07.03.2019 Views

آلیس در سرزمین عجایب

فمینیسم معاصر و رنجِ فقدانِ یک رویکردِ انضمامی به قلم علیرضا محولاتی، منتقد گروه تئاتر اگزیت شانزده اسفندماه ۱۳۹۷

فمینیسم معاصر و رنجِ فقدانِ یک رویکردِ انضمامی
به قلم علیرضا محولاتی، منتقد گروه تئاتر اگزیت
شانزده اسفندماه ۱۳۹۷

SHOW MORE
SHOW LESS
  • No tags were found...

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

<strong>آلیس</strong> <strong>در</strong> سرزمبنیبنن <strong>عجایب</strong><br />

فمینیسم معاصر و رتحنتحجِ‏ فقدانِ‏ یک رویکردِ‏ انضمامی<br />

به قلم علبریبررضا ‏مجممجحولابىتبىی،‏ منتقد گروه تئاتر ا گزیت


عصر پس از دهه ی شصت اروپا عصر <strong>عجایب</strong> است و سرزمیبىنبىی را می سازد که <strong>در</strong> آن <strong>آلیس</strong> <strong>در</strong><br />

گیجی مطلق گاهی کوچک و گاهی بزرگ می شود.‏ یک دنیای کاملا فانبرتبرزی که سیاست های<br />

مبارزابىتبىی فمینسیت ها را به سطحی ترین شکل ‏ممممممکن تقلیل داده است.‏ ظهور پسام<strong>در</strong>نیسم دقیقا<br />

به ‏همھهممبنیبنن معنا بود.‏ از ببنیبنن رفبنتبنن رویکردها و روش های انضمامیِ‏ ‏بجتبجحلیل مباحث و سبرپبرردن آبهنبهها به<br />

دستان هرمنوتیک که این مقوله برایش لقمه ای بس بزرگ به حساب می آمد.‏ پست م<strong>در</strong>نیسم و<br />

پساساختارگرابىیبىی ‏(که به مثابه ی یک رویکرد برای ‏بجتبجحلیل امر سیاسی،‏ هبرنبرری و فرهنگ به حساب<br />

می آمد)‏ ‏بمتبممام تلاششان ‏(خودآ گاه یا ناخودآ گاه)‏ بر این اصل استوار بود که رویکردهای<br />

بازمانده از مکتب انتقادی مارکس را ‏بىببىی پایه و اساس جلوه داده و <strong>در</strong> ‏بهنبههایت ‏همھهممه چبریبرز را بنابر<br />

اصول و فرم ها و ساختارهای خنبىثبىی و اخته ی خود مورد بررسی قرار دهند.‏ پست م<strong>در</strong>نیسم به<br />

صورت عمده تنها یک هدف را به ‏لحللححاظ سیاسی دنبال می کند:‏ امکان ابجیبججاد تفسبریبرر بر ‏بمتبممامی<br />

مقولابىتبىی که تا کنون به شکلی انضمامی بر صحنه ی کنش سیاسی حضور داشتند.‏ این مقاله<br />

رویکردی انتقادی نسبت به آبجنبجچه <strong>در</strong> وضعیت کنوبىنبىی فمینیسم پسام<strong>در</strong>ن نام دارد را ارائه کرده<br />

و <strong>در</strong> ‏بىپبىی دفاع از دیالکتیک به مثابه ی رویکردی دقیق و انضمامی برای توضیح و وا کاوی<br />

نابرابری های جنسیبىتبىی <strong>در</strong> ساختار کاپیتالیسم است.‏<br />

ذات هر پدیده ای را ‏بمنبممی توان بسادگی مورد ‏بجتبجحلیل قرار داد چرا که ذات تنها پدیدار خود را بر<br />

سوژه ی جستجوگر بازمی ‏بمنبممایاند.‏ برای دسبرتبررسی به آبجنبجچه ذات و بنیاد شکل دهنده ی هر پدیده<br />

است نیاز به رویکردی دار ‏بمیبمم تا از آن طریق بتوان از سطح ظاهری آبجنبجچه به مثابه ی ‏"امررویت<br />

پذیر"‏ خود را بر ما می گشاید فراتر رو ‏بمیبمم.‏ فمینسیم کنوبىنبىی،‏ پدیده های اجتماعی ‏همھهممچون<br />

نابرابری های جنسیبىتبىی را به نظر بدون چنبنیبنن رویکردی مورد ‏بجتبجحلیل قرار داده و به ‏همھهممبنیبنن خاطر<br />

