12.07.2015 Views

ارزش و خوبی در جهان بیخدا (اریک ج. ویلنبرگ) برگردان بهمنیار - awti.org

ارزش و خوبی در جهان بیخدا (اریک ج. ویلنبرگ) برگردان بهمنیار - awti.org

ارزش و خوبی در جهان بیخدا (اریک ج. ویلنبرگ) برگردان بهمنیار - awti.org

SHOW MORE
SHOW LESS
  • No tags were found...

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

يهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداگمان كنيم خدايي نيست.‏ آيا اين بدين چم است كه زندگي انسان بدون معنا است،‏ وانديشه بد و خوب،‏ درستكاري و بدكاري،‏ خوبي و بدي جايي نداشته،‏ و هيچ ناگزيرياخلاقي نيست-‏ پس مردم هرچه خواستند،‏ ميتوانند انجام دهند؟ اريك ج.‏ ويلنبرگ باوردارد چنين ديدگاهي سراسر نادرست است،‏ و در اين كتاب ميگويد چرا.‏ وي ميگويدحتي اگر خدا نباشد،‏ زندگي انسان داراي معني هست،‏ ناگزيرياخلاقي داريم،‏ وميشود درستكار بود.‏ آشكار است،‏ نويسنده خوبي در جهان بدون خدا را ناهمسان باخوبي در جهان مسيحيت ديده و ديدگاهطبيعت گرايي از فروتني،‏ نيكوكاري و اميدرا گسترش ميدهد.‏ چشم انداز اخلاق در جهان بدون خدا ناهمسان با چشم انداز اخلاق درجهان مسيحيت است،‏ و هر آينه چنين نيز هست.‏ ارزش و خوبي در گيتي بدون خدا گشتيدر نشانهكانوني اين سرزمين در حال كاوش ميباشد.‏اريك ج.‏ ويلنبرگ دستيار پروفسورفلسفه در دانشگاه دپاو(DePauw)وي هست.‏مقالههايي در نشريه مانند پژوهش ديني،‏ باور و فلسفه،‏ سه ماه نامه فلسفه اقيانوسآرام و پژوهش آكسفورد در فلسفه باستان مينويسد.‏


خوبي در جهانوارزشخدابدون اريك ج.‏ ويلنبرگدپاودانشگاه برگردان : بهمنيار


cambridge university pressCambridge, New York, Melbourne, Madrid, Cape Town, Singapore, São PauloCambridge University PressThe Edinburgh Building, Cambridge cb2 2ru, UKPublished in the United States of America by Cambridge University Press, New Yorkwww.cambridge.<strong>org</strong>Information on this title: www.cambridge.<strong>org</strong>/9780521845656© Cambridge University Press 2005This book is in copyright. Subject to statutory exception and to the provision ofrelevant collective licensing agreements, no reproduction of any part may take placewithout the written permission of Cambridge University Press.First published in print format 2005isbn-13 978-0-511-10960-7 eBook (EBL)isbn-10 0-511-10960-1 eBook (EBL)isbn-13 978-0-521-84565-6 hardbackisbn-10 0-521-84565-3 hardbackisbn-13 978-0-521-60784-1 paperbackisbn-10 0-521-60784-1 paperbackCambridge University Press has no responsibility for the persistence or accuracy of urls for externalor third-party internet websites referred to in this book, and does not guarantee that any content onsuch websites is, or will remain, accurate or appropriate.The Scripture quotations contained herein are from the New Revised Standard Version Bible,copyright © 1989 by the Division of Christian Education of the National Council of the Churches ofChrist in the United States of America. Used by permission. All rights reserved.The epigraph for chapter three is from Plato’s Republic, translated by G. M. A. Grube, copyright ©1992, Hackett Publishing Company. Used by permission.Some of the material in chapter four is from “Pleasure, Pain, and Moral Character andDevelopment,” Pacific Philosophical Quarterly 83:3 (September 2002), 282–99. This material iscopyright © 2002 Blackwell Publishers. Used by permission.


به مارگارت،‏فرد نخست يك گروه


‏"چه بسيار انسانها كه خودشان با سربلندي بر سر دار رفتند،‏ بي گمانچنين سربلندي بايد درست انديشيدن درباره جايگاه انسان در گيتي را بهما ياد دهد."‏-برتراند راسل ، آنچه باور دارم (1925)


برگردان اين كتاب به ايرانيان دلسوز پيشكش ميشود


يهايهايهانيازي نيست گفته شود بزرگترين درد كنوني ما اين است كه كمابيش همهي مردمشيعه هستند.‏ اين،‏ بردباري براي شنيدن انتقاددر جامعه را،‏ اگر هيچ نكند،‏ بسيار كم ميكند.‏هيچ كدام از اين انسانها فكر نميكنند ميلياردها انسان ديگر هستند كه هيچگاه نام از علي،‏حسين يا ديگر تازيان به گوش آنها نخورده و بسيار سرفرازتر زندگي ميكنند.‏ پرستشديوانهوار اين اماماناز زمان نه چندان دور،‏ از زمان صفويه،‏ در ايران به راه افتاده است.‏باري يكي ديگر از دشواريبيخدا را بي اخلاق ميدانند توضيحبزرگ ايران اخلاق است،‏ دشمنان ما،‏ كساني كهقرون وسطي ترسايي را هر روز در رسانهها بلغورميكنند.‏ اراجيف باقي مانده از دنياي ترسايي كه حتا براي ترسايان امروزي جهان نيز خندهدار ميباشد.‏ چون چنين است و چون باور اين سه دين كمابيش همانند است،‏ پس خواندناين كتاب براي كساني كه در پي پاسخ براي گزاره هاي اسلام گرايان هستند،‏ بدردخورمي باشد.‏دين داران نا آگاه هستند،‏ و تاريخ گواه است،‏ كه بودن خدا نه تنها كسي را دارايخوبي اخلاق نكرده بلكه چند هزار سال است كه دين و خدا پروانهي همهي بزهدنيا راصادر ميكنند.‏ ديديم كه در ايران اخلاق شده است خواندن حديثهايي كه از تازيان بجامانده است.‏ براي درمان يك كتاب كه دربارهي اخلاق باشد و اخلاق را نخواهد در آينه


