آلیس در سرزمین عجایب
فمینیسم معاصر و رنجِ فقدانِ یک رویکردِ انضمامی به قلم علیرضا محولاتی، منتقد گروه تئاتر اگزیت شانزده اسفندماه ۱۳۹۷
فمینیسم معاصر و رنجِ فقدانِ یک رویکردِ انضمامی
به قلم علیرضا محولاتی، منتقد گروه تئاتر اگزیت
شانزده اسفندماه ۱۳۹۷
- No tags were found...
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
<strong>آلیس</strong> <strong>در</strong> سرزمبنیبنن <strong>عجایب</strong><br />
فمینیسم معاصر و رتحنتحجِ فقدانِ یک رویکردِ انضمامی<br />
به قلم علبریبررضا مجممجحولابىتبىی، منتقد گروه تئاتر ا گزیت
عصر پس از دهه ی شصت اروپا عصر <strong>عجایب</strong> است و سرزمیبىنبىی را می سازد که <strong>در</strong> آن <strong>آلیس</strong> <strong>در</strong><br />
گیجی مطلق گاهی کوچک و گاهی بزرگ می شود. یک دنیای کاملا فانبرتبرزی که سیاست های<br />
مبارزابىتبىی فمینسیت ها را به سطحی ترین شکل ممممممکن تقلیل داده است. ظهور پسام<strong>در</strong>نیسم دقیقا<br />
به همھهممبنیبنن معنا بود. از ببنیبنن رفبنتبنن رویکردها و روش های انضمامیِ بجتبجحلیل مباحث و سبرپبرردن آبهنبهها به<br />
دستان هرمنوتیک که این مقوله برایش لقمه ای بس بزرگ به حساب می آمد. پست م<strong>در</strong>نیسم و<br />
پساساختارگرابىیبىی (که به مثابه ی یک رویکرد برای بجتبجحلیل امر سیاسی، هبرنبرری و فرهنگ به حساب<br />
می آمد) بمتبممام تلاششان (خودآ گاه یا ناخودآ گاه) بر این اصل استوار بود که رویکردهای<br />
بازمانده از مکتب انتقادی مارکس را بىببىی پایه و اساس جلوه داده و <strong>در</strong> بهنبههایت همھهممه چبریبرز را بنابر<br />
اصول و فرم ها و ساختارهای خنبىثبىی و اخته ی خود مورد بررسی قرار دهند. پست م<strong>در</strong>نیسم به<br />
صورت عمده تنها یک هدف را به لحللححاظ سیاسی دنبال می کند: امکان ابجیبججاد تفسبریبرر بر بمتبممامی<br />
مقولابىتبىی که تا کنون به شکلی انضمامی بر صحنه ی کنش سیاسی حضور داشتند. این مقاله<br />
رویکردی انتقادی نسبت به آبجنبجچه <strong>در</strong> وضعیت کنوبىنبىی فمینیسم پسام<strong>در</strong>ن نام دارد را ارائه کرده<br />
و <strong>در</strong> بىپبىی دفاع از دیالکتیک به مثابه ی رویکردی دقیق و انضمامی برای توضیح و وا کاوی<br />
نابرابری های جنسیبىتبىی <strong>در</strong> ساختار کاپیتالیسم است.<br />
ذات هر پدیده ای را بمنبممی توان بسادگی مورد بجتبجحلیل قرار داد چرا که ذات تنها پدیدار خود را بر<br />
سوژه ی جستجوگر بازمی بمنبممایاند. برای دسبرتبررسی به آبجنبجچه ذات و بنیاد شکل دهنده ی هر پدیده<br />
است نیاز به رویکردی دار بمیبمم تا از آن طریق بتوان از سطح ظاهری آبجنبجچه به مثابه ی "امررویت<br />
پذیر" خود را بر ما می گشاید فراتر رو بمیبمم. فمینسیم کنوبىنبىی، پدیده های اجتماعی همھهممچون<br />
نابرابری های جنسیبىتبىی را به نظر بدون چنبنیبنن رویکردی مورد بجتبجحلیل قرار داده و به همھهممبنیبنن خاطر<br />
<strong>در</strong> بازشناسی آن بمتبممامیبىتبىی که به نوعی این پدیده ها برآیند آن مجممجحسوب می شوند ناتوان است. لذا<br />