<strong>در</strong> بازشناسی آن ‏بمتبممامیبىتبىی که به نوعی این پدیده ها برآیند آن ‏مجممجحسوب می شوند ناتوان است.‏ لذا<br />

حرکتِ‏ آن <strong>در</strong> راستای رهابىیبىی ‏بجببجخشی اغلب به بن بست خورده و یا با امر اخلافىقفىی توجیه شده و به<br />

نسبىببىی گرابىیبىی حبىتبىی <strong>در</strong> ‏بجتبجحلیل های بسیار متعبنیبنن می ابجنبججامد.‏ نتیجه ی چنبنیبنن جهان بیبىنبىی ‏همھهممان<br />

مقوله ایست که امروزه با نام ‏"پلورالیسم"‏ شناخته شده و تفسبریبررپذیری را به شکلی فزاینده<br />

تکثبریبرر می کند.‏ این ‏بجببجحران به خاطر بررسی نابرابری ها و ستم های جنسیبىتبىی بدون توجه به آن


مناسبات اجتماعی و اقتصادی ست که خود پدیدآورنده ی چنبنیبنن آسیب هابىیبىی <strong>در</strong> سطح جامعه ی<br />

بشری هستند.‏ پساساختارگرابىیبىی <strong>در</strong> ‏بجتبجحلیل وضع موجود نه شکلی متفاوت از ساختارگرابىیبىی که<br />

ادامه ی آن با ادعایِ‏ رادیکال بودن است.‏ چنبنیبنن دیدگاهی <strong>در</strong> ‏بجتبجحلیل خود ‏بمتبممامیِ‏ پدیده های<br />

ذکرشده را به مثابه ی یک ساختار <strong>در</strong> نظر گرفته و تلاش دارد آبهنبهها را نه به مثابه ی برآیندهای<br />

امر کلی که <strong>در</strong> ارتباط با یکدیگر مورد مطالعه قرار داده و از منشاء ستم جنسی غافل می ماند.‏<br />

به ‏همھهممبنیبنن خاطر مردسالاری <strong>در</strong> این ‏بجتبجحلیل به مثابه ی ریشه ی ‏بمتبممام مشکلات زنان شناخته شده و<br />

بارِ‏ دیگر دوگانگی ها و تقسیم بندی های جنسیبىتبىی را نه اینکه از ببنیبنن ببرببررد که بازتولید می کند.‏<br />

زنان را مقابل مردان قرار داده و <strong>در</strong> ‏بهنبههایت خوب یا بد بودنِ‏ یک کنشِ‏ خاص را قضاوبىتبىی اخلافىقفىی<br />

می کند.‏ ایرادِ‏ اصلی این رویکرد <strong>در</strong> آبجنبججابىیبىی قرار می گبریبررد که چنبنیبنن ‏بجتبجحلیلی نه روابط و مناسبات<br />

اجتماعی و شرایط تاربجیبجخی تولید کننده ی آبهنبهها را که خود سوژه های اجتماعی را علت بروز چنبنیبنن<br />

نابرابری هابىیبىی <strong>در</strong> نظر گرفته و <strong>در</strong> ‏بهنبههایت مردان را باعث و بابىنبىی ظهورِ‏ ستم بر زنان می داند.‏ اشتباهِ‏<br />

این رویکرد آبجنبججاست که توجهی به این امر ‏بمنبممی کند که مردان به عنوان سوژه های ‏ممممممتاز<br />

اجتماعی تعریف ‏بمنبممی شوند که به شکلی دسیسه وار ‏(<strong>در</strong> نگاهی اخلافىقفىی)‏ حق زنان را دزدیده و<br />

آبهنبهها را بدون هیچ امتیازی به حاشیه رانده باشند.‏ قبول کردن این وا کاوی <strong>در</strong> ‏بهنبههایت به<br />

‏بجتبجحلیل های ‏بىببىی اساسی ‏همھهممچون فرهنگ مردسالارانه به مثابه ی ریشه ی ‏بمتبممامی ستم ها منجر<br />

می شود.‏ روش شناسیِ‏ دیالکتیک انضمامی اما به ما هشدار می دهد که فرافکبىنبىی ویژگی ها به<br />

سوژه های اجتماعی بدون <strong>در</strong> نظر گرفبنتبنن شرایط تاربجیبجخی و مناسبت های زیربنابىیبىی گمراه کننده و به<br />

تعویق اندازنده ی رهابىیبىی ‏بجببجخشی ست.‏ چرا که چنبنیبنن نگاهی به ما اجازه تئوریزه کردن روابط<br />

