Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
مهارت های خوانداری<br />
1394
وزارت آموزش و پرورش<br />
سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی<br />
برنامه ریزی محتوا و نظارت بر تألیف: دفتر تألیف کتاب های درسی ابتدایی و متوسّ طه نظری<br />
نام کتاب: فارسی )مهارتهای خوانداری( دوم دبستان 5<br />
مؤلّفان: زهراارجمند رشید آباد، فریدون اکبری شِ لدَ ره، پریچهر جبلّی آده، حسن ذوالفقاری، محمّدرضا سنگری،<br />
اسداللّه شعبانی، عبدالرحمان صفّارپور، فاطمه ٰ صغری علیزاده، غالمرضا عمرانی، گلزار فرهادی، حسین<br />
قاسمپور مقدّ م و سلیم نیساری<br />
آماده سازی و نظارت بر چاپ و توزیع: اداره ی کلّ نظارت بر نشر و توزیع مواد آموزشی<br />
مدیر امور فنّی و چاپ: سیّداحمد حسینی<br />
مدیر هنری: مجید ذاکری یونسی<br />
طرّ اح گرافیک و جلد: سیّد علی موسوی<br />
تصویرگران: الهام ارکیا، بهاره جابری، میثم برزا، صبا صفا، فاطمه حق نژاد، مهدیه صفایی نیا، ثمین صبور،<br />
آزیتا آرتا، لیسا برجسته، مهناز خسروپناه، حمیدرضا بیدقی، سمانه دهقانی پور، محمّدحسین تهرانی، علی خدایی،<br />
محمّد علی سپهرافغان، حافظ میرآفتابی، علی موسوی خلخالی، سیّد علی موسوی، مانا نبوی فرهمند، سیاوش<br />
ذوالفقاریان، شیوا ضیایی، امیر نسّ اجی و مریم صاحبالدّ اری<br />
طرّ اح خط رایانه ای: کامران انصاری<br />
صفحه آرا: سیّد علی موسوی، مهناز خسروپناه<br />
حروفچین: فاطمه باقری مهر<br />
مصحح: زهرا رشیدی مقدّ م، سیف اللّه بیک محمّد دلیوند<br />
آمادهسازی خبر: فاطمه پزشکی<br />
امور فنّی رایانهای: حمید ثابت کالچاهی، پیمان حبیبپور<br />
ناشر: اداره ی کلّ نظارت بر نشر و توزیع مواد آموزشی<br />
تهران: خیابان ایرانشهر شمالی ساختمان شماره ی٤ آموزش و پرورش )شهید موسوی(<br />
تلفن: ٩ ، 88831161 دورنگار: 88309266، کد پستی: 1584747359،<br />
وبگاه: www.chap.sch.ir<br />
چاپخانه: شرکت افست »سهامی عام« )www.Offset.ir(<br />
سال انتشار و نوبت چاپ: چاپ چهارم 1394<br />
حقّ چاپ محفوظ است.<br />
ISBN 978 -964 - 05 - 2028 - 4<br />
شابک - ٤ -٢٠٢٨ 964-05 978-
ستایش ....................<br />
فصل اوّل<br />
نهادها<br />
درس اوّل: کتابخانه ی کالس ما ................... 4<br />
یار مهربان )بخوان و حفظ کن( .............. 9<br />
درس دوم: مسجد محلّه ی ما ..................... 10<br />
چغندر پُربرکت )بخوان و بیندیش( ............. 13<br />
فصل دوم<br />
بهداشت<br />
درس سوم: خرس کوچولو .......................... 16<br />
راهِ سالمتی )حکایت( ......................... 21<br />
ستاره )بخوان و حفظ کن( ..................... 22<br />
درس چهارم: مدرسه ی خرگوش ها .................. 23<br />
متیز باش و عزیز باش )بخوان و بیندیش(......... 28
فصل سوم<br />
اخالق فردی و اجتماعی<br />
درس پنجم: چوپان درستکار ............................... 32<br />
احوالپرسی )بخوان و حفظ کن( ........................ 35<br />
درس ششم: کوشا و نوشا .................................. 36<br />
خوش اخالقی )حکایت( ............................... 41<br />
درس هفتم: دوستان ما ................................... 42<br />
مورچه اشک ریزان، چرا اشک ریزان؟ )بخوان و بیندیش( ... 46<br />
فصل چهارم<br />
راهِ زندگی<br />
درس هشتم: از همه مهربانتر ............................. 50<br />
مثل یک رنگنی کمان )بخوان و حفظ کن(................. 54<br />
همکاری )حکایت(..................................... 55<br />
درس نهم: زیارت .......................................... 56<br />
کی بود؟ کی بود؟ )بخوان و بیندیش(.................... 60<br />
فصل پنجم هنر و ادب<br />
درس دهم: هنرمند ...................................... 64<br />
من هنرمندم )بخوان و حفظ کن(....................... 68<br />
کودکِ زیرک )حکایت( ............................... 69<br />
درس یازدهم: درسِ آزاد ................................ 70<br />
درس دوازدهم: فردوسی ................................ 72<br />
یک کالغ، چهل کالغ )بخوان و بیندیش (................ 76
فصل ششم<br />
ایرانِ من<br />
درس سیزدهم: ایرانِ زیبا .......................... 79<br />
ای خانه ی ما )بخوان و حفظ کن(................ 85<br />
درس چهاردهم : پرچم.............................. 86<br />
با پرستوهای شاد )بخوان و حفظ کن(............ 91<br />
درس پانزدهم: نوروز................................ 92<br />
عمو نوروز )بخوان و بیندیش (................... 99<br />
فصل هفتم<br />
طبیعت<br />
درس شانزدهم: پَروازِ قَطره............................... 102<br />
شیر و موش )حکایت(................................ 106<br />
درس هفدهم: مثلِ دانشمندان............................ 107<br />
درختکاری )بخوان و حفظ کن(...................... 110<br />
بلبل و مورچه )منایش(.............................. 111<br />
روباه و خروس )بخوان و بیندیش(..................... 112<br />
نیایش ................................................. 114
سخنی با آموزگاران گرامی<br />
خدا را سپاس می گوییم که به ما توفیق داد تا طراحی، تدوین و تولید کتاب های<br />
فارسی )مهارت های خوانداری و نوشتاری( و دیگر کارافزارهای آموزشی برنامه ی<br />
فارسی را براساس تازهترین اهداف و سیاست های آموزشی به اجنام برسانیم. امیدوارمی<br />
آموزش زبان فارسی موجب بهبود و رشد کیفی آموزش و پرورش شود و همّت بلند شما<br />
همکاران تالشگر، افق های تازهای را فراروی نسل آینده بگشاید.<br />
برای اجرای بهتر آموزش و تدریس مطلوب این کتاب، نظر شما را به نکات زیر<br />
جلب می کنیم:<br />
١. در برنامه ی آموزش زبان فارسی، به مهارت های چهارگانه ی زبانی و قدرت<br />
تفکّر و اندیشیدن، به یک میزان توجّ ه شده است. براین اساس، محتوای درس فارسی<br />
در قالب دو کتاب فارسی )مهارت های خوانداری( و کتاب کار )مهارت های نوشتاری(<br />
تهیّه و تدوین شده است؛ بنابراین تدریس و یاددهی هردو کتاب دارای اهمّیّت است.<br />
2. برای تقویت خطّ حتریری، مترین های رونویسی در کتاب کار پیش بینی شده<br />
است؛ بنابراین، دادن مشق اضافی یا دفتر مشق، ضرورتی ندارد. درصورت نیاز به کار<br />
بیشتر، معلّم می تواند دفتری با عنوان »دفتر فارسی« تعینی کند تا دانشآموزان، متامی<br />
پاره مهارت های نوشتاری همچون مشق خط، رونویسی، فعّالیّت های درست نویسی،<br />
امال، جملهسازی و نگارش را در آن مترین کنند.<br />
3. در کتاب های فارسی از سه نوع خط استفاده شده است: اوّل خطّ نسخ یا خطّ<br />
خواندنی؛ دوم خطّ حتریری یا خطّ نوشتنی و سوم خطّ نستعلیق یا خطّ هنری.<br />
خطّ خواندن، خطّی است که در کتاب ها و روزنامه ها استفاده می شود. دانش آموز<br />
دست کم می تواند این خط را در کتاب های معرّفی شده در انتهای همنی کتاب و<br />
بخش های »بخوان و بیندیش« ببیند. خطّ حتریری در منت درس آمده است تا دانش آموز
هنگام رونویسی، آن را مترین کند. برای یاددهی این خط، به آموزش جداگانهای نیاز<br />
ندارمی، زیرا هدف اصلی این است که دانشآموزان هنگام رونویسی آن را یاد بگیرند.<br />
خطّ نستعلیق یا هنری نیز خطّی است که شعرهای کتاب با آن نوشته شده است تا<br />
دانشآموزان با زیبایی ها و ظرایف آن اُنس بگیرند.<br />
4. با توجّ ه به اینکه امروزه در فرایند یاددهی یادگیری، دانشآموز نقش<br />
فعّالی دارد، توصیه می شود همکاران تا حدّ امکان از روش های فعّال و پیشرفته در<br />
تدریس و آموزش کتاب فارسی بهره بگیرند. ایجاد فرصت های مناسب برای مشارکت<br />
دانش آموزان در فعّالیّت های کالسی، باعث تقویت مهارت های گوش دادن، سخن گفنت،<br />
خواندن، نوشنت و اندیشیدن می شود.<br />
5. با توجّ ه به اینکه اساس و پایه ی آموزش بر تفکّر و خالّ قیّت استوار است، انتظار<br />
می رود همکاران گرامی در کالس درس به این جنبه و نیز تفاوت های فردی توجّ ه داشته<br />
باشند. برای تقویت خالّ قیّت، بهتر است از پرسش های واگرا و باز پاسخ، استفاده شود.<br />
در پاسخ های ابداعی و خالّ ق دانشآموز، از پیش داوری دوری کنیم تا مانع پرورش و<br />
شکوفایی گفتار و نوشتار خالّ ق آنان نشود.<br />
6. برای بهبود آموزش زبان فارسی در طول سال حتصیلی، بهتراست در آغاز سال،<br />
جلساتی با اولیای دانشآموزان برگزار و نحوه ی کار با کتاب های فارسی به آنان توضیح<br />
داده شود. این کارموجب آگاهی بیشترخانواده ها از رویکردها، روش ها و ساختار کتاب<br />
می شود و درنتیجه، تعاملِ بنی مدرسه و خانواده را ارتقا می بخشد.<br />
7. اجرای مناسب هر برنامه، به راهنما و دستورالعمل نیاز دارد، انتظار می رود<br />
همکاران محترم در کلیّه ی مراحل تدریس از مطالب کتابِ راهنمای معلّم و کارافزارهای<br />
آموزشی فارسی به خوبی استفاده کنند.<br />
8. کارافزارهای آموزشی درس فارسی برای پشتیبانی از محتوای کتاب فارسی
تهیّه شده است. به کارگیری اجزای آن درحنی تدریس موجب تسهیل، حتکیم و غنی سازی<br />
آموزش و یادگیری زبان فارسی می شود.<br />
9. درسِ »آزاد« فرصتی مناسب برای معلّم و دانشآموزان است تا در محیط کالس<br />
و با آرامش، باهم نوشنت و کارِ جمعی را مترین کنند. نوشنت درس آزاد کمک می کند تا<br />
مفاهیم و مطالب ضروری متناسب با منطقه ی خود را با درنظر گرفنت فصول کتاب، در<br />
کالس درس طرح کنید. این انعطافپذیریِ کتاب، به شما فرصت می دهد تا کمبودهای<br />
احتمالی را جبران کنید و در برنامهریزی درسی و تألیفِ بخشی از محتوای کتاب، مشارکت<br />
داشته باشید.<br />
10. در ا رزشیابی به مهارت های چهارگانه ی زبانی، تفکّر و قدرت حتلیل<br />
دانش آموزان درطول سال حتصیلی توجّ ه شود و در ارزشیابیهای پایان ماه یا پایان نوبت<br />
نیز مهارت های خوانداری و نوشتاری به عنوان فعّالیّت های عملی، مورد توجّ ه قرار گیرد.<br />
11. از آجنا که هدف اصلی کتاب فارسی )مهارتهای خوانداری( تقویت مهارت<br />
گوش دادن، سخن گفنت، خواندن و تفکّر است، پیشنهاد می شود دانشآموزان عزیز<br />
پاسخ سؤا الت را در این کتاب ننویسند تا فر صت بیشتری برای پرورش ت وانایی های<br />
گفتاری فراهم شود.<br />
12. ویژگ ی تلفیق آموخته ها و مفاهیم یادگیری ایجاب می کند تا در آموزش زبان<br />
فارسی به دیگر کتاب های درسی نیز توجّ ه شود؛ به همنی سبب، بسیاری از مفاهیم<br />
اجتماعی، هنری، دینی، علمی و حتّی ریاضی، در کتاب فارسی با استفاده از شیوه های<br />
قصّ ه و شعر ارائه شده است.<br />
رهنمودهای ارزنده ی شما همکاران ارجمند، همواره پشتوانه ی گام های ما خواهد<br />
بود.<br />
گروه زبان و ادبیات فارسی
ستایش<br />
ای نامِ تو ب هت ر ی ن آ سر غ ز ا<br />
ای یادِ تو م و ن سِ روا نم<br />
ب هت ر ی ن آ سر غ ز ا<br />
٭٭٭<br />
ب ی نامِ تو، نامه کی<br />
<br />
جُرز نام ِ تو،<br />
ُ کنم ب ز ا<br />
ن ی ست ب ر ز ب ا نم<br />
ن ظ ا م ی<br />
ای خدای مهربان، نام تو بهترین سرآغاز برای هرکار است.<br />
من کارهایم را با نام تو شروع می کنم. نام تو به من شادی و نشاط می دهد.<br />
ای خدای بزرگ، اکنون که به کالس دوم آمدهام، از تو سپاسگزارم؛<br />
ای پروردگار عزیز، از تو یاری می خواهم تا همیشه در درس هایم موفّق شوم.<br />
پروردگارا، به من کمک کن تا فرزندی خوب برای خانوادهام باشم و برای کشور<br />
عزیزم، ایران، کارهای خوبی انجام دهم.<br />
2
٭ یادآوری<br />
پیش از آغاز آموزش درس ها، الزم است دهه ی نخستِ سال تحصیلی، دانش آموزان عزیز، به بررسی و<br />
پاسخ گویی »تمرین های یادآوری« از کتاب مهارت های نوشتاری، هدایت شوند؛ تا فرصتِ بازآموزی و آمادگی<br />
مناسب، پدید آید.<br />
فصل اوّل<br />
نهادها<br />
3
ش<br />
ش<br />
درس اوّل<br />
کت ب اخانه ی کالسِ ما<br />
<br />
ز <br />
رو ز یبای ز پاییی بود، باد ُ خ نکی می ز وید و هوا م ال یم بود. صدای پرندگان به ش گو<br />
می رسی د. دا نآ ز موان، آ رام و ب ا ن ظ م، وارد کالس می ش دند.<br />
<br />
<br />
آ ز موگار رد کالس ایست اده بود. او با ه ر دا نآ ز موی که وارد کالس می ش د، سالم<br />
4
ش<br />
ش<br />
ش<br />
و احوال پرسی می کرد. آ ز موگار ز ا هر یک می خواست ت ا یک گ بر کان ندِ رنگی ز ا داخ ل<br />
پاکت بردارد و رد گروه خود قرار بگیرد. وقتی همه ی چ ّه ها به صورت گروهی نش ستند،<br />
خ<br />
آ ز موگار گفت : چ »ّه های ز ع ز یر ، ز ا ش ما می خوا ه م فکر کنید و بگویید چ گونه می توا ن ی م پا س<br />
پر س های خود را پی دا کن ی م؟«.<br />
5<br />
ب <br />
ب <br />
<br />
<br />
ب چّه ها رد گروه خود، گفت وگو کردند و پیسش نهاد خود را روی برگه هایی نوش تند. نماینده ی<br />
هر گروه آ ن را بلند خواند. گروه ها به رایانه، کت اب ها، مجلّ ه ها و افراد دانا اش اره کرده<br />
بودند.<br />
<br />
<br />
آ ز موگار ز ا دا نآ ز موان تسش ک ّر کرد و گفت : آ »یا همه ی ن وسش ت ه ها رد رایانه، کت اب ها،<br />
و مجلّ ه ها برای ش ما مُفید است ؟«.<br />
نماینده ی گروه اوّ ل، گفت : »خیر،ب ه تر است کت اب ها و مجلّ ه های ژ ویره ی<br />
خودمان را ب خ وا ن ی م«.<br />
<br />
<br />
<br />
نماینده ی گروه دیگر، گفت : »رد آ خر کت اب فارسی، نام کت اب های ن م ب اسی نوسش ت ه<br />
ش ده است که ما می توا ن ی م آ ن ها را بخ وا ن ی م«.<br />
آ ز موگار گفت : »کت ا بِ خوب ، مانندِ دوس تِ خوب است که می تواند به ما خیلی<br />
کمک کند، حاال چ ند دقیقه با ه م گفت وگو کنید و بگویید ز ا چه راه هایی می توا ن ی م کت اب های<br />
خوب و مفید را بسش نا س ی م؟«.<br />
دا نآ ز موان با ه م گفت وگو کردند. نماینده ی یکی ز ا گروه ها گفت : »کت اب خو<br />
را ه م مانند دوست ، پ س ز ا ه م ف کری و مش ورت با ز بر گ رت ر ها، ا نت خاب م ی کن ی م«.<br />
ب<br />
خ می دهید. حاال<br />
آ ز موگار گفت : آ » ی فرن بر ش ما که خوب فکر می کنید و به ردستی پا س<br />
فکر می کنید چ گونه می توا ن ی م یک کت ب اخانه ی کوچ ک رد کالس داسش ت ه ب ا سش ی م؟«.
