16.06.2015 Views

Û±Û±Û¹ - Persian Cultural Center

Û±Û±Û¹ - Persian Cultural Center

Û±Û±Û¹ - Persian Cultural Center

SHOW MORE
SHOW LESS

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

۱۱۹<br />

شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳۸۷<br />

www.pccus.org<br />

ISSN: 1557-623X<br />

بیست سال خدمت به<br />

جامعه ایرانی سن دیگو<br />

امید<br />

زیر نور مهتاب<br />

خلاقیت نامیرا<br />

معرفی یک کتاب/یک شخصیت<br />

بررسی جُ‏ نگِ‏ شعر دلبستنگی<br />

شهر هرت کجاست؟<br />

دكتر مريم ميرزاخانی<br />

استاديار جوان دانشگاه«پرينستون»،‏<br />

به عنوان يكي از ۱۰ مغز برتر آمريكای شمالی معرفی شد


March 4th<br />

Sherwood Auditorium<br />

at the Museum of Contemporary Art - San Diego<br />

700 Prospect Street, LA Jolla, CA 92037<br />

۵۰ دلار<br />

۵۵ دلار<br />

کنسرت گروه کامکارها<br />

چهارشنبه ۴ مارچ ۲۰۰۹ در<br />

بهای بلیط:‏<br />

اعضای کانون:‏<br />

Sherwood Auditorium<br />

www.pccus.org<br />

email: p cc@pccus.org<br />

858-653-0336<br />

This program is partially funded by The City of San Diego Commission for Arts and Culture<br />

۴ شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳۸۷


۱۱۹<br />

صدر<br />

نشریه کانون فرهنگی ایرانیان<br />

هر دو ماه یکبار منتشر می شود<br />

تلفن:‏ ۶۵۳-۰۳۳۶ (۸۵۸)<br />

امید علی<br />

ابتدا اجازه بدهيد از طرف خودم و ديگر همکاران آغاز سال ٢٠٠٩ را به شما عزيزان تبريک بگويم و آرزو کنم سال<br />

آتی سال صلح،‏ بهروزی و موفقيت برای همه باشد.‏<br />

انتخابات تمام شد و بزودی رئيس جمهور جديد ايالات متحده به مسند قدرت می نشيند.‏ انتخابات اخير از چندين<br />

نظر دارای اهميتی بی سابقه بود.‏ اول اينکه آمريکا در حال حاضر اقلاً‏ در دو جنگ تمام عيار حضور دارد.‏ دوم اينکه<br />

اقتصاد کشور در يکی از بدترين و بحرانی ترين شرايط تاريخی بسر می برد.‏ سوم حقوق بشر و قانون اساسی به بهانه<br />

های مختلف از جمله ‏"مبارزه با تروريسم"‏ مورد تجاوز قرار گرفته است.‏ چهارم وجهه ی بين المللی آمريکا در سطح<br />

جهان صدمات بسيار ديده است.‏ پنجم ، مساله گرمايش زمين و تخريب محيط زيست بعد بی سابقه ای يافته است.‏<br />

ششم اينکه رئيس جمهور و دولت به دلايلی که اشاره شد ، از کمترين حمايت تاريخی بهره مند هستند.‏ مبارزات<br />

انتخاباتی نزديک دو سال به طول انجاميد.‏ درپايان مبارزه انتخاباتی محدود شده بود به دو نفر:‏ يکی فردی جوان و<br />

روشنفکر با افکاری نسبتا مترقی و ديگری فردی مسن و سياستمداری کارکشته و باتجربه.‏ اولی روی محوراميد و<br />

تغيير حرکت می کرد و دومی بر روی ادامه وضع موجود و تغييراتی محدود.‏<br />

عقل سليم حکم می کند که انتخابات بايد فرای اعتقادات فردی و حزبی و انتخاباتی ساده باشد.‏ ولی ديديم که<br />

برعکس به اين آسانی نبود.‏ اول اينکه در انتخابات اخير هم باز نزديک چهل درصد از مردم واجد شرايط اصلاً‏ رأی<br />

ندادند.‏ دوم اينکه عده ی بسياری هم براساس اعتقادات مذهبی و حزبی خود به طور سنتی برخلاف منافع طبقاتی<br />

خود رأی دادند.‏ همين باعث شد که نتيجه ی نهايی انتخابات باز هم نسبتاً نزديک باشد.‏ هر چند آمارگيری های<br />

قبل از انتخابات نتيجه ی نهايی را پيش بينی می کرد،‏ ولی هنوز احتمال سورپرايز از نوع دو انتخابات گذشته<br />

وجود داشت.‏<br />

اما چهل درصدی که در انتخابات شرکت نکردند چه کسانی هستند؟ طبيعتاً بسياری از اين افراد اصولاً‏ فاقد اين<br />

بينش هستند که از حقوقی که دارند بهره مند شوند و اعتقادی به اين امور ندارند.‏ ولی برخی ديگر انسان هايی<br />

هستند دلسوز و ‏"آگاه".‏ اينها،‏ هيچيک از کانديداها را شايسته رأی خود نمی بينند.‏ اينها کسانی هستند که دنيا را<br />

سياه و سفيد می بيينند و به رنگ خاکستری و بخصوص طيف های مختلف خاکستری اعتقاد ندارند.‏ متاسفانه اين<br />

افراد با جدا کردن خودشان از طيف مردمی که خواستار تغييرو بهبود اوضاع هستند،‏ هميشه آب به آسياب محافظه<br />

کارترين اقشار و کانديداها می ريزند.‏<br />

به هرحال بعد از اين همه کش و قوس و مبارزه انتخاباتی سرانجام آقای براک اوباما به پيروزی می رسد.‏ مردی<br />

جوان،‏ پر انرژی،‏ دانا و با افکاری نسبتاً مترقی.‏ و علاوه بر تمام اينها سياهپوست.‏ انتخاباتی که تا همين چند ماه<br />

پيش غير ممکن به نظر می رسيد!‏ هنوز هم باورش مشکل است که آمريکايی که در دهه های گذشته به خصوص<br />

در ٨ سال گذشته به بهانه به اصطلاح " حفظ منافع ملی"‏ در سطح جهان به چه کارهايی دست آزيده و به چه جنگ<br />

ها و فجايعی دامن زده ، اکنون دارای رييس جمهوری شود که نه تنها در سياست داخلی دارای ايده های مترقی<br />

است ‏،بلکه از احترام متقابل بين کشورها،‏ از پايان جنگ و همکاری های بين المللی دم می زند.‏ اينکه او تا چه حد<br />

بتواند به اين اهداف جامه ی عمل بپوشاند و تا چه حد موفق شود را آينده مشخص خواهد کرد.‏<br />

تفاوت اساسی که پويش آقای اوباما با ديگران و روسای جمهور گذشته داشت،‏ ريشه ای و مردمی بودن آن بود.‏ در<br />

اقصی نقاط کشور دفاتر حمايت از او و تربيت داوطلب برای بردن پيام او به ميان مردم تشکيل گرديده بود.‏ مقدار<br />

پولی را که او در اين کمپين فراهم و خرج کرد در تاريخ بی سابقه بود.‏ بی سابقه تر از آن اينکه اکثر اين پول ها<br />

توسط کمک های کوچک مردمی و نه پولهای کلان شرکتهای بزرگ تهيه شده بود.‏ حفظ اين تشکيلات،‏ که تعداد<br />

اعضای آنرا ده ميليون برآورد می کنند،‏ اعمال فشار از پايين و کنترل او ودولت او ضامن حرکت آقای اوباما در<br />

جهت اهدافی است که او را به اينجا رسانيده است.‏ شکی نيست که ماشين عظيم سياسی،‏ صنعتی،‏ مالی و نظامی<br />

که چرخهای اين کشور را می چرخاند در مقابل تغيير جهت ها مقاومت و او را مجبور به همراهی و سازش خواهد<br />

کرد.‏ با حفظ ارتباط و ايجاد فشار و کنترل بايد شعارهای اين کمپين و جنبش را که ‏"اميد"‏ و ‏"تغيير"‏ بود زنده<br />

نگه داشت بنابر اين آنهايی که فکر می کردند با انتخابات و رييس جمهور شدن اوباما کار تمام شده بايد بدانند که<br />

کار بزرگ تازه شروع شده است.‏ ضمانت اجرای اين اهداف،‏ چه به صورت حرکت متشکل،‏ فعال و زنده نگهداشتن<br />

ارگانهای محلی و مردمی و چه به صورت حمايت از سازمانهای پاسبان قانون اساسی و حقوق بشر مثل ای سی ال يو،‏<br />

عفو بين الملل و....‏ می باشد.‏<br />

اولين بار است که در کاخ سفيد کسی نشسته که پتانسيل آن را دارد،‏ که نه تنها اوضاع اين کشور را بهبود بخشد،‏<br />

بلکه در سطح جهانی نيز امر صلح،‏ احترام به حقوق بشر،‏ احترام متقابل بين کشورها،‏ و حفظ محيط زيست را سرو<br />

سامان دهد.‏ تا هنگامی که آقای اوباما در اين خط حرکت می کند از حمايت مردم بر خوردار خواهد بود و در جايی<br />

که از آن اصول انحراف پيدا کرد بايد با فشار مردمی او را مجبور به تصحيح روش کرد.‏<br />