حرکتِ آن <strong>در</strong> راستای رهابىیبىی بجببجخشی اغلب به بن بست خورده و یا با امر اخلافىقفىی توجیه شده و به<br />
نسبىببىی گرابىیبىی حبىتبىی <strong>در</strong> بجتبجحلیل های بسیار متعبنیبنن می ابجنبججامد. نتیجه ی چنبنیبنن جهان بیبىنبىی همھهممان<br />
مقوله ایست که امروزه با نام "پلورالیسم" شناخته شده و تفسبریبررپذیری را به شکلی فزاینده<br />
تکثبریبرر می کند. این بجببجحران به خاطر بررسی نابرابری ها و ستم های جنسیبىتبىی بدون توجه به آن
مناسبات اجتماعی و اقتصادی ست که خود پدیدآورنده ی چنبنیبنن آسیب هابىیبىی <strong>در</strong> سطح جامعه ی<br />
بشری هستند. پساساختارگرابىیبىی <strong>در</strong> بجتبجحلیل وضع موجود نه شکلی متفاوت از ساختارگرابىیبىی که<br />
ادامه ی آن با ادعایِ رادیکال بودن است. چنبنیبنن دیدگاهی <strong>در</strong> بجتبجحلیل خود بمتبممامیِ پدیده های<br />
ذکرشده را به مثابه ی یک ساختار <strong>در</strong> نظر گرفته و تلاش دارد آبهنبهها را نه به مثابه ی برآیندهای<br />
امر کلی که <strong>در</strong> ارتباط با یکدیگر مورد مطالعه قرار داده و از منشاء ستم جنسی غافل می ماند.<br />
به همھهممبنیبنن خاطر مردسالاری <strong>در</strong> این بجتبجحلیل به مثابه ی ریشه ی بمتبممام مشکلات زنان شناخته شده و<br />
بارِ دیگر دوگانگی ها و تقسیم بندی های جنسیبىتبىی را نه اینکه از ببنیبنن ببرببررد که بازتولید می کند.<br />
زنان را مقابل مردان قرار داده و <strong>در</strong> بهنبههایت خوب یا بد بودنِ یک کنشِ خاص را قضاوبىتبىی اخلافىقفىی<br />
می کند. ایرادِ اصلی این رویکرد <strong>در</strong> آبجنبججابىیبىی قرار می گبریبررد که چنبنیبنن بجتبجحلیلی نه روابط و مناسبات<br />
اجتماعی و شرایط تاربجیبجخی تولید کننده ی آبهنبهها را که خود سوژه های اجتماعی را علت بروز چنبنیبنن<br />
نابرابری هابىیبىی <strong>در</strong> نظر گرفته و <strong>در</strong> بهنبههایت مردان را باعث و بابىنبىی ظهورِ ستم بر زنان می داند. اشتباهِ<br />
این رویکرد آبجنبججاست که توجهی به این امر بمنبممی کند که مردان به عنوان سوژه های ممممممتاز<br />
اجتماعی تعریف بمنبممی شوند که به شکلی دسیسه وار (<strong>در</strong> نگاهی اخلافىقفىی) حق زنان را دزدیده و<br />
آبهنبهها را بدون هیچ امتیازی به حاشیه رانده باشند. قبول کردن این وا کاوی <strong>در</strong> بهنبههایت به<br />
بجتبجحلیل های بىببىی اساسی همھهممچون فرهنگ مردسالارانه به مثابه ی ریشه ی بمتبممامی ستم ها منجر<br />
می شود. روش شناسیِ دیالکتیک انضمامی اما به ما هشدار می دهد که فرافکبىنبىی ویژگی ها به<br />
سوژه های اجتماعی بدون <strong>در</strong> نظر گرفبنتبنن شرایط تاربجیبجخی و مناسبت های زیربنابىیبىی گمراه کننده و به<br />
تعویق اندازنده ی رهابىیبىی بجببجخشی ست. چرا که چنبنیبنن نگاهی به ما اجازه تئوریزه کردن روابط<br />
اجتماعی را که <strong>در</strong> آن زنان <strong>در</strong> جایگاهی پایبنیبنن تر <strong>در</strong> بمتبممامی سطوح اجتماعی قرار گرفته اند<br />
بجنبجخواهد داد و سوژه ی شناسا را به سمسسممبىتبىی جهت دهی می کند تا این باور را به او اجبار کنند که<br />