نگاه كن و بگو<br />
درست، نادرست<br />
١. بچّ ه ها در گروه گفتوگو کردند و پیشنهاد خود را روی تخته ی کالس نوشتند.<br />
2. بهتر است کتاب ها و مجلّه های ویژه ی خودمان را بخوانیم.<br />
٣. همه ی مطالب موجود در رایانه برای ما مُفید است.<br />
................................... .٤<br />
6
واژه سازی<br />
به کلمه های زیر، خوب نگاه کن.<br />
هم کالس<br />
هم فکر<br />
هم گروه<br />
هم + کالس<br />
هم + فکر<br />
هم + گروه<br />
حاال تو بگو<br />
هم..................<br />
هم.................<br />
بياموز و بگو<br />
این کلمه ها را بلند بخوان.<br />
روزنامه، رایانه، مجلّه، کتابخانه، ساده، تازه، نماینده، ستاره<br />
حاال جمله های زیر را بخوان.<br />
ما امسال دوستان تازهای پیدا کردهایم.<br />
ما می توانیم کتابخانهای کوچک برای کالسمان درست کنیم.<br />
آموزگار برای هر گروه نمایندهای انتخاب کرد.<br />
7
حاال تو بگو<br />
دیروز، مجلّه..... خریدم.<br />
خاطره...... برای دوستان خود تعریف کردم.<br />
بهتر است برای پاسخ دادن به هر پرسشی، لحظه...... فکر کنیم.<br />
بازی، بازی، بازی<br />
آموزگار به هر گروه یک کارت کلمه می دهد. اعضای هر گروه به کمک یکدیگر باید با آن کلمه، جمله ای<br />
خنده دار و زیبا بسازند و آن را برای دیگران بخوانند.<br />
8
بخوان و حفظ كن<br />
يارِ مهر بان<br />
م ن یارِ مهر ب ا نم<br />
گو ي م س خ ن فراوان<br />
پ ت ند د ه م فراوان<br />
م ن دو ستي هنرمند<br />
ز ا م ن ب م ش ا غ ا ف ل<br />
دا نا و ش خو<br />
ب ی ا نم<br />
ب ا آ ن که ب ي ز ب ا نم<br />
م ن يارِ پ ن ددا نم<br />
ب ا سود و ب ي ز ي ا نم<br />
م ن يارِ مهر ب ا نم<br />
ف<br />
ّ عب اس ي ي م زی سش ر ي<br />
9
ش ن<br />
ز <br />
درس دوم<br />
مردم محلّ ه ی ما بسیار خوسش حال بودند. کار بنّا یی مسجد، ت ز اه تمام ش ده بود. مردم می خواستند<br />
مسجد پُر<br />
د. مسجد چ راغ انی ش ده بود. ض حو<br />
ب<br />
برای اوّ لین بار، ز نما را به ج ماعت رد ای ن مسج د خوانن<br />
ا آ ب بود. مهدی با پدر و ش مارد ، گُلدان های پُرگلی را که آ ورده بودند، ن کار ض حو قرار دادند.<br />
چ ند نن ه م سش یر ینی و ش ر بت به مردم می دادند.<br />
بعد ز ا ز نما ، امام ج ماعت ز ا همه ی کسانی که رد ساخ ت ن مسجد، کمک و همکاری کرده بودند،<br />
تسش ک ّر کرد و گفت : « مسجد، خ انه ی خ داست . وقتی برای خواندنِ ز نما ب ه مسجد می آ ی ی م، ز ا حال<br />
یکدیگر با خبر می ش و یم و با ه م فکری، می توا ن ی م کارهای خوب و ز بر گ ر ان ج ام بد ه ی م«.<br />
هنگامی که مهدی با پدر و ش مارد<br />
مسجد خ ج ار می ش دند، مهدی رو به ش مارد کرد و گفت :<br />
ز ا<br />
»من با دقّت به حر های پی ز نما ش گو دادم. ن س خان او ج الب بود. من همیسش ه فکر می کردم،<br />
مردم برای ز نما خواندن ب ه مسجد میآ یند؛ نم ی دا نستم ک ه مسجدِ محلّ ه ی ما کالس های آ ز مو ش آ قرن،<br />
نقّاسش ی، رایانه و عکّاسی دارد. رد آ ن جا کت ب اخانه ی خوبی ز نی برای کودکان وج ود دارد. مارد ج ان! من ه م د ل م<br />
می خواهد رد یکی ز ا ی ان<br />
کنم<br />
کالس ها، ش رکت<br />
و ز ا کت ب اخانه ی آ ن جا<br />
استفاده کنم«.<br />
مارد و پ در، ب ل خندی<br />
به مهدی ز دند و با ه م به<br />
ف طر<br />
خ انه رفتند.<br />
مسجد ِ محلّ ه ی ما<br />
10
نگاه كن و بگو<br />
درست، نادرست<br />
1. کار بنّایی مسجد تازه شروع شده بود.<br />
2. چند نفر با شیرینی و شربت از مردم پذیرایی می کردند.<br />
3. مردم فقط برای نماز خواندن به مسجد می آیند.<br />
..................................... .4<br />
11
واژه سازی<br />
باسواد یعنی کسی که سواد دارد.<br />
باخبر یعنی کسی که از چیزی خبر دارد.<br />
باارزش یعنی چیزی که ارزش دارد.<br />
بادقّت یعنی کسی که در هر کاری دقّت دارد.<br />
حاال تو بگو<br />
با حوصله یعنی …………<br />
با حجاب یعنی …………<br />
با ادب یعنی ……………<br />
……… یعنی کسی که سلیقه دارد.<br />
بياموز و بگو<br />
نشانهی )و( در کلماتی مانند:<br />
آموزگار، گروهی، صورت، صدای )او( می دهد.<br />
در کلماتی مانند: برویم، نوشته، روان، صدای )وِ ) می دهد.<br />
در کلماتی مانند: خود، تو، دو، صدای ( اُ( می دهد. در کلماتی مانند: بخوانیم، خواهش،خواهر، صدایی<br />
ندارد. در ترکیب هایی مانند: پدر و مادر، دست و پا، بیست و یک، صدای ( اُ( می دهد.این ویژگیِ نشانه ی )وِ ( را<br />
در خواندن شعرها و امالی اینگونه ترکیب ها باید رعایت کرد.<br />
اکنون شما چند نمونه از این ترکیب ها را پیدا کن و بگو.<br />
12<br />
بازی، بازی، بازی<br />
معلّم، جمله یا ضَ ربالمثلی را به یکی از اعضای گروه می دهد. اوّ لین نفر همان جمله یا ضربالمثل را آهسته<br />
در گوشِ نفرِ دوم می گوید. نفرِ دوم همین کار را تکرار می کند و این کار تا آخرین نفرِ گروه تکرار می شود. سپس<br />
نفرِ آخر، جملهای را که شنیده است، با صدای بلند برای بقیّه می گوید.<br />
نفرِ اوّ لِ هر گروه، پس از شنیدن جمله ی نفرِ آخر، باید بگوید که آن جمله، درست است یا نادرست.
بخوان و بينديش<br />
چغندر پُر برکت<br />
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. پیرمرد و پیرزنی با دو نوه ی کوچکشان در مزرعهای زندگی<br />
می کردند. پیرمرد هر سال در مزرعهاش چیزی می کاشت. آن سال هم تصمیم گرفت، چغندر بکارد.<br />
پیرمرد و پیرزن و نوه هایشان مثل هر سال، زمین را آماده کردند و تُخمِ چغندر را پاشیدند. چیزی نگذشت که<br />
مزرعه، سرسبز شد و برگِ چغندر ها بزرگ و بزرگتر شدند.<br />
یک روز، پیرزن خواست آش چغندر بپزد. پیرمرد گفت: »همین حاال می روم و برایت یک چغندرِ رسیده<br />
می آورم«.<br />
پیرمرد به مزرعه رفت و چغندری را انتخاب کرد. بعد هم برگ های آن را گرفت و کشید امّا چغندر بیرون<br />
نیامد. پیرمرد که خسته شده بود، پیرزن را صدا کرد. پیرزن آمد. پیرمرد برگ های چغندر را گرفت. پیرزن، شالِ<br />
13
کمر پیرمرد را گرفت. با هم کشیدند و یک صدا خواندند: »چغندرک، چغندرک، آی شیرینک، بیا، بیا. بیرون بیا.<br />
از دل خاک بیرون بیا. با یک تکان، با دو تکان، با سه تکان،...«. امّا فایدهای نداشت. چغندر از خاک درنیامد<br />
که نیامد. پیرزن، نوه هایش را صدا کرد. نوه های پیرمرد و پیرزن به کمک آن ها آمدند. پیرمرد برگ های چغندر را<br />
گرفت. پیرزن شال کمر پیرمرد را گرفت. پسرک دامن مادربزرگش را گرفت و دخترک گوشه ی کُ ت برادرش را.<br />
کشیدند و کشیدند و یک صدا خواندند: »چغندرک، چغندرک، آی شیرینک، بیا، بیا. بیرون بیا. از دل خاک<br />
بیرون بیا. با یک تکان، با دو تکان، با سه تکان، با چهار تکان،...«.<br />
چغندر باالخره از خاک درآمد. از آن طرف پیرمرد و پیرزن، پسرک و دخترک به زمین افتادند امّا وقتی<br />
چشمشان به چغندر افتاد، از خوش حالی فریاد کشیدند: »وای، چه چغندری، شیرینکی، چقدر بزرگ، چقدر<br />
بزرگ،... چقدر...بزرگ...!«.<br />
زودتر از آنکه فکرش را بکنید، سر و کلّه ی همسایه های پیرمرد و پیرزن پیدا شد. همه از دیدن چغندری به آن<br />
بزرگی تعجّ ب کرده بودند.<br />
آن روز، پیرزن یک دیگِ بزرگ آشِ چغندر پخت و آن را میان همسایه ها تقسیم کرد؛ چه آش خوش مزهای!<br />
چه چغندر پربرکتی!<br />
درک و دریافت<br />
1. پیرمرد و نوه هایش چگونه توانستند چغندر را از دل خاک بیرون بیاورند؟<br />
2. چرا چغندرِ این قصّ ه پربرکت بود؟<br />
14
فصل دوم<br />
بهداشت
ف<br />
ف<br />
ش ف<br />
درس سوم<br />
خرس لکوچ ولو<br />
خرس لکوچ ولو، بارها ش نیده بود که »میکروب ها« موج ودات خطرناکی هستند.<br />
به همی ن د لی ل، تصم ی م گرفت با آ ن ها ب جنگد.<br />
یک ز رو ، ب صح ز ود، چ وبی برداسش ت و به راه افت اد. رد راه به یک چ ّه لگن جسش ک رسید.<br />
ن گاهی به او کرد و گفت : »من می خوا ه م با میکروب ها جن گم. تو آ ن ها را ا ی نج ا ندیدهای؟«.<br />
لگن جسش ک ج واب داد: ی »ان طوری که نمی ش ود؛ تو باید...«.<br />
ب <br />
ب <br />
امّ ا خرس لکوچ ولو به بقیّه ی حر های او لگو ن کرد. رفت تا به چ ّه فیلی رسید. پرسید:<br />
»تو میکروب ها را ی ان طر ها ندیدهای؟ من می خوا ه م با آ ن ها جن گم«. ب چ ّه ی فل گفت :<br />
»اگر می خواهی با میکروب ها ب جخنگی، باید اوّ ل دست هایت را خوب بش ویی«.<br />
خرس لکوچ ولو که ز ا حر<br />
ب <br />
ب <br />
های <br />
ب چّه ی فل ه م حچ ز یر ی نفهمیده بود، ناراحت و بی حوصله<br />
16
به راه افت اد. کمی بعد، خس ت ه و گرس ن ه ز یر ردحختی نش ست ت ا ا س تراحت لکند. باالی ردحخ<br />
یک لکندوی عسل بود. خرس لکوچ ولو ت ا ش چ م ش<br />
لک یف<br />
باال رفت . عسل ها را با همان دست های ث ش<br />
خس ت ه ام. فردا می آ یم و با میکروب ها می حج ن گم«.<br />
به لکندو افت اد، ش خو حال ش د و ز ا ردحخ<br />
خورد و با ش خود<br />
ز رو بعد، خرس لکوچ ولو ی بمار ش د و دیگر نتوانست به حج ن گ میکروب ها برود.<br />
ت<br />
ت<br />
گفت : »حاال حخیلی<br />
ش مارد به او گفت : ز »عر ز یرم، اگر اوّ ل ز ا من می پرسیدی که میکروب ها ک جا هستند<br />
و چهطور می ش ود با آ ن ها حج نگید، به تو م ی گفتم. تو باید بدانی که میکروب ها رد دست های<br />
همیسش ه خود را ز پالکیره خنگهداری<br />
ث لک ف ی ز ندِگی می لکنند. چ برای حج نگیدن با آ ن ها،ب ه تر است<br />
لکنی تا دوباره سا ل م و<br />
و دست هایت را ق ب ل ز ا خ دخ ا خوردن بش ویی. حاال ه م باید ا س تراحت<br />
ش اداب ش وی«.<br />
17
نگاه كن و بگو<br />
2<br />
١<br />
٤<br />
٣<br />
18
درست، نادرست<br />
1. میکروب ها موجودات خطرناکی هستند.<br />
2. خرس کوچولو همه ی حرف های بچّ ه فیل را فهمیده بود.<br />
3. برای جنگیدن با میکروب ها بهتر است همیشه خود را پاکیزه نگه داریم.<br />
....................................................... .4<br />
واژه سازی<br />
بیادب کسی است که ادب ندارد.<br />
بیحوصله کسی است که حوصله ندارد.<br />
بیکار کسی است که کار ندارد.<br />
حاال تو بگو<br />
بیهدف کسی است که............... ندارد.<br />
بیاهمّ یّت چیزی است که................ ندارد.<br />
به کلمه های زیر توجّ ه کن و بگو:<br />
بیهنر یعنی.............<br />
بیسلیقه یعنی...............<br />
بیسواد یعنی...................<br />
19
بياموز و بگو<br />
در پایانِ بیشتر جمله ها نقطه ).( می گذاریم مانند:<br />
میکروب ها موجودات خطرناکی هستند.<br />
من می خواهم با میکروب ها بجنگم.<br />
در پایان بعضی از جمله ها عالمت پرسش )؟( می گذاریم. مانند:<br />
آیا میکروب ها موجودات خطرناکی هستند؟<br />
امروز هوا سرد است؟<br />
حاال تو بگو<br />
چه جمله هایی در درس با عالمت پرسش )؟( به کار رفته است؟ آن ها را با صدای بلند و<br />
پرسشی بخوان.<br />
کتاب خوانی<br />
1. تازهترین کتاب داستانی را که خواندهای، نام ببر.<br />
2. کدام قسمت داستان برایت جالب بود؟ برای گروه خود،تعریف کن.<br />
20
حکایت<br />
راهِ سالمتی<br />
روزی پزشکی نزدِ پیامبر )ص( رفت و گفت: »مدّ تی است که مردم برای درمان، پیش من نمی آیند و<br />
من بیکار ماندهام. مگر چه اتّفاقی در این شهر افتاده است؟«.<br />
پیغمبر)ص( با مهربانی فرمودند: »مردم این شهر، تندرست و سالم هستند؛ زیرا به آنان چیزهایی را<br />
سفارش کردهام و مردم هم به سفارش های من عمل می کنند«.<br />
پزشک پرسید: »ای رسول خدا، چه سفارش هایی به مردم کردهاید؟«.<br />
پیامبر گرامی )ص( فرمودند: »به مردم گفتهام، تا گرسنه نشدهاند،چیزی نخورند. هنگام گرسنگی نیز به<br />
اندازه بخورند و پیش از سیر شدن، دست از غذا بکشند«.<br />
پزشک،کمی به فکر فرو رفت و سپس گفت: »آری، به راستی که رازِ تندرستی مردم، در همین است«.<br />
٭٭٭<br />
٭ به نظر شما، چرا مردم آن شهر، همیشه تندرست و سالم بودند؟<br />
)بازنویسی شده از: گلستان سعدی،باب سوم(<br />
21
ست اره<br />
ب اد آ س مان را<br />
بخوان و حفظ كن<br />
ت کان داد<br />
د ی ش ب<br />
سهت ا ست اره<br />
رد د ستم افت اد<br />
ب ود ند آ ن ها<br />
ب سیار ز ی ب ا<br />
یک ش دانها<br />
دادم ب ه ب ب اا<br />
آ ن د ی گری را<br />
<br />
<br />
دادم ب ه مارد<br />
د یدم که ما نده<br />
یک دان ه د ی گر<br />
آن را ب ه ب اال<br />
ت راب کردم<br />
پ<br />
ا ی ن کارها را<br />
را<br />
رد خواب کردم.<br />
ناصر ش ک ز اور<br />
22
ش<br />
ش<br />
درس چهارم<br />
ب<br />
ب »<br />
مدرسه ی ش خرلگو ها<br />
چ ّه ش خرلگو ها، م نت طظ ر ِمع لّم بودن د. مع لّم با سبدِ هو ی حج وارد ش د، سالم کرد و پرسید:<br />
چ ّه ها، فکر می لکنید چ را حخ دا به ما لگو داده است ؟«.<br />
ست<br />
پش مال و د ش<br />
آ ز مو گار ب ل خند <br />
را جند کرد و گفت : »برای ایخنکه صداها را جبش ن و یم«.<br />
ز د و پرسید: »اگر لگو ن دا ش ت ی م، چه می ش د؟«.<br />
دُ مپنبهای ج واب داد: « ه ی حچ صدایی را نمی ش نی د یم«.<br />
23
ب<br />
چ ّه ش خرلگو ها رد سکوت ،<br />
منت طظ ر پر س ش<br />
بعدی بودند ک ه ش چم ز قرمری<br />
