همخوابگی با هر مجازات می شود،‏ و اگر احتمال زنا از جانب او به ميان آيد،‏ به آسانی کارش به سنگسار می کشد.‏ برای اينکه روشنشود که سوء ظن مرد به همسرش بجا بوده يا نبوده،‏ مرد می بايد به خاخام پولی به نام ‏«نياز غيرت»‏ بپردازد وکاهن با تشريفات مذهبی آب آلوده ای را به نام آب تکفير به زن بخوراند تا اگر گناهی مرتکب شده باشد که کسی شاهدعينی آن نبوده است روده هايش شل شود و شکمش به پائين بی افتد و در اينصورت در ملاء عام سنگسار شود،‏ ولیاگر زن از اين آزمايش بيگناه بيرون آيد،‏ مرد از بابت اتهامی که بدو وارد آورده مسئوليتی ندارد.‏ ‏(سفر اعداد،‏ بابدر ميثاق يهوه آمده است که مردی که به دختر تجاوز کند تنها بايد بهای بکارت او را به پدرشپنجم،‏ شکلديگر ‏(سفر تثنيه،‏ باب بيست و دوم،‏ بپردازد ‏(سفر خروج،‏ باب بيست و دوم ١۵)، و اين بها در که از طرف شوهرش رها شود معادل فاحشهنقره تعيين شده است.‏ در سفر لاويان ‏(باب بيست و يکم،‏ ديگر سفر تثنيه ‏(باب بيست وشناخته شده و تصريح شده است که کاهنان حق ازدواج با چنين زنی را ندارند.‏ در گفته شده است که اگر مردی با زنی ازدواج کند ولی بعدا از او سير شده و بدو بگويد که پيش ازدوم،‏ زناشوئی در خانه پدرش با ديگری همخوابه شده بوده است،‏ پدر آن زن موظف است جامه زرين شب زفاف دخترشرا که معرف بکارت اواست به کاهن ارائه دهد،‏ و در غير آن،‏ زن در کنار دروازه شهر سنگسار شود،‏ اما از مردپرسيده نمی شود که چرا اين موضوع را در فردای همان شب زفاف اعلام نکرده و فقط بعد از سير شدن از آن زن بهياد آن افتاده است.‏۵٠(٢٨(٨.(٣٠-١١(٢١-١٣در سندی باستانی که مورخ معروف معاصر،‏ آندره شوراکی،‏ در کتاب ‏«مردان کتاب مقدس»‏ نقل کرده،‏ برای هر مردو زن اسرائيلی در سنين مختلف زندگی به شرح زير قيمت گذاری شده است:‏ از يکماه تا پنج سال،‏ پسر ۵ شکل ودختر از پنج سال تا بيست سال،‏ مرد ٢٠ شکل و زن از بيست سال تا شصت سال،‏ مردو زن از شصت سال به بعد،‏ مرد ١۵ شکل و زن شکل،‏ تبعيض ميان زن و مرد حتی حيوانات را همشامل می شود،‏ مثلا در هر مورد که صحبت از قربانی برای يهوه ميان می آيد،‏ وی تأکيد می کند که قربانی از گوسفنديا گوساله ‏«نرينه»‏ باشد و مبادا که از نوع مادينه آنرا بياورند.‏ اين برداشت تورات از مقام زن،‏ در آن بخش از انجيلنيز که می توان آنرا نيمه توراتی عهد جديد دانست بطور کامل منعکس شده است،‏ در صورتيکه در ‏«بخش عيسائی»‏همين کتاب دو قطبی،‏ همين زن بخاطر اينکه احساسش رقيق تر و عطوفتش بيشتر است مقامی ارجمند دارد.‏ در اينباره در رساله های پائولوس آمده است:‏۵٠ شکل١٠ شکل،‏١٠٣ شکل،‏٣٠ شکل،‏‏«مرد جلال خدا را منعکس می سازد،‏ اما زن جلال مرد را منعکس می سازد،‏ زيرا که مرد از آن زن زاده نشده،‏ بلکهزن بود که از مرد به وجود آمد،‏ و مرد بخاطر زن آفريده نشد،‏ بلکه زن برای مرد خلق گرديد.‏ بدينجهت زن بايدبهنگام دعا سرش را بپوشاند تا نشان دهد که تحت فرمان مرد است.‏ آيا شايسته است که زن با سر برهنه در پيشگاهخداوند دعا کند؟ بدانيد که سر هر مرد مسيح است و سر مسيح خدا است،‏ سر هر زن شوهر او است.‏ که باصفحه ٢ از ١۴


ي(‏نييیسایعنیحتیسایحتیحتای«‏تولدی ديگرقوانين در آئين های توحيدی،(١٣-٣،،(٢٢سر برهنه دعا کند سر خود ي شوهرش را رسوا ساخته است»‏ ‏(رساله اول قرنتيان فصل يازدهم،‏زن ها،‏ طوری از شوهران خود اطاعت کنيد که از خداوند اطاعت می کنيد»‏ ‏(رساله پائولوس رسول به افسيان،‏ فصلپنجم،‏ ‏«زن اجازه ندارد تعليم دهد يا بر مردان حکومت کند.‏ زنان بايد ساکت باشند،‏ زيرا اول آدم آفريده شد وبعد حوا،‏ و آدم نبود که فريب خورد بلکه زن فريب خورد و قانون خدا را شکست»‏ ‏(رساله اول پولس رسول بهتيموتائوس،‏ فصل دوم،‏ به موازات پائولوس،‏ در رساله پطرس رسول تصريح شده است که:‏ ‏«زنان مقدسیکه به خدا توکل داشتند همه مطيع کامل شوهران خود بودند،‏ مانند سارا که از ابراهيم اطاعت می کرد و او را اربابخود می خواند»‏ ‏(رساله اول پطروس رسول،‏ باب سوم،‏ ۵ و‎۶‎‏).‏.(١۴-١٢در بخش ‏«مسيحی « انجيل،‏ بعکس عيسی با زنان با عطوفتی ‏«انقلابی»‏ و کاملا مخالف با ضوابط توراتی برخورد می کند.‏گناه مريم مجدليه روسپی را به صفای روح او می بخشد و از اجرای قانون اکيد مذهبی درباره سنگسار او مانع می شودوحنا،‏ باب هشتم،‏ به شمعون فريسی که او را در خانه خود به صرف غذا دعوت کرده است و از اينکهعيسی گناهان يک زن بدکاره شهر را بخشيده است تعجب می کند،‏ می گويد که اين زن پاهای مرا با اشک چشم شستو با گيسوانش خشک کرد،‏ در حاليکه تو مهمان خودت را فقط غذا دادی ‏(لوقا،‏ باب هفتم،‏ در صحنه اعداماو تنها زنان وابسته بدو حضور دارند،‏ در صورتيکه مردان،‏ حواريون او،‏ از حضور در اين صحنه خوداری می کنند،‏پس از رستاخيز نيز عيسی پيش از همه ديگران به همين مريم مجدليه ‏(ماری مادلن)‏ ظاهر می شود.‏.(۴٨-٣۶.(١٠-٣کلي کاتوليک تا بامروز همواره از سنت توراتی انجيل پيروی کرده است که سلطه بی چون و چرای کليسا را بيشترتضمين می کند،‏ و بهمين دليل تاکنون راه ارتقاء به مقامات بالای کليسا به روی زنان،‏ قديسه های آنان بستهمانده است.‏ اين مورد يکی ديگر از جلوه های خدای دو شخصيتی انجيل است.‏ کلي کاتوليک حتی بحث هائی درگذشته در اين باره داشته است که زنان اصولا دارای روح هستند يا نه؟ اين سئوال بخصوص در شورای مذهبی شهر‏«ماکون»‏ فرانسه در سال ۵٨۵ مطرح شد و به نتيجه قطعی هم نرسيد.‏برداشت قرآن از زن مشابه برداشت های تورات و برداشت های ‏«بخش توراتی»‏ انجيل است:‏ ‏«مردان را بر زنانبرتری است ‏(بقره،‏ ٢٢٨)، زيرا که خداوند برخی را بر برخی ديگر برتر مقرر فرموده است،‏ و نيز از اين بابت کهمردان از مال خود و زنان نفقه می دهند ‏(نساء،‏ را که به نکاح خود درآوريد که مورد پسندتان باشند:‏ دويا سه يا چهار ‏(نساء،‏ ٣٠)، و چنانچه دلپسندتان نبود در امر طلاق آنها دغدغه ای به خود راه ندهيد ‏(نساءزنانی را که از نافرمانيشان بيمناکيد،‏ نخست نصيحت کنيد سپس از خوابگاهشان دوری گزينيد،‏ و سرانجام آنانرا بهزدن تنبيه کنيد ‏(نساء،‏ ٣٣)، اينان کشتزار شمايند،‏ پس به هر صورت که خواسته باشيد برای کشت آنها نزديکیبجوئيد ‏(بقره،‏ ٢٢٣)، و هر کدام از زنانتان را که مرتکب خطائی فاحش شده باشند و چهار تن از گواهانی که خودتع می کنيد به خطای آنان گواهی دهند آنقدر در خانه زندانی کنيد تا عمرشان به آخر برسد يا آنکه خداوند راهنجاتی برايشان فراهم آورد ‏(نساء،‏ خدا به شما فرمان می دهد که ارث يک پسر را دو برابر ارث يک دختر قراردهيد ‏(نساء،‏ برای ادای شهادت دو مرد گواه آوريد و اگر دو نفر مرد نيايد يک مرد و دو زن را گواه بياوريد»‏،(١٩٣۴)، زنانی.(١۵١١)، و‏(بقره،‏ ٢٨٢).در ‏«جامع»‏ ترمذی که يکی از ‏«صحاح سته»،‏ معتبرترين کتاب های حديث جهان تسنن است،‏ از قول ابوهريرهصحابی معروف محمد از پيامبر اسلام روايت شده است که اگر قرار بود دستور دهم انسانی به انسان ديگر سجده کند،‏يقيناً‏ دستور می دادم زنان به شوهرانشان سجده کنند،‏ و در ‏«صحيح»‏ بخاری،‏ يکی ديگر از ‏«صحاح سته»‏ از قولهمين پيامبر آمده است که سرزمينی که زنی بر آن حکومت کند حکم تباهی خود را صادر کرده است.‏ در دورانخود ما،‏ در جمهوری ولايت فقيه،‏ رئيس يک دانشگاه اسلامی در يک سمينار دولتی زن در اسلام با استناد به ضوابطاسلامی تأکيد می کند که:‏ ‏«زنان بايد از تفکرهای سنتی در مورد حقوق زن و مرد پرهيز کنند،‏ زيرا اين امر بر عهدهروحانيون و آگاهان مذهبی است و نه با خود آنها.»‏مونتگمری وات محقق و مورخ سرشناس زندگانی پيامبر اسلام در کتاب ‏«محمد در مدينه»‏ از قول عايشه،‏ همسرمحمد،‏ نقل می کند که:‏ ‏«هنگامی که پيامبر خدا با من ازدواج کرد شش سال بيشتر نداشتم و هنوز با دختران خردسالصفحه ٣ از ١۴


اي"‏ای«‏ی ایجاتولدی ديگرقوانين در آئين های توحيدیکه همسن من بودند بازی می کردم،‏اين موقع پيامبر ۵۴ سال داشت.»‏زمانی تاکه نه ساله شدم و همسرم مرا باعروسک هايم به خانه خود برد.‏در١رسم ظالمانه بردگی و برده داری که در سراسر جهان امروز محکوم شناخته شده و کليه کشورهای عضو سازمان مللمتحد بر الغای آن صحه گذاشته اند،‏ همچنان در هر سه آئين توحيدی از آن ‏«قوانين ثابت و لايتغير الهی»‏ است کهآدميان حق لغو يا تعديل آنها را ندارند.‏ تنها امتيازی که دو آئين مسيحيت و اسلام در اين زمينه بر آئين يهود دارند ايناست که در آنها رفتاری عادلانه نسبت به بردگان توصيه شده است بی آنکه اساس برده داری مورد نفی قرار گرفتهباشد.‏ درست در جهت عکس،‏ هم در انجيل و هم در قرآن بصورت قاطع از اصل برده داری حمايت شده است،‏ چنانکهانجيل اطاعت بردگان را از اربابان خود به اندازه اطاعت آنان از مسيح يک فرضيه مذهبی شمرده است،‏ و در قرآن ازجانب خداوند تصريح شده است که بنده ای که هيچ اختياری از خود ندارد نمی تواند با مرد آزادی که خدا بدو رزق وروزی فراوان اعطا فرموده است يکسان شناخته شود.‏در تورات بصورت فرمان مستقيم خداوند يهوه آمده است که:‏ ‏«اگر غلامی عبری بخری پس شش سال نزد تو خدمتکند و سال هفتم بی قيمت بيرون رود،‏ و اگر آقايش در اين مدت زنی بدو داده باشد و آن زن پسران و دختران برايشزائيده باشد آنگاه زن و اولادش از آن آقايش باشند و آن مرد تنها بيرون رود،‏ ليکن هرگاه آن غلام بگويد که هر آينهزن و فرزندان خود را دوست می دارم و نمی خواهم بدون آنها آزاد بيرون روم،‏ آنگاه آقايش او را بحضور خداوند‏(در معبد)‏ بياورد دو گوش او را با درفشی سوراخ کند و او وی را هميشه بندگی نمايد»‏ ‏(سفر خروج،‏ باب بيست ويکم،‏ و در تفسير يهودی بن سيراخ از تورات تصريح شده است که:‏ ‏«علوفه چوب و بار برای الاغت،‏ نان وکتک و کار برای بنده ات،‏ زيرا که اگر او سرش را بالا نگاه دارد به فرمان تو نخواهد ماند،‏ و اين يوغ و طناب استکه گردن او را خم می کند.‏ نصيب غلام بايد شکنجه و فلک باشد.‏ اگر بنده ات فرمان تو را اطاعت نکند بيدرنگ او رابه غل و زنجير بينداز»‏ ‏(باب سی و سوم ٢۵)..(۶-٢در همين راستا در ‏«عهد جديد»‏ آمده است:‏ غلامان،‏ طوری با اشتياق مطيع اربابان زمينی خود باشيد که ازارباب آسمانی خود مسيح اطاعت می کنيد»‏ ‏(رساله پائولوس رسول به افسيان،‏ باب ششم،‏ ‏«به غلامان بگو کهدر هر امر مطيع اربابان خود باشند و درباره احکام آنان جر و بحث نکنند و آنها را همواره از خود راضی نگاهدارند»‏ ‏(رساله پائولوس رسول به تيطس،‏ باب دوم،‏ قديس بسيار سرشناس مسيحی،‏ توماس آکوينوس ‏(سنتوماس دان)‏ در همين باره فتوا داده است که:‏ ‏«بردگی که نتيجه گناهی است که آدم مرتکب شد،‏ از نظر اجتماعی نظاممفيد و عادلانه ای است،‏ زيرا امری طبيعی است که گروهی کار کنند تا گروهی ديگر آزاد باشند و بتوانند از قانون خداو از خود آنان دفاع کنند.»‏،(۵.(٩___________________________________-١- مسيحی"‏چه در جهان مسيحيت و چه در عالم اسلام،‏ بخصوص در جامعه تشيع،‏ کسانی در همه ادوار کوشيده اند و می کوشند تا واقعيت های بحثبرانگيز قوانين مذهبی ‏"يهودی يا اسلامی را با منطق هائی توجيه کنند که بيش از آنکه واقعا گره از مشکلی بگشايد گره های تازه ایبر آن می افزايد.‏تئوريسين برجسته جمهوری اسلامی،‏ شهيد مرتضی مطهری،‏ ازدواج های پيامبر را مربوط بدين می داند که چون اسلام در حال گسترش بودپيغمبر برای تحبيب قلوب به تعدد زوجات احتياج داشت،‏ بدين حساب قانون تعدد زوجات در قرآن بخاطر اين نازل شده بود که پيامبر برای فعاليتسياسی خود بدان نياز داشت.‏ فرضيه پردازی ديگری همين موضوع را از ديدگاه مختصات اقليمی و مزاج و حقوق فرد و عائله توجيه می کند:‏ن مسئله که بطور کلی در مورد پيامبر تا نه زن و در مورد ديگران تا چهار زن جايز شمرده شده است مسئله ای است که بر اساس خواص اقليمو نيازهای متقابل جامعه مزاج و حقوق فرد و عايله و تبعات هنگامی مانند وقوع جنگ و پرورش ايتام و ساير عللی که در اصل تجويز آن دخالتداشته است فرق می کند.‏ بايد دانست که بخاطر اهميت بسزای آن روزگار که هرکس از قبيله ای زن می ستاند در حمايت کامل آن قبيله بود محمدبه گرفتن زنان متعدد اقدام کرد وخود را بدين طريق با قبايل چندی پيوند داد تا در راه نشر اسلام نه تنها با او مخالفتی نکنند،‏ بلکه حمايت از او راوظيفه قبيله ای خويش نيز بدانند"‏ ‏(حاشيه بر ترجمه فارسی اسلام درايران،‏ پ.‏ پتروشفسکی،‏ ص ۴١۴).در ديگر در همين کتاب در رد اين نظرکه برده دار در اسلام مجاز شناخته شده،‏ نوشته شده است:‏ ‏"بردگی واقعيتی بود تاريخی که اسلام باآن روبرو شد و به خاطر ريشه دار بودن آن،‏ بخصوص از جنبه اقتصادی،‏ اسلام نمی توانست آنرا يکباره و آناً‏ براندازد،‏ پيامبر می نگريست کهمخالفت به ناگاه با آن محال است و لغو آنی و فوری آن عملی نيست،‏ از اين رو به اصل تدريج و به اصطلاح لطائف الحيل متوسل شد،‏ و به مروراساس آنرا برشوراند"‏ ‏(همان کتاب،‏ ص ۴٠٩ و‎۴٧٣‎‏).‏چنين استدلال هائی برای توجيه مسائلی که برای بشريت امروز و بخصوص فردا اصولا توجيه ناپذيرند،‏ بيش از آنکه استدلال هائی پذيرفتنیباشد،‏ اعترافی است بر اينکه قوانينی که از لوح محفوظ بصورت قوانين ثابت و تغيير ناپذير الهی به مسلمانان جهان،‏ در هر مقطع مکانی و در هرمقطع زمانی ابلاغ شده اند از هر چيز با اين هدف وضع شده اند که مشکلات پيامبر را در عربستان صدر اسلام حل کنند،‏ نه اينکه راهنمای همهجهانيان در همه شرايط زمانی و مکانی باشند.‏.صفحه ٤ از ١۴


آي«‏یونیهایانیعنتولدی ديگرقوانين در آئين های توحيدیدر مورد بردگی در مسيحيت،‏ يکبار ديگر می بايد تذکر داده شود که خود عيسی در انجيل برداشتی ديگر در اين بارهدارد که نه پائولوس بدان رفته است،‏ و آنچه از آن باقی مانده فقط جملات کوتاهی در انجيل ها است که مومنين گاه وبيگاه می خوانند و از آن می گذرند،‏ از اين قبيل که:‏ ‏«هيچکس نمی تواند بنده دو ارباب باشد،‏ زيرا که در اينصورت يااز اولی بدش می آيد و دومی را دوست دارد يا به اول ‏(خدا)‏ ارادت می ورزد و در اينصورت دومی را حقير می شمارد»‏‏(متی،‏ باب ششم،‏ ٢۴، لوقا،‏ باب دوازدهم،‏ ٢٢ و باب شانزدهم،‏ ١٣).در قرآن بنوبه خود بر اصل برده داری تاکيدی قاطع گذاشته شده،‏ زيرا اين سنت خواست مستقيم خداوند و ناشی ازاراده و مشيت خاص او شناخته شده است:‏ ‏«خود ما چنين خواسته ايم که کسانی را به چندين درجه برتر از ديگرانقرار دهيم تا اينان را به بردگی خويش درآورند»‏ ‏(زخرف،‏ ‏«خدا رزق بعضی از بندگان خود را بر بعضی ديگرفز داده است،‏ اما آنکس که رزقش افزون شده زياده را به غلامان خود نمی دهد تا با او برابر شوند»‏ ‏(نحل،‏ا بنده ای که هيچ اختياری از خود ندارد و مردی آزاد که ما به او رزق فراوان عطا کرده ايم و پنهان و آشکاراهرچه بخواهد از مال خود انفاق می کند با هم يکسانند؟»‏ ‏(نحل،‏ ‏«دو نفر مرد،‏ يکی بنده ای گنگ و ناتوان کهسربار مولای خويش است و از هيچ راه خيری به مالک خود نمی رساند،‏ و ديگری مردی آزاد که به عدالت امر می کندو در صراط مستقيم است،‏ آيا اين دو نفر دارای حقوق متساوی هستند؟»‏ ‏(نحل،‏ در ‏«صحاسته»‏ از خود محمدنقل شده است که:‏ ‏«هرغلامی که از صاحب خود بگريزد از برائت خدای تعالی بيرون آمده است،‏ و بنده ای که از نزدارباب خود گريخته باشد نمازش از حد شانه هايش بالاتر نخواهد رفت،‏ زيرا حقتعالی نماز و روزه غلام و کنيز گريختهپا را نمی پذيرد.»‏،(٧١.(٧۶،(٧۵،(٣١در فقه اسلامی بنده داری دارای سه منبع اصلی است:‏ اسيرانی که در جنگ از کفار گرفته می شوند،‏ بندگانی که ازصاحبانشان خريداری می شوند،‏ و فرزندانی که از غلامان و کنيزان بدنيا می آيند.‏ ريشه اين هر سه به جنگ می رسد،‏زيرا بردگانی که در بازار برده فروشان خريد و فروش می شوند خود در جنگ ها يا دستبردها بعنوان غنيمت به بندگیدرآمده اند.‏ بردگان فراری می بايد در هرجا که پيدا شوند بازداشت و به صاحبانشان بازپس داده شوند،‏ و اگر اربابانآنها پيدا نشوند غلام يا کنيز گريز پا زندانی شوند.‏ اگر بنده ای به چند ارباب تعلق داشته باشد هر يک از صاحبان اوحق دارد قسمتی از بدن وی را که سهم او بحساب می آيد،‏ مثلا فلان دست يا فلان عضو او را بفروشد يا آزاد کند.‏ دراين صورت برده فقط وقتی می تواند کاملا آزاد شود که ساير اعضای خود را نيز بازخريد کرده يا متعهد بازخريد آنهاشده باشد.‏* * *دست کم در دو مذهب از سه مذهب ‏«توحيدی»،‏ هنرهای زيبا که از آغاز تمدن بشری همواره از اجزای اصلی فرهنگو مدنيت به حساب آمده اند،‏ يا جای بسيار کمی دارند،‏ يا اساسا جائی ندارند.‏ به تذکر مارگوليوث Margoliouth درميان رشته شش گانه هنرهای زيبا،‏ ي موسيقی،‏ نقاشی،‏ مجسمه سازی،‏ درام،‏ شعر و معماری،‏ تنها رشتهآخرين بصورت روشن،‏ و رشته ماقبل آخر با قيد کراهت و با تذکر اينکه ‏«از شعرا تنها سبک مغزان پيروی می کنند»‏‏(نمل،‏ مورد قبول اسلام قرار گرفته اند و چهار رشته ديگر نفی شده اند،‏ همچنانکه در آئين يهود منعپيکرسازی اولين و مهمترين فرمان از فرامين دهگانه خداوند يهوه است.‏ در عوض موسيقی در اين آئين تا حد زيادیپذيرفته شده و حتی يکی از حرفه های سه گانه همه مردم جهان شناخته شده است:‏ پس بابال نواده نسل هفتمقابيل پدر گله داران بود،‏ و برادرش يوبال پدر بربط نوازان و نی زنان و قائن پدر آنهائيکه صانع مس و آهن هستند»‏‏(سفر پيدايش،‏ باب چهارم،‏ ‎٢١‎و‎٢٢‎‏).‏ موسيقی يهود اصالتا جنبه مذهبی داشت و شامل بوق و شاخ قوچ و نی وزنگوله می شد،‏ که همه آنها توسط يوبال ابداع شده بود.‏...»(٢٢۴در همه تمدن های باستانی ديگر:‏ مصر،‏ کلده،‏ بابل،‏ سومر،‏ آشور،‏ فنيقی،‏ ايران،‏ هند،‏ چين،‏ يونان،‏ رم،‏ و در همهآئين های اساطيری و نيمه اساطيری جهان کهن موسيقی نه تنها مجاز بلکه گاه مقدس شمرده شده است،‏ همچنانکهامروز نيز در مراسم مذهبی زرتشتی و بودائی و مسيحی جزء جدائی ناپذيراين مراسم است.‏ در اسلام نه تنها موسيقیراهی به مذهب ندارد،‏ بلکه حتی موسيقی غير مذهبی نيز در تمام تاريخ اسلام با دشمنی سرسختانه فقيهان ومتشرعان و محدثان مواجه بوده و بهمين جهت عرفا و صوفيان و جرم ‏«سماع»‏ مورد طعن و آزار قرار گرفته اند.‏در همين دوران خود ما،‏ در دهه های پاي قرن بيستم،‏ آيت االله خمينی در کشف الاسرار خود فتوا داد و بعدا نيز درمقام ولی فقيه تأکيد کرد که:‏ ‏«موسيقی روح شهوترانی و عشقبازی و خلاف عفت در انسان توليد می کند و شهامت وصفحه ٥ از ١۴


هي«‏یحتیجایائیهاتولدی ديگرقوانين در آئين های توحيدیشجاعت و جوانمردی را از اومی گيرد.‏ زندگانی که در آن موسيقی باشد پست و بی شرمانه است و انسان را به يکموجود هزل و بيهوده تبديل می کند.‏ موسيقی خيانت است به مملکت اسلامی.»‏تنها نوعی از موسيقی که در مکتب ولايت فقيه ‏«اسلامی»‏ شناخته می شود طبل و شيپور و سرودهای جنگی است.‏وقتی که در نخستين سال روی کار آمدن خمينی،‏ اوريانا فالانچی روزنامه نگار سرشناس ايتالي در مصاحبه ای پرسر و صدا از او پرسيد که شما که موسيقی را تحريک کننده روح شهوترانی و بی عفتی می دانيد در مورد موسيقیکسانی چون باخ و موتسارت و بتهوفن چه می گوئيد؟ آيت االله پاسخ داد:‏ من اين آدم هائی را که اسم می بريد نمی شناسم،‏اما اگرموسيقی آنها موسيقی مارش باشد اشکالی ندارد.‏البته چنين برداشت هائی خاص کسانی چون خمينی نيست،‏ زيرا خمينی و نظاير او دنباله روان مکتبی هستند که در آنمدت ها پيش از خمينی توسط محدثان معتبر از قول خود پيامبر اسلام در ‏«حديث موثق»‏ آمده است که:‏ ‏«خوانندگی ونوازندگی از اجل معاصی است،‏ و آنانکه بدين راه بروند در روز قيامت باتفاق زناکاران و صورتگران کر و کور ولنگ و از گورهای خود بيرون آيند و مانند سگ نوحه کنند.»‏ از همين پيامبر نقل شده است که هرکس که يکدرهم به اهل ساز و آواز بدهد معصيت او نزد خداوند شديدتر از معصيت کسی است که هفتاد بار با مادر خود زنا کرده باشد.‏نظير همين تذکر را در مورد دو رشته هنری ديگر نقاشی و مجسمه سازی می توان داد،‏ که اين هر دو نيز از اجزاءجدائی ناپذير همه تمدن ها و مذاهب اساطيری و در عين حال فرهنگ مسيحی بشمار می روند،‏ و در همين راستا استکه هزاران شاهکار هنری شرق و غرب بصورت آثار نقاشی مسيحی و مانوی و يونانی و رومی،‏ و نيز آثار حجاریمصری و بابلی و بودائی و برهمائی و يونانی و رومی و ايرانی و مسيحی در زمينه مذهبی آفريده شده اند،‏ و تنها دوآئين يهود و اسلامند که خود را از اين قاعده مستثنی کرده اند.‏ در تورات خداوند يهوه سلسله قوانينی را که در طورسينا به موسی ديکته می کند با اين قانون آغاز می کند که:‏ چ تصوير تراشيده و هيچ تمثالی از آنچه بالا درآسمان است و آنچه پائين در زمين است و آنچه در آب در زير زمين است برای خود مساز،‏ زيرا که من يهوه که خدایتو هستم خدائی غيرتمند و حسودم»‏ ‏(سفر خروج،‏ باب بيستم،‏ در اسلام نيز ساختن مجسمه يا تصوير خداوند ياپيمبران و امامان و اصولا هر موجود جاندار منع شده و در اين باره از پيامبر روايت شده است که شديدالعذاب ترينمردم در روز قيامت صورتگرانی هستند که نقش يا مجسمه آدم يا حيوان را می سازند،‏ و از قول جبرئيل آمده است کهمن به خانه ای که در آن سگی باشد يا صورتی را بر ديوار کشيده باشند داخل نمی شوم.‏.(٣* * *قوانين جزائی هر سه آئين ‏«توحيدی»،‏ آنطور که در تورات و انجيل و قرآن آمده است،‏ در شرايط کنونی تمدن بشریقوانينی هستند که هيچ جامعه متمدنی - هر قدر هم که کسانی از افراد آنها با خلوص نيت از ايمان يهودی يا مسيحی ويا اسلامی خود دفاع کنند و روزهای جمعه و شنبه و يکشنبه به مسجد يا کنيسه و يا کليسا روند - نه حاضر به اجرایآنها است و نه حتی می تواند بر آنها صحه بگذارد.‏در تورات نه تنها جائی به بخشش گناهکاران داده نشده،‏ بلکه حتی حيواناتی که آدمی بدست آنها کشته شده باشند نيزبه محکمه شرع برده شده و پس از محاکمه سنگسار می شوند،‏ و در اين مورد خود يهوه تأکيد می کند که:‏ ‏«هر آينهانتقام خون شما را ازهر انسان و از هر حيوان خواهم گرفت»‏ ‏(سفرپيدايش،‏ باب نهم،‏ در انجيل درست در جهتخلاف تورات بدين بخشش و گذشت جائی مبالغه آميز داده شده است،‏ و اين واقعيت می تواند يکی از شگفتیکتابی بشمار آيد که:‏ ‏«برای نقض قوانين آن ديگری نيامده،‏ بلکه تنها برای تکميل آن آمده است.»‏ در دو انجيل متی ولوقا از قول عيسی آمده است که:‏ ‏«شنيده ايد که گفته شده است چشم به عوض چشم و دندان به عوض دندان،‏ اما منبه شما می گويم به کسی که به تو بدی می کند بدی مکن و اگر کسی بر گونه راستت سيلی می زند گونه ديگرت رانيز به جانب او بگردان.‏ به کسی که از تو چيزی می خواهد آنرا ببخش و از کسی که تقاضای وام از تومی کند رویمگردان»‏ ‏(متی،‏ باب پنجم،‏‎۴٢-٣٨‎ و لوقا،‏ باب ششم،‏ ‎٢٩‎و‎٣٠‎‏).‏ و در ديگر آمده است:‏ شنيده ايد که همسايهخود را دوست بدار و از دشمن خويش متنفر باش،‏ اما من می گويم دشمنان خود را دوست بداريد و برای آنها که بهشما ستم می کنند دعا کنيد.‏ اگر فقط کسی را دوست بداريد که او نيز شما را دوست دارد چه پاداشی را می توانيدمتوقع باشيد؟ آيا باج گيران همين کار را نمی کنند؟ اگر تنها به دوستان خود سلام کنيد چه ادعای دينداری می توانيدو در پاسخ پطروس حواری که ازعيسی می پرسدبکنيد؟ مگر بی دينان نيز چنين نمی کنند؟.(۵‏(همانجا،‏ ۴٣-۴٧ و ٢٣-٣۶).صفحه ٦ از ١۴


یحتنييیمتیولیمتیولتولدی ديگرقوانين در آئين های توحيدی،)اگر برادر ‏(همنوع)‏ من به حق من تجاوز کند،‏ تا چند بار بايد او را ببخشم؟ آيا تاهفت بار؟ وی پاسخ می گويد:‏ نههفت بار،‏ بلکه هفتاد مرتبه هفت بار باب هجدهم،‏ ‎٢١‎و‎٢٢‎‏).‏ درباره اعمال مجازات هائی چون قصاص و ديه،‏رهنمود عيسی اين است که محکوم نکنيد تا محکوم نشويد و ببخشيد تا بخشيده شويد باب هفتم،‏باب ششم،‏ ٣٧).١-۵، لوقا،‏،)در قرآن،‏ خداوند از صورت پدر آسمانی مسيحيت به هويت توراتی ‏«ولم فی القصاص حيوه يا اولی الالباب»‏ باز می گردد‏(بقره،‏ بر قانون توراتی چشم به عوض چشم و دندان به عوض دندان - که خود آن اقتباس کلمه به کلمه ازقانون حمورابی است می گذارد ‏(بقره،‏ ١٩۴، نساء،‏‎٩٢‎‏،‏ مائده،‏حج،‏ در مورد ديگر گفته می شود که دست مرد و زن دزد را قطع کنيد ‏(مائده،‏ و همين کيفر برایمحاربين با خدا و مفسدين فی الارض تع می شود:‏ ‏«مجازات آنانکه محارب خدا و رسول اويند و در زمين فساد می کننداين است که به دار آويخته شوند يا دست ها و پاهايشان در جهت مخالف بريده شود»‏ ‏(مائده،‏ اعراف،‏،۴۵ نحل،‏ ،١٢۶ اسری،‏ ،٣٣ شوری،‏ ،۴٠١.(٣٨،١٢۴،٣٣- تأکيد١٧٩)، و.(۶٠طه،‏ ٧١، شعرا،‏ ۴٩).آنچه مقررات قضای اسلامی خوانده می شود کلا در دوران های بعد توسط فقهای مختلف وضع شده است و غالبا نيزميان آنها،‏ بخصوص در دو جهان تسنن و تشيع،‏ توافق نظر وجود ندارد.‏ آنچه بهمين اندازه جالب است نحوهدادرسی در دادگاه های شرع اسلامی است که در ارتباط با ضوابط قضائی جهان متمدن امروز در مورد صدور رأینهائی درباره متهمان و مراعات حداکثر دقت و عدالت در صدور و اجرای رأی،‏ ميراثی کاملا قرون وسطائی است.‏قاضی می بايد در ايام معينی در محکمه و گاه نيز در مسجد به امر دادرسی اقدام کند.‏ در جريان جلسه،‏ بايد مدعی ومدعی عليه را به نشستن دعوت کند،‏ ولی اگر يکی از طرفين دعوا مسلمان و ديگری اهل ذمه باشد،‏ قاضی بايدمسلمان را به نشستن دعوت کند و اهل ذمه را سرپا نگاه دارد.‏ در محکمه شرع مدعی العموم و وکيل دعوی وجودندارد و خود قاضی بايد اين دو وظيفه را ايفا کند.‏ دو طرف دعوا خود از منافع خويش دفاع می کنند و در محکمهحضور می يابند و اگر زن باشند نماينده ای را به جای خويش گسيل می دارند.‏ قاضی خدمتگزارانی مرکب از يک ياچند کاتب ‏(منشی)‏ و يک دربان که بايد داد خوانده يا شهود را در محکمه حاضر کند در اختيار دارد.‏ حکم قطعی دادگاهبايد در همان جلسه محکمه و تنها در يکروز صادر شود و اين حکم قابل تجديد نظر نيست و بايد بفوريت به اجرا درآيد.‏* * *نماز در سه آئين ‏«توحيدی»‏ خاص آئين اسلام است و در دو آئين ديگر بدين صورت وجود ندارد.‏ اين سنت ازجانب خود اسلام وضع نشده،‏ بلکه کليه اجزاء آن ‏(وضو،‏ نيت،‏ قنوه،‏ رکوع،‏ و سجود)‏ از آئين مانوی اقتباس شدهاست،‏ اينکه اگر آب برای وضو پيدا نشود می توان به خاک تيمم کرد.‏اوقات ادای نمازهای اسلامی نيز همان اوقات نمازهای مانوی يعنی پيش از طلوع خورشيد،‏ نيمروز،‏ شبانگاه است.‏شمار نمازهای روزانه در آغاز کار،‏ يعنی در دورانی که محمد در مکه بود تنها دو بار بود:‏ ‏«بجا آوريد نماز را در دوسوی هر روز»‏ ‏(هود،‏ پس از هجرت محمد به مدينه اين رقم به سه نماز افزايش يافت:‏ ‏«نماز را در سپيده دمو در شامگاه و در طول شب برپا داريد»‏ ‏(طه،‏ ١٣٠)، و سرانجام نمازهای پنجگانه پارسی بصورت نهائی پذيرفتهشد.‏ قرائت نماز تقريبا در همه جهان اسلام به زبان عربی است،‏ بجز در نزد مسلمانان چين که بخش عمده ای از آنرا به فارسی می خوانند،‏ زيرا نخستين مبلغان اسلامی که به چين رفتند خراسانيانی از فرقه حنفی بودند که برخلافسه فرقه ديگر تسنن و فرقه شيعه خواندن نماز را برای مسلمانان به هر زبانی که با آن سخن می گويند مجاز می دانند.‏.(١١۴- کهقبله مسلمانان می بايست هنگام نماز روبدان داشته باشند - در آغاز اورشليم ‏(بيت المقدس)‏ بود،‏ ولی پس ازتيرگی روابط مسلمانان با جامه يهوديان مدينه اين قبله به کعبه تغيير يافت اين تغيير غير منتظره در قرآن چنين توجيهشده است که خداوند خواسته است از اين راه درجه ايمان مومنان را آزمايش کند:‏ ‏«ناباوران می گويند چه چيز باعث....»)______________________________" " -١سابقه دست بريدن رابعنوان مجازات،‏ پيش ازقرآن دردومتن باستانی ديگر ميتوان يافت،‏ يکی درقانون حمورابی که درآن مجازات چندنوع بريدن هردو دست بزهکار تعيين شده است،‏ و ديگری درسفر تثنيه تورات باب بيست و پنجم،‏ ‎١٢-١١‎‏)که درآن آمده است:‏ واگردوشخص بايکديگر منازعه نمايند،‏ و زن يکی پيش آيد تاشوهر خود را ازدست زننده اش نجات دهد و دست خود را دراز کرده عورت اورابگيردپس دست اوراقطع کن،‏ و چشم تو براوترحم نکند".‏صفحه ٧ از ١۴


یولنييیولیولیائتولدی ديگرقوانين در آئين های توحيدیآن شد که مسلمانان از قبله ای که بر آن بودند به کعبه روی آوردند،‏ بدانان بگو اين کار را از اين رو کرديم که دريابيمچه کسانی از پيامبر پيروی می کنند و چه کسانی از او روی برمی گردانند.‏ پس رويت را به سوی مسجدالحرامبگردان،‏ و همه شما هرجا که باشيد از اين پس رويتان را بدانسو بگردانيد»‏ ‏(بقره،‏ ١۴٠).* * *به خلاف نماز،‏ رسم روزه داری در نزد اعراب جزيره العرب سابقه ای قديمی و ماقبل اسلامی داشته است،‏ چنانکه بهروايت مورخان اسلامی عبدالمطلب جد محمد سالی يکبار برای عبادت که قبيله قريش متولی معبد او بود انزوامی گزيد و در اين مدت روزه می گرفت.‏ در زمان ظهور اسلام سابقه مهم ديگری نيز در همين زمينه وجود داشتو آن روزه يکماه مانويان در هر سال بود که به يادبود زندان و مرگ مانی گرفته می شد و با روزمقدس ‏«به ما»‏معادل روز فطر مسلمانان،‏ پايان می يافت.‏ اين روزه که همزمان با عيد پاک مسيحيان بود در ماه فروردين برگزار می شد.‏در نخستين سال مهاجرت به مدينه،‏ محمد روز دهم محرم را که يک روز مذهبی قديمی معادل با دهم تشرين يهوديانبود برای روزه تع کرد،‏ اندکی بعد از آن تمام ماه عبادت کليميان ‏(ماه کيپور)‏ را ماه روزه مسلمانان مقرر داشت،‏بعد از قطع رابطه با يهوديان مدينه و تغيير قبله مسلمانان از بيت المقدس به مکه،‏ اين ماه عبادت را به ماهرمضان تغيير داد.‏» اللها «بسياری از محققان اين قانون روزه داری ماه رمضان را نشانی از اين دانسته اند که شارع اسلام از وضع جغرافيو اقليمی مناطقی از جهان که در آنها گاه طول روز به بيشتر از بيست ساعت می رسد و در مناطقی نيز حتی خورشيدغروب نمی کند بی خبر بوده است.‏ گولد تسيهر در اشاره بدين مشکل می پرسد آيا می بايد فرض کرد که اين مقرراتبه همه جهانيان مربوط می شوند يا نه تنها به ساکنان شبه جزيره عربستان،‏ زيرا که محتوای آنها اختصاصا مناطق وگرم آفتابی اين شبه جزيره و مسائل روزمره صحرانشينان آنرا دربر می گيرد و هيچ محلی در آن برای ساکنان مناطقسردسير و غير آفتابی کره زمين که ممکن است مسلمان شوند منظور نشده است.‏* * *سنت حج سنتی است که مستقيما از عربستان ماقبل اسلامی گرفته شده است.‏ سعی ‏(دويدن)‏ ميان صفا و مروه ادامهسنتی قديمی است که در اجرای آن طواف کنندگان به نشان ادای احترام به دو بت اساف و نائله که در اين دو محلنصب شده بودند هفت بار ميان اين دو مکان رفت و آمد می کردند،‏ ساير آداب کنونی حج:‏ تراشيدن موی سر،‏ بوسيدنحجرالاسود،‏ قربانی گوسفند،‏ توقف کوتاه در عرفات،‏ پرتاب سنگ به شيطان،‏ همگی يادگار دوران ماقبل اسلامیهستند.‏ ابوحامد غزالی،‏ بزرگترين عالم الهيات ايران اسلامی،‏ درباره اين مراسم می نويسد که من هيچ دليل موجهیبرای مناسک حج نيافته ام،‏ چون امر شده است اطاعت می کنم.‏* * *دست کم در دو آئين از آئين های سه گانه ‏«توحيدی»‏ غنيمت گيری مقام بسيار مهمی دارد.‏ در تورات کسب غنيمت ازاصولی است که يهوه اختصاصا بر آن تأکيد می گذارد و در هر زور آزمائی قوم اسرائيل با اقوام ديگر بدانان يادآوریمی کند که مغلوبان را از مرد و زن و کودک بکشند اما دارائی آنانرا به غنيمت برای خود نگاه دارند:‏ و بنیاسرائيل تمامی شهرهای آن ملوک را گرفته و اهالی آنها را بالکل بدم شمشير هلاک کردند بموجب آنچه موسی بندهخداوند امر فرموده بود،‏ و تمامی غنيمت آن شهرها و نيز بهائم آنها را برای خود به غارت بردند ‏(صحيفه،‏ يوشع بننون،‏ باب يازدهم،‏ و چون يهوه خدايت شهری را بدست تو بسپارد جميع ذکورانش را به دم شمشير بکش ليکنزنان و اطفال و بهائم و آنچه را که در شهر باشد برای خود به تاراج ببر و غنائم دشمنان خود را که يهوه خدايت بهتو دهد بخور»‏ ‏(سفر تثنيه،‏ باب بيستم،‏ ‏«و جدعون به ايشان گفت هر يکی از شما گوشواره های طلای غنيمتخود را به من بدهد،‏ پس ردائی پهن کرده هر يکی گوشواره های خود را که به غنيمت گرفته بودند در آن انداختند ووزن آنها هزار و هفتصد مثقال طلا بود سوای گردن بندهائی که برگردن شترانشان بود،‏ و جدعون از آنها ايفودیساخت و آنرا در شهر خود عفره برپا داشت و تمامی اسرائيل در عقب آن زنا کردند»‏ ‏(سفر داوران،‏ باب هشتم،‏‏«و چون داود به صقلغ رسيد بعضی از غنيمت ها را که گرفته بود برای مشايخ اسرائيل و دوستان خود فرستادهگفت اينک هديه ای از غنيمت دشمنان خداوند برای شماست»‏ ‏(کتاب اول سموئيل،‏ باب سی-٢۴…»ام،‏ ٢۶).،(١٣،(١۴،(٢٧صفحه ٨ از ١۴


یولی انييیحتتولدی ديگرقوانين در آئين های توحيدیآيات متعددی در قرآن به نوبه خود بدين غنيمت گيری و مسائل مربوط بدان اختصاص يافته اند ‏(بقره،‏ ‎٢١٢‎و‎٢۴۵‎ممتحنه،‏ در سوره انفال ترتيب تقسيم غنائم دقيقا تشريح شدهانفال،‏ فتح،‏است،‏ و معروف است که سرداران اسلام پيش از هر پيکاری اين سوره را برای جنديان خود می خواندند تا شور وحرارت آنانرا برانگيزند.‏ در يکجا اکيدا توصيه شده است که مومنين فرصت را از دست ندهند و برای کسب غنيمتعجله کنند:‏ ‏«خداوند کسب غنائم بسيار را به شما وعده داده است،‏ و بر شما است که در آن شتاب کنيد»‏‏(فتح،‏ ٢٠)..(١١،٢١-١٩ حشر،‏ ،١٠-۶،۶٩ ،۴١ ،١در زمان جهاد اسلامی اسير گرفتن زنان و کودکان به عنوان غنيمت جنگی مجاز است.‏در اين جنگ ها به غنيمت گرفته می شوند می توانند به مالکيت مردان عرب درآيند‏(نساء،‏ ٢۴).* * *،زنان شوهرداری هم کهسنت خونين قربانی سنتی است که از تمدن های باستانی بين النهرين به آئين يهود و از آنجا به اسلام منتقل شده استو از مميزات همه تمدن های سامی و ساختارهای اساطيری آنهاست،‏ در صورتيکه در گاتاهای زرتشت اين سنتمحکوم شده است.‏در آئين يهود قربانی مهمترين اصل عبادت شناخته شده،‏ در حدی که بدان اهميتی در حد پرستش خود يهوه داده شدهاست.‏ چندين آيه تورات حکايت از اين دارد که هيچ بوئی برای يهوه خوشايندتر از بوی خوش قربانی کباب شدهنيست.‏ در داستان ابراهيم حتی فرزند خود او به عنوان قربانی تع می شود،‏ و تنها در آخرين لحظه خداوند قوچی رابجای فرزند او به منظور قربانی شدن می فرستد ‏(سفر پيدايش،‏ باب بيست دوم،‏ ١٢-١۵).در تمام مراسم قربانی در معبد خداوند يا در جاهای ديگر،‏ پاشيدن خون حيوان قربانی به اطراف و اکناف معبد و بهمحل آتش نياز اهميت اساسی دارد،‏ زيرا ‏«بدون ريختن خون آمرزش گناهان مفهومی ندارد»‏ ‏(رساله پائولوس رسولبه عبرانيان باب نهم،‏.(٢٢-١٩.(٣۴،در تورات اصولا همه فرزندان ارشد و ذکور هر خانواده يهودی و نيز نوزادان گاوان و گوسفندان آن به خداوند تعلقدارند و بايد وقف او به حساب آيند،‏ منتها بجای قربانی آدم ها،‏ گاو و گوسفند قربانی شوند،‏ و تنها در مورد الاغ ايناستثنا منظور شده است که اگر صاحب الاغ حاضر به تعويض آن با گوسفند برای قربانی نباشد،‏ گردن الاغ را بشکند‏(سفر لاويان باب بيست و هفتم،‏ ٢٨). در همين تورات چندين بار از قربانی آدمی نيز سخن رفته است،‏ چنانکه آخازياو مناسه پادشاهان يهودا و متوليان معبد سليمان فرزندان خود را بعنوان قربانی در آتش می افکنند ‏(کتاب دوم تواريخايام،‏ باب بيست و هشتم)‏ و در زمان سلطنت آخاب شاه اسرائيل،‏ خيئيل بيت ئيلی بمناسبت تجديد بنای شهر اريحا پسرارشد خودش را در هنگام زدن کلنگ ساختمان و پسر ديگرش را در هنگام ساختن دروازه آن قربانی می کند ‏(کتاباول پادشاهان،‏ باب شانزدهم،‏اين سنت خونين که امروزه نيز از ارکان آئين يهود به شمار می آيد عيناً‏ از دين يهود به اسلام راه يافته است،‏ هر چندکه در دوران ماقبل اسلامی نيز نمونه هائی از آنرا در نزد برخی از قبايل عرب می توان يافت.‏ از اين سنت در چندينياد شده است.‏سوره قرآن ‏(بقره،‏ ۶٧، آل عمران،‏ مائده،‏ ‎٢٠‎و‎٩۵‎‏،‏ حج،‏انتساب خانه کعبه به ابراهيم سنت قربانی را بعنوان يادگار ابراهيم در متن شعائر مربوط به حج قرار داده و قربانیگوسفند را در اين مراسم بصورت يکی از فرايض حج درآورده است،‏ بطوری که هر ساله بين يک تا دو ميليونگوسفند ‏(و گاه بيشتر)‏ در مراسم حج که بهمين جهت عيد قربان ناميده می شود،‏ در يکروز معين در مکه سر بريدهمی شوند و بخاطر عدم امکان استفاده از آنها به گودال ريخته می شوند و احتمالا خطرات بهداشتی گوناگونی نيز پديدمی آورند بی آنکه نه خدا احتياجی به چنين کشتار داشته باشد،‏ نه ميليون ها گرسنه جهان اسلامی،‏ از اندونزی وفيليپين تا صحرای افريقا از آن بهره برگرفته باشند.‏،٣٧-٣٣ ،٢٨ فتح،‏ ،٢۵ کوثر،‏ (٢* * *،١٨٣سنت ختنه پسران که خداوند آنرا برای يهوديان و مسلمانان الزامی شمرده ولی مسيحيان را از آن معاف داشته استمانند تقريبا همه سنت ها و شعائر ديگر آئين يهود از تمدن های ماقبل توراتی اقتباس شده است.‏ هرودوت ختنه را ازسنن فنيقيان می شمارد،‏ متذکر می شود که خود فنيقيان نيز آنرا از مصريان گرفته اند.‏ در خود تورات در اينصفحه ٩ از ١۴


یهایاتیشبیعنیولیعنیعنتولدی ديگرقوانين در آئين های توحيدی.(٢۴،،راستا به مصريان عمونيان موآبيان و ادوميان اشاره شده است ‏(کتاب يرمياء نبی،‏ باب نهم،‏ در آئين يهود اينموضوع ختنه از اهميتی حي برخوردار است،‏ زيرا که تعهد يهوه به اينکه اسرائيل را قوم برگزيده خود قرار دهد وارض کنعان را از نيل تا فرات بدو ببخشد و ذريت ابراهيم را به شمار ستارگان آسمان و غبار زمين زياد کند،‏ در گرواين تعهد متقابل ابراهيم است که قوم اسرائيل فرزندان ذکور خود را ختنه کند در واقع قوم اسرائيل موجوديت ومشروعيت تاريخی و جغرافيائی و مذهبی خود را در درجه اول به آلت های بريده شده پسران خود مديون است.‏ اهميتاين سنت در حدی است که حتی خداوند خودش در تاريک در بيابان مصر بدنبال پيغمبر اولوالعزمش موسی میدود تا او را بخاطر اينکه ختنه نشده است بدست خود بکشد.‏٣)، هر،فرزندان ذکور يهودی بموجب قانون تورات در روز هشتم تولد ختنه می شوند ‏(سفر لاويان باب دوازدهم،‏چند که به روايت تورات ابراهيم خودش در ختنه شده است.‏ موسی نيز تا به آخر عمر خود ختنه نشدهاست.‏ در ميثاق ابراهيم با يهوه،‏ حتی بردگان خانواده های اسرائيلی نيزمی بايد ختنه شوند ‏(سفرپيدايش،‏ باب هفدهم،‏ ١٢).٩٩ سالگی،در ‏«عهد جديد»‏ ختنه يهوديان بعنوان يک رسم ظاهری مذهبی که خود بخود ي بدون ‏«ختنه قلبی»‏ ارزش ندارد ازجانب عيسی مورد تخطئه قرار گرفته و تصريح شده است که کسی که جسماً‏ ختنه نشده باشد ولی احکام خدا را بجاآورد حق دارد آنکسی را که با وجود داشتن کتاب آسمانی و نشانه ختنه از شريعت تجاوز می کند محکوم کند ‏(رسالهپائولوس رسول به روميان باب دوم،‏ ٢۵-٢٩).در قرآن اشاره خاصی به ختنه نشده و وحی ويژه ای نيز در مورد آن نزول نيافته است،‏ همانند ساير قوانينتوراتی به رسميت شناخته شده است،‏ زيرا اين رسم با ابراهيم پيغمبر آغاز شده که در عين حال پدر اسماعيل،‏ ينيای اعراب نيز هست.‏* * *در مورد خوراکی حرام و حلال در سه آئين توحيدی وضعی مشابه مورد ختنه وجود دارد،‏ ي در حاليکه در اينباره يهوديان تابع قوانينی بسيار جدی و انعطاف ناپذيرند،‏ و مسلمانان قوانينی در همان مسير ولی ملايمتر دارند،‏مسيحيان از هرگونه محدوديت و ضوابطی در اين زمينه معاف شناخته شده اند.‏در سفر لاويان تورات يک باب تمام به چرندگان و پرندگان و حشرات و ماهی هائی که می توان گوشت آنها را خوردو آنهائيکه نمی بايد خورده شوند اختصاص داده شده است،‏ بی آنکه اين تقسيم بندی از نظر ضوابط بهداشتی دليلقابل توجيهی داشته باشد،‏ زيرا هدف نهائی آن - مانند بسياری از ديگر مقررات تورات - فقط اين است که رسوم وآداب مشابهی،‏ قوم يهود را از ديگر اقوامی که با او در ارتباطند جدا کند.‏ نظير اين استراتژی در جهان تشيع نيز درارتباط با جهان تسنن به کار گرفته شده است.‏ در تورات در اين باره آمده است:‏ و خداوند به موسی و هارونخطاب فرمود که به بنی اسرائيل بگوئيد از همه حيواناتی که بر روی زمينند،‏ هر کدام را که شکافته سم و در عينحال نشخوار کننده باشند بخورند،‏ اما شتر را نخورند زيرا نشخوار می کند ليکن شکافته سم نيست،‏ و گورکن زيرا کهاو نيز نشخوار می کند و شکافته سم نيست،‏ و خرگوش زيرا نشخوار می کند و شکافته سم نيست.‏١…»در انجيل،‏ عيسی بر روی همه اين قوانين خط بطلان می کشد،‏ زيرا که از ديدگاه او آن چيزهائی که از راه دهان واردمعده می شوند و پس از آن بصورت مدفوع به مزبله ريخته می شوند آدمی را نجس نمی کنند،‏ بلکه آن انديشه هایناپاکی او را نجس می کنند که از قلب او سرچشمه می گيرند و از راه چشم يا دهان او به بيرون تراوش می کنند‏(متی،‏ باب پانزدهم،‏ رساله پائولوس رسول به قرنتيان باب بيست و پنجم،‏ رساله پائولوس به روميانباب چهاردهم،‏ با اين وصف در کتاب اعمال رسولان ‏(باب يازدهم،‏ از قول پطروس رسول،‏ در وقتيکه درعالم رويا از خدا می شنود که او را به خوردن گوشت ها و ميوه هائی که در پيش رو دارد فرامی خواند،‏ گفته می شود:‏نه،‏ ای خداوند،‏ من به خوراکی هائی که حرام و ناپاک است لب نمی زنم.‏،،١٠(٢٨،،١٩-١٠(٢٠در قرآن نيز همانند تورات،‏ خوراکی هائی معين منتها در مقياس محدودتر،‏ حرام شناخته شده اند:‏________________________________-١به تذکر ولتر،‏ احتمالا خداوند در اين فهرست بندی اشتباه کرده،‏ زيرا که گورکن و خرگوش هيچکدام نشخوار کننده نيستند و فقط دهان خود رامی جنبانند.‏صفحه ١٠ از ١۴


یمتیولتولدی ديگرقوانين در آئين های توحيدی١‏«خداوند خوردن مردار و خون و گوشت خوک و هر حيوانی را که هنگام ذبح آن نامی جز خدا را برده باشند بر شمامنع کرده است»‏ ‏(بقره،‏ ١٧٣).با اينهمه خداوند در قرآن تصريح می کند که محدوديت های غذائی را برای مسلمانان نسبت به يهوديان بسيار کاهشداده است:‏ ‏«ما گوشت حيوانات ناخن دار را به يهوديان حرام کرديم،‏ و نيز پيه طيور و چهار پايان را بجز آن قسمتیکه از پشت آنها يا از احشايشان آمده باشد يا با استخوان هايشان آميخته باشد،‏ تا آنان را از بابت عصيانشان تنبيهکرده باشيم ولی برای شما بسياری از اين منع ها را برداشتيم»‏ ‏(انعام،‏‎١۴۶‎‏).‏همين يهوديان در قرآن بخاطر اينکه در روز شنبه ماهی خورده اند تبديل به بوزينه می شوند ‏(بقره،‏ ۶۵، مائده،‏ ۶٠،اعراف،‏‎١۶۶‎‏)‏ در صورتيکه به مسلمانان اجازه داده شده است که شنبه ها نيز ماهی بخورند و نگران بوزينه شدننباشند.‏* * *با همه اهميتی که عامل اقتصاد در زندگی روزمره پيروان آئين های ‏«توحيدی»‏ دارد و با همه نقشی که اصولا اينعامل در پيدايش و توسعه اين مذاهب و تحولات آنها در طول تاريخ ايفا کرده است،‏ در هيچيک از اين سه آئين توجهخاصی به عامل اقتصاد و قوانين مربوط بدان نشده و آنقدر هم که شده صرفا در حد اقتصادهای شبانی يا صحرائیدوران های پيدايش آنها بوده است که در هيچ صورت پاسخگوی شرايط اقتصادی پيچيده جهان امروز نيست،‏ ولوآنکه بنيادگرايانی يهودی يا مسيحی و مسلمان کليد حل تمام مسائل را تا به ابدالاباد در سه کتاب آسمانی خود بجويند.‏در تورات تمام مسائل اقتصادی ‏(که بطور سنتی می بايد در زندگانی قوم يهود نقش درجه اول داشته باشد)‏ در مواردیاز اين قبيل خلاصه شده است که:‏ ‏«اگر چيزی به همسايه خودت بفروشی يا چيزی از دست همسايه ات بخری يکديگررا مغبون نسازيد،‏ اگر محصول زمينش را به تو بفروشد برحسب زيادتی سال ها قيمت آنرا زياده کن و برحسب کمیسال ها قيمتش را کم نما،‏ و زمين خود را بطور ابدی مفروش زيرا زمين از آن من ‏(يهوه)‏ است و شما نزد من غريبو ميهمان هستيد…‏ و اگر کسی خانه سکونتی در شهر حصاردار بفروشد تا يکسال بعد حق انفکاک آنرا خواهد داشتو اگر در مدت يکسال تمام آنرا انفکاک ننمايد پس آن خانه که در شهر حصاردار است برای خريداران نسلا بعد نسلبرقرار باشد ‏(سفر لاويان،‏ باب بيست و پنجم).‏در انجيل مسئله ای بنام اقتصاد اصولا مسئله شايان توجهی شناخته نشده و بهمين دليل عيسی آنرا کاملا منتفیشناخته است:‏ ‏«و عيسی به شاگردان خود فرمود:‏ بخاطر زندگی نگران غذا و بخاطر بدن نگران لباس نباشيد.‏ بهپرندگان آسمان بنگريد که نه می کارند و نه درو می کنند و نه انبار دارند و نه کاهدان،‏ ولی خداوند به آنها روزی می دهد،‏و شما خيلی بيشتر از پرندگان به نزد خدا ارزش داريد ‏(لوقا،‏ باب دوازدهم،‏ و شما خيلی بيشتر از پرندگان به نزد خداارزش داريد ‏(لوقا،‏ باب دوازدهم،‏ ٢٢-٢۴).برای آنچه می خوريد و می آشاميد اينقدر تقلا مکنيد و نگران مباشيد،‏ اينها چيزهائی است که مردم دنيا به دنبالشانهستند،‏ اما شما پدری در آسمان داريد که می داند به اينها محتاجيد و خودش به سراغ شما خواهد آمدچرا برای لباس نگرانيد؟ به سوسن های صحرا نگاه کنيد و ببينيد که چگونه نمو می کنند.‏ نه زحمت می کشند و نهمی ريسند.‏ سليمان هم با آنهمه حشمت مثل يکی از آنها آراسته نشد.‏ پس نگران نباشيد که چه بخوريم يا چهبنوشيم و چه بپوشيم؟ همه مردم جهان برای بدست آوردن اين چيزها تلاش می کنند.‏ اما پدر آسمانی شما می داند کهشما به همه اين چيزها احتياج داريد،‏ نگران فردا نباشيد،‏ زيرا نگرانی فردا برای فردا است و بدی امروز کافی استباب ششم،‏ ٢٨-٣۴).‏(همانجا،‏ ٢٩-٣١).،)در قرآن به غير از منع ربا و دريافت خمس و زکوه و جزيه،‏ دستور اقتصادی روشنی که داده شده اين است که:‏‏«چون به قرض و نسيه معامله کنيد بهتر است سند و نوشته در ميان باشد و کاتب درستکاری معامله ميان شما را__________________________________-١اشاره به سفر لاويان که در آن حيوانات برحسب سم و ناخنشان به حلال و حرام تقسيم شده اند،‏ و پيه و چربی آنها که در مراسم قربانیمخصوص يهوه است و کسی اجازه خوردن آنها را ندارد ‏(سفر لاويان،‏ باب سوم،‏ ٣ و باب هفتم،‏.(٢۵-٢٢صفحه ١١ از ١۴


یعلکلين(‏یعنیعنیعنیزنتولدی ديگرقوانين در آئين های توحيدیبنويسد و از نوشتن ابا نکند،‏ زيرا خداوند نوشتن را به وی آموخته است،‏ پس بنويسد و مديون آنرا امضاء کند و ازآنچه مقرر شده چيزی نکاهد.‏ و اگر مديون سفيه يا صغير است و صلاحيت امضاء ندارد پس دو تن از مردان گواهآوريد،‏ و اگر دو مرد نيابيد يک تن مرد و دو زن شاهد آوريد،‏ و از ذکر تاريخ معين غفلت مکنيد،‏ چه معامله بزرگباشد و چه کوچک.‏ و البته کاتب سند و گواهان در اين معامله نبايد بی اجر بمانند»‏ ‏(بقره،‏ ٢٨٢).* * *...»برخی قوانين مذهبی اختصاص به يکی از مذاهب توحيدی،‏ آنهم بخشی خاص از آن دارند و حتی در بخش های ديگرهمان مذهب نيز به رسميت شناخته نمی شوند.‏ از مهمترين اين نوع قوانين قانون ‏«تقيه»‏ است که فقط در جهان تشيعجنبه يک فريضه شرعی را دارد،‏ و در بخش سنی دنيای اسلامی که نه دهم جمعيت آنرا شامل می شود مورد قبولنيست.‏ بر اساس اين اصل ‏«تقيه»‏ يک مسلمان حق دارد در مواردی که از نظر امنيت جانی يا مالی خود بمصلحتتشخيص دهد دروغ بگويد،‏ ي معتقدات مذهبی خود را مورد انکار و حتی لعن و دشنام قرار دهد يا شهادت دروغبدهد،‏ و در اين مورد حتی امامان دوازده گانه شيعه نيز که از نظر مذهبی معصوم بدنيا می آيند،‏ ي اصولا نمی توانندچيزی را بر زبان آورند که حقيقت نباشد،‏ اجازه دارند از روی تقيه احکامی مخالف دستور خداوند صادر کنند.‏در همان آغاز عصر ابداع ولايت فقيه،‏ در مهمترين کتاب حديث جهان شيعه ي اصول کافی،‏ از قول علی بن ابيطالبو امام محمد باقر و امام جعفر صادق،‏ مشترکا،‏ اعلام شد که:‏ ‏«تقيه اساس دين ما و اساس دين پدران ما است.‏ تقيهسپر مومن و نگهدار مومن است.‏ کسی که تقيه نکند ايمان ندارد،‏ زيرا که نه عشر دين در تقيه است و يک عشر آندر همه اعمال ديگر،»‏ و در همين کتاب از زبان امام هشتم نقل شد که:‏ ‏«از اصحاب کهف سرمشق بگيريد که دراعياد بت پرستان شرکت می جستند و با وجود مسلمانی بر خود زنار می بستند،‏ و خدای عزوجل را اينکار بسيارخوش آمد و آنها را دو بار پاداش داد.»‏و نيز حضرت رضا فرمود:‏ خدا رحمت کند مومنی را که فقط آنچه را که مردم می فهمند و می پذيرند به آنهابگويد و آنچه را که نمی پذيرند از آنها بپوشاند،‏ از ما نيز توقع مکنيد که به هرچه می پرسيد جوابی مطابق با حقيقتبدهيم،‏ زيرا که ممکن است اين امر موجب شر شود.‏ مگر نشنيده ايد که امر امامت اولاد علی را خداوند بصورترازی بدست جبرئيل سپرد،‏ و جبرئيل آنرا بصورت رازی به محمد صلی االله عليه سپرد،‏ و محمد آنرا بصورت رازی بهعليه السلام سپرد و علی عليه السلام نيز آنرا بصورت رازی به هر که خدا خواست سپرد.‏ و حالا شما اين راز رافاش می سازيد که خود و امام خود را در خطر قراردهيد؟ چرا نمی توانيد حرفی را که شنيده ايد پيش خودتان نگاهداريد؟»‏ ی،‏ اصول کافی،‏ کتاب الايمان و الکفر).‏و در عصر خود ما،‏ امام خمينی در مقام نايب امام زمان ‏(و طبعا نايب امام رضا)‏ در همين زمينه فتوا داد که:‏‏«واجب بودن تقيه از روشنترين احکام است.‏ معنی تقيه آن است که انسان حکمی را برخلاف واقع بگويد يا عملیبرخلاف ميزان شريعت بکند برای حفظ کردن خود يا ناموس يا مال خود.‏ از اين جهت است که گاهی ائمه اطهار يکحکم را بطور تقيه برخلاف دستور خدا می دادند»‏ ‏(کشف الاسرار).‏* * *قانون شرعی ديگری که آن نيز اختصاص به بخش شيعه جهان اسلام دارد و نظير آنرا در بخش سنی اين جهاناسلامی و در دو آئين ‏«توحيدی»‏ ديگر نمی توان يافت،‏ قانون ‏«متعه»‏ يا صيغه است که منتقدين آن،‏ آنرا فحشایمشروع يا فحشای اسلامی ناميده اند.‏ در توضيح المسائل آيت االله خمينی،‏ حقوق زن صيغه چنين مشخص شده است:‏‏«متعه يا صيغه زنی است که برای مدت معين،‏ مثلا يکساعت يا يکروز يا يکماه يا يکسال عقد می شود.‏ که صيغهشده اگرچه آبستن شود حق خرجی ندارد،‏ و حق همخوابی نيز ندارد و از شوهر ارث نمی برد،‏ و اگر هم ندانسته باشدکه حق خرجی و حق همخوابی ندارد عقد او صحيح است و حقی به شوهر پيدا نمی کند.‏ اگر مرد مدت صيغه را به زنببخشد،‏ چنانچه با زن نزديکی کرده باشد بايد تمام پولی را که قرار گذاشته است به او بدهد،‏ و اگر نزديکی نکرده فقطنصف آنرا بدهد.»‏صفحه ١٢ از ١۴


صي«‏یابتولدی ديگرقوانين در آئين های توحيدی...»اگر مرد بعد از عقد زنی،‏ بفهمد که آن زن ديوانه است يا خوره دارد و يا کور است و يا آنکه چلاق است بشرطاينکه چلاقی او معلوم باشد،‏ و اگر راه بول و حيض يا راه حيض و غايط او يکی شده باشد،‏ يا آنکه گوشت يااستخوانی در فرج او باشد که ذکر مرد نتواند از آن بگذرد،‏ می تواند عقد را بهم بزند،‏ و همچنين زن اگر بعد از عقدشدن بفهمد که شوهرش ديوانه است يا تخم هايش را کشيده اند می تواند عقد را بهم بزند...‏ اگر انسان پيش از آنکهدختر عمه يا دختر خاله خود را بگيرد با مادر آنها زنا کند ديگر نمی تواند با آنان ازدواج نمايد،‏ ولی اگر اول بادخترعمه يا دختر خاله خود ازدواج کند و بعد با مادرشان زنا نمايد عقد آنان اشکالی ندارد.‏ و اگر با زنی غير از عمهو خاله خود زنا کند بايد با دختر او ازدواج نکند،‏ ولی اگر زنی را عقد نمايد و با او نزديکی کند و بعد با مادر او زناکند آن زن بر او حرام نمی شود...‏ و مادر و خواهر و دختر کسی که لواط داده بر او حرام نمی شود،‏ و اگر با مادرخواهر يا دختر کسی ازدواج نمايد و بعد از ازدواج با آن کس لواط کند بر او حرام نمی شوند،‏ و اگر کسی دختر نابالغیرا برای خود عقد کند و پيش از آنکه ٩ سال دختر تمام شده باشد با او نزديکی و دخول کند و راه بول و حيض يا راهحيض و غايط او را يکی کند ديگر نبايد با او نزديکی کند.‏ و اگر با زن نامحرمی به گمان اينکه عيال خود اوستنزديکی کند،‏ آن زن بايد به مدت چهار ماه و ده روز عده نگهدارد.»‏مرجع معتبر ديگر،‏ علامه کاشف الغطاء،‏ در رساله خود در نجف اشرف،‏ در اين باره ارزيکاملتری دارد:‏غه يکی از مهمترين برکات عالم اسلام بخصوص جهان تشيع است،‏ هم منفعت دنيوی دارد و هم منفعت اخروی ودر مقابل هيچ زيان دنيوی يا اخروی ندارد.‏ بخدا سوگند که اگر همه مسلمانان جهان دستورهای عالی اين دين جاودانی رابه کار می بستند برکات زمين و آسمان بر آنها نازل می گشت و مسلمين عظمت و سربلندی گذشته خود را باز می يافتندو يکی از اين موهبت ها همين صيغه کردن است که به روايت ابن اثير در کتاب نهايه رحمتی از ناحيه خداوند بر امتمحمد است.‏ در حقيقت اين سخن از سرچشمه صاف امير مومنان علی تراوش کرده است.‏ براستی هم که صيغه کردننعمت و برکت بزرگی برای کافه مسلمانان است که متأسفانه امروز مسلمين آنرا بدست خود نابود می کنند و از آثار وثمرات گرانبهای آن محروم می مانند.»‏* * *ضابطه ديگری در همين جهان تشيع،‏ در طول قرون اعتباری در حد قانون مذهبی يافته است،‏ در صورتيکه نه تنهاهيچ پشتوانه مذهبی ندارد،‏ بلکه صراحتاً‏ مخالف اين حکم قرآنی نيز هست که:‏ نا«‏ اکرمکم عنداالله اتقيکم»‏ ‏(حجرات،‏١٣)، و آن افسانه ‏«سيد اولاد پيغمبر»‏ است که بخصوص از زمان صفويه بر آن تأکيد گذاشته شده است.‏عنوان سيد در اصل عربی مفهوم آقا و سرور را دارد،‏ ولی در جهان شيعه اين لقب اختصاصا به کسانی داده شده استکه نسبشان از راه فاطمه،‏ دختر پيغمبر،‏ به محمد می رسد،‏ يا به تعبير صحيح تر خودشان ادعای چنين ميراثی رادارند.‏ از همان زمان که ‏«توقيع»‏ امام زمان راويان احاديث را به مقام نيابت امام در امر حکومت برگزيد،‏ اين‏«سادات»‏ نيز از جانب اين راويان احاديث برگزيدگان خاص خداوند در روی زمين شناخته شدند،‏ بهمان ترتيب کهيهوديان اولاد ابراهيم از جانب تورات ملت برگزيده يهوه شناخته شده بودند.‏ حديثی که شيخ صدوق در کتاب امالیخود از امام جعفر صادق و به ادعای او خود اين امام از پيغمبر اسلام نقل کرده،‏ بيانگر اين مقام استثنائی ‏«ساداتاولاد پيغمبر»‏ است:‏‏«در حديث معتبر است از کشاف حقايق جعفربن محمد عليه السلام،‏ که رسول خدا صلی عليه و آله فرمود:‏ در روزقيامت از اولين تا آخرين مردم در يکجا جمع شوند،‏ و ظلمت بر آنها مستولی گردد،‏ و به خدا التماس کنند که اينظلمت برطرف گردد.‏ پس قومی نورانی پيدا شوند.‏ مردم پرسند:‏ شما پيغمبرانيد؟ گويند نيستيم.‏ پرسند:‏ ملائکه ايد؟گويند نيستيم.‏ پرسند:‏ شهدائيد؟ گويند نيستيم.‏ پرسند:‏ پس خود بگوئيد که هستيد؟ گويند ما ساداتيم.‏ و همان وقت از آسمانندا رسد که ای جماعت سادات،‏ برای هر کسی که دوستدار شما بوده است به درگاه ما شفاعت کنيد که آنرا می پذيريم!.»‏مفهوم ضمنی چنين حديث معتبر اين است که در دستگاه خداوند هر مسلمانی،‏ هر قدر هم پرهيزکار يا شرافتمند يا اهلعلم و فضل بوده باشد باز هم بايد بابت همه اعمال صواب يا ناصواب خود دقيقا جواب پس بدهد،‏ اما يک سيد حسنیيا حسينی يا موسوی نه تنها بدون سئوال و جوابی سفيد مهر رفتن به بهشت را دارد،‏ بلکه هر دوست و آشنای ديگرخود را نيز،‏ در هر درجه از صلاحيت اخلاقی،‏ می تواند از طريق شفاعتی که پيشاپيش پذيرفته شده است با خودهمراه ببرد.‏صفحه ١٣ از ١۴


تولدی ديگرقوانين در آئين های توحيدی...»البته در همين دنيا نيز سيد بودن مزايای فروان دارد:‏ ماليات خمسی که در اسلام وصول می شود يک قسمت آنسهم سادات است و يک قسمت آن سهم مجتهد جامع الشرايط»‏ ‏(کشف الاسرار،‏ ص‎٢۶٠‎‏)‏ و ‏«فقط بعد از آنکه بودجهسادات داده شده بقيه آن می تواند در راه مصالح کشور صرف شود.»‏ از ديگر امتيازات اين سيد بودن اين است که:‏‏«زن يا دختری که به صيغه سيد درآيد خودش به عنوان عروس پيغمبر به بهشت می رود و پدر و مادر و بستگانشنيز بی احتياج به سئوال و جواب با شفاعت پيغمبر وارد بهشت می شوند»‏ ‏(مجلسی،‏ بحارالانوار،‏ جلد ششم).‏صفحه ١٤ از ١۴


تولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهب>>>>٢


یولیانیانیانیبایانیهایکلیائتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبدر صفحاتی که گذشت کوشيدم تا آنجائی که محدوديت کتاب اجازه می دهد،‏ نموداری از متون سه کتاب مقدسآئين های توحيدی را در زمينه مسائل بنيادی نقل کنم،‏ بی آنکه غالبا درباره آنها اظهار نظری کرده باشم.‏ آنچه درصفحات آينده خواهيد خواند نموداری از اظهار نظرها،‏ بررسی ها و نتيجه گيری پژوهشگران و انديشمندان ومورخان جهان غرب در ارتباط با همين متون است که حاصل آنها هم اکنون بصورت هزاران کتاب و مقاله و رسالهتحقيقی در دسترس عموم قرار دارد.‏ همهِ‏ آنچه خواهيد خواند از محققين برجسته ای نقل شده اند که من فهرستی ازاسامی آنها و مشخصات کتاب ها يا مقالاتشان را در ارتباط با هر يک از فصول کتاب حاضر در پايان اين کتاب آورده ام،‏برای اينکه توجه خوانندگان را از اصل منحرف نکرده باشم ترجيح داده ام از ذکر جداگانه اين مشخصات درزيرنويس هر صفحه خوداری کنم.‏ شايد نيازی بدين تذکر نباشد که شمارهِ‏ کتاب ها و مقالاتی که در طول اين سه قرندر زمينه مطالب مورد بحث منتشر شده اند صدها برابر فهرستی است که در پايان کتاب حاضر آمده است،‏ و آنچه مننقل کرده ام تنها فهرست و مشخصات آثاری است که مورد مراجعه خود من قرار گرفته اند.‏* * *انديشه وجود قدرت هائی ناپيدا ولی نيرومند که بر روند زندگی روزمره بشر نظارت و حکومت می کنند،‏ و در طولزمان مايه پيدايش مذاهب مختلف اساطيری و بعدا توحيدی شده اند،‏ از کجا سرچشمه می گيرد؟ پژوهشگران فراوانیدر دو سه قرن گذشته کوشيده اند تا برای اين پرسش پاسخ قابل قبولی بيابند،‏ که شايد فرضيه زير يکی از واقع بينانه ترينآنها باشد:‏‏«احتمالا مهمترين عاملی که مذاهب را بوجود آورده است ترس از ناشناخته است.‏ ترس بشر ابتدائی از نيروهایمقتدر طبيعت که او را در ميان گرفته بودند،‏ ترس بشر پيشرفته تر از خداي که اين نيروها را در اختيار خودداشتند،‏ و ترس بشر بازهم پيشرفته تر از خدای واحدی که بر مجموع اين نيروها حکومت می کرد.‏ واکنش همه آناندر اين راستا،‏ واکنش بوميان مکزيک و پرو در هنگام کشف قاره آمريکا توسط جهانگشايان اسپاني بود که چونآنها را سوار بر اسب هائی ديدند که هيچوقت نديده بودند،‏ و از لوله های آتشبار توپ های آنها صدائی رعد آساشنيدند که هيچ وقت نشنيده بودند،‏ ترديدی در اين نکردند که با خداي مقتدر روبرو شده اند که بايد آنها را پرستيد.‏فراموش نکنيم که اين واکنش تنها به مذاهب اوليه مربوط نمی شد،‏ زيرا که عملا مسيحيت و اسلام نيز شکل گيریخود را تا حد بسياری مديون هراس مردم متمدن عصر از دوزخ بعد از مرگ و آتش سوزان و ملائک عذاب و تازيانهو مارها و عقرب ها و آب جوشان آنها بودند.‏ چنين برداشتی طبعاً‏ به بسياری از ‏«چرا»هائی که به ناچار مطرح می شدو هنوز جواب قانع کننده ای برای آنها وجود نداشت پاسخ می داد.‏ بدين ترتيب بود که در پس هر يک از عناصرطبيعت گرداننده ای ناپيدا جای داده شد:‏ خداي خورشيد و ماه را به حرکت می آوردند،‏ خدايان ديگری غلات و ميوه هارا می رساندند،‏ خداي نيز رعد و صاعقه می فرستادند،‏ در انتظار آنکه همه اينها به نوبه خود زير فرمان خدايانمقتدرتری قرار گيرند که هم خورشيد را می گردانند،‏ هم گندم و تاک را می رويانند،‏ هم رعد و صاعقه می فرستند»‏‏(گوستاو لوبون:‏ زندگی حقايق).‏با آنکه خدا در برداشت کلی ما خدائی مذکر است،‏ و نقاشان و مجسمه سازان نيز او را همواره با ريش و گيسویسپيد مجسم ساخته اند،‏ خدايان اوليه تقريبا همگی خدايان زن بوده اند،‏ زيرا خلاقيت و باروری در آنان و نه در مردانتجلی می يافته است.‏ صدها پيکره ماقبل تاريخی که از استخوان يا عاج يا قلوه سنگ تراشيده شده اند،‏ در قرن گذشتهو قرن کنونی در نواحی پهناوری از سيبری خاوری گرفته تا اروپای شمالی و اسکاتلند و اسپانيا و فرانسه و منطقهدانوب و بلغارستان و ساردنی و مالت و خاور نزديک و آناتولی و افريقا و چين و اندونزی بدست آمده اند که تقريبابه همه آنها از جانب باستان شناسان لقب ونوس ‏(ونوس ويلندف،‏ ونوس لسپوگ،‏ ونوس گاگارينو،‏ ونوس کيوتسا وغيره)‏ داده شده است،‏ هرچند که هيچکدام از آنها شباهت زيادی با ونوس زي ميلو ندارند.‏وجه مشخص همه اين ونوس ها فربهی آنها است که در قاموس اجداد کهن ما از توانائی بيشتری برای باروریحکايت می کرده است.‏ بدين ترتيب،‏ از چهل سال پيش که نخستين تمدن های ماقبل تاريخی تدريجاً‏ در جوامع پراکندهانسان های اوليه شکل گرفتند مذهب نياکان دوردست ما جنبه ‏«مادرخدائی»‏ داشت و تنها در حدود پنجهزار سال پيشصفحه ٢ از ٣۴ صفحه


یکنیها یائیآبیسایکایائیابیهایحتیعنیفایعنیعنیائی سيقایحتی اتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهببود که اين سنت جای خود را به ‏«پدرخدائی»‏ کنونی سپرد.‏ سنت پرستش ‏«الهه مادر»‏ يا ‏«مادر زمين»‏ دردنيای امروزی ما نيز در نزد مردم شمالی اروپا ‏(اسکاتلند،‏ ايرلند،‏ اسکانديناوی،‏ پروس شرقی)‏ بصورتی عاميانه باقیمانده است و روز ‏(که کلي کاتوليک از سال ١٩۵٠ به بعد آنرا روز مريم مقدس شناخته است)‏ بصورتروز ‏«زمين مادر»‏ جشن گرفته می شود.‏ در ليتوانی اين سنت،‏ جشن Zemyna نام دارد که می تواند با ريشهايرانی زمين در ارتباط باشد.‏١۵ اوتعصر خدای مرد در حدود ششهزار سال پيش توسط آري ها که در آن هنگام پا به صحنه تاريخ گذاشتند آغاز شد.‏کتاب تحقيقی قطوری بنام ‏«تاريخ عمومی خدا»‏ Histoire generale de Dieu که تنها چند ماه پيش در پاريسمنتشر شد آري ايرانی را نخستين گروه از خانواده بزرگ ‏«هند و اروپائی»‏ می داند که خدايان مرد را درمجمع ارباب انواع بر مسند قدرت نشانيدند.‏ با ظهور اين خدايان،‏ ‏«الهه های مادر»‏ که تا آنوقت بدون مرد فرزند می آوردندو نقش بنيادی آنها اين بود که مظهر ادامه زندگی باشند،‏ زندگانی طبيعی تری پيدا کردند،‏ ي با خدايان مرد نورسيدهپيوند يافتند که هم شوهران و هم فرزندان آنها بودند،‏ هرچند که در بخش بزرگی از جهان،‏ ي در آسيای باختری ومديترانه شرقی تا مدتی دراز جنبه مادری بر جنبه همسری برتری داشت و کماکان اي نقش سالارانه با زنان بود.‏خدايان بزرگ و کوچک دوران اساطيری،‏ در هر يک از ميتولوژی مختلف رنگ شرايط جغرافي و اقليمی وقومی خاص خودشان را دارند.‏ همه اين خدايان فرآورده های محلی هستند،‏ ي محصولات خاص سرزمين ها وسنت ها و فرهنگ ها،‏ و پاسخگوی نيازهای مادی و روحی ساکنان آنها.‏ يونان کهن در ميتولوژی خود خدائی بنامخدای شراب داشت،‏ زيرا قسمتی از بهترين انگورهای جهان در اين سرزمين پرورش می يافت،‏ و افري اه چنينخدائی را نداشت برای اين که اصولا انگور نداشت،‏ در عوض خدای بائوباب داشت،‏ همچنانکه مصريان خدای تمساحداشتند و سرخ پوستان خدای گاوميش و بوميان امري جنوبی خدای ذرت و هنديان خدای ببر که تجلی کالی الههخون آشام آنها بود.‏با اينهمه،‏ اين بحثی نيست که تنها در اروپای قرن فروغ و يا بعد از آن مطرح شده باشد.‏ بيست و پنج قرن پيشکزونوفانوس فيلسوف و شاعر يونانی در همين باره نوشته بود:‏ ‏«خدايان حبشی پوست سياه و موهای مجعد دارند،‏ درصورتيکه خدايان بربرهای شمالی چشم و موطلائی هستند.‏ اگر گاوان و اسبان نيز عقل ما را داشتند،‏ و دست هایما را،‏ به احتمال بسيار خدايانشان را با شاخ و دم مجسم می کردند.»‏در ‏«ديکسيونر فلسفی»‏ ولتر در همين زمينه آمده است:‏ خا«‏ يرا اطاقکی در گوشه باغ برای خودم ساختم.‏ شنيدم کهيک کور به دوستانش می گفت بايد موش کور خيلی مهمی اين بنای عظيم را ساخته باشد،‏ و يک راسو بدو جواب داد:‏شوخی می ؟ چنين کاری فقط از يک راسوی نابغه ساخته است.‏ فکر می کنم اگر يک کرم ابريشم هم می خواستبه پيله ابريشمی که دور خود تنيده است نامی بدهد اسمش را آسمان می گذاشت.»‏«مذاهب در آغاز صرفا جنبه محلی داشتند و بدنبال ‏«بازاري نمی رفتند.‏ هر قوم و قبيله ای مذهب خاص خودش راداشت،‏ بهمان صورتی که زبان و رسوم و مقررات اختصاصی خود را داشت.‏ تصور اينکه بيگانگان خدايان او رابپرستند،‏ برايش نوعی بی احترامی به حقوق اين خدايان تلقی می شد.‏ وقتی هم که خدائی در شرايطی خاص از اقليمخود به اقليمی ديگر سفر می کرد،‏ به اقتضای شرايط اجتماعی و فرهنگی تازه تغيير ماهيت می داد،‏ و اين قاعده دردوران آئين های ‏«توحيدی»‏ نيز همچنان برقرار ماند.‏ بقول فوستل دوکولانژ مورخ نامی قرن نوزدهم فرانسه ‏«وقتيکهکنستانتينوس امپراتور رم مسيحيت را آئين رسمی امپراتوری رم اعلام کرد و بدان هويتی يونانی داد،‏ يهوديت نيز ازچهره عبوسی که پيغمبران آن در طول قرون برايش ساخته بودند بيرون آمد و بدست کشيشانی که فلسفه يونانی راآموخته و از آن اشباع شده بودند صورت خدای قابل معاشرت و دوست داشتنی مسيحيت را بخود گرفت.»‏ در همينزمينه،‏ و در همان زمان،‏ گوستاو لوبون در ‏«تمدن های هند»‏ خود نوشت:‏ ‏«آئين بودائی هند و آئين بودائی چين وژاپن نه تنها شباهتی با يکديگر ندارند،‏ بلکه تفاوت آنها در حدی است که دانشمندانی که برای نخستين بار در اينکشورها درباره بودائيسم به تحقيق پرداختند تصور کردند که با مذهب تازه ای روبرو شده اند.‏ بهمين ترتيب آئيناسلام در مسير خود از عربستان به هند تغييراتی چنان بنيادی يافته است که شناخت آنرا تقريبا غير ممکن می کند،‏زيرا که توحيدی ترين مذهب جهان در اين سرزمين عملا تبديل به يکی از آئين های اساطيری شده است.‏ مثلا در نزدصفحه ٣ از ٣۴ صفحه


ي(‏یجایهایائیهایهایائیائیائیائیجایائیولیهاتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهببوميان دراويدی دکن بطوری رنگ برهمائی گرفته است که تنها تفاوت ميان اين دو آئين اين است که در آنها محمد رادر برهما گذاشته اند.»‏(mythological)متعددی در سرزمين ها و در نزد اقوام مختلفاز حدود پنجهزار سال پيش،‏ آئين های اساطيریجهان شکل گرفته اند که بخشی از آنها در طول زمان از ميان رفته اند و بخشی ديگر همچنان برجای مانده اند.‏ دائره المعارفمعتبر ‏«فرهنگ ميتولوژی ها»‏ که با همکاری دسته جمعی کارشناس تاريخ مذاهب در چند سال پيش بچاپرسيده،‏ مشخصات بيش از يکصد آئين اساطيری مختلف را که در گذشته در پنج قاره جهان پا به وجود گذاشته اند بهتفصيل نقل کرده است که از جمله مهمترين آنها می توان از آئين های کهن مصری و سومری و از ميتولوژیسامی ‏(بابلی،‏ اکدی،‏ آشوری،‏ فنيقی،‏ عرب)،‏ ميتولوژی آري ‏(هيتی،‏ ايرانی،‏ هندی،‏ يونانی،‏ ژرمنی،‏اسکانديناوی،‏ لاتينی،‏ اسلاو،‏ ارمنی،‏ اوستی)،‏ ميتولوژی آسي ‏(چينی،‏ ژاپنی،‏ ويتنامی،‏ کره ای،‏ مغول،‏ ترک،‏تاتار،‏ فنلاندی،‏ اسکيمو)،‏ آئين های قبيله ای افريقائی و بوميان استراليا و نيوزيلند و گينه نو و جزاير اقيانوس آرام،‏و ميتولوژی امريکا نام برد،‏ که جمع خدايان آنها بيش از صدهزار برآورد شده اند.‏٩٧(-بعضی از اين آئين های اساطيری در سطحی بسيار ابتدائی هستند،‏ در عوض برخی ديگر منعکس کننده فرهنگ هائیبسيار پيشرفته و ظريفند که عاليترين آنها را در يونان کهن می توان يافت،‏ اين ميتولوژی پر آب و رنگ و شاعرانهيونانی به تنهائی مجموعه ای از سی هزار خدای مرد و زن و نيمه خدايان و قهرمانان را در بر می گيرد که بسياریاز آنها در معتقدات اساطيری آري ‏(هند و اروپائی ريشه دارند.‏ همين معتقدات آري پايه آئين مزدائی ايران کهننيز قرار گرفته اند که بعدا آئين توحيدی زرتشتی از آن سر برآورد و تأثير گسترده ای در آئين های توحيدی سامیهوديت،‏ مسيحيت،‏ اسلام)‏ برجای گذاشت،‏ همچنانکه شعبه ميترائی مزدائيسم نيز از راه امپراتوری رم عميقاً‏ درشکل گيری مسيحيت اثر بخشيد.‏ از دوران رنسانس به بعد،‏ ميتولوژی يونانی بطوری در هنر و ادب و انديشه جهانغرب رخنه کرده که نفوذ ‏«يهودی مسيحی»‏ سنتی آنرا در مقياس وسيعی تحت الشعاع قرار داده است.‏تحول بنيادی بعدی در تاريخ مذاهب،‏ پيدايش خدايان ‏«توحيدی»‏ و استقرار آنها در خدايان اساطيری در بخشبزرگی از جهان باستان بود.‏ اين تحولی بود که می بايست تا به امروز نقش بسيار موثری در روند تاريخ و تمدنبشری ايفا کند،‏ بی آنکه اين نقش الزاما جنبه مثبت داشته باشد،‏ زيرا درست همين آئين های توحيدی بودند که سنتکشتار گروهی از آفريدگان خدا را بدست گروهی ديگر از آفريدگان همين خدا و بنام همين خدا برقرار کردند و در اينراستا دو هزار سال بر صفحات تاريخ رنگ خون زدند.‏ آماری که در سال جانب يک انيستيتوی معتبر بين المللیانتشار يافت حاکی از اين بود که در بيست قرن گذشته جهان بشری هزار و نهصد سال را در جنگ و تنها يکصد سالآنرا در صلح گذرانيده است،‏ و از اين هزار و نهصد سال بيش از يکهزار سال در جنگ های مذهبی گذشته است که دوآئين مسيحيت و اسلام عامل آن بوده اند.‏ به حکايت همين آمار شمار مردان و زنان و کودکانی که در اين مدت بنامخدا کشته شده اند از مجموع قربانيان بربرهای شمالی و آتيلا و مغول و تاتار و جنگ های مستعمراتی بيشتر بوده است.‏١٩٩۴ ازوقتيکه سخن از آئين های توحيدی به ميان می آيد،‏ بطور سنتی تنها سه مذهب يهودی و مسيحيت و اسلام مشمولاين صفت شناخته می شوند،‏ در صورتيکه تاريخ جهان شاهد سه آزمايش - و نه تنها يک آزمايش از اين نوع بودهاست و در طول قرون سه نهضت و نه فقط يک نهضت توحيدی شکل گرفته اند.‏ نخستين اين آزمايش ها در مصر کهنو در زمان آمنوفيس چهارم ‏(قرن چهاردهم پيش از ميلاد مسيح)‏ صورت گرفت که در دوران فرعونی خود خدائی بهنام آتن را که خورشيد مظهر آن بود خدای يگانه آفريننده و گرداننده جهان هستی شناخت و تمام ديگر خداياناساطيری مصر را از مسند خود فرود آورد،‏ و به همين جهت نام خويش نيز به ‏«آخن آتن»‏ تغيير داد.‏ اينآزمايش با مرگ خود اين فرعون پايان يافت و پس از وی آئين کهن مصری به ترکيب پيشين خود بازگشت و آزمايش هایمشابه ديگری نيز در تاريخ باستانی اين کشور صورت نگرفت.‏-،آزمايش دومين در ايران توسط زرتشت انجام گرفت که از مجتمع خدايان آري اهورامزدا را بيرون آورد و او راخدای يگانه شناخت و دو مظهر خير و شر،‏ سپنتامينو و انگره مينو(اهريمن)‏ و بقيه را در مقام امشاسپندان و ايزداندر زير فرمان او قرار داد،‏ ولی به خلاف آئين آتن،‏ آئين توحيدی او بصورت تنها آئين توحيدی آري پا برجا ماند ودر دوران ساسانی آئين رسمی شاهنشاهی ايران شناخته شد و پس از آن نيز بدست پيروان اين آئين در خود ايران وتوسط پارسيان ايرانی در هند ادامه يافت.‏صفحه ۴ از ٣۴ صفحه


یهایسایعنیستیجایهاتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبآزمايش سومين آزمايشی بود که توسط قوم کوچک يهود در سرزمين کنعان ‏(فلسطين)‏ آغاز شد و بعدا در قالب دوآئين سامی ديگر،‏ مسيحيت و اسلام،‏ بخش های بزرگی از جهان را فرا گرفت.‏ ويژگی اين هر سه آئين،‏ کهپژوهشگران قرن نوزدهمی تاريخ مذاهب آنها را آئين های توحيدی يهودی ناميده اند،‏ اين بود که بخلاف دو آئينتوحيدی مصری و ايرانی که جائی برای خشونت در بافت مذهبی و اجتماعی خود قائل نشده بودند،‏ اين آئين هایتوحيدی يهودی شمشير را ابزار اصلی استقرار و گسترش خود قرار دادند.‏ در دوتای اين آئين های سه گانه،‏ آئينيهود و آئين اسلام،‏ اين امر اساسا يک فريضه مذهبی اعلام شد،‏ ولی در آئين سومين،‏ جانشينان قانونی عيسی مسيحبودند که عليرغم خواست خود او اين شمشير کشی را بصورت فريضه درآوردند.‏تا هنگامی که مسيحيت و اسلام پا به صحنه تاريخ نگذاشته بودند،‏ هيچ جنگی بنام مذهب صورت نگرفته بود وهيچيک از آئين های اساطيری از راه زور بدنبال گسترش نفوذ خود نرفته و دست به کشتار مقدس نزده بود.‏ تنهاخدايان توحيدی بودند که بنام مذهب فرمان کشتار دادند.‏ به گفته ماکس وبر،‏ پيش از آنکه کنيسه ها و کليساها ومساجد انحصارداران حق آدمکشی مقدس شوند،‏ هيچ پرستشگاهی چنين حقی را بنام خدايان غير توحيدی برای خودمطالبه نکرده بود،‏ و هيچ شمشيری بخاطر آن کشيده نشده بود که خدائی را با قانون خود به ديگران بقبولاند.‏جابجائی خدايان توحيدی با خدايان اساطيری،‏ استقرار ديکتاتوری آسمانی در دمکراسی پيشين بود،‏ زيرا تا آنزمان اين خدايان بزرگ و کوچک اساطيری هر کدام در منطقه عمل خود اختيار محدود خويش را داشتند و عادتاً‏ بهکار ديگران دخالتی نمی کردند.‏ اختلافات احتمالی آنها نيز با مراجعه به خدای خدايان هميشه نقش کدخدامنشیداشت - به نحوی مسالمت آميز حل می شد.‏ پيروان زمينی اين خدايان بجای ترسيدن از آنها با آنان دوست بودند ومی کوشيدند تا حسن نظر و ياريشان را با اهداء پيشکشی جلب کنند،‏ و وقتی هم که از آنها ناراضی می شدند بهسراغ خدايان ديگری می رفتند.‏ با ظهور قدرت مطلقه ای در آسمان اين همزي ديرينه برهم خورد و جای خود رابه فرمانروائی يک خدای خودکامه و سختگير داد که برخلاف گذشته نه می شد با او گفتگوئی داشت و نه می شدسازشی کرد،‏ فقط می بايست از او ترسيد و بی چون و چرا اطاعتش را کرد.‏ قانون قرن بيستمی ‏«يک کشور يکتوحيدی در آسمان برقرارملت،‏ يک پيشوا»‏شد و جای تعجب نبود که فاشيسم قرن بيستمی نيز با همه پيامدهای آن به آسمان راه يابد.‏- کهEin Volk, ein Land, ein Reich, ein Fuhrer با نوآوریدر کتاب تاريخ عمومی خدا که قبلا از آن سخن رفت،‏ در همين باره آمده است:‏ ‏«در دوران ما خدايان اساطيری ازگردونه خارج شده اند،‏ ولی آيا واقعا خدايان ‏«برتری»‏ در قالب خداهائی که توحيدی ناميده می شوند جايگزين آنانشده اند؟ و اگر چنين باشد،‏ اين ‏«برتری»‏ زاده چه ضوابطی است که پيش از آن وجود نداشته است؟ می دانيم کهارزش های بنيادی مسيحيت ي اخلاق و عدالت و احترام به حقوق ديگران بدست تمدن يونانی نضج گرفت و نهبدست کلي مسيحی،‏ و ضوابط معنوی اين جهانی و آن جهانی اسلام نيز ضوابط فرهنگ ايرانی و ديگر فرهنگ هائیبود که در جهان اسلام ادغام شدند.‏ يهوديت هم تا آنجا که با مسيحيت درنياميخته بود اصولا ضوابطی اخلاقی نداشتکه ملاک داوری قرار گيرد.»‏آيا واقعا اين آئين های توحيدی،‏ برداشت اصيل تر و معنوی تری را از مفهوم ‏«خدا»‏ به همراه آوردند؟ در پايان قرنگذشته نيچه در کتاب معروف خود غروب بت ها Gotzendammerung نوشت:‏ ‏«برای اينکه بت پرست نباشی،‏کافی نيست که بت ها را واژگون کرده باشی،‏ بايد خوی بت پرستی را ترک گفته باشی»،‏ و آنچه آئين های توحيدیسامی عرضه کردند از نظر نيچه ترک بت پرستی نبود،‏ فقط جابجائی بت هائی کوچک با بتی بزرگتر بود که همهويژگی انسانی بت های پيشين را داشت،‏ با اين تفاوت که قدرت و اختيار کليه آنها را يکجا در خود تمرکز داده بود.‏در سه قرن گذشته،‏ صدها انديشمند و پژوهشگر و صاحبنظر جهان غرب اين برداشت فلسفی را مورد بررسیگسترده ای قرار داده اند که حاصل آنها تاکنون بصورت صدها کتاب و رساله منتشر شده است و نتيجه گيری مشترکتقريبا همه اين بررسی ها اين است که اين خدايان توحيدی نيز،‏ بدان صورت که در کتاب های مقدس عرضه شده اند،‏بنوبه خود آفريده انسانند و نه آفريننده او،‏ و از همين رو است که آنچه از زبان آنها در اين کتاب ها آمده غالبامتناقض با واقعيت های علمی و واقعيت های تاريخی و در بسيار موارد خلاف بديهی ترين ضوابط اخلاقی است.‏شخصيت علمی و فلسفی اين انديشمندان،‏ که به عئوان نمونه ای از آنها می توان از لا يب،‏ نيتس،‏ نيوتن،‏ کتنت،‏ولتر،‏ روسو،‏ ديدرو،‏ هگل،‏ بويل،‏ شوپنهاور،‏ داروين،‏ رنان،‏ انگلس،‏ زولا،‏ نيچه،‏ هايدگر،‏ فرويد،‏ اينشتاين،‏ برتراندصفحه ۵ از ٣۴ صفحه


یدایابیهایستیشتیعنیستیعنیابیستیولیجایعنتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبراسل،‏ توين بی،‏ ولز،‏ مترلينک،‏ نام برد،‏ اجازه آن نمی دهد که به اظهار نظرهای آنان به سادگی مهر غرض ورزیزده شود.‏ آنچه غالب اينان در اين راستا بيان داشته اند،‏ انکار خدا نيست،‏ انکار آن خدائی است که کتاب های مقدسعرضه کرده اند،‏ و نيچه درباره او از زبان يک غيبگوی دور کهن گفته بود:‏ ‏«بدبختی را ببين که در روی زمينسروران کهن تبديل به فرومايگان نو شده اند،‏ و در آسمان نيز خدائی يهودی از کار درآمده است.»‏اگر هم انديشه خدای واحد،‏ بطوريکه زيگموند فرويد عقيده دارد،‏ در مصر کهن و در دوران يک فرعون ‏«توحيدی»‏شکل گرفته بود،‏ خدائی که بعدا بنام يهوه اولين خدای ‏«توحيدی»‏ شناخته شد،‏ هيچ شباهتی با ‏«آتون»‏ مصری کهمظهر عرفانی و شاعرانه ای از زيبائی و فروغ و معنويت بود نداشت،‏ بلکه خدائی ترشرو،‏ کينه توز،‏ بيرحم و خودخواه بود که فقط با زبان تهديد و ارعاب سخن می گفت و از بندگان خود تنها اين توقع را داشت که از او بترسند،‏ ونه اينکه او را دوست داشته باشند.‏ خود يهوه در تورات خويشتن را خدائی حسود ‏(سفر خروج،‏ باب بيستم،‏‏(سفر خروج،‏ باب‏(سفر پيدايش،‏ باب نوزدهم،‏بيرحم ‏(سفر خروج،‏ باب دوازدهم،‏‏(سفرخروج،‏ باب چهاردهم،‏ ۵)، مال اندوز ‏(سفر اعداد،‏ باب سی ويکم،‏چهاردهم،‏ می کند،‏ و پيغمبران او نيز از دستورهای موکد وی در قتل عام ‏(صحيفه يوشع)‏ و‏(هوشع،‏ باب هفتم،‏ کلاه برداری ‏(سفر خروج،‏ باب يازدهم،‏ ٢) سخن می گويند.‏،(١۵٢۴)، مغرور٣٧-۴١)، انتقامجو٢٩)، ويرانگر۴)، خودستا٢٣)، معرفیدر هر سه کتاب آسمانی،‏ خدای توحيدی همانند خدايان اساطيری،‏ در چهره انسانی تصوير می شود:‏ در تورات باپيغمبران خود غذا می خورد و کُ‏ می گيرد و قصد کُشتنشان را می کند،‏ در انجيل و قرآن بر روی تختی نشستهاست که در يکجا هفت ملک مقرب در برابرش ايستاده اند ‏(يوحنا،‏ باب اول،‏ و در ديگر هشت مَلَک آنرا بردوش گرفته اند ‏(الحاقه،‏ در هر سه کتاب توحيدی موسی خدا را از روبرو در بالای کوه طور ‏(سينا)‏ می بيند وبا او حرف می زند،‏ و در تورات نشيمنگاهش را نيز به موسی نشان می دهد ‏(سفرخروج،‏ باب سی و سوم،‏پيغمبر ديگرش داود را در روی تخت خود در دست راست خويش می نشاند ‏(حزقيال نبی،‏ باب بيست و چهارم).‏ همهاينها مشخصاتی است که خدايان غير توحيدی،‏ عمون،‏ بعل،‏ مردوخ،‏ زئوس،‏ ژوپيتر نيز داشته اند و وجه مشترکهمه آنها اين بوده که هم شکل آدمی را داشته اند هم خصائص آدميان را.‏١٩)، و(۴٠Einstein.(١٧و اتفاقا درست در همين مورد،‏ همانطور که می نويسد:‏ ‏«شايد بتوان در اين ترديد کرد که خدا اصولاوجود دارد يا نه،‏ و کائنات چگونه آفريده شده است،‏ و اين کائنات ابدی است يا نيست،‏ در هيچ صورت نمی توانقبول کرد که چنين خدائی از نزديک يا از دور،‏ به يک انسان دوپای روی زمين شباهت داشته باشد.»‏ديگر اين خدايان توحيدی که همين اينشتاين مطلقا حاضر به پذيرفتن آنها نيست،‏ جنگجوئی آنان واز ويژگی دعوتی است که به کشتار و غارت ويرانگری می کنند،‏ به هر دليلی که باشد و با هر توجهی که درباره اين آدمکشیمقدس آورده شود.‏ واقعيت تاريخی در اين مورد اين است که دو آئين اسلام و مسيحيت - و تنها اين دو آئينخواسته اند به زور اسلحه قانون خود را بر سراسر جهان تحميل کنند.‏ يکیديدگاه امپرياليسم مذهبی داشته اند،‏ ي اين بود که چون به گفته سعدی دو پادشاه در اقليمی نگنجند برای دواز نتايج اجتناب ناپذير اين منطق امپريالي در آسمان يا در زمين نبوده است.‏ آرنولد توين بی،‏ سرشناس ترين مورخ عصربالانشين نيز امکان همزي خ ما،‏ در اين باره در ‏«بررسی تاريخ»‏ خود می نويسد:‏ ‏«کاهش تدريجی شمار مذاهب و سرانجام تقسيم آنها به چند آئينتبديل به واقعيتمسيحيت و اسلام را به دنبال آورد،‏ ي مشخص،‏ برخورد الزامی دو مذهب سلطه جو ي باورنکردنی جنگ خدا با خدا شد.»‏- هموارهارزي کتاب ‏«تاريخ خدا»‏ که قبلا ذکر آن رفت،‏ ارزي جالب ديگری در همين زمينه است:‏ ‏«همه تاريخ مسيحيت واسلام چنان گذشته است که گوئی کليسا و مسجد رسالت تبديل الهيات را به آئين نامه يک امپرياليسم آسمانی بعهدهخود داشته اند،‏ و در اين راستا جنگ های چند صد ساله صليبی برخورد دو توتاليتاريسم مذهبی بيش نبوده است.‏ دراين پيکار مستعمراتی،‏ يهوه مسيحيان و االله مسلمانان نقش مارشال هائی را ايفا کرده اند که می بايد نيروهای تحتفرماندهی خود را به جهانگشائی تمام و کمال رهبری کنند،‏ ولو اينکه انجام چنين برنامه ای مستلزم نابودی همهآنهائی باشد که آماده قبول بی چون و چرای اين نظم امپريالي نباشند،‏ زيرا که اينان الزاما يا کافرند،‏ يا جاهل،‏ ياپيروان شيطان،‏ و با حتمال بسيار هر سه اينها.‏ و چنين است که در طول قرون آئين های ‏«توحيدی»‏ که خود رانمايندگان خدائی مشترک در روی زمين دانسته اند بيش از همه ‏«غير توحيدی ها»‏ دشمنان آشتی ناپذير يکديگر ازصفحه ۶ از ٣۴ صفحه


یائیجایپایهایابیابیهایولیسایانتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبکار درآمده اند،‏ و پيغمبران آنها نيز که می بايست پيامبرانی همدل و همزبان باشند در نقش ژنرال های ناسيوناليستبيش از هرکس ديگر به روی يکديگر شمشير کشيده اند.»‏همين محقق درديگر از اين ارزيخود می نويسد:‏‏«تاريخ مذاهب پر از نمونه های کسانی است که با احساس انجام وظيفه مذهبی،‏ بنام خدا آدم کشته اند و بدنبال آن باوجدان آسوده در انتظار بهشت نشسته اند،‏ زيرا بر اين اعتقاد راسخ بوده اند که تنها آنانند که کليددار حقيقت مطلقالهی هستند.‏ گزينش يک پيامبر تام الاختيار از جانب آسمان،‏ فرا خواندن الزامی جنگ در روی زمين است،‏ زيرامفهوم اجتناب ناپذير دخالت يک فرستاده آسمانی در امور زمينی اصطکاک ميان کسانی است که بدو ايمان آورده اندو کسانی که از قبول اين ايمان سرباز زده اند يا اصلا اطلاعی بر وجود چنين فرستاده نداشته اند.‏ فرستادن يک پيامبر،‏خود بخود چنين معنی می دهد که خداوند ميان برخی از آفريدگان خويش با برخی ديگر از آنها دست به انتخاب زدهاست،‏ و چنين انتخابی خواه ناخواه انتخابی خونين است.‏ روحانيت های حاکم با ترسيم تصوير خدا بر روی شمشير،‏ماهيت رابطه خود را با خدا تغيير دادند.‏ پيش از آن ترس از ‏«ناشناخته»‏ نياز به خدا را باعث می شد،‏ اين ترسبعدا جای خود را به ترس از ‏«خدای آن ديگری»‏ داد که راهگشای الزامی کينه توزی بيشتر و کشتار زيادتر بود.‏ وچنين بود که پرشورترين اشتياق آدميان به دستي به صلح و عدالت،‏ تبديل به يک سيستم منظم و برنامه ريزی شدهآدمکشی شد،‏ و مذاهب ‏«توحيدی»‏ هيمه های دوزخ را در همين جهان برافروختند.»‏اين پروانه آدمکشی در آئين سه گانه توحيدی بر اساس ضوابطی مشترک صادر نشده است:‏ در آئين يهودآدمکشی مقدس فقط آن نوع کشتاری بود که بخاطر تأمين منافع مادی قوم اسرائيل انجام می گرفت و نه برای ترويجآئين يهود،‏ و چنين کشتاری هر قدر بيرحمانه تر صورت می گرفت بيشتر مورد پسند يهوه بود،‏ زيرا که با ويرانیشهرها و قتل عام اهالی آنها جای زيادتری برای اسرائيليان باز می شد.‏ در جهان مسيحيت،‏ ميراث بران امپراتوری رماز همان زمان اعلام رسميت آئين مسيح سنت جنگجوئی و سلطه طلبی اين امپراتوری را،‏ اين بار به نام کليمقدسی که پيامبر آن از ريختن يک قطره خون وحشت داشت،‏ ادامه دادند و پيام صلح و محبت او را تبديل به پروانهآدمکشی مقدس کردند،‏ بطوريکه از قتل عام کاتاها تا خورد شدن استخوان های قربانيان انگيزيسيون،‏ از جنگ هایصليبی تا کشتار سن بارتلمی،‏ و از جنگ های صد ساله مذهبی تا ژنوسيد استعماری بوميان امريکا،‏ پرچم مسيحيت ازدرون دري از خون سر برافراشت.‏با ظهور اسلام اين پروانه کشتار مقدس برای نخستين بار با امضای رسمی خود خداوند صادرشد:‏ ‏«قاتلو الذينلايومنون باالله»،‏ ‏«قاتلوالمشرکين کافه کمايقاتلونکم کافه»،‏ ‏«و قاتلوهم حتی لاتکون فتنه»،‏ ‏«آنها را گردن بزنيد تا ازفرط خونريزی از درآيند،‏ و اسيرانشان را محکم در بند بکشيد»،‏ آنان را با شمشير بکشيد يا به دار بياويزيديا دست ها و پاهايشان را در جهت خلاف ببريد»،‏ ‏«هر جا که آنها را يافتيد بگيريد و بکشيد.»‏...»نخستين صد ساله تاريخ اسلام بطور بی وقفه در جنگ های جهانگشائی اسلامی گذشت،‏ هرچند که به گفته برتراندراسل انديشه غنيمت گيری نيز در آن سهمی اساسی داشت،‏ و اين موج جنگ و کشتار تنها وقتی متوقف شد کهشمشير عرب در پواتيه و در قسطنطنيه و آسيای ميانه از کار افتاد،‏ همچنانکه موج دوم جهانگشائی اسلامی دردوران ترکان عثمانی نيز وقتيکه شمشير ترک در وين و لپانته و تبريز از برش افتاد متوقف شد.‏ با اينهمه از کارافتادن شمشيرهای عرب و ترک کشتارهای دسته جمعی بنام اسلام را متوقف نکرد،‏ همچنانکه پايان جنگ های صليبیبه کشتارهای مذهبی در جهان مسيحيت پايان نداد.‏ درست بالعکس در اين راستا در طول بيش از هزار سال فجايعی درهر دو دنيای مسيحی و مسلمان صورت گرفت که روی مغولان و تاتاران و بربرهای قرون وسطائی اروپا را سفيدکرد.‏ فراموش نبايد کرد که تقريبا هميشه قربانيان اين فجايع کسانی بودند که به نحوی از انحا مزاحم قدرت طلبی ياسودجوئی نمايندگان تام الاختيار عيسی مسيح يا پيمغبر اسلام می شدند،‏ نه آنکه به خود دين يا به دينداران زيرسانيده باشند،‏ زيرا که صدها هزار قربانيان آين آدمکشی مقدس عموما هم از ايمان مذهبی برخوردار بودند وهم روياروئی کفر آميزی با خداوند نداشتند.‏البته همه اين کشتارها سفيد مهر لازم را از جانب قديسين مسيحی يا آيات عظام مسلمان داشتند،‏ همچنانکه پيش از آننيز سفيد مهر شيوخ و پيامبران يهوه را در اختيار داشتند.‏ سن اگوستن قديس نامی مسيحی فتوا می داد که:‏ ‏«وقتيکهصفحه ٧ از ٣۴ صفحه


سي«‏یائگيزيسيانیاپای«‏تولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبخداوند بر مبنای مصلحتی که خودش تشخيص می دهد فرمان کشتن صادر می کند،‏ آدمکشی برترين فضائل می شود وحرفه آنکس که در راه خدا می کشد بصورت دلپذيرترين حرفه ها درمی آيد.»‏ قديس نامی ديگر،‏ سن تماس آکوينوس،‏اعلام می کرد که:‏ ‏«کشتن زنديقی که با زبان خويش از گناه خود توبه نکند در نظر خداوند بزرگترين ثواب ها است ودر چنين موردی تنها تکفير مرتدان از جانب کليسا کافی نيست،‏ بلکه بايد اصولا وجود نَحسِشان را از صفحه روزگا ربرانداخت.»‏ قديس نامی سومين،‏ سن برنارد،‏ هشدار می داد که:‏ ‏«بدا به حال جنگجوی مسيحی که شمشيرش غرق درخون کافران نباشد»،‏ و آرنو اسقف اعظم تولوز در موعظه های خويش شعار می داد که:‏ شمشير،‏ از غلاف خودبيرون آ،‏ تيز شو و تيزتر شو تا بهتر و بيشتر گلوها را پاره کنی!»‏ مارتين لوتر،‏ بنيانگذار آئين پروتستان نيز اعلاممی کرد که:‏ ‏«موقعی که بايد کافران را کشت،‏ آنکس که سر می برد،‏ به دار می آويزد،‏ استخوان ها را می شکند،‏شاهرگ ها را قطع می کند و خونشان را بر زمين می ريزد ديگر يک آدمی نيست،‏ خود خداوند است.»‏٢٣ اوت ،١۵٧٢١٣٠٠٠ مرد و زن و کودک حتیدر فاجعه معروف سن بارتلمی در فرانسه،‏ در يک شب و روزآنهائی که هنوز در جنين مادر بودند توسط مردمی که می خواستند بهشت را با تضمينی بيشتر برای خود بخرند درکوچه ها و ميدان های پاريس کشته شدند.‏ کشيشی پاريسی در دفتر خاطرات خود نوشت:‏ ‏«امروز به چشم خود ديدمکه شکم های زنان را با خنجر می دريدند و بچه های شيرخوار را از آغوش مادرانشان بيرون می کشيدند و آنها را ازبالای ديوارها پرتاب می کردند تا عيسی مسيح را از خود بيشتر راضی کرده باشند.»‏ماجرای نفرت انگيز انگزيسيون ‏(ديوان تفتيش عقايد)‏ که چند قرن پي اروپای مسيحی را به کشتارگاهی تبديل کرد ومردمان را گروه گروه به شکنجه گاه ها و سياهچال ها و شعله های آتش و چوبه های دار می سپرد که پاپ اعظم درمورد مشروعيت همه آنها از جانب عيسی مسيح فتوای شرعی صادر کرده بود،‏ جلوه ديگری از فجايعی است که بهنام خدا انجام گرفته است.‏ تنها در ون اسپانيا طبق آمار خود کليسا ٣١٫٩١٢ نفر به نام زنديق و مرتد ومنافق زنده زنده در آتش سوزانيده شدند.‏ در جريان جنگ های صد ساله مذهبی کاتوليک ها و پروتستان ها در قرونشانزدهم و هفدهم،‏ شورای مذهبی هوگنوت ها رأی داد که تنها بريدن سر يک کاتوليک شايسته يک مومن واقعینيست،‏ بلکه بايد اول زبان او را از حلقش بيرون کشيد،‏ بعد او را شش روز تازيانه زد،‏ سپس گوشت هايش را عسلماليد و زنبوران و قوچان وحشی را به جانش انداخت،‏ يا زخم هايش را بست و دوباره باز کرد و به آنها نمک پاشيد،‏يا بدنش را طوری به بالا انداخت که از روی نيزه و شمشير فرود آيد،‏ يا شکمش را دريد و در آن کاه و يونجه ريختو آنرا بجای آخور جلو اسب ها گذاشت.‏١٩۴١ دربه حکايت سندی رسمی از اسناد دوران کشف امريکا که متن آن در سال مکزيک منتشر شد کشيشاناسپاني به عنوان انجام يک وظيفه مقدس،‏ نوزادان خانواده های بومی مکزيکی را اول غسل تعميد مسيحی می دادند وبعد مغزشان را با سنگ می کوفتند تا آنها را از خطر کافر شدن بعدی در آغوش مادرانشان نجات داده باشند.‏ بهموازات آنچه در جهان مسيحيت می گذشت،‏ جهان اسلام نيز صحنه کشتارها و بيرحمی هائی بهمان اندازه وحشيانه وبه همان اندازه نفرت انگيز بود،‏ با اين تفاوت که اين بار بهانه آدمکشی ‏«حفظ بيضه اسلام»‏ بود و نه ايمان مسيحی.‏محمود غزنوی که هفده بار بنام صدور اسلام ولی با هدف واقعی غارت بتکده های ثروتمند هندوستان بدان سرزمينحمله برده و پس از کشتارهای وحشيانه به غزنين بازگشته بود،‏ درباره حمله خود به ری،‏ به خليفه بغداد نوشت:‏د و مولای ما امام القادر باالله امير المومنين دانسته باشد که چون باطنيه شهر ری را پناهگاهی برای خود ساختهو در آنجا کفر خود را آشکار کرده بودند،‏ اين بنده با سپاهيان بر سر آنها تاختم و چون تسليم شدند کار ايشان را بهفقها گذاشتم و آنان چنين فتوا دادند که قتل و قطع و نفی همه آنها واجب است،‏ و من در اجرای اين فتوا زنادقه وبواطئه و ديلميان را به لشکريان ترک واگذاشتم تا تخم ايشان را از بيخ برکندند و به اندک روزگار زمين عراق را ازبد مذهبان پاک کردم به توفيق خدای عزوجل.»‏تيمور گورکانی که قرآن را از برداشت و بدين فخر می کرد که حتی شأن نزول بسياری از آيات آنرا می داند،‏ در قتل عام هائیکه در ايران بنام اسلام و نه بنام جهانگشائی اسلام انجام داد چهارصد هزار نفر را سر بريد و از سرهايشان منازهاساخت،‏ و هربار خداوند را از اين که توفيق چنين طاعتی را بدو مرحمت فرموده است سپاس گفت.‏ در جريان جنگ هایشيعه و سنی ايران عصر صفوی و امپراتوری عثمانی،‏ هر بار که طرفين عزم جنگ کردند شيعيان عثمانی را به امرسلطان عثمانی و سنيان ايران را به فرمان مرشد کامل صفوی،‏ ‏«قربتاالی االله»‏ سر بريدند،‏ بطوريکه تنها در يکصفحه ٨ از ٣۴ صفحه


یهایعنیانیوبتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبمورد چهل هزار شيعه آناتولی و سی هزار سنی ساکن تبريز گردن زده شدند،‏ به همان صورت که در جريان جنگصليبی در يکروز دوازده هزار اسير مسلمان را به فرمان ريچارد شيردل ‏«شهسوار کليسا»‏ و دوازده هزار اسيرمسيحی را به امر صلاح الدين اي ‏«شير مرد اسلام»‏ در نبرد بيت المقدس گردن زده بودند.‏ در تبريز درعرض دوشبانروز بيست هزار نفر از خود تبريزيان را بجرم سنی بودن به فرمان شاه اسماعيل شکم دريدند،‏ و بموازات آناستخوان های مردگان را از قبرها بيرون کشيدند و در ملاء عام در کنار سرهای بريده دزدان و روسپيان در آتشسوزاندند.‏ در دوران همين ‏«مرشد کامل»‏ مجازات های ديگری برای ‏«دشمنان آل علی»‏ ابداع شد که در حکومت همهجانشينان او ادامه يافت،‏ و از جمله آنها،‏ چنانکه جهانگردان متعدد خارجی در نوشته هايشان آورده اند،‏ گچ گرفتن،‏قطعه قطعه کردن اعضا و جوارح،‏ زنده پوست کندن،‏ ميل در چشم کشيدن،‏ گوش و بينی بريدن،‏ سرب گداخته در گلوريختن،‏ به سيخ کشيدن و کباب کردن،‏ در روغن گداخته انداختن،‏ و بجای خمپاره در لوله توپ گذاشتن بود.‏...و در هيچيک از اين احوال،‏ مجتهدان عظام و مراجع عاليقدر تقليد نه تنها موردی برایاهتمام ذات های اقدس ملوکانه را در تقويت ‏«بيضه اسلام»‏ شايسته کمال تقدير نيز دانستند.‏اعتراض نيافتند،‏بلکهدر آغاز قرن خود ما،‏ حاج سياح جهانگرد آزادانديش ايرانی،‏ در خاطرات خودش نوشت:‏ ‏«امروزه ‏«بابی کشی»‏ تبديلبه کار پر منفعتی شده است.‏ هر کسی که ملاها بگويند بابی است کارش ساخته است،‏ زيرا که توقعات آنها را آنطورکه می خواستند برنياورده است.‏ تحت اين عنوان چه خانواده ها از ميان رفتند و چه سرها بر باد رفت و حکام چهدخل ها کردند و حکام شرع چه پول ها به جيب زدند،‏ درحاليکه همه اينها فقط تهمت بود و بس.‏ همينقدر که می گفتندکسی بابی است،‏ حجت الاسلام دستورمی داد که گفتگو ندارد،‏ ببريد آسوده اش کنيد.»‏همين قرن،‏ نماينده تام الاختيارامام زمان که اين بار برمسند ولايت فقيه نشسته بود فتوا داد که:‏و در سال های پاي ‏«قرآن می گويد:‏ بکشيد،‏ بزنيد،‏ حبس کنيد.‏ شما فقط همان طرفش را گرفته ايد که به اصطلاح شما رحمت است.‏ اينهارا يکدفعهرحمت نيست،‏ مخالفت با خدا است.‏ اميرالمومنين اگر قرار بود مسامحه کند شمشير نمی کشيد تا بکشد.‏ با محاکمه و زندان کار درست نمی شود و اين عواطف کودکانه بر قانون خرد نيست.»‏ ‏(روح االله خمينی ‏«دههتأکيدو هم او،‏ در مراسمی ديگری بمناسبت سالروز تولد پيامبراسلامفجر»،‏کرد که:‏٧٠٠ نفر٣٠) آذر (١٣۶٣١۴ بهمن .(١٣۶٣‏«مذهبی که جنگ در آن نيست ناقص است.‏ اگر به حضرت عيسی سلام االله عليه هم مهلت می دادند به همين ترتيبعمل می کرد که حضرت موسی سلام االله عليه عمل کرد و حضرت نوح سلام االله عليه عمل کرد.‏ اين اشخاص کهگمان می کنند که حضرت عيسی اصلا سر اين کارها را نداشته و فقط يک ناصح بوده است،‏ اينها به نبوت حضرتعيسی لطمه وارد می کنند،‏ برای اينکه پيغمبر شمشير دارد،‏ جنگ دارد،‏ جنگ می کند که مردم را نجات بدهد.‏همانطور که امام های ما هم همه جندی ‏(سرباز)‏ بودند،‏ با لباس سربازی به جنگ می رفتند،‏ همه آدم می کشتند.‏آنائيکه می گويند اسلام دين جنگ نيست و اسلام نبايد آدمکشی بکند اسلام را نمی فهمند.‏ قرآن می گويد جنگ جنگ،‏ي کسانی که تبعيت از قرآن می کنند بايد آنقدر به جنگ ادامه دهند تا فتنه از عالم برداشته شود.‏ جنگ يک رحمتیاست برای تمام عالم و يک رحمتی است از جانب خداوند برای هر ملتی در هرم حيطی که هست.‏ شما چرا هی آياترحمت را در قرآن می خوانيد و آيات قتال را نمی خوانيد؟»‏٢١* * *مسئله جبر و تقدير،‏ آنطور که در آئين های توحيدی سامی عرضه شده است ‏(و در صفحات گذشته نمونه های متعددیاز برداشت های هر سه کتاب توحيدی را در ارتباط با آنها خوانديد)‏ برای هر انسان آموزش ديده جهان امروز وبخصوص جهان فردا،‏ مسئله ای در حد اعلی سئوال برانگيز است،‏ بهمانطور که در طول قرون گذشته نيز برایبسياری از پيروان اين مذاهب سئوال برانگيز بوده است،‏ و بهمانسان که در تمام تاريخ ايران اسلامی برای فرهنگ______________________________-١-٢شايد اين توضيخ لازم باشد که ‏"حضرت نوح عليه السلام"‏ طبق آنچه در تورات درباره او روايت شده و در قرآن نيز عينًا مورد اقتباس قرارگرفته است نه هيچوقت ادعای پيغمبری کرد،‏ نه مذهبی آورد،‏ نه برای خاطر چنين مذهبی شمشير کشيد.‏در اين مورد نيز بايد يادآوری شود که در ميان دوازده امام اول شيعه،‏ بجز علی و حسين،‏ دو امام اول و سوم،‏ هيچيک از ائمه ديگر نه جندیبودند،‏ نه در عمر خودشان به جنگ رفتند و نه آدم کشتند.‏ امام دوازدهم نيز اصولا پا به هيچ ميدانی نگذاشت تا آدمکشی شرعی کرده باشد يا نکرهباشد.‏صفحه ٩ از ٣۴ صفحه


یهاتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهب.ايرانی سئوال برانگيز بوده است.‏ ژول لابوم اسلام شناس قرن نوزدهم فرانسه،‏ ١١۴ آيه قرآنی را استخراج کردهاست که بموجب آنها از کوچکترين امور مربوط به زندگی آدميان،‏ چه آنها که بصورت مسائل روزمره دارند و چه آنهاکه به امور درازمدت زندگی و مرگ آنان مربوط می شوند دقيقا بدانسان می گذرد که پيشاپيش برای آنان خواسته شدهاست و اگر زمين و زمان بخواهند مثقالی در آن پس و پيش نمی شود.‏ در سال های پيش از جنگ جهانی دوم،‏ اسلامشناس آلمانی،‏ فرانتس بوهل در ارتباط با قانون جبر مطلقی که آئين های توحيدی يهودی ارائه کرده اند،‏ نوشت:‏ ‏«اگرواقعا خدائی وجود دارد،‏ و اگر اين خدا خدای واحدی است،‏ در اينصورت همه چيز در اختيار اوست،‏ و اگر چيزی بنامشر در روی زمين وجود دارد نمی بايد گفت که او اجازه آنرا داده است،‏ بلکه می بايد گفت که او خود آنرا خواستهاست.‏ و خدائی که خودش شر را خواسته باشد خدائی ناپذيرفتنی است.‏ اين عذر بدتر از گناه که شر کيفری است کهبخاطر نافرمانی آدم و حوا در بهشت نصيب فرزندان آدم شده است مشکلی را حل نمی کند،‏ زيرا اگر آدم گناه نخستينرا مرتکب شد،‏ برای اين بود که خدا خود اجازه آنرا داده بود،‏ و بنابراين خودش آنرا خواسته بود.‏ در اينصورت اينچه جور خدای مقتدر و عادل و رحيمی است که خواسته است آفريده او مرتکب گناه بشود تا وی را از بابت آنمجازات کند؟ آيا صحيح تر نيست که اين خدا بپذيرد که عامل اصلی نابسامانی های مادی و نابسامانی های معنوی درروی زمين خود او است؟»‏پژوهشگری فرانسوی از اين ارزيابی نتيجه می گيرد که:‏‏«هنگاميکه خدا پيشاپيش بجای انسان تصميم بگيرد و راه او را دقيقا مشخص سازد،‏ و تمام اختيارات بشری بدينمحدود شود که اوامر صادره را دريافت کند و اعمال خود را با آنها منطبق سازد،‏ الزاما عقل و شعور بشری محکومبه زوال می شود،‏ و اين درست همين چيزی است که در مذاهب توحيدی انجام گرفته است،‏ يعنی به همان نسبت کهتعصب افراد زياد تر شده،‏ شعورشان کاهش يافته است»‏ ‏(ژرالد مساديه:‏ تاريخ عمومی خدا).‏محققان متعددی متذکر شده اند که اين نحوه برداشت،‏ از مشخصات بنيادی فرهنگ سامی است و پيش از کتاب هایتوحيدی نيز شواهد آنرا در اسطوره های مذهبی ساير اقوام سامی بين النهرين ‏(اکدی،‏ کلدانی،‏ بابلی،‏ آشوری)‏ می توانيافت از جمله اين اسناد لوحه مکشوفه در کاوش های باستان شناسی سال ١٩٧۵ در ‏«ابلا»‏ ‏(تل مرديخ کنونی درسوريه)‏ متعلق به ٢۵٠٠ سال پيش از ميلاد است که به موجب آن مردوخ،‏ خدای بزرگ،‏ در آغاز هر سال آن قسمتاز سرنوشت هر فرد بشری را که به آن سال مربوط می شود به فرزندش ‏«نبو»‏ ديکته می کند و وی نيز آنرا درلوحه مخصوص بنام لوح محفوظ به ثبت می رساند.‏ خوشبختی و بدبختی آدميان و بيماری يا تندرستی آنان در طولسال،‏ و موفقيت ها يا ناکامی آنان،‏ و کليه امور روزمره ديگرشان،‏ همه از مسائلی است که در اين لوح محفوظثبت است.‏ اضافه بر اين مردوخ اختيار تعيين مدت عمر آدميان را نيز به فرزندش نبو داده است،‏ و تاريخی که اوبرای پايان عمر هرکس معين می کند،‏ امکان کم و زياد شدن ندارد.‏در طول همه قرون اسلامی،‏ تلاش های بی وقفه ای از جانب مفسران و محدثان و راويان مذهبی عالم اسلام صورتگرفته است تا تناقض آشکار ميان اين دو نظريه قرآنی را که از يکسو سرنوشت هر فرد آدمی پيشاپيش رقم زده شدهو هر آنچه می انديشد يا انجام می دهد قبلا برای او مقرر شده است،‏ و از سوی ديگر وی بايد بابت آنچه کرده استجواب پس بدهد و همه آنها در روز حساب در ترازوی او گذاشته شود،‏ به نحوی از انحاء توجيه کنند،‏ و خود اينواقعيت که هربار مفسر تازه ای به دنبال مفسران پيشين بدين تلاش پرداخته است نشانی بر اين است که تلاشمفسران قبلی چندان قرين موفقيت نبوده است.‏* * *وجه مشترک ديگر هر سه آئين توحيدی سامی،‏ عبوديت مطلقی است که در آنها خدا از بندگان خود طلب می کند و اينعبوديت را رکن اصلی ايمان آنان می شمارد.‏ در نتيجه به همان نسبت که در اين هر سه آئين خدايان مقتدرتر می شوندآدميان بيشتر به مقام بندگانی ناتوان و بی اختيار تنزل می يابند.‏ در تورات،‏ و به دنبال آن در انجيل و در قرآن،‏ خداوندآدم را بنده سر به راهی می آفريند که حق تشخيص و انتخاب ندارد،‏ به همين دليل به او و زنش حوا هشدار می دهدکه به درخت معرفت نيک و بد نزديک نشوند،‏ و مار ‏(شيطان)‏ آشکارا به حوا می گويد که اگر خدا شما را از خوردنميوه اين درخت منع کرده است بدين خاطر است که با خوردن اين ميوه مانند خود ما امکان معرفت نيک و بد راخواهيد يافت اين چيزی است که مورد پسند او نيست.‏ درست هم به همين جهت که آدم و همسرش با خوردن ميوهصفحه ١٠ از ٣۴ صفحه


یولیهایحتتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبممنوع قدرت تشخيص و تعقل پيدا می کنند خداوند آنها را از بهشت بيرون می راند و انواع دردها و بيمارها را درروی زمين نصيب خود آنان و تا ابدالاباد نصيب همه بازماندگانشان می کند.‏ آنچه از هر سه کتاب آسمانی در اين موردنتيجه گيری می شود اين است که بشر نه حق اينرا دارد که آزادانه فکر کند و تشخيص بدهد،‏ و نه چنين تشخيصیاصولا برايش حاصلی دارد،‏ زيرا به هر حال نمی توان سرنوشتی را که برای او تعيين شده است تغيير دهد.‏ آنچهوظيفه او است اطاعت بی چون چرا از خواست تقدير است،‏ زيرا ‏«کوزه از کوزه گر نمی پرسد که چرا مرا چنينساختی و چنين نساختی.»‏ ضوابط اخلاقی در اين راستا در برابر ضابطه عبوديت مقام بسيار پايين تری دارند.‏ مثلاپيغمبران تورات می توانند دزد يا ديوث يا زناکار يا دروغگو و يا متقلب باشند و با اينهمه همچنان پيامبران وبرگزيدگان خدا شناخته شوند،‏ بشرط اينکه اگر يهوه از يکی از آنان خواست که فرزند يگانه اش را برای او قربانیکند بی چون و چرا اين کار را بکند،‏ اگر از ديگری خواست که بخاطر شرط بندی يهوه با شيطان رضايت دهد که کليهفرزندانش بمی رند و کشتزارهايش آتش بگيرد و خودش با هزار و يک بيماری خاکستر نشين شود،‏ همه اينها را بی گفتگوبپذيرد و همچنان شکرگزار او باشد،‏ و اگر از پيغمبر ديگرش خواست که بمدت ٣٩٠ روز بر روی نان روزانه خودشگه بمالد،‏ چنين نانی را با اشتياق بخورد و بابت اين روزی آسمانی به درگاهش دعا کند.‏در اسلام بر اين تسليم بی قيد و شرط تأکيد باز هم بيشتری گذاشته شده است که آيات متعددی از قرآن منعکس کنندهآنند.‏ اهميت عبوديت را در ساختار ايدئولوژيک اسلام از اينجا می توان قياس گرفت که اسامی خاص فراوانی اصولا باپيشوند ‏«عبد»‏ آغاز می شوند،‏ در صورتيکه چنين نوع اسامی را در هيچ آئين ديگر نمی توان يافت.‏ پدر خودمحمد عبداالله ناميده می شود،‏ و آنهم در زمانی که هنوز االله خدای يگانه مسلمانان شناخته نشده است و فقط بتیبزرگ در جمع بتان است.‏ به قول روژه آرنالدز استاد کلژ دوفرانس:‏ ‏«چهارده قرن پيش سواران االله از صحرایسوزان عربستان به دنيای کهن سرازير شدند،‏ اين بار به خلاف مهاجمان پيشين اينان حامل مذهب تازه ای بودندکه در آن برای نخستين بار خداوند بصورت مستقيم فرمان می داد و داوری می کرد و از بالا به حکومت می پرداخت،‏و در اين حکومت تنها چيزی که از بندگان او خواسته می شد،‏ تسليم بی چون و چرا به اراده او بود،‏ چيزی که دقيقامعنی اسلام ‏(تسليم)‏ است.»‏* * *تزريق عقيده گناه در نهاد انسان مذهبی از ديگر ويژگی آئين های توحيدی سامی است،‏ که نظير آنرا درآ ئين هایتوحيدی مصری و ايرانی و در مذاهب غير توحيدی نمی توان يافت.‏ اين عقيده گناه بويژه در دو آئين يهودی ومسيحی همواره بصورت عامل فشاری از جانب کنيسه و کليسا در راه تحکيم سلطه آنها بکار گرفته شده است.‏ فردمومن بايد بپذيرد که اساسا گناهکار بدنيا آمده است،‏ زيرا قسمتی از بار گناهی را که نخستين پدر و مادر او بانافرمانی در برابر خداوند و خوردن ميوه ممنوعه او مرتکب شدند بر دوش دارد،‏ هرچند که عيسی مسيح در مقامفرزند خداوند کوشيد تا اين گناه را به قيمت مرگ خود در روی صليب برای آدميان خريداری کند.‏در تورات آمده است که:‏ ‏«خدا به حوا گفت اکنون که نافرمانی کردی رنج و الَم تّرا بسيار افزون گردانم و با دردفرزندان خواهی زائيد و شوهرت بر تو حکومت خواهد کرد،‏ و به آدم گفت چونکه سخن زوجه ات را شنيدی پس بهسبب تو زمين ملعون شده است و تمام ايام عمرت از آن با رنج خواهی خورد و خار و خس برايت خواهد روئيد و بهعرق پيشانيت نان خواهی خورد تا حينی که به خاک بازگردی که از آن گرفته شدی»‏ ‏(سفر پيدايش،‏ باب سوم،‏در انجيل،‏ پائولوس اصولا نوع زن را مسئول رانده شدن مرد از بهشت می داند و از بابت اين گناه زنان را موظفبدين می شمارد که پيوسته زير دست شوهرانشان باشند.‏ قرآن نيز،‏ به پيروی از تورات،‏ تأکيد می کند که:‏ ‏«پس بهآدم و زوجه اش گفتم که از بهشت بيرون رويد،‏ و از اين پس بعضی از شما بعضی ديگر را دشمن خواهيد بود وزمين برايتان تا بهنگام مرگ پناهگاهی موقتی خواهد بود»‏.(١٩ -١۶‏(بقره،‏ ٣۶).البته با همه گذشت قرون،‏ هنوز بدين دو پرسش پاسخ قانع کننده ای داده نشده است که اگر خدا خودش به شيطاناجازه داده بود که مردمان را گمراه کند،‏ گناه آدم و حوا که فريب اين شيطان را خوردند چه بود؟ و بفرض آنهم که ايندو گناهکار بودند چرا بايد فرزندان نسل های بعدی آنها بابت گناه اين پدر و مادر ساده لوح جواب پس بدهند؟* * *صفحه ١١ از ٣۴ صفحه


یهایعنیعنای«‏یانیولتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبدر مذاهب توحيدی يهودی،‏ عادتاً‏ خدا از بندگان خود نمی خواهد که او را دوست داشته باشند،‏ اکيدا می خواهد کهاز او بترسند،‏ و بر اين موضوع در سراسر تورات و قرآن و در نيمه توراتی انجيل تأکيد گذاشته شده است:‏ ‏«از منبترس،‏ زيرا که من يهوه،‏ خدائی مهيب و ترسناک هستم»‏ ‏(سفر لاويان باب نوزدهم،‏ ‏«از من بترس ومرا عبادت کن و به نام من قسم بخور»‏ ‏(سفر تثنيه،‏ باب ششم،‏ ١٣)، ‏«يهوه خدای تو،‏ از تو می خواهد که از اوبترسی و او را به تمامی دل و جان خودت اطاعت نمائی»‏ ‏(سفر خروج،‏ باب بيستم،‏ حکمت ترس از يهوهاست،‏ و انتهای آن نيز ترس از يهوه است»‏ ‏(امثال سليمان،‏ باب نهم،‏ ١٠)، ‏«خوشا به حال آنکس که از مهابتخداوند می ترسد»‏ ‏(مزامير داود،‏ ‎١١٢‎و‎١٢٨‎‏)،‏ و سليمان به حضور يهوه دعا کرد که به هرکس از ما ياری دهتا در تمام روزهائی که بر روی زمين پدران خود زنده باشد از تو بترسد»‏ ‏(کتاب اول،‏ پادشاهان،‏ باب هشتم،‏کتاب دوم تواريخ،‏ باب ششم،‏ ٣١).،۴٠‎١۴‎و‎٣٢‎ )،٧)، ‏«ابتدای،...»،در همين زمينه در انجيل آمده است:‏ ‏«خداوند می فرمايد که از من اطاعت کنيد و نجات خود را با ترس و لرز به کمالبرسانيد»‏ ‏(نامه پائولوس رسول به فيليپيان باب دوم،‏ ‏«هرکس که بيشتر از خدا بترسد نزد او مقبولتر است»‏‏(اعمال رسولان،‏ باب دهم،‏ ‏«خدا را آنطور که مقبول است عبادت کنيم،‏ ي از او بترسيم و احترامش بگذاريم،‏زيرا خدا آتشی است که می سوزاند»‏ ‏(رساله به عبرانيان باب دوازدهم،‏ ‎٢٨‎و‎٢٩‎‏)،‏ ‏«عمر خود را در روی زمين باترس از خدا بگذرانيد تا پس از مرگ بخوبی داوری شويد»‏ ‏(رساله اول پطرس رسول،‏ باب اول،‏ ‏«مغرورمباش،‏ بلکه بترس»‏ ‏(رساله پائولوس رسول به روميان باب يازدهم،‏ خداوند،‏ اکنون که زمان داوریمردگان است وقت آن است که خادمان خود ي آنهائی را که از تو ترسيده اند پاداش بدهی»‏ ‏(مکاشفه يوحنا،‏ باب،(١٧،(٢٠،(١،،،(٢۵،(۵١يازدهم،‏ ١٨).در قرآن به نوبه خود،‏ با شباهتی بسيار به تورات،‏ آمده است که:‏ ‏«خداوند فرمود از من بترسيد زيرا که خدائی يگانههستم»‏ ‏(نحل،‏ ‏«از خدا بترسيد،‏ آنچنانکه بايد از او ترسيد»‏ ‏(آل عمران،‏ ‏«مومنان آنانی هستند که چوننام خدا آيد دل هايشان لرزان شود»‏ ‏(انفال،‏ ‏«تا بتوانيد از خدا بترسيد»‏ ‏(تغابن،‏ ‏«آنانکه از خدايشان درنهان بترسند اجری بزرگ خواهند داشت»‏ ‏(ملک،‏ ١٢)، ‏«بشارت نيکو ده آنهائی را که چون ياد خدا کنند دل هايشاناز ترس بلرزد»‏ ‏(حج،‏ ‏«از خدا بترسيد،‏ زيرا او بر هر آنچه می کنيد آگاه است»‏ ‏(حشر،‏ من بترسيدتا نعمت خود را بر شما تمام کنم و به رستگاری راه يابيد»‏١٨)، ‏«از،(١٠٢،(١۶‏(بقره،‏ ١۵٠).،(٢،(٣۵نظير مورد جبر و اختيار،‏ در اين مورد نيز ميان توحيد يهودی و توحيد ايرانی اختلافی بنيادی وجود دارد،‏ زيرا که درآئين های ايرانی هيچ جا سخن از ترسيدن از خدا به ميان نمی آيد و آنچه اهورامزدا از آفريدگان خود می خواهد ايناست که از راه پندار و گفتار و کردار خود دوست و ياور او باشند.‏ بخشی از گاتاهای سی و يکم زرتشت اين اصلبنيادی را به روشنی ارائه می کند:‏ ‏«اهورامزدا،‏ سرآغاز و سرانجام همه چيز،‏ پدر منش پاک و آفريننده راستی وداور دادگر،‏ شکوه خسروانی خود را همراه با رسائی و جاودانگی و راستی و شهرياری و پاک منشی به آن کس می بخشدکه در انديشه و کردار نيک دوست او باشد.‏ ياور ارجمند اهورا کسی است که در گفتار و کردار خويش راستی ودرستی و نکوئی را پشتيبان باشد.»‏اين دو گانگی برداشت ها در ميان انديشه سنتی ايران ماقبل اسلام و ايران مسلمان در ارتباط با نوع رابطه انسان وخدا و در زمينه حدود اختيار آدمی در ارتباط با آفريدگار او،‏ خمير مايه اصطکاک هزار ساله فرهنگ پارسی با فرهنگمذهبی سامی است که قبلا از آن سخن رفت.‏** *با همه بالا نشينی و قدرتمندی خدايان توحيدی،‏ و با آنکه آدميان در همه شرايط آفريدگان بی اختيار و سر به فرمانآنان بيش نيستند،‏ همين خدايان احتياج مبرمی بدين دارند که همين آفريدگان بی اختيار پيوسته زبان به حمد آنانداشته باشند و عرض شکرگزاری کنند و بر عبوديت خويش تأکيد گذارند،‏ و به تعبير يک صاحبنظر ايرانی ‏«بطور دائمچشم براه درود و تعظيم مخلوق خويش و مراقب وردها و دعاهای آنان در کنيسه ها و کليساها و محراب ها باشند،‏ ازکوتاهی اين مخلوقات ذره بينی خود که انسان نام دارند خشمناک شوند و بر آنان سنگ و آتش فرو ريزند،‏ و بهتملق و تکريم آنها شادمان شوند و مائده آسمانی به پاداششان بفرستند»‏ ‏(جلال الدين آشتي در کتاب تحقيقی در دينيهود).‏ يهوه،‏ خدائی که تفاخر می کند که خدای زمين و آسمان است و بزرگتر از او خدائی نيست در کتاب آسمانیصفحه ١٢ از ٣۴ صفحه


یولیصلیهاردَ‏یانخي«‏یسنگیتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبخود به قوم برگزيده خويش شکايت می کند که:‏ ال می کنيد من نمی فهمم که بره نرينه تندرست خودتان را برا یخود نگاه می داريد و بره کور و لنگ و بيماری را برای من قربانی می کنيد که اگر آنرا به حاکم خودتان هم هديهبدهيد از شما نخواهد پذيرفت؟ چه شده است که احترام مرا که اينقدر عظيم و مهيب هستم نگاه نمی داريد؟»‏ و ‏«االله»،‏خداوند کتاب آسمانی ديگر تصريح می کند که جن و انس را تنها برای آن آفريده است که او را ستايش کنند،‏همچنانکه کشتی ها را برای آن ساخته است که مردمان هنگام سوار شدن بر آنها شکر نعمتش را بجای آورند،‏ ووقتی زکريا در عالم سالخوردگی و بی فرزندی به درگاه او خاضع و خاشع می شود،‏ خداوند به پاداش همسرش را کهنازا است اجازه بارداری می دهد و يحيی پيغمبر را به او عطا می کند ‏(انبياء.(٩٠ ،* * *اعتقاد سنتی پيروان آئين های توحيدی بر اينکه رفتن به راهی که مذهب آنان بر ايشان تعيين کرده است آنها را بهبهشت می رساند و نرفتن بدان دوزخ و شعله های آتش آنرا بدنبال می آورد،‏ اگر در درازای قرون بهشت را برایمومنين تضمين نکرده باشد قدرت و حاکميت و ثروت فراوان برای کارگردانان کليسا و مسجد تأمين کرده است،‏ زيرااين اعتقاد در طول همه اين قرون مطمئن ترين وسيله اعمال نفوذ دستگاهای مذهبی برای بهره گيری از بيم و اميدميليون ها و ميليون ها پيروان اين مذاهب قرار گرفته است.‏اين نحوه بهره برداری از مذهب درست به همين دليل پيامدهای منفی بسيار را بدنبال آورده و زيان های سنگينیرا چه در زمينه مادی و چه در راستای معنوی برای جوامع بشری در برداشته است.‏ تا آنجا که به تاريخ مربوط می شود،‏مسلمانان و مسيحيان بيشماری در طول قرون يکديگر را با اين اعتقاد کشته اند که با کشتن دشمنان خدا می توانندبهشت آن جهان را با اطمينان بيشتری برای خود خريداری کنند،‏ و اتفاقا اين دشمنان خدا درست همان هائی بوده اندکه با آنها خدائی مشترک و پيامبرانی مشترک و قوانين مشترک داشته اند،‏ و تازه به همين جنگ مسيحی و مسلماناکتفا نکرده اند بلکه مسيحيان مسيحي ديگر و مسلمانان مسلمانانی ديگر را نيز بيدريغ و بيرحمانه کشته اند تنهابدين جهت که گروهی از آنان کاتوليک و گروهی ديگر پروتستان،‏ يا گروهی و گروهی ديگر شيعه بوده اند.‏ البتهآنچه اينان را واقعا روياروی همديگر قرار داده بيش از آنکه خود خدا باشد.‏ نمايندگان تام الاختيار او در روی زمينبوده اند که وکالتنامه هايشان را خودشان تنظيم و خودشان امضا کرده بودند.‏ آنچه آرنولد توين بی جنگ خدا با خدامی نامد در عمل جنگ گروهی از نمايندگان خدا با گروهی ديگر از اين نمايندگان بوده است،‏ که هر دوی آنها شهادتنقد را بَهایِ‏ بهشت نسيه به مومنين فروخته اند.‏ يکی از تازه ترين نمونه های اين سودای نقد و نسيه را در همينسال در شهادت طلبی صد ها هزار نو جوانی ميتوان يافت که از کلاس های درس جمهوری اسلامی به رویمين های اسلامی آن سوی مرز فرستاده شدند،‏ و چنانکه در اجساد آنان ديده شد،‏ هم کليد های مارکگردن داشتند تا به محض شهادت با اين کليدها درهای کاخ های اختصاصی خود را دربهشت به روی خويش بگشايند،‏ کاخ هائی که طبق حديث موثقی که از امام جعفر صادق به آيت االله دستغيب شيرازی،‏شهيد محراب،‏ و از آيت االله دستغيب به اين جوانان رسيده بود شش دانگ به ايشان واگذار شده بود:‏ ‏«رسول خدااله عليه و آله فرمود که هر شهيد را قصری نصيب است در بهشت،‏ از لولو،‏ که در آن هفتاد خانه است ازياقوت سرخ،‏ و در هر خانه هفتاد حجره است از زمرد سبز،‏ و در هر حجره هفتاد تخت است و بر هر تختی هفتادفرش،‏ و بر هر فرش حورالعينی نشسته است با هفتاد خوان طعام در برابر که در هر خوان آن هفتاد قسم طعام است،‏ وخدايتعالی چنان قوتی به شهيد می دهد که ازهمه اينها به تمام و کمال بهره می برد».‏ و اگر خود آيت االله حساب نکردهبود،‏ احتمالا اين جوانان رياضی خوانده پيش از شهادت حساب کرده بودند که بر مبنای اين حديث موثق اندکی بيش از٢۴ ميليون حورالعين در مالکيت اختصاصی هر يک از آنها قرار خواهند گرفت.‏Made In Taiwan بر...و در آنجا که به اصول اخلاقی و معنوی ارتباط می يابد،‏ اين منطق نکوکار بودن در مقابل مزد گرفتن منطقی استکه اگر می تواند ويرانگر اخلاق باشد مسلما نمی تواند سازنده آن باشد.‏ سال ها پيش اينشتاين در کتاب معروفخودش ‏«جهان،‏ آنطور که من می بينم»‏ در اين باره نوشت:‏ ‏«اگر عامل تعيين کننده رفتار بشر در اين جهان تنها بيماز کيفر يا اميد پاداش در جهان ديگر باشد شرايط حاکم بر جامعه بشری ما شرايطی ترحم آور خواهد بود»،‏ و در قرنپيش از او متفکر سرشناس فرانسوی،‏ اميل فاگه،‏ در همين باره نوشته بود:‏ ‏«اسطوره پاداش يا کيفر آن جهانی ويرانکنندهِ‏ همه موازين اخلاقی اين جهان است،‏ زيرا که کسی که تنها بدين کيفر و پاداش وابسته باشد،‏ خوبی را بخاطرخوبی و اخلاق را بخاطر اخلاق نمی جويد،‏ بلکه صرفا آنرا معامله ای به حساب می آورد که در آن اخلاق داشتنمعامله ای سودمند است و اخلاق کالائی است که می تواند به خريد و فروش گذاشته شود.»‏صفحه ١٣ از ٣۴ صفحه