اجتماعی را که <strong>در</strong> آن زنان <strong>در</strong> جایگاهی پایبنیبنن تر <strong>در</strong> ‏بمتبممامی سطوح اجتماعی قرار گرفته اند<br />

‏بجنبجخواهد داد و سوژه ی شناسا را به ‏سمسسممبىتبىی جهت دهی می کند تا این باور را به او اجبار کنند که<br />

عامل فرودسبىتبىی زنان ‏همھهممان مردان هستند.‏ این مقوله باعث می شود بسیاری از مباحث موجود<br />

<strong>در</strong> نابرابری های اجتماعی به عنوان امری عادی <strong>در</strong> نظرگرفته شده و <strong>در</strong> ‏بهنبههایت به عنوان ذات<br />

یک ابژه از جانب امر کلی پذیرفته شود.‏ ‏همھهممانگونه که <strong>در</strong> اقتصاد لیبرببررالیسبىتبىی کنوبىنبىی برای بسیاری<br />

از سوژه های اجتماعی وجود رقابت <strong>در</strong> بازارهای ‏بجتبججاری امری کاملا طبیعی ست و طوری از آن


سخن می گویند که گو ‏بىیبىی ‏همھهممیشه به ‏همھهممبنیبنن شکل بوده است.‏ <strong>در</strong> مورد نابرابری های اجتماعی نبریبرز<br />

مساله به ‏همھهممبنیبنن شکلِ‏ طبیعی جلوه داده شده و باعث شده است که حضور مناسبت های<br />

اجتماعی به عنوان بافبىتبىی که به شکلی دابمئبممی این نابرابری ها را تولید می کند نادیده گرفته شود.‏<br />

مردسالاری وجود دارد و ‏بمنبممی توان منکر حضور آن <strong>در</strong> جامعه ی کنوبىنبىی شد.‏ اما <strong>در</strong> نظر گرفبنتبنن<br />

آن به مثابه ی امری ازلىللىی که مناسبات اجتماعی میان زنان و مردان را <strong>در</strong> اجتماع شکل می دهد<br />

تقلیل مبحث به سطحی ترین شکل ‏ممممممکن است.‏ برای <strong>در</strong>ک این مساله باید روشی را ابجتبجخاذ کرد<br />

که بتوان از طریق آن ریشه ی نابرابری های جنسیبىتبىی را <strong>در</strong> وضعیت کنوبىنبىی به شکلی عیبىنبىی<br />

شناسابىیبىی کرد.‏ مارکس به ما هشدار می دهد که نسبت دادن ویژگی های یک دوره ی تاربجیبجخی به<br />

آبجنبجچه وضعیت ا کنون نامیده می شود گمراه کننده است و باید از آن اجتناب کرد.‏ چنبنیبنن نگاهی<br />

‏مجممجحکوم به عادی سازی نابرابری ست.‏ مردسالاری خود تعبنیبننِ‏ یک ساختار بوده و به ‏لحللححاظ<br />

دیالکتیک انضمامی پدیداری ست که از یک ذات و از یک ‏(به گفته ی کارل کوسیک)‏ امرِ‏<br />

زیربنابىیبىی منتج می شود.‏ برای رسیدن به ذات نیاز به فرارفبنتبنن از انبرتبرزاع های ساده و رسیدن به<br />

‏بمتبممامیبىتبىی انضمامی ضروری به نظر می رسد.‏ نگاه دیالکتیکی برای شناختِ‏ آن ذابىتبىی که پدیدارهای<br />

کنوبىنبىی را بوجود آورده نیاز به دور زدن این پدیدارها دارد و ‏بىببىی واسطه قا<strong>در</strong> به حل این معزل<br />

‏بجنبجخواهد بود.‏ <strong>در</strong>نظرگرفبنتبنن مردان به عنوان عاملان اصلی نابرابری های جنسیبىتبىی به این معناست<br />

که مردان نوعی آ گاهی فزاینده را <strong>در</strong> طول تارتحیتحخ برای اعمال چنبنیبنن ق<strong>در</strong>بىتبىی داشته و ‏همھهممیشه<br />

جایگاههای ‏ممممممتاز را برای خود خواسته اند.‏ این دقیقا نشان از وجود ‏"فقدان متدولوژیک"‏ <strong>در</strong><br />

بررسی هابىیبىی ست که فمینیسم را تا حد زیادی نه <strong>در</strong> برابرِ‏ یک ساختار که <strong>در</strong> برابر مردان و <strong>در</strong><br />