فکس و پیغام:‏ ۳۷۴-۷۳۳۵ (۶۱۹)<br />

www.pccus.org<br />

شماره ۱۱۹ بهمن ‏-اسفند‎۱۳۸۷‎<br />

تیراژ ۶۰۰۰<br />

_______________________<br />

کانون فرهنگی ایرانیان یک سازمان<br />

غیر انتفاعی،‏ غیرسیاسی و غیر مذهبی است که در<br />

سال ۱۹۸۹ در سن دیگو - کالیفرنیا تاسیس شده است.‏<br />

اعضای هیات مدیره<br />

ترنگ اسدی-‏ فریبا باباخانی-‏ رزیتا باقری ‏-آریا فانی<br />

مریم ایروانیان-‏ شقایق هنسن-شهلا صلاح ‏-سارا حسینی زاد<br />

علی صدر - سعید جلالی-‏ محمد سماک ‏-رسیو جرالدز برتون<br />

ایمن حمید-مارگارت رنس ‏-عاطفه اولیایی<br />

____________________________<br />

هیات تحریریه<br />

مریم ایروانیان - رضا خبازیان - شهری استخری<br />

شهرزاد جولازاده - سارا حسینی زاد<br />

آریا فانی - مرسده مهرتاش<br />

شقایق هنسن<br />

____________________________<br />

سردبیر:‏ علی صدر<br />

___________________________<br />

طراحی و گرافیک:‏ سعید جلالی<br />

___________________________<br />

مدرسه ایرانیان سن دیگو - تاسیس ۱۹۸۸<br />

وابسته به کانون فرهنگی ایرانیان<br />

روزهای یکشنبه از ساعت ۱:۳۰ تا ۳:۳۰ بعد از ظهر در<br />

Standley Middle School<br />

6298 Radcliffe Drive<br />

روزهای پنجشنبه از ساعت ۶ تا ۸ بعد از ظهر در<br />

Mt. Carmel High School<br />

9550 Carmel Mtn. Rd<br />

فکس و پیغام:‏ ۳۷۴-۷۴۰۷(۶۱۹)<br />

madreseh@pccsd.org<br />

www.pccsd.org/issd<br />

بنیاد ایرانیان-‏ سازمان خیریه<br />

وابسته به کانون فرهنگی ایرانیان<br />

تلفن:‏ -۰۳۳۶ ۶۵۳ (۸۵۸)<br />

فکس و پیغام:‏ ۳۷۴-۷۳۳۵ (۶۱۹)<br />

________________________________<br />

کلیه حقوق و مزایای این مجله برای کانون فرهنگی<br />

ایرانیان سن دیگو محفوظ است.‏<br />

چاپ و پخش دوباره مطالب مندرج در این مجله<br />

بدون اجازه کتبی کانون ممنوع است.‏<br />

توجه:‏<br />

مسئولیت مطالبی که با امضای نویسنده درج<br />

شده است با خود نویسنده است.‏<br />

هیات تحریریه در چاپ و یا عدم چاپ مطالب<br />

رسیده اختیار تام دارد.‏<br />

________________________________<br />

طرح روی جلد:‏ سعید جلالی<br />

شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۵ ۱۳۸۷


خوانندگان گرامی پيک:‏<br />

Membership or Subscription Application<br />

Name: _______________________________________<br />

Address: _____________________________________<br />

City:_________________ State_____ Zip ____________<br />

Tel: ( ) ________________ Fax: ( ) _____________<br />

E- Mail: _______________________<br />

Membership: 5$50 Family<br />

Donation:<br />

5$1,000 5$500 5$100 5other $<br />

Peyk Subscription: 5$20<br />

5Check enclosed<br />

5Credit Card: 5 MC<br />

5Visa<br />

5$35 Individual 5 $20 Students<br />

Card#: 5555 5555 5555 5555<br />

Expiration Date: ……………<br />

برای ادامه انتشار پیک،‏<br />

ما به کمک شما نیاز داریم.‏<br />

از هجده سال پيش که اولين شماره خبرنامه کانون فرهنگی ايرانيان به<br />

صورت دو صفحه سياه و سفيد منتشر شد،‏ ما راه طولانی و پرپيچ و خمی<br />

را طی کرده ايم.‏ با پشتيبانی و تشويق شما خوانندگان گرامی،‏ پيک بارور<br />

شده است و هم اکنون به صورت تنها نشريه دو زبانه و فرهنگی منطقه<br />

موقعيت خود را تثبيت کرده است.‏ با کمک نويسندگان،‏ ويراستاران و<br />

طراحی های زيبا،‏ مجله پيک به نشريه ای پرمحتوا با مطالب جالب و<br />

مصاحبه های کم نظير تبديل گرديده است.‏ در نظر داشته باشيد که همه<br />

کارکنان پيک به خاطر عشق به فرهنگ پويای ايران و ساخت جامعه ای<br />

متشکل و موفق به طور داوطلبانه به خدمت گزاری مشغولند.‏<br />

آيا می دانيد که کتابخانه کنگره يکی از مشترکين پيک است.‏ پيک هم<br />

اکنون نه تنها در سن ديگو و جنوب کاليفرنيا بلکه تا شرق آمريکا حتی در<br />

اروپا و کانادا هم خواننده دارد.‏ علاوه بر اين تعداد بی شماری در سراسر<br />

جهان پيک را ازطريق اينترنت مطالعه می کنند.‏ ما به خوبی آگاهيم که<br />

خوانندگان ما از سطح دانش و بينش بالائی برخوردارند.‏ بهمين دليل تلاش<br />

ما هميشه بهبود کيفيت و ارائه مطالبی در خور شما بوده است.‏ ما سعی<br />

کرده ايم که تعداد آگهی ها را تا حداکثر يک سوم حجم مجله نگاه داريم<br />

که به کيفيت مجله صدمه ای وارد نشود.‏<br />

همانطور که اطلاع داريد پيک به صورت رايگان در اختيار خوانندگان قرار<br />

می گيرد.‏ يکی از مشکلات عمده ما هميشه تامين مخارج سنگين چاپ و<br />

پخش مجله بوده است که عمدتا از طريق چاپ آگهی های تجاری تامين<br />

گرديده است.‏ اخيرا به خاطر شرايط بد اقتصادی تعداد آگهی ها کم شده<br />

است؛ در همين حال هزينه چاپ،‏ کاغذ،‏ پست و هزينه پخش مرتب روبه<br />

افزايش گذاشته است و در حال حاضر ما را برای ادامه انتشار پيک دچار<br />

مشکل کرده است.‏<br />

خوشبختانه هميشه اميد ما به شما خوانندگان و اعضای کانون فرهنگی<br />

ايران بوده است.‏ کمک مالی شما در اين مرحله از حيات پيک،‏ سرنوشت<br />

ساز است.‏ شما می توانيد با عضو شدن و تجديد عضويت،‏ پيک را مشترک<br />

شويد که ارسال آن دچار وقفه نشود.‏ کمک های مالی شما نه تنها برای<br />

ادامه کار پيک تعيين کننده خواهد بود بلکه از معافيت مالياتی نيز<br />

برخوردار خواهد شد.‏<br />

لطفا با پر کردن اين فرم مجله خودتان را ياری کنيد.‏<br />

برايتان روزهای خوشی را آرزو می کنيم<br />

هيات تحريه پيک<br />

۶ شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳۸۷


بیست سال خدمت<br />

به جامعه ایرانی سن دیگو<br />

معرفی<br />

فعالیت های کانون<br />

در دو ماه گذشته<br />

گزارش کمیته های کانون:‏<br />

درماه های نوامبر و دسامبر ٢٠٠٨ هيات مديره کانون فرهنگی ايرانيان دو جلسه<br />

داشت.‏ در اين جلسات طبق معمول گزارش های کميته ها ارائه شد و مسايل<br />

جاری،‏ همچنين برنامه های آتی کانون مورد بحث و گفتگو قرار گرفت.‏ شمه ای<br />

از برنامه های آينده کانون به اين قرار است:‏<br />

برنامه های مشترک با موزه مينگه در ١٢ دسامبر ٢٠٠٨ و ٧ مارچ ٢٠٠٩<br />

برنامه شب يلدا،‏ شرکت در فستيوال دهکده جهانی،‏ جلسه سخنرانی و شعر<br />

با نيلوفر طالبی،‏ برنامه های مشترک چهارشنبه سوری،‏ سيزده بدر و نوروز،‏<br />

کنسرت گروه اراز در دهم فوريه و کنسرت گروه کامکارها در چهارم مارچ.‏ کانون<br />

مصمم است با همکاری انجمن متخصصين و خانه ايران مراسم چهارشنبه سوری<br />

و سيزده بدر را به همان ترتيب سالهای قبل برگزار کند.‏ جشن نوروزی کانون با<br />

اشتراک انجمن متخصصين در شنبه ٢١ مارچ ٢٠٠٩ برگزار خواهد شد.‏<br />

کانون در حال حاضر به دنبال محل بزرگتری برای دفتر خود می باشد.‏ کانون<br />

اميدوار است بزودی با يافتن محلی بزرگتر بتواند آنرا در اختيار همشهريان عزيز<br />

برای محل اجتماعات و کلاسهای مختلف قرار دهد.‏<br />

*****************<br />

در رابطه با بيستمين سال تاسيس کانون،‏ احتراما از کليه دوستانی که<br />

در هيات مديره کانون در هر دوره ای در طی بيست سال گذشته خدمت<br />

کرده اند دعوت می کنيم در روز يکشنبه ٢٥ ماه ژانويه ٢٠٠٩ از ساعت<br />

٢ تا ٣/٥ بعد از ظهر در محل مدرسه ايرانيان حضور بهم رسانند.‏ قصد<br />

از اين گرد هم آيی در درجه اول ديدار،‏ گرفتن عکس يادگاری و تبادل<br />

نظر می باشد.‏ حتما حضور يا عدم حضور خود را با شماره ٠٣٣٦-٦٥٣-<br />

٨٥٨ به ما اطلاع دهيد.‏<br />

شهلا صلاح<br />

*********************<br />

جشن شب يلدای کانون در تاريخ شنبه ٢٠ دسامبر با هنرمندی جمال وفائی در<br />

رستوران البرز برگزار شد.‏<br />

شهلا صلاح - رییس هیئت مدیره کانون فرهنگی ایرانیان<br />

او فارغ التحصيل رشته روزنامه نگاری و روابط عمومی از دانشگاه ايالتی<br />

ساکرامنتو می باشد.‏ او از سال ١٩٨١ ساکن سن ديگو بوده است.‏ در<br />

٩ سال گذشته به تدريس زبان فارسی در مدرسه ايرانيان سن ديگو<br />

و دانشگاه سن ديگو اشتغال دارد و به عنوان عضو هيئت مديره،‏<br />

حسابدار،‏ رئيس و مشاور در کانون فرهنگی خدمت کرده است.‏<br />

فستیوال خانوادگی ایرانی در موزه مینگه،‏ ١٣ دسامبر ٢٠٠٨<br />

شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۷ ۱۳۸۷


زیر نور مهتاب<br />

رضا خبازيان<br />

بر اين باورم که قدرت های انسانی،‏ بخصوص در زمينه تفکر و انديشه،‏ قادرند به<br />

کمک انسان بشتابند تا نه تنها هر روز،‏ بلکه هر لحظه از زندگی انسان را سرآغازی<br />

نو ببخشند.‏ انسان انديشمند با تکيه بر سلاح ‏"خرد"‏ ميتواند هر دمی از زندگی<br />

خويش را،‏ با نيم نگاهی سازنده و جستجوگر به گذشته خويش،‏ به تصميمی راسخ<br />

برای راه آينده بدل سازد.‏ راهی که از آن پس مسير دائمی زندگی وی گردد.‏ با اين<br />

همه،‏ نميدانم به چه دليل جامعه مطبوعاتی جهان در واپسين روزهای هر سال نه<br />

تنها به اين جمع بندی مهم می پردازند بلکه خوانندگان،‏ بينندگان و شنوندگان<br />

خود را نيز تشويق می نمايند که در آغازين لحظه های حلول سال نو با تصميمی<br />

راسخ و پويا مسير حرکت سال آينده خود را بازبينی نموده و احتمالا تغيير دهند.‏<br />

من نيز به رسم اين سنت مطبوعاتی،‏ امشب را که آخرين فرصت نشستن در زير<br />

نور مهتاب سال ٢٠٠٨ می باشد بهانه می کنم تا نه تنها با شما مروری به سال<br />

٢٠٠٨ نمايم بلکه در پايان شما را به پيشباز يکی از مهمترين وقايع احتمالی سال<br />

٢٠٠٩ ببرم.‏<br />

سال ٢٠٠٨ به دو گونه کاملا متضاد در فکر تاريخ انسانی خواهد نشست:‏ سالی که<br />

انسان همچنان به سوگ انسانهای عادی و بی نام ونشانی نشست که جان خود را،‏<br />

بی گناه و مظلوم وار،‏ در زير آوارها،‏ انفجار بمب ها،‏ قتل عام های شرم آور و تنش<br />

های عبث قومی-‏ نژادی و مذهبی از دست دادند.‏ سال ٢٠٠٨ همچنان انسان را در<br />

مقابل صحنه های جان خراش مرگ کودکان معصوم در زير بار جنگ ها،‏ خونريزی<br />

ها-‏ بيداد فقر و گرسنگی و قحطی و انفجارهای ناگهانی در بازارها،‏ مدرسه ها،‏<br />

و معابر عمومی قرار داد.‏ گرچه اين تراژدی متاسفانه دست آورد محدود به سال<br />

٢٠٠٨ نبوده و زبانم لال نخواهد بود چون تجاوز به حقوق حقه انسانی تحفه يک<br />

سال و دو سال نيست.‏ بلای قرن ها است که تا تعمقی خردمندانه و ريشه دار در<br />

ريشه يابی آن صورت نگيرد بصورت تراژدی دائمی انسان باقی خواهد ماند.‏<br />

بهمان اندازه دردناک،‏ سرگذشت انسانهائی است که گرچه به ظاهر در زير آوار<br />

جنگ ها و بمباران ها و تراژدی های فاجعه آور طبيعی نيستند ولی با زندگی<br />

روزمره خود در کشورهای عقب مانده جهان و تحت فشار سيستم های ديکتاتوری<br />

سياسی و مذهبی چاره ئی جز سکوت،‏ کتمان دائم اعتقادات و باورهای خويش<br />

را ندارند.‏ آنها برای گذران امور روزانه و بدست آوردن نان سفره خويش،‏ تحقير را<br />

روزانه به خود ميخرند و چاره ئی جز سوختن و ساختن ندارند.‏<br />

چندی پيش با چراغ های قرمز و چشمک زن پليس مجبور به توقف شدم،‏ تا<br />

از کار نکردن چراغ های پشت اتوموبيل خود آگاه شوم.‏ در لحظه های طولانی<br />

انتظار بود که اضطراب شرقی ام از پليس به سراغم آمد و به يکباره تمام وجودم<br />

را در برگرفت.‏ نهيب درونی ام مرا به خود آورد تا با پليس مودبی که دليل توقفم<br />

را گوشزد ميکرد خوش و بشی نمايم.‏ در لحظه های اوليه جدائی از وی بود که<br />

به ياد انسانهائی افتادم که همين توقف ساده در سرزمين های کشورهای عقب<br />

مانده ميتواند برای آنان سرآغاز يک فاجعه مرگ آور باشد.‏ چرا که دگر انديش اند<br />

و با داشتن باورهای متفاوت سياسی و يا مذهبی خود با تفکر حاکمين جامعه<br />

سازگاری ندارند.‏ آنان هر سال را با دلهره آغاز می کنند و هر سال را با دلهره به<br />

پايان ميرسانند.‏ در چنين حال و هوائی است که روزها را پشت سر می گذارند تا<br />

با تحمل خويش لقمه نانی را به سفره خانواده برسانند.‏ آنان را فقط اميد به هوای<br />

آزادی و روزهای آينده ئی که گويا هيچ خيال رسيدن را ندارند،‏ زنده نگه ميدارد.‏<br />

آنان حق دارند که به ما بستگان هم نوع خويش غبطه ورزند که از نعمت آزادی<br />

های نسبی برخورداريم و ميتوانيم با هم به زير نور مهتاب بنشينيم و از آنچه که<br />

دل تنگمان ميخواهد بگوئيم و بنويسيم.‏ من،‏ امشب،‏ همانند شب های ديگر،‏ روانم<br />

را به آنان پيشکش می کنم تا ذره ئی از مشقات دلخراش آنان را،‏ اگر چه در خيال،‏<br />

به دوش بگيرم.‏ هيچ اتفافی در جامعه انسانی بدون ارتباط به همه انسانها نيست<br />

و نخواهد بود.‏ ما نيز،‏ چه بخواهيم و چه نخواهيم،‏ چه بدانيم و چه ندانيم،‏ مسئول<br />

خود و همگانيم.‏<br />

**********************<br />

سال ٢٠٠٨ فقط سال دردها و رنج ها نبود و همانند ديگر پديده های زندگی<br />

رنگ شادمانی را نيز با خود داشت.‏ بدون شک،‏ سال ٢٠٠٨ هميشه در خاطره<br />

تاريخ خواهد ماند.‏ سال ٢٠٠٨ سالی بود که مردم کشور ميزبان ما،‏ با همراهی<br />

جمعی از ايرانيان خارج از کشور نردبان ترقی و تعالی جامعه بشری را حداقل يک<br />

پله پيمودند و با انتخاب اولين رئيس جمهور سياه تاريخ آمريکا شگفتی آفريدند.‏<br />

انقلابی عميق،‏ موثر و آرام در پای صندوق های رای،‏ اشک شوق و پايکوبی شادی<br />

بخش را به خانه بسياری از مردم جهان هديه نمود.‏ از کوبش طبل ها و غريو شادی<br />

مردم قاره آفريقا تا ريزش مدام اشک از چهره پيش تازان تساوی حقوق انسانها در<br />

جهان،‏ از فرياد شادی مردان و زنان در پشت ميله های زندان،‏ تا لبخندهای غرور<br />

آميز بر لب های مردان و زنان از رنگ ها و نژادهای گوناگون آمريکا همه و همه<br />

گونه های متفاوت فريادی بود که سالها بود در حلقوم انسان دوستدار تساوی و<br />

دمکراسی و آزادی حبس مانده بود.‏ يک نياز ساده،‏ يک احتياج انسانی،‏ نياز به مهر<br />

