19.04.2014 Views

ﺎﯿﭘم - Irana Esperanto-Asocio

ﺎﯿﭘم - Irana Esperanto-Asocio

ﺎﯿﭘم - Irana Esperanto-Asocio

SHOW MORE
SHOW LESS

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

7<br />

7<br />

ایپم<br />

زادشان 1392 بهار<br />

Printempo 2013<br />

Vale, Vale<br />

50<br />

ماشينهاي خرمنكوبي،‏ كه سال قبل ما در مزرعههايمان<br />

استفاده ميكرديم و حالا ديگر اثري از آنها نيست،‏ اينجا در<br />

اوج تكنولوژي كشاورزي است.‏ خيلي از آنها را اينجا ميبينيم.‏<br />

همسفرهايمان به ما نگاه ميكنند،‏ ولي هيچكس روي<br />

شكستن يخ اين فضا را ندارد.‏ يكيشان كه آدم بذلهگويي است با<br />

موهاي كمپشت،‏ نيمهچاق و سبيلو،‏ دلقك جمع ماست.‏ همه<br />

لباسهاي ماركدار پوشيدهاند،‏ ماركهاي قديمي و باطل شده،‏<br />

سيگار با تنباكوهاي امريكايي دود ميكنند و احتمالا ميخواهند<br />

از تركيه بازديد كنند و آبجويي بخورند و به كاباره بروند و<br />

استريپتيز تماشا كنند.‏ سومين آدم عجيب توي اتوبوس جواني<br />

پاكستاني به نام احمد امير،‏ دانشجويي است كه در استانبول<br />

درس ميخواند و با غرور در حال بازگشت به خانه است،.‏<br />

مكالمه كوتاهي به زبان انگليسي با او انجام ميدهيم.‏ چند تا<br />

خانم به همراه شوهرانشان نيز جزو مسافران هستند.‏<br />

مرز تركيه تصوير كشوري است،‏ كه همه چيز آنجا شروع<br />

ميشود و هيچ چيز تمام نميشود.‏ آهنآلات،‏ سنگها،‏ سيمان،‏<br />

كاميون،‏ اتوبوس و پروفسورهايي كه رو زمين و جادههاي خاكي<br />

غيرقانوني پول تبديل ميكنند.‏ خلاصه توي اين هر كي هركي،‏<br />

بازار پول سياه راه انداختهاند.‏ ساختماني موجود نيست،‏ و همه<br />

چيز در يك چادر خيمهاي كتاني و يك ميز و يك ماشين تحرير<br />

خلاصه ميشود.‏ در بخش بايگاني تصوير پدر تركيه،‏ كمال<br />

آتاتورك،‏ با چهرهاي سوخته از آفتاب و گرد و غبار ديده ميشود.‏<br />

ناگهان ساك بزرگي از بالاي باربند به پايين پرتاب ميشود و<br />

پسر نوجواني يواشكي آن را ميگيرد و انگار با بياحتياطي به<br />

سمت جايي كه اتوميبلها هستند ميرود.‏ اين هم گذشت.‏<br />

در مرز ايران اوضاع و احوال در ارتباط با ساختمان و بناي<br />

پاسگاه مرزي بهتر به نظر ميرسد.‏ عكس بزرگ آيتاالله خميني<br />

بر سالن چشمانداز دارد و تلويزيون اذان و دعاي عصر را مستقيم<br />

پخش ميكند.‏ پولمان را براي اولين عكسي كه ميخريم تبديل<br />

ميكنيم و تصوير آيتاالله خميني را در جيب ميگذاريم.‏<br />

حمل الكل،‏ مجله،‏ ترياك به ايران و هر چيزي كه زندگي در<br />

شرايط كنوني را خدشهدار كند ممنوع است.‏ براي همين<br />

صفهايي كه در مرز براي كنترل تشكيل ميشود وحشتناك<br />

است.‏ غير از ساكهاي بزرگ اليافي كل بار اتوبوس در تا<br />

بخاري المنتي،‏ ماهيتابه و لوازم غذاخوري خلاصه ميشود.‏<br />