مبارزه ای جنسیبىتبىی با آبهنبهها قرار می دهد.‏ چنبنیبنن دیدگاهی مساله را <strong>در</strong> ‏همھهممان سطح قابل مشاهده<br />

<strong>در</strong>ک کرده و قا<strong>در</strong> به فرارفبنتبنن از آن نیست.‏ نابرابری های جنسیبىتبىی،‏ ستم،‏ ‏بجتبججاوز و آسیب هابىیبىی از<br />

این دست را دیده اما به ساده ترین شکل ‏ممممممکن تنها یک ‏همھهممبستگی سطحی میان ِ مردسالاری<br />

و ستم علیه زنان را می بیند.‏ با این وجود،‏ آیا می توان مردسالاری را به مثابه ی یک ‏بمتبممامیت<br />

انضمامی ‏(به معنای ریشه ی وجود نابرابری های جنسیبىتبىی)‏ <strong>در</strong> نظر گرفت؟ مساله اینجاست که<br />

مردسالاری،‏ با <strong>در</strong> نظر گرفبنتبنن نگاهی دیالکتیکی به تارتحیتحخ،‏ خود یک برآیند ‏مجممجحسوب می شود.‏


برآیندِ‏ مناسبابىتبىی که ‏مجممجحصول جامعه ی طبقابىتبىی ست.‏ خودِ‏ مساله ی تقسیم کار منجر به ظهورِ‏ ارزش<br />

کاری می شود که سوژه های اجتماعی را بنابر وجود چنبنیبنن ارزشهابىیبىی <strong>در</strong> جایگاههای ‏مجممجختلفِ‏<br />

اجتماعی و اقتصادی قرار می دهد.‏ هبرنبرری لوئیس مورگان <strong>در</strong> کتاب ‏"جامعه باستان"‏ ظهور شکار<br />

به عنوان کاری یدی را که بر عهده ی مردان بوده است مبنابىیبىی برای شکل گبریبرری تقسیم کار و <strong>در</strong><br />

نتیجه ی آن ظهور طبقات اجتماعی می داند.‏<br />

ا گرچه مارکس به شکلی خاص و گسبرتبررده <strong>در</strong> زمینه ی ستم جنسی و سرکوب ننوشته است با<br />

این حال آثار او منبع رو ش شناخبىتبىی ق<strong>در</strong>بمتبممندی برای ‏جمحجممله به این مقولات <strong>در</strong> اختیار ما قرار<br />

می دهند.‏ نکته ی اصلی اینجاست که با بکارگبریبرری روش مارکس می توان چگونگی اعمال<br />

‏مجممجحدودیت ها بر زنان را از جانب کاپیتالیسم حاضر <strong>در</strong> اجتماع مورد بررسی قرار داد.‏ به گفته ی<br />

مارتا گیمبرنبرز Gimenez) (Martha پتانسیل مارکس <strong>در</strong> ‏بجتبجحلیل و وا کاوی مساله ی ستم علیه<br />

زنان <strong>در</strong> آن ‏بجببجخش از آثارش ‏بهنبههفته است که اغلب فمینیستها آنرا نادیده گرفته اند یعبىنبىی ‏همھهممان<br />

متدولوژی که مارکس از طریق آن به نگارش و ‏بجتبجحلیل ساختار جوامع کاپیتالیسبىتبىی پرداخت.‏<br />

مساله ی اصلی فمینیست های متاخر <strong>در</strong> این مقوله قرار می گبریبررد که آبهنبهها بیش از آنکه به دنبال یک<br />

روش شناسی انضمامی برای ‏بجتبجحلیل مساله ی زنان باشند به شکلی خاص نگاه مارکس را <strong>در</strong> سطح<br />

دیده و آنرا نا کارآمد دانسته اند.‏ روش شناسی مارکس نوعی نگاه فرارونده را برای ‏بجتبجحلیل<br />

پدیدارهای اجتماعی <strong>در</strong> اختیار ما قرار می دهد.‏ هنگامی که از مبحث واقعیت اجتماعی سخن<br />

می گوید،‏ پافشاری او بر این مبنا قرار دارد که آبجنبجچه ما به عنوان ‏"واقعیت انضمامی"‏ می شناسیم<br />

تقریبا هیچ دانش بنیادین را برای ‏بجتبجحلیل <strong>در</strong> اختیارمان قرار ‏بمنبممی دهد.‏ آبجنبجچه ما به عنوان واقعیت<br />