پرسید: »اگر صداها را نمی ش نی د یم، چه<br />
اتّفاقی برای ما می افت اد؟«.<br />
ا ی ن بار، حخ ا کس تری ج واب داد:<br />
»خطرهایی برای ما پی ش<br />
میآ مد؛ مث الً،<br />
صدایِ روباه ها و ش عغ ال ها را نمی ش نی د یم«.<br />
بر فی ادامه داد: ز »ا حخیلی حچ ز یرها ه م<br />
نمی ب رد یم؛ مث ل صدای پرنده ها و<br />
ل ّ ذد ت<br />
سرود خواندنِ ب چ ّه ها«.<br />
آ ز موگار ادامه داد: « چ ، داش تنِ<br />
24
ب <br />
ز <br />
ش لگو های سا ل م، حخیلی مه م است . چ ّه ها، آ یا می دانید چه بای د بکن ی م تا ش لگو های ما سا ل م<br />
بمانند؟«.<br />
دُ مپنبهای ج واب داد:»باید ا آ ن ها خوب ظ مواب ت لکن ی م و همیسش ه آ ن ها را ز تمیر خنگ ه دار یم«.<br />
ز نگ مدرسه که به صدا آ رد مد، معلّم گفت : چ »ّه ها، ی ان هو ی حج ها حج ز ایره ی ش ماست که<br />
ب <br />
ب <br />
<br />
فکر کردید و پا س حخ های خوبی دادید«.<br />
حچ ند دقیقه بعد، چ ّه ش خرلگو ها هو ی حج رد دست ، با ش خو حالی ز ا کالس ب یرون رفتند.<br />
25
نگاه كن و بگو<br />
درست، نادرست<br />
1. داشتن گوش های سالم، اهمّ یّت زیادی ندارد.<br />
2. اگر صدایی را نمی شنیدیم، خطرهایی برای ما پیش می آمد.<br />
3. اگر گوش نداشتیم، از شنیدن صدای پرنده ها لذّ ت نمی بردیم.<br />
....................................................... .4<br />
26
واژه سازی<br />
به کلمههای قرمزِ هر دسته توجّ ه کن، معنای آنها مثل هم است.<br />
آن کودک، خوشحال است.<br />
آن کودک، شاد است.<br />
این کالس، تمیز است.<br />
این کالس، پاکیزه است.<br />
این ماشین، آهسته می رود.<br />
این ماشین، آرام می رود.<br />
این ماشین، یواش می رود.<br />
او از بچّ ه ها مراقبت می کند.<br />
او از بچّ ه ها مواظبت می کند.<br />
او از بچّ ه ها نگه داری می کند.<br />
٭ حاال تو در کلمه های زیر، هم معنی ها را پیدا کن و بگو.<br />
پاسخ، اوّ ل، تالش، خیلی، جواب، آغاز، کوشش، بسیار<br />
بياموز و بگو<br />
به این کلمه ها توجّ ه کن.<br />
لطفاً، حتماً، معموالً، مثالً، فعالً<br />
این شکل »اً« در پایان کلمه ها صدای »َ ن« می دهد.<br />
حاال تو بگو<br />
..........................<br />
..........................<br />
بازی و منایش<br />
بخوان و بیندیش »چغندر پر برکت« را به صورت نمایش در کالس اجرا کنید.<br />
27
بخوان و بينديش<br />
تمیز باش و عزیز باش<br />
حَ نایی پاکیزگی و نظافت را دوست نداشت، همیشه پَرهایش پُر از گرد و خاک بود. پرندههای همسایه،<br />
همه از بوی بد او، ناراحت بودند و از دستش شکایت میکردند. یک روز، حنایی داشت از کنار النهیِ<br />
پَرطال رد میشد. ناگهان صدای پَرطال به آسمان رفت و گفت: »وای، وای چه بوی بدی! چه شکلی! به من<br />
نزدیک نشو!«.<br />
خالخالی که همسایهی او بود، گفت: »حنایی، تو چرا مثل همه، گودال آبی پیدا نمیکنی و خودت<br />
را در آن نمیشویی؟«.<br />
حنایی، تَنَش را خاراند و گفت: »من دوست ندارم به حمّ ام بروم، از شستن بَدَ م میآید«.<br />
حنایی، هر روز، به بازی میرفت و کثیفتر از روزِ قبل به النه برمیگشت. بعد هم در النه مینشست<br />
28
و شروع میکرد به خاراندنِ تَنَش.<br />
… کمکم پَرهای حنایی شروع کرد به ریختن. روزها میگذشت و پرهای او، کم و کمتر میشد. خال خالی<br />
که همسایه و دوستش بود، خیلی غُ صّ ه میخورد و به او میگفت: »حنایی جان! برو خودت را بشوی. کمکم<br />
29
همهی پرهایت میریزد و زشت میشوی«.<br />
امّا حنایی به این حرفها گوش نمیکرد، پس یک روز خالخالی، پرندههای همسایه را جمع کرد و<br />
ماجرا را برای آنها تعریف کرد. پرندهها نشستند و فکر کردند. فکر کردند و فکر کردند، تا اینکه راهی پیدا<br />
کردند.<br />
همه با هم به النهی حنایی رفتند. بدون اینکه او بداند، فوراً او را با نوکهایشان بلند کردند و شروع<br />
کردند به پرواز کردن. حنایی هرچه تالش میکرد و بال و پر میزد، فایدهای نداشت.<br />
سرانجام به گودالِ آب رسیدند و حنایی را انداختند توی گودال. او خواست از گودال آب بیرون بیاید<br />
که دوستش خالخالی را روبهروی خودش دید.<br />
حنایی دوباره خواست از گودال بیرون بیاید که خالخالی با صدای بلندی گفت: »بَهبَه، چقدر زیبا و<br />
خوشگل شدی، آفرین، حاال زود خودت را بشوی و بیا که همه منتظر تو هستند«.<br />
حنایی با شنیدن این حرف، خودش را خوب شُ ست. بعد هم به کمک پرندههای دیگر به النه برگشت.<br />
حنایی وقتی دید همه با او مهربانی میکنند و به او آفرین میگویند، تصمیم گرفت که پس از این، زود زود به<br />
حمّ ام برود تا همیشه پاکیزه و پیشِ همه عزیز باشد.<br />
درک و دریافت<br />
1. در ابتدای داستان چرا همه از حنایی، دوری میکردند؟<br />
٢. برای اینکه سالم و تندرست بمانی،چه کارهایی انجام می دهی؟<br />
30
فصل سوم<br />
اخالق<br />
فردی و اجتماعی
ف<br />
ف<br />
ش<br />
<br />
درس پنجم<br />
ز روی بود و ز روگاری. مردی بود که گوسفندان ز یادی داسش ت . او آ دم ت ردس کاری<br />
نبود. امّا چ وپانی داسش ت که ز ا گوسفندهای او نگهداری می کرد و مرد ت ردس کار و راست گویی بود.<br />
چ وپان ز هررو سش یر گوسفندان را می دوسش ید و به خانه ی صاح بِ گوسفندها می برد. او ه م آ ب رد<br />
ی نص می کرد<br />
ی و سش یر را دو برابر می کرد و به مردم می فروحخت . چ وپان هر ب ار او را حت<br />
آ ن م ی ر حخت<br />
نیست » امّا او به حر های چ وپان گو نم ی داد و ب لحخندی می ز د<br />
و می گفت : ی »ان کار ردست<br />
و می گفت : »تو چ وپانیات را بکن و مر ز دت را بگیر!«.<br />
ی <br />
یک ز رو که چ وپان، گوسفندان را به ِ چح را ب ُرد، باران ش دیدی ش روع به باریدن کرد و ی سل<br />
ز بررگی به راه افتاد. چ وپان برای نجات خود، باالی ردحختی رفت امّا ی سل همه ی گوسفندان را<br />
ه چ کاری بکند. ناچ ار، پی ش صاحب گوسفندان رفت و گفت :<br />
با خود ب ُرد. چ وپان، ت نتوانس<br />
« س ی ل گوسفندهای تو را برد«.<br />
مرد گفت : »من باور نمی لکنم، آ حخر ی ان همه آ ب ، ناگهان ز ا ک جا آ مد؟«.<br />
ن د: « قطره قطره ج مع گردد، وانگهی ردیا ش ود«. ی ان ی سل،<br />
چ وپان گفت : ش نیدهای که می گو ی<br />
ی<br />
همان آ ب هایی است که تو رد سش یر م ی ر حختی و به مردم می فروحختی.<br />
مرد با ش نیدن<br />
حر های<br />
چ وپان رد فکر<br />
فُرو رفت .<br />
ت ردس کار<br />
چ وپانِ<br />
32
درست، نادرست<br />
1. چوپان مرد درست کاری بود.<br />
2. چوپان هر بار صاحبِ گوسفندان را نصیحت می کرد.<br />
3. صاحبِ گوسفندان، در فکر فرو رفت.<br />
........................................4<br />
گوش کن و بگو<br />
1. چرا مرد با شنیدن پاسخ چوپان به فکر فرو رفت؟<br />
2. مَثَلِ »قطره قطره جمع گردد، وانگهی دریا شود« یعنی چه؟<br />
....................................... .3<br />
واژه سازی<br />
چوپان هرشب شیر میدوشد. ←<br />
چوپان هر روز شیر میدوشد.<br />
علی به دبستان رفت. ←<br />
زهرا از دبستان آمد.<br />
پرنده باالی درخت بود. ←<br />
پرنده پایین درخت بود.<br />
حاال تو هم مانند منونههای باال، برای هر کلمه جملهای بگو<br />
............<br />
زیاد ............<br />
راستگو ............<br />
بزرگ 33
بياموز و بگو<br />
کلمه های زیر را بخوان.<br />
بچّ ه<br />
درخت<br />
قطره<br />
بچّ ه ها<br />
درخت ها<br />
قطره ها<br />
یعنی<br />
یعنی<br />
یعنی<br />
بچّ هها<br />
درختها<br />
قطره ها<br />
چند بچّ ه<br />
چند درخت<br />
چند قطره<br />
حاال تو بگو<br />
……………<br />
……………<br />
……………<br />
……………<br />
یعنی<br />
میوهها یعنی<br />
گلها یعنی<br />
خانهها یعنی<br />
کوچهها پیدا کن و بگو<br />
1. کلمه هایی که حرف »ص« یا »ط« دارند.<br />
2. کلمه هایی را که با « ها« جمع بسته شدهاند.<br />
................................. .3<br />
بازی و منایش<br />
بخوان و بیندیش »تمیز باش و عزیز باش« را به صورت نمایش اجرا کنید.<br />
34
بخوان و حفظ كن<br />
احوال رپ س ی<br />
رپواهن از گُل<br />
احوال رپسید.<br />
گ ل گف ت: خو ب م.<br />
رپواهن خندید<br />
گ ل، بازرت شد<br />
با انز خوابید.<br />
رپواهن دورش<br />
آرام رقصید.<br />
مح م ود کیانوش<br />
35
درس ششم<br />
کوش ا و نوش ا<br />
دو پرنده ی کوچ ک رد حجنگلی ز ندگی می کردند. ا س م یکی ز ا آ ن ها<br />
»کوش ا« و ا س م دیگری »نوش ا« بود. آ ن ها ش بیه ه م بودند و همیش ه با ه م<br />
ز پروا می کردند.<br />
ز روی پدر و ماردش ان به آ ن ها گفتند: »ش ما دیگر ز بر گ ر<br />
ش ده اید. غیر<br />
ز ا ز بای کردن باید حچ ز یرهای دیگری ه م یاد بگیرید«.<br />
کوش ا و نوش ا، ش خو حال ش دند و ز پروالک ن ُ ان، النهش ان را ک تر<br />
کردند.<br />
آن ها رد راه، دارکوبی را دیدند. دارکوب ، پرنده ی دانای حجنگل بود.<br />
36
ف<br />
آ <br />
کوش ا و نوش ا ز ا او خواستند کمی ز ا ع ل م و دانایی خود به آ ن ها ز بیامود. دارکوب گفت : »بسیار خوب ،<br />
امّا کار سادهای نیست . ش ما باید سال ها ش تال لکنید ت ا دا نا ش وید«. کوش ا و نوش ا قبول کردند.<br />
دو سال ز گد ذش ت . کوش ا به آ موختن ادامه داد امّا نوش ا ز ا آ موختن خس ت ه ش د. او د ل ش<br />
می خواست زاد باش د، ز بای لکند و ز ا ی ان ش اخه به آ ن ش اخه بپرد. برای همین، یک ز رو ز پروا<br />
کرد و ز ا آ نجا رفت .<br />
نوش ا رد راه به هُدهُدی رسید که ز پالکیره، راست گو، امانت دار و مهربان بود. ز ا هُدهُد<br />
خواست تا ی ان حچ ز یرهای خوب را به او یاد بدهد.<br />
هُدهُد قبول کرد که به او آ مو ش ز بدهد. دو سال نگدز ذش ت ه بود که نوش ا ز ا ی ان کار ه م خس ت ه ش د و<br />
ز ا پی ش ِ هُدهُد رفت .<br />
ی ان بار به طوطی س خن گو رسید و ز ا او خواست خوب حر ز دن را به او یاد بدهد. طوطی<br />
<br />
گفت : »بسیار خوب ، امّا تو باید اوّل خوب دیدن و خوب ش گو کردن را یاد بگیری و ی تمرن<br />
لکنی، تا بتوانی خوب س خن بگویی. ی ان کار، حچ ند سال طول می لکش د«.<br />
37
نوش ا قبول کرد ولی ز هنو یک سال نگدز ذش ت ه بود که ز ا آ موختن خس ت ه ش د. برای همین، یک<br />
ز رو ز پروالک ن ُ ان ز ا پی ش طوطی رفت . او تصم ی م گرف ت ه بود، پی ش پدر و ماردپ ش یر برگردد.<br />
سران جام، نوش ا به النه برلگسش ت و دید همه ز ا خوبی و دانایی کوش ا ف حر می ز نند.<br />
ش خواند:<br />
کمی به فکر فرو رفت ، سپس ش پدر ی ان سش عر فردوسی را برا ی<br />
بُ وَ د<br />
بُ وَد هر که دا نا<br />
توا نا<br />
پ ی ر، بُر نا ب ود<br />
ز دا ن ش دلِ<br />
38
درست، نادرست<br />
1. نوشا از هُ دهُ د چیزهای خوب را یاد گرفت.<br />
2. دارکوب به پرنده گفت: »شما باید سال ها تالش کنید«.<br />
3. کوشا خوب سخن گفتن را از طوطی آموخت.<br />
....................................... .4<br />
گوش کن و بگو<br />
1. چرا کوشا و نوشا النه شان را ترک کردند؟<br />
2. چرا نوشا در کارهایش موفّق نبود؟<br />
3. دوست داری مثل کدام پرنده باشی؟ چرا؟<br />
....................................... .4<br />
واژه سازی<br />
در کلمه های خندان، خندیدن، لبخند، خندهرو و خوشخنده، کلمه ی »خند«، مشترک است.<br />
در کلمه های کوشا، کوشش، کوشیدن و میکوشد، کلمه ی »کوش« مشترک است.<br />
در کلمه های پرواز، پروازکنان، پریدن و پرنده، کلمه ی »پر« مشترک است.<br />
حاال تو بگو<br />
در هر دسته، کلمه ی مشترک کدام است؟<br />
دانشآموز<br />
نوآموز<br />
هنرآموز<br />
سخنگو<br />
سخنران<br />
سخنچین<br />
گیاه خوار<br />
گوشتخوار<br />
علفخوار<br />
میخواست<br />
خواستگاری<br />
خواستن<br />
39
بياموز و بگو<br />
وقتی این کلمه ها را می خوانید، در آخر آن ها صدای « اِ » می شنوید.<br />
گذشته، یک مرتبه، آهسته، شاخه، سایه، دوباره، شکوفه، پرنده<br />
وقتی این کلمه ها را می خوانید، در آخر آن ها صدای « ه » می شنوید.<br />
ماه، کوه، راه، چاه، شبیه، مِ ه، گروه، سیاه<br />
پیدا کن و بگو<br />
1. کلمه هایی را که نشانه های « ه ه » در آخر آن ها صدای « اِ » می دهد.<br />
2. کلمه هایی را که نشانههای « ه ه » در آخر آن ها صدای « هِ » می دهد.<br />
................................................. .3<br />
کتاب خوانی<br />
1. بیشتر دوست داری درباره ی چه چیزهایی مطالعه کنی؟<br />
2. برای آنکه یک کتاب نوشته شود و به دست شما برسد، چه کسانی باید با هم همکاری کنند؟<br />
40
حکایت<br />
خوش اخالقی<br />
در زمان های کهن، مردی بود که اخالق خوبی نداشت و برای هر چیز کوچکی خشمگین می شد و فریاد<br />
می کرد و همه از او دوری می کردند، ولی بعد پشیمان می شد و دلش می خواست خوش اخالق باشد، امّا نمی دانست<br />
چه کار کند.<br />
یکی از دوستانش که پزشک بود، به او گفت: »من دارویی می دهم که این رفتار ناپسند و اخالقِ بدِ شما را<br />
درمان کند«.<br />
روز بعد پزشک، کوزهای پُر از آب برای او فرستاد و نوشت: »هر وقت خشمگین شدی، از این دارو،<br />
کمی بنوش«.<br />
آن مرد مدّ تی این دستور را اجرا کرد و دید دیگر مانند گذشته، خشمگین نمی شود و اخالقش بهتر شده<br />
است.<br />