ظاهرا براي محصولات آهني عوارض پرداخت نميشود.‏<br />

از مرز عبور ميكنيم.‏ براي چيزهاي بيخود وقت تلف<br />

نميكنيم اما حدود ساعت معطلي در مرز ايران خيلي<br />

خستهمان ميكند اما با موفقيت از مرزي كه ما را غلغلك ميداد<br />

عبور ميكنيم.‏<br />

‏(بله،‏ بله)‏<br />

به شكل شگفتانگيزي،‏ ايرانيها براي آري گفتن،‏<br />

ميگويند ”Vale“ ‏(بله)‏ كه غالب اوقات اسپانياييها نيز<br />

همين كار را ميكنند و اكثرا تكرار ميكنند Vale“ ”Vale,<br />

كه معني آن در اصل يعني:‏ ‏“بله البته،‏ ميفهمم”.‏ و اين تنها<br />

واژهاي است كه در طول مدت اقامت كوتاهمان از اين<br />

كشور در كلهي ما بهجا مانده است.‏<br />

وقتي در روم هستي مثل روميها باش<br />

روز هشتم<br />

كنترلهاي شبانه پليس.‏ حداقل چهار مرتبه دستور ايست،‏ كه<br />

احتمالا به دليل جستجوي افراد خاطي است.‏ اينجا عجيب بودن<br />

بدرد ميخورد،‏ و به نظر ميرسد كه ديدن دو تا كاتالونيايي كه<br />

اين سوي مرز ايران دارند كنياك سر ميكشند بيشتر<br />

شوكهكننده باشد.‏ ساكهاي ما را نگشتند و خوشبختانه توانستيم<br />

كه بطريهاي كرمقهوه خوشمزهاي را كه در روماني به ما هديه<br />

شده بود دوباره داشته باشيم.‏<br />

خورشيد پديدار ميشود و افق گسترده و باز پيش روي ما به<br />

خود رنگ ميگيرد،‏ و سفره درخشان خود را بر روي زمين<br />

نيلگون و خاكستري جلگه و بر روي كوههاي فرسودهاي كه<br />

اطراف را احاطه كردهاند پهن ميكند.‏ اتوبوس ناگهان بوق زده و<br />

منحرف شده و به كناري ميرود چون روبروي ما اتومبيلي از<br />

يك كاميون دارد سبقت ميگيرد.‏ ما وارد شانه جاده شده و از هر<br />

سه رد ميشويم:‏ اينجا ايران است.‏ ميگويند رانندگان اينجا<br />

ميتوانند خيلي حرفهاي و خوب باشند البته اگر بتوانند قواعد<br />

راهنمايي و رانندگي را مراعات كنند.‏<br />

مزارع ذرت جاي خود را به گندمزارها ميدهند.‏ كشاورزان<br />

بهطور مداوم گندم درو كرده و علوفه ميچينند،‏ آنها را خشك<br />

كرده و در انبارهاي بزرگي جاي ميدهند تا در زمستان بتوانند با<br />

آنها دامهايشان را تغذيه كنند.‏ براي زمستان سوخت هم تدارك<br />

ميبينند،‏ ولي اينجا درخت و در نتيجه هيزم وجود ندارد.‏ براي<br />

سوخت زمستان از مخلوط تپالهي گاو و كاه استفاده ميكنند.‏ اين<br />

مواد را در پشت در خانه به شكل يك هرم تلنبار ميكنند.‏ اينجا<br />

گاو ماده همان استفادهاي را دارد كه خوك براي ما،‏ همه<br />

مايحتاج خود را از آن ميگيرند.‏<br />

اولين توقف براي خوردن صبحانه است.‏ عكسهاي آيتاالله<br />

خميني و خامنهاي اينجا نيز به چشم ميخورد.‏ به ازاء پول بسيار<br />

مختصري ما زيتون سياه،‏ كره،‏ عسل و يك عالمه نان قورت<br />

ميدهيم،‏ يعني مثل ديروز.‏ يكي از همسفرهاي ما پس از دو روز<br />

34<br />

4

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!