تائيد به هويت انسانی و صحه گذاشتن به اين پيام که نه رنگ پوست،‏ نه اسم،‏ نه<br />

اعتقاد مذهبی،‏ نه آرمان سياسی و نه نگرش های خصوصی جنسی هيچکدام نبايد<br />

انسانی را از انسانی ديگر دون تر يا برتر بشناسد.‏<br />

اين پيام انسانی در سال ٢٠٠٨ به ذهن تاريخ نشست تا نور اميدی را که انسانها با<br />

صبر و تحمل خويش زنده نگاه داشته اند به ادامه ئی فرح انگيز ميهمان نمايد.‏<br />

*******************************<br />

در خبر است که سال ٢٠٠٩ را به ‏"فردوسی بزرگ"‏ و جاودان نامه ايرانيان<br />

‏"شاهنامه"‏ اختصاص داده اند همچنان که سال ٢٠٠٨ را به ‏"مولانا".‏ هرچند به<br />

ما فهمانده بودند که شاهنامه،‏ کتاب خشک تاريخ است که به داستان رزم آوری<br />

پادشاهان اختصاص دارد.‏ چند سال پيش بود که در اثر هم نشينی با دوستی<br />

فرهيخته عزم را جزم به خواندن شاهنامه کردم و خيلی زود به پوچی گفتارشان<br />

پی بردم.‏ شاهنامه همدم شش ماه ام شد و آنرا کتاب تاريخ تکامل انسانی،‏ کتاب<br />

اخلاق و اسطوره هنری آفرينش حماسه يافتم.‏ کتابی که نويسنده اش اخلاق<br />

والای انسانی را در لابلای خطوط اش به تکرار می آورد و از خواننده خود انتظار<br />

هيچ گونه تقدس و پرستشی نمی نمايد.‏ کتابی که پر است از جنگ ها و خون<br />

ريزی ها ولی هيچگاه بخاطرش هيچ خونی بر زمين ريخته نشده است.‏ کتابی که<br />

سراسر جنگ است و کشورگشائی ولی تاکنون هيچگاه بخاطرش هيچ لشکری به<br />

سرزمينی حمله نياورده است.‏ کتابی که پر است از اندرزهای اخلاقی انسانی ولی<br />

هيچگاه احدی را بخاطر به جای نياوردنش به مجازات و شلاق نبسته اند.‏ کتابی<br />

که انسانها را به ‏"خرد"‏ ميهمان می نمايد و اجر اين روی آوری را در منش والای<br />

دنيوی به آنان بر ميگرداند.‏ کتابی که انسانها را با معيار خرد از انسانهای ديگر برتر<br />

ميشمارد و جزای نداشتن اش را نيز به هيچ خراج و جزيه ئی منتهی نمی سازد.‏<br />

کتابی که نتيجه بيش از سی و پنج سال تحقيق عاشقانه است که نتيجه ئی جز<br />

زجر و فقر و محروميت موقت برای نويسنده اش نداشته است و نامی جاودان در<br />

تاريخ تکامل بشری.‏ کتابی که در آن دالان گذر انسان است از توحش ‏(ديو)‏ تا<br />

تکامل و ارتقاء مرتبه اجتماعی انسان ‏(سياووش).‏ کتابی از هنر والای خلق زيبائی<br />

های کلام حماسی انسان.‏ کتابی در جنگ و گريز ابليس نادانی و جهل با اهورای<br />

پاکی و نيکی.‏ کتابی برای دعوت همگان به بزرگداشت خرد:‏<br />

خرد بهتر از هرچه ايزدت داد<br />

ستايش خرد را به از راه داد<br />

خرد رهنمای و خرد دلگشای<br />

خرد دست گيرد بهر دو سرای<br />

از او شادمانی ازويت غم است<br />

ازويت فزونی ازويت کم است<br />

کسی کو خرد را ندارد ز پيش<br />

دلش گردد از کرده خويش ريش<br />

هميشه خرد را تو دستور دار<br />

بدو جانت از ناسزا دور دار<br />

کاش نه صفحات اين مجله را انتهائی بود و نه حوصله شما عزيزان را تا می توانستم<br />

از ابتدا تا انتهای اين اثر جاودانه عالم انسانی را با شما مرور نمايم.‏<br />

سال ٢٠٠٩ را برای سلامت بيشتر فکر خويش به ‏"شاهنامه"‏ اختصاص دهيم و<br />

به لذت بهره وری از نظم زيبا و مفهوم والای آن دست يابيم.‏ سال نو ميلادی بر<br />

همگان خجسته باد!‏<br />

۸ شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳۸۷


معرفی کتاب<br />

از:‏ مريم ايروانيان<br />

ریشه ها<br />

اثر جاودانی الکس هيلی (Roots)<br />

انتشارات:‏ آرويج<br />

الکس هيلی ، متولد ١٩٢١ در ايالت نيويورک است.او پس از اتمام تحصيلات در<br />

گارد ساحلی امريکا به کار پرداخت و در جنگ دوم جهانی دريک کشتی جنگی<br />

انجام وظيفه نمود.‏ او ژورناليست موفقی بود و پس از باز نشستگی،‏ تمام وقت خود<br />

را به نوشتن اختصاص داد.او با نوشتن داستان ها و مقالات و مصاحبه ها جای<br />

خود را به عنوان يک نويسنده مطرح در جامعه امريکا باز کرد و موفق به در يافت<br />

جايزه پوليتذر شد.‏<br />

او در ١٩٦٥، به در خواست مالکوم ايکس،‏ يکی از رهبران جنبش های آزادی خو<br />

اهانه سياه پوستان،‏ داستان زندگی او را را به رشته تحرير در آورد که شش ميليون<br />

جلد از آن به فروش رسيد.‏<br />

داستان بلند ريشه ها،‏ کتاب بعدی هيلی بيان سرگذشت يک خانواده امريکائی<br />

است که در نهايت به نيای خود نويسنده باز می گردد که سه قرن پيش از افريقا<br />

ربوده شد و در امريکا او رابه بردگی گماشتند.‏ ا نگيزه يافتن ريشه ها ، نويسنده<br />

را تا اعماق افريقا به سفر های دور و دراز ميکشاند.‏ او در جواب منتقد ين،‏ خاطر<br />

نشان می سازد که اين داستان که بر اساس مستند و تخيل ساخته شده ؛ در<br />

حقيقت پيام سمبوليک بخشی از تاريخ رويداد هائی است که بر مردمانی گذشته؛<br />

و نبردی که بر عليه بردگی و نژاد پرستی،‏ طی دو قرن بر قرار بوده است:‏<br />

کونتا کينته ، نخست زاده يک خانواده افريقائی در ١٧٥٠ در دهکده جفور ، نزديک<br />

سواحل زامبيا به دنيا می آيد.‏ او شناخت زندگی را با بانگ خروسان د ر سپيده دم<br />

و دنگ دنگ دسته هاون های چوبی زنان،‏ که کوس کوس را برای صبحانه خانوار<br />

خود آرد می کردند؛ آغاز کرد.‏ اسم گزاران او با شادی و خوردن شيرينی و آوای<br />

طبل و ساز انجام شد.‏ او را به نام نيای مقد سش که از موريتانی آمده و آن دهکده<br />

را از قحطی نجات داده بود کو نتا ناميدند..‏<br />

کو نتا با فرهنگ غنی قبيله که بر اساس ايمان،‏ حرمت انسانی،گرامی داشت محيط<br />

زيست و خود کفائی هر چه بيشتر بود پرورش يافت.کودکان از پنج سالگی سواد<br />

می آموختند و شبانی می کردند.‏ پدران آنها هشدار می دادند که تنها بجائی نر وند ؛<br />

وگرنه اسير توباب ميشوند.‏ و توباب کسی جز سفيد پوستی نبود که آنها را شکار<br />

می کرد و با خود می برد.‏ خبر گمشد ن ها و نيز ساير خبرها با نواختن طبل به<br />

همه قبيله می رسيد وتا اعماق جنگل و شهر ها ی دور و نزديک مخابره می شد.‏<br />

کونتا وهمسالانش از دوازده سالگی برای آموزش مردانگی به خارج از هکده انتقال<br />

يافتند.‏ بزرگان قبيله و مربيان طی آموزش های توانفرسا ، شجاعت و نبر د واداره<br />

زندگی وکشاورزی وشکار و....‏ را آموختند و پس از چند سال با چهره تازه ای<br />

بزاد گاه خود باز گشتند.‏<br />

کونتا نو جوانی رشيد و زيبا بود که اسير توباب ها شد.‏ بيان اسارت او ‏،و ساير زنان<br />

و مردان وکودکان؛ شکنجه و تجاوز وکشتن آنها به دست توباب ها را،‏ بايد در اين<br />

کتاب خواند و بر خويشتن لرزيد و از انسان بودن شرمنده گشت.‏ سر انجام کشتی<br />

به ساحل می رسد و اسيران را پياده می کنند تا در بازار های برده فروشی مثل<br />

يک کالا به اربابان فروخته شوند.‏<br />

کونتا در فرارهای مکرر،‏ همه توان و اميد و نيز يک پای خود را از دست می دهد.‏<br />

با برده ای ازدواج می کند وسالی چند در هيئت باغبان و کالسکه چی ازدنيای ا<br />

طراف خود می آموزد.‏ دخترش فروخته می شود و داستان های ديگر در دل اين<br />

داستان آغاز می گردد.‏ دختر اصالت و رفتا رپدر را الگو قرارمی دهد؛ و اين وديعه<br />