روزی، نزد دوستش رفت و گفت: »آن<br />
و<br />
دارویی که به من دادی خیلی خوب بود و<br />
به زودی تمام می شود، باز کمی از آن به من بده«.<br />
پزشک خندید و گفت: »در آن کوزه،<br />
چیزی جز آب نبود و اگر فکر می کنی<br />
اخالق و رفتار شما، خوب شده، برای آن<br />
است که هر وقت خشمگین می شدی، برای<br />
نوشیدن آب، کمی وقت الزم بود. همان صبر<br />
و آرامشِ اندک، خشم شما را از بین برد و<br />
اکنون خندان و خوشاخالق شدهای«.<br />
٭٭٭<br />
٭ به نظر شما چه چیزی باعث<br />
خوش اخالقی آن مرد شده است؟
درس هفتم<br />
دوستان ما<br />
چه لگندم های ز رد تقش نگی! ی ان ها را چه<br />
لکسی کاسش ت ه است ؟<br />
ماست .<br />
لکش ز اور ، همان لکش ز اور کوش ایی که دوس ت<br />
چه نان گرم و ش خو ز مر های! چه لکسی<br />
آن را پ حخ ت ه است ؟<br />
نانوا، همان نانوای سحرحخیر ز ی که<br />
دوست ماست .<br />
است ؟<br />
چه کوچه ها و حخیابان های پالکیر ز های!<br />
چه لکسی آ ن ها را ز تمیر و ز پالکیره کرده<br />
رُ فتگر، همان رفتگر ز حمت ش لک<br />
که دوست ماست .<br />
و مهربانی<br />
42
ش<br />
ساحخ ت ه است ؟<br />
چه خانه های راحت و ز یبایی! ی ان خانه ها را چه لکسی<br />
َبنّا، همان بنّای پُرکاری که دوست ماست .<br />
چه باغ های ز سرسبر و چه گل های ش خو رنگی! ی ان<br />
ردحخت ها و گل ها را رد ا ی ن باغ ها، چه لکسی کاسش ت ه است ؟<br />
باغبان، همان باغبان پر تالسش ی که دوست ماست .<br />
چه حخیاب ان های ظّ منمی ! چه رفت و آ مد ب مرتّی! ای ن ن ظ م و<br />
ت تر یب را رد حخیابان ها، چه لکسی ی اجاد کرده است ؟<br />
ماأمور راهنمایی و را ن ندگی؛ همان ماأموری که دوست ماست .<br />
و س حخت کوسش ی!<br />
است ؟<br />
<br />
چه کالس ش اد و بانش اط ی! چه دا نآ مو زان دوست داش تنی<br />
ی ان گل های ش اداب را چه لکسی ش پرور داده است ؟<br />
مع لّم، ه مان مع لّم مهربان و دانایی که دوست ماست .<br />
ی ان دوستان خوب و حچ ز یرهای تقش ن گ را چه لکسی آ فریده<br />
43
درست، نادرست<br />
1. رفتگر، مدرسه ی ما را تمیز می کند.<br />
2. دانشآموزان پرتالش و مهربان را، معلّم پرورش داده است.<br />
3. این خانه های گرم و راحت را کشاورزِ کوشا ساخته است.<br />
........................................... .4<br />
گوش کن و بگو<br />
1. از چه کسانی یا از چه راه هایی می توانیم پاسخی مناسب، برای پرسش هایمان پیدا کنیم؟<br />
2. به جز دوستانی که در این درس با آن ها آشنا شدیم، چه کسان دیگری دوستان ما هستند؟<br />
3. چگونه از خدا، برای چیزهای خوب و قشنگی که آفریده است، سپاس گزاری می کنی؟<br />
................................................................ .4<br />
واژه سازی<br />
الف( کی، چی می فروشد؟<br />
شیرینی فروش، شیرینی می فروشد.<br />
سبزی فروش، سبزی می فروشد.<br />
ب( کی، چی می سازد؟<br />
به کسی که دارو می سازد، داروساز می گویند.<br />
به کسی که آهنگ می سازد، آهنگ ساز می گویند.<br />
حاال تو بگو<br />
به کسی که کفش میدوزد، ……………… میگویند.<br />
به کسی که پارچه میفروشد، ……………… میگویند.<br />
کلیدساز یعنی، ……………………………<br />
44
بياموز و بگو<br />
این کتاب<br />
همین کتاب<br />
آن کتاب<br />
همان کتاب<br />
این کتاب، یعنی کتابی که نزدیک است.<br />
آن کتاب، یعنی کتابی که دور است.<br />
همین کتاب، یعنی کتابی که نزدیک است.<br />
همان کتاب، یعنی کتابی که دور است.<br />
پیدا کن و بگو<br />
1. کلمه هایی که نشانه های « ه ه » در آن ها صدای « اِ » می دهد.<br />
2. کلمه هایی که نشانه های »ط« یا »ظ« دارند.<br />
...................................... .3<br />
بازی، بازی، بازی<br />
دانشآموزی از روی درس بخواند و بقیّه ی همکالسی هایش با شنیدن کلمه هایی که<br />
1. نشانه ی »ح ح« دارند، دست بزنند.<br />
2. نشانه ی »ت« دارند، هورا بکشند.<br />
................................. .3<br />
45
بخوان و بينديش<br />
مورچه اشک ریزان،<br />
چرا اشک ریزان؟<br />
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. در یک ده کوچک، پیرزنی زندگی می کرد که نان<br />
میپخت؛ چه نانهای خوش مزه ای! وقتی بوی نانهای خاله پیرزن در هوا میپیچید، همه، از پدربزرگها<br />
و مادربزرگها و پدرها و مادرها گرفته تا بچّ هها، از کالغها، گنجشکها و جوجهها گرفته تا مورچهها،<br />
خوش حال میشدند؛ چقدر خوش حال!<br />
یک روز مثل همیشه، خاله پیرزن آرد را خمیر و تنور را<br />
روشن کرد، امّا تا آمد نان را به تنور بچسباند، نان از دستش افتاد<br />
توی تنور. خاله پیرزن خم شد تا نان را بردارد. باز هم خم شد ؛<br />
آن قدر خم شد که فقط پاهایش از تنور بیرون ماند.<br />
مورچه ای از آنجا میگذشت. پاهای خاله پیرزن را دید. فکر کرد<br />
خاله پیرزن توی تنور افتاده است. گریه و زاری کرد؛ چه گریه ای و فریاد<br />
کشید: »خاله به تنور، خاله به تنور «.<br />
گنجشکی از آنجا میگذشت. مورچه را دید که مثل ابرِ بهار<br />
گریه میکند. پرسید: »مورچه اشک ریزان، چرا اشک ریزان؟«.<br />
46
مورچه گفت: »خاله به تنور، مورچه اشک ریزان «.<br />
گنجشک این را که شنید، ناراحت شد؛ چقدر ناراحت! از غم و غُ صّ ه پرهایش ریخت. گنجشک پر<br />
زد و روی یک درخت نشست و جیک جیک کرد؛ آن هم چه جیک جیکی!<br />
درخت دید پرهای گنجشک ریخته است. از گنجشک پرسید: »گنجشک پَر ریزان، چرا<br />
پَر ریزان؟«.<br />
گنجشک گفت: »خاله به تنور، مورچه اشک ریزان، گنجشک پَر ریزان«.<br />
درخت این را که شنید، ناراحت شد؛ چقدر ناراحت! از غم و غُ صّ ه برگهایش ریخت.<br />
پیرمردِ ماست فروشی که در کنار دیوار ماست میفروخت، صدای ناله ی درخت را شنید و گفت:<br />
»درخت برگ ریزان، چرا برگ ریزان؟«.<br />
درخت ناله کرد و گفت: »خاله به تنور، مورچه اشک ریزان،<br />
گنجشک پَر ریزان، درخت برگ ریزان«.<br />
پیرمرد این را که شنید، دلش پُر از غم و غُ صّ ه شد؛ چه<br />
غم و غُ صّ ه ای! از غم و غُ صّ ه ماستهایش را ریخت روی سر<br />
و صورتش.<br />
از آن طرف، خاله پیرزن نانی را که توی تنور افتاده<br />
بود، بیرون آورد. بعد نانهایش را پخت و چند تا از<br />
آنها را برداشت تا پیشِ پیرمردِ ماست فروش ببرد و<br />
ماست بگیرد. توی راه، پیرمرد را دید که با سر و روی<br />
ماستی میدود؛ آن هم چه دویدنی! پیرزن فریاد زد: »بابا<br />
ماست به رو، چرا ماست به رو؟«.<br />
پیرمرد تا خاله پیرزن را دید، فریاد زد: »خاله پیرزن،<br />
مگر توی تنور نیفتاده بودی؟ تو که صحیح و سالمی!«.<br />
47
بیفتم؟«.<br />
تنور تویِ بود قرار مگر سالمم! و صحیح که است »معلوم گفت: پیرزن خاله زد:<br />
فریاد و کرد پاک سروصورتش از را ماستها حال! خوش چقدر شد؛ حال خوش پیرمرد است«.<br />
نسوخته است، سالم که پیرزن »خاله حال<br />
خوش دیدند، را پیرزن خاله و شنیدند را پیرمرد حرفهای تا درخت و گنجشک و مورچه حال!<br />
خوش چقدر شدند؛ زا هها، بچّ تا گرفته مادرها و پدرها و مادربزرگها و پدربزرگها از همه، پیچید. ده توی خبر هب و خوردند اش مزه خوش نانهای از رفتند. پیرزن خاله خانهی به مورچهها، تا گرفته گنجشکها خندههایی!<br />
چه خندیدند؛ مورچه اشتباه دریافت<br />
و درک کرد؟<br />
چه دید، تنور لبهی را پیرزن خاله پاهای مورچه وقتی 1. افتاد؟<br />
اتّفاقی چه پیچید، ده در پیرزن خاله سالمتی خبر وقتی ٢. 48
فصل چهارم<br />
راهِ زندگی<br />
49
هشتم<br />
درس مهربانتر<br />
همه ا ز چه؟«.<br />
یعنی »دعا پرسیدم: ماردم ا ز رو ز یک م ی ی گو می خن س خدا با دعا موقع رد خدا. با دن ز حر ز یعنی »دعا : گفت ماردم م«.<br />
ی ه خوا می یاری او ا ز و 50
ز<br />
ت<br />
هس کارها خیلی ون چ کنم. دعا م ه من که فتم گر م ی تصم چه، ی یعن دعا فهمیدم وقتی و پدر که کنم ی م دعا من کند. یاری مرا نها آ دادن انجام رد م ه بخوا دا خ ا ز باید که ش<br />
پی مهربان رهای گ ماردبر ز و رها گ پدربر ز کنم ی م دعا ند. باسش م ل سا ه همیش ماردم ما<br />
ماردم<br />
ا ز روی ز دارم. دوست خیلی را ها ن آ با دن ز حر ز و کردن بای ز ون چ ند؛ باسش پرسیدم:<br />
دارند؟«.<br />
دوست را رها گ ماردبر ز و رها گ پدربر ز همه »حچرا همه<br />
به و دارند دوست را همه هستند، مهربان بسیار ها ن آ ون »چ : گفت ماردم میکنند«.<br />
ّت حب م دارد.<br />
دوست کنند، مهربانی و حبّت م دیگران به که را کسانی خدا را<br />
مهربان ازانهای تو که نم یدا م من هستی. تر مهربان همه ا ز تو خدایا، ا کتر کوچ چّههای وتّی یم یها کالس م ه با کنم ی م سعی ه همیش چ داری. دوست بداری!<br />
دوست تر بیسش مرا تو تا شم ا ب مهربان خودم <br />
ب 51
درست، نادرست<br />
1. ما در دعا با خدا دردِ دل می کنیم.<br />
2. همه، آدم های مهربان را دوست دارند.<br />
3. ما فقط برای خودمان دعا می کنیم.<br />
........................................... .4<br />
گوش کن و بگو<br />
1. دعا یعنی چه؟<br />
2. چرا خدا را شکر می کنیم؟<br />
3. چه کارهایی می توانی انجام دهی تا خدا تو را بیشتر دوست داشته باشد؟<br />
........................................... .4<br />
واژه سازی<br />
بستگان<br />
پدر<br />
مادر<br />
پدربزرگ<br />
مادربزرگ<br />
پدربزرگ<br />
مادربزرگ<br />
حاال تو بگو<br />
.....................<br />
.....................<br />
دختردایی<br />
.....................<br />
پسرعمو<br />
.....................<br />
.....................<br />
.....................<br />
عمو<br />
عمّ ه<br />
خاله<br />
دایی<br />
52
بياموز و بگو<br />
به این کلمه ها توجّ ه کن:<br />
کبری، عیسی، مصطفی، یحیی، مجتبی، مرتضی. حرف »ی« در پایان این کلمه ها صدای »آ«<br />
می دهد.<br />
حاال بگو چه کلمهای در درس به کار رفته است که حرف »ی« در آخر آن صدای »آ« می دهد.<br />
پیدا کن و بگو<br />
1. کلمه هایی را که »ع ع ع ع« دارند.<br />
2. جمله ای که عالمت »!« دارد.<br />
.............................................. .3<br />
بازی و منایش )بدون كالم يا پانتوميم(<br />
چند نفر از دانشآموزان، هر یک از موارد زیر را به صورتِ نمایشِ بی کالم، نشان دهند و سایر<br />
دانشآموزان موضوع نمایش را حدس بزنند.<br />
چند پرنده را که آب و دانه می خورند و از خدا تشکّ ر می کنند.<br />
کودکی در حال دعا کردن.<br />
پیرزن یا پیرمردی در حال دعا.<br />
53
ش<br />
بخوان و حفظ كن<br />
54<br />
بخوان و حفظ كن<br />
ث م لِ ی ک ر ی نگن کمان<br />
ش ا ک پَرَ آ مد کنارِ ج پنره<br />
ش ه، ث م لِ<br />
روی ش ی<br />
ب َر گی د یده ش د<br />
بُردم ت ا ب ی گرم، او پ ر ید<br />
دست<br />
بَر گی ا نگار ز ا رد ختی چ یده ش د<br />
ت<br />
نش س<br />
ش ا ک پَرَ ب ز ا آ مد و آ ن ج ا<br />
ِ خود را ب ز ا کرد<br />
ب الِ ر نگار نگ<br />
آ فت ا ِ ب ب مهران چ ون ماردی<br />
َ<br />
<br />
ک را ز نا کرد<br />
ب الهای زُ نا<br />
شه، آ فت ا ِ ب ب مهران<br />
پ سش تِ ش ی<br />
م ی رد نخش ید ز ا<br />
میانِ آ س مان<br />
ش ید ب الهای ش ا ک پَرَ<br />
د یده م<br />
ش ه ث م لِ ی ک ر ی نگن کمان<br />
روی ش ی<br />
را ه یم ی ش »اهد »<br />
عف ر ا ب<br />
ج
حکایت<br />
همکاری<br />
حضرت محمّ د)ص( و یارانش از شهری به شهر دیگری می رفتند. در راه خسته شدند. ایستادند تا<br />
کمی استراحت کنند و غذایی بخورند.<br />
یکی از یاران گفت: »من حاضرم که غذا درست کنم«.<br />
دیگری گفت: »من هم آب می آورم«.<br />
به این ترتیب، هر یک از یاران، انجامِ کاری را پذیرفتند.<br />
حضرت محمّ د )ص( فرمود: »من هم هیزم جمع می کنم و می آورم«.<br />
همراهان گفتند: »شما استراحت کنید«.<br />
ولی حضرت محمّ د )ص( نپذیرفت و گفت: »من هم مثل یکی از شما هستم، در سفر همه باید همکاری<br />
کنیم«.<br />
٭٭٭<br />
٭ به نظر شما، چرا پیامبر )ص( پیشنهاد دوستانش را نپذیرفت؟<br />
55
نهم<br />
درس ت<br />
زیار بوی<br />
بودند. کرده نورباران را همهجا ، ر گ بر ز های چلراغ چ بود. ایستاده حَرَم، داخل زینب خواندند.<br />
می دعا همه، مد. میآ گالب و<br />
ت اسش گدذ ا ش انه برسش دست مهربانی با مارد ش که کرد می دعا ، لب یرِ ز ت داسش م ه زینب ن<br />
آ و گرفت را او دست وقت ن آ م«. ی کن ا تماسش را حرم کبوترهای و یم رو ب بیا د! باسش »قبول : گفت رفتند.<br />
بیرون ج معیّت<br />
میان ا ز م ه با دو ، ارد ش چ یر ز ا ز او یدند. چ برمی دانه و بودند ده سش مع ج های گو ش که دید را کبوتر ها ده ، زینب کبوترهای<br />
به یم، آ می هد مش به وقت هر دارم دوست »مارد، : گفت و ورد آ بیرون گندم مقداری به<br />
را ها دانه بعد «. است حخریده یم را ب ر گ ماردبر ز را ها گندم ان ی م. ه بد دانه )ع( را ض امام ید.<br />
پاسش مین ز بر آرامی 56
ز زندیک سش دند. زینب می خواست ز ا ش خو حالی بال ردبیاورد.<br />
کبوترها دس ت ه دس ت ه به زینب<br />
چ ز یری ز نگد ذش ت که صدای اذان ز ا گل دس ت ه ها بلند سش د.<br />
زینب جان، اذان مغرب را گفتند.ب ه تر است به ض ووخانه ب رو یم، ض وو بلگی ر یم<br />
ت وق بخ وا ن ی م«.<br />