يهاحديث ببيند،‏ اخلاق را غير از نيكي كردن به پدر و مادر آموزش دهد و چشمگيرتر،‏اخلاق را تنها در پي حوري دويدن،‏ و اراجيف تازيان بداند،‏ نديديم.‏ يكي دو كتابي همكه بود پنداري از تازي نامه برداشت شده بود سر تا تهاش دو تا واژه پارسي به چشمنميخورد.‏ هم چنين برخي از آنها از كتابهايي برگردان شده بود كه پيش از فراگيرشدن رايانه نوشته شده بودند ‏(براي نمونه كتابهاي نوشته شده در 1976). باور دارم كهرايانه زندگي همهي مردم روي زمين را دگرگون ساخته و به همين گونه اخلاق را نيزدچار دگرگوني نموده است.‏به نگر ما رسيد يكي از نيازهاي روز ايران،‏ نبود كتابي با زمينه اخلاقي ميباشد وبنابراين آهنگ برگردان اين كتاب را نموده و به پايان رساندم،‏ اميدوارم سودمند باشد.‏زبان پارسي زباني رسا و نيرومند است،‏ سران كنوني اين سرزمين با همهي ابزارهاپيوسته در حال آموزش زبان تازي به مردم هستند.‏ آنها نميدانند تنها واژهها نيستند كهزباني را ميسازند،‏ نميدانند كه سنگيني ساختار زبان بر دوش سدهها دراز پيشينهي ملتيكه به آن زبان سخن ميگويند ، هست،‏ بنابراين گزاره ‏"استعمال دخانيات اكيداً‏ ممنوع"‏همهي از واژهواژهتازي ساخته شده ولي تازي زبانان آن را در نمييابند.‏ بهر رو اين نبايدمايه اين شود كه ما از زبان پارسي پاسداري نكنيم.‏ چكيده سخن بيشتر كساني كه با آنهادربارهي زبان پارسي گفتگو داشتم و مرا رنجيده ساختن،‏ چنين بود هر واژه ارزشي ويژهبراي خويش دارد،‏ پنداري به پارسي سخن گفتن بي ارزش نمودن واژهها است.‏ براي نمونهbeing‏(=وجود)‏ اگر هستي برگردان شود واژه بي ارزش شده است؟ يا از بيآزرمي گوشها است كه واژه بي ارزش شنيده ميشود؟ همين گونهthing‏(=شي)‏ اگرچيز برگردان شود!‏ هرگاه كتابي از فلسفه دست گرفتم ناهمساني چنداني با كتابي كهسراسر تازي نوشته شده باشد نيافتم،‏ اين كتاب برگردان شد تا ديده شود،‏ ميشود فلسفه واخلاق را پارسي نوشت.‏ ولي براي پرهيز از شكاف فرهنگي،‏كوشيدهامتنها كتاب بدرد خودم بخورد،‏ پس به ناچار گاهي واژههاي تازي را به كار گرفتم.‏چنان ننويسم كهنويسنده گاهي طبيعت گرايي (naturalism) را با بيخدايي (atheist) هم چم آوردهاست و گاهي هم نه.‏ در برگردان،‏ واژههاي برابر را به كار گرفته و از آوردن برداشت


خويش پرهيز نمودهام.‏ هم چنين شماره هاي كوچك سبز رنگ يادداشتهاي نويسندهاست.‏ تاكيد نويسنده با كج شدن نوشته نمايش داده شده است.‏ نادرستيهاي برگردان همهبر دوش من است و پاسخگوي آن هستم.‏برگردان اين كتاب يك تاپيك ويژه در تالار دفترچه به نشاني زير دارد و از كسانيكه اين نوشتار را سودمند يافته يا به فلسفه اخلاق دلبسته هستند،‏ براي گفتمان بيشتر دعوتميشود.‏ اميدوارم در آن جا كساني را بيابند كه دستي در فلسفه داشته و بتوانند گفتگوهايدرخوري و سودمندي با هم ديگر داشته باشيم.‏http://www.daftarche.com/showthread.php/351-%D8%A8%DB%8C%D8%AE%D8%AF%D8%A7-%D9%88-%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D8%B4-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%82%DB%8Cهر آينه،‏ از دوستانم كه مرا براي اين كار دلگرم ساختند،‏ به ويژه سونيكساكس ومهربد سپاسگزارم.‏ هر چند دوستان اينترنتي من هستند،‏ ولي اگر آن ها نبودند چه بسا اينكار چندين ماه ديرتر به پايان ميرسيد.‏ايران - تابستان 1390بهمنيارBahmanyar68@yahoo.com


