يک تجربهی ناتمام
چند کلمه دربارهی نمايشنامهی آموزگاران محسن يلفانی
چند کلمه دربارهی نمايشنامهی آموزگاران
محسن يلفانی
- No tags were found...
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
<strong>يک</strong> تجربه ی <strong>ناتمام</strong><br />
چند کلمه درباره ی نمايشنامه ی «آموزگاران»<br />
محسن يلفانی<br />
*با سپاس از آقای ناصر رجمحجممابىنبىی نژاد برای در اختیار قرار دادن این مبنتبنن از آرشیو ابجنبججمن تئاتر ایران و همھهممچنبنیبنن آقای مجممجحسن یلفابىنبىی برای<br />
اجازه ی بازنشر آن توسط گروه تئاتر ا گزیت.
«آموزگاران» در دورابىنبىی نوشته و اجرا شد که علاقه و توجه خاصی به سیاست در تئاتر، همھهممچنان<br />
که در ھبرنبررھای ديگر، به وجود آمده بود. منظورم سال ھای آخر دھه چھل است. در توضیح فضای<br />
سیاسی اين سال ھا بايد به ياد آورد که سال ھای میابىنبىی دھه چھل، در بىپبىی چند سال فعالیت و<br />
مبارزه از جانب گروه ھا و گرايش ھای گونا گون، که نقطه پايان آبهنبهھا شکست تظاھرات ١۵ خرداد<br />
١٣۴٢، و فعال مایشابىئبىی شاه با برنامه ھای انقلاب سفیدش بود، در نوعی سکوت و انفعال<br />
سیاسی گذشت و به همھهممبنیبنن علت، سرکوب موضوعیت خود را از دست داد و سانسور تا حدی<br />
ملابميبمم شد و اندک فرصبىتبىی برای عرضه و انتشار آثار و آراء مستقل فراھم آمد. از اواخر دھه چھل،<br />
شايد به علت همھهممبنیبنن اندک «گشایش»، موج جديدی از علاقه به امر سیاسی به وجود آمد. نسل<br />
جديدی از فعالان و مبارزان سیاسی به صحنه آمدند که ويژگی برجسته شان تاثبریبرر گرفبنتبنن از<br />
گرايش جھابىنبىی علاقه به آرمان ھا و روش ھای انقلابىببىی و ايده ھای جھان سومی و در ضمن،<br />
نکوھش و طرد شیوه ھای مسالمللممت جويانه و قانوبىنبىی مبارزه سیاسی بود.<br />
اما در بمنبممايشنامه ھابىیبىی که از دور يا نزد<strong>يک</strong> از اين فضا تاثبریبرر پذیرفته و شھرت «سیاسی» پیدا<br />
کرده و به همھهممبنیبنن علت مورد توجه مردم قرار گرفته بودند، کار بیشبرتبرر به برخی اشارات سربسته و<br />
اظھارات دوبهپبهھلو ختم می شد –چبریبرزی که در همھهممان زمان به تسامح به عنوان نوعی سمسسممبولیسم<br />
سیاسی از آن سخن می گفتند.<br />
در آموزگاران، البته بدون قصد و طرحی برای مقابله با آن «سمسسممبولیسم»، امر سیاست و درگبریبرری و<br />
مبارزه سیاسی به صورت <strong>يک</strong>ی از عناصر يا داده ھا و يا مفروضات «ا کسیون» به کار گرفته شده بود<br />
_يا سعی شده بود که بشود_ و در ضمن ضرورتا جا و مکان اول را ھم در میان موضوع ھا و<br />
مايه ھای بمنبممايشنامه نداشت. بسیاری چبریبرزھای ديگر ھم بود، (مسائل خصوصی، گرفتاری ھای فردی،
مشکلات و کشمکش های اداری، روابط خانوادگی يا دوستانه و حبىتبىی اشارابىتبىی به مشکلات<br />