و ز نمامان را اوّلِ<br />
مارد گفت : »<br />
زینب ز نما خواندن رد حرمِ امام ض را )ع( را ز هرگر ش فرامو نمی کند.<br />
57
درست، نادرست<br />
1. زینب بیرون حرم ایستاده بود.<br />
2. زینب ده ها کبوتر را دید که گوشهای جمع شده بودند.<br />
3. صدای اذان صبح از گل دسته ها بلند شد.<br />
.................................. .4<br />
گوش کن و بگو<br />
1. چرا زینب با خودش دانه آورده بود؟<br />
2. زینب و مادرش پس از شنیدن صدای اذان چه کردند؟<br />
3. آن ها چه موقع در حرم بودند؟<br />
............................... .4<br />
واژه سازی<br />
وضوخانه یعنی جایی که در آن وضو می گیرند.<br />
نمازخانه یعنی جایی که در آن نماز می خوانند.<br />
گل خانه یعنی جایی که در آن گل نگه می دارند.<br />
حاال تو بگو<br />
داروخانه ...........<br />
آشپزخانه ...........<br />
چاپخانه ...........<br />
58
بياموز و بگو<br />
دقّت کن:<br />
من دعا کردم. من دعا می کردم.<br />
تو دعا کردی. تو دعا می کردی.<br />
او دعا کرد. او دعا می کرد.<br />
ما دعا می کرد یم.<br />
ما دعا کرد یم. ش ما دعا می کردید.<br />
ش ما دعا کردید. آن ها دعا کردند. آ ن ها دعا می کردند.<br />
پیدا کن و بگو<br />
١. کلمه هایی را که »می« دارند، )مثلِ می آمد(.<br />
٢. کلمه هایی را که یکی از نشانه های »غ غ غ غ« یا « ذ« دارند.<br />
.......................................... .3<br />
کتاب خوانی<br />
١. از کتاب هایی که تا به حال خوانده ای، کدام بهتر بود؟ چرا؟<br />
٢. از آن کتاب ها چه چیزهایی یاد گرفتی؟<br />
59
بخوان و بينديش<br />
کی بود؟ کی بود؟<br />
ننه گلی در خانه نبود. سوگلی که تنها مانده بود، اطرافش را نگاه کرد. کم کم حوصله اش سر رفت.<br />
بعد فکری کرد و با خود گفت: »خوب است اتاق را برای ننه جانم، ننه ی مهربانم، تمیز کنم تا وقتی<br />
برمی گردد خوش حال شود«. آن وقت شروع به کار کرد . اینجا را جارو کشید، آنجا را جارو کشید. بعد هم رفت<br />
تا طاقچه را دستمال بکشد که ناگهان دستش به کاسه ی چینی خاله نگین خورد. کاسه افتاد و شکست. سوگلی به<br />
تکّه های کاسه نگاه کرد و خیلی غُصّ ه خورد. خاله نگین دیروز این کاسه را پر از آش کرده و برایش فرستاده بود. به<br />
قول مادر، کاسه امانت بود. سوگلی تند تند تکّه های کاسه را جمع کرد و یک گوشه پنهان کرد تا وقتی مادر می آید،<br />
آن ها را نبیند و با او دعوا نکند. در این فکر بود که ننه گلی از راه رسید. سوگلی سالم کرد. بعد هم دوید و باالی<br />
پلّه نشست تا ننه جانش او را نبیند. می ترسید اگر او را نگاه کند همه چیز را بفهمد. در این وقت صدایی شنید.<br />
سرش را باال گرفت و روی دیوار، خروس خاله نگین را دید. خروس هم سوگلی را دید و فهمید که برای او اتّفاقی<br />
افتاده است. پس بالش را به هم زد، نوکش را باز کرد و گفت: »سوگلی، لُپت گُلی، قوقولی قوقو، قوقولی قوقو!<br />
خنده ی رو لبت کو؟«.<br />
سوگلی، خروس را دید ولی چیزی نگفت. آهی کشید و سرش را پایین انداخت. خروس هم ناراحت شد<br />
و همان باال روی دیوار نشست. نه بال زد و نه قوقولی قوقو کرد. کالغی که داشت توی آسمان پرواز می کرد،<br />
خروس را روی دیوار دید. پایین پرید. روی درخت نشست و گفت: »تاجت چین چین، بالت رنگین، چرا نوکت<br />
را بستی؟ چرا اینجا نشستی؟«.<br />
خروس به سوگلی اشاره کرد. کالغ به سوگلی نگاه کرد. بعد، صدایش را بلند کرد و گفت: »سوگلی،
لُپت گُلی، قار و قار و قار، چرا نشستی غُصّ ه دار؟«.<br />
سوگلی به کالغ نگاه کرد ولی چیزی نگفت. دوباره آهی کشید و سرش را پایین انداخت. کالغ هم مثل<br />
خروس ناراحت شد. همان جا روی درخت نشست. نه بال زد و نه قارقار کرد. گنجشکی پرید و پرید. به خانه یِ<br />
ننه گلی رسید. دور حیاط چرخید ولی دانه ای ندید. روی درخت پرید. کالغ را دید. کنارش نشست و گفت:<br />
»ای بال سیاهِ قارقاری، امروز چرا غُصّ ه داری؟«.<br />
کالغ به سوگلی اشاره کرد. گنجشک به سوگلی نگاه کرد و گفت: »سوگلی، لُپت گُلی جیک و جیک و<br />
جیک! برایم بکن خنده ای کوچیک«.<br />
سوگلی به گنجشک نگاه کرد. باز هم خواست آه بکشد و سرش را پایین بیندازد که کالغ و خروس و<br />
گنجشک با هم گفتند: »سوگلی، حرف بزن، شاید ما بتوانیم کاری کنیم که تو این قدر غُصّ ه نخوری«.<br />
سوگلی سرش را باال گرفت و گفت: »راست می گویید؟!«.<br />
همه گفتند: »بله«.<br />
سوگلی گفت: »آمدم طاقچه را دستمال بکشم، کاسه ی خاله نگین که روی طاقچه بود، افتاد و شکست. نه<br />
یک تکّه، نه دو تکّه، صد تکّه شد. حاال نمی دانم جواب خاله نگین را چه بدهم !«.<br />
گنجشک فکری کرد و بعد با خوش حالی گفت: »به خاله نگین بگو پنجره باز بود، گنجشک پرید، به اتاق آمد.<br />
این طرف پرید، آن طرف پرید. بعد رفت باالی طاقچه بنشیند تا توی کاسه را ببیند، بالَش به کاسه خورد. کاسه<br />
افتاد و شکست«.<br />
سوگلی خندید. یک پلّه پایین آمد . گنجشک را بغل کرد و بوسید. آمد پایین برود امّا ایستاد. خنده از روی<br />
لبش پرید و به گنجشک گفت: »ولی تو که به اتاق نیامدی.تو که روی طاقچه ننشستی. تو که کاسه را نشکستی.<br />
من بودم و من شکستم«.<br />
سوگلی این را گفت و همان جا نشست. کالغ که روی پلّه ی پایین بود، گفت: »به خاله نگین بگو کالغ آمد،<br />
پرید و پرید. به طاقچه رسید. یک تکّه نان توی کاسه بود. نوک زد نان را بردارد که کاسه افتاد و شکست«.<br />
سوگلی باز هم خوش حال شد و خندید. یک پلّه پایین آمد و کالغ را بوسید. می خواست یک پلّه ی دیگر<br />
پایین برود که ایستاد و به کالغ گفت: »ولی تو که توی اتاق نپریدی. کاسه ی خاله نگین را ندیدی. توی کاسه نانی<br />
نبود. کاسه را تو نشکستی. من بودم و من شکستم«.<br />
سوگلی این را گفت و همانجا نشست. خروس خاله نگین که تا حاال ساکت بود، بالَش را به هم زد و گفت:<br />
»سوگلی، به خاله نگین بگو در باز بود. خروس از لب دیوار پرید. دوید و دوید، به اتاق رسید. کاسه را روی طاقچه<br />
دید. باالی طاقچه پرید. ناگهان کاسه افتاد و شکست«.<br />
سوگلی به خروس نگاه کرد. خوش حال شد. خندید و پایین پرید. به پلّه ی آخر رسید. خروس را بغل کرد<br />
و بوسید. بعد هم به طرف در رفت تا پیشِ خاله نگین برود و بگوید که خروس کاسه را شکسته است ولی تا به<br />
61
در رسید، خنده از لبش پرید. ایستاد و گفت: »تاجِ تو چین چین، بالِ تو رنگین، تو که به اتاق نیامدی، کاسه ی<br />
خاله نگین را ندیدی و آن را نشکستی. من بودم و من شکستم. نه این را می گویم، نه آن را«.<br />
گنجشک و کالغ و خروس گفتند: »پس چه می گویی؟«.<br />
سوگلی گفت: »می گویم خاله نگین جان! خاله ی مهربان! اتاق را جارو می کردم. خواستم طاقچه را دستمال<br />
بکشم که دستم به کاسهی شما خورد. کاسهی شما غلتید، افتاد و شکست«.<br />
62<br />
ننه گلی که همه چیز را دیده و شنیده بود، از اتاق بیرون آمد. سوگلی را صدا زد. سوگلی دوید. از پلّه ها باال<br />
رفت. توی دست ننه گلی دو تا شاخه ی گل بود. یکی را به سوگلی داد و گفت: »این برای دخترم سوگلی که دوست<br />
دارد راست بگوید. این هم برای خاله نگین که سوگلی خانم برایش ببرد و از او معذرت خواهی کند«.<br />
سوگلی خندید. با شاخه ی گل از پلّه ها پایین آمد تا به خانه ی خاله نگین برود و همه چیز را بگوید. گنجشک<br />
باالی سرش پرید و گفت: »جیک و جیک و جیک، آفرین!«.<br />
کالغ هم پرید و گفت: »قاروقاروقار، صد آفرین!«.<br />
خروس هم پَر زد و نشست باالی دیوار و گفت: »قوقولی قوقو! هزار آفرین به دختر خوب و نازنین«.<br />
درک و دریافت<br />
1. کاسه ی خاله نگین، چرا شکست؟<br />
2. اگر تو با چنین مشکلی رو به رو شوی، چه می کنی؟
فصل پنجم<br />
هنر و ادب
درس دهم<br />
هنرمن د<br />
دیش ب من سرگرم ش نقّای کردن بودم که پدرم گفت : »من دوست دارم ز فر ندم هنرمند باش د؛<br />
یک هنرمند خوب «.<br />
من با ش خو حال ی گفتم: « پ س من برای اینکه هنرمند ب ا شم، سعی می کنم ش نقّای کردن را<br />
خیلی خوب یاد بگیرم«.<br />
64
پدر گفت : »دخ ترم، هر کاری که با دقّت و فکر<br />
ان جام گیرد، هنر است ، مث الً تو اگر بتوانی سفالگر بش وی و<br />
با گِل چ ز یرهای ز یبا ز بسای، ه نرمن دی. ق الی بافی ه م هنر<br />
است . عکّاسی ه م هنر است ؛ پ س برای اینکه بتوانی<br />
یک عکس خوب بگیری، باید هنرمند ش بای«.<br />
ز فر ندم، هنرمند باید خوب فکر کند. با دقّ<br />
ت<br />
به همه چ ز یر ن گاه کند و صبر و حوصله داسش ت ه باش د ت ا رد<br />
کارها ی سش<br />
ق موفّ ش ود.<br />
65
درست، نادرست<br />
١. سفالگر با گِ ل چیزهای زیبا می سازد.<br />
٢. عکّاس با دوربین عکس می گیرد.<br />
3. پدرم گفت: »فقط نقّاش ها هنرمندند«.<br />
............................ .4<br />
گوش کن و بگو<br />
1. به چه کسی هنرمند می گویند؟<br />
2. کدام هنرها با تصویر سروکار دارند؟<br />
3. کدام یک از هنرها را بیشتر دوست داری؟ چرا؟<br />
.................................... .4<br />
واژه سازی<br />
قلم مو<br />
آهنگ<br />
نقّاش<br />
رنگ<br />
موسیقی دان<br />
سرود<br />
……<br />
……<br />
دوربین<br />
سینما<br />
عکّاس<br />
فیلم<br />
بازیگر<br />
تئاتر<br />
……<br />
……<br />
گِل<br />
نخ<br />
سفالگر<br />
چرخ<br />
سفالگری<br />
فرش باف<br />
نقشه<br />
……<br />
……<br />
66
بياموز و بگو<br />
من هنرمند خواهم شد.<br />
من هنرمندم. او نقّاشی خواهد کشید.<br />
او نقّاشی می کشد.<br />
از پدرم خواهم پرسید.<br />
از پدرم پرسیدم.<br />
علی عکّاس خواهد شد.<br />
علی عکّاس است.<br />
حاال تو بگو<br />
……………<br />
……………<br />
……………<br />
……………<br />
من می آیم.<br />
او رفت.<br />
پروانه نشست.<br />
او از پدرش می پرسد.<br />
پیدا کن و بگو<br />
١. کلمه هایی که با « گر« ساخته شده اند.<br />
٢. کلمه هایی که در آن ها « ه » به کار رفته است.<br />
بازی و منایش<br />
یکی از هنرهایی را که در درس آمده است، به دلخواه انتخاب و به صورت نمایش اجرا کنید.<br />
67
ب<br />
بخوان و حفظ كن<br />
<br />
ش<br />
پ ی<br />
ب <br />
َ لَ دَ م ش عر ب گو ی م، ب لدم ق صّ ه خ وا نم<br />
و تر<br />
کب<br />
ب لدم النه ب ز سام، ِب ب َرَ م<br />
ب لدم ک پا<br />
رز نم ش انه ب ه مو ی م<br />
و مُر ب تّ ، ب<br />
ب لدم روی ل ب ِ تو، گُلِ<br />
م ن هنرمندم<br />
ل ب خند ب کارم<br />
آ <br />
ب لد م خست گی ت ا را ب ه سال م ی ب ت کا نم<br />
ب لدم ش اخه گل ی را ِ ب دَ ه م ی هده ب ه مارد<br />
ب گو ی م<br />
ب لدم ی نه ب ا شم، ب لدم راست<br />
ب لدم مردمِ د نیا، ه مه را د و س ت<br />
ب دارم<br />
ا نفش ی نِ عال<br />
68
حکایت<br />
کودکِ زیرک<br />
یکی از دانشمندان<br />
می گوید: روزی در اتاق خود<br />
مشغول کتاب خواندن بودم.<br />
شنیدم در می زنند؛ رفتم و در<br />
را باز کردم؛ بچّه ی همسایه بود<br />
که آتش می خواست، آتشدان<br />
را به او نشان دادم و گفتم: »این<br />
آتش، امّا چگونه می بری؟ تو که ظرفی<br />
نداری؟ اندکی صبر کن تا ظرفی بیاورم،<br />
آن کودک، با احترام گفت: « راضی به<br />
زحمت شما نیستم «. نزدیک آتشدان<br />
رفت؛ ابتدا کمی خاکستر سرد برداشت<br />
و سپس مقداری آتش روی خاکستر<br />
گذاشت آنگاه رو به من کرد و گفت:<br />
»این طور« و با لبی خندان خداحافظی<br />
کرد و رفت. من، به هوش آن کودک<br />
آفرین گفتم.<br />
٭ چرا دانشمند به هوش کودک آفرین گفت؟<br />
69
درس يازدهم<br />
ردسِ آ زاد<br />
گوش کن و بگو<br />
درست، نادرست<br />
واژه سازی<br />
70
بياموز و بگو<br />
پیدا کن و بگو<br />
بازی، بازی، بازی<br />
یکی از دانشآموزان، نام حیوانی را به دلخواه روی تخته ی کالس می نویسد. اعضای هر گروه، حرف های<br />
آن نام را جدا می کنند و در جدولی مانند جدول زیر می نویسند. سپس با هر یک از حرف ها نام دختر، پسر، شهر،<br />
میوه و حیوان می سازند. هر گروهی که جدول را زودتر تمام کند، برنده است.<br />
حرف<br />
نام حیوان<br />
نام پسر<br />
نام دختر<br />
نام شهر<br />
نام میوه<br />
پ<br />
پرستو<br />
پوریا<br />
پروین<br />
پل سفید<br />
پرتقال<br />
ل<br />
ن<br />
گ<br />
71
درس دوازدهم<br />
فردوسی<br />
سال گدن ذش ت ه با پدر، مارد و خواهرم به ز یارت امام رصض ا )ع( رف ت ه بود یم.<br />
رامگاه<br />
ِ<br />
پدرم گفت : »رد ز نردیلکی مش هد، ش هر ق د ی می توس، آ <br />
فردوسی، ش اعر ز بر گ ر ایران، قرار دارد. خوب است ب رو یم و<br />
ب بین ی م«.<br />
آ ن جا را ه م<br />
چ ند ز رو بعد، به توس ر فت ی م. ف اصله ی مش هد ت ا ش هر توس<br />
ز یادی را رد<br />
ج <br />
زیاد نبود. وقتی به آ ِ رامگاه فردوسی رسی د یم، معیّت<br />
آ ن جا دی د یم. یک نفر راهنما برای ما ص حبت کرد. او می گفت :<br />
کش ید ت ا ش ن اهامه را نوسش ت .<br />
»فردوسی، سی سال ن مت<br />
ظ <br />
ش ن اهامه کت اب با ز ار شی است که رد آ ن داست ان های<br />
پ هلواان آ ن می خوا ی ن م. ر ستم، ز بررگ ی ترن<br />
ن<br />
زیادی ردباره ی ایران و <br />
پهلوان داست ان های ش ن اهامه است . فردوسی ی ان داست ان ها<br />