عامل فرودسبىتبىی زنان همھهممان مردان هستند. این مقوله باعث می شود بسیاری از مباحث موجود<br />
<strong>در</strong> نابرابری های اجتماعی به عنوان امری عادی <strong>در</strong> نظرگرفته شده و <strong>در</strong> بهنبههایت به عنوان ذات<br />
یک ابژه از جانب امر کلی پذیرفته شود. همھهممانگونه که <strong>در</strong> اقتصاد لیبرببررالیسبىتبىی کنوبىنبىی برای بسیاری<br />
از سوژه های اجتماعی وجود رقابت <strong>در</strong> بازارهای بجتبججاری امری کاملا طبیعی ست و طوری از آن
سخن می گویند که گو بىیبىی همھهممیشه به همھهممبنیبنن شکل بوده است. <strong>در</strong> مورد نابرابری های اجتماعی نبریبرز<br />
مساله به همھهممبنیبنن شکلِ طبیعی جلوه داده شده و باعث شده است که حضور مناسبت های<br />
اجتماعی به عنوان بافبىتبىی که به شکلی دابمئبممی این نابرابری ها را تولید می کند نادیده گرفته شود.<br />
مردسالاری وجود دارد و بمنبممی توان منکر حضور آن <strong>در</strong> جامعه ی کنوبىنبىی شد. اما <strong>در</strong> نظر گرفبنتبنن<br />
آن به مثابه ی امری ازلىللىی که مناسبات اجتماعی میان زنان و مردان را <strong>در</strong> اجتماع شکل می دهد<br />
تقلیل مبحث به سطحی ترین شکل ممممممکن است. برای <strong>در</strong>ک این مساله باید روشی را ابجتبجخاذ کرد<br />
که بتوان از طریق آن ریشه ی نابرابری های جنسیبىتبىی را <strong>در</strong> وضعیت کنوبىنبىی به شکلی عیبىنبىی<br />
شناسابىیبىی کرد. مارکس به ما هشدار می دهد که نسبت دادن ویژگی های یک دوره ی تاربجیبجخی به<br />
آبجنبجچه وضعیت ا کنون نامیده می شود گمراه کننده است و باید از آن اجتناب کرد. چنبنیبنن نگاهی<br />
مجممجحکوم به عادی سازی نابرابری ست. مردسالاری خود تعبنیبننِ یک ساختار بوده و به لحللححاظ<br />
دیالکتیک انضمامی پدیداری ست که از یک ذات و از یک (به گفته ی کارل کوسیک) امرِ<br />
زیربنابىیبىی منتج می شود. برای رسیدن به ذات نیاز به فرارفبنتبنن از انبرتبرزاع های ساده و رسیدن به<br />
بمتبممامیبىتبىی انضمامی ضروری به نظر می رسد. نگاه دیالکتیکی برای شناختِ آن ذابىتبىی که پدیدارهای<br />
کنوبىنبىی را بوجود آورده نیاز به دور زدن این پدیدارها دارد و بىببىی واسطه قا<strong>در</strong> به حل این معزل<br />
بجنبجخواهد بود. <strong>در</strong>نظرگرفبنتبنن مردان به عنوان عاملان اصلی نابرابری های جنسیبىتبىی به این معناست<br />
که مردان نوعی آ گاهی فزاینده را <strong>در</strong> طول تارتحیتحخ برای اعمال چنبنیبنن ق<strong>در</strong>بىتبىی داشته و همھهممیشه<br />
جایگاههای ممممممتاز را برای خود خواسته اند. این دقیقا نشان از وجود "فقدان متدولوژیک" <strong>در</strong><br />
بررسی هابىیبىی ست که فمینیسم را تا حد زیادی نه <strong>در</strong> برابرِ یک ساختار که <strong>در</strong> برابر مردان و <strong>در</strong><br />
مبارزه ای جنسیبىتبىی با آبهنبهها قرار می دهد. چنبنیبنن دیدگاهی مساله را <strong>در</strong> همھهممان سطح قابل مشاهده<br />
<strong>در</strong>ک کرده و قا<strong>در</strong> به فرارفبنتبنن از آن نیست. نابرابری های جنسیبىتبىی، ستم، بجتبججاوز و آسیب هابىیبىی از<br />