یولیاننييیسایحتیسایکنیائیولیانتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبدر اين معامله،‏ عادتاً‏ اجازه تقلب به طرفين داده نمی شود،‏ همچنانکه در قزوين امامزاده ای که نياز دريافت داشتهکارگشائی نکرده است امامزاده بيغيرت نام می گيرد.‏ در جهان مسيحيت نيز به قديسان هشدار داده می شود کهقبول اين قداست از جانب مومنين مستلزم اين است که آنان نيز به تعهداتی که در اين باره دارند عمل کنند.‏ فوستلدوکولانژ،‏ تاريخ نگار قرن نوزدهم فرانسه،‏ در ارتباط با اين قرارداد سنتی نمونه های جالبی ارائه می کند:‏‏«سن کلومبان قديس مسيحی قرون وسطی،‏ هنگاميکه مقبره قديس بزرگ قرن سوم،‏ سن مارتن را پس از انجاممراسم دعا و نيايش ترک گفته و عازم بازگشت به خانه خود بود متوجه شد که در غياب او دزدان به خانه اش دستبردزده اند.‏ با اوقات تلخی به مقبره سن مارتن بازگشت و بانگ برداشت که:‏ خيال می آمده بودم در کنار استخوان هایتو دعا کنم برای اينکه مالم را بدزدند؟ و اعتقاد عمومی بر اين بود که اندکی بعد سن مارتن معجزه کرد و دزد پيدا شدو صاحب مال و اموال گم شده خويش را بازيافت.‏ در کلي سن کلمب پاريس نيز اتقاق مشابهی افتاد.‏ کشيش متولیکليسا به کنار ضريح قديس رفت و گفت:‏ سن کلمب،‏ درست گوش کن که چه می گويم:‏ اگر هرچه زودتر همه آنچه راکه از اين کليسا دزديده شده است برنگردانی،‏ در کلي ترا خواهم بست و ديگر هيچ احمقی نذر و نياز برايتنخواهد کرد،‏ و اين بار نيز فردای اين هشدار همه اشياء دزديده شده پيدا شد،‏ زيرا که در عالم قديسين نيز هر چيزیحساب و کتابی دارد،‏ و تابع قانون بده و بستان است.‏ پادشاه بسيار روشنفکر و کاتوليکی چون لوئی چهاردهمنيز از اين قاعده کلی مستثنی نبوده،‏ زيرا که پس از دريافت خبر شکست سربازانش در مالپلاکه،‏ در هيئت وزيرانشبا لحنی ملامت آميز گفت:‏ ‏«بنظرم خدا آن کارهائی را که برايش کرده ام فراموش کرده است!»‏نحوه انجام معامله و نوع مزد دريافتی،‏ در آئين های سه گانه توحيدی يهودی با يکديگرمتفاوت است:‏ در نزديهوديان،‏ تا پيش از دوران اسارت بابلی آنان اين معامله نقدا و در همين جهان انجام می شد،‏ زيرا که اين آئين،‏ باهمه آسمانی بودن خود،‏ هنوز با انديشه جهان ديگری با بهشت و دوزخ آن آشنا نبود:‏ ‏«يهوه خدايت را عبادت کن تامن نيز نان و آب ترا برکت دهم و بيماری را از تو دور کنم وترا به پيری برسانم،‏ و زنت را از سقط فرزند در امانبدارم،‏ و زنبورها را بفرستم تا جميع دشمنانت را از پيش رويت برانند»‏ ‏(سفرخروج،‏ باب بيست و سوم)‏ و اگر از منآنچنانکه بايد بترسی و فرائضم را بجا آوری،‏ من نيز به تو زمين پر از نهرهای آب و چشمه سار و گندم و جو وانگور و انجير و انار می دهم،‏ زيتون و عسل هم می دهم»‏ ‏(سفر تثنيه،‏ باب هشتم).‏ در دو آئين ديگر توحيدیدريافت پاداش به جهان ديگر موکول شده و کيفيت و کميت آن نيز تغيير کرده است:‏ ‏«به آنهائی که به آيات ما ايمانآوردند و تسليم امر ما شدند،‏ از جانب ما خطاب رسد که خودتان و همسرانتان با شادمانی وارد بهشتی شويد که در آنجام های زرين و سبوهای شراب طاهر و طعام های لذيذ بر شما دور بگردانند و هر آنچه را که مورد علاقه دل ها وچشم هايتان باشد در اختيارتان گذارند»‏ ‏(زخرف،‏ ‎۶٩‎و‎٧٠‎‏)،‏ ‏«و هر که از مقام کبري ما بهراسد او را دو باغ پاداشخواهد بود که در آنها انواع ميوه ها است،از هر کدام دو نوع،‏ و بهشتيان بر بسترهايی از حرير و استبرق تکيه می زنندو حوري به لطافت ياقوت و مرجان در کنار خود دارند که پيش از آن دست هيچکس بدانان نرسيده است»‏ ‏(رحمن،‏و شرابی که طبعش چون کافور و طعمش چون زنجبيل است بدانان دور گردانند،‏ و بر گرد چشمه ایکه سلسبيل نام دارد پسرانی زيبا روی باشند که پيوسته نوجوانند و چون بدانان بنگری آنها را مانند مرواريدهایغلطانی خواهی يافت»‏ ‏(دهر،‏ ‎١٨‎و‎١٩‎‏)،‏ ‏«و آنانکه نمازهای خود را بطور مرتب بجای آورند فردوس برين را ميراثخواهند برد»‏ ‏(مومنون،‏ و همانا برای مومنين درهای بهشت گشوده است،‏ و در آن سريرهائی است کهبر آن تکيه زنند و ميوه های فراوان بخورند و شراب گوارا بنوشند،‏ و حوريان ماهرو بر گرداگردشان باشند،‏ زيرا کهما همه اينها را در روز حساب بدانان وعده داده بوديم»‏ ‏(ص،‏.(۵۴-۴٩...» ،(١١-٩۴۶ ببعد)،‏ ...»در اين داد و ستد زمينی و آسمانی،‏ بر مبنای سنتی که در نخستين آئين توحيدی بنياد نهاده شده،‏ درجه ايمان واخلاص تقريبا هيچ جا با معيار اخلاق و عدالت سنجيده نمی شود،‏ با معيار طول و عرض گنبد معبد يا کليسا يا مرقدیکه ساخته می شود،‏ و اندازه طلائی که در تز آن بکار می رود،‏ و تعداد گاوان و گوسفندانی که قربانی می شوند بهسنجش گذاشته می شود.‏ مثلا سليمان،‏ پادشاه و پيغمبر نمونه،‏ می تواند به روايت خود تورات برادرش را بکشد،‏ کمرملتش را در زير بار کار اجباری و ماليات بشکند و عصيان های بجان رسيده مردم را بدست سربازان مزدور خود بهخون بکشد،‏ و هفتصد زن عقدی و سيصد جاريه در حرمسرای خود داشته باشد که بسياری از آنان پيروان خدايديگر باشند و پيامبر برگزيده يهوه بخاطر چشم و ابروی اين همسران برای هر يک از خدايان آنان پرستشگاهی بناکند،‏ و با همه اينها خداوند چنان از او راضی باشد که باد صرصر و جن و انس و مرغ و مور و ماهی را در زيرفرمانش گذارد و تخت شاهی او را بر دوش عفريتان امکان طی الارض دهد وصيت حکمت او را در آفاق بپراکند،‏ همهصفحه ١۴ از ٣۴ صفحه


یائهي«‏یائتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهباينها بخاطر اينکه اين سليمان معبدی بنام يهوه در اورشليم بپا کرده است که شصت ذراع طول و سی ذراع ارتفاعدارد و سراسرش زراندود شده است،‏ و بهنگام گشايشش صد و چهل هزار گاو و گوسفند به نام يهوه قربانی شده اند:‏‏«و خانه خداوند که سليمان بنا کرد طولش شصت ذراع و عرضش بيست ذراع و ارتفاعش سی ذراع بود،‏ و سليمانداخل محراب را که طول و عرض و ارتفاعش بيست ذراع بود به طلای خالص پوشانيد،‏ و پيش روی محرابزنجيرهای طلا کشيد و آنها را به طلا پوشانيد،‏ و تمامی خانه را به طلا پوشانيد و تمامی مذبح را نيز پيش رویمحراب بود به طلا پوشانيد و در محراب دو کروبی از چوب زيتون ساخت که قد هر يک از آنها ده ذراع بود و هر بالآنها پنج ذراع،‏ و آنها را به طلا پوشانيد،‏ زمين خانه را از اندرون و بيرون به طلا پوشانيد،‏ و بجهت در محراب دو لنگهاز چوب زيتون و آستانه ای به اندازه پنج صنوبر بود و آنها را دو تخته لنگه دوم ناميد به طلائی که موافق نقش هاساخته شده بود پوشانيد»‏ ‏(کتاب اول پادشاهان،‏ باب ششم).‏در دوران کشف امريکا بدست اسپاني ها،‏ در مدتی کمتر از يک قرن دو امپراتوری متمدن و ثروتمند آزتک و اينکادر مکزيک و پروی کنونی بدست تفنگداران اسپاني بکلی منهدم شدند و طبق آمار خود مورخان اسپانيا سی تا صدميليون مردم بومی اين سرزمين ها در بزرگترين ژنوسيد تاريخ چنان قتل عام شدند که در پايان قرن بعد تنها يکميليون نفر از آنان زنده مانده بودند،‏ و با اينهمه،‏ چون قسمتی از طلاهائی که از اين کشتار بدست آمده و به اسپانيافرستاده شده بود به مصرف طلا کاری کليساهائی رسيد که يا قبلا در اين کشور ساخته شده بودند و يا توسطپادشاهان و اشراف و کليسا به نشان خلوص و ايمان مسيحی آنان ساخته شدند،‏ پاپ اعظم به نمايندگی تام الاختيارعيسی مسيح از آنان اظهار رضايت کرد و نيمی از تمام سرزمين های کشف شده و آنهائی را که بعدا کشف می شدندبه پادشاه اسپانيا و نيم ديگر را به پادشاه پرتقال بخشيد و هر دوی آنها را لقب ‏«پادشاه بسيار مسيحی»‏ داد،‏ همانمسيح که در انجيل از او نقل شده بود که:‏ چکس نمی تواند هم بنده خدا باشد و هم بنده طلا.»‏در همين جهان مسيحيت،‏ در سال هائی که در ‏«روسيهِ‏ مقدس»‏ عصر تزاری روستائيان محروم از حقوق مدنی هزارهزار در کشتزارهای خود جان می سپردند،‏ کليساهای ارتدکس غرق طلا و جواهر شدند،‏ همچنانکه در دوران خود ما،‏رئيس جمهوری سرزمين افريقائی فقيری چون ساحل عاج که درآمد سرانه سالانه ساکنانش از روزی دو دلار تجاوزنمی کند،‏ در ده سال پيش بزرگترين کاتدرال جهان را با وسعت ٩٠٫٠٠٠ متر مربع و با گنجايش نشستهبيرون کليسا و بزرگترين گنبد جهان با ١۶٠ متر ارتفاع وايستاده وومربع آئينه کاری،‏ در داخل پارکی به مساحت - سه برابر تمام وسعت واتيکان هزينهِ‏ سيصد ميليوندلار در کشور خود بنا کرد،‏ درحاليکه در طول همان چهار سالی که ساختمان اين بنای بی مصرف ادامه داشت بهشهادت آمار سازمان ملل سيصد هزار زن و مرد و کودک افريقائی در مناطقی نه چندان دور از ساحل عاج از قحطیجان سپردند.‏٧٠٠٠ جای٧۵٠٠ متر۶٠- با٣٠٠ متر ١٠٠ مترLaser بالای١٣٠ هکتار١١٠٠٠ جای ٣٠٠٠٠٠ جایمسجد سلطان حسن دوم در کازابلانکا،‏ بصورت بزرگترين مسجد جهان،‏ با طول و عرض وآن ٢٠٠ متر ارتفاع دارد يکیمتر ارتفاع و با بلندترين منازهِ‏ اسلامی جهان که با احتساب دستگاهديگر از همين نمونه ها است.‏ اين مسجد اسلامی که توسط يک کافر فرانسوی طراحی شده و به کارفرمائی مهندسانفرانسوی و با تکنولژی اروپائی ساخته شده با مساحت ٢٠٠٠٠ متر زير ساختمان و سقف قابل باز شدن آن و صحنآن و مساحت کلی نه هکتاری آن و با ٣٠٠٠٠٠ متر مکعب بتون و ۴٠٠٠٠ تن فولادی که در آنبکار رفته،‏ از نظر مالی ششصد ميليون دلار هزينه برداشته است،‏ در شرايطی که اين پول می توانسته است بجایساختمان اين بنای مطلقاً‏ غير لازم در کشوری که بيش از يکهزار مسجد ديگر دارد،‏ بمصرف اجرای طرح هایبهداشتی و آموزشی و اجتماعی و اقتصادی بسيار ضروری تری در خود مراکش يا بمصرف کمک به گرسنگان وقحطی زدگان کشورهای ديگر افريقائی که در همان سال های بنای اين مسجد دسته دسته جان می سپردند رسيده باشد.‏٨٠٠٠٠ متریمورد کاملا مشابهی را با هم ‏ِه اين ويژگی ها در ايران ولايت فقيه در مورد آرامگاهی می توان يافت که اين بار حتیبنام خدا نيز ساخته نشده،‏ بلکه تنها به نام يکی از نمايندگان تام الاختيار او ساخته شده است و گزارش مربوط بدانرامی توان خواند.‏ بموجب اين گزارش مرقد و مصلای امام خمينی دردر روزنامه اطلاعات تهرانبهشت زهرا بنائی شامل ششصدهزار متر مربع فضای سر پوشيده،‏ مساحت مسقفی به طول يک کيلومتر و عرضبيش از نيم کيلومتر است که نظير آنرا در هيچيک از ديگر بناهای مذهبی جهان،‏ چه اسلامی،‏ چه مسيحی،‏ چه يهودی١۶) اسفند (١٣٧١صفحه ١۵ از ٣۴ صفحه


یعنیعلیستیحتیعلیابیانیائیقاتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهب...و چه مذاهب ‏«غير توحيدی»‏ نمی توان يافت.‏ اين ‏«حرم مطهر»‏ نه تنها بزرگترين بنای مذهبی جهان تشيع بلکهاصولا بزرگترين بنای نوع خود در تمام جهان اسلام است،‏ زيرا که وسعت آن از مجموع وسعت مرقد رسول اسلام درمدينه و مرقدهای بن ابيطالب و حسين بن علی و موسی بن جعفر و بن رضا و محمد تقی وعلی النقی وحسن عسکری ي هفت امام شيعه که آرامگاه های مجللی در خاک عراق و ايران دارند فراتر می رود.‏شايد نيازی بدين ياد آوری نباشد که اين بار نيز،‏ چون در زمان سليمان پيغمبر و پادشاهان ‏«بسيار مسيحی»‏ اسپانيا وتزارهای روسيه مقدس،‏ اين مرقد و مصلای مطهر با بودجه ای دو ميليارد دلاری در شرايطی ساخته شده است و می شودکه دست کم يک سوم مردم ايران در زير مرز فقر بسر می برند،‏ و در بقيه جهان اسلام نيز که ولی فقيه مدعی رهبریآن بود روزانه هزاران کودک از گرسنگی و بيماری جان می سپاردند.‏در همان زمان اعلام برنامه ساختن مصلای امام خمينی در بهشت زهرا يک نشريه فارسی چاپ آلمان حساب کرد کههزينه ای که بدينکار بيفايده و مطلقا غير لازم اختصاص داده شده می توانست بمصرف ساختمان يکصد بيمارستان،‏يا ده هزار مدرسه،‏ يا چهل هزار خانه برای همان ‏«مستضعفانی»‏ رسيده باشد که رژيم ‏«ولايت فقيه»‏ با ادعای خدمتصادقانه بدانان بر مسند قدرت نشسته بود.‏و شايد بدين تذکر ديگر نيز نيازی نباشد که برخلاف آنکه مذاهب توحيدی جهان سامی معامله بر سر بهشت آنجهانی را قانون رايج حکومت اين جهانی خود قرار داده اند،‏ گرايش صادقانه آدميان به آرمان هائی والا و فداکاریآنان در راه اين آرمان ها،‏ در حد قبول داوطلبانه و حتی مشتاقانه مرگ،‏ هيچوقت الزاما با توقع پاداشی همراه نبودهاست.‏ در سراسر تاريخ مردمی بيشمار در راه دفاع از آب و خاک خود بی انتظار مزدی اين جهانی يا آن جهانی کشتهشده اند.‏ هزاران شواليه قرون وسطی با شعار جوانمردی و مردانگی داوطلبانه جان باخته اند و هزاران ديگر دردوران مشروعيت جنگ های تن به تن بنام شرافت به استقبال مرگ رفته اند،‏ و صدها هزار ژاپنی در طولتاريخ اين کشور با انگيزه ای مشابه ‏«هاراگيری»‏ کرده اند،‏ همچنانکه در قرن ما ميليون ها کمونيست ضد مذهب وضد خدا در انقلاب های کموني روسيه و چين و ديگر کشورها،‏ در حماسه هائی چون استالينگراد و لينگراد،‏ بخاکافتادند بی آنکه هيچکدام از آنها انگيزه رفتن به بهشت موعود داشته باشند،‏ و در اين ميان تنها آئين های توحيدیبودند که در آنها الزاما تقوی با بهشت معامله شده است،‏ اگر کسانی خود خواهان چنين سودا نباشند و چونعارف پارسی بگويند:‏(duel)ما ز دوست غير از دوست،‏ مقصدی نمی خواهيمحور و جنت ایزاهد،‏ بر تو باد ارزانی!‏* **منطق ديگری که در جهان های ‏«توحيدی»‏ مسيحيت و اسلام مشکل آفريده اين بوده است که اگر بجز مسيحيان بهبهشت مسيحيت و جز مسلمانان به بهشت اسلام راهی نداشته باشند،‏ تکليف همه آنهائيکه پيش از ظهور اين دو آئينبه جهان آمده و از جهان رفته اند چه می شود؟ از پيدايش نخستين انسان ها در روی زمين حدوداً‏ سه ميليون سال وکه بشر امروزی در آنان ريشه دارد سی تا سی و پنجهزار سالاز پيدايش انسان هایمی گذرد.‏ اولين تمدن ها نيز پنج تا هفت هزار سال پيش شکل گرفته اند،‏ در صورتيکه از آغاز مسيحيت تنها دوهزارسال و از ظهور اسلام تنها هزار و چهارصد سال می گذرد.‏ اگر هيچکدام از آدمي که پيش از اين دوهزار ساله درروی زمين زيسته اند راهی به بهشت نداشته باشند به چه دليلی،‏ و با چه مجوزی بايد اين راه را نداشته باشند؟ وتازه در ميان آدميان همين دوهزار ساله نيز،‏ آنهائيکه چون بوميان امريکائی يا استرالي يا مردم افري سياهاساساً‏ نامی از مسيحيت يا از اسلام نشنيده و با آنها آشنائی نداشته اند چرا بايد تا ابدالاباد در آتش دوزخ بسوزند يادر بی تکليفی برزخ بسر برند؟ ويل کينگسلند متفکر امريکائی در کتابی که در ارزي همين معما نوشته است می پرسد:‏هوشمند Homo Sapiens‏«اگر با مرگ عيسی در روی صليب گناهکارانی که بعد از او به جهان آمده اند يا می آيند رستگار شده اند تکليفغارنشينان ماقبل تاريخ و بيابان نشينان و پيروان مذاهب قبل ازمسيح که در برخی از جهات همپايه و شايدهم عاليتر ازمسيحيت بودند می شود؟ آيا هيچکدام از اين ميليون ها آدم ماقبل مسيح نبايد انسان محسوب شوند،‏- مذاهبی- چهصفحه ١۶ از ٣۴ صفحه


یحتیعنیابیابیولیانیهایولیائیهاتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبو اين امتياز بايد به تنها کسانی تعلق گيرد که بر حسب اتفاق بعد از مرگ مسيح بدنيا آمده اند و به همين دليل از بختدستي به زندگی ابدی برخوردار شده اند؟»‏برای مومنان پر و پا قرص آئين های توحيدی چنين پرسشی به ناچار مطرح می شده است،‏ و به ناچار صلحایآنها را به بند بازی ‏«فيلسوفانه»‏ برای پاسخگوئی بدين پرسش وا می داشته است.‏ نمونه ای از اين بند بازی رادر کمدی الهی دانته می توان يافت که در آن سخنور بزرگ و در عين حال بسيار مذهبی ايتالي نه حاضر استکسانی چون همر و بقراط و جالينوس و ابن سينا را که عميقا مورد احترام و علاقه اويند در آتش دوزخ بسوزاند و نهبرای آنان می سازدمی تواند آنها را بخاطر مسيحی نبودنشان در بهشت جای دهد،‏ و ناگزير پناهگاهیکه در عين آنکه در دوزخ جای دارند آتش دوزخ بدانان راهی ندارد.‏بنام limboدر معتقدات اسلامی جائی برای چنين پناهگاه در درون دوزخ منظور نشده است،‏ و به ناچار کسانی چون سقراط،‏ باآنکه آيت االله خمينی او را ‏«فيلسوف توحيدی عظيم الشأنی»‏ دانسته است که ‏«مردم را از بت پرستی و از شرک بهخدا نفی کرد»،‏ و چون افلاطون که از نظر همين آيت االله ‏«معروف به توحيد است و از بزرگان حکمت الهی است»،‏و چون فيثاغورث که ‏«علم الهيات را از حضرت سليمان نبی اخذ کرد»‏ محکوم بدانند که چون ديگر کافران برایهميشه در آتش دوزخ بسوزند،‏ ولو اينکه هيچيک از آنان در دوران آئين های اساطيری خود اصولا نامی از مسيحيتيا از اسلام نشنيده بودند.‏* * *مورد معجزه،‏ که هر سه آئين توحيدی يهودی از آن بصورت گسترده ای بهره گرفته اند ولی در آئين های توحيدیغير يهودی جائی ندارد،‏ مانند اسطوره آفرينش موردی است که در آن اين هر سه مستقيما روياروی جهان دانش قرارگرفته اند،‏ زيرا قوانين کائناتی حاکم بر گردش ميلياردها کهکشان قوانينی چنان فراگير و وابسته به پيوسته يکديگرندکه کمترين دگرگونی در يکی از آنها به حکم دور تسلسل نظم سراسر کائنات را برهم می زند و ديگر نه زمينی باقیمی ماند و نه آدمي که چنين معجزه ها را ببينند و از آنها عبرت گيرند.‏ وقتی که فی المثل يوشع،‏ شمشيرکش يهوه،‏با اشاره انگشت خود خورشيد را در آسمان از حرکت باز می دارد تا فرصت بيشتری برای قتل عام فلسطينيان داشتهباشد،‏ از ديدگاه قوانين فراگير کائناتی پيامد چنين معجزه ای اين می تواند باشد که سراسر منظومه شمسی برهم ريزد،‏و بدنبال آن نظم کهکشانی که منظومه شمسی ما جزئی از آن است بهم بخورد،‏ و چنين اخلالی به نوبه خود نظمکائناتی ميلياردها کهکشان ديگر را فروپاشد،‏ و همه اينها برای اينکه يوشع بن نون بتواند چند هزار مرد و زن وکودک فلکزده فلسطينی بيشتری را در ارض کنعان بکشد.‏موضوع معجزه از همان آغاز حتی مورد مخالفت انديشمندانی بزرگ از خود مذاهب ‏«توحيدی»‏ بوده است که از زمرهسرشناس ترين آنها می تواند از زکريای رازی و ابن سينا و بيرونی در جهان اسلام،‏ اسپينوزا و نيوتن و فرويد واينشتاين در دنيای يهود،‏ ولتر و داروين و نيچه و تقريبا همه بزرگان علم فلسفه چند قرن اخير در جهان مسيحيت نامبرد و تعبير جالب رازی را به عنوان شعار مشترک آنها يادآوری کرد که داستان های معجزات را لالائیمادربزرگان لقب داده بود،‏ يا گفته اينشتاين را که عنوان کردن چيزی بنام معجزه تمسخر و تحقير کليه قوانين حاکم برجهان آفرينش است و طرح آن در شأن هيچ مذهب واقعی نيست.‏ارزي دقيقی از موضوع معجزه را در ديکسيونرفروغ»‏ اروپا است،‏ می توان يافت:‏فلسفی ولتر که يکیاز برترين دستاوردهای فلسفی وادبی ‏«قرن‏«مفهوم يک معجزه نقض قوانين بنيادی و ابدی حاکم بر کائنات است که توسط خداوند وضع شده است،‏ و چنينقانونی نبايد و نمی تواند نقض شود.‏ کسانی خواهند گفت که قانونی که خدا وضع کرده است می تواند توسط خود اونيز به حال تعليق درآيد.‏ برای چه خدائی که بر همه چيز دانا است قانونی را برقرار کند که می داند خودش آنرانقض خواهد کرد؟ دانائی مطلق او مطلقا بايد اين ماشين عظيم را به کاملترين صورت ممکن به حرکت درآورده باشد،‏و اگر احتمال آن وجود داشته باشد که در آن نقصی بروز کند بايد وی پيشاپيش بر آن آگاهی داشته و اين نقص رابرطرف کرده باشد.‏ وانگهی کارهای خدا می بايست دليلی داشته باشد،‏ و چه دليلی می تواند وجود داشته باشد که ویبرای مدتی نظم مستقر شده خود را برهم بزند؟ در اينجا نيز کسانی می توانند بگويند که اين کار بخاطر مصالح آدميانانجام می گيرد.‏ در اينصورت می بايد اين کار بخاطر منافع همه آدميان انجام گيرد و نه به نفع چند آدم معين،‏ي اينکه آفريننده همه کائنات،‏ گردش دستگاهی را که تمام جهان آفرينش او را در حرکت دارد،‏ تنها بخاطر لطفصفحه ١٧ از ٣۴ صفحه


یعنیهایدتیبني(‏اي«‏یولمي«‏یانتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبخاصی که به چند موجود معين خود در گوشه ای از اين جهان دارد،‏ متوقف کند!‏ و تازه اگر فرض کنيم که خداخواسته باشد با اعطای امتيازاتی خاص گروه کوچکی از انسان ها را بر ديگران برتری دهد،‏ چه ضرورتی دارد کهبرای اينکار آن نظمی را که خودش برای هم ‏ِه زمان ها و برای هم ‏ِه مکان ها برقرار کرده است برهم بزند،‏ و تنهابدين منظور برهم بزند که چند موجود ذره بينی خود را به حقانيت چند موجود ذره بينی ديگرش متقاعد کرده باشد،‏ي بدان ها گفته باشد که من قوانينی را که بصورت ابدی و برای همه جهان آفرينش برقرار کرده بودم به تعلقدرمی آورم تا شايد از اين راه آنچه خودم به انجام آن موفق نشدم انجام پذير شود.‏ چنين معجزنمائی بيش از آنکهنشان قدرت خدا باشد نشان ضعف او است،‏ و آنهائيکه به خداوند نسبت معجزه می دهند در عمل بدو توهين می کنند،‏زيرا عملا او را ضعيف و دمدمی می شمارند.‏ حقيقت اين است که اعتقاد به معجزه تحقير خدا است.»‏اتقاقا خود آئين های سه گانه توحيدی نيز که می بايد در اين باره برداشت های واحدی داشته باشند،‏ باهم توافقندارند.‏ مثلا تلمود هر چهل معجزه ای را که در انجيل به عيسی نسبت داده شده است سحر و جادوی شيطانی می داندو می نويسد که عيسی بدين دليل محکوم به اعدام شد که جادوگری می کرد،‏ در صورتيکه قسمت مهمی از معجزاتمنسوب به عيسی تکرار همان معجزاتی است که در خود تورات به پيمبران اسرائيل نسبت داده شده است.‏ در جهاناسلام نيز،‏ با آنکه خود محمد مدعی معجزه ای نشده و قرآن دست کم در پنج مورد اين موضوع را تأييد کرده است،‏بسياری از فقيه بزرگوار همچنان دو پا را در يک کفش کرده اند که نمی شود پيغمبران ديگر معجزات متعدد کردهباشند و پيامبر اسلام که بزرگترين آنها است معجزاتی زيادتر از همه آنها نکرده باشد.‏در قرآن آمده است:‏ ‏«کافران می گويند چرا خداوند بر محمد آيات و معجزه ای نفرستاد؟ بدانان بگو که تنها وظيفه ایو می گويند چرا بر محمد معجزه ای از خداوند نازلکه تو داری ارشاد آنها و هشيار کردنشان است»‏نمی شود؟ به آنان بگو که علم غيب تنها از آن خداوند است»‏ ونس،‏ ‏«گفتند چرا معجزاتی از جانب خداوند برنها می گوينداو فرود نمی آيد؟ ولی آيا برای آنان اين کتابی که ما برايشان فرستاده ايم کافی نيست؟»‏که ‏(محمد)‏ قرآن را به خدا افترا بسته و اين کتاب از خود او است.‏ بدانان بگو اگر راست می گوئيد شما هم ده سورهمانند آن از پيش خود بياوريد و هرکس را هم که بخواهيد در اين باره به ياری بطلبيد،‏ و اگر نپذيرفتند پس بدانيد کهقرآن از جانب خداوند نازل شده است»‏ ‏(هود،‏ ‎١۶‎و‎١٧‎‏)،‏ و اگر هم جن و انس جمع شوند نخواهند توانست نظير اينقرآن را فراهم آورند ولو آنکه به کمک يکديگر بيايند»‏ اسرائيل،‏ وعليرغم اين تأکيدهای صريح قرآن،‏فقيه ايران در مقام سخنگوی همه کاسه های گرمتر از آشی که از زمان درگذشت محمد تا عصر ملامحمد باقر مجلسیشمار روزافزونی از معجزات را به محمد نسبت داده اند،‏ در کشف الاسرار خود می نويسد:‏‏(عنکبوت،‏ ۵٠)،،(٢٠.(٨٧‏(رعد،‏‎٧‎‏)،‏ «...)‏«مرحوم مجلسی در کتاب حق اليقين تحت عنوان بيان مجملی از معجزات حضرت رسول االله نوشته است بدانکهحقتعالی هيچ پيغمبری را معجزه عطا نکرد مگر آنکه مثل آن و زياده بر آنرا بر آن حضرت عطا کرده است،‏ ومعجزات آن حضرت را احصا نمی توان کرد چنانکه من خود زياده از هزار معجزه او را در ساير کتب آورده ام.‏ پسوارد می شود در بيان معجزات آن حضرت بطور تفصيل از قبيل زنده کرده مردگان و شفا دادن بيماران و اين نوعزياده از آن است که حصر توان کرد.‏ و گمان ندارم در تمام مسلمانان و در بسياری از ملل يهود و نصاری و ديگرطوايف کسی پيدا شود که بگويد ما و شما هيچ نشنيديم که پيغمبر کوری را شفا داده باشد يا بيماری را خوب کردهباشد.»‏البته فهرست اين معجزات ناخواسته ای که پيامبر اسلام انجام داده و خود از آن بی خبر مانده است به همين هائی کهآيت االله بعنوان نمونه آورده است محدود نمی شود،‏ زيرا هزار سال پيش از آن،‏ شيخ مفيد،‏ فقيه قدر اول جهان تشيع،‏در ‏«الکنت الاعتقاديه»‏ خود که اساس عقي مکتب شيعه دانسته شده است از معجزات ديگری چون ناله درختخرما،‏ و جوشيدن آب از ميان انگشتان پيغمبر،‏ و شکايت شتر بدو،‏ و سلام آهو،‏ و سخن گفتن بزغاله بريان و عرضحال گرگ،‏ و التماس سوسمار،‏ و راه رفتن سنگ و موارد متعددی از همين روال نام برده بود.‏ با اينهمه،‏ آيت االلهخمينی با ناديده گرفتن همه آنچه انديشمندانی چون رازی و راوندی و بيرونی و ابن سينا در انکار معجزه و در ردادعاهای کسانی چون شيخ مفيد نوشته اند،‏ در کشف الاسرار خود اين انکار معجزه را تنها ترفندی از جانب بنيانگذارانآئين بهائی می داند که خود قدرت معجزه کردن نداشته اند و از همين جهت منکر آن شده اند:‏،رزا ابوالفضل گلپايگانی در کتاب خود بنام فرائد که آنرا برای ترويج مذهب باب و بها نوشته منکر معجزه شده وکلام همه اين ياوه سراي که معجزات را انکار می کنند،‏ استدلالشان بی کم و کاست از آن کتاب است،‏ و علت انکارکردن ابوالفضل گلپايگانی کرامت و معجزات را اين بود که چون دست باب و بهاء از آن کوتاه بود از اينجهت چارهنديدند مگر آنکه معجزات را يکسره انکار کنند تا کسی از آنها مطالبه معجزه نکند.»‏صفحه ١٨ از ٣۴ صفحه


یائیسایساتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبدين و دانشدشمنی با هرگونه دانشی که پا از چهارچوب تعيين شده مذهب فراتر گذارد از مميزات اصولی هر سه آئين ‏«توحيدی»‏است،‏ زيرا مفهوم اين فراتر رفتن،‏ ترديد در اصالت آسمانی آن واقعت هائی است که از جانب آنها تغيير ناپذير و ابدیاعلام شده اند.‏ در تورات خداوند اصولا در برابر دانش و دانشمندان جبهه می گيرد و تصريح می کند که:‏ ‏«حکمتحکيمان را باطل و دانش دانشوران را تباه خواهم کرد»‏ ‏(پائولوس رسول،‏ رساله اول به قرنتيان،‏ باب اول،‏ ١٩).در جهان يهود اصولا مسئله ای بنام علم مطرح نبوده و به چيزی جز آنچه به تثبيت نفوذ يهوه و کاهنان معبد اوارتباط داشته توجهی مبذول نمی شده است.‏ در عوض کلي مسيحيت به علت اينکه جانشين امپراتوری پهناور رم وفرهنگ های شکوفای يونانی و لاتينی شده بود از آغاز با مسئله روياروئی دانش و مذهب مواجه بود،‏ زيرا پيش ازظهور اين آئين اين هر دو تمدن غير توحيدی دستاوردهای فراوانی در همه رشته های علمی و هنری و فلسفی داشتندکه غالبا با ضوابط مسيحيت سازگار نمی آمد.‏ بناچار کليسا از همان زمانی که به قدرت رسيد کوشيد تا بر هرگونهفعاليت علمی در خارج از آنچه خود مجاز می دانست لگام بزند،‏ و با برهان قاطع تکفير و شکنجه و آتش که ديوانتفتيش عقايد ‏(انکيزيسون)‏ يکی از شناخته شده ترين مظاهر آن بود به اقتدای کتاب مقدس ‏«دانش دانشمندان را تباهکند.»‏در پايان قرن ششم پاپ گرگوريوی ملقب به کبير در نامه ای خطاب به اسقف شهر پواتيه فرانسه نوشت:‏‏«به من چيزی را گزارش داده اند که حتی تذکر آن هم برايم شرم آور است.‏ گفته اند که در حوزه مذهبی تو به برخیافراد زبان لاتين تدريس می شود.‏ اين برای من مايه تأسف و نگرانی عميق است،‏ زيرا زبانی که برای ستايش ژوپيتربکار رفته است نمی تواند برای ستايش خداوند ما عيسی مسيح نيز به کار گرفته شود.»‏ پاپ اعظم مسيحيت وظيفه ایشرعی تلقی می کرد که در جهان مسيحی تمام آثار علمی دوران امپراتوری رم که به لاتينی نوشته شده بود،‏ و طبعاتمام آثار علمی و فلسفی يونانی که بدين زبان ترجمه شده بود کنار گذاشته شود،‏ تنها بدين دليل که قبلا بدين زبان ازخدائی صحبت شده که خدای عيسی مسيح ‏(که در آنزمان اصولا متولد نشده بود)‏ نبوده است.‏چنين منطقی اختصاص به پاپ گرگوريو نداشت،‏ بلکه منطق مقدس همه کليسا بود.‏ سن اوگوستن،‏ قديس معروف قرنپنجم در همين راستا بديهی می دانست که در بهشت جز به زبان عبری که زبان خداوند است صحبت نمی توان کرد،‏همچنانکه در سال های خود ما،‏ روايت حسنين هيکل سياستمدار و روزنامه نگار سرشناس مصری در نقل مصاحبه اشبا آيت االله منتظری در نخستين سال جمهوری اسلامی،‏ آيت االله از اينکه او با فرد ديگری در حضور وی به انگليسیحرف می زده ناراضی شده و بدو گفته بود که مگر نمی داند زبان حوريان بهشتی زبان عربی است و يک مسلماننمی تواند با زبان کفار با آنها نزديکی کند؟در نخستين سال های هزاره دوم،‏ بسياری از کسانيکه با علوم محدود آنزمان سر و کار داشتند در مجمع سران کليسامحکوم به مرگ شدند و در آتش سوختند.‏ در سال ١١٧٠ اسقف شهر بزانسون برای اينکه بداند دانشمندانی که دردستگاه او کار می کنند علم خود را از مسيح آموخته اند يا از شيطان،‏ از يک متخصص ارتباط با ارواح کمک گرفت تااو شيطان را فريب داده و واقع امر را از وی دريابد،‏ و چون اين رابط ارواح پی برد که اينان شاگردان شيطانند،‏عاليجناب با وجدان آسوده دستور داد که همه آنها را در آتش بسوزانند.‏ چهل سال بعد از آن يک استاد دانشگاه تازهتأسيس شد ‏ِه پاريس بنام داويد دينان را که به آزمايش هائی فيزيکی پرداخته بود بهمين گناه مرتد دانستند و در آتشافکندند.‏در طول قرونی که تقريبا همه اروپای مسيحی با رژيم های سلطنتی اداره می شد،‏ علم نيز از طرف کلي کاتوليکدر انحصار پادشاهی آسمانی بشمار می آمد و تنها از اراده خداوندی مايه می گرفت،‏ بی آنکه بشر را در آن حقدخالتی باشد.‏ بهمين دليل بلاي چون وبا و طاعون پيامدهای خشم الهی تلقی می شد که می بايست نجات از آنها رادر دعا و توبه و دادن نياز به کليسا جست و نه در علم و تحقيقی که در برابر خواست الهی کاری از دستش بر نمی آيد.‏صفحه ١٩ از ٣۴ صفحه


یهایسایولیهایسایسایسایهایائیهایقتیهاتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهب-روياروئی واقعی کليسا و دانش در دوران رنسانس بر سر اين آغاز شد که گروهی از دانشمندان اروپائی ‏(کپرنيک درلهستان،‏ کپلر در آلمان،‏ تيکو براهه در دانمارک،‏ جوردانو برونو و گاليله در ايتاليا)‏ به پژوهش هائی در مسائلمربوط به زمين و آسمان و واقعيت های نجومی پرداختند که نتايج آنها با آنچه در اين باره در کتاب مقدس و در طولقرون حقايقی مسلم شناخته شده بود تطبيق نمی کرد.‏ چنين تلاشی پيش از آنان در جهان اسلامی نيز بويژه در ايران واندلس صورت گرفته بود،‏ در زمانی که نسل تازه دانشوران اروپائی به ميدان آمدند دنيای اسلامی دوران انحطاطعلمی خود را آغاز کرده بود و ديگر در شرايطی نبود که بتواند سهمی در اين تلاش نو داشته باشد.‏موضع رسمی کليسا تا آن زمان بر اين تأکيد کتاب مقدس تکيه داشت که زمين بصورت بستری ثابت مرکز ثقل کائناتاست و خورشيد و ماه و ستارگان همه در آسمانی واحد جای دارند که به دور آن در گردش است،‏ و چون اين برداشتبا فرضيه نجومی افلاطون و ارسطو و با تئوری ژئوفيزيکی بعدی بطلميوس تطبيق می کرد،‏ کليسا فرضيه ارسطورا همراه با برداشت توراتی آفرينش شش روزه زمين و آسمان فرضيه رسمی خود قرار داده بود،‏ و پژوهش هایگستاخانه پژوهشگران نورسيده را،‏ همانند اظهار نظرهای فلسفی کسانی چون بيکن و دکارت و اسپينوزا بدعت هایعلمی فلسفی آشکاری تلقی می کرد که خشم کليسا را برمی انگيخت،‏ زيرا در صورت اثبات اين بدعت ها،‏ اصالتآسمانی کتاب مقدس و بدنبال آن اصالت کلي مسيحيت مورد پرسش قرار می گرفت.‏ سرکوبگری کليسا در اينراستا قربانی متعددی ببار آورد که از سرشناس ترين آنها می توان از جوردانو برونو و از گاليله نام برد.‏جوردانو برونو،‏ دانشمند،‏ رياضيدان،‏ متفکر و فيلسوف ايتالي قرن شانزدهم،‏ که درعين حال استاد کلژدوفرانسپاريس و دانشگاه اکسفرد انگلستان نيزبود،‏ به جرم اينکه کائنات را نامحدود می دانست و نظريه کپرنيک را تأييد می کردکه اين کره زمين است که به دور خورشيد می گردد و نه خورشيد به دور زمين،‏ و در عين حال به وجود خورشيدها ومنظومه های شمسی ديگری نيز معتقد بود،‏ از جانب ديوان تفتيش عقايد ‏(انکزيسيون)‏ به عنوان زنديق به محاکمهخواند شد،‏ و چون در عين تأييد اعتقاد خود به خداوند حاضر به قبول اينکه زمين مرکز کائنات است نشد،‏ به رایدادگاه شهر رم محکوم به مرگ شد و زنده در درون شعله های آتش جان سپرد.‏اندکی بعد از او گاليله اختر شناس نامی ايتاليا و مخترع دوربين نجومی،‏ ناگزير شد در هفتاد سالگی در برابر داوراندادگاه انکيزيسيون زانو بر زمين زند و دست بر کتاب مقدس بگذارد و سوگند ياد کند که از عقيده کفر آميز خود مبنیبر اينکه زمين ساکن نيست و به دور خورشيد می گردد،‏ و نه اينکه خورشيد به دور زمين بگردد،‏ توبه کرده است وبه دستور کليسا هرکس ديگر را هم شائبه چنين بدعتی در مورد او برود و وی بر آن اطلاع داشته باشد به ديوانتفتيش عقايد کلي مقدس معرفی خواهد کرد تا به سزای خود برسد.‏ منطق اساسی کليسا در رد فرضيه گاليله اينبود که در تورات تصريح شده است که خدا اول زمين را ساخت و بعد خورشيد و ماه را،‏ و نيز گفته شده است کهيوشع بن نون برای اينکه وقت بيشتری بمنظور کشتار فلسطينيان در اختيار داشته باشد خورشيد را با اشاره دست ازحرکت باز داشت و نه زمين را.‏ ماجرای گاليله نقطه عطف مبارزه مذهب با کسانی بود که می خواستند حقي را درخارج از چهارچوب ‏«متون مقدس»‏ جستجو کنند و اين طبعاً‏ از ديدگاه کليسا کفر مطلق به حساب می آمد.‏ با اينهمهزبان پاپ اعظم خود در آکادمی علومسرانجام - و پس از گذشت ٣۶٠ سال کلي کاتوليک درواتيکان رسما پذيرفت که در اين مورد کلي مقدس اشتباه کرده و حق با گاليله بوده است،‏ هرچند که همين کليساهنوز حاضر به اعاده حيثيت از جوردانو برونو که به جرمی مشابه گاليله در آتش سوزانيده شد نشده است.‏٣١ اکتبر ١٩٩٢ ازمبارزه کلسيا با جهان دانش طبعاً‏ به موضوع نظم کائنات و بی پايگی آشکار افسانه توراتیمحدود نشد،‏ همچنانکه عصر نوآوری جهان دانش نيز با ماجرای گاليله پايان نيافت.‏آفرينش دراين راستاتئوری ‏«جاذبه»‏ نيوتن که صد سال پس از گاليله بصورت يکی از عاليترين دستاوردهای دانش بشری عرضه شد،‏بلافاصله مورد همان اندازه مخالفت از جانب کليسا قرار گرفت که فرضيه گاليله،‏ زيرا در تئوری نيوتن توازن کائناتتابع قانون جاذبه شناخته شده بود،‏ در صورتيکه از نظر کتاب مقدس اين توازن تنها مربوط به خواست خداوند بود وهيچ قانونی در بيرون از آن وجود نداشت،‏ و به ناچار اين تئوری نيز از جانب کليسا ‏«تجلی تازه ای از گمراهیشيطانی»‏ و خود نيوتن عامل شيطان معرفی شد.‏ فرضيه ‏«تکامل»‏ داروين در قرن گذشته از اين هم بيشتر خشم کليسارا برانگيخت،‏ زيرا اين بار ماهيت الهی نوع انسان بود که از بيخ و بن مورد سئوال قرار گرفته و آدم که خداوند او رابصورت شخص خودش آفريده و گل سرسبد جهان آفرينش دانسته بود به حد يکی از انواع تکامل يافته ميمون تنزلصفحه ٢٠ از ٣۴ صفحه


یهایسایهایسایعنیسایهایولیسایسایسایسایعنتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبيافته بود.‏ در شورای کليسائی ‏«کلن»‏ در سال ١٨۶٠ فرضيه داروين با لحنی بسيار تند مورد نفی قرار گرفت،‏ و بهکشيشان همه کشورها دستور بسيج عليه اين بدعت شيطانی داده شد.‏ کنستانتين جيمز،‏ مغر متفکر کليسا در کتاب‏«موسی و داروين»‏ خود داروين را همان دجال موعود دانست که زودتر از موعد مقرر ظهور کرده است.‏ کليواتيکان بيانيه ای رسمی صادر کرد که:‏ ‏«چگونه می توان قبول کرد که در ميان اجداد عيسی مسيح يک ميمون وجودداشته باشد؟»‏ در خود انگلستان کلي آنگليکان عليه داروينيسم اعلام بسيج کرد و تئوری او را حيله تازه شيطانناميد و بدين ترتيب هم کلي کاتوليک،‏ هم کلي پروتستان و هم کلي آنگليکان داروين را تکفير و محکومکردند.‏ و عليرغم همهِ‏ اينها،‏ اين بار نيز واتيکان در سال ١٩٩۶ خود را ناگزير از اعتراف بدين واقعيت ديد که:‏ ‏«درفرضيه داروين مسلما مواردی از حقيقت وجود دارد!»‏از قرن هفدهم تا قرن نوزدهم همه آنچه دانشمندان زيست شناس درباره تأثير احتمالی باکتری ها در پيدايش بسياریاز بيماری ها مطرح کردند مورد مخالفت پيگير کليسا قرار گرفت،‏ زيرا از نظر کليسا همه اين بيماری ها زاده گناهانبشر بود و کنجکاوی درباره علت بروز آنها،‏ با توجه به اينکه خداوند هنگام گناه آدم و حوا در بهشت انواع دردها رابه نوع انسان وعده داده بود،‏ کفری آشکار بشمار می آمد.‏ فيزيکدان و پزشک هلندی،‏ وان ليوونهوک،‏ به تنهائیچهارصد گزارش علمی در اين زمينه در طول سال ها به رويال سوسايتی لندن ارائه کرد که به هيچکدام از آنها ترتيباثری داده نشد،‏ و در همان مدت هزاران نفر از بيماری عفونی جان سپردند.‏ مسئله ميکرب فقط در يکصد سالپيش بطور جدی مورد توجه قرار گرفت،‏ ي سرانجام کسانی جرئت کردند احتمال وجود عواملی غير از گناه را دربسياری از بيماری عفونی بطور جدی مورد بحث قرار دهند.‏ اين بار اشکال تازه ای بميان آمد،‏ زيرا بسياریاز مومنين اظهار عقيده کردند که تلقيح واکسن برای جلوگيری از بروز بيماری نوعی مخالفت با خواسته های الهیاست،‏ و در تأييد اين نظر،‏ پاپ لئون سيزدهم رسماً‏ عليه واکسيناسيون فتوا صادر کرد.‏ در آغاز همان قرن کليسا اعلامکرده بود که با تلقيح برای پيشگيری از آبله مخالف است زيرا که اگر خداوند خواسته باشد خودش هرکس را بخواهداز آبله مصون نگاه می دارد،‏ و اگر امراضی از اين قبيل را جزو قوانين طبيعت منظور داشته است بشر حق فضولیدر کار خدا را ندارد.‏ با پيروی از چنين منطقی بود که کليسا اپيدمی وبای سال ١٨٣٢ فرانسه و تلفات سنگين آنرامجازات الهی بمناسبت انقلاب آزاديخواهانه سال ١٨٣٠ اين کشور که باعث لغو بسياری از امتيازات مذهبی شد،‏ بهحساب آورد.‏در اواخر قرن گذشته،‏ صومعه نشينان برنو ‏(در جمهوری کنونی چک)‏ تمامی نوشته های گرگور مندل يکی ازهمکارانشان را که حاوی بررسی علمی چندين ساله او درباره قانون تورات بود پس از مرگ وی به عنواننوشته های کفر آميز سوزاندند،‏ زيرا در اين بررسی ها نحوه رشد نخود فرنگی بر اساس قوانين ژنتيک مورد بحثقرار گرفته بود،‏ در صورتيکه مندرجات کتاب مقدس تصريح داشت که همه گياهان و ميوه ها را خداوند درعرضيکروز و بدون اينکه سخنی از قانون وراثت درميان باشد آفريده است و صحبت از وراثت نوعی دخالت در کار خداتلقی می شد.‏در نيمه قرن گذشته،‏ پاپ گرگوريوی سيزدهم می گفت:‏ ‏«صحبت از آزادی تفکر در مسائل مذهبی بدعتی بکلی بی ماست که بايد قطعا محکوم شود،‏ و علم نيز موضوعی است که می بايد بدان با نظر احتياط نگريست.»‏ در همان زمانبود که تدريس علوم مدرن به دستور کليسا از برنامه مدارس کاتوليک اروپا حذف شد،‏ و کليسا همه آنچه را کهانقلاب فرانسه با شعار آزادی و برابری مطرح کرده بود به همراه دانش مدرن يکجا محکوم شناخت.‏ وزير علوممذهبی فرانسه در اين باره در مقاله مبسوطی نوشت:‏ ‏«ريشه خطای بخشش ناپذير انقلاب فرانسه را بايد در سه عاملاساسی جست:‏ کنجکاوی بی دليل درباره حل مجهولات،‏ تکيه زياد بر منطق،‏ و افراط در مسائل علمی.‏ ترکيب اين سهعامل انسان امروزی را بدين راه خطا کشانيده است که تحت تأثير دانش کاذب عصر نو اصالت مطلق همه آنچه را کهدر کتاب مقدس آمده است مورد ترديد قرار دهد.»‏ و اتفاقا درست در همين سال ها بود که اين دانش کاذب جهش غولآسائی را که تا بامروز ادامه دارد و دستاوردهای آن چهره جهان و نحوه زندگانی سراسر بشريت را به صورتی که درهيچيک از ادوار گذشته تمدن انسانی سابقه ندارد تغيير داده است،‏ آغاز کرد.‏در سال های اخير جنبش مذهبی طرفدار ‏«آفرينش توراتی»‏ که توسط کلي پروتستان باتيست سازمان داده شده،‏ باهمکاری جناح افراطی کلي کاتوليک فعاليت گسترده ای را در امريکا از طريق تشکيل کنفرانس ها و سمينارها وايجاد مراکز متعدد پژوهشی آغاز کرده است تا همچنان ثابت کند که آنچه در کتاب مقدس درباره آفرينش نوشته شدهصفحه ٢١ از ٣۴ صفحه


یاپیهایاتیسایهایونیائتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبعين واقعيت است و زمين و آسمان و انسان ها همگی در ۵٧۵٨ سال پيش در عرض شش روز آفريده شده اند.‏ يکیاز برنامه های مهم اين جنبش اعمال فشارهای سياسی و فعاليت های تلويزي و مطبوعاتی و تبليغاتی است کهبتازگی شکايت های قضائی عليه دانشگاه هائی که سابقه پانزده ميليارد ساله را برای کهکشان ها تدريس می کنند درايالات ارکانسانس و مينسوتا و آلاباما و کاليفرنيا بدان ها افزوده شده است.‏اخيراً‏ وزير آموزش فرانسه در کتاب خدا در برابر دانش در همين باره نوشت:‏ ‏«شايد جای تعجب باشد که افراطی ترينمدافعان اين فرضيه را که آفرينش کائنات دقيقا به همان صورتی انجام گرفته که در تورات نوشته شده است،‏ وخورشيد و ماه و ستارگان نيز درست به همان ترتيبی در حرکتند که کتاب مقدس مشخص کرده است،‏ در همانآمريکائی می توان يافت که سيستم دانشگاهی آن به علت امکانات مالی فراوان و در عين حال پوي خاص خود ازپيشرفته ترين سيستم های دانشگاهی جهان است.‏ به حکايت آمارهای علمی،‏ در هيچ جای ديگر جهان به اندازه اينکشور برای جلوگيری از تدريس تئوری گاليله و داروين و اينشتاين که با مندرجات کتاب مقدس در تضادندشکايات پي به مراجع قضائی صورت نمی گيرد،‏ و در هيچ جای ديگر جهان يک سناتور معتبر يک دانشمند برجستهرا به اتهام اينکه کتابی درباره عمر کره زمين نوشته شده است که مفاد آن متناقض با کتاب مقدس است به استيضاحنمی طلبد،‏ و احتمالا در هيچ جای ديگر جهان نيز کار مخالفت با پزشکانی را که اقدام به سقط جنين کرده اند تا سرحدکشتن آنان به پيش نمی برند.»‏%٣۴طبق يک نظرخواهی که در سال ١٩٨٢ صورت گرفت،‏ از امريکائيان هنوز بر اين عقيده اند که همچنانکه درکتاب مقدس آمده خداوند همه کائنات را در عرض شش روز آفريده است،‏ و آدم نيز در روز ششم از خاک آفريده شدهاست.‏ ماهنامه Bible Science Newsletter نشريه ارگان اين مکتب فکری،‏ اخيراً‏ با قاطعيت نظر داد که:‏‏«فرضيه تکامل داروين راهگشای اصلی خدا ناشناسی،‏ کمونيسم،‏ سوسياليسم،‏ همجنس بازی،‏ سقط جنين و پرداختماليات های سنگين است،‏ مضافاً‏ براينکه جانبداری از حقوق زنان و نهضت های صلح جوئی و گياهخواری را نيزتشويق می کند.»‏چندی پيش سميناری از مخالفان نظريه داروين،‏ مرکب از خاخام ها و فقهای يهودی و استادان متعددی از دانشگاهایاسرائيل تشکيل شد که از نظر همه آنها ماجرای توراتی آفرينش وحی الهی و بنابراين حقيقت مطلق بود و نمی بايد درهيچيک از مرکز علمی نظري خلاف آن تدريس شود.‏ پرفسور بارنوورعضو اين کنگره که استاد فيزيک دانشگاه‏«نه گو»‏ اسرائيل است،‏ در مصاحبه با خبرنگار روزنامه آلمانی Sud Deutche Zeitung تأکيد کرد که اصلتکامل داروين را باطل می داند و مطمئن است که آدم بهمان صورتی که در تورات آمده خلق شده است،‏ و در موردعمر جهان نيز دليلی نمی بيند که اين مدت بيشتر از سالی باشد که تورات معين کرده است.‏ البته از زمانپيدايش انسان نيز همين اندازه می گذرد،‏ زيرا تورات گفته است که آدم در ششمين روز آفرينش خلقت شد.‏۵٧۵٨بقول کلود آلگر جامعه اسرائيلی در سی ساله گذشته شاهد تکرار همان تعصبات مذهبی مرتجعانه ای بوده است که دربدترين شرايط افراط کاری مذهبی زمان لوئی هيجدهم در واکنش به اعلاميه حقوق بشر انقلاب فرانسه در اينکشور ديده شد.‏ بنيادگرايان مذهبی،‏ باستان شناس اسرائيلی را بجرم اينکه معبدی متعلق به دوران پيش از سليمان رااز خاک بيرون آورده اند مورد ضرب و شتم قرار داده اند،‏ زيرا که بموجب تورات اولين معبد،‏ معبد سليمان بودهاست،‏ همچنانکه ترديد در اين واقعيت را کفر آميز می دانند که از عمر کره زمين از ۶٫٠٠٠ سال می گذرد.‏بيش از سيصد فرقه مذهبی در حال حاضر در امريکا مشغول فعاليتند که به تعبير کتاب پر سر و صدای ‏«سرود برایسوپرمن»‏ وجه مشترک آنها اين است که همگی به آفرينش توراتی معتقدند و خدای همه آنها نيز رنگ دلار دارد.‏يکی از روسای اين فرقه ها بنام اورال رابرت اخيراً‏ اعلام کرد که يک مسيح سيصد متری به مکاشفه او آمده و ازوی خواسته است برايش کلي تازه ای بسازد و در عوض قدرت خود را در زنده کردن مردگان بدو منتقل کردهاست.‏ اين کمر بسته عيسی مسيح تاکنون ده ها ميليون دلار برای ساختن کليسا از مومنين جمع آوری کرده ولی ظاهراهنوز مرده ای را زنده نکرده است.‏از جمله شناخته شده ترين اين فرقه ها می توان از دو فرقه معروف ‏«مورمون»‏ و ‏«گواهان يهوه»‏ نام برد.‏صفحه ٢٢ از ٣۴ صفحه


یهاسسپیسایولیساتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبفرقه مذهبی Mormon که مرکز آن ايالت يوتاه امريکا است و در حال حاضر در کشورهای مختلف جهان بيش ازشش ميليون پيرو دارد،‏ از نظر اصولی وابسته به مسيحيت است،‏ ولی معتقدات آن با مسيحيت سنتی بسيار تفاوتدارد.‏ بنيانگذار کلي مورمون مردی بنام جوزف اسميث بود که به گفته خودش در مکاشفه ای در سالجانب خداوند به وی وحی شد که به پيغمبری برگزيده شده است،‏ و در سه سال بعد،‏ در ١٨٢٣ فرشته ایبنام مورونی بدو ظاهر شد و او را از وجود کتاب اسرارآميزی آگاه کرد که در محلی در نزديکی دهکده منچستر درايالت نيويورک امريکا در زمين مدفون شده است و در آن خداوند سابقه نخستين ساکنان قاره امريکا و نيز راه هایزندگی واقعی آنانرا در ملکوت خدا بر اوراق زرين و به خط مصری باستانی ثبت کرده است،‏ ولی متذکر شد که هنوززمان دسترسی او بدين کتاب فرا نرسيده است.‏ چهار سال بعد فرشته دوباره بر او ظاهر شد و اين بار کتاب مورد بحثرا بدو سپرد و نحوه قرائت آنرا نيز به وی آموخت،‏ تذکر داد که کتاب جز مدت کوتاهی نزد او امانت نخواهد ماند.‏اسميث به کمک عينک بلورين که خداوند بطور معجزه آسائی در دسترس او قرار داده بود توانست خطوط مصریکتاب را بخواند و ترجمه انگليسی کامل آنرا به سه نفر از همراهان خودش ديکته کند.‏ اين کتاب مرموز آسمانی را فقطاين سه نفر و هشت نفر ديگر از همراهان او از نزديک ديدند،‏ و بعد فرشته آنرا پس گرفت.‏ طبق مندرجات اينکتاب پس از آنکه خداوند ساختمان برج بابل را برهم زد و بنا کنندگان آنرا در اطراف جهان پراکنده ساخت،‏ گروهی ازآنان به قاره امريکا رفتند و در آن ساکن شدند،‏ و بعدا اين عده توسط يکی از قبايل اسرائيل که آنان نيز به قارهاين اسرائيليان به کرانه های اقيانوس کبيرامريکا رفته بودند به عقب رانده شدند و در حدود سالرسيدند و آخرين پيغمبر ايشان که مورمون نام داشت کتاب مورد بحث را که مستقيما توسط خداوند بدو وحی شده بودبرای نسل های آينده ای که قاره امريکا را دوباره کشف خواهند کرد بيادگار گذاشت.‏ در همين کتاب آمده است که خودعيسی نيز پس از رستاخيز خويش به قاره امريکا آمد تا پيام خود را به ساکنان امريکائی پيش از کريستف کلمب برساند.‏١٨٢٠ از٢١ سپتامبر۵٩٠ ميلادیبرخی از پژوهشگران تاريخ مذاهب اين نظر را مطرح کرده اند که احتمالا جنبش مورمون از نظر مذهبی از آئين اسلامگرفته است،‏ که در آن نيز خداوند کتابی را بصورت وحی به پيغمبرش می فرستد و وی را مأمور می کند که جامعهنوينی را بر اساس اين کتاب بنيان گذارد.‏٢٧ تاجوزف اسميث زنان متعدد داشت که شمار آنها را به تفاوت از ۴٩ نفر دانسته اند.‏ بدين جهت در کتاب هایمذهبی مورمون تعدد زوجات مورد تأييد قرار گرفته است،‏ منتها پس از وضع قانون ضد تعدد زوجات در کنگره امريکادر سال اجرای اين قانون مذهبی مورمون،‏ لااقل بصورت رسمی،‏ متوقف گذاشته شده است.‏فرقه مذهبیديگری،‏ Witnesses of Jehovah،١٨۶٢‏(گواهان يهوه)‏١است که درباره آن قبلا توضيح داده شده است.‏.............................................................................................................................ماجرای پر سر و صدای کفن و دفن عيسی مسيح که به اعتقاد بسياری از مسيحيان نقش چهره و اندام عيسی پس ازپائين آورده شدن کالبد او از صليب بصورتی نامرئی بر آن ثبت شده و باقی مانده است نمونه ديگری از اين نوعافسانه سازی مذهبی است.‏ بر مبنای روايات سنتی اين پارچه در زمان جنگ های صليبی از اورشليم به شهرشامبری فرانسه برده شده و در قرن شانزدهم در اختيار خاندان اشرافی ساوويا ‏(که بعدا ويکتور امانوئل فرد ارشد آندر سال ١٨۶١ به پادشاهی ايتاليا برگزيده شد)‏ قرار گرفته است و اين خانواده از سه قرن پيش آنرا در کلي بزرگشهر تورينو به امانت گذاشته است.‏ بحث های فراوانی که در همه قرن حاضر بر سر اصالت يا عدم اصالت اين کفنادامه يافت سرانجام واتيکان را واداشت که در سال ١٩٨٨ قطعه ای از پارچه آنرا همراه با قطعات ديگر از پارچهتابوت کلئو پاترا در مصر و پارچه قرون وسطائی شناخته شده ای برای سه آزمايشگاه معروف جهان در اکسفرد وزوريخ و تگزاس بفرستد تا از طريق آزمايشگاه علمی ‏(کاربن عمر کفن تورينو را مشخص کنند و کارشناسانانگليسی،‏ سويسی و امريکائی اين سه مرکز،‏ بی آنکه در جريان آزمايش های يکديگر بوده باشند،‏ با قاطعيت نظردادند که پارچه اين کفن در فاصله سال های ١٢۶٠ تا‎١٣٩٠‎ ميلادی بافته شده است.‏ نتيجه اين بررسيها در همانوقتتوسط اسقف تورينو دريک کنفرانس مطبوعاتی به اطلاع عموم رسيد وخود اين کاردينال در ارتباط با آن گفت کهشخص وی نيز هيچوقت بر اين عقيده نبوده است که اين پارچه کفن عيسی مسيح بوده است.‏(١۴1- به بخش اسطوره آفرينش صفحه های دو و سه مراجعه شودصفحه ٢٣ از ٣۴ صفحه


یسایسایعلیسایهایسایائیسایساتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبو عليرغم همه اينها،‏ کلي واتيکان که خودش اين کفن را برای تعيين صحت يا سقم اصالت آن به آزمايشگاهفرستاده و خود نيز نتيجه اين آزمايش را بطور رسمی اعلام کرده بود،‏ ده سال بعد از آن دوباره همين پارچه را درکلي تورينو در معرض ديدار مومنينی قرار داد که در دو ماهه مه و ژوئن ١٩٩٨ از همه جا به زيارت آن آمدند،‏ ويکی از اين زائران خود پاپ اعظم بود.‏در بسياری از تفسيرهائی که همانوقت از جانب رسانه های گروهی جهان مسيحی در اين باره منتشر شد بر اين تأکيدمعين-‏ نه تنها در نزد قبايل افريقائی يا بومياننهاده شده بود که اين پافشاری ناخودآگاهانه در مقدس دانستن اشي يادگاری از دوران های اساطيری است کهامريکا و اقيانوسيه بلکه حتی در جوامع معروف به توحيد جهان پيشرفته تورينو تنها کفنی نيست کهدر طول زمان از ميان نرفته و فقط شکل عوض کرده است.‏ البته اين کفن مقدس کلي در اين راستا به عيسی نسبت داده شده است.‏ دست کم ده کفن ديگر از اين نوع در کليساهای ديگر جهان مسيحيت می توانو چند مدفن مختلف برای سر حسين در سرزمين های مختلف اسلامیيافت،‏ همچنانکه چندين مقبره مختلف برای بزرگ شهر اوويدو در اسپانيا است که از سالمی توان يافت.‏ از جمله اين کفن های مقدس کفن متعلق به کلي ١١١٣ تاکنون در آنجا نگاهداری می شود و عقيده عمومی بر اين است که اين کفن در هنگام تصرف اورشليم بدستاوويدویاز اورشليم به اروپا آورده شده و در قرون وسطی در اختيار کلي خسرو پرويز در سال اسپانيا قرار گرفته است.‏ يکی ديگر از اين کفن های مقدس،‏ کفنی است که از ديرباز در صومعه ای در استان‏«پريگور»‏ فرانسه نگاهداری می شد و کشيشان اين صومعه آنرا به زائرين بسياری که از سراسر اروپا به ديدار آنمی آمدند پارچه ای معرفی می کردند که بدست خود مريم مقدس،‏ مادر عيسی مسيح،‏ بافته شده و بعدا برای پوششکالبد عيسی بکار رفته بود،‏ و در جريان جنگ های صليبی توسط اسقف شهر پوی فرانسه از اورشليم به پريگوراين کفن نوشته ناشناخته ای بود که احتمالا توسط مريم مقدس بر اين پارچه نقش شدهآورده شده بود.‏ از ويژگی واتيکان موافقت کرد که طی مراسم مذهبی مجللی با حضور زائرين کشورهای مختلفبود.‏ در قرن گذشته،‏ کلي اين پارچه دستبافته مريم مقدس و خطوط نقش شده آن از طريق عکاسی که تازه اختراع شده بود عکس برداری شودتا مضمون نوشته آن توسط کارشناسان خطوط باستانی مورد بررسی قرار بگيرد،‏ و وقتی که اين بررسی صورتگرفت معلوم شد که نوشته ناشناخته،‏ آيه ای از قرآن است که در قرن چهارم هجری به خط کوفی نوشته شده است!‏٢٣) Evenement du Jeudi آوريل (١٩٩٨۶٠٠ کيلومتری-*۶١۴ ميلادیبچاپشايد نقل اين نکته که در همان زمان در هفته نامه فرانسویشمال توکيورسيد نيز جالب باشد که بنا به اعتقاد گروهی از مسيحيان ژاپنی که در شهر شينگو درزندگی می کنند،‏ کسی که در فلسطين به صليب کشيده شد ای شی ری ‏(تلفظ ژاپنی ژاک)‏ برادر عيسی بود که تصويرکفن معروف تورينو نيز تصوير او است و نه عيسی،‏ و عقيده سنتی اين مسيحيان بر اين است که عيسی مسيح درحدود بيست و يک سال پس از تاريخ مرگ و رستاخيز خود،‏ از سرزمين يهودا به ژاپن آمد و جسد برادر خود را نيزهمراه آورد که هم اکنون گور او را در کنار گور خود عيسی در شهر شينگو می توان زيارت کرد.‏ خود عيسی در اينشهر ساکن شد و در آنجا زنی ژاپنی گرفت و از او دارای سه پسر شد که هنوز هم اعقاب آنها در شينگو زندگی می کنند.‏بنا بدين روايت عيسی در در همين شهر درگذشت.‏**١٠۶ سالگینظير آنچه را که درباره روياروئی مذهب و دانش در جهان های يهود و مسيحيت تذکر داده شده،‏ در مورد روياروئیمشابهی در جهان اسلام تذکر می توان داد،‏ زيرا عليرغم همه آن احاديث واقعی يا ساختگی که درباره طلب علم درچين يا در آسمان روايت شده،‏ واقعيت اين است که در هيچيک از ادوار تاريخ اسلام و در هيچ کشوری از کشورهایمسلمان علم در مفهوم واقعی آن تنها مورد قبول فقها و متشرعين نبوده،‏ بلکه درست بعکس همواره مورد دشمنی وکارشکنی آنان قرار داشته است و آن علمی هم که مورد قبول آنان بوده،‏ همانند علمی که در قرون وسطای مسيحیمورد قبول متشرعين و فقهای جهان مسيحيت بوده واقعا علم نبوده است.‏ در اين راستا تاريخ اسلام شاهد خلط مبحثآشکاری در ارتباط دادن دين با فرهنگ اسلامی است که الزاما توضيح بيشتری را در اين زمينه ايجاب می کند.‏جهان اسلامی در قرون دوم تا ششم تاريخ خود،‏ کانون فرهنگی شکوفا بود که دانشمندان اسلام شناس قرن اخير بدانعنوان خود ساخته ‏«فرهنگ اسلامی»‏ داده اند بی اينکه اين شکوفائی با مذهب ارتباطی داشته باشد.‏صفحه ٢۴ از ٣۴ صفحه


یائینبیحتیعنیابتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبدر سال های صدر اسلام،‏ قوم عرب که کليددار اصلی اسلام بود اساسا از علم کراهت داشت و بقول جرجی زيدان درکتاب ‏«تاريخ تمدن اسلامی»‏ در مدت بيش از يک قرن که حکومت و سيادت منحصراً‏ در دست اين قوم بود نه تنهاتوجه و اقبالی به علم صورت نگرفت،‏ بلکه عرب اشتغال به علم را کار موالی و بندگان می دانست و خود از آن ننگداشت.‏ در همين باره،‏ کشف الظنون،‏ تاريخ معتبر جهان اسلامی،‏ تصريح می کند که:‏ ‏«عرب در صدر اسلام بههيچيک از علوم جزبه طب،‏ آنهم تنها در حدی که مورد حاجت او بود توجهی نداشت،‏ و صحابه و تابعين رسول االلهاصولا از کتابت علم کراهت داشتند،‏ چنانکه از سعيد الخدری روايت شده که او از پيامبر اذن کتابت علم خواست اماپيغامبر او را اجازت نداد،‏ و از ابن عباس روايت کرده اند که او کتابت را نهی کرده و گفته بود هرکس پيش از شمادست به کتابت زد گمراه شد.‏ و مردی نزد عبداالله بن عباس رفت و گفت کتابی نوشته ام و می خواهم بر تو عرضهکنم،‏ و چون بدو نشان داد آنرا از وی گرفت و به آب شست.»‏در رسوخ علم و گسترش آن در جهان اسلامی نيز نه خود اعراب و نه فقهای مسلمان تقريبا هيچ سهم شايان توجهینداشتند.‏ گوياترين گواه اين واقعيت را در فصلی از ‏«مقدمه»‏ معروف ابن خلدون بزرگترين مورخ جهان عرب می توانيافت که بارها و بارها در کتاب های پژوهندگان و تاريخ نگاران شرق و غرب مورد نقل قرار گرفته است:‏ ‏«از امورغريب اين است که حاملان علم در اسلام غالبا عجم بودند و اگر هم علمی يافت می شد که در نسبت عرب بود درمکتب عجمان تربيت و پرورش يافته بود و زبان آنانرا حرف می زد.‏ قوم مسلمان عرب اصولا از امر تعليم و تأليف وتدوين اطلاعی نداشت و خواهان آن نيز نبود.‏ متمدنين اين عهد همه عجم يا پيرو عجمان بودند،‏ زيرا پارسيان بر اثررسوخ تمدن در ميان خود برای اينکار صلاحيت ديرينه داشتند و بدين ترتيب عالمان اسلام همه از عجم يا از کسانیبودند که تربيت و زبان عجمی داشتند و هيچ قومی چون آنها به حفظ و تدوين علم قيام نکرد.»‏از نظر خود اعراب،‏ بخصوص محدثان و فقيهان،‏ اين علمی که ‏«عجم»‏ حامل آن بود اصولا علم شناخته نمی شد.‏ ذبيحاالله صفا،‏ محقق و استاد سرشناس عصر ما،‏ در کتاب تاريخ ادبيات در ايران در ارزي اين واقعيت تاريخی می نويسد:‏‏«فقها و محدثين اصولا لفظ علم را جز بر ‏«علم موروث از اطلاق نمی کردند و آنرا علم نافع نمی شمردند وبدان علوم مهجوره و حکمت مشوبه نام می دادند که نفعی برای اعمال دينی ندارد و در نهايت به کفر می انجامد.»‏«شافعی،‏ فقيه معروف،‏ حکم داد:‏ ‏«که اگر بنده ای به همه منهيات غير از شرک به خداوند آلوده شود بهتر از آن استکه در علوم غير شرعی نظر کند،‏ و حکم من درباره اينان اين است که آنانرا تازيانه بزنند و در ميان عشاير و قبايلبگردانند و بگويند اين سزای کسی است که کتاب و سنت را رها کرد و به علوم عقلی روی آورد.»‏ احمد حنبل،‏ فقيهبزرگ ديگر اصولا همه اينان را زنديق دانست،‏ و ابن جوزی در ‏«تلبيس ابليس»‏ خود اين قبيل علما را گروهی معرفیکرد که ابليس آنانرا فريفته است تا با تفحص در علوم شيطانی به گمان خود از زمره عوام بيرون آيند و برای خويشمزيتی بر ديگران بجويند:‏ ‏«ابليس در فريفتن اينان از اين راه قدرت يافته است که آنان برای درک حقايق تنها به عقلخود روی آورده اند،‏ فی المثل زمين را نيز ستاره ای در ميان ساير ستاره ها پنداشته اند و رستاخيز جسمانی ارواحدر روز قيامت را منکرند و برای کسانی چون سقراط و بقراط و افلاطون و جالينوس و ارسطاطاليس مقامی بلند قائلندو می گويند که هر کوکب ديگر را نيز عواملی همانند زمين است.‏ و همانا که عذر يهود و نصاری در پيشگاه خالق ازعذر ايشان مقبولتر خواهد بود»‏ ‏(امام ابن الجوزی بغدادی:‏ تلبيس ابليس).‏ غزالی،‏ با همه نبوغ خود،‏ به سائقهتعصب مذهبی خويش نوشت که:‏ ‏«خوض در رياضيات مسلمان مومن را به کفر می کشاند»‏ و نظر در علم اقليدس وخواندن المجسطی و تعمق در حساب و هندسه را مايه فساد دانست و علوم طبيعی را مذموم شمرد و آنرا حق آلوده بهباطل و صواب مشتبه با خطا ناميد ‏(غزالی،‏ مقاصد الفلاسفه)‏ و با اينهمه،‏ هنوز يک قرن بر تأليف اين کتاب نگذشتهبود که کتاب های خود او،‏ به فتوای قاضی القضاه شهر قرطبه،‏ در اسپانيای مسلمان به عنوان حق آلوده به باطل درآتش سوزانده شد و خواندن آنها برای مسلمانان منع گرديد.‏رفتاری که با دو تن از نوابغ دانش ايران و دنيای اسلامی و تاريخی بشريت،‏ ي با زکريای رازی و ابوعلی سيناصورت گرفت نمودار گوي از تضاد هميشگی دانش و تعصب مذهبی است.‏ زکريای رازی،‏ بزرگترين پزشک تاريخاسلام،‏ به روايت برخی از تاريخ نگاران در سنين پيری بر اثر آنکه کتاب های او را بر سرش کوبيدند بينائی خود رااز دست داد،‏ و ابن سينا،‏ شيخ الرئيس جهان دانش اسلامی،‏ مولف قانون و شفا و بيش از ١٢٠ کتاب و رساله ديگر،‏که آثار ترجمه شده لاتينی او تا چندين قرن بعد از خودش از مهمترين کتاب های درسی دانشگاه های اروپائی بود،‏ ازجانب فقها و متشرعين عصر خود ‏«زنديق و ملحد»‏ اعلام شد،‏ و ‏«علم دروغين و فريبنده اش»‏ مايه گمراهی خلق وصفحه ٢۵ از ٣۴ صفحه


ینایاتیحتیائیناتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبدور کردن آنان از راه حق و حقيقت بشمار آمد،‏ و به امر خليفه المنجدباالله کتاب هايش در سال ۵۵۵ هجری سوزانيدهشد و بسياری از اساتيد از تدريس نوشته های وی خودداری کردند،‏ حتی متفکر سرشناسی چون ابن رشد در اندلساو را مورد حمله قرار داد که انسان را از نظر زيست شناسی تابع همان قوانينی دانسته است که فی المثل موش نيزمشمول آنها است،‏ و متفکری چون سهروردی تأليف شفا را از جانب ابن سينا تغافل او از پيروی پيامبر دانست.‏متفکر معروف ديگر،‏ امام فريدالدين ابن غيلان حکيم سرشناس قرن ششم هجری يک رساله کامل در تخطئه ابن سينانوشت،‏ بدين دليل که وی به معجزه اعتقاد ندارد و منکر زنده کردن مردگان توسط عيسی و تبديل عصا به اژدها توسطموسی و دو نيمه کردن ماه ‏(شق القمر)‏ توسط محمد است،‏ و نتيجه گرفت که کسی که اين نوع اعتقاد به معجزات راترهات می خواند طبعا روز قيامت و جميع آنچه را نيز که انبياء در اين باره گفته اند از قبيل بهشت و دوزخ و نزولوحی از جانب خدای تعالی بر افراد بشر به وسيله يک ملک منکر است،‏ همچنانکه غزالی در همين زمينه اظهار نظرکرد که ابن سينا معتقد به اين است که عالم خلقت از ازل وجود داشته است در صورتيکه اديان توحيدی بر اينصراحت دارند که خداوند همه کائنات را در شش روز و آنهم به طريقی مشخص آفريده است.‏ تخطئه ابن سينا به گناهاينکه علم را در خارج از شريعت جستجو کرده است چنان در قلمرو فقها و محدثان فراگير بود که معروفترين حکيم وفيلسوف وقت،‏ حسن الاربلی ‏(قرن هفتم هجری)‏ در آخرين سخن خود در بستر مرگ گفت:‏ ‏«گواهی می دهم بر اينکهخداوند بزرگ است و ابن سينا کذاب است.»‏ در اشاره به همين موضوع،‏ اخيراً‏ وزير آموزش فرانسه در کتاب ‏«خدادر برابر دانش»‏ خود نوشت:‏ ‏«برای کشوری چون ايران،‏ وطن ابن سينا،‏ که دير زمانی چراغ راهنمای جهان متمدنبوده است،‏ تحول بسيار غم انگيزی است که امروزه فرضي چون آفرينش شش روزه کائنات و خلقت خلق الساعهانسان از خاک در آن به عنوان حقايق الهی پذيرفته شده باشند و واقعيت های انکار ناپذير جهان دانش در همينموارد سفسطه های شيطانی تلقی شوند.»‏چنين وضعی در سراسر دوران پر رونق ‏«فرهنگ اسلامی»‏ بر جهان اسلام حکمفرما بود.‏ ابن مقفع پارسی،‏ بزرگتريناديب عصر خلافت و بنيانگذار نثر ادبی عرب بصورتی فجيع زنده زنده در آتش سوزانيده شد.‏ کندی،‏ تنها فيلسوفواقعی عرب،‏ به گناه اينکه از آشتی منطق و فلسفه با الهيات جانبداری می کرد به فتوای فقها و به دستور المتوکلخليفه عباسی در شصت و دو سالگی پنجاه و دو ضربه شلاق خورد و کتابخانه اش نيز به دجله ريخته شد،‏ و چندیبعد از آن در شرايط روانی غم انگيزی درگذشت.‏ ابوالعلاء معری،‏ شاعر،‏ فيلسوف و متفکر نابي قرن پنجم هجری،‏ملقب به خيام عرب و يکی از بزرگترين سخنوران جهان اسلام،‏ به اتهام آزادانديشی ملحد و زنديق شناخته شد و فتواداده شد که کتاب الفصول و الغايات او در معارضه با قرآن نوشته شده است.‏ ابن رشد،‏ سرشناس ترين متفکراسپانيای مسلمان،‏ ملقب به ابن سي اندلس،‏ به علت نفی نظريه غزالی که می گفت وقتيکه پنبه ای آتش می گيردعلت آن طبيعت خود آتش نيست بلکه ملکی از آسمان فرود می آيد و آنرا به امر خداوند آتش می زند،‏ به فتوایفقيهان زنديق و مرتد شناخته شد و به امر المنصورباالله پادشاه وقت از اندلس به افريقا تبعيد شد و در همانجادرگذشت،‏ زيرا که می کوشيد تا دانش و شريعت را باهم نزديک کند و منطق او اين بود که انکار اصلی علت و معلولانکار دانش است و انکار دانش نفی شعور انسانی است.‏ابن خلدون،‏ تاريخ نگار نامی عرب که توين بی او را يکی از بزرگترين مورخان همه تاريخ جهان و بنيانگذار علم‏«فلسفه تاريخ»‏ می شمارد،‏ به گناه اينکه تحولات اجتماعی ملل مختلف را زاده شريط جغرافي و اقتصادی و قومیآنها می دانست و نه تنها خواست الهی،‏ تا به امروز مورد حمله و دشمنی بنياد گرايان عرب قرار دارد،‏ در حدی کهيکی از وزرای پيشين آموزش و پرورش عراق به جامعه عرب پيشنهاد کرد که استخوان های او را از گور بيرونآورند و همراه با نسخه های تاريخی او در سراسر جهان عرب بسوزانند.‏ دانشمند سرشناسی چون طه حسين،‏وزير فرهنگ مصر،‏ او را ‏«خرد گرای ناپاکی»‏ ناميد که به ريا تظاهر به مسلمانی می کرد،‏ و همه اينها برای اينکهوی تحليلی از روحيات اعراب صدر اسلام کرده بود که گذشته از بنياد گرايان اسلامی خوشايند ناسيوناليست هایعرب نيز نبود.‏در مدارسی که از قرن پنجم هجری به بعد در خراسان و عراق و ديگر نواحی ممالک اسلامی تأسيس شد تعليم علومغير شرعی از قبيل رياضيات و نجوم و فيزيک و شيمی و طبيعيات ممنوع شد و فقط به علوم دينی و ادبيات امکانتدريس داده شد.‏صفحه ٢۶ از ٣۴ صفحه


يکی«‏یوندر«‏سي«‏یعلیهانييتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبدر ايران آخوند پروری عصر صفوی کار سختگيری مذهبی در مورد اهل دانش بجائی رسيد که تقريبا همه آنان جلایوطن کردند و غالبا راه هند را در پيش گرفتند.‏ نويسنده تاريخ جهان آرای غفاری که خود در عصر شاه طهماسبصفوی می زيست در اين باره نوشته است:‏ عصر وی جهلای معمم فضلای مملکت شده اند و فضلای واقعی رابه سمت جهلا موسوم می دارند.‏ لاجرم اکثر بلاد از اهل فضل خالی شده اند و از اهل جهل مملو،‏ و جز قليلی از فضلادر تمام ممالک ايران نمانده اند.»‏ عيسی صديق،‏ استاد دانشگاه و وزير اسبق فرهنگ ايران در کتاب ‏«تاريخ فرهنگايران»‏ خود در همين مورد متذکر می شود که:‏ است مذهبی دولت صفوی که مقارن با دوران بيداری اروپا ونهضت عظيم فرهنگی رنسانس و تحولات شگرف عصر جديد بود ايران را از علوم و صنايع نوين اروپا بی نصيبکرد و از کاروان تمدن جهان دور ساخت و بدين ترتيب ايران روز بروز بيشتر بسوی انحطاط علمی سوق داده شد.»‏برداشت رايج اين عصر صفوی را از علم،‏ درست در قرونی که جهان غرب دانشمندانی چون کپلر،‏ گاليله،‏ لايبنيتس،‏نيوتن،‏ فارنهايت و آمپر را می پروريد،‏ از رهنمودی می توان يافت که علامه محمد باقر مجلسی در بزرگترين کتابحديث جهان تشيع،‏ بحارالانوار،‏ از امام جعفر صادق روايت کرده است:‏‏«حضرت امام جعفر صادق فرمود که علم فقط علمی است که رضای خداوند در آن باشد،‏ زيرا هر علمی مايه نجاتنيست،‏ و علم واقعی که سبب نجات بشود منحصر به توحيد و امامت و علومی است که از حضرت رسول و ائمه اطهاربه ما رسيده است،‏ و آنچه نرسيده تفکر در آنها شايسته نيست.‏ از ساير علوم نيز آنچه برای فهميدن کلام اهل بيترسالت لازم است مانند زبان عربی و صرف و نحو و منطق بايد خوانده شود و غير آن يا لغو يا بی فايده و تضييععمر و يا احداث شبهه در نفس است که بيشتر موجب کفر و ضلالت می شود.»‏ و در اشاره به همين مفهوم علم آيتاالله خمينی در ديدار با دانشجويان مدرسه فيضيه در قم گفت:‏ ‏«علم فقط آن است که از قم برمی خيزد،‏ برای اينکه قممرکز علم است.‏ از قم علم به همهِ‏ جهان صادر شده است و صادر خواهد شد.»‏ و چندی بعد از آن همين خمينیخطاب به نمايندگان ‏«نهضت راديکال»‏ در قم گفت:‏ ‏«ما هر چه می کشيم از اين دانشگاهی غرب زده می کشيم.‏علمی که اينها دارند بدرد جامعه اسلامی ما نمی خورد.»‏در سال های خود ما اين سير فاجعه انگيز بسوی انحطاط علمی همچنان ادامه يافته است.‏در جامعه ‏«ولايت فقيه»‏ يک دانشگاه در درجه اول يک مرکز تدريس شرعيات و يک پرورشگاه ‏«خليفه االله»‏ شناختهمی شود که در آن آموزش های علمی،‏ در هر موردی و در هر سطحی،‏ در درجات بعدی اهميت قرار دارند،‏ و گاه نيزاصولا اهميتی ندارند.‏ چهار تن از سرشناس ترين کارگردانان اين رژيم،‏ در اين باره چنين نظر می دهند:‏‏«در جامعه ولايت فقيه که در آن تمام ساخته های مديريت شعبه های امامت هستند،‏ تخصص علمی بهای درجه دوم رادارد.‏ بهای درجه اول و بخش اصلی را می دهيم به مکتب.‏ در جامعه هائی که مکتب الهی شکل و جهت آنها را تعمی کند در انتخاب افراد برای مشاغل بايد سئوال اول درجه پای بندی اين افراد به اصول مکتبی باشد و سئوال دومدرجه تخصص آنها»‏ ‏(محمد بهشتی،‏ رئيس ديوان عالی کشور،‏ سخنرانی در حسينيه احمديه،‏ ٣٠ آبان.(١٣۵٩از خاصيت هائی که در کار شما ‏(اعضای بنياد اسلامی خدمات پزشکی امام خمينی)‏ وجود دارد اين است که بهخودکفائی نزديک می کند،‏ زيرا طبيب ايرانی از درون اسلامی خودش می جوشد،‏ و وجود پزشکان مومن و متعهد بهاسلام برای حل کليه مشکلات پزشکی مملکت کافی است»‏ خامنه ای رئيس جمهوری،‏ در ديدار با طلاب پزشکیفيضيه قم،‏ ٢۶ شهريور‎١٣۶٣‎‏).‏)‏«من به عنوان يک شهروند جمهوری اسلامی عقيده دارم که دانشگاه محل يک متخصص نيست،‏ بلکه محل يک فردمکتبی است که در ضمن تخصص را هم در آنجا فرا می گيرد.‏ ما مسئله مکتبی بودن دانشگاه ها را نمی توانيم فدایهيچ چيز ديگری بکنيم.‏ نمی توانيم ارزش های غربی را بخاطر اينکه متخصص کم داريم يا اصلا نداريم در دانشگاه هااحيا بکنيم»‏ ‏(حسين موسوی نخست وزير،‏ در مصاحبه با روزنامه کيهان،‏ ٢۶ شهريور.(١٣۶٣‏«دانشگاه جای تربيت متخصص نيست.‏ هدف نظام آموزشی ما فقط پرورش خليفه االله است»‏آموزش و پرورش در مصاحبه راديو تلويزي‏(کاظم اکرمیوزير، ٢٣ آبان .(١٣۶٣صفحه ٢٧ از ٣۴ صفحه


یائي(‏نييیجاا(‏یانیعتیربتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبدانشگاه رياضی ‏«امام جعفر صادق»‏ در آگهی خود مورد پذيرفتن دانشجو در رشته رياضی،‏ مواد امتحانی مسابقهورودی را چنين تع می کند:‏ ‏«اصول اعتقادات اسلامی،‏ احکام اسلام،‏ تاريخ اسلام و انقلاب اسلامی،‏ زبان عشرعيات و در ماهنامه ارگان ارتش جمهوری اسلامی مشخصات يک مکتبی واقعی چنين درجه بندی می شود:‏‏«اعتقاد به ولايت فقيه،‏ عشق به شهادت،‏ بردباری موسی وار،‏ اطاعت از روحانيون،‏ نيمساعت مطالعه در شبانروزدر تاريخ جنگ های زمان رسول اکرم و ائمه عليهم السلام.»‏،«در چنين شرايطی منطقا جای تعجب نيست اگر اطلاعات عمومی فارغ التحصيلان چنين دانشگاه هائی چيزی در حداطلاع خود ولی فقيه باشد که:‏ ‏«دو هزار سال امريکا ما را استعمار کرده است،»‏ و در حد اطلاعات دستياران ترازاول او که:‏ ‏«اسلام برای امنيت راه های هوائی اهميت زيادی قائل شده و حداقل مجازات راهزن هوائی را اعدام قرار‏«خواجه عبداالله انصاری در قرنداده است»‏ وسف صانعی دادستان کل کشور و امام جمعه قم،‏سوم هجری يکی از عاملين برجسته استعمار بود»‏ ابطهی در کتاب استعمار ضد اسلام،‏ مشهد،‏.(١٣۶۴۶ مهر ١٣۶٣)، و:‏.و بازهم در چنين برداشتی،‏ از محمد خاتمی،‏ رئيس جمهوری کنونی ايران،‏ در مراسم بزرگداشت شري شنيده می شودکه:‏ ‏«دانشگاه های ما در سال های پيش از انقلاب پايگاه های الحادی برای برداشتن آخرين مقاومت دينی در مقابلتمدن ضد دينی و ضد خدائی غرب بودند.‏ اينها مرعوب هياهوی تبليغی الحاد بودند و قهرمانی اين صحنه ها و اينپايگاه ها را روشنفکران بی دين غرب زده و ملحد بعهده داشتند.‏ بچه های مسلمان ما در دانشگاه های ايران قاچاقیزندگی می کردند.»‏ و از زبان خود ولی فقيه روح االله خمينی درباره پزشکی جديد و تدريس آن در دانشگاه های ايرانپيش از انقلاب شنيده می شود که:‏ ‏«استادان دانشگاه جندی شاپور اطباء رومی و يون بودند که طب عالی يونان رابه دانش آموزان ايران آموختند و طب يونانی را در کشور رواج دادند.‏ متأسفانه دولت رضاخان طب يونانی را کهبرای علاج کليه امراض مزاجی بهترين وسيله بود و با سهلترين راه مطابق اقتصاد اين خدمت را بهتر از طب امروزاروپا انجام می داد از بين برد و ريشهِ‏ آنرا برای هميشه از جهان برانداخت و چنين خيانت بزرگی را به کشور ايرانکرد.‏ و ايرانی ها يکباره خود را باخته و با طب يونانی با همه قوا به مبارزه برخاستند و مشتی جوانان بی تجربه را باتحصيلات بسيار ناقص بر آن دسته کمی که يادگارهای طب يونانی بودند چيره کرده و اساس آن طب را از جهان برایهميشه برچيدند.‏ يکی از دکترهای امروزی می گفت بر ما و بر دکترهای بزرگ اين کشور ثابت شد که کاری از طباروپا برنمی آيد و داروهای اروپائی معالج نيست و فقط مسکناتی است که ما بکار می بريم.»‏* * *خواه فرهنگ شکوهمندی که ‏«فرهنگ اسلامی»‏ شناخته شده است دستاورد خود اسلام بوده باشد و خواه دستاوردامپراتوری عرب،‏ واقعيت امروزی تاريخ اين است که در جهانی که در کوتاه مدتی پا به قرن بيست و يکم خواهد نهاداز اين شکوه فرهنگی جز در صفحات تاريخ نشانی باقی نمانده است.‏ مجتمع نيرومندی که روزگاری در صف مقدمتمدن و فرهنگ بشری داشت امروز بصورت مجموعه ناهماهنگی از پنجاه و دو کشور جهان سومی درآمده استکه هيچکدام از آنها را در هيچ رشته از اين تمدن و فرهنگ در هيچ صف مقدمی نمی توان يافت.‏نمونه گوي از اين واقعيت را در دومين کشور بزرگ اسلامی جهان،‏ پاکستان،‏ می توان ديد،‏ زيرا که از بزرگترينکشور اسلامی،‏ اندونزی،‏ آمارهای جامعی در دست نيست.‏ پاکستان کشوری است که از تجربه هندوستان در سال١٩۴٧ بوجود آمده است،‏ و تنها علت وجودی آن مسلمان بودن آن است،‏ زيرا در بيرون از اين عامل،‏ اين کشور ازهمه جهات نژادی،‏ زبانی،‏ تاريخی و فرهنگی بخشی از هندوستان است.‏ طبقات حکمه هر دوی آنها غالبا در انگلستانتحصيل کرده اند.‏ زبان خارجی آنها بی استثنا زبان انگليسی است و سيستم قضائی آنها نيز از روی سيستم قضائیانگلستان گرده برداری شده است.‏ با اينوصف ترازنامه پنجاه ساله آنها بکلی با يکديگر تفاوت دارد:‏ هند،‏ بصورتبزرگترين کشور دمکراسی جهان در همه اين مدت با سيستم دمکراتيک اداره شده است،‏ در صورتيکه پاکستاننزديک چهل سال از اين مدت را در ديکتاتوری گذرانيده است.‏ هند از پيشرفت صنعتی چشمگيری با کادر علمی وتخصصی نيرومند برخوردار است،‏ در صورتيکه پاکستان از هيچ زيربنای صنعتی و تخصصی مشابهی برخوردارنيست.‏ در هند آموزش علمی مسير منطقی خود را نظير بقيه جهان پيشرو طی می کند،‏ در صورتيکه نه تنها دردانشگاه های پاکستان،‏ بلکه حتی در پارلمان آن نحوه اين آموزش در ضابطه تطبيق يا عدم تطبيق آن با موازينمذهبی در برابر علامت سئوال قرار می گيرد.‏صفحه ٢٨ از ٣۴ صفحه


گيزيسيانیهایابیعنیهاتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهب١٩٨٣ سميناریدر دانشگاه تل آويو با شرکت دانشمندان علوم سياسی و جامعه شناسان اسرائيل و امريکائیدر سالبمنظور بررسی در مسائل مختلف مربوط به انقلاب اسلامی ايران برگزار شد تا در اين باره تبادل نظر شود که چگونهمی توان از اين انقلاب حداکثر بهره را به سود اسرائيل و ايالات متحده و اصولا جهان غرب برگرفت،‏ و متن سخنرانیاين سمينار در اواخر نوامبر سال بعد در لندن منتشر شد.‏ از جمله نتايجی که در اين زمينه گرفته شده بود اين بود کهانقلاب اسلامی ايران می تواند از چندين لحاظ بصورت حربه موثری در تأمين منافع اسرائيل و امريکا مورد استفادهقرار گيرد.‏ نخستين فايده آن اين است که مسئله تشکيل حکومت بر اساس دين را با قاطعيت مطرح می کند،‏ دومينفايده اين است که چنين حکومتی از تکوين جنبش های سازنده جلوگيری می کند و بدين ترتيب نه تنها در خود ايرانبلکه در همه جهان اسلامی گرايش فعالی در زمينه ضديت با هماهنگی اين کشورها با پيشرفت های علمی و صنعتی واجتماعی جهان امروز بوجود می آورد و مانع از آن می شود که ملت های اسلامی به عنوان واحدهای مستقل برایتأمين و حفظ منافع خود اقدام کنند.‏ فايده سوم از ميان بردن روح ترقی طلبی و بهبود شرايط زندگی در ميان مسلمانانو دور نگاه داشتن آنان از عصر تکنولژی است.‏ گزارش کلی کار اين سمينار در همان زمان در هفته نامه کيهان چاپلندن انتشار يافت.‏* * *روياروئی مذهب با دانش در نهايت همواره به زيان مذهب تمام شده است،‏ زيرا لازمه دانش پيشرفت بی وقفه ای استکه آنرا با ضوابط جزمی مذاهب متوقف نمی توان کرد.‏ صاحبنظری از بسيار نزديک با اين واقعيت سر و کار دارداخيراً‏ در اين باره چنين نوشت:‏‏«مذاهب در نهايت از روياروئی خود با علم زيان ديده اند،‏ و اگر آئين کاتوليک بيشتر از ديگران در اين روياروئیضرر کرده،‏ بدين دليل است که زيادتر از ديگران بدين راه رفته است.‏ چه بخواهيم و چه نخواهيم،‏ روياروئی دانش ومذهب نمی تواند جز عقب نشينی منظم مذهب پيامدی داشته باشد،‏ زيرا که يکی از اين دو بر واقعيت هائی موجود ومسلم متکی است،‏ در صورتيکه آن ديگری مدرکی جز آنچه خود می گويد بر چنين اصالتی ارائه نمی دهد.‏ بهمين دليلاز وقتيکه جهان دانش - عمدتا در دنيای غرب - به واقعيت هائی آسمانی و زمينی مخالف با اسطوره های چند هزارساله مذاهب راه يافته است اصالت اين اسطوره ها روز بروز بيشتر مورد ترديد قرار گرفته و در بسيار موارد نيزاصولا نفی شده است.‏ هر دوران ‏«داغ»‏ چنين روياروئی به نوعی عقب نشينی مذهب،‏ ولو با مهلتی ده تا پنجاه ساله،‏منجر شده است.‏ حملات يا کارشکنی کليسا در بسيار موارد پيشرفت های علمی را کند کرده اند ولی هيچوقتامکان متوقف کردن آنها را نيافته اند،‏ و اگر امروز مذاهب برخورد واقع بينانه تری با جهان دانش دارند بسيار بيشتراز آنکه به تحول فکری خود آنها مربوط باشد بخاطر درک اين واقعيت است که هر اصطحکاک تازه ای همچنان بهزيان آنها پايان خواهد گرفت.‏ کشورهائی که پيشرفت علمی نيرومندی نداشته اند،‏ يا اساسا زمينه مساعد برای چنينپيشرفت علمی نيرومندی نداشته اند،‏ يا اساسا زمينه مساعد برای چنين پيشرفتی در آنها وجود نداشته است،‏ درمعتقدات مذهبی خود محکمتر مانده اند که از جمله آنها می توان از دنيای اسلام و هندوئيسم و بودائيسم نام برد.‏ درخود جهان غرب نيز تفاوت آشکاری در اين زمينه ميان کشورها وجود دارد.‏ در اسپانيا،‏ بخاطر سابقه ممتدون ‏(تفتيش عقايد)،‏ دانشگاه ها تا چندی پيش مانند صدفی در بسته به روی علوم جديد مسدود ماندهبودند.‏ نتيجه اين شد که اين کشور بزرگ ۴٠ ميليون نفری در تمام تاريخ علمی خود حتی يک برنده جايزه نوبل دررشته علوم نداشته،‏ در صورتيکه انگلستان و آلمان هر کدام تا کنون در حدود ۶٠ برنده علمی نوبل داشته اند.‏ درکشوری مانند ايتاليا نيز،‏ با آنکه خود آغازگر جنبش علمی عصر مدرن بوده،‏ و با آنکه دانشگاه های آن از نخستين واز فعالترين دانشگاه های اروپائی بوده اند و امروز هم هستند،‏ نفوذ سنگين کليسا هرگونه نوآوری علمی را خفه کردهاست و دولت های اين کشور هيچوقت شهامت يا توانائی روياروئی با اين نفوذ را در خود نيافته اند»‏ ‏(کلودالگر:‏ خدادر برابر دانش).‏ نويسنده در پايان ارزي خود هشدار می دهد که:‏ ‏«همچنانکه پيش از اين بنام خدای کتاب مقدسغالبا با علم جنگيده اند،‏ امروز مذهب ‏«اقتصاد»‏ می کوشد تا به نام خدای دلار علم را لگام بزند،‏ ي آنرا تنها دراختيار خود بکار گيرد.‏ نتيجه اين وضع ممکن است خفقان تازه ای برای علم باشد،‏ البته به شرط اينکه پيش از آنواپسگرائی يهودی يا بنيادگرائی اسلامی به چنين نتيجه ای نرسيده باشند.»‏* * *بخلاف آنچه کارگردانان هر دو جهان مسيحی و اسلام بصورت واقعيتی مسلم مدعی آنند،‏ استقرار دوهزار سالهمسيحيت در اروپا و استقرار هزار و چندصد ساله اسلام در آسيا و افريقا هيچ تحول مثبتی را در ساختارهای سياسیصفحه ٢٩ از ٣۴ صفحه


یقایقایپا یجایاپتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبو اجتماعی اين سرزمين ها بهمراه نداشته است:‏ نه اروپای مسيحی تا پيش از دوران رنسانس و ‏«عصر فروغ»‏شکوفائی مدنی يا انسجام سياسی يا رونق اقتصادی يا عدالت قضائی بيشتری از دوران امپراتوری رم بخود ديد،‏ نهآسيا و افري مسلمان شرايط سياسی يا اجتماعی يا قضائی بهتر يا عادلانه تری از آنچه در دوران ماقبل اسلامیداشتند بدست آوردند.‏ اروپای مسيحی در طول قرون دقيقا به همان راهی رفت که اروپای رومی بدان رفته بود،‏ باهمان روحيه استيلاطلبی و سلطه جوئی،‏ با همان تبعيضات طبقاتی،‏ همان ستمگری ها،‏ و همان روياروئی سنتی غربو شرق که پيش از آن در جنگ های ديرپای ايران يا يونان و سپس با رم و بيزانس تبلور يافته بود،‏ و اين بار درجنگ های صليبی و بدنبال آن در نبردهای استعماری تبلور يافت.‏ جهان اسلام نيز همان راه هائی را دنبال کرد که آسياو افري ماقبل اسلام بدان رفته بودند.‏ اسلام عرب چنان به راه ايران ساسانی رفت که به تعبير حافظ،‏ مورخ بزرگجهان اسلام،‏ خلافت اسلامی رونوشت کاملی از حکومت ساسانی شد و بغداد بصورت نسخه ثانی تيسفون درآمد ودربار خليفه رنگ دربار خسروان ايران را به خود گرفت.‏ به تعبير توين بی مورخ نامی قرن خود ما،‏ کار امپراتوریعرب تنها اين بود که تا آنجا که بتواند پا در شاهنشاهی هخامنشی بگذارد.‏ در هيچيک از اين دو ماجرا نهجهان مسيحی از مرزهای مدنی و فرهنگ يونان و رم و بيزانس فراتر رفت،‏ نه جهان مسلمان در بيرون از آنچهوارثان فرهنگ های ايران و هند و يونان بدان ارمغان دادند دستاوردی پديد آورد.‏ جهش فراگير جهان مسيحی درقرون جديد نه تنها مطلقاً‏ به مسيحيت مربوط نبود،‏ بلکه درست بعکس در شرايطی صورت گرفت که سايه سنگينکليسا از سر دانش و هنر و فرهنگ دنيای مسيحيت برداشته شده بود.‏ و اگر در همين قرون در جهان اسلام چنينجهشی صورت نگرفت و تا به امروز هم صورت نگرفته است بخاطر اين است که برخلاف جهان مسيحيت هنوز همسايه قشريت مذهبی بر آن سنگينی می کند.‏اگر رسالت اساسی مذاهب پيشبرد اخلاق و عدالت باشد،‏ بايد پذيرفت که در هيچيک از اين دو مورد مذاهب‏«توحيدی»‏ موفقيتی نداشته اند،‏ زيرا به شهادت تاريخ چه در دوران مسيحيت در غرب و چه در دوران اسلام درشرق،‏ نه ظلم و تبعيض و بيعدالتی از دوران های ماقبل توحيدی آنها کمتر بوده است،‏ نه ضوابط اخلاقی جز درشعارهای منبر و محراب نقش فراگيرتری در جوامع داشته اند.‏ تفاوتی که واقعا ميان اين دو دوران وجود داشته اينبوده که در دوره های ماقبل توحيدی اين تبعيض ها و بيعدالتی ها با منطق قدرت انجام می گرفت،‏ در صورتيکه درجهان های توحيدی برچسب مشيت الهی بدان زده شده و جنايت رنگ ايمان گرفته است.‏ به گفته صاحبنظری معاصر،‏از وقتيکه آئين های توحيدی خدا را بصورت ابزار قدرت در اختيار کنيسه و کليسا و مسجد گذاشتند،‏ ديگر مرز معينیبرای قدرت طلبی کارگزاران مسجد و کليسا و کنيسه باقی نماند،‏ و درست در همين مسئله قدرت است که می بايد عللواقعی بحران هائی را که امروز اين مذاهب با آنها مواجهند جستجو کرد.‏لودويک فوير باخ،‏ متفکر آلمانی قرن گذشته،‏ در اثر معروف خويش بنام ‏«فلسفه و مسيحيت»‏ در اين باره نوشت:‏‏«اگر هدف نهائی آئين های توحيدی،‏ به ادعای خودشان،‏ استقرار عدالت بيشتر و موازين اخلاقی فراگيرتر در جهانبوده است،‏ بايد پذيرفت که خدا در اين تلاش خود شکست خورده و همه جا بازنده بوده است.»‏ و هم او دربارهِ‏ جهانمسيحيت متذکر شد که:‏ ‏«در جهان کنونی ما مسيحيت در مفهوم واقعی خودش نه تنها از دنيای منطق،‏ بلکه از زندگیروزمره ما نيز رخت بربسته است،‏ و تنها چيزی که از آن باقی مانده اين تصور سنتی است که ما همچنان مسيحیهستيم.»‏هم کليسا و هم مسجد،‏ در همه قرون مسيحی و اسلامی بسيار بيش از آنکه مظهر حق و عدالت و تقوی باشند،‏ ابزارقدرت و جنايت و فساد بوده اند.‏ کليسائی که بنام ژنده پوش ساده دلی عيسی نام بنياد نهاده شده بود - همان عيسی کهگذشتن شتری را از سوراخ سوزن آسانتر از ورود توانگری به بهشت می دانست بصورت درباری غرق در طلا وجواهر درآمد،‏ با تشريفاتی مجللتر از دربار شاهان ساسانی که واتيکان از روی آن نسخه برداری شده بود،‏ و با پاپ هایعظيمی که نه تنها جامه ارغوانی و تاج فرمانروائی خود را از همين شاهان ساسانی گرفته بودند،‏ بلکه قدرت بی منازعخويش را نيز در حد آنان بالا برده بودند.‏ در همان نخستين ساليان بالانشينی کليسا بود که پاپ گرگوريوی نهم گفت:‏‏«کليسا تا وقتی که نوخاسته و ضعيف بود ناگزير بود در برابر مخالفان خود به راه آشتی و مدارا برود،‏ ولی اکنون کهنيرومند شده است ديگر برای چه از قدرت خود بمنظور نابودی آنها استفاده نکند؟»‏ و با همين منطق قرن های پياين کليسا فرمان قتل عام و کشتار و شکنجه و سوزاندن در آتش داد و آنجا هم که اين جنايات بصورت علنی انجامنگرفت،‏ چون دوران برژيا،‏ مزاحمان از طريق دريافت صليب زهر آلود از دست پدر مقدس از سر راه برداشته شدند.‏بسياری از ديرها و صومعه ها تبديل به عشرتکده هائی شدند که گوشه ای از احوال آنها را در ‏«دکامرونه»‏ اثر ادبی-صفحه ٣٠ از ٣۴ صفحه


نوایاپتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبمعروف قرن چهاردهم ايتاليا می توان يافت.‏ در همان حال کليسا بصورت بازار خريد و فروش مناصب درآمد.‏بنديکتوی نهم که در دوازده سالگی پاپ شده بود مقام پاپی خود را به گرگوريوی ششم فروخت.‏ بسياری از اسقف هادر سنين کودکی با رشوه پدرانشان به کاردينالی رسيدند.‏ پسربچه ای بنام گيبرتو در يازده سالگی اسقف اعظم شد وپسربچه ديگری بنام آمدئو در سيزده سالگی در ناربون به همين مقام دست يافت.‏ بسياری از اين جانشينان عيسیمسيح فرزندان حرمزاده خانواده های اشرافی بودند که چون رسماً‏ عنوان پدرانشان را به ارث نمی بردند با رشوهمقامات عالی کليسائی دريافت می داشتند.‏ سزار برژيا،‏ که در هفده سالگی اسقف اعظم و در هجده سالگی کاردينالشده بود برادرش را در توطئه ای بقتل رسانيد،‏ شمار بسياری از مخالفانش را در ضيافتی دسته جمعی کشت،‏ باخواهرش لوکرس برژيا رابطه عاشقانه داشت،‏ درحاليکه همين لوکرس همخوابه پدرش پاپ برژيا نيز بود،‏ و با همهاينها پاپ بونيفا سيوی هشتم فتوا صادر کرد که تبعيت بی قيد و شرط از پاپ نهم نه تنها بر هر مسيحی بلکه بر هرفرد بشری ديگر نيز که خواستار نجات روح خود در ملکوت خداوند باشد واجب است.‏ در همانوقت بود که مقرراتوحشتناک ديوان تفتيش عقايد ‏(انکيزيسيون)‏ برای کسانی که جرأت اعتراض به حرمت مقام صليب داران عيسی مسيحرا داشتند وضع شد.‏ در محاکماتی که در اين دي ها براه افتاد،‏ رئيس دادگاه هم مدعی العموم بود،‏ هم قاضی،‏ همدادستان،‏ هم کشيش اعتراف گيرنده مذهبی.‏ رای دادگاه او نيز قطعی و لازم الاجرا بود و امکان تجديد نظر نداشت،‏درست رونوشت گواهی شده مقرراتی که در دوران ما دادگاه های شرع جمهوری اسلامی فقيه بمورد اجرا گذاشتند.‏در جهان اسلام وضع مطلقا بهتر از جهان مسيحيت نبود،‏ و گاه حتی خونخوارانه تر و فساد آلوده تر از آن نيز بود.‏تاريخ هزار و سيصد ساله خلافت اسلامی،‏ چه در دوران اموی،‏ چه در عصر عباسی،‏ و چه در عهد خلافت های مصرو اندلس و عثمانی،‏ از آغاز تا به پايان با خون و جنايت و فساد آميخته است،‏ و با اينهمه تقريبا همه اين ‏«اميرالمومنين»ها القاب مستعصم باالله،‏ مستنصر باالله،‏ مستظهر باالله،‏ مستکفی باالله،‏ معتضد باالله،‏ معتمد باالله،‏ متوکل باالله،‏واثق باالله و مستنجد باالله داشتند.‏ سفاح،‏ نخستين خليفه عباسی همه بزرگان بنی اميه را در يک مجلس ضيافت سربريد و دستور داد که روی اجساد غالبا نيمه مرده آنان سفره غذا بگسترانند و خود و همراهانش بر سر آن سفره بهصرف غذا پرداختند،‏ درحاليکه کشتگان نيمه جان در زير پايشان ناله می کردند و جان می دادند.‏عموی سفاح که از طرف او مأمور سرکوبی و قتل بازماندگان اموی در هم ‏ِه سرزمين های اسلامی شده بود،‏ کينه توزیرا به مردگان نيز کشانيد و گورهای امويان مرده را شکافته اجسادشان را از خاک بدرآورد و همچنانکه خود آنها درزمان قدرت جسدهای مخالفانشان را به دار می آويختند يا مثله می کردند،‏ عبداالله نيز با مردگان بنی اميه چنين کرد،‏چنانکه جسد هشام بن عبدالملک را که هنوز نپوسيده بود از گور درآورد و هشتاد تازيانه بر آن زد و سپس سوزانيد.‏هارون الرشيد تنها در عرض يک روز و يک شب،‏ ١٣٠٠ نفر افراد خاندان برمکی را که وی همه قدرت و شکوهخويش را مرهون آنان بود بدست جلادان خود سپرد و حتی يک تن از زنان و کودکان آنانرا در کشتاری که ماجرایمعروف ‏«شب چاقوکشان»‏ آدلف هيتلر رونوشتی از آن بود زنده نگذاشت،‏ زيرا به روايت مشهور وزير او جعفربرمکی برخلافت دستور وی با همسر قانونيش عباسه خواهر خليفه همبستر شده بود،‏ درحاليکه هارون الرشيد خودخاطر خواه عباسه بود.‏ همين خليفه بزرگ مسلمانان که مومنان در پشت سرش نماز جماعت می گذاشتند،‏ در دورانیکه اين جعفر برمکی وزير سوگلی او بود شب ها تا بامداد با وی به باده نوشی و عياشی می رفت،‏ و عليرغم آنکهموسيقی و رقص در اسلام حرام بود،‏ سه هزار خواننده و نوازنده و رقاصه در دربار خلافت خود داشت که سرپرستیآنانرا خاندان ايرانی ‏«موصلی»‏ عهده دار بود.‏خليفه عباسی،‏ المعتصم باالله،‏ چنانکه نظام الملک در سياستنامه خود می نويسد به شکرانه آنکه سه سردار مبارزايرانی،‏ بابک خرم دين و مازيار و افشين را که هر سه آنها به حيله و نه از طريق مردانه اسير شده بودند به دارآويخته بود،‏ مجلس ضيافتی ترتيب داد که در طول آن سه بار پي مجلس را ترک گفت و هربار ساعتی بعد بدانبازگشت،‏ و در پايان بار سوم در پاسخ حاضران که جويای علت اين غيبت ها شده بودند فاش کرد که در هر بار بايکی از دختران پدر کشته اين سه سردار همخوابگی کرده و بکارت آنان را برگرفته است،‏ و او و حاضران ازاين بابتبه نماز ايستادند و خداوند را شکر گفتند.‏در اسپانيای مسلمان،‏ بدستور عبدالرحمن آخرين فرد خاندان بنی اميه که توانسته بود از قتل عام اين خاندان بگريزد وخود را پس از چند سال به اندلس برساند و در آنجا به امارت برسد،‏ والی عرب شهر طليطله ‏(تولدو)‏ ضيافتی ترتيبصفحه ٣١ از ٣۴ صفحه


تولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبداد و همه اعيان و اشراف شهر را که با امارت عبدالرحمن نظر مساعد نداشتند به عنوان آشتی بدان دعوت کرد ولیتمام اين عده در داخل قلعه بدست دژخيمان به قتل رسيدند و اجسادشان در خندقی که قبلا بدين منظور حفر شده بودانداخته شد،‏ بی آنکه صدای موسيقی ضيافت در داخل قلعه و صدای طبل و شيپور نظاميان در خارج آن اجازه رسيدننالهِ‏ آنانرا بگوش ديگران بدهد.‏ شمار قربانيان اين کشتار که تا شامگاه آنروز ادامه يافت بعدها هفتهزار نفر برآورد شد.‏در مصر آغاز قرن نوزدهم،‏ محمد علی پاشا بنيانگذار آينده سلسله سلطنتی مصر که ملک فاروق آخرين پادشاه آنبود،‏ بمحض آنکه به عنوان والی عثمانی در مصر وارد قاهره شد،‏ بهمين ترتيب کليه بزرگان مماليک - سلسله ای رابه ضيافت دعوت کرد و آنانرا يککه پيش از آن بر مصر حکومت می کرد - به قلعه حکومتی معروفبه يک در تالار ضيافت بدست جلادان خويش کشت و کالبدهايشان را به درون چاه افکند.‏Citadelleدر امپراتوری عثمانی که با شعار تجديد آزمايش صدر اسلامی عرب برای بنيانگذاری يک خلافت جهانگير اسلامی بهميدان تاريخ آمد،‏ ولی بصورت ‏«مرد بيمار اروپا»‏ صحنه اين تاريخ را ترک گفت،‏ کشتار و ستمگری و فساد و ارتشاءسکه رايج بود.‏ بارها شيعه های تبعه اين امپراتوری،‏ تنها به گناه شيعه بودن هزار هزار به فتوای مفتيان و به فرمانسلاطين گردن زده شدند.‏ خفه کردن و سر بريدن و زهر دادن و کور کردن افراد ذکور خانواده سلطنت در آغازپادشاهی هر سلطان تازه امری سنتی بود.‏ در حرمسراهای بی شمار سلاطين و اشراف،‏ هزاران زن جوان و زيبابخاطر سوء ظن غالبا بجای شوهرانشان در درون کيسه های سربسته به دريا افکنده شدند و تنها در پی اعلامجمهوری توسط مصطفی کمال پاشا ‏(آتا تورک)‏ اجساد برخی از آنان از آب های بسفر بيرون کشيده شد.‏ در جنگجهانی اول بيش از يک ميليون مرد و زن و کودک ارمنی در يکی از بزرگترين ژنوسيدهای قرن در اين کشور قتل عامشدند.‏ و با اين همه روح االله خمينی در کشف الاسرار خود سقوط چنين خلافتی را توطئه ای حهانی عليه اسلام دانستو علی شريعتی در ‏«تشيع علوی و تشيع صفوی»‏ خويش قوميت گرائی را مسئول اين شمرد که ‏«قدرت جهانی خلافتوسيع اسلامی متلاشی شود و احيای حسن مليت اين پيکره عظيم را با تيغ ناسيوناليسم لقمه لقمه کند.»‏دوران پادشاهی صفوی در ايران از اين ديدگاه مطلقا محاسنی بيشتر يا مفاسدی کمتر از دوران خلافت عثمانی نداشت،‏ولو اينکه از نظر سياسی برای ايران دوران سرنوشت سازی بود.‏ همهِ‏ عصر صفوی،‏ از آغاز تا انجام،‏ با خونخواری،‏بيرحمی،‏ برادر کشی،‏ فساد،‏ و تزوير و با خود کامگی مطلقی گذشت که عملا جايگزين همه موازين اخلاقی و انسانیشده بود.‏شاه اسماعيل اول سلطنت خود را با کشتار وحشيانه بيست هزار نفر از مردم تبريز آغاز کرد،‏ زيرا اين مردم حاضرنشده بودند يکروزه معتقدات مذهبی خود را زيرا پا بگزارند و زبان به لعن سه خليفه اول از خلفای راشدين که تاآنزمان مورد اعتماد و احترام آنان به عنوان اهل تسنن بودند بگشايند،‏ در نتيجه قزلباشان شاه اسماعيل هم ‏ِه آنانرا جابجا با تبر به دو نيم کردند يا شکم دريدند.‏ در همين تبريز،‏ عليرغم حرمت نبش قبر در اسلام،‏ استخوان های دشمنانخاندان شاه اسماعليل را بدستور او از گوربيرون کشيدند و در کنار سرهای بريده دزدان و روسپيان سوزاندند.‏ زندهخواران او که قورچی لقب داشتند لاشه شيبک خان ازبک را که مذهب سنی داشت به دندان پاره پاره کردند وخوردند،‏ و مباشرانی کاسه سر همين شکيب خان را زر گرفتند تا پياله باده نوشی شاه اسماعيل شود.‏ نوه اين پادشاه،‏شاه اسماعيل دوم،‏ هر شش برادر خويش منجمله آخرين آنها را که هنوز شير خواره بود کشت و در يکروز پانصد تناز صوفيان وارسته را سر بريد.‏ شاه عباس اول پدرش را تا به هنگام مرگ در زندان نگاه داشت و فرزند ارشد خودرا سر بريد و دو فرزند ديگرش را کور کرد،‏ و جانشين او،‏ شاه صفی،‏ خونخوارترين شاه دودمان صفوی،‏ مادر و زنو فرزند شيرخوار و عموی کور خود را کشت و ده ها نفر از نزديکانش را نابينا کرد.‏عليرغم حرمت شراب،‏ همه پادشاهان صفوی بجز آخرين آنان چنان در باده نوشی افراط کردند که چهار تن از آنان ازشرابخواری جان سپردند و شاه عباس،‏ با عنوان ‏«کلب آستان علی»‏ هر شب به بازار ونيزان اصفهان می رفت و تابامداد با نو پسران ونيزی باده می نوشيد،‏ وقتی هم که برای تيمن و تبرک با پای پياده از اصفحان تا مشهد به آستانموسی امام رضا می رفت،‏ منزل به منزل بساط رقص و آواز و باده نوشی او گسترده می شد،‏ و چنانکه شاردن درسفرنامه خود می نويسد صدها روسپی همسفر سپاهيانش بودند.‏ به نوشته جهانگرد ديگر،‏ توماس هربرت،‏ بهترينتحفه حکام به درگاه شاه شراب ناب يا جوانان خوبرو بود.‏ همين مرشد بزرگ برای حاکم فارس امان نامه ای به خطخود در پشت قرآن نوشت و توسط شيخ بهائی برای او فرستاد،‏ ولی در روز بعد دستور کشتن همين حاکم را داد.‏صفحه ٣٢ از ٣۴ صفحه


یعلیقلآي«‏تولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبو همهِ‏ اينها دستاوردهای دورانی بود که عصر طلائی تشيع بشمار می آمد و علمای عظام از زمين می جوشيدند و هرروز سادات تازه ای با شجره نامه های موثق سر برمی آوردند و مقابر تازه ای برای امامزاده هائی ناشناخته که ازطريق خوابنما کشف شده بودند شاخته می شدند و متوليانی تازه بر آنها گماشته می شدند و زيارتنامه های معتبریبنامشان تنظيم می شد.‏در دوران قاجار جنايت و فساد بنام مذهب از اين نيز فراتر رفت و اين بار نوکری استعمار نيز بدان افزوده شد.‏ملکم خان سفير ايران در انگلستان در تاريخ ايران خود نوشت:‏ ‏«امروزه روحانيون در ايران هر يکی خود در مقاماميرالامرای ملت هستند و کسب و تجارت آنها،‏ فلاحت آنها،‏ خوردن خون و گوشت يک مشت رعيت بی صاحب و بی پناهاست.‏ جناب مجد الاسلام نايب مناب پيغمبر اکرم کالسکه چند اسبه سوار می شود،‏ عمارت های رفيع و زنان متعدددارد،‏ هر کدام از آقازادگانی به فراخور متاع دکانداری عده ای عيار طرار به اسم محرر دارد و خرج همه آنها را ازمال مسلمانان بيچاره بواسطه احکام باطله و تصرف در اموال صغير و کبير و ظلم و تعدی در حق برنا و پير تامينمی شود.»‏در قصص العلمای تنکابنی از سيد محمد باقر شفتی روحانی مقتدر عصر قاجار نقل شده است که:‏ ‏«اين خادم شريعتزمانی که وارد اين ولايت شدم سوای يک جلد کتاب مستدرک که به خط خودم کتاب کرده بودم چيزی از مال دنيانداشتم،»‏ و همين قصص العلما گزارش می دهد که:‏ ‏«همين روحانی حقير تنها چند سال بعد از آن در شهر اصفهانصاحب چهارصد کاروانسرا و زياده بر هزار باب دکاکين بود و افزون بر آن املاکی در بروجرد داشت که درآمد سالانهآنها ششهزار اشرفی طلا بود،‏ و املاکی نيز در يزد داشت که سالانه دو هزار اشرفی طلا عايدی داشت،‏ و عيالاتحجت الاسلام قطع نظر از پسران ايشان و عيالاتشان بيش از يکصد نفر در شمار آمده بودند از زنان و کنيزان،‏ و هفتپسر داشتند هر يک دارای اندرونی و بيرونی عليحده که خود حجت الاسلام برايشان خريده بودند.»‏ مورخ نامی دورانخود ما،‏ عباس اقبال،‏ درباره همين شفتی متذکر شده است که شماره کسانی که بدست خود او به عنوان اقامه حدودشرعی کشته شده بودند تا يکصد و بيست نفر برآورد شده است.‏مورخ سرشناس ديگر عصر قاجار،‏ مهدي هدايت،‏ در کتاب خاطرات و خطرات خود حکايت می کند که در همانسالی که کشور دچار قحطی بود و مردم دسته دسته از گرسنگی می مردند،‏ حاجی آقا محسن مجتهد نود ساله اراکی درانبارهای خود ٢۵٠٫٠٠٠ خروار گندم احتکار کرده بود که از قريب صد پارچه ملک ششدانگی او آمده بود و همينمجتهد بزرگوار بطوريکه می گويند از پدر مرحوم خود فقط قطعه زمين کوچکی به ارث برده بود که سالی هفده منگندم محصول آن بود.‏ نويسنده کتاب می پرسد:‏ ا واقعا خداوند رحمان و رحيم اين اموال حلال را از گلوی چند هزارگدا و گرسنه مخلوق خود بريده و به جناب آقا داده و در جواب مناجات شبانه آقا که اين همه مال دنيا را می خواهمچه کنم باو گفته است که تو نمی دانی که من دوستی مخصوص با تو و اجدادت محمد و علی را برای همين مأمورکردم تا با آنهمه جنگ ها و کشتارها مردم را مسلمان کنند تا اين مسلمانان بعدا با مشقت برای تو زراعت کنند و تومحصول کارشان را احتکار کنی و در سال قحطی به چندين برابر قيمت بفروشی،‏ و اگر در کار کوتاه بيايند آنقدر درحبس نگاهشان داری تا بميرند؟»‏‏«مورخی ديگر،‏ اصغر شميم،‏ در ارتباط با مجتهد سرشناس ديگری از دوران قاجار،‏ آقانجفی،‏ که عملافرمانروای بی منازع اصفهان بود نقل می کند که وقتيکه ظل السلطان فرزند ارشد ناصرالدينشاه به حکومت استان هایاصفهان و لرستان برگزيده شد،‏ يکی از چاقوکشان اصفهان که بجرم آدمکشی تحت تعقيب مأموران حکومت بود بهخانه اين آقانجفی پناهنده شد.‏ مجتهد اعظم به مأموران حاکم جديد هشدار داد که بهتر است شاهزاده پا روی دم مانگذارد،‏ و ظل السلطان در جواب پيغام فرستاد که گفته آقا را اطاعت می کنم،‏ اما خوب است ايشان نيز حدودی برایدم خودشان معين کنند،‏ زيرا از وقتی که به اين شهر آمده ام به هر جا که پا می گذارم می گويند اينجا در محدوده دمآقا است.»‏و سرانجام،‏ اسنادی که در تاريخ ارزنده محمود محمود بنام روابط سياسی ايران وانگليس در قرن نوزدهم،‏ نقل ازآرشيو سری وزارت امور خارجه انگلستان ارائه شده،‏ و بعد از او نيز در کتاب حقوق بگيران انگليس در ايرانمدارک بيشتری توسط اسماعيل رائين بدان ها افزوده شده است،‏ با ذکر دقيق اسامی و مشخصات افراد مورد بحث،‏صفحه ٣٣ از ٣۴ صفحه


تافتولدی ديگرسيری در تاريخ مذاهبروشن کرده اند که عده بسياری از اين مجتهدان عالی مقام در طول ساليان دراز از سفارت فخيمه انگلستان در ايرانحقوق و مقرری ماهانه ای دري می داشتند که خود سر آرتور هاردينگ وزير مختار بريتانيای کبير بعدا در کتاب‏«اختيار تقسيم وجوه موقوفه ‏«اود»‏ در دست مناهرمی بود که با آن می توانستم همه چيز را در ايران و عتبات بلند کنم و هر مشکلی را از ميان بردارم.»‏A Diplomat in the East خود درباره آن نوشته است:‏صفحه ٣۴ از ٣۴ صفحه


تولدی ديگرمذهب فردا-)مذهب فردا،"از ديدگاه انديشه مذهبي،‏ امروز يکبار ديگر بشريت درمسيرتحولی بنيادی قرار گرفته است،‏ نظير آن تحولیکه پيش ازاين خدايان توحيدی رادرجای خدايان اساطيری گذاشته بود.‏ برای نخستين باردرتاريخ تمدنبشري،انسان اين اين باربه برکت دانش و نه ازطريق شيوخ يا کاهنان قوم يهود-‏ با خدائی آشنا شده استکه آفريننده او است و نه آفريده خود او،‏ و برای نخستين بار نيز دريافته است که حيوان دوپائی که انسان نامدارد آن گل سرسبد کائنات نيست که اين خدا اورا بصورت خودش آفريده و ابر وباد و مه وخورشيد و فلکرابه خدمتش گماشته باشد،‏ بلکه فقط موجود ذره بينی ديگر درروی کره ای ازکرات کوچک خورشيدی از جملهميليارد ها خورشيد ديگر کهکشانی است که خودش تنها يکی ازميلياردها کهکشان ديگر جهان آفرينش است،‏واين موجود ذره بينی بسيار بيشتر ازآنکه به آفرينند ه و گرداننده اين مجتمع مافوق بزرگ شباهت داشته باشدبه شمپانزه هائی شبيه است که آنها را درجنگلها و درباغ وحش ها فراوان ميتوان يافت.‏برای ميليارده مردمی که هزاره دوم را با نيمه قرون وسطائی اول و نيمه نوآور دوم آن درپشت سر گذاشته اندودر کوتاه زمانی پا به هزاره سوم خواهند نهاد،‏ امروزه روشن شده است که آنچه درطول نسلهای پياپیدرکتابهای مقدس ‏"توحيدي"خود درباره جهان آفرينش خوانده اند بسيار بيشتر بازتاب اسطوره های دور کهنبوده است تا منعکس کننده واقعيتهائی که تلسکوپهای نيرومند زمينی و فضائی و عکسهای دريافتی از ماهوارههائی که برماه و مريخ و زهره نشسته يا از چند قدمی مشتری و زحل و نپتون گذاشته اند دردسترس بشر پايانقرن بيستم نهاده اند،‏ زيرا همه اين مدارک بصورتی قاطع حکايت از آن دارند که نه زمين و آسمان در عرضشش روز آفريده شده اند،‏ نه خورشيد و ماه و ستارگان درآسمان واحدی به دور زمين درگردشند،‏ نه خورشيدهرشامگاه درچشمه آب تيره ای غروب ميکند تا بامدادان از چشمه آب ديگری سربرآورد.‏آنچه نيز که دراين هرسه کتاب درباره خلقت آدم گفته شده از نظر واقعيتهای علمی امروز به همان اندازهاسطوره آفرينش دور ازحقيقت است،‏ زيرا که انسان نه بصورت خلق الساعه آفريده شده،‏ نه ازخاک و گلساخته شده،‏ نه نفحه زندگی دربينی او دميده شده است.آنچه هم که دراين کتابها درباره جهان ماوراء الطبيعهنوشته شده نه ازآسمان بلکه از اسطوره های باستانی بين النهرين آمده است که امروز کاوشهای باستانشناسی الواح حاوی آنها رادر موزه های بزرگ جهان دردسترس عمومی قرار داده اند،‏ همچنانکه قوانين ومقرراتی که دراين کتابها فرامين تغيير ناپذير آسمانی اعلام شده اند ازقوانين حمورابی که يکهزارسال پيشازتورات تدوين شده و لوحه اصلی آن يکصد سال پيش درحفريات باستان شناسی شوش از خاک بيرون آمدهاست و اکنون درموزه لوور پاريس نگاهداری ميشود)‏ رونويس شده اند.‏امروزه درمراکز آموزشی همه جهان ‏"توحيدی منجمله دردبيرستانها و دانشگاههای جمهوری اسلامیايران،‏ اين واقعيت نجومی تدريس ميشود که ازپيدايش کره ماه – که بشر درسالهای خود مابرآن پای نهاده ونمونه هائی از سنگهای آنرا برای آزمايش به زمين آورده است – درحدود چهار ونيم ميليار سال ميگذرد،‏ودرهمين مراکز آموخته ميشود که از پيدايش انسان هوشمند درروی زمين بيست ميليون سال بيشتر نميگذرد،‏ودانش آموز يا دانشجوئی که حق فکر کردن دارد دشوار ميتواند بپذيرد که چنين کره ای برای روشن کردهشبها يا تعيين اوقات حج و معاملات اين انسانهائی آفريده شده باشد که ميبايست تنها چهار و نيم ميليارد سالبعد سر و کله آنها درروی زمين پيدا شود،‏ همچنانکه نميتواند بپذيرد که اسبها والاغهائی که صد وپنجاه ميليونسال از پيدايش آنها درروی زمين ميگذرد تنها بمنظور سواری دادن به حيوانات دوپائی خلق شده باشند کهميبايست دست کم صد وسی ميليون سال بعد ازخود آنها برروی همين زمين پيدا شوند،‏ و تازه خود اينحيوانات دوپا بعد ازکوتاه مدتی ابزارهائی بنام راه آهن و کاميون برای خويش اختراع کنند که اصولا نياز آنهارا به استفاده ازاين زبان بسته ها برای حمل ونقل برطرف کند و زحمت چند ميليون ساله جهان آفرينشرادراين مورد حاصل گذارد.‏صفحه 1


یهایستیستیکنتولدی ديگرمذهب فردادو قرن پيش ولتر درديکسيونر فلسفی خود نوشت که اين گفته کتاب مقدس که آسمان و همه آنچه درآن استبخاطر کره زمين و آنهم موجود خاصی ازموجودات اين کره آفريده شده است،‏ مثل اين است که بگويند خداوندهمه کوهستانها را آفريد و يک ذره شن رانيز درگوشه ای ازآنها آفريد،‏ و نتيجه گيری کنند که همه اينکوهستانها به خاطر اين ذره شن آفريده شدند.‏اگر چنين پرسشهائی دردورانهای جهل وتعصب قرون وسطائی جز برای اقليتی بسيار معدود مطرح نميشد،‏وتازه برای اين گروه معدود نيز امکان طرح آنها يا بحث درباره آنها وجود نداشت،‏ امروز درجهانی که سطحآموزش درهمه جای آن بصورتی پيگير بالاتر ميرود و طرح و بحث همه مسائل درآن روز بروز تعميم بيشتریپيدا ميکند،‏ ديگر نه ميتوان از طرح چنين پرسشهائی جلو گيری کرد،‏ نه ميتوان آنها را بی پاسخ گذاشت،‏ واگر مومنين قرون گذشته اصولا اجازه ترديدی دراصالت بيچون و چرا ی متون مقدس را نداشتند و بفرض آنهمکه ميداشتند برايشان دراين زمينه امکان مراجعه به هيچ پژوهش قبلی نبود،‏ امروز که نوشته های هزارانکارشناس و پژوهشگر در همه اين زمينه ها حتی درکشورهای جهان سومی نيز دردسترس مراجعه کنندگانقرار گرفته است ديگر نميتوان راه را بر کنجکاوی هيچ انسان قرن بيست و يکم بست و نميتوان هم اينکنجکاوی را با تکفير و اتهام و چماق جواب داد.‏ وقتی که چنين باشد،‏ به ناچار درمورد بسياری از مسائلمربوط به واقعيتهای مذهبي،‏ بخصوص آنجا که مذهب بخواهد ازمرزهای واقعی خود فراتر رود و حکومت وسياست را نيز دراختيار خويش گيرد،‏ برای او پرسش فراوانی مطرح ميشود که غالبا ازديدگاه واقعيتهایعلمی يا اجتماعی يا اقتصادی و يا فرهنگی دورانی که درآن زندگی ميکند جواب قانع کننده ای برای آنهانمييابد.‏مثلا ازخود ميپرسد که اگر خدای او خدای واحد همه جهانيان است و بنابراين ميبايد به همه آفريدگان خود بهيک چشم بنگرد،‏ چرا بايد اين خدا پيام خويش را ازطريقی که بتوان يکسان به همه آنان ابلاغ شود بر آنهامسکونی وسعت ندارد،‏نفرستاده باشد،‏ بلکه تنها برای مردم سرزمين کوچکی که بيش ازيهودی فرستاده باشد،‏ وبرای خويشاوندانآنهم نه ازطريق يک پيغمبر،‏ بلکه ازطريقعرب همين يهوديان فقط از طريق چهار پيغمبر عرب،‏ ودربيرون ازاين دو برای هيچيک ازديگر ملتها و نژادهاو اقوام پنج قاره جهان اصولا پيامی نفرستاده باشد؟ و برای چه بايد اين خدا دريکجا به زبان عبری به بندگانخود پيام فرستاده باشد،‏ در جای ديگر به زبان آرامی و جائی ديگر به زبان عربي،‏ و بجز اين سه زبان،‏ بيشازسه هزار زبان بزرگ و کوچک ديگری را که درحال حاضر پنج ميليار نفر ازمردم جهان با آنها حرف ميزنندبکلی ناديده گرفته باشد؟ و چرا بايد اين خدا يک جا خود را يهوه ناميده باشد و جای ديگر اين نام را به االلهتغيير داده باشد،‏ درصورتيکه شناسنامه های هيچيک از پيغمبران ديگرش آدم،‏ نوح،‏ ابراهيم،‏ يعقوب،‏موسي،‏ و بقيه را تغيير نداده است؟ و اصولا چرا بايد برای ابلاغ حقائقی واحد به يک پيام واحد اکتفا نکرده وبدنبال آنها پيامهائی ديگر فرستاده باشد؟ و چرا بايد تنهادرفاصله چند صد سال بسياری از محتويات اينپيامهائی که ازجانب خدائی واحد فرستاده شده اند با يکديگر اختلاف يافته باشندو گاه شامل ضد و نقيض ها واشتباه ها و ناسخ و منسوخ ها ئی باشند که تاکنون هشتاد هزار ازآنها شمارش شده اند؟1 / 5000 دنيای:124, 000 پيغمبرو بازهم از خود ميپرسد که درشرايطی که جامعه بشری تلاش پيگير خود را براستقرار هرچه بيشتر حکومتقانون و عدالت درروی زمين متمرکز کرده است وتنها درطول يک قرن بيش از يکصد ميليون نفر ازمردم آندرمبارزه با رژيمهای خود کامه جان باخته اند،‏ چرا بايد همين مردم از آسمان پيام خود کامگی مطلق دريافتدارند ونه تنها ملزم به قبول آن باشند بلکه ملزم به ستودن آن نيز باشند؟ چرا بايد يکجا اززبان فرمانروایآسمان بشنود که من خدای مقتدری هستم که برهر کس که بخواهم لطف ميکنم و هر کس راهم که بخواهم ذلتميدهم،‏ از يعقوب جانبداری کردم زيرا ازاو خوشم می آمد،‏ و برادرش عيسو را زير دست او قرار دادم زيرا ازاو متنفر بودم،‏ و وای برکسی که ازمن دليل بخواهد زيرا که مگر کوزه ازکوزه گر ميپرسد که چرا مرا چنينساختی؟ ‏(تورات،‏ سفر خروج )، و جای ديگر بشنود که ای آدم،‏ توکي که درکار خداوند فضولی وازاوبپرسی که چرا چنين کردی و چرا چنان نکردی؟ تو کي که ازخدا جواب ميخواهی؟ ‏(انجيل،‏ رسالهپائولوس به روميان )، و باز جای ديگر ازخود همين خدا بشنوند که خداوند هرکس را که بخواهد هدايتميکند و هرکس را نيز که بخواهد درگمراهی نگاه ميدارد،‏ هرکس را که بخواهد عزيز ميکند و هرکس را هم کهبخواهد ذليل ميکند،‏ به هرکس که بخواهد همه چيز ميدهد و ازهرکس که بخواهد همه چيز راميگيرد،‏ هر که::صفحه 2


یعنیانیمتتولدی ديگرمذهب فردارا بخواهد مسلمان کند دلش را به اسلام مايل ميکند و هر کس را که بخواهد کافر نگاه دارد ازپذيرفتن ايمانباز ميدارد،‏ و بعضی رابر بعضی ديگر برتری ميدهد تا عده ای بتوانند عده ديگر را به خدمت خود گيرند،‏ وچنين است کار خدا که هر آنچه خواسته باشد ميکند،‏ ودرکرده او چون و چرا نميتوان کرد قرآن،‏ بترتيبسوره های ابراهيم،‏ آل عمران،‏ انعام،‏ زخرف،‏ انبياء).("":و باز ازخود ميپرسد که چرا بايد حکومت مطلقه اين خدا بسيار بيشتر ازآنکه از عطوفت ومحبتی نشان داشتهباشد که برازنده آفريدگار است برترس و ارعابی متکی باشد که عادتا ديکتاتورهای روی زمين بر آن تکيهميکنند؟ چرا بايد اين خدا ازبندگان خود عبوديت مطلق بطلبد و بابت کمترين سرپيجی ازاين عبوديت بداناننهيب آتش سوزان و مار و عقرب و تازيانه دوزخ دردهد؟ وچرا بايد برای تسجيل اين عبوديت بدانان عقده گناهتزريق کند تا همواره بابت خطائی که پدر و مادرشان درباغ بهشت مرتکب شده اند بدهکار او باشند؟ و چرابايد خدائی که منطقا درحد اعلای بی نيازی است مانند بسياری اززمامداران زمينی متوقع آن باشد که تملقشرابگويند تا مستحق صله شوند،‏ و برايش گنبد و بارگاه بسازند تاازاو پروانه رفتن به بهشت بگيرند؟ و چرابايد برآورده شدن حاجات خود را نه دررفتن پاکدلانه به راه او،‏ بلکه درشفاعت کاهنان يا قديسان يا امامان وامامزادگان به درگاه او بجويند؟و باز ميپرسد که چرا درشرايطی که درروی زمين مسئولان ژنوسيدها به دادگاههای بين المللی جنايتکارانعليه بشريت خوانده ميشوند،‏ بايد درآسمان خداوند به پيغمبرش فرمان کشتار دسته جمعی بدهد واورا مأمورکند که نه تنها زنان و کودکان بلکه گاوان و سگان و گربه های شهرهای تسخير شده راازدم شمشير بگذراند؟و چرا بايد خود اين خدا درعرض يکشب چند صد هزار نخست زاده خانواده های مصری و حتی نوزادگانحيوانات آنها را بدست خويش بکشد؟ وچرا درشريطی که کلاهبرداری و دزدی درروی زمين جرمی آشکارشناخته ميشود،‏ بايد اين خدا درآسمان ازطريق پيغمبر اولوالعزم خود قوم برگزيده خويش را مأمور کند کههرچه بيشتر از همسايگان مصری خودشان طلا و نقره به امانت بگيرند تا آنها را درخروج ازاين کشور باخودببرند؟ وچرا بايد همه اين کشتارها،‏ و همه اين توطئه گريها و دزدی هائی که درروی زمين مجازات اعدام يازندان دارند،‏ درکتاب های مقدس درهاله تقدس جای گيرند و خاطره آنها بصورت اعياد مذهبی جشن گرفتهشود؟ چرا بايد اين خدا زنانی را که خودش آفريده است بی آنکه دراين باره ازآنها نظری خواسته باشد،‏ تاپايانعمرشان نيمه مردان به حساب آورد،‏ شهادتشان را نصف شهادت مرد قرار دهد و ارثيه آنها را نصف ارثيهبرادرشان،‏ و به شوهرانشان اجازه داشتن چندين زن ديگرنيز بدهد درحاليکه خودشان رادرزير چادر اجازهادای بيش از پنج کلمه دربرابر مردان ندهد؟ و چرا بايد کسانی ازآفريدگان خويش رابرده کسان ديگری قراردهد که پول بيشتری دارند يا شمشير برنده تر،‏ ولی حقوق انسانی بيشتری ندارند؟ و چرا بايد مشروعيت اين وآن بيعدالتی راتنها درگرو اين بگذارد که مردان را بر زنان برتری است"‏ و يا ‏"خداوند خود برخی از بندگانخويش را بربرخی ديگر برتری داده است تا آنانرا به خدمت خود گيرند؟"،‏ و چرا بايد به گفته صاحبنظریمعاصراين خدايان عطش خون داشته باشند و پيوسته قربانی بطلبند؟ و تازه دراين صورت نيز چرا بايدآئينهای توحيدی اين قربانی را دقيقا ازراهی تجويز کنند و آنرا ‏"ذبح حلال"‏ بدانند که بيشترين رنج وعذاب رابرای قربانی همراه داشته باشد؟ و چرا بايد ده ها صفحه از نخستين کتاب توحيدی تنها به نحوه پاره کردنگلوی گاو و گوسفند يا شکستن گردن الاغ اختصاص داشته باشد؟ازهمه بالاتر اين جوان ميپرسد که چرا بايد پيام عدل و مساوات آسمان ازطريق شمشيرهای خون چکان زمينیبه مردمان ابلاغ شود که مسلما آفريدگار آنان ميتوانسته است راهی بهتر ازاين برای هدايتشان يافته باشد؟وچرا بايد حقانيت يک آئين درگرو قدرت بازوی شمشير زنان آن باشد،‏ ي برای استقرار حکو آسمانیدرست همان راهی برگزيده شود که مغولان و تاتاران برای تحميل حکومتهای زمينی خود بدان رفتند؟ و چرافی المثل بايد مورخان جهان اسلام درباره نحوه ابلاغ پيام توحيدی اسلام به ايراني که خود نيز آئينی توحيدیداشته اند گزارش داده باشند که درجنگ جلولاء آنقدر ازايرانيان کشته شدند که تمام دشت و صحرا ازاجسادآنان پوشيده شد و ازآنرو بود که اين جنگ را جلولاء ‏(پوشيده)‏ نام دادند،‏ و آن اندازه اززنان و کودکان ايرانیبه اسارت گرفته شدند و به بردگی دربازارهای مکه و مدينه فروخته شدند که خدای داناد،‏ و گويند که شمارآنان فزون از ,130 000 نفر بود،‏ ودرهمين جنگ سی هزار هزار ‏(سی ميليون مثقال طلا ازجانب فاتحان بهغنيمت گرفته شد،‏ بجز آن صد هزار دينار زر وهزار هزار درهم سيم که سعد وقاص برای شخص خود به(صفحه 3


