Û±Û±Û¹ - Persian Cultural Center
Û±Û±Û¹ - Persian Cultural Center
Û±Û±Û¹ - Persian Cultural Center
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
۱۱۹<br />
شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳۸۷<br />
www.pccus.org<br />
ISSN: 1557-623X<br />
بیست سال خدمت به<br />
جامعه ایرانی سن دیگو<br />
امید<br />
زیر نور مهتاب<br />
خلاقیت نامیرا<br />
معرفی یک کتاب/یک شخصیت<br />
بررسی جُ نگِ شعر دلبستنگی<br />
شهر هرت کجاست؟<br />
دكتر مريم ميرزاخانی<br />
استاديار جوان دانشگاه«پرينستون»،<br />
به عنوان يكي از ۱۰ مغز برتر آمريكای شمالی معرفی شد
March 4th<br />
Sherwood Auditorium<br />
at the Museum of Contemporary Art - San Diego<br />
700 Prospect Street, LA Jolla, CA 92037<br />
۵۰ دلار<br />
۵۵ دلار<br />
کنسرت گروه کامکارها<br />
چهارشنبه ۴ مارچ ۲۰۰۹ در<br />
بهای بلیط:<br />
اعضای کانون:<br />
Sherwood Auditorium<br />
www.pccus.org<br />
email: p cc@pccus.org<br />
858-653-0336<br />
This program is partially funded by The City of San Diego Commission for Arts and Culture<br />
۴ شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳۸۷
۱۱۹<br />
صدر<br />
نشریه کانون فرهنگی ایرانیان<br />
هر دو ماه یکبار منتشر می شود<br />
تلفن: ۶۵۳-۰۳۳۶ (۸۵۸)<br />
امید علی<br />
ابتدا اجازه بدهيد از طرف خودم و ديگر همکاران آغاز سال ٢٠٠٩ را به شما عزيزان تبريک بگويم و آرزو کنم سال<br />
آتی سال صلح، بهروزی و موفقيت برای همه باشد.<br />
انتخابات تمام شد و بزودی رئيس جمهور جديد ايالات متحده به مسند قدرت می نشيند. انتخابات اخير از چندين<br />
نظر دارای اهميتی بی سابقه بود. اول اينکه آمريکا در حال حاضر اقلاً در دو جنگ تمام عيار حضور دارد. دوم اينکه<br />
اقتصاد کشور در يکی از بدترين و بحرانی ترين شرايط تاريخی بسر می برد. سوم حقوق بشر و قانون اساسی به بهانه<br />
های مختلف از جمله "مبارزه با تروريسم" مورد تجاوز قرار گرفته است. چهارم وجهه ی بين المللی آمريکا در سطح<br />
جهان صدمات بسيار ديده است. پنجم ، مساله گرمايش زمين و تخريب محيط زيست بعد بی سابقه ای يافته است.<br />
ششم اينکه رئيس جمهور و دولت به دلايلی که اشاره شد ، از کمترين حمايت تاريخی بهره مند هستند. مبارزات<br />
انتخاباتی نزديک دو سال به طول انجاميد. درپايان مبارزه انتخاباتی محدود شده بود به دو نفر: يکی فردی جوان و<br />
روشنفکر با افکاری نسبتا مترقی و ديگری فردی مسن و سياستمداری کارکشته و باتجربه. اولی روی محوراميد و<br />
تغيير حرکت می کرد و دومی بر روی ادامه وضع موجود و تغييراتی محدود.<br />
عقل سليم حکم می کند که انتخابات بايد فرای اعتقادات فردی و حزبی و انتخاباتی ساده باشد. ولی ديديم که<br />
برعکس به اين آسانی نبود. اول اينکه در انتخابات اخير هم باز نزديک چهل درصد از مردم واجد شرايط اصلاً رأی<br />
ندادند. دوم اينکه عده ی بسياری هم براساس اعتقادات مذهبی و حزبی خود به طور سنتی برخلاف منافع طبقاتی<br />
خود رأی دادند. همين باعث شد که نتيجه ی نهايی انتخابات باز هم نسبتاً نزديک باشد. هر چند آمارگيری های<br />
قبل از انتخابات نتيجه ی نهايی را پيش بينی می کرد، ولی هنوز احتمال سورپرايز از نوع دو انتخابات گذشته<br />
وجود داشت.<br />
اما چهل درصدی که در انتخابات شرکت نکردند چه کسانی هستند؟ طبيعتاً بسياری از اين افراد اصولاً فاقد اين<br />
بينش هستند که از حقوقی که دارند بهره مند شوند و اعتقادی به اين امور ندارند. ولی برخی ديگر انسان هايی<br />
هستند دلسوز و "آگاه". اينها، هيچيک از کانديداها را شايسته رأی خود نمی بينند. اينها کسانی هستند که دنيا را<br />
سياه و سفيد می بيينند و به رنگ خاکستری و بخصوص طيف های مختلف خاکستری اعتقاد ندارند. متاسفانه اين<br />
افراد با جدا کردن خودشان از طيف مردمی که خواستار تغييرو بهبود اوضاع هستند، هميشه آب به آسياب محافظه<br />
کارترين اقشار و کانديداها می ريزند.<br />
به هرحال بعد از اين همه کش و قوس و مبارزه انتخاباتی سرانجام آقای براک اوباما به پيروزی می رسد. مردی<br />
جوان، پر انرژی، دانا و با افکاری نسبتاً مترقی. و علاوه بر تمام اينها سياهپوست. انتخاباتی که تا همين چند ماه<br />
پيش غير ممکن به نظر می رسيد! هنوز هم باورش مشکل است که آمريکايی که در دهه های گذشته به خصوص<br />
در ٨ سال گذشته به بهانه به اصطلاح " حفظ منافع ملی" در سطح جهان به چه کارهايی دست آزيده و به چه جنگ<br />
ها و فجايعی دامن زده ، اکنون دارای رييس جمهوری شود که نه تنها در سياست داخلی دارای ايده های مترقی<br />
است ،بلکه از احترام متقابل بين کشورها، از پايان جنگ و همکاری های بين المللی دم می زند. اينکه او تا چه حد<br />
بتواند به اين اهداف جامه ی عمل بپوشاند و تا چه حد موفق شود را آينده مشخص خواهد کرد.<br />
تفاوت اساسی که پويش آقای اوباما با ديگران و روسای جمهور گذشته داشت، ريشه ای و مردمی بودن آن بود. در<br />
اقصی نقاط کشور دفاتر حمايت از او و تربيت داوطلب برای بردن پيام او به ميان مردم تشکيل گرديده بود. مقدار<br />
پولی را که او در اين کمپين فراهم و خرج کرد در تاريخ بی سابقه بود. بی سابقه تر از آن اينکه اکثر اين پول ها<br />
توسط کمک های کوچک مردمی و نه پولهای کلان شرکتهای بزرگ تهيه شده بود. حفظ اين تشکيلات، که تعداد<br />
اعضای آنرا ده ميليون برآورد می کنند، اعمال فشار از پايين و کنترل او ودولت او ضامن حرکت آقای اوباما در<br />
جهت اهدافی است که او را به اينجا رسانيده است. شکی نيست که ماشين عظيم سياسی، صنعتی، مالی و نظامی<br />
که چرخهای اين کشور را می چرخاند در مقابل تغيير جهت ها مقاومت و او را مجبور به همراهی و سازش خواهد<br />
کرد. با حفظ ارتباط و ايجاد فشار و کنترل بايد شعارهای اين کمپين و جنبش را که "اميد" و "تغيير" بود زنده<br />
نگه داشت بنابر اين آنهايی که فکر می کردند با انتخابات و رييس جمهور شدن اوباما کار تمام شده بايد بدانند که<br />
کار بزرگ تازه شروع شده است. ضمانت اجرای اين اهداف، چه به صورت حرکت متشکل، فعال و زنده نگهداشتن<br />
ارگانهای محلی و مردمی و چه به صورت حمايت از سازمانهای پاسبان قانون اساسی و حقوق بشر مثل ای سی ال يو،<br />
عفو بين الملل و.... می باشد.<br />
اولين بار است که در کاخ سفيد کسی نشسته که پتانسيل آن را دارد، که نه تنها اوضاع اين کشور را بهبود بخشد،<br />
بلکه در سطح جهانی نيز امر صلح، احترام به حقوق بشر، احترام متقابل بين کشورها، و حفظ محيط زيست را سرو<br />
سامان دهد. تا هنگامی که آقای اوباما در اين خط حرکت می کند از حمايت مردم بر خوردار خواهد بود و در جايی<br />
که از آن اصول انحراف پيدا کرد بايد با فشار مردمی او را مجبور به تصحيح روش کرد.<br />
فکس و پیغام: ۳۷۴-۷۳۳۵ (۶۱۹)<br />
www.pccus.org<br />
شماره ۱۱۹ بهمن -اسفند۱۳۸۷<br />
تیراژ ۶۰۰۰<br />
_______________________<br />
کانون فرهنگی ایرانیان یک سازمان<br />
غیر انتفاعی، غیرسیاسی و غیر مذهبی است که در<br />
سال ۱۹۸۹ در سن دیگو - کالیفرنیا تاسیس شده است.<br />
اعضای هیات مدیره<br />
ترنگ اسدی- فریبا باباخانی- رزیتا باقری -آریا فانی<br />
مریم ایروانیان- شقایق هنسن-شهلا صلاح -سارا حسینی زاد<br />
علی صدر - سعید جلالی- محمد سماک -رسیو جرالدز برتون<br />
ایمن حمید-مارگارت رنس -عاطفه اولیایی<br />
____________________________<br />
هیات تحریریه<br />
مریم ایروانیان - رضا خبازیان - شهری استخری<br />
شهرزاد جولازاده - سارا حسینی زاد<br />
آریا فانی - مرسده مهرتاش<br />
شقایق هنسن<br />
____________________________<br />
سردبیر: علی صدر<br />
___________________________<br />
طراحی و گرافیک: سعید جلالی<br />
___________________________<br />
مدرسه ایرانیان سن دیگو - تاسیس ۱۹۸۸<br />
وابسته به کانون فرهنگی ایرانیان<br />
روزهای یکشنبه از ساعت ۱:۳۰ تا ۳:۳۰ بعد از ظهر در<br />
Standley Middle School<br />
6298 Radcliffe Drive<br />
روزهای پنجشنبه از ساعت ۶ تا ۸ بعد از ظهر در<br />
Mt. Carmel High School<br />
9550 Carmel Mtn. Rd<br />
فکس و پیغام: ۳۷۴-۷۴۰۷(۶۱۹)<br />
madreseh@pccsd.org<br />
www.pccsd.org/issd<br />
بنیاد ایرانیان- سازمان خیریه<br />
وابسته به کانون فرهنگی ایرانیان<br />
تلفن: -۰۳۳۶ ۶۵۳ (۸۵۸)<br />
فکس و پیغام: ۳۷۴-۷۳۳۵ (۶۱۹)<br />
________________________________<br />
کلیه حقوق و مزایای این مجله برای کانون فرهنگی<br />
ایرانیان سن دیگو محفوظ است.<br />
چاپ و پخش دوباره مطالب مندرج در این مجله<br />
بدون اجازه کتبی کانون ممنوع است.<br />
توجه:<br />
مسئولیت مطالبی که با امضای نویسنده درج<br />
شده است با خود نویسنده است.<br />
هیات تحریریه در چاپ و یا عدم چاپ مطالب<br />
رسیده اختیار تام دارد.<br />
________________________________<br />
طرح روی جلد: سعید جلالی<br />
شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۵ ۱۳۸۷
خوانندگان گرامی پيک:<br />
Membership or Subscription Application<br />
Name: _______________________________________<br />
Address: _____________________________________<br />
City:_________________ State_____ Zip ____________<br />
Tel: ( ) ________________ Fax: ( ) _____________<br />
E- Mail: _______________________<br />
Membership: 5$50 Family<br />
Donation:<br />
5$1,000 5$500 5$100 5other $<br />
Peyk Subscription: 5$20<br />
5Check enclosed<br />
5Credit Card: 5 MC<br />
5Visa<br />
5$35 Individual 5 $20 Students<br />
Card#: 5555 5555 5555 5555<br />
Expiration Date: ……………<br />
برای ادامه انتشار پیک،<br />
ما به کمک شما نیاز داریم.<br />
از هجده سال پيش که اولين شماره خبرنامه کانون فرهنگی ايرانيان به<br />
صورت دو صفحه سياه و سفيد منتشر شد، ما راه طولانی و پرپيچ و خمی<br />
را طی کرده ايم. با پشتيبانی و تشويق شما خوانندگان گرامی، پيک بارور<br />
