03.01.2017 Views

Farsi

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

مهارت های خوانداری<br />

1394


وزارت آموزش و پرورش<br />

سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی<br />

برنامه ریزی محتوا و نظارت بر تألیف:‏ دفتر تألیف کتاب های درسی ابتدایی و متوسّ‏ طه نظری<br />

نام کتاب:‏ فارسی ‏)مهارت​های خوانداری(‏ دوم دبستان 5<br />

مؤلّفان:‏ زهراارجمند رشید آباد،‏ فریدون اکبری شِ‏ لدَ‏ ره،‏ پریچهر جبلّی آده،‏ حسن ذوالفقاری،‏ محمّدرضا سنگری،‏<br />

اسداللّه شعبانی،‏ عبدالرحمان صفّارپور،‏ فاطمه ٰ صغری علیزاده،‏ غالمرضا عمرانی،‏ گلزار فرهادی،‏ حسین<br />

قاسم​پور مقدّ‏ م و سلیم نیساری<br />

آماده سازی و نظارت بر چاپ و توزیع:‏ اداره ی کلّ‏ نظارت بر نشر و توزیع مواد آموزشی<br />

مدیر امور فنّی و چاپ:‏ سیّداحمد حسینی<br />

مدیر هنری:‏ مجید ذاکری یونسی<br />

طرّ‏ اح گرافیک و جلد:‏ سیّد علی موسوی<br />

تصویرگران:‏ الهام ارکیا،‏ بهاره جابری،‏ میثم برزا،‏ صبا صفا،‏ فاطمه حق نژاد،‏ مهدیه صفایی نیا،‏ ثمین صبور،‏<br />

آزیتا آرتا،‏ لیسا برجسته،‏ مهناز خسرو​پناه،‏ حمیدرضا بیدقی،‏ سمانه دهقانی پور،‏ محمّدحسین تهرانی،‏ علی خدایی،‏<br />

محمّد علی سپهرافغان،‏ حافظ میرآفتابی،‏ علی موسوی خلخالی،‏ سیّد علی موسوی،‏ مانا نبوی فرهمند،‏ سیاوش<br />

ذوالفقاریان،‏ شیوا ضیایی،‏ امیر نسّ‏ اجی و مریم صاحب​الدّ‏ اری<br />

طرّ‏ اح خط رایانه ای:‏ کامران انصاری<br />

صفحه آرا:‏ سیّد علی موسوی،‏ مهناز خسرو​پناه<br />

حروفچین:‏ فاطمه باقری مهر<br />

مصحح:‏ زهرا رشیدی مقدّ‏ م،‏ سیف اللّه بیک محمّد دلیوند<br />

آماده​سازی خبر:‏ فاطمه پزشکی<br />

امور فنّی رایانه​ای:‏ حمید ثابت کالچاهی،‏ پیمان حبیب​پور<br />

ناشر:‏ اداره ی کلّ‏ نظارت بر نشر و توزیع مواد آموزشی<br />

تهران:‏ خیابان ایرانشهر شمالی ساختمان شماره ی‎٤‎ آموزش و پرورش ‏)شهید موسوی(‏<br />

تلفن:‏ ‎٩‎ ، 88831161 دورنگار:‏ 88309266، کد پستی:‏ 1584747359،<br />

وبگاه:‏ www.chap.sch.ir<br />

چاپخانه:‏ شرکت افست ‏»سهامی عام«‏ )www.Offset.ir(<br />

سال انتشار و نوبت چاپ:‏ چاپ چهارم 1394<br />

حقّ‏ چاپ محفوظ است.‏<br />

ISBN 978 -964 - 05 - 2028 - 4<br />

شابک - ٤ -٢٠٢٨ 964-05 978-


ستایش ....................<br />

فصل اوّل<br />

نهادها<br />

درس اوّل:‏ کتابخانه ی کالس ما ................... 4<br />

یار مهربان ‏)بخوان و حفظ کن(‏ .............. 9<br />

درس دوم:‏ مسجد محلّه ی ما ..................... 10<br />

چغندر پُربرکت ‏)بخوان و بیندیش(‏ ............. 13<br />

فصل دوم<br />

بهداشت<br />

درس سوم:‏ خرس کوچولو .......................... 16<br />

راهِ‏ سالمتی ‏)حکایت(‏ ......................... 21<br />

ستاره ‏)بخوان و حفظ کن(‏ ..................... 22<br />

درس چهارم:‏ مدرسه ی خرگوش ها .................. 23<br />

متیز باش و عزیز باش ‏)بخوان و بیندیش(.........‏ 28


فصل سوم<br />

اخالق فردی و اجتماعی<br />

درس پنجم:‏ چوپان درستکار ............................... 32<br />

احوالپرسی ‏)بخوان و حفظ کن(‏ ........................ 35<br />

درس ششم:‏ کوشا و نوشا .................................. 36<br />

خوش اخالقی ‏)حکایت(‏ ............................... 41<br />

درس هفتم:‏ دوستان ما ................................... 42<br />

مورچه اشک ریزان،‏ چرا اشک ریزان؟ ‏)بخوان و بیندیش(‏ ... 46<br />

فصل چهارم<br />

راهِ‏ زندگی<br />

درس هشتم:‏ از همه مهربان​تر ............................. 50<br />

مثل یک رنگنی کمان ‏)بخوان و حفظ کن(.................‏ 54<br />

همکاری ‏)حکایت(.....................................‏ 55<br />

درس نهم:‏ زیارت .......................................... 56<br />

کی بود؟ کی بود؟ ‏)بخوان و بیندیش(....................‏ 60<br />

فصل پنجم هنر و ادب<br />

درس دهم:‏ هنرمند ...................................... 64<br />

من هنرمندم ‏)بخوان و حفظ کن(.......................‏ 68<br />

کودکِ‏ زیرک ‏)حکایت(‏ ............................... 69<br />

درس یازدهم:‏ درسِ‏ آزاد ................................ 70<br />

درس دوازدهم:‏ فردوسی ................................ 72<br />

یک کالغ،‏ چهل کالغ ‏)بخوان و بیندیش (................ 76


فصل ششم<br />

ایرانِ‏ من<br />

درس سیزدهم:‏ ایرانِ‏ زیبا .......................... 79<br />

ای خانه ی ما ‏)بخوان و حفظ کن(................‏ 85<br />

درس چهاردهم : پرچم..............................‏ 86<br />

با پرستوهای شاد ‏)بخوان و حفظ کن(............‏ 91<br />

درس پانزدهم:‏ نوروز................................‏ 92<br />

عمو نوروز ‏)بخوان و بیندیش (................... 99<br />

فصل هفتم<br />

طبیعت<br />

درس شانزدهم:‏ پَروازِ‏ قَطره...............................‏ 102<br />

شیر و موش ‏)حکایت(................................‏ 106<br />

درس هفدهم:‏ مثلِ‏ دانشمندان............................‏ 107<br />

درخت​کاری ‏)بخوان و حفظ کن(......................‏ 110<br />

بلبل و مورچه ‏)منایش(..............................‏ 111<br />

روباه و خروس ‏)بخوان و بیندیش(.....................‏ 112<br />

نیایش ................................................. 114


سخنی با آموزگاران گرامی<br />

خدا را سپاس می گوییم که به ما توفیق داد تا طراحی،‏ تدوین و تولید کتاب های<br />

فارسی ‏)مهارت های خوانداری و نوشتاری(‏ و دیگر کارافزارهای آموزشی برنامه ی<br />

فارسی را براساس تازه​ترین اهداف و سیاست های آموزشی به اجنام برسانیم.‏ امیدوارمی<br />

آموزش زبان فارسی موجب بهبود و رشد کیفی آموزش و پرورش شود و همّت بلند شما<br />

همکاران تالشگر،‏ افق های تازه​ای را فراروی نسل آینده بگشاید.‏<br />

برای اجرای بهتر آموزش و تدریس مطلوب این کتاب،‏ نظر شما را به نکات زیر<br />

جلب می کنیم:‏<br />

١. در برنامه ی آموزش زبان فارسی،‏ به مهارت های چهارگانه ی زبانی و قدرت<br />

تفکّر و اندیشیدن،‏ به یک میزان توجّ‏ ه شده است.‏ براین اساس،‏ محتوای درس فارسی<br />

در قالب دو کتاب فارسی ‏)مهارت های خوانداری(‏ و کتاب کار ‏)مهارت های نوشتاری(‏<br />

تهیّه و تدوین شده است؛ بنابراین تدریس و یاددهی هردو کتاب دارای اهمّیّت است.‏<br />

2. برای تقویت خطّ‏ حتریری،‏ مترین های رونویسی در کتاب کار پیش بینی شده<br />

است؛ بنابراین،‏ دادن مشق اضافی یا دفتر مشق،‏ ضرورتی ندارد.‏ درصورت نیاز به کار<br />

بیشتر،‏ معلّم می تواند دفتری با عنوان ‏»دفتر فارسی«‏ تعینی کند تا دانش​آموزان،‏ متامی<br />

پاره مهارت های نوشتاری همچون مشق خط،‏ رونویسی،‏ فعّالیّت های درست نویسی،‏<br />

امال،‏ جمله​سازی و نگارش را در آن مترین کنند.‏<br />

3. در کتاب های فارسی از سه نوع خط استفاده شده است:‏ اوّل خطّ‏ نسخ یا خطّ‏<br />

خواندنی؛ دوم خطّ‏ حتریری یا خطّ‏ نوشتنی و سوم خطّ‏ نستعلیق یا خطّ‏ هنری.‏<br />

خطّ‏ خواندن،‏ خطّی است که در کتاب ها و روزنامه ها استفاده می شود.‏ دانش آموز<br />

دست کم می تواند این خط را در کتاب های معرّفی شده در انتهای همنی کتاب و<br />

بخش های ‏»بخوان و بیندیش«‏ ببیند.‏ خطّ‏ حتریری در منت درس آمده است تا دانش آموز


هنگام رونویسی،‏ آن را مترین کند.‏ برای یاددهی این خط،‏ به آموزش جداگانه​ای نیاز<br />

ندارمی،‏ زیرا هدف اصلی این است که دانش​آموزان هنگام رونویسی آن را یاد بگیرند.‏<br />

خطّ‏ نستعلیق یا هنری نیز خطّی است که شعرهای کتاب با آن نوشته شده است تا<br />

دانش​آموزان با زیبایی ها و ظرایف آن اُنس بگیرند.‏<br />

4. با توجّ‏ ه به اینکه امروزه در فرایند یاددهی یادگیری،‏ دانش​آموز نقش<br />

فعّالی دارد،‏ توصیه می شود همکاران تا حدّ‏ امکان از روش های فعّال و پیشرفته در<br />

تدریس و آموزش کتاب فارسی بهره بگیرند.‏ ایجاد فرصت های مناسب برای مشارکت<br />

دانش آموزان در فعّالیّت های کالسی،‏ باعث تقویت مهارت های گوش دادن،‏ سخن گفنت،‏<br />

خواندن،‏ نوشنت و اندیشیدن می شود.‏<br />

5. با توجّ‏ ه به اینکه اساس و پایه ی آموزش بر تفکّر و خالّ‏ قیّت استوار است،‏ انتظار<br />

می رود همکاران گرامی در کالس درس به این جنبه و نیز تفاوت های فردی توجّ‏ ه داشته<br />

باشند.‏ برای تقویت خالّ‏ قیّت،‏ بهتر است از پرسش های واگرا و باز پاسخ،‏ استفاده شود.‏<br />

در پاسخ های ابداعی و خالّ‏ ق دانش​آموز،‏ از پیش داوری دوری کنیم تا مانع پرورش و<br />

شکوفایی گفتار و نوشتار خالّ‏ ق آنان نشود.‏<br />

6. برای بهبود آموزش زبان فارسی در طول سال حتصیلی،‏ بهتراست در آغاز سال،‏<br />

جلساتی با اولیای دانش​آموزان برگزار و نحوه ی کار با کتاب های فارسی به آنان توضیح<br />

داده شود.‏ این کارموجب آگاهی بیشترخانواده ها از رویکردها،‏ روش ها و ساختار کتاب<br />

می شود و درنتیجه،‏ تعاملِ‏ بنی مدرسه و خانواده را ارتقا می بخشد.‏<br />

7. اجرای مناسب هر برنامه،‏ به راهنما و دستورالعمل نیاز دارد،‏ انتظار می رود<br />

همکاران محترم در کلیّه ی مراحل تدریس از مطالب کتابِ‏ راهنمای معلّم و کارافزارهای<br />

آموزشی فارسی به خوبی استفاده کنند.‏<br />

8. کارافزارهای آموزشی درس فارسی برای پشتیبانی از محتوای کتاب فارسی


تهیّه شده است.‏ به کارگیری اجزای آن درحنی تدریس موجب تسهیل،‏ حتکیم و غنی سازی<br />

آموزش و یادگیری زبان فارسی می شود.‏<br />

9. درسِ‏ ‏»آزاد«‏ فرصتی مناسب برای معلّم و دانش​آموزان است تا در محیط کالس<br />

و با آرامش،‏ باهم نوشنت و کارِ‏ جمعی را مترین کنند.‏ نوشنت درس آزاد کمک می کند تا<br />

مفاهیم و مطالب ضروری متناسب با منطقه ی خود را با درنظر گرفنت فصول کتاب،‏ در<br />

کالس درس طرح کنید.‏ این انعطاف​پذیریِ‏ کتاب،‏ به شما فرصت می دهد تا کمبودهای<br />

احتمالی را جبران کنید و در برنامه​ریزی درسی و تألیفِ‏ بخشی از محتوای کتاب،‏ مشارکت<br />

داشته باشید.‏<br />

10. در ا رزشیابی به مهارت های چهارگانه ی زبانی،‏ تفکّر و قدرت حتلیل<br />

دانش آموزان درطول سال حتصیلی توجّ‏ ه شود و در ارزشیابی​های پایان ماه یا پایان نوبت<br />

نیز مهارت های خوانداری و نوشتاری به عنوان فعّالیّت های عملی،‏ مورد توجّ‏ ه قرار گیرد.‏<br />

11. از آجنا که هدف اصلی کتاب فارسی ‏)مهارت​های خوانداری(‏ تقویت مهارت<br />

گوش دادن،‏ سخن گفنت،‏ خواندن و تفکّر است،‏ پیشنهاد می شود دانش​آموزان عزیز<br />

پاسخ سؤا الت را در این کتاب ننویسند تا فر صت بیشتری برای پرورش ت وانایی های<br />

گفتاری فراهم شود.‏<br />

12. ویژگ ی تلفیق آموخته ها و مفاهیم یادگیری ایجاب می کند تا در آموزش زبان<br />

فارسی به دیگر کتاب های درسی نیز توجّ‏ ه شود؛ به همنی سبب،‏ بسیاری از مفاهیم<br />

اجتماعی،‏ هنری،‏ دینی،‏ علمی و حتّی ریاضی،‏ در کتاب فارسی با استفاده از شیوه های<br />

قصّ‏ ه و شعر ارائه شده است.‏<br />

رهنمودهای ارزنده ی شما همکاران ارجمند،‏ همواره پشتوانه ی گام های ما خواهد<br />

بود.‏<br />

گروه زبان و ادبیات فارسی


ستایش<br />

ای نامِ‏ ‏تو ب ‏هت ر ی ‏ن آ سر‏ ‏غ ز ا‏<br />

ای یادِ‏ ‏تو م و ن سِ‏ روا ‏نم<br />

ب ‏هت ر ی ‏ن آ سر‏ ‏غ ز ا‏<br />

٭٭٭<br />

ب‏ ی نامِ‏ ‏تو،‏ نامه کی<br />

<br />

جُرز نام ِ ‏تو،‏<br />

ُ ‏کنم ب ز ا‏<br />

ن‏ ی ست ب ‏ر ز ب‏ ا ‏نم<br />

ن‏ ظ ‏ا م ی<br />

ای خدای مهربان،‏ نام تو بهترین سرآغاز برای هرکار است.‏<br />

من کارهایم را با نام تو شروع می کنم.‏ نام تو به من شادی و نشاط می دهد.‏<br />

ای خدای بزرگ،‏ اکنون که به کالس دوم آمده​ام،‏ از تو سپاسگزارم؛<br />

ای پروردگار عزیز،‏ از تو یاری می خواهم تا همیشه در درس هایم موفّق شوم.‏<br />

پروردگارا،‏ به من کمک کن تا فرزندی خوب برای خانواده​ام باشم و برای کشور<br />

عزیزم،‏ ایران،‏ کارهای خوبی انجام دهم.‏<br />

2


٭ یادآوری<br />

پیش از آغاز آموزش درس ها،‏ الزم است دهه ی نخستِ‏ سال تحصیلی،‏ دانش آموزان عزیز،‏ به بررسی و<br />

پاسخ گویی ‏»تمرین های یادآوری«‏ از کتاب مهارت های نوشتاری،‏ هدایت شوند؛ تا فرصتِ‏ بازآموزی و آمادگی<br />

مناسب،‏ پدید آید.‏<br />

فصل اوّل<br />

نهادها<br />

3


ش<br />

ش<br />

درس اوّل<br />

‏کت ب اخانه ی کالسِ‏ ما<br />

​<br />

ز <br />

رو‏ ز ‏یبای ز ‏پاییی ‏بود،‏ ‏باد ُ خ‏ ‏نکی می ز وید و هوا م ال ‏یم ‏بود.‏ صدای ‏پرندگان ‏به ش ‏گو‏<br />

می رسی د.‏ دا ‏نآ ز موان،‏ آ ‏رام و ‏ب ا ‏ن ظ ‏م،‏ وارد کالس می ‏ش دند.‏<br />

​<br />

<br />

آ ز موگار رد کالس ایست اده ‏بود.‏ او ‏با ه ر دا ‏نآ ز موی ‏که وارد کالس می ‏ش د،‏ سالم<br />

4


ش<br />

ش<br />

ش<br />

و احوال ‏پرسی می ‏کرد.‏ آ ز موگار ز ا‏ هر ‏یک می ‏خواست ت ‏ا ‏یک گ ‏بر‏ کان ندِ‏ رنگی ز ا‏ داخ ل<br />

‏پاکت ‏بردارد و رد ‏گروه ‏خود ‏قرار ‏بگیرد.‏ وقتی همه ی چ ‏ّه ها ‏به صورت ‏گروهی ‏نش ستند،‏<br />

خ‏<br />

آ ز موگار ‏گفت : چ ‏»ّه های ز ع‏ ز ‏یر ، ز ا‏ ‏ش ما می ‏خوا ه م ‏فکر ‏کنید و ‏بگویید ‏چ ‏گونه می توا ‏ن ی‏ م ‏پا س<br />

‏پر س های ‏خود را پی دا ‏کن ی‏ م؟«.‏<br />

5<br />

ب <br />

ب <br />

<br />

<br />

ب چّه ها رد ‏گروه ‏خود،‏ ‏گفت وگو ‏کردند و ‏پیسش ‏نهاد ‏خود را روی ‏برگه هایی ‏نوش ‏تند.‏ ‏نماینده ی<br />

هر ‏گروه آ ‏ن را ‏بلند ‏خواند.‏ ‏گروه ها ‏به رایانه،‏ ‏کت اب ها،‏ مجلّ‏ ه ها و افراد دانا اش اره ‏کرده<br />

‏بودند.‏<br />

​<br />

<br />

آ ز موگار ز ا‏ دا ‏نآ ز موان ‏تسش ‏ک ‏ّر ‏کرد و ‏گفت : آ ‏»یا همه ی ‏ن وسش ت ه ها رد رایانه،‏ ‏کت اب ها،‏<br />

و مجلّ‏ ه ها ‏برای ‏ش ما مُفید است ؟«.‏<br />

‏نماینده ی ‏گروه اوّ‏ ل،‏ ‏گفت : ‏»خیر،ب ه‏ تر است ‏کت اب ها و مجلّ‏ ه های ژ ویره ی<br />

خودمان را ب ‏خ وا ‏ن ی‏ م«.‏<br />

​<br />

<br />

<br />

‏نماینده ی ‏گروه دیگر،‏ ‏گفت : ‏»رد آ ‏خر ‏کت اب ‏فارسی،‏ ‏نام ‏کت اب های ن م‏ ب اسی ‏نوسش ت ه<br />

‏ش ده است ‏که ما می توا ‏ن ی‏ م آ ن ها را بخ وا ‏ن ی‏ م«.‏<br />

آ ز موگار ‏گفت : ‏»کت ا بِ‏ ‏خوب ، مانندِ‏ دوس تِ‏ ‏خوب است ‏که می ‏تواند ‏به ما ‏خیلی<br />

کمک ‏کند،‏ حاال ‏چ ‏ند دقیقه ‏با ه م ‏گفت ‏​وگو ‏کنید و ‏بگویید ز ا‏ ‏چه راه هایی می توا ‏ن ی‏ م ‏کت اب های<br />

‏خوب و مفید را ‏بسش نا س ی‏ م؟«.‏<br />

دا ‏نآ ز موان ‏با ه م ‏گفت ‏​وگو ‏کردند.‏ ‏نماینده ی ‏یکی ز ا‏ ‏گروه ها ‏گفت : ‏»کت اب ‏خو<br />

را ه م مانند دوست ، ‏پ س ز ا‏ ه م ف ‏کری و مش ورت ‏با ز ‏بر گ ر​ت ر ها،‏ ا ‏نت‏ خاب م ی ‏کن ی‏ م«.‏<br />

ب‏<br />

خ‏ می دهید.‏ حاال<br />

آ ز موگار ‏گفت : آ » ی ‏فرن ‏بر ‏ش ما ‏که ‏خوب ‏فکر می ‏کنید و ‏به ردستی ‏پا س<br />

‏فکر می ‏کنید ‏چ ‏گونه می توا ‏ن ی‏ م ‏یک ‏کت ب اخانه ی ‏کوچ ک رد کالس داسش ت ه ‏ب ا سش ی‏ م؟«.‏


نگاه كن و بگو<br />

درست،‏ نادرست<br />

١. بچّ‏ ه ها در گروه گفت​وگو کردند و پیشنهاد خود را روی تخته ی کالس نوشتند.‏<br />