جنسی _البته به گونه ای بسیار خوددارانه و مجممجحجوبانه !). اما جنبه سیاسی بمنبممایشنامه در اجرای<br />
سلطانپور، و به نظر من در نوعی همھهممکاری و حبىتبىی تبابىنبىی با بمتبمماشا گر، که در جستجو و منتظر اشارات و<br />
«پیام ھای» سیاسی بود، تقويت شد. از طرف ديگر، اجرای بمنبممايشنامه (دی ماه ١٣۴٩) با اوج گبریبرری<br />
نسبىببىی فعالیت ھای سیاسی و تظاھرات دانشجويان و معلمان همھهممزمان شد. در چنبنیبنن فضا بىيبىی بود كه<br />
در شب يازدھم اجرا، ھنگامی كه من به تئاتر رفتم، دوستان خبرببرر دادند كه مأموران ساوا ک<br />
وارد تئاتر شده و سلطانپور را دستگبریبرر كرده اند و دنبال من می گردند. به مسئولان سالن ھم<br />
اعلام كرده بودند كه بايد بمنبممايش متوقف شود. به اين ترتیب بمنبممايش توقیف شد و من ھم فردای<br />
آن شب به رشت بازگشتم. در آن موقع من در رشت دببریبرر بودم و برای بازی در آموزگاران موقتا<br />
از رئیس دببریبررستان مرخصی گرفته و از دوست قدبميبممی ام پرويز خضرابىئبىی خواھش کرده بودم به<br />
جای من سر کلاس ھا حاضر شود. به همھهممبنیبنن علت بود که می بايست خود را ھر چه زودتر به رشت<br />
می رساندم تا گرفتاری ای برای رئیس دببریبررستان پیش نیايد. رجمحجممابىنبىی نژاد، که در «آموزگاران»<br />
بازی می کرد و در ضمن مشغول آماده کردن بمنبممايشنامه ی «حسنک وزير» سلطانپور برای اجرا<br />
بود، به ياد می آورد که در جلسه ی بمتبممرين خبرببرر دستگبریبرری سلطانپور را به او اطلاع می دھند. او<br />
بلافاصله خود را به تئاتر (سالن ابجنبججمن ايران و آمر<strong>يک</strong>ا) می رساند. هنگامی که عده ای از<br />
دانشجویان برای بمتبمماشای بمنبممایش به مجممجحل اجرا می آیند، رجمحجممابىنبىی نژاد به آبهنبهها اطلاع می دهد که سلطانپور<br />
دستگبریبرر و بمنبممایشنامه توقیف شده است. دانشجويان در صدد اعبرتبرراض (شکسبنتبنن شیشه ها و آتش<br />
زدن ابجنبججمن ایران و آمریکا) برمی آیند. رجمحجممابىنبىی نژاد با بمنبمماینده ی دانشجویان صحبت می کند و برای او<br />
توضیح می دهد که فعلا علت دستگبریبرری سلطانپور معلوم نیست و تظاھرات دانشجویان ممممممکن<br />
است وضعیت او را دشوارتر کند. با توضیحات رجمحجممابىنبىی نژاد دانشجویان و دیگر کسابىنبىی که برای<br />
بمتبمماشای بمنبممایش آمده بودند و غلغله ای برپا کرده بودند، ضمن دادن شعارهابىیبىی مجممجحل را ترک می کنند.<br />
من دو روز بعد در رشت، در اتاق دفبرتبرر دببریبررستان مجممجحمدرضا شاه، دستگبریبرر شدم. همھهممراه با سلطانپور<br />
سه ماھی در زندان ھای قزل قلعه و قصر گذراندبميبمم. در آن سال ها ھنوز سرکوب ساوا ک خیلی<br />
شدید نشده بود. دو بار در دادگاه نظامی برای اجرای اين تئاتر مجممجحا كمه شدبمیبمم و سرابجنبججام ھركدام<br />