شده است و هم اکنون به صورت تنها نشريه دو زبانه و فرهنگی منطقه<br />
موقعيت خود را تثبيت کرده است. با کمک نويسندگان، ويراستاران و<br />
طراحی های زيبا، مجله پيک به نشريه ای پرمحتوا با مطالب جالب و<br />
مصاحبه های کم نظير تبديل گرديده است. در نظر داشته باشيد که همه<br />
کارکنان پيک به خاطر عشق به فرهنگ پويای ايران و ساخت جامعه ای<br />
متشکل و موفق به طور داوطلبانه به خدمت گزاری مشغولند.<br />
آيا می دانيد که کتابخانه کنگره يکی از مشترکين پيک است. پيک هم<br />
اکنون نه تنها در سن ديگو و جنوب کاليفرنيا بلکه تا شرق آمريکا حتی در<br />
اروپا و کانادا هم خواننده دارد. علاوه بر اين تعداد بی شماری در سراسر<br />
جهان پيک را ازطريق اينترنت مطالعه می کنند. ما به خوبی آگاهيم که<br />
خوانندگان ما از سطح دانش و بينش بالائی برخوردارند. بهمين دليل تلاش<br />
ما هميشه بهبود کيفيت و ارائه مطالبی در خور شما بوده است. ما سعی<br />
کرده ايم که تعداد آگهی ها را تا حداکثر يک سوم حجم مجله نگاه داريم<br />
که به کيفيت مجله صدمه ای وارد نشود.<br />
همانطور که اطلاع داريد پيک به صورت رايگان در اختيار خوانندگان قرار<br />
می گيرد. يکی از مشکلات عمده ما هميشه تامين مخارج سنگين چاپ و<br />
پخش مجله بوده است که عمدتا از طريق چاپ آگهی های تجاری تامين<br />
گرديده است. اخيرا به خاطر شرايط بد اقتصادی تعداد آگهی ها کم شده<br />
است؛ در همين حال هزينه چاپ، کاغذ، پست و هزينه پخش مرتب روبه<br />
افزايش گذاشته است و در حال حاضر ما را برای ادامه انتشار پيک دچار<br />
مشکل کرده است.<br />
خوشبختانه هميشه اميد ما به شما خوانندگان و اعضای کانون فرهنگی<br />
ايران بوده است. کمک مالی شما در اين مرحله از حيات پيک، سرنوشت<br />
ساز است. شما می توانيد با عضو شدن و تجديد عضويت، پيک را مشترک<br />
شويد که ارسال آن دچار وقفه نشود. کمک های مالی شما نه تنها برای<br />
ادامه کار پيک تعيين کننده خواهد بود بلکه از معافيت مالياتی نيز<br />
برخوردار خواهد شد.<br />
لطفا با پر کردن اين فرم مجله خودتان را ياری کنيد.<br />
برايتان روزهای خوشی را آرزو می کنيم<br />
هيات تحريه پيک<br />
۶ شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳۸۷
بیست سال خدمت<br />
به جامعه ایرانی سن دیگو<br />
معرفی<br />
فعالیت های کانون<br />
در دو ماه گذشته<br />
گزارش کمیته های کانون:<br />
درماه های نوامبر و دسامبر ٢٠٠٨ هيات مديره کانون فرهنگی ايرانيان دو جلسه<br />
داشت. در اين جلسات طبق معمول گزارش های کميته ها ارائه شد و مسايل<br />
جاری، همچنين برنامه های آتی کانون مورد بحث و گفتگو قرار گرفت. شمه ای<br />
از برنامه های آينده کانون به اين قرار است:<br />
برنامه های مشترک با موزه مينگه در ١٢ دسامبر ٢٠٠٨ و ٧ مارچ ٢٠٠٩<br />
برنامه شب يلدا، شرکت در فستيوال دهکده جهانی، جلسه سخنرانی و شعر<br />
با نيلوفر طالبی، برنامه های مشترک چهارشنبه سوری، سيزده بدر و نوروز،<br />
کنسرت گروه اراز در دهم فوريه و کنسرت گروه کامکارها در چهارم مارچ. کانون<br />
مصمم است با همکاری انجمن متخصصين و خانه ايران مراسم چهارشنبه سوری<br />
و سيزده بدر را به همان ترتيب سالهای قبل برگزار کند. جشن نوروزی کانون با<br />
اشتراک انجمن متخصصين در شنبه ٢١ مارچ ٢٠٠٩ برگزار خواهد شد.<br />
کانون در حال حاضر به دنبال محل بزرگتری برای دفتر خود می باشد. کانون<br />
اميدوار است بزودی با يافتن محلی بزرگتر بتواند آنرا در اختيار همشهريان عزيز<br />
برای محل اجتماعات و کلاسهای مختلف قرار دهد.<br />
*****************<br />
در رابطه با بيستمين سال تاسيس کانون، احتراما از کليه دوستانی که<br />
در هيات مديره کانون در هر دوره ای در طی بيست سال گذشته خدمت<br />
کرده اند دعوت می کنيم در روز يکشنبه ٢٥ ماه ژانويه ٢٠٠٩ از ساعت<br />
٢ تا ٣/٥ بعد از ظهر در محل مدرسه ايرانيان حضور بهم رسانند. قصد<br />
از اين گرد هم آيی در درجه اول ديدار، گرفتن عکس يادگاری و تبادل<br />
نظر می باشد. حتما حضور يا عدم حضور خود را با شماره ٠٣٣٦-٦٥٣-<br />
٨٥٨ به ما اطلاع دهيد.<br />
شهلا صلاح<br />
*********************<br />
جشن شب يلدای کانون در تاريخ شنبه ٢٠ دسامبر با هنرمندی جمال وفائی در<br />
رستوران البرز برگزار شد.<br />
شهلا صلاح - رییس هیئت مدیره کانون فرهنگی ایرانیان<br />
او فارغ التحصيل رشته روزنامه نگاری و روابط عمومی از دانشگاه ايالتی<br />
ساکرامنتو می باشد. او از سال ١٩٨١ ساکن سن ديگو بوده است. در<br />
٩ سال گذشته به تدريس زبان فارسی در مدرسه ايرانيان سن ديگو<br />
و دانشگاه سن ديگو اشتغال دارد و به عنوان عضو هيئت مديره،<br />
حسابدار، رئيس و مشاور در کانون فرهنگی خدمت کرده است.<br />
فستیوال خانوادگی ایرانی در موزه مینگه، ١٣ دسامبر ٢٠٠٨<br />
شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۷ ۱۳۸۷
زیر نور مهتاب<br />
رضا خبازيان<br />
بر اين باورم که قدرت های انسانی، بخصوص در زمينه تفکر و انديشه، قادرند به<br />
کمک انسان بشتابند تا نه تنها هر روز، بلکه هر لحظه از زندگی انسان را سرآغازی<br />
نو ببخشند. انسان انديشمند با تکيه بر سلاح "خرد" ميتواند هر دمی از زندگی<br />
خويش را، با نيم نگاهی سازنده و جستجوگر به گذشته خويش، به تصميمی راسخ<br />
برای راه آينده بدل سازد. راهی که از آن پس مسير دائمی زندگی وی گردد. با اين<br />
همه، نميدانم به چه دليل جامعه مطبوعاتی جهان در واپسين روزهای هر سال نه<br />
تنها به اين جمع بندی مهم می پردازند بلکه خوانندگان، بينندگان و شنوندگان<br />
خود را نيز تشويق می نمايند که در آغازين لحظه های حلول سال نو با تصميمی<br />
راسخ و پويا مسير حرکت سال آينده خود را بازبينی نموده و احتمالا تغيير دهند.<br />
من نيز به رسم اين سنت مطبوعاتی، امشب را که آخرين فرصت نشستن در زير<br />
نور مهتاب سال ٢٠٠٨ می باشد بهانه می کنم تا نه تنها با شما مروری به سال<br />
٢٠٠٨ نمايم بلکه در پايان شما را به پيشباز يکی از مهمترين وقايع احتمالی سال<br />
٢٠٠٩ ببرم.<br />
سال ٢٠٠٨ به دو گونه کاملا متضاد در فکر تاريخ انسانی خواهد نشست: سالی که<br />
انسان همچنان به سوگ انسانهای عادی و بی نام ونشانی نشست که جان خود را،<br />
بی گناه و مظلوم وار، در زير آوارها، انفجار بمب ها، قتل عام های شرم آور و تنش<br />
های عبث قومی- نژادی و مذهبی از دست دادند. سال ٢٠٠٨ همچنان انسان را در<br />
مقابل صحنه های جان خراش مرگ کودکان معصوم در زير بار جنگ ها، خونريزی<br />
ها- بيداد فقر و گرسنگی و قحطی و انفجارهای ناگهانی در بازارها، مدرسه ها،<br />
و معابر عمومی قرار داد. گرچه اين تراژدی متاسفانه دست آورد محدود به سال<br />
٢٠٠٨ نبوده و زبانم لال نخواهد بود چون تجاوز به حقوق حقه انسانی تحفه يک<br />
سال و دو سال نيست. بلای قرن ها است که تا تعمقی خردمندانه و ريشه دار در<br />
ريشه يابی آن صورت نگيرد بصورت تراژدی دائمی انسان باقی خواهد ماند.<br />
بهمان اندازه دردناک، سرگذشت انسانهائی است که گرچه به ظاهر در زير آوار<br />
جنگ ها و بمباران ها و تراژدی های فاجعه آور طبيعی نيستند ولی با زندگی<br />
روزمره خود در کشورهای عقب مانده جهان و تحت فشار سيستم های ديکتاتوری<br />
سياسی و مذهبی چاره ئی جز سکوت، کتمان دائم اعتقادات و باورهای خويش<br />
را ندارند. آنها برای گذران امور روزانه و بدست آوردن نان سفره خويش، تحقير را<br />
روزانه به خود ميخرند و چاره ئی جز سوختن و ساختن ندارند.<br />
چندی پيش با چراغ های قرمز و چشمک زن پليس مجبور به توقف شدم، تا<br />
از کار نکردن چراغ های پشت اتوموبيل خود آگاه شوم. در لحظه های طولانی<br />
انتظار بود که اضطراب شرقی ام از پليس به سراغم آمد و به يکباره تمام وجودم<br />
را در برگرفت. نهيب درونی ام مرا به خود آورد تا با پليس مودبی که دليل توقفم<br />
را گوشزد ميکرد خوش و بشی نمايم. در لحظه های اوليه جدائی از وی بود که<br />
به ياد انسانهائی افتادم که همين توقف ساده در سرزمين های کشورهای عقب<br />
مانده ميتواند برای آنان سرآغاز يک فاجعه مرگ آور باشد. چرا که دگر انديش اند<br />
و با داشتن باورهای متفاوت سياسی و يا مذهبی خود با تفکر حاکمين جامعه<br />
سازگاری ندارند. آنان هر سال را با دلهره آغاز می کنند و هر سال را با دلهره به<br />
پايان ميرسانند. در چنين حال و هوائی است که روزها را پشت سر می گذارند تا<br />
با تحمل خويش لقمه نانی را به سفره خانواده برسانند. آنان را فقط اميد به هوای<br />
آزادی و روزهای آينده ئی که گويا هيچ خيال رسيدن را ندارند، زنده نگه ميدارد.<br />
آنان حق دارند که به ما بستگان هم نوع خويش غبطه ورزند که از نعمت آزادی<br />
های نسبی برخورداريم و ميتوانيم با هم به زير نور مهتاب بنشينيم و از آنچه که<br />
دل تنگمان ميخواهد بگوئيم و بنويسيم. من، امشب، همانند شب های ديگر، روانم<br />
را به آنان پيشکش می کنم تا ذره ئی از مشقات دلخراش آنان را، اگر چه در خيال،<br />
به دوش بگيرم. هيچ اتفافی در جامعه انسانی بدون ارتباط به همه انسانها نيست<br />
و نخواهد بود. ما نيز، چه بخواهيم و چه نخواهيم، چه بدانيم و چه ندانيم، مسئول<br />
خود و همگانيم.<br />
**********************<br />
سال ٢٠٠٨ فقط سال دردها و رنج ها نبود و همانند ديگر پديده های زندگی<br />
رنگ شادمانی را نيز با خود داشت. بدون شک، سال ٢٠٠٨ هميشه در خاطره<br />
تاريخ خواهد ماند. سال ٢٠٠٨ سالی بود که مردم کشور ميزبان ما، با همراهی<br />
جمعی از ايرانيان خارج از کشور نردبان ترقی و تعالی جامعه بشری را حداقل يک<br />
پله پيمودند و با انتخاب اولين رئيس جمهور سياه تاريخ آمريکا شگفتی آفريدند.<br />
انقلابی عميق، موثر و آرام در پای صندوق های رای، اشک شوق و پايکوبی شادی<br />
بخش را به خانه بسياری از مردم جهان هديه نمود. از کوبش طبل ها و غريو شادی<br />
مردم قاره آفريقا تا ريزش مدام اشک از چهره پيش تازان تساوی حقوق انسانها در<br />
جهان، از فرياد شادی مردان و زنان در پشت ميله های زندان، تا لبخندهای غرور<br />