فهرستiii1181820233041سپاسگزاري هاپيشگفتار-1-1-1-2-1-3-1-4-1-5-1خدا و معناي زندگيمعناي زندگيچهار استدلالي كه زندگي را بدون خدا بدون معناي باطني مي داندراه گريز ريچارد تيلور:‏ معناي زندگي خود را خود بسازيدراه گريز پيتر سينگر:‏ معني دار نمودن با زدودن رنجراه گريز ارسطو:‏ كنش وري خوب سرشتين5151556468712- خدا و اخلاق-1-2-2-2-3-2-4-2خدا هم چون قادري متعال آفريدگار اخلاقانتقاد از جايگاه نيرومندانتقاد از جايگاه سستراه جايگزين‎5-2‎‏-خدا فرمانده آسماني929295105109122-3-1-3-2-3-3-3-4-3-5-3تضمين خدايي براي دادگري درستچرا اخلاقي باشيم؟پاسخ نخست:‏ چون اخلاق و سود شخصي هم زمان مي شوندپاسخ دوم:‏ چون شما بايستي اخلاقي باشيدتضمين خدايي براي دادگري درست و استدلال اخلاقي كانتدادگري خدايي،‏ از خود گذشتگي و پوچي اخلاقيi


129133-6-3شر مطلق و باور اخلاقي‎7-3‎‏-ما اكنون در كجا هستيم134134135140153158174-4شخصيت اخلاقي در جهان بدون خدا‎1-4‎‏-انگاشتي نو‎2-4‎‏-سرنگوني انسان:‏ سربلندي و نافرماني-3-4-4-4-5-4-6-4فروتني،‏ مسيحيت و طبيعت گرايياز فروتني تا نيكوكارياميد و دلاوريآموزش اخلاق و دانش194194206-5-1-5باورهايي براي زندگيباوركنيم يا باور نكنيم؟‎2-5‎‏-باوري هست كه با آن بتوانيم زندگي كنيم؟219216يادداشت هامنابعii


يهايهايهايها يهايهايهايهايهايهايهاسپاسگزاريهاهيچ اندازهاي از فروتني چشمگير نيست،‏ كوششيك نفر دستاوردي ندارد.‏ واين كتاب،‏ بي ادعا،‏ نيز همين گونه هست.‏ در نوشتن اين كتاب،‏ از چرخششادبخت بسيار و همكاري افراد و نهادهاي گوناگون،‏ بهره بردهام.‏ در اينجا كوشش دارماز آنها سپاسگزاري نمايم و از كساني كه شايد از قلم افتاده باشند،‏ درخواست بخششكنم.‏چند نفر بخشنسخهخطي گوناگون پيش از چاپ را خوانده،‏ و بسياري ازآنها نگرها و پيشنهادهاي سودمندي دادند.‏ دوست دارم از نوح لموس،‏ كيت نايتنهلسر،‏١ و براي همكاري وايريشگرها وويليام پليچر،‏ آرون ويلنبرگ،‏ مارگارت دوي ويلنبرگ٢خوانندگان انتشارات دانشگاه كمبريج،‏ از آنها سپاسگزارم.‏ ميخواهم از اسكات سنبراي همكاري او در برگردان كتاببخش نوشته2، سپاسگزارم.‏گوناگون نوشته شده به يونان باستاني،‏ شامل٣از اعضاي گروه خودم در گروه فلسفه و دانشجويان كه درس مرا در دانشگاه دپاوگرفتند،‏ سپاسگزارم.‏ پيش كسوتان جو همدلي و پشتيبان كنندهاي و فرصتدورهآموزش نوين را فراهم نمودند،‏ كه به نوبه خود گذاشت من انديشهگسترشبسياريكه در اين كتاب آمده،‏ را گسترش دهم.‏ دانشجويان،‏ بازخورد دربارهي اين انديشهها ودر بعضي موارد انگيزهاي براي كاوش در كرانهويژه دورتر انديشه،‏ را فراهم آوردند.‏1. Noah Lemos, Keith Nightenhelser, William Placher, Aaron Wielenberg, MargaretDewey Wielenberg2. Scott Sennدانشگاه خصوصی،‏ ایندیانا،‏ گرین کاستل .3 DePauw University


من به ويژه از دانشجويان سال نخست كه در سمينار كارهاي فلسفي سي.‏ اس.‏ لوئيس‎١‎ در2002 پاييزآمدند و دانشجويان سطح بالاي دوره آموزشي من در ويژگي اخلاقي وفلسفهي دين سپاسگزارم.‏جان پاردي ، ٢ آموزگار زبان انگليسي من در دبيرستان،‏ يك بار،‏ به من دانش آموزناپخته و سرگردان،‏ در دبيرستاني كه بودم گفت ‏"ميتواني با نيروهاي بالقوه بسيار پيشبروي."‏ هرچند،‏ چندين سال از اين سخنان گذشت تا كارگر شد،‏ ولي پاردي نخستينكسي از چندين نفري بود كه تاثيري بسيار چشمگير در شغل دانشگاهي من داشت.‏ دردانشگاه لارنس،‏ جان درهر،‏ ند ماركسيان و تيم اسپورگين‎٣‎ من را با فلسفه آشنا نمودند،‏و تم ركمن ديد كه اين دانش آموز هنوز كمي گمراه و ناپخته زماني كه در كالج بودم،‏شايد توان پنهاني براي خواندن فلسفه در سطح كارشناسي ارشد را دارد.‏ من پژوهشخودم را در دانشگاه ماساچوست-امهرست‎٤‎ انجام دادم،‏ جايي كه چون زير تاثير چنداستاد زبردست بودم،‏ ولي هيچ كدام به اندازهي استاد راهنماي پايان نامه من،‏ فرد فلمن،‏كه با راهنماييها و انتقادهاي روشن وي سرانجام توانستم پژوهشي در فلسفه را بهانجام رسانم كه امروزه از آن شرمسار نباشم،‏ نبودند،‏ خوشبخت بودم.‏ در زماني كه پاياننامه خويش را به پايان ميرساندم چون يك دانشجوي كارشناسي ارشد يك سال را دركانون فلسفه دين در دانشگاه نتردام به سر بردم،‏ جايي كه سودمندي بي كراني از كنشو واكنش با ديگر اعضاي كانون به ويژه آلوين پلانتينگا و تم فلينت،‏ به رايم به همراهداشت.‏سنت،‏ دستور داده كه با ارجترين بخش سپاسگزاري در پايان بيايد و من در اين جااز سنت پيروي ميكنم.‏ اين كتاب،‏ به ويژه اگر همكاري دو نفر نبود،‏ نبود.‏ نخست مادرمن،‏ پگي ويلنبرگ،‏ كسي كه به وي براي پشتيباني پيوسته استوارش،‏ باورهاي وي درارزش آموزش،‏ و آن چه خويشتن داري ابر انساني وي بوده تا به من اجازه دهد كه راهنويسنده،‏ نقاد ادبی،‏ تاريخ شناس سده ھای ميانی .1 .C .S Lewis( ١٨٩٨-١٩٦٣)2. John Pardee3. John Dreher, Ned Markosian, and Tim Spurgin4. Massachusetts–Amherstiv


