04.06.2022 Views

بمناسبت اول ماه مه، جشن جنبش فریاد

قضیۀ ”هر كه دانسته رود“ و دو چالش نهادینۀ جنبش کار مسعود پرتوی از فصلنامه «تئاتر امروز»، سال اول، شماره ۴، بهار ۱۴۰۱ - شَر

قضیۀ ”هر كه دانسته رود“ و دو چالش نهادینۀ جنبش کار
مسعود پرتوی
از فصلنامه «تئاتر امروز»، سال اول، شماره ۴، بهار ۱۴۰۱ - شَر

SHOW MORE
SHOW LESS

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

بمناسبت اول ماه مه،‏ جشن جنبش فریاد

قضیۀ ‏”هر كه دانسته رود“‏ و دو چالش نهادینۀ جنبش کار

مسعود پرتوی


بمناسبت اول ماه مه،‏ جشن جنبش فریاد

‏قضیۀ ‏”هر كه دانسته رود“‏ و دو چالش نهادینۀ جنبش کار

مسعود پرتوی

از فصلنامه ‏«تئاتر امروز»‏

گروه تئاتر اگزیت

سال اول،‏ شماره ، ۴ بهار ١۴٠١


” لحظاتی هستند که دوران سازند

و کلماتی که دل انگیزتر از آوازند ”

وقتی این مطلع شعر شاعر ویتنامی که در رساي ‏”وان تروي“‏ کارگر قهرمان کشورش که

شجاعانه در برابر آمریکاییان ایستاد و تیرباران شد،‏ را می خوانیم؛ شاید در نگاه نخست

چنین به نظر برسد که این قطعه چیزي بیش از یک بزرگ نمایی ادیبانه نیست.‏ اما واقعیت

آن است که این قطعه بارها و بارها در تاریخ بشري حقیقت خود را به اثبات رسانده است.‏

به راستی اگر جز این ست؛ پس چگونه است که یک روز ساده که قرن ها تکرار مکرري بیش

نبود،‏ به نا گاه دوران ساز شده از یک روز بی نام و نشان بهاري به روزي جاودانه یاد بدل

شده و نامی سترگ و آشنا براي همگان می شود : اول ماه مه . و این سترگی و ماندگاري از

‏ِجرمی ست که همه حجمش را انباشته است،‏ حجمی پُر از روانی یگانه و تجزیه ناپذیر.‏ روانی

که بر همگانش هویت می سازد .

به راستی کدام آواز و کلام،‏ دل انگیزتر از نامی که معرف ‏”آن“ي ست که هر روز ساخته و

می سازد زندگی را براي همگان.‏ همان که،‏ گرچه به سادگی زندگی ست،‏ اما سادگی اش همه

انباشته از شکوة ساختن و آفرینندگی ست؛ همان که در همه روزهاي سال می سازد،‏ اما

فقط یک روز از روزان سال را به نام او می خوانند:‏ روز کارگر.‏ و چه پر هیبت نامی ست نام

این روز.‏ همان که بایدش روز جشن جنبش فریاد خواند.‏

با این همه اما؛ سالها ست که اول ماه مه،‏ یکی از پس دیگري از راه می رسد و کارگران

ایران گرد می آیند و بر رنج هاي شان فریاد اعتراض سر می دهند و از روز بعد دوباره از نو

تحمل رنج ها و دردهاي شان را پیشه می کنند.‏ تو گویی این چرخه،‏ عادتی است که گردش

دوارش،‏ بایستۀ زندگی کارگران است.‏

براستی آیا جامعه کارگري در ایران نمی تواند پا از این چرخه بیرون نهد؟!؟ کاستی کار

کجاست؟ و مشکل چیست که کارگران،‏ راه برون رفتی از این چرخه نمی یابند؟

سالیان سال پیش لاهوتی شاعر،‏ حدیث نفس کارگران را چنین سروده بود:‏

» من کارگرم،‏ کارگري دین من ست «

» دنیا وطن است و زحمت آیین من ست «

اما او آگاه تر از این بود که به همین بسنده کند؛ از این رو،‏ فورا راه برون رفت از دردها را

پیش روي کارگران گذاشته میگوید:‏

1


» گفتم:‏ به عروس فتح،‏ کابین تو چیست؟ «

» گفت:‏ آگاهی صنف تو،‏ کابین من است.‏ «

و دقیقاً‏ جان کلام برون رفت کارگران از چنبره مشکلات در همین نهفته است:‏ آگاهی.‏

اما آگاهی از چه و به چه؟

مگر کارگران،‏ مشکلات شان را با گوشت و پوست لمس نمی کنند که بخواهند به آن آگاه

شوند؟ پس آنچه باید به آن آگاهانه برخورد کنند،‏ کدام است؟

بگذارید براي روشن شدن موضوع از برشت شاعر و نمایشنامه نویس نامدار آلمانی یاد

کنیم،‏ که گفته بود :

» ضعیف ها مبارزه نمی کنند «

» قوي ترها شاید ساعتی «

» و آنها که باز هم قوي ترند «

» سال هاي طولانی مبارزه می کنند «

» اما قوي ترین ها «

» به درازاي عمر خود مبارزه می کنند.‏ «

دقیقا نکته در همین است که براي زیستنی در تقابل،‏ بایست قوي ترین بود و قوت

جامعه کارگري،‏ تنها در یگانگی اوست.‏

آنچه کارگران ایران در کسب آگاهی به آن نیاز دارند در همین نکته نهفته است؛ یعنی

آگاهی از نیاز به وحدتی بنیادین و مانا.‏ و نه گرد هم آمدن هاي موردي و کوتاه و با حداقل

پیوستاري .