از نسلی به نسل ديگر به امانت می رسد تا الکس هيلی ، فرزند آن ها ، ما را از<br />

اين روند تاريخی سراسر رنج آگاه گرداند<br />

تلاش ستودنی نويسنده ، در گرته برداری از چگونگی پذيرش جامعه افريقائی<br />

امريکا ئی در تمامی اين سر زمين ؛ رويداد های داخلی و خارجی وش های بی<br />

امان و تاثير گذار مردمی از هر نژاد و هرتبارو هر فرهنگ ‏،بار بی ديلی است که<br />

امروز در صحنه سياست شاهد آنيم و سر بلند از اين که ما نيز در اين روند نقشی<br />

داشته ايم.‏<br />

شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۹ ۱۳۸۷


نثار<br />

نظر مریم ایروانیان زیر<br />

عشق آغوش گشوده من نیست<br />

عشق<br />

آغوش من نيست<br />

که آنگاه که نمی گشايمش رويای شبهای دربدر اضطراب تو باشد<br />

و آنگاه که می گشايمش،‏<br />

تلخی تنباکو بر دهان گس کابوس ديده ای.‏<br />

و نمی گنجم در شعر<br />

نه!‏<br />

فرو بند اين دفتررا:‏<br />

بودنم،‏ ديگر،‏ از شکل رهاست<br />

و نمی گنجم در شعر.‏<br />

از خود بيرون آمده ام.‏<br />

خورشيد منفجر است:‏<br />

اوفتان در خويش<br />

به گودال سياهی<br />

کز تن من می سازد گورم را:‏<br />

تا فرو پوشد<br />

از چشم شما نورم را.‏<br />

مرگ،‏ اگر هست،‏ جز اين نيست:‏<br />

چه غم؟<br />

به درک:‏<br />

عشق اگر از من تيری ساخت<br />

و به سوی بی سوئی هاش انداخت،‏<br />

به بازی گوشی؛<br />

گذراندش،هم چون نور،‏ از دل آب ودل برگ و دل ابريشمی ی تيراژه<br />

و نشاندش،‏ هم چون ظلمت در دل سنگ.‏<br />

من منی ديگرم امروز،‏<br />

منی<br />

که توانستن او را بود<br />

و بنياد،‏ همانا<br />

نا خواستن است؛<br />

و که رفتارش بی رفتاری است.،‏<br />

و که آرامش بی موج سکون است که فضايی که در آن دريايش جاری است؛<br />

و که تنهايی اش از احساس بی کس بودن عاری است.‏<br />

نيک آموخته است<br />

که جهان را،‏ چشم بسته به تماشا بنشيند؛<br />

و که زيبائی را،‏ جز از دور و مگر در ياد،‏<br />

نستايد؛<br />

و که دلخوش باشد ؛به همين که<br />

گاهی،‏ در خواب سحر گاهی،‏<br />

گستره يی از رويا می بيند؛<br />

و چمان در سبزای روشن آن و<br />

خيره در رقص پرافشان يکی پروانه<br />

پاره يی نيکی ی ناب و<br />

زيبائی پاک<br />

فرا ديدش می آيد؛<br />

و خدا را،‏ با سايش دستی گلبرگين بر پشتش،‏<br />

شانه های او را هم<br />

به پر و بال می آرايد.‏<br />

اسماعيل خوئی<br />

عشق،‏ منم<br />

فريادی ايستاده<br />

بر چارچوب اتاقی کوچک<br />

‏-آن اميدی که ترا<br />

در بستر انتظار<br />

به شوق ديدار سپيده دم<br />

گوش به زنگ فردا<br />

از پهلوئئ<br />

به پهلوئی می غلطاند.‏<br />

عشق،‏<br />

منم<br />

پلی استوار<br />

که جزيره ی سرد آرامش را<br />

به وسوسه ی تجربه ی آنسوی<br />

جهان گسترده می خواند.‏<br />

عشق<br />

نرمی پستان زنی نيست<br />

و فشار بازوی مردی نه.‏<br />

عشق،‏ منم<br />

ترانه ای که بهانه های کودکی ات را<br />

به پسندی دلنشين بدل ميکند.‏<br />

تلنگری برچهره خام جوانيت<br />

که به چشم بهم زدنی<br />

از تو مردی می سازد<br />

عشق منم<br />

عطوفتی که ترا در می يابد<br />

آنگاه که چشمانت،‏ پرنده ای سرگردان می شود<br />

- آن پرنده تازه پا<br />

- که از جذبه ی سر بر کشيدن گل سپيدکوچکی<br />

- به بهت می نشيند-‏<br />

عشق منم<br />

قله ای سرفراز،‏ که ترا<br />

از عمق دره های دور به خود می خواند<br />

به هنگام،‏ که رنج جهان تازه ی راههای پيچ در پيچ<br />

ترا در خود گم ميکند.‏<br />

آوازی که در نبض تو می زند<br />

وزش نسيمی در نيزاری<br />

دشتی فراخ که تو بر آن گام می نهی<br />

به هنگام<br />

که تحمل ثانيه ها،‏ از حوصله بيرون ميشود.‏<br />

ستاره ای روشن،‏ که بر راه تو می تابد<br />

که اگر ناديده از آن در گذری<br />

آنگاه که خاموشی<br />

جهان ترا در بر گيرد<br />

در گذرت جز کرم شبتابی<br />

نمی يابی.‏<br />

مينا اسدی<br />

۱۰ شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳۸۷


بر بالای ابر<br />

مسافر گفت:‏<br />

" افق شولای بی رنگی است،‏<br />

که پندار مرا در خويش پيچيده است.‏<br />

زمان خسته است و با زنجيرتکرارش،‏<br />

مرا بسته است.‏<br />

و آن گسترده چتر لاجوردين-آسمان-‏<br />

که با پژواک هر فرياد من،‏<br />

سرشار ميگردد،‏<br />

به روی سينه ام آوار می گردد.‏<br />

_________<br />

ز پشت مات شيشه،‏<br />

چه کس را می توانم يافت؟<br />

چه کس را می توانم ديد؟<br />

نه يارای شکستن،‏<br />

نی تلاشی تا رسيدن.‏<br />

از اين شولای،‏<br />

اين پيچيده ام بر پای.‏<br />

از آن گسترده آبی،‏<br />

از اين گردونه بی پير<br />

از اين پاهای زخم بسته با زنجير<br />

من بی بار ، جز تکرار<br />

برگی بر نخواهم چيد."‏<br />

__________<br />

زمين گفت:‏<br />

" ای مسافر ای غريب راه گم کرده،‏<br />

به بطن من سفر کن؛<br />

که من در گرمی زهدان پر بارم،‏<br />

پذيرای توام در ژرف بی آغاز و بی انجام.‏<br />

ترا با خويش خواهم برد،‏<br />

به جشن وصل ريشه با نوازش های تاريکی.‏<br />

به روياهای ترد ساقه،‏<br />

حيات بی زوال شيره در آوند.‏<br />

و در يک بينهايت،‏<br />

با شکوفايی يک دانه؛<br />

به شهر روشنايی باز خواهی گشت."‏<br />

_________<br />

زمين در داغی بطنش،‏<br />

و در رود مذاب روشنايی،‏<br />

مرا با نام می خواند،‏<br />

مرا-‏ اين خسته از ايام-‏ می خواند؛<br />

تو هم زنجيرها بگسل<br />

ببند آن چتر آبی را،‏<br />

رها کن روزها را،‏ شام های ماهتابی را؛<br />

بيا با من.‏<br />

مرا با نام می خوانند.‏<br />

مريم ايروانيان<br />

شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۱ ۱۳۸۷


Teachers and staff of branch I<br />

مراسم یلدا در هر دو شعبه<br />

مدرسه ایرانیان برگزار شد.‏<br />

مراسم يلدا در هر دو شعبه مدرسه در آخرين روزهای قبل از تعطيلات زمستانی<br />

با همکاری دانش آموزان و انجمن خانه و مدرسه اجرا شد.‏ در اين جشن سفره<br />

زيبای يلدا که با هندوانه،‏ انار،‏ شيرينی،‏ آجيل و نان و پنير و سبزی تزئين شده بود،‏<br />

بصورت نمادين بر روی يک کرسی جلوه نمائی می کرد.‏ دانش آموزان و والدين آنها<br />

دور کرسی يلدا عکس های يادگاری گرفتند.‏<br />

در اين مراسم دانش آموزان کلاس های پيشرفته برنامه هائی را برای آشنايی ديگر<br />

دانش آموزان با مراسم يلدا تهيه کرده بودند که مورد استقبال قرار گرفت.‏ فال<br />

حافظ که سنت شب يلداست توسط يکی از معلمين مدرسه اجرا شد.‏<br />

سپس به ياد شب يلدا بچه ها به يک بازی دسته جمعی مشغول شدند و برندگان<br />

جايزه دريافت کردند.‏ در پايان مراسم از والدين و دانش آموزان با آش رشته بسيار<br />

خوشمزه،‏ شيرينی و ميوه پذيرائی شد.‏<br />

مدرسه ایرانیان شعبه شماره یک<br />

www.pccus.org/issd<br />

۱۲ شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳۸۷


مدرسه ایرانیان شعبه شماره دو<br />

شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳ ۱۳۸۷


خلاقیت نامیرا<br />

روجا نجفی<br />

اردشير محصص طراح تصويرساز و کاريکاتوريست ايرانی در‎۱۸‎<br />

مهرماه ۱۳۸۷ در نيويورک درگذشت.‏ اين يک گزارش نيست؛<br />

خاطرهُ‏ من است از آثاری ماندگار از هنرمندی که هنوز بر ديده<br />

ام ننشسته،‏ بر دلم نقش بست.‏ تابستان بود که از نمايشگاهی از<br />

مجموعه آثارش که در موزهُ‏ هنر آسيای نيويورک برپا بود برای<br />

پيک گزارشی نوشتم.‏ وقتی خبر فوت اش را در پيغامی کوتاه<br />

از دوستی گرفتم باورم نميشد.‏ ميدانستم که بيمار است و از نوع حاد پارکينسون<br />

رنج ميبرد ولی برای من که بيشتر با طرح های محصص مشغول بودم اين بيماری<br />

خودش را به عنوان عنصری خلاق در کارهای دههِ‏ اخير محصص نشان ميداد.‏<br />

محصص در شهريور ۱۳۱۷ در رشت به دنيا آمد.‏ استعداد اردشير در طراحی از زمانی<br />

که‎۳‎ ساله بود آشکار شد.‏ اين استعداد به قدری قوی بود که با وجود آنکه اردشير از<br />

دانشگاه تهران در رشته حقوق فارغ التحصيل شد هيچگاه به فعاليت های حقوقی<br />

دست نزد و طراحی را ادامه داد.‏ طراحی های طنز او همراه با کاريکاتور هايش در<br />

روزنامه کيهان،‏ مجله های توفيق و جمعه چاپ ميشد.‏ در نهايت کاريکاتور های<br />

انتقادی و سياسی محصص در روزنامه ها توجه ساواک را نيز جلب کرد و محصص<br />

بعد از چندين هشدار از طرف ساواک ايران را در سال‎۱۳۵۵‎ ترک کرد.‏ اين غربت که<br />

بنای بلند شدن نداشت تا پايان زندگی محصص بطول انجاميد.‏<br />

هرچند از دههُ‏ ۵۰ تا آخرين سالهای کاری اش سبک طراحی محصص از لحاظ<br />

فرم تغييرات بسياری کرد،‏ آثار محصص در محتوای انتقادی اشان تغييری نکرد.‏<br />

از سال های آغازين کار حرفه ای اش به عنوان طراح و کاريکاتوريست،‏ محصص<br />

تصويرگر جامعهُ‏ خفقان بوده.‏ آدميان نقش های محصص،‏ چه مردم کوچه بازارش،‏<br />

چه روشنفکران اش و چه هنرمندان نقاش اش،‏ آدم هايی تحت ظلم و فشار طبقهُ‏<br />

حاکم هستند.‏ محصص تنها منتقد ظالمان نيست،‏ قلم تيز اش به انتقاد مظلومان<br />

منفعل هم می کشند.‏ او حتی از انتقاد هنرمندان نيز دست نميکشد.‏ برای نسل های<br />

پيشين طرح های اردشير محصص در کنار اخبار روزنامه ها سندی مصور از تاريخ<br />

شان است.‏ در فرم محصص هميشه روايت ميکند:‏ همچون نقالی با نقلی تازه.‏ نازکی<br />

خط در نقش های محصص ‏،که حتی در آخرين کارهايش ديده ميشود،‏ با کنتراستی<br />

کم در صفحه سفيد مينشيند و روايت آغاز ميشود.‏ دردهه های،‏‎٦۰،۵۰‎ و ۷۰ آدم<br />

ها با فيگور هايی کج و معوج و اغلب ملبس به جامه های قجر افق صفحهُِ‏ نقاشی را<br />

پر ميکنند.‏<br />

محصص در انتخاب فيگورهايش و در روش انسان منش اش تبعيضی برای کسی<br />

قائل نميشود:‏ او شهيدان را گرامی می دارد چه زن باشند چه مرد،‏ چه بچه باشند<br />

چه روحانی و در عين حال او عمل زورگو را چه مرد تخت و تاج باشد و چه مرد<br />

مذهب متهم ميکند ‏.آثار سال های اخير محصص به نسبت دهه های پيشين ازدحام<br />

کمتری دارند.‏ محصص تک فيگور های بيشتری می کشد و از کمپوزيسيون های<br />

مرکزی بيشتر استفاده ميکند.‏ صفحه های اش در سال های آخر سپيد ترند و<br />

نگاهش تلخ تر.‏ اينها را بسياری از تاثيرات بيماری روبه رشد پارکينسون ميدانند که<br />

محصص را بر صندلی نشانده بود.‏ بيماری ای که مهر ماه امسال جان اش را درربود.‏<br />

نمايشگاه يک عمر فعاليت هنری اردشير محصص در موزهُِ‏ هنر آسيای نيويورک به<br />

همت شيرين نشاط و نيکزاد نجومی برگزار شد.‏<br />

احمد شاملو در بارهُ‏ سبک اردشير محصص مينويسد:‏ اگر قلم عبيد چاقوی جراحی<br />

است،‏ قلم اردشير نيز چنين است-‏ برای من اين هر دو،‏ ثباتان کاراکترهای<br />

جامعهاند.‏ نشان دهندگان حماقتها،‏ طمعها،‏ يالانچی پهلوانیها،‏ خودپسندیهای<br />

مايند.‏ آدمهای او آدمهای آشنای جامعهاند.‏ مائيم و همسايه هامان.‏<br />

هر چند امروز اردشير محصص با ما نيست،‏ خلاقيت ناميرايش در کيميای تصاوير<br />

ماندگارش با ماست.‏<br />

۱۴ شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳۸۷


www.pccus.org<br />

کانون فرهنگی ایرانیان:‏ تلفن ۰۳۳۶- ۶۵۳(۸۵۸)<br />

دهکده جهانی و فستیوال فرهنگهای گوناگون ١٧ ژانويه<br />

Saturday January 17, 2009, from 10am, downtown San Diego.<br />

نشستی با نیلوفر طالبی جمعه ٢٣ ژانويه<br />

Friday January 23, 2009 8pm, National University<br />

کنسرت آذری گروه آراز سه شنبه ١٠ فوريه در<br />

The Neurosciences Institute<br />

کنسرت گروه کامکارها چهارشنبه ٤ مارچ ٢٠٠٩ در<br />

Sherwood Auditorium<br />

فستیوال نوروزی در موزه مينگه شنبه ٧ مارچ ٢٠٠٩ در<br />

Mingei International Museum<br />

جشن نوروز<br />

کانون فرهنگی ايرانيان و انجمن متخصصين ايرانی شنبه ٢١ مارچ ٢٠٠٩<br />

کلاس سه تار زير نظر کورش تقوی تلفن تماس ٦٣٨٩-٧١٧ (٨٥٨)<br />

کارگاه دف در محل دفتر کانون فرهنگی<br />

سه شنبه ها از ساعت ٦ بعد از ظهر زير نظر علی صدر<br />

تلفن تماس ٠٣٣٦-٦٥٣ (٨٥٨)<br />

مدرسه ایرانیان سن دیگو ۶۵۳-۰۳۳۶ (۸۵۸)<br />

تدارک نوروز،‏ تخم مرغ رنگ کردن و سبزه سبز کردن<br />

يکشنبه ٨ مارچ ٢٠٠٩<br />

جشن نوروزی مدرسه ایرانیان سن دیگو يکشنبه ١٥ مارچ ٢٠٠٩<br />

شعبه اول:‏<br />

روزهای يکشنبه ١/٥ تا ٣/٥ بعد از ظهر<br />

Standley Middle School<br />

آموزش فارسی:‏ برای تمام سنين در سه مرحله ابتدائی،‏ متوسطه و پيشرفته<br />

حداقل سن پذيرش کودکان از ٤/٥ سال است<br />

کلاسهای فوق برنامه:‏ رقص و تئاتر از ساعت ٣/٥ تا ٤/٥ بعد از ظهر<br />

شعبه دوم:‏<br />

روزهای پنجشنبه ٦ تا ٨ بعد از ظهر در<br />

Mt. Carmel High School<br />

آموزش فارسی برای کودکان و نوجوانان در سه مرحله ابتدائی،‏<br />

متوسطه و پيشرفته<br />

برای اطلاعات بيشتر از سايت مدرسه ديدن فرمائيد<br />

www.pccus.org/issd<br />

آکادمی رقص های ملی<br />

کلاسهای رقص در محل مدرسه ایرانیان<br />

کلاسهای رقص در محل مدرسه ايرانيان<br />

Standley Middle School روزهای يکشنبه ۱/۵ تا ۵/۵ بعد از ظهر<br />

نشريه کانون فرهنگی ايرانيان هر دو ماه يکبار منتشر ميشود<br />

نظرات مطرح شده در مقالات،‏ الزاما نظر هيات مديره کانون نيست.‏<br />

و پيک در رد و قبول و يا حک و اصلاح مطالب وارده آزاد است.‏<br />

با ما به نشانی زير مکاتبه فرماييد.‏<br />

9265 Dowdy Dr. # 105, San Diego, CA 92126<br />

Tel (858) 653-0336 Fax (619) 374-7335<br />

Email: pcc@pccus.org<br />

کانون فرهنگی ايرانيان برای جلوگيری از هرگونه سوء تفاهم،‏ فقط به انتشار اخباری<br />