خودم را خودم پيدا كنم،‏ سپاس ميگويم.‏ دوم،‏ همسر من،‏ مارگارت،‏ كسي كه من ازوي براي عشق پابرجا،‏ چهارچوبي احساسي كه نوشتن اين كتاب را شدني نمود،‏ و باوروي به اين كه به راستي من در حال نوشتن يك كتاب هستم زماني كه در تابستان2003، هر روز براي كار بيرون ميرفت،‏ سپاسگزارم.‏بي چون و چرا ميدانم كه بيشتر كساني كه در اينجا از آنها نام بردهام،‏ با آنچه دركتاب گفته شده هم راي نيستند.‏ افزون بر اين،‏ برخي از آنان بخشهايي از كتاب راناسازگار با باورهاي ژرفي كه دارند،‏ خواهند يافت.‏ اميدوارم كه آنها اين كتاب را باگمان كاري پژوهشي ببينند.‏ هر آينه بدون شك تنها من پاسخ گوي نادرستيها كه دراين كتاب هست،‏ هستم.‏پلين فيلد،‏ اينديانا2004 مارسv


پيش گفتارفيلمزمان،‏3ديني1نشانهها به2كارگردانيام . نايت شياملان (2002)، فيلم ارزشمندي هست چون همداستاني درباره تاخت و تاز به زمين از سوي غير زمينيها و آزمايشي از باور4دارد.‏ شخصيت اصلي،‏ گراهام هس ، يك كارمند دوران كنونيكه باور استخويش را در نتيجهي مرگ غم انگيز همسر خويش از دست داده است.‏ در جايي از فيلم،‏گراهام و برادر وي مريل در حال تماشاي گزارشهاي خبري دربارهي كنشهايكشتيهاي بيگانهها هستند.‏ گراهام سخنان زير را ميگويد:‏مردم زماني كه خوشبختي را تجربه ميكنند دو دسته ميشوند.‏ گروه شمارهيك آن را بيش از شانس،‏ بيش از تصادف ميداند.‏ آن را هم چون نشانهاي،‏گواهي،‏ بر اين كه كسي آن بالاست،‏ كه هواي آنها را دارد،‏ ميبيند.‏ گروهشماره دو،‏ آن را تنها چون خوش شانسي ميبيند.‏ تنها چرخش خوبي ازبخت.‏ مطمئن هستم انسانهاي گروه دستهي دو به اين چهارده نور با بدگمانينگاه ميكنند.‏ براي آنها موقعيت پنجاه-پنجاه است.‏ ميتواند بد باشد،‏ ميتواندخوب باشد.‏ ولي در ژرفاي درون،‏ حس ميكنند،‏ هر چه رخ دهد،‏ آنها تنها برپاي خودشان هستند.‏ و اين،‏ آنها را ميترساند.‏ بله،‏ آنها چنين انسانهاييهستند.‏ ولي شمار بسيار فراواني از انسانها در گروه شماره يك هستند.‏ زمانيكه آنها اين چهارده نور را نگاه ميكنند،‏ معجزه ميبينند.‏ و در ژرفاي خويش،‏آنها احساس ميكنند هر آنچه روي دهد،‏ كسي هست كه به آنها كمك1. Signs2. Director M. Night Shyamalan3. religious faith4. Graham Hess