ج مع کرد و اثری بسی ار ع ی م به سش عر پدید آ ورد ت ا ز بان فارسی را<br />
که ما ز امرو با آ ن ف حر می ز ن ی م، ز نده نگه دارد«.<br />
را <br />
72
راهنما، سش عرهایی ز ا ش ن اهامه خواند و با ما حخ ظ داحافی کرد، هنگام ب ر گسش تن ز ا توس، پدرم قول<br />
داد ض بعی ز ا داست ان های ش ن اهامه را ب را یم ف تعری<br />
کند.<br />
73
درست، نادرست<br />
١. آرامگاه فردوسی در شهر مشهد قرار دارد.<br />
٢. همه ی داستان های شاهنامه به شعر است.<br />
٣. فردوسی، چهل سال زحمت کشید تا کتاب شاهنامه را نوشت.<br />
...................................... .٤<br />
گوش کن و بگو<br />
1. شاهنامه ی فردوسی درباره ی چیست؟<br />
٢. بزرگترین پهلوان داستان های شاهنامه کیست؟<br />
...................................... .٣<br />
واژه سازی<br />
فردوسی، شاعر بزرگ ایران است.<br />
فردوسی از بعضی شاعران زمان خود، بزرگ تر است.<br />
فردوسی یکی از بزرگ ترین شاعران ایران است.<br />
شهر مشهد بزرگ است.<br />
شهر مشهد از توس، بزرگتر است.<br />
شهر مشهد یکی از بزرگترین شهر های ایران است.<br />
حاال تو بگو<br />
……<br />
……<br />
زیبا<br />
زیباتر<br />
زیباترین<br />
نزدیک<br />
بلند<br />
…… ……<br />
دور …… ……<br />
74
بياموز و بگو<br />
ب<br />
الف<br />
من دیروز کتاب را به کتاب خانه بردم.<br />
سال گذشته با پدر و مادرم به مشهد رفته بودم. من امروز کتاب را به کتاب خانه بردم.<br />
پارسال با پدر و مادرم به مشهد رفته بودم. من صبح زود کتاب را به کتاب خانه بردم.<br />
یک سال با پدر و مادرم به مشهد رفته بودم. من هفتهی گذشته کتاب را به کتاب خانه بردم.<br />
ماه گذشته با پدر و مادرم به مشهد رفته بودم. حاال تو بگو<br />
من پارسال در مسابقه ی علمی مدرسه، نفر اوّ ل شدم.<br />
........................................<br />
........................................<br />
پیدا کن و بگو<br />
١ اسم هایی که در درس آمده است.<br />
٢ کلمه هایی که در آن ها حرف »ش« به کار رفته است.<br />
فكر كن و بگو<br />
١. چرا مردمِ میهنِ ما، به فردوسی احترام می گذارند؟<br />
٢. به جُز فردوسی کدام یک از شاعران را می شناسی؟<br />
کتاب خوانی<br />
١. نام کتابی که هفته ی پیش خواندی، چه بود؟<br />
٢. اگر تو نویسنده ی آن کتاب بودی آن را چگونه تمام می کردی؟<br />
75
بخوان و بينديش<br />
یک کالغ، چهل کالغ<br />
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. جوجه کالغی بود که هنوز پرواز را خوب یاد نگرفته بود. یک<br />
روز مادرش، یعنی ننه کالغ، می خواست به دنبال غذا برود. قبل از رفتن به او گفت: »از النه بیرون نیا تا من برگردم!«.<br />
جوجه کالغ حرف مادرش را گوش نکرد. وقتی او رفت ، جستی زد و از النه، به روی شاخه ی درخت پرید.<br />
بعد، از شاخه ی درخت، به روی زمین پرید. سپس دوباره جست زد و روی درخت نشست. وقتی دید جست وخیز<br />
کردن را بلد است، خیلی خوش حال شد. خیال کرد که پرواز کردن هم به همین راحتی است. بال هایش را باز کرد<br />
و خواست از روی درخت به پرواز درآید، امّا چند بال که زد، دیگر نتوانست پرواز کند و با سر، توی بوته های خار<br />
افتاد. آن وقت هر کاری کرد، نتوانست از توی خارها بیرون بیاید.<br />
اتّفاقاً کالغی از آنجا می گذشت. چشمش که به جوجه کالغ افتاد، با خودش گفت: »چه کنم؟ چه نکنم؟ بروم<br />
بقیّه را خبر کنم!«.<br />
بعد، بال زد و رفت به کالغ دومی و سومی و چهارمی و پنجمی رسید و گفت: »چه نشستهاید که جوجه یِ<br />
ننه کالغ توی خارها افتاده!«.<br />
کالغ پنجمی بال زد و رفت به کالغ ششمی و هفتمی و ... دهمی رسید و گفت: »چه نشسته اید که جوجه یِ<br />
ننه کالغ، توی خارها افتاده و زبانم الل، حتماً نوکش هم شکسته!«.<br />
کالغ دهمی اشکش درآمد. پر زد و رفت به کالغ یازدهمی و دوازدهمی و ...<br />
بیستمی رسید و گفت: »چه نشستهاید که جوجه ی ننه کالغ، توی خارها افتاده<br />
و نوکش شکسته و زبانم الل، حتماً بالش هم شکسته!«.<br />
کالغ بیستمی دو بالش را توی سر خودش زد و پر کشید.<br />
به کالغ بیست و یکمی و بیست ودومی و ... بیست ونهمی رسید و<br />
گفت: »چه نشستهاید که جوجه ی ننه کالغ، توی خارها افتاده و نوکش<br />
شکسته و بالش شکسته و زبانم الل، حتماً پرهایش هم ریخته!«.<br />
کالغ بیست ونهمی قارقاری کرد و پر زد و رفت تا به کالغ<br />
76
سی اُمی، سی و یکمی، سی و دومی و… چهلمی<br />
رسید و گفت: »چه نشستهاید که جوجه یِ<br />
ننه کالغ، توی خارها افتاده و نوکش شکسته<br />
و بالش شکسته و پرهایش ریخته و زبانم الل،<br />
دیگر زنده نیست!«.<br />
کالغ چهلمی چنان قارقاری کرد که نگو و نپرس! پر زد و رفت و همه ی کالغ ها را جمع کرد و به دنبال<br />
خودش راه انداخت تا به النه ی ننه کالغ بروند و به او سرسالمتی بدهند.<br />
چهل تا کالغ پر زدند و به سراغ ننه کالغ رفتند امّا هنوز به النه ی او نرسیده بودند که جوجه کالغ را دیدند<br />
توی خارها گیر کرده بود و ننه کالغ داشت او را بیرون می کشید.<br />
کالغ ها، قارقارکنان و با تعجّب به هم نگاه کردند. کالغ چهلمی گفت: »اینکه جوجه کالغ است ! نوکش<br />
نشکسته، بالش نشکسته، پرهایش نریخته، زنده است و توی خارها گیر کرده!«.<br />
کالغ پنجمی گفت: »من خیال کردم نوکش شکسته!«.<br />
کالغ دهمی گفت: »من خیال کردم بالش شکسته!«.<br />
کالغ بیستمی گفت: من خیال کردم پرهایش ریخته!«.<br />
کالغ بیست و نهمی گفت: »من خیال کردم از بین رفته!«.<br />
آن وقت هر چهل کالغ به ننه کالغ کمک کردند که جوجهاش را از توی خارها بیرون بکشد. بعد هم به هم<br />
قول دادند درباره ی آن چیزی که آگاهی ندارند حرفی نزنند، تا خبرها »یک کالغ، چهلکالغ« نشود.<br />
درک و دریافت<br />
١ وقتی جوجه کالغ حرف مادرش را گوش نکرد، چه شد؟<br />
٢ »یک کالغ، چهل کالغ« یعنی چه؟<br />
77
فصل ششم<br />
ايرانِ من
درس سیزدهم<br />
ایرانِ ز يبا<br />
نام کش ور ما، ایران است . ما، رد ایران ز ندگی م ی کن ی م. ما ایران<br />
را دوست دار یم. ایران خ انهی ز بر گ ر<br />
ماست . رد ایران، دیدنیهای<br />
فراوان وج ود دارد؛ مث ل کوه ها، دسش ت ها، ردیاها، ج نگل ها، ز ت یارگاهها<br />
و ن باهای قد ی می. من به داش تن کش وری با ی ان همه ز یبا یی ا فت خار م ی کنم.<br />
ز مردان و <br />
ن ان ایرانی ، ت پُر ش ال<br />
خود را ز ا حملهی دش ن مان حف ظ میکنند.<br />
اکنون بیایید ب ه قسمت هایی ز ا ایران سف ر کن ی م.<br />
و باا یمان هستند. آ نان کش ور<br />
مشهد<br />
79
ا ین جا، حَ رَمِ امام هش ت م، حض رت رض ا ( ع )<br />
رد ش هر مش هد است .<br />
این، ق لّ ه ی ز یب ای دماوند است .<br />
ا ین جا آ رامگاه حاف ظ سش یراز ی است .<br />
ا ین جا، اَ گ ِ ر بَم کرمان است .<br />
ا ین جا آ رامگاه ف ردوسی، ش اعر ز بر گ ر ایران،<br />
رد ت وس مش هد است . ا ین جا، آ رامگاه سعدی سش یراز ی است .<br />
80
ا ین جا، ماسوله ی گیالن است .<br />
این، ت صویری از بيت ونِ کرمازنش اه است .<br />
ا ین جا، بُر ج می الد تهران است .<br />
ا ین جا، سی و سه پل اصف هان است .<br />
حب مش ی د رد زن ز دیکی سش یراز است .<br />
ا ین جا، ت خت<br />
81
درست، نادرست<br />
اصفهان<br />
شیراز<br />
مشهد<br />
تهران<br />
گوش کن و بگو<br />
١. نام چند مکان تاریخی و دیدنی را بگو.<br />
٢. چرا ما کشور خود، ایران، را دوست داریم؟<br />
٣. در شهر شما چه مکان های تاریخی و دیدنی وجود دارد؟<br />
……………………………… .٤<br />
82
واژه سازی<br />
به این جمله ها توجّه کن:<br />
در ایران زیارتگاه های زیادی هست.<br />
این شهر نمایشگاه دارد.<br />
زیارتگاه یعنی محلّ زیارت.<br />
نمایشگاه یعنی محلّ نمایش و نشان دادن.<br />
حاال تو بگو<br />
دانشگاه یعنی ……………<br />
آزمایشگاه یعنی ……………<br />
…………… یعنی ……………<br />
بياموز و بگو<br />
چشم ها<br />
چشمان یعنی چند چشم مردها مردان یعنی چند مرد درخت ها<br />
درختان یعنی چند درخت زن ها زنان یعنی چند زن ….........<br />
……... یعنی .....… …… …… یعنی …… 83
پیدا کن و بگو<br />
١. کلمه هایی که « ها« دارند.<br />
٢. کلمه هایی که »ان« دارند.<br />
فكر كن و بگو<br />
١. چرا سفر می کنیم؟<br />
٢. در سفر به چه چیزهایی باید توجّه کنیم؟<br />
بازی، بازی، بازی<br />
آموزگار چند کارت برمی دارد و روی هر یک، کلمه ای مانند خندیدن، مطالعه کردن و ...<br />
می نویسد. سپس هرکارت را به یکی از گروه ها می دهد. اعضای آن گروه باید کلمه ها را بخوانند و<br />
نقش آن ها را بازی کنند. بقیّه ی دانش آموزان باید بگویند، هرکس نقش چه کلمه ای را<br />
بازی می کند.<br />
84
ز<br />
بخوان و حفظ كن<br />
ای خانه ی ما<br />
خوب و ع ی ز ی <br />
ا ی رانِ ز ی ب ا<br />
پ ی انده ب ا شی<br />
ای خانه ی ما<br />
م ن دوست هستم<br />
ت ب ا ش هرهای<br />
ب ا ک وه و د سش ت ت<br />
ت<br />
ب ا نهرهای<br />
خورسش یدِ اسالم<br />
یک ب ارِ د ی گر<br />
ت ب ا ی ده ز ا تو<br />
اللّ ه ا ک ب ر ! .....<br />
ب ر کوی و کوچه<br />
ب ر دسش ت های<br />
رو ی یده الله<br />
ت<br />
ج ا نم فدا ی ت .<br />
مصطفیٰ ر ح ما ندوس<br />
ت<br />
85
چهاردهم<br />
درس م<br />
چ پر میوید<br />
ز ه ت هس آ م ی ز د. میابی ت بحگاهی صُ گِ ن قش بِ ا فت آ میداد.<br />
کان ت را ایران یبای ز م چ ر پ و کنم،<br />
ی م گاه ن م چ ر پ به دقّت با بار هر من لکه دید وقتی پدرم ؟«.<br />
يت چ برای م چ ر پ میدانی ان، ج »امین پرسید: »نه«.<br />
گفتم: یک<br />
بلندی سر و زادی آ انهی زنش م چ ر »پ : گفت پدرم دارد«.<br />
م چ ر پ یک ور کش هر . است ور کش <br />
ق فر م ه با ورها کش م چ ر پ رنگ را حچ ان، »پدرج گفتم: میکند؟«.<br />
انهی<br />
زنش م چ پر رنگهای ا ز کدام »هر داد: واب ج پدرم ر<br />
ز سب رنگ دارد. رنگ سه ایران م چ ر پ الً مث ؛ است ی ز يی چ و دوستی و ح صل انهی زنش سفید رنگ ی، ز سرسبر انهی زنش «.<br />
است ن آ ادی ز و یهن م ا ز دفاع انهی زنش خ ر سُ گ رن <br />
آ پرسیدم:<br />
و کردم گاه ن م، چ پر به دوباره من 86
»پدر ج ان، زنش ان هی وسطِ پر چ م چ يت ؟«.<br />
پدرم گفت : »کلمهی اللّ ه است لکه به سش کل گل<br />
الله ه م دیده می ش ود. گل الله، زنش انهی خون ش هیدان<br />
است «.<br />
رد ی ان ه نگام ز ا پدرم خ ظ داحافی کردم و وارد حیاطِ<br />
مدرسه ش دم. پ ر چ م قش ن گ ایران، ز امرو ب را یم ز یباتر ش ده<br />
بود. احساس می کردمآ ن را بیش تر ز ا گدز ذش ت ه دوست دارم<br />
و مث ل هر ایرانی دیگر، ز ا تماش ای آ ن لذدّ ت میبرم.<br />
87
درست، نادرست<br />
١. رنگ سرخ پرچم ایران نشانه ی سرسبزی کشور است.<br />
٢. پرچم همه ی کشورها سه رنگ دارد.<br />
٣. پرچم نشانه ی آزادی و سربلندی هر کشوری است.<br />
……………………………… .٤<br />
گوش کن و بگو<br />
١. رنگ سبز پرچم ایران نشانه ی چیست؟<br />
٢. کدام رنگ پرچم ایران نشانه ی صلح و دوستی است؟<br />
٣. کلمه ی »اللّٰه« در وسط پرچم نشانه ی چیست؟<br />
……………………………… .٤<br />
88
واژه سازی<br />
خوب دقّت کن<br />
الف( من هر بار بادقّت به پرچم نگاه می کردم.<br />
کارگران بار را از کشتی خالی کردند.<br />
ب( هروقت سیر باشیم نباید چیزی بخوریم.<br />
سیر و پیاز غذا را خوش مزه می کنند.<br />
ت( شیر از حیوانات وحشی است.<br />
ما هر روز، یک لیوان شیر می نوشیم.<br />
شیرِ آب را باید محکم ببندیم تا آب هدر نرود.<br />
بياموز و بگو<br />
به کسی که اهل ایران است، »ایرانی« می گویند.<br />
به کسی که اهل یزد است، »یزدی« می گویند.<br />
به چیزی که از آهن درست شده باشد، »آهنی« می گویند.<br />
به چیزی که از چوب درست شده باشد، »چوبی« می گویند.<br />
حاال تو بگو<br />
سیستانی یعنی ……<br />
تبریزی یعنی……<br />
سنگی یعنی……<br />
فلزی یعنی ……<br />
89
پیدا کن و بگو<br />
در جدول زیر، پنج کلمه از کلمه های درس وجود دارد. آن ها را پیدا کن و بگو.<br />
ح<br />
ب ص ه<br />
ل ا ل ط<br />
ا ی ح ط<br />
س و فكر كن و بگو<br />
١. چرا باید به پرچم کشورمان، احترام بگذاریم؟<br />
٢. تو چگونه از میهن خود دفاع می کنی؟<br />
……………………………… .٣<br />
بازی و منایش<br />
داستان زیر را به صورت نمایش در کالس اجرا کنید.<br />
موجودی فضایی به زمین آمده است و با چند کودک روبه رو می شود و کودکان با او صحبت<br />
می کنند.<br />
90
ش<br />
ف<br />
بخوان و حفظ كن<br />
ر ستوهای سش اد<br />
ب ا پ<br />
<br />
آ س مان، خو حال و صا<br />
پ<br />
ب ا ر ستوهای سش اد<br />
آ ب<br />
ش<br />
فت ا<br />
را خانهها ماردم<br />
را نها دورِ گلدان را چه خو ب <br />
یک گ لِ ز ی ب ا و سُ ر خ<br />
ما ه ی م ن، توی ِ حو ض<br />
ب اد ه م ب ا سش اخه ها<br />
ز<br />
ز ب<br />
سفید<br />
و س سش اخهها عید<br />
راه، ا م ی رسد ز <br />
ش<br />
ت<br />
م ناط<br />
ر نگِ ی ند حیاط<br />
رد م ی کا نَد ش<br />
خواهرم<br />
کرده ر نگ م ی بَرَ م<br />
را <br />
م ب<br />
ن آ ب ب ز ای م یکند<br />
ت ب ا ب ز ای م یکند<br />
مح مود پ وروهّا ب <br />
91
ز<br />
درس پانزدهم<br />