2. بهتر است کتاب ها و مجلّه های ویژه ی خودمان را بخوانیم.‏<br />

٣. همه ی مطالب موجود در رایانه برای ما مُفید است.‏<br />

................................... .٤<br />

6


واژه سازی<br />

به کلمه های زیر،‏ خوب نگاه کن.‏<br />

هم کالس<br />

هم فکر<br />

هم گروه<br />

هم + کالس<br />

هم + فکر<br />

هم + گروه<br />

حاال تو بگو<br />

هم..................‏<br />

هم.................‏<br />

بياموز و بگو<br />

این کلمه ها را بلند بخوان.‏<br />

روزنامه،‏ رایانه،‏ مجلّه،‏ کتابخانه،‏ ساده،‏ تازه،‏ نماینده،‏ ستاره<br />

حاال جمله های زیر را بخوان.‏<br />

ما امسال دوستان تازه​ای پیدا کرده​ایم.‏<br />

ما می توانیم کتابخانه​ای کوچک برای کالسمان درست کنیم.‏<br />

آموزگار برای هر گروه نماینده​ای انتخاب کرد.‏<br />

7


حاال تو بگو<br />

دیروز،‏ مجلّه.....‏ خریدم.‏<br />

خاطره......‏ برای دوستان خود تعریف کردم.‏<br />

بهتر است برای پاسخ دادن به هر پرسشی،‏ لحظه......‏ فکر کنیم.‏<br />

بازی،‏ بازی،‏ بازی<br />

آموزگار به هر گروه یک کارت کلمه می دهد.‏ اعضای هر گروه به کمک یکدیگر باید با آن کلمه،‏ جمله ای<br />

خنده دار و زیبا بسازند و آن را برای دیگران بخوانند.‏<br />

8


بخوان و حفظ كن<br />

‏يارِ‏ مهر‏ بان<br />

م ن یارِ‏ مهر‏ ب ا ‏نم<br />

‏گو ي‏ م س خ ن ‏فراوان<br />

پ ت ‏ند‏ د ه م ‏فراوان<br />

م ن دو ستي هنرمند<br />

ز ا‏ م ن ب م‏ ش ا‏ ‏غ ا ف ‏ل<br />

دا‏ نا و ش ‏خو‏<br />

ب ‏ی ا ‏نم<br />

ب ‏ا آ ‏ن ‏که ب ي ز ب‏ ا ‏نم<br />

م ن يارِ‏ پ ‏ن ددا ‏نم<br />

ب ‏ا سود و ب ي ز ‏ي‏ ا ‏نم<br />

م ن يارِ‏ مهر‏ ب ا ‏نم<br />

ف‏<br />

ّ عب اس ي ي م‏ زی سش ر ي<br />

9


ش ن<br />

ز <br />

درس دوم<br />

مردم محلّ‏ ه ی ما ‏بسیار ‏خوسش حال ‏بودند.‏ کار ‏بنّا‏ یی مسجد،‏ ت ز اه ‏تمام ‏ش ده ‏بود.‏ مردم می ‏خواستند<br />

مسجد ‏پُر<br />

د.‏ مسجد ‏چ راغ انی ‏ش ده ‏بود.‏ ض حو‏<br />

ب‏<br />

‏برای اوّ‏ لین ‏بار،‏ ز ‏نما‏ را ‏به ج ماعت رد ای ن مسج د ‏خوانن<br />

ا‏ آ ‏ب ‏بود.‏ مهدی ‏با ‏پدر و ش مارد‏ ، گُلدان های ‏پُرگلی را ‏که آ ‏ورده ‏بودند،‏ ن ‏کار ض حو‏ ‏قرار دادند.‏<br />

‏چ ‏ند ‏نن‏ ه م سش ‏یر ‏ینی و ‏ش ر ‏بت ‏به مردم می دادند.‏<br />

‏بعد ز ا‏ ز ‏نما‏ ، امام ج ماعت ز ا‏ همه ی ‏کسانی ‏که رد ساخ ‏ت ن مسجد،‏ کمک و همکاری ‏کرده ‏بودند،‏<br />

‏تسش ‏ک ‏ّر ‏کرد و ‏گفت : « مسجد،‏ ‏خ انه ی ‏خ داست . وقتی ‏برای ‏خواندنِ‏ ز ‏نما‏ ‏ب ه مسجد می آ ‏ی ‏ی م،‏ ز ا‏ حال<br />

‏یکدیگر ‏با ‏خبر می ‏ش و ‏یم و ‏با ه م ‏فکری،‏ می توا ‏ن ی‏ م کارهای ‏خوب و ز ‏بر گ ر‏ ان ‏ج ام ‏بد ه ی‏ م«.‏<br />

هنگامی ‏که مهدی ‏با ‏پدر و ش مارد‏<br />

مسجد ‏خ ج ار‏ می ‏ش دند،‏ مهدی رو ‏به ش مارد‏ ‏کرد و ‏گفت :<br />

ز ا‏<br />

‏»من ‏با دقّت ‏به حر‏ های ‏پی ز ‏نما‏ ش ‏گو‏ دادم.‏ ن س ‏خان او ‏ج الب ‏بود.‏ من همیسش ه ‏فکر می ‏کردم،‏<br />

مردم ‏برای ز ‏نما‏ ‏خواندن ‏ب ه مسجد میآ ‏یند؛ ‏نم ی دا ‏نستم ‏ک ه مسجدِ‏ محلّ‏ ه ی ما کالس های آ ز مو‏ ش‏ آ ‏قرن،‏<br />

‏نقّاسش ی،‏ رایانه و عکّاسی دارد.‏ رد آ ‏ن ‏جا ‏کت ب اخانه ی ‏خوبی ز ‏نی‏ ‏برای ‏کودکان وج ود دارد.‏ مارد ‏ج ان!‏ من ه م د ل م<br />

می ‏خواهد رد ‏یکی ز ا‏ ی ان<br />

‏کنم<br />

کالس ها،‏ ‏ش رکت<br />

و ز ا‏ ‏کت ب اخانه ی آ ‏ن ‏جا<br />

استفاده ‏کنم«.‏<br />

مارد و ‏پ در،‏ ب ل‏ ‏خندی<br />

‏به مهدی ز ‏دند و ‏با ه م ‏به<br />

ف طر‏<br />

‏خ انه رفتند.‏<br />

مسجد ِ محلّ‏ ه ی ما<br />

10


نگاه كن و بگو<br />

درست،‏ نادرست<br />

1. کار بنّایی مسجد تازه شروع شده بود.‏<br />

2. چند نفر با شیرینی و شربت از مردم پذیرایی می کردند.‏<br />

3. مردم فقط برای نماز خواندن به مسجد می آیند.‏<br />

..................................... .4<br />

11


واژه سازی<br />

باسواد یعنی کسی که سواد دارد.‏<br />

باخبر یعنی کسی که از چیزی خبر دارد.‏<br />

باارزش یعنی چیزی که ارزش دارد.‏<br />

بادقّت یعنی کسی که در هر کاری دقّت دارد.‏<br />

حاال تو بگو<br />

با حوصله یعنی …………<br />

با حجاب یعنی …………<br />

با ادب یعنی ……………<br />

……… یعنی کسی که سلیقه دارد.‏<br />

بياموز و بگو<br />

نشانه​ی ‏)و(‏ در کلماتی مانند:‏<br />

آموزگار،‏ گروهی،‏ صورت،‏ صدای ‏)او(‏ می دهد.‏<br />

در کلماتی مانند:‏ برویم،‏ نوشته،‏ روان،‏ صدای ‏)وِ‏ ) می دهد.‏<br />

در کلماتی مانند:‏ خود،‏ تو،‏ دو،‏ صدای ( اُ(‏ می دهد.‏ در کلماتی مانند:‏ بخوانیم،‏ خواهش،خواهر،‏ صدایی<br />

ندارد.‏ در ترکیب هایی مانند:‏ پدر و مادر،‏ دست و پا،‏ بیست و یک،‏ صدای ( اُ(‏ می دهد.این ویژگیِ‏ نشانه ی ‏)وِ‏ ( را<br />

در خواندن شعرها و امالی این​گونه ترکیب ها باید رعایت کرد.‏<br />

اکنون شما چند نمونه از این ترکیب ها را پیدا کن و بگو.‏<br />

12<br />

بازی،‏ بازی،‏ بازی<br />

معلّم،‏ جمله یا ضَ‏ رب​المثلی را به یکی از اعضای گروه می دهد.‏ اوّ‏ لین نفر همان جمله یا ضرب​المثل را آهسته<br />

در گوشِ‏ نفرِ‏ دوم می گوید.‏ نفرِ‏ دوم همین کار را تکرار می کند و این کار تا آخرین نفرِ‏ گروه تکرار می شود.‏ سپس<br />

نفرِ‏ آخر،‏ جمله​ای را که شنیده است،‏ با صدای بلند برای بقیّه می گوید.‏<br />

نفرِ‏ اوّ‏ لِ‏ هر گروه،‏ پس از شنیدن جمله ی نفرِ‏ آخر،‏ باید بگوید که آن جمله،‏ درست است یا نادرست.‏


بخوان و بينديش<br />

چغندر پُر برکت<br />

یکی بود،‏ یکی نبود،‏ غیر از خدا هیچ کس نبود.‏ پیرمرد و پیرزنی با دو نوه ی کوچکشان در مزرعه​ای زندگی<br />

می کردند.‏ پیرمرد هر سال در مزرعه​اش چیزی می کاشت.‏ آن سال هم تصمیم گرفت،‏ چغندر بکارد.‏<br />

پیرمرد و پیرزن و نوه هایشان مثل هر سال،‏ زمین را آماده کردند و تُخمِ‏ چغندر را پاشیدند.‏ چیزی نگذشت که<br />

مزرعه،‏ سرسبز شد و برگِ‏ چغندر ها بزرگ و بزرگ​تر شدند.‏<br />

یک روز،‏ پیرزن خواست آش چغندر بپزد.‏ پیرمرد گفت:‏ ‏»همین حاال می روم و برایت یک چغندرِ‏ رسیده<br />

می آورم«.‏<br />

پیرمرد به مزرعه رفت و چغندری را انتخاب کرد.‏ بعد هم برگ های آن را گرفت و کشید امّا چغندر بیرون<br />

نیامد.‏ پیرمرد که خسته شده بود،‏ پیرزن را صدا کرد.‏ پیرزن آمد.‏ پیرمرد برگ های چغندر را گرفت.‏ پیرزن،‏ شالِ‏<br />

13


کمر پیرمرد را گرفت.‏ با هم کشیدند و یک صدا خواندند:‏ ‏»چغندرک،‏ چغندرک،‏ آی شیرینک،‏ بیا،‏ بیا.‏ بیرون بیا.‏<br />

از دل خاک بیرون بیا.‏ با یک تکان،‏ با دو تکان،‏ با سه تکان،...«.‏ امّا فایده​ای نداشت.‏ چغندر از خاک درنیامد<br />

که نیامد.‏ پیرزن،‏ نوه هایش را صدا کرد.‏ نوه های پیرمرد و پیرزن به کمک آن ها آمدند.‏ پیرمرد برگ های چغندر را<br />

گرفت.‏ پیرزن شال کمر پیرمرد را گرفت.‏ پسرک دامن مادربزرگش را گرفت و دخترک گوشه ی کُ‏ ت برادرش را.‏<br />

کشیدند و کشیدند و یک صدا خواندند:‏ ‏»چغندرک،‏ چغندرک،‏ آی شیرینک،‏ بیا،‏ بیا.‏ بیرون بیا.‏ از دل خاک<br />

بیرون بیا.‏ با یک تکان،‏ با دو تکان،‏ با سه تکان،‏ با چهار تکان،...«.‏<br />

چغندر باالخره از خاک درآمد.‏ از آن طرف پیرمرد و پیرزن،‏ پسرک و دخترک به زمین افتادند امّا وقتی<br />

چشمشان به چغندر افتاد،‏ از خوش حالی فریاد کشیدند:‏ ‏»وای،‏ چه چغندری،‏ شیرینکی،‏ چقدر بزرگ،‏ چقدر<br />

بزرگ،...‏ چقدر...بزرگ...!«.‏<br />

زودتر از آنکه فکرش را بکنید،‏ سر و کلّه ی همسایه های پیرمرد و پیرزن پیدا شد.‏ همه از دیدن چغندری به آن<br />

بزرگی تعجّ‏ ب کرده بودند.‏<br />

آن روز،‏ پیرزن یک دیگِ‏ بزرگ آشِ‏ چغندر پخت و آن را میان همسایه ها تقسیم کرد؛ چه آش خوش مزه​ای!‏<br />

چه چغندر پربرکتی!‏<br />

درک و دریافت<br />

1. پیرمرد و نوه هایش چگونه توانستند چغندر را از دل خاک بیرون بیاورند؟<br />

2. چرا چغندرِ‏ این قصّ‏ ه پربرکت بود؟<br />

14


فصل دوم<br />

بهداشت


ف<br />

ف<br />

ش ف<br />

درس سوم<br />

‏خرس لکوچ ولو<br />

‏خرس لکوچ ولو،‏ ‏بارها ‏ش ‏نیده ‏بود ‏که ‏»میکروب ها«‏ موج ودات ‏خطرناکی هستند.‏<br />

‏به همی ن د لی ل،‏ ‏تصم ی‏ م ‏گرفت ‏با آ ن ها ب‏ جنگد.‏<br />

‏یک ز رو‏ ، ب صح ز ‏ود،‏ ‏چ وبی ‏برداسش ‏ت و ‏به راه افت اد.‏ رد راه ‏به ‏یک چ ‏ّه لگن‏ جسش ک رسید.‏<br />

‏ن گاهی ‏به او ‏کرد و ‏گفت : ‏»من می ‏خوا ه م ‏با میکروب ها جن‏ گم.‏ ‏تو آ ‏ن ها را ا ‏ی نج ا ‏ندیده​ای؟«.‏<br />

لگن‏ جسش ک ‏ج واب داد:‏ ی ‏»ان طوری ‏که ‏نمی ‏ش ود؛ ‏تو ‏باید...«.‏<br />

ب <br />

ب <br />

امّ‏ ا ‏خرس لکوچ ولو ‏به ‏بقیّه ی حر‏ های او لگو‏ ‏ن ‏کرد.‏ رفت ‏تا ‏به چ ‏ّه ‏فیلی رسید.‏ ‏پرسید:‏<br />

‏»تو میکروب ها را ی ان طر‏ ها ‏ندیده​ای؟ من می ‏خوا ه م ‏با آ ن ها جن‏ گم«.‏ ب چ ‏ّه ی ‏فل ‏گفت :<br />

‏»اگر می ‏خواهی ‏با میکروب ها ب‏ جخنگی،‏ ‏باید اوّ‏ ل دست هایت را ‏خوب ‏بش ویی«.‏<br />

‏خرس لکوچ ولو ‏که ز ا‏ حر‏<br />

ب <br />

ب <br />

های <br />

ب چّه ی ‏فل ه م حچ ز ‏یر ی ‏نفهمیده ‏بود،‏ ‏ناراحت و ‏بی حوصله<br />

16


‏به راه افت اد.‏ کمی ‏بعد،‏ ‏خس‏ ت ه و ‏گرس‏ ن ه ز ‏یر ردحختی ‏نش ست ت ‏ا ا س‏ تراحت لکند.‏ ‏باالی ردحخ<br />

‏یک لکندوی عسل ‏بود.‏ ‏خرس لکوچ ولو ‏ت ا ش ‏چ‏ م ش‏<br />

لک‏ ‏یف‏<br />

‏باال رفت . عسل ها را ‏با همان دست های ث ش<br />

‏خس‏ ت ه ام.‏ ‏فردا می آ ‏یم و ‏با میکروب ها می حج ‏ن‏ گم«.‏<br />

‏به لکندو افت اد،‏ ش ‏خو‏ حال ‏ش د و ز ا‏ ردحخ<br />

‏خورد و ‏با ش ‏خود‏<br />

ز رو‏ ‏بعد،‏ ‏خرس لکوچ ولو ی ‏بمار ‏ش د و دیگر ‏نتوانست ‏به حج ن ‏گ میکروب ها ‏برود.‏<br />

ت‏<br />

ت‏<br />

‏گفت : ‏»حاال حخیلی<br />

ش مارد‏ ‏به او ‏گفت : ز ‏»عر ز ‏یرم،‏ اگر اوّ‏ ل ز ا‏ من می ‏پرسیدی ‏که میکروب ها ک ‏جا هستند<br />

و ‏چه​طور می ‏ش ود ‏با آ ‏ن ها حج ‏نگید،‏ ‏به ‏تو م ی ‏گفتم.‏ ‏تو ‏باید ‏بدانی ‏که میکروب ها رد دست های<br />

همیسش ه ‏خود را ز ‏پالکیره ‏خنگه​داری<br />

ث لک‏ ف ‏ی‏ ز ‏ندِگی می لکنند.‏ ‏چ ‏برای حج ‏نگیدن ‏با آ ‏ن ها،ب ه‏ تر است<br />

لکنی ‏تا دوباره سا ل م و<br />

و دست هایت را ‏ق ‏ب ل ز ا‏ ‏خ دخ ا ‏خوردن ‏بش ویی.‏ حاال ه م ‏باید ا س‏ تراحت<br />

‏ش اداب ‏ش وی«.‏<br />

17


نگاه كن و بگو<br />

2<br />

١<br />

٤<br />

٣<br />

18


درست،‏ نادرست<br />

1. میکروب ها موجودات خطرناکی هستند.‏<br />

2. خرس کوچولو همه ی حرف های بچّ‏ ه فیل را فهمیده بود.‏<br />

3. برای جنگیدن با میکروب ها بهتر است همیشه خود را پاکیزه نگه داریم.‏<br />

....................................................... .4<br />

واژه سازی<br />

بی​ادب کسی است که ادب ندارد.‏<br />

بی​حوصله کسی است که حوصله ندارد.‏<br />

بی​کار کسی است که کار ندارد.‏<br />

حاال تو بگو<br />

بی​هدف کسی است که...............‏ ندارد.‏<br />

بی​اهمّ‏ یّت چیزی است که................‏ ندارد.‏<br />

به کلمه های زیر توجّ‏ ه کن و بگو:‏<br />

بی​هنر یعنی.............‏<br />

بی​سلیقه یعنی...............‏<br />

بی​سواد یعنی...................‏<br />

19


بياموز و بگو<br />

در پایانِ‏ بیشتر جمله ها نقطه ).( می گذاریم مانند:‏<br />

میکروب ها موجودات خطرناکی هستند.‏<br />

من می خواهم با میکروب ها بجنگم.‏<br />

در پایان بعضی از جمله ها عالمت پرسش ‏)؟(‏ می گذاریم.‏ مانند:‏<br />

آیا میکروب ها موجودات خطرناکی هستند؟<br />

امروز هوا سرد است؟<br />

حاال تو بگو<br />

چه جمله هایی در درس با عالمت پرسش ‏)؟​(‏ به کار رفته است؟ آن ها را با صدای بلند و<br />

پرسشی بخوان.‏<br />

کتاب خوانی<br />

1. تازه​ترین کتاب داستانی را که خوانده​ای،‏ نام ببر.‏<br />

2. کدام قسمت داستان برایت جالب بود؟ برای گروه خود،تعریف کن.‏<br />

20


حکایت<br />

راهِ‏ سالمتی<br />

روزی پزشکی نزدِ‏ پیامبر ‏)ص(‏ رفت و گفت:‏ ‏»مدّ‏ تی است که مردم برای درمان،‏ پیش من نمی آیند و<br />

من بی​کار مانده​ام.‏ مگر چه اتّفاقی در این شهر افتاده است؟«.‏<br />

پیغمبر)ص(‏ با مهربانی فرمودند:‏ ‏»مردم این شهر،‏ تندرست و سالم هستند؛ زیرا به آنان چیزهایی را<br />

سفارش کرده​ام و مردم هم به سفارش های من عمل می کنند«.‏<br />

پزشک پرسید:‏ ‏»ای رسول خدا،‏ چه سفارش هایی به مردم کرده​اید؟«.‏<br />

پیامبر گرامی ‏)ص(‏ فرمودند:‏ ‏»به مردم گفته​ام،‏ تا گرسنه نشده​اند،چیزی نخورند.‏ هنگام گرسنگی نیز به<br />

اندازه بخورند و پیش از سیر شدن،‏ دست از غذا بکشند«.‏<br />

پزشک،کمی به فکر فرو رفت و سپس گفت:‏ ‏»آری،‏ به راستی که رازِ‏ تندرستی مردم،‏ در همین است«.‏<br />

٭٭٭<br />

٭ به نظر شما،‏ چرا مردم آن شهر،‏ همیشه تندرست و سالم بودند؟<br />

‏)بازنویسی شده از:‏ گلستان سعدی،باب سوم(‏<br />

21


ست اره<br />

ب ‏اد آ س مان را<br />

بخوان و حفظ كن<br />

ت ‏کان داد<br />

د ی ‏ش ‏ب<br />

سهت ‏ا ست اره<br />

رد د ستم افت اد<br />

ب ود‏ ند آ ‏ن ها<br />

ب ‏سیار ز ی ب ‏ا<br />

یک ش دانه​ا‏<br />

دادم ب ‏ه ب ب اا<br />

آ ن د ی ‏گری را<br />

<br />

<br />

دادم ب ه مارد<br />

د‏ یدم ‏که ما‏ نده<br />

یک دان ه د ی ‏گر<br />

آن را ب ‏ه ب ‏اال<br />

ت راب ‏کردم<br />

پ<br />

ا ی ن کارها را<br />

را<br />

رد ‏خواب ‏کردم.‏<br />

ناصر ش ‏ک‏ ز اور‏<br />

22


ش<br />

ش<br />

درس چهارم<br />

ب‏<br />

ب »<br />

مدرسه ی ش ‏خرلگو‏ ها<br />

چ ‏ّه ش ‏خرلگو‏ ها،‏ م‏ نت طظ ر ‏ِمع لّم ‏بودن د.‏ مع لّم ‏با سبدِ‏ هو ی حج وارد ‏ش د،‏ سالم ‏کرد و ‏پرسید:‏<br />