واقعیت این است که کارگران ما هرگاه به اصطلاح کارد به استخوان شان رسیده،‏ گرد هم

جمع شده و حرکت ‏”خود به خودي“‏ را شکل می دهند.‏ در حالی که جهان کنونی؛ جهان

سازمان یابی آگاهانه پایدار است.‏

درواقع تا زمانی که کارگران به عنوان نیروي مولد جامعه،‏ در گفتمانی برابر و افقی با دیگر

طبقات اجتماعی و به گونه اي هم سنگ و هم وزن شرکت داده نشوند،‏ نمی توان مدعی

جامعه اي مردم سالار بود.‏

اما این به آن معنا نیست که دیگر طبقات اجتماعی باید خود به خود و از روي رحم و شفقت

جا باز کنند تا جامعه کارگري در طلب خواسته هایش بتواند عرض اندام کند.‏ نه؛ به هیچ

وجه چنین نبوده و چنین نخواهد بود.‏ این خود جامعه کارگري است که باید به جایگاه

مناسب خود دست یابد.‏

برگردیم به کاستی هاي ساختاري جامعه کارگري کشورمان؛ که شامل دو کاستی عمده

می شود؛ که می توان به عنوان هم آمیختۀ پاشنه آشیل و چشم اسفندیار از آن یاد کرد.‏

2


می گویند آشیل پهلوان اساطیریونانی – رومی؛ رویین تن بود،‏ جز در پاشنه هاي خود؛ و

اسفندیار،‏ این اسطوره ایرانی نیز رویین تن بود جز در چشمانش.‏ به گفتاري ساده تر،‏ اگر

زخمی به پاشنه آشیل می رسید گرچه همچنان می توانست ببیند اما از رفتن و حرکت

ناتوان می شد؛ و این مرگ سازش بود.‏ و نیز اگر به چشمان اسفندیار آسیبی می رسید؛ گرچه

از رفتن و حرکت باز نمی ماند،‏ اما دیگر نمی توانست چیزي را ببیند و از درك پیرامونش

عاجز می ماند و این مرگ سازش بود.‏

طبقه کارگر نیز به لحاظ ضرورت هاي تاریخی حضورش در چرخه اجتماعی تولید،‏ دقیقاً‏

واجد چنین شرایطی است.‏ به گفتاري دیگر،‏ شاید به نوعی بتوان رویین تن بودن این طبقه

اجتماعی را باور داشت،‏ اما این به معناي آن نیست که به لحاظ پراتیک اجتماعی اش در

فرآیند تحولات اجتماعی،‏ الزاما بی آسیب پذیر از کاستی هایی در خود،‏ باشد.‏ برعکس،‏ از

این زاویه جامعه کارگري ایران،‏ از همان کاستی هایی رنج می برد که از آنها با نام پاشنه

آشیل و چشم اسفندیارش یاد شد .

اما چرا پاشنه آشیل و چشم اسفندیار؟

مگر جز این است که براي پیش رفتن باید بتوان گام برداشت و براي تعیین راهی که باید

رفت به دیدن راه ها نیاز است؟

جامعه کارگري ایران،‏ هم اینک در هر دو این عرصه با کاستی هاي ساختاري به عنوان یک

ارگانیزم زنده پویا روبروست.‏

تاریخ جنبش معاصر کارگري ایران،‏ بارها این را اثبات کرده که جامعه کارگري از برداشتن

گام هاي متداوم و پیوسته ناتوان بوده است و این یعنی ضعف در رفتن یا همان ” پاشنه

آشیل“.‏

همچنین جامعه کارگري در تاریخ جنبش معاصر خود،‏ بارها و بارها این مسئله را آزموده

است که از ارائه ارزیابی و تحلیل دقیق از مقاطع گوناگونی که دچار بوده و راه هاي پیش رو

ناتوان بوده و نتوانسته تجزیه و تحلیل درستی از پیرامون خود ارائه داده تا واکنش

آگاهانه و مناسبی در پیش گیرد؛ و این یعنی کاستی در بینش یا همان ‏”چشم اسفندیار“‏ .

اما بگذارید از استعاره دست برداریم و رك گویی کارگري پیشه کنیم . جامعه کارگري ایران

دو ضعف عمده دارد و تا نتواند بر این دو کاستی فایق آید؛ ناتوان از آن خواهد بود که

جایگاه واقعی خود را در تعیین سرنوشت اجتماعی اش بدست آورد .