آميز بر لب های مردان و زنان از رنگ ها و نژادهای گوناگون آمريکا همه و همه<br />
گونه های متفاوت فريادی بود که سالها بود در حلقوم انسان دوستدار تساوی و<br />
دمکراسی و آزادی حبس مانده بود. يک نياز ساده، يک احتياج انسانی، نياز به مهر<br />
تائيد به هويت انسانی و صحه گذاشتن به اين پيام که نه رنگ پوست، نه اسم، نه<br />
اعتقاد مذهبی، نه آرمان سياسی و نه نگرش های خصوصی جنسی هيچکدام نبايد<br />
انسانی را از انسانی ديگر دون تر يا برتر بشناسد.<br />
اين پيام انسانی در سال ٢٠٠٨ به ذهن تاريخ نشست تا نور اميدی را که انسانها با<br />
صبر و تحمل خويش زنده نگاه داشته اند به ادامه ئی فرح انگيز ميهمان نمايد.<br />
*******************************<br />
در خبر است که سال ٢٠٠٩ را به "فردوسی بزرگ" و جاودان نامه ايرانيان<br />
"شاهنامه" اختصاص داده اند همچنان که سال ٢٠٠٨ را به "مولانا". هرچند به<br />
ما فهمانده بودند که شاهنامه، کتاب خشک تاريخ است که به داستان رزم آوری<br />
پادشاهان اختصاص دارد. چند سال پيش بود که در اثر هم نشينی با دوستی<br />
فرهيخته عزم را جزم به خواندن شاهنامه کردم و خيلی زود به پوچی گفتارشان<br />
پی بردم. شاهنامه همدم شش ماه ام شد و آنرا کتاب تاريخ تکامل انسانی، کتاب<br />
اخلاق و اسطوره هنری آفرينش حماسه يافتم. کتابی که نويسنده اش اخلاق<br />
والای انسانی را در لابلای خطوط اش به تکرار می آورد و از خواننده خود انتظار<br />
هيچ گونه تقدس و پرستشی نمی نمايد. کتابی که پر است از جنگ ها و خون<br />
ريزی ها ولی هيچگاه بخاطرش هيچ خونی بر زمين ريخته نشده است. کتابی که<br />
سراسر جنگ است و کشورگشائی ولی تاکنون هيچگاه بخاطرش هيچ لشکری به<br />
سرزمينی حمله نياورده است. کتابی که پر است از اندرزهای اخلاقی انسانی ولی<br />
هيچگاه احدی را بخاطر به جای نياوردنش به مجازات و شلاق نبسته اند. کتابی<br />
که انسانها را به "خرد" ميهمان می نمايد و اجر اين روی آوری را در منش والای<br />
دنيوی به آنان بر ميگرداند. کتابی که انسانها را با معيار خرد از انسانهای ديگر برتر<br />
ميشمارد و جزای نداشتن اش را نيز به هيچ خراج و جزيه ئی منتهی نمی سازد.<br />
کتابی که نتيجه بيش از سی و پنج سال تحقيق عاشقانه است که نتيجه ئی جز<br />
زجر و فقر و محروميت موقت برای نويسنده اش نداشته است و نامی جاودان در<br />
تاريخ تکامل بشری. کتابی که در آن دالان گذر انسان است از توحش (ديو) تا<br />
تکامل و ارتقاء مرتبه اجتماعی انسان (سياووش). کتابی از هنر والای خلق زيبائی<br />
های کلام حماسی انسان. کتابی در جنگ و گريز ابليس نادانی و جهل با اهورای<br />
پاکی و نيکی. کتابی برای دعوت همگان به بزرگداشت خرد:<br />
خرد بهتر از هرچه ايزدت داد<br />
ستايش خرد را به از راه داد<br />
خرد رهنمای و خرد دلگشای<br />
خرد دست گيرد بهر دو سرای<br />
از او شادمانی ازويت غم است<br />
ازويت فزونی ازويت کم است<br />
کسی کو خرد را ندارد ز پيش<br />
دلش گردد از کرده خويش ريش<br />
هميشه خرد را تو دستور دار<br />
بدو جانت از ناسزا دور دار<br />
کاش نه صفحات اين مجله را انتهائی بود و نه حوصله شما عزيزان را تا می توانستم<br />
از ابتدا تا انتهای اين اثر جاودانه عالم انسانی را با شما مرور نمايم.<br />
سال ٢٠٠٩ را برای سلامت بيشتر فکر خويش به "شاهنامه" اختصاص دهيم و<br />
به لذت بهره وری از نظم زيبا و مفهوم والای آن دست يابيم. سال نو ميلادی بر<br />
همگان خجسته باد!<br />
۸ شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳۸۷
معرفی کتاب<br />
از: مريم ايروانيان<br />
ریشه ها<br />
اثر جاودانی الکس هيلی (Roots)<br />
انتشارات: آرويج<br />
الکس هيلی ، متولد ١٩٢١ در ايالت نيويورک است.او پس از اتمام تحصيلات در<br />
گارد ساحلی امريکا به کار پرداخت و در جنگ دوم جهانی دريک کشتی جنگی<br />
انجام وظيفه نمود. او ژورناليست موفقی بود و پس از باز نشستگی، تمام وقت خود<br />
را به نوشتن اختصاص داد.او با نوشتن داستان ها و مقالات و مصاحبه ها جای<br />
خود را به عنوان يک نويسنده مطرح در جامعه امريکا باز کرد و موفق به در يافت<br />
جايزه پوليتذر شد.<br />
او در ١٩٦٥، به در خواست مالکوم ايکس، يکی از رهبران جنبش های آزادی خو<br />
اهانه سياه پوستان، داستان زندگی او را را به رشته تحرير در آورد که شش ميليون<br />
جلد از آن به فروش رسيد.<br />
داستان بلند ريشه ها، کتاب بعدی هيلی بيان سرگذشت يک خانواده امريکائی<br />
است که در نهايت به نيای خود نويسنده باز می گردد که سه قرن پيش از افريقا<br />
ربوده شد و در امريکا او رابه بردگی گماشتند. ا نگيزه يافتن ريشه ها ، نويسنده<br />
را تا اعماق افريقا به سفر های دور و دراز ميکشاند. او در جواب منتقد ين، خاطر<br />
نشان می سازد که اين داستان که بر اساس مستند و تخيل ساخته شده ؛ در<br />
حقيقت پيام سمبوليک بخشی از تاريخ رويداد هائی است که بر مردمانی گذشته؛<br />
و نبردی که بر عليه بردگی و نژاد پرستی، طی دو قرن بر قرار بوده است:<br />
کونتا کينته ، نخست زاده يک خانواده افريقائی در ١٧٥٠ در دهکده جفور ، نزديک<br />
سواحل زامبيا به دنيا می آيد. او شناخت زندگی را با بانگ خروسان د ر سپيده دم<br />
و دنگ دنگ دسته هاون های چوبی زنان، که کوس کوس را برای صبحانه خانوار<br />
خود آرد می کردند؛ آغاز کرد. اسم گزاران او با شادی و خوردن شيرينی و آوای<br />
طبل و ساز انجام شد. او را به نام نيای مقد سش که از موريتانی آمده و آن دهکده<br />
را از قحطی نجات داده بود کو نتا ناميدند..<br />
کو نتا با فرهنگ غنی قبيله که بر اساس ايمان، حرمت انسانی،گرامی داشت محيط<br />
زيست و خود کفائی هر چه بيشتر بود پرورش يافت.کودکان از پنج سالگی سواد<br />
می آموختند و شبانی می کردند. پدران آنها هشدار می دادند که تنها بجائی نر وند ؛<br />
وگرنه اسير توباب ميشوند. و توباب کسی جز سفيد پوستی نبود که آنها را شکار<br />
می کرد و با خود می برد. خبر گمشد ن ها و نيز ساير خبرها با نواختن طبل به<br />
همه قبيله می رسيد وتا اعماق جنگل و شهر ها ی دور و نزديک مخابره می شد.<br />
کونتا وهمسالانش از دوازده سالگی برای آموزش مردانگی به خارج از هکده انتقال<br />
يافتند. بزرگان قبيله و مربيان طی آموزش های توانفرسا ، شجاعت و نبر د واداره<br />
زندگی وکشاورزی وشکار و.... را آموختند و پس از چند سال با چهره تازه ای<br />
بزاد گاه خود باز گشتند.<br />
کونتا نو جوانی رشيد و زيبا بود که اسير توباب ها شد. بيان اسارت او ،و ساير زنان<br />
و مردان وکودکان؛ شکنجه و تجاوز وکشتن آنها به دست توباب ها را، بايد در اين<br />
کتاب خواند و بر خويشتن لرزيد و از انسان بودن شرمنده گشت. سر انجام کشتی<br />
به ساحل می رسد و اسيران را پياده می کنند تا در بازار های برده فروشی مثل<br />
يک کالا به اربابان فروخته شوند.<br />
کونتا در فرارهای مکرر، همه توان و اميد و نيز يک پای خود را از دست می دهد.<br />
با برده ای ازدواج می کند وسالی چند در هيئت باغبان و کالسکه چی ازدنيای ا<br />
طراف خود می آموزد. دخترش فروخته می شود و داستان های ديگر در دل اين<br />
داستان آغاز می گردد. دختر اصالت و رفتا رپدر را الگو قرارمی دهد؛ و اين وديعه<br />
از نسلی به نسل ديگر به امانت می رسد تا الکس هيلی ، فرزند آن ها ، ما را از<br />
اين روند تاريخی سراسر رنج آگاه گرداند<br />
تلاش ستودنی نويسنده ، در گرته برداری از چگونگی پذيرش جامعه افريقائی<br />
امريکا ئی در تمامی اين سر زمين ؛ رويداد های داخلی و خارجی وش های بی<br />
امان و تاثير گذار مردمی از هر نژاد و هرتبارو هر فرهنگ ،بار بی ديلی است که<br />
امروز در صحنه سياست شاهد آنيم و سر بلند از اين که ما نيز در اين روند نقشی<br />
داشته ايم.<br />
شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۹ ۱۳۸۷
نثار<br />
نظر مریم ایروانیان زیر<br />
عشق آغوش گشوده من نیست<br />
عشق<br />
آغوش من نيست<br />
که آنگاه که نمی گشايمش رويای شبهای دربدر اضطراب تو باشد<br />
و آنگاه که می گشايمش،<br />
تلخی تنباکو بر دهان گس کابوس ديده ای.<br />
و نمی گنجم در شعر<br />
نه!<br />
فرو بند اين دفتررا:<br />
بودنم، ديگر، از شکل رهاست<br />
و نمی گنجم در شعر.<br />
از خود بيرون آمده ام.<br />
خورشيد منفجر است:<br />
اوفتان در خويش<br />
به گودال سياهی<br />
کز تن من می سازد گورم را:<br />
تا فرو پوشد<br />
از چشم شما نورم را.<br />
مرگ، اگر هست، جز اين نيست:<br />
چه غم؟<br />
به درک:<br />
عشق اگر از من تيری ساخت<br />
و به سوی بی سوئی هاش انداخت،<br />
به بازی گوشی؛<br />
گذراندش،هم چون نور، از دل آب ودل برگ و دل ابريشمی ی تيراژه<br />
و نشاندش، هم چون ظلمت در دل سنگ.<br />
من منی ديگرم امروز،<br />
منی<br />
که توانستن او را بود<br />
و بنياد، همانا<br />
نا خواستن است؛<br />
و که رفتارش بی رفتاری است.،<br />
و که آرامش بی موج سکون است که فضايی که در آن دريايش جاری است؛<br />
و که تنهايی اش از احساس بی کس بودن عاری است.<br />
نيک آموخته است<br />
که جهان را، چشم بسته به تماشا بنشيند؛<br />
و که زيبائی را، جز از دور و مگر در ياد،<br />
نستايد؛<br />
و که دلخوش باشد ؛به همين که<br />
گاهی، در خواب سحر گاهی،<br />
گستره يی از رويا می بيند؛<br />
و چمان در سبزای روشن آن و<br />
خيره در رقص پرافشان يکی پروانه<br />
پاره يی نيکی ی ناب و<br />
زيبائی پاک<br />
فرا ديدش می آيد؛<br />
و خدا را، با سايش دستی گلبرگين بر پشتش،<br />
شانه های او را هم<br />
به پر و بال می آرايد.<br />
اسماعيل خوئی<br />
عشق، منم<br />
فريادی ايستاده<br />
بر چارچوب اتاقی کوچک<br />
-آن اميدی که ترا<br />
در بستر انتظار<br />
به شوق ديدار سپيده دم<br />
گوش به زنگ فردا<br />
از پهلوئئ<br />
به پهلوئی می غلطاند.<br />
عشق،<br />
منم<br />
پلی استوار<br />
که جزيره ی سرد آرامش را<br />
به وسوسه ی تجربه ی آنسوی<br />
جهان گسترده می خواند.<br />
عشق<br />
نرمی پستان زنی نيست<br />