به دو ماه حبس قابل خريد ) ! ( مجممجحكوم شدبميبمم.<br />
می شود گفت بمنبممايشنامه به خودی خود عناصری از مبارزه جو بىیبىی و مجممجخالفت در برابر وضع موجود و<br />
در برابر رژ بميبمم داشت. يكی از شخصیت ھای بمنبممايشنامه <strong>يک</strong> مبارز سیاسی بود و با <strong>يک</strong> گروه مجممجخفی<br />
همھهممکاری می کرد. البته ما، يا به عباربىتبىی بمتبمماشا گر، همھهممراه با ديگر شخصیت ھای بمنبممايشنامه، ھنگامی<br />
متوجه فعالیت سیاسی او می شو بمیبمم که او دستگبریبرر شده و مأموران ساوا ک خانه او را تفتیش<br />
كرده و كتاب ھايش را برده اند. اما بمنبممايشنامه بیشبرتبرر داستان زندگی چند دببریبرر و آموزگار جوان<br />
بود و طبیعتا در آن دوران روحیه مجممجخالفت با رژ بميبمم و وضع موجود و ناخرسندی در میان آموزگاران
و دببریبرران بسیار راتحيتحج بود. می شود گفت که در آن دوره همھهممه مجممجخالف بودند. و طبیعتا کسابىنبىی كه<br />
بجتبجحصیلابىتبىی داشتند بیش از ديگران. دلايل روشبىنبىی ھم برای اين مجممجخالفت وجود داشت. به ويژه<br />
از جانب آموزگاران و دببریبرران كه در آن دوره نسبت به کسابىنبىی كه همھهممان بجتبجحصیلات و بجتبججارب را<br />
داشتند از تبعیض ھای بیشبرتبرری رتحنتحج می بردند، و از اين طرف ھم جای شكايت برایشان بافىقفىی<br />
می ماند. اما باز ھم بايد بگو بميبمم که سلطانپور در اجرای خودش اين جنبه ھا را خیلی تقويت كرده<br />
بود. برای بمنبممونه، او صحنه ای را كه من كم و بیش به شیوه ای طبرنبرزآمبریبرز نوشته بودم، با تابلوبىئبىی كاملا<br />
جدی و ھیجان انگبریبرز پايان داد. در اين صحنه از اختلافىففىی که ببنیبنن چند نفر از دببریبرران و رئیس<br />
فرھنگ پیش آمده صحبت می شود و در پايان صحنه، اين دببریبرران به ياد فعالیت ھای دوران<br />
دانشجو بىيبىی شان، به گونه ای مسخره آمبریبرز و در نوعی parodie در همھهممان اتاق مسکوبىنبىی شان<br />
دست به تظاھرات می زنند. شعارھابىیبىی ھم كه می دھند در واقع مضحكه است، بیشبرتبرر برای خنده<br />
و بازی... اما اين صحنه به وسیله ی سلطانپور شدت و خشونت ويژه ای پیدا كرد. و در پايان،<br />
يكی از آموزگاران يك لوله بجببجخاری برمی داشت و مانند مسلسل به سوی ديگران شلیك<br />
می کرد. اين نوع دخالت ھا و تأ كیدھای سلطانپور _که به عنوان کارگردان حق او بود و من<br />
ھم طبعا مجممجخالفبىتبىی با آن نداشتم _ بمنبممايشنامه را از آبجنبجچه بود تندتر كرد. و گمان می كنم اين<br />
شگردھا به مذاق دانشجويان بمتبمماشاچی خیلی خوش می آمد و بر عكس مسئولان سازمان امنیت<br />
را بجتبجحريك و متوجه كرده بود كه چنبنیبنن بمنبممايشنامه «مجممجخرب و ضاله ای» در حال اجرا است.<br />
پیش از آموزگاران بمنبممايشنامه تک پرده ای «کارمندھای روز جمججممعه» را نوشتم. نوعی دست گرمی<br />