ارزش و خوبي در جهان بدون خداخواهد رساند.‏ و اين آنها را اميدوار مينمايد.‏ ببين،‏ آنچه شما ميبايد از خودبپرسيد اين است،‏ شما از كدام گونه افراد هستيد؟ آيا شما از گونهاي از افرادهستيد كه نشانهها را ميبيند؟ معجزه ميبيند؟ يا آيا باور داريد كه اين انسانهاشانس1آوردهاند؟گفتههاي گراهام دربارهي دو سوييك شك باستاني،‏به گونهايبي كم و كاستروشنگري مينمايد.‏ در چشم انداز كنوني فلسفهي غرب،‏ دو سوي اين شك،‏ به طوركلي،‏ خداباوران در يك سو و بيخدايان در سوي ديگر هستند.‏هدف اصلي اين كتاب آزمايشي از مفاهيم اخلاقي1طبيعتگرايي ميباشد.‏ به هر2روي،‏ بايسته است درباره آنچه اينجانب از اين اصطلاح در نگر دارم،‏ روشنگري كنم.‏3بخش كانوني طبيعتگرايي،‏ اين ادعا است كه هيچ هستي فراطبيعي نيست،‏ چنين هستيدر گذشته نبوده و در آينده نيز نخواهد بود.‏ ميتوانم جوهر بسياري براي واكاوي دقيقفلسفي مفاهيم4و طبيعت5فراطبيعتخرج كنم.‏ خوشبختانه،‏ باور دارم اين كار برايچنين هدفي نياز نيست.‏ گمان كنم دريافت شهودي ما از گونههاي هستي كه چه بسا بادليل داراي ويژگي فراطبيعي باشد،‏ دربرگيرندهي خداي هر سه دين يكتاپرستي ‏(يهود،‏مسيحيت و اسلام)‏ و هم چنين روح غير6فيزيكي و گونههايي كه از سوي دكارت وديگران استدلال شده،‏ به اندازهي بسنده روشن هست.‏ طبيعتگرايي مدعي است كه هيچيك از اينها نيست.‏ آن چنان كه اينجانب آن را دريافتم،‏ طبيعتگرايي هم چنين اشارهدارد كه مرگ پاياني جاوداني بر تجربه هوشياري شخصي است كه ميميرد:‏ زندگي پساز مرگ يا تناسخ در گيتي طبيعتگرا نيست.‏نویسنده گه گاھی طبيعت گرایی را با بيخدایی ھم چم به کار گرفته است .1 Naturalism2. I3. Entity ; entities4. natural5. supernatural6. Descartes٢


پيش گفتارطبيعتگرايي،‏ آن گونه كه من احساس ميكنم،‏ به هر روي،‏ در برگيرندهيانگارههاي نيرومندتر ويژه،‏ كه گاهي با آن پيوند داده ميشود،‏ نيست.‏ براي نمونه،‏1دربرگيرنده اين ادعا كه همه حقايق،‏ قانونهاي دانشميتوان با زبان دانش روشن ساخت،‏هستند،‏ يا همه راستيها رانميباشد.‏ به ويژه طبيعتگرايي،‏ اين احتمال راميدهد كه قانونهاي اخلاقي به قانونهاي فيزيك يا دانش،‏ ساده نشوند.‏ شماري ازتفسيرهاي ماترياليستي به اين اشاره دارد كه قانونهاي اخلاقي،‏ اگر باشند،‏ با اين روشساده شدني هستند.‏ به هر روي،‏ اين تفسيرهاي ماترياليستي،‏ كه از ديدگاه اينجانبدروغين هستند،‏ ناسازگار با طبيعتگرايي ميباشند.‏ تفسير اينجانب از طبيعتگرايي همچنين اشاره ندارد كه هيچ پيش2آگاهي نيست.‏ گونهاي از طبيعتگرايي كه من دارم بهگستردگي فرضيهاي هستي شناسي است.‏ در گيتي طبيعتگرايي،‏ هيچ خدايي نيست،‏ هيچ3رستاخيزي نيست،‏ و هيچ روح جاودانهاي نيست.‏در سوي مثبت،‏ طبيعتگرايي داراي گزارش درباره چگونگي به هستي آمدن4انسان است.‏ عناصر پايهاي اين گزارش از سوي فيلسوف مسيحي آلوين پلانتينگا(2000) به صورت زير شرح داده شده است:‏ما هستيهاي انساني پس از . . . ميلياردها سال فرگشت جانوري،‏ بر رويسكوي نمايش رسيديم.‏ در آغاز تنها مواد بي جان بوده است؛ كه يك جوري،‏و با فرآيندي كه اكنون هيچ دركي از آن نداريم،‏ زندگي،‏ با وجود بزرگي وشكوه پيچيدگي خودش،‏ حتي در سادهترين گونه خود،‏ از مواد بي جان پديدارشده،‏ و با روشي كه در فيزيك و شيمي پژوهش ميشود،‏ پديدار شده است.‏زماني كه زندگي پديدار گرديد،‏ جهش تصادفي ژنتيكي و گزينش طبيعي،‏ اينموتورهاي دوقلوي بزرگ فرگشت،‏ با پيچ و تاب به كنش افتادند.‏ جهشهاي1. scientific factsاز زمان کانت،‏ آگاھی که از ھيچ تجربه ویژه ای بدست نمی آید.‏ .2 a priori knowledge3. afterlife4. Alvin Plantinga٣