و فشار بازوی مردی نه.<br />
عشق، منم<br />
ترانه ای که بهانه های کودکی ات را<br />
به پسندی دلنشين بدل ميکند.<br />
تلنگری برچهره خام جوانيت<br />
که به چشم بهم زدنی<br />
از تو مردی می سازد<br />
عشق منم<br />
عطوفتی که ترا در می يابد<br />
آنگاه که چشمانت، پرنده ای سرگردان می شود<br />
- آن پرنده تازه پا<br />
- که از جذبه ی سر بر کشيدن گل سپيدکوچکی<br />
- به بهت می نشيند-<br />
عشق منم<br />
قله ای سرفراز، که ترا<br />
از عمق دره های دور به خود می خواند<br />
به هنگام، که رنج جهان تازه ی راههای پيچ در پيچ<br />
ترا در خود گم ميکند.<br />
آوازی که در نبض تو می زند<br />
وزش نسيمی در نيزاری<br />
دشتی فراخ که تو بر آن گام می نهی<br />
به هنگام<br />
که تحمل ثانيه ها، از حوصله بيرون ميشود.<br />
ستاره ای روشن، که بر راه تو می تابد<br />
که اگر ناديده از آن در گذری<br />
آنگاه که خاموشی<br />
جهان ترا در بر گيرد<br />
در گذرت جز کرم شبتابی<br />
نمی يابی.<br />
مينا اسدی<br />
۱۰ شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳۸۷
بر بالای ابر<br />
مسافر گفت:<br />
" افق شولای بی رنگی است،<br />
که پندار مرا در خويش پيچيده است.<br />
زمان خسته است و با زنجيرتکرارش،<br />
مرا بسته است.<br />
و آن گسترده چتر لاجوردين-آسمان-<br />
که با پژواک هر فرياد من،<br />
سرشار ميگردد،<br />
به روی سينه ام آوار می گردد.<br />
_________<br />
ز پشت مات شيشه،<br />
چه کس را می توانم يافت؟<br />
چه کس را می توانم ديد؟<br />
نه يارای شکستن،<br />
نی تلاشی تا رسيدن.<br />
از اين شولای،<br />
اين پيچيده ام بر پای.<br />
از آن گسترده آبی،<br />
از اين گردونه بی پير<br />
از اين پاهای زخم بسته با زنجير<br />
من بی بار ، جز تکرار<br />
برگی بر نخواهم چيد."<br />
__________<br />
زمين گفت:<br />
" ای مسافر ای غريب راه گم کرده،<br />
به بطن من سفر کن؛<br />
که من در گرمی زهدان پر بارم،<br />
پذيرای توام در ژرف بی آغاز و بی انجام.<br />
ترا با خويش خواهم برد،<br />
به جشن وصل ريشه با نوازش های تاريکی.<br />
به روياهای ترد ساقه،<br />
حيات بی زوال شيره در آوند.<br />
و در يک بينهايت،<br />
با شکوفايی يک دانه؛<br />
به شهر روشنايی باز خواهی گشت."<br />
_________<br />
زمين در داغی بطنش،<br />
و در رود مذاب روشنايی،<br />
مرا با نام می خواند،<br />
مرا- اين خسته از ايام- می خواند؛<br />
تو هم زنجيرها بگسل<br />
ببند آن چتر آبی را،<br />
رها کن روزها را، شام های ماهتابی را؛<br />
بيا با من.<br />
مرا با نام می خوانند.<br />
مريم ايروانيان<br />
شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۱ ۱۳۸۷
Teachers and staff of branch I<br />
مراسم یلدا در هر دو شعبه<br />
مدرسه ایرانیان برگزار شد.<br />
مراسم يلدا در هر دو شعبه مدرسه در آخرين روزهای قبل از تعطيلات زمستانی<br />
با همکاری دانش آموزان و انجمن خانه و مدرسه اجرا شد. در اين جشن سفره<br />
زيبای يلدا که با هندوانه، انار، شيرينی، آجيل و نان و پنير و سبزی تزئين شده بود،<br />
بصورت نمادين بر روی يک کرسی جلوه نمائی می کرد. دانش آموزان و والدين آنها<br />
دور کرسی يلدا عکس های يادگاری گرفتند.<br />
در اين مراسم دانش آموزان کلاس های پيشرفته برنامه هائی را برای آشنايی ديگر<br />
دانش آموزان با مراسم يلدا تهيه کرده بودند که مورد استقبال قرار گرفت. فال<br />
حافظ که سنت شب يلداست توسط يکی از معلمين مدرسه اجرا شد.<br />
سپس به ياد شب يلدا بچه ها به يک بازی دسته جمعی مشغول شدند و برندگان<br />
جايزه دريافت کردند. در پايان مراسم از والدين و دانش آموزان با آش رشته بسيار<br />
خوشمزه، شيرينی و ميوه پذيرائی شد.<br />
مدرسه ایرانیان شعبه شماره یک<br />
www.pccus.org/issd<br />
۱۲ شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳۸۷
مدرسه ایرانیان شعبه شماره دو<br />
شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳ ۱۳۸۷
خلاقیت نامیرا<br />
روجا نجفی<br />
اردشير محصص طراح تصويرساز و کاريکاتوريست ايرانی در۱۸<br />
مهرماه ۱۳۸۷ در نيويورک درگذشت. اين يک گزارش نيست؛<br />
خاطرهُ من است از آثاری ماندگار از هنرمندی که هنوز بر ديده<br />
ام ننشسته، بر دلم نقش بست. تابستان بود که از نمايشگاهی از<br />
مجموعه آثارش که در موزهُ هنر آسيای نيويورک برپا بود برای<br />
پيک گزارشی نوشتم. وقتی خبر فوت اش را در پيغامی کوتاه<br />
از دوستی گرفتم باورم نميشد. ميدانستم که بيمار است و از نوع حاد پارکينسون<br />
رنج ميبرد ولی برای من که بيشتر با طرح های محصص مشغول بودم اين بيماری<br />
خودش را به عنوان عنصری خلاق در کارهای دههِ اخير محصص نشان ميداد.<br />
محصص در شهريور ۱۳۱۷ در رشت به دنيا آمد. استعداد اردشير در طراحی از زمانی<br />
که۳ ساله بود آشکار شد. اين استعداد به قدری قوی بود که با وجود آنکه اردشير از<br />
دانشگاه تهران در رشته حقوق فارغ التحصيل شد هيچگاه به فعاليت های حقوقی<br />
دست نزد و طراحی را ادامه داد. طراحی های طنز او همراه با کاريکاتور هايش در<br />
روزنامه کيهان، مجله های توفيق و جمعه چاپ ميشد. در نهايت کاريکاتور های<br />
انتقادی و سياسی محصص در روزنامه ها توجه ساواک را نيز جلب کرد و محصص<br />
بعد از چندين هشدار از طرف ساواک ايران را در سال۱۳۵۵ ترک کرد. اين غربت که<br />
بنای بلند شدن نداشت تا پايان زندگی محصص بطول انجاميد.<br />
هرچند از دههُ ۵۰ تا آخرين سالهای کاری اش سبک طراحی محصص از لحاظ<br />
فرم تغييرات بسياری کرد، آثار محصص در محتوای انتقادی اشان تغييری نکرد.<br />
از سال های آغازين کار حرفه ای اش به عنوان طراح و کاريکاتوريست، محصص<br />
تصويرگر جامعهُ خفقان بوده. آدميان نقش های محصص، چه مردم کوچه بازارش،<br />
چه روشنفکران اش و چه هنرمندان نقاش اش، آدم هايی تحت ظلم و فشار طبقهُ<br />
حاکم هستند. محصص تنها منتقد ظالمان نيست، قلم تيز اش به انتقاد مظلومان<br />
منفعل هم می کشند. او حتی از انتقاد هنرمندان نيز دست نميکشد. برای نسل های<br />
پيشين طرح های اردشير محصص در کنار اخبار روزنامه ها سندی مصور از تاريخ<br />
شان است. در فرم محصص هميشه روايت ميکند: همچون نقالی با نقلی تازه. نازکی<br />
خط در نقش های محصص ،که حتی در آخرين کارهايش ديده ميشود، با کنتراستی<br />
کم در صفحه سفيد مينشيند و روايت آغاز ميشود. دردهه های،٦۰،۵۰ و ۷۰ آدم<br />
ها با فيگور هايی کج و معوج و اغلب ملبس به جامه های قجر افق صفحهُِ نقاشی را<br />
پر ميکنند.<br />
محصص در انتخاب فيگورهايش و در روش انسان منش اش تبعيضی برای کسی<br />
قائل نميشود: او شهيدان را گرامی می دارد چه زن باشند چه مرد، چه بچه باشند<br />
چه روحانی و در عين حال او عمل زورگو را چه مرد تخت و تاج باشد و چه مرد<br />
مذهب متهم ميکند .آثار سال های اخير محصص به نسبت دهه های پيشين ازدحام<br />
کمتری دارند. محصص تک فيگور های بيشتری می کشد و از کمپوزيسيون های<br />
مرکزی بيشتر استفاده ميکند. صفحه های اش در سال های آخر سپيد ترند و<br />
نگاهش تلخ تر. اينها را بسياری از تاثيرات بيماری روبه رشد پارکينسون ميدانند که<br />
محصص را بر صندلی نشانده بود. بيماری ای که مهر ماه امسال جان اش را درربود.<br />
نمايشگاه يک عمر فعاليت هنری اردشير محصص در موزهُِ هنر آسيای نيويورک به<br />
همت شيرين نشاط و نيکزاد نجومی برگزار شد.<br />
احمد شاملو در بارهُ سبک اردشير محصص مينويسد: اگر قلم عبيد چاقوی جراحی<br />
است، قلم اردشير نيز چنين است- برای من اين هر دو، ثباتان کاراکترهای<br />
جامعهاند. نشان دهندگان حماقتها، طمعها، يالانچی پهلوانیها، خودپسندیهای<br />
مايند. آدمهای او آدمهای آشنای جامعهاند. مائيم و همسايه هامان.<br />
هر چند امروز اردشير محصص با ما نيست، خلاقيت ناميرايش در کيميای تصاوير<br />
ماندگارش با ماست.<br />
۱۴ شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳۸۷
www.pccus.org<br />
کانون فرهنگی ایرانیان: تلفن ۰۳۳۶- ۶۵۳(۸۵۸)<br />
دهکده جهانی و فستیوال فرهنگهای گوناگون ١٧ ژانويه<br />
Saturday January 17, 2009, from 10am, downtown San Diego.<br />
نشستی با نیلوفر طالبی جمعه ٢٣ ژانويه<br />
Friday January 23, 2009 8pm, National University<br />
کنسرت آذری گروه آراز سه شنبه ١٠ فوريه در<br />
The Neurosciences Institute<br />
کنسرت گروه کامکارها چهارشنبه ٤ مارچ ٢٠٠٩ در<br />
Sherwood Auditorium<br />
فستیوال نوروزی در موزه مينگه شنبه ٧ مارچ ٢٠٠٩ در<br />
Mingei International Museum<br />
جشن نوروز<br />
کانون فرهنگی ايرانيان و انجمن متخصصين ايرانی شنبه ٢١ مارچ ٢٠٠٩<br />
کلاس سه تار زير نظر کورش تقوی تلفن تماس ٦٣٨٩-٧١٧ (٨٥٨)<br />
کارگاه دف در محل دفتر کانون فرهنگی<br />
سه شنبه ها از ساعت ٦ بعد از ظهر زير نظر علی صدر<br />
تلفن تماس ٠٣٣٦-٦٥٣ (٨٥٨)<br />
مدرسه ایرانیان سن دیگو ۶۵۳-۰۳۳۶ (۸۵۸)<br />
تدارک نوروز، تخم مرغ رنگ کردن و سبزه سبز کردن<br />
يکشنبه ٨ مارچ ٢٠٠٩<br />
جشن نوروزی مدرسه ایرانیان سن دیگو يکشنبه ١٥ مارچ ٢٠٠٩<br />
شعبه اول:<br />
روزهای يکشنبه ١/٥ تا ٣/٥ بعد از ظهر<br />
Standley Middle School<br />
آموزش فارسی: برای تمام سنين در سه مرحله ابتدائی، متوسطه و پيشرفته<br />
حداقل سن پذيرش کودکان از ٤/٥ سال است<br />
کلاسهای فوق برنامه: رقص و تئاتر از ساعت ٣/٥ تا ٤/٥ بعد از ظهر<br />
شعبه دوم:<br />
روزهای پنجشنبه ٦ تا ٨ بعد از ظهر در<br />
Mt. Carmel High School<br />
آموزش فارسی برای کودکان و نوجوانان در سه مرحله ابتدائی،<br />
متوسطه و پيشرفته<br />
برای اطلاعات بيشتر از سايت مدرسه ديدن فرمائيد<br />
www.pccus.org/issd<br />
آکادمی رقص های ملی<br />
کلاسهای رقص در محل مدرسه ایرانیان<br />
کلاسهای رقص در محل مدرسه ايرانيان<br />
Standley Middle School روزهای يکشنبه ۱/۵ تا ۵/۵ بعد از ظهر<br />
نشريه کانون فرهنگی ايرانيان هر دو ماه يکبار منتشر ميشود<br />