چ ‏ّه ها،‏ ‏فکر می لکنید ‏چ را حخ دا ‏به ما لگو‏ داده است ؟«.‏<br />

ست‏<br />

‏پش مال و د ش<br />

آ ز مو‏ گار ب ل‏ ‏خند <br />

را ‏جند ‏کرد و ‏گفت : ‏»برای ایخنکه صداها را ‏جبش ‏ن و ‏یم«.‏<br />

ز د و ‏پرسید:‏ ‏»اگر لگو‏ ‏ن دا ‏ش ‏ت ی‏ م،‏ ‏چه می ‏ش د؟«.‏<br />

دُ‏ م​پنبه​ای ‏ج واب داد:‏ « ه ی حچ صدایی را ‏نمی ‏ش ‏نی د ‏یم«.‏<br />

23


ب‏<br />

چ ‏ّه ش ‏خرلگو‏ ها رد سکوت ،<br />

منت طظ ر ‏پر س ش‏<br />

‏بعدی ‏بودند ‏ک ه ش ‏چم ز ‏قرمری<br />

‏پرسید:‏ ‏»اگر صداها را ‏نمی ‏ش ‏نی د ‏یم،‏ ‏چه<br />

اتّفاقی ‏برای ما می افت اد؟«.‏<br />

ا‏ ی ن ‏بار،‏ حخ ا‏ کس‏ تری ‏ج واب داد:‏<br />

‏»خطرهایی ‏برای ما ‏پی ش‏<br />

میآ ‏مد؛ مث الً،‏<br />

صدایِ‏ روباه ها و ‏ش عغ ال ها را ‏نمی ‏ش ‏نی د ‏یم«.‏<br />

‏بر ‏فی ادامه داد:‏ ز ‏»ا‏ حخیلی حچ ز ‏یرها ه م<br />

‏نمی ‏ب رد ‏یم؛ مث ل صدای ‏پرنده ها و<br />

ل ّ ذد ‏ت<br />

سرود ‏خواندنِ‏ ب چ ‏ّه ها«.‏<br />

آ‏ ز موگار ادامه داد:‏ « ‏چ ، داش ‏تنِ‏<br />

24


ب <br />

ز <br />

ش لگو‏ های سا ل م،‏ حخیلی مه م است . چ ‏ّه ها،‏ آ ‏یا می دانید ‏چه ‏بای د ‏بکن ی‏ م ‏تا ش لگو‏ های ما سا ل م<br />

بمانند؟«.‏<br />

دُ‏ م​پنبه​ای ‏ج واب داد:»باید ا‏ آ ن ها ‏خوب ظ مواب ت لکن ی‏ م و همیسش ه آ ‏ن ها را ز ‏تمیر ‏خنگ ه دار ‏یم«.‏<br />

ز ‏نگ مدرسه ‏که ‏به صدا آ رد‏ مد،‏ معلّم ‏گفت : چ ‏»ّه ها،‏ ی ان هو ی حج ها حج ز ایره ی ‏ش ماست ‏که<br />

ب <br />

ب <br />

<br />

‏فکر ‏کردید و ‏پا س حخ های ‏خوبی دادید«.‏<br />

حچ ‏ند دقیقه ‏بعد،‏ چ ‏ّه ش ‏خرلگو‏ ها هو ی حج رد دست ، ‏با ش ‏خو‏ حالی ز ا‏ کالس ‏ب ‏یرون رفتند.‏<br />

25


نگاه كن و بگو<br />

درست،‏ نادرست<br />

1. داشتن گوش های سالم،‏ اهمّ‏ یّت زیادی ندارد.‏<br />

2. اگر صدایی را نمی شنیدیم،‏ خطرهایی برای ما پیش می آمد.‏<br />

3. اگر گوش نداشتیم،‏ از شنیدن صدای پرنده ها لذّ‏ ت نمی بردیم.‏<br />

....................................................... .4<br />

26


واژه سازی<br />

به کلمه​های قرمزِ‏ هر دسته توجّ‏ ه کن،‏ معنای آن​ها مثل هم است.‏<br />

آن کودک،‏ خوش​حال است.‏<br />

آن کودک،‏ شاد است.‏<br />

این کالس،‏ تمیز است.‏<br />

این کالس،‏ پاکیزه است.‏<br />

این ماشین،‏ آهسته می رود.‏<br />

این ماشین،‏ آرام می رود.‏<br />

این ماشین،‏ یواش می رود.‏<br />

او از بچّ‏ ه ها مراقبت می کند.‏<br />

او از بچّ‏ ه ها مواظبت می کند.‏<br />

او از بچّ‏ ه ها نگه داری می کند.‏<br />

٭ حاال تو در کلمه های زیر،‏ هم معنی ها را پیدا کن و بگو.‏<br />

پاسخ،‏ اوّ‏ ل،‏ تالش،‏ خیلی،‏ جواب،‏ آغاز،‏ کوشش،‏ بسیار<br />

بياموز و بگو<br />

به این کلمه ها توجّ‏ ه کن.‏<br />

لطفاً،‏ حتماً،‏ معموالً،‏ مثالً،‏ فعالً‏<br />

این شکل ‏»اً«‏ در پایان کلمه ها صدای ‏»َ‏ ن«‏ می دهد.‏<br />

حاال تو بگو<br />

..........................<br />

..........................<br />

بازی و منایش<br />

بخوان و بیندیش ‏»چغندر پر برکت«‏ را به صورت نمایش در کالس اجرا کنید.‏<br />

27


بخوان و بينديش<br />

تمیز باش و عزیز باش<br />

حَ‏ نایی پاکیزگی و نظافت را دوست نداشت،‏ همیشه پَرهایش پُر از گرد و خاک بود.‏ پرنده​های همسایه،‏<br />

همه از بوی بد او،‏ ناراحت بودند و از دستش شکایت می​کردند.‏ یک روز،‏ حنایی داشت از کنار النه​یِ‏<br />

پَرطال رد می​شد.‏ ناگهان صدای پَرطال به آسمان رفت و گفت:‏ ‏»وای،‏ وای چه بوی بدی!‏ چه شکلی!‏ به من<br />

نزدیک نشو!«.‏<br />

خال​خالی که همسایه​ی او بود،‏ گفت:‏ ‏»حنایی،‏ تو چرا مثل همه،‏ گودال آبی پیدا نمی​کنی و خودت<br />

را در آن نمی​شویی؟«.‏<br />

حنایی،‏ تَنَش را خاراند و گفت:‏ ‏»من دوست ندارم به حمّ‏ ام بروم،‏ از شستن بَدَ‏ م می​آید«.‏<br />

حنایی،‏ هر روز،‏ به بازی می​رفت و کثیف​تر از روزِ‏ قبل به النه برمی​گشت.‏ بعد هم در النه می​نشست<br />

28


و شروع می​کرد به خاراندنِ‏ تَنَش.‏<br />

… کم​کم پَرهای حنایی شروع کرد به ریختن.‏ روزها می​گذشت و پرهای او،‏ کم و کمتر می​شد.‏ خال خالی<br />

که همسایه و دوستش بود،‏ خیلی غُ‏ صّ‏ ه می​خورد و به او می​گفت:‏ ‏»حنایی جان!‏ برو خودت را بشوی.‏ کم​کم<br />

29


همه​ی پرهایت می​ریزد و زشت می​شوی«.‏<br />

امّا حنایی به این حرف​ها گوش نمی​کرد،‏ پس یک روز خال​خالی،‏ پرنده​های همسایه را جمع کرد و<br />

ماجرا را برای آن​ها تعریف کرد.‏ پرنده​ها نشستند و فکر کردند.‏ فکر کردند و فکر کردند،‏ تا اینکه راهی پیدا<br />

کردند.‏<br />

همه با هم به النه​ی حنایی رفتند.‏ بدون اینکه او بداند،‏ فوراً‏ او را با نوک​هایشان بلند کردند و شروع<br />

کردند به پرواز کردن.‏ حنایی هرچه تالش می​کرد و بال و پر می​زد،‏ فایده​ای نداشت.‏<br />

سرانجام به گودالِ‏ آب رسیدند و حنایی را انداختند توی گودال.‏ او خواست از گودال آب بیرون بیاید<br />

که دوستش خال​خالی را روبه​روی خودش دید.‏<br />

حنایی دوباره خواست از گودال بیرون بیاید که خال​خالی با صدای بلندی گفت:‏ ‏»بَه​بَه،‏ چقدر زیبا و<br />

خوشگل شدی،‏ آفرین،‏ حاال زود خودت را بشوی و بیا که همه منتظر تو هستند«.‏<br />

حنایی با شنیدن این حرف،‏ خودش را خوب شُ‏ ست.‏ بعد هم به کمک پرنده​های دیگر به النه برگشت.‏<br />

حنایی وقتی دید همه با او مهربانی می​کنند و به او آفرین می​گویند،‏ تصمیم گرفت که پس از این،‏ زود زود به<br />

حمّ‏ ام برود تا همیشه پاکیزه و پیشِ‏ همه عزیز باشد.‏<br />

درک و دریافت<br />

1. در ابتدای داستان چرا همه از حنایی،‏ دوری می​کردند؟<br />

٢. برای اینکه سالم و تندرست بمانی،چه کارهایی انجام می دهی؟<br />

30


فصل سوم<br />

اخالق<br />

فردی و اجتماعی


ف<br />

ف<br />

ش<br />

<br />

درس پنجم<br />

ز روی ‏بود و ز روگاری.‏ مردی ‏بود ‏که ‏گوسفندان ز ‏یادی داسش ‏ت . او آ ‏دم ت ردس‏ کاری<br />

‏نبود.‏ امّا ‏چ وپانی داسش ‏ت ‏که ز ا‏ ‏گوسفندهای او ‏نگه​داری می ‏کرد و مرد ت ردس‏ کار و راست ‏​گویی ‏بود.‏<br />

‏چ وپان ز هررو‏ سش ‏یر ‏گوسفندان را می دوسش ‏ید و ‏به ‏خانه ی صاح بِ‏ ‏گوسفندها می ‏برد.‏ او ه م آ ‏ب رد<br />

ی ‏نص‏ می ‏کرد<br />

ی‏ و سش ‏یر را دو ‏برابر می ‏کرد و ‏به مردم می ‏فروحخت . ‏چ وپان هر ‏ب ار او را حت<br />

آ ن م ی ر حخت<br />

‏نیست » امّا او ‏به حر‏ های ‏چ وپان ‏گو‏ ‏نم ی داد و ب لحخندی می ز ‏د<br />

و می ‏گفت : ی ‏»ان کار ردست<br />

و می ‏گفت : ‏»تو ‏چ وپانی​ات را ‏بکن و مر ز دت را ‏بگیر!«.‏<br />

ی <br />

‏یک ز رو‏ ‏که ‏چ وپان،‏ ‏گوسفندان را ‏به ِ چح را ‏ب ‏ُرد،‏ ‏باران ‏ش دیدی ‏ش روع ‏به ‏باریدن ‏کرد و ی سل<br />

ز ‏بررگی ‏به راه افتاد.‏ ‏چ وپان ‏برای ‏نجات ‏خود،‏ ‏باالی ردحختی رفت امّا ی سل همه ی ‏گوسفندان را<br />

ه چ کاری ‏بکند.‏ ‏ناچ ار،‏ ‏پی ش‏ صاحب ‏گوسفندان رفت و ‏گفت :<br />

‏با ‏خود ‏ب ‏ُرد.‏ ‏چ وپان،‏ ت ‏نتوانس‏<br />

« س‏ ی ل ‏گوسفندهای ‏تو را ‏برد«.‏<br />

مرد ‏گفت : ‏»من ‏باور ‏نمی لکنم،‏ آ ‏حخر ی ان همه آ ‏ب ، ‏ناگهان ز ا‏ ک ‏جا آ ‏مد؟«.‏<br />

ن د:‏ « ‏قطره ‏قطره ج ‏مع ‏گردد،‏ وانگهی ردیا ‏ش ود«.‏ ی ان ی سل،‏<br />

‏چ وپان ‏گفت : ‏ش ‏نیده​ای ‏که می ‏گو ‏ی<br />

ی<br />

همان آ ‏ب هایی است ‏که ‏تو رد سش ‏یر م ی ر ‏حختی و ‏به مردم می ‏فروحختی.‏<br />

مرد ‏با ‏ش ‏نیدن<br />

حر‏ های<br />

‏چ وپان رد ‏فکر<br />

‏فُرو رفت .<br />

ت ردس‏ کار<br />

‏چ وپانِ‏<br />

32


درست،‏ نادرست<br />

1. چوپان مرد درست کاری بود.‏<br />

2. چوپان هر بار صاحبِ‏ گوسفندان را نصیحت می کرد.‏<br />

3. صاحبِ‏ گوسفندان،‏ در فکر فرو رفت.‏<br />

........................................4<br />

گوش کن و بگو<br />

1. چرا مرد با شنیدن پاسخ چوپان به فکر فرو رفت؟<br />

2. مَثَلِ‏ ‏»قطره قطره جمع گردد،‏ وانگهی دریا شود«‏ یعنی چه؟<br />

....................................... .3<br />

واژه سازی<br />

چوپان هرشب شیر می​دوشد.‏ ←<br />

چوپان هر روز شیر می​دوشد.‏<br />

علی به دبستان رفت.‏ ←<br />

زهرا از دبستان آمد.‏<br />

پرنده باالی درخت بود.‏ ←<br />

پرنده پایین درخت بود.‏<br />

حاال تو هم مانند منونه​های باال،‏ برای هر کلمه جمله​ای بگو<br />

............<br />

زیاد ............<br />

راست​گو ............<br />

بزرگ 33


بياموز و بگو<br />

کلمه های زیر را بخوان.‏<br />

بچّ‏ ه<br />

درخت<br />

قطره<br />

بچّ‏ ه ها<br />

درخت ها<br />

قطره ها<br />

یعنی<br />

یعنی<br />

یعنی<br />

بچّ‏ ه​ها<br />

درخت​ها<br />

قطره ها<br />

چند بچّ‏ ه<br />

چند درخت<br />

چند قطره<br />

حاال تو بگو<br />

……………<br />

……………<br />

……………<br />

……………<br />

یعنی<br />

میوه​ها یعنی<br />

گل​ها یعنی<br />

خانه​ها یعنی<br />

کوچه​ها پیدا کن و بگو<br />

1. کلمه هایی که حرف ‏»ص«‏ یا ‏»ط«‏ دارند.‏<br />

2. کلمه هایی را که با « ها«‏ جمع بسته شده​اند.‏<br />

................................. .3<br />

بازی و منایش<br />

بخوان و بیندیش ‏»تمیز باش و عزیز باش«‏ را به صورت نمایش اجرا کنید.‏<br />

34


بخوان و حفظ كن<br />

احوال رپ س ی<br />

رپواهن از گُل<br />

احوال رپسید.‏<br />

گ ل گف ت:‏ خو ب م.‏<br />

رپواهن خندید<br />

گ ل،‏ بازرت شد<br />

با انز خوابید.‏<br />

رپواهن دورش<br />

آرام رقصید.‏<br />

مح م ود کیانوش<br />

35


درس ششم<br />

‏کوش ا و ‏نوش ا<br />

دو ‏پرنده ی ‏کوچ ک رد حجنگلی ز ‏ندگی می ‏کردند.‏ ا س م ‏یکی ز ا‏ آ ‏ن ها<br />

‏»کوش ا«‏ و ا س م دیگری ‏»نوش ا«‏ ‏بود.‏ آ ‏ن ها ‏ش ‏بیه ه م ‏بودند و همیش ه ‏با ه م<br />

ز ‏پروا‏ می ‏کردند.‏<br />

ز روی ‏پدر و ماردش ان ‏به آ ‏ن ها ‏گفتند:‏ ‏»ش ما دیگر ز ‏بر گ ر‏<br />

‏ش ده اید.‏ ‏غیر<br />

ز ا‏ ز ‏بای ‏کردن ‏باید حچ ز ‏یرهای دیگری ه م ‏یاد ‏بگیرید«.‏<br />

‏کوش ا و ‏نوش ا،‏ ش ‏خو‏ حال ‏ش دند و ز ‏پروالک ن ُ ‏ان،‏ النه​ش ان را ک ‏تر‏<br />

‏کردند.‏<br />

آن ها رد راه،‏ دارکوبی را دیدند.‏ دارکوب ، ‏پرنده ی دانای حجنگل ‏بود.‏<br />

36


ف<br />

آ <br />

‏کوش ا و ‏نوش ا ز ا‏ او ‏خواستند کمی ز ا‏ ع ل م و دانایی ‏خود ‏به آ ‏ن ها ز ‏بیامود.‏ دارکوب ‏گفت : ‏»بسیار ‏خوب ،<br />

امّا کار ساده​ای ‏نیست . ‏ش ما ‏باید سال ها ش ‏تال‏ لکنید ت ‏ا دا‏ نا ‏ش وید«.‏ ‏کوش ا و ‏نوش ا ‏قبول ‏کردند.‏<br />

دو سال ز ‏گد ذش ‏ت . ‏کوش ا ‏به آ ‏موختن ادامه داد امّا ‏نوش ا ز ا‏ آ ‏موختن ‏خس‏ ت ه ‏ش د.‏ او د ل ش‏<br />

می ‏خواست ‏زاد ‏باش د،‏ ز ‏بای لکند و ز ا‏ ی ان ‏ش اخه ‏به آ ‏ن ‏ش اخه ‏بپرد.‏ ‏برای همین،‏ ‏یک ز رو‏ ز ‏پروا‏<br />

‏کرد و ز ا‏ آ ‏نجا رفت .<br />

‏نوش ا رد راه ‏به هُدهُدی رسید ‏که ز ‏پالکیره،‏ راست ‏گو،‏ امانت دار و مهربان ‏بود.‏ ز ا‏ هُدهُد<br />

‏خواست تا ی ان حچ ز ‏یرهای ‏خوب را ‏به او ‏یاد ‏بدهد.‏<br />

هُدهُد ‏قبول ‏کرد ‏که ‏به او آ ‏مو‏ ش ز‏ ‏بدهد.‏ دو سال نگدز ذش ت ه ‏بود ‏که ‏نوش ا ز ا‏ ی ان کار ه م ‏خس‏ ت ه ‏ش د و<br />

ز ا‏ ‏پی ش ِ هُدهُد رفت .<br />

ی ان ‏بار ‏به طوطی س ‏خن ‏گو رسید و ز ا‏ او ‏خواست ‏خوب حر‏ ز دن را ‏به او ‏یاد ‏بدهد.‏ طوطی<br />

<br />

‏گفت : ‏»بسیار ‏خوب ، امّا ‏تو ‏باید اوّل ‏خوب دیدن و ‏خوب ش ‏گو‏ ‏کردن را ‏یاد ‏بگیری و ی ‏تمرن<br />

لکنی،‏ تا ‏بتوانی ‏خوب س ‏خن ‏بگویی.‏ ی ان کار،‏ حچ ‏ند سال طول می لکش د«.‏<br />

37


‏نوش ا ‏قبول ‏کرد ولی ز هنو‏ ‏یک سال نگدز ذش ت ه ‏بود ‏که ز ا‏ آ ‏موختن ‏خس‏ ت ه ‏ش د.‏ ‏برای همین،‏ ‏یک<br />

ز رو‏ ز ‏پروالک ن ُ ‏ان ز ا‏ ‏پی ش‏ طوطی رفت . او ‏تصم ی‏ م ‏گرف‏ ت ه ‏بود،‏ ‏پی ش‏ ‏پدر و ماردپ ش ‏یر‏ ‏برگردد.‏<br />

سران ‏جام،‏ ‏نوش ا ‏به النه ‏برلگسش ‏ت و دید همه ز ا‏ ‏خوبی و دانایی ‏کوش ا ف حر‏ می ز ‏نند.‏<br />

ش‏ ‏خواند:‏<br />

کمی ‏به ‏فکر ‏فرو رفت ، سپس ش ‏پدر‏ ی ان سش عر ‏فردوسی را ‏برا ‏ی<br />

بُ‏ وَ‏ د<br />

بُ‏ ‏وَد هر ‏که دا‏ نا<br />

‏توا‏ نا<br />

پ ی ‏ر،‏ ‏بُر‏ نا ب ود<br />

ز دا ن ش‏ دلِ‏<br />

38


درست،‏ نادرست<br />

1. نوشا از هُ‏ دهُ‏ د چیزهای خوب را یاد گرفت.‏<br />

2. دارکوب به پرنده گفت:‏ ‏»شما باید سال ها تالش کنید«.‏<br />

3. کوشا خوب سخن گفتن را از طوطی آموخت.‏<br />

....................................... .4<br />

گوش کن و بگو<br />

1. چرا کوشا و نوشا النه شان را ترک کردند؟<br />

2. چرا نوشا در کارهایش موفّق نبود؟<br />

3. دوست داری مثل کدام پرنده باشی؟ چرا؟<br />

....................................... .4<br />

واژه سازی<br />

در کلمه های خندان،‏ خندیدن،‏ لبخند،‏ خنده​رو و خوش​خنده،‏ کلمه ی ‏»خند«،‏ مشترک است.‏<br />

در کلمه های کوشا،‏ کوشش،‏ کوشیدن و می​کوشد،‏ کلمه ی ‏»کوش«‏ مشترک است.‏<br />

در کلمه های پرواز،‏ پروازکنان،‏ پریدن و پرنده،‏ کلمه ی ‏»پر«‏ مشترک است.‏<br />

حاال تو بگو<br />

در هر دسته،‏ کلمه ی مشترک کدام است؟<br />

دانش​آموز<br />

نوآموز<br />

هنرآموز<br />

سخن​گو<br />

سخن​ران<br />

سخن​چین<br />

گیاه خوار<br />

گوشت​خوار<br />

علف​خوار<br />

می​خواست<br />

خواستگاری<br />

خواستن<br />

39


بياموز و بگو<br />

وقتی این کلمه ها را می خوانید،‏ در آخر آن ها صدای « اِ‏ » می شنوید.‏<br />

گذشته،‏ یک مرتبه،‏ آهسته،‏ شاخه،‏ سایه،‏ دوباره،‏ شکوفه،‏ پرنده<br />

وقتی این کلمه ها را می خوانید،‏ در آخر آن ها صدای « ه » می شنوید.‏<br />

ماه،‏ کوه،‏ راه،‏ چاه،‏ شبیه،‏ مِ‏ ه،‏ گروه،‏ سیاه<br />

پیدا کن و بگو<br />

1. کلمه هایی را که نشانه ‏​های « ه ه » در آخر آن ها صدای « اِ‏ » می دهد.‏<br />

2. کلمه هایی را که نشانه​های « ه ه » در آخر آن ها صدای « هِ‏ » می دهد.‏<br />

................................................. .3<br />

کتاب خوانی<br />

1. بیشتر دوست داری درباره ی چه چیزهایی مطالعه کنی؟<br />

2. برای آنکه یک کتاب نوشته شود و به دست شما برسد،‏ چه کسانی باید با هم همکاری کنند؟<br />