برای نشريه آينده ‏(شماره‎۱۲۰‎‏)‏ مبادرت می ورزد که متن آن از طريق فکس تا ۳۰<br />

ژانويه به وسيله ارگانهای غير انتفاعی در اختيار اين دفتر قرار بگيرد.‏<br />

برنامه دیدنی و کمدی ماز جبرانی<br />

جمعه ۱۶ ژانویه در House of Blue<br />

سازمان بورس تحصیلی دانشجویان ایرانی - آمریکایی<br />

www.iasfund.org (۸۵۸) ۶۵۳-۰۳۳۶<br />

خیریه یک دلار در ماه ۶۵۳-۰۳۳۶ (۸۵۸)<br />

P.O. Box 500923, San Diego, CA 92150<br />

انجمن متخصصین:‏ ۶۴۵-۷۲۷۳(۶۱۹) AIAP<br />

جلسات آخرين چهارشنبه هر ماه<br />

www.aiap.org<br />

بنیاد فرهنگی کمال:‏ ۵۳۸-۰۸۲۹(۸۵۸)<br />

بنیاد مهرگان:‏ ۶۷۳-۷۰۰۰(۸۵۸)<br />

جلسات ماهيانه يکشنبه اول هر ماه<br />

يکشنبه چهارم ژانويه ‏(سخنرانی هما احسان - در مورد ‏"حافظ"‏<br />

سخرانی دکتر معتقد-‏ با عنوان ‏"ای برادر تو همه انديشه ئی")‏<br />

يکشنبه هيجدهم ژانويه<br />

سخنرانی دکتر عباس ميلانی - با عنوان ‏"مشاهير اخير ايران"‏<br />

خانه ایران:‏ (IRAN) ۴۷۲۶ ۲۳۲- (۶۱۹)<br />

يکشنبه ها از ساعت ۱۲ تا ۴ بعدازظهر.‏ بلبوا پارک<br />

گروه مطالعاتی زنان سن دیگو:‏ ۹۵۲-۶۷۱۳(۸۵۸)<br />

Iranian Women’s Study Group of San Diego<br />

Meets: First Sunday of the month time: 3:30 to 6:30 PM<br />

Meeting location: The university of California, San Diego<br />

The Women’s <strong>Center</strong> - 9500 Gilman Drive, 0096, La Jolla, CA 92093 - 0096<br />

انجمن ایرانیان در شمال سن دیگو<br />

تلفن:‏ ٩٩٧٩-٧٢٩-٧٦٠ و يا www.NIABO.org<br />

برای درج آگهی لطفا با تلفن<br />

653-0336(858) و يا pcc@pccsd.org تماس حاصل فرمائيد.‏<br />

email: pcc@pccsd.org<br />

شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۷ ۱۳۸۷


نقد و نظر<br />

یادی از ‏«صدیقه دولت آبادی»:‏<br />

معرفی یک کتاب/یک شخصیت<br />

در گفتگو با مهدخت صنعتی -١٣ آذر ١٣٨٧<br />

برگرفته از سايت مدرسه فمينيستی<br />

مدرسه فمينيستی:‏ ‏«صديقه دولت آبادی هفتمين فرزند حاج ميرزا هادی و خاتمه<br />

بيگم،‏ پس از تولد شش برادر،‏ در شهر اصفهان در سال ١٢٦١ شمسی به دنيا آمد.‏<br />

تحصيلات عربی و فارسی را نزد شيخ محمد رفيع طاری و دروس متوسطه را نزد<br />

معلمين خصوصی فرا گرفت.‏ صديقه دولت آبادی در سال ١٢٩٦ ش.‏ در اصفهان<br />

دبستانی برای دختران به نام ‏«مکتبخانه شرعيات»‏ گشود.‏ سال بعد انجمنی به نام<br />

‏«شرکت خواتين اصفهان»‏ تاسيس کرد.‏ همزمان با اين فعاليت ها دبستانی نيز برای<br />

دختران بی بضاعت به نام ‏«ام المدارس»‏ باز کرد و مديريت آن را به يکی از دوستان<br />

همفکرش خانم مهرتاج درخشان ملقب به بدرالدجی سپرد.‏<br />

صديقه خانم امتياز نخستين نشريه خاص زنان در اصفهان را در بهار ١٢٩٨ ش.‏ به نام<br />

‏«زبان زنان»‏ از وزارت معارف آن زمان تقاضا کرد.‏ پس از تعطيل زبان زنان به تهران<br />

آمد و بار ديگر ‏«زبان زنان»‏ را با قطع وزيری در ٣٢ صفحه به طور ماهيانه منتشر کرد.‏<br />

وی در همين ايام در تهران شرکتی به نام ‏«انجمن آزمايش بانوان»‏ تاسيس کرد،‏ و به<br />

کمک خانم دره المعالی در جنبش عليه استفاده از کالاهای خارجی،‏ مجدانه شرکت<br />

کرد.‏ صديقه دولت آبادی نيمه شب ششم مرداد ١٣٤٠ از سرطان درگذشت.‏ ‏(ص‎٧-٥‎‏)‏<br />

اين شمه ای مختصر از پيشگفتار بلندی است که مهدخت صنعتی ‏(خواهرزاده صديقه<br />

دولت آبادی)‏ در جلد اول از مجموعه سه جلدی ‏«صديقه دولت آبادی:‏ نامه ها،‏ نوشته<br />

ها و يادها»‏ در مورد دولت آبادی به نگارش درآورده است.‏<br />

کتاب ‏«صديقه دولت آبادی:‏ نامه ها،‏ نوشته ها و يادها»،‏ به ويراستاری مهدخت صنعتی<br />

و افسانه نجم آبادی به سال ١٣٧٧ در آمريکا منتشر شد . اين مجموعه ٧٦٣ صفحه<br />

‏(سه مجلد)‏ که به خوبی موفق شده تا شرح زندگی و آراء و آرزوهای صديقه دولت<br />

آبادی را در خود جای دهد،‏ مجموعه ارزشمندی است در شناخت زندگی اين زن<br />

تاريخ ساز جنبش زنان ايران،‏ که افسانه نجم آبادی نيز پيگفتاری را در جلد سوم آن<br />

منتشر کرده است.‏ جمع آوری و تنظيم اين اسناد تاريخی را اين دو پژوهشگر با همتی<br />

کم نظير انجام داده اند تا نسل امروز زنان بتواند بخشی از گذشته و هويت مبارزاتی<br />

خود را در آن بيابد.‏<br />

اين مجموعه گرانبهای ٣ جلدی که حاصل کوشش قابل تحسين مهدخت صنعتی و<br />

افسانه نجم آبادی است،‏ متاسفانه به دليل آن که در ايران منتشر نشده،‏ از دسترس<br />

خوانندگان،‏ علاقه مندان و مخاطبانش به دور مانده است.‏ از اين رو بر آن شدم که<br />

برای شناخت بيشتر نسل جوان جنبش زنان از زندگی و آراء صديقه دولت آبادی و<br />

معرفی اين مجموعه ٣ جلدی درباره زندگی او،‏ به سراغ مهدخت صنعتی برويم.‏ بهتر<br />

ديديم که به جای معرفی اين مجموعه به صورت معمول،‏ پای گفتگو با مهدخت<br />

صنعتی بنشينيم و نيز با چاپ مجدد پيگفتار اين مجموعه به قلم ماندگار افسانه نجم<br />

آبادی و انتشار آن در سايت مدرسه فمينيستی ‏(البته با کسب اجازه از ايشان)‏ بتوانيم<br />

به معرفی هرچه بيشتر صديقه دولت آبادی،‏ و کتاب زندگانی اش در حد بضاعت،‏<br />

ياری برسانيم.‏<br />

نخست،‏ گفتگوی کوتاه با مهدخت صنعتی از نظرتان خواهد گذشت و سپس به طور<br />

مجزا پيگفتار افسانه نجم آبادی را بر اين کتاب،‏ منتشر خواهيم کرد.‏ همانطور که<br />

مهدخت صنعتی نيز در جای جای مصاحبه اش بر خواندن پيگفتار افسانه نجم آبادی<br />

بر اين کتاب تاکيد می کند،‏ قلم شيوای افسانه نجم آبادی و نگاه عميق او به لايه های<br />

متنوع زندگی صديقه دولت آبادی می تواند نه فقط به شناخت ما از احوالات شورانگيز<br />

دولت آبادی بلکه به شناخت ما نسبت به دگرگونی های زندگی زنان و حتا تحولات<br />

فرهنگی اجتماعی آن دوره ياری رساند.‏ بر اين اساس،‏ لازم است در همين جا از خانم<br />

افسانه نجم آبادی که اجازه انتشار مجدد اين پيگفتار را در مدرسه فمينيستی داده اند<br />

و همين طور از خانم مهدخت صنعتی که در اين مصاحبه شرکت کرده اند سپاسگزاری<br />

کنيم.‏ - نوشين احمدی خراسانی<br />

- خانم صنعتی،‏ صديقه دولت آبادی خاله شما بود،‏ با توجه به اين مسئله رابطه شما<br />

و مادرتان با خانم صديقه دولت آبادی چگونه بود؟<br />

در پاسخ به سئوالات شما فرض را بر اين می گيرم که خوانندگان ‏«مدرسه فمينيستی»،‏<br />

با سه جلد کتابی که درباره صديقه دولت آبادی از سوی انتشارات ‏«نگرش و نگارش<br />

زن»‏ در سال ١٣٧٧ در شيکاگو به چاپ رسيده دسترسی نداشته اند.‏ همين جا شديدا<br />

تاکيد می کنم که پی گفتار افسانه نجم آبادی را با دقت بخوانند.‏ در ضمن،‏ منبع اصلی<br />

من هم در پاسخ به سئوالات شما اتفاقا همين کتاب است.‏<br />

اما از رابطه صديقه دولت آبادی با مادرم و من پرسيده ايد.‏ برای روشن تر شدن<br />

مطلب،‏ بايد کمی به عقب برگردم.‏ صديقه دولت آبادی کوچکترين فرزند خانواده<br />

است.‏ شش برادر بزرگتر از خود دارد.‏ همه فرزندان حاج ميرزا هادی ‏(پدر صديقه)‏<br />

به صورت خانواده ای گسترده در يک خانه بزرگ ‏(خانه پدری)‏ زندگی می کردند.‏<br />

خاتم بيگم ‏(مادر صديقه)‏ که مريض می شود،‏ دختر خردسالی را برای انجام دادن<br />

کارهای شخصی حاج ميرزا هادی به حريم خانواده می آورند.‏ از آن جايی که طبق<br />

رسم و رسومات آن زمان،‏ اين دختر بايد با ‏«آقا»‏ محرم باشد،‏ صيغه محرميت خوانده<br />

می شود.‏<br />

از اين پس دو دختر ديگر به خانواده اضافه می شود.‏ زمانی که صديقه ٢٦ ساله بوده<br />

مادرم که آخرين فرزند حاج ميرزا هادی است به دنيا می آيد و شش ماه بعد پدر<br />

خانواده فوت می کند.‏ مدتی پس از مرگ حاج ميرزا هادی،‏ خاتم بيگم هم از دنيا<br />

می رود.‏ به نظر می رسد اداره خانواده گسترده بعد از فوت خاتمه بيگم به صديقه<br />

می رسد.‏ او که از خود فرزندی نداشت سرپرستی خواهران کوچکتر از خود را تا سال<br />

١٣٠٢ شمسی يعنی تا وقتی به قصد معالجه،‏ ايران را ترک می کند عهده دار می شود.‏<br />

مادرم از نداشتن پدر،‏ جدا شدن از مادرش در ايام کودکی،‏ تنبيهات و همچنين<br />

سختگيری هايی که آن زمان برای تربيت کودکان مرسوم بوده داستان های دردناکی<br />

بازگو می کرد.‏ می توانم بگويم که نسل به نسل شايد در بزرگ کردن فرزندان مان<br />

ملايمتر شده باشيم ولی در فضای ديکتاتوری پيوسته اطاعت محض را بر پذيرفتن<br />

مراحل کودکی و درک کودک،‏ متاسفانه ترجيح داده ايم.‏<br />

وقتی به سير رويدادها و روندی که در زندگی خانوادگی مان سپری شده بازمی گردم<br />

و مشخصا زندگی خودم و مادرم را بازنگری و مرور می کنم می بينم که مادرم و من<br />

در زندگی خصوصی راه صديقه را دنبال کرده ايم.‏ چون که ما هم پس از جدا شدن از<br />

شوهر،‏ به تحصيل پرداخته و پيوسته در فعاليت های اجتماعی مشارکت داشته ايم و<br />

در پيشبرد اصلاح وضعيت زنان و کودکان سرزمين مان کوشيده ايم.‏<br />

صديقه دولت آبادی زنی پرمايه،‏ قوی و مطلع از اهدافش بود.‏ واهمه و ترس از اين و<br />

آن واقعا برايش معنی نداشت.‏ من را در کودکی بارها مورد تشويق قرار می داد زيرا در<br />

مواجه با درد جسمی مثل بقيه هم سن و سالان ام به گريه و داد فغان متوسل نمی<br />

شدم.‏ ولی رابطه من با ايشان مثل نوه و مادربزرگ نبود،‏ رابطه خاصی بود.‏ البته پس<br />