نظرات مطرح شده در مقالات، الزاما نظر هيات مديره کانون نيست.<br />
و پيک در رد و قبول و يا حک و اصلاح مطالب وارده آزاد است.<br />
با ما به نشانی زير مکاتبه فرماييد.<br />
9265 Dowdy Dr. # 105, San Diego, CA 92126<br />
Tel (858) 653-0336 Fax (619) 374-7335<br />
Email: pcc@pccus.org<br />
کانون فرهنگی ايرانيان برای جلوگيری از هرگونه سوء تفاهم، فقط به انتشار اخباری<br />
برای نشريه آينده (شماره۱۲۰) مبادرت می ورزد که متن آن از طريق فکس تا ۳۰<br />
ژانويه به وسيله ارگانهای غير انتفاعی در اختيار اين دفتر قرار بگيرد.<br />
برنامه دیدنی و کمدی ماز جبرانی<br />
جمعه ۱۶ ژانویه در House of Blue<br />
سازمان بورس تحصیلی دانشجویان ایرانی - آمریکایی<br />
www.iasfund.org (۸۵۸) ۶۵۳-۰۳۳۶<br />
خیریه یک دلار در ماه ۶۵۳-۰۳۳۶ (۸۵۸)<br />
P.O. Box 500923, San Diego, CA 92150<br />
انجمن متخصصین: ۶۴۵-۷۲۷۳(۶۱۹) AIAP<br />
جلسات آخرين چهارشنبه هر ماه<br />
www.aiap.org<br />
بنیاد فرهنگی کمال: ۵۳۸-۰۸۲۹(۸۵۸)<br />
بنیاد مهرگان: ۶۷۳-۷۰۰۰(۸۵۸)<br />
جلسات ماهيانه يکشنبه اول هر ماه<br />
يکشنبه چهارم ژانويه (سخنرانی هما احسان - در مورد "حافظ"<br />
سخرانی دکتر معتقد- با عنوان "ای برادر تو همه انديشه ئی")<br />
يکشنبه هيجدهم ژانويه<br />
سخنرانی دکتر عباس ميلانی - با عنوان "مشاهير اخير ايران"<br />
خانه ایران: (IRAN) ۴۷۲۶ ۲۳۲- (۶۱۹)<br />
يکشنبه ها از ساعت ۱۲ تا ۴ بعدازظهر. بلبوا پارک<br />
گروه مطالعاتی زنان سن دیگو: ۹۵۲-۶۷۱۳(۸۵۸)<br />
Iranian Women’s Study Group of San Diego<br />
Meets: First Sunday of the month time: 3:30 to 6:30 PM<br />
Meeting location: The university of California, San Diego<br />
The Women’s <strong>Center</strong> - 9500 Gilman Drive, 0096, La Jolla, CA 92093 - 0096<br />
انجمن ایرانیان در شمال سن دیگو<br />
تلفن: ٩٩٧٩-٧٢٩-٧٦٠ و يا www.NIABO.org<br />
برای درج آگهی لطفا با تلفن<br />
653-0336(858) و يا pcc@pccsd.org تماس حاصل فرمائيد.<br />
email: pcc@pccsd.org<br />
شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۷ ۱۳۸۷
نقد و نظر<br />
یادی از «صدیقه دولت آبادی»:<br />
معرفی یک کتاب/یک شخصیت<br />
در گفتگو با مهدخت صنعتی -١٣ آذر ١٣٨٧<br />
برگرفته از سايت مدرسه فمينيستی<br />
مدرسه فمينيستی: «صديقه دولت آبادی هفتمين فرزند حاج ميرزا هادی و خاتمه<br />
بيگم، پس از تولد شش برادر، در شهر اصفهان در سال ١٢٦١ شمسی به دنيا آمد.<br />
تحصيلات عربی و فارسی را نزد شيخ محمد رفيع طاری و دروس متوسطه را نزد<br />
معلمين خصوصی فرا گرفت. صديقه دولت آبادی در سال ١٢٩٦ ش. در اصفهان<br />
دبستانی برای دختران به نام «مکتبخانه شرعيات» گشود. سال بعد انجمنی به نام<br />
«شرکت خواتين اصفهان» تاسيس کرد. همزمان با اين فعاليت ها دبستانی نيز برای<br />
دختران بی بضاعت به نام «ام المدارس» باز کرد و مديريت آن را به يکی از دوستان<br />
همفکرش خانم مهرتاج درخشان ملقب به بدرالدجی سپرد.<br />
صديقه خانم امتياز نخستين نشريه خاص زنان در اصفهان را در بهار ١٢٩٨ ش. به نام<br />
«زبان زنان» از وزارت معارف آن زمان تقاضا کرد. پس از تعطيل زبان زنان به تهران<br />
آمد و بار ديگر «زبان زنان» را با قطع وزيری در ٣٢ صفحه به طور ماهيانه منتشر کرد.<br />
وی در همين ايام در تهران شرکتی به نام «انجمن آزمايش بانوان» تاسيس کرد، و به<br />
کمک خانم دره المعالی در جنبش عليه استفاده از کالاهای خارجی، مجدانه شرکت<br />
کرد. صديقه دولت آبادی نيمه شب ششم مرداد ١٣٤٠ از سرطان درگذشت. (ص٧-٥)<br />
اين شمه ای مختصر از پيشگفتار بلندی است که مهدخت صنعتی (خواهرزاده صديقه<br />
دولت آبادی) در جلد اول از مجموعه سه جلدی «صديقه دولت آبادی: نامه ها، نوشته<br />
ها و يادها» در مورد دولت آبادی به نگارش درآورده است.<br />
کتاب «صديقه دولت آبادی: نامه ها، نوشته ها و يادها»، به ويراستاری مهدخت صنعتی<br />
و افسانه نجم آبادی به سال ١٣٧٧ در آمريکا منتشر شد . اين مجموعه ٧٦٣ صفحه<br />
(سه مجلد) که به خوبی موفق شده تا شرح زندگی و آراء و آرزوهای صديقه دولت<br />
آبادی را در خود جای دهد، مجموعه ارزشمندی است در شناخت زندگی اين زن<br />
تاريخ ساز جنبش زنان ايران، که افسانه نجم آبادی نيز پيگفتاری را در جلد سوم آن<br />
منتشر کرده است. جمع آوری و تنظيم اين اسناد تاريخی را اين دو پژوهشگر با همتی<br />
کم نظير انجام داده اند تا نسل امروز زنان بتواند بخشی از گذشته و هويت مبارزاتی<br />
خود را در آن بيابد.<br />
اين مجموعه گرانبهای ٣ جلدی که حاصل کوشش قابل تحسين مهدخت صنعتی و<br />
افسانه نجم آبادی است، متاسفانه به دليل آن که در ايران منتشر نشده، از دسترس<br />
خوانندگان، علاقه مندان و مخاطبانش به دور مانده است. از اين رو بر آن شدم که<br />
برای شناخت بيشتر نسل جوان جنبش زنان از زندگی و آراء صديقه دولت آبادی و<br />
معرفی اين مجموعه ٣ جلدی درباره زندگی او، به سراغ مهدخت صنعتی برويم. بهتر<br />
ديديم که به جای معرفی اين مجموعه به صورت معمول، پای گفتگو با مهدخت<br />
صنعتی بنشينيم و نيز با چاپ مجدد پيگفتار اين مجموعه به قلم ماندگار افسانه نجم<br />
آبادی و انتشار آن در سايت مدرسه فمينيستی (البته با کسب اجازه از ايشان) بتوانيم<br />
به معرفی هرچه بيشتر صديقه دولت آبادی، و کتاب زندگانی اش در حد بضاعت،<br />
ياری برسانيم.<br />
نخست، گفتگوی کوتاه با مهدخت صنعتی از نظرتان خواهد گذشت و سپس به طور<br />
مجزا پيگفتار افسانه نجم آبادی را بر اين کتاب، منتشر خواهيم کرد. همانطور که<br />
مهدخت صنعتی نيز در جای جای مصاحبه اش بر خواندن پيگفتار افسانه نجم آبادی<br />
بر اين کتاب تاکيد می کند، قلم شيوای افسانه نجم آبادی و نگاه عميق او به لايه های<br />
متنوع زندگی صديقه دولت آبادی می تواند نه فقط به شناخت ما از احوالات شورانگيز<br />
دولت آبادی بلکه به شناخت ما نسبت به دگرگونی های زندگی زنان و حتا تحولات<br />
فرهنگی اجتماعی آن دوره ياری رساند. بر اين اساس، لازم است در همين جا از خانم<br />
افسانه نجم آبادی که اجازه انتشار مجدد اين پيگفتار را در مدرسه فمينيستی داده اند<br />
و همين طور از خانم مهدخت صنعتی که در اين مصاحبه شرکت کرده اند سپاسگزاری<br />
کنيم. - نوشين احمدی خراسانی<br />
- خانم صنعتی، صديقه دولت آبادی خاله شما بود، با توجه به اين مسئله رابطه شما<br />
و مادرتان با خانم صديقه دولت آبادی چگونه بود؟<br />
در پاسخ به سئوالات شما فرض را بر اين می گيرم که خوانندگان «مدرسه فمينيستی»،<br />
با سه جلد کتابی که درباره صديقه دولت آبادی از سوی انتشارات «نگرش و نگارش<br />
زن» در سال ١٣٧٧ در شيکاگو به چاپ رسيده دسترسی نداشته اند. همين جا شديدا<br />
تاکيد می کنم که پی گفتار افسانه نجم آبادی را با دقت بخوانند. در ضمن، منبع اصلی<br />
من هم در پاسخ به سئوالات شما اتفاقا همين کتاب است.<br />
اما از رابطه صديقه دولت آبادی با مادرم و من پرسيده ايد. برای روشن تر شدن<br />
مطلب، بايد کمی به عقب برگردم. صديقه دولت آبادی کوچکترين فرزند خانواده<br />
است. شش برادر بزرگتر از خود دارد. همه فرزندان حاج ميرزا هادی (پدر صديقه)<br />
به صورت خانواده ای گسترده در يک خانه بزرگ (خانه پدری) زندگی می کردند.<br />
خاتم بيگم (مادر صديقه) که مريض می شود، دختر خردسالی را برای انجام دادن<br />
کارهای شخصی حاج ميرزا هادی به حريم خانواده می آورند. از آن جايی که طبق<br />
رسم و رسومات آن زمان، اين دختر بايد با «آقا» محرم باشد، صيغه محرميت خوانده<br />
می شود.<br />
از اين پس دو دختر ديگر به خانواده اضافه می شود. زمانی که صديقه ٢٦ ساله بوده<br />
مادرم که آخرين فرزند حاج ميرزا هادی است به دنيا می آيد و شش ماه بعد پدر<br />
خانواده فوت می کند. مدتی پس از مرگ حاج ميرزا هادی، خاتم بيگم هم از دنيا<br />
می رود. به نظر می رسد اداره خانواده گسترده بعد از فوت خاتمه بيگم به صديقه<br />
می رسد. او که از خود فرزندی نداشت سرپرستی خواهران کوچکتر از خود را تا سال<br />
١٣٠٢ شمسی يعنی تا وقتی به قصد معالجه، ايران را ترک می کند عهده دار می شود.<br />
مادرم از نداشتن پدر، جدا شدن از مادرش در ايام کودکی، تنبيهات و همچنين<br />
سختگيری هايی که آن زمان برای تربيت کودکان مرسوم بوده داستان های دردناکی<br />
بازگو می کرد. می توانم بگويم که نسل به نسل شايد در بزرگ کردن فرزندان مان<br />
ملايمتر شده باشيم ولی در فضای ديکتاتوری پيوسته اطاعت محض را بر پذيرفتن<br />
مراحل کودکی و درک کودک، متاسفانه ترجيح داده ايم.<br />
وقتی به سير رويدادها و روندی که در زندگی خانوادگی مان سپری شده بازمی گردم<br />
و مشخصا زندگی خودم و مادرم را بازنگری و مرور می کنم می بينم که مادرم و من<br />
در زندگی خصوصی راه صديقه را دنبال کرده ايم. چون که ما هم پس از جدا شدن از<br />
شوهر، به تحصيل پرداخته و پيوسته در فعاليت های اجتماعی مشارکت داشته ايم و<br />
در پيشبرد اصلاح وضعيت زنان و کودکان سرزمين مان کوشيده ايم.<br />
صديقه دولت آبادی زنی پرمايه، قوی و مطلع از اهدافش بود. واهمه و ترس از اين و<br />
آن واقعا برايش معنی نداشت. من را در کودکی بارها مورد تشويق قرار می داد زيرا در<br />
مواجه با درد جسمی مثل بقيه هم سن و سالان ام به گريه و داد فغان متوسل نمی<br />
شدم. ولی رابطه من با ايشان مثل نوه و مادربزرگ نبود، رابطه خاصی بود. البته پس<br />
از فوت مادرم و دستيابی به نامه های خصوصی ايشان موجب شد که در واقع بتوانم<br />
ايشان را بهتر و عميق تر بشناسم و در نتيجه به زنی که در همه لحظات زندگی اش<br />
اين همه پشتکار داشت و با جديت و اعتقادی راسخ، پيوسته برای برابری زنان می<br />
کوشيد بيشتر ارج بگذارم.<br />
- برای چه منظوری خانم صديقه دولت آبادی به خارج سفر می کنند؟ علت اين<br />
مسافرت طولانی چه بود؟<br />
مهدخت صنعتی: به نظر می رسد که ايشان از ناراحتی کليه ها، کبد و درد پا و<br />