40


حکایت<br />

خوش اخالقی<br />

در زمان های کهن،‏ مردی بود که اخالق خوبی نداشت و برای هر چیز کوچکی خشمگین می شد و فریاد<br />

می کرد و همه از او دوری می کردند،‏ ولی بعد پشیمان می شد و دلش می خواست خوش اخالق باشد،‏ امّا نمی دانست<br />

چه کار کند.‏<br />

یکی از دوستانش که پزشک بود،‏ به او گفت:‏ ‏»من دارویی می دهم که این رفتار ناپسند و اخالقِ‏ بدِ‏ شما را<br />

درمان کند«.‏<br />

روز بعد پزشک،‏ کوزه​ای پُر از آب برای او فرستاد و نوشت:‏ ‏»هر وقت خشمگین شدی،‏ از این دارو،‏<br />

کمی بنوش«.‏<br />

آن مرد مدّ‏ تی این دستور را اجرا کرد و دید دیگر مانند گذشته،‏ خشمگین نمی شود و اخالقش بهتر شده<br />

است.‏<br />

روزی،‏ نزد دوستش رفت و گفت:‏ ‏»آن<br />

و<br />

دارویی که به من دادی خیلی خوب بود و<br />

به زودی تمام می شود،‏ باز کمی از آن به من بده«.‏<br />

پزشک خندید و گفت:‏ ‏»در آن کوزه،‏<br />

چیزی جز آب نبود و اگر فکر می کنی<br />

اخالق و رفتار شما،‏ خوب شده،‏ برای آن<br />

است که هر وقت خشمگین می شدی،‏ برای<br />

نوشیدن آب،‏ کمی وقت الزم بود.‏ همان صبر<br />

و آرامشِ‏ اندک،‏ خشم شما را از بین برد و<br />

اکنون خندان و خوش​اخالق شده​ای«.‏<br />

٭٭٭<br />

٭ به نظر شما چه چیزی باعث<br />

خوش اخالقی آن مرد شده است؟


درس هفتم<br />

دوستان ما<br />

‏چه لگندم های ز ‏رد ‏تقش ‏نگی!‏ ی ان ها را ‏چه<br />

لکسی کاسش ت ه است ؟<br />

ماست .<br />

لکش ز اور‏ ، همان لکش ز اور‏ ‏کوش ایی ‏که دوس ت‏<br />

‏چه ‏نان ‏گرم و ش ‏خو‏ ز ‏​مر ه​ای!‏ ‏چه لکسی<br />

آن را پ ‏حخ‏ ت ه است ؟<br />

‏نانوا،‏ همان ‏نانوای سحرحخیر ز ی ‏که<br />

دوست ماست .<br />

است ؟<br />

‏چه ‏کوچه ها و حخیابان های ‏پالکیر ز ه​ای!‏<br />

‏چه لکسی آ ‏ن ها را ز ‏تمیر و ز ‏پالکیره ‏کرده<br />

رُ‏ ‏فتگر،‏ همان رفتگر ز ‏حمت ش لک‏<br />

‏که دوست ماست .<br />

و مهربانی<br />

42


ش<br />

ساحخ‏ ت ه است ؟<br />

‏چه ‏خانه های راحت و ز ‏یبایی​!‏ ی ان ‏خانه ها را ‏چه لکسی<br />

‏َبنّا،‏ همان ‏بنّای ‏پُرکاری ‏که دوست ماست .<br />

‏چه ‏باغ های ز سرسبر و ‏چه گل های ش ‏خو‏ رنگی!‏ ی ان<br />

ردحخت ها و گل ها را رد ا‏ ی ن ‏باغ ها،‏ ‏چه لکسی کاسش ت ه است ؟<br />

‏باغبان،‏ همان ‏باغبان ‏پر‏ تالسش ی ‏که دوست ماست .<br />

‏چه حخیاب ان های ظّ‏ منمی ! ‏چه رفت و آ ‏مد ب مرتّی!‏ ای ن ‏ن ظ ‏م و<br />

ت ‏تر‏ ‏یب را رد حخیابان ها،‏ ‏چه لکسی ی اجاد ‏کرده است ؟<br />

ماأمور راهنمایی و را ن ندگی؛ همان ماأموری ‏که دوست ماست .<br />

و س حخت ‏کوسش ی!‏<br />

است ؟<br />

​<br />

‏چه کالس ‏ش اد و ‏بانش اط ی!‏ ‏چه دا ‏نآ مو‏ زان دوست داش ‏تنی<br />

ی ان گل های ‏ش اداب را ‏چه لکسی ش ‏پرور‏ داده است ؟<br />

مع لّم،‏ ه مان مع لّم مهربان و دانایی ‏که دوست ماست .<br />

ی ان دوستان ‏خوب و حچ ز ‏یرهای ‏تقش ن ‏گ را ‏چه لکسی آ ‏فریده<br />

43


درست،‏ نادرست<br />

1. رفتگر،‏ مدرسه ی ما را تمیز می کند.‏<br />

2. دانش​آموزان پرتالش و مهربان را،‏ معلّم پرورش داده است.‏<br />

3. این خانه های گرم و راحت را کشاورزِ‏ کوشا ساخته است.‏<br />

........................................... .4<br />

گوش کن و بگو<br />

1. از چه کسانی یا از چه راه هایی می توانیم پاسخی مناسب،‏ برای پرسش هایمان پیدا کنیم؟<br />

2. به جز دوستانی که در این درس با آن ها آشنا شدیم،‏ چه کسان دیگری دوستان ما هستند؟<br />

3. چگونه از خدا،‏ برای چیزهای خوب و قشنگی که آفریده است،‏ سپاس گزاری می کنی؟<br />

................................................................ .4<br />

واژه سازی<br />

الف(‏ کی،‏ چی می فروشد؟<br />

شیرینی فروش،‏ شیرینی می فروشد.‏<br />

سبزی فروش،‏ سبزی می فروشد.‏<br />

ب(‏ کی،‏ چی می سازد؟<br />

به کسی که دارو می سازد،‏ داروساز می گویند.‏<br />

به کسی که آهنگ می سازد،‏ آهنگ ساز می گویند.‏<br />

حاال تو بگو<br />

به کسی که کفش می​دوزد،‏ ……………… می​گویند.‏<br />

به کسی که پارچه می​فروشد،‏ ……………… می​گویند.‏<br />

کلیدساز یعنی،‏ ……………………………<br />

44


بياموز و بگو<br />

این کتاب<br />

همین کتاب<br />

آن کتاب<br />

همان کتاب<br />

این کتاب،‏ یعنی کتابی که نزدیک است.‏<br />

آن کتاب،‏ یعنی کتابی که دور است.‏<br />

همین کتاب،‏ یعنی کتابی که نزدیک است.‏<br />

همان کتاب،‏ یعنی کتابی که دور است.‏<br />

پیدا کن و بگو<br />

1. کلمه هایی که نشانه های « ه ه » در آن ها صدای « اِ‏ » می دهد.‏<br />

2. کلمه هایی که نشانه های ‏»ط«‏ یا ‏»ظ«‏ دارند.‏<br />

...................................... .3<br />

بازی،‏ بازی،‏ بازی<br />

دانش​آموزی از روی درس بخواند و بقیّه ی هم​کالسی هایش با شنیدن کلمه هایی که<br />

1. نشانه ی ‏»ح ح«‏ دارند،‏ دست بزنند.‏<br />

2. نشانه ی ‏»ت«‏ دارند،‏ هورا بکشند.‏<br />

................................. .3<br />

45


بخوان و بينديش<br />

مورچه اشک ریزان،‏<br />

چرا اشک ریزان؟<br />

یکی بود،‏ یکی نبود،‏ غیر از خدا هیچ کس نبود.‏ در یک ده کوچک،‏ پیرزنی زندگی می‏ کرد که نان<br />

میپخت؛ چه نانهای خوش مزه ای!‏ وقتی بوی نانهای خاله پیرزن در هوا میپیچید،‏ همه،‏ از پدربزرگها<br />

و مادربزرگها و پدرها و مادرها گرفته تا بچّ‏ هها،‏ از کالغها،‏ گنجشکها و جوجهها گرفته تا مورچهها،‏<br />

خوش حال میشدند؛ چقدر خوش حال!‏<br />

یک روز مثل همیشه،‏ خاله پیرزن آرد را خمیر و تنور را<br />

روشن کرد،‏ امّا تا آمد نان را به تنور بچسباند،‏ نان از دستش افتاد<br />

توی تنور.‏ خاله پیرزن خم شد تا نان را بردارد.‏ باز هم خم شد ؛<br />

آن قدر خم شد که فقط پاهایش از تنور بیرون ماند.‏<br />

مورچه ای از آنجا میگذشت.‏ پاهای خاله پیرزن را دید.‏ فکر کرد<br />

خاله پیرزن توی تنور افتاده است.‏ گریه و زاری کرد؛ چه گریه ای و فریاد<br />

کشید:‏ ‏»خاله به تنور،‏ خاله به تنور «.<br />

گنجشکی از آنجا میگذشت.‏ مورچه را دید که مثل ابرِ‏ بهار<br />

گریه میکند.‏ پرسید:‏ ‏»مورچه اشک ریزان،‏ چرا اشک ریزان؟«.‏<br />

46


مورچه گفت:‏ ‏»خاله به تنور،‏ مورچه اشک ریزان «.<br />

گنجشک این را که شنید،‏ ناراحت شد؛ چقدر ناراحت!‏ از غم و غُ‏ صّ‏ ه پرهایش ریخت.‏ گنجشک پر<br />

زد و روی یک درخت نشست و جیک جیک کرد؛ آن هم چه جیک جیکی!‏<br />

درخت دید پرهای گنجشک ریخته است.‏ از گنجشک پرسید:‏ ‏»گنجشک پَر ریزان،‏ چرا<br />

پَر ریزان؟«.‏<br />

گنجشک گفت:‏ ‏»خاله به تنور،‏ مورچه اشک ریزان،‏ گنجشک پَر ریزان«.‏<br />

درخت این را که شنید،‏ ناراحت شد؛ چقدر ناراحت!‏ از غم و غُ‏ صّ‏ ه برگهایش ریخت.‏<br />

پیرمردِ‏ ماست فروشی که در کنار دیوار ماست میفروخت،‏ صدای ناله ی درخت را شنید و گفت:‏<br />

‏»درخت برگ ریزان،‏ چرا برگ ریزان؟«.‏<br />

درخت ناله کرد و گفت:‏ ‏»خاله به تنور،‏ مورچه اشک ریزان،‏<br />

گنجشک پَر ریزان،‏ درخت برگ ریزان«.‏<br />

پیرمرد این را که شنید،‏ دلش پُر از غم و غُ‏ صّ‏ ه شد؛ چه<br />

غم و غُ‏ صّ‏ ه ای!‏ از غم و غُ‏ صّ‏ ه ماستهایش را ریخت روی سر<br />

و صورتش.‏<br />

از آن طرف،‏ خاله پیرزن نانی را که توی تنور افتاده<br />

بود،‏ بیرون آورد.‏ بعد نانهایش را پخت و چند تا از<br />

آنها را برداشت تا پیشِ‏ پیرمردِ‏ ماست فروش ببرد و<br />

ماست بگیرد.‏ توی راه،‏ پیرمرد را دید که با سر و روی<br />

ماستی میدود؛ آن هم چه دویدنی!‏ پیرزن فریاد زد:‏ ‏»بابا<br />

ماست به رو،‏ چرا ماست به رو؟«.‏<br />

پیرمرد تا خاله پیرزن را دید،‏ فریاد زد:‏ ‏»خاله پیرزن،‏<br />

مگر توی تنور نیفتاده بودی؟ تو که صحیح و سالمی!«.‏<br />

47


بیفتم؟«.‏<br />

تنور تویِ‏ بود قرار مگر سالمم!‏ و صحیح که است ‏»معلوم گفت:‏ پیرزن خاله زد:‏<br />

فریاد و کرد پاک سروصورتش از را ماستها حال!‏ خوش چقدر شد؛ حال خوش پیرمرد است«.‏<br />

نسوخته است،‏ سالم که پیرزن ‏»خاله حال<br />

خوش دیدند،‏ را پیرزن خاله و شنیدند را پیرمرد حرفهای تا درخت و گنجشک و مورچه حال!‏<br />

خوش چقدر شدند؛ زا هها،‏ بچّ‏ تا گرفته مادرها و پدرها و مادربزرگها و پدربزرگها از همه،‏ پیچید.‏ ده توی خبر هب و خوردند اش مزه خوش نانهای از رفتند.‏ پیرزن خاله خانهی به مورچهها،‏ تا گرفته گنجشکها خندههایی!‏<br />

چه خندیدند؛ مورچه اشتباه دریافت<br />

و درک کرد؟<br />

چه دید،‏ تنور لبه​ی را پیرزن خاله پاهای مورچه وقتی 1. افتاد؟<br />

اتّفاقی چه پیچید،‏ ده در پیرزن خاله سالمتی خبر وقتی ٢. 48


فصل چهارم<br />

راهِ‏ زندگی<br />

49


هشتم<br />

درس مهربانتر<br />

همه ا‏ ز ‏چه؟«.‏<br />

‏یعنی ‏»دعا ‏پرسیدم:‏ ماردم ا‏ ز رو‏ ز ‏یک م ی‏ ‏ی گو می‏ ‏خن س ‏خدا ‏با دعا موقع رد ‏خدا.‏ ‏با ‏دن ز حر‏ ز ‏یعنی ‏»دعا : ‏گفت ماردم م«.‏<br />

ی‏ ه خوا می‏ ‏یاری او ا‏ ز و 50


ز<br />

ت‏<br />

هس کارها ‏خیلی ون ‏چ ‏کنم.‏ دعا م ه من ‏که ‏فتم گر م ی‏ ‏تصم ‏چه،‏ ی ‏یعن دعا ‏فهمیدم وقتی و ‏پدر ‏که ‏کنم ی م دعا من ‏کند.‏ ‏یاری مرا نها آ دادن انجام رد م ه بخوا دا ‏خ ا‏ ز ‏باید ‏که ش‏<br />

‏پی مهربان ر​های گ ماردبر ز و ر​ها گ ‏پدربر ز ‏کنم ی م دعا ‏ند.‏ ‏باسش م ل سا ه همیش ماردم ما<br />

ماردم<br />

ا‏ ز روی ز دارم.‏ دوست ‏خیلی را ها ‏ن آ ‏با ‏دن ز حر‏ ز و ‏کردن ‏بای ز ون ‏چ ‏ند؛ ‏باسش ‏پرسیدم:‏<br />

دارند؟«.‏<br />

دوست را ر​ها گ ماردبر ز و ر​ها گ ‏پدربر ز همه ‏»حچرا همه<br />

‏به و دارند دوست را همه هستند،‏ مهربان ‏بسیار ها ‏ن آ ون ‏»چ : ‏گفت ماردم میکنند«.‏<br />

‏ّت حب م دارد.‏<br />

دوست ‏کنند،‏ مهربانی و حبّت م دیگران ‏به ‏که را ‏کسانی ‏خدا را<br />

مهربان ازانهای ‏تو ‏که ‏نم یدا م من هستی.‏ ‏تر مهربان همه ا‏ ز ‏تو ‏خدایا،‏ ا ک​تر ‏کوچ چّه​های وتّی ‏یم یها کالس م ه ‏با ‏کنم ی م سعی ه همیش ‏چ داری.‏ دوست ‏بداری!‏<br />

دوست تر ‏بیسش مرا ‏تو تا شم ا ‏ب مهربان ‏خودم <br />

ب 51


درست،‏ نادرست<br />

1. ما در دعا با خدا دردِ‏ دل می کنیم.‏<br />

2. همه،‏ آدم های مهربان را دوست دارند.‏<br />

3. ما فقط برای خودمان دعا می کنیم.‏<br />

........................................... .4<br />

گوش کن و بگو<br />

1. دعا یعنی چه؟<br />

2. چرا خدا را شکر می کنیم؟<br />

3. چه کارهایی می توانی انجام دهی تا خدا تو را بیشتر دوست داشته باشد؟<br />

........................................... .4<br />

واژه سازی<br />

بستگان<br />

پدر<br />

مادر<br />

پدربزرگ<br />

مادربزرگ<br />

پدربزرگ<br />

مادربزرگ<br />

حاال تو بگو<br />

.....................<br />

.....................<br />

دختردایی<br />

.....................<br />

پسرعمو<br />

.....................<br />

.....................<br />

.....................<br />

عمو<br />

عمّ‏ ه<br />

خاله<br />

دایی<br />

52


بياموز و بگو<br />

به این کلمه ها توجّ‏ ه کن:‏<br />

کبری،‏ عیسی،‏ مصطفی،‏ یحیی،‏ مجتبی،‏ مرتضی.‏ حرف ‏»ی«‏ در پایان این کلمه ها صدای ‏»آ«‏<br />

می دهد.‏<br />

حاال بگو چه کلمه​ای در درس به کار رفته است که حرف ‏»ی«‏ در آخر آن صدای ‏»آ«‏ می دهد.‏<br />

پیدا کن و بگو<br />

1. کلمه هایی را که ‏»ع ع ع ع«‏ دارند.‏<br />

2. جمله ای که عالمت »!« دارد.‏<br />

.............................................. .3<br />

بازی و منایش ‏)بدون كالم يا پانتوميم(‏<br />

چند نفر از دانش​آموزان،‏ هر یک از موارد زیر را به صورتِ‏ نمایشِ‏ بی کالم،‏ نشان دهند و سایر<br />

دانش​آموزان موضوع نمایش را حدس بزنند.‏<br />

چند پرنده را که آب و دانه می خورند و از خدا تشکّ‏ ر می کنند.‏<br />

کودکی در حال دعا کردن.‏<br />

پیرزن یا پیرمردی در حال دعا.‏<br />

53


ش<br />

بخوان و حفظ كن<br />

54<br />

بخوان و حفظ كن<br />

ث م‏ لِ‏ ی ک ر ی نگن کمان<br />

ش‏ ا ک پَرَ‏ آ ‏مد ‏کنارِ‏ ج پنره<br />

ش‏ ه،‏ ث م‏ لِ‏<br />

روی ش ی<br />

ب ‏َر‏ گی د‏ یده ش ‏د<br />

‏بُردم ت ‏ا ب ی ‏گرم،‏ او پ ‏ر ید<br />

دست<br />

‏بَر گی ا‏ نگار ز ا‏ رد ‏ختی چ ‏یده ش ‏د<br />

ت‏<br />

‏نش س<br />

ش‏ ا ک پَرَ‏ ب ز ا‏ آ ‏مد و آ ن‏ ج ‏ا<br />

ِ ‏خود را ب ز ا‏ ‏کرد<br />

ب ‏الِ‏ ر‏ نگار‏ نگ<br />

آ‏ ‏فت ا ِ ب ب مهران چ ‏ون ماردی<br />

َ<br />

<br />

‏ک را ز نا‏ ‏کرد<br />

ب ‏الهای زُ‏ نا‏<br />

شه،‏ آ ‏فت ا ِ ب ب مهران<br />

پ سش تِ‏ ش ی<br />

م ی رد ‏نخش ‏ید ز ا‏<br />

میانِ‏ آ س مان<br />

ش ید ب ‏الهای ش ا ک پَرَ‏<br />

د‏ یده م<br />

ش‏ ه ث م‏ لِ‏ ی ک ر ی نگن کمان<br />

روی ش ی<br />

را ه ‏یم ی ش ‏»اهد »<br />

‏عف ر ا ‏ب<br />

ج


حکایت<br />

همکاری<br />

حضرت محمّ‏ د)ص(‏ و یارانش از شهری به شهر دیگری می رفتند.‏ در راه خسته شدند.‏ ایستادند تا<br />

کمی استراحت کنند و غذایی بخورند.‏<br />

یکی از یاران گفت:‏ ‏»من حاضرم که غذا درست کنم«.‏<br />

دیگری گفت:‏ ‏»من هم آب می آورم«.‏<br />

به این ترتیب،‏ هر یک از یاران،‏ انجامِ‏ کاری را پذیرفتند.‏<br />

حضرت محمّ‏ د ‏)ص(‏ فرمود:‏ ‏»من هم هیزم جمع می کنم و می آورم«.‏<br />

همراهان گفتند:‏ ‏»شما استراحت کنید«.‏<br />

ولی حضرت محمّ‏ د ‏)ص(‏ نپذیرفت و گفت:‏ ‏»من هم مثل یکی از شما هستم،‏ در سفر همه باید همکاری<br />

کنیم«.‏<br />

٭٭٭<br />

٭ به نظر شما،‏ چرا پیامبر ‏)ص(‏ پیشنهاد دوستانش را نپذیرفت؟<br />

55


نهم<br />

درس ت‏<br />

زیار ‏بوی<br />

‏بودند.‏ ‏کرده ‏نورباران را همه​جا ، ر‏ گ ‏بر ز های چلراغ ‏چ ‏بود.‏ ایستاده حَرَم،‏ داخل زینب ‏خواندند.‏<br />

می دعا همه،‏ ‏مد.‏ میآ گالب و<br />

‏ت اسش ‏گدذ ا‏ ش انه ‏برسش دست مهربانی ‏با مارد‏ ش ‏که ‏کرد می دعا ، لب ‏یرِ‏ ز ‏ت داسش م ه زینب ‏ن<br />