مردم ج هان، اوّ لین ز رو سال ج دید خود را حجش ن<br />
می گیر ند. همه ی ی ان حجش ن ها ز یبا هستند.<br />
رد کش ور ما ز رو اوّ ل فروردی ن، ت ن زین رو ِ سالِ نو<br />
است . ی ان ز رو را ز »نورو » می گویند.<br />
است .<br />
ز نورو آ غ ز ا ف صل ز سرسبری و ز یبایی های طبیع<br />
ت<br />
ز هراران سال است لکه ما ای ن را یان عید ز نورو را<br />
حجش ن می گی ر یم.<br />
ن ورو ز<br />
مردم ما، پی ش ز ا ز نورو ،خ انه ت کانی می کنند، رد حجش ن<br />
نیکوکاری سش رکت می کنند و ب رای ت حو ی لِ سال، سفره ی<br />
سین می چ ینن د. ت ی حو لِ سال، ل ظ حه ای است لکه<br />
هفت<br />
سالِ که ن ه به پایان می رسد و سالِ نو سش روع می سش ود.<br />
رد ا ی ن هنگام همه ی اعصض ای خ انواده ک ن ار سفره ی<br />
سین می زنش ینند و دعا می خوانند و ز ا خ داوند<br />
هفت<br />
می خواهند لکه اخ ق ال آ ن ها را خوب و خوب تر کند.<br />
بیش تر مردم م یهن ما رد سفره ی هفت سین،<br />
92
93
94
آ قرن، آ ی ن ه، ش مع های ش رون و هف<br />
ت<br />
چ ز يی لکه نام آ ن ها با »س« سش روع<br />
می سش ود،می گدذ ارند. ا ی ن هفت چ ي ز ی<br />
ز سبره، سرلکه، ق سما ، سمنو، سنجد، سیر<br />
و سیب هستند.<br />
سین،<br />
ض بعی ز نيی رد سفره ی هفت<br />
ت خم مرغ های رنگ کرده، گل و سش یر ینی<br />
ه م می گدذ ارند. ه م چ نین، ظ ف ر<br />
آ بی<br />
می گدذ ارند لکه ماهی کوچ ک ز قرمری رد آ ن<br />
سش ن ا می کند.<br />
رد ز نورو ،مردم به دید و ز بادید یکدیگر<br />
می روند. ز بر گ ر تر ها به کوچ ک تر ها<br />
عیدی می دهند.<br />
رد ی ان ز روها، مردم به ج اهای<br />
زیارتی، آ رامگاهِ ش هیدان و ز ردگد ذش تگان ني ز ی<br />
می روند.<br />
حجش ن ز نورو باعث ش ادابی ما<br />
می سش ود و ما را برای کار و کو ش ش<br />
آ <br />
و<br />
ساخ تن ایرانی ز اد و آ باد، آ ماده تر<br />
می کند.<br />
95
درست، نادرست<br />
1. سفره ی هفت سین را روز سیزده به در، می چینیم.<br />
. 2 تحویل سال وقتی است که سال نو شروع می شود.<br />
. 3 مردم ایران در جشن نیکوکاری شرکت می کنند.<br />
.................................... . 4<br />
گوش کن و بگو<br />
1. اوّلین روزِ سالِ نو در کشور ما چه روزی است؟<br />
. 2 چرا به سفره ی تحویلِ سالِ نو هفت سین می گویند؟<br />
. 3 شما بر سر سفره ی هفت سین چه چیزهایی می گذارید؟<br />
...................................... . 4<br />
واژه سازی<br />
نیکوکار یعنی کسی که کار نیک انجام می دهد.<br />
درست کار یعنی کسی که کار درست انجام می دهد.<br />
ستم کار یعنی کسی که ظلم و ستم می کند.<br />
مَدَ دکار یعنی کسی که به دیگران، مَدَ د و کمک می کند.<br />
96
حاال تو بگو<br />
ورزش کار ...<br />
خدمت کار ...<br />
بياموز و بگو<br />
ان = تشنگان<br />
+ تشنه ان = گرسنگان<br />
گرسنه + ان = خستگان<br />
خسته + ان = دیدگان<br />
+ دیده ان = خفتگان<br />
+ خفته حاال تو بگو<br />
فرشته + ان =<br />
گذشته + ان =<br />
زنده + ان =<br />
اگر در آخر کلمه ای، حرف )ه ه( باشد و بخواهیم آن کلمه را با »ان« جمع ببندیم، )ه ه( را<br />
برمی داریم و به جای »ان«، »گان« می گذاریم.<br />
97
پیدا کن و بگو<br />
١. درس را بخوان و کلمه هایی را که با »س » شروع می شوند، پیدا کن.<br />
٢. در درس کلمه هایی را که یکی از نشانه های « ع ع ع ع » دارند، پیدا کن.<br />
فكر كن و بگو<br />
١. درباره ی جشن نیکوکاری چه می دانی؟<br />
٢. تو در برگزاری جشنِ نوروز، چگونه به بزرگ ترها کمک می کنی؟<br />
کتاب خوانی<br />
١. سه نفر از دانشآموزان داستانِ هفته ی پیش را در سه بخش بیان کنند.<br />
٢. با هم فکریِ اعضای گروه خود، یک داستان تعریف کنید.<br />
98
بخوان و بينديش<br />
عمو نوروز<br />
پیر مرد، باالی تپّه، رو به دروازه ی شهر ایستاد. نفس نفس می زد. با خودش گفت: »من دیگر خیلی پیر شده ام!«<br />
آن وقت کاله نمدی را دوباره روی سرش گذاشت، شال کمرش را محکم کرد و به طرف شهر روانه شد.<br />
بلبل ها با دیدنش شروع کردند به آواز خواندن. آن ها اوّ لین کسانی بودند که از آمدن بهار باخبر می شدند.<br />
عمونوروز نفسِ عمیقی کشید، دستی برای بلبل ها تکان داد و گفت: »باشد، باشد؛ حرفم را پس می گیرم! آن قدرها هم<br />
پیر نشده ام. حاال زود باشید بروید توی شهر و به همه بگویید که بهار آمده است«.<br />
عمو نوروز هر سال، روز اوّ ل بهار، می آمد. همه ی مردم می دانستند که پیرمرد از راه دوری می آید. می دانستند<br />
که خسته است. به همین دلیل، صبحِ خیلی زود از خواب بیدار می شدند، جلوی خانه شان را آب و جارو می کردند و با<br />
لباس های نو، دم در می ایستادند. می دانستند عمونوروز خیلی وقت ندارد، باید به همه سر بزند امّا هر کسی دوست داشت،<br />
عمونوروز، در سال نو، چند لحظه ای مهمان خانه اش باشد، می گفتند: »قدمش خیر و برکت می آورد«.<br />
پیرمرد تا جایی که وقت داشت، به مردم سر می زد. دهنش را با نقل و نبات شیرین می کرد و به صاحب خانه عیدی می داد<br />
99
100<br />
و می رفت؛ ولی برای خوردن صبحانه، خانه ی هیچ کسی نمی ماند. همه می دانستند که او برای صبحانه، به خانه ی<br />
خواهرش می رود؛ به خانه ی ننه سرما.<br />
پیرزن، چشم به راهش بود. تمامِ سال را منتظر می ماند تا روز اوّ ل بهار، برادرش از راه برسد و او را ببیند.<br />
باید صبحِ زود از خواب بیدار می شد و حیاط کوچک خانه اش را آب و جارو می زد و سماورش را روشن می کرد.<br />
بعد هم درآوردن لباس های نو از توی صندوقچه، حنا بستن به موها و ناخن ها، چیدنِ سفره ی هفت سین و آماده کردن<br />
آجیل و شیرینی و… .<br />
این کارها برای او کمی سخت و وقت گیر بود امّا پیرزن از شوق دیدن برادرش، همه ی این کارها را تندتند<br />
انجام می داد. آن وقت لباس قرمز و پُرچینش را می پوشید و آخر از همه، قالیچه اش را پهن می کرد و تکیه می داد<br />
به بالش ها. آن قدر منتظر برادرش می نشست که از انتظار خسته می شد و خوابش می برد.<br />
پیرزن امسال هم مثل هر سال، صبح زود بیدار شده بود. نشست و به بالش ها تکیه داد، با خودش گفت:<br />
»این بار دیگر نباید بخوابم. حاال چایی هم دم نمی کنم تا وقتی آمد، چای تازه دم به او بدهم«.<br />
ننه سرما همین طور که زیر آفتابِ مالیم بهار نشسته بود، چشم هایش کم کم گرم شد و خوابش برد. طولی نکشید<br />
که عمونوروز از راه رسید. به باغچه ی مرتّب و گُل کاری شده ی ننه سرما نگاهی انداخت، یک شاخه گلِ همیشه بهار<br />
چید و به طرف او رفت.<br />
ای خواهر! دوباره خوابت برده!<br />
پیرمرد دلش نیامد خواهرش را بیدار کند. آرام، روی نوکِ پنجه، از پلّه ها باال رفت و روی قالیچه نشست.<br />
خودش چای را دم کرد و با نُقل و شیرینی خورد. بعد هم از توی سینیِ میوه، یک پرتقال برداشت، دو قسمت<br />
کرد؛ یک قسمتش را خورد و قسمت دیگرش را برای خواهرش گذاشت. کمی منتظر نشست؛ ولی خواهرش که<br />
از این همه کار، حسابی خسته شده بود، بیدار نشد که نشد!<br />
عمونوروز نگاهی به خورشید انداخت. خیلی دیر شده بود. داشت ظهر می شد و او باید می رفت تا آمدنِ بهار را<br />
به گوشِ مردم شهرها و روستاهای دیگر برساند. مثل سال های گذشته، آرام، گُلِ همیشه بهار را کنار بالش خواهرش<br />
گذاشت و آهسته، بیرون رفت.<br />
پیرزن که بیدار شد، دید قوری، روی سماور است و کسی با استکان، چای خورده و یک شاخه گلِ همیشه بهار<br />
برای او چیده است. فهمید که امسال هم وقتی خوابش برده، عمونوروز آمده و رفته است. خیلی دلش سوخت!<br />
برای دیدن برادرش، باید یک سالِ دیگر صبر می کرد.<br />
درک و دریافت<br />
١. چرا هر سال عمونوروز به دیدن خواهرش ننه سرما می رود؟<br />
٢. چرا ننه سرما نتوانست برادرش عمونوروز را ببیند؟
فصل هفتم<br />
طبیعت
ز<br />
ش<br />
درس شانزدهم<br />
ِ قَطره پَروا<br />
خورش ید، وسطِ آ سمان بود و ز ا باال به ردیای آ بی ن گاه می کرد، ن اگهان آ ب ردیا ج موی ز د و<br />
قطره های آ ب به ف اطرا پراکن ده ش دند. خورش ید قطره ی آ بی را دید که حخیلی ن اراحت است . ز ا او<br />
پرسید: »چ را ی ان قدر ن اراح تی؟«.<br />
قطره گفت : »د ل م می خواهد مث ل حچ ند ز رو پی <br />
، به <br />
ش کل ابر ردبی ا یم«.<br />
خورش ید گفت : »چه ش د که به ردیا آ مدید؟«.<br />
او گفت : »ما اوّ ل اَبر بود یم. یک ز رو دا ش ت ی م با دوست انمان ز بای می کرد یم که ن اگهان باد<br />
ت ندی ز وید. باد، ما را به ی ان ف طر<br />
و آ ن ف طر<br />
ب ُرد. آ ن جا هوا حخیلی سرد بود؛ باران ش د یم و روی<br />
ردیا باری د یم. حخیلی ز ا دوست ا نم روی کوه و حج نگل و صحرا باریدند؛ ض بعی ز ا آ نها ه م، همراه رودها به ردیا<br />
آمدند«.<br />
102
ش<br />
خورش ید گفت : »حاال چ را دلت ان می خواهد دوباره به ش کل ابر ردبیایید؟«.<br />
قطره ی آ ب گفت : »چ ون دوست دار یم رد آ سمان به ی ان ف طر<br />
و آ ن ف طر<br />
ب رو یم. رد<br />
آ ن جا باران ش ب و یم و بر ز مین هایی که به آ ب ز نیا دارند ب بار یم و گل ها و گیاهان تش ن ه را سیرا ب<br />
کن ی م«.<br />
خورش ی د ب ل خندی ز د و گفت : ز »عر یر زم، ه چ ن اراحت نبا ! من می توا نم دوباره سش ما را به<br />
ش کل ابرِ قش زنگی ردبیاورم«.<br />
ی <br />
قطره با ش خو حالی فریاد ز د: »راست می گویی؟«.<br />
خورش ید گفت : »بله !« بعد، گرما و نور خود را روی قطره های آ ب پاش ید. آ ن ها ل کم ل کم گرم<br />
ش دند، بعد ه م آ رامآ رام ب خار ش دند و باال رفتند و به ش کل یک ت ّلکه ابرِ کوحچ ک و قش ن گ آ ردمدند.<br />
بوسید.<br />
ابر کوچ ولو آ ن قدر باال رفت که به خورش ید ز زندیک ش د و صور تِ طالیی و قش ن گِ خورش ید را<br />
103
درست، نادرست<br />
١. خورشید کنار آسمان بود.<br />
٢. قطره دلش می خواست ابر بشود و ببارد.<br />
٣. قطره ها کم کم گرم شدند؛ بعد هم آرام آرام بخار شدند.<br />
……………………………………………… .٤<br />
گوش کن و بگو<br />
١. خورشید چه دید؟<br />
٢. چرا قطره ها دوست داشتند به شکل ابر دربیایند؟<br />
٣. پایان داستان چه شد؟<br />
…………………… .٤<br />
واژه سازی<br />
به چیزی که مناسب نباشد، »نامناسب« می گویند.<br />
به کاری که تمام نشده باشد،»ناتمام« می گویند.<br />
به کسی که راحت نباشد، »ناراحت« می گویند.<br />
حاال تو بگو<br />
نا آشنا، نامرتّب، نادرست، نابینا، ناشنوا، ناراضی<br />
104
بياموز و بگو<br />
آب بخار می شود<br />
او حرف می زند<br />
او غذا خورد<br />
آب آرام آرام بخار می شود.<br />
او آهسته آهسته حرف می زند.<br />
او تندتند غذا خورد.<br />
حاال تو بگو<br />
علی درسش را خواند …………<br />
گلی آمد …………<br />
پیدا کن و بگو<br />
١. کلمه هایی را که حرف »ح ح« دارند.<br />
٢. کلمه هایی را که حرف »و« در آن ها صدای »اُ« می دهد.<br />
فكر كن و بگو<br />
١. خورشید چه فایده هایی دارد؟<br />
٢. چرا باید در مصرفِ آب صرفه جویی کنیم؟<br />
بازی، بازی، بازی<br />
دانشآموزانِ کالس به چند گروه تقسیم شوند. یک گروه از دانشآموزان به جلوی کالس<br />
بیایند. اوّ لین نفر، یک کلمه بگوید و هرکدام از اعضای گروه یک کلمه به آن اضافه کنند تا<br />
جمله هایی ساخته شود. این بازی تا پایانِ کارِ گروه ادامه یابد.<br />
105
حکایت<br />
شیر و موش<br />
شیری در زیر درختی خوابیده بود. موشی از راه رسید و شروع کرد به بازی کردن با دُم او. شیر از خواب بیدار<br />
شد و با خشم موش را گرفت. موش با ترس و لرز گفت: »ای شیر مرا ببخش. من هم یک روز به تو کمک می کنم«.<br />
شیر خنده اش گرفت، فکری کرد و گفت: »موش برای من که سلطان جنگل هستم، چه کار می تواند انجام<br />
دهد؟«.<br />
چندی گذشت و شکارچی ها شیر را به دام انداختند. شیر هرچه تالش کرد، نتوانست خود را نجات دهد.<br />
همان موقع، موش رسید، بندها را جوید و شیر را نجات داد. شیر از اینکه موش را دست کم گرفته بود، پشیمان شد<br />
و به اشتباه خود پی بُرد.<br />
٭ ٭ ٭<br />
٭ به نظر شما چرا شیر، در دام شکارچی ها افتاد؟<br />
106
رد یک ز رو<br />
ز <br />
درس هفدهم<br />
مث لِ دا نش مندان<br />
ی تعطل، من همراه پدر و ماردم به پا ک ر<br />
حج نگلی رف ت ه بودم. پدرگفت : « ف صل ب هار<br />
چ قدر قش ن گ است . ن گاه کن، چ قدر گیاه و حیوان ا ی نج است . هر کدام برای خود یک ج ور ز یبایی<br />
دارد. حخیلی ز ا ن حیواات و گیاهانی را که رد کت اب خوانده بودی، ز امرو می توانی ا ینجا پیدا کنی. مث ل<br />
بش وی«.<br />
دا نش مندها به آ ن ها ن گاه کن! کسی چه می داند ش اید تو ه م دا نش مند ز جبرلگی برای کش ورت<br />
پدر، قدم ن ان به تماش ای طبیعت رفت ولی ماردم نش س ت ه بود و ف اطرا<br />
را ن گاه می کرد. من با<br />
دقّت به طبیعت ز یبا ن گاه می کردم. یک سنجاقکِ قش ن گ دیدم، ولی همین که خوا ستم او را بگیرم،<br />
ماردم گفت : »به ی ان حج انور ز یبا چه کار داری؟«.<br />
خ دویدم و او را<br />
ر فتم قورباغه بگیرم. گفت : ز »فرندم، به حیوان دست ز زنن!« دنبال یک مل<br />
گر فتم. ماردم گفت : »تو ز امرو برای ز بای آ مدی، برو ش گرد<br />
م ن دا نش مند بش وم باید ا ی ن ها<br />
است<br />