نخستین کاستی که جامعه کارگري ما از آن رنج می برد؛ همان آگاهی و بینش اجتماعی

است.‏ آگاهی با دانستن یکی نیست.‏ دانستن؛ شناخت اجزا ست.‏ و آگاهی شناخت اجزا و

مناسبات شان و نیز روند پیش رویی ست که این مناسبات می سازد ، و نیز آنچه بایست بر

ساخته شود.‏

طبقات اجتماعی تا به شناختی از خود؛ به عنوان یک ارگانیزم مستقل نرسند و طبقات و

اقشار اجتماعی دیگر را نیز به عنوان ارگانیزم هاي زنده درنیابند؛ و نیز از درك مناسبات

بین این ارگانیزم هاي سازنده یک جامعه عاجز بمانند،‏ هرگز به آگاهی و بینش عمیق و

3


تاریخی دست نمی یابند.‏ طبقه کارگر ایران در روند کنش هاي اجتماعی خود،‏ همواره نشان

داده است که از این کاستی رنج می برد.‏ و از این رو عملا در پراتیک خویش آنچه از خود به

عنوان یک تعین اجتماعی بروز داده خود یافتگی به عنوان یک ‏”قشر“‏ اجتماعی بیش نبوده

است.‏ و به هودش؛ تاکنون ‏”جنبش“‏ کارگري ایران،‏ اوج عروج خود جز در سندیکالیسم و

اتحادیه گرایی دیده است؟

از سوي دیگر هر ارگانیزم زنده اي براي پیش رفتن،‏ به اندام هاي ‏”حرکتی“‏ و ‏”تشخیص

پیرامون“‏ نیاز دارد و این اندام ها نمی توانند جدا از کلیت یک ارگانیزم شکل گیرد.‏ به بیان

دیگر،‏ هر ارگانیزمی باید وحدت و پیوستاري ارگانیکی و اندامی داشته باشد تا از رشد

اجزاي اندامی برخوردار شود.‏ به دیگر گفتار،‏ اگر اندام ها جدا از یک ارگانیزم ‏(یا با حداقل

پیوستاري با آن ارگانیزم)‏ شکل گیرد؛ باید زمینه هاي وحدت و پیوندش را با ارگانیزم هاي

دیگر در چشم انداز دید.‏ از این روست که تشکل هاي کارگري کنونی ایران؛ عملا ناتوان از

تبیین نیازها و خواست هاي تاریخی جامعه کارگري بوده و در واقع همسو با دیگر اقشار

اجتماعی و در چارچوب مناسبات اقشاري - جناحی شان کنش می یابند .

نیروي کار ایران اینک با چنین کاستی روبروست؛ و اگر خودمانی بگوییم؛ تا جامعه کارگري

به لحاظ اجتماعی،‏ تشکل مستقل خود را نمود ندهد؛ ناتوان از حرکت متداوم رو به پیش و

در جهت حل بنیادین مشکلاتش خواهد بود.‏ طبقه اي که نتواند وحدت منافع،‏ نیازها و

خواست هایش را در قالب یگانگی متعین اجتماعی ‏ِویژه خود بروز دهد،‏ ناتوان از اعمال

قدرت اجتماعی و حل بنیادین مشکلاتش خواهد بود و همواره ناچار خواهد بود که در

کنش و واکنش هاي اجتماعی؛ به شکل ‏”توده اي بی شکل“،‏ یا دست بالا به شکل ‏”متشکلی“‏

صنفی و متفق با دیگران،‏ عرض اندام کند.‏

چکیده گفتار آنکه جامعه کارگري ایران،‏ اینک در خود با دو کاستی بزرگ ‏”بینش و

روش“‏ روبروست.‏ و از این رو؛ دو نیاز اساسی که باید به آنها پاسخ فوري گوید:‏ از سویی

پیشروي در جهت آگاهی بنیادین تاریخی؛ و از سوي دیگر،‏ پیش رفتن به سوي یگانگی ِ

‏”بنیادي ، واقعی و درونی“‏ ست،‏ یعنی برپایی نه فقط تشکل خود که بایسته تر از آن تعین

پراکسیس اجتماعی خود به عنوان یک بینش/‏ منش طبقاتی.‏ و این یعنی نهادینه کردن

خودآگاهی طبقاتی و در عین حال تعین بخشیدن به خود به عنوان محق ترین طبقۀ

اجتماعی.‏ از این رو نه فقط می توان بلکه بایست گفت:‏ نیروي کار ایران اگر بتواند از خود به

عنوان ‏”جامعه کارگري“‏ فراتر رفته،‏ و خود را به عنوان طبقۀ کارگر ایران متعین کند ) یعنی

اگر بتواند چون لایروبی طویله اوژیاس این کاستی ها را از هستار اجتماعی اش بزداید)،‏

آنگاه می تواند علیرغم همۀ مشکلات و چالش ها،‏ به گشایش اینک و فتح آینده امیدوار

باشد؛ که به قول حافظ:‏

» راه عشق ار چه کمین گاه کمانداران است «

» هرکه دانسته رود،‏ صرفه ز اعداء ببرد «

4


Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!