آ و ‏گرفت را او دست وقت ‏ن آ م«.‏ ی‏ ‏کن ا ‏تماسش را حرم ‏کبوترهای و ‏یم رو ‏ب ‏بیا د!‏ ‏باسش ‏»قبول : ‏گفت رفتند.‏<br />

‏بیرون ج معیّت<br />

میان ا‏ ز م ه ‏با دو ، ارد‏ ش ‏چ ‏یر ز ا‏ ز او ‏یدند.‏ ‏چ ‏برمی دانه و ‏بودند ده سش ‏مع ج ه​ای ‏گو‏ ش ‏که دید را ‏کبوتر ها ده ، زینب ‏کبوترهای<br />

‏به ‏یم،‏ آ می هد مش ‏به وقت هر دارم دوست ‏»مارد،‏ : ‏گفت و ‏ورد آ ‏بیرون ‏گندم مقداری ‏به<br />

را ها دانه ‏بعد «. است حخریده ‏یم را ‏ب ر‏ گ ماردبر ز را ها ‏گندم ان ی م.‏ ه ‏بد دانه ‏)ع(‏ را ض امام ‏ید.‏<br />

‏پاسش ‏مین ز ‏بر آرامی 56


ز ‏زندیک سش دند.‏ زینب می ‏خواست ز ا‏ ش ‏خو‏ حالی ‏بال ردبیاورد.‏<br />

‏کبوترها دس‏ ت ه دس‏ ت ه ‏به زینب<br />

‏چ ز ‏یری ز نگد ذش ‏ت ‏که صدای اذان ز ا‏ گل دس‏ ت ه ها ‏بلند سش د.‏<br />

زینب ‏جان،‏ اذان مغرب را ‏گفتند.ب ه‏ تر است ‏به ض ووخانه ‏ب رو ‏یم،‏ ض وو ‏بلگی ر ‏یم<br />

ت وق‏ بخ وا ‏ن ی‏ م«.‏<br />

و ز ‏نمامان را اوّلِ‏<br />

مارد ‏گفت : »<br />

زینب ز ‏نما‏ ‏خواندن رد حرمِ‏ امام ض را ‏)ع(‏ را ز هرگر ش ‏فرامو‏ ‏نمی ‏کند.‏<br />

57


درست،‏ نادرست<br />

1. زینب بیرون حرم ایستاده بود.‏<br />

2. زینب ده ها کبوتر را دید که گوشه​ای جمع شده بودند.‏<br />

3. صدای اذان صبح از گل دسته ها بلند شد.‏<br />

.................................. .4<br />

گوش کن و بگو<br />

1. چرا زینب با خودش دانه آورده بود؟<br />

2. زینب و مادرش پس از شنیدن صدای اذان چه کردند؟<br />

3. آن ها چه موقع در حرم بودند؟<br />

............................... .4<br />

واژه سازی<br />

وضوخانه یعنی جایی که در آن وضو می گیرند.‏<br />

نمازخانه یعنی جایی که در آن نماز می خوانند.‏<br />

گل خانه یعنی جایی که در آن گل نگه می دارند.‏<br />

حاال تو بگو<br />

داروخانه ...........<br />

آشپزخانه ...........<br />

چاپخانه ...........<br />

58


بياموز و بگو<br />

دقّت کن:‏<br />

من دعا ‏کردم.‏ من دعا می ‏کردم.‏<br />

‏تو دعا ‏کردی.‏ ‏تو دعا می ‏کردی.‏<br />

او دعا ‏کرد.‏ او دعا می ‏کرد.‏<br />

ما دعا می کرد ‏یم.‏<br />

ما دعا کرد ‏یم.‏ ‏ش ما دعا می ‏کردید.‏<br />

‏ش ما دعا ‏کردید.‏ آن ها دعا ‏کردند.‏ آ ‏ن ها دعا می ‏کردند.‏<br />

پیدا کن و بگو<br />

١. کلمه هایی را که ‏»می«‏ دارند،‏ ‏)مثلِ‏ می آمد(.‏<br />

٢. کلمه هایی را که یکی از نشانه های ‏»غ غ غ غ«‏ یا « ذ«‏ دارند.‏<br />

.......................................... .3<br />

کتاب خوانی<br />

١. از کتاب هایی که تا به حال خوانده ای،‏ کدام بهتر بود؟ چرا؟<br />

٢. از آن کتاب ها چه چیزهایی یاد گرفتی؟<br />

59


بخوان و بينديش<br />

کی بود؟ کی بود؟<br />

ننه گلی در خانه نبود.‏ سوگلی که تنها مانده بود،‏ اطرافش را نگاه کرد.‏ کم کم حوصله اش سر رفت.‏<br />

بعد فکری کرد و با خود گفت:‏ ‏»خوب است اتاق را برای ننه جانم،‏ ننه ی مهربانم،‏ تمیز کنم تا وقتی<br />

برمی گردد خوش حال شود«.‏ آن وقت شروع به کار کرد . اینجا را جارو کشید،‏ آنجا را جارو کشید.‏ بعد هم رفت<br />

تا طاقچه را دستمال بکشد که ناگهان دستش به کاسه ی چینی خاله نگین خورد.‏ کاسه افتاد و شکست.‏ سوگلی به<br />

تکّه های کاسه نگاه کرد و خیلی غُصّ‏ ه خورد.‏ خاله نگین دیروز این کاسه را پر از آش کرده و برایش فرستاده بود.‏ به<br />

قول مادر،‏ کاسه امانت بود.‏ سوگلی تند تند تکّه های کاسه را جمع کرد و یک گوشه پنهان کرد تا وقتی مادر می آید،‏<br />

آن ها را نبیند و با او دعوا نکند.‏ در این فکر بود که ننه گلی از راه رسید.‏ سوگلی سالم کرد.‏ بعد هم دوید و باالی<br />

پلّه نشست تا ننه جانش او را نبیند.‏ می ترسید اگر او را نگاه کند همه چیز را بفهمد.‏ در این وقت صدایی شنید.‏<br />

سرش را باال گرفت و روی دیوار،‏ خروس خاله نگین را دید.‏ خروس هم سوگلی را دید و فهمید که برای او اتّفاقی<br />

افتاده است.‏ پس بالش را به هم زد،‏ نوکش را باز کرد و گفت:‏ ‏»سوگلی،‏ لُپت گُلی،‏ قوقولی قوقو،‏ قوقولی قوقو!‏<br />

خنده ی رو لبت کو؟«.‏<br />

سوگلی،‏ خروس را دید ولی چیزی نگفت.‏ آهی کشید و سرش را پایین انداخت.‏ خروس هم ناراحت شد<br />

و همان باال روی دیوار نشست.‏ نه بال زد و نه قوقولی قوقو کرد.‏ کالغی که داشت توی آسمان پرواز می کرد،‏<br />

خروس را روی دیوار دید.‏ پایین پرید.‏ روی درخت نشست و گفت:‏ ‏»تاجت چین چین،‏ بالت رنگین،‏ چرا نوکت<br />

را بستی؟ چرا اینجا نشستی؟«.‏<br />

خروس به سوگلی اشاره کرد.‏ کالغ به سوگلی نگاه کرد.‏ بعد،‏ صدایش را بلند کرد و گفت:‏ ‏»سوگلی،‏


لُپت گُلی،‏ قار و قار و قار،‏ چرا نشستی غُصّ‏ ه دار؟«.‏<br />

سوگلی به کالغ نگاه کرد ولی چیزی نگفت.‏ دوباره آهی کشید و سرش را پایین انداخت.‏ کالغ هم مثل<br />

خروس ناراحت شد.‏ همان جا روی درخت نشست.‏ نه بال زد و نه قارقار کرد.‏ گنجشکی پرید و پرید.‏ به خانه یِ‏<br />

ننه گلی رسید.‏ دور حیاط چرخید ولی دانه ای ندید.‏ روی درخت پرید.‏ کالغ را دید.‏ کنارش نشست و گفت:‏<br />

‏»ای بال سیاهِ‏ قارقاری،‏ امروز چرا غُصّ‏ ه داری؟«.‏<br />

کالغ به سوگلی اشاره کرد.‏ گنجشک به سوگلی نگاه کرد و گفت:‏ ‏»سوگلی،‏ لُپت گُلی جیک و جیک و<br />

جیک!‏ برایم بکن خنده ای کوچیک«.‏<br />

سوگلی به گنجشک نگاه کرد.‏ باز هم خواست آه بکشد و سرش را پایین بیندازد که کالغ و خروس و<br />

گنجشک با هم گفتند:‏ ‏»سوگلی،‏ حرف بزن،‏ شاید ما بتوانیم کاری کنیم که تو این قدر غُصّ‏ ه نخوری«.‏<br />

سوگلی سرش را باال گرفت و گفت:‏ ‏»راست می گویید؟!«.‏<br />

همه گفتند:‏ ‏»بله«.‏<br />

سوگلی گفت:‏ ‏»آمدم طاقچه را دستمال بکشم،‏ کاسه ی خاله نگین که روی طاقچه بود،‏ افتاد و شکست.‏ نه<br />

یک تکّه،‏ نه دو تکّه،‏ صد تکّه شد.‏ حاال نمی دانم جواب خاله نگین را چه بدهم !«.<br />

گنجشک فکری کرد و بعد با خوش حالی گفت:‏ ‏»به خاله نگین بگو پنجره باز بود،‏ گنجشک پرید،‏ به اتاق آمد.‏<br />

این طرف پرید،‏ آن طرف پرید.‏ بعد رفت باالی طاقچه بنشیند تا توی کاسه را ببیند،‏ بالَش به کاسه خورد.‏ کاسه<br />

افتاد و شکست«.‏<br />

سوگلی خندید.‏ یک پلّه پایین آمد . گنجشک را بغل کرد و بوسید.‏ آمد پایین برود امّا ایستاد.‏ خنده از روی<br />

لبش پرید و به گنجشک گفت:‏ ‏»ولی تو که به اتاق نیامدی.تو که روی طاقچه ننشستی.‏ تو که کاسه را نشکستی.‏<br />

من بودم و من شکستم«.‏<br />

سوگلی این را گفت و همان جا نشست.‏ کالغ که روی پلّه​‏ ی پایین بود،‏ گفت:‏ ‏»به خاله نگین بگو کالغ آمد،‏<br />

پرید و پرید.‏ به طاقچه رسید.‏ یک تکّه نان توی کاسه بود.‏ نوک زد نان را بردارد که کاسه افتاد و شکست«.‏<br />

سوگلی باز هم خوش حال شد و خندید.‏ یک پلّه پایین آمد و کالغ را بوسید.‏ می خواست یک پلّه ی دیگر<br />

پایین برود که ایستاد و به کالغ گفت:‏ ‏»ولی تو که توی اتاق نپریدی.‏ کاسه ی خاله نگین را ندیدی.‏ توی کاسه نانی<br />

نبود.‏ کاسه را تو نشکستی.‏ من بودم و من شکستم«.‏<br />

سوگلی این را گفت و همان​جا نشست.‏ خروس خاله نگین که تا حاال ساکت بود،‏ بالَش را به هم زد و گفت:‏<br />

‏»سوگلی،‏ به خاله نگین بگو در باز بود.‏ خروس از لب دیوار پرید.‏ دوید و دوید،‏ به اتاق رسید.‏ کاسه را روی طاقچه<br />

دید.‏ باالی طاقچه پرید.‏ ناگهان کاسه افتاد و شکست«.‏<br />

سوگلی به خروس نگاه کرد.‏ خوش حال شد.‏ خندید و پایین پرید.‏ به پلّه ی آخر رسید.‏ خروس را بغل کرد<br />

و بوسید.‏ بعد هم به طرف در رفت تا پیشِ‏ خاله نگین برود و بگوید که خروس کاسه را شکسته است ولی تا به<br />

61


در رسید،‏ خنده از لبش پرید.‏ ایستاد و گفت:‏ ‏»تاجِ‏ تو چین چین،‏ بالِ‏ تو رنگین،‏ تو که به اتاق نیامدی،‏ کاسه ی<br />

خاله نگین را ندیدی و آن را نشکستی.‏ من بودم و من شکستم.‏ نه این را می گویم،‏ نه آن را«.‏<br />

گنجشک و کالغ و خروس گفتند:‏ ‏»پس چه می گویی؟«.‏<br />

سوگلی گفت:‏ ‏»می گویم خاله نگین جان!‏ خاله ی مهربان!‏ اتاق را جارو می کردم.‏ خواستم طاقچه را دستمال<br />

بکشم که دستم به کاسه​ی شما خورد.‏ کاسه​ی شما غلتید،‏ افتاد و شکست«.‏<br />

62<br />

ننه گلی که همه چیز را دیده و شنیده بود،‏ از اتاق بیرون آمد.‏ سوگلی را صدا زد.‏ سوگلی دوید.‏ از پلّه ها باال<br />

رفت.‏ توی دست ننه گلی دو تا شاخه ی گل بود.‏ یکی را به سوگلی داد و گفت:‏ ‏»این برای دخترم سوگلی که دوست<br />

دارد راست بگوید.‏ این هم برای خاله نگین که سوگلی خانم برایش ببرد و از او معذرت خواهی کند«.‏<br />

سوگلی خندید.‏ با شاخه ی گل از پلّه ها پایین آمد تا به خانه ی خاله نگین برود و همه چیز را بگوید.‏ گنجشک<br />

باالی سرش پرید و گفت:‏ ‏»جیک و جیک و جیک،‏ آفرین!«.‏<br />

کالغ هم پرید و گفت:‏ ‏»قاروقاروقار،‏ صد آفرین!«.‏<br />

خروس هم پَر زد و نشست باالی دیوار و گفت:‏ ‏»قوقولی قوقو!‏ هزار آفرین به دختر خوب و نازنین«.‏<br />

درک و دریافت<br />

1. کاسه ی خاله نگین،‏ چرا شکست؟<br />

2. اگر تو با چنین مشکلی رو به رو شوی،‏ چه می کنی؟


فصل پنجم<br />

هنر و ادب


درس دهم<br />

هنرمن د<br />

دیش ‏ب من سرگرم ش ‏نقّای ‏کردن ‏بودم ‏که ‏پدرم ‏گفت : ‏»من دوست دارم ز ‏فر‏ ‏ندم هنرمند ‏باش د؛<br />

‏یک هنرمند ‏خوب «.<br />

من ‏با ش ‏خو‏ حال ی ‏گفتم:‏ « ‏پ س من ‏برای اینکه هنرمند ‏ب ا شم،‏ سعی می ‏کنم ش ‏نقّای ‏کردن را<br />

‏خیلی ‏خوب ‏یاد ‏بگیرم«.‏<br />

64


‏پدر ‏گفت : ‏»دخ ترم،‏ هر کاری ‏که ‏با دقّت و ‏فکر<br />

ان ‏جام ‏گیرد،‏ هنر است ، مث الً‏ ‏تو اگر ‏بتوانی سفالگر ‏بش وی و<br />

‏با گِل ‏چ ز ‏یرهای ز ‏یبا ز ‏بسای،‏ ه‏ نرمن دی.‏ ق ‏الی ‏بافی ه م هنر<br />

است . عکّاسی ه م هنر است ؛ ‏پ س ‏برای اینکه ‏بتوانی<br />

‏یک عکس ‏خوب ‏بگیری،‏ ‏باید هنرمند ش ‏بای«.‏<br />

ز ‏فر‏ ‏ندم،‏ هنرمند ‏باید ‏خوب ‏فکر ‏کند.‏ ‏با دقّ‏<br />

ت‏<br />

‏به همه ‏چ ز ‏یر ن ‏گاه ‏کند و صبر و حوصله داسش ت ه ‏باش د ت ‏ا رد<br />

کارها ‏ی سش<br />

ق موفّ‏ ‏ش ود.‏<br />

65


درست،‏ نادرست<br />

١. سفالگر با گِ‏ ل چیزهای زیبا می سازد.‏<br />

٢. عکّاس با دوربین عکس می گیرد.‏<br />

3. پدرم گفت:‏ ‏»فقط نقّاش ها هنرمندند«.‏<br />

............................ .4<br />

گوش کن و بگو<br />

1. به چه کسی هنرمند می گویند؟<br />

2. کدام هنرها با تصویر سروکار دارند؟<br />

3. کدام یک از هنرها را بیشتر دوست داری؟ چرا؟<br />

.................................... .4<br />

واژه سازی<br />

قلم مو<br />

آهنگ<br />

نقّاش<br />

رنگ<br />

موسیقی دان<br />

سرود<br />

……<br />

……<br />

دوربین<br />

سینما<br />

عکّاس<br />

فیلم<br />

بازیگر<br />

تئاتر<br />

……<br />

……<br />

گِل<br />

نخ<br />

سفالگر<br />

چرخ<br />

سفالگری<br />

فرش باف<br />

نقشه<br />

……<br />

……<br />

66


بياموز و بگو<br />

من هنرمند خواهم شد.‏<br />

من هنرمندم.‏ او نقّاشی خواهد کشید.‏<br />

او نقّاشی می کشد.‏<br />

از پدرم خواهم پرسید.‏<br />

از پدرم پرسیدم.‏<br />

علی عکّاس خواهد شد.‏<br />

علی عکّاس است.‏<br />

حاال تو بگو<br />

……………<br />

……………<br />

……………<br />

……………<br />

من می آیم.‏<br />

او رفت.‏<br />

پروانه نشست.‏<br />

او از پدرش می پرسد.‏<br />

پیدا کن و بگو<br />

١. کلمه هایی که با « گر«‏ ساخته شده اند.‏<br />

٢. کلمه هایی که در آن ها « ه » به کار رفته است.‏<br />

بازی و منایش<br />

یکی از هنرهایی را که در درس آمده است،‏ به دلخواه انتخاب و به صورت نمایش اجرا کنید.‏<br />

67


ب<br />

بخوان و حفظ كن<br />

<br />

ش‏<br />

پ‏ ی<br />

ب <br />

َ لَ‏ دَ‏ م ‏ش عر ب ‏گو ی‏ م،‏ ب ‏لدم ق صّ‏ ه خ وا ‏نم<br />

و تر<br />

‏کب<br />

ب ‏لدم النه ب ز سام،‏ ‏ِب ب ‏َرَ‏ م<br />

ب ‏لدم ک پا‏<br />

رز ‏نم ش ‏انه ب ‏ه مو ی‏ م<br />

و مُر‏ ب تّ‏ ، ‏ب<br />

ب لدم روی ل ب ِ ‏تو،‏ گُلِ‏<br />

م ن هنرمندم<br />

ل ب ‏خند ب کارم<br />

آ <br />

ب ‏لد‏ م ‏خست گی ت ا‏ را ب ‏ه سال م ی ب ‏ت کا ‏نم<br />

ب ‏لدم ش ‏اخه گل ی را ِ ب دَ‏ ه م ی هده ب ‏ه مارد<br />

ب ‏گو ی‏ م<br />

ب لدم ی ‏نه ب ا شم،‏ ب ‏لدم راست<br />

ب ‏لدم مردمِ‏ د‏ نیا،‏ ه مه را د و س ‏ت<br />

ب دارم<br />

ا ‏نفش ی نِ‏ عال<br />

68


حکایت<br />

کودکِ‏ زیرک<br />

یکی از دانشمندان<br />

می گوید:‏ روزی در اتاق خود<br />

مشغول کتاب خواندن بودم.‏<br />

شنیدم در می زنند؛ رفتم و در<br />

را باز کردم؛ بچّه ی همسایه بود<br />

که آتش می خواست،‏ آتشدان<br />

را به او نشان دادم و گفتم:‏ ‏»این<br />

آتش،‏ امّا چگونه می بری؟ تو که ظرفی<br />

نداری؟ اندکی صبر کن تا ظرفی بیاورم،‏<br />

آن کودک،‏ با احترام گفت:‏ « راضی به<br />

زحمت شما نیستم «. نزدیک آتشدان<br />

رفت؛ ابتدا کمی خاکستر سرد برداشت<br />

و سپس مقداری آتش روی خاکستر<br />

گذاشت آنگاه رو به من کرد و گفت:‏<br />

‏»این طور«‏ و با لبی خندان خداحافظی<br />

کرد و رفت.‏ من،‏ به هوش آن کودک<br />

آفرین گفتم.‏<br />

٭ چرا دانشمند به هوش کودک آفرین گفت؟<br />

69


درس يازدهم<br />

ردسِ‏ آ زاد<br />

گوش کن و بگو<br />

درست،‏ نادرست<br />

واژه سازی<br />

70


بياموز و بگو<br />

پیدا کن و بگو<br />

بازی،‏ بازی،‏ بازی<br />

یکی از دانش​آموزان،‏ نام حیوانی را به دلخواه روی تخته ی کالس می نویسد.‏ اعضای هر گروه،‏ حرف های<br />

آن نام را جدا می کنند و در جدولی مانند جدول زیر می نویسند.‏ سپس با هر یک از حرف ها نام دختر،‏ پسر،‏ شهر،‏<br />

میوه و حیوان می سازند.‏ هر گروهی که جدول را زودتر تمام کند،‏ برنده است.‏<br />

حرف<br />

نام حیوان<br />

نام پسر<br />

نام دختر<br />

نام شهر<br />

نام میوه<br />

پ<br />

پرستو<br />

پوریا<br />

پروین<br />

پل سفید<br />

پرتقال<br />

ل<br />

ن<br />

گ<br />

71


درس دوازدهم<br />

‏فردوسی<br />

سال ‏گدن ذش ت ه ‏با ‏پدر،‏ مارد و ‏خواهرم ‏به ز ‏یارت امام رصض ا ‏)ع(‏ رف‏ ت ه بود ‏یم.‏<br />