ارزش و خوبي در جهان بدون خداژنتيكي ، به طور تصادفي افزون شدند:‏ نه تنها از سوي كسي طراحي نشده1بودند،‏ بلكه با هيچ گونه غايت شناسي طبيعي نيز كارگرداني نميشدند.‏ . . .گه گاهي شماري،‏ يك برتري سازگاري بدست ميآورند؛ دارندگان آن درجمعيت،‏ شمار بيشتري پيدا نموده و اين برتري را به نسلهاي بعدي و پس ازخودشان،‏ واگذار مينمودند.‏ بدين سان همهي گونههاي بي شمار گياهي وجانوري كه ميبينيم،‏ به هستي آمدند.‏ از جمله خود ما . . . .2گرچه دودلي پلانتينگا دربارهي درستي اين گزارش از ميان توصيف وي از آن،‏ سركميكشد،‏ وليبازنمودوي از آن دقيق است.‏ پس،‏ برپايهطبيعتگرايي،‏ انسانها براساس آميزشي از نيازها و شانسها و بختها،‏ به هستي آمدند.‏ آنچه به صورتچشمگيري از سرچشمهي طبيعتگرايانه ما ناپيدا است،‏ طراحي هوشمند ميباشد.‏ بر طبقديدگاه من از طبيعتگرايي،‏ طراحي هوشمند هيچ نقشي در بر پا ساختن جهان طبيعتندارد.‏ اينجانب هيچ گونه تئوري كيهان شناختي به طبيعتگرايي پيوست نخواهم نمود.‏براي هدف ما در اين جا،‏ همين اندازه بسنده است كه اشاره گردد،‏ طبيعتگرايي آفريدهشدن گيتي و هر چه در آن است را بدست خدا،‏ خدايان يا هر هستي فراطبيعي،‏ ردمينمايد.‏در اين كتاب درباره درستي طبيعتگرايي استدلال نميكنم.‏ به جاي آن،‏ پروژهمن با يك شرط خواهد بود:‏ بگذاريد بپنداريم طبيعتگرايي درست است.‏ مفاهيم اخلاقيدر اين ديدگاه چيست؟ براي نمونه،‏ آيا اين بدين روي است كه زندگي انسان معنيندارد،‏ يا هيچ درست و نادرستي نيست؟ آيا اين بدان معناست كه ما بايد يكسرهخودخواه بوده و كوشش كردن براي كمك به انسانها بي خود و نابخردانه است؟چيزي مانند خوبي در جهان بيني طبيعت گرا هست،‏ و اگر هست،‏ چيست؟ اين گونهپرسشها را پاسخ داده و هم چنين درباره ديدگاهها و استدلالهاي شماري از نويسندگانترسايي گفتگو خواهم نمود.‏ گاهي نيز توجه را به سوي جاهايي كه ميان ديدگاه طبيعت1. teleology٤


پيش گفتارادعاگراي من با ديدگاه مسيحيت سازگاري يا ناسازگاري هست،‏ خواهم كشيد.‏ اينجانب برديدگاههاي ديني مسيحيت،‏ چون در درجه نخست بيشترين شناخت را از آن دارم،‏تمركز ميكنم.‏ اين كتاب،‏ به ويژه،‏ پاسخي به استدلالهاي برپاشده از سوي شمارويژهاي از فيلسوفان ترسايي كساني كه گاهي كوشش ميكنند طبيعتگرايي را با اينكه داراي همهي مفاهيم بدراههاي ناهمساني متهم به دلالت داشتن به انديشههاي4اگوئيسم ميباشد.‏ اين استدلالها را رد خواهم نمود.‏اخلاقي هست،‏ رد نمايند،‏ ميباشد.‏ طبيعتگرايي از3 21نهيليسم ، نسبي گرايي ، هدونيسم ،به هر روي،‏ پيش از اينكه به وظيفهي بنيادي كتاب پرداخته شود،‏ دوست دارمروشنگري كوتاهي دو سويه درباره چرا مسيحي نيستم،‏روشنگري بسيار كوتاه روانداشته باشم.‏ سوي نخستشناسي درباره اين كه چرا راستين بودن ترسايي رانميپذيرم.‏ سوي دوم پدافند كوتاهي از ادعاي من براي خردمندانه بودن در پافشاري برنپذيرفتن،‏ ميباشد.‏65هرچند اينجانب با آيين لوتري بزرگ شده و در كليساي لوتري تكليف شدم،‏ولي هيچ گاه به طور واقعي آموزش نديدم.‏ هميشه دست كم،‏ شك كوچكي دربارهتفسير ترسايي از سرچشمهي جهان هستي و انسان،‏ و ادعاي فراطبيعي درباره عيسيمسيحبزرگترداشتهام.‏ بخشهاي بزرگي از داستان به نگر من ساختگي ميرسيد.‏ زماني كهشده و در آموزشگاه،‏اسطوره شناسي فرهنگهاي گوناگون را خواندم،‏ و بهطور فزايندهاي در نگرم روشن ميگشت كه مسيحيت به سادگي افسانهاي است كه درفرهنگم به گستردگي پذيرفته شده است.‏ انديشهاي كه به واقع راستين مينمايد،‏ آن را به3نگر باوركردني نميسازد.‏1. nihilism2. relativism3. hedonism4. egoism5. Lutheran tradition6. Confirmed into the Lutheran church٥