برای نوشبنتبنن آموزگاران. اين بمنبممايشنامه را ناصر رجمحجممابىنبىی نژاد در جنگی به نام «کتاب روز» چاپ<br />
کرد. در همھهممان شماره، يا در <strong>يک</strong>ی از شماره ھای بعدی «کتاب روز» در آ گھی مانندی خبرببرر از<br />
انتشار قريب الوقوع بمنبممايشنامه ای با نام «در کنار زند گی» دادم، که همھهممان آموزگاران بود.<br />
سلطانپور دست نويس بمنبممايشنامه را خواند و پیشنھاد کرد که به وسیله ابجنبججمن تئاتر ايران<br />
اجرا شود و خودش کارگردابىنبىی آن را به عھده بگبریبررد. من طبعا با خوشحالىللىی ھر چه بیشبرتبرر قبول
کردم. ضمن همھهممان گفتگوھای اول کار از من خواست که نام بمنبممايشنامه را تغیبریبرر دھم. به نظر<br />
من عنوان «در کنار زندگی» بد نبود. آمبریبرزه ای از ابهببهھام و بجتبجخیل و تواضع که در ضمن به زندگی<br />
نه چندان «جدی» شخصیت ھای بمنبممايشنامه اشاره داشت. سلطانپور می گفت که آدم ھای<br />
بمنبممايشنامه نه در کنار زندگی که در مبنتبنن زندگی حضور دارند. می گفت مگر ديگران که شغل<br />
يا موقعیت ظاھرا مھم تر يا بهببهھبرتبرری دارند چه می کنند که اين معلم ھا را در کنار زندگی فرض کنیم.<br />
در آن سال ھا رابطه من با سلطانپور، همھهممچون همھهممان روزھای اولىللىی که در سال١٣۴٠در کلاس<br />
ھبرنبررپیشگی آناھیتا با ھم آشنا و بلافاصله دوست شدبمیبمم، عمیقا اعتمادآمبریبرز و سرشار از يگانگی<br />
در تشخیص ھا و سلیقه ھا بود. پس نظر او را پذيرفتم و قرار شد نام بمنبممايشنامه را تغیبریبرر<br />
دھیم و پس از جر و بجببجحث و جستجوی فراوان، بر سر نام آموزگاران توافق کردبميبمم و اين اشکال<br />
حقوفىقفىی يا اداری را ھم ناديده گرفتیم که ا کبرثبرر شخصیت ھای بمنبممايشنامه، برحسب تعريف وزارت<br />
آموزش و پرورش، که احتمالا امروز ھم جاری و ساری است، «دببریبرر» به حساب می آمدند و نه<br />
«آموزگار». <br />
رابطه دوستانه و اعتمادآمبریبرز من با سلطانپور باعث شد تا دست او را در اجرای بمنبممايشنامه کاملا باز<br />
بگذارم و اغلب پیشنھادھايش را بپذيرم. بايد تصرتحيتحح کنم که در آبجنبجچه از آموزگاران به خاطر<br />
مانده، نقش و تاثبریبرر اوست که مھم تر و تعیبنیبنن کننده تر است. درباره رابطه دوستانه و اعتمادآمبریبرز<br />
میان بمنبممايشنامه نويس و کارگردان، و تاثبریبرر آن در اجرای ھر بمنبممايش، با توجه به جا و مقامی که ھر<br />
<strong>يک</strong> در اين کار برای خود قائلند، فراوان می توان گفت. من از اين موھبت در همھهممکاری با ناصر<br />
رجمحجممابىنبىی نژاد و ابراهیم مکی و بعدھا در همھهممکاری با تینوش نظم جو، برخوردار بوده ام. مواردی نبریبرز<br />
پیش آمده است که بمنبممايشنامه ام را از کارگردان پس گرفته و از اجرای آن صرف نظر کرده ام.