یعنيائیعنیائتولدی ديگرمذهب فردا)""" :غنيمت گرفت و تاقسمتی ازآن سرائی مجلل در ده فرسنگی مدينه برای خود ساخت ابوحنيفه دينوریدراخبارالطوال،‏ مقدسی دراحسن التقاسيم،‏ طبری دراخبار الرسل و الملوک)،‏ و جوانی که اين راميخواند بامنطق يک انسان پايان قرن بيستم از خود ميپرسد که آيا کشتن بيدريغ مردمی که اصولا از مفهوم پيام تازه بیاطلاع بوده اند،‏ و اسير گرفتن زنان و کودکان آنان و فروختنشان دربازارهای مکه و مدينه،‏ به غارت بردندارائی آنها،‏ بهترين راهی بوده است که يک خدا ی توحيدی ميتوانسته است برای برقراری حکومت آسمانیخود درروی زمين انتخاب کند؟ و تازه آيا درچنين صورتی نيز اين خدا درمحاسبه خود اشتياه نکرده است؟زيرا که اگر پيام او ميتوانسته است از راه شمشير بخش بزرگی ازجهان را فرا گيرد،‏ بناچار همين پيام با کندشدن همين شمشير محکوم بدان بوده است که برای بخش بزرگ ديگری ناشنيده بماند،‏ و ازکار افتادن کامل اينشمشير اين مفهوم را داشته باشد که همين جهان مقتدر اسلامی مستعمره شمشير کشان ديگری شود کهتوانائی بيشتری برای اين شمشير کشی داشته باشند؟و باز ازخود ميپرسد که اصولا چرا بايد خدا گروهی ازبندگان خود را مأمور مسلمان کردن گروهی ديگر کند،‏درشرايطی که درکتاب آسمانی خويش تصريح ميکند که اختياررستگاری يا گمراهی همه اين بندگان با خوداوست:‏ ‏"و اگر خود ما ميخواستيم همه مردمان را به راه راست هدايت ميکرديم،‏ ولی وعده ما تخلف ناپذيراست که جهنم رااز اجنه و از آدميان پرکنيم بی آنکه مشخص شود که چرا بايد جهنم ازاين آدميان و ازايناجنه ای پر شود که خود آنها درآنچه ميانديشند و ميکنند تا بدين اندازه بی اختيارند؟و بازهم ازخود ميپرسد که چرا بايد پيام آوری توقع آن کند که مردم ادعای پيام آوری اورا آسان بپذيرند،‏ بیآنکه دليلی جز آنچه خود ميگويد براصالت چنين رسالتی بدانان ارائه کرده باشد؟ ولی ازهمين مردم بخواهد کهادعای احتمالی پيام آورانی ديگر را درهمين شرايط وبا همين مشخصات رد کنند؟ درديکسيونر فلسفی ولتردرارتباط با اين پرسش ميتوان خواند که خود من روز هجدهم فوريه سال دقيقا درلحظه ای کهخورشيد وارد برج حوت ميشد به آسمان رفتم و اندکی بعد دوباره به زمين باز گشتم.‏ البته اين سفررا با براقمحمد نکردم،‏ باکالسکه آتشين الياس نبی يا اسب بالدار سن جرج يا خوک مقدس سن آنتوان نيز نکردم.‏ دراينمعراج خيلی چيزها درآسمان ديدم که حالا هيچکدام از آنها را به ياد ندارم.‏ با اين وجود حاضر نيستم درصحتگفته من ترديدی کنيد،‏ همانطور که پيش از اين درصحت ادعاهای ديگران ترديدی نکرده بوديد".‏،1763،همه اين پرسشها وبسيار پرسشهای ديگری نظيراينها،‏ چه کارگردانان کنيسه وکليسا ومسجد بخواهند وچهنخواهند،‏ برای نسل نوخاسته ای که روز بروز بيشتر از آموزش پيشرفته جهان امروز و آموزش پيشرفته ترجهان فردا بهره ميگيرد مطرح خواهد شد،‏ و خواه ناخواه نيز اين نسل نوخاسته که بيش ازپيش بصورتنسلی بالغ و نه صغير فکر ميکند خواستار پاسخهائی روشن برای آنها خواهد بود،‏ بااين ويژگی خاص که اينبار اين پاسخها را تنها دربعدی محلي،‏ ي دردرون جامعه خود وکشور خود و مذهب خود نخواهد جست،‏بلکه دربعدی جهانی ي دردرون همه جامعه بشری و درراستای همه سرزمينها و همه آئينها جستجو خواهدکرد،‏ زيرا که امروز،‏ برای نخستين بار درتاريخ بشريت،‏ فواصل ارتباطی عملا ازميان برداشته شده اند وهرجای روی زمين ميتواند درهرلحظه روزيا شب باهرجای ديگری درروی زمين درارتباط باشد.‏ حاصل چنينارتباطی اين است که انسان های آغاز قرن بيست و يکم از بالای سر مرزهای جغرافي و نژادی و زبانی ومذهبی و سياسی ديروز و امروز منظما با يکديگر نزديکتر و نزديکتر ميشوند،‏ و گسترش روزافزون وسائلنقليه زمينی و هوائی و دري و دستگاههای روابط جمعی راديوها،‏ تلويزيونها،‏ مطبوعات،‏ ووسائلپيشرفته تکنولژيک تلفن ثابت ومتحرک و فکس و اينترنت،‏ آنها را پيوسته بيشتر درتماس قرار ميدهد وبناچار زندگی روزمره مادی وفرهنگی آنانرا نيز بيکديگر وابسته تر ميکند.‏ لباسها وخوراکيهايشان يکسانترميشوند،‏ ترانه های موسيقی مشترکی را ميشنوند و فيلمهای سينمائی مشترکی را می بينند،‏ دروس تحصيلیمشترکی را می آموزند و با سيستمهای پزشکی وجراحی مشترکی تحت درمان قرار ميگيرند و فعاليتهایورزشی مشابهی دارند،‏ با مسائل اقتصادی و اجتماعی غالبا مشابهی نيز دست به گريبانند که برای آنها ازطريق غالبا مشابهی راه حل ميجويند.‏::درچنين شرايطی الزاما بسياری ازجدائی ها جای خود را به نزديکی ميسپارند،‏ وبسياری ازآنچه پيش ازاين درگذشته بصورتهائی خونين اين مردم راروياروی هم قرار ميدادند اين بار آنانرا درکنار هم مينشانند،‏ ويکیصفحه 4


یحتیهاتولدی ديگرمذهب فرداازاصولی ترين اين جدائی مذهبيند.‏ جوان آموزش ديده آغاز هزاره سوم نميتواند درمورد چنين جدائي،‏آنطور فکر کند که پدران و مادران اونه تنها درنيمه قرون وسطائی هزاره دوم،‏ بلکه حتی درقرن نوزدهم وبيستم آن فکر ميکردند،‏ زيرا ديگر نه مذاهب بصورت کلاسيک خود برايش قابلند،‏ نه جدائی ها ی گذشتهمذهبی برايش قابل توجيحند،‏ نه براداشتهای سنتی اين مذاهب پاسخگوی مشکلات و مصائب زندگانی قرنبيست ويکمی ا و هستند.‏ و نه تنها برداشتهای علمی و تاريخی و اجتماعی اين مذاهب برای او ازاعتبار افتادهاند،‏ قوانين و مقرراتی هم که اينها به صورت قوانينی آسمانی و ابدی بدو ارائه کرده بودند ديگر برايش قابلقبول نيستند،‏ به اين دليل روشن که هرقانونی ميبايد چه درسطح جوامع مختلف و چه درسطح همه جامعهبشری بطور مستمر درتغيير باشد تا بتواند پاسخگوی شرايط و نيازهای زمان خود باقی بماند.‏ دمکراسی ورکن بزرگ قوه مقننه آن اصولا برای همين بوجود آمده اند که ملتها بتوانند بصورت منظم برقوانين ومقرراتخود نظارت کنند و طبق مصالح خويش به تعديل يا تغيير آنها بپردازند،‏ درصورتيکه يک مذهب توحيدی ازآغاز اعلام ميکند که کليه قوانينی که آورده است قوانينی هستند که از جانب آسمان برای هميشه وضع شده اندو افراد بشر حق دخل و تصرف درآنها را ندارند.‏ نتيجه اين ميشود که آن قوانينی که به هنگام اعلام آنهادرتورات و انجيل وقرآن قوانينی مترقی و جامع به حساب می آمدند،‏ با گذشت زمان وبه اقتضای تغيير شرايطاجتماعی و اقتصادی و فرهنگی بصورت قوانينی درمی آيند که ديگر نه مترقی هستند و نه پاسخگوی نيازهایجوامع،‏ وچنين قوانينی تنها ميتوان با چماق و پاسدار و گلوله – آنهم برای مدتی محدود رعايت شوند.‏ آنچهامروز درسراسر جهان ‏"توحيدی دراين راستا ميگذرد فريبکاری حساب شده ای بيش نيست،‏ زيرا درعينآنکه درهمه اين جهان سخن ازمذهب و از احترام به شعائر آن ميرود،‏ درهيچ کشوری ازدنيای مسيحيت ويهود،‏ و با استثنائی چند درهيچيک ازپنجاه و دوکشور جهان اسلامي،‏ مقررات قضائی تورات و انجيل و قرآندرعمل رعايت نميشود.‏ جمهوری ولايت فقيه با همه آنکه درآغاز کار خود ادعا کرده بود که اولينحکومت واقعی االله درروی زمين است درطول بيست سال عمر خود الزاما بسياری از آنچه را قوانينی لايتغيرالهی اعلام کرده بود بی سر وصدا تعديل کرده است و بسياری ديگر را بکلی ناديده گرفته است،‏ بطوريکهامروزه از"اسلام ناب محمدی آن شير بی يال و دم و اشکمی بيش باقی نمانده است.‏–"""منشور جهانی حقوق بشر که درسالهای بعد از جنگ جهانی دوم تنظيم شده درچندين ماده ازمواد سی گانه خودبکلی متناقض با قوانينی است که در کتابهای مقدس هرسه آئين يهودی و مسيحی و اسلامی درهمان زمينه هاآمده اند،‏ واين خود اعتراف آشکاری است براينکه امضا کنندگان منشور خودشان به تغيير ناپذيری قوانينیثابت و ابدی آسمانی اعلام شده اند اعتقادی ندارند،‏ وبفرض هم که داشته باشند اصولا امکان اجرای آنهاراندارند.‏همه کشورهای روی زمين درحال حاضر برلغو قاطع اصل بردگی تأکيد گذاشته اند.‏ با اين وجود دوميلياردمسيحی جهان همچنان درکتاب مقدس خود ميخوانند که ‏"ای غلامان،‏ شما بايد با همان اشتياقی از اربابانزمينی خود اطاعت کنيد که ازارباب آسمانی خود عيسی مسيح اطاعت ميکنيد"،‏ و بيش از يک ميليار مسلمانجهان همچنان درکتاب آسمانی خود ميخوانند که چگونه مرد آزادی را که ما بدورزق فراوان عطا کرده ايم بابنده ای هيچگونه اختياری ازخود ندارد برابر ميتوان گذاشت ‏"؟منشور جهانی حقوق بشر بر تساوی حقوق کامل مرد و زن تأکيد گذاشته است.‏ باوجود اين مسيحيان جهانمسيح است،‏ ولی سرهرزنی شوهر اواست،‏ وزنان بايدهمچنان درکتاب مقدس خود ميخوانند کهطوری از شوهران خود اطاعت کنند که ازخداوند اطاعت ميکنند "، ومسلمانان جهان نيز همچنان درکتابمقدس خويش ميخوانند که مردان را برزنان برتری است،‏ زيرا خداوند چنين خواسته است که برخیازبندگان او بربرخی ديگر برترباشند".‏" سرهرمردی"درمنشور جهانی حقوق بشر تصريح شده است که هرفردبشری حق دارد مذهب خودرا آزادانه برگزيند وآزادانهتغيير دهد.‏ بااينوصف يهوديان و مسيحيان همچنان درکتاب مقدس خود ميخوانند که هرکس ازشما که برایخدائی غير ازيهوه قربانی بگذرانيد،‏ البته هلاک شود و هر کس نيز که نام يهوه را با بی احترامی ببرد البتهسنگسار شود"،‏ ومسلمانان نيز همچنان درکتاب آسمانی خود ميخوانند که هرکس ازشما که ازدين خودبرگردد اورا دردنيا و آخرت عذابی اليم خواهد بود وخدا و ملائک و مردمان همه بر آنان لعنت خواهند کرد و""صفحه 5


یولیقایستیحتتولدی ديگرمذهب فرداجاودان درجهنم جای خواهند گرفت که درآن عذاب خدا براوهرگز تخفيف نخواهد يافت"،‏ و درقوانينی مذهبیخويش نيز ميخوانند که مرتد نه تنها ازعضويت درجامعه اسلامی طرد ميشود،‏ بلکه حقوق مدنی خود را نيزازدست ميدهد:‏ نکاح او با زوجه اش باطل ميشود،‏ غلامان و کنيزانش آزاد ميشوند و اموالش بنفع بيت المالمصادره ميشود،‏ واگر زن باشد آنقدر درزندان ميماند تا يا توبه کند و يا بميرد.‏""جهان مسلمان درسال 1981 منشور جداگانه ای نيز بنام اعلاميه حقوق بشر اسلامی وضع کرده است.‏دراين اعلاميه 13 نوع حقوق سياسی و اجتماعي،‏ با قاطعيتی بيش ازآنچه درمنشور جهانی حقوق بشرآمده برسميت شناخته شده اند که ازجمله آنها حق آزادی مذهبي،‏ آزادی عقيده و فکر و حقوق اقليتها است،‏حقوقی که تقريبا همه آنها با آنچه دراين باره درمتون مذهبی اسلامی آمده است تناقض آشکار دارند.‏هفته نامه فرانسوی نوول ابسرواتور اخيرا دربررسی مفصلی که بصورت گروهی دراين زمينه انجام داده بود اززبان فريد،‏ جوان مسلمان افري شمالی درپاريس،‏ نوشت:"مذهب من رابطه قلبی من با آفريدگار من است،‏اين خدا پرستی من خداپرستی پدران من نيست که ميبايد الزاما ازطريق قوانين وتشريفات معينی بگذرد.‏من خودم رامسلمان ميدانم،‏ ولی اين مسلمانی را فقط دردرون يک برداشت جهانی قبول دارم،‏ مثلانميتوانمبفهمم که خدائی که همه کائنات را ميگرداند و برای او اينهمه مسائل وجود دارد که بايد برآنها نظارت کند چرابايد اين را که من درگوشه قهوه خانه ای بنشينم و گيلاس آبجو خودم را بنوشم جسارتی به خودش تلقی کند؟تصور ميکنم که ناخودآگاه ايمان را جانشين شريعت کرده ام.‏ به اسلام فرهنگ خيلی وابسته ام،‏ ولی به اسلاممذهب بسيار کمتر.‏ اسلام من بيشتر يک اسلام فردی است که آنرا آزادانه پذيرفته ام،‏ نه آن نوع اسلامی کهپدرانم پيشاپيش برای من خواسته اند.‏ فکرنميکنم که بتوانم چنين اسلام پدرانم را به پسر آينده ام منتقل کنم".‏همين هفته نامه دريک گزارش بعدی که درژانويه 1998 ازفرستاده مخصوص خود به قم دريافت داشته بود،‏درهمين راستا نوشت:‏ ‏"درسرزمين بنيادگرائي،‏ مسجد ها بيش ازپيش خالی ميشوند و ايمان ها بيش ازپيشکاهش مييابند.‏ اسلام ايرانی که اکنون به شعار و مقنعه و نماز جماعت محدود شده است مانند صدفی خالیروزبروز از محتوای معنوی خود تهی تر و به يک سناريوی تکراری خسته کننده نزديکتر ميشود.‏ شمارهرروز بيشتری از ايرانيان که ازامر به معروفهای سنتی عمامه داران بستوه آمده اند،‏ با قيد اينکه هويتشانفاش نشود اعتراف ميکنند که نه تنها ازاسلام بلکه ازهرگونه انديشه مذهبی دورشده اند،‏ و کسانی از آنها نيزآشکارا خود را خداناشناس ميخوانند.‏ آيت اله حائری يزدي،‏ فرزند يکی از رهبران درجه اول پيشين جهانتشيع،‏ که ديپلمه ازچندين دانشگاه امريکائی و متخصص بررسی تطبيقی فلسفه غربی و فلسفه اسلامی است،‏درحاليکه دستش از پارکينسن و درعين حال ازخشم ميلرزيد،‏ به من گفت:‏ اين ديوانه هائی که حکومت بناماسلامند،‏ خودشان بزرگترين ويرانگران اسلام هستند،‏ زيرا نميفهمند که دنيای امروز دنيای قرون وسطینيست.‏ پسر سی ويک ساله يک آيت اله ديگر درهمين زمينه به من گفت آنچه انقلاب اسلامی ناميده شده،‏مذهب را ازمرزهای معنويت واخلاق بيرون کشيده است تا آنرا مستقيما روياروی مسائل روزمره يک جامعه ويک ملت قرار دهد.‏ درحال حاضر نه خود مسئولان برداشت روشنی ازاسلام دارند،‏ نه مردم چيزی ازآن سردرمی آورند.‏ واقعيت اين است که کمر بند اسکولاستيک اسلامی ترک برداشته است.‏:.................................................................................................................................وقتی که سخن ازرژيم حکومتی لائيک به ميان می آيد،‏ اين اصطلاح تقريبا درهمه دنيای مسلمان مرادف بالامذهبی يا مذهب بودن تلقی ميشود،‏ درصورتيکه مفهوم آن،‏ چنانکه در هر دائره المعارف و هرديکسيونریميتوان يافت،‏ به سادگی جدائی حکومت ازمذهب وبه عبارت ديگر عدم دخالت دين و سياست دراموريکديگراست.‏دريک حکومت لائيک دين رسمی دولتی وجود ندارد،‏ ولی افراد کشور درداشتن يا نداشتن مذهب يا پيروی ازهرمذهبی که داشته باشند آزادند و دولت همچنانکه حق تحميل يک مذهب خاص را برآنان ندارد،‏ حق جلوگيری ازمذهب رانيز،‏ آنچنانکه فی المثل دررژيمهای کموني قرن حاضر معمول بود،‏ ندارد.‏تاپايان قرن هجدهم تقريبا درهيچ کشوری رژيم لائيک بمفهوم امروزی آن وجود نداشت،‏ واين نحوه برداشت ازحکومت عملا بدنبال جنبش فلسفی و فکری آزادانديشی اروپای ‏"عصر فروغ برقرار شد،‏ که ديگر به کليسا"صفحه 6


یحتیعلیکا یحتتولدی ديگرمذهب فردااجازه نظارت برفعاليتهای مذهبی و مخالفت با پژوهشها و عملکردها ی جهان دانش را نداد،‏ وديگر ازهمه اينهابنام اعمال شيطانی ومتناقض با متون مذهبی ‏(که درطول قرون هزاران انديشمند و محقق و آزادانديش به اتهامآن به زندان يا شکنجه يا چوبه دار و يا درون شعله های آتش فرستاده شده بودند)"ممانعت شرعي"‏ به عملنيامد.‏دردوقرن اخير،‏ کشورهای مختلف جهان يکی پس ازديگری يا رسما ويا عملا اين نحوه حکومت را برای خودبرگزيده اند،‏ وازسال 1948 اصولا اين برداشت يکی ازاصول زيربنائی منشور جهانی حقوق بشر قرار گرفتهاست.‏ درحال حاضر درميان 188 کشورعضو سازمان ملل متحد تنها 17 کشور بصورت مذهبی اداره ميشوندکه بجز واتيکان همه آنها کشورهای اسلامی هستند.‏ درجهان مسيحيت و درجهان بودائی و برهمائی وشينتوئی يک حکومت مذهبی باقی نمانده است،‏ و اسرائيل نيز با آنکه امروزه عملا بدست خاخام هایافراطی خود اداره ميشود،‏ ازنظر قانون اساسی خويش يک دولت لائيک است.‏ با اينهمه شايد نيازی بدين تذکرنباشد که درسراسر جهان مسيحيت،‏ با بيش از دوميليارد نفر جمعيت،‏ همچنان کتاب مقدسمقدس بشمارمی آيد،‏ و همچنان قوانينی ازقبيل سنگسار،‏ قصاص،‏ برده داري،‏ تبعيضات جنسي،‏ حرام وحلال،‏ قرباني،‏ ازنظر مذهبی قوانينی تلقی ميشوند که توسط خود خداوند درکوه سينا به موسی ابلاغ شده اندوميبايد تا پايان جهان به اعتبار خود باقی باشند.‏ درامري مذهبی که خود را اورشليم روی زمين ميداندودرآن هريکشنبه ميليون ها نفر به کليسا ها ميروند و بيش ازدويست فرقه مختلف بنام مسيحيت فعاليتميکنند،‏ نه هيچکس خود را ملزم به اجرای اين قوانين لايتغيرالهی ميداند،‏ نه کليسا و سازمانهای متنفذمذهبی بخود اجازه تذکری را درهيچيک ازاين زمينه ها به مراجع اجرائی يا مقننه يا قضائی کشور ميدهند.‏وقتی هم که کليسا با تمام نيروی خود عليه کنترل مواليد به مبارزه برميخيزد،‏ درهمين کشور مذهبی زورش بهاين کار نميرسد.‏Bible کتاب":کشورهای شانزده گانه ای که درجهان امروز با مارک ‏"اسلامی اداره ميشوند همگی کشورهائی جهان سومیهستند که ازنظر نوع حکومت درشرائط يکسانی قرار ندارند هفت تای آنها رسما عنوان جمهوری اسلامیدارند ‏(ايران،‏ بنگلادش،‏ يمن،‏ پاکستان،‏ موريتاني،‏ کومورو ليبی )، افغانستان عنوان امارت اسلامی دارد وعربستان سعودی و عمان عنوان سلطان نشين اسلامي.‏ اندونزی رسما عنوان اسلامی ندارد ولی بموجب قانوناساسی آن همه افراد آن بايد پيرو يکی از سه آئين توحيدی باشند.‏ سودان،‏ امارات عربی متحده،‏ کويت،‏بحرين،‏ قطر نيز رسمااسلامی ناميده ميشوند،‏ ولی عملا بصورت مذهبی اداره ميشوند.‏ هيچيک ازاين کشورهانه از سطح آموزشی بالائی برخوردارند و نه از سطح علمی بالائي،‏ وغالبا بجز عوائد نفتی منبع درآمدیندارند.‏ هيچکدام نيز بصورت واقعا دموکراتيک اداره نميشوند.‏* * *بااينهمه،‏ مفهوم واقعيتهائی که به تفصيل ازآنها سخن رفت اين نيست که درجهان قرن بيست و يکمی و هزارهسومی ما عصر دين به پايان رسيده است،‏ تنها اين است که عصر برداشت کوته بينانه يا حسابگرانه سنتیازدين پايان رسيده و عصر تازه ای آغاز شده است که درآن انسان ميتواند خود را باخدا درارتباط بيند بی آنکهاين رابطه او الزاما از مجرای مذاهبی معين و نمايندگان تام الاختياری معين بگذرد.‏دراين تحول بنيادي،‏ که طبعا مانند هر تحول بنيادی ديگر نه ميتواند يکروزه صورت گيرد و نه ميتواند آسانصورت گيرد – و بااينهمه الزاما صورت خواهد گرفت که اين بار نه روياروی مذهب بلکه درکنار آنقرار گرفته است،‏ نميتواند خودش جايگزين مذهب شود،‏ زيرا که اين دواصولا قابل تعويض يا يکديگر نيستنديکی ازآنها واقعيتی رياضی است و ديگری گرايشی عاطفی.‏ يکی مادی است و ديگری معنوي،‏ وپيشرفتهایشگفت انگيز عصر ما درزمينه اولی نه تنها نياز روحی بشر را به دومی ازميان نبرده،‏ بلکه درست به علتهمين قدرت روزافزون عنصر مادی نياز به معنويت را افزونتر کرده است.‏ همچنانکه دردانشگاههای جهان مادو بخش علوم رياضی و انسانی درکنار يکديگرند ولی کاريکديگر را نميکنند،‏ درتمدن بشری ما نيز دوعنصرمادی و معنوی مکمل همديگرند ولی البدل همديگرنيستند.‏ شايد گرايش روزافزونی که درجوامع پيشرفته:– دانش،‏صفحه 7


یهایانیستیائتولدی ديگرمذهب فرداجهان امروز ما به بودائيسمباشد.‏– ولو درصورت سطحیآن– نشان داده ميشود بازتاب گويازهمين حقيقت"اين واقعيت ديگر رانيز ناديده نميتوان گرفت که درهمين جامعه پيشرفته امروز ما درعين حال گرايش نيرومندیبه بيخدائی atheism وجود داردکه به منطق خاص خود متکی است،‏ هرچند که مرزهای واقعی آنرا باآمارهای رسمی رژيمهائی چون رژيم های کموني ديروز و امروز مشخص نميتوان کرد،‏ زيرا که نه قانونمارکسيسم انقلابی ميتواند توده هارا قلبا ازکليسا يا معبد جداکند،‏ نه قانون ولايت فقيه انقلابی ميتواند آنهارا قلبابه مسجد بکشاند.‏.................................................................................................................................– مذهبی "اين برداشت بنيادي"‏ فلسفی که خدارا دربيرون ازکنيسه و کليسا و مسجد ميبايد جست،‏ وبا او جدااز خاخام و کشيش و مفتی ميبايد سخن گفت،‏ هرچند که عمدتا درجهان مسيحيت امروزی پديده ای ازقرونفروغ اروپا بشمار می آيد پيش ازاين عصر فروغ نيز چه دردنيای مسيحی و چه درجهانهای يهودی و مسلمانبرداشتی کاملا ناشناخته نبوده است،‏ واين سخن معروف ولتر خطاب به خداوند که:"‏ اگرمن مسيحی نيستم برایاين است که ترا بهتر دوست داشته باشم پيش ازولتر نيز از زبان آزاد انديشانی ديگرشنيده شده است که يکیازسرشناس ترين آنها اسپينوزا فيلسوف يهودی قرن هفدهم است.‏باروخ اسپينوزا (1677-1632)، بزرگترين فيلسوف يهودی و يکی ازمعروفترين فلاسفه جهان عرب،‏ ازنسليهودي بود که درپايان قرن پانزدهم پس ازسقوط غرناطه و تصرف آن توسط مسيحيان ازاين کشور راندهشده بودند.‏ مکتب فلسفی که به دست او بنياد گذاشته شد،‏ از همان دوران زندگيش بازتاب فراوانی دراروپایقرن هفدهم پيدا کرد و با عنوان اسپينوزيسم درتحولات فلسفی قرون بعد اروپا نيز تأثيری عميق بخشيد.‏برداشتهای فکری اسپينوزا درمورد مذهب يهودی که تاحد زيادی راهگشای نهضت آزاد انديشی اروپا ی قرنفروغ شد درقرنی که اودر آن ميزيست بکلی تازه و انقلابی بود،‏ بطوريکه بعدا پدر نقد علمی کتاب مقدسماجرای تکفير او توسط جامعه خاخاميهودی اروپا و متن نفرين نامه معروفی که دربيست و چهار سالگی وی عليه اوصادر شد درصفحات قبلنقل شده است.‏Biblewissenschaft) Fater‏)لقب der Kritischen دادند.‏اسپينوزا معتقد بود که نوشته های تورات نه وحی خداوند است و نه حتی نوشته های خود آن"‏ پيغمبراني"‏ کهاين کتابها به نام آنها نامگذاری شده اند.‏ هيچيک ازاين پيامبران مسلما پيامی ازجانب خدا دريافت نداشته اند وآنچه بيان کرده اند،‏ بازتاب انديشه های شخصی آنان بوده است.‏ بهترين دليل اين واقعيت خود کتاب مقدساست که پراز اغلاط وآشفتگی هااست،‏ و چون تدوين آن به دورانهای مختلف تعلق دارد از هيچگونه همگونیو تداومی برخوردار نيست،‏ زيرا ريشه مطلب آن صرفا ريشه ای انسانی است و نه آسمانی و آشفتگی آن بهطبيعت متغير يهوديان وابسته است.‏ بهمين دليل قوانين تورات نه تنها آگاهی بيشتری را برای پيروان خودبهمراه نمی آورند،‏ بلکه يوغ سنگين تری نيز برگردن آنان ميگذارند.‏ معجزات تورات هيچکدام اصالتیندارند،‏ زيرا اساسا معجزه با قوانين آفرينش جور نمی آيد،‏ گذشته ازآنکه خود تورات نيز نوشته موسی نيست.‏درمنطق اسپينوزا قوانين توراتی نميتوانند رهنمودی برای جهان بشری باشند،‏ زيرا اين قوانين برای يک قومخاص وضع شده اند،‏ درحاليکه جامعه انسانی نيازمند قانونی است که ازنظام فراگيری عالم هستی مايه گرفتهباشد.‏ کتاب طبيعت بازبان اعداد و اشکال رياضی تدوين شده است وقانون حاکم برآن عقل آدمی است که ازعقلکل جهان سيراب ميشود.‏ معرفت واقعی ازراه انديشه بدست می آيد که موهبتی الهی است و نهازراه ابتذال هائی که پيغمبران يهود نسبت داده اند.‏ اين معرفت به هرکسی اجازه ميدهد که با آزادی کامل بهتفکر بپردازدبی آنکه بدين تفکر و تعمق مهر کفر وارتداد زده شود،‏ زيرا مرتدان و کافران حقيقی آنهائیهستند که تعليماتشان بجای خداشناسی کينه و نفرت ببار می آورد و آدميان را ازحقيقت دور وبه عبوديتاست که وینزديک ميکند.‏ هسته مرکزی برداشتی که اسپينوزا ازدين دارد عشق به خداوندتورات را نفی ميکند،‏ زيرا که ازچنين عشقی درآن نشانی نمييابد.‏(Amor Dei)(Logos)صفحه 8


یهایائیائیائتولدی ديگرمذهب فرداهمه اين مسائل که درقرون هفدهم و هجدهم دراروپای مسيحی مطرح شدند،‏ درقرون اوليه اسلامی نيز ازجانببرخی ازانديشمندانی که ازمحيط فکری عصر خود بسيار جلوتر بودند،‏ به صورتهائی گاه پنهان و گاه آشکارامطرح شده بودند،‏ و به پاسخهائی کما بيش مشابه آنچه امروز بدين پرسشها داده ميشود رسيده بودند.‏ دراينپرسشها و پاسخها نقش اصلی را عمدتا متفکرانی ايرانی برعهده داشتند،‏ هرچند که آزادانديشانی چونابوالعلاء معری و ابونواس نيز بهمين راه رفتند.‏ اين نوع آوری انقلابی انديشمندان ايرانی امری طبيعی بود،‏زيرا که اينان ريشه درزيربنای مذهبی بسيار کهنی داشتند که متفکران جهان نوخاسته اسلامی فاقد آن بودند.‏فرهنگ مذهبی ايراني،‏ پيش ازاسلام آئينهائی چون زرتشتی و مهری و مانوی راشکل داده و به مناطقپهناوری دربيرون ازمرزها ی جغرافي خود نيز صادرکرده بود که هريک ازآنها تأثيری عميق چه درآئينغير توحيدی بودائی و برهمائی ويونانی و رومي،‏ وچه درمذاهب توحيدی يهودی و مسيحی و مسلمانبرجای گذاشته بودند.‏ ازنظر اصولی برداشتهای مذهبی اين آئينهای آري با برداشتهای جزمی هيچيک ازآئينهای سامي،‏ بخصوص يهودی و اسلامی قابل تطبيق نبود.‏ چنين تضاد بنيادی بناچار اصالت همه آن اصولماوراء الطبيعه راکه مذاهب توحيدی سامی برآنها پايه گذاری شده است برای اين متفکران آزادانديش دربرابرعلامت سئوال قرار ميداد ودر نهايت به نفی مسائلی ازقبيل پيامبری و وحی و معجزه ميشد.‏همچنانکه قرن فروغ جهان مسيحيت درمتفکرانی چون ولتر و کانت و لسينگ و هگل متبلور شد،‏ قرن پيشرس فروغ اسلامی نيز هشتصد سال پيش ازآن عمدتا درچهار انديشمند برجسته ايرانی ابن راوندي،‏سرخسي،‏ بلخی و به ويژه زکريای رازی تبلور يافت،‏ هرچند که بدين قرن و بدين عصيانگران محدود نماند،‏زيرا که دوقرن پس از آنان خيام نيز به همين راه رفت،‏ ودرطول قرون بعد جنبش پرشکوه عرفان ايرانیازهمين انديشه های مانوی مايه گرفت.‏ تفاوت اصولی که دراين مورد ميان اين متفکران با انديشمندان اروپائیقرن هجدهم وجود داشت اين بود که عصيان آنان،‏ به علت اينکه هنوز شرايط آموزشی و اجتماعی جامعه آمادهپذيرش افکار آنها نبود جنبه شخصی داشت،‏ درصورتيکه دراروپای قرن هيجدهم اين عصيان بصورت يکجنبش فکری دسته جمعی صورت گرفت،‏ و موفقيت آن نيز ازهمانجا آمد.‏:،ابن راوندي،‏ عالم الهيات فيلسوف و محقق اواخر قرن سوم هجری درتفسير معروف خود نوشت که هيچوقتنتوانسته است جواب قانع کننده ای درباره مسئله وجود خدا،‏ بدان صورتيکه درمذاهب توحيدی توصيف شدهاست،‏ بيايد.‏ مخالفان معتدلتر اوبدين اکتفا کردند که بگويند راوندی با موضوع نزول وحی مخالف بوده و عقيدهداشته است که وحی واقعی قدرت مميزه ای است که خداوند بصورتی يکسان به همه نوع بشرعطا کرده است،‏و به عمل تبعيض آميزی بصورت نزول وحی برای افرادی معين نه عادلانه و نه ضروری است.‏ وی وقوعمعجزاتی رانيز که همه پيامبران مدعی آن بوده اند يا پيروان آنان برايشان قائل شده اند بکلی منکر بود وآنراابداعی خيالبافانه و افسانه پردازانه ميدانست،‏ ودرعين حال عقيده داشت که اصل ايرانی دوگانگی خير وشرچه ازنظرحل مسائل اين جهانی وچه ازنظر مسائل ماوراء الطبيعه بمراتب واقع بينانه تر ازاصل توحيدیيهودی است.‏"– اسلامی (سرخسي،‏ دوست وهمدوره تحصيلی ابن راوندي،‏ که ساليان درازسرپرست ومعلم خليفه عباسی المعتضددردوران وليعهدی اوبود،‏ دراين مورد عقايدی کاملا مشابه راوندی داشت واونيز دررساله های متعدد خودموضوع پيغمبری ووحی و معجزه را برمبنای همان دلايلی که درمورد ابن راوندی گفته شد انکار ميکرد.‏ باهمهحق تربيتی که اوبرشاگردخود داشت،‏ وی پس ازرسيدن به مقام خلافت برای اينکه خودرا ازعقيده ناشی ازقيمومت اوآزاد کند اورا به زندان انداخت و سرخسی ده سال زندانی ماند و بعد هم به دستور خليفه کشته شد.‏درهمه مدت زندان او،‏ شاگردانش هرروزه درپای پنجره زندان گرد می آمدند تا دروس فلسفی و مذهبی اورابشنوند وياد داشت کنند،‏ وچندين رساله وی درهمين شرايط ديکته شد.‏احمد بن سهل بلخي،‏ انديشمند بزرگ قرن چهارم هجری که همزمان جوانتر اين دوبود،‏ يکی ازسرشناس ترينعلمای الهيات و درعين حال مورخ و جغرافيادان بزرگ عصر خود بشمار ميرفت و بخصوص بلاغت او درحدیبود که وی را يکی ازسه تن بلغای درجه اول زبان عربی دانستند وبدو"‏ جاحظ خراسان"‏ لقب دادند.‏ اثرجغرافي معروف او صوره الاقاليم يکی از عاليترين آثار نوع خود درجهان اسلامی شناخته شده است،‏ وحدود الفلسفه او يکی ازبهترين آثارفلسفي،‏ ولی جالبترين اثروی تفسيری است که برقرآن نوشته و درآن منابعصفحه 9


سي(‏یولیهایهایانتولدی ديگرمذهب فردا271200،واقعی بسياری از آنچه راکه درقرآن وحی منزل معرفی شده مشخص کرده است،‏ منجمله براساس مدارکروشن نشان داده است که اسامی مختلف خداوند درقرآن نه از منبع وحی بلکه از منابع سري آمده اند.‏ اينمحقق نيز يکی از انديشمندان چهارگانه ای بود که درقرن سوم وچهارم هجري،‏ نظرات آزادانديشانه آنان کفرآميز بشمار آمد وخودشان زنديق و مرتد شناخته شدند.‏بااينهمه شاخص ترين چهره اين ‏"قرن فروغ ‏"تاريخ اسلام که باهشت قرن فاصله پيشگام قرن فروغ جهانمسيحيت بود،‏ بزرگترين پزشک دنيای اسلامي،‏ زکريای رازي،‏ ملقب به جالينوس العرب است.‏مجموعه آثار رازی شامل تا کتاب ورساله در رشته های مختلف پزشکي،‏ رياضي،‏ شيمي،‏طبيعيات ماوراء الطبيعه،‏ الهيات،‏ منطق و فلسفه است که تنها به عنوان يکی ازآنها ميتوان از"الحاویدائره المعارف پزشکی سی هزار صفحه ای نام بردکه فقط برای ترجمه لاتينی آن دراروپای قرن سيزدهم بيستسال وقت صرف شد و نسخه منحصر بفردی از نخستين چاپ متن اين ترجمه درسال که اکنوندرکتابخانه بريشا نگاهداری ميشود ده کيلو گرم وزن دارد،‏ وچهارقرن تمام بهمراه ترجمه قانون ابن سينا کتابدرسی دانشگاههای اروپائی بود.‏"1486آنچه دراينجا اختصاصا مورد تذکر ما است رازی پزشک و شيميدان و کاشف الکل نيست،‏ بلکه رازیمتفکر و فيلسوفی است که ازاين ديدگاه درفلسفه اسلامی نقشی کاملا استثنائی دارد،‏ وشخصيت اودراين زمينهميتواند در آن واحد ترکيبی ازشخصيتهای اسپينوزا و ولترو هگل ونيجه و فرويد و اينشتاين بحساب آيد.‏)(دوکتاب کامل ازمجموعه هفده کتاب فلسفی رازی به نام های مخارق الانبياء درنفی پيمبران)‏ و حيل المتنبيين‏(فريبکاري پيامبرنمايان به شرح انديشه ها و برداشتهای فلسفی او درزمينه خدا ومذاهب و پيمبراناختصاص يافته است.‏ اصل اين هردو کتاب که درفهرست جامع ابوريحان بيرونی ازمجموعه تأليفات رازي،‏ازآنها به عنوان ‏"کفريات ‏"ياد شده ازبين رفته است،‏ ولی بخشهائی ازمطالب آنها درآثار نويسندگان ديگربخصوص درکتاب اعلام النبوه ابوحاتم رازی که خودش پيروآئين اسماعيلی بوده به منظور رد آنها نقل شدهاست.‏ مجموعه اين مطالب منقول درکتاب مختلف بصورت يازده مبحث مجزا درسالبا عنوان لاتينیدريک جلد مستقل توسط خاورشناس برجسته آلمانی1939Paul KrausAbu Mohamed Filii Zachariah Raghensis Opera Philosophica fragmentae:ره الفلسفيه،‏ بخشهائی ازآثارفلسفی ابومحمد بن زکريای رازی ‏)درقاهره به چاپ رسيده،‏ که خود ‏"پاولکراوس"‏ بعد آنها را در شرحی که درباره رازی دردائره المعارف اسلامIslam Encyclopedia of نوشتهخلاصه کرده است.‏وی نوشته های رازی را بی پروا ترين اظهار نظر يک فيلسوف و صاحبنظر تاريخ اسلام درباره ماوراء الطبيعهو مذاهب وپيامبران ومسائلی ازقبيل وحی و معجزه و رسالت ميشمارد و مينويسد که اصالت خاص اينانديشمند دراين است که هشت قرن پيش ازاروپای ولتر و هگل مخالفت قاطع خود را نه تنها با تعاليم قشریمذاهب،‏ بلکه اصولا با بافت فکری آنها ابراز داشت.‏ کراوس تزهای اصولی رازی رادراين راستا چنين خلاصهميکند که کليه افراد بشر با حقوقی يکسان و بصورتی مساوی بدنيا می آيند وخالق آنان حقانميتواند برایبرخی ازآنها امتيازی خاص برديگران قائل شود،‏ بدينجهت غير قابل تصور است که خدا کسانی از آنها را بهدلخواه خود برگزيندو آنانرا از جمع ديگران جدا کند و بدانان بصورتی تبعيض آميز رسالت پيغمبری دهد تاحقيقت های اورا ازطريق وحی دريافت دارند و آنرا به زور شمشير و ازراه جاری کردن سيل خون بهديگربندگان وی ابلاغ کنند،‏ درحاليکه برای اين خدا آسانتر است که همين حقايق را ازراه شعوری که خود اوبدين آفريدگان خويش داده است بدانان تفهيم کند،‏ و اگر جز اين باشد مفهوم آن اين است که يا خداعادل نيستو يا آنهائيکه ادعای رسالت اورا دارند بدو دروغ ميبندند.‏ازديدگاه رازی همه آنهائيکه ازآغاز تاريخ مدعی پيغمبری شده اند دربدترين احتمال فريبکاربوده اند ودربهترين احتمال تعادل روانی نداشته اند.‏ معجزات مورد ادعای آنان يا معجزاتی که توسط ديگران بداناننسبت داده شده اند مطلقا بی اساساند،‏ زيرا قوانين جاودانی حاکم برآفرينش نميتواند تنها بخاطراثبات حقانيتفلان کس ازنظرغيرقابل تغيير خود خارج شوند درباره تنوع مذاهب نيز رازی شديدا نظر انتقادی دارد،‏ زيراصفحه 10


یقتیاپیهاتولدی ديگرمذهب فردامعتقد است که اين تنوع متناقض حقيقت واحدی است که اين مذاهب خود را نماينده آن ميدانند،‏ واگر واقعاازچنين حقي نشان داشتند ديگر دليلی نداشت که به دنبال يک مذهب مذهب ديگری به ميدان بيايد که بامذهب قبلی کلا جزئا تفاوت داشته باشد.‏ ازنظر او اگر مردمان بدنبال پيامبران ميروند بطورآگاهانه يا ناخودآگاهبرای اين است که اززير بار مسئوليت شخصی شانه خالی کنند.‏ رازی هيچ دليل قابل قبولی نمی بيند که يکملت معين ‏(ملت عرب)اين رسالت را بنام خداوند خود قائل شده باشد که ملتهای ديگری راکه معلوم نيست چراازدريافت وحی محروم مانده اند بازور شمشير به بهشت هدايت کند.‏ ازنظر اومذاهب دردرجه اول عاملجنگهائی هستند که بشريت را باره و بارها به خاک و خون کشيده اند،‏ واضافه برآن باهرگونه تفکر آزاد و هرپژوهشی علمی که با اسطوره های خود آنها مطابق نباشد دشمنی دارند،‏ زيرا بجای انديشه و تشخيصعبوديت وتسليم ميطلبند.‏ رازی هيچيک ازکتبی را که آسمانی دانسته شده اند معتبر نميداند و معتقد است کهخداوند بجای اينکه هرچند يکبار کتابی را به زبان خاصی برای قوم معينی بفرستد،‏ ميتواند آدميان را ازراهانديشه و ادراک آنان به راه مورد نظر خويش هدايت کند بی آنکه گروهی ازآنها رابرای اينکار مأمور کشتنگروهی ديگر کرده باشد.‏ وقتيکه يک داعی اسماعيلی ازاو ميپرسد که آيا يک فيلسوف ميتواند پيرو مذهبیباشد که ازراه وحی بدو رسيده است،‏ جواب ميدهد"‏ چطور کسی که خودرا فيلسوف ميداند و بنا براين ادعایاستدلال و منطق ميکند،‏ ميتواند اين مجموعه های ضد ونقيض را که به نام وحی بدوعرضه شده اند باور کندبی آنکه حتی حق ترديدی رادرباره آنها داشته باشد؟"‏ بااينهمه،‏ رازی به درک واقعی خداوند وقوانين اوازطريق دانش وفلسفه عميقا اعتقاد دارد و معتقد است که علم دربسيار موارد بهتر از مذهب ميتواند راهگشایحقيقت الهی باشد.‏ پاول کراوس درپايان نقد خود منويسد:"‏ مکتب فکری رازی بی ترديد در برگيرنده حادترينجدل فلسفی است که درقرون وسطی عليه مذهب صورت گرفته است.‏ بخشی ازضوابط اين مکتب احتمالاازانديشه های مانويان و بخشی ديگرازضوابط فلسفی يونان کهن الهام گرفته اند،‏ ولی بيش ازهرچيز انديشهو استدلال مستقل و نيرومند خود رازی است که بدين برداشت پيشگامانه شکل داده است.")"""لازم به يادآوری است که رازی درزندگی حرفه ای خود يکی ازنوعدوست ترين پزشکان عصرخويش بود،‏ درحدی که درعين آنکه جالينوس العرب ناميده ميشد طبيب الفقرا نيز لقب گرفته بود،‏ زيرا همواره تنگدستان رابه رايگان ميپذيرفت و غالبا هزينه درمان آنانرا نيز ازکيسه خود ميپرداخت،‏ درصورتيکه دعوتهای پي راکهاز جانب امرای مختلف عصر ازاو به عنوان بزرگترين پزشک جهان اسلام ميشد رد ميکرد.‏ ازبيعدالتياجتماعی چنان زنج ميبرد که وقتی که درپايان عمر کورشد و بدو پيشنهاد کردند که به روش ابداعی خود اوويرا مورد عمل جراحی قرار دهند گفت که ترجيح کور بماند و دوباره چشم به زشتی هائی که عمری شاهد آنبوده است نگشايد.‏.................................................................................................................................درست هزار سال بعد اززکريای رازي،‏ تقريبا تمام انديشه ها و برداشتهای اورا درباره خدا،‏ ماوراء الطبيعه،‏مذاهب،‏ پيمبران،‏ وحی و معجزه،‏ باشباهتی شگفت انگيز اززبان يکی ازبزرگترين نوابغ عصرما،‏ آلبرتاينشتاين ميتوان شنيد،‏ و اتفاقا توصيفی هم که موريس مترلينک ازاينشتاين بصورت"‏ مردی که مغز اووالاترين جايگاه انديشه بشری عصرمااست"‏ ميکند مشابه وصف جرج سارتن اززکريای رازی در"تاريخ علم"‏اواست که درآن وی يک دوران کامل از تاريخ علمی جهان را"عصر رازي"‏ بعنوان شاخص ترين انديشمندعصر،‏ ناميده است.‏کلود آلگروزير کنونی آموزش و پرورش فرانسه که شخصا فيزيکدان سرشناسی است،‏ درتازه ترين کتابخودش بنام خدا دربرابر دانش که قبلا نيز چند بار دراين کتاب ازآن سخن رفته است)،‏ درارتباط باديدگاههای مذهبی و ماوراء الطبيعه اينشتاين مينويسد:‏اينشتاين خودش يهودی است،‏ ولی آئين يهودی را بطورکامل نفی ميکندوخدای تورات راخدائی سنگدل،‏حقير،‏ کينه توزو انتقامجو مينامد که شايسته هيچ احترامی نيست.‏ کارگردانان همه مذاهب را به شدت موردحمله قرار ميدهد و تعصبات فکری آنان را باهمين قاطعيت محکوم ميکند،‏ و بعد ازآنکه درهيچيک ازاينمواردجای ترديدی باقی نميگذارد،‏ تأکيد ميکند که به خداعميقا اعتقاد دارد،‏ وازآن بالاتر،‏ اصولا برایهرپژوهش علمی زيربنائی مذهبی قائل است،‏ زيراکه يک انديشه واقعی علمی نميتواند ازيک ديد کائناتی جداصفحه 11


یعنیانیابیولیفایعنیابیابیابیعنتولدی ديگرمذهب فرداباشد.‏ تلاش جهان دانش را برای کشف قوانين حاکم برکائنات،‏ قبول ضمنی اين واقعيت ميداند که اين کائناتتابع نظم مشخص است و بنابراين آفريننده ای برای اين نظم وجود دارد.‏ و ميپرسد آيا کوشش برایشناسائی قوانين ساده ولی ناشناخته ای که پيچيدگی ظاهری جهان آفرينش برآنها تکيه دارد خود نمايانگرتلاشی عرفانی نيست که آدمی را با آفريننده خود پيوند ميدهد؟"‏:درارزي ارتباط فرضی خدا با مذاهب،‏ اينشتاين دراثرمعروف خود"جهان،‏ آنطورکه من ميبينم"،‏ مينويسد:"‏کسی که واقعا درک کرده باشد که سراسر کائنات برپايه قانون علت و معلول درگردش است و بروز کمتريناختلالی دراين نظم ساختار همه جهان آفرينش رابرهم ميريزد،‏ مطلقا نميتواند افسانه ای بنام معجزه را بپذيرد،‏ي نميتواند دراين دستگاه مافوق بزرگ جائی برای خدا يا برای مذهبی بيابد که نظم موجود را به دلخواهخود وبا انگيزه هائی خاص تغيير دهد،‏ وبرپايه پاداش يا کيفر کارهای آدميان قوانين کائناتی رادرجهاتی معينبه انحراف درآورد،‏ همانطور که انسانها نميتوانند ازقبول مسئوليت خودبا اين توجيه که آلتهائی دردستخداي فرضی بيش نيستند سرباز زنند،‏ و خودرا شيئی بيروحی تلقی کنند که مسئول کرده های خويشنيست".‏درجای ديگر ازهمين کتاب،‏ وی درباره درک سنتی جوامع بشری ازمفهوم خدا مينويسد:‏‏"معتقدات ساده لوحانه توده ها همواره خداراموجود غول آسائی تصور کرده است که بايد هم ازاوترسيد وهمدر صدد جلب رضايت و عطوفتش بود،‏ ودرهردوحال بايد بااوروابط دوجانبه برقرار کرد تا ازروياروئی باویاحتراز شده باشد.‏ جهان دانش براساس قانون علت و معلول همين خدا را درواقعيت نظم بينهايت بزرگودر عين حال هماهنگی ميجويد که برمبنای آن ميتوان آينده را بهمانصورتی ردي کردکه گذشته را،‏ وقوانينتغيير ناپذير آفرينش را جلوه گاه قدرت موزون و بی تبعيضی درچنان ابعادی ديد که انديشه بشري،‏ درهرحدیازتنوع و دوربيني،‏ دربرابر آن حتی ذره ناپيدائی بحساب نمی آيد."‏تحليل اينشتاين ازمذاهب براين اصل کلی متکی است که هرمذهبی دردرجه اول ازترس از جهان ناشناخته مايهميگيرد،‏ ومينويسد که:‏ " درتاريخ تمدن بشري،‏ اين ترس بطورمنظم توسط طبقه ای دامن زده شده و موردبهره برداری قرارگرفته است که روحانيت نام دارد وبراين اساس سازمان داده شده است که خود را رابطانسانها با قدرتهائی رعب انگيز قلمداد کند تاسلطه جوئی خويش راازاين راه تثبيت کرده باشد.‏ درجريان عملگاه زمامداران،‏ خواه بصورت پادشاه و خواه طبقات ممتاز،‏ درراه حفظ قدرت سياسی يا دفاع ازمنافع وامتيازات مادی خود مستقيما اي اين نقش مذهبی رابعهده گرفته اند وگاه نيز ميان آنان و طبقات روحانیدراين راه ائتلاف نزديکی برقرار شده است که ازاشتراک منافع اين دودرامراستيلاجوئی اقليتی ممتاز براکثريتیمطيع و استثمار اين اکثريت توسط اين اقليت سرچشمه ميگيرد".‏ وازاين ارزي نتيجه ميگيرد که:‏ کاراساسیهمه تشکيلات مذهبي،‏ اعم از کنيسه وکليسا و مسجد،‏ درهرمقطع زمانی ومکاني،‏ مبارزه با دانش وسرکوبیآزادانديشان به اتهام انحراف از قوانين مقدس مذهبی بوده است،‏ زيرا تثبيت حاکميت آنان مستلزم اين بودهاست که پيروان مذاهب همواره صغيرانی باقی بمانند که حق واجازه سئوالی را درباره اصالت بيچون و چرایآنچه به نام واقعيتهای آسمانی بديشان عرضه ميشود نداشته باشند.‏ اگر آئين يهودی را از پيغمبران بزرگوکوچک آن جداکنند،‏ واگر مسيحيت و اسلام راازپيرايه های سنتی خود بپيرايند وبه ويژه اگر آنهارا ازسلطهروحانيت هائی که درطول قرون بدانان تحميل شده اند خلاصی بخشند،‏ دستي توده ها ی عظيم يهودی ومسيحی ومسلمان به زيربنائی مشترک ي به توحيدی واقعي،‏ و نه آن توحيد های کاذبی که بدانان ارائه کردهاند،‏ امکان پذير خواهد بود.‏نتيجه گيری نهائی اينشتاين ازهمه اينها اين است که خدارا ازراه مذاهب نميتوان شناخت،‏ بلکه ازراه آموزشودانش ميتوان شناخت،‏ و فتوای اونيز دراين مورد اين است که آينده هرکشور،‏ هرجامعه،‏ هرخانواده،‏هرفرد،‏ ودرنهايت آينده جامعه بشری درگروافسانه ها و اسطوره های اجدادی نيست،‏ درگرو درجه بينش يدرجه آموزش او است".‏":* **صفحه 12


یپایهایهایقتیجایابیائتولدی ديگرمذهب فردا:"همچنانکه درروزگاری کهن آئين های اساطيری خودرا به آئينهای نوخاسته توحيدی سپردند،‏ درجهانکنونی ما خوداين آئينهای توحيدی درجريان آنند که جای اعتبار متزلزل شده خويش را به برداشت واقع بينانهتری از مذهب و ازانديشه مذهبی بسپارند که اين بار نه دراسطوره های ساخته و پرداخته شيوخ و کاهنانکهن،‏ بلکه در دانش و بينش پيشرفته جهان پايان هزاره دوم ريشه دارد.‏ وشمار پيوسته بيشتری ازپرورشيافتگان اين جهان نو ديگر به خلل ناپذيری بيچون و چرای آنچه کساني،‏ درطول قرون،‏ باادعای کليد داریحقيقت مطلق به پدرانشان عرضه کرده بودند اعتقاد ندارند،‏ بدين دليل روشن که تقريبا همه اين حقيقتهای‏"آسماني"درروياروئی با واقعيتهای زمينی جهان دانش يکی پس ازديگری ازاعتبار افتاده اند.‏بااينهمه اين بدين معنی نيست که تمدن جهان کنونی ازدين بريده باشد يادرجريان چنين جدائی باشد.‏ راست استکه هم اکنون بسياری ازمردم جهان به بی خدائي"‏ atheism گرائيده اند،‏ ولی اکثريت بسيار بزرگتریهمچنان به گرايش عاطفی خويش نسبت به حقي فراسوی جهان مادی و واقعيتهای رياضی آن پايبند ماندهاند.‏ آنچه گزيدگان اين اکثريت واقعا ميطلبند بيخدائی نيست،‏ شناخت اصيلتری ازخدا وپيوند معنوی تریبااواست که الزاما ازمجرای مذاهبی معين و تشريفات و مقرراتی پيش ساخته نميگذارد.‏ زبان حال واقعی ايناناين گفته دلنشين سخنوری پارسی است کهرهیجز مسجد و ميخانه ميجويم،‏ که ميبينمگروهی خود پرست اينجا و جمعیبت پرست آنجا!‏اين واقعيت تاريخی ديرينه را در عين حال ناديده نميتوان گرفت که هيچ سنت ريشه گرفته کهن را يکروزه ترکنميتوان گفت.‏ سالها پيش ازاين سعدی جهان ديده ما گفته بود.‏سعدی،‏به روزگاراندل در نشسته مهریبيرون نميتوان کرد ،الا به روزگاران!‏ودرقرن گذشته،‏صاحبنظری ازجهان غرب درهمين ارزينوشت:‏‏"درنهاد هرانسان بالغ و عاقل جهان امروزما،‏ حتی دربهترين شرايط فکری وآموزشي،‏ غالبا دوشخصيتمتفاوت نهفته است:‏ يکی انسان مدرن،‏ آنچنانکه تحصيلات و مطالعات او همراه با محيط اخلاقی و اجتماعیوی آنرا ساخته اند،‏ ديگری انسانی کهن که خمير مايه عاطفی او درکارگاه نفوذهای اجدادی شکل گرفته و برضمير ناخودآگاهش عميقا نقش انديشه ها واعتقادات گذشته ای دراز زده شده است.‏ درنزد بسياری ازمادرلحظات انتخاب نهائی همين ضمی ناخودآگاه است که عليرغم همه واقعيتهای پذيرفته شده،‏ واکنش هایاجدادی را بصورتی ظاهرا نو به ميان می آورد وانديشه های ميراثی آنانرا کلمه به کلمه به ما ديکته ميکند،‏ولو اينکه اين بار بدانها رنگ آزاداندشی زده شده باشد"(‏ گوستاو لوبون:‏ تمدن اعراب).‏بااينهمه،‏ وبرمبنای همين واقع نگري،‏ ترديد نميتوان کردکه درشرايط نوين دانش و بينش بشری وبا جابجائیالزامی نسلها،‏ گرايش نوجوئی و به اصطلاح رايج امروزی پاکسازی مذهبی درجهان قرن بيست و يکم بطورمنظم بيشتر و پای بندي ناخودآگاه سنتی بصورت اجتناب ناپذير کمتر خواهند شد،‏ هرچند که درمسير چنينتحولی طبعا همه کشورها و ملتهای جهان ما نميتواند مواضعی يکسان داشته باشند:‏ بخشی ازآنان که درسطحبالاتری ازپيشرفتهای آموزشی و اجتماعی و اقتصادی قرار دارند – و درحال حاضر قسمت بزرگی ازجهانمسيحيت و کشورهای مترقی ديگر چون ژاپن دراين طبقه اند – هم گرايش و هم آمادگی بيشتری برای نويننوانديشی دارند.‏ بنيادگرائی ها و افراط گري مذهبي،‏ بخصوص درصورت پرخاشجويانه آنها،‏ ديگر عملاجائی دراين جهان ندارد،‏ کسی درآنها ازبابت نوع مذهبی که دارد يا ازبابت کمی و زيادی ايمان خود و يا درجهبندی خود به اجرای فرائض و مستحبات مذهبی مورد بازخواست قرار نميگيرد،‏ هرکس نيز ميتواند آشکارااعلام بيدينی کند يا آزادانه مذهب خويش را تغيير دهد.‏ البته هنوز مواردی چونروياروئي،کاتوليکهاوپروتستانهای ايرلند شمالی يا سربهای ارتدکس و مسلمانان بوسني راميتوان يافت کهنشان از خشونتهای مذهبی دارد،‏ ولی همه ميدانند که اين روياروئيها بسيار بيش ازجنبه مذهبی ريشه سياسیصفحه 13


یائیهایانیهایپایحتیائیابیهایستیهایعنتولدی ديگرمذهب فرداوملی دارند.‏ بخش ديگری ازهمين جامعه بشری که عمدتا از کشورهای بودائی – سومين مذهب بزرگ جهانحاضر-‏ تشکيل ميشود،‏ هرچند که غالبا نسبت به جهان غرب درسطح پائين تری ازپيشرفتگی قرار دارد،‏ ازنظرساختار فلسفی آئين خود اصولا گرايشی به خشونت و پرخاشگری مذهبی ندارد.‏ بخش سومی ازاين جوامعجهاني،‏ ‏"آنميست"‏ افريقائی و استرالي و بوميان جزائر اقيانوس آرام و نظاير آنهايند که اصولا ديدگاهیمذهبی به مفهوم سنتی آن ندارند،‏ وازبنياد گرائيها و پرخاشجوئی مذهبی نيز بدورند.‏درمقابل همه اينها،‏ بخشی چهارمين ازجهان مذهبی وجود دارد که همچنان درآشتی ناپذيری سنتی وتعصبها وبنيادگرائي غالبا جشونت آميز باقی مانده است،‏ هرچند که ريشه واقعی اين همه را درنابساماني اجتماعیو سياسی و به ويژه اقتصادی آن بايد جست.‏ تقريبا همه اعضای اين بخش ازجهان را کشورهای اسلامیتشکيل ميدهند.‏ همه اين کشورهای پنجاه گانه اسلامی کشورهائی جهان سومی هستند،‏ باسطح علمی وآموزشی پائين تراز جهان غرب وبا اقتصادهائی نابسامان،‏ جزدرمواردی که مصنوعا با درآمدهای نفتی مربوطميشود.‏ هيچيک ازاين کشورها،‏ باآنکه درقانونهای اساسی تقريبا همه آنها بردمکراسی تأکيد نهاده شده استبصورت واقعا دمکراتيک اداره نميشوند و درهيچکدام نيز حتی درترکيه لائيک آزادی مذهبی بمفهوم اصيل آنوجود ندارد.‏ بهمين جهت دريچه اطمينانی که درجهان مسيحيت با واقع بينی توسط خود کليسا گشوده شده استدراين جهان اسلامی همچنان بسته مانده است،‏ و چنين مجتمع متحجری را الزاما خطری انفجاری فراگير تهديدميکند.‏ اگر من اختصاصا براين واقعيت تکيه ميگذارم،‏ بدين جهت است که عقيده دارم ايران،‏ بابهره گيریازميراث فرهنگی سرشارخويش،‏ هم ميتواند و هم ميبايد نقش ممتازی رادربرداشت جهانی دنيای فردا ازانديشه مذهبی وازمعنويت ايفاکند.‏ايران ما درطول سه هزار سال همواره يک کانون پويای نوآوری مذهبی بوده است.‏ اگر دراين مدت جهانپيغمبر خيز سامی آئينهای سه گانه يهودی و مسيحی و اسلام راپديد آورده،‏ ايران نيز به تنهائی زادگاه سه آئينآري مهری و زرتشتی و مانوی بوده است که هيچکدام ازآنها اصالتی کمترازآئينهای سامی نداشته اند.‏وسرانجام اين مذهب سامی دوام بيشتری يافتند بخاطر اين بود که قدرتهای نظامی نيرومند تری ازجانب آنهابکار گرفته شد،‏ نه اينکه معنويت والاتری عرضه شده باشد.‏ صاحبنظری ازهمين جهان غرب،‏ دريکی ازتازهترين پژوهشهائی که دراين زمينه به چاپ رسيده،‏ درارزي اين واقعيت مينويسد:‏ " تاريخ مذاهب بما آموختهاست که تنها خداي برجا ميمانند که قدرت نظامی بيشتری را پشتوانه خود داشته باشند.‏ خدائی کهدرکتابهای مقدس خدای محرومان ومستضعفان اعلام شده بود دردرازای قرون عملا درجبهه زورمندان يسلاطين و خلفا و پاپها و استعمارگران جای گرفت و خدايان ديگروقتی دربرابر آنها ميدان خالی کردند کهباشمشيرهای برنده تری روبرو شدند.‏ آئين بيخدای بودا،‏ وقتيکه شمشير آشوکا ازپشت سرش برداشته شدزادگاه هندی خود را ترک گفت ودر سرزمينهائی ديگر مسکن گزيد که نيروهائی نظامی دراختيارش گذاشتند.‏تاريخ خدايان توحيدی درعمل تاريخ امپرياليسم مذهبی است وهرسيستم امپريالي الزاما بردوپايهشمشيروپول تکيه دارد(مساديه:‏ تاريخ عمومی خدا).‏اين سخن ارنست رنان قبلا نقل شد که اگرمسيحيت درآغاز کار خود به بيماری فلج مبتلا شده بود،‏ امروز آئينميترا درجای آن آئين برترجهان بود.‏ اين گفته هگل نيز گفته شناخته شده ای است که آئين زرتشتی دربرابرشمشير عرب خورد ونه دربرابر اسلام.‏ شايد نيازی بدين تذکر نباشد که درسرکوبی آئين مانوی نيزهردوشمشير مسيحی و مسامان متفقا بکار افتادند.‏Vorlesungen uber die Philosophie der )":(درآغاز قرن گذشته،‏ هگل دراثر معروف خوددرسهائی درباره فلسفه مذهب دراين باره نوشت آئين زرتشتی ايران نخستين آئينی بود کهبعدی درجهانی داشت،‏ زيرا خواست خدای آن،‏ اهورامزدا،‏ اين بود که فروغ هر چه دورترو بيشتر گسترشيابد.‏ درآئين کهن ايرانی هر اصل اخلاقی نتيجه منطقی قانون تکامل براساس پيکار دائمی خير و شر وروشنائی با تاريکی است،‏ و درچنين روياروئی آدمی بجای اينکه مانند ديگر مذاهب مواظب باشد اصول اخلاقیرا بصورت اوامری آسمانی بی چون و چرا بپذيردو خودش حق دخالتی درآنها نداشته باشد،‏ خود درقلمروانديشه و تشخيص خويش نقشی تعيين کننده دارد،‏ و گوئی مقام والائی دربرابر آفريدگار خود پيدا کره است".‏Religionصفحه 14


یابیهایهایابتولدی ديگرمذهب فردا()درنيمه دوم همان قرن،‏ کنت دو گوبينو درPerses Histoire des ‏(تاريخ ايرانيان خود درارزيديگری درهمين زمينه نوشت:"‏ زرتشت سراسر جهان را ميدان نبرد روشنائي،‏ زندگي،‏ راستي،‏ آبادانیوتندرستی ازيکسو،‏ و تاريکي،‏ مرگ،‏ دروغ،‏ ويرانی وبيماری ازسوی ديگر ميشمارد،‏ ودرپندار اوتاهنگاميکه اين نبرد با پيروزی نهائی اهورامزدا براهريمن به پايان نرسيده است همه آدميان دراين پيکارسهيمند و وظيفه دارند که آگاهانه درجبهه خير عليه شر اهورامزدا را ياری دهند.‏ دربرداشت زرتشت آدمیدرگزينش خوب و بد مختار است،‏ ودراين راستا مقامی چنان ارجمند دارد که نيکی گفتار و پندار وکردارشبرای پيروزی روشنی بر ظلمت ضرورتی بنيادی پيدا ميکند.‏ برخلاف مذاهب سامی که بدن را خوارودنيارابيمقدار ميدانند درآئين ايرانی هرفردی اين رسالت رابرعهده دارد که نيرومند و کوشا و سازنده وآفريننده باشد.‏ وقتيکه اين آموزشها را درنظر ميگيريم،‏ خوب احساس ميکنيم که هرچند خداي Bible قطعاخدای بزرگی است،‏ ولی ملتBible درمقايسه باملتی که چنين اصول و تعاليمی دارد ملت کوچکی است،‏ زيرااين اصول باآن دروغها وفريبکاريها وخودخواهی ها و کوته نظري درون خيمه ها ی شيوخ که تورات بهتفصيل برای ماحکايت ميکند وجه اشتراکی ندارند."‏درارزي بازهم جالب ديگری درهمين زمينه،‏ کرگلينگر استاد سرشناس تاريخ مذاهب درکتاب معروف خودبررسيهائی درباره پيدايش و کسترش زندگی مذهبي)‏ دربرداشت ايدئولژيک آئين زرتشتي،‏ فردانسانی وجود مجزائی نيست که تنها به رستگاری خودش بينديشد،‏ بااين منطق که اگر فرائض مذهبی خويش رابطور کامل انجام دهد شايسته آن بهشتی شود که بدون دخالت او ساخته شده است،‏ بلکه او همکار الزامیپروردگار خود درطريق هدايت جهان درمسير روشنائی است وازچنين ديدگاهی حکم سرباز يا کارگری رادارد کهدرراه تحقيق يک طرح بسيار بزرگ کارميکند،‏ نه تنها برای زندگی شخصی خودش،‏ بلکه برای همه جهانآفرينش ودرپيکاری همه جانبه برای پيروزی نهائی فروغ برتاريکی و زندگی برمرگ.‏ باچنين برداشتی بنيادي،‏برای نخستين بار در تاريخ مذاهب جهان اصولی مطرح ميشود که درهيچ آئين ديگر سابقه ندارد."‏مينويسد:‏ "و بازهم يک محقق نامی تاريخ ايران،‏ آرتورکريستن سن،‏ درکتاب"‏ نخستين شهريار درتاريخ افسانه ایايرانياندراين باره منويسد:‏ ‏"تفکيک آشکار دودنيای فروغ و ظلمت،‏ و رابطهنزديک آدمی با ساختار کائنات نقشی که خود اودراين روياروئيايفا ميکند از ويژگي بنيادی آئين مزدائیايران است که وارد ديگر آئين های آسيای مقدم شده است".‏Les types du premier Homme et du premier Roi dans l’histoire ”legendaire des <strong>Iran</strong>ienesاين آزادی تشخيص وآزادی انتخاب تقريبا درسراسرسرودهای معروف زرتشت(‏ گاتاها)‏ منعکس است:"‏ سخنهارا بشنويد وبا انديشه روشن درآنها بنگريد وراهی را که بايد درپيش گيريد برای خود برگزينيد.‏ ازآن دومينوی همزادی که درآغاز آفرينش درانديشه و انگارپديدارشدند،‏ يکی نيکی را مينماياند ديگری بدی را،‏وميان اين دو دانا راستی را برميگزيند ونادان دروغ را سرود سی ام،‏ بندهای دوم و سوم)؛ ای مزدا،‏هنگاميکه برای ما تن و خرد آفريدی وبه تن ما جان دادی و توانايی گفتار و کردار،‏ ازماخواستی که راهخويش را آزادانه برگزينيم و بدلخواه خود به راستی يا به گژی رويم"(سرود سی ويکم،‏ بند يازدهم)،‏ خودزرتشت نيز مدعی شناخت حقيقت ازراه وحی نميشود،‏ بلکه آنرا زاده انديشه و ادراک خويش ميشناسد:‏ ‏"ایمزدا،‏ هنگاميکه ترا با نيروی انديشه ام شناختم،‏ دريافتم که توسرآغاز و سرانجام هستی و آن سرچشمهانديشه نيکی که به آدميان آزادی گزينش داده ای تا راه راستين خويش را برگزينند"(‏ سرود سی ويکم،‏بندهاي‎8‎و‎9‎‏).‏ کسی که راه فروغ را دراين انتخاب برميگزيند،‏ از آن پس دوست و ياور اهورامزدا است و نهبنده بی اختيار وسربه فرمان او.‏ اين ويژگی دربند ديگری از همين سرود منعکس شده است:‏ " اهورامزدا باخداوندی وسروری خود،‏ رسائی وجاودانگی وراستی و شهرياری وپاک منشی را به آن کس ارزانی ميدارد کهدرانديشه و درکردار دوست اوباشد.‏ ياور ارجمند اهورا کسی است که گفتار و کردارش نشان ازراستی ونکوئیدهد"(‏ سرود سی ويکم،‏ بندهای")"21 و .( 22اين انديشه تفکيک بنيادینيزمنعکس شده است.‏خير وشر وآزادیآدمیازآنها،‏ يکی درگزينشدرآئين ديگرايراني،‏ مانويت،‏صفحه 15


یحتی شيابیاپیابیولیانیقایائیهاتولدی ديگرمذهب فردامانويان بامنطق"‏ جبری"‏ دوآئين توحيدی يهودی ومسيحی مخالف بودند،‏ زيرا معتقد بودند که اگر چنين باشدخدای واحد حق کيفرخطاکارانی راکه خود مسئول گمراهی آنان بوده است ندارد واصولا تصور خدائی يگانه کهخيروشرهردومخلوق او و ناشی ازمشيت اوباشند نامعقول است.‏ قانونگزاری نيز،‏ درآئين مانی وظيفه خودآدميان بود و بهمين جهت،‏ چنانکه دو محقق برجسته قرون چهارم و پنجم هجري،‏ بغدادی دراصول الدين ومعتزلی درتثبيت دلائل النبوه خود تذکر داده اند مانويان پيمبران بنی اسرائيل را که مدعی آوردن قوانين الهیبودند فرستادگان اهريمن ميخواندند.‏انديشه مذهبی وفلسفی مانی بخصوص پس ازمرگ خود او،‏ همانند آنچه درمورد عيسی اتفاق افتاده بود،‏ بهخارج ازمرزهای ايران رفت وازچين تا اسپانيا،‏ درآسيا و افري شمالی واروپای مسيحی گسترش يافت وبعداخميرمايه نهضت بزرگ معتزله دردنيای اسلامی و جنبشهای بوگوميل وکاتار دراروپای مسيحی و نقشبنيادی آنها درهردو مورد شد،‏ که يک دانشمند سرشناس قرن خود ما،‏ آنرا،‏ تاآنجاکه به حماسه کاتاردراروپای قرون وسطی مربوط ميشود"طنين يکی ازپرشکوه ترين پيامهای مذهبی ايران درتاريخ جهانناميده است(‏ شارل هانری پوئش درکتاب روح ايران".(همين انديشه های مانوي،‏ بعدا سنگ زيربنائی مکتب عرفان ايرانی شد که اساس فکری آن رابطه دوستانه وعاشقانه انسان با پروردگار بود.‏ لوئی ماسينيون متخصص سرشناس عرفان اسلامی ومولف اثر تحقيقیبسيار ارزشمندی درباره حلاج،‏ درارزي اين واقعيت مينويسد:‏‏"برخلاف اعراب وديگر اقوام سامی که رابطه آنها با خداوند همواره يکنوع احترام آميخته باترس و نگرانیبوده است،‏ عرفای ايرانی رابطه ای رابراساس عشق ومحبت با پروردگار خود پی ريزی کرده اند،‏ وبا اوباچنان صفا وصميميتی سخن گفته اند که درقرآن نيامده،‏ برای نخستين بارحلاج دربيان رابطه خالق و مخلوقبکاربرده است".‏پژوهشگر سرشناس ديگرعرفان اسلامی،‏ الکسندرگيب،‏ در"بررسيهائی درتمدن اسلامی"‏ درهمين بارهآنچه عادتا عرفان اسلامی ناميده ميشود بررويهم زاده انديشه ايرانی است.‏ ميتوان گفت تلاشايرانيان برای تغيير ديدگاه مذهبی تمام جهان مسلمان ازراه اشاعه تصوف و مجموعه اشعار عارفانه ای کهشهرتی تقريبا همانند شهرت قرآن يافته اند درحکم انتقامی بود که ايران ازآئينی که با شمشير بدو تحميل شدهبود ميگرفت.‏ عشق عرفانی عرفای ايران که اعتراض وعصي آشکار عليه ضوابط قشری ومتعصبانه مذهبیبود،‏ تأثيری بنيادی درنسلهای پي مسلمانان وازراه آنان درآسيا و اروپای غير مسلمان بخشيد،‏ بطوريکهميتوان گفت ايران ازاين راه درعالم انديشه وفرهنگ،‏ امپراتوری بمراتب گسترده تری از امپراتوری جهانکورش و داريوش برای خود بوجود آورد".‏"منويسد:‏ "پژوهشگر سرشناسی ديگر،‏ ازهمه اينها نتيجه گيری ميکند که اگر نيروی معنوی يک مجتمع اخلاقی ومذهبی براساس گسترش آن ازراه انديشه و نه ازطريق جنگ و کشتار اندازه گيری شود،‏ بايد قاطعا گفت کهدراين راستا عامل ايرانی درتاريخ مذاهب جهان مقامی بسيار بالاتر ازمجموع عوامل يهودی و مسيحیواسلامی دارد"‏ ) شارل اوتران درکتاب ميترا،‏ زرتشت و زيربنای آري مسيحيتوشاعره نامی انگلستان،‏ گرترودبل،‏ مترجممحافظ،‏ درارزي وائی که ادواردبراوان در"‏ تاريخ ادبيات ايران"‏ ازاونقل ميکند،‏ درهمين زمينه مينويسد:"‏وارستگی از محدوده زمانی و مکانی و گرايش بسوی جهان بينی و جهان انديشي،‏ از ويژگی بنيادیفرهنگ ايرانی است،‏ که نمونه بارزی ازآنرا درمقايسه آثار دو مظهر بزرگ فرهنگ غرب و فرهنگ شرقدانته ايتاليا و حافظ ايران ميتوان يافت – که تقريبا معاصر يکديگر بودند.‏ دردوران حافظ،‏ شهر شيرازکه ویهمان اندازه بدان دلبسته بود که دانته دلبسته فلورانس بود،‏ چند بارمحاصره و مسخر شد.‏ حافظ پادشاهان وشاهزادگان متعددی را ديد که براريکه قدرت نشستند و بعد نيز ازآن فروافتادند،‏ بی آنکه تقريبا هيچ بازتابیازآنها درشعر سحرانگيز اوبماند،‏ درصورتيکه برداشتهای فلسفی و جهانی دانته صرفا مربوط به زمان ومکانخود اوميشد،‏ ودرنتيجه آنچه برای دوران خود او واقعيتهائی مشخص بود،‏ امروز برای ما تصويرهائینامأنوس،‏ گاه زيبا و گاه هراس انگيز بيش نيست.‏ تصويری که حافظ ترسيم ميکند افقی بسيار گسترده ترMithra, Zoroastre et:.(la Orehistoire aryenne du Christianismeصفحه 16