از فوت مادرم و دستيابی به نامه های خصوصی ايشان موجب شد که در واقع بتوانم<br />

ايشان را بهتر و عميق تر بشناسم و در نتيجه به زنی که در همه لحظات زندگی اش<br />

اين همه پشتکار داشت و با جديت و اعتقادی راسخ،‏ پيوسته برای برابری زنان می<br />

کوشيد بيشتر ارج بگذارم.‏<br />

- برای چه منظوری خانم صديقه دولت آبادی به خارج سفر می کنند؟ علت اين<br />

مسافرت طولانی چه بود؟<br />

مهدخت صنعتی:‏ به نظر می رسد که ايشان از ناراحتی کليه ها،‏ کبد و درد پا و<br />

همچنين از عوارض بيماری مالاريا در رنج بوده اند.‏ مداوای ايشان نزديک به يکسال<br />

طول می کشد.‏ ولی روشن است که چنين زنی،‏ حتا اگر برای معالجه بيماری مجبور<br />

۱۸ شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳۸۷


باشد در شهر يا کشور ديگری باشد دست از فعاليت و تلاش<br />

برنمی دارد،‏ به همين دليل است که می بينيم ايشان در ايام<br />

معالجه،‏ در دهمين کنگره بين المللی زنان که به منظور گرفتن<br />

‏«حق رای زنان»‏ در پاريس تشکيل شده بود فعالانه شرکت می<br />

کنند و چه نامه شيرينی از اين رويداد برای مادرم نوشته اند.‏ در<br />

آن زمان اولين باری است که يک زن از طرف مملکت ايران در<br />

يک کنگره بين المللی شرکت می کند.‏ بيرق ايران را نشان می<br />

دهد.‏ افزون بر اين فعاليت ها،‏ به ادامه تحصيل می پردازد و با<br />

جديت درس می خواند و پس از گرفتن ديپلم دارالفنون،‏ باز در<br />

نامه ديگری می نويسد که اول به ايران برمی گردم اگر نشد هر<br />

جای ديگر دنيا به من کار می دهند.‏<br />

- قبل از اين که صديقه دولت آبادی از شوهرشان جدا بشوند چه کارهايی می کردند<br />

منظورم چه نوع فعاليت های اجتماعی و فرهنگی داشتند؟<br />

مهدخت صنعتی:‏ بين سال های‎١٣٠٢‎‏-‏ ١٢٩٦ شمسی زندگی صديقه دولت آبادی<br />

بسيار پربار است.‏ او که فرزند مجتهد و پيش نماز شهر بوده و می دانيد که مذهبيون<br />

آن زمان با فرستادن دختر به مدرسه مخالف بوده اند.‏ در اصفهان اول ‏«مکتب خانه<br />

شرعيات»‏ و سپس ‏«ام المدارس»‏ را برای دختران تاسيس می کند.‏ در خاطرات<br />

برادرزاده ايشان ملک تاج انصاری می خوانيم که ‏«پدرم اجازه نمی دادند من مدرسه<br />

بروم.‏ عقيده شون اين بود که دختر نبايد مدرسه برود.‏ آقا حاج ميرزا يحيی از من<br />

پرسيدند:‏ عمو جون چقدر درس خوانده ايد؟ آقا حاج ميرزا احمد که پدربزرگم بودند،‏<br />

گفتند:‏ ‏«حاجی سر به سر اين نذار.‏ اين نوه اول منه،‏ درس نمی خواد.»‏<br />

او در چنين فضايی اقدام به باز کردن مدرسه برای دختران می کند.‏ مدرسه اول که<br />

بسته می شود،‏ دومی را می گشايد.‏ در اصفهان با کمک گروهی از زنان انجمنی به نام<br />

‏«شرکت خواتين اصفهان»‏ باز می کنند.‏ دو بند از اساسنامه اين انجمن در باره تشويق<br />

خانم ها در نخريدن پارچه های خارجی و حمايت از توليدات داخلی است و بند ديگر<br />

اساسنامه در مورد لزوم جلوگيری از ازدواج دختران قبل از سن پانزده سالگی.‏<br />

در سال ١٢٩٨ بالاخره امتياز روزنامه ‏«زبان زنان»‏ را می گيرد.‏ اين روزنامه،‏ ماهی دو<br />

شماره منتشر می شده.‏ اولين روزنامه ای است که در اصفهان توسط يک زن اداره می<br />

شد و سخنگوی زنان بوده است.‏ طبيعتا با مخالفت شديد عده ای از مردمان متعصب<br />

که خود تحمل وجود زنان را در کارهای اجتماعی نداشتند روبرو شده است.‏ حتا تهديد<br />

به قتل او کرده اند.‏ [٥] عاقبت به خاطر سر مقاله ای که نوشت و با قرارداد وثوق الدوله<br />

مبنی بر قرضه گرفتن از خارجيان مخالفت کرد،‏ پس از سه سال انتشار،‏ نشريه زبان<br />

زنان توقيف می شود.‏<br />

دولت آبادی در سال ١٣٠٠ از اعتضاد جدا می شود و به تهران باز می گردد.‏ در تهران<br />

در مجمع فارغ التحصيلان مدرسه امريکايی درباره ترقی نسوان از ديدگاه تاريخی و از<br />

نظر تمرين و ممارست و نقش آگاهی،‏ سخنرانی می کند.‏<br />

- صديقه دولت آبادی چند سال شان بود که ازدواج می کنند؟<br />

مهدختصنعتی:‏ جواباينسئوال آساننيست.زيرادرموارد ومنابعمختلف،‏ سنينمتفاوت<br />

ذکرشده.‏ بهنظرمیرسدکهحدودسنبيستسالگیبهحقيقتنزديک ترباشد.‏<br />

- به لحاظ وضعيت مالی خانم دولت آبادی چگونه تامين می شدند؟<br />

مهدخت صنعتی:‏ ايشان به آنچه عقيده داشند عمل می کردند.‏ ارث پدرشان بين<br />

برادران و خودشان به طور مساوی تقسيم شد.‏ دو خواهری هم که از مادر جدا بودند<br />

نصف ديگران ارث بردند.‏ تصور می شود که فعاليت های فرهنگی و مطبوعاتی ايشان<br />

با بودجه شخصی خودش تامين می شده،‏ و به نظرم بخشی از آن نيز صرف مداوا و<br />

تحصيل در خارج شده باشد.‏ در اواخر اقامت در پاريس دچار مضيقه مالی می شوند که<br />

از طرف دولت به ايشان کمک مالی می شود قبل از مسافرت از طريق روزنامه زبان<br />

زنان درباره لزوم ايجاد مدرسه دخترانه با بودجه ای که از محل ماليات برای دولت به<br />

وجود آمده مطالبی نوشته اند.‏ در اين مدارس هم تدريس می کرده اند و هم مفتش<br />

‏(بازرس مدرسه)‏ بوده اند.‏ پس از بازگشت از اروپا در وزارت معارف استخدام می شوند<br />

و تا پايان هم مسئول کانون بانوان و مدارس ابتدايی و متوسطه برای زنان بزرگسال که<br />

در محل کانون داير بود،‏ برعهده داشته اند.‏<br />

- چگونه و بر اثر چه رويداهايی ايشان سرانجام به کانون بانوان می روند؟<br />

مهدخت صنعتی:‏ دولت آبادی پس از بازگشت از اروپا ديگر پوشش سنتی را نمی پذيرد.‏ در<br />

گفتگويی که با شمس الملوک جواهرکلام<br />

داشته،‏ عکسی از او چاپ شده که روز<br />

دوم ورود در ميدان سپه سابق برداشته<br />

شده و ايشان را با کلاه و دامن بلند<br />

نشان می دهد.‏ همان روز در ديداری<br />

که با رئيس شهربانی وقت داشته<br />

است از او اجازه خواسته که با<br />

همين لباس مشغول خدمت باشد<br />

وگرنه به اروپا برمی گردد.‏<br />

کانون بانوان هم که می دانيد در<br />

سال ١٣١٤ برای همکاری بيشتر<br />

و منسجم تر زنان به وجود آمد<br />

و خانم تربيت به سرپرستی آنجا<br />

انتخاب شده بود.‏ خانم دولت آبادی مشخصا ١٧ دی که<br />

روز آزادی زنان بوده را در خانه خود جشن گرفته و به آن ارج گذاشته بودند.‏<br />

از طرف ديگر می دانيم که ايشان از زمانی که رضاشاه وزير جنگ بود و بعدا در زمان<br />

نخست وزيری او از طريق مکاتبه و نامه نگاری با رضاشاه در ارتباط بوده اند.‏ يکی از<br />

اقدامات اساسی پس از به سلطنت رسيدن رضاشاه،‏ اجباری کردن تحصيل ابتدايی<br />

برای کودکان ٦ تا ١٣ ساله بود.‏ اين قانون مشمول دختران هم می شد.‏ به وجود آمدن<br />

سازمان پيش آهنگی،‏ برداشتن حجاب،‏ متحدالشکل کردن دانش آموزان،‏ شکل ظاهر<br />

و لباس پوشيدن ايشان همه و همه موجب می شود که رضاشاه کانون بانوان را به<br />

ايشان بسپارد.‏ به نظر می رسد پذيرفتن اين مسئوليت در آن زمان کار سختی نبود،‏<br />

زيرا هدف ايشان و دولت در يک راستا بود.‏<br />

- به نظر شما گرفتن مسئوليت کانون بانوان باعث به وجود آمدن چالشی در ذهن<br />

او نشده بود؟<br />

مهدخت صنعتی:‏ در زمانی که صديقه دولت آبادی سرپرستی کانون بانوان را برعهده<br />

گرفت يعنی قبل از شهريور ١٣٢٠، دختران پادشاه يعنی شمس و اشرف دختران<br />

جوانی بودند که از خودشان زياد مطمئن نبودند.‏ سال های بعد بود که خصوصا اشرف<br />

داعيه رهبری زنان را به دست گرفت.‏ اما می دانيد که هرگز کانون بانوان به آنها<br />

نپيوست.‏ در دوران ملی شدن صنعت نفت و نخست وزيری دکتر مصدق هم،‏ صديقه<br />

دولت آبادی و تمام کسانی که با او کار می کردند به جنبش ملی پيوستند.‏<br />

- خانم صنعتی،‏ به نظر شما دغدغه اصلی خانم دولت آبادی بيشتر حول چه نوع<br />

فعاليت هايی در حوزه زنان بود؟<br />

مهدخت صنعتی:‏ ببينيد،‏ فعاليت های ايشان بسيار گسترده بود.‏ او با نوشتن سفرنامه<br />

و چاپ آن در روزنامه های آن زمان،‏ همچنين نوشتن و اعتراض کردن در مورد خرابی<br />

راه ها و جاده ها،‏ و از رشوه گرفتن مامورين،‏ کهنه پرستی،‏ پول دوستی،‏ و حتا از رفتار<br />

و مواضع ژنرال و سرکنسول ايران در بغداد و شام صحبت می کند تا برگزار کردن يک<br />

دوره کلاس درس برای پرستاران به منظور آگاه کردن شاغلان جوان از مسئوليت هاو<br />

اخلاق لازم برای پرستار بودن . پس می بينيد که فعاليت ها و دغدغه هايش واقعا<br />

گسترده بوده است.‏<br />

ايشان بنابر آنچه در روزنامه ايران آن زمان آمده است برای برپايی ‏«کنگره نسوان<br />

شرق»‏ بسيار فعاليت و دوندگی کرد و از تمام زنان مسلمان دعوت کرد تا به ايران<br />

بيايند و با هم متحد شوند.‏ با شرکت در کنگره صلح نيز پيشنهاد می دهد که فصلی<br />

درباره استقرار صلح در عالم و صلح طلبی افراد در برنامه دبيرستان ها گنجانده شود.‏<br />

صديقه دولت آبادی نه فقط برای مادر و خانواده واقعا مادری کرده است بلکه هر<br />

جا که به کودکی بی سرپرست برمی خورد سعی در حفاظت و مراقبت از او داشت.‏<br />

پيوسته پشت و پناه کسانی بود که در مضيقه بودند و تا آن جا که از دستش برمی<br />

آمد،‏ از هيچ چيز دريغ نمی کرد.‏<br />

سرآخر باز هم به شما و خوانندگان محترم تان توصيه می کنم که پی گفتار خانم افسانه نجم آبادی<br />

را در مورد صديقه دولت آبادی بخوانيد تا بهتر با ايشان و خدمات و آرزوهايش برای زن ايرانی،‏<br />

آشنا شويد.‏<br />

شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۹ ۱۳۸۷


سخن شیرین پارسی<br />

سخن شیرین پارسی<br />

به کوششِ‏ سايتِ‏ ايرانيان مقيمِ‏ بلژيک<br />

www.Iranian.BE<br />

زبانِ‏ فارسی،‏ زبانی است زنده متعلق به جامعه ای پويا و پر تکاپو.‏ برای برخی از<br />