را خوب ن گاه کنم و دست و پا و<br />
ش احخ ک هایش ان را بش مارم«.<br />
مارد گفت : »تو می خواه ی دا نش مند<br />
سش وی، خوب است ولی باید مراق<br />
ب<br />
ش بای به حچ ز یرهای دیگر آ سیب نرسانی«.<br />
گفتم: ی »ان ها ه م رد ی ان مدّ ت دس ت<br />
همه<br />
و پای من را بش مارند، آ ن وقت<br />
دا نش مند می سش و یم. من حج انورش ن اس، آ ن ها<br />
آدم ش ن اس«.<br />
کن«. کمی صبر کردم و گفتم: »اگر قرار<br />
107
درست، نادرست<br />
١. روز جمعه همراه پدر و مادرم به کوهستان رفته بودیم.<br />
٢. گیاهان و جانوران هرکدام یک جور زیبایی دارند .<br />
٣. اگر قرار است من دانشمند شوم، باید از این جانوران نگهداری کنم.<br />
گوش کن و بگو<br />
١. ماجرای درس در کجا و در چه فصلی اتّفاق افتاده بود؟<br />
٢. چه جانورانی توجّه کودک کنجکاو را جلب کردند؟<br />
٣. پیشنهاد پدر برای این که فرزندش مثل دانشمندها رفتار کند، چه بود؟<br />
واژه سازی<br />
شکوفه<br />
ابر<br />
سبزه<br />
باران<br />
چمنزار<br />
خرداد<br />
گرما<br />
تیر<br />
مرداد<br />
هندوانه<br />
آفتاب تند<br />
شنا<br />
زردآلو<br />
گل<br />
فروردین اردیبهشت<br />
بهار<br />
تابستان<br />
شهریور<br />
گیالس<br />
فصل ها<br />
نارنگی<br />
دی<br />
زمستان<br />
پاییز<br />
آذر<br />
انار<br />
سرما<br />
بهمن<br />
آبان<br />
بِه<br />
پرتقال<br />
یخ بندان<br />
برف<br />
اسفند<br />
مهر<br />
باد خنک<br />
کوچ<br />
پرنده ها<br />
انگور<br />
باران<br />
سیب<br />
108<br />
108
بياموز و بگو<br />
صدای جیک جیک گنجشکان به گوش می رسید.<br />
صدای چهچه ی بلبل ها به گوش می رسید.<br />
صدای شُ رشُ ر آب را از دور می شنیدم.<br />
بچّه ها با هم پچ پچ می کردند.<br />
حاال تو بگو<br />
.............. قارقار می کند.<br />
.................... بع بع می کند.<br />
.............. هاپ هاپ می کند.<br />
................. قوقولی قوقو می کند.<br />
پیدا کن و بگو<br />
١. کلمه هایی را که در آن ها نشانه ی »ق ق« وجود دارد.<br />
٢. کلمه هایی را که در آن ها نشانه ی »ط« وجود دارد.<br />
فكر كن و بگو<br />
١. کدام فصل را بیشتر دوست داری؟ چرا؟<br />
٢. برای اینکه دانشمند شوی، چه کارهایی باید انجام بدهی؟<br />
109
ش<br />
بخوان و حفظ كن<br />
خ رد ت کاری<br />
ج وی آ <br />
تِ خ ود رد ختی م ی ش ن ا نم<br />
ب ه دس<br />
ت چَمَن ب ر روی خ ا ک ش<br />
خمِ<br />
٭<br />
ب ه پ ا ی ش<br />
ب ی م ی ش ک ا نم<br />
ب رای یادگاری م ی ش ف ا نم<br />
کم ی <br />
رد ختم کم کم آ رد ب گ ر و ب اری<br />
چ م ن رو ید رد آ ن ج ا ب س رز و خرّ م<br />
ت ا ب ست ان که گرما رو نما ید<br />
خُنک م ی ز ساد ج ا را ز ی ساه<br />
٭<br />
٭<br />
ب ز ساد ب ر سرِ خود ش ان اری<br />
ش ود ز ی رِ رد ختم ب س رز هز اری<br />
چ َتر خود را م ی ش گا ید<br />
رد ختم<br />
دلِ هر رهگدذ ر را م ی ب را ید<br />
آ ن<br />
ب ه <br />
ت یا ب <br />
خسته ای ب ی حال و ب<br />
ب پ ه ا ی <br />
ش ود ب یدار و ی گو د: ای که ا ی ج نا<br />
میانِ ز ِ رو گر م ی ، م ی رود خوا ب <br />
رد خ تی کا سش تی، روحِ تو ش ادا ب <br />
ف<br />
ی ی منی سش ر ی<br />
ع ب ّاس<br />
110
منایش<br />
بلبل و مورچه<br />
مورچه مشغول کار و دانه پیدا کردن است و بلبل از این شاخه به آن شاخه می پرد و آواز می خواند ( چهچه می زند(.<br />
باد می آید و هوهوکنان از بین درختان می گذرد و برگ های درخت ها می ریزد. یکی دو نفر در حالی که سردشان شده،<br />
از خیابان عبور می کنند. مورچه در خانه اش نشسته، استراحت می کند و دانه می خورد. بلبل لرزان به در خانه ی<br />
مورچه می آید و در می زند.<br />
مورچه: »کیه«؟<br />
بلبل: »خیلی سردم شده و گرسنه هستم . کمی دانه به من می دهی؟«.<br />
مورچه با خنده: »کسی که در تابستان آواز می خواند و به فکر فردایش نیست، حاال باید از سرما بلرزد«.<br />
بلبل با ناراحتی در گوشه ای می نشیند و به فکر فرو می رود و با خود می گوید: »اگر تا سال بعد زنده بمانم، در<br />
تابستان کار و تالش می کنم، تا محتاج دیگران نشوم«.<br />
111
بخوان و بينديش<br />
روباه و خروس<br />
روزی بود و روزگاری<br />
بود. خروسی بود که قصّ ه گفتن و<br />
داستان شنیدن را دوست می داشت و<br />
هر وقت مرغ ها و کبوترها و گنجشک ها را<br />
می دید از آن ها می خواست که سرگذشت های<br />
خود را تعریف کنند. آن ها هم خروس را دعوت<br />
می کردند، و هر چه را خودشان دیده بودند و هر چه را<br />
شنیده بودند از حیله ها و حُقّه هایی که شغال ها و روباه ها و<br />
شکارچی ها برای گرفتن مرغ ها به کار می بردند و از بالهایی که<br />
بر سر خودشان یا دوستانشان آمده بود، سخن می گفتند.<br />
یک روز، خروس، قدم زنان به صحرا رسید. فصل بهار بود و<br />
صحرا سبز و خرّ م بود، درخت ها شکوفه کرده و بوی گل در هوا پیچیده<br />
بود. خروس دلش به شوق آمد و به صدای بلند آوازی خواند.<br />
روباهی در آن نزدیکی بود. صدای خروس را شنید و به سرعت به طرف<br />
خروس آمد. خروس همین که روباه را دید، از ترس پرید روی دیوار و از آنجا به<br />
روی شاخه ی درختی پرید و همان جا نشست. روباه به خروس گفت:<br />
»چرا رفتی باالی درخت؟ مگر از من می ترسی؟ من که با تو دشمنی ندارم. من وقتی<br />
آواز تو را شنیدم و دیدم آواز خوبی داری، آمدم با تو دوست شوم. امروز هوا هم خیلی خوب<br />
است، بیا قدری با هم در این صحرا گردش کنیم«.<br />
خروس که داستان های بسیاری از حیله ی روباه شنیده بود و می دانست این حرف ها همه برای<br />
پایین آوردن او از درخت است، جواب داد: »بله، هوا خوب است، صحرا هم سبز است، گل ها هم شکفته<br />
112
است، آواز من هم بد نیست ولی من تو را نمی شناسم و همیشه پدرم مرا نصیحت می کرد که با مردم ناشناس رفاقت نکنم و<br />
با کسی که از من قوی تر است، در جاهای خلوت تنها گردش نکنم. من همیشه پند پدر را به یاد دارم«. روباه فوراً گفت:<br />
»بله، بله، من هم با پدرت دوست هستم، چه مرد خوبی است، من از موقعی که تو بچّه بودی، هر روز به خانه ی شما می آمدم،<br />
اتّفاقاً همین دیروز، ساعتی با پدرت بودم، از تو هم تعریف می کرد و می گفت که پسرم خیلی باهوش و زیرک است. بعد پدرت<br />
از من خواهش کرد که در صحرا و بیابان مواظب تو باشم تا کسی نتواند به تو آسیبی برساند«.<br />
خروس گفت: »پدرم هیچ وقت از تو صحبتی نکرد. من هرگز یاد ندارم که روباهی در خانه ی ما رفت و آمد داشته<br />
باشد. اصالً پدر من پارسال درگذشت. روباه گفت: ببخشید، مقصود من مادرت بود. دیروز مادرت سفارش می کرد که<br />
تو را تنها نگذارم، حاال اگر میل نداری گردش کنی، حرفی نیست، ولی از این که از راه رفتن با من احتیاط می کنی خیلی<br />
متأسّ فم که هنوز دوست و دشمن خود را نشناخته ای و نمی دانم چه کسی ممکن است از من بدگویی کرده باشد«.<br />
خروس گفت: »من این را می دانم که خروس و روباه نباید با هم رفاقت کنند. چون که روباه از خوردن خروس<br />
خوشش می آید و خروس عاقل باید دلش برای خودش بسوزد و با دشمن خود دوستی نکند«. روباه با خنده جواب داد:<br />
»گفتی دشمن؟ دشمن کدام است؟ مگر خبر نداری؟ دشمنی از میان حیوانات برداشته شده و سلطانِ حیوانات دستور<br />
داده است که تمام حیوانات با هم دوست باشند و هیچ کس به دیگری آزاری نرساند«.<br />
وقتی روباه داشت این حرف ها را می زد، خروس، گردن خود را دراز کرده بود و توی راهی که به آبادی می رسید،<br />
نگاه می کرد.<br />
روباه پرسید: »کجا را نگاه می کنی، حواست اینجا نیست؟«. خروس گفت: »حیوانی را می بینم که از طرف آبادی<br />
دارد می آید، نمی دانم چه حیوانی است امّا از روباه، کمی بزرگ تر است و گوش ها و دُمِ بزرگ دارد و پاهایش باریک و بلند<br />
است و مثل برق و باد می دود و می آید«. روباه از شنیدن این حرف ترسید و دست از فریب دادن خروس برداشت و در فکر<br />
بود که به کجا بگریزد و چگونه پناهگاهی پیدا کند و پنهان شود و شروع کرد به طرف صحرا رفتن.<br />
خروس که روباه را خیلی وحشت زده دید، گفت: »حاال کجا می روی؟ صبر کن ببینم این حیوان که می آید، چه<br />
جانوری است؟«.<br />
روباه گفت: »نه، از نشانه هایی که تو می دهی، معلوم می شود که این یک سگ شکاری است و ما میانه ی خوبی با هم<br />
نداریم، می ترسم مرا اذیت کند«. خروس گفت: »پس چه طور خودت اآلن می گفتی که همه با هم دوست هستند و گرگ و<br />
گوسفند و روباه و خروس رفیق شده اند و کسی با کسی کاری ندارد؟«. روباه گفت: »بله، امّا می ترسم این سگ هم مثل تو<br />
این خبر را هنوز نشنیده باشد«. این را گفت و پا به فرار گذاشت.<br />
درک و دریافت<br />
١. روباه برای فریب خروس، چه تالشی کرد؟<br />
٢. خروس چگونه از فریب روباه در امان ماند؟<br />
( مرزبان نامه،بازنویسی مهدی آذریزدی )<br />
113
گ<br />
ش<br />
نی ا ی<br />
ای پرورد گار عر ز یر ز ،مهر و م حب ّت تو، به همهی موج ودات رسیده<br />
ش قرار بده.<br />
است ، ما را ه م رد ن پاه مهر و م حب ّت خو ی<br />
حخ دایا، به ما ت ندرستی و توانایی بده ت ا بت وا ن ی م رد ردس و ز ندلگی ق موفّ<br />
ب ا ش ی م و به م یهن ز عر ز یرمان، ایران، حخ دم ت کن ی م.<br />
ای حخ دای ز جب گ ر و مهر بان، اکنون که یک سال ز جب ر تر ش دم<br />
و کالس دوم دجت ان را با یاری و ف لط<br />
سپاس ز گرارم و امیدوارم همیش ه یار و یاور من ش بای.<br />
تو به پایان رساندم، ز ا تو<br />
114
فهرست کتاب های مناسب<br />
پایه ی دوم ابتدایی<br />
نام کتاب<br />
نویسنده یا مترجم<br />
ناشر<br />
کانون<br />
افسانه شعبان نژاد 1. هدیه ی خاله نگین کانون<br />
نورا حق پرست 2. نماز فرشته کانون<br />
فریده فرجام 3. مهمان های ناخوانده کانون<br />
نورالدین زرّین کلک 4. قصّ ه ی کرم ابریشم کانون<br />
سرور پوریا . 5 راز آبگیر انتشارات قدیانی<br />
ترجمه: مژگان شیخی . 6 روز بزرگ جوجه کوچولو انتشارات قدیانی<br />
برادران گريم 7. قصّ ه های شب1 تا 5 انتشارات قدیانی<br />
برادران گريم 8. قصّ ه های شب6 تا 10 انتشارات مدرسه ی برهان<br />
محمّد ميرکيانی 9. مجموعه ی هفت قصّ ه خنده ی کبک )1( انتشارات دهداری<br />
بازنويسی محمود کيانوش 10. بازرگان و طوطی کانون<br />
جمشيد سپاهی 11. رنگين کمان انتشارات مدرسه ی برهان<br />
محمّد حمزه زاده 12. دختری که زياد می دانست انتشارات مدرسه ی برهان<br />
محمّد حمزه زاده 13. خواب های عجيب انتشارات قدیانی<br />
شکوه قاسم نيا 14. قصّ ه های کوچک برای بچّه های کوچک )1( 115
انتشارات قدیانی<br />
15. قصّ ه های کوچک برای بچّ ه های کوچک )2( شکوه قاسم نيا انتشارات قدیانی<br />
محمّدرضا يوسفی 16. حسنی به مکتب نمی رفت )کامل( انتشارات افق<br />
مصطفی رحمان دوست 17. بچّ ه ها و پيامبر انتشارات مدرسه ی برهان<br />
مجيد توکّلی 18. خرگوشی که پرواز می کرد انتشارات مدرسه ی برهان<br />
محمّد ميرکيانی 19. خواب روباه پیام محراب<br />
مرتضی امین 20. موش کوچولوی سیاه کانون<br />
پرویز کالنتری 21. خانه ی حاج رحیم کجاست؟ انتشارات فرشتگان<br />
زهرا وثوقی 22. جوجه های زيره ای انتشارات مدرسه ی برهان<br />
پروين عليپور 23. شکوفه باران انتشارات مدرسه ی برهان<br />
مهری ماهوتی 24. سفر به سرزمين آفتاب ترجمه: سیّدمهدی شجاعی انتشارات محراب قلم<br />
25. مرواريد نشر نخستين<br />
بازنويسی: شعله طوسی 26. گربه ی پرافاده نشر برف<br />
ترجمه: بيژن نامجو 27. االغ آوازخوان پيام نور<br />
عباس عالّ مه 28. پسری که کوچک شد طرح و اجرای کتاب<br />
بتول مجيديان 29. اسباب بازی زنده پيام نور<br />
اميرمهدی مرادحاصل 30. يکی بود، يکی نبود 1 پيام نور<br />
اميرمهدی مرادحاصل 31. يکی بود، يکی نبود 2 بچّ ه ها سالم<br />
حميد عاملی 32. پهلوان تيرداد نشر نخستين<br />
ترجمه: گامايون 33. قارچ و مورچه 116
انتشارات مدرسه ی برهان<br />
ظريفه رويين 34. نوه های ننه رعنا بنياد پژوهش های اسالمی<br />
راضیه شعبانی 35. همسايه های تازه جاده ی ابريشم<br />
غالمرضا مرادقلی 36. خانه ی شکالتی کانون<br />
مژگان شيخی 37. راز آواز انتشارات اورانوس<br />
آلفرد جهانفروز 38. جادوگر غار سياه انتشارات قديانی<br />
ترجمه: بيژن نامجو 39. شنگول و منگول بچّ ه ها سالم<br />
حميد عاملی 40. تپل مپل و کپل نشر رامين<br />
محمّد نَژْدْ 41. مريم کوچولو و ماهی سرخ رنگ انتشارات قديانی<br />
بازنويسی شکوه قاسم نيا 42. نانی ناز نازو آستان قدس رضوی<br />
راضيه شعبانی 43. ماشينی که خواندن و نوشتن ياد گرفت انتشارات مدرسه ی برهان<br />
مهری ماهوتی 44. قصّ ه های زينب نشر افق<br />
ناصر يوسفی 45. ماه پيشانی پيام آزادی<br />
حميد هنرجو 46. مملی غصّ ه نخور محراب قلم<br />
فريبا کلهر 47. سوت فرمانروا انتشارات قديانی<br />
شهرام شفيعی 48. خاله ی عروسک من نشر افق<br />
ناصر يوسفی . 49 پنج قصّ ه از ياسمن و جوجه ها انتشارات امير کبير<br />
محمّدرضا يوسفی . 50 گردن بند ننه همدم کانون<br />
ناصر کشاورز . 51 سيب جان سالم انتشارات زيتون<br />
نوری ايجادی . 52 امام علی و پرنده 117
Email<br />
talif@talif.sch.ir