رامگاه<br />

ِ<br />

‏پدرم ‏گفت : ‏»رد ز ‏نردیلکی مش هد،‏ ش ‏هر ‏ق د ی ‏می ‏توس،‏ آ <br />

‏فردوسی،‏ ‏ش اعر ز ‏بر گ ر‏ ایران،‏ ‏قرار دارد.‏ ‏خوب است ‏ب رو ‏یم و<br />

ب ‏بین ی‏ م«.‏<br />

آ ‏ن ‏جا را ه م<br />

‏چ ‏ند ز رو‏ ‏بعد،‏ ‏به توس ر ‏فت ی‏ م.‏ ف ‏اصله ی مش هد ت ‏ا ش ‏هر ‏توس<br />

ز ‏یادی را رد<br />

ج <br />

زیاد ‏نبود.‏ وقتی ‏به آ ِ رامگاه ‏فردوسی رسی د ‏یم،‏ معیّت<br />

آ ‏ن ‏جا دی د ‏یم.‏ ‏یک ‏نفر راهنما ‏برای ما ص حبت ‏کرد.‏ او می ‏گفت :<br />

‏کش ‏ید ت ‏ا ‏ش ن اهامه را ‏نوسش ‏ت .<br />

‏»فردوسی،‏ سی سال ن ‏مت<br />

ظ <br />

‏ش ن اهامه ‏کت اب ‏با ز ار‏ شی است ‏که رد آ ‏ن داست ان های<br />

پ هلواان آ ‏ن می خوا ی ‏ن‏ م.‏ ر ستم،‏ ز ‏بررگ ی ترن<br />

ن<br />

زیادی ردباره ی ایران و <br />

پهلوان داست ان های ‏ش ن اهامه است . ‏فردوسی ی ان داست ان ها<br />

ج مع ‏کرد و اثری ‏بسی ار ع‏ ی م ‏به سش عر ‏پدید آ ‏ورد ت ‏ا ز ‏بان ‏فارسی را<br />

‏که ما ز امرو‏ ‏با آ ‏ن ف حر‏ می ز ‏ن ی‏ م،‏ ز ‏نده ‏نگه دارد«.‏<br />

را <br />

72


راهنما،‏ سش عرهایی ز ا‏ ‏ش ن اهامه ‏خواند و ‏با ما حخ ظ داحافی ‏کرد،‏ هنگام ‏ب ر ‏گسش ‏تن ز ا‏ ‏توس،‏ ‏پدرم ‏قول<br />

داد ض ‏بعی ز ا‏ داست ان های ‏ش ن اهامه را ‏ب را ‏یم ف ‏تعری‏<br />

‏کند.‏<br />

73


درست،‏ نادرست<br />

١. آرامگاه فردوسی در شهر مشهد قرار دارد.‏<br />

٢. همه ی داستان های شاهنامه به شعر است.‏<br />

٣. فردوسی،‏ چهل سال زحمت کشید تا کتاب شاهنامه را نوشت.‏<br />

...................................... .٤<br />

گوش کن و بگو<br />

1. شاهنامه ی فردوسی درباره ی چیست؟<br />

٢. بزرگ​ترین پهلوان داستان های شاهنامه کیست؟<br />

...................................... .٣<br />

واژه سازی<br />

فردوسی،‏ شاعر بزرگ ایران است.‏<br />

فردوسی از بعضی شاعران زمان خود،‏ بزرگ تر است.‏<br />

فردوسی یکی از بزرگ ترین شاعران ایران است.‏<br />

شهر مشهد بزرگ است.‏<br />

شهر مشهد از توس،‏ بزرگ​تر است.‏<br />

شهر مشهد یکی از بزرگ​ترین شهر های ایران است.‏<br />

حاال تو بگو<br />

……<br />

……<br />

زیبا<br />

زیباتر<br />

زیباترین<br />

نزدیک<br />

بلند<br />

…… ……<br />

دور …… ……<br />

74


بياموز و بگو<br />

ب<br />

الف<br />

من دیروز کتاب را به کتاب خانه بردم.‏<br />

سال گذشته با پدر و مادرم به مشهد رفته بودم.‏ من امروز کتاب را به کتاب خانه بردم.‏<br />

پارسال با پدر و مادرم به مشهد رفته بودم.‏ من صبح زود کتاب را به کتاب خانه بردم.‏<br />

یک سال با پدر و مادرم به مشهد رفته بودم.‏ من هفته​ی گذشته کتاب را به کتاب خانه بردم.‏<br />

ماه گذشته با پدر و مادرم به مشهد رفته بودم.‏ حاال تو بگو<br />

من پارسال در مسابقه ی علمی مدرسه،‏ نفر اوّ‏ ل شدم.‏<br />

........................................<br />

........................................<br />

پیدا کن و بگو<br />

‎١‎ اسم هایی که در درس آمده است.‏<br />

‎٢‎ کلمه هایی که در آن ها حرف ‏»ش«‏ به کار رفته است.‏<br />

فكر كن و بگو<br />

١. چرا مردمِ‏ میهنِ‏ ما،‏ به فردوسی احترام می گذارند؟<br />

٢. به جُز فردوسی کدام یک از شاعران را می شناسی؟<br />

کتاب خوانی<br />

١. نام کتابی که هفته ی پیش خواندی،‏ چه بود؟<br />

٢. اگر تو نویسنده ی آن کتاب بودی آن را چگونه تمام می کردی؟<br />

75


بخوان و بينديش<br />

یک کالغ،‏ چهل کالغ<br />

یکی بود،‏ یکی نبود،‏ غیر از خدا هیچ کس نبود.‏ جوجه کالغی بود که هنوز پرواز را خوب یاد نگرفته بود.‏ یک<br />

روز مادرش،‏ یعنی ننه کالغ،‏ می خواست به دنبال غذا برود.‏ قبل از رفتن به او گفت:‏ ‏»از النه بیرون نیا تا من برگردم!«.‏<br />

جوجه کالغ حرف مادرش را گوش نکرد.‏ وقتی او رفت ، جستی زد و از النه،‏ به روی شاخه ی درخت پرید.‏<br />

بعد،‏ از شاخه ی درخت،‏ به روی زمین پرید.‏ سپس دوباره جست زد و روی درخت نشست.‏ وقتی دید جست وخیز<br />

کردن را بلد است،‏ خیلی خوش حال شد.‏ خیال کرد که پرواز کردن هم به همین راحتی است.‏ بال هایش را باز کرد<br />

و خواست از روی درخت به پرواز درآید،‏ امّا چند بال که زد،‏ دیگر نتوانست پرواز کند و با سر،‏ توی بوته های خار<br />

افتاد.‏ آن وقت هر کاری کرد،‏ نتوانست از توی خارها بیرون بیاید.‏<br />

اتّفاقاً‏ کالغی از آنجا می گذشت.‏ چشمش که به جوجه کالغ افتاد،‏ با خودش گفت:‏ ‏»چه کنم؟ چه نکنم؟ بروم<br />

بقیّه را خبر کنم!«.‏<br />

بعد،‏ بال زد و رفت به کالغ دومی و سومی و چهارمی و پنجمی رسید و گفت:‏ ‏»چه نشسته​اید که جوجه یِ‏<br />

ننه کالغ توی خارها افتاده!«.‏<br />

کالغ پنجمی بال زد و رفت به کالغ ششمی و هفتمی و ... دهمی رسید و گفت:‏ ‏»چه نشسته اید که جوجه یِ‏<br />

ننه کالغ،‏ توی خارها افتاده و زبانم الل،‏ حتماً‏ نوکش هم شکسته!«.‏<br />

کالغ دهمی اشکش درآمد.‏ پر زد و رفت به کالغ یازدهمی و دوازدهمی و ...<br />

بیستمی رسید و گفت:‏ ‏»چه نشسته​اید که جوجه ی ننه کالغ،‏ توی خارها افتاده<br />

و نوکش شکسته و زبانم الل،‏ حتماً‏ بالش هم شکسته!«.‏<br />

کالغ بیستمی دو بالش را توی سر خودش زد و پر کشید.‏<br />

به کالغ بیست و یکمی و بیست ودومی و ... بیست ونهمی رسید و<br />

گفت:‏ ‏»چه نشسته​اید که جوجه ی ننه کالغ،‏ توی خارها افتاده و نوکش<br />

شکسته و بالش شکسته و زبانم الل،‏ حتماً‏ پرهایش هم ریخته!«.‏<br />

کالغ بیست ونهمی قارقاری کرد و پر زد و رفت تا به کالغ<br />

76


سی اُمی،‏ سی​‏ و​‏ یکمی،‏ سی و دومی و…‏ چهلمی<br />

رسید و گفت:‏ ‏»چه نشسته​اید که جوجه یِ‏<br />

ننه کالغ،‏ توی خارها افتاده و نوکش شکسته<br />

و بالش شکسته و پرهایش ریخته و زبانم الل،‏<br />

دیگر زنده نیست!«.‏<br />

کالغ چهلمی چنان قارقاری کرد که نگو و نپرس!‏ پر زد و رفت و همه ی کالغ ها را جمع کرد و به دنبال<br />

خودش راه انداخت تا به النه ی ننه کالغ بروند و به او سرسالمتی بدهند.‏<br />

چهل تا کالغ پر زدند و به سراغ ننه کالغ رفتند امّا هنوز به النه ی او نرسیده بودند که جوجه کالغ را دیدند<br />

توی خارها گیر کرده بود و ننه کالغ داشت او را بیرون می کشید.‏<br />

کالغ ها،‏ قارقارکنان و با تعجّب به هم نگاه کردند.‏ کالغ چهلمی گفت:‏ ‏»اینکه جوجه کالغ است ! نوکش<br />

نشکسته،‏ بالش نشکسته،‏ پرهایش نریخته،‏ زنده است و توی خارها گیر کرده!«.‏<br />

کالغ پنجمی گفت:‏ ‏»من خیال کردم نوکش شکسته!«.‏<br />

کالغ دهمی گفت:‏ ‏»من خیال کردم بالش شکسته!«.‏<br />

کالغ بیستمی گفت:‏ من خیال کردم پرهایش ریخته!«.‏<br />

کالغ بیست و نهمی گفت:‏ ‏»من خیال کردم از بین رفته!«.‏<br />

آن وقت هر چهل کالغ به ننه کالغ کمک کردند که جوجه​اش را از توی خارها بیرون بکشد.‏ بعد هم به هم<br />

قول دادند درباره ی آن چیزی که آگاهی ندارند حرفی نزنند،‏ تا خبرها ‏»یک کالغ،‏ چهل​کالغ«‏ نشود.‏<br />

درک و دریافت<br />

‎١‎ وقتی جوجه کالغ حرف مادرش را گوش نکرد،‏ چه شد؟<br />

‎٢‎ ‏»یک کالغ،‏ چهل کالغ«‏ یعنی چه؟<br />

77


فصل ششم<br />

ايرانِ‏ من


درس سیزدهم<br />

ایرانِ‏ ز ‏يبا<br />

‏نام ‏کش ور ما،‏ ایران است . ما،‏ رد ایران ز ‏ندگی م ی ‏کن ی‏ م.‏ ما ایران<br />

را دوست دار ‏یم.‏ ایران ‏خ انهی ز ‏بر گ ر‏<br />

ماست . رد ایران،‏ دیدنیهای<br />

‏فراوان وج ود دارد؛ مث ل ‏کوه ها،‏ دسش ‏ت ها،‏ ردیاها،‏ ‏ج ‏نگل ها،‏ ز ت ‏یارگاهها<br />

و ن ‏باهای ‏قد ی ‏می.‏ من ‏به داش ‏تن ‏کش وری ‏با ی ان همه ز ‏یبا‏ یی ا ‏فت‏ خار م ی ‏کنم.‏<br />

ز مردان و <br />

ن ان ایرانی ، ت ‏پُر‏ ش ال‏<br />

‏خود را ز ا‏ حملهی دش ن مان حف ظ‏ میکنند.‏<br />

اکنون ‏بیایید ‏ب ه ‏قسمت هایی ز ا‏ ایران سف ر ‏کن ی‏ م.‏<br />

و ‏باا‏ یمان هستند.‏ آ نان ‏کش ور<br />

مشهد<br />

79


ا ‏ین ‏جا،‏ حَ‏ رَمِ‏ امام هش ‏ت م،‏ حض رت رض ا ( ع )<br />

رد ‏ش هر مش هد است .<br />

این،‏ ‏ق لّ‏ ه ی ‏ز ‏یب ای دماوند است .<br />

ا ‏ین ‏جا ‏آ رامگاه حاف ظ سش ‏یراز ی است .<br />

ا ‏ین ‏جا،‏ اَ‏ گ ِ ر‏ ‏بَم ‏کرمان است .<br />

ا ‏ین ‏جا ‏آ رامگاه ‏ف ردوسی،‏ ‏ش اعر ز ‏بر گ ر‏ ایران،‏<br />

رد ‏ت وس مش هد است . ا ‏ین ‏جا،‏ ‏آ رامگاه سعدی سش ‏یراز ی است .<br />

80


ا ‏ین ‏جا،‏ ماسوله ی ‏گیالن است .<br />

این،‏ ‏ت صویری از ‏بيت ونِ‏ ‏کرمازنش اه است .<br />

ا ‏ین ‏جا،‏ بُر ج می الد ‏تهران است .<br />

ا ‏ین ‏جا،‏ سی و سه پل اصف هان است .<br />

حب مش ‏ی د رد ‏زن ز دیکی سش ‏یراز است .<br />

ا ‏ین ‏جا،‏ ‏ت ‏خت<br />

81


درست،‏ نادرست<br />

اصفهان<br />

شیراز<br />

مشهد<br />

تهران<br />

گوش کن و بگو<br />

١. نام چند مکان تاریخی و دیدنی را بگو.‏<br />

٢. چرا ما کشور خود،‏ ایران،‏ را دوست داریم؟<br />

٣. در شهر شما چه مکان های تاریخی و دیدنی وجود دارد؟<br />

……………………………… .٤<br />

82


واژه سازی<br />

به این جمله ها توجّه کن:‏<br />

در ایران زیارتگاه های زیادی هست.‏<br />

این شهر نمایشگاه دارد.‏<br />

زیارتگاه یعنی محلّ‏ زیارت.‏<br />

نمایشگاه یعنی محلّ‏ نمایش و نشان دادن.‏<br />

حاال تو بگو<br />

دانشگاه یعنی ……………<br />

آزمایشگاه یعنی ……………<br />

…………… یعنی ……………<br />

بياموز و بگو<br />

چشم ها<br />

چشمان یعنی چند چشم مردها مردان یعنی چند مرد درخت ها<br />

درختان یعنی چند درخت زن ها زنان یعنی چند زن ….........<br />

……... یعنی .....… …… …… یعنی …… 83


پیدا کن و بگو<br />

١. کلمه هایی که « ها«‏ دارند.‏<br />

٢. کلمه هایی که ‏»ان«‏ دارند.‏<br />

فكر كن و بگو<br />

١. چرا سفر می کنیم؟<br />

٢. در سفر به چه چیزهایی باید توجّه کنیم؟<br />

بازی،‏ بازی،‏ بازی<br />

آموزگار چند کارت برمی دارد و روی هر یک،‏ کلمه ای مانند خندیدن،‏ مطالعه کردن و ...<br />

می نویسد.‏ سپس هرکارت را به یکی از گروه ها می دهد.‏ اعضای آن گروه باید کلمه ها را بخوانند و<br />

نقش آن ها را بازی کنند.‏ بقیّه ی دانش آموزان باید بگویند،‏ هرکس نقش چه کلمه ای را<br />

بازی می کند.‏<br />

84


ز<br />

بخوان و حفظ كن<br />

ای ‏خانه ی ما<br />

‏خوب و ع‏ ی ‏ز ی <br />

ا ی ‏رانِ‏ ز ی ب ‏ا<br />

پ‏ ی انده ب ا شی<br />

ای ‏خانه ی ما<br />

م ن دوست ‌ هستم<br />

ت‏ ب ‏ا ش ‏هرهای<br />

ب ‏ا ‏ک وه و د سش ‏ت ت‏<br />

ت‏<br />

ب ‏ا ‏نهرهای<br />

‏خورسش ‏یدِ‏ اسالم<br />

یک ب ارِ‏ د ی ‏گر<br />

ت‏ ب ا‏ ی ‏ده ز ا‏ ‏تو<br />

اللّ‏ ه ا ‏ک‏ ب ر ! .....<br />

ب ر ‏کوی و ‏کوچه<br />

ب ر دسش ‏ت های<br />

رو‏ ی ‏یده الله<br />

ت‏<br />

‏ج ا ‏نم ‏فدا‏ ی ‏ت .<br />

مصطفیٰ‏ ر ح ما‏ ندوس<br />

ت‏<br />

85


چهاردهم<br />

درس م<br />

چ‏ پر میوید<br />

ز ه ت ‏هس‏ آ م ی‏ ‏ز‏ د.‏ میابی ت بحگاهی صُ‏ ‏گِ‏ ن ‏قش بِ‏ ا ‏فت آ‏ میداد.‏<br />

‏کان ت را ایران ‏یبای ز م ‏چ ر ‏پ و ‏کنم،‏<br />

ی م ‏گاه ن م ‏چ ر ‏پ ‏به دقّت ‏با ‏بار هر من لکه دید وقتی ‏پدرم ؟«.‏<br />

‏يت ‏چ ‏برای م ‏چ ر ‏پ میدانی ان،‏ ‏ج ‏»امین ‏پرسید:‏ ‏»نه«.‏<br />

‏گفتم:‏ ‏یک<br />

‏بلندی سر و زادی آ انهی ‏زنش م ‏چ ر ‏»پ : ‏گفت ‏پدرم دارد«.‏<br />

م ‏چ ر ‏پ ‏یک ور ‏کش هر . است ور ‏کش <br />

ق ‏فر م ه ‏با ورها ‏کش م ‏چ ر ‏پ رنگ را حچ ان،‏ ‏»پدرج ‏گفتم:‏ میکند؟«.‏<br />

انهی<br />

‏زنش م ‏چ ‏پر رنگهای ا‏ ز ‏کدام ‏»هر داد:‏ واب ‏ج ‏پدرم ر<br />

ز سب رنگ دارد.‏ رنگ سه ایران م ‏چ ر ‏پ الً‏ مث ؛ است ی ز ‏يی ‏چ و دوستی و ح صل انهی ‏زنش سفید رنگ ی،‏ ز سرسبر انهی ‏زنش «.<br />

است ‏ن آ ادی ز و یهن م‏ ا‏ ز دفاع انهی ‏زنش ‏خ ر سُ‏ گ رن <br />

آ ‏پرسیدم:‏<br />

و ‏کردم ‏گاه ن م،‏ ‏چ ‏پر ‏به دوباره من 86


‏»پدر ‏ج ان،‏ ‏زنش ان هی وسطِ‏ ‏پر ‏چ م ‏چ ‏يت ؟«.‏<br />

‏پدرم ‏گفت : ‏»کلمهی اللّ‏ ه است لکه ‏به سش کل گل<br />

الله ه م دیده می ش ود.‏ گل الله،‏ ‏زنش انهی ‏خون ش ‏هیدان<br />

است «.<br />

رد ی ان ه‏ نگام ز ا‏ ‏پدرم ‏خ ظ داحافی ‏کردم و وارد حیاطِ‏<br />

مدرسه ‏ش دم.‏ ‏پ ر ‏چ م ‏قش ن ‏گ ایران،‏ ز امرو‏ ‏ب را ‏یم ز ‏یباتر ‏ش ده<br />

‏بود.‏ احساس می ‏کردمآ ‏ن را ‏بیش تر ز ا‏ ‏گدز ذش ت ه دوست دارم<br />

و مث ل هر ایرانی دیگر،‏ ز ا‏ ‏تماش ای آ ‏ن لذدّ‏ ‏ت میبرم.‏<br />

87


درست،‏ نادرست<br />

١. رنگ سرخ پرچم ایران نشانه ی سرسبزی کشور است.‏<br />

٢. پرچم همه ی کشورها سه رنگ دارد.‏<br />

٣. پرچم نشانه ی آزادی و سربلندی هر کشوری است.‏<br />

……………………………… .٤<br />

گوش کن و بگو<br />

١. رنگ سبز پرچم ایران نشانه ی چیست؟<br />

٢. کدام رنگ پرچم ایران نشانه ی صلح و دوستی است؟<br />

٣. کلمه ی ‏»اللّٰه«‏ در وسط پرچم نشانه ی چیست؟<br />

……………………………… .٤<br />

88


واژه سازی<br />

خوب دقّت کن<br />

الف(‏ من هر بار بادقّت به پرچم نگاه می کردم.‏<br />

کارگران بار را از کشتی خالی کردند.‏<br />

ب(‏ هروقت سیر باشیم نباید چیزی بخوریم.‏<br />

سیر و پیاز غذا را خوش مزه می کنند.‏<br />

ت(‏ شیر از حیوانات وحشی است.‏<br />

ما هر روز،‏ یک لیوان شیر می نوشیم.‏<br />

شیرِ‏ آب را باید محکم ببندیم تا آب هدر نرود.‏<br />

بياموز و بگو<br />

به کسی که اهل ایران است،‏ ‏»ایرانی«‏ می گویند.‏<br />

به کسی که اهل یزد است،‏ ‏»یزدی«‏ می گویند.‏<br />

به چیزی که از آهن درست شده باشد،‏ ‏»آهنی«‏ می گویند.‏<br />

به چیزی که از چوب درست شده باشد،‏ ‏»چوبی«‏ می گویند.‏<br />

حاال تو بگو<br />

سیستانی یعنی ……<br />

تبریزی یعنی……‏<br />

سنگی یعنی……‏<br />

فلزی یعنی ……<br />

89


پیدا کن و بگو<br />

در جدول زیر،‏ پنج کلمه از کلمه های درس وجود دارد.‏ آن ها را پیدا کن و بگو.‏<br />

ح<br />

ب ص ه<br />

ل ا ل ط<br />

ا ی ح ط<br />

س و فكر كن و بگو<br />

١. چرا باید به پرچم کشورمان،‏ احترام بگذاریم؟<br />

٢. تو چگونه از میهن خود دفاع می کنی؟<br />

……………………………… .٣<br />

بازی و منایش<br />

داستان زیر را به صورت نمایش در کالس اجرا کنید.‏<br />

موجودی فضایی به زمین آمده است و با چند کودک روبه رو می شود و کودکان با او صحبت<br />