این دست را دیده اما به ساده ترین شکل ممممممکن تنها یک همھهممبستگی سطحی میان ِ مردسالاری<br />
و ستم علیه زنان را می بیند. با این وجود، آیا می توان مردسالاری را به مثابه ی یک بمتبممامیت<br />
انضمامی (به معنای ریشه ی وجود نابرابری های جنسیبىتبىی) <strong>در</strong> نظر گرفت؟ مساله اینجاست که<br />
مردسالاری، با <strong>در</strong> نظر گرفبنتبنن نگاهی دیالکتیکی به تارتحیتحخ، خود یک برآیند مجممجحسوب می شود.
برآیندِ مناسبابىتبىی که مجممجحصول جامعه ی طبقابىتبىی ست. خودِ مساله ی تقسیم کار منجر به ظهورِ ارزش<br />
کاری می شود که سوژه های اجتماعی را بنابر وجود چنبنیبنن ارزشهابىیبىی <strong>در</strong> جایگاههای مجممجختلفِ<br />
اجتماعی و اقتصادی قرار می دهد. هبرنبرری لوئیس مورگان <strong>در</strong> کتاب "جامعه باستان" ظهور شکار<br />
به عنوان کاری یدی را که بر عهده ی مردان بوده است مبنابىیبىی برای شکل گبریبرری تقسیم کار و <strong>در</strong><br />
نتیجه ی آن ظهور طبقات اجتماعی می داند.<br />
ا گرچه مارکس به شکلی خاص و گسبرتبررده <strong>در</strong> زمینه ی ستم جنسی و سرکوب ننوشته است با<br />
این حال آثار او منبع رو ش شناخبىتبىی ق<strong>در</strong>بمتبممندی برای جمحجممله به این مقولات <strong>در</strong> اختیار ما قرار<br />
می دهند. نکته ی اصلی اینجاست که با بکارگبریبرری روش مارکس می توان چگونگی اعمال<br />
مجممجحدودیت ها بر زنان را از جانب کاپیتالیسم حاضر <strong>در</strong> اجتماع مورد بررسی قرار داد. به گفته ی<br />
مارتا گیمبرنبرز Gimenez) (Martha پتانسیل مارکس <strong>در</strong> بجتبجحلیل و وا کاوی مساله ی ستم علیه<br />
زنان <strong>در</strong> آن بجببجخش از آثارش بهنبههفته است که اغلب فمینیستها آنرا نادیده گرفته اند یعبىنبىی همھهممان<br />
متدولوژی که مارکس از طریق آن به نگارش و بجتبجحلیل ساختار جوامع کاپیتالیسبىتبىی پرداخت.<br />
مساله ی اصلی فمینیست های متاخر <strong>در</strong> این مقوله قرار می گبریبررد که آبهنبهها بیش از آنکه به دنبال یک<br />
روش شناسی انضمامی برای بجتبجحلیل مساله ی زنان باشند به شکلی خاص نگاه مارکس را <strong>در</strong> سطح<br />
دیده و آنرا نا کارآمد دانسته اند. روش شناسی مارکس نوعی نگاه فرارونده را برای بجتبجحلیل<br />
پدیدارهای اجتماعی <strong>در</strong> اختیار ما قرار می دهد. هنگامی که از مبحث واقعیت اجتماعی سخن<br />
می گوید، پافشاری او بر این مبنا قرار دارد که آبجنبجچه ما به عنوان "واقعیت انضمامی" می شناسیم<br />
تقریبا هیچ دانش بنیادین را برای بجتبجحلیل <strong>در</strong> اختیارمان قرار بمنبممی دهد. آبجنبجچه ما به عنوان واقعیت<br />
به مثابه ی امرِ مشاهده پذیر <strong>در</strong> برابر خود می بینیم سرشار از پیش فرض هابىیبىی ست که یک سری<br />
شرایط تاربجیبجخی را مسلم فرض کرده و سپس به بجتبجحلیل می پردازد. واقعیابىتبىی همھهممچون مرد، زن،<br />
خانواده، نگهداری از کودکان و غبریبرره همھهممه و همھهممه شکل دهنده ی امر رویت پذیر بوده و بدون<br />