تا آبجنبججا که به ياد دارم روزنامه ھا و مجممججله ھای آن زمان درباره «آموزگاران» چبریبرزی ننوشتند. گمان<br />
می کنم ا گر «آموزگاران» توقیف بمنبممی شد و نويسنده و کارگردانش از شانس دستگبریبرری و<br />
زندان و مجممجحا کمه به ابهتبهھام «بجتبجحریک مردم به مسلح شدن» مجممجحروم می ماندند، کار بررسی و انتقاد از<br />
آن سبریبرر طبیعی خود را – تا حدی که در ايران آن روز می شد انتظار داشت – طی می کرد،<br />
و در نتیجه از حرف و سخن ھای زائد و اغلب بىببىی ربطی که درباره آن گفته شد، پرھبریبرز می شد.<br />
بمنبممايشنامه نويس ھم، آزاد از تعببریبرر و تفسبریبررهابىیبىی که بجتبجحت تاثبریبرر توقیف و دستگبریبرری از آن شد،<br />
می توانست با وقوف بیشبرتبرری بر کار خود تأمل کند و ضعف ھا و نارسابىئبىی ھای آن را دريابد. تنھا در<br />
سال های اخبریبرر بوده است که من چند اشاره ای، خالىللىی از رودربايسبىتبىی و از سر علاقه و نگرابىنبىی به<br />
نفس کار تئاتر، درباره اين بمنبممايشنامه نگون بجببجخت دیده ام، که آن ھم باز زير تاثبریبرر بجببجختک دابمئبممی<br />
سانسور تک زبابىنبىی و خوددارانه بوده است.<br />
با اين حال هم در آن زمان مصطفی شعاعیان نقد مفصلی بر آموزگاران نوشت و شبىببىی جمججممعی<br />
از ما را (من، سلطانپور و سیاوش کسرابىئبىی _گمان می کنم رجمحجممابىنبىی نژاد <strong>يک</strong>ی ديگر از دوره ھای<br />
زندان خود را می گذرانید) به خانه اش دعوت کرد. در اتافىقفىی بیشبرتبرر زير‐زمیبىنبىی تا رو‐زمیبىنبىی در<br />
<strong>يک</strong>ی از خانه ھای قدبميبممی و سنبىتبىی بهتبهھران از ما پذيرابىئبىی کرد و در حالىللىی که استکان ھای ما را دم به<br />
دم از عرق پر می کرد و بشقاب ھای کتلت را که مادرش از زير پرده رد می کرد، جلوی ما<br />
می گذاشت، نقد بسیار مفصلش را برابميبممان خواند. متاسفانه جزئیات نقدش را به ياد ندارم. اما به<br />
خو بىببىی به ياد دارم که در برابر نکته سنجی ھا و بار<strong>يک</strong> بیبىنبىی ھا و موشکافىففىی ھای جراح مآبانه اين<br />
انقلابىببىی ھوشمند و شریف، که نوشبنتبنن و اجرای بمنبممايشنامه را بمتبممام و کمال به جای <strong>يک</strong> ا کسیون<br />
سیاسی گرفته بود، چگونه عرق شرم از پیشابىنبىی ام سرازير بود. (رجمحجممابىنبىی نژاد قول داده است که<br />
نقد شعاعیان را که فقط در خارج از کشور امکان انتشار يافت، به دست بیاورد و به علاقمندان<br />
عرضه کند.)<br />
اسمسسمماعیل خوبىئبىی نبریبرز درباره «آموزگاران» اظھار نظری کرد که با وجود کوتاه و مجممجختصر بودنش _و<br />
شايد به همھهممبنیبنن علت_ ھیچ وقت فراموشش نکرده ام. گفتگوی ما در شبىببىی صورت گرفت که بمنبممايش<br />
توقیف شده بود. آن شب را برای پرھبریبرز از دستگبریبرر شدن به اتفاق چند نفر از دوستان با همھهممراھی و<br />