به مثابه ی امرِ‏ مشاهده پذیر <strong>در</strong> برابر خود می بینیم سرشار از پیش فرض هابىیبىی ست که یک سری<br />

شرایط تاربجیبجخی را مسلم فرض کرده و سپس به ‏بجتبجحلیل می پردازد.‏ واقعیابىتبىی ‏همھهممچون مرد،‏ زن،‏<br />

خانواده،‏ نگهداری از کودکان و غبریبرره ‏همھهممه و ‏همھهممه شکل دهنده ی امر رویت پذیر بوده و بدون<br />

تئوریزه کردن مناسبات ‏بهنبههفته قا<strong>در</strong> ‏بجنبجخواهیم بود تا شناخت <strong>در</strong>سبىتبىی از آبهنبهها بدست آور ‏بمیبمم.‏ بدست<br />

آوردن دانش شناخبىتبىی <strong>در</strong> این زمینه آن هنگامی رخ می دهد که از امر رویت پذیر ‏(مفاهیم که<br />

به شکلی ‏بجتبجخیلی بر انضمامی بودن آبهنبهها باور دار ‏بمیبمم مانند آبجنبجچه <strong>در</strong> بالا ذکر شد)‏ به ‏سمسسممت مفاهیمی


حرکت کنیم که ‏"به شکل فزاینده ای"‏ ساده به نظر می رسند و <strong>در</strong> عبنیبنن حال مناسبات زیرین<br />

روابط اجتماعی را شکل داده و هرکدام ‏بجببجخشی از امر کلی پیچیده را بازبمنبممابىیبىی می کنند:‏ به<br />

عنوان مثال می توان از مفاهیمی ‏همھهممچون ‏"کار خانگی"،‏ ‏"تقسیم کار بر اساس جنسیت"‏ و<br />

‏"جنسیت به مثابه ی امری اجتماعی"‏ نام برد.‏ پس از بررسی ‏بجتبججر ‏بىببىی و تئوریکِ‏ مناسبات و شرایط<br />

اجتماعی که امکان ظهور چنبنیبنن مفاهیمی را بوجود می آورند،‏ به آن پدیده های برمی گردبمیبمم که<br />

دغدغه ی اصلی ما را شکل می دهند.‏ یک کلیت که متشکل از ‏بمتبممامی این مناسبات،‏ روابط و<br />

شرایط بوده و نام ‏"انضمامِ‏ واقعی"‏ را با خود یدک می کشد:‏ جامعه ی طبقابىتبىی <strong>در</strong> شکل متقدم<br />

خود و کاپیتالیسم <strong>در</strong> فرمی متاخرتر.‏<br />

روش شناسی دیالکتیکی مارکس بر این مبناست که هر گونه انبرتبرزاع و ‏بجتبجحلیلِ‏ هر مقوله ای تنها به<br />

‏بجببجخش کوچکی از یک کلِ‏ پیچیده می پردازد.‏ <strong>در</strong> نگاه دیالکتیکی،‏ چبریبرزها به خاطر مناسباتشان<br />

با دیگر چبریبرزها آبجنبجچبریبرزی هستند که می بینیم.‏ این مساله ‏ممممممکن است <strong>در</strong> نگاهِ‏ اولیه قابل رویت<br />

نباشد.‏ اما می توان با بررسی شرایطِ‏ امکان و تغیبریبررِ‏ آبهنبهها به شناخت دست پیدا کرد.‏ به جای<br />

اینکه وجود آبهنبهها را به عنوان امری عادی <strong>در</strong> نظر گرفته و تنها <strong>در</strong> سطح ‏بجتبجحلیل شان کنیم.‏ بطور<br />

مثال،‏ <strong>در</strong> چنبنیبنن نگاهی خانواده به مثابه ی یک ‏بهنبههاد طبیعی <strong>در</strong> نظر گرفته شده و مناسبات <strong>در</strong>وبىنبىی<br />

و ببریبرروبىنبىی آن مورد بررسی قرار ‏بمنبممی گبریبررد <strong>در</strong> حالیکه این ‏بهنبههادِ‏ به ظاهر ازلىللىی خود برساخته ی<br />

مناسبابىتبىی ست که <strong>در</strong>ون جامعه ی طبقابىتبىی وجود داشته و کار را به دوشاخه ی <strong>در</strong>آمدزا و کار<br />

خانگی تقسیم می کند.‏ حال ارزشِ‏ کار متمایل به اولىللىی شده و دومی از آبجنبججا که به ظاهر <strong>در</strong>آمدی<br />