یپایهایپایی بتولدی ديگرمذهب فردا"دارد که ازقيد زمان و مکان بيرون است،‏ چنانکه گوئی ديده جهان بينی او با نگرشی شگفت آور بدان انديشهها و ادراکهائی که ميبايست ما دردورانهائی دورتر بدانها دست يابيم راه يافته و آنها را ازنزديک شناخته است.‏آنچه اوبيان ميکند ازقيد زمان ومکان بيرون است،‏ ولاجرم امروز نيز مستان و هشياران دورو نزديک ميتوانندبهمان گرمي"‏ به شعر حافظ شيراز بکوبند که در دوران خود او سيه چشمان کشميری وترکان سمرقندیميکوفتند".‏برترين خصيصه اين خدائی جوئی عرفان ايراني،‏ جهانی بودن مطلق آن است.‏ عارف پارسی خدارا درمقامیبالاتر ازجدائي کنيسه و کليسا و مسجد ميجويدو بخلاف انحصار طلبی خاخام وکشيش و مفتی اورامتعلق بههمه وهمه را متعلق به اوميشمارد.‏ بهمان اندازه درخرابات مغان نور خدا می بيند که درمحراب کليسا ودررواق مسجد می بيند،‏ وندای اين خدارا با همان رسائی درميکده ميشنود که ميتواند درصومعه بشنود.‏ گاه هماصولا اين ندا را درصومعه نميشنود ولی درصفای خرابات ميشنود:‏در صومعه چون راه ندادند مرا دوش رفتم به در ميکده ،ديدم که فراز استاز ميکده آواز بر آمد که :عراقدر باز تو خود را که در ميکده باز استبرای اين عارف،‏ميرسند:‏کفر ودين بازتاب خدا وبيخدائینيستند،‏ راههایدوگانه ایهستند که بهيک سرمنزلگر سر عشق خواهی،‏ از کفرو دين گذر کن کانجا که عشق آمدنه جایکفر و دين استو آنجا که يهودی وترسا رو به اورشليم دارند و مسلمان روبه کعبه،‏سراغ صاحبخانه ميگيرد و ميگويد:‏اوهمه اينها را تنها خانه می بيند و خوداينهمه جنگ وجدل حاصل کوته نظری است چون نظر باز کني،‏کعبه و بتخانهيکی است!‏بسيار پيش ازصاحبنظران قرن فروغ،‏ عرفای ما اصالت بتها و بت پرستان ‏"توحيدي"‏ را همسنگ بتها و بتپرستهای اساطيری مورد سئوال قرار داده و اززبان سعدی شيراز ‏(هرچند که وی آشکارا درمکتب عرفان نبود)‏گفته بودند:‏برخيز تا يکسو نهيم اين دلق ازرق فام را بر باد قلاشیدهيم اين شرک تقوینام راهر ساعت از نو قبله ایبابت پرستی ميرودتوحيد برما عرضه کن،‏تا بشکنيم اصنام را!‏وسخنوری ديگر ازعصر خود ما،‏بنوبه خود درباره دوزخ اين کليد داران ميگفت:‏بقدر فهم تو کردند وصف دوزخ راکه ما ر هفت سر و عقرب دو سر دارد!سخنور سرشناسی ديگر ازهمين قرن خود ما،‏ اعتقادی ديرينه فرهنگ ايرانی را به دوزخ و بهشتمجتهدان و مقلدان،‏ با نيشخندی چنان ظريفانه منعکس کرده است اگر عين قصيده کوتاه او در اين باره نقلنشود:‏صفحه 17


یها یدنیهایها یدنرییهایانیالیابتولدی ديگرمذهب فرداوان مالک عذاب و عمود گران اوترسم من از جهنم و آتشفشان او وان آدمی که رفته ميان دهان اوآن اژدهای او که دمش هست صد ذراع وان مار هشت پا و نهنگ کلان اوآن رود آتشين که از او بگذرد سعير برمغر شخص عاصی و براستخوان اوکه فرو د آيد از هوا آن گرز آتشی در ميان اودشمنان علی تابوت آن چاه ويل در طبقه هفتمين که هست از زخم نيش پر خطر جان ستان اوآن عقربی که خلق گزيند سوی مار،‏ آتشفشان اولجه غرق هستند جلفا کا ئنا ت جز چند تن زما علما،‏ در دوزخ است روز قيامت مکان اوجز شيعه هرکه هست به عالم خداپرست سوزد به نار هيکل چون پر نيا ن اووز شيعه نيزهرکه فکل بست و شيک شد گرز آ تشين بجهد ما د يا ن اوز آن مشکل به جز من و تو به روز جزا کسی خلد برين و آن چمن بيکر ان اويزدان درست کرد تنها برای ما و تو و آب روا ن اووان قصرهای ع پر شراب آن باغهای عالی و جوي پر پلو و زعفرا ن اوو آن قا ب آن خانه ها ی خلوت و غلمان وحورعين که جفت زنم در ميان اوو آن کوث فردای من و جنا ب تو وجوی انگبين .................................................................................................................................بشريت پايان قرن بيستمی که خيلی زود پا به قرنی تازه و هزاره ای تازه خواهد گذاشت،‏ آن بشريت قرونوسطائی نيست که هزار سال پيش از اين پا به هزاره دوم گذاشته بود.‏ بشريتی است که تقريبا همه شرايط مادیو معنوی زندگی او درطول اين هزاره تغييری بنيادی کرده است.‏ دنيا ی زمينی او با اکتشافات جغرافيائیدوبرابر و جهان آسمانی او با اکتشافات علمی چند ميليارد برابر شده است.‏ ميکروسکوپها و تلسکوپها ی اووی را با ناشناخته هائی بينهايت کوچک و بينهايت بزرگ آشنا کرده اند.‏ زندگی روزمره او با دستاوردهایدانش صنعت رنگی بکلی تازه بخود گرفته است و سطح آموزشی اودرابعادی که همه اين دگرگونی هارا امکانپذير سازد بالا رفته است.‏ شمار کسانی که درجهان امروز ما آموزشها ی دانشگاهی ديده اند سه برابر شماراست.‏تمام مردم روی زمين درسال1000 ميلادیدرچنين شرايطي،‏ ازچنين جامعه بشری پايان هزاره دوم توقع نميتوان داشت که درقلمرو همه ضوابط مادی ومعنوی تحولی چنين فراگير درپشت سر گذاشته باشد،‏ ولی درقلمرو انديشه مذهبی همچنان درمواضع هزار سالپيش خود درجا بزند و دقيقا همانطور فکر کند که انسان قرون وسطائی دراين مورد فکر ميکرد و همانطورعمل کند که انسان قرون وسطائی دراين موردعمل ميکرد.‏ متون مقدسی که پژوهشگران عصرما درآنها هشتادهزار خطا و ضد و نقيض آشکار يافته اند ديگر همان متون مقدس پايان هزاره نخستين نيستند که درآنها مطلقاتوهم و خطا و لغزشی نميرفت،‏ وکليدداران امروزی حقايق آسم نيز ديگر آن ديوانهای تفتيش عقايد جهانمسيحيت يا محاکم شرع قاضی القضاه های دنيای اسلام نيستند که صدای نکته گيران را با شکنجه وزندان وشعله های آتش در گلو خاموش ميکردند.‏ نسل فردا بيشتر از نسل امروز،‏ و نسل پس فردا بيشتر از نسل فردا-‏و اين بار به برکت دانش ونه حديث – منتواند دي جهان هستی را با واقع بينی بسيار زياد تر،‏ ونادي آنرا با ادراک بسيار عميقتری ببيند و با آگاهی بسيار گسترده تری مورد ارزي قراردهد.‏ خدا اينبار برای او نه خدای يک زمين و يک خورشيد و مشتی ستاره است که همه درششهزار سال پيش آفريده شدهاند،‏ بلکه گرداننده نظم سرسام آوری است که ميلياردها کهکشان را با ميلياردها خورشيد آنها از ميلياردها سالپيش درگردش دارد،‏ واين خدا نه ديگر آن خدائی ميتواند باشد که درجائی ازآسمان بر تخت خدائی خودبردوش ملائکی مقرب تکيه زده است،‏ نه آن خدائی که آدميان اين زمين را به شکل شخص خودش ساخته وپراخته است،‏ نه آن خدائی که هرچند يکبار از کار خود پشيمان ميشود يا گفته خود را پس ميگيرد برای آنکهگفته بهتری را درجای آن بگذارد.‏ چنين خدائی نه قومی برگزيده دارد،‏ نه سرزمينی را در برابر چند آلت ختنهشده به کسانی ميبخشد،‏ نه به زبانهائی خاص برای کسانی وحی ميفرستد،‏ نه گروهی از آفريدگان خويش راصفحه 18


یهایهایهایهایهایانتولدی ديگرمذهب فردامأمور کشتار گروهی ديگر ميکند،‏ نه خودش شبانه چند هزا نفر ازبندگانش را سر ميبرد،‏ نه بابت خطائیخودش برای اين بندگان خواسته است آنها را به آتش و مار و عقرب جهانی ديگر روانه ميکند.‏کههمچنانکه درجامعه بشری امروز ما روز بروز جا برجدائی نژادی تنگتر ميشود،‏ وهمچنانکه روياروئیايدئولوژيک بيش از پيش جای خود را به همداستاني دمکراتيک ميسپارند،‏ جدائی مذهبی نيزالزاما جای خود را به درک تازه ای ازمذهب ميدهند-‏ و بخصوص خواهند داد – که درآن خدا خدای همهبشريت وحقيقت او حقيقت همه بشريت و قانون او قانون همه بشريت است،‏ و ارتباط هرفردی ازافراد اينبشريت با او نيز ارتباط قلبی آزادانه و آگاهانه ای است که نه بر ترس و ارعاب اين جهانی و مار وعقربآنجهاني،‏ بلکه برمعنويت و بر نيک بينی و نيک انديشی و نکو خواهی هردوجهانی تکيه دارد.‏ اگربايد ميانبشريت هزاره سوم و خدای او پيوندی وجود داشته باشد اين پيوند مسلما ازمجرای جنگ هفتاد و دوملتینميگذرد که چون حقيقت نديده اند ره افسانه زده اند،‏ ازمجرای جهان بينی واقع نگرانه ای ميگذرد که درآنبشر،‏ بصورت جزئی والا ومسئول از جهان عظيم آفرينش – و نه بصورت بنده ای بی اختيار و مأمور اجرایفرامين فرمانروائی بالانشين و ترسناک و خودکامه – راه خويش را،‏ مسئولانه و آگاهانه،‏ درمسير تکامل دائمبپيمايد و درهمه اين رهنوردي،‏ گرداننده اين جهان آفرينش را بصورت دوست و پشتيبان درکنار خويش بيند.‏* * *درارتباط با آنچه گفته شد،‏ اين تذکررا ضروری ميدانم که تأکيد من براصالت خاص برداشتهای فکری آئينهایکهن ايرانی و برداشتهای عرفانی مکتب تصوف ايران،‏ بدين معنی نيست که بازگشت به آئين زرتشتی يا بهگرايشها ی عرفانی را برای ايران يا جهان هزاره سوم توصيه کنم.‏ چنين انديشه ای نه واقع بينانه است و نهمنطقی است.‏ هم آئين زرتشتی وهم مکتب عرفان پارسی پديده هائی ازگذشته اند که قابل تکرار درجهان امروزوفردا نيستند،‏ وفراموش نيز مکنيم که آئين زرتشتی خود يکی ازسازندگان اسطوره ها ی آن جه بود کهآئين های توحيدی سامی ازآنها مايه گرفتند.‏ آن سهم اساسی که ميبايد برای فرهنگ ايران درچنين تحولی قائلشد ويژگی جهان بينی آئينهای ايرانی و نحوه خداشناسی مکتب عرفان پارسی است که درست همان دو رکناصولی است که ساختار مذهبی بشريت قرن بيست و يکم ميتواند و ميبايد برآن بنياد نهاده شود.‏براين نيز بايد تأکيد گذارم که من برنامه خاصی را درزمينه يک مکتب نوين خداشناسی يا يک برداشت تازه ازمذهب ارائه نمدهم.‏ وظيفه من دراين راستا محدود بدين است که آگاهی لازم را تا آن حد که برای خود منممکن باشد و تا آنجا که محدوديت صفحات کتاب اجازه دهد دردسترس خوانندگان،‏ بويژه نسل جوان کشورمبگذارم،‏ تا آنان را در انتخاب راهی که گزينش آن با خودشان است و نه با من،‏ ياری داده باشم.‏صفحه 19


یهایعنیانیهاتولدی ديگرولايت فقيهولايت فقيهچنانکه قبلا گفته شد،‏ مکتب”ولايت فقيه”،‏ برمبنای بررسي محقق برجسته آلمانی آغاز قرن حاضر،‏ريشه اسلامی ندارد،‏ بلکه يک مکتب مذهبی وسياسی يهودی است که بصورت پيغمبرانپادشاه يا پادشاهان پيغمبر درتورات شکل گرفته وازآنجا بصورت کلی به اسلام منتقل شده است و بخصوصدرجهان تشيع با هدفهای حکومتی روحانيت شيعه تطبيق داده شده است.‏1.”،J.Wellhausen.اين واقعيت که کشوری چون ايران،‏ که تقريبا همه مورخان آنرا بنيانگذار نخستين سيستم واقعی حکومتیدرتاريخ جهان دانسته اند،‏ کشوری که هگل ازآن بعنوان اولين حکومت تاريخ ساز جهان و ناپلئون بعنوانسرمشق همه امپراتوري بزرگ تاريخ و توين بی بعنوان اولين کشوری که اصل آزادی مذهب و عقيده راوارد حکومت کرد نام ميبرد،‏ درسالهای پاي قرنی که درآن جهان بشری درراه مبارزه با فاشيسم و ناسيونالسوسياليسم و کمونيسم صد ميليون نفر قربانی داد،‏ و هم اکنون سراسر اين جهان درراه استقرار نظمیدمکراتيک گام برميدارد که سازمان ملل متحد و منشور جهانی حقوق بشر نمايندگان آن در سطح بين المللیهستند،‏ باسيستم حکومتی منحصر بفردی درروی زمين اداره شود که در آن همه افراد جامعه بصورت صغيرانشرعی تحت قيمومت يک ولی فقيه قرار داشته باشند و قوانينی بنام قوانين ثابت و تغيير ناپذير الهی برآنانتحميل شده باشد که دردنيای متمدن امروز مطلقا قابل اجرا و شايسته اجرا نيستند،‏ اگر بزرگترين تراژدیتاريخ سه هزار ساله ايران نباشد مسلما يکی از بزرگترين اين تراژدی ها است.‏رژيمی بنام ولايت فقيه که به استثنای کشور ذره بينی واتيکان تنها رژيم حکومتی برسميت شناخته شده جهانامروز است که آخوندان مستقيما برآن حکومت ميکنند وهمه دستگاه های اجرائيه و مقننه و قضائيه آن بطوردربست دراختيار آنان قرار دارد،‏ بهمان اندازه که از ديدگاه موازين حقوقی و اجتماعی جهان حاضرما يکرژيم واپسگرای قرون وسطائی است،‏ ازديدگاه اصالت مذهبی نيز يکی از نااصليترين رژيمهای مذهبی است کهتاکنون تاريخ جهان بخود ديده است،‏ وازاين نظر اعتباری بيش ازسيستم مذهبی مورمون ها يا گواهان يهوهدرجهان مسيحی ندارد.‏اساس ايدئولژيک ولايت فقيه براين متکی است که دنيای اسلام پس ازدرگذشت بنيانگذار آن ميبايد شرعابدست خاندان مستقيم او ي امامان شيعه اداره شده باشد،‏ وچون اين سلسله امامان درقرن چهارم هجری باغيبت کبرای امام دوازدهم قطع شد،‏ اين امام پيش از غيبت خود بوجب”‏ توقعي”‏ به راويان حديث خود وکالتداد که درتمام دوران اين غيبت حجت وی باشند بر مسلمين،‏ چنانکه خود او حجت خدا برآنان است”.‏درفاصله قرون چهارم و دهم هجری،‏ روحانيت شيعه که هنوز نفوذ سياسی نداشت ازاين”ولايت”‏ فقط بصورتحقی که رعايت نشده است سخن ميگفت،‏ ولی دردوران صفوی که تشيع اثنی عشری آئين رسمی کشورشناخته شد اين توافق ميان سلطنت و روحانيت برقرار شد که فقها بعنوان جانشينان برحق امام غايب حق خودرا درامر حکومت به پادشاهان اين سلسله تفويض کنند.‏ درعصر قاجار نيز اين سنت عملا برقرار ماند و حتیقانون اساسی مشروطيت ايران دارای متممی شد که که بوجب آن تا ظهور حضرت صاحب الامر علمای دين اينقانون اساسی را درنظارت مستقيم خويش داشتند اين موضوع پس از فترت بيست ساله عصر رضا شاه،‏دوباره درسالهای پس از جنگ جهانی دوم مطرح شد،‏ هرچند که به عقيده برخی ازمفسران معاصر،‏ تقارن اينامر با طرح معروف کمربند سبز از جانب جهان غرب وبا برنامه های نفتی بريتيش پتروليوم امری بکلیاتفاقی بوده است بهر حال،‏ حوادث بصورتی جريان يافت که با پايان سلطنت دومين پادشاه سلسله پهلوی،‏برای نخستين بار درتاريخ هزار و چهار صد ساله اسلامی ايران آخوند های شيعه مستقيما حکومت را دردستگرفتند و تشکيل”‏ اولين حکومت االله درروی زمين”‏ را اعلام کردند.‏1- به شرح مفصل در سر آغاز مراجعه شود.‏1 صفحه


یعنیدتیعنیعنیولیحتیابیابی بتولدی ديگرولايت فقيهاين حکومت”‏ ولايت فقيه”‏ شايد واقعا اولين حکومت خدا درروی زمين نبود،‏ ولی مسلما اولين حکومتی بود کهدرآن خدا تا بدين حد از جانب گروه محدودی ازبندگان خود مورد بهره کشی قرار گرفت ارزي کوتاهی کهدرصفحات آينده خواهيد خواند تنها به همين ويژگی اين”حکومت الهي”‏ مربوط است،‏ زيرا ارزي جنبه هایسياسی يا اقتصادی يا اجتماعی آن نه کار صفحات محدود اين کتاب است،‏ نه با توجه به گزارشهای فراونی کهمنظما دراين راستا درمطبوعات فارسی ودررسانه های گروهی بين المللی منتشر شده است و ميشود ضرورتیخاص دارد.‏..برداشتهای عقي مکتب ولايت فقيه ازهمان آغاز برهيچ واقعيت پذيرفته شده ای متکی نبوده است،‏ حتیبرداشت زير بنائی آن که به اصل وجود امام دوازدهم مربوط ميشود.‏ امروزه بيش ازنيمی از جمعيت ششميليارد نفری جهان به سه مذهب معروف به”توحيدي”‏ ي يهوديت و مسيحيت و اسلام تعلق دارند.‏ ازاينعده دومليارد نفر مسيحی هستند،‏ نزديک به يک ميليارد و دويست ميليون نفر مسلمان،‏ و پانزده ميليون نفريهودی وجود شخصيتی بنام موسی،‏ عليرغم ترديد هائی که دراين باره وجود دارد علی الاصول مورد قبولهمه آنهاست،‏ و وجود پيامبری بنام عيسی مورد قبول همه آنها،‏ با ستثنای اقليت بسيار کوچک يهودی است،‏مسلمان است.‏ درين بخش مسلمان نيز،‏و وجود پيامبری بنام محمد مورد قبول بخشوجود اصولی يازده امام اول شيعه مورد تصديق عمومی است،‏ هرچند که مقام امامت آنها مورد قبول نه دهمآنان.‏ ي بيش ازيک ميليارد نفر بخش سنی اين جهان اسلامی نيست.‏ نه تنها اسطوره امامی غايب مطلقامورد قبول هيچيک ازاين عده نيست،‏ بلکه اساسا وجود خارجی چنين کسی مورد انکار آنهاست،‏ زيرا که هيچمدرک قابل قبولی برآن وجود ندارد و ازهزار وصد سال پيش نيز وجود نداشته است،‏ وهرچه دراين باره گفتهيانوشته شده صرفا ازناحيه خود روحانيت شيعه بوده است هرحديثی نيز که نقل شده توسط راويان شيعه نقلشده است.‏ نه تنها در قرآن ذکری ازمهدی موعود نشده،‏ بلکه درهيچ اثرمذهبی خود دوران امامان يازده گانهشيعه نيز ازچنين موضوعی صحبت نشده است،‏ ودراين مورد هرچه بدانان نسبت داده شده توسط محدثانشيعه قرن چهارم هجری به بعد نسبت داده شده است.‏ راويان مسلمان،‏ تابيش از آنکه اسطوره امامی بنام امامغايب طرح ريزی شود براين اتفاق داشته اند که امام يازدهم پيش ازآنکه درجوانی درگذرد مردی عقيم بوده وامکان فرزند آوردن نداشته است،‏ و اسطوره فرزندی که بعلت عدم تأمين جانی هفتاد سال درغيبت صغرای خودازپشت پرده توسط کسانی بنام ابواب يا وکلا با شيعيان خويش مربوط بوده و بعد هم به غيبت کبری رفته استدرست به همين دليل ساخته شده است که جای اورادرجهان تشيع خالی نمانده باشد،‏ زيرا اصل بنيادی دراينجهان تشيع اين است که دنيا نميتواند بدون وجود امام درگردش باشد.‏ درکتاب کافي،‏ معتبرترين کتابشيعه،‏ که درست درهمان زمان تأليف شده،‏ تصريح شده است که تاشبی که مهدی موعود زاده شد اثریازبارداری درمادر ايرانی او،‏ نرجس خاتون،‏ ديده نشده بود.‏ صدها حديث”‏ معتبر"“‏ غير معتبر”که دراين بارهدرجهان تشيع تقل شده،‏ و همه نقل قولها و تفسير هائی که درکتب مختلف شيعه ازقرآن و پيامبر و علی وديگر ائمه بمنظور تثبيت اين اسطوره بعمل آمده – و هيچکدام از آنها برمدرکی واقعا استوار متکی نيست-‏استثنا کار خود راويان شيعه است ومورد قبول روات جهانی تسنن ي اکثريت عظيم دنيای مسلمان نيست.,1 200 ميليون نفری.گفتگوئی ديگر برسر اصالت”توقيعي”‏ است که امام دوازدهم دراين باره به چهارمين”وکيل”خود علی بن محمدسمری فرستاده و بدو خبر داده است که بزودی خواهد مرد وخود امام نيز بامرخداوند به غيبت کبری خواهدرفت،‏ ودرغياب او”راويان حديث”‏ وی تازمان ظهور مجدد وی مورد مراجعه شيعيان خواهند بود چنين سندسرنوشت سازی با امضای امام عصر،‏ حقا ميبايست با قداستی نظير قرآن حفظ شده باشد،‏ وبااين وجود اينتوقع نه درجائی ضبط شده،‏ نه کسی آنرا به چشم ديده و نه کسی مدعی ديدن آن شده است،‏ و همه آنچهدرطول بيش از هزار سال درباره آن گفته يا نوشته شده،‏ تنها ازدوکتاب حديث شيعه مايه گرفته است که مدتهابعد از”‏ غيبت کبراي”‏ امام نوشته شده اند.‏ گفتگوی سوم برسر نحوه تعبير”مرجعه به راويان احاديث”‏ است،‏زيرا که ازنظر بسياری از محققان حتی بفرض صحت چنين نوشته ای اين مراجعه بهيچوجه معنی زمامداریسياسی اين راويان حديث و حکومت آنها را بر ملت يا بر”‏ امت”‏ اسلامی نميدهد،‏ بلکه تنها اين مفهوم را داردکه اين شيعيان ميبايد درمورد مسائل و مشکلات مذهبی خود به اين راويان احاديث مراجعه کنند نه تنهادرگذشته،‏ بلکه درهمين دوران ولايت فقيه نيزفقهای صلاحيتدارمتعددی درعين آنکه به اقتضاي”آيت الهي”خودبرصحت چنين توقيعی صحه گذاشته اند براين نيز تأکيد نهاده اند که چنين وکالتی فقط مسائل مذهبی را شامل..2 صفحه


یهایعنیعنتولدی ديگرولايت فقيهميشودو حکومت سياسی از آن مستفاد نميشود.‏ يکی از صريح ترين نظراتی که دراين مورد ابراز شد،‏ نظريهکاظم شريعتمداری بودکه ازنظر مرجعيت مذهبی درمقامی بالاتر ازروح اله خمينی قرار داشت.‏البته هيچيک ازاين واقعيت ها مورد قبول خمينی نبود،‏ زيرا نظر واقعی اوراتأمين نميکرد،‏ آنچه وی ازدورانطلبگی خود درقم بدنبال آن بود کسب قدرت بود،‏ ودرضمير آگاه و ناخودآگاه او همه مسائل و واقعيتهای دينیدر همين قدرت طلبی خلاصه ميشد،‏ وارضای چنين خواستی طبعا مستلزم تعبيری از”مراجعه به راويان حديث”‏بود که حکومت سياسی آنانرا نيز شامل شود.‏ بدين جهت همان کسی که دردوران طلبگی خود درمدرسه فيضيهقم در ‏“کشف الاسرار”‏ خويش تأکيد کرده بود که”‏ مجتهدين اصولا خواهان ولايت و حکومت نيستند و حدودیکه برای خود تعيين ميکنند فقط فتوی وقضاوت و دخالت درحفظ مال صغير و قاصر است،‏ و بيرون ازاينها هيچاسمی ازحکومت نيست و ابدا نامی ازآن نميبرند"،‏ بمحض اينکه باد درجهت مخالف وزيد،‏ باقاطعيت نوشت:”‏معنی اينکه مردم درزمان غيبت امام درتمام امورشان رجوع کنند به راويان حديث اين است که اطاعت ازآنهاکنند،‏ چه امام آنها را حجت خود کرده و جانشين خويش قرار داده است،‏ وجانشين امام جانشين پيغمبر و حجتامام عصردر روی زمين است و خدا اطاعتش را واجب فرموده است".‏ و هم اودرجای ديگر نوشت:”اجرایتمام قوانين مربوط به حکومت بعهده فقها است،‏ ي پاسداری از حدود و ثغور مسلمانان،‏ و گرفتن خمس وزکوه و جزيه،‏ و اجرای حدود و قصاص،‏ و حفظ مرزها و نظم شهرها و همه”،‏ و بازنوشت:”‏ فقهای اسلامحجت برمردم هستند،‏ همانطور که حضرت رسول حجت خدا بود.‏ حجه االله کسی است که خداوند اورا برایانجام امورمقررفرموده است و فقها نيز ازطرف امام حجت بر مردم هستند،‏ ي همه امور وتمام کارهایمسلمين به آنان واگذار شده است".‏ درمورد نحوه و مفهوم اين واگذاری نيز،‏ خود او مشخص کرد که:‏وقتيکه فرد لايقی که دارای دو خصلت علم به قانون و عدالت باشد بپا خيزد و تشکيل حکومت دهد،‏ او همانولايتی را که حضرت رسول اکرم درامر اداره جامعه داشت دارا است وبرهمه مردم لازم است که از او اطاعتکنند”.‏ بعد اعلام کرد که”‏ همه اينهائی که با ولايت فقيه مخالفند اصولا با خداوند تبارک و تعالی مخالفند".‏“با اينهمه شرايط جهان مترقی قرن بيستم شرايط ايران صفوی قرن شانزدهم نبود تا چنين ادعائی بتواند آسانپذيرفته شود.‏ بدين جهت در دوران صد روزه نوفل لوشاتو،‏ کارگردانان تبليغاتی فقيه اعظم – که بعدا يکیازآنها به دستور وی اعدام شد،‏ وديگری ازمقام رياست جمهوری بمقام جاسوس استعمار تنزل يافت و راه فراراز کشور در پيش گرفت،‏ وسومی از مسند وزارت به زباله دان تاريخ فرستاده شده – بدو فهمانيدند که برایجلب افکار عمومی درداخل و بخصوص درخارج ايران ميبايد بصورت تاکتيکی راه عوض کند ودرمصاحبه هاوگفتگوهای حضوری خود برآن ضوابطی تکيه بگذارد که مورد قبول و علاقه جهان متمدن باشد و نه آنچهواقعا مورد خواست خود اوست.‏ بعدها ابوالحسن بنی صدر که”‏ امام پيش ازآنکه مسلمانی اورا انکار کند واوراخادم امريکا بداند وی را فرزند معنوی خود شمرده بود،‏ درکتاب”‏ خيانت به اميد”‏ خود نوشت:”‏ پرسشهایعموم خبرنگاران و روشنفکران درنوفل لوشاتو کلا از‎19‎ مورد تجاوز نميکرد،‏ وقرار شد که پاسخهای آنها راپيشاپيش آقايان يزدي،‏ قطب زاده،‏ احمدخميني،‏ موسوی خوئينی ها و خود من تهيه کنيم تا او درپاسخخبرنگاران براساس آنها جواب بدهد.‏ ازناداني آقای خمينی نه تنها نگران نبوديم،‏ بلکه گمان داشتيم کهبدليل همين نادانی ها ايشان بعدا درکارها دخالت نخواهند کرد،‏ اما واقعيت بخلاف تصور ما از کار درآمد."وهماو،‏ درجای ديگر همين کتاب،‏ درباره کتاب”ولايت فقيه”‏ خمينی نقل قول کرد که”ما در پاريس کتاب ولايت فقيهآقای خمينی را که مجموعه درسهای او در نجف بود خوانديم و آنرا بی محتوايافتيم.‏ آقای بهشتی نيز در آنزمان که هنوز کسی به عنوان سرنگونی رژيم شاه را نمی برد،‏ مجموعه درسهای ولايت فقيه را خوانده و آنرامايه بی آبرويی شمرده بود”.‏و درست از همين هنگام بود که برنامه يک بام و دو هوايی ولايت فقيه بر پايه ضوابط سنتی مکتب ماکيا وليسمطراحی شد،‏ و رژيمی که می بايست اولين حکومت االله در روی زمين باشد يکسره بر شالوده دروغ بنياد نهادهشد،‏ به طوری که احتمالا در تمام تاريخ اسلام،‏ با آن که هرگز دروغ و فريب کم نبوده است،‏ در هيچ مقطعزمانی و هيچ مقطع مکاني،‏ نمونه ديگری نميتوان يافت که در آن در مدت تنها بيست سال به مردم کشوراسلامي،‏ و به همه جهان اسلام،‏ و به همه جهانيان،‏ و به تاريخ،‏ اين اندازه دروغ گفته باشه که در بيست سالولايت فقيه گفته شد.‏3 صفحه


یستیولیولیهایولیولیمتیفاتولدی ديگرولايت فقيه***.پيش از روزهای نوفل لوشاتو،‏ روح االله خمينی در مقام حجت السلامی در قم در کشف الاسرار خودنوشت”فقها و مجتهدين هيچ وقت نه تنها با اساس سلطنت مخالفت نکردند،‏ بلکه بسياری از علمای عالی مقامبا سلاطين همراهيها نيز کردند،‏ و آنها که می گويند اسلام با سلطنت مخالف است نيت فتنه انگيزی دارند و میخواهند دولت را به آنها بدبين کنند".‏ همين شخص در مقام آيت االله کشف کرد که”‏ سلطنت اصلی است کهاسلام بر آن خط بطلان کشيده است و خداوند امر فرموده است که مردم به سلاطين کافر شوند،‏ به همين جهتاست که فقها و علما هميشه از سلاطين اعراض کردند”.‏در نوفل لوشاتو،‏ در هفده مورد مختلف تاکيد کرد که در ايران اسلامی شخصا هيچ نقشی را در اداره امورمملکت به عهده نخواهد گرفت و رئيس جمهور يا رهبر نخواهد شد و تنها به اي نقش ارشادی اکتفا خواهدکرد به محض بازگشت به ايران،‏ هم بر مسند رهبری نشست،‏ هم مقام رياست جمهوری را تبديل به يکیاز ادارات تابعه دفتر رهبری کرد،‏ هم کلاه خود فرماندهی کل قوا را بر سر گذاشت در نوفل لوشاتو سيزده بارتصريح کرد که درايران اسلامی روحانيون خودشان هيچ يک ا زمناصب حکو را عهده را نخواهند شد ونقش آن نيز مانند نقش خود او صرفا نقشی ارشادی خواهد بود در ايران اسلامی او،‏ عمامه داران کليهمقامات بالای حکومتي:‏ رياست جمهوری،‏ نخست وزيری،‏ وزارت،‏ سفارت،‏ رياست ديوان عالیکشور،استانداري،‏ فرمانداري،‏ اداره امورمقننه وقضائيه ورسانه های گروهی را درانحصار خود گرفتند،‏ ورهبرعاليقدر انقلاب اعلام کرد که آنهائيکه ميگويند روحانيون نبايد مصادر امور حکومتی باشند دشمنان خدا ورسولند و ميخواهند اسلام را ازبين ببرند.‏.در نوفل لوشاتو بيست و يکبار قول داد که دولت اسلامی دولتی کاملا دموکراتيک خواهد بود،‏ همه نهادهایفشار و اختناق در آن از ميان خواهد رفت،‏ هر کس خواهد توانست عقيده خودش را آزادانه بيان کند،‏ مطبوعاتو راديو و تلويزيون در نشر همه واقعيات آزاد خواهند بود،‏ تشکيل هر گونه احزاب و اجتماعات حتی احزاتکموني مجاز خواهد بود،‏ تمام اقليت مذهبی برای اجرای اداب دينی خود آزادی کامل خواهند داشت،‏دولت اسلامی تمام منطقها را با منطق جواب خواهد داد و تمام مسائل فقط به استناد متممم قانون اساسی مطرحخواهند شد،‏ و برنامه سياسی آن آزادی و دموکراسی حقيقی خواهد بود.‏ هم او،‏ در همان نخستين ماهبازگشت خود به ايران،‏ در همين باره گفت:”‏ به اينهايی که از دموکراسی حرف می زنند گوش ندهيد.‏ اينها بااسلام مخالفند.‏ هر کس جمهوری بخواهد دشمن ما است،‏ هر کس صحبت از جمهوری دمکراتيک بکند دشمناسلام است.‏ اينهايی که فرياد می زنند که بايد دمکراسی باشد اينها مسيرشان غير از ما است.‏ مگر شما انقلابکرديد که مثل سويس بشويد؟ ما قلمهای مسموم آنهايی را که صحبت ملی و دمکراتيک و اينها را می کنند میشکنيم.‏ به اين روشنفکران هشدار ميدهم که اگر از فضولی دست برندارند سرکوب خواهيد شد”.در نوفل لوشاتو بارها تاکيد کرد که:”د رحکومت اسلامی ما از نظر حقوق انسانی تفاوتی ميان زن و مردنخواهد بود زنها در جمهوری اسلامی در نوع پوشش خود،‏ نوع تحصيلات خود،‏ نوع فعاليت خود کاملا آزادخواهند بود،‏ به همانطور که مردها آزادند"،‏ و در”‏ حکومت اسلامي”او زنان به صورت صيغه ها به درونچادر فرستاده شدند،‏ و اعلام شد که از نظر شرعی زنان بايد از تفکرهای سنتی در مورد حقوق زن و مردپرهيز کنند،‏ زيرا اين امر به عهده روحانيون و آگاهان مذهبی است و نه خود آنها،‏ و”‏ گشودن مبحثی به نامحقوق زن يک پديده غربی ناشی از يک بينش غير توحيدی و نشانی از يک بيماری غرب زدگی است،”‏ و وقتیگفته آيت االله موسوی اردبيلی رئيس ديوان عالی کشور و بلند پايه ترين مرجع قضائی جمهوری در خطبه نمازجمعه که”‏ وظيفه زن در اسلام اين است که کنيز مرد باشد”مورد اعتراض خانم گوهرالشريعه دختر آيت الهشهيد دستغيب شيرازی و نماينده مجلس شورای اسلامی قرار گرفت،‏ مقام عالی قضائی جواب داد که آنچه گفتهاست دقيقا قانون اسلام است و جای عذر خواهی ندارد!‏در نوفل لوشاتو،‏ مدعی شد که فقط مطالبه حقوق اوليه بشر را در ايران دارد و چيزی بجز اجرای دقيق بيانيهحقوق بشر نمی خواهد،‏ ولی هم او در همان نخستين روزهای بازگشت،‏ در فيضيه قم حقوق بشر را ساخته وپرداخته استکبار دانست و ادعا کرد که همه اينهايی که صحبت از حقوق بشر می کنند عمال استعمال هستند.‏4 صفحه


یولیعنیرایولیفامی”‏تولدی ديگرولايت فقيهدر نوفل لوشاتو قول داد که در حکومت اسلامی هر فردی در دادن يا ندادن رای آزاد خواهد بود و رای او هرهم او در فردای رفراندوم فروردين 1358 اختار کرد که ما همهچه باشد محترم شمرده خواهد شد.‏ ندادند يا انتخابات را تحريم کردند منافق می دانيم و طوری سرکوبشاناينهايی را که به جمهوری اسلامی می کنيم که از اين جرثومه های فساد اثری باقی نماند.‏ در نوفل لوشاتو تعهد کرد که در ايران اسلامی حقوقهر متهمی در جريان دادرسی به طور کامل رعايت خواهد شد و امکانات قانونی از هر جهت برای او فراهممقامات عالی رتبهدر تهران همين مدافع عدالت فتوا داد که”‏ اينهايی که در بازداشت هستند خواهد بود.‏ بايد فقط هويتشان را ثابت کرد و بعد همه آنها را کشت.‏ اصلا احتياجیرژيم پيشين)‏ متهم نيستند بلکه مجرمند به محاکمه آنها نيست و هيچ گونه ترحمی هم در باره آنها مورد ندارد.‏ ما معتقديم که مجرم اصولا محاکمهندارد و بايد او را کشت.”‏.................................................................................................................................).در همان روزهايی که”آيت اله نوفل لوشاتو”‏ به طور پيگير روزنامه ها و راديوها و تلويزيونهای جهان درباره تعهد صادقانه خود به رعايت دمکراسی و آزادی و عدالت و حقوق بشر قول شرف ميداد،‏ بسياری ازبزرگواران روشنفکر و واقع بين کشورهای صاحب اين تلويزيونها و راديوها و روزنامه ها به صدها ميليونمردم اين کشورها با همين اطمينان قول شرف ميدادند که د ر صحت گفته های آيت االله ترديدی نمی بايد کرد.‏آندريو يانگ،‏ رئيس هيئت نمايندگی آمريکا درسازمان ملل متحد و نمايند شخصی پرزيدنت کارتر،‏ اطمينانميداد که:‏‏“نهضت خمينی تحت تاثير مستقيم آموزشی آمريکا بوجود آمده است و از آن نيز الهام می گيرد.‏ چيزی کهميتوانم با اطمينان بگويم اين است که آرمانهای انقلاب ايران همان ارمانهای نهضتهای جهانی حقوق بشراست.‏ وقتی که اين انقلاب جا بيفتد همه جهانيان در خواهند يافت که خمينی يکی از قديسان عصر ما بودهاست".‏و ريجارد فالک،‏ استاد دانشگاه و کارشناس برجسته مسائل خاورميانه و جهان اسلامي،‏ در روزنامه نيويورکتايمز می نوشت:‏ سب”‏ يارند کسانی که از اين انقلاب به عنوان زيباترين تاريخ لحظه اسلام نام می برند،‏ زيرا اينانقلابی است که توانسته است سرمشق تازه ای را از يک انقلاب صلح جويانه و بی خونريزی ارائه کند و درآيند ه نيز مسلما خواهد توانست نمونه ای از يک حکومت کاملا انساني،‏ که خود ما هم بدان احتياج مبرم داريم،‏به کشورهای جهان سوم عرضه دارد."‏و ريچارد کاتم استاد ديگر دانشگاه و مشاور ممتاز وزارت امور خارجه امريکا،‏ با قاطعيت می گفت:‏ توانماطمينان بدهم که آيت اله خمينی به هيچ وجه خواستار حکومت نيست،‏ و به محض مراجعت به ايران به حجرهدرس خودش باز خواهد گشت”.‏و ويليام ساليوان،‏ سفير ايالات متحده در ايران و مسئول مستقيم بسياری از اشتباهات فاجعه انگيز سياستخاورميانه ای اين کشور،‏ به دولت خود گزارش ميداد که”آيت اله خمينی اي نقشی را همانند نقش گاندی بهعهده خواهد گرفت و برقراری جمهوری اسلامی منجر به تشکيل رژيمی با گرايش بسيار قوی غربگرايانهخواهد شد."‏و در همان گرم گرم،‏ بانوی جديد الاسلام انگليسي،‏ فاطمه خانم نيز،‏ در مصاحبه ای پر سر و صدا با مجلهاسلامی زن روز جای ترديدی باقی نمی گذاشت که:‏ “ امام خمينی اصلا يک معجزه است.‏ رهبری مانند او درتمام تاريخ نبوده است و فکر نمی کنم که بعد از اين هم پيدا شود.”در اوايل قرن ما،‏ William Yeats شاعرنامی ايرلندی و برنده جايزه ادبی نوبل سال نوشته بود:‏ که روشنفکران چيره دست کارشانرا به خوبی انجام داده باشند،‏ ي توانسته باشند بهترين مردمان جامعه خويش را از باورهای ديرينه خودجدا کنند و دلهای بدترين آنها را از کينه و نفرت بياکنند مطمئن باشيد که وحی جديدی در استانه نزول است وچيزی به ظهور يک مسيح تازه باقی نمانده است.”و در همين سالهای خود مانيزDebray Regis متفکرچپگرای فرانسوی کمابيش در همين زمينه درماهنامه معروف لوموند ديپلوماتيک نوشت:‏ ‏“درسهای اخلاقی که“ وقتی.،19235 صفحه


یفایمایعنتولدی ديگرولايت فقيهبسياری از بزرگان جهان ما در اي رسالتی پيامبر گونه به مردم جهان سوم ميدهند شباهت به گلهايی دارد کهدرگورستانها می رويند،‏ زيرا به هر حال وجدان مسيحی اقتضا دارد که پيش از اعدام محکومين به مرگکشيشی برای آنها موعظه کند.”‏هم صداقت اسلامی يک”انقلاب صلحجويانه و بی خونريزي”که می بايست نمايانگر زيباترين لحظات تاريخاسلام باشد،‏ و هم روش گاندی وار رهبر اين انقلاب،‏ درست در همان روزها در خيابانها و ميدانهای پايتختو شهرستانهای ايران به نمايش گذاشته شد.‏ گزارش مبسوطی از آنرا در کتاب”تاکتيکها و تکنيکهای انقلابنوشته محسن رضائی فرمانده سپاه پاسداران ميتوان خواند:"...‏ استفاده از تکنيک رنگ کردن لباسهای افرادمعين با جوهر قرمز يا خود گوسفندبه منظور ايجاد جنون خون که در تحريک اجتماعات اثری معجزه اسا دارد،‏به کار گماشتن شيون کنان حرفه ای زن و مرد در قبرستانها برای جلب توجه وسائل ارتباط جمعی يخبرنگاران مطبوعات خارجی و راديوها و تلويزيونها و خبرگزاريها که می بايد به تعداد هر چه بيشتر و بهدفعاتی هر چه زيادتر به اين قبرستانها آورده شوند،‏ و بوجود آوردن اين احساس که اختناق دولتی بسيار شديدو شمار قربانيان آن بسيار زياد بود ه است،‏ استفاده وسيع از تکنيک”‏ تابوت”از راه ترتيب دادن مراسمساختگی تشييع جنازه شهدا،‏ جا دادن يک يا چند اخوند و صفوف مقدم تظاهرات برای نشان دادن نقش رهبریروحانيت در انقلاب...”‏کارگردان اين انقلاب”‏ اسلامي"که با آنکه به سربازی هم نرفته بود بعد از پيروزی انقلاب مقام سرلشگریيافت،‏ نتيجه گيری کرده است که”‏ اين شيوه هائی که مادرانقلاب ايران بکار گرفتيم بطوری نتايج رضايت بخشببار آورد که ميبايد در آينده سرمشق ساير انقلابات کشورهای اسلامی و حتی درتمام دنيا قرار گيرد".‏يکی از فجيع ترين جنايات همه تاريخ انقلابها و مبارزات سياسی جهان،‏ درهمين راستا و باهمين طرز فکر،‏درگرما گرم نخستين فعاليتهای انقلابی درتابستان سال 1357 بوقوع پيوست،‏ وآن ماجرای حريق سينما رکسآبادان بود که درآن بيشتر ازچهارصد زن و مرد و کودک درسالن اين سينما زنده زنده درآتش سوختند،‏ زيرادرهای سينما طبق نقشه قبلی بسته شده واز بيرون قفل شده بود وسيمهای تلفن نيز ازخارج قطع شده بود.‏دستگاههای تبليغاتی پيامبر نوفل لوشاتو درداخل کشور،‏ با پولهای بيحساب که ازبازاريان و ازديگر مراجعمختلف داخلی و خارجی دراختيار داشتند ازامام حاضر رونوشتی ازامام غايب ساخته بودند.‏ چند روز پيشجارچی انقلاب،‏ارفرانس به ايران بازگردد،‏ روزنامه جنبش،‏ ازآنکه خمينی با پرواز مخصوص هواپي درصفحه اول خود نوشت:‏‏"امام می آيد.‏ باصدای نوح،‏ باطيلسان ابراهيم،‏ باعصای موسي،‏ با هيأت عيسي،‏ باکتاب محمد،‏ و دشتهایسرخ شقايق را ميپيمايد،‏ وخطبه رهائی انسان را فرياد ميکند.‏ وقتی که امام بيايد،‏ ديگر کسی دروغ نميگويد،‏ديگر کسی به خانه خود قفل هم نميزند،‏ ديگر کسی به باجگزاران باجی نميدهد،‏ مردم برادر هم ميشوند ونانديگر صفی درکار نخواهد بود:‏ صفهای نان و گوشت،‏شاديشان رابا يکديگر به عدل و صداقت تقسيم ميکنند صفهای نامنويسی برای استعمار،‏ و صبح بيداری و بهار آزادیصفها ی نفت و بنزين،‏ صفهای ماليات لبخند ميزند.‏ بايد امام بيايد تا حق بجای خود بنشيند و باطل و جنايت و نفرت درروزگار نماند.‏ اين را من ازکلامخدا ميگويم،‏ درسوره مبارک اسری.”‏..،صاحب طيلسان و عصا و کتاب،‏ خود درهمان هفته های اول بازگشت ازهمه مستضعفان چشم براه فرستاد که:‏‏"فقط به اين دلخوش نباشيد که ما برايتان مسکن ميسازيم،‏ آب و برق را برای طبقه مستمند مجانی ميکنيم،‏اتوبوس رابرای طبقه مستمند مجانی کنيم البته همه اينها را ميکنيم،‏ اما دلخوش به همين مقدار نباشيد.‏ ماهمانطور که دنيايتان را آباد ميکنيم آخرتتان را هم آباد ميکنيم ‏.”و اندکی بعد از آن،‏ بمناسبت آغاز سال نو،‏اعلاميه داد که ‏"بزودی همه مردم ايران صاحب خانه و مسکن شخصی خواهند داشت”.‏البته روزها و هفته ها و ماهها گذشت،‏ و نه مستضعفی صاحب مسکن شد،‏ نه آب و برقی مجانی شد،‏ نه نفتیبه رايگان به کسی تحويل داده شد،‏ نه اتوبوسی برای طبقه مستمند مجانی شد.‏ درعوض هم”‏ صفهای نانوگوشت”وهم”صفهای نفت و بنزين”‏ طولانی تر شد،‏ و نه تنها بهای خانه و نقليه و پوشاک،‏ بلکه بهای6 صفحه


یولیراهی"‏يونولی”‏تولدی ديگرولايت فقيهضروريات روزمره زندگی درمقياس نجومی افزايش يافت.‏ ووقتی که کارها به استخوان رسيد.‏ همينمستضعفين از همين امام شنيدند که:‏ ميگوئيد گرانی است هی ميگوئيد کمبود است.‏ هست که هستبيائيم نواميس خودمان را،‏ اسلام خودمان را،‏ بخطر بيندازيم که گوشت گران است و ميوه گران است و مردمنازاضی هستند؟ بيائيم وهمه زحمتهای انبياء عليه السلام را بباد فنا بدهيم؟ چرا آدم نميشويد؟”ودرپيام سالگردچهارمين سال جمهوری اسلامی،‏ اين هشدار را دريافت داشتند که:‏ خداوند تعالی عنايات خاصه غيبيهخودش را برشما ارزانی فرموده اگر از وضعی که الان داريد شکر گزار نباشيد خوف آن را دارم که خداوندقهار برشما غضب فرمايد و خدای نخواسته تر و خشک را باهم بسوزاند و راه گريزی هم برايتان نباشد".‏.“....................................................................................................................................سريال تکراری وعده و دروغ،‏ در دوران پس از نوفل لوشاتو نيز با همان آهنگ پيشين ادامه يافت دردوازدهم فروردين ماه پس از رفراندوم عجيب و غريبی که در ان برای نخستين بار در جهان از مردمخواسته شده بود به رژيمی بدهند که درباره مشخصات و مرام نامه و هدف های آن هيچگونه اطلاعیبدانان داده نشده بود،‏ رهبر انقلاب در پيام راديوی خود از ملت خواست که”‏ اکنون با فرستادن طبقه فاضله وامنای خود به مجلس موسسان،‏ قانون اساسی جمهوری اسلامی را به تصويب برسانيد که اين وظيفه شرعیاست"،‏ ولی همين رهبر،‏ در آستانه تشکيل مجلس موسسان دبه درآورد و مجلس ساختگی به نام خبرگان را کهصرفا از عمامه داران دستچين شده خود او تشکيل شده بود جانشين آن کرد و اين بار رای دادن به اين يکی رافريضه شرعی دانست و به عنوان محکم کاری در مجلس معارفه با نمايندگان همين مجلس خبرگان،‏ هشدار دادکه:‏ ‏“کسانی که بخيال خودشان روشنفکر هستند و مجلس موسسان می خواهند و با مجلس خبرگان موافقنيستند اساسا با اسلام مخالفند و ما با آنها به همين صورت عمل خواهيم کرد".‏،1358..در پيام راديويی سالروز پيروزی انقلاب،‏ اعلام کرد که بايد به هر قيمت شده باشد انقلاب خودمان را به همهممالک اسلامی صادر کنيم،‏ ولی هم او تنها يکسال در پيام راديويی ديگری اطمينان داد که ما قصد صدورانقلاب خود را نداريم و اين شايعه ای است که دشمنان ما پراکنده اند.‏در منشوری هشت ماده ای در تابستان سال 1361 فتوا داد که کسی حق ندارد بر ديگران جاسوسی کند،‏ زيراقرآن می فرمايد که بعضی از اهل ايمان بر بعضی ديگر جاسوسی نکنند،‏ ولی هم او در پائيز همان سالبه”دانش آموزان عزيز”پيام فرستاد که معلمين خود را زير نظر بگيرند و انحرافات انها را محرمانه بهمسئولان امنيتی گزارش دهند،‏ و از معلمان خود نيز خواست که کارهای مشکوک شاگردان خود و اوليای آنهارا به همين مسئولان گزارش کنند.‏در پيام راديويی دومين سالگرد انقلاب گفت:”حق رای دادن برای همه احاد و افراد جمهوری اسلامی وجوددارد چرا بايد نظاميان از حق دخالت در تعيين سرنوشت خودشان ممنوع باشند؟ اينها از دوره طاغوت است”،‏هم او تنها دو سال بعد در مراسم سالروز تولد امام هشتم اظهار داشت:”‏ برای نظاميها جايز نيست که واردبشوند در سياست او ن طرفدار يکي،‏ اون طرفدار يکی ديگر اصلا به شما چه ربطی دارد که درمجلس چهميگذرد؟ انتخابات به ارتش چه مربوط است؟ به سپاه پاسداران چه مربوط است؟ برای هيچکدام جايز نيست اين.”.درزمان حجته الاسلامی خود درقم به”حضور مبارک اعليحضرت هماي ” تلگراف کرده بود که بقراط مسموعدولت درصدد است درانجمنهای ايالتی و ولايتی به زنها حق رأی بدهد و اين برخلاف شرع مبين و موجبنگرانی علما و عامه مسلمين است،‏ ودرنوروز سال 1342 بنام روحانيت قم اعلاميه داد که”دستگاه حاکمهايران به احکام مقدسه اسلام و قرآن تجاوز کرده و ميخواهد تساوی حقوق زن و مرد را تصويب کند.‏ هماو،‏ درمقام ولايت فقيه اززنان عضو کميته ها ی اسلامی خواست که با رفتن خودشان بر سر صندوقهایانتخابات و دادن آراء هرچه بيشتر وظيفه اسلامی خودشان را انجام دهند تا توطئه های دشمنان اسلامی راخنثی کنند.‏7 صفحه


اي“‏یولیعلیهااي”‏یبنیاتتولدی ديگرولايت فقيهدرهمان زمان حجه الاسلامی خود،‏ درکشف الاسرار نوشته بود:”‏ سنيان خود را درمحکمه عدل و انصاف وشرافت و انسانيت محکوم کرده اند وعمربن الخطاب ياوه سرائی بود که تا قيامت نمونه کفر و زندقه است"،‏هم او بعدا درمقام ولی فقيه جمهوری اسلامی فتوی داد که”‏ آنها که ميان شيعه و سنی اختلاف مياندازندنوکران استعمارند و مأموريت دارند تا نگذارند اتحاد بين تشيع و تسنن صورت بگيرد".‏اندکی بعد ازاين اظهار نظر،‏ معمر قذافی رئيس جمهوری جنجالي”‏ جماهيريه”ليبیاسلامی دارد،‏ درمصاحبه ای با نشريه کويتي”‏ القبس”‏ گفت:‏که خودش داعيه رهبری.ن موضوع سنی گری و شيعه گری بعد از نازل شدن قرآن بوجود آمده است و هيچ ربطی باخود مذهب ندارداگر تسنن سنت پيغمبر است پس همه مسلمانان بايد سنی باشند.‏ اين مسئله شيعه گری افسانه ای است که بابن ابيطالب پايان يافت و هر چه مربوط به بعد ازآن است افسانه است.‏ اگر رهبران ايران بگويند که انقلابازنظر من فرقهآنها انقلاب شيعه است،‏ درآنصورت اين فقط يک جريان فرقه ای است،‏ يک انقلاب نيست است کهمسئله ولايت فقيه هم ازهمين جعلي گرائی شيعه و فاشيسم و صهيونيسم درخطی واحد قرار دارند دراسلام صحبتی ازآن نشده است.”و ولی فقيه اين گفته کفر آميز را شنيد وآنرا به روی خود نياورد،‏ زيرا معمر‏”امر به معروفسياسی درجبهه اوقرار داشت و مصلحت سياسی برمنطق قذافی درمورد موضع گيري ونهی ازمنکر”‏ ميچربيد...دردومقام بلند پايه،‏ يک رئيس جمهوری و يک نخست وزير،‏ که هردوازجانب رهبرانقلاب بعنوان مردانیمومن و خدمتگزار اسلام به سمتهای خود منصوب شده بودند شانس معمر قذافی رانداشتند..“.درهنگام انتصاب مهدی بازرگان به نخست وزيري،‏ وی درفرمان خود نوشت که”‏ چون جناب آقای مهندسمهدی بازرگان مردی است فاضل ومتين ومتدين،‏ ايشان را بواسطه ولايتی که ازطرف شارع مقدس دارم بهرياست دولت معرفی ميکنم و برملت واجب ميدانم که ازاو اتباع کند،‏ زيرا مخالفت با او مخالفت با شرع اسلاماست و مخالفت با اسلام قيام بر ضد خدا است"،‏ و تنها يکسال بعد،‏ درباره همين مردی که خودش مخالفت بااورا قيام برضد خدا دانسته بود گفت:‏ اين آدم اصلا صلاحيت حکومت نداشت و افکار انحرافی داشت ومصلحت شرع اقتضا ميکرد که ازکار برکنار شود ودرهنگام رياست جمهوری ابوالحسن بنی صدر،‏ درپيامنوروزی خود تأکيد کرد که”‏ آقای صدر مسلمان است،‏ مومن است،‏ خدمتگزار است،‏ و هرکس درهرمقامیشرعا بايد انسان را تأييد کند.‏ مخالفت با ايشان کار اشخاصی است که تعهد به اسلام ندارند"،‏ وهم او،‏ چند ماهبعد درپيامی ديگر گفت:‏ ن آدم ازاول ادعا ميکرد که مسلمان هستم ولی من هم از اول ميدانستم که دروغميگويد بعد هم گفت مخالف امريکا هستم ولی خودش عامل امريکا بود.‏ اين دولتهای بزرگ ازاولی که نقشهاستعمار را همه جا کشيدند هرجا مأمورينی دارند".‏درتمام حکومت خود،‏ اين ولی فقيه بهمان آسانی که چهره عوض کرد،‏ فتاوی شداد و غلاظی را نيز که قبلاهمه آنها ازجانب خود او ضوابط تغيير ناپذير شرعی اعلام شده بود درهرمورد که ممکن بود پافشاری دراجرایآنها محظوری برا ی حکومت اوبوجود آورد يا باعث درد سری شود به آسانی ناديده گرفت يا عوض کرد.‏درسالها پيش از”‏ ولايت”،‏ درتوضيح المسائل خويش قانون حمايت خانواده راکه دررژيم سلطنتی وضع شدهبود شديدا نفی کرده و در باره آن نوشته بود:‏ اين قانون برخلاف احکام اسلام است و زنانی که بحکم اينقانون طلاق داده ميشوند طلاق آنها باطل است و آنها کماکان زنهای شوهر داری هستند که اگر شوهر کنندزناکارند،‏ وکسی هم که دانسته آنها را بگيرد زناکار و مستحق حد شرعی است،‏ و اولادهای آنها اولاد غيرشرعی هستند و ارث نميبرند،‏ و احکام اولاد زنا برآنها جاری است"،‏ ولی دردوران ولايت فقيه،‏ درمواجهه باشرايط و نيازهای يک جامعه قرن بيستمی،‏ اين حکم شرعی با چند تغيير کوچک تبديل به همان قانون پيشينحمايت خانواده ای شد که برخلاف احکام اسلام بود.‏همين ولی فقيه درآغاز جمهوری اسلامی اعلام شرعی کرد که”‏ ازمهمترين چيزهائی که مغز جوانها را خرابميکند و آنها را به فساد و هرزگی ميکشاند موسيقی است.‏ اگر بخواهيد مملکت شما مستقل باشد بايد موسيقی8 صفحه


یائیولتولدی ديگرولايت فقيه.را کنار بگذاريد وآنرا ازراديو و تلويزيون بکلی حذف کنيد موسيقی خيانت است به مملکت”.‏ وعليرغم اينفتوای قاطع،‏ با گذشت زمان هم آواز و موسيقی درراديوها و تلويزيونها دوباره برقرار شد،‏ همکنسرواتوارموسيقی دوباره بکار پرداخت،‏ هم گروههای خواننده متعددی از جانب جمهوری اسلامی برایاجرای برنامه های موسيقی به کشورهای ديگر فرستاده شدند.خوردن خاويار وخريد و فروش آن درهمان نخستين روزهای جمهوری اسلامی ممنوع شد،‏ زيرا ماهی خاويارفلس نداشت و طبق قوانين”‏ يهودی – و اسلامي”‏ اين ماهی حرام بود،‏ ولی وقتيکه به ولی فقيه گزارش دادهشد که ازاين بابت زيان سنگينی به ارزهای وارداتی واردآمده است،‏ چند تن ازعلمای عظام فلس مختصریدرآن يافتند که به رفع حرمت ازآن انجاميد.‏تغيير ساعت زمستانی و تابستانی که قبلا از جانب وی غير شرعی شناخته شده بود،‏ دردوران ولايت فقيه اوبصورت امری شرعی و بلا اشکال پذيرفته شد،‏ همچنانکه درزمينه فرهنگی اشکالی ديده نشد که برایبزرگداشت همان فردوسی که درروزهای اول جمهوری اسلامی طرفدار مجوسان و شاهنامه او کتاب ننگ ودروغ دانسته شده بود کنگره ای بين المللی درتهران ترتيب داده شود،‏ يا ستونهای همان تخت جمشيد که حجهالاسلام شيخ صادق خلخالی کمر به ويران کردن آن بسته بود آرم نشريات جهانگردی جمهوری اسلامی قرارگيرد،‏ وحتی تازه ترين اوراق تبليغاتی اين سازمان توريست های بيگانه را به ديدار”‏ ايران،‏ سرزمينپادشاهان و شاعران و گلهای سرخ”دعوت کنند.‏با آنکه دراسلام کشيدن تصوير ازصورت انسان منع شده است،‏ و باآنکه علامه مجلسی دراحاديث معتبره ازحضرت رسول اکرم روايت کرده است که جبرئيل گفته است ما گروه ملائکه داخل خانه ای نميشويم که در آنسگ باشد يا تصويری بر ديوار باشد يا ظرفی باشد که درآن بول کنند،‏ وازحضرت امام موسی کاظم نقل شدهاست که”‏ نمازمکن درخانه ای که تصويری درآن باشد،‏ واگر چاره ای نداشتی پس اول سر آن تصوير را قطعکن يا چشمش را کور کن و بعد نماز بکن”،‏ وزارت ارشاد اسلامی ولايت فقيه ترسيم شمايل امام حسين را باتعيين جايزه نقدی رسما به مسابقه گذاشت وازروی تصوير برنده مسابقه هزاران نسخه چاپ و توزيع کردتادرخانه ها به ديوار نصب شود،‏ وبرنده اين مسابقه همان هنرمند معروفی بود که درطول سالها متخصصترسيم مينياتورهای ساقی و شراب و رباعيات خيام شناخته شده بود.‏دراينجا طبعا فرصت نقل همه نمونه های اين تغيير جهت های اسلامی نيست،‏ ولی مجموعی ازآنها را دردوهزارصفحه کتاب مجموعه بيانات امام خمينی ازسال 1340 تا‎1367‎ که باعنوان”‏ کوثر”توسط موسسه تنظيم آثارامام خمينی درقم گردآوری وازطرف وزارت فرهنگ و آموزش عالی جمهوری اسلامی درتهران بچاپ رسيدهاست ميتوان يافت...................................................................................................................................درمکتب ولايت فقيه،‏ ملاک انتخاب ولی فقيه اين است که اعلم وافقه باشد،‏ هرچند که معلم نيست فقيهی کهعالمتر از ديگران است برای رهبری سياسی مملکت نيز صلاحيتی بيش از ديگران داشته باشد،‏ وهرچند کهدردوران بيست ساله جمهوری ولايت فقيه،‏ هيچيک ازاين دونفری که اين مقام را برعهده داشته اند نه عالم ترو نه صالح تر ازديگران بوده اند آنچه مهمتر است اين است که درقاموس اين کتاب،”علم”اصولا آنمعنی را که درجهان حاضر ازاين کلمه مفهوم ميشود ندارد،‏ بلکه آن مفهومی را دارد که دراحاديث معتبرهازحضرت امام جعفر صادق روايت شده است وقبلا درباره آن درهمين کتاب توضيح لازم داده شده1.اطلاعات تاريخی و جغرافي اين فقيه اعلم دراين حد بود که”‏ دوهزار سال امريکا مارا استعمار کرده است”‏‏(درديدار با دانشجويان خط امام پس از گروگانگيری درسفارت امريکا)‏ واطلاعات فلسفی او دراين حد که‏“سقراط فيلسوف عظيم الشأن الهی درغاری به اعتزال پرداخت ومردم را از شرک به خدا نهی کرد،‏ و افلاطونکه معروف به توحيد است ازاساتيد بزرگ الهيات بود،‏ وفيثاغورث حکيم حکمت را از حضرت سليمان نبی فرا_________________________1- به توضيح بخش سيری در تاريخ مذاهب مراجعه شود.‏9 صفحه


اي“‏یائیعنیکایحتیحتیماتولدی ديگرولايت فقيهگرفت،‏ و انبذ قلس فيلسوف بزرگ حکمت را از داود نبی اخذ کرد،‏ و ارسطاطاليس بن نيقوماخوس و اسکندرذوالقرنين اززمره ديگرحکما وفلاسفه بزرگ الهی بودند".‏ واطلاعات رياضی او دراين حد که:‏ ياوهگويان بازندگی معنوی وسعادت اجتماعی صدها هزار ميليون نفر ) صدها ميليار نفر مسلمان بازی ميکنيد”و”‏مقصود اين قلمهای مسموم اين است که چندين هزار ميليون ‏(چند ين ميليارد)‏ بزرگان دين را جماد و پوسيدهبدانند”و"ميليونها ميليون چند هزار ميليارد)‏ سلاطين و بزرگان و فلاسفه درعالم آمده اند که ما نام و نشانآنها را فراموش کرده ايم”،‏ واطلاعات نظامی او دراين حد که”‏ اين صدام عفلقی که ميگويد من مسلمان هستماز همانهائی است که با سيد الشهدا حرکت کردند و آنها را به تفنگ بستند"،‏ واطلاعات فنی اودراين حدکه”اسلام حداقل مجازات راهزنان هوائی را اعدام قرار داده است".‏“ شما()اطلاعات اواز گذشته کشورخودش ازاين بيشتر نبود:‏ ‏“مجوسان کتابی داشته اند بنام پازند که آنرا سوخته اند،‏و پيغمبری داشته اند زرتشت نام که اورا کشته اند،‏ و جهاد با اين فرقه واجب است تا آنکه مسلمان شوند ياجزيه قبول کنند با شرايط،‏ وازجمله اين شرايط است که با زنان مسلمان زنا نکنند،‏ وکفار بر اسرار مسلمانانواقف نسازند،‏ وچهارپای سواری ايشان غير از چهار پای سواری مسلمانان باشد،‏ وبرآن چهار پا نيز يکطرفهسوار شوند،‏ ي هردوپای خود را بريکجانب اوبزنند”،‏ و اطلاعات او درباره واقعيتهای امروزی جهان دراينحد که:‏ ‏“حالا خدای تبارک و تعالی به ملت ما اين توفيق را داده که اسلام تا کاخهای کرملين هم کشيده شده،‏ تاکاخهای سفيد هم کشيده شده،‏ به امري لاتين هم کشيده شده،‏ به افريقا هم رفته است.‏ به مصر همرفته است(!)،‏ و ملزم کرده است همه آنها را که اطاعت به اسلام بکنند”.‏احساس انسانی اودرمورد کشوری که درآن زاده شده و پرورش يافته بود،‏ و درباره مردمی که هموطناناوبودند،‏ نه تنها ازاحساس طبيعی يک روستائی بيسواد بلکه ازاحساس غريزی بسياری از حيوانات نيزپائين تربود،‏ و شايد دراين موارد ياد آوری پاسخ معروف او به روزنامه نگارانی که درهواپي حامل اوازپاريس به تهران احساس او رادربازگشت به وطن پس از سالهای دراز دوری از آن جويا شدند نمونه روشنیباشد.‏ درتمام دوران ‏"ولايت”او،‏ نه تنها اين بيعلاقگی مطلق به وطن ادامه يافت،‏ بلکه بصورت دشمنی آشکاربا هويت تاريخی و ملی و فرهنگی ايران و اصولا با ايران درمفهوم ملی آن درآمد:‏ن حسابهائی که پيش مردم مادی مطرح است که ماايرانی هستيم و برای ايران چه بايد بکنيم درست نيست.‏ما درخارج ازاسلام اصولا کشوری بنام ايران را نميشناسيم”،‏ و:‏ که ميگويند ملت و مليت بروند گمشوند،‏ اين مليت نقشه ای است که مستعمرين برای ما کشيده اند،‏ ميخواهند شما را منحرف کنند ازاسلامعزيز،‏ تنها از پس مانده گبرهای متعددی ميخورند که صحبت از شئون ملی و از پان ايرانيسم ميکردند".‏“ اينهائی.و بموازات اين،‏ ازديگر کارگردانان دست اول ولايت فقيه درهمين زمينه شنيده شد که:‏ کت”‏ يه برتاريخهخامنشيان و ساسانيان درايران قبل ازانقلاب سوغاتی بود که بمنظور اسلام زدائی از فرنگ صادر شده بود.‏برگزاری هزاره فردوسی درسال 1313 و پيراستن زبان فارسی از زبان عربی نيز توطئه ای از سوی غربی هابرای نابودی اسلام بود با توسل به باستان شناسی خرابه های تخت جمشيد از خاک بيرون آورده ميشد تابرای ملت ما تاريخی ساخته شود،‏ درحاليکه آن تاريخ تاريخ کاملا بيگانه ای ازاسلام بود.‏ هنرمندان ايرانیازآرش کمانگير صحبت ميکردند،‏ ولی يک کلمه ای از داستان کربلا نميگفتند”‏ ) حسين موسوی،‏ نخستوزير).‏نمونه گوي از اين دشمنی ابلهانه با تاريخ و مفاخر ملی را ميتوان دررساله ای منعکس ديد که درهماننخستين سال روی کار آمدن جمهوری اسلامی،‏ بقلم يکی از مقربين مخصوص رهبر انقلاب،‏ و اولين حاکمشرع برگزيده او درباره کورش کبير،‏ به نام”‏ کورش دروغين و جنايتکار”‏ منتشر شد و درآن زندگينامهکورش چنين خلاصه شده بود که:‏ “ کورش در‎2500‎ سال پيش از يک تيره وحشی برخاست چون مادرشيهودی بود در‎13‎ سالگی تورات را آموخت و با خط و زبان يهودی آشنا شد و بعدها دانيال را منصب قضا داد.‏خواند مير ميگويد که بهمن شاه اورا به ديار فلسطين والی گردانيد و قزوينی می گويد که اصولا مادر کورشيکی از انبياء بنی اسرائيل بود.‏.صفحه 10