واژه هایِ‏ بيگانه ی زبان فارسی،‏ معادل های خوش آهنگ و زيبايی وجود دارد.‏<br />

شايسته است که از اين واژگان در گفتار روزمره و نگارش خود استفاده کنيم.‏<br />

آنچه در جدول زير می آيد،‏ برخی از واژه های بيگانه زبان فارسی است،‏ همراه<br />

با برابر آنها.‏<br />

خوانندگان نکته سنج وگرامیِ‏ پيک،‏ با ارائه چند واژه ی بيگانه در پايان<br />

جدول،‏ بر آن می شويم که از نظرها و ديدگاه های شما در راستای برابر يابی<br />

اين واژگان در زبان فارسی بهره جوييم.‏ پيشنهادهای خود را با ما در ميان<br />

بگذاريد.‏<br />

PCC@PCCUS.Org<br />

واژه ی بيگانه<br />

آبسترکت<br />

اشل<br />

پرسنل<br />

فاکس<br />

فولکلور<br />

معادلِ‏ پارسی<br />

چکيده<br />

پايه<br />

کارکنان<br />

دورنگار<br />

فرهنگ مردم<br />

انهدام<br />

اعاده<br />

افراط<br />

انحنا<br />

انسداد<br />

انعطاف<br />

انيس<br />

باب طبع<br />

بالاجبار<br />

بدعت<br />

بديوم<br />

براق<br />

بی محابا<br />

تبادل نظر<br />

تبانی<br />

تجدد<br />

تشعشع<br />

آماتور<br />

فريم<br />

فروپاشی<br />

بازگردانی<br />

زياده روی<br />

خميدگی<br />

گرفتن،‏ بسته شدن<br />

نرمش<br />

همدم<br />

دلخواه<br />

ناچار<br />

نوآوری<br />

شوم<br />

درخشان<br />

بی پروا،‏ بی باک<br />

رايزنی<br />

همدستی،‏ سازش<br />

نوگرای،‏ نو شدن<br />

؟<br />

؟<br />

؟<br />

فولکلوريک<br />

کپی رايت<br />

کريستال<br />

لوستر<br />

لوکس<br />

ليست<br />

ماکت<br />

مانيفست<br />

مکانيزه<br />

هارمونی<br />

آبا<br />

ارائه ی طريق<br />

استثمار<br />

استمرار<br />

مردمی<br />

حق نشر<br />

بلوره<br />

نورافشان<br />

تجملی<br />

سياهه<br />

نمونک<br />

بيانيه<br />

ماشينی<br />

هماهنگی<br />

نياکان<br />

راه نمودن<br />

بهره کشی<br />

پيوستگی<br />

املای ‏"به"‏ در بعضی از واژهها،‏ پيشوندها و پسوندها<br />

به در موارد زير پيوسته نوشته می شود:‏<br />

١. هنگامی كه بر سر فعل يا مصدر بيايد:‏<br />

بگفتم،‏ بروم،‏ بنمايد،‏ بگفتن (= گفتن)‏<br />

٢. به صورت بدين،‏ بدان،‏ بدو،‏ بديشان به كار رود.‏<br />

٣. هرگاه صفت بسازد:‏ بخرد،‏ بشكوه،‏ بهنجار،‏ بنام<br />

به در ساير موارد جدا نوشته میشود:‏<br />

به برادرت گفتم،‏ به سر بردن،‏ به آواز بلند،‏ به سختی،‏ منزل به منزل،‏<br />

به نام خدا<br />

تبصره:‏ حرف ‏"به"‏ كه در آغاز بعضی از تركيبهای عربی میآيد از نوع<br />

حرف اضافه ی فارسی نيست و پيوسته به كلمه ی بعد نوشته میشود:‏<br />

بعينه،‏ بنفسه،‏ برأيالعين،‏ بشخصه،‏<br />

بی هميشه جدا از كلمه ی پس از خود نوشته می شود،‏ مگر آنكه كلمه<br />

بسيطگونه باشد،‏ يعنی معنای آن دقيقاً مركّب از معانی اجزای آن نباشد:‏<br />

بيهوده،‏ بيخود،‏ بيراه،‏ بيچاره،‏ بينوا،‏ بيجا<br />

شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۲۱ ۱۳۸۷


پروفسور فرهاد رشیدی حائری<br />

استاد ايرانی الاصل دانشگاه پلی تکنيک لوزان سوييس (EPFL) برنده مدال بلوندل<br />

فرانسه شد.‏ اين مدال هر سال از طرف انجمن برق و الکترونيک،‏ تکنولوژی اطلاعات<br />

و مخابرات فرانسه به افراد شاخص در اين زمينه ها اهدا ميشود.‏<br />

فرهاد رشيدی اين مدال را به خاطر تحقيقاتش در تعيين خواص الکترومغناطيسی<br />

رعد و برق و ارائه مدل هايی برای شارژ ابرها دريافت کرد.‏<br />

مدل های ارائه شده توسط وی با استقبال جامعه علمی مواجه گرديده و مورد<br />

استفاده بسيار زيادی قرار گرفته است.‏ از جمله برنده های پيشين اين مدال ميتوان<br />

به پروفسور ايوز روکارد Rocard) (Yves برنده نوبل فيزيک در سال ١٩٧٠ اشاره<br />

کرد.‏<br />

پروفسور رشيدی در سال ٢٠٠٥ جايزه دستاوردهای تکنيکی IEEE را نيز دريافت<br />

کرده است.‏ شايد ما ايرانی ها پدر وی،‏ داوود رشيدی،‏ و خواهرش ليلی رشيدی ‏(زی<br />

زی گولو)‏ را بيشتر بشناسيم.‏<br />

استعفا<br />

بدينوسيله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئوليتهای يک کودک هشت<br />

ساله را قبول می کنم.‏<br />

می خواهم به يک ساندويچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا يک رستوران پنج ستاره است.‏<br />

می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،‏ چون می توانم آن را بخورم!‏<br />

می خواهم زير يک درخت بلوط بزرگ بنشينم و با دوستانم بستنی بخورم .<br />

می خواهم درون يک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.‏<br />

می خواهم به گذشته برگردم،‏ وقتی همه چيز ساده بود،‏ وقتی داشتم رنگها را،‏<br />

جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را ياد می گرفتم،‏ وقتی نمی دانستم که چه<br />

چيزهايي نمی دانم و هيچ اهميتی هم نمی دادم .<br />

می خواهم فکر کنم که دنيا چقدر زيباست و همه راستگو و خوب هستند.‏<br />

می خواهم ايمان داشته باشم که هر چيزی ممکن است و می خواهم که از<br />

پيچيدگيهای دنيا بی خبر باشم .<br />

می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم،‏ نمی خواهم زندگی من پر<br />

شود از کوهی از مدارک اداری،‏ خبرهای ناراحت کننده،‏ صورتحساب،‏ جريمه و ...<br />

می خواهم به نيروی لبخند ايمان داشته باشم،‏ به يک کلمه محبت آميز،‏ به عدالت،‏<br />

به صلح،‏ به فرشتگان،‏ به باران،‏ و به . . .<br />

اين دسته چک من،‏ کليد ماشين،‏ کارت اعتباری و بقيه مدارک،‏ مال شما.‏<br />

من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم .<br />

شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۲۳ ۱۳۸۷


جُ‏ نگِ‏ شعر دلبستنگی بررسی<br />

گردآورنده و مترجم:‏ نيلوفر طالبی<br />

BELONGING: New Poetry by Iranians<br />

around the world<br />

از آريا فانی<br />

بسياری از شاعران کلاسيکِ‏ ادبيات فارسی توانسته اند پوسته ی اين زبان را بشکنند پا به عرصه ی جهانی بگذارند.‏ خيام به مدد بازسرايی های ‏(بياييد آن را ترجمه و<br />

نناميم)‏ ادوارد فيتزجرالد از رباعيات،‏ مولانا به مدد کار ارزشمند کولمن بارکس،‏ افسانه<br />

ها و داستان های شاهنامه ی فردوسی،‏ اشعار نظامی و آثار عطار نيشابوری به مدد<br />

ترجمه های درخشان ِ ديک ديويس،‏ همه از جا افتادن ادبيات کلاسيک فارسی در<br />

غرب حکايت دارند.‏ در اين ميان بر سُ‏ خنوران ِ معاصرمان چه رفته است؟ چرا نام<br />

شاملو،‏ فرخزاد،‏ سپهری و هدايت بر سر زبان ها نيست؟ آيا فارسی زبانان در شناساندن<br />

سخنوران معاصرشان ناکام مانده اند؟ يا آثار اين سخنواران کيفيت جهانی شدن را<br />

ندارند؟ پاسخ ِ هر دو پرسش منفی است.‏ پژوهش گران و مترجمان ِ ايرانی و غير<br />

ايرانی،‏ بر اساس اين باور که شاعران و نويسنگان معاصر ايران ظرفيت جهانی شدن را<br />

دارند،‏ بسياری از کارهای ايشان را به زبان های گوناگون ترجمه کرده اند.‏ مشکل شايد<br />

از کميت کار باشد ‏(کم تيراژ بودن کار)‏ و کيفيت اين ترجمه ها که برای عبور از سدّ‏<br />

ِ بی تفاوتی مخاطب های انگليسی زبان کافی نبوده اند.‏ جوّ‏ سياسی کنونی آمريکا نيز<br />

کار را بر اين کوشش ها آسان نکرده است.‏ هدف اين نوشتار پرداختن به چند و چون<br />

در حاشيه ماندن ادبيات معاصر ايران در غرب نيست،‏ بلکه بررسی بنيادی است که با<br />

هدف شناساندن اين ادبيات چندی است که پا به ميدان گذاشته است.‏<br />

‏"بنياد غير انتفاعی ِ ترجمه"‏ با هدف برگرداندن و ارائه کردن آثار ادبيات معاصر ايران<br />

به زبان ها و رسانه های گوناگون در سال ٢٠٠٣ تاسيس شده است.‏ بنيانگذار ِ<br />

بنياد ترجمه،‏ نيلوفر طالبی،‏ جوايز بسياری را برای ترجمه ی اشعار معاصر فارسی به<br />

انگليسی دريافت کرده است.‏ اين بنياد،‏ پروژه های گسترده و گوناگونی را برای ارائه<br />

کردن ادبيات معاصر ايران در دستور کار دارد.‏ افقی که اين بنياد نشانه رفته است،‏<br />

اشاعه ی فرهنگ و ادبيات ايران در جهان است،‏ همانند کاری که موسسه ی ‏"گوته ی<br />

آلمان"‏ فراتر از مرزهای اين کشور به دوش دارد.‏ جُ‏ نگ شعر ‏"دلبستنگی"‏ ثمره ی يکی<br />

از پروژه های بنياد ترجمه است.‏ نيلوفر طالبی اشعار شاعران معاصر و کوچ يافته ی ايرانی<br />

را جمع آوری،‏ به انگليسی ترجمه کرده است.‏ شاعرانی که پس از انقلاب ٥٧ ايران را<br />

ترک گفته اند و در دياری ديگر همچنان به زبان مادری ‏(و زبان های ديگر)‏ شعر می<br />

سرايند.‏ در ‏"دلبستنگی"‏ کارهای هجده شاعر برگزيده گرد هم آمده است که در اين<br />

ميان تنها شادروان نادر نادرپور در قيد حيات نيست.‏<br />

‏"دلبستنگی"‏ سه نسل از شاعران ايرانی را در بر می گيرد.‏ نسل اول ميان سال های<br />

١٩٢٩ و ١٩٤٥، نسل دوم ميان سال های ١٩٤٦ و ١٩٦٠ و نسل سوم ميان سال های<br />

١٩٦١ و ١٩٧٨ چشم به جهان گشوده اند.‏ نسل اولی ها که شناخته شده هستند،‏<br />

شاعرانی چون شادروان نادرپور و يداالله رويايی را در بر می گيرد که در شکل گرفتن<br />

شعر نو نيز نقش داشتند.‏ نسل دومی ها شاعرانی هستند که کمی پيش از—و در<br />

هنگام—‏ انقلاب پا به عرصه گذاشته اند.‏ نسل آخر و جوانتر نيز همگی پس از انقلاب<br />

به ميدان آمده اند.‏ اغلب شاعرانِ‏ برگزيده ی اين جُ‏ نگ در اروپا زندگی می کنند و<br />

ديگران در کانادا،‏ استراليا و ايالات متحده پراکنده شده اند.‏ هر نسل آوای خاصِ‏ خود<br />

را دارد و زيبايی دلبستنگی در اين است که مخاطب همزمان می تواند نگرش و جهان<br />

بينی نسل ِ خاصی را زير ذره بين نقادانه ی خود قرار دهد و آنرا با نسل های ديگر<br />

نيز مقايسه کند.‏<br />

ترجمه های درخشان ‏"دلبستنگی"‏ توان شکستن سدّ‏ ِ بی تفاوتی مخاطب انگليسی<br />

زبان را دارند.‏ نخست اينکه طالبی مترجم آثار ادبی است.‏ ترجمه های وی در بسياری<br />

از نشريات ادبی آمريکا به چاپ رسيده است.‏ نيلوفر،‏ جايزه های متعدد جهانی ازجمله<br />

جايزه ی مرکز بين المللی ‏"نگارش وترجمه"‏ (ICWT) درسال ۲۰۰۴ و جايزه ی PEN شورای ايالت نيويورک را نيز دريافت کرده است.‏ دوم اينکه گزينش اشعارِ‏<br />

‏"دلبستنگی"‏ با وسواسِ‏ بسيار صورت گرفته است.‏<br />

دغدغه ی مترجم تنها محدود به يافتن اشعاری ‏"ترجمه پذير"‏ نبوده است،‏ بلکه<br />

مضامين اشعار و ارتباط پذيری آنان با مخاطب ِ انگليسی زبان نيز از دلمشغولی های<br />

نيلوفر طالبی بوده است.‏ پسند مترجم در يافتن مضامين جهانی چون عشق،‏ طنز،‏<br />

دلتنگی،‏ دلبستگی،‏ خود کاوی،‏ ساختارشکنی اجتماعی و فردی در اشعار بوده است.‏<br />

عنوان فارسیِ‏ جُ‏ نگ نيز ‏(تلفيق دو واژه ی ‏"دلتنگی"‏ و ‏"دلبستگی")‏ بيانگر دو عنصر<br />

شکل دهنده و ناگسستنی ِ زندگی در غربت می باشد:‏ دلتنگی برای آنچه کوچنده در<br />

گذشته جا گذاشته است و دلبستگیِ‏ کوچنده به ابعاد زندگی کنونی اش.‏ ‏"دلبستنگی"‏<br />

نمونه ی درخشانی است از ادبيات غنی و در حاشيه مانده ی مهاجرت.‏ اين جُ‏ نگ،‏ به<br />

عنوانِ‏ کتابی دو زبانه،‏ منبعِ‏ آموزشیِ‏ مفيدی نيز می باشد.‏ فهرستِ‏ بيش از صد شاعر<br />