در واقع با راھنمابىئبىی خوبىئبىی، تا صبح در خیابان ھای بهتبهھران گذراندبميبمم. حرف خوبىئبىی اين بود که<br />
بمنبممايشنامه در آخرين صحنه خود لحللححن يا زبان يا شیوه «توصیفی» را کنار می گذارد و لحللححبىنبىی<br />
«دستوری» به خود می گبریبررد. و منظورش ھم صحنه ای بود که در آن «حسبنیبنن» با وجود خستگی<br />
و سرخوردگی و نیاز به تفرتحيتحح و عرق خوری، بجتبجحت تاثبریبرر اندرزھا و راھنمابىئبىی ھای ساده دلانه «رضا»<br />
قرار می گبریبررد، از رفبنتبنن به کافه همھهممراه با دوستانش صرف نظر می کند و تصمیم می گبریبررد در کنار
«رضا» بمببمماند و همھهممراه با او کار «مطالعه» را شروع کند. _ در آن روزگار «مطالعه» اولبنیبنن گام به<br />
سوی اقدام و مبارزه سیاسی بود. من ايراد خوبىئبىی را نپذيرفتم و به او پاسخ دادم که ما حق<br />
ندار بميبمم بمتبمماشاچی را بعد از اين که اين همھهممه ما را بجتبجحمل و همھهممراھی می کند و در همھهممه ی زير و بالاھای<br />
بمنبممايشنامه شر<strong>يک</strong> می شود، به حال خود رھا کنیم و از او بجببجخواھیم که به همھهممان توصیف و تعريف و<br />
تصویری که ما ارائه داده ابميبمم، قناعت کند و لازم است که راه ھای ديگری را، به جز پناه بردن به<br />
کافه و عرق خوری، پیش رويش قراردھیم. با اين حال در ته دل می دانستم که حق با خوبىئبىی<br />
است. چرا که، همھهممچنان که بعدھا دريافتم و اين دريافت را آويزه گوش خود قرار دادم، تئاتر<br />
بیش از آن که مدرسه ای برای آموزش و اندرز و راھنمابىئبىی باشد، معبدی است برای آشنابىئبىی و<br />
خودشناسی و تشفی و تزکیه و رستگاری. <br />
در بازنگری بمنبممايشنامه «آموزگاران»، که کمبرتبرر فرصت و يا رغبت آن پیش می آيد، بیش از ھر چبریبرز<br />
ضعف ھا و نقص ھای آن است که آزارم می دھد. به خصوص که اين بمنبممايشنامه بسیاری از<br />
عناصر و اجزای <strong>يک</strong> بمنبممايشنامه خوب را در برداشت: ھفت شخصیت که، از <strong>يک</strong> سو، در<br />
تعادل با ھم و <strong>يک</strong> سابىنبىی نسبىببىی موقعیت اجتماعی و شغلی شان، همھهمماهنگی و «وحدت» بمنبممايشنامه<br />
را تضمبنیبنن می کردند و، از سوی ديگر، با تفاوت ھا و تعارض ھایشان، امکان پیشرفت ا کسیون و<br />
کشمکش را فراھم می آوردند. زمان بمنبممايشنامه نبریبرز، که <strong>يک</strong> سال بجتبجحصیلی را در برمی گرفت،<br />
می توانست نوعی انسجام سمفونیک برای آن ابجيبججاد کند: پائبریبرز و جمججممع کردن شمعدابىنبىی ھا (پرده<br />
اول)، زمستان و سرما و برف و بجببجخاری (پرده دوم)، سنگبنیبنن شدن بار سال بجتبجحصیلی و<br />
خستگی ھا و عرق خوری ھا و دعواھا (پرده سوم)، و سرابجنبججام پایان سال و تعطیلی که در عبنیبنن<br />