یعنیولیبایکلتولدی ديگرولايت فقيهکورش با سپاه وحشی خود به غارت همسايگان پرداخت ودرگيرودارقتل عام با دخترک زي يهودی کهدرتاريخ به استر معروف است روبرو گرديد و بحکم شهوت جنسی اورا سوگلی و معشوقه خود قرار داددرمتون اخبار مسطور است که کورش از والده خود کيفيت عظيم شأن بيت المقدس را شنيد وبا اموال بيحسابو سی هزار نفر استاد بنا و هنرمند بدانجا شتافت و تمام خرابی آنرا مرمت نمود.‏ ناگفته نماند چون نژاد کورشاز يهود وفارس است لذا اورا قاطر ي دورگه لقب داده اند درتواريخ نوشته اند که کورش درجوانی ازشدتاحتياج مجبور شد لواط بدهد چون بکارها پست اشتغال ميورزيد مکررتازيانه خورد.‏ اصولا اينجور آدمهاهميشه مبتلا به انحراف اخلاقی بوده و ازتن دادن به انواع ذلتها که لواط هم جزو آنهاست مضايقه ندارند".‏ وبعد ازنقل تمام اين اطلاعات دقيق تاريخی،‏ حجه الاسلام اضافه کرده است که:‏ ‏“اصولا کسی بنام کورش وجودتاريخی ندارد،‏ و آنچه درباره او در تورات آمده است و پرداخته يهوديان بابل است که ميخواستند به قصدترويج فحشا ء دراين مملکت داستانها ی سراپا دروغ اوستا و زرتشتی و آتش پرستی درست کنند،‏ مثل اينکهملت ايران سرگذشت حماسه انگيزکربلا را ندارد!"‏....................................................................................................................................سالهای سال ولی فقيه اعظم،‏ قوانين قضائی و حقوقی همه جهان متمدن را قوانينی ناميد که”ازمغزهایسفليسی مشتی بيخرد درآمده”‏ است،‏ درحالی که”‏ قانون اسلام را خداوند جهان برای هميشه و برای همه بشراسلام مانندنازل کرده است و بجز آن هيچ قانونی را درجهان قانون نميداند”و تصريح کرد که:‏قانون ماليات و قضا و نظام و ازدواج و طلاق و حدود و قصاص و قانون جلوگيری از ساز و نواز و زنا ولواطو قوانين تطهير و تنطيف همه اينها قوانين ثابت و لايتغير الهی است”و”‏ دراسلام حتی برای مستراح رفتن ومجامعت کردن چندين حکم خدائی و فرمان آسمانی آمده و برای معاشرت با همسايه و اولاد وعشيره تا مقرراتجنگ و صلح و قوانين جزائی و حقوق تجارت تکليف معين شده است.”‏“ قانونهایاين احکام آسمانی که برای مستراح رفتن و مجامعت کردن و ساز و نواز صادر شده اند کدامند؟ خود آيت الهقسمتی ازآنها را درتوضيح المسائل خويش مشخص کرده است:”واجب است انسان در دارالخلاء عورت خود راازکسانيکه بالغ شده اند،‏ اگر چه خواهر ومادر اوباشند،‏ و همچنين از ديوانه و از بچه هائی که خوب و بد راميفهمند بپوشاند.‏ تخلی درمحل وقف و در روی قبور مومنين حرام است.‏ درصورتيکه نجاست ديگر مثل خونهمراه با غايط بيرون نيامده باشد يا نجاستی ازخارج به مخرج غايط رسيده باشد،‏ يا اطراف مخرج بيش ازمقدار معمول آلوده شده باشد،‏ درآنصورت بايد مخرج غايط را با آب شست،‏ درغير اينصورت ميشود آنرا باپارچه يا سنگ پاک کرد.‏ نشستن روبروی خورشيد و ماه درموقع تخلی مکروه است،‏ و نيز نشستن روبرویباد و دروسط جاده و خيابان و کوچه و زير درختی که ميوه ميدهد کراهت دارد،‏ اما زير درخت بی ميوه اشکالیندارد،‏ و مکروه است چيز خوردن و حرف زدن درمورد تخلي،‏ ولی اگر ذکر خدا را بگويند منعی ندارد.‏ مستحباست که درموقع وارد شدن به مکان تخلی،‏ اول پای چپ را بگذارند ودرموقع بيرون آمدن اول پای راست راهمچنين مستحب است که درحال تخلی سررا بپوشانند وسنگينی بدن را برپای چپ بيندازند".‏ و درآنچه به”‏مجامعت کردن”مربوط ميشود،‏ همچنان قسمتی ازاحکامی را که مستقيما توسط خداوند صادرشده است درتوضيح المسائل،‏ رساله شرعی آيت اله ميتوان يافت:”‏ اگر انسان جماع کند و به اندازه ختنه گاه يا بيشترداخل شود،‏ چه درزن باشد و چه درمرد،‏ چه درپيش باشد و چه درپس،‏ چه بالغ باشد و چه نابالغ،‏ چه منیبيرون بيايد و چه نيايد،‏ برهردوطرف غسل واجب ميشود،‏ ولی اگر شک کند که بمقدار ختنه گاه داخل شده يانه غسل واجب نميشود.‏ کسی که آلتش را بريده باشند اگر کمتر از ختنه گاه را هم داخل کند(!)‏ روزه اش باطلميشود،‏ ولی اگر شک کند که دخول شده يا نه،‏ روزه اش صحيح است واگر منی از جای خود حرکت کند ولیبيرون نيايد،‏ يا انسان شک کند که منی ازاوبيرون آمده يا نه،‏ غسل براوواجب نميشود.‏ اگر مرد با زننامحرمی که درحال حيض باشد به گمان اينکه عيال خود اوست جماع نمايد احتياط واجب آن است کهکفاره بدهد.‏ بايد درزنی که درحال حيض است بمقدار ختنه گاه را داخل نکند اگر چه منی هم بيرون نيايد،‏ واحتياط واجب آن است که مقدار کمتر از ختنه گاه را هم داخل نکند.‏ دخول کردن درمقعد زنی که درحال حيضاست نيز کراهت شديده دارد،‏ ولی کفاره ندارد.‏ اگر شماره روزهای حيض زن به سه قسمت تقسيم شود،‏ و مرددرقسمت اول آن با زن خود جماع کند بايد‎18‎ نخود طلا کفاره بدهد،‏ و اگر درقسمت دوم جماع کند واگر درقسمت سوم جماع کند 4 نخود و نيم بدهد.‏ طی دردبر(پشت)‏ او کفاره ندارد".‏ در”جامع عباسي”‏معروف اين مقررات نيز افزوده شده است که برهنه مجامعت کردن با زنی،‏ يا مجامعت درکشتی و جای بی.9 نخود،‏( ! )صفحه 11


یهایعنیون یوئیفنیآبتولدی ديگرولايت فقيهسقف و زير درخت ميوه دار و در وقت زردی طلوع آفتاب و وقت ظهر بجز روز پنجشنبه،‏مگر رمضان،‏ و دروقتی که ماه يا آفتاب گرفته باشد يا بادهای سرخ و سياه وزرد بوزدمکروه است.‏و شب اول هر ماهيا درجريان زلزله،‏..درجهان حاضر ما،‏ دربيشدانش پزشکی درجهان امروز يکی از پيشرفته ترين رشته های دانش بشری است از يکصد و هشتاد کشور جهان که همگی عضو سازمان بين المللی بهداشت وابسته به سازمان ملل متحدهستند،‏ درحدود سيصد هزار بيمارستان و کلينيک عمومی و خصوصی با بيش از پانزده ميليون پزشک و جراحو پرسنل پزشکی و پرستار مشغول کارند.‏ روزانه بطور متوسط يکصد ميليون نفر تحت درمان پزشکی يا عملمجهز و گاه بسيار مجهز انجام ميشود.‏جراخی قرار ميگيرند وتقريبا همه اين ها با استفاده ازدستگاههای ششصد هزا ر پژوهشگر بطور منظم درهمه رشته های پزشکی و جراحی و داروئی فعاليت ميکنند و قريب دههزار نشريه تخصصی يا عمومی درکشورهای مختلف جهان درارتباط با مسائل بهداشتی منتشر ميشوند.‏ تقريباکشورهای پيشرفته جهان به گزارشهای بهداشتیو تلويزي هميشه بخش مهمی ازبرنامه های رادي اختصاص دارد.‏با اينهمه،‏ ازديدگاه مکتب ولايت فقيه،‏ هيچيک ازقوانينی که اين ساختار سراسری بهداشتی و پزشکی جهانکنونی را ميگردند قوانين قابل قبول نيستند،‏ زيرا همه آنها قوانيني”‏ سفليسي”‏ هستند که با هيچيک از قوانينیکه خداوند بطور ثابت و تغيير ناپذير برای همه بشر نازل کرده است تطبيق نمکنند.‏ وگوشه ای ازاين قوانيناصيل الهی را،‏ درآنجا که به پزشکی و بهداشت ارتباط دارد،‏ خود ولی فقيه در”توضيح المسائل”خويشمشخص کرده است:‏اگر طبيب برای معالجه زن نامحرم بتواند تنها با نگاه کردن او معالجه کند نبايد دست به بدن او بزند،‏ واگر بادست زدن بتواند معالجه کند نبايد اورا نگاه کند.‏ و اگر طبيب برای معالجه کسی ناچار شود که به عورت اونگاه کند بايد آئينه را درمقابل عورت او گذاشته و درآن نگاه کند و به خود عورت نگاه نکند.‏ واگر زنی بخواهدزن ديگری يا مرد غير ازشوهر خود را تنقيه کند يا عورت اورا آب بکشد يايد چيزی در دست کندکه دست او بهعورت آن مرد نرسد.‏ و همچنين است که اگر مردی بخواهد مرد ديگر يا زنی غير از زن خودراتنقيه يا عورتاورا آب بکشد اگر چيزی داخل بدن شود و به نجاست برسد،‏ درصورتيکه بعد از بيرون آمدن آلوده نجاستنباشد پاک است.‏ پس اگر اماله با آب آن درمقعد کسی وارد شود ولی بعد ازبيرون آمدن به نجاست آلوده نباشدنجس نيست ولازم نيست که تطهير شود.‏ و چيز نجسی که عين نجاست درآن نباشد اگر آنرا زير شيری که بهآب کر متصل باشد يکدفعه بشويند پاک ميشود،‏ واگر درعين نجاست درآن باشد ولی که درآن شسته شدهرنگ يا مزه نجاست نگرفته باشد پاک است،‏ اما اگر آن آب بو يا رنگ يا مزه نجاست گرفته باشد بايد از آبشير درآن بريزد تا آبی که ازآن جدا ميشود بو يا رنگ يا مزه نجاست نداشته باشد.‏ آب کر مقدار آبی است کهاگر درظرفی که درازی و پهنا و گودی آن هر يک سه وجب ونيم باشد بريزد آن ظرف را پرکند.‏ دراين صورتاگر نجسی مانند بول و خون به آب کر برسد چنانچه آن آب رنگ يا مزه نجاست را بگيرد نجس ميشود واگررنگ و بوی آن تغيير نکند نجس نميشود.‏ وآبی که به اندازه کرباشد،‏ اگر انسان شک کند که ازکر کمتر شدهاست يا نه،‏ حکم آب کر را دارد ي نجاست را پاک ميکند واگر نجاستی هم به آن برسد نجس نميشود.‏ و کربودن آب به يکی ازدوراه ثابت ميشود:‏ اول آنکه خود انسان يقين کند،‏ دوم آنکه دومرد عادل شهادت دهند."“‏بول و غايط حيوانی که انسان با آن لواط کرده باشد،‏ و بول وغايط گوسفندی که گوشت آن از خوردن شيرخوک محکم شده باشد نجس است،‏ و همچنين عرق شتر نجاستخوار نجس است،‏ ولی عرق حيوانات ديگر کهنجاستخوار شوند نجس نيست.‏ وازجمله چيزهائی که نجاست را پاک ميکنند و آنها را مطهرات گويند آب استو برطرف شدن عين نجاست،‏ و اسلام".‏ برای درمان دردها،‏ جهان پزشکی پيوسته داروهای موثرتر و راهتازه تری را ميجويد،‏ وبدينجهت هر روز فرآورده های داروئی کاملتری به بازارها عرضه ميشوند،‏ ولیبرای بسياری از بيماری ها قبلا داروهای مشخص از منبع آسمانی تعيين شده اند که وصف آنها از زبان ائمهاطهار توسط محدثان عاليقدر مکتب ولايت فقيه به ما رسيده است:‏‏“ازحضرت امام جعفر صادق منقول است که ازايشان پرسيدند:‏ آيا به حضرت عيسی عليه السلام هم ميرسيددردهائی که به ساير فرزندان آدم ميرسد؟ فرمود که بلی،‏ به او غالبا درد مقعد عارض ميشد،‏ و دراين مواقعصفحه 12


یولیدنیهاتولدی ديگرولايت فقيهبه مادرش ميگفت که عسل و شاهدانه و روغن زيتون را با يکديگر خمير کند و برايش بياورد،‏ و ميگفت کهاين معجون را به علم پيغمبری طلب کرده است که اما از بدمزگی آن کراهت دارد.‏ ونيز درحديث است که مفضلبه خدمت آن حضرت شکايت کرد از تنگی نفس،‏ فرمود که بول شتر بخور تا ساکن شود.‏ وفرمود که برایمعالجه زکام پنبه ای را به روغن بنفشه آلوده کنند و دروقت خواب درمقعد گذارند ونيز منقول است کهشخصی به آن حضرت عليه السلام شکايت کرد که از بسيار آمدن بول آزار ميکشم،‏ فرمود که من خودم همهمين گرفتاری را دارم چاره آن ا ينست که درآخر شب شاهدانه بخوری که برای تب و درد سر و آزار چشم ودرد شکم نيز مفيد است."‏.‏“و ازحضرت امام محمد باقر منقول است که فرمود چون مرض پيسی درميان بنی اسرائيل بسيار شد،‏ حقتعالیبه موسی عليه السلام وحی فرمود که به ايشان بگو گوشت گاو را با چغندر بخورند.‏ وازحضرت امام موسیکاظم روايت است که خوردن انجير تر و خشک علاج بواسير است،‏ و ازحضرت امام علی نقی منقول است کهفتح بن خاقان وزير خليفه متوکل کس بنزد ايشان فرستاد که زخمی بربدن خليفه بيرون آمده است که مشرفبرهلاک است و چه چاره بايد کرد؟ حضرت فرمود که سرگين گوسفند را مخلوط با گلاب برآن زخم بگذارندپس چنين کردند و زخم گشوده شد.”‏.درموارد متعدد حتی نياز به داروهای خوردنی يا مالي برای درمان بيماريهائی غلبا اساسی نيست،‏ زيرا همهاين بيماريها را با خواندن ادعيه ای خاص علاج ميتوان کرد.‏ برخی ازاين موارد اززبان ائمه اطهار باخودپيامبر درمعتبرترين آثار مکتب ولايت فقيه مشخص شده اند:‏‏“درحديث معتبر ازامام محمد باقرعليه السلام روايت است که شخصی به آن حضرت شکايت کرد از درد مقعد،‏فرمود چون ازنماز فارغ شوی دست برمقعد گذار و اين آيات را بخوان راوی گفت چنين کردم دردم برطرفشد وابی بصير از حضرت صادق عليه السلام روايت دارد که هرکس پس از نماز صبح ومغرب هفت بار ايندعا را بخواند خداوند عزوجل بادهای بد بو و پيسی و ديوانگی را از اودور کند.‏ واز حضرت ابی الحسن عليهالسلام نقل شده است که فرمود هر کس که هر شب سوره قل اعوذ برب الفلق را سه بار وسوره قل هواله احدرا صد بار يا لااقل پنجاه بار بخواند خدای عزوجل هرگونه ديوانگی و جن زدگی و مرض تشتنگی و فساد معدهو جوشش خون را از او بگرداند تا زمان پيری واز حضرت رسول صلی اله عليه و آله روايت شده است کههرکس که درروز ده مرتبه لاحول ولاقوه الا باالله بگويد حقتعالی خوره و پيسی وفلج را از او دفع کند.‏ و ازحضرت موسی بن جعفر عليه السلام روايت است که شخصی شکايت کرد که شکم من پيوسته قراقرميکندومردم صدائی راکه ازآن بيرون می آيد ميشنوند،‏ آن حضرت فرمود هرگاه فارغ شدی ازنماز شب اين دعا رابخوان،‏ بدرستی که قرقره شکمت خاموش شود.”‏.........درارتباط با مسائل بهداشتی،‏ درجهان امروز جای مهمی به تغذيه داده شده است هزاران مرکز تخصصی وآزمايشگاهی،‏ ازراه نشريات ويژه يا دررسانه های گروهی يا اطلاعيه های دولتی منظما اطلاعات لازم را درباره مواد غذائی طبيعی يا فرآورده های مصنوعی غذائی دردسترس عمومی ميگذارند و هزاران کتاب و نشريهافکار عمومی را بطور منظم با خواص يا مضار خوراکی گياهی يا گوشتی يا فرآورده های ماشينی و درجهکالری و ويتامين و پروتئين و ساير مشخصات آنها آشنا ميکنند،‏ و همه اين اطلاعات طبعا برمبنای بررسيها وآزمايشهای کم و بيش دقيق علمی تنظيم ميشود.‏ دراين مورد نيز،‏ ” قوانين ثابت و لايتغير الهي”‏ غالبا بااين تحقيقات زمينی تطبيق نمکنند گوشه ای ازاين قوانين آسمانی را،‏ باز دررساله اجتهادی خود آيت الهخمينی ميتوان يافت:‏ ‏“خوردن فضله و آلت نری وفرج و بچه دان و حدقه چشم و ذات الاشاجع حيوانات حراماست،‏ همچنين سرگين و آب دماغ،‏ ولی اگر مقداری ازآن با حلال مخلوط شود خوردن آن اشکالی ندارد.‏خوردن گوشت اسب و قاطر و الاغ درشرايط عادی مکروه ولی اگر با آنها لواط کرده باشند حرام است.‏ اگر باگاو و گوسفند و شتر نزديکی کرده باشند بول وسرگين آنها نجس ميشود وخودشان را نيز بايد بی آنکه تاخيربيفتد بکشند وبعد بسوزانند،‏ و کسی که با آنها لواط کرده پولشان را به صاحبشان بدهد.‏ماهی مرده ای که معلوم نيست آنرا زنده ازآب گرفته اند يا مرده،‏ چنانچه دردست مسلمان باشد حلال است،‏واگر دردست کافر باشد حرام است اگر ماهی را بيرون آب دوقسمت کنند و يک قسمت آن درحاليکه زنده استصفحه 13


یعنیعنیولیزنیعنیولتولدی ديگرولايت فقيه....."درآب بيفتد،‏ خوردن قسمتی که بيرون آب مانده مانعی ندارد اگر ملخ را زنده بگيرند بعد ازجان دادنخوردنش حلال است،‏ ولی اگر ملخ مرده ای دردست کافر باشد حلال نيست".‏مسائل قضائی بنوبه خود جای ممتازی درقوانين لايتغير آسمانی دارند،‏ زيرا که مذاهب قبل از هرچيز برپايهعدالت بنياد شده اند.‏ البته درجهان امروزمقام بسيار مهمی به امور قضائی داده شده است،‏ زيرا که حسنجريان زندگی روزمره بشری بيش از هرچيز درگرو اجرای عدالت است.‏ بهمين جهت بموازات مسائل بهداشتیو پزشکی،‏ مسائل قضائی نيز يکی از ارکان نظام گرداننده جامعه بشری بشمار آمده اند،‏ که دستگاهها یقضائی کليه کشورهای جهان و صدها اتحاديه و انستيتو و فدراسيون حرفه ای قضائی و چند هزار نشريهرسمی خصوصی کشورهای مختلف دنيا نمايانگر آنند.‏ دراين مورد نيز،‏ قوانين”سفليسي”‏ اين مراکزتقريبا هيچوقت با مقررات ثابت و تغيير ناپذير آسمانی تطبيق نميکنند و در نتيجه عدالت واقعی درروی زميناجرا نميشود گوشه ای ازمقرراتی که بايد واقعا باجرا درآيند تا عدالت بمفهوم آسمانی آن تحقيق يابد،‏ همچناندرمکتب،”ولايت فقيه”‏ ميتوان يافت:‏واگر کسی استخوان کون آدمی را بشکند و سبب شود که هميشه غايط ازاو بدرآيد،‏ يا اگريک خصيه مردیرا،‏ يک طرف فرج زنی را،‏ يا يکطرف مقعد کسی را ببرد،‏ يا پشت اورا چنان بشکند که از جماع کردن بيفتد،‏برهمه اينها خونبها تعلق ميگيرد.‏ وبريدن خصيه راست کسی دوثلث خونبها دارد وبريدن خصيه چپ اويکثلث.‏ ودادن ده مثقال طلا لازم است درصورتيکه منی را بی رخصت زن آزاد و دائمی دربيرون فرج او بريزند،‏اما اگر زن کنيز يا متعه باشد منعی نيست.‏ ودرمورد خونبهای ولد الزنا بين مجتهدين عظام اختلاف نظر است،‏بعضی برآنند که خونبهای ولد الزنا مثل خونبهای جودان است،‏ و خونبهای مرد جهود هشتصد درهم شرعی وخونبهای زن جهود چهار صد درهم شرعی است.‏ برکسی که خود را کشته باشد کفاره واجب نيستودرقصاص ذکر يک مرد جوان را به عوض ذکر يک مرد پير ميتوان بريد،‏ ذکر ختنه شده را نيز عنداللزومميتوان به عوض يک ذکر ختنه نشده بريد و هرگاه کسی کاری کند که منی شخصی درموقع جماع بهدشواری بيرون آيد بايد خنبها بدهد و اگر کسی ذکر کسی ديگر را ازبيخ يا از حشفه ببرد،‏ يا خصيه کسی راقطع کند،‏ يا هردوطرف فرج زنی را ببرد،‏ خواه آن زن بکر باشد يا نباشد و خواه فرج اوبزرگ باشد ياکوچک،‏ ونيز اگر کسی را چنان دخول کند که موضع بول و غايط يا مخرج بول و حيض اورا بدراند وهردوراه را يکی کند،‏ خواه شوهرش باشد وخواه اجنبی،‏ و خواه زن بالغ باشد يا هنوز بالغ نشده باشد،‏برهمه اينها ديه واجب ميشود،‏ ولی اگر مردی موضع بول و غايط زن بالغه خودش را درانيده باشد ديهبراوواجب نيست”.‏(!).....قانون قصاص جمهوری اسلامی که چند سال پيش توسط مجلس شورای اسلامی وضع شد و به تصويب شوراینگهبان نيز رسيد،‏ اين قوانين آسمانی را،‏ درآن مواردی که احتمالا مبهم بوده،‏ تکميل کرده است:‏‏“حد زنا درمواردی که با محارم نسبی ي مادر وخواهروعمه و خاله وزن پدر صورت گيرد رجم کردن است،‏ي تا کمر درزمين فرو کردن و سنگسار کردن،‏ مگر اينکه به شبهه برآنان دخول کرده باشند يا آلت درفرجزن ي درپيش يا درپس او ‏(قبل يا دبر)‏ بطور کامل غايب نشده باشد و فرقی نميکند اگر زنی که با او زناکرده باشند زنده يا مرده باشد.‏ بزرگی سنگ دررجم نبايد درحدی باشد که فقط با اصابت يک يا دوتای آنشخص مجرم کشته شود،‏ وبايد که درسنگسار سنگهائی که ميزنند کوچک باشد تا آنکه اورا زود نکشد.‏ واگربرشخصی هم رجم و هم جلد ‏(سنگسار و تازيانه)‏ واجب باشد،‏ بايد عورتين مرد را بپوشاند و زن را پوشيدهبزنند،‏ و بايد که سخت تازيانه بزنند ولی تازيانه بر فرج او نزنند.‏ زنای مرد با زنی که همسر دائمی دارد ولیدراثر مسافرت يا حبس و مانند آن به همسر خود دسترسی ندارد موجب رجم نيست هرگاه زنی همجنس بازیکند برای هر بار مساحقه تا سه باز صد تازيانه ميخورد،‏ ولی درمرتبه چهارم به قتل ميرسد،‏ و هر گاه دوزنبدون ضرورت زير يک پوشش بخوابند،‏ ولو مساحقه نکنند،‏ تازيانه ميخورند هرگاه کسی به شخصی بگويدزن قحبه يا خواهر قحبه نسبت به کسی که زنا به او نسبت داده محکوم به حد قذف ميشود،‏ ولی اگر آن مردواقعا خواهر قحبه يا زن قحبه باشد حد و تعذير وارد نميشود.‏ هرگاه کسی ديگری را از روی شهوت ببوسدتعزير ميشود،‏ همچنين هرگاه شخصی مقداری از گوش کسی را قطع کند و مجنی عليه قسمت جدا شده را بهگوش خود پيوند دهد هرگاه دندان کسی را بشکند ولی مجنی عليه قبل از قصاص دندان درآورد در....صفحه 14


یلانهي"‏اي“‏ي(‏یلانیعنتولدی ديگرولايت فقيه.،)"..صورتيکه دندان تازه اوسالم باشد مجرم فقط بايد تعزيز شود،‏ و اگر دندان جديد معيوب باشد مجرم بايد تفاوتقيمت بين دندان سالم و معيوب را نيز بپردازد.”‏واحد پرداخت ديه درهر حال شتر است،‏ حتی اگر فی المثل جرم در جامعه مسلمانان فنلاند يا اسکيمو صورتگرفته باشد،‏ زيرا که اسلام بدون شتر مفهوم ندارد براساس قانون 10 ماده ای قصاص که درمجلس شورایاسلامی تصويب شده،‏ ديه شکستن گردن کسی بطريکه گردنش کج شود 100 شتر و ديه معيوب کردن چشم يايک دست ويک پا 50 شتر و ديه زخمی که به شکم کسی وارد آيد 33 شتر و ديه قطع انگشتان او ‎10‎شتراستدرمورد مجازات سنگسار،‏ مسئولان عاليرتبه دادگاههای شرع اسلامی افزودن توضيحات بيشتری را برفتوای“ امام خميني”‏ دررساله تحرير الوسيله او ضروری دانسته اند:”قتل از طريق سنگسار لازمه اسلام است،‏ وجايز نيست که رجم تبديل به قتل با شمشير يا اعدام با گلوله و امثال اينها بشود،‏ و ناچار بايد عمل سنگسارانجام گيرد تا منشاء نزول برکات الهی گردد،‏ چنانکه مکرر دراخبار آمده است که اقامه رجم درروی زمين ازنزول چهل شبانروز باران پر برکت تراست.‏ کسی که بايد سنگسار شود حد الهی درمورد او اجرا ميشود،‏ خواهمريض باشد و يا سالم،‏ چرا که منظور اين است که او کشته شود،‏ و هيچ لزومی ندارد که صبر کنيم تا ازنظرمزاجی بهبودی يابد دراين مورد حضرت امام خمينی مدظله العالی دررساله تحريرالوسيله خود مخصوصا تأکيدفرموده اند محمدی گي حاکم شرع دادگاههای انقلاب اسلامی مرکز).‏بلند پايگان قضائی ديگر ولايت فقيه درباره نحوه اجرای عدالت اسلامی توضيحاتی اضافه داده اند:‏..چ حکومتی دردنيا نيست که همه مردم آن بروند به دادگستری اگر بخواهيم حکومت ما اسلامی باشد بايدمحاکمی داشته باشيم که درآنها بشود مجرم را فورا کشت.‏ درجمهوری اسلامی ما دادگاهها و داد سرای انقلاباين کار را انجام ميدهند"(‏ يوسف صانعی دادستان کل دادگاههای مرکز).‏نهمه طول و تفضيل لازم نيست وقتيکه اينها را درکوچه و خيابان دستگير کرديم،‏ بجای اينکه معطلبشويم که چند ماه درزندان بخورند و بخوابند و بيت المال را مصرف کنند،‏ همان توی خيابان محاکمه شانميکنيم و همينقدر که دونفر پاسدار بضرر آنها شهادت بدهند بدون معطلی تير بارانشان ميکنيم اصلا پاسداربرای همين کار است موسوی اردبيلی رئيس ديوان عالی کشور).‏...) ”.‏"درکار دادگاههای انقلاب اسلامی بعد از تشخيص هويت مجرم برای جزای او فرصتی جايز نيست.‏ ي اينکهاجرای حکم خدا در دادگاههای انقلاب تأخير ندارد”(‏ نجف آبادی،‏ رئيس دادگاه انقلاب اسلامی آذربايجان).‏‏“ازنظر اسلام يک دختر نه ساله بالغ شمرده ميشود و اسلام اجازه ميدهد که چنين کسی را درصورت دستگيریدرتظاهرات ضد انقلاب همانجا کنار ديوار بگذاريم وگلوله بزنيم”(‏ اسداله لاجوردی دادستان انقلاب تهران)‏ .‏"مادراينجا کسانی را درزندان داريم که حدود شش هفت ماه حتی يکسال است در بازداشت هستند و هنوز اسمخودشان را هم به ما نميگويند ميگوئيد چند تا ضربه شلاق هم به اينها نزنيد؟ امام فتوی داده اند که اينهااگرزير تعزير جان هم بدهند کسی ضامن مردنشان نيست بفرض پانصد نفر ازاينها درزندان بمانند کجای دنياخراب ميشود ؟”(‏ موسوی اردبيلی،‏ رئيس ديوان عالی کشور).‏.”.‏“اشخاصی به دادگاه شرع اطلاع دادند که درتشخيص هويت بعضی از اعدام شدگان اشتباه شده و آنها بجایکسان ديگری گرفته شده اند.‏ به آنها گفته شد اشکالی ندارد،‏ درعوض اينها درآن دنيا شهيد محسوب خواهندشد وسف صانعی دادستان کل دادگاههای مرکز).‏‏“دادگاههای انقلاب اسلامی درانجام وظيفه خود کوتاهی کرده اند،‏ زيرا از پيروزی انقلاب به بعد آن اندازه کهبايد اعدام نکرده اند.‏ ما از بابت اين مسامحه کاری از امام و از مردم معذرت ميخواهيم”(‏ محمد گي حاکمشرع دادگاههای انقلاب اسلامی مرکز).‏،صفحه 15


یستیعنتولدی ديگرولايت فقيه)با اين وجود،‏ اينها همان دادگاههائی هستند که يکی از خود همين آيت اله ها درخوزه علميه قم درباره آنهاگفت:‏ ‏“به اين آسانی که دردادگاههای انقلاب آدم ميکشند گوسفند هم سر نميبرند.”(‏ مکارم شيرازی،‏ امامجمعه قم).‏.................................................................................................................................12 بهمندرنخستين سخنرانی خود دربازگشت به تهران بهشت زهرا،‏ )، 1357 روح اله خمينی ادعا کردکه حکومتی فاشي اقتصاد مملکت را بکلی خراب کرده وايران را بصورت ويرانه ای درآورده است،‏ وبرعهده دولت اسلامی است که اقتصاد سالمی رابراساس اسلامی درمملکت پايه ريزی کند.‏ دراين باره حسينعلیمنتظری،‏ ‏”وليعهد”امام،‏ به رئيس کل بانک مرکزی ايران رهنمود داد که”‏ برای اداره امور اقتصادی آينده وآشنا کردن مأمورين بانکها و مردم با معاملات شرعی،‏ بايد مسئولين اين امور به رساله فقهی حضرت امامخمينی مراجعه کنند تا حدود و شرايط مضاربه و مضارعه وجعاله را خوب درک کنند و مثلا خيال نکنند کهفرقی بين ربا و مضارعه نيست."‏اين حضرت امام خمينی بغير از حکم اقتصادی معروفی که درسومين سال ولايت خود صادرکرد ودرآن اقتصادرا خاص الاغ دانست درمدت تبعيد خود درنجف سه اثر به زبان عربی درباره مسائل اقتصاد اسلامی نوشته بودکه ‏"المکاسب المحرمه”‏ و”‏ المسائل المستحدثه”‏ و”‏ کتاب البيع”‏ نام دارند،‏ و خلاصه مطالب هرسه آنهادررساله تحرير الوسيله او-‏ که آن نيز به زبان عربی است – نقل شده است وجه مشترک اين هر سه کتاب واحکام آنها اين است که امام با واقع بينی فراوان عصری را که درآن زندگی ميکند با عصر صدر اسلام عوضیگرفته وقرن بيستم مسيحی را قرن دوم هجری دانسته است:‏.71520..‏“مالياتهای اسلامی بايد منحصرا ازطريق خمس وزکوه يا جزيه ي ماليات برنفوس واراضی يهوديانومسيحی ها که درپناه اسلام بسر ميبرند،‏ وهمچنين خراج از اراضی کشورهائی که دولت اسلامی فتح کردهاست،‏ و ميراث آنهائی که مرده اند و وارث نداشته اند وصول شوند.‏ وصول هر ماليات ديگری،‏ ازهر راه کهباشد خلاف شرع است ازجمله وصول ماليات گمرکی خلاف شرع است و نه تنها برای کشور لازم نيست بلکهخيلی هم ضرر دارد و بايد لغو شود."‏‏“ارتفاعات کوهها و گياهان و درختان و سنگها،‏ مال امام است،‏ همچنين درياها و شهرها وجزيره ها جزوانفال است و تماما مال امام است.‏ غنائم برجسته مانند اسب عالی و لباس گرانبها و شمشير گرانقيمت و کنيزخوبرو مال امام است و همچنين ارث هرکسی که بميرد و وارث نداشته باشد مال امام است.‏معادن طلا و نقره ومس و آهن وسرب و نفت و گوگرد و ذغال سنگ ونمک و گل سرشورو گل سرخ،‏ اگرمنافع حاصله ازآنها به دينار،‏ معادل مثقال طلای سکه دار،‏ برسد مشمول ماليات خمس ميشوند،‏همچنين است مال گنج،‏ چه درشهرهای کفار و چه درزمين اسلام،‏ چه دراراضی باير و چه درزير آثار اسلامیپيدا شود.آنچه در شکم ماهی پيدا شود.‏اينکه صنايع را برای مخترع آن به ثبت ميرسانند و ديگران را از تقليد آن منع ميکنند ازنظرع شرع باطلاست،‏ فقط امام که والی مسلمانان است حق دارد صنعتی را به ثبت برساند تا نرخ ثابت برای آن معين بماند."‏وقتيکه درعمل اين رهنمودهای امام،‏ با همه اهميت آنها و باهمه اسلامی بودن آنها مشکلات اقتصادی يکجمهوری قرن بيستمی را حل نکرد،‏ دست اندرکاران بفکر آن افتادند که از تخصص های جانبی ديگر نيز کمکدرمجلس شورای اسلامی گفته شد که:”‏ تنها راه حل ايجاد يک اقتصاد سالم و شکوفا مراجعه بهبگيرند تحقيقات و نظريات حضرت آيت اله العظمی منتظری وحضرت آيت اله مشکينی و خطبه های نمازجمعه آقایوروزنامه ارگان حزب جمهوری اسلامیخرداد رفسنجانی است"(‏ مجلس شورای اسلامی،‏ جلسه نوشت:‏،(1362صفحه 16


ک“‏یهایعنای”‏یعنتولدی ديگرولايت فقيهتاب سياست اقتصادی حجه الاسلام والمسلمين آقای هاشمی رفسنجانی که دراين هفته منتشر شد ه آثاراقتصاددانان استکبار شرق و غرب و لاطائلاتی را که بوسيله مغزهای مخبطی چون آدام اسميت و کارل مارکسنشر يافته بی اثر کرده و آفاق جديد برروی مستضعفان عالم گشوده اشت.‏ اجرای دقيق رهنمودهای اين کتاب نهتنها جمهوری اسلامی را در مسير صحيح رشد اقتصادی قرار ميدهد،‏ بلکه راه را برای نجات دنيا از ورطهبحران اقتصادی حاصله از استکبار نيز روشن مينمايد".‏آنچه درعمل نشان داده شده اين بودکه اگر اين رهنمودهای اقتصادی برای جمهوری اسلامی ايران جزچهلميليارد دلار وام خارجی درشرايطی که ايران سالهای پيش ازانقلاب خودش کشوری وام دهنده بود)‏ وسقوطدرآمد سرانه سالانه از 2 دلار به 1 دلار و اعلام اضطراری اينکه اگر وام داخلی گرفته نشودپرداخت حقوقهای دولتی از آبان ماه سال 1377 ببعد مقدور نخواهد بود حاصلی ببار نياورد،‏ درعوض برایخود آيت اله ها و حجه الاسلام ها نتايج بسيار رضايت بخشی داشت که نمونه هائی از آنرا جسته گريختهدرافشاگري مطبوعات مهم بين المللی ميتوان يافت،‏ مثلا درماهنامه بسيار معتبرلوموند ديپلماتيک که:‏‏“براساس بررسيهائی که درامريکا بعمل آمده،‏ تاکنون حدود 10 ميليارد دلار ازايران به حسابهای مخصوصملاهای سرشناس به بانکهای امريکائی انتقال يافته است،‏ والبته اين رقم غير از مبالغی است که در بانکهایسويس و ديگر کشورهای اروپائی به حسابهای آنها ريخته شده است”،‏ يا گزارش هفته نامه آلماني”‏ اشپيگل”‏که با قيد شماره چکهای صادره،‏ ازواريز شصت ميليون مارک به حساب آيت اله بهشتی درهولتس بروکه بانکهامبورگ و دويچه بانک فرانکفورت خبر داد،‏ يا گزارش واشينگتن پست درباره دو ميليارد دلار سهام حجهالاسلام رفسنجانی دربيش از سيصد شرکت مختلف بين المللی،‏ يا گزارش جروزالم پست اورشليم دربارههواپيماهائی که بطور منظم گنجينه های هنری و تاريخی ايرانی را ازجانب روحانيون ارشد يا سپاه پاسدارانايران ازايران به ترکيه و از آنجا با هواپيماهای ال عال به اسرائيل انتقال داده و درحال حاضر غرفه ايران رادرموزه باستانشناسی اورشليم غنی ترين غرفه اين موزه کرده اند ماجرای دزدی 123 ميليارد تومانی بنيادمستضعفان درخود ايران نيز که پس از سر وصدای بسيار برآن سرپوش گذاشته شد بنوبه خود تنها يک نمونهازبيش ازيکصد مورد سوء استفاده هائی با ارقام نجومی است که درهمين سالها و باهمين رهنمود ها درداخل”‏اولين حکومت الهی روی زمين”‏ صورت گرفته است،‏ حکومتی که بنيانگذار آن نوشته بود:‏ بيخردان،‏مملکت دين بهشت روی زمين است وآن بادست پاک روحانی تأسيس ميشود.‏ فسادها،‏ دزديها،‏ غارتگريها،‏همه کار آن دسته ازافراد اين کشور است که با روحانيت سر و کار ندارند".‏.................................................................................................................................., 200), 600درهمان نخستين سالهای برقراری جمهوری ولايت فقيه،‏ درگرما گرم جنگ خارجی وسوء قصدها و کشتارهایپيگير داخلی و مشکلات گسترده اقتصادی و انزوای سياسی روزافزون ايران درصحنه بين المللی حجه الاسلامو المسلمين هاشمی رفسانجانی رئيس وقت مجلس شورای اسلامی درديدار با نمايندگان اتحاديه انجمنهایاسلامی بشارت داد که:‏‏“امروز پايه های سياسی و اجتماعی يک جامعه اسلامی درايران ريخته شده است،‏ وکليه ارگانهای اين کشورمتشکل ازرياست جمهوری و مجلس شورای اسلامی و دولت ونهادهای انقلابی تحت رهبری امام امت دستاندر کارند تا دراين دنيای زشت جامعه ای بسازند که برای آينده بشريت يک الگوی واقعی باشد".درچنين آينده اميد بخشی طبعا موضع زنان،‏ ي نيمی از”بشريت”مورد بحث،‏ نقشی دردرجه اول اهميتداشت.‏ بدين جهت آيت اله شهيد صدوقی،‏ ازبنيانگذاران درجه اول ولايت فقيه و دوست نزديک امام و نمايندهمخصوص اودريزد،‏ لازم دانست درمجلس خبرگان که خود عضو آن بود درباره مقام زن دراين الگوی آيندهبشريت،‏ توضيحات بيشتری بدهد:‏‏"شنيده ام که ميگويند همانطور که زن ميتواند ولی صغيرش بشود،‏ پس ميتواند رئيس جمهور هم بشود ونخست وزير هم بشود.‏ حالا اين چه حسابی است؟ چون زن ميتواند بچه را باز بکند و پاکش بکند واز کثافتبرکنارش بکند و پستان دردهانش بگذارد پس ميتواند رئيس جمهور و نخست وزير هم بشود؟ ي يکروزصبح برويم و ببينيم که رياست جمهوری يا نخست وزيری تعطيل است.‏ چرا؟ برای اينکه ديشب خانم زايمانصفحه 17


يکی“‏یعنیهايونیولتولدی ديگرولايت فقيه.فرموده اند آيا اين برای ما ننگ وعارنيست؟ يا يکنفر زن را در اسلام به استانداری فرستاده باشند ؟ آيا يکسرلشکری را شنيده ايد که زن قرار داده باشند ؟ دريزد حدود 24 قنات وجود دارد،‏ آيا کلنگ يکیازآنها را زن زده است ؟”‏, 000درهمين زمينه علامه معروف”‏ طباطبائي”‏ درکتاب تعدد زوجات دراسلام دلائل ديگریارائه کرده است:‏درهمين حد ازاهميت.ازعنايات اسلام اين است که درناحيه اقتضائات لازم طبع و ارضای خواهشهای حتمی نفس محروميتیايجاد نشود،‏ ي شهوت مردان انباشته نشود تا سر به منکرات بزند،‏ ولازمه اسلام اين است که دررفع حاجاتشهوت تسريع شود.‏ بدين جهت شخص مسلمان اگر کار قضاو شهوتش روزی براوسخت شد ميتواند با خيالراحت زن ديگری بگيرد دراصول کافی درهمين بابت حديثی ازحضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايتشده است که فرمود:‏ غيرت مخصوص مردان است و لذا خداوند بيش از يکمرد را برزن حرام فرموده،‏ ولی بهمرد چهار زن را اجازه داده است،‏ زيرا خداوند بزرگوارتر ازآن است که به زن حميت و غيرت دهد!”،‏ و علامهبزرگ تنها اين نتيجه راازاين حديث گرفته است که”‏ پس معلوم ميشود که غيرت از اخلاق حميده و ملکاتفاضله است"!‏.................................................................................................................................آنهائيکه به سنت ديرينه آخوندان برسر خوانی گسترده نشسته بودند،‏ بهمان اندازه که از صلاحيتهای علمی وفرهنگی جهان پيشرفته امروز بی بهره بودند،‏ درلافزنی و گزافه گوئی يدی طولاداشتند،‏ بخصوص با ايناطمينان که درهر صورت کسانی درپای منبرشان فرياد”اله اکبر”خمينی رهبر”برخواهند داشت شمار سخنانابلهانه ای که درکشور ابن سينا در بيست ساله حکومت”‏ الهي”‏ ولايت فقيه ازجانب مسئولانی غالبا بلند پايهگفته شد احتمالا بزرگترين رقم سخنان نوع خود دريک کشور عصر حاضر است:‏.‏“موسسه هواپيما سازی طيرا ابابيل با رهنمودهای انقلابی حضرت آيت اله العظمی منتظری طرح ساختنهواپيماهاي”‏ کبوتر سفيد”‏ را دردست تکميل دارد که با اتکاء به امدادهای الهی جهان کفر را به خاک سياهخواهد نشانيد"(‏ رئيس موسسه بررسي هواپيماسازی طيرا ابابيل در مصاحبه با نشريه رسمی وزارتارشاد اسلامي).‏‏“دانشگاه خلبانی ما برای اولين بار بصورتی تکميل خواهد شد که بتوانيم درجهت زمينه سازی ظهور حضرتمهدی عجل االله تعالی اقدام کنيم”(‏ فرمانده نيروی هوائی جمهوری درمراسم تحليف خلبانان.(.(‏“امروز ما ازچنان قدرتی برخورداريم که امريکا و روسيه مسئله تضاد با يکديگر را ازياد برده اند ودرحالحاضر هردو ابرقدرت برای مقابله با قدرت روزافزون جمهوری اسلامی ايران درکنار همديگرقرار گرفتهاند”(فرمانده سپاه پاسداران درمصاحبه تلويزي..‏"مادرمورد اينکه چه چيزهائی برای ساختن موشک اهميت دارد همه چيز را ميدانيم حالا ميخواهيم درآيندهانواع موشکها را بسازيم بايد به صراحت بگويم که درآينده ما قدرت بزرگ موشکی دنيا خواهيم شد و دومينقدرت موشکی بعد از ابرقدرتها خواهيم بود.‏ درزمينه رادارو سيستم دفاعی هاوک نيز ابتکارهائی کرده ايم کهاگرامريکائيها بفهمند ازغصه دق ميکنند”‏ ‏(رئيس مجلس شورای اسلامی درمصاحبه با تلويزيون ژاپن).‏‏"بچه های حزب اللهی ما توانسته اند موشکی را که امريکا 16 سال برای ساختنش وقت صرف کرده بود تنهادرمدت يکسال بسازند"(‏ وزير سپاه پاسداران درسمينار آماده سازی ده ميليون دانش آموز برای جنگدررژيم طاغوت حتی يک پشه هم ازمراسم نماز جمعه نميترسيد.‏ امروز تمام امريکا از هيبت اين نماز بهلرزه درآمده است”(‏ امام جمعه گيلان درخطبه نماز جمعه).‏.(صفحه 18


بی"‏اين“‏سي"‏یعنیعنتولدی ديگرولايت فقيه‏"تمام شرق و غرب عالم امروز متحد شده اند که جامعه ای را که 2500 سال است بدون ولايت فقيه بوده استکماکان از داشتن ولايت فقيه دررأس خود محروم کنند”(‏ امام جمعه رفسنجان درخطبه نماز جمعه.(..(‏“استعمار برای کشورهای جهان سوم برنامه ريزی ميکند و يکی ازبرنامه هايش ورزش است اگر ما بتوانيمورزش را درجهتی هدايت کنيم که جهانيان را به زهد بکشاند،‏ فقط آنوقت است که ورزش ما دارای ارزشميباشد”(‏ عاتقه رجائی همسرمحمدعلی رجائی رئيس جمهوري،‏ درچهارمين دوره مسابقات قهرمانی دختراندراستاديوم تهراناروپائی ها چون امام ندارند ميروند دنبال حزب درست کردن .درست کردن احتياجی نداريم آيت اله صادقی درخطبه نماز جمعه).‏ما بحمداله چنين امامیداريم،‏به حزب)‏“جامعه بشری بدون اصل ولايت فقيه مرادف با توحش است وبا ولايت غير فقيه مرادف با بربريت است"(‏ آيتاله مشکينی رئيس مجلس خبرگان درگشايش سمينار ولايت فقيه دردانشگاه.(است ناشيانه سوسياليست ها درمورد ايران،‏خارجی مجلس شورای اسلامیقرنها است مورد انتقاد مااست”(مخمر کميسيون سياست.(‏"دمکرات ترين کشور دنياامروزايران است.‏ اين راازريگان،‏ ازميتران،‏ ازتاچروازهرکس ديگرکه ميخواهيدبپرسيد"(‏ هاشمی رفسنجانی رئيس مجلس شورای اسلامی،‏ درخطبه نماز جمعه.(“ ابرقدرته ميدانند که حجاب اساس حکومت اسلام است،‏ و برای غارت منابع نفتی خليج فارس،‏ نخست بايدحجاب را ازمينان ببرند”‏ ) زهرا رهنورد،‏ همسر موسوی نخست وزير و نماينده مجلس درديدار با بانوانکشورهای عرب).‏‏“سر وصدائی را که درباره گرانی هندوانه براه افتاده با توطئه ابرقدرتها درخليج فارس مربوط است”(حسينموسوی نخست وزير درمصاحبه با روزنامه جمهوری اسلامی.(‏"منافقين به خيال خودشان ميخواهند خدا و پيغمبرش را گول بزنند و آنها را بدوشند،‏ درحاليکه اين خود خدااست که به آنها نيرنگ ميزند ي آزادشان ميگذارد تا خلافکاری بکنند و بعد به کيفر برسند.‏ منافقين فکرميکنند که به خدا حقه زده اند،‏ غافل ازاينکه خودشان از خدا حقه ميخورند"(آيت اله دستغيب شيرازی،‏درمصاحبه با روزنامه اطلاعات).‏سبب نيست که آمريکا ئيها کاخ رياست جمهوریمينامند”(رئيس دادگاههای شرع مرکز).‏خود را برایتوهين به سياهان کاخ سفيد‏“درطول تاريخ،‏ شمشير برنده ای که فرعونيان را وادار به عجز و لابه نموده است،‏ رکن رکين ولايت فقيهبوده است.‏ تنها نيروئی هم که در تمام تاريخ با مثلث امپرياليسم و صهيونيسم و کمونيسم پنجه نرم کرده استمرجعيت شيعه و قبله دائم محرومين جهان ي ولايت فقيه بوده است.‏ نه تنها درمحدوده ايران بلکهدرسرتاسر گيتی هر نهضتی که بوقوع پيوسته درطليعه آن يک فقيه قرار داشته است”(هاشمی نژاد،‏ شهيدمحراب).‏ي"‏ ک ميليارد نفر مسلمان جهان امروز چشم اميد خود را به مجلس خبرگان و به ولايت فقيه دوخته اند"(‏ حجتالسلام حسنی امام جمعه آذربايجان).‏‏“جامعه ورزشی ما بايد سرنوشت خودش را پيوند بزند با حرکت امت حزب االله درنماز جمعه ها . آنوقت استکه اين جامعه ورزشی خواهد درخشيد”(‏ حسين موسوی،‏ نخست وزير).‏صفحه 19


یها خيلی“‏یهایهایهنتولدی ديگرولايت فقيه‏“متفکران و آزاديخواهان جهان بطور دسته جمعیای رئيس جمهور).‏بما ميگويند:‏شما ابرقدرت دنيا هستيد”(‏سيد علیخامنهگرفتاري ماازرواج سگ بازی و سگ پرستی دردنيا می آيد که عامل آن صهيونيست ها هستند”(ازسرمقاله روزنامه اطلاعات،‏5 اسفند .(1363‏“معامله و خريد وفروش صفحات موسيقی و نوار آنها حرام است،‏ مگر آهنگی که آخيرا بمناسبت شهادت آقایمطهری ساخته اند.‏ احضار جن و تسخير ملائکه و ارواح حرام است و همچنين خبر دادن از آينده جهان بعنواناخباری که از اجنه دريافت شده است"(‏ خميني،‏ سخنرانی در جماران).‏.................................................................................................................................کمتر ازدوسال پس از روی کار آمدن حکومت جمهوری اسلامی درايران،‏ ارتش عراق به خاک ايران حمله کردو جنگی درگرفت که اگر ارتش ايران ازمقام نيرومند ترين ارتش خاورميانه به مقام يک ارتش فروپاشيدهسقوط نکرده بود،‏ اصلا آغاز نميشد.‏ با اينوصف،‏ ارتش و ملت ايران پس از نخستين دوران غافلگيری،‏ بااحساس غريزی ازتماميت مرز و بوم خويش،‏ و نه مطلقا بخاطر جنگ اسلام و کفر که اساسا باهيچ کافری طرف مخاصمه نبودند-‏ بطور يکپارچه بپا خاستند و درجنگی حماسه آميز،‏ درطول کمتر از يکسالمتجاوزان را تا آنسوی مرز به عقب راندند– درشرايطی.!ايران درآن هنگام هم سنگينی حق را بجانب خود داشت و هم اعتبار پيروزی را،‏ بهمين جهت وقتيکه صدامحسين شکست خود را پذيرفت کشورهای نفتی عرب خليج فارس حاضر شدند برای اينکه صلح درمنطقه برقرارشود ده ها ميليارد دلار غرامت جنگی عراق را به ايران بپردازند،‏ و اگر چنين شده بود،‏ ايران هم خساراتجنگی خود را جبران ميکرد و هم دوباره بزرگترين قدرت نظامی منطقه ميشد،‏ ولی درست درهمين موقع،‏رهبر کبير انقلاب که خواب شمشير کشی صدر اسلام ميديد،‏ اعلاميه صادر کرد که:‏‏“ملت عزيز عراق مابرای نجات شما آمده ايم تا اين رژيم کافر و ستمگر را به جهنم بفرستيم قيام کنيد و به .استقبال برادران مومن خود بيائيد و دست عفلقی کافر راازبلاد خود کوتاه کنيد.‏ تکليف اسلامی و ميشما اقتضا دارد که جوانمردانه بسوی جبهه ها هجوم آوريد و بکوشيد تا جامه ذلت نپوشيد.‏ بسوی نبرد با کفربشتابيد و برادران جان برکف رزمنده جمهوری اسلامی را کمک کنيد که فردا خيلی دير است.‏ روح الهالموسوی الخمينی،‏ 22 رمضان المبارک. ”1402بدين ترتيب جنگ ويرانگر هفت ساله ای آغاز شد که درآن ايران آشکارا جنبه متجاوز داشت،‏ ودرنتيجه نهتنها تمام سرمايه معنوی بين المللی را با پيروزی افتخار آميز خود بدست آورده بود از دست داد،‏ بلکه سرمايهمادی دهها ميليارد دلار غرامت جنگی را نيز که ميتوانست دريافت دارد دريافت نداشت،‏ واين سياست تهاجمیکوتاه بينانه درعين آنکه صدام حسين را از سقوط حتمی نجات داد،‏ سپاه پاسداران آموزش نديده و بی تجربهايران رادر سرزمينی بيگانه به جنگی فاجعه آميز کشانيد که بجای پيروزی صدر اسلامی،‏ بزرگترين کشتارتاريخ ايران را از دوران بعد از مغول،‏ و تلخترين انزوای سياسی اين کشور را درصحنه بين المللی،‏ باضافهنزديک به يک ميليون نفر کشته و معلول و به برآورد و رسمی خود دولت اسلامی سيصد ميليارد دلار خسارتو ويرانی ببار آورد وسرانجام نيز با تسليم ايران به متارکه ای بی افتخار ونوشيدن جام زهر کذائی از جانبآغاز کننده اين جنگ تهاجمی بيمعنی بپايان رسيد،‏ وروشن ترين خاطره ای که از آن درافکار عمومی جهانيانو درصفحات تاريخ باقی ماند اين گزارش خبر گزاری بين المللی بود که:‏‏“اعزام چند صد هزار بچه به کشتارگاه از جانب جمهوری اسلامی ايران بزرگترين کشتار کودکان درتاريخجهان است.‏ دراين فاجعه تاکنون کودک ايرانی به قتلگاه فرستاده شده اند.‏ اين کودکان غالبا ازکلاسهای درس روانه کشتارگاه ميشوند وبدانها گفته ميشود که پس از شهيد شدن با کليدی که ازطرف نايبامام زمان دراختيارشان گذاشته شده است درهای غرفه های خاص خويش را دربهشت خواهند گشود ودرآنجاآماده پذيرائی ازخانواده های خود خواهند شد".‏,300 000صفحه 20


یهایقايوپیعنتولدی ديگرولايت فقيه7 اکتبرروزنامه هرالد تريبيون در 1985 خود گزارش داد که”‏ منابع تحقيقاتی خارجی شمار تلفات ايران رادر جنگ با عراق هشتصد هزار نفر و شمار تلفات عراق را ششصد هزار نفر برآورد کرده اند که جمع آنهاازمجموع تلفات اروپای غربی درجنگ جهانی دوم بيشتر است”،‏ و هفته نامه اکسپرس درهمان هنگام محاسبهکرد که فکتورهای خريد اسلحه برای دو طرف از 200 ميليارد دلار فراتر رفته است بين المللیبررسي صلح”‏ استکهلم که معتبر ترين مرکز نوع خود در جهان است،‏ درگزارش سالانه سپتامبرخود تصريح کرد که درمدت جنگ ايران عراق،‏ موسسات دولتی يا شرکتهای خصوصی 31 کشور امريکا،‏شوروي،چين،آلمان،‏ فرانسه،‏ انگلستان،‏ ايتاليا،‏ يونان،‏ اسپانيا،‏ پرتقال،‏ چکوسلواکي،‏ بلغارستان،‏ لهستان،‏يوگسلواکی،‏ اتريش،‏ سويس،‏ اسرائيل،‏ سوريه،‏ يمن جنوبي،‏ کره شمالي،‏ کره جنوبي،‏ فيليپين،‏ تايوان،‏ ويتنام،‏پاکستان،‏ افري جنوبي،‏ آرژانتين برزيل،‏ الجزاير،‏ ليبي،‏ اتي ، به جمهوری اسلامی ايران اسلحه فروختهاند.‏ کتاب پرسروصدای جاسوس اسرائيلي”اری بن مناشه”که درسال 1992 درباره معاملات اسلحه اسرائيل باايران توسط خود او درنيويورک منتشر شد(‏ و ترجمه فارسی آن درامريکا بچاپ رسيده است)‏ رقم پرداختیجمهوری اسلامی را بابت خريد اسلحه در عرض هفت سال جنگ 82 ميليارد دلار برآورد کرده است در بارهنحوه اين معاملات وی مينويسد:‏ را که فقط سی هزار دلار ارزش داشت به 450 هزاردلار به ايرانميفروختيم وپولش راهم نقدادريافت ميکرديم”.‏1984..” انستيتوی“ کالايیبا همه اينها،‏ دولتمردان اسرائيلیدست و دل باز نشان ندادند:‏که هشتاد ميليارد دلار سلاح فروختند،‏ هيچ حقشناسینسبت بدين مشتری‏"بايد صريحا بگويم که جنگ ايران و عراق مستقيما به منافع اسرائيل خدمت ميکند"(‏وزير اسرائيلاسحق شمير،‏ نخست.(...(‏"جنگ ايران وعراق مسلما مارابه دردسر مزمن دچار نميکند البته ايران مدعی است که ميخواهد بيتالمقدس را آزاد کند،‏ ولی برای رسيدن به آنجا بايد از عراق و اردن بگذرد،‏ ي اول اين دو کشور را ويرانکند،‏ و اين درست همان چيزی است که ما ميخواهيم،‏ زيرا دراين راه خود ايران هم ويران خواهد شد”‏ ) رافائلايتان،‏ رئيس ستاد ارتش اسرائيل‏“اميدواری همه ما اسرائيليان اين است که بنياد گرائی ايران دراين جنگ پيروز نشود،‏ زيرا درآنصورت همهخاورميانه درظلمت قرون وسطائی فرو خواهد رفت البته ما خواهان پيروزی عراق نيز نيستيم و باين ترتيببا دو رويا روئی مختلف نظامی و استراتژيک روبرو هستيم”(‏ شيمون پرز،‏ نخست وزير اسرائيل‏“وافعيت اين است که برنده واقعی جنگ ايران و عراق اسرائيل است.‏ درست به همين جهت است که زمامداراناسرائيل ادامه اين جنگ پايان ناپذير را با کمال خوشوقتی استقبال ميکنند”‏ ) لوموند،‏.(23 سپتامبر .( 1984اين تراژدی مرگ و خون از آغاز تا پايان با فريبکاريهائی نفرت انگيز نيز همراه او بود،‏ که درهمه آنهاپيمبران و امامان درخدمت هدفهای تبليغاتی کارگزاران ولايت فقيه بکار گرفته ميشدند،‏ و ازجمله اينفريبکاريها حديثهای تازه ای بود که به شيوه سنتی هزارساله جعل ميشد و بهمان شيوه سنتي”‏ حديثمعتبر”شناخته ميشد،‏ ازنوع حديثی که حجه الاسلام رضوانی،‏ نماينده مجلس شورای اسلامی و عضوکميسيون دفاع اين مجلس،‏ درجلسه عمومی مجلس قرائت کرد:‏‏"حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:‏ همانا که قبل از قيام حضرت مهدی عجل اله تعالی فرجهالشريفمردی ازذريه پيغمبر درايران قيام ميکند و سپاهيان او بمدت هشت ماه يا هجده ماه ميجنگند و پس متوجه بيتالمقدس ميشوند،‏ و ديری نميگذرد که از قم به فلسطين ميرسند،‏ ودرآنجا خانه به خانه و سنگر به سنگربسراغ يهوديان صهيونيست ميروند و آنها را بيرون ميکشند و سرشان را مثل گاو ميش ميبرند".‏صفحه 21


یهایاپیولیحتیاپیائتولدی ديگرولايت فقيه.شرم آورترين اين فريبکاريها،‏ تقلبی بود که ماههای پي بطور پيگير،‏ ازطريق همه رسانه های گروهی،‏روزنامه ها،‏ راديوها،‏ تلويزيون،‏ و ازفرازهمه منبرها و در همه نمازهای جمعه صورت گرفت برای اينکه شماربيشتری از نوجوانان جوانان ساده لوح را غالبا از روی نيمکتهای مدارس به مردابهای دجله و بروی مينعراقی و از آنجا به کام مرگ بفرستند.‏خود خمينی درکتاب ولايت فقيه درنقل”‏ توقيع”‏ امام زمان در باره راويان احاديث،‏ تصريح کرده بود که امام دراين توقيع فرموده اند که تا زمان ظهور مجدد خود ازانظار غايب خواهند بود و آن کسانی که پيش از ظهورادعای ديدار امام غايب را بکنند دروغگو و مفتری هستند.‏ خود او درزمان جنگ با عراق،‏ دستگاههایتبليغاتی رژيم را مأمور کرد يا لااقل با اين طرح فريبکارانه آنان موافقت کرد که صدها بار مدعی آن شوند کههمين امام زمان بصورت سيد نورانی يا با اونيفرم پاسداران انقلاب،‏ سوار براسب سفيد يا برتانک چيفتن باکالاشنيکف يا مسلسل فرماندهي”سربازان اسلام”‏ رادرجنگ با قوای کفر صدام عفلقی بعهده گرفته و با آنهاآبگوشت خورده است درهمان آغاز جنگ وی خطاب به سپاه پاسداران گفت:‏ “ شما الان تحت فرماندهیمستقيم امام زمان هستيد که شما را شخصا مراقبت ميکنند گزارش اعمال شمارا هم صبح به صبح برایايشان عليه السلام ميفرستند”،‏ و چند هفته بعد درپيام خود بمناسبت روز ارتش تأکيد کرد که:‏ فرق است ميانآنهائيکه فرماندهی مستقيمشان را صاحب الزمان روحی فداه شخصا بعهده دارد و آنهائيکه صدام عفلقیفرمانده آنها است".‏ ازآغاز جنگ عراق،‏ تا روزيکه صاحب الزمان از پرمدعائی اين جنود خود خسته شد وآنها را در بيابانهای بصره و لجنزارهای کوت العماره بحال خود گذاشت و ديگر نشانی ازاو ديده نشد،‏ صدهاگزارش ساختگی بطور منظم در روزنامه ها و راديو و تلويزيون منتشر شد که هرکدام از آنها صحنه سازیتازه ای برای شرکت دادن امام زمان دريکايک حوادث کوچک و بزرگ جبهه جنگ بود و برخی ازآنها بقدریناشيانه بود که حتی برای يک کودک دبستانی نيز قبول آن دشوار بود،‏ وبا وجود اين تقريبا کليه کارگردانانحکومتی و لايت فقيه برآنها صحه نهادند و همه وعاظ و روضه خوانان نيز در بالای منبرها و در نمازهایجمعه درباره آن داد سخن دادند بی آنکه بعد ها معلوم کرده باشند که چرا با همه اين دخالتهای شخصی صاحبالزمان قوای اسلام مجبور شدند با دادن صدها هزار تلفات و چند برابر بيشتر زخمی و ناقص العضو درطولهفت سال،‏ سرانجام دست از پا درازتر به پشت جبهه باز گردند،‏ نه بخاطر اينکه خود مردانه نجنگيده وفداکاری نکرده بودند،‏ بلکه بخاطر اينکه آخوند اعظم و آخوندهای بزرگ و کوچک وابسته بدو نتوانسته بودندبفهمند که دريک جنگ قرن بيستمی با تکنولژی پيشرفته تری برحريف ميتوان پيروز شد و نه با فرستادنامواج بيشتری از بچه ها و نوجوانان به روی مين ها ی دشمن،‏ و احتمالا تکرار پي همين جهالت و افزايشمنظم شمار قربانيان آن بود که حوصله امام زمان را بسررسانيد و او را به ترک نهائی اين ميدان واداشتماهها و سالها سازمان ملل متحد و زمامداران مختلف اسلامی و اروپائی کوشيدند تا در شرايطی که منافع وحيثيت سياسی ايران را تأمين ميکرد اين کشور را به قبول متارکه جنگ وادارند،‏ ولی هربار اين کوشش باپاسخ منفی شخص خمينی – و غالبا عليرغم نظر مسئولان ارتش – روبرو شد يکماه پيش از اعتراف بهشکست وی با ستيزه جوئی لجوجانه گفت:"به ما ميگويند صلح بکنيم چه جوری صلح بکنيم؟ با کی صلحبکنيم ؟ مگر ميشود پيغمبر اسلام با ابوجهل صلح بکند؟......‏ ما که ادعاميکنيم مسلمانيم بنشينيم سر ميزو باصدام مصالحه کنيم؟ حالا جواب خدا هيچ که بايد بدهيم،‏ جواب انبياء هيچ که بايد بدهيم،‏ جواب ملائکه الههيچ که بايد بدهيم،‏ جواب مستضعفين هيچ که بايد بدهيم،‏ ولی جواب ملت عراق را چه بدهيم ؟ چه صلحی ماداريم که بکنيم ؟ اينقدر شهيد داده ايم حالا بنشينيم سر يک ميز و با آنها صحبت کنيم ؟ ما با اينها هيچ مصالحهای نداريم که بکنيم به اين آدمهائی که برای صلح رفت و آمد ميکنند بگوئيد نيايند اينجا،‏ ما هيچوقت اينجنگ را رها نخواهيم کرد.‏ ما مثل حسين وارد جنگ شديم و مثل حسين هم جنگ خواهيم کرد اين دني کههی فرياد ميزند که بيائيد با هم مصالحه کنيد اينها مثل اينکه اسلام را نشناختند.”‏......صفحه 22


مي"‏یهایکایملیهاتولدی ديگرولايت فقيه598 شورایامنيتو تنها يکماه بعد از آن،‏ همين فرمانده رجز خوان درشرايطی حقارت آميز،‏ هم قطعنامهسازمان ملل متحد را پذيرفت و هم پيروزی نهائی صدام عفلقی را،‏ منتها اين بار همه تقصيرها را گردن خداگذاشت:‏‏"بواسطه حوادث و عواملی که از ذکر آن خود داری ميکنم با قبول قطعنامه شورای امنيت ملل متحد درزمينهآتش بس موافقت نمودم و در مقطع کنونی آنرا به مصلحت انقلاب و نظام ميدانم قبول اين مسئله برای من اززهر کشنده تر است،‏ ولی همه ما بايد به رضايت حقتعالی گردن نهيم و من نيز راضی به رضای خدايم و برایرضايت او اين قطره خون و آخرين نفس بجنگم،‏ اما امروز به اميد رحمت و رضای خدا از هر آنچه گفته بودمگذشتم و اگر آبروئی داشتم با خدا معامله کردم ميدانم که درآينده ممکن است افرادی آگاهانه يااز روی ناآکاهیدرميان مردم اين مسئله مطرح نمايند که پس ثمره آنهمه خونها و شهادت ها وايثارها چه شد ؟ ولی يقينا اينهااز عوالم غيب و از فلسفه شهادت بيخبرند.‏خداوند تو ميدانی که ما سر سازش با کفر را نداريم،‏ ولی استکبار جهانی و امري جهانخوار گلهای باغرسالت ترا پرپر کردند خودت تلخی اين روزها را به شيرينی فرج حضرت بقيه اله ارواحنا لتراب مقدمه الفداءجبران فرما!"‏......................................................................................................................................!دشمنی غريزی روح اله خمينی با هرگونه دانش غير مذهبی جهان امروز،‏ بازتابی از دشمنی سنتی آخوندهایهمه مذاهب درهر مقطع زمانی و مکانی با همه مردان واقعی دانش،‏ با ابن سينا ها،‏ رازی ها،‏ گاليله ها،‏داروين ها،‏ اينشتاين ها است خود فقه اعظم ازاين واقعيت چنين پرده برداشت:‏‏"ما دانشگاهی را که شعارش اين باشد که ميخواهيم ايران متمدن و آباد داشته باشيم و رو به تمدن بزرگبرويم نميخواهيم اين جور دانشگاه مارا وابسته به خارج ميکند ما با دانشگاه از اساس مخالفيم ما اساتيددانشگاهی را ميخواهيم که رو به غرب و شرق نداشته باشند،‏ آتاتورک نباشند،‏ تقی زاده هم نباشند".‏....درهمان نخستين ماههای جمهوری ولايت فقيه،‏ وی تصريح کرد که:‏ “ همه گرفتاري ما ازاين دانشگاه ها ودانشگاه ديده ها است.‏ هرچه ميکشيم ازاين طبقه ای است که ادعا ميکند روشنفکر يم وحقوقدانيم ودانشگاهديده ايمهر چه ما ميکشيم ازاينها است”.‏ وقتی بدو گفته شد که براثر سياست سختگيرانه آخوندها فرار مغزها ازايرانشدت گرفته است،‏ جواب داد:‏گويند مغزها فرار ميکنند به جهنم که فرار ميکنند،‏ چه بهتر که اين مغزهای پوسيده فرارکنند.‏ اينهاکههمه اش دم ازعلم و تمدن ميزنند بگذاريد فرار کنند.‏ ما علم و دانشی را که اينها از غرب می آورند نميخواهيماگر شما هم فکر ميکنيد که دراينجا جايتان نيست فرار کنيد،‏ راه باز است"،‏ و اين باز بودن راه،‏ ده ها هزارنفر از آنهائی را که برای آموزش و تخصص هرکدام از آنان ميليونها ريال از دارائی يا از دارائيخصوصی خرج شده بود به بيرون از مرزها فرستاد وبه رايگان تحويل کشور هائی ديگر و ملتهائی ديگر دادکه برای مغز بيش از عمامه ارزش قائل بودند.‏ وزير خارجه همين جمهوری ولايت فقيه،‏ صادق قطب زاده،‏شماره پزشکان ايرانی را که پس از انقلاب درايالات متحده و کانادا مشغول کار شدند بيش ازاعلام کرد.‏ و مسلما نيازی بدين تذکر نيست که اين مغزهای فراری بغير از پزشکان،‏ مهندسان،‏ فيزيکدانان،‏شيمی دانان،‏ رياضيدانان،‏ معماران،‏ استادان دانشگاهها،‏ اقتصاد دانان،‏ حقوقدانان،‏ کارشناسان کشاورزی وصنعتی،‏ پژوهشگران و هنرمندان و بسيار متخصصان ديگر را نيز شامل ميشدند که اکنون همه آنها درده هاکشور مختلف جهان موفقانه مشغول کارند.‏.17, 000 نفرو درست درهمين سالها،‏بموجب گزارش جامعه معلمان ايران،‏در خود ايران5 000, استاد و استاد يار وصفحه 23


ي“‏یهایابیهایابتولدی ديگرولايت فقيه2, 000,65 000 دبير و آموزگار مشمول پاکسازی قرار گرفتند که تن از آنها اعدام و‎000‎ ,6 نفر زندانیشدند.‏ محمد علی رجائی وزير آموزش و پرورش که بعدا به رياست جمهوری رسيد،‏ درمجلس جمهوریاسلامی اعلام کرد که دردوران خدمت او ,20 000 معلم از کار برکنار شده اند سيد علی خامنه ای درزمانرياست جمهوری خود اظهار نظر کرد که”‏ طبيب ايرانی بايد ازدرون اسلامی خودش بجوشد”و محمد بهشتیاعلام کرد که معتقدات مکتبی افراد برای احراز مشاغل مهمتر از تخصص و علمی و فنی آنها است.‏ کاظماکرمی وزير آموزش و پرورش وظيفه نظام آموزشی را پرورش خليفه اله دانست و نه تربيت متخصص،‏ وسئوالات امتحانی دانشگاها براين طراحی شد که”‏ شيطان نراست يا ماده،‏ و خوراکهای بهشتی تفاله دارد ياندارد،‏ و اصحاب حضرت مهدی درهنگام ظهور او به عدد اصحاب کهف خواهند بود يا اصحاب کربلا ؟ و شکلعزرائيل ازنظر محتضرين زشت است يا زيباست؟”و مواد مسابقه ورودی دانشکده فنی امام جعفر صادقشرعيات و تاريخ اسلام و قرائت قرآن و صرف و نحو زبان عربی اعلام شد.‏.* * *واقعيتی که درخود ايران تقريبا برهمه ايرانيان ناشناخته است،‏ ولی ازنظر بين المللی بارها مورد ارزي قرارگرفته است،‏ اين است که مردی که نزديک ده سال برايران حکومتی مطلقه داشت و عملا صاحب اختيار جان ومال همه افراد بود،‏ ازديدگاه روانپزشکی همه آثار يک بيماری روانی از نوع ساديسم را در صورت پيشرفته ایاز کينه توزی و انتقامجوئی و عطش خون و کشتار درخود جمع داشت،‏ و شايد ازهمين بابت بود که درهمانآغاز زمامداری خود بيماران روانی سابقه دار ديگری چون شيخ صادق خلخالی و اسداله لاجوردی را بهمناصبی گماشت که بيش از همه مستلزم خونريزی بود روانپزشکان متعددها بعدها درتحليل و تجزيه نوشتهاو شواهد بسياری را از گرايش ناخودآگاه وی به خون و مرگ مورد بررسی قرار دادند که چندين گزارشدرباره نتايج اين بررسيها منتشر شده است.‏..نخستين ارزي واقع بينانه از مشخصات روانی روح اله خمينی رادرتوصيفی ميتوان يافت که محمد حسنينهيکل روزنامه نگار و سياستمدار سرشناس مصری،‏ پس از ديدار خود با وی درمصاحبه ای با هفته نامهانگليسی سندی تايمز از وی کرد:‏‏"خمينی پديده ای است از چهار ده قرن پيش که با سرعت گلوله به قرن بيستم برخورد کرده است،‏ و آنچه ازآن با عنوان بحران ياد ميشود دقيقا اين است که اين گلوله درمسير خود چه چيزهائی را در هم خواهد کوبيد.‏آنچه ميان خمينی و ايرانيان تحصيلکرده ميگذرد بحث يا گفتگوئی بمفهوم واقعی کلمه نيست،‏ گفتگوئی ميانتاريخ و تعصب است”.‏درتحليل ديگری که چندين روانپزشک آمريکائی و اروپائی براساس بررسي متعدد روانشناسی از وی کردندو گزارشی ازآن درنشريه آمريکائيReports Us News and World بچاپ رسيد،‏ خمينی بنوبه خودچنين توصيف شده بود:‏انتقامجو،‏ يکدنده،‏ لجوج،‏ بدگمان،‏ لبريزازحس کينه توزی درحدی که اين حس در او جای همه ديگر عواطفبشری را گرفته است.”‏مهمترين بازتاب اين کينه توزی بيمار گونه،‏ عطش خون و خونريزی بود که وی آنرا به حد يکی ازفرائضبنيادی مذهبی بالا برد و رکن رکين قرآن و اسلام دانست،‏ درحدی که درجه اصالت پيامبران همه مذاهب وامامان جهان تشيع را فرع شماره شمشير هائی دانست که کشيده اند،‏ و دستهائی که بريده اند،‏ و قتل عامهائیکه کرده اند،‏ و آدمهائی که کشته اند درسخنرانی شگفت آور او بمناسبت سالروز تولد پيامبر اسلام درديداربا مقامات عاليرتبه جمهوری اسلامی،‏ اين طرز فکر او را بخوبی منعکس ميتوان يافت:‏وم اله واقعی روزی است که امير المو منين عليه السلام شمشيرش را کشيد و خوارج را ازاول تا به آخردرو کرد و تمامشان را کشت.‏ ايام اله روزهائی است که خداوند تبارک و تعالی يک زلزله ای را وارد ميکند،‏يک سيلی را وارد ميکند،‏ يک طوفانی را وارد ميکند،‏ به اين مردم شلاق ميزند که آدم بشويد اميرالمومنين.صفحه 24