کسب ‏بمنبممی کند فاقد ارزش ‏مجممجحسوب می شود.‏<br />

نگاه دیالکتیکی،‏ از دیگر سو،‏ ‏بمتبممایزی بارز ماببنیبنن امرِ‏ قابل مشاهده و غبریبررقابل مشاهده قائل شده<br />

و ما را به ‏سمسسممبىتبىی هدایت می کند تا بتوانیم شرایط زیربنابىیبىی را جستجو کرده و مشاهده ی مناسبات<br />

اجتماعی برابمیبممان ‏ممممممکن شود.‏ به گفته ی خود مارکس،‏ نگاه علمی‐‏ ا گر قرار باشد ظاهر و باطن<br />

هر پدیده ای را یکسان <strong>در</strong> نظر بگبریبرر ‏بمیبمم‐‏ عملا بلااستفاده و اضافىففىی خواهد بود.‏


برای وضوح مطلب مثالىللىی می زنیم.‏ ما نابرابری موجود میان زنان و مردان را از طریق رویت<br />

پذیریِ‏ آن مشاهده می کنیم:‏ حقوق نابرابر،‏ فرصت های نابرابر،‏ امکانات آموزشی نابرابر،‏ خشونت<br />

خانگی،‏ مسئولیت نگهداری کودکان که وظیفه ی اصلی زنان <strong>در</strong> نظرگرفته می شود و غبریبرره.‏ <strong>در</strong><br />

نگاه فمینیست های معاصر این نابرابری ‏بمتبمماما <strong>در</strong> سامانه های جنسیبىتبىی قرار می گبریبررد:‏ تقسیم کار بر<br />

اساس جنسیت،‏ دسته بندی های جنسیبىتبىی،‏ مردسالاری،‏ جنسیت اجتماعی و غبریبرره.‏ از طرف<br />

دیگر سوالِ‏ اساسی فمینیست ها یعبىنبىی ‏"چرا زنان به عنوان زنان سرکوب می شوند؟"‏ ‏بهنبههایتا به<br />

یک انبرتبرزاع کلی منجر می شود که <strong>در</strong> آن ناهمھهممسابىنبىی ‏جمججممعیت زنان به شکلی کامل نادیده گرفته<br />

شده و آنق<strong>در</strong> تقلیل یافته است که قا<strong>در</strong> نیست شرایطی را که زنان ‏بجتبجحت انقیاد آن خود را<br />

بازشناسی می کنند مورد پرسش و وا کاوی قرار دهد.‏ شرایطی ‏همھهممچون طبقه ی اجتماعی،‏ ملیت<br />

و دیگر هویت هابىیبىی که <strong>در</strong> کنار جنسیت به بازشناسی پدیده ی نابرابری کمک می کنند.‏ برای<br />

فمینیست هابىیبىی که رویکردِ‏ مارکس را نا کافىففىی می دانند ‏همھهممه چبریبرز <strong>در</strong> جنسیت خلاصه شده و<br />

بنابراین چاره ای جز تقلیل مساله ی زنان به مردان نداشته و <strong>در</strong> ‏بهنبههایت به شکلی اخلافىقفىی ستم<br />

را ریشه <strong>در</strong> خباثت جنسِ‏ نر می دانند.‏<br />

دیدگاه دیالکتیکی مارکس اما براین اعتقاد است که نابرابری میان زنان و مردان باید <strong>در</strong> بافتِ‏<br />

تاربجیبجخی اش مورد بررسی قرار گبریبررد.‏ <strong>در</strong> مورد این مبحث باید ‏مجممجحتاطانه عمل کرد چرا که<br />

<strong>در</strong>نظرگرفبنتبننِ‏ بافت تاربجیبجخی به معنای ریشه یابىببىی نیست که بطور مثال به دنبال ریشه های تقسیم<br />

کار جنسیبىتبىی،‏ تقسیم بندی های اجتماعی بر اساس جنسیت و ‏بجتبجحلیل هابىیبىی از این دست باشیم.‏<br />

آبجنبجچه روش مارکس را از تارتحیتحخ نگاری صرف متمایز می کند عبارت است از وضوح ‏بجببجخشیدن به<br />

شرایط امکانِ‏ بروز یک پدیده و <strong>در</strong> عبنیبنن حال تقویت شدنش <strong>در</strong> نوعی خاص از مناسبات تولید.‏<br />

١۶ اسفند ١٣٩٧

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!