تئوریزه کردن مناسبات بهنبههفته قا<strong>در</strong> بجنبجخواهیم بود تا شناخت <strong>در</strong>سبىتبىی از آبهنبهها بدست آور بمیبمم. بدست<br />
آوردن دانش شناخبىتبىی <strong>در</strong> این زمینه آن هنگامی رخ می دهد که از امر رویت پذیر (مفاهیم که<br />
به شکلی بجتبجخیلی بر انضمامی بودن آبهنبهها باور دار بمیبمم مانند آبجنبجچه <strong>در</strong> بالا ذکر شد) به سمسسممت مفاهیمی
حرکت کنیم که "به شکل فزاینده ای" ساده به نظر می رسند و <strong>در</strong> عبنیبنن حال مناسبات زیرین<br />
روابط اجتماعی را شکل داده و هرکدام بجببجخشی از امر کلی پیچیده را بازبمنبممابىیبىی می کنند: به<br />
عنوان مثال می توان از مفاهیمی همھهممچون "کار خانگی"، "تقسیم کار بر اساس جنسیت" و<br />
"جنسیت به مثابه ی امری اجتماعی" نام برد. پس از بررسی بجتبججر بىببىی و تئوریکِ مناسبات و شرایط<br />
اجتماعی که امکان ظهور چنبنیبنن مفاهیمی را بوجود می آورند، به آن پدیده های برمی گردبمیبمم که<br />
دغدغه ی اصلی ما را شکل می دهند. یک کلیت که متشکل از بمتبممامی این مناسبات، روابط و<br />
شرایط بوده و نام "انضمامِ واقعی" را با خود یدک می کشد: جامعه ی طبقابىتبىی <strong>در</strong> شکل متقدم<br />
خود و کاپیتالیسم <strong>در</strong> فرمی متاخرتر.<br />
روش شناسی دیالکتیکی مارکس بر این مبناست که هر گونه انبرتبرزاع و بجتبجحلیلِ هر مقوله ای تنها به<br />
بجببجخش کوچکی از یک کلِ پیچیده می پردازد. <strong>در</strong> نگاه دیالکتیکی، چبریبرزها به خاطر مناسباتشان<br />
با دیگر چبریبرزها آبجنبجچبریبرزی هستند که می بینیم. این مساله ممممممکن است <strong>در</strong> نگاهِ اولیه قابل رویت<br />
نباشد. اما می توان با بررسی شرایطِ امکان و تغیبریبررِ آبهنبهها به شناخت دست پیدا کرد. به جای<br />
اینکه وجود آبهنبهها را به عنوان امری عادی <strong>در</strong> نظر گرفته و تنها <strong>در</strong> سطح بجتبجحلیل شان کنیم. بطور<br />
مثال، <strong>در</strong> چنبنیبنن نگاهی خانواده به مثابه ی یک بهنبههاد طبیعی <strong>در</strong> نظر گرفته شده و مناسبات <strong>در</strong>وبىنبىی<br />
و ببریبرروبىنبىی آن مورد بررسی قرار بمنبممی گبریبررد <strong>در</strong> حالیکه این بهنبههادِ به ظاهر ازلىللىی خود برساخته ی<br />
مناسبابىتبىی ست که <strong>در</strong>ون جامعه ی طبقابىتبىی وجود داشته و کار را به دوشاخه ی <strong>در</strong>آمدزا و کار<br />
خانگی تقسیم می کند. حال ارزشِ کار متمایل به اولىللىی شده و دومی از آبجنبججا که به ظاهر <strong>در</strong>آمدی<br />
کسب بمنبممی کند فاقد ارزش مجممجحسوب می شود.<br />
نگاه دیالکتیکی، از دیگر سو، بمتبممایزی بارز ماببنیبنن امرِ قابل مشاهده و غبریبررقابل مشاهده قائل شده<br />
و ما را به سمسسممبىتبىی هدایت می کند تا بتوانیم شرایط زیربنابىیبىی را جستجو کرده و مشاهده ی مناسبات<br />
اجتماعی برابمیبممان ممممممکن شود. به گفته ی خود مارکس، نگاه علمی‐ ا گر قرار باشد ظاهر و باطن<br />
هر پدیده ای را یکسان <strong>در</strong> نظر بگبریبرر بمیبمم‐ عملا بلااستفاده و اضافىففىی خواهد بود.