ايرانیِ‏ برون مرزی نيز پايان اين جُ‏ نگ را می آرايد.‏<br />

جُ‏ نگِ‏ شعر دلبستنگی را می توانيد از وب گاه آمازون تهيه فرماييد.‏<br />

تارنمای بنياد ترجمه:‏<br />

http://www.thetranslationproject.org<br />

آريا فانی دانشجوی سالِ‏ سومِ‏ رشته ی ادبيات تطبيقی است در دانشگاه<br />

ايالتی سن ديگو.‏<br />

نظرهای خود را با او در ميان بگذاريد:‏<br />

fani@rohan.sdsu.edu<br />

<strong>Persian</strong> <strong>Cultural</strong> <strong>Center</strong> of San Diego presents:<br />

A night of Contemporary <strong>Persian</strong><br />

Poetry with the award-winning<br />

translator Niloufar Talebi<br />

When: Friday, January 23, 2009. 8:00 pm.<br />

Where: National University<br />

11255 North Torrey Pines Road La Jolla, CA 92037-1011 / Room # 123<br />

Cost: General Audience $10—Students Free<br />

This program is partially funded by Writers and Poets Organization<br />

۲۴ شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳۸۷


سه شنبه ١٠ فوریه در سن دیگو<br />

ساعت ٧:٣٠ ورودی ٣٥ دلار اعضای کانون ٣٠ دلار<br />

The Neurosciences Institute<br />

10640 John Jay Hopkins Drive * San Diego, CA 92121<br />

7:30 pm<br />

858-653-0336<br />

شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۲۵ ۱۳۸۷<br />

www.pccus.org<br />

email: p cc@pccus.org<br />

This program is partially funded by The City of San Diego Commission for Arts and Culture


نگه<br />

شهر هرت کجاست؟<br />

شهر هرت جايي است که بهاران رنگهاي رنگين خجسته کمان باد مکروهند و رنگ سياه<br />

مستحب<br />

شهر هرت جايي است که اول ازدواج مي کنند بعد همديگر رو مي<br />

شناسن<br />

شهر هرت جايي است که همه بدهستند مگر اينکه خلافش ثابت بشه<br />

شهر هرت جايي است که دوستت بعد از شنيدن حرفات بهت مي گه:‏<br />

دوباره لاف زدي؟؟<br />

شهر هرت جايي است که بهشتش زير پاي مادراني است که حقي از<br />

زندگي و فرزند و همسر ندارند<br />

شهر هرت جايي است که درختا علل اصلي ترافيک اند و بريده مي<br />

شوند تا ماشينها راحت تر برانند<br />

شهر هرت جايي است که کودکان زاده مي شوند تا عقده هاي پدرها و<br />

مادرهاشان را درمان کنند<br />

شهر هرت جايي است که شوهر ها انگشتر الماس براي زنانشان مي<br />

خرند اما حوصله ٥ دقيقه قدم زدن را با همسران ندارند<br />

شهر هرت جايي است که همه با هم مساويند و بعضي ها مساوي تر<br />

شهر هرت جايي است که براي مريض شدن و پيش دکتر رفتن حتماْ‏<br />

بايد پارتي داشت<br />

شهر هرت جايي است که با ميلياردها پول بعد از ماهها فقط مي توان<br />

براي مردم مصيبت ديده چند چادر برپا کرد<br />

شهر هرت جايي است که خنده عقل را زائل مي کند<br />

شهر هرت جايي است که زن بايد گوشه خونه باشه و البته اون گوشه<br />

که آشپزخونه است و بهش مي گن مرواريد در صدف<br />

شهر هرت جايي است که مردم سوار تاکسي مي شن زود برسن سر<br />

کار تا کار کنن وپول تاکسيشونو در بيارن<br />

شهر هرت جايي است که ٣٣ بچه کشته مي شن و ماموراي امنيت<br />

شهر مي گن:‏ به ما چه.‏ مادر پدرا مي خواستند مواظب بچه هاشون<br />

باشند<br />

شهر هرت جاييه که نصف مردمش زير خط فقرن اما سريال هاي<br />

تلويزيونيشو توي کاخها مي سازن<br />

شهر هرت جايي است که ٢ سال بايد بري سربازي تا بليط پاره کردن<br />

ياد بگيري<br />

شهر هرت جاييه که موسيقي حرام است حرام<br />

شهر هرت جايي است که گريه محترم و خنده محکومه<br />

شهر هرت جايي است که وطن هرگز مفهومي نداره و باعث ننگه<br />

شهر هرت جايي است که هرگز آنچه را بلدي نبايد به ديگري بياموزي<br />

شهر هرت جايي است که همه شغلها پست و بي ارزشند مگر چند مورد<br />

انگشت شمار<br />

شهر هرت جايي است که وقتي مي ري مدرسه کيفتو مي گردن مبادا<br />

آينه داشته باشي<br />

شهر هرت جايي است که دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه،‏<br />

ابلهانه و ... است<br />

شهر هرت جايي است که توي فرودگاه برادر و پدرتو مي توني ببوسي اما همسرتو نه ...<br />

شهر هرت جايي است که وقتي از دختر مي پرسن مي خواي با اين آقا زندگي کني<br />

مي گه:‏ نمي دونم هر چي بابام بگه<br />

شهر هرت جايي است که وقتي مي خواي ازدواج کني ٥٠٠ نفر رو دعوت مي کني<br />

و شام مي دي تا برن و از بدي و زشتي و نفهمي و بي کلاسي تو کلي حرف بزنن<br />

شهر هرت جايي است که هرگز نمي شه تو پشت بومش رفت مگر اينکه از يک<br />

طرفش بيفتي ..<br />

شهر هرت جايي است که ........<br />

خدايا اين شهر چقدر به نظرم آشناست !!!!!!<br />

۲۶ شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۳۸۷


دكتر مريم ميرزاخاني<br />

---------------------------------------------------------------<br />

دكتر مريم ميرزاخاني،‏ استاديار جوان دانشگاه«پرينستون»،‏ به عنوان يكي<br />

از ١٠ مغز برتر آمريكاي شمالي معرفي شد و به او لقب سد شكن دادند.‏ مريم<br />

ميرزاخاني در سال هاي ۷۳ و ۷۴ ‏(سال سوم و چهارم دبيرستان)‏ از مدرسهي<br />

فرزانگان تهران موفق به كسب مدال طلاي المپياد رياضي كشوري شد و بعد<br />

از آن در سال ۱۹۹۴ در المپياد جهاني رياضي هنگ كنگ با ۴۱ امتياز از ۴۲<br />

امتياز مدال طلاي جهاني گرفت .<br />

سال بعد يعني ۱۹۹۵ در المپياد جهاني رياضي كانادا با ۴۲ امتياز از ۴۲، رتبه<br />

ي ۱ طلاي جهاني را به دست آورد.‏ مريم در دانشگاه شريف در رشتهي رياضي<br />

ادامه تحصيل داد.‏<br />

ميرزاخاني با دريافت بورسيه از طرف دانشگاه هاروارد به آنجا رفت و تحصيلاتش<br />

را در آنجا ادامه داد.‏ مريم ميرزاخاني كه تحصيلات كارشناسيارشد و دكتري را<br />

در دانشگاه هاروارد پشت سرگذاشت،‏ به همراه ٩ محقق برجسته ديگر چندي<br />

پيش در چهارمين نشست ، Brilliants ١٠ نشريه Popular Science در<br />

آمريكا مورد تقدير قرار گرفت.‏ به نوشته ، USA TODAY اين فهرست ١٠<br />

نفره شامل محققان و نخبگان جواني است كه در حوزههاي ابتكاري مشغول<br />

به فعاليت هستند و با اين حال معمولا از چشم عموم پنهان ماندهاند.‏ اين<br />

فهرست بر اساس پيشنهادهاي ارائه شده از سوي سازمانهاي گوناگون،‏ روساي<br />

دانشگاهها و ناشران انتشارات علمي برگزيده شدهاند.‏ اين محققان برجسته جوان<br />

در حوزههاي گوناگوني از گرافيك رايانهيي تا رياضيات و علوم رباتيك،‏ افقهاي<br />

تازهاي در مرزهاي جهان اطراف ما گشودهاند كه مريم ميرزاخاني رياضيدان ٢٩<br />

ساله ايراني يكي از آنهاست.‏ ميرزاخاني در سال ١٩٩٩ ميلادي موفق به پيدا<br />

كردن راهحلي براي يك مشكل رياضي شد كه بسياري را به دام انداخته بود:‏<br />

محاسبه حجم هاي فضايي منحني هندسي.‏ رياضيدانان مدتهاي طولاني است<br />

كه به دنبال يافتن راه عملي براي محاسبه حجم رمزهاي جايگزين فرمهاي<br />

هندسي هذلولي بودهاند و در اين ميان مريم ميرزاخاني جوان در دانشگاه<br />

پرينستون نشان داد كه با استفاده از رياضيات شايد بتوان بهترين راه را به سوي<br />

دست يافتن به راهحلي روشن در اختيار داشت:‏ محاسبه عمق حلقههاي ترسيم<br />

شده بر روي سطوح هذلولي.‏<br />

ميرزاخاني در تلاش است تا معماي ابعاد گوناگون فرمهاي غير طبيعي هندسي<br />

را حل كند.‏ در صورتي كه جهان از قاعده هندسه هذلولي تبعيت كند،‏ ابتكار وي<br />

به تعريف شكل و حجم دقيق جهان كمك خواهد كرد.‏ در واقع مشكل اين است<br />

كه برخي از اين اشكال هذلولي همچون doughnuts و يا amoebas داراي<br />

ظاهري بسيار نافرم هستند كه محاسبه حجم آنها را به معمايي جدي براي<br />

رياضيدانان مبدل كرده است.‏ اما ميرزاخاني با يافتن راهي جديد در واقع دست<br />

به يك ابتكار عمل بزرگ زد و با ترسيم يك سري ازحلقهها بر روي سطح اين<br />

گونه اشكال پيچيده به محاسبه حجم آنها پرداخت.‏ جيمز كارلسون از انستيتو<br />

رياضيات كلي Institute) (Clay Mathematics ميگويد:‏ ميرزاخاني در<br />

يافتن ارتباطات جديد،‏ عالي است.‏ وي ميتواند به سرعت از يك مثال ساده به<br />

دليل كاملي از يك نظريه ژرف و عميق برسد.‏<br />

مريم ميرزاخاني از دانشآموزان نخبه المپيادي كشور است كه در سال ٧٤ در<br />

المپياد جهاني رياضي علاوه بر دريافت مدال طلا با كسب بالاترين امتياز به<br />

عنوان نفر اول جهان شناخته شدهاست.‏ ميرزاخاني دانشآموز نخبه رياضي،‏<br />

تحصيلات دانشگاهي خود را در رشته رياضي در دانشگاه صنعتي شريف ادامه<br />

داد و از جمله بازماندگان سانحه غمبار سقوط اتوبوس حامل نخبگان رياضي<br />

دانشگاه صنعتي شريف به دره در اسفندماه ٧٦ است.‏<br />

تخفيف،‏ تخفيف!‏<br />

‏"هتل جلفای اصفهان در اقدامی عجيب و بی سابقه برای آنچه که ارتقای امنيت<br />

اخلاقی و اجتماعی ناميده،‏ تخفيف ويژه ای برای ميهمانان با پوشش کامل<br />

اسلامی خود در نظر گرفته است."‏ ‏”پايگاه خبری تحليلی پارسينه“‏<br />

ميهمانان محترم هتل با رعايت موارد زير می توانند از تخفيف ويژه برخوردار<br />

شوند:‏<br />

- خواهران و برادران دارای پوشش کامل اسلامی ۵ تا ۱۰ درصد تخفيف.‏<br />

خواهران:‏ روپوش گشاد و بلند به حدی که دو خواهر در آن جا شوند و دامن<br />

آن بر زمين کشيده شود ۱۰ درصد.‏ چادر مشکی و نقاب و دستکش مشکی ۱۰<br />

درصد.‏ چادر مشکی بدون نقاب و دستکش ۵ درصد.‏ برادران:‏ کت و شلوار راه راه<br />

طوسی پشم مرينوس در فصل تابستان همراه با پيراهن يقه ديپلماتی و جوراب<br />

سفيد يا عنابی يا سبز مغزپسته ای و کفش قهوه ای پاشنه سائيده و ريش آنکادر<br />

نشده و صورت تيغ نخورده ۱۰ درصد(يقه پيراهن بايد تا زير گلو بسته شده<br />

باشد).‏ صورت آنکادر شده و يقه ی باز ۵ درصد.‏ توضيح:‏ شلوار برادران بايد آن<br />

قدر گشاد باشد که برجستگی ها کلا محو شود و در صورت نبستن کمربند،‏<br />

شلوار از پا بيفتد.‏<br />

- در صورتی که خواهران و برادران متاهل،‏ به جای تخت دونفره از تخت های<br />

جداگانه استفاده نمايند،‏ ۱۰ در صد تخفيف ويژه به آن ها تعلق خواهد گرفت.‏<br />

در صورت استفاده از تخت دو نفره،‏ ۱۰ درصد به بهای اتاق اضافه خواهد شد.‏<br />

- در صورتی که خواهران و برادران متاهل بر سر ميز غذای هتل با يک ديگر<br />

سخن نگويند و از مزاح و تبسم خودداری ورزند،‏ ۱۰ درصد تخفيف ويژه همراه با<br />

يک وعده شام مجانی به آن ها تعلق خواهد گرفت.‏ خنده با صدای بلند به گونه<br />

ای که شش دندان ‏(از نيش تا نيش)‏ توسط سرگارسون ديده شود،‏ باعث افزايش<br />

۲۰ درصدی قيمت غذا خواهد شد.‏<br />

- مديريت هتل جلفا بابت خواندن هر رکعت نماز در نماز خانه ی اصلی هتل ۱<br />

درصد تخفيف برای مهمانان عزيز قائل می شود(جمعا ۱۷ درصد).‏<br />

برای آگاهی از تخفيف های بيشتر به رسپشن هتل مراجعه فرماييد<br />

شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۲۷ ۱۳۸۷

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!