يکی“‏یهایعنیعنیفاتولدی ديگرولايت فقيهاگربنابود مسامحه بکند شمشير نميکشيد تا هفتصد نفر رايکدفعه بکشد.‏ درحبس های ما هم بيشتر ايناشخاصی که هستند مفسدند.‏ اگر ما آنها را نکشيم هر يکيشان که بيرون بروند آدم منکشند.‏ آدم نميشونداينها”.”شما آقايان علما،‏ چرا فقط سراغ احکام نماز و روزه ميرويد ؟ چرا هی آيات رحمت را درقرآن ميخوانيدو آيات قتال را نميخوانيد ؟ قرآن ميگويد بکشيد،‏ بزنيد،‏ حبس کنيد،‏ چرا سما فقط همان طرفش را گرفته ايد کهصحبت از رحمت ميکند؟ رحمت مخالفت با خدا است".‏ محراب ي مکان حرب،‏ ي مکان جنگازمحرابه بايد جنگ پيدا شود،‏ چنانکه بيشتر جنگهای اسلام از محرابها پيدا ميشد”.”‏ پيغمبر شمشير دارد تاآدم بکشد.‏ ائمه ما هم،‏ عليهم السلام،‏ همگی جندی بودند همگی جنگی بودند شمشير ميکشيدند.‏ آدم......".ميکشتند”‏ .‏“ما خليفه ميخواهيم که دست ببرد،‏ حد بزند،‏ رجم کند،‏ همانطور که رسول االله صلی اله عليه دست ميبريد،‏ حدميزد،‏ رجم ميکرد،‏ وهمانطورکه يهود بنی قريضه راچون جماعتی ناراضی بودند قتلعام کرد.‏ اگر رسول الهفرمان داد که فلان محل را بگيريد،‏ فلان خانه را آتش بزنيد،‏ فلان طايفه را ازبين ببريد،‏ حکم به عدل فرمودهاست".‏‏“زندگی بشر را بايد به قصاص تأمين کرد،‏ زيرا حيات توده زير اين قتل قصاص خوابيده است.‏زندان کردن درست نميشود.‏ اين عواطف کودکانه را کنار بگذاريد".‏با چند سال.عطش خونريزی خمينی برای نزديکان خود او واقعيتیصدر دراين باره خاطره جالبی را ميتوان خواند:‏ناشناخته نبوددرکتاب خيانت به اميد ابوالحسن بنیدوهفته پيش از بازگشت ما به ايران،‏ يکی از نزديکان خمينی ازقول فرزندش آقا مصطفی برای من نقلکرد که او گفته بود:‏ من هميشه دعا ميکنم ما بجای شاه زمامدار نشويم،‏ زيرا اين پدری که من ميشناسمبسيار بيشتر از شاه آدم خواهد کشت”.‏ خود خمينی پس از احراز قدرت،‏ باهمه سيل خونی که با اعدامها وکشتارهای دسته جمعی براه اندخت،‏ درمجلس معارفه با نمايندگان مجلس خبرگان درقم اين کشتارها را کافیندانست و با تأسف گفت:‏‏"ما اشتباه کرديم که ازاول مثل ساير انقلاباتی که دردنيا وارد ميشود چند هزار ازاين فاسد ها را درمراکزعامسر نبريديم و آتش نزديم تا قضيه تمام شود و اشکال برطرف شود".‏اين برداشت خمينی از دين واز سياست به اتباع او در قلمرو خود ولايت فقيه محدود نميشد،‏ بلکه هر جایديگر”دنيای اسلام”‏ را هم که ولی فقيه ميتوانست درآن امکان وجود داشته باشد دربر ميگرفت ياسرعرفات،‏دوست بسيار نزديک نخستين روز حکومت او،‏ بعدا در مصاحبه ای با کيهان چاپ لندن دراين باره گفت:‏..‏“شک نيست که پس از ماجرای خونين کشتار فلسطينی ها بدست شيعيان درجنوب لبنان،‏ نام خمينی نيز درکنارحافظ الاسد بعنوان قصاب فلسطين ثبت خواهد شد حقيقت اين است که درهمان حال که آيت االله خمينی مدعیاست که قصد تسخير بيت المقدس را از طريق کربلا دارد،‏ درکربلای فلسطين دو رژيم تهران و دمشق اينقش يزيد و ابن زياد را عليه ملت فلسطين بعهده گرفته اند ديروز اريل شارون و آدمکشان فالانژ او درصبراو شتيلا به قتل عام فلسطينی ها پرداختند و امروز حافظ الاسد و خمينی هستند که اين کار را ميکنند ايکاشاين آقای خمينی همانطور که درروزهای اول ادعا ميکرد واقعا به مصالح اسلام و مصالح فلسطينيان علاقهداشت”.‏..اين نحوه عمل که ايران”‏ اسلامي”‏ درکشتار پناهنده گان فلسطينی در”تل زعيتر”توسط سربازان حافظ الاسد وفالانژهای بشير جمايل با سوريه دست اتحاد دهد،‏ درسياست خارجی ولايت فقيه مورد استثنائی نبود،‏ زيرا اينسياست خارجی هيچوقت واقعا ازمنافع”‏ امت مسلمان”‏ دفاع نکرد،‏ فقط ازمنافع سياسی آخوندان ايران دفاعکرد،‏ و هرجا که اين منافع با هم تطبيق نميکرد بی احساس گناهی جانب منافع خودش را گرفت.‏ وقتيکهمسلمان متعصبی بنام خالد استانبولی بجرم ترور انورسادات به زندان افتاد،‏ جمهوری اسلامی بانک اعتراضصفحه 25


یملیولیوبیعلیعنی لی اتولدی ديگرولايت فقيهبرداشت که اخوان المسلمين درمصر مورد سرکوبی قرار گرفته اند،‏ و به نشان حمايت ازخالد استانبولی تمبرواژه ای دربزرگداشت او منتشر کرد،‏ و هنگامی که حافظ الاسد،‏ ديکتاتور سوريه،‏ همين جماعت اخوانالمسلمين را درشهر حما در فوريه 1982 به محاصره گرفت و بمدت دوهفته باران گلوله و خمپاره و بمباززمين و هوا بر آنها باريد ودريکی از خونين ترين کشتارهای قرن ,25 000 نفر از آنها را به قتل رسانيد،‏نه خود ولی فقيه زبان به اعتراض گشود و نه مقامات عاليرتبه جمهوری او واکنشی نشان دادند.‏ تمبرياد بودینيز به افتخار اين اخوان المسلمين چاپ نشد.‏همين سياستمداران ولايت فقيه،‏ دراختلاف سالهای اخيرارمنستان مسيحی وآذربايجان مسلمان برسرناحيه قرهباغ جانب ارمنستان را گرفتند،‏ ودرماجرای مبارزه استقلال طلبانه مسلمانان چچن عليه روسيه ارتدکس،‏بخاطر حفظ روابط دوستانه با روسيه موضوع چچن را اصولا ناديده انگاشتند،‏ همچنانکه درلبنان بخاطر حزباله دست پرورده خود،‏ از سياست دولت مسيحی مرکزی عليه شيعيان غير حزب الهی پشتيبانی کردند.‏درمراسم حج سال 1366 سيصد زائر ايرانی را در درگيری عمدی با نيروهای انتظامی سعودی به کشتن دادندچند سال بعد خودشان با اين دولت سعودی،‏ عليرغم وصيت صريح”‏ امام راحل”ازدردوستی و”‏برادري”درآمدند.‏ البته دربسياری از اين موارد بر سياستهائی که اتخاذ شد جای ايرادی نبود،‏ زيرا با منافعتطبيق ميکرد،‏ ولی آنچه پذيرفتنی نبود رياکاری آنهائی بود که بنام دفاع ازحقوق مسلمانان اشک تمساحميرختند و خود از پشت بدانان خنجر ميزدند.‏چه درداخل ايران و چه درخارج ايران،‏ هر صدائی را که درهمه اين مدت از جانب کارگردانان"جمهوری الهي”‏ولايت فقيه برخاست صدای تعصب و کينه توزی بود،‏ و هر آوائی که بگوش رسيد آوای وحش فضایاجتماعی ايران،‏ مانند فضای سياسی آن،‏ روز بروز بيشتر بصورت باز تابی از فضای فکری و روانی خودفقيه اعظم،‏ ي فضای مرگ و خون درآمد بجای هزاران فواره ای که در پايتختها و شهرهای جهان متمدنطراوت و آرامش ميپراکنند،‏ پايتخت تهران بافواره خون بهشت زهراآراسته شد،‏ وبجای سرودهای خسروانیکهن ونغمه های سخنوران شيراز و طوس،‏ غريو گوش خراش پاسدارانی که از بام تا شام فرياد مرگ براين ومرگ برآن برميداشتند و از خمينی عزيز اجازه خون ريختن ميخواستند طنين اکن شد،‏ و بجای آنکه شماردانش اندوزان و آزمايشگاهها افزايش يابد شمار زندانها و زندانيان و اعدام شدگان و قربانيان جنگ و درازیصف های نان و آب افزايش يافت،....‏ و بموازات همه اينها،‏ فهرست القاب و عناوينی که درست درهمان اياماز جانب بت سازان اسلامی به بت بزرگ جماران و بهشت زهرا داده ميشد:‏..))‏"جامعه اسلامی ما سرافراز به رهبری امامی است که ملاک رهبری او جز با پيامبران الهی قابل مقايسهنيست”‏ خامنه ای درخطبه نماز عيد قربان ‏)؛”جهش های نبوغ آميز امام فراسوی رسالت پيامبران است،‏آنطور که درقرآن آمده است و آنطور که انبياء مجری آن بوده اند”‏ ) مهدی بازرگان درکتاب انقلاب دردوحرکت)؛”‏ رهبر ما يکنفر بيشتر نميتواند باشد.‏ قبل از خمينی اين رهبر پيامبر خدا بود،‏ حالا امام خمينی است”‏حسين موسوی درمصاحبه با روزنامه لبنانی النهار ‏)؛”‏ امام خمينی همان زيتونه مبارکه است که درقرآناز آن ياد شده است.‏ نوراله درزجاجه پيشانی بلند او پيدا است.‏ مصباح وجودش تجلی آيت الهی است.‏ آمدهاست تا مشيت الهی را در سرتاسر کره ارض تجلی بخشد.‏ ای فرزند علی که ذوالفقار دردست داری،‏ ايرانبرای تو ننگ است،‏ کره ارض ارزانی حکومتت باد!‏ ای سليمان زمان،‏ برمسند حکومت بنشين ای داودعصر،‏ قضاوت کن”‏ ‏(فخرالدين حجازی،‏ نماينده اول تهران در مجلس شورای اسلامی ‏)؛”‏ امام ما سرورسروران است.‏ تالی تلومعصوم است.‏ والا ترين انسان پس از امام زمان است.‏ استقامت را از ابراهيم،‏ عبادترا از زين العابدين،‏ دانش را ازامام صادق فرا گرفته است.‏ آن کس انسان کاملی است که تا قيام قيامت دم روحالاهيش با فرياد رسا اعلام ميکند که ديگرهيهات من الذله ماهنامه پاسداران اسلام ‏)؛”‏ پس از گذشتنچهارده قرن پرتلاطم براسلام،‏ دنيا را پيامبر گونه ای ديگر نياز بوده است،‏ و چنين است که خمينی بپا ميخيزدتا بار ديگر انسان را به خود خدائيش باز آورد،‏ و انقلاب محمدی را تکرار ميکند،‏ با دم مسيحائی،‏ و صبراي و عصای موسی،‏ زيرا که خدا اورا برای ولايت برهمه زمين برگزيده است"(‏ سرمقاله کيهان تهران)؛”‏ازعصر حضرت علی تا کنون سابقه نداشته است که رهبری ارتش اسلام را شخصيتی به صلاحيت امام خمينیعهده دار شده باشد"(هاشمی رفسنجانی ‏)؛”‏ خداگلستانی درايران درست کرده که امروزرهبری آنرا ابرهيم!)”!صفحه 26


یکایهایحتیائتولدی ديگرولايت فقيهخليل اله عصر ما دردست دارد.‏مشکينی درخطبه نماز جمعهکاری ملت،‏ شما ایکنيد که شايسته درک عظمت چنين امامیباشيد”(‏.(فراموش مکنيم که حتی پس از مرگ اين رهبر،‏ درچرخش اين ماشين دروغ کاهشی روی نداد،‏ زيرا ميراثبران وی به نام مردی که در تمام عمر خود نه يک جمله صحيح فارسی نوشته و نه يک جمله صحيح فارسیبرزبان آورده بود ديوان اشعارعارفانه ای منتشرکردند که احتمالا اگرخوداوزنده بود حتی معنی بسياری ازآنهارا نميفهميد.‏* * *با اينهمه دوران بت سازی برای خمينی مانند هربت ساز ديگری بپايان رسيده است،‏ زيرا صغيران روز بروزبيشتر انسانهائی با شعورميشوند و مغزشوئی شدگان جای خود را به کسانی ميدهند که با مغز خودشان فکرميکنند.‏خيلی زود تر از آنچه آيت اله ها و حجه الاسلام های ولايت فقيه فکر ميکنند،‏ هنگام آن خواهد رسيد که چوندرداستان معروف گی دوموپاسان،‏ نيمشبی دستی نا پيدا نوشته سنگ گور فقيه اعظمی را که از جانب بتسازان تلوتالی معصوم و تجلی قدس و لاهوت لقب گرفته بود پاک کند و درجای آن بنويسد:‏ آين آرامگاه حجرهنشين فزونی طلبی است که خدا و دين را درراه کسب قدرت به بهره کشی گرفت و ملتی زود باور را به فلاکتمطلق کشانيد و صدها هزار نوجوانش را بکام مرگ فرستاد،‏ واسلام را تنها درچهره مرگ و خون به جهانيانعرضه کرد ودرپايان اين همه نيز بدنبال سرشکستگی حقيرانه ای که از کوتاه بينی خود او مايه گرفته بود ونه از کوتاهی مردم او،‏ جام زهررا برسرکشيد،‏ واگردردادگاه ملی محاکمه نشد،‏ دردادگاه تاريخ،‏ هم يکیازبرترين ويرانگران تاريخ ايران و هم يکی ازبرترين ويرانگران تاريخ اسلام شناخته شد.‏عليرغم همه کشتارها و ستمگريها ودروغ ها وجمهوری ولايت فقيه نميتواند آينده ای برای خود انتظارداشتهباشد،‏ بدين دليل روشن که ساختار آن يک ساختار قرون وسطائی است،‏ درصورتيکه دنيای امروز دني قرنبيستمی است که بزودی دنيائی قرن بيست و يکميی خواهد شد،‏ وميان اين دوجهان قرون وسطائی و قرونبيست و يکمی همان اختلافی بنيادی وجود دارد که ميان ملا باقر مجلسی واينشتين وجود دارد وقتی که آخوندبخواهد بنام اجرای قوانين الهی مقررات قرون وسطائی خودش را به يک جامعه امروزی تحميل کند،‏ درستمثل اين است که بخواهد با شمشير و سپر صدراسلامی به جنگ مسلسل وموشک هزاره سوم برود،‏ يا بخواهدبا گذاشتن پنبه آلوده به روغن بنفشه برمقعد،‏ سرطان خود را درمان کند.‏.داعيه اجرای مقرراتی چون دست بريدن و سنگسار و قصاص و ديه و تعزير درجهان متمدن امروزی بهماناندازه ناشيانه يا فريبکارانه است که ضوابطی چون حجاب زنان و تعدد زوجات و بردگی و حرمت موسيقی،‏ وضوابط ديگری چون سم و نشخوار و فلس درحلال و حرام غذاها و قوانين مربوط به بول وغايط و حيضجماع و تطهير و کر و خمس و زکوه،‏ زيرا که قوانين چه آسمانی و چه زمينی،‏ الزاما ميبايد همراه تحولاتجوامع بشری تحول يابند،‏ چنانکه درجهان مسيحيت تحول يافته اند فراموش مکنيم که تقريبا همه اين قوانينسنگسار و قصاص و بردگی و نشخوار درکتاب مقدس Bible نيز وجود دارند-‏ که قوانين اسلامی درغالب اينموارد فقط رونوشتی از آنهاست و تازه خود اين قوانين توراتی نيز فقط رونوشتی از قوانين بابلی کهنهستند).‏ با اين وصف درهيچ جای جهان مسيحيت،‏ باهمه آنکه کتاب مقدس مرتباخوانده ميشود،‏ وباآنکههريکشنبه ميليون ها نفر به کليسا ميروند،‏ نه مجازاتها براساس قوانين توراتی انجام ميگيرد،‏ نه کسی بهسراغ برده خری وبرده فروشی ميرود،‏ نه دست به قربانی توراتی ميزند.‏ درجامعه يهودی نيز،‏درجمع قوم برگزيده خداوند جزخاخام ها و دست پروردگان تلمودی آنها قسمت اعظم از اين قوانين ابدالابادیرعايت نميشوند.‏.)درامري بسيار مسيحی،‏ درهمان هنگامی که آبراهام لينکلن الغاء بردگی را اعلام ميکرد درکليسا ها اينسخن انجيل بر منبرهای روز يکشنبه قرائت ميشد که”‏ شما بردگان از اربابان خود بهمانسان اطاعت کنيد که ازصفحه 27


یولیعنیابی پتولدی ديگرولايت فقيهعيسی مسيح اطاعت ميکنيد”،‏ و منشور جهانی حقوق بشر که درآن تساوی کامل حقوق مردان و زنان برسميتشناخته شده است،‏ توسط همان کشورهای مسيحی تدوين شده است که بموجب انجيل آنان”‏ سر مرد مسيححاست و سر زن شوهرش،‏ و لاجرم زنان بايد اطاعت کامل از مردان کنند".‏–.تلاشهای رژيم ولايت فقيه برای اينکه زنان ايران را که هزارو پانصد سال پيش درکشور خودشان بهپادشاهی رسيده بودند و دوهزار و پانصد سال پيش به فرماندهی نظامی،‏ وامروز درخارج از کشور استادانسرشناس دانشگاهها و کارشناسان پژوهشهای هسته ای خبرنگاران تلويزيونهای بزرگ جهان و آرشيتکتوحقوقدان و بازرگان و نويسنده و روزنامه نگار و هنرمندند – در زندان اسلامی خود بدرون چادر بفرستد وبه دوران ضعيفگی باز گرداند تلاش بی فردائی است که،‏ زيرا که چرخ تمدن در نهايت به عقب باز نميگردد،‏ولو روزی چند چوب لای آن گذاشته شود.‏واقعيتی باز هم برتر،‏ اين است که نه تنها مکتبی بنام ولايت فقيه،‏ بلکه اساسا طبقه ای بنام آخوند شيعه،‏ديگر درايران امروز علت وجودی ندارند.‏ روحانيت شيعه درنخستين قرن هجری،‏ درشرايطی پايه گذار شد کهايران برای رويا روئی با خلافت بنی اميه و سياست نژاد پرستانه آن نياز به يک ايدئولژی مذهبی جداازايدئولژی خلافت دمشق داشت،‏ و اين ايدئولژی رابراساس امامت-‏ که نوح اسلامی شده رژيم سلطنت موروثیايران ساسانی بود-‏ و انتقال آن به خاندان علی،‏ دشمن اعلام شده خاندان بنی اميه،‏ ريزی کرد،‏ و با افسانههمسری حسين بن علی با دختر يزدگرد اين امامت را نوعی استمرار پادشاهی ايران دانست.‏ مبارزه ايدئولژيکیکه بدين ترتيب شکل گرفت سنگ زير بنائی مبارزه ملی استقلال طلبانه ای شد که چند قرن ادامه يافت وبا اعلاماستقلال ايران توسط يعقوب صفاری پايان گرفتکسانی که مدعی شده اند که تشيع پديده ای بود که درداخل خود دنيای عرب بوجود آمد و نه توسط ايرانيان .اين نظر شايد تا آن حد که به پيدايش گرايشهائی بنام شيعه ابوبکر وشيعه عثمان و شيعه علی پس از درگذشتهريک از اين خلفا توسط شماری معدود ازپيروان خاص آنها مربوط ميشود صحيح باشد،‏ ولی واقعيت تاريخیاين است که تشيع مربوط به علی تنها از آنجهت شکل گرفت و با مرور زمان بصورت گرايش سياسینيرومندی درداخل جهان اسلام درآمد که ايرانيان آنرا زيرحمايت خود گرفتند و در همان زمان که گرايشهایمشابه ي شيعه ابوبکر و عثمان تدريجا مضمحل شدند،‏ اينان تشيع علوی را بصورت ابزار مبارزه استقلالطلبانه خود عليه خلافت عرب در آوردند.‏با پايان عصر امامان،‏ درزمان امام دوازدهم ناپيدائی که اسطوره اوبه ارزي تقريباهمه پژوهشگران،‏ازاسطوره سائو شيانس زرتشتی سر برآورده بود و کپی اسلام نجات دهنده موعود ايران ماقبل اسلامی بود،‏عصر تشيع مبارز پايان گرفت ودوران تشيع حديث سازان و کاسبکاران آغاز شد،‏ زيرا درنبودن امام زنده فقطراويان احاديث اوميتوانستند رابط شيعيان با حقايق الهی باشند،‏ وبخصوص فقط اينان ميتوانستند وجود بريه ایرا که قبلا برای امام زنده فرستاده ميشد دريافت دارند نقش واقعی اين حديث سازان که درطول شش قرنشمار احاديث”معتبر”را از 300 حديث نخستين به بيش از دوميليون احاديث کتاب بحارالانوار رسانيدند،‏ بيشاز هرچيز اين بود که بموازات ساير مکتبها ی مذهبی جهان تسنن،‏ مکتب تشيع را به نشان جدائی اسلامايرانی از اسلام عربی زنده نگاه دارند با آغازدوران صفوی،‏ سومين مرحله تاريخ روحانيت شيعه آغاز شد،‏و آن رسميت تشيع درايران و”حکومتی شدن”آن بود،‏ که صرفا با هدفی سياسی و نه مذهبی صورت گرفت،‏زيرا شاه اسماعيل صفوی و جانشينان او برای مبارزه با استيلا جوئی امپراتوری عثمانی که جانشين خلافتهایاموی و عباسی شده بود،‏ به دوگانگی کامل تشيع و تسنن و رويا روئی آشتی ناپذير آنها،‏ نظير آنچه درجهانمسيحيت ميان کاتوليکها و پروتستانها اتفاق افتاده بود احتياج داشتند،‏ واين حسابگری سياسی که بر اشتراکمنافع متقابل پی ريزی شده بود درعين آنکه روحانيت شيعه را بکلی از مفهوم روحانيت دور کرد،‏ آنرا ازنفوذمادی و امکان بهره برداری مالی گسترده ای برخوردار کرد که بعد از سقوط سلسله صفوی نيز همچنان ادامهيافت.‏..)متأسفانه اين نفوذ مخرب همزمان با دورانی شد که جهان غرب،‏ با جهش بيسابقه،‏ بخصوصبدنبال”عصرفروغ”اروپا که قبلا از آن سخن رفت)،‏ دوران استيلاجوئی جهانی خود را همراه با دوره پيشرفتصفحه 28


یهایابتولدی ديگرولايت فقيهفرگير علمی و صنعتی و آموزشی و فرهنگی خويش آغاز کرد،‏ وروحانيت شيعه ايران بطور منظم بخاطرتأمين وجوديت و حاکميت خود را برهرگونه تماس ايران با اين جهش مترقيانه بست.‏ درقرن سرنوشت سازنوزدهم،‏ که شکل گيری نظم قرن بيستمی جهان در آن پايه گذاری ميشد-‏ همان قرنی که درنيمه دوم آن ژاپنآينده شکوهمند خود را پايه گذاری کرد – ايران با نفوذ شوم يک روحانيت فاسد طماع و واپسگرا روز بروزبيشتر روبه ضعف و انحطاط رفت،‏ درحدی که به آستانه سقوط وجوديت تاريخی خود رسيد،‏ بخصوص کهدرنيمه دوم اين قرن،‏ روحانيت شيعه شريک تازه ای نيز دراين راه درقالب دستگاه استعماری انگلستان يافتکه ارزي مفصلی ازآنرا در کتاب ارزشمند محمود محمود بنام تاريخ روابط سياسی ايران و انگليس و درکتابسفير انگلستان درايران ‏(يک ديپلمات درشرق،‏ چاپ لندن،‏ ميتوانيافت:”وجوهی که دراختيارمن گذاشته شده بود،‏ دردست من حکم اهرمی را داشت که با آن ميتوانستممجتهدين شيعه نجف و کربلا و داخل ايران را درايران و در بين النهرين خريداری کنم و با اين اهرم هر مشکلیراازميان بردارم".‏( 1928Sir Arthur Hardingحقيقت اين است که ازپايان دوران صفوی به بعد ديگر هيچ علت وجودی برای روحانيت شيعه باقی نمانده بود،‏نه مانند قرون اول اسلامی به وجود اين روحانيت برای مبارزه استقلال طلبانه نياز بود،‏ نه مانند دوران صفویبه وجود اوبرای تشديد جدائی شيعه و سني.‏ درشرايط حاضر جهان که اساسا نه برای جهان سنی قدرتی ماندهاست و نه برای قدرت شيعه،‏ و نقش آخوندان هردومجتمع به تلاش برای حفض موجوديت قرون وسطائیخودشان محدود شده است،‏ ديگر هيچيک ازاين شرايط وجود ندارد.موضع استثنائی آخوند شيعه درايران پايانقرن بيستم نيز،‏ که به شرايط خاص خود ايران مربوط ميشود،‏ تغييری نهائی دراين قانون کلی که برایدستگاههای روحانيت سنتی هيچيک ازمذاهب جای زيادی در دنيای قرن بيست ويکم باقی نمانده است نميدهد.‏به سخن معرف آبراهم لينکلن،‏ همه را ميتوان برایفريفت اما همه را برای هميشه فريب نميتوان داد.‏مدتیفريب داد،‏عده ایرا هم ميتوان برایهميشه،صفحه 29


یعنیسایها یابتولدی ديگرپايان سخنپايان سخندوست جوان من؛)گفتگوی ما تقريبا به پايان رسيده است.‏ در اين گفتگو من کوشيدم تا فشرده ای ازارزي سرشناس ترينانديشمندان جهان نو را درباره تاريخ مذاهب و واقعيتهای مذهبی – که بيگمان بخش اعظم آنها برايت ناشناخته بودهاست – دراختيار تو،‏ خواننده عزيز،‏ قرار دهم ، زيرا دردورانی که عامل مذهب نقش سرنوشت سازی را درکشور ماايفا ميکند آشنائی با همه اين واقعيت ها برايت ضرورت کامل دارد تا هزاره دوم را بصورت صغير شرعی به پاياننرسانی ، و بصورت همين صغير شرعی پا به هزاره سوم نگذاری.‏درآنچه نقل کردم نقش خود من فقط بازگوئی گفته ها و نوشته های ديگران بوده است و نه ارائه راه مشخصی ازجانبخودم ، زيرا که اختيار نهائی تشخيص و تصميم را با خود تو ميدانم ، همچنانکه در همه جوامع مترقی جهان امروزما نيز اين اختيار باخود افرادی است که آزادانه فکر ميکنند و آگاهانه تصميم ميگيرند ، و نه با کسانی که با ادعایکليد داری مطلق حقيقت ازآنان اطاعت بی قيد و شرط ميطلبند.‏ و اتفاقا دراين مورد برای تو حقی بيشتر از افرادبسياری از ديگر جوامع جهانی قائلم ، زيرا که تو ، درمقام جوانی ايرانی ، دراين زمينه بخصوص فرهنگ مذهبیميراث گرانی را پشتوانه خود داری که کمتر ملت ديگردرجهان از نظر آن برخودار است.‏دنيای امروز ما تا چند ماه ديگر پا به هزاره تازه ای خواهد گذاشت که خود بدان هزاره سوم نام داده است،‏ زيرا کهمبداء تاريخ آن تولد پيامبر جهان مسيحيت ، ي جهانی است که درحال حاضر بخش برتر دنيای ما است و بناچارقانون آن نيز قانون برتر جهان است.‏ و امروز تقريبا همه پژوهشگران تاريخ مذاهب – که خود آنها نيز به همينجهان برتر تعلق دارند – براين واقعيت همداستانند،‏ و آن را در صدها کتاب و رساله ومقاله تحقيقی خود نيز منعکسکرده اند ، که روز 25 دسامبر که اين جهان مسيحيت هر ساله آنرا بعنوان زاد روز عيسی مسيح جشن ميگيردازمدتها پيش از تولد عيسی بعنوان روز تولد ميترا مهر خدای ايرانی امپراتوری رم دراين امپراتوری جشن گرفتهميشده است،‏ وسالهائی نيز که ملاک اين تاريخ هزاره ها هستند درهمين امپراتوری رم سالهای ميترائی بوده اند کهازفروردين ماه و نه از ماه ژانويه آغاز ميشده اند،‏ بدين دليل که ماههائی چون سپتامبر و اکتبر و نوامبر و دسامبردرمفهوم لاتينی خود معنی ماههای هفتم تا دهم سال را دارند و نه آنکه مانند سالهای کليسائی کنونی ماههای نهم تادوازدهم سال بحساب آيند ؛ روز مقدس يکشنبه نيز که آغاز گر اين سالهاست بيشتر از آنکه ‏"روز خداوند"‏ باشد روزميترا خورشيد بوده است ، چنانکه هنوز هم درزبانهای آنگلوساکسون و ژرمنی بهمين صورت روز خورشيد"‏ازآن ياد ميشود.‏ درهمين آئينهای آغاز هزاره سوم،‏ از ده ها هزار کلي جهان بانک ناقوس ها و سرودهای مذهبیبرخواهد خاست که مستقيما از تشريفات مذهبی ميترائی به مسيحيت راه يافته اند ، و بلند پايگان کليسا رد اهائی برتنخواهند داشت که جهان مسيحيت آنها را ازراه بيزانس از پوششهای سلطنتی دربار ساسانی گرفته است،‏ و مراسممذهبی انجام خواهند گرفت که آنها نيز توسط همين بيزانس از همين تشريفات دربار ساسانی نسخه برداری شده اند.‏"(()غرض من دراينجا بحث تاريخی نيست ، فقط تذکر پشتوانه فرهنگی گرانی است که تو ، هموطن ارجمند من ، بعنوانيک ايرانی دراختيار خويش داری ، و پيش از تو يکصد و بيست نسل ديگر تاريخ سه هزار ساله کشورت نيز دراختيارداشته اند ، و معلوم نيست درچنين شرايطی چگونه ميتوان پذيرفت که وارثان چنين ميراثی چهارمين هزاره تاريخخود و سومين هزاره تاريخ بين المللی را درمقام صغيرانی آغاز کنند.‏* * *تو نيز درپايان امسال ، مانند ديگر جوانان جهان پا بدين هزاره تازه خواهی گذاشت و بناچار ازهمان آغاز کار،‏ خود رابر سر يک راه دوراهه سرنوشت ساز انتخاب خواهی يافت:‏صفحه 1


یحتیائیهایهایها یائیهایائتولدی ديگرپايان سخنيکی از اين دوراه ، راه آن بخشی از جهان بشری است که دست کم چهارصد سال است که پرچمدار تمدن جهان استو تقريبا همه پيشرفتهای علمی و فنی و اجتماعی و فرهنگی اين جهان را درانحصار خويش دارد.‏ جهانی که دانشامروزما ، صنعت و تکنولژی امروز ما،‏ برق و تلفن و تلگراف و بيسيم و راديو و تلويزيون و فکس و اينترنت ما ،چاپ وعکاسی ما ، بدان تعلق دارند،‏ جهانی که با تلسکوپهای خود راه دنيای بينهايت بزرگ و با ميکروسکوپهایخود راه دنيای بينهايت کوچک را بروی خويش گشوده وازطريق ما همواره ها وزيردري خود کرات آسمانی واقيانوسهای زمينی را در محدوده عمل خويش گرفته است.‏ جهانی که اتم را شکافته و به قوانين رياضی گردانندهکائنات دست يافته است.‏ جهانی که بيماري هزاران ساله را مهار کرده،‏ مرگ و ميرانسانها را پائين آورده و جمعيتآنان را تنها درطول يک قرن از دو ميليارد نفر به شش ميليارد نفر افزايش داده است.‏ جهانی که به تنهائی بيستبرابر بقيه کشورهای جهان دانشگاه و انستيتو ولابراتوارومتخصص دارد.‏و راه ديگری که در برابر تو است،‏ راه آن بخش ديگر از همين جهان بشری است که امروزه کشور تو درگروه بندیجهانی جزئی از آن است ، هرچند که از ديدگاه نژادی و زبانی و از نظر فرهنگی همچنان عضو خانواده آري استکه بخش اعظم از جهان برتر امروز بدان تعلق دارد.‏ واين جهان ديگری که امروز تو جزئی ازآن شناخته ميشویدني است که مدتها است در لاک قرون وسطائی خود به خواب اصحاب کهف فرورفته است.‏ نه هيچ سهمیدرنوآوری علمی و فنی جهان امروز ما داشته است،‏ نه در اين مدت هيچ قدمی درراه پيشرفت تمدن بشریبرداشته است.‏ راهها و راه آهن هايش را ديگران ساخته اند،‏ معادنش بدست ديگران استخراج شده اند،‏ کارخانههايش بدست ديگران برپا شده اند ، کشاورزی و صنعت و بازرگانی واقتصادش ازديگران مايه گرفته اند،‏ دروسدانشگاهيش از ديگران نسخه برداری شده اند ، بيمارستانهايش با شيوه های پزشکی ديگران و با داروهای ديگرانگشته اند و ميگردند،‏ و زندگی روزمره مردمش چنان با استفاده از فرآورده های صنعتی بزرگ و کوچک ديگرانآميخته است که اگر تنها چند روز اين فرآورده ها را از او بگيرند به دنيای قرون وسطائی خودش باز خواهد گشت.‏سلاح هائی که درکشور های مختلف اين جهان اسلامی برای سرکوبی مردم خود آنها يا برای کشتار برادران"‏مسلمان فلکزده ای درديگر کشورهای مسلمان بکار گرفته ميشود،‏ و کليدهائی که به گردن نوجوانان و کودکان آنهاآويخته ميشود تا پس از شهادت درروی مين های ساخت نامسلمانان درهای خانه های بهشتی خود را درجهان ديگربا آنها بگشايند ، درکارخانه های اسلحه سازی يا کليد سازی ديگران ساخته ميشود.‏ قدرت نمائی نظامی ومانورهای ذوالفقار و طريق القدس و ثامن الائمه او با پشتوانه توپها و تانکها و موشکهای ساخت ديگران صورتميگيرد و شعارهای اله اکبر او با بلند گوهای ساخت ديگران طنين اندازميشود.‏ واين همان بخشی از جهان امروز مااست که روزگاری صدر نشين تمدن جهان بود،‏ و اگر امروز بدين حد از ورشکستگی رسيده است اين ورشکستگی ازفاجعه ای آسمانی نيامده است ، ورشکستگی بتقصير"‏ خود اواست.‏،""دراين دوراهه انتخاب ، تو نه تنها راه فردای خود بلکه راه فرداهای دورتر فرزندان خود و فرزندان فرزندان خود رانيز مشخص خواهی کرد ، زيرا که اگر به راه صغيران روی همچنان صغير خواهی ماند ، و اگر راه بالغان را برگزينیبناچار قوانين حاکم برجهان بالغان را خواهی پذيرفت که سرآغاز همه آنها اين است که انسانها با مغز خودشان فکرکنند و با شعور خودشان تشخيص دهند ، و نه اينکه اين شعور را در نظم های ديکته شده خود کامگان سياسی يا درتوضيح المسائل های دين سالاران مذهبی بجويند.‏ بخش برتر جهان امروز ما از آن هنگامی بدين راه برتری رفت کهکسانی ازآن ، چند وچونی آنچه را که پيش از آن بدانان قوانين تغيير ناپذير زمينی يا حقايق ابدی آسمانی اعلام شدهبود يکجا حکومتها و درجای ديگر کليسا و مسجد کليد داران مطلق اين قوانين و اين حقايق بودند-‏ به پرسشبگيرندو پاسخ بطلبند.‏ ازوقتيکه دراين جهان بالغان انديشمندی بنام دکارت حتی موجوديت خود را با اين استدلالپذيرفت که اگر فکر ميکند پس وجود دارد،‏ واز وقتيکه انديشمند ديگری بنام نيوتن افتادن سيب را از درخت تنها کارفرشته ای ندانست که فرمان خداوند را اجرا کرده باشد ، و از وقتيکه انديشمندی سومين بنام کپرنيک جرئت آن کردکه درگردش توراتی خورشيد به دورزمين ترديد کند،‏ عصر تازه ای آغاز شد که همه پيشرفتهای مادی و فکری چندقرن گذشته جهان ما حاصل آنند.‏– ودرو از جمله واقعيتهائی بنيادی که بخش اعظم از انديشمندان اين جهان پيشرو درطول اين سالهای فروغ برآن تأکيدنهاده اند اين است که سير تحو ل مذهبی جوامع بشری درطول تاريخ درست به همان صورت و به پيروی از همانضوابطی انجام گرفته است که سير تحول سياسی و علمی و اقتصادی واجتماعی اين جوامع انجام گرفته است ، بیآنکه دراين سير تکامل عوامل ماوراء الطبيعه ای دخالت کرده باشند،‏ يا پيامی از آسمان رسيده باشد ، يا ملائکصفحه 2


اي(‏یولیسایانیعنیسایعنیهایهایجاتولدی ديگرپايان سخن""وشياطين و اجنه ای پادرمي کرده باشند ، و درست به همين دليل اين سير تحول اقتضا ميکند که امروزه در انطباقبا شرايط فکری بشريت درآغاز هزاره سوم و درتطبيق با دستاوردهای جهان دانش ، انديشه مذهبی نيز پا به مرحلهتازه ای از تکامل خود بگذارد ، ي اين بار مذهب را درتضاد با واقعيتهای جهان دانش نجويد،‏ بلکه درتطبيق با اينواقعيتها واز ورای آنها بجويد.‏ اسطوره های خيالبافانه ای که روزگاری شيوخ قديم يهود در محيطهای کوچک وابتدائی خود برای پاسخگوئی به نيازهای اختصاصی قوم خويش ساخته و آنها را وحی خدای نوخاسته ای اعلام کردهبودند که خودشان او را درآسمان جای داده بودند ، امروز جای خود را به حقايق علمی بسيار مسلم تری سپرده اند کهميان آنها با اسطوره های کهن بهمان اندازه تفاوت وجود دارد که ميان دنيای يک خورشيدی ديروز با کائنات چندميليارد کهکشانی امروز ، و ميان آفرينش ششهزار ساله ديروز با آفرينش شانزده ميليارد سالی امروز،‏ وميان خلقتخلق الساعه ديروز آدم با اصل تکامل انواع چند صد ميليون سالی امروز.‏با همين مفهوم هيچيک ازاين برداشتهای نو اين نيست که جهان امروز دانش مذهب را بطور اصولی نفی کرده است،‏بلکه اين است که نحوه سنتی برداشت اين جهان ازمذهب تغيير يافته است ، ي انسان امروز واقعيت مذهبی رابسيار بيشتر درمفهوم معنوی آن و بسيار کمتر درجلوه بتخانه و کليسا و مسجد آن ميجويد.‏ دردسامبرنظرسنجی گسترده ای از افکاربمناسبت جشن تولد مسيح ، هفته نامه فرانسویعمومي،‏ به ويژه از جوانان ، خواست که نظرخويش را درباره پرسشهای مختلف مربوط به معتقدات مسيحی خودابراز دارند.‏ اين پرسشها عمدتا برتزهای رسمی کليسا درباره الوهيت عيسی ، تثليث مسيحی و معجزاتعيسی ونقش الهی کلي کاتوليک متکی بود که دردوران انکزيسيون ترديد در اصالت هريک از آنها خطر ارتداد وتکفير و بدنبال آن شکنجه و اعدام را برداشت.‏ طبق نتايج اين نظر سنجی از پاسخ دهندگان گفته بودند کهميتوانند به وجود عيسی و به تعاليم اخلاقی او اعتقاد داشته باشند بی اينکه اين اعتقاد ايشان الزاما ازمجرای کليسابگذرد،‏ و متذکر شده بودند که برای قبول مسيح نيازی به قبول الوهيت او ندارند ، ودرکنار کهپيامبری عيسی را ميپذيرفتند ، ديگر او را فقط يک متفکر و مصلح بزرگ ميدانستند.‏ نتيجه گيری نهائی نوولابسرواتور ازاين نظر سنجی اين بود که ما با جامعه ای سر وکار داريم که به مسيحيت خود همچنان پای بند است،‏برای مسيح جوهری الهی قائل نيست و اورا جلوه زمينی خدا يا فرزند او نميشناسد و به معجزاتش نيز عقيدهندارد،‏ و بخصوص کليسا را واسطه ای الزامی برای مسيحی بودن نمی داند.‏ مسيحيت آشنای اينان مسيحيتی است کهدر کائنات های باخ و Aveی Maria شوبرت و تابلوهای رافائل و ميکلانژ ودرشاهکارهای معماری کليساهای جهانمسيحی متجلی شده است و نه آنچه در ديوانهای تفتيش عقايد ترکمادا"‏ ودرکشتار سن بارتلمی و هيمه های آتشانکيزيسيون منعکس ميشد ، همچنانکه علی آشنای ايرانيان آن ‏"همای رحمت است که درشعر سخنوران ودرذکرصوفيان تبلور مييافت و نه آن شمشيرکش مورد ستايش روح اله خمينی که يکروز هفتصد نفر از خوارج را در صفينسر ميبريد و روز ديگر يهود بنی قريضه را درمدينه قتل عام ميکرد.‏ اين جهان مسيحی درحال حاضربزرگ و کوچک را شامل ميشود که تقريبا درهر خانواده آن ها کتاب مقدس تورات و انجيل)‏ خاصخود را دارد.‏ بسياری ازمردم اين جهان يکشنبه ها به کليسا ميروند و درمراسم مذهبی نوئل کريسمس و پاکستر)‏ و امثال آن شرکت ميکنند ، و غالب اين مردم صادقانه به ‏"وجدان مسيحی و ‏"اخلاق مسيحی خود افتخارميورزند.‏ با اينهمه حتی يکنفر از مردم اين جهان دوميليارد نفری را نميتوان يافت که قوانين کتاب مقدس را درموردبرده داری يا اجرای قانون سنگسار و قصاص يا حلال و حرام توراتی خوراکی ها يا انجام قرباني غالبا وحشيانهای که درکتاب مقدس فريضه ای الزامی شناخته شده اند قابل قبول بداند ، با عدم اطاعت فرزند را از پدر يا بیاحترامی به يهوه را شايسته مجازات سنگسار بشمارد.‏1998% 33112 کشور(، پيامبری")Nouvel Observateur طی% 77") Bible"،""%67% 45همين جهان پيشرفته مسيحی اخيرا پنجاهمين سالگرد تدوين و اعلام منشور جهانی حقوق بشر توسط سازمان مللمتحد را بعنوان عاليترين دستاورد حقوقی و قضائی خود جشن گرفت ، و اين منشوری است که دست کم دوازده مادهاز مواد سی گانه آن با قوانين کتاب مقدس تناقض دارد،‏ ودراين دوگانگی ، قوانين اين منشور حقوق بشر بقدریمترقی تر و عادلانه تر ازقوانين کتاب مقدس است که حتی کلي واتيکان نيز جرئت مخالفت آشکار با آنها را نيافتهاست.‏ درهمين جهان مسيحی ، تقريبا همه کشورها حکم اعدام را لغو کرده اند،‏ درصورتيکه اين حکم يکی از مقرراتاصولی تورات است،‏ ودرمورد جلوگيری از کنترل مواليد کليسا عليرغم آنکه همه وزنه اعتبار مذهبی و امکاناتسياسی و تبليغاتی خود را بکار گرفته ، موفقيتی نيافته است،‏ زيرا تلاش او با نيازمندي واقعی جامعه امروز بشریتطبيق نميکند.‏ حتی دراعلاميه اسلامی حقوق بشر هم که درسال 1950 از جانب کشورهای اسلامی انتشار يافتصفحه 3


یائیعنیهایابتولدی ديگرپايان سخنبرحقوقی ازقبيل آزادی مذهب و منع بردگی و تساویدرصورتيکه همه اينها با مقررات قرآنی تناقض دارند.‏کامل حقوق زن ومرد بصورتیقاطع تأکيد نهاده شده است،‏""""""""""قانون حجاب اسلامی که هم اکنون در ايران و برخی ازديگرکشورهای جهان مسلمان بصورت الزامی اجرا ميشودنمونه ای بارز از آن قوانينی است که درجهان آغاز هزاره سوم نه قابل اجرا و نه شايسته اجرايند ، زيرا که ماهيتاصولی آن اهانتی آشکار به شخصيت انسانی زن مسلمان است.‏ هيچ جامعه متمدنی نميتواند نيمی ازافراد خود رابدرون چادر سياه بفرستد برای اينکه نيمه ديگر اين جامعه را از وسوسه برکنار نگاه دارد ، بی آنکه برای اين کار ازمردان بالغ و رشيد و عاقل خود بخواهد که خودشان را بر غرائز خويش کنترل بيشتری داشته باشند.‏ چنينمنطقی منطق توضيح المسائل های جهان تشيع است که در آنها ازمومنين خواسته نميشود که با حيوانی بيگناه وطینکنند ، بلکه حيوانی که مورد وطی قرار گرفته است محکوم بدان ميشود که به محلی ديگر برده شود و کشته شود.‏ادعا نامه ای که منظما بنام اسلام ناب محمدی عليه فرهنگ منحط غرب صادر ميشود مغلطه ای آشکار بيشنيست ، زيرا هرچند راست است که اين فرهنگ نقاط ضعف بسيار نيز دارد ، ولی آنچه اينان به عنوان ‏"انحطاطفرهنگی برآن انگشت ميگذارند نه تنها بخشی از اين نقاط ضعف نيست ، بلکه درست بالعکس از مثبت ترين نقاطآن است.‏فرهنگ غيرمنحط کنونی جهان اسلامي،‏ درکداميک از کشورهای اين جهان راه حل های بهتری از راههای جهانمترقی درمورد مسائل کلی يا روزمره کسان را ارائه کرده است ؟ کدام آزادي بيشترفردی يا اجتماعی را ؟ کدامقانون و عدالت جامع تر قضائی را ؟ کدام برنامه های تعاونی و نوعدوستانه را ؟ و بموازات آنها کدام دانش و صنعتپيشرفته تری را؟ کدام رفاه مادی يا برتری سياسی يا نظامی يا اقتصادی را ؟ کدام ارزشهای اخلاقی ومعنوی را ؟شعارهای ضد غرب زدگی آيت اله ها و حجت الاسلامهای اين جهان جز آنکه تنها در تحکيم قدرت خصوصیخودشان بکار گرفته شود،‏ چه اعتلائی برای اسلام ناب محمدی بهمراه آورده است ؟ و جزاينکه فاصله اين جهاناسلامی را از کاروان تمدن بشری باز هم بيشتر کند و بر عقب ماندگی آن صحنه بازهم موءکدتری بگذارد چه حاصلیداشته است؟ اگر اروپای جاهل قرون وسطی نيز با شعار شرق زدگی را دستي به دانش برتر جهان اسلامی رابروی خود بسته بود،‏ با کدام پشتوانه علمی توانسته بود اين دانش برتر را سنگ زيربنای نيرومندی خود قرار دهد وبا بهره گيری از آن خيلی زود همين جهان اسلامی را بزير فرمان خويش در آورد؟"""* **آنچه بعدا انقلاب اسلامی ايران نام گرفت درمفهوم نهائی خود برخورد اجتناب ناپذير اين دو برداشت از مذهب و ازواقعيتهای مذهبی بود که يکی از آنها از آينده و ديگری از گذشته نشان داشت.‏ يکی از آنها اسلامی بود که ايران بازيربنای فرهنگی آري خود بصورتی کما بيش هماهنگ با برداشتهای اروپای عصر فروغ شکل داده بود،‏ و ديگریاسلامی قشری که مسيحيت انعطاف ناپذير ديوانهای تفتيش عقايد قرون وسطی را منعکس ميکرد.‏ به تعبيریرويا روئی دو ايران جدا از يکديگر بود:‏ ايرانی که درطول هزاره ها بدست خود ايرانيان ساخته شده بود و ايرانیوارداتی که از خارچ مرزها آمده بود و عليرغم ماهيت بيگانه خود ادعای صاحبخانگی ميکرد.‏ دراين ايران،‏ بخصوصاز زمان صفويان که براين صاحبخانگی مهر تأييد زدند تا پايان دوران قاجارهمه چيز دراختيار منافع خصوصیکارگردانان روحانيت شيعه گذاشته شده بود،‏ ولازمه تأمين اين منافع وجود جامعه ای بود که دراجرای قوانين تغييرناپذير آسمانی جامعه مقلدان و مجتهدان ي جامعه قيم و صغير باقی بماند.‏ چنين بود که درپايان عصر قاجار ، اينجامعه ای که از دوران صفويه به بعد ارتباط فکری آن با دانش و بينش اروپا تقريبا بکلی قطع شده بود،‏ بصورت يکیاز عقب مانده ترين جوامع روی زمين درآمده بود و فاصله زيادی با آن نداشت که حتی موجوديت سنتی خويش را نيزاز دست بدهد و به مجتمع تمدنهای منقرض شده تاريخ بپيوندد.‏ديگر ،ازهمان هنگاميکه ظهور سلسله ای تازه اين معادله سيصد ساله را برهم زد،‏ و ايران همچون ترکيه دوران بعد ازخلافت دراين مسير قرار گرفت که ولو با تأخير بسيار دوباره به کاروان جهان پيشرو بپيوندد،‏ برخورد سنگين و نهائیدو ايران ايرانی و غير ايرانی اجتناب ناپذير بود.‏ ترکيه کمال آتاتورک روياروئی مشابهی را در شرايطی مساعد تر ازشرايط ايران از سر گذرانيده بود ، زيرا اين ترکيه ای بود که ازشکست نظامی خلافت عثمانی درجنگ جهانی اول سربرآورده بود و زمينه درآن برای جدائی قاطع از گذشته آماده تر بود،‏ ولی درايران،‏ پيش از آنکه راه بطور اصولی برصفحه 4


یرایپایعنتولدی ديگرپايان سخنارتجاع بسته شود بروز جنگ جهانی دوم و اشغال نظامی کشور و بازگشت اعلام نشده نفوذ استعماری اين تلاش رادرنيمه راه متوقف کرد،‏ درانتظار آنکه درسالهائی ديگر حسابگريهائی شناخته شده راه را بر روياروئی سرنوشت سازايران ايرانی و ايران وارداتی بگشايد.‏* * *"ايران فردای ما درهزاره ای که از راه ميرسد تنها نياز به تحولی سياسی يا اقتصادی و يا اجتماعی درحد تحولاتديگرکشورهای پيشرفته يا پيش نرفته جهان ندارد،‏ نياز به يک خانه تکانی اصولی درمقياس هزاره ها و نه درمقياسسده ها و ده ها و سالها دارد ، نياز بدانکه همچون سمندر افسانه ای از درون خاکستر آتشی که درآن سوخته استديگر باره جوان و پويا سر برآورد.‏ نياز به تولدی ديگر"‏ دارد.‏فصلی طولانی از تاريخ اين کشور که هزارو چهارصد سال پيش در قادسيه آغاز شد ميبايد درآغاز هزاره تازه درقمبسته شود ، برای اينکه اسلام سياسی هزار وچهارصد ساله جای خود را به اسلامی درمفهوم واقعی يک مذهب يدرمفهوم معنوی آن بسپارد ، مذهبی که آگاهانه و آزادانه از جانب افراد پذيرفته شده باشد،‏ همانند آن مسيحيتی کهدرجهان کنونی غرب آزادانه و آگاهانه ، درصورتی معنوی و نه سياسی ، از جانب افراد پذيرفته شده است.‏نسل نوخاسته ای که الزاما بايد ايران فردا را برروی ويرانه های ايران امروز بنياد نهد،‏ تنها موظف به طرح ريزی واجرای يک برنامه بازسازی نيست ، بلکه مسئول طرح و اجرای دو برنامه مجزا از يکديگر – هر چند مکمل يکديگريکی ازاين دو برنامه ، برنامه ای اضطراری و کوتاه مدت است و ديگری برنامه ای بنيادی و دراز مدت.‏برنامه نخستين پايان دادن به رژيم قرون وسطائی قيم و صغير است که اصولا وجود آن درجهان قرن بيستم درکشوریچون ايران دشنامی به تاريخ و فرهنگ ملت ما و به حيثيت انسانی همه نسلهائی است که درطول هزاران سال دراينسرزمين زيسته اند و همه نسلهای ديگری که ميبايد درهزاران سال آينده درآن زندگی کنند.‏ وبرنامه ديگر ، بنيادگرایفردائی است که درآن فرزندان اين سرزمين بتوانند درايرانی ايرانی ، با هويتی ايرانی ، با تکيه بر ارزشهای فرهنگیايرانی ، کشور خود را بصورتی هماهنگ با دانش و بينش جهان پيشرفته هزاره سوم و نه در محدوده ضوابط دورانجاهليت عربی يا قرون وسطی باز سازی کنند.‏* * *– است.‏درهر برداشت تازه ای ، اين واقعيت اصولی ميبايد مبنای کار قرار گيرد که موضع ايران درجهان اسلامی ازآغاز باهمه اجزای ديگر اين جهان فرق داشته است و امروز نيز فرق دارد ، زيرا برخلاف کليه آنهای ديگر ايران هيچوقتهويت ملی و هويت اسلامی خود را يکی ندانسته و هيچوقت نيز حاضر به فدا کردن اولی درراه دومی نشده است.‏دراين باره قبلا با تفصيلی بيشتر سخن رفته است و تکرار آنچه گفته شده است ضرورتی ندارد.‏واقعيتی که بالعکس تذکرش ضرورت دارد،‏ اين است که محدود کردن انحصاری هويت ملی ، به عضوی از اعضایجهان اسلامی که اصولا درهيچ شريطی اسلام ايرانی را اسلام خود نشناخته و مسلمانی ايرانی را مسلمانیواقعی ندانسته است-‏ نه تنها از هيچ جهت سياسی يا اقتصادی و يا فرهنگی کمکی به ايران نميکند ، بلکه مشکلاتفراوانی را نيز ب او پديد می آورد که درغير اينصورت پديد نمی آيد ، واورا درگير مناقشاتی ميکند که غالباارتباطی با او ندارد.‏– جهانیقلمرو سنتی نفوذ ايرانی ازآغازتاريخ ايران سرزمينهای پهناورآسيای ميانه وچين وآسيای جنوبی وبه ويژه شبه قارههندوستان بوده است که بهمين جهت جای چند هزارساله ايران را درسراسر آنها به فراوانی ميتوان يافت.‏ سالهاپيش جواهر لعل نهرو ، بنيانگذار سياسی هند امروز،‏ درنامه هائی که از زندان انگليسها به دخترش اينديرا مينوشت ،براين تأکيد نهاد که درتمام طول تاريخ هيچ کشوری درکشور ديگر بدان اندازه که ايران درهند اثر بخشيده اثر نبخشيدهاست.‏ زبان فارسی صدها سال زبان درباری و فرهنگی اين سرزمين بوده است ، چنانکه شمار سخنوران پارسی زبانهند از چند برابر شمار همه سخنوران خود ايران فراتر رفته است،‏ و به نوشته نهرو اگر استعمار انگلستان باهمهنيروی خود عليه گسترش اين زبان برنخاسته بود شايد هنوز هم فارسی زبان رسمی هندوستان بود.‏ قسمتی ازصفحه 5


یانیبایعنیعنیهایهایانیانیائیونیهاتولدی ديگرپايان سخنعاليترين آثار معماری اين سرزمين دستاورد معماران چيره دست ايرانی است.‏ بنای روي تاج محل که ويل دورانتآنرا زيبا ترين بنای جهان ميداند ، به تعبير معروف رنه گروسه روح ايران است که درکالبد هند حلول کرده است.‏گنجينه آثار خطی فارسی درهند بزرگترين گنجينه دستنويس های فارسی درتمام جهان است و بدايع نقاشی ومينياتوری ايرانی نفيس ترين مجموعه آثار هنر نقاشی اين کشورند.‏ موجوديت کشوری چون پاکستان براساسايدئولژی محمد اقبال شاعر پارسی گوی لاهور پی ريزی شد و نام آن نيز از پارسی مايه گرفت ، کشمير ايران صغيرناميده شد و بنگال همچنان کانون قند پارسی باقی ماند.‏همين نزديکی همه جانبه را درتاريخ روابط ايران و چين ميتوان يافت.‏ جاده معروف ابريشم نه تنها يک شاهراهبازرگانی يک شاهراه فرهنگی و هنری کهن است که انديشه های مذهبی و فلسفی زرتشتی و مهری و مانویايران را بطور مستمر به امپراتوری پهناور چين منتقل کرده است،‏ حتی مسيحيت و اسلام نيز ، درصورت ايرانی اينهر دو ، ي مسيحيت نستوری و اسلام ايرانی ، از طريق همين شاهراه به چين رفته اند.‏ ميليونها مسلمان چينیدرطول قرون به زبان فارسی نمازخوانده اند و امروز نيز ميخوانند.‏ بزرگترين مسجد چينی درهانگ چه ئو با کتيبهزي پارسی آراسته شده است،‏ و چنانکه ابن بطوطه سياح نامی عرب درخاطره سفرخود بدين کشور حکايت ميکندشعر سعدی شيراز ، تنها نيم قرن پس از خود او ، ترانه رايج خنياگران چينی بوده است.‏ بقايای آتشگاه های زرتشتیو پرستشگاههای مهری و مانوی درسراسر چين يادگارهای ديگری از پيوندهای مذهبی اين دو تمدن بزرگ جهانباستانند،‏ همچنانکه شاهنامه فردوسی و خمسه نظامی از پيوندهای تاريخی و گاه عاطفی اين دو حکايت دارند.‏ اثرپژوهشی معتبری بنام Sino-<strong>Iran</strong>ica که درآغاز قرن کنونی توسط يک دانشگاه امريکائی منتشر شد بنوبه خودمعرف آن است که شماربسياری از ميوه ها و گلها از ايران به چين رفته اند و هنوز هم نامهائی ايرانی دارند.‏، بلکههمين ابن بطوطه درشرح سفر خويش به اندونزی کنونی نقل ميکند که زبان پارسی زبان جاوه و سوماترا بوده وداستانسرايان و سخنوران و صوفيان ايرانی باندازه خود ايران درآن قرب و منزلت داشته اند.‏ هنوز هم درگوشه وکنار اين سرزمين مردم مشتاقانه به زيارت آرامگاه های اين صوفي ميروند که برسنگهای گورشان غزلهای عارفانهسعدی و حافظ شيراز نقش زده شده است.‏سرزمين های پهناور آسيای ميانه که امروز جمهوري تازه استقلال يافته تاجيکستان و ازبکستان و ترکمنستان وقرقيزستان و کازاخستان را در برميگيرند ، و جمهوري قفقازی گرجستان و ارمنستان و آذربايجان و داغستان ،بنوبه خود گنجينه داران بزرگ فرهنگ و هنر ايرانند و شهرهائی چون بدخشان و سمرقند و فاراب و بخارا و گنجه وشيروان و نخجوان چنان با تاريخ و فرهنگ ايران آميخته اند که ميان آنها با طوس و نيشابور و ری و شيراز تفاوتینميتوان يافت.‏نه تنها تاجيکستان فارسی زبان عضو جدائی ناپذيری از خانواده بزرگ ايرانی است ، بلکه حتی باغچه سرای کريمهکه درميان امواج دريای سياه ، هنوزغرق درگلهای سرخی است که خانهای تاتار اين سرزمين از شيراز بدانجا آوردهاند سرا پا رنگ ايرانی دارد،‏ و درکاخ سلطنتی پيشين گرجستان ، همچنان به جهانگردان تالاری نشان داده ميشود کهدرآن هر شامگاه نغمه سرائی خوش آوازصفحاتی از شاهنامه فردوسی را برای ملکه تامار ميخوانده است.‏ دردلهمين قفقاز ، هنوز ايرانيان کهنی خانه دارند که جمهوری اوست"‏ خود را همچنان ايران مينامند و زبانی را کهاز اجداد آلان خود به ارث برده اند ايرانی ميخوانند و هنوز غاری را که زادگاه ميترا شناخته ميشود درکوهستان بلندخود به مسافران نشان ميدهند.‏"""همه اين سرزمين ها و اين تمدنها درارتباط تاريخی خويش با ايران اين وجه مشترک را دارند که جای پراحترامفرهنگ ايرانی را برای خود ايران محفوظ نگاه داشته اند،‏ درصورتيکه جهان اسلامی اين حق را از فرهنگ پارسیدريغ داشته ، ي هر آنچه را که از بزرگان اين فرهنگ دريافت داشته يا به حساب نويسندگان عرب گذاشته و يابدانها بر چسب کلی اسلامی زده است بی آنکه به ماهيت ايرانی آنها اعتنائی کرده باشد.‏زي که وجود رژيمی بنام ولايت فقيه درايران درسالهای فروپاشی امپراتوری شوروی درارتباط با جمهورينوخاسته آسيای ميانه به مصالح ملی کشور ما وارد آورد زي بتمام معنی جبران ناپذير بود ، زيرا فرصتی تاريخیپيش آمده بود تا ايران پيوندهای کهن خود را با اين سرزمينها و با مردم آنها از سرگيرد ، و احيانا فدراسي را پیصفحه 6


یکایائیجایابیائیهایعنیفاتولدی ديگرپايان سخن–ريزی کند که ضامن منافع سياسی و اقتصادی و فرهنگی همه اعضای آن باشد،‏ نه اينکه بجای همه چيز برای آنهامبلغ مذهبی و کتاب دعا بفرستد و آنها را وادارد تا برای احتراز از بنياد گرائی ولايت فقيه ، رو به جانب ترکيه وروسيه و کارتل نفتی امريکائی اروپائی آ ورند.‏* * *ايران فردا ، درتولد تازه خود ، گذشته از بازي دوستان کهن و دوستی کهن ، تعهدی جهانی نيز درايرسالتی که فرهنگ جهان بين او از آغاز برعهده اش گذاشته است ، بخصوص درراستای انديشه مذهبی ، بعهده داردکه از ميراث چند هزار ساله او دراين زمينه سرچشمه ميگيرد،‏ و يکصد وپنجاه سال پيش هگل آنرا نمونه ای منحصربفرد درتاريخ جهان دانست.‏همچنانکه پيش از اين گفته شد ، دردوران کنونی ما درهمه زمينه های سياسی واقتصادی واجتماعي،‏ جهان تازه ایدرحال شکل گرفتن است ، بهمين دليل درزمينه مذهبی نيز ساختار تازه ای درحال شکل گرفتن است ، بهمين دليلدرزمينه مذهبی نيز ساختار تازه ای شکل ميگيرد که وجه مشخص آن جهانی بودن آن است ، زيرا اين ساختار بهدنيای آينده ای تعلق دارد که درآن مرزهای سياسی و جغرافي و نژادی روز بروز بيشتر جنبه سنتی جدا کننده خودرا از دست ميدهند و حقيقت های مجزای غير توحيدی وتوحيدی درجلوه های يهودی و مسيحی و مسلمان خويش جایخود را به حقيقت واحدی ميسپارند که برای خداشناسی جهانی تکيه دارد،‏ و بارزترين خصيصه اين خداشناسی جهانیاين است که اين بار رابطه بشر با خدای او رابطه ای بيواسطه است که از طريق کاهن،‏ خاخام،‏ کشيش،‏ مفتي،‏ و آيتاله نميگذارد،‏ وديوانهای تفتيش عقايد و دادگاههای شرع و خواهران زينب و انصار حزب اله نيز بر آنها نظارتنميکنند ، و طبعا خونی هم بنام خدا ريخته نميشود و شکنجه ای بنام خدا صورت نميگيرد.‏ تفاوتی هم برای اين خداندارد که برای او گنبد و بارگاه بزرگتری بسازند يا صلوات بلند تری بفرستند.‏ از ديدگاه اين خدا آن روسپياناسترالي که اخيرا درآمد يکماهه خود را به کمک به پژوهشهای بهداشتی درامر مبارزه با بيماری ايدرز(‏ سيدا)‏اختصاص دادند بسيار بالاتر از عاليجنابانی دارند که درکنار صفهای گرسنگان برای او کليسا و مسجد ميسازند.‏عبادتی مقبولتر از انجام تشريفات سنتی بيحاصلی که عموما کار وکيلان بی وکالتنامه اين خدايند و نه کار خود او ،تلاش صادقانه برای ساختن جهانی بهتر و برقراری جامعه بشريتی پيشرفته تر است که درآن از بيعدالتی ها ونابسامانی ها و از رنجها و دردهائی که هم اکنون بخشهای بزرگی از اين جامعه بشری قربانيان ناتوان آنند وگزارشهای رسمی مراجع صلاحيتدار بين المللی بطور منظم بر آنها تکيه ميگذارند هر چه کمتر نشان باشد.‏ اينگزارشهائی که بطور منظم از جانب سازمانها و مراجع مختلف جهانی درزمينه مسائل انسانی مختلف مربوط بدينسازمانها منتشر ميشوند همگی بيانگر اين واقعيتند که هنوز تلاشی بسيار ضروری است تا چنين دنيای بهتری ساختهشود.‏ گزارش سازمان بهداشت جهانی که تنها درچند ماه پيش منتشر شده ، حکايت ازآن دارد که درحال حاضردرجهان سوم درهر دوثانيه يک کودک از گرسنگی ميميرد ، و تنها در عرض يکسال ‎13‎ميليون کودک ي معادلصد برابرقربانيان بمب اتمی هيروشيما ازبدی تغذيه ياازگرسنگی تلف شده اند درست مانند اينکه درهر روز ازروزهای سال يک شهر کامل با جمعيتی درحد متوسط و صرفا متشکل از کودکان ، از روی زمين محو شده باشد.‏طبق همين گزارش درجهان امروز ما 300 ميليون کودک کم خونی ناشی ازکمبود آهن و 300 ميليون نفر ديگر بهبيماری گواتر ناشی از کمبود يد دچارند و 100 ميليون کودک به علت کمبود ويتامين بينائی خود را از دست داده وکور شده اند.‏گزارش کنگره بين المللی مربوط به کار غير قانونی بچه ها درجهان ، که در‎1997‎ دراسلو برگزار شد ، حاکی ازايناست که درحال حاضر 250 ميليون کودک ده تا چهارده ساله درشرايطی وحشتناک درسراسر جهان شبانروزی گاه تاهجده ساعت بکار گرفته ميشوند.‏ تنها دريک کشور برزيل پنجاه هزار دختر بچه ده تا پانزده ساله از راه فحشا زندگیميکنند و غالبا تأمين زندگی والدين خود را نيز بعهده دارند.‏ به گزارش سازمان انگليسی مبارزه با بردگی کودکانبسياری ازبچه ها را با کاميونهای گوسفند کشی به بازار فروش ميبرند وقيمت آنها را با کاميونهایگوسفند کشی به بازار فروش ميبرند و قيمت آنها را برحسب وزنشان دريافت ميدارند.‏ تعداد کودکان سر راهیامري لاتين به تنهائی 40 ميليون نفر برآورد شده است.‏ به گواهی UNICEF دو ميليون کودک بطور منظم موردبهره برداری جنسی قرار دارند ، وبه نوشته نيويورک تايمز برخی از کودکان که بنام معالجه به ايالات متحده امريکادعوت ميشوند برای آزمايشهای پزشکی داروهای تازه بصورت خوکچه های هندی مورد استفاده قرارميگيرند.‏(OXFAM)صفحه 7


یعنیهایعنیکایهایهایعنتولدی ديگرپايان سخنمادرترزا،‏ قديسه مسيحی سالهای ماوبرنده جايزه نوبل صلح،‏ دريکی از آخرين مصاحبه هایدربرزيل هر ساله صدها کودک نوزاد از سطلهای زباله کنار خيابانها برداشته ميشوند.‏خود فاش کرد کهتازه ترين گزارش سازمان يونسکو ، شمار بيسوادان امروز جهان را بيش از يک ميليارد نفر تعيين کرده است ، کههر ساله 110 ميليون کودک محروم از آموزش بدانها افزوده ميشوند.‏نظم اقتصادی غير عادلانه ای که برجهان امروز حکومت ميکند بيش از مجموع کوتاهی مومنان جهان درانجامفرائض مذهبی خود درمکتب خداشناسی ناپذيرفتنی است.‏ درروز سالانه مبارزه جهانی با فقر و گرسنگی سال، سازمان ملل متحد اعلام کرد که درحال حاضر يک ميليارد و نيم نفر از جمعيت شش ميليون نفری جهان درفقر مطلقبسر ميبرند که يک ميليارد و سيصد ميليون نفر آنها از مردم آسيا و افريقا و امري لاتين هستند.‏ اين فقيران کهازجمعيت جهان را تشکيل ميدهند جمعا تنها از يک درصد درآمد جهانی برخوردارند درآمدی که درسال گذشتهرقم آن 25 ميليارد دلار بوده است.‏ ي يک و نيم برابر فاصله زمين با خورشيد،‏ اگر به حساب نشريه لوموندديپلماتيک اين فاصله را با اسکناسهای يک دلاری که بدنبال هم بگذارند فرش کنند.‏ به حساب همين نشريه ، نسبتدرآمد ثروتمندان و فقيران جهانی از سی بر يک دردهه هشتاد به 78 بريک دردهه 90 بالا رفته است.‏ درجهان آغازهزاره سوم ، جنگ صليبی يا جهاد اسلامی واقعی تلاشی است که ميبايد جهان بشريت برای تعديل نظم غير عادلانهاقتصادی امروز جهان و استقرار نظم انسانی تر و عادلانه تری درجای آن بکار بندد،‏ زيرا اين نظام ظالمانه اقتصادیآن جعبه پاندورائی است که تمام نابساماني اجتماعی و اخلاقی و جنگها و کودتاها و ژنوسيدها و ديکتاتوريها وقحطی ها و مرگهای دسته جمعی گرسنگان و بيماران و فحشا و بيسوادی و بسيار تباهی ديگر جامعه بشری ازآن سر بر می آورند.‏1998،* * *% 25, 000برداشت جهان بينانه از واقعيتهای مذهبی دربيرون از برداشتهای کوته نگرانه قشری برای فرهنگ ايرانی برداشتیتازه نيست.‏ حتی پيش از مولوی نيز،‏ خمير مايه اين فرهنگ اين بوده است که ما زقرآن مغز را برداشتيم ، پوسترا بهر خسان بگذاشتيم "، هرچند که دراين مورد تنها قرآن مطرح نبوده ، مذهب و انديشه مذهبی درصورت کلی آنمطرح بوده است.‏":جلوه های گوناگون اين روشن نگری و تضاد آنرا با قشريت دين سالاران ، درتمام تاريخ اسلامی ايران متجلی ميتوانيافت.‏ اگر جهان غرب دردوران معينی قرن فروغی فراگير و چشمگير داشته است ، جهان ايرانی دردورانیمنتها بصورتی پراکنده تر و بهمين دليل نامحسوس تر و بنوبه خود جهانی آکنده ازفروغ بوده است.‏ شمار بزرگانانديشه و ادب اين کشور که درهزار و چهار صد ساله گذشته بطور پيگير با فرهنگ قشريت درستيزه بوده اند ، وبسياری از آنان دراين راه جان باخته يا به زندان افتاده و يا به تبعيد رفته اند ، از آنچه ميتوان پنداشت بيشتر است.‏من خود درسالهای گذشته نمونه هائی از گفته های بيش از دويست تن از اينان را درکتابی بنام ‏"درپيکار اهريمنارائه کردم ، ودرهمين کتاب حاضر نيز نمونه های ديگری ازاين آثار را،‏ که به آزادانديشان بلند قدر نخستين قروناسلامی ايران ابن مقفع ، راوندي،‏ سرخسی وبخصوص يکی از بزرگترين آزادانديشان همه تاريخ جهان ، زکريایرازی ، مربوط ميشود ارائه کرده ام.‏ آنچه ميبايد اختصاصا دراينجا برآن تأکيد گذارم ، سهمی است که دريکصد سالي از سالهای مشروطيت تا بامروز ، پاسداران ديگری از اين فرهنگ مبارز،‏ درهمين راه ي درپيکار باقشريت و واپسگرائی وسود جوئی مذهبی برعهده داشته اند ، واين تلاش در دو دهه گذشته ابعادی يافته است کهدرنوع خود قرن فروغ اروپائی را بياد می آورد.‏ شمار آثار ارزنده ای که دراين مدت کوتاه درجامعه برونمرزی ايرانیدراين راستا توسط نويسندگانی سابقه دار يا نويسندگان نوخاسته نسلی جوانتر انتشار يافته است،‏ و نه تنها کميت بلکهکيفيت عالی آنها ، اين احساس را پديد می آورد که انقلاب واپسگرای پايان قرن بيستم کشور ما در کنار همهدستاوردهای منفی خود دستاورد کاملا مثبتی نيز بصورت چنين تلاش فرهنگی پويا همراه داشته است.‏درازتر ،":"گذشته ،پيشگامان اين عصرفروغ"‏ ايرانی را بايد درايران نيمه اول قرن حاضر جست ، که از ميان آنان ميتوان از ميرزا آقاخان کرمانی ، آخونزاده ، جمال الواعظين ، ايرج ، عارف،‏ پور داود ، هدايت ، کسروي،‏ محمد مسعود ، نوبخت ،بهار،‏ دشتي،‏ سرمد،‏ پروين اعتصامي،‏ فروغ فرخزاد ياد کرد ، همچنانکه دردوران بيست ساله گذشته ميبايد به عنوانصفحه 8


یفايانیابتولدی ديگرپايان سخننمونه از سخنورانی چون نادر نادرپور ، اخوان ثالث،‏ سايه،‏ ضياء مدرس،‏ حميد مصدق،‏ محمد عاصمي،‏ اسماعيلخوئی ، شهناز اعلامی ، از پژوهشگرانی چون سعيدی سيرجانی ، جلال آشتي ، صادق(نام مستعار)‏ نامنام مستعار)،‏ علی مير فطروس،‏ ازنويسندگانی چون بهرام چوبينه ، مهشيد اميرشاهیمستعار)‏کورش آريا منش،‏ هوشنگ زنوزی،‏ از طنز پردازانی چون ايرج پزشکزاد و هادی خرسندی ، و از انديشمندانی چونحسين ملک ، منوچهر جمالی،‏ هوشنگ معين زاده نام برد که هرکدام از آنان هم استادانه و هم شجاعانه به روشنگریپرداختند و مکتبی آينده ساز را پی افکندند که بی گمان نقش آن در اي رسالتی که سالها پيش رنه گروسه ، يکی ازسر شناس ترين شخصيت های فرهنگی قرن ما بر آن تأکيد نهاده بود ، نقشی بنيادی است:‏،، روشنگر )، عبدالرحمن )"اساسی ترين مسئله جهان امروز ما درآميختن شرق و غرب برای دست ي به يک واقعيت جهانی بر مبنای يکتفاهم جهانی است ، و سر مشقی که فرهنگ ايران درهمه تاريخ خود ارائه کرده است نمايانگر اين واقعيت است کهچنين تفاهمی تحقق پذير است ، زيرا اين فرهنگ با نبوغ انديشه خويش خود بخود مظهر آميزش موزونی از شرقوغرب و ادقام اين هر دو دريک واحد بزرگ جهانی است."صفحه 9

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!