برای وضوح مطلب مثالىللىی می زنیم. ما نابرابری موجود میان زنان و مردان را از طریق رویت<br />
پذیریِ آن مشاهده می کنیم: حقوق نابرابر، فرصت های نابرابر، امکانات آموزشی نابرابر، خشونت<br />
خانگی، مسئولیت نگهداری کودکان که وظیفه ی اصلی زنان <strong>در</strong> نظرگرفته می شود و غبریبرره. <strong>در</strong><br />
نگاه فمینیست های معاصر این نابرابری بمتبمماما <strong>در</strong> سامانه های جنسیبىتبىی قرار می گبریبررد: تقسیم کار بر<br />
اساس جنسیت، دسته بندی های جنسیبىتبىی، مردسالاری، جنسیت اجتماعی و غبریبرره. از طرف<br />
دیگر سوالِ اساسی فمینیست ها یعبىنبىی "چرا زنان به عنوان زنان سرکوب می شوند؟" بهنبههایتا به<br />
یک انبرتبرزاع کلی منجر می شود که <strong>در</strong> آن ناهمھهممسابىنبىی جمججممعیت زنان به شکلی کامل نادیده گرفته<br />
شده و آنق<strong>در</strong> تقلیل یافته است که قا<strong>در</strong> نیست شرایطی را که زنان بجتبجحت انقیاد آن خود را<br />
بازشناسی می کنند مورد پرسش و وا کاوی قرار دهد. شرایطی همھهممچون طبقه ی اجتماعی، ملیت<br />
و دیگر هویت هابىیبىی که <strong>در</strong> کنار جنسیت به بازشناسی پدیده ی نابرابری کمک می کنند. برای<br />
فمینیست هابىیبىی که رویکردِ مارکس را نا کافىففىی می دانند همھهممه چبریبرز <strong>در</strong> جنسیت خلاصه شده و<br />
بنابراین چاره ای جز تقلیل مساله ی زنان به مردان نداشته و <strong>در</strong> بهنبههایت به شکلی اخلافىقفىی ستم<br />
را ریشه <strong>در</strong> خباثت جنسِ نر می دانند.<br />
دیدگاه دیالکتیکی مارکس اما براین اعتقاد است که نابرابری میان زنان و مردان باید <strong>در</strong> بافتِ<br />
تاربجیبجخی اش مورد بررسی قرار گبریبررد. <strong>در</strong> مورد این مبحث باید مجممجحتاطانه عمل کرد چرا که<br />
<strong>در</strong>نظرگرفبنتبننِ بافت تاربجیبجخی به معنای ریشه یابىببىی نیست که بطور مثال به دنبال ریشه های تقسیم<br />
کار جنسیبىتبىی، تقسیم بندی های اجتماعی بر اساس جنسیت و بجتبجحلیل هابىیبىی از این دست باشیم.<br />
آبجنبجچه روش مارکس را از تارتحیتحخ نگاری صرف متمایز می کند عبارت است از وضوح بجببجخشیدن به<br />
شرایط امکانِ بروز یک پدیده و <strong>در</strong> عبنیبنن حال تقویت شدنش <strong>در</strong> نوعی خاص از مناسبات تولید.<br />
١۶ اسفند ١٣٩٧