ارزش و خوبي در جهان بدون خداهم چنين نياز دارم دفاع كنم كه پافشاري اينجانب براي راستين ندانستنمسيحيت،‏ خردمندانه است.‏ به طور كلي،‏ دو گونه استدلال وابسته هست كه شايد بخواهدپافشاري مرا در رد ترسايي4نابخردانه نشان دهد.‏ نخست كوششهاي گوناگون فيلسوفانهبراي اثبات بودن خدا هست.‏ گفتگوي شايسته درباره چنين استدلالهايي يك وظيفهبسيار سنگين بوده و به درستي فراتر از گستره اين كتاب است.‏ همهي آنچه ميتوانم دراينجا انجام دهم ثبت باور استوار من است كه همهي اين استدلالها شكست خوردهاند.‏هيچ يك از اين استدلالها نميتواند باور استواري به بودن يك آفريدگار رحيم و3متعال2 1رحمان ، حكيم ، قادركامياب هم بشوند،‏ بازبسازد.‏ در واقع،‏ حتي اگر اين استدلالها به طور كليهم در برپايي بودنيكچنين هستي،‏شكست ميخورند.‏ اينبدين روي است كه بسياري از استدلالهاي فيلسوفانه براي فراهم نمودن هر دليل وفرنودي براي اين كه آفريدگار قادر متعال حكيم جهان هستي هم چنين رحيم و رحماننيز هست،‏ با شكست روبرو ميشوند.‏ تنها دو استثنا هست كه ازآنهاآگاه هستماستدلال هستي شناسي و شماري از گونههاي استدلالهاي اخلاقي ميباشد.‏ ولي گمانميكنم،‏ اين استثناها نيز براي دليلهاي ديگري داراي كمبود هستند.‏يك جور از استدلالهاي فيلسوفانه با ارزشكمابيش همهيگزارههاي5استدلال بلند آوازهي طراحي است.‏طراحي با ديدن دربارهي جهان طبيعي كه آشكارافرنود ودليلي بر طراحي هوشمندانه كاري در جهان هستي دارد،‏ آغاز ميشود.‏ اگر چه شماري ازتفسيرهاي استدلالهاي طراحي با آموزه فرگشت به زير رفتهاند،‏ ولي نه همهي آنها،‏ واز ديدگاه من،‏ اين جور استدلالهاي باقي مانده،‏ جالبترين استدلالهاي خداشناسي براي4بودن خدا هستند.‏ براي نمونه،‏ استدلال ‏"ميزان سازي دقيق"‏ ، شايسته رسيدگي جدي6است.‏ ولي استدلالهاي طراحي،‏ مانند بسيار استدلالها و گزارههاي ديگر،‏ به هيچ رويفرنودي براي گمان بردن به اين كه طراح هوشمند جهان هستي،‏ رحيم و رحمان متعالي1. morally perfect creator2. omniscient3. omnipotent4. “fine-tuning”٦


پيش گفتارنيز خواهد بود،‏ براي ما فراهم نميكند.‏ در واقع،‏ چنين گزارههايي دربارهي ويژگيهاياخلاقي طراح هيچ سخني نميگويند.‏ در پيوند به اين نكته،‏ بايد به ناهمساني ميان سهگزارهي آمده در پي توجه نماييم:‏است.‏-1-2-3طراحي هوشمند نقشهايي در برپايي جهان هستي دارد.‏جهان هستي بدست هستي رحيم و رحمان،‏ حكيم،‏ قادرخدايمسيح درست ميباشد.‏ترسايانهست،‏ و ادعاهاي گوناگونآنهامتعالساخته شدهدر باره تاريخ و عيسيشكاف ميان گزارههاي (1) و (2) و ميان (2) و (3) بزرگ ميباشد.‏ بي گمانكسي ميتواند گزاره (1) را بدون پذيرفتن (2) بپذيرد.‏ فيلسوف اسكاتلندي قرن هجدهم1بيخداي والا ديويد هيوم (a 1998) در كتاب بي همتاي خودش،‏ جستارهايي دربارهي دين32طبيعي ، شخصيت فيلو را كه با بررسي خودش از آميزش خوب و بد در جهان هستي،‏به برآيند زير ميرسد:‏ميتواند به چهار گونه انگارههاي نخست جهان هستي ديده شود:‏ كه آنها بهطور كاملي خوب هستند؛ كه به طور كاملي بد هستند؛ كه متضاد هستند و همبدي دارند و هم خوبي؛ كه آنها بد بوده و خوب نيستند.‏ پديدههاي آميخته شده،‏هرگز نميتوانند،‏ بنيادهاي سازندگان آميخته نشده را ثابت كنند؛ و به نگرميرسد يكپارچگي و ثبات قوانين كلي در روبرو قضيه سوم هستند.‏ بنابراين بهنگر ميرسد كه چهارمين بيشترين احتمال را دارد.‏7در اين جا هيوم به درستي به ميان هدف ميكوبد.‏ دشوار است تا ديده شود چگونهوارسي پخش شدن خوب و بد در جهان هستي ميتواند بودن آفريدگاري رحيم و رحمان1. David Hume2. Dialogues Concerning Natural Religion3. character Philo٧