می کنند.‏<br />

90


ش<br />

ف<br />

بخوان و حفظ كن<br />

ر ستوهای سش اد<br />

ب ا پ<br />

<br />

آ س مان،‏ ‏خو‏ حال و صا‏<br />

پ<br />

ب ‏ا ر ستوهای سش اد<br />

آ ب<br />

ش<br />

‏فت ا‏<br />

را ‏خانهها ماردم<br />

را ‏نها دورِ‏ گلدان را ‏چه ‏خو ب <br />

یک گ لِ‏ ز ی ب ‏ا و سُ‏ ر خ‏<br />

ما ه ی م ن،‏ ‏توی ِ حو‏ ض<br />

ب اد ه م ب ا سش اخه ها<br />

ز<br />

ز ب<br />

سفید<br />

و س‏ سش اخهها عید<br />

راه،‏ ا‏ م ی رسد ز <br />

ش<br />

ت<br />

م ‏ناط<br />

ر‏ نگِ‏ ی ‏ند حیاط<br />

رد م ی ‏کا‏ نَد ش<br />

‏خواهرم<br />

‏کرده ر‏ نگ م ی ‏بَرَ‏ م<br />

را <br />

م ‏ب<br />

ن آ‏ ب ب ز ای م یکند<br />

ت‏ ب ا‏ ب ز ای م یکند<br />

مح مود ‏پ وروهّا ب <br />

91


ز<br />

درس پانزدهم<br />

مردم ج ‏هان،‏ اوّ‏ لین ز رو‏ سال ‏ج دید ‏خود را حجش ن<br />

می ‏گیر ‏ند.‏ همه ی ی ان حجش ن ها ز ‏یبا هستند.‏<br />

رد ‏کش ور ما ز رو‏ اوّ‏ ل ‏فروردی ن،‏ ت ‏ن ‏زین رو‏ ِ سالِ‏ ‏نو<br />

است . ی ان ز رو‏ را ز ‏»نورو‏ » می ‏گویند.‏<br />

است .<br />

ز ‏نورو‏ آ ‏غ ز ا‏ ‏ف صل ز سرسبری و ز ‏یبایی های طبیع<br />

ت‏<br />

ز هراران سال است لکه ما ای ن را‏ ‏یان عید ز ‏نورو‏ را<br />

حجش ن می ‏گی ر ‏یم.‏<br />

‏ن ورو ز‏<br />

مردم ما،‏ ‏پی ش‏ ز ا‏ ز ‏نورو‏ ‏،خ انه ت ‏کانی می ‏کنند،‏ رد حجش ن<br />

‏نیکوکاری سش رکت می ‏کنند و ‏ب رای ‏ت حو‏ ی لِ‏ سال،‏ سفره ی<br />

سین می ‏چ ‏ینن د.‏ ‏ت ی حو‏ لِ‏ سال،‏ ل ظ حه ای است لکه<br />

هفت<br />

سالِ‏ ‏که‏ ن ه ‏به ‏پایان می رسد و سالِ‏ ‏نو سش روع می سش ود.‏<br />

رد ا‏ ی ن هنگام همه ی اعصض ای ‏خ انواده ‏ک‏ ن ار سفره ی<br />

سین می ‏زنش ‏ینند و دعا می ‏خوانند و ز ا‏ ‏خ داوند<br />

هفت<br />

می ‏خواهند لکه اخ ق ال‏ آ ‏ن ها را ‏خوب و ‏خوب ‏تر ‏کند.‏<br />

‏بیش تر مردم م‏ یهن ما رد سفره ی هفت ​ سین،‏<br />

92


93


94


آ ‏قرن،‏ آ ‏ی‏ ن ه،‏ ‏ش مع های ش رون و هف<br />

ت‏<br />

‏چ ز ‏يی لکه ‏نام آ ‏ن ها ‏با ‏»س«‏ سش روع<br />

می سش ود،می ‏گدذ ارند.‏ ا‏ ی ن هفت ‏چ ‏ي ز ی<br />

ز سبره،‏ سرلکه،‏ ق سما‏ ، سمنو،‏ سنجد،‏ سیر<br />

و سیب هستند.‏<br />

سین،‏<br />

ض ‏بعی ز ‏نيی رد سفره ی هفت<br />

‏ت خم مرغ های رنگ ‏کرده،‏ گل و سش ‏یر ‏ینی<br />

ه م می ‏گدذ ارند.‏ ه م ‏چ ‏نین،‏ ظ ف ر‏<br />

آ ‏بی<br />

می ‏گدذ ارند لکه ماهی ‏کوچ ک ز ‏قرمری رد آ ‏ن<br />

سش ن ا می ‏کند.‏<br />

رد ز ‏نورو‏ ‏،مردم ‏به دید و ز ‏بادید ‏یکدیگر<br />

می روند.‏ ز ‏بر گ ر‏ ‏تر ها ‏به ‏کوچ ک ‏تر ها<br />

عیدی می دهند.‏<br />

رد ی ان ز روها،‏ مردم ‏به ‏ج اهای<br />

زیارتی،‏ آ رامگاهِ‏ ش هیدان و ز ردگد ذش ‏تگان ‏ني ز ی<br />

می روند.‏<br />

حجش ن ز ‏نورو‏ ‏باعث ‏ش ادابی ما<br />

می سش ود و ما را ‏برای کار و کو ‏ش ش‏<br />

آ <br />

و<br />

ساخ ‏تن ایرانی ز اد و آ ‏باد،‏ آ ‏ماده ‏تر<br />

می ‏کند.‏<br />

95


درست،‏ نادرست<br />

1. سفره ی هفت سین را روز سیزده به در،‏ می چینیم.‏<br />

. 2 تحویل سال وقتی است که سال نو شروع می شود.‏<br />

. 3 مردم ایران در جشن نیکوکاری شرکت می کنند.‏<br />

.................................... . 4<br />

گوش کن و بگو<br />

1. اوّلین روزِ‏ سالِ‏ نو در کشور ما چه روزی است؟<br />

. 2 چرا به سفره ی تحویلِ‏ سالِ‏ نو هفت سین می گویند؟<br />

. 3 شما بر سر سفره ی هفت سین چه چیزهایی می گذارید؟<br />

...................................... . 4<br />

واژه سازی<br />

نیکوکار یعنی کسی که کار نیک انجام می دهد.‏<br />

درست کار یعنی کسی که کار درست انجام می دهد.‏<br />

ستم کار یعنی کسی که ظلم و ستم می کند.‏<br />

مَدَ‏ دکار یعنی کسی که به دیگران،‏ مَدَ‏ د و کمک می کند.‏<br />

96


حاال تو بگو<br />

ورزش کار ...<br />

خدمت کار ...<br />

بياموز و بگو<br />

ان = تشنگان<br />

+ تشنه ان = گرسنگان<br />

گرسنه + ان = خستگان<br />

خسته + ان = دیدگان<br />

+ دیده ان = خفتگان<br />

+ خفته حاال تو بگو<br />

فرشته + ان =<br />

گذشته + ان =<br />

زنده + ان =<br />

اگر در آخر کلمه ای،‏ حرف ‏)​ه​‏ ه(‏ باشد و بخواهیم آن کلمه را با ‏»ان«‏ جمع ببندیم،‏ ‏)​ه​‏ ه(‏ را<br />

برمی داریم و به جای ‏»ان«،‏ ‏»گان«‏ می گذاریم.‏<br />

97


پیدا کن و بگو<br />

١. درس را بخوان و کلمه هایی را که با ‏»س » شروع می شوند،‏ پیدا کن.‏<br />

٢. در درس کلمه هایی را که یکی از نشانه های « ع ع ع ع » دارند،‏ پیدا کن.‏<br />

فكر كن و بگو<br />

١. درباره ی جشن نیکوکاری چه می دانی؟<br />

٢. تو در برگزاری جشنِ‏ نوروز،‏ چگونه به بزرگ ترها کمک می کنی؟<br />

کتاب خوانی<br />

١. سه نفر از دانش​آموزان داستانِ‏ هفته ی پیش را در سه بخش بیان کنند.‏<br />

٢. با هم فکریِ‏ اعضای گروه خود،‏ یک داستان تعریف کنید.‏<br />

98


بخوان و بينديش<br />

عمو نوروز<br />

پیر مرد،‏ باالی تپّه،‏ رو به دروازه ی شهر ایستاد.‏ نفس نفس می زد.‏ با خودش گفت:‏ ‏»من دیگر خیلی پیر شده ام!«‏<br />

آن وقت کاله نمدی را دوباره روی سرش گذاشت،‏ شال کمرش را محکم کرد و به طرف شهر روانه شد.‏<br />

بلبل ها با دیدنش شروع کردند به آواز خواندن.‏ آن ها اوّ‏ لین کسانی بودند که از آمدن بهار باخبر می شدند.‏<br />

عمونوروز نفسِ‏ عمیقی کشید،‏ دستی برای بلبل ها تکان داد و گفت:‏ ‏»باشد،‏ باشد؛ حرفم را پس می گیرم!‏ آن قدرها هم<br />

پیر نشده ام.‏ حاال زود باشید بروید توی شهر و به همه بگویید که بهار آمده است«.‏<br />

عمو نوروز هر سال،‏ روز اوّ‏ ل بهار،‏ می آمد.‏ همه ی مردم می دانستند که پیرمرد از راه دوری می آید.‏ می دانستند<br />

که خسته است.‏ به همین دلیل،‏ صبحِ‏ خیلی زود از خواب بیدار می شدند،‏ جلوی خانه شان را آب و جارو می کردند و با<br />

لباس های نو،‏ دم در می ایستادند.‏ می دانستند عمونوروز خیلی وقت ندارد،‏ باید به همه سر بزند امّا هر کسی دوست داشت،‏<br />

عمونوروز،‏ در سال نو،‏ چند لحظه ای مهمان خانه اش باشد،‏ می گفتند:‏ ‏»قدمش خیر و برکت می آورد«.‏<br />

پیرمرد تا جایی که وقت داشت،‏ به مردم سر می زد.‏ دهنش را با نقل و نبات شیرین می کرد و به صاحب خانه عیدی می داد<br />

99


100<br />

و می رفت؛ ولی برای خوردن صبحانه،‏ خانه ی هیچ کسی نمی ماند.‏ همه می دانستند که او برای صبحانه،‏ به خانه ی<br />

خواهرش می رود؛ به خانه ی ننه سرما.‏<br />

پیرزن،‏ چشم به راهش بود.‏ تمامِ‏ سال را منتظر می ماند تا روز اوّ‏ ل بهار،‏ برادرش از راه برسد و او را ببیند.‏<br />

باید صبحِ‏ زود از خواب بیدار می شد و حیاط کوچک خانه اش را آب و جارو می زد و سماورش را روشن می کرد.‏<br />

بعد هم درآوردن لباس های نو از توی صندوقچه،‏ حنا بستن به موها و ناخن ها،‏ چیدنِ‏ سفره ی هفت سین و آماده کردن<br />

آجیل و شیرینی و…‏ .<br />

این کارها برای او کمی سخت و وقت گیر بود امّا پیرزن از شوق دیدن برادرش،‏ همه ی این کارها را تندتند<br />

انجام می داد.‏ آن وقت لباس قرمز و پُرچینش را می پوشید و آخر از همه،‏ قالیچه اش را پهن می کرد و تکیه می داد<br />

به بالش ها.‏ آن قدر منتظر برادرش می نشست که از انتظار خسته می شد و خوابش می برد.‏<br />

پیرزن امسال هم مثل هر سال،‏ صبح زود بیدار شده بود.‏ نشست و به بالش ها تکیه داد،‏ با خودش گفت:‏<br />

‏»این بار دیگر نباید بخوابم.‏ حاال چایی هم دم نمی کنم تا وقتی آمد،‏ چای تازه دم به او بدهم«.‏<br />

ننه سرما همین طور که زیر آفتابِ‏ مالیم بهار نشسته بود،‏ چشم هایش کم کم گرم شد و خوابش برد.‏ طولی نکشید<br />

که عمونوروز از راه رسید.‏ به باغچه ی مرتّب و گُل کاری شده ی ننه سرما نگاهی انداخت،‏ یک شاخه گلِ‏ همیشه بهار<br />

چید و به طرف او رفت.‏<br />

ای خواهر!‏ دوباره خوابت برده!‏<br />

پیرمرد دلش نیامد خواهرش را بیدار کند.‏ آرام،‏ روی نوکِ‏ پنجه،‏ از پلّه ها باال رفت و روی قالیچه نشست.‏<br />

خودش چای را دم کرد و با نُقل و شیرینی خورد.‏ بعد هم از توی سینیِ‏ میوه،‏ یک پرتقال برداشت،‏ دو قسمت<br />

کرد؛ یک قسمتش را خورد و قسمت دیگرش را برای خواهرش گذاشت.‏ کمی منتظر نشست؛ ولی خواهرش که<br />

از این همه کار،‏ حسابی خسته شده بود،‏ بیدار نشد که نشد!‏<br />

عمونوروز نگاهی به خورشید انداخت.‏ خیلی دیر شده بود.‏ داشت ظهر می شد و او باید می رفت تا آمدنِ‏ بهار را<br />

به گوشِ‏ مردم شهرها و روستاهای دیگر برساند.‏ مثل سال های گذشته،‏ آرام،‏ گُلِ‏ همیشه بهار را کنار بالش خواهرش<br />

گذاشت و آهسته،‏ بیرون رفت.‏<br />

پیرزن که بیدار شد،‏ دید قوری،‏ روی سماور است و کسی با استکان،‏ چای خورده و یک شاخه گلِ‏ همیشه بهار<br />

برای او چیده است.‏ فهمید که امسال هم وقتی خوابش برده،‏ عمونوروز آمده و رفته است.‏ خیلی دلش سوخت!‏<br />

برای دیدن برادرش،‏ باید یک سالِ‏ دیگر صبر می کرد.‏<br />

درک و دریافت<br />

١. چرا هر سال عمونوروز به دیدن خواهرش ننه سرما می رود؟<br />

٢. چرا ننه سرما نتوانست برادرش عمونوروز را ببیند؟


فصل هفتم<br />

طبیعت


ز<br />

ش<br />

درس شانزدهم<br />

ِ ‏قَطره ‏پَروا‏<br />

‏خورش ‏ید،‏ وسطِ‏ آ ‏سمان ‏بود و ز ا‏ ‏باال ‏به ردیای آ ‏بی ن ‏گاه می ‏کرد،‏ ن ‏اگهان آ ‏ب ردیا ج موی ز ‏د و<br />

‏قطره های آ ‏ب ‏به ف اطرا‏ ‏پراکن ده ‏ش دند.‏ ‏خورش ‏ید ‏قطره ی آ ‏بی را دید ‏که حخیلی ن اراحت است . ز ا‏ او<br />

‏پرسید:‏ ‏»چ را ی ان ‏قدر ن ‏اراح تی؟«.‏<br />

‏قطره ‏گفت : ‏»د ل م می ‏خواهد مث ل حچ ‏ند ز رو‏ ‏پی <br />

، ‏به <br />

ش کل ابر ردبی ا ‏یم«.‏<br />

‏خورش ‏ید ‏گفت : ‏»چه ‏ش د ‏که ‏به ردیا آ ‏مدید؟«.‏<br />

او ‏گفت : ‏»ما اوّ‏ ل اَبر بود ‏یم.‏ ‏یک ز رو‏ دا ‏ش ‏ت ی‏ م ‏با دوست انمان ز ‏بای می کرد ‏یم ‏که ن ‏اگهان ‏باد<br />

ت ‏ندی ز وید.‏ ‏باد،‏ ما را ‏به ی ان ف طر‏<br />

و آ ‏ن ف طر‏<br />

‏ب ‏ُرد.‏ آ ‏ن ‏جا هوا حخیلی سرد ‏بود؛ ‏باران ‏ش د ‏یم و روی<br />

ردیا ‏باری د ‏یم.‏ حخیلی ز ا‏ دوست ا ‏نم روی ‏کوه و حج ‏نگل و صحرا ‏باریدند؛ ض ‏بعی ز ا‏ آ ‏نها ه م،‏ همراه رودها ‏به ردیا<br />

آمدند«.‏<br />

102


ش<br />

‏خورش ‏ید ‏گفت : ‏»حاال ‏چ را دلت ان می ‏خواهد دوباره ‏به ‏ش کل ابر ردبیایید؟«.‏<br />

‏قطره ی آ ‏ب ‏گفت : ‏»چ ون دوست دار ‏یم رد آ ‏سمان ‏به ی ان ف طر‏<br />

و آ ‏ن ف طر‏<br />

‏ب رو ‏یم.‏ رد<br />

آ ‏ن ‏جا ‏باران ش ‏ب‏ و ‏یم و ‏بر ز ‏مین هایی ‏که ‏به آ ‏ب ز ‏نیا‏ دارند ‏ب ‏بار ‏یم و گل ها و ‏گیاهان ‏تش ن ه را سیرا ب‏<br />

‏کن ی‏ م«.‏<br />

‏خورش ‏ی د ب ل‏ ‏خندی ز ‏د و ‏گفت : ز ‏»عر ‏یر زم،‏ ه چ ‏ن اراحت ‏نبا‏ ! من می توا ‏نم دوباره سش ما را ‏به<br />

‏ش کل ابرِ‏ ‏قش ‏زنگی ردبیاورم«.‏<br />

ی <br />

‏قطره ‏با ش ‏خو‏ حالی ‏فریاد ز ‏د:‏ ‏»راست می ‏گویی؟«.‏<br />

‏خورش ‏ید ‏گفت : ‏»بله !« ‏بعد،‏ ‏گرما و ‏نور ‏خود را روی ‏قطره های آ ‏ب ‏پاش ‏ید.‏ آ ‏ن ها ل کم ل کم ‏گرم<br />

‏ش دند،‏ ‏بعد ه م آ ‏رامآ ‏رام ب ‏خار ‏ش دند و ‏باال رفتند و ‏به ‏ش کل ‏یک ت ‏ّلکه ابرِ‏ ‏کوحچ ک و ‏قش ن ‏گ آ ردمدند.‏<br />

‏بوسید.‏<br />

ابر ‏کوچ ولو آ ‏ن ‏قدر ‏باال رفت ‏که ‏به ‏خورش ‏ید ز ‏زندیک ‏ش د و صور تِ‏ طالیی و ‏قش ن ‏گِ‏ ‏خورش ‏ید را<br />

103


درست،‏ نادرست<br />

١. خورشید کنار آسمان بود.‏<br />

٢. قطره دلش می خواست ابر بشود و ببارد.‏<br />

٣. قطره ها کم کم گرم شدند؛ بعد هم آرام آرام بخار شدند.‏<br />

……………………………………………… .٤<br />

گوش کن و بگو<br />

١. خورشید چه دید؟<br />

٢. چرا قطره ها دوست داشتند به شکل ابر دربیایند؟<br />

٣. پایان داستان چه شد؟<br />

…………………… .٤<br />

واژه سازی<br />

به چیزی که مناسب نباشد،‏ ‏»نامناسب«‏ می گویند.‏<br />

به کاری که تمام نشده باشد،»ناتمام«‏ می گویند.‏<br />

به کسی که راحت نباشد،‏ ‏»ناراحت«‏ می گویند.‏<br />

حاال تو بگو<br />

نا آشنا،‏ نامرتّب،‏ نادرست،‏ نابینا،‏ ناشنوا،‏ ناراضی<br />

104


بياموز و بگو<br />

آب بخار می شود<br />

او حرف می زند<br />

او غذا خورد<br />

آب آرام آرام بخار می شود.‏<br />

او آهسته آهسته حرف می زند.‏<br />

او تندتند غذا خورد.‏<br />

حاال تو بگو<br />

علی درسش را خواند …………<br />

گلی آمد …………<br />

پیدا کن و بگو<br />

١. کلمه هایی را که حرف ‏»ح ح«‏ دارند.‏<br />

٢. کلمه هایی را که حرف ‏»و«‏ در آن ها صدای ‏»اُ«‏ می دهد.‏<br />

فكر كن و بگو<br />

١. خورشید چه فایده هایی دارد؟<br />

٢. چرا باید در مصرفِ‏ آب صرفه جویی کنیم؟<br />

بازی،‏ بازی،‏ بازی<br />

دانش​آموزانِ‏ کالس به چند گروه تقسیم شوند.‏ یک گروه از دانش​آموزان به جلوی کالس<br />

بیایند.‏ اوّ‏ لین نفر،‏ یک کلمه بگوید و هرکدام از اعضای گروه یک کلمه به آن اضافه کنند تا<br />

جمله هایی ساخته شود.‏ این بازی تا پایانِ‏ کارِ‏ گروه ادامه یابد.‏<br />

105


حکایت<br />

شیر و موش<br />

شیری در زیر درختی خوابیده بود.‏ موشی از راه رسید و شروع کرد به بازی کردن با دُم او.‏ شیر از خواب بیدار<br />

شد و با خشم موش را گرفت.‏ موش با ترس و لرز گفت:‏ ‏»ای شیر مرا ببخش.‏ من هم یک روز به تو کمک می کنم«.‏<br />

شیر خنده اش گرفت،‏ فکری کرد و گفت:‏ ‏»موش برای من که سلطان جنگل هستم،‏ چه کار می تواند انجام<br />

دهد؟«.‏<br />

چندی گذشت و شکارچی ها شیر را به دام انداختند.‏ شیر هرچه تالش کرد،‏ نتوانست خود را نجات دهد.‏<br />

همان موقع،‏ موش رسید،‏ بندها را جوید و شیر را نجات داد.‏ شیر از اینکه موش را دست کم گرفته بود،‏ پشیمان شد<br />

و به اشتباه خود پی بُرد.‏<br />

٭ ٭ ٭<br />

٭ به نظر شما چرا شیر،‏ در دام شکارچی ها افتاد؟<br />

106


رد ‏یک ز رو‏<br />

ز <br />

درس هفدهم<br />

مث لِ‏ دا ‏نش مندان<br />

ی ‏تعطل،‏ من همراه ‏پدر و ماردم ‏به ‏پا ک ر‏<br />

حج ‏نگلی رف‏ ت ه ‏بودم.‏ ‏پدرگفت : « ‏ف صل ب هار<br />

‏چ ‏قدر ‏قش ن ‏گ است . ن ‏گاه ‏کن،‏ ‏چ ‏قدر ‏گیاه و حیوان ا ‏ی نج است . هر ‏کدام ‏برای ‏خود ‏یک ‏ج ور ز ‏یبایی<br />