همچنين از عوارض بيماری مالاريا در رنج بوده اند. مداوای ايشان نزديک به يکسال<br />
طول می کشد. ولی روشن است که چنين زنی، حتا اگر برای معالجه بيماری مجبور<br />
۱۸ شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳۸۷
باشد در شهر يا کشور ديگری باشد دست از فعاليت و تلاش<br />
برنمی دارد، به همين دليل است که می بينيم ايشان در ايام<br />
معالجه، در دهمين کنگره بين المللی زنان که به منظور گرفتن<br />
«حق رای زنان» در پاريس تشکيل شده بود فعالانه شرکت می<br />
کنند و چه نامه شيرينی از اين رويداد برای مادرم نوشته اند. در<br />
آن زمان اولين باری است که يک زن از طرف مملکت ايران در<br />
يک کنگره بين المللی شرکت می کند. بيرق ايران را نشان می<br />
دهد. افزون بر اين فعاليت ها، به ادامه تحصيل می پردازد و با<br />
جديت درس می خواند و پس از گرفتن ديپلم دارالفنون، باز در<br />
نامه ديگری می نويسد که اول به ايران برمی گردم اگر نشد هر<br />
جای ديگر دنيا به من کار می دهند.<br />
- قبل از اين که صديقه دولت آبادی از شوهرشان جدا بشوند چه کارهايی می کردند<br />
منظورم چه نوع فعاليت های اجتماعی و فرهنگی داشتند؟<br />
مهدخت صنعتی: بين سال های١٣٠٢- ١٢٩٦ شمسی زندگی صديقه دولت آبادی<br />
بسيار پربار است. او که فرزند مجتهد و پيش نماز شهر بوده و می دانيد که مذهبيون<br />
آن زمان با فرستادن دختر به مدرسه مخالف بوده اند. در اصفهان اول «مکتب خانه<br />
شرعيات» و سپس «ام المدارس» را برای دختران تاسيس می کند. در خاطرات<br />
برادرزاده ايشان ملک تاج انصاری می خوانيم که «پدرم اجازه نمی دادند من مدرسه<br />
بروم. عقيده شون اين بود که دختر نبايد مدرسه برود. آقا حاج ميرزا يحيی از من<br />
پرسيدند: عمو جون چقدر درس خوانده ايد؟ آقا حاج ميرزا احمد که پدربزرگم بودند،<br />
گفتند: «حاجی سر به سر اين نذار. اين نوه اول منه، درس نمی خواد.»<br />
او در چنين فضايی اقدام به باز کردن مدرسه برای دختران می کند. مدرسه اول که<br />
بسته می شود، دومی را می گشايد. در اصفهان با کمک گروهی از زنان انجمنی به نام<br />
«شرکت خواتين اصفهان» باز می کنند. دو بند از اساسنامه اين انجمن در باره تشويق<br />
خانم ها در نخريدن پارچه های خارجی و حمايت از توليدات داخلی است و بند ديگر<br />
اساسنامه در مورد لزوم جلوگيری از ازدواج دختران قبل از سن پانزده سالگی.<br />
در سال ١٢٩٨ بالاخره امتياز روزنامه «زبان زنان» را می گيرد. اين روزنامه، ماهی دو<br />
شماره منتشر می شده. اولين روزنامه ای است که در اصفهان توسط يک زن اداره می<br />
شد و سخنگوی زنان بوده است. طبيعتا با مخالفت شديد عده ای از مردمان متعصب<br />
که خود تحمل وجود زنان را در کارهای اجتماعی نداشتند روبرو شده است. حتا تهديد<br />
به قتل او کرده اند. [٥] عاقبت به خاطر سر مقاله ای که نوشت و با قرارداد وثوق الدوله<br />
مبنی بر قرضه گرفتن از خارجيان مخالفت کرد، پس از سه سال انتشار، نشريه زبان<br />
زنان توقيف می شود.<br />
دولت آبادی در سال ١٣٠٠ از اعتضاد جدا می شود و به تهران باز می گردد. در تهران<br />
در مجمع فارغ التحصيلان مدرسه امريکايی درباره ترقی نسوان از ديدگاه تاريخی و از<br />
نظر تمرين و ممارست و نقش آگاهی، سخنرانی می کند.<br />
- صديقه دولت آبادی چند سال شان بود که ازدواج می کنند؟<br />
مهدختصنعتی: جواباينسئوال آساننيست.زيرادرموارد ومنابعمختلف، سنينمتفاوت<br />
ذکرشده. بهنظرمیرسدکهحدودسنبيستسالگیبهحقيقتنزديک ترباشد.<br />
- به لحاظ وضعيت مالی خانم دولت آبادی چگونه تامين می شدند؟<br />
مهدخت صنعتی: ايشان به آنچه عقيده داشند عمل می کردند. ارث پدرشان بين<br />
برادران و خودشان به طور مساوی تقسيم شد. دو خواهری هم که از مادر جدا بودند<br />
نصف ديگران ارث بردند. تصور می شود که فعاليت های فرهنگی و مطبوعاتی ايشان<br />
با بودجه شخصی خودش تامين می شده، و به نظرم بخشی از آن نيز صرف مداوا و<br />
تحصيل در خارج شده باشد. در اواخر اقامت در پاريس دچار مضيقه مالی می شوند که<br />
از طرف دولت به ايشان کمک مالی می شود قبل از مسافرت از طريق روزنامه زبان<br />
زنان درباره لزوم ايجاد مدرسه دخترانه با بودجه ای که از محل ماليات برای دولت به<br />
وجود آمده مطالبی نوشته اند. در اين مدارس هم تدريس می کرده اند و هم مفتش<br />
(بازرس مدرسه) بوده اند. پس از بازگشت از اروپا در وزارت معارف استخدام می شوند<br />
و تا پايان هم مسئول کانون بانوان و مدارس ابتدايی و متوسطه برای زنان بزرگسال که<br />
در محل کانون داير بود، برعهده داشته اند.<br />
- چگونه و بر اثر چه رويداهايی ايشان سرانجام به کانون بانوان می روند؟<br />
مهدخت صنعتی: دولت آبادی پس از بازگشت از اروپا ديگر پوشش سنتی را نمی پذيرد. در<br />
گفتگويی که با شمس الملوک جواهرکلام<br />
داشته، عکسی از او چاپ شده که روز<br />
دوم ورود در ميدان سپه سابق برداشته<br />
شده و ايشان را با کلاه و دامن بلند<br />
نشان می دهد. همان روز در ديداری<br />
که با رئيس شهربانی وقت داشته<br />
است از او اجازه خواسته که با<br />
همين لباس مشغول خدمت باشد<br />
وگرنه به اروپا برمی گردد.<br />
کانون بانوان هم که می دانيد در<br />
سال ١٣١٤ برای همکاری بيشتر<br />
و منسجم تر زنان به وجود آمد<br />
و خانم تربيت به سرپرستی آنجا<br />
انتخاب شده بود. خانم دولت آبادی مشخصا ١٧ دی که<br />
روز آزادی زنان بوده را در خانه خود جشن گرفته و به آن ارج گذاشته بودند.<br />
از طرف ديگر می دانيم که ايشان از زمانی که رضاشاه وزير جنگ بود و بعدا در زمان<br />
نخست وزيری او از طريق مکاتبه و نامه نگاری با رضاشاه در ارتباط بوده اند. يکی از<br />
اقدامات اساسی پس از به سلطنت رسيدن رضاشاه، اجباری کردن تحصيل ابتدايی<br />
برای کودکان ٦ تا ١٣ ساله بود. اين قانون مشمول دختران هم می شد. به وجود آمدن<br />
سازمان پيش آهنگی، برداشتن حجاب، متحدالشکل کردن دانش آموزان، شکل ظاهر<br />
و لباس پوشيدن ايشان همه و همه موجب می شود که رضاشاه کانون بانوان را به<br />
ايشان بسپارد. به نظر می رسد پذيرفتن اين مسئوليت در آن زمان کار سختی نبود،<br />
زيرا هدف ايشان و دولت در يک راستا بود.<br />
- به نظر شما گرفتن مسئوليت کانون بانوان باعث به وجود آمدن چالشی در ذهن<br />
او نشده بود؟<br />
مهدخت صنعتی: در زمانی که صديقه دولت آبادی سرپرستی کانون بانوان را برعهده<br />
گرفت يعنی قبل از شهريور ١٣٢٠، دختران پادشاه يعنی شمس و اشرف دختران<br />
جوانی بودند که از خودشان زياد مطمئن نبودند. سال های بعد بود که خصوصا اشرف<br />
داعيه رهبری زنان را به دست گرفت. اما می دانيد که هرگز کانون بانوان به آنها<br />
نپيوست. در دوران ملی شدن صنعت نفت و نخست وزيری دکتر مصدق هم، صديقه<br />
دولت آبادی و تمام کسانی که با او کار می کردند به جنبش ملی پيوستند.<br />
- خانم صنعتی، به نظر شما دغدغه اصلی خانم دولت آبادی بيشتر حول چه نوع<br />
فعاليت هايی در حوزه زنان بود؟<br />
مهدخت صنعتی: ببينيد، فعاليت های ايشان بسيار گسترده بود. او با نوشتن سفرنامه<br />
و چاپ آن در روزنامه های آن زمان، همچنين نوشتن و اعتراض کردن در مورد خرابی<br />
راه ها و جاده ها، و از رشوه گرفتن مامورين، کهنه پرستی، پول دوستی، و حتا از رفتار<br />
و مواضع ژنرال و سرکنسول ايران در بغداد و شام صحبت می کند تا برگزار کردن يک<br />
دوره کلاس درس برای پرستاران به منظور آگاه کردن شاغلان جوان از مسئوليت هاو<br />
اخلاق لازم برای پرستار بودن . پس می بينيد که فعاليت ها و دغدغه هايش واقعا<br />
گسترده بوده است.<br />
ايشان بنابر آنچه در روزنامه ايران آن زمان آمده است برای برپايی «کنگره نسوان<br />
شرق» بسيار فعاليت و دوندگی کرد و از تمام زنان مسلمان دعوت کرد تا به ايران<br />
بيايند و با هم متحد شوند. با شرکت در کنگره صلح نيز پيشنهاد می دهد که فصلی<br />
درباره استقرار صلح در عالم و صلح طلبی افراد در برنامه دبيرستان ها گنجانده شود.<br />
صديقه دولت آبادی نه فقط برای مادر و خانواده واقعا مادری کرده است بلکه هر<br />
جا که به کودکی بی سرپرست برمی خورد سعی در حفاظت و مراقبت از او داشت.<br />
پيوسته پشت و پناه کسانی بود که در مضيقه بودند و تا آن جا که از دستش برمی<br />
آمد، از هيچ چيز دريغ نمی کرد.<br />
سرآخر باز هم به شما و خوانندگان محترم تان توصيه می کنم که پی گفتار خانم افسانه نجم آبادی<br />
را در مورد صديقه دولت آبادی بخوانيد تا بهتر با ايشان و خدمات و آرزوهايش برای زن ايرانی،<br />
آشنا شويد.<br />
شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۹ ۱۳۸۷
سخن شیرین پارسی<br />
سخن شیرین پارسی<br />
به کوششِ سايتِ ايرانيان مقيمِ بلژيک<br />
www.Iranian.BE<br />
زبانِ فارسی، زبانی است زنده متعلق به جامعه ای پويا و پر تکاپو. برای برخی از<br />
واژه هایِ بيگانه ی زبان فارسی، معادل های خوش آهنگ و زيبايی وجود دارد.<br />
شايسته است که از اين واژگان در گفتار روزمره و نگارش خود استفاده کنيم.<br />
آنچه در جدول زير می آيد، برخی از واژه های بيگانه زبان فارسی است، همراه<br />
با برابر آنها.<br />
خوانندگان نکته سنج وگرامیِ پيک، با ارائه چند واژه ی بيگانه در پايان<br />
جدول، بر آن می شويم که از نظرها و ديدگاه های شما در راستای برابر يابی<br />
اين واژگان در زبان فارسی بهره جوييم. پيشنهادهای خود را با ما در ميان<br />
بگذاريد.<br />
PCC@PCCUS.Org<br />
واژه ی بيگانه<br />
آبسترکت<br />
اشل<br />
پرسنل<br />
فاکس<br />
فولکلور<br />
معادلِ پارسی<br />
چکيده<br />
پايه<br />
کارکنان<br />
دورنگار<br />
فرهنگ مردم<br />
انهدام<br />
اعاده<br />
افراط<br />
انحنا<br />
انسداد<br />
انعطاف<br />
انيس<br />
باب طبع<br />
بالاجبار<br />
بدعت<br />
بديوم<br />
براق<br />
بی محابا<br />
تبادل نظر<br />
تبانی<br />
تجدد<br />
تشعشع<br />
آماتور<br />
فريم<br />
فروپاشی<br />
بازگردانی<br />
زياده روی<br />
خميدگی<br />
گرفتن، بسته شدن<br />
نرمش<br />
همدم<br />
دلخواه<br />
ناچار<br />
نوآوری<br />