ارزش و خوبي در جهان بدون خدارا روشن نمايد.‏ بر پايه گواههاي تجربي از چگونگي پراكنش خوب و بد،‏ به نگر ميرسديك سرچشمه يا آفريدگار بي تفاوت اخلاقي،‏ بيشترين احتمال بودن را داشته باشد.‏ شايداين گواه بتواند به اندازه بسنده سنگين در زمينههاي قانع كننده براي باور به آفريدگاريرحيم و رحمان باشد.‏ ولي اينجانب چنين زمينههايي را نميشناسم.‏ هم چنين كسيميتواند گزاره (2) را بدون پذيرفتن گزاره (3) بپذيرد.‏ در واقع گزاره (2) ميان يهودي،‏مسيحي،‏و مسلمان مشترك است.‏ اكنون،‏ استدلالهاي فلسفي كه به آن اشاره نمودم،‏هرچند كامياب،‏ دست بالا،‏ گزاره (2) را ميسازند و از آن تا برپايي گزاره (3) هنوز راهبسيار دوري هست.‏ حتي اگر فيلسوف بتواند گزاره (2) را برپا سازد،‏ استدلالي بيشترينياز است تا ما را به مسيحيت برساند.‏ اين جايي است كه گونه دوم استدلال وارد ميشود.‏درباره عيساگونهي دوم استدلال،‏ استدلال تاريخي درباره درست بودن ادعاهاي ترسايانمسيح ميباشد.‏ اين گونهاستدلالها بر پايهي خرده گواههاي گوناگون،‏دربرگيرندهي،‏ براي نمونه،‏ گواهي نويسندگان انجيل و ديگران و همين طور گواههايباستان شناسي ميباشد.‏ اين استدلال1يك استنتاج از بهترين روشنگري است.‏ پيشنهاد ايناست كه بهترين روشنگري براي اين گواههاي مناسب كوچك چنين است كه به راستيعيسا مسيح معجزههاي گوناگوني را انجام داده است،‏ او به طور قطع پس از مرگ زندهشده،‏ و چشمگيرتر از همه،‏ به راستي پسر خدا هست.‏ به تازگي اين گونه استدلال ازسوي لي استروبل (1998) در كتاب پرفروش وي،‏هيوم (b1998) در مقالهي خودش‏"درباره2دليلي براي مسيح ، پدافند شده است.‏معجزهها"‏از اين گونه استدلالهاگفتگو نموده است.‏ وي قاعده كلي را بنياد ميگذارد كه ‏"هيچ گواهي براي تاييد يكمعجزه بسنده نيست مگر اينكه گواه از گونهاي باشد كه دروغين بودن آن،‏ از واقعيتي8كه براي تاييد آن ميكوشد،‏ بيشتر معجزه آسا باشد."‏ قاعده كلي هيوم دربست به گواهميپردازد،‏ ولي نكتهي بنيادي وي را ميتوان به همهي گواهها و شواهد تاريخي گسترشداد.‏ گمان ميكنم،‏ هيوم ما را به سوي در نگر گرفتن نسبت احتمالهاي دو سناريو پيش1. inference to the best explanation2. The Case forChrist٨


پيش گفتارميبرد.‏ وي نشان ميدهد،‏ در مورد هر معجزه بلند آوازه،‏ ما بايد از خودمان بپرسيم،‏ كهآيا بيشتر احتمال دارد معجزه رخ داده باشد،‏ يا گواه معجزه يك توضيح سراسر طبيعيدارد.‏ پيشنهاد هيوم اين است،‏ دست كم زماني كه سند مورد پرسش شامل گواهي ازبرخي گونههاي است،‏ احتمال دومهميشهبيش از احتمال نخست است.‏ وي نتيجهميگيرد كه ‏"هيچ گواه انساني توان تاييد معجزه را نداشته و تازه بخواهد آن را هم چون9بنيادي براي هر . . . . سازمان ديني بسازد."‏گفتههاي هيوم،‏ ديدگاه زير را نشان ميدهد:‏ براي ارزيابي شايستگي استدلالهايتاريخي ادعاهاي ترسايان درباره عيسا مسيح ما بايد احتمال رخ داد دو سناريو را سنجشنماييم.‏ نخست،‏ ادعاهاي ترسايان درست است.‏ دوم،‏ توضيحهاي سراسر طبيعي برايگواهيهاي كوچك گوناگون مناسب تاريخي،‏ هست.‏ آنچه را اينجانب‏"ديدگاه1هيومي"‏ مينامم چنين ميباشد،‏ در هر موردي سناريو دوم احتمال رخ داد بيشتري دارد،‏و از اين رو،‏ هيچ يك از استدلالهاي تاريخي براي درستي مسيحيت نميتواند كامياب10باشد.‏كتاب432معجزهها اپولوژيست قرن بيستم ترسايي سي.‏ اس.‏ لوييس (c ( 2001پاسخي به مقالهي هيوم ميباشد.‏ در بخش آغازگر كتاب بند زير نوشته شده است:‏بسياري از مردم گمان ميكنند،‏ كه كسي ميتواند تصميم بگيريد كه معجزهايدر گذشته،‏ با آزمايش سندها ‏"بر پايه قانونهاي عادي جستجوهاي تاريخي"‏رخ داده است.‏ ولي قوانين عادي تا زماني كه ما تصميم بگيريم كه احتمالمعجزه هست،‏ و اگر چنين هست،‏ تا چه اندازه احتمال دارند،‏ نميتواند كار كند.‏چون اگر آنها ناشدني و غيرممكن هستند،‏ پس هيچ اندازهاي از سندهايتاريخي نميتواند ما را قانع سازد.‏ اگر معجزه شدني است ولي بي اندازه با1. “the Humean Position”2. Miracles3. Apologist4. C. S. Lewis٩


ارزش و خوبي در جهان بدون خدااحتمال اندك رخداد،‏ پس تنها سندهاي اثبات كنندهي رياضي ميتواند ما راقانع سازد:‏ و چون تاريخ هيچ گاه چنين درجهاي از اسناد را براي هيچ رخداديفراهم نميكند،‏ تاريخ هيچ گاه نميتواند ما را قانع سازد كه معجزهاي رخ دادهاست.‏ به سخن ديگر،‏ اگر معجزهها به طور سرشتين ناشدني نباشد،‏ پس،‏ اسناديكه هست براي قانع نمودن ما،‏ كه شمار خوبي از معجزهها رخ داده است،‏ بسندهميباشد.‏ نتيجهي كنكاش ما بدين سان وابسته به ديدگاه فلسفياي است كه ما پيشاز حتي نگاه نمودن به اسناد آن را داريم.‏ پس،‏ چنين پرسش فلسفي ميبايد در آغاز11پرسيده شود.‏لوييس اشاره ميكند كه استدلال تاريخي وابسته به ‏"پرسش فلسفي"