حال، رھابىئبىی و آسایش و از دست رفتگی و احساس بیھودگی را به همھهممراه می آورد (پرده چھارم). و<br />
اين همھهممه در فضای <strong>يک</strong> شھر کوچک و دور افتاده سال های دھه چھل، که خود دنیای مستقل و<br />
کوچک و جمججممع و جوری بود، می توانست به نوبه خود مايه انسجام و استحکام بمنبممايشنامه<br />
شود. اما خامی وناشی گری، که در بیست و ھفت سالگی همھهممچنان دوام آورده بود، باعث شد تا<br />
نتوابمنبمم از اين اجزا و عناصر آماده و مناسب چنان که بايد استفاده کنم. احاطه و تسلط<br />
لازم بر شخصیت ھا، برای پرورش و ارائه شان، وجود نداشت. به رغم اين که همھهممگی را<br />
در زندگی واقعی شناخته و بجتبججربه کرده بودم، از بینش و آ گاھی و به خصوص از اعتماد به<br />
نفس برای پرداخت شان مجممجحروم بودم، و در نتیجه جرأت و حبىتبىی تصور به کار گرفبنتبنن بجتبجخیل در<br />
تقويت رفتار و گفتارشان نداشتم. فقدان بجتبجخیل و ابداع، حادثه و سبریبرر دراماتیک بمنبممايشنامه را از<br />
قدرت انداخته بود و آن را به امر عادی و پیش پا افتاده تبديل کرده بود. بیش از ھر چبریبرز ضعف<br />
زبان، رنگ پريدگی و کم جابىنبىی گفتگوھا و تنگنا و فقر واژگابىنبىی بمنبممايشنامه را از جذابیت و گبریبررابىئبىی و<br />
کشش مجممجحروم می کرد.
*<br />
<br />
در سال ١٣۵٨، که اندک امکان و فرصبىتبىی فراھم آمده بود، فروشنده آخرين نسخه ھای <strong>يک</strong>ی از<br />
چاپ ھای بىببىی نام و نشان آموزگاران را با خواھش و بمتبممنا وادار کردم تا کتاب ھا را از ببنیبنن ببرببررد. و<br />
مبنتبنن تصحیح و اصلاح شده ای از آن به ناشر اولیه اش، «انتشارات رز»، دادم. اما حبىتبىی اين مبنتبنن<br />
ھم ديبىنبىی را که نسبت به آن داشتم ادا نکرد و داغ خامی و ناشی گری <strong>يک</strong> سیاه مشق همھهممچنان<br />
بر پیشابىنبىی آموزگاران بافىقفىی ماند. <br />
اخبریبررا فرصبىتبىی پیش آمد و توانستم دو بمنبممايشنامه تک پرده ای «تله» و «مرد متوسط» را بازنويسی<br />
کنم، و به خیال خودم آثار غبنببنن خامی و جوابىنبىی _ بهببهھبرتبرر است بگو بميبمم کودکی _ را از آبهنبهھا بزدابميبمم.<br />
آيا بار ديگر چنبنیبنن فرصبىتبىی برای آموزگاران فراھم خواھد آمد؟<br />
مجممجحسن یلفابىنبىی<br />
ژوئیه ٢٠١٠<br />
قسمت هابىیبىی از این مبنتبنن، که با بهببههره گرفبنتبنن از حافظه ی بىببىی نظبریبرر ناصر رجمحجممابىنبىی نژاد نوشته شده، در<br />
گفتگو بىیبىی با تینوش نظم جو، (در یک خانواده ی ایرابىنبىی، نشر بىنبىی، بهتبههران، ١٣٨٧) آمده است.<br />
*
از راست به چپ:<br />
ایستاده: رضا بابک، علی زریبىنبىی، مسعود سلطانپور، حسن عسگری<br />
پشت مبریبرز: سعید سلطانپور، مجممجحسن یلفابىنبىی، ناصر رجمحجممابىنبىی نژاد<br />
نشسته: ا کبرببرر زبجنبججانپور