شوم<br />
درخشان<br />
بی پروا، بی باک<br />
رايزنی<br />
همدستی، سازش<br />
نوگرای، نو شدن<br />
؟<br />
؟<br />
؟<br />
فولکلوريک<br />
کپی رايت<br />
کريستال<br />
لوستر<br />
لوکس<br />
ليست<br />
ماکت<br />
مانيفست<br />
مکانيزه<br />
هارمونی<br />
آبا<br />
ارائه ی طريق<br />
استثمار<br />
استمرار<br />
مردمی<br />
حق نشر<br />
بلوره<br />
نورافشان<br />
تجملی<br />
سياهه<br />
نمونک<br />
بيانيه<br />
ماشينی<br />
هماهنگی<br />
نياکان<br />
راه نمودن<br />
بهره کشی<br />
پيوستگی<br />
املای "به" در بعضی از واژهها، پيشوندها و پسوندها<br />
به در موارد زير پيوسته نوشته می شود:<br />
١. هنگامی كه بر سر فعل يا مصدر بيايد:<br />
بگفتم، بروم، بنمايد، بگفتن (= گفتن)<br />
٢. به صورت بدين، بدان، بدو، بديشان به كار رود.<br />
٣. هرگاه صفت بسازد: بخرد، بشكوه، بهنجار، بنام<br />
به در ساير موارد جدا نوشته میشود:<br />
به برادرت گفتم، به سر بردن، به آواز بلند، به سختی، منزل به منزل،<br />
به نام خدا<br />
تبصره: حرف "به" كه در آغاز بعضی از تركيبهای عربی میآيد از نوع<br />
حرف اضافه ی فارسی نيست و پيوسته به كلمه ی بعد نوشته میشود:<br />
بعينه، بنفسه، برأيالعين، بشخصه،<br />
بی هميشه جدا از كلمه ی پس از خود نوشته می شود، مگر آنكه كلمه<br />
بسيطگونه باشد، يعنی معنای آن دقيقاً مركّب از معانی اجزای آن نباشد:<br />
بيهوده، بيخود، بيراه، بيچاره، بينوا، بيجا<br />
شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۲۱ ۱۳۸۷
پروفسور فرهاد رشیدی حائری<br />
استاد ايرانی الاصل دانشگاه پلی تکنيک لوزان سوييس (EPFL) برنده مدال بلوندل<br />
فرانسه شد. اين مدال هر سال از طرف انجمن برق و الکترونيک، تکنولوژی اطلاعات<br />
و مخابرات فرانسه به افراد شاخص در اين زمينه ها اهدا ميشود.<br />
فرهاد رشيدی اين مدال را به خاطر تحقيقاتش در تعيين خواص الکترومغناطيسی<br />
رعد و برق و ارائه مدل هايی برای شارژ ابرها دريافت کرد.<br />
مدل های ارائه شده توسط وی با استقبال جامعه علمی مواجه گرديده و مورد<br />
استفاده بسيار زيادی قرار گرفته است. از جمله برنده های پيشين اين مدال ميتوان<br />
به پروفسور ايوز روکارد Rocard) (Yves برنده نوبل فيزيک در سال ١٩٧٠ اشاره<br />
کرد.<br />
پروفسور رشيدی در سال ٢٠٠٥ جايزه دستاوردهای تکنيکی IEEE را نيز دريافت<br />
کرده است. شايد ما ايرانی ها پدر وی، داوود رشيدی، و خواهرش ليلی رشيدی (زی<br />
زی گولو) را بيشتر بشناسيم.<br />
استعفا<br />
بدينوسيله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئوليتهای يک کودک هشت<br />
ساله را قبول می کنم.<br />
می خواهم به يک ساندويچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا يک رستوران پنج ستاره است.<br />
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون می توانم آن را بخورم!<br />
می خواهم زير يک درخت بلوط بزرگ بنشينم و با دوستانم بستنی بخورم .<br />
می خواهم درون يک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.<br />
می خواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چيز ساده بود، وقتی داشتم رنگها را،<br />
جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را ياد می گرفتم، وقتی نمی دانستم که چه<br />
چيزهايي نمی دانم و هيچ اهميتی هم نمی دادم .<br />
می خواهم فکر کنم که دنيا چقدر زيباست و همه راستگو و خوب هستند.<br />
می خواهم ايمان داشته باشم که هر چيزی ممکن است و می خواهم که از<br />
پيچيدگيهای دنيا بی خبر باشم .<br />
می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم، نمی خواهم زندگی من پر<br />
شود از کوهی از مدارک اداری، خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، جريمه و ...<br />
می خواهم به نيروی لبخند ايمان داشته باشم، به يک کلمه محبت آميز، به عدالت،<br />
به صلح، به فرشتگان، به باران، و به . . .<br />
اين دسته چک من، کليد ماشين، کارت اعتباری و بقيه مدارک، مال شما.<br />
من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم .<br />
شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۲۳ ۱۳۸۷
جُ نگِ شعر دلبستنگی بررسی<br />
گردآورنده و مترجم: نيلوفر طالبی<br />
BELONGING: New Poetry by Iranians<br />
around the world<br />
از آريا فانی<br />
بسياری از شاعران کلاسيکِ ادبيات فارسی توانسته اند پوسته ی اين زبان را بشکنند پا به عرصه ی جهانی بگذارند. خيام به مدد بازسرايی های (بياييد آن را ترجمه و<br />
نناميم) ادوارد فيتزجرالد از رباعيات، مولانا به مدد کار ارزشمند کولمن بارکس، افسانه<br />
ها و داستان های شاهنامه ی فردوسی، اشعار نظامی و آثار عطار نيشابوری به مدد<br />
ترجمه های درخشان ِ ديک ديويس، همه از جا افتادن ادبيات کلاسيک فارسی در<br />
غرب حکايت دارند. در اين ميان بر سُ خنوران ِ معاصرمان چه رفته است؟ چرا نام<br />
شاملو، فرخزاد، سپهری و هدايت بر سر زبان ها نيست؟ آيا فارسی زبانان در شناساندن<br />
سخنوران معاصرشان ناکام مانده اند؟ يا آثار اين سخنواران کيفيت جهانی شدن را<br />
ندارند؟ پاسخ ِ هر دو پرسش منفی است. پژوهش گران و مترجمان ِ ايرانی و غير<br />
ايرانی، بر اساس اين باور که شاعران و نويسنگان معاصر ايران ظرفيت جهانی شدن را<br />
دارند، بسياری از کارهای ايشان را به زبان های گوناگون ترجمه کرده اند. مشکل شايد<br />
از کميت کار باشد (کم تيراژ بودن کار) و کيفيت اين ترجمه ها که برای عبور از سدّ<br />
ِ بی تفاوتی مخاطب های انگليسی زبان کافی نبوده اند. جوّ سياسی کنونی آمريکا نيز<br />
کار را بر اين کوشش ها آسان نکرده است. هدف اين نوشتار پرداختن به چند و چون<br />
در حاشيه ماندن ادبيات معاصر ايران در غرب نيست، بلکه بررسی بنيادی است که با<br />
هدف شناساندن اين ادبيات چندی است که پا به ميدان گذاشته است.<br />
"بنياد غير انتفاعی ِ ترجمه" با هدف برگرداندن و ارائه کردن آثار ادبيات معاصر ايران<br />
به زبان ها و رسانه های گوناگون در سال ٢٠٠٣ تاسيس شده است. بنيانگذار ِ<br />
بنياد ترجمه، نيلوفر طالبی، جوايز بسياری را برای ترجمه ی اشعار معاصر فارسی به<br />
انگليسی دريافت کرده است. اين بنياد، پروژه های گسترده و گوناگونی را برای ارائه<br />
کردن ادبيات معاصر ايران در دستور کار دارد. افقی که اين بنياد نشانه رفته است،<br />
اشاعه ی فرهنگ و ادبيات ايران در جهان است، همانند کاری که موسسه ی "گوته ی<br />
آلمان" فراتر از مرزهای اين کشور به دوش دارد. جُ نگ شعر "دلبستنگی" ثمره ی يکی<br />
از پروژه های بنياد ترجمه است. نيلوفر طالبی اشعار شاعران معاصر و کوچ يافته ی ايرانی<br />
را جمع آوری، به انگليسی ترجمه کرده است. شاعرانی که پس از انقلاب ٥٧ ايران را<br />
ترک گفته اند و در دياری ديگر همچنان به زبان مادری (و زبان های ديگر) شعر می<br />
سرايند. در "دلبستنگی" کارهای هجده شاعر برگزيده گرد هم آمده است که در اين<br />
ميان تنها شادروان نادر نادرپور در قيد حيات نيست.<br />
"دلبستنگی" سه نسل از شاعران ايرانی را در بر می گيرد. نسل اول ميان سال های<br />
١٩٢٩ و ١٩٤٥، نسل دوم ميان سال های ١٩٤٦ و ١٩٦٠ و نسل سوم ميان سال های<br />
١٩٦١ و ١٩٧٨ چشم به جهان گشوده اند. نسل اولی ها که شناخته شده هستند،<br />
شاعرانی چون شادروان نادرپور و يداالله رويايی را در بر می گيرد که در شکل گرفتن<br />
شعر نو نيز نقش داشتند. نسل دومی ها شاعرانی هستند که کمی پيش از—و در<br />
هنگام— انقلاب پا به عرصه گذاشته اند. نسل آخر و جوانتر نيز همگی پس از انقلاب<br />
به ميدان آمده اند. اغلب شاعرانِ برگزيده ی اين جُ نگ در اروپا زندگی می کنند و<br />
ديگران در کانادا، استراليا و ايالات متحده پراکنده شده اند. هر نسل آوای خاصِ خود<br />
را دارد و زيبايی دلبستنگی در اين است که مخاطب همزمان می تواند نگرش و جهان<br />
بينی نسل ِ خاصی را زير ذره بين نقادانه ی خود قرار دهد و آنرا با نسل های ديگر<br />
نيز مقايسه کند.<br />
ترجمه های درخشان "دلبستنگی" توان شکستن سدّ ِ بی تفاوتی مخاطب انگليسی<br />
زبان را دارند. نخست اينکه طالبی مترجم آثار ادبی است. ترجمه های وی در بسياری<br />
از نشريات ادبی آمريکا به چاپ رسيده است. نيلوفر، جايزه های متعدد جهانی ازجمله<br />
جايزه ی مرکز بين المللی "نگارش وترجمه" (ICWT) درسال ۲۰۰۴ و جايزه ی PEN شورای ايالت نيويورک را نيز دريافت کرده است. دوم اينکه گزينش اشعارِ<br />
"دلبستنگی" با وسواسِ بسيار صورت گرفته است.<br />
دغدغه ی مترجم تنها محدود به يافتن اشعاری "ترجمه پذير" نبوده است، بلکه<br />
مضامين اشعار و ارتباط پذيری آنان با مخاطب ِ انگليسی زبان نيز از دلمشغولی های<br />
نيلوفر طالبی بوده است. پسند مترجم در يافتن مضامين جهانی چون عشق، طنز،<br />
دلتنگی، دلبستگی، خود کاوی، ساختارشکنی اجتماعی و فردی در اشعار بوده است.<br />
عنوان فارسیِ جُ نگ نيز (تلفيق دو واژه ی "دلتنگی" و "دلبستگی") بيانگر دو عنصر<br />
شکل دهنده و ناگسستنی ِ زندگی در غربت می باشد: دلتنگی برای آنچه کوچنده در<br />
گذشته جا گذاشته است و دلبستگیِ کوچنده به ابعاد زندگی کنونی اش. "دلبستنگی"<br />
نمونه ی درخشانی است از ادبيات غنی و در حاشيه مانده ی مهاجرت. اين جُ نگ، به<br />
عنوانِ کتابی دو زبانه، منبعِ آموزشیِ مفيدی نيز می باشد. فهرستِ بيش از صد شاعر<br />
ايرانیِ برون مرزی نيز پايان اين جُ نگ را می آرايد.<br />
جُ نگِ شعر دلبستنگی را می توانيد از وب گاه آمازون تهيه فرماييد.<br />
تارنمای بنياد ترجمه:<br />
http://www.thetranslationproject.org<br />
آريا فانی دانشجوی سالِ سومِ رشته ی ادبيات تطبيقی است در دانشگاه<br />
ايالتی سن ديگو.<br />
نظرهای خود را با او در ميان بگذاريد:<br />
fani@rohan.sdsu.edu<br />
<strong>Persian</strong> <strong>Cultural</strong> <strong>Center</strong> of San Diego presents:<br />
A night of Contemporary <strong>Persian</strong><br />
Poetry with the award-winning<br />
translator Niloufar Talebi<br />
When: Friday, January 23, 2009. 8:00 pm.<br />
Where: National University<br />
11255 North Torrey Pines Road La Jolla, CA 92037-1011 / Room # 123<br />
Cost: General Audience $10—Students Free<br />
This program is partially funded by Writers and Poets Organization<br />
۲۴ شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳۸۷
سه شنبه ١٠ فوریه در سن دیگو<br />
ساعت ٧:٣٠ ورودی ٣٥ دلار اعضای کانون ٣٠ دلار<br />
The Neurosciences Institute<br />
10640 John Jay Hopkins Drive * San Diego, CA 92121<br />
7:30 pm<br />
858-653-0336<br />
شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۲۵ ۱۳۸۷<br />
www.pccus.org<br />
email: p cc@pccus.org<br />
This program is partially funded by The City of San Diego Commission for Arts and Culture
نگه<br />
شهر هرت کجاست؟<br />
شهر هرت جايي است که بهاران رنگهاي رنگين خجسته کمان باد مکروهند و رنگ سياه<br />
مستحب<br />
شهر هرت جايي است که اول ازدواج مي کنند بعد همديگر رو مي<br />
شناسن<br />
شهر هرت جايي است که همه بدهستند مگر اينکه خلافش ثابت بشه<br />
شهر هرت جايي است که دوستت بعد از شنيدن حرفات بهت مي گه:<br />
دوباره لاف زدي؟؟<br />
شهر هرت جايي است که بهشتش زير پاي مادراني است که حقي از<br />
زندگي و فرزند و همسر ندارند<br />
شهر هرت جايي است که درختا علل اصلي ترافيک اند و بريده مي<br />
شوند تا ماشينها راحت تر برانند<br />
شهر هرت جايي است که کودکان زاده مي شوند تا عقده هاي پدرها و<br />
مادرهاشان را درمان کنند<br />
شهر هرت جايي است که شوهر ها انگشتر الماس براي زنانشان مي<br />
خرند اما حوصله ٥ دقيقه قدم زدن را با همسران ندارند<br />
شهر هرت جايي است که همه با هم مساويند و بعضي ها مساوي تر<br />
شهر هرت جايي است که براي مريض شدن و پيش دکتر رفتن حتماْ<br />
بايد پارتي داشت<br />
شهر هرت جايي است که با ميلياردها پول بعد از ماهها فقط مي توان<br />
براي مردم مصيبت ديده چند چادر برپا کرد<br />
شهر هرت جايي است که خنده عقل را زائل مي کند<br />
شهر هرت جايي است که زن بايد گوشه خونه باشه و البته اون گوشه<br />
که آشپزخونه است و بهش مي گن مرواريد در صدف<br />
شهر هرت جايي است که مردم سوار تاکسي مي شن زود برسن سر<br />
کار تا کار کنن وپول تاکسيشونو در بيارن<br />
شهر هرت جايي است که ٣٣ بچه کشته مي شن و ماموراي امنيت<br />
شهر مي گن: به ما چه. مادر پدرا مي خواستند مواظب بچه هاشون<br />
باشند<br />
شهر هرت جاييه که نصف مردمش زير خط فقرن اما سريال هاي<br />
تلويزيونيشو توي کاخها مي سازن<br />
شهر هرت جايي است که ٢ سال بايد بري سربازي تا بليط پاره کردن<br />
ياد بگيري<br />
شهر هرت جاييه که موسيقي حرام است حرام<br />
شهر هرت جايي است که گريه محترم و خنده محکومه<br />
شهر هرت جايي است که وطن هرگز مفهومي نداره و باعث ننگه<br />
شهر هرت جايي است که هرگز آنچه را بلدي نبايد به ديگري بياموزي<br />
شهر هرت جايي است که همه شغلها پست و بي ارزشند مگر چند مورد<br />
انگشت شمار<br />
شهر هرت جايي است که وقتي مي ري مدرسه کيفتو مي گردن مبادا<br />
آينه داشته باشي<br />
شهر هرت جايي است که دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه،<br />
ابلهانه و ... است<br />
شهر هرت جايي است که توي فرودگاه برادر و پدرتو مي توني ببوسي اما همسرتو نه ...<br />
شهر هرت جايي است که وقتي از دختر مي پرسن مي خواي با اين آقا زندگي کني<br />
مي گه: نمي دونم هر چي بابام بگه<br />
شهر هرت جايي است که وقتي مي خواي ازدواج کني ٥٠٠ نفر رو دعوت مي کني<br />
و شام مي دي تا برن و از بدي و زشتي و نفهمي و بي کلاسي تو کلي حرف بزنن<br />
شهر هرت جايي است که هرگز نمي شه تو پشت بومش رفت مگر اينکه از يک<br />
طرفش بيفتي ..<br />
شهر هرت جايي است که ........<br />
خدايا اين شهر چقدر به نظرم آشناست !!!!!!<br />
۲۶ شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳۸۷
دكتر مريم ميرزاخاني<br />
---------------------------------------------------------------<br />
دكتر مريم ميرزاخاني، استاديار جوان دانشگاه«پرينستون»، به عنوان يكي<br />
از ١٠ مغز برتر آمريكاي شمالي معرفي شد و به او لقب سد شكن دادند. مريم<br />
ميرزاخاني در سال هاي ۷۳ و ۷۴ (سال سوم و چهارم دبيرستان) از مدرسهي<br />
فرزانگان تهران موفق به كسب مدال طلاي المپياد رياضي كشوري شد و بعد<br />
از آن در سال ۱۹۹۴ در المپياد جهاني رياضي هنگ كنگ با ۴۱ امتياز از ۴۲<br />
امتياز مدال طلاي جهاني گرفت .<br />
سال بعد يعني ۱۹۹۵ در المپياد جهاني رياضي كانادا با ۴۲ امتياز از ۴۲، رتبه<br />
ي ۱ طلاي جهاني را به دست آورد. مريم در دانشگاه شريف در رشتهي رياضي<br />
ادامه تحصيل داد.<br />
ميرزاخاني با دريافت بورسيه از طرف دانشگاه هاروارد به آنجا رفت و تحصيلاتش<br />
را در آنجا ادامه داد. مريم ميرزاخاني كه تحصيلات كارشناسيارشد و دكتري را<br />
در دانشگاه هاروارد پشت سرگذاشت، به همراه ٩ محقق برجسته ديگر چندي<br />
پيش در چهارمين نشست ، Brilliants ١٠ نشريه Popular Science در<br />
آمريكا مورد تقدير قرار گرفت. به نوشته ، USA TODAY اين فهرست ١٠<br />
نفره شامل محققان و نخبگان جواني است كه در حوزههاي ابتكاري مشغول<br />
به فعاليت هستند و با اين حال معمولا از چشم عموم پنهان ماندهاند. اين<br />
فهرست بر اساس پيشنهادهاي ارائه شده از سوي سازمانهاي گوناگون، روساي<br />
دانشگاهها و ناشران انتشارات علمي برگزيده شدهاند. اين محققان برجسته جوان<br />
در حوزههاي گوناگوني از گرافيك رايانهيي تا رياضيات و علوم رباتيك، افقهاي<br />
تازهاي در مرزهاي جهان اطراف ما گشودهاند كه مريم ميرزاخاني رياضيدان ٢٩<br />
ساله ايراني يكي از آنهاست. ميرزاخاني در سال ١٩٩٩ ميلادي موفق به پيدا<br />
كردن راهحلي براي يك مشكل رياضي شد كه بسياري را به دام انداخته بود:<br />
محاسبه حجم هاي فضايي منحني هندسي. رياضيدانان مدتهاي طولاني است<br />
كه به دنبال يافتن راه عملي براي محاسبه حجم رمزهاي جايگزين فرمهاي<br />
هندسي هذلولي بودهاند و در اين ميان مريم ميرزاخاني جوان در دانشگاه<br />
پرينستون نشان داد كه با استفاده از رياضيات شايد بتوان بهترين راه را به سوي<br />
دست يافتن به راهحلي روشن در اختيار داشت: محاسبه عمق حلقههاي ترسيم<br />
شده بر روي سطوح هذلولي.<br />
ميرزاخاني در تلاش است تا معماي ابعاد گوناگون فرمهاي غير طبيعي هندسي<br />
را حل كند. در صورتي كه جهان از قاعده هندسه هذلولي تبعيت كند، ابتكار وي<br />
به تعريف شكل و حجم دقيق جهان كمك خواهد كرد. در واقع مشكل اين است<br />
كه برخي از اين اشكال هذلولي همچون doughnuts و يا amoebas داراي<br />
ظاهري بسيار نافرم هستند كه محاسبه حجم آنها را به معمايي جدي براي<br />
رياضيدانان مبدل كرده است. اما ميرزاخاني با يافتن راهي جديد در واقع دست<br />
به يك ابتكار عمل بزرگ زد و با ترسيم يك سري ازحلقهها بر روي سطح اين<br />
گونه اشكال پيچيده به محاسبه حجم آنها پرداخت. جيمز كارلسون از انستيتو<br />
رياضيات كلي Institute) (Clay Mathematics ميگويد: ميرزاخاني در<br />
يافتن ارتباطات جديد، عالي است. وي ميتواند به سرعت از يك مثال ساده به<br />
دليل كاملي از يك نظريه ژرف و عميق برسد.<br />
مريم ميرزاخاني از دانشآموزان نخبه المپيادي كشور است كه در سال ٧٤ در<br />
المپياد جهاني رياضي علاوه بر دريافت مدال طلا با كسب بالاترين امتياز به<br />
عنوان نفر اول جهان شناخته شدهاست. ميرزاخاني دانشآموز نخبه رياضي،<br />
تحصيلات دانشگاهي خود را در رشته رياضي در دانشگاه صنعتي شريف ادامه<br />
داد و از جمله بازماندگان سانحه غمبار سقوط اتوبوس حامل نخبگان رياضي<br />
دانشگاه صنعتي شريف به دره در اسفندماه ٧٦ است.<br />
تخفيف، تخفيف!<br />
"هتل جلفای اصفهان در اقدامی عجيب و بی سابقه برای آنچه که ارتقای امنيت<br />
اخلاقی و اجتماعی ناميده، تخفيف ويژه ای برای ميهمانان با پوشش کامل<br />
اسلامی خود در نظر گرفته است." ”پايگاه خبری تحليلی پارسينه“<br />
ميهمانان محترم هتل با رعايت موارد زير می توانند از تخفيف ويژه برخوردار<br />
شوند:<br />
- خواهران و برادران دارای پوشش کامل اسلامی ۵ تا ۱۰ درصد تخفيف.<br />
خواهران: روپوش گشاد و بلند به حدی که دو خواهر در آن جا شوند و دامن<br />
آن بر زمين کشيده شود ۱۰ درصد. چادر مشکی و نقاب و دستکش مشکی ۱۰<br />
درصد. چادر مشکی بدون نقاب و دستکش ۵ درصد. برادران: کت و شلوار راه راه<br />
طوسی پشم مرينوس در فصل تابستان همراه با پيراهن يقه ديپلماتی و جوراب<br />
سفيد يا عنابی يا سبز مغزپسته ای و کفش قهوه ای پاشنه سائيده و ريش آنکادر<br />
نشده و صورت تيغ نخورده ۱۰ درصد(يقه پيراهن بايد تا زير گلو بسته شده<br />
باشد). صورت آنکادر شده و يقه ی باز ۵ درصد. توضيح: شلوار برادران بايد آن<br />
قدر گشاد باشد که برجستگی ها کلا محو شود و در صورت نبستن کمربند،<br />
شلوار از پا بيفتد.<br />
- در صورتی که خواهران و برادران متاهل، به جای تخت دونفره از تخت های<br />
جداگانه استفاده نمايند، ۱۰ در صد تخفيف ويژه به آن ها تعلق خواهد گرفت.<br />
در صورت استفاده از تخت دو نفره، ۱۰ درصد به بهای اتاق اضافه خواهد شد.<br />
- در صورتی که خواهران و برادران متاهل بر سر ميز غذای هتل با يک ديگر<br />
سخن نگويند و از مزاح و تبسم خودداری ورزند، ۱۰ درصد تخفيف ويژه همراه با<br />
يک وعده شام مجانی به آن ها تعلق خواهد گرفت. خنده با صدای بلند به گونه<br />
ای که شش دندان (از نيش تا نيش) توسط سرگارسون ديده شود، باعث افزايش<br />
۲۰ درصدی قيمت غذا خواهد شد.<br />
- مديريت هتل جلفا بابت خواندن هر رکعت نماز در نماز خانه ی اصلی هتل ۱<br />
درصد تخفيف برای مهمانان عزيز قائل می شود(جمعا ۱۷ درصد).<br />
برای آگاهی از تخفيف های بيشتر به رسپشن هتل مراجعه فرماييد<br />
شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۲۷ ۱۳۸۷