دارد.‏ حخیلی ز ا‏ ن حیواات و ‏گیاهانی را ‏که رد ‏کت اب ‏خوانده ‏بودی،‏ ز امرو‏ می ‏توانی ا ‏ینجا پیدا ‏کنی.‏ مث ل<br />

‏بش وی«.‏<br />

دا ‏نش مندها ‏به آ ‏ن ها ن ‏گاه ‏کن!‏ ‏کسی ‏چه می داند ‏ش اید ‏تو ه م دا ‏نش مند ز ‏جبرلگی ‏برای ‏کش ورت<br />

‏پدر،‏ ‏قدم ‏ن ان ‏به ‏تماش ای طبیعت رفت ولی ماردم ‏نش س‏ ت ه ‏بود و ف اطرا‏<br />

را ن ‏گاه می ‏کرد.‏ من ‏با<br />

دقّت ‏به طبیعت ز ‏یبا ن ‏گاه می ‏کردم.‏ ‏یک سنجاقکِ‏ ‏قش ن ‏گ دیدم،‏ ولی همین ‏که خوا ستم او را ‏بگیرم،‏<br />

ماردم ‏گفت : ‏»به ی ان حج انور ز ‏یبا ‏چه کار داری؟«.‏<br />

خ‏ دویدم و او را<br />

ر ‏فتم ‏قورباغه ‏بگیرم.‏ ‏گفت : ز ‏»فرندم،‏ ‏به حیوان دست ز ‏زنن!«‏ دنبال ‏یک مل<br />

گر ‏فتم.‏ ماردم ‏گفت : ‏»تو ز امرو‏ ‏برای ز ‏بای آ ‏مدی،‏ ‏برو ش ‏گرد‏<br />

م ن دا ‏نش مند ‏بش وم ‏باید ا‏ ی ن ها<br />

است<br />

را ‏خوب ن ‏گاه ‏کنم و دست و ‏پا و<br />

‏ش احخ ک هایش ان را ‏بش مارم«.‏<br />

مارد ‏گفت : ‏»تو می ‏خواه ی دا ‏نش مند<br />

سش وی،‏ ‏خوب است ولی ‏باید مراق<br />

ب‏<br />

ش ‏بای ‏به حچ ز ‏یرهای دیگر آ ‏سیب ‏نرسانی«.‏<br />

‏گفتم:‏ ی ‏»ان ها ه م رد ی ان مدّ‏ ‏ت دس ت‏<br />

همه<br />

و ‏پای من را ‏بش مارند،‏ آ ‏ن وقت<br />

دا ‏نش مند می سش و ‏یم.‏ من حج انورش ن ‏اس،‏ آ ‏ن ها<br />

آدم ‏ش ن ‏اس«.‏<br />

‏کن«.‏ کمی صبر کردم و ‏گفتم:‏ ‏»اگر ‏قرار<br />

107


درست،‏ نادرست<br />

١. روز جمعه همراه پدر و مادرم به کوهستان رفته بودیم.‏<br />

٢. گیاهان و جانوران هرکدام یک جور زیبایی دارند .<br />

٣. اگر قرار است من دانشمند شوم،‏ باید از این جانوران نگه​داری کنم.‏<br />

گوش کن و بگو<br />

١. ماجرای درس در کجا و در چه فصلی اتّفاق افتاده بود؟<br />

٢. چه جانورانی توجّه کودک کنجکاو را جلب کردند؟<br />

٣. پیشنهاد پدر برای این که فرزندش مثل دانشمندها رفتار کند،‏ چه بود؟<br />

واژه سازی<br />

شکوفه<br />

ابر<br />

سبزه<br />

باران<br />

چمنزار<br />

خرداد<br />

گرما<br />

تیر<br />

مرداد<br />

هندوانه<br />

آفتاب تند<br />

شنا<br />

زردآلو<br />

گل<br />

فروردین اردیبهشت<br />

بهار<br />

تابستان<br />

شهریور<br />

گیالس<br />

فصل ها<br />

نارنگی<br />

دی<br />

زمستان<br />

پاییز<br />

آذر<br />

انار<br />

سرما<br />

بهمن<br />

آبان<br />

بِه<br />

پرتقال<br />

یخ بندان<br />

برف<br />

اسفند<br />

مهر<br />

باد خنک<br />

کوچ<br />

پرنده ها<br />

انگور<br />

باران<br />

سیب<br />

108<br />

108


بياموز و بگو<br />

صدای جیک جیک گنجشکان به گوش می رسید.‏<br />

صدای چهچه ی بلبل ها به گوش می رسید.‏<br />

صدای شُ‏ رشُ‏ ر آب را از دور می شنیدم.‏<br />

بچّه ها با هم پچ پچ می کردند.‏<br />

حاال تو بگو<br />

.............. قارقار می کند.‏<br />

.................... بع بع می کند.‏<br />

.............. هاپ هاپ می کند.‏<br />

................. قوقولی قوقو می کند.‏<br />

پیدا کن و بگو<br />

١. کلمه هایی را که در آن ها نشانه ی ‏»ق ق«‏ وجود دارد.‏<br />

٢. کلمه هایی را که در آن ها نشانه ی ‏»ط«‏ وجود دارد.‏<br />

فكر كن و بگو<br />

١. کدام فصل را بیشتر دوست داری؟ چرا؟<br />

٢. برای اینکه دانشمند شوی،‏ چه کارهایی باید انجام بدهی؟<br />

109


ش<br />

بخوان و حفظ كن<br />

خ رد‏ ت‏ کاری<br />

ج ‏وی آ <br />

تِ‏ ‏خ ود رد ‏ختی م ی ش ‏ن‏ ا ‏نم<br />

ب ‏ه دس<br />

ت ‏چَمَن ب ‏ر روی ‏خ ا ک ش‏<br />

‏خمِ‏<br />

٭<br />

ب ‏ه پ ا ی ش‏<br />

ب ی م ی ش ‏ک‏ ا ‏نم<br />

ب ‏رای یادگاری م ی ش ‏ف‏ ا ‏نم<br />

کم ی <br />

رد ‏ختم کم کم آ ‏رد ب گ ر‏ و ب ‏اری<br />

‏چ م ن رو‏ ید رد آ ن‏ ج ‏ا ب س‏ رز و ‏خرّ‏ م<br />

ت ا ب ست ان ‏که ‏گرما رو ‏نما‏ ید<br />

‏خُنک م ی ز ساد ج ا را ز ی ساه<br />

٭<br />

٭<br />

ب ز ساد ب ‏ر سرِ‏ ‏خود ش ‏ان ‏اری<br />

‏ش ود ز ی رِ‏ رد ‏ختم ب س‏ رز هز ‏اری<br />

چ ‏َتر ‏خود را م ی ش ‏گا‏ ید<br />

رد ‏ختم<br />

دلِ‏ هر رهگدذ ر را م ی ب را‏ ید<br />

آ ن‏<br />

ب ه <br />

ت یا ب <br />

‏خسته ای ب‏ ی حال و ب‏<br />

ب پ ه‏ ا ی <br />

‏ش ود ب ‏یدار و ی ‏گو‏ د:‏ ای ‏که ا ی ج ‏نا<br />

میانِ‏ ز ِ رو‏ ‏گر م ی ، م ی رود ‏خوا ب <br />

رد ‏خ‏ تی کا سش ‏تی،‏ روحِ‏ ‏تو ش ‏ادا ب <br />

ف‏<br />

ی ی منی سش ر‏ ی<br />

ع ب ‏ّاس<br />

110


منایش<br />

بلبل و مورچه<br />

مورچه مشغول کار و دانه پیدا کردن است و بلبل از این شاخه به آن شاخه می پرد و آواز می خواند ( چهچه می زند(.‏<br />

باد می آید و هوهوکنان از بین درختان می گذرد و برگ های درخت ها می ریزد.‏ یکی دو نفر در حالی که سردشان شده،‏<br />

از خیابان عبور می کنند.‏ مورچه در خانه اش نشسته،‏ استراحت می کند و دانه می خورد.‏ بلبل لرزان به در خانه ی<br />

مورچه می آید و در می زند.‏<br />

مورچه:‏ ‏»کیه«؟<br />

بلبل:‏ ‏»خیلی سردم شده و گرسنه هستم . کمی دانه به من می دهی؟«.‏<br />

مورچه با خنده:‏ ‏»کسی که در تابستان آواز می خواند و به فکر فردایش نیست،‏ حاال باید از سرما بلرزد«.‏<br />

بلبل با ناراحتی در گوشه ای می نشیند و به فکر فرو می رود و با خود می گوید:‏ ‏»اگر تا سال بعد زنده بمانم،‏ در<br />

تابستان کار و تالش می کنم،‏ تا محتاج دیگران نشوم«.‏<br />

111


بخوان و بينديش<br />

روباه و خروس<br />

روزی بود و روزگاری<br />

بود.‏ خروسی بود که قصّ‏ ه گفتن و<br />

داستان شنیدن را دوست می داشت و<br />

هر وقت مرغ ها و کبوترها و گنجشک ها را<br />

می دید از آن ها می خواست که سرگذشت های<br />

خود را تعریف کنند.‏ آن ها هم خروس را دعوت<br />

می کردند،‏ و هر چه را خودشان دیده بودند و هر چه را<br />

شنیده بودند از حیله ها و حُقّه هایی که شغال ها و روباه ها و<br />

شکارچی ها برای گرفتن مرغ ها به کار می بردند و از بالهایی که<br />

بر سر خودشان یا دوستانشان آمده بود،‏ سخن می گفتند.‏<br />

یک روز،‏ خروس،‏ قدم زنان به صحرا رسید.‏ فصل بهار بود و<br />

صحرا سبز و خرّ‏ م بود،‏ درخت ها شکوفه کرده و بوی گل در هوا پیچیده<br />

بود.‏ خروس دلش به شوق آمد و به صدای بلند آوازی خواند.‏<br />

روباهی در آن نزدیکی بود.‏ صدای خروس را شنید و به سرعت به طرف<br />

خروس آمد.‏ خروس همین که روباه را دید،‏ از ترس پرید روی دیوار و از آنجا به<br />

روی شاخه ی درختی پرید و همان جا نشست.‏ روباه به خروس گفت:‏<br />

‏»چرا رفتی باالی درخت؟ مگر از من می ترسی؟ من که با تو دشمنی ندارم.‏ من وقتی<br />

آواز تو را شنیدم و دیدم آواز خوبی داری،‏ آمدم با تو دوست شوم.‏ امروز هوا هم خیلی خوب<br />

است،‏ بیا قدری با هم در این صحرا گردش کنیم«.‏<br />

خروس که داستان های بسیاری از حیله ی روباه شنیده بود و می دانست این حرف ها همه برای<br />

پایین آوردن او از درخت است،‏ جواب داد:‏ ‏»بله،‏ هوا خوب است،‏ صحرا هم سبز است،‏ گل ها هم شکفته<br />

112


است،‏ آواز من هم بد نیست ولی من تو را نمی شناسم و همیشه پدرم مرا نصیحت می کرد که با مردم ناشناس رفاقت نکنم و<br />

با کسی که از من قوی تر است،‏ در جاهای خلوت تنها گردش نکنم.‏ من همیشه پند پدر را به یاد دارم«.‏ روباه فوراً‏ گفت:‏<br />

‏»بله،‏ بله،‏ من هم با پدرت دوست هستم،‏ چه مرد خوبی است،‏ من از موقعی که تو بچّه بودی،‏ هر روز به خانه ی شما می آمدم،‏<br />

اتّفاقاً‏ همین دیروز،‏ ساعتی با پدرت بودم،‏ از تو هم تعریف می کرد و می گفت که پسرم خیلی باهوش و زیرک است.‏ بعد پدرت<br />

از من خواهش کرد که در صحرا و بیابان مواظب تو باشم تا کسی نتواند به تو آسیبی برساند«.‏<br />

خروس گفت:‏ ‏»پدرم هیچ وقت از تو صحبتی نکرد.‏ من هرگز یاد ندارم که روباهی در خانه ی ما رفت و آمد داشته<br />

باشد.‏ اصالً‏ پدر من پارسال درگذشت.‏ روباه گفت:‏ ببخشید،‏ مقصود من مادرت بود.‏ دیروز مادرت سفارش می کرد که<br />

تو را تنها نگذارم،‏ حاال اگر میل نداری گردش کنی،‏ حرفی نیست،‏ ولی از این که از راه رفتن با من احتیاط می کنی خیلی<br />

متأسّ‏ فم که هنوز دوست و دشمن خود را نشناخته ای و نمی دانم چه کسی ممکن است از من بدگویی کرده باشد«.‏<br />

خروس گفت:‏ ‏»من این را می دانم که خروس و روباه نباید با هم رفاقت کنند.‏ چون که روباه از خوردن خروس<br />

خوشش می آید و خروس عاقل باید دلش برای خودش بسوزد و با دشمن خود دوستی نکند«.‏ روباه با خنده جواب داد:‏<br />

‏»گفتی دشمن؟ دشمن کدام است؟ مگر خبر نداری؟ دشمنی از میان حیوانات برداشته شده و سلطانِ‏ حیوانات دستور<br />

داده است که تمام حیوانات با هم دوست باشند و هیچ کس به دیگری آزاری نرساند«.‏<br />

وقتی روباه داشت این حرف ها را می زد،‏ خروس،‏ گردن خود را دراز کرده بود و توی راهی که به آبادی می رسید،‏<br />

نگاه می کرد.‏<br />

روباه پرسید:‏ ‏»کجا را نگاه می کنی،‏ حواست اینجا نیست؟«.‏ خروس گفت:‏ ‏»حیوانی را می بینم که از طرف آبادی<br />

دارد می آید،‏ نمی دانم چه حیوانی است امّا از روباه،‏ کمی بزرگ تر است و گوش ها و دُمِ‏ بزرگ دارد و پاهایش باریک و بلند<br />

است و مثل برق و باد می دود و می آید«.‏ روباه از شنیدن این حرف ترسید و دست از فریب دادن خروس برداشت و در فکر<br />

بود که به کجا بگریزد و چگونه پناهگاهی پیدا کند و پنهان شود و شروع کرد به طرف صحرا رفتن.‏<br />

خروس که روباه را خیلی وحشت زده دید،‏ گفت:‏ ‏»حاال کجا می روی؟ صبر کن ببینم این حیوان که می آید،‏ چه<br />

جانوری است؟«.‏<br />

روباه گفت:‏ ‏»نه،‏ از نشانه هایی که تو می دهی،‏ معلوم می شود که این یک سگ شکاری است و ما میانه ی خوبی با هم<br />

نداریم،‏ می ترسم مرا اذیت کند«.‏ خروس گفت:‏ ‏»پس چه طور خودت اآلن می گفتی که همه با هم دوست هستند و گرگ و<br />

گوسفند و روباه و خروس رفیق شده اند و کسی با کسی کاری ندارد؟«.‏ روباه گفت:‏ ‏»بله،‏ امّا می ترسم این سگ هم مثل تو<br />

این خبر را هنوز نشنیده باشد«.‏ این را گفت و پا به فرار گذاشت.‏<br />

درک و دریافت<br />

١. روباه برای فریب خروس،‏ چه تالشی کرد؟<br />

٢. خروس چگونه از فریب روباه در امان ماند؟<br />

( مرزبان نامه،بازنویسی مهدی آذریزدی )<br />

113


گ<br />

ش‏<br />

‏نی ا ی<br />

ای ‏پرورد گار عر ز ‏یر ز ‏،مهر و م حب ‏ّت ‏تو،‏ ‏به همه​ی موج ودات رسیده<br />

ش‏ ‏قرار ‏بده.‏<br />

است ، ما را ه م رد ن پاه مهر و م حب ‏ّت ‏خو ‏ی<br />

حخ دایا،‏ ‏به ما ت ‏ندرستی و ‏توانایی ‏بده ت ‏ا ‏بت وا ‏ن ی‏ م رد ردس و ز ‏ندلگی ق موفّ‏<br />

‏ب ا ‏ش ی‏ م و ‏به م‏ یهن ز عر ز ‏یرمان،‏ ایران،‏ حخ دم ت ‏کن ی‏ م.‏<br />

ای حخ دای ز ‏جب گ ر‏ و مهر ‏بان،‏ اکنون ‏که ‏یک سال ز ‏جب ر‏ ‏تر ‏ش دم<br />

و کالس دوم دجت ان را ‏با ‏یاری و ف لط‏<br />

سپاس ز ‏گرارم و امیدوارم همیش ه ‏یار و ‏یاور من ش ‏بای.‏<br />

‏تو ‏به ‏پایان رساندم،‏ ز ا‏ ‏تو<br />

114


فهرست کتاب های مناسب<br />

پایه ی دوم ابتدایی<br />

نام کتاب<br />

نویسنده یا مترجم<br />

ناشر<br />

کانون<br />

افسانه شعبان نژاد 1. هدیه ی خاله نگین کانون<br />

نورا حق پرست 2. نماز فرشته کانون<br />

فریده فرجام 3. مهمان های ناخوانده کانون<br />

نورالدین زرّین کلک 4. قصّ‏ ه ی کرم ابریشم کانون<br />

سرور پوریا . 5 راز آبگیر انتشارات قدیانی<br />

ترجمه:‏ مژگان شیخی . 6 روز بزرگ جوجه کوچولو انتشارات قدیانی<br />

برادران گريم 7. قصّ‏ ه های شب‎1‎ تا 5 انتشارات قدیانی<br />

برادران گريم 8. قصّ‏ ه های شب‎6‎ تا 10 انتشارات مدرسه ی برهان<br />

محمّد ميرکيانی 9. مجموعه ی هفت قصّ‏ ه خنده ی کبک )1( انتشارات دهداری<br />

بازنويسی محمود کيانوش 10. بازرگان و طوطی کانون<br />

جمشيد سپاهی 11. رنگين کمان انتشارات مدرسه ی برهان<br />

محمّد حمزه زاده 12. دختری که زياد می دانست انتشارات مدرسه ی برهان<br />

محمّد حمزه زاده 13. خواب های عجيب انتشارات قدیانی<br />

شکوه قاسم نيا 14. قصّ‏ ه های کوچک برای بچّه های کوچک )1( 115


انتشارات قدیانی<br />

15. قصّ‏ ه های کوچک برای بچّ‏ ه های کوچک )2( شکوه قاسم نيا انتشارات قدیانی<br />

محمّدرضا يوسفی 16. حسنی به مکتب نمی رفت ‏)کامل(‏ انتشارات افق<br />

مصطفی رحمان دوست 17. بچّ‏ ه ها و پيامبر انتشارات مدرسه ی برهان<br />

مجيد توکّلی 18. خرگوشی که پرواز می کرد انتشارات مدرسه ی برهان<br />

محمّد ميرکيانی 19. خواب روباه پیام محراب<br />

مرتضی امین 20. موش کوچولوی سیاه کانون<br />

پرویز کالنتری 21. خانه ی حاج رحیم کجاست؟ انتشارات فرشتگان<br />

زهرا وثوقی 22. جوجه های زيره ای انتشارات مدرسه ی برهان<br />

پروين عليپور 23. شکوفه باران انتشارات مدرسه ی برهان<br />

مهری ماهوتی 24. سفر به سرزمين آفتاب ترجمه:‏ سیّدمهدی شجاعی انتشارات محراب قلم<br />

25. مرواريد نشر نخستين<br />

بازنويسی:‏ شعله طوسی 26. گربه ی پرافاده نشر برف<br />

ترجمه:‏ بيژن نامجو 27. االغ آوازخوان پيام نور<br />

عباس عالّ‏ مه 28. پسری که کوچک شد طرح و اجرای کتاب<br />

بتول مجيديان 29. اسباب بازی زنده پيام نور<br />

اميرمهدی مرادحاصل 30. يکی بود،‏ يکی نبود 1 پيام نور<br />

اميرمهدی مرادحاصل 31. يکی بود،‏ يکی نبود 2 بچّ‏ ه ها سالم<br />

حميد عاملی 32. پهلوان تيرداد نشر نخستين<br />

ترجمه:‏ گامايون 33. قارچ و مورچه 116


انتشارات مدرسه ی برهان<br />

ظريفه رويين 34. نوه های ننه رعنا بنياد پژوهش های اسالمی<br />

راضیه شعبانی 35. همسايه های تازه جاده ی ابريشم<br />

غالمرضا مرادقلی 36. خانه ی شکالتی کانون<br />

مژگان شيخی 37. راز آواز انتشارات اورانوس<br />

آلفرد جهانفروز 38. جادوگر غار سياه انتشارات قديانی<br />

ترجمه:‏ بيژن نامجو 39. شنگول و منگول بچّ‏ ه ها سالم<br />

حميد عاملی 40. تپل مپل و کپل نشر رامين<br />

محمّد نَژْدْ‏ 41. مريم کوچولو و ماهی سرخ رنگ انتشارات قديانی<br />

بازنويسی شکوه قاسم نيا 42. نانی ناز نازو آستان قدس رضوی<br />

راضيه شعبانی 43. ماشينی که خواندن و نوشتن ياد گرفت انتشارات مدرسه ی برهان<br />

مهری ماهوتی 44. قصّ‏ ه های زينب نشر افق<br />

ناصر يوسفی 45. ماه پيشانی پيام آزادی<br />

حميد هنرجو 46. مملی غصّ‏ ه نخور محراب قلم<br />

فريبا کلهر 47. سوت فرمانروا انتشارات قديانی<br />

شهرام شفيعی 48. خاله ی عروسک من نشر افق<br />

ناصر يوسفی . 49 پنج قصّ‏ ه از ياسمن و جوجه ها انتشارات امير کبير<br />

محمّدرضا يوسفی . 50 گردن بند ننه همدم کانون<br />

ناصر کشاورز . 51 سيب جان سالم انتشارات زيتون<br />

نوری ايجادی . 52 امام علی و پرنده 117


Email<br />

talif@talif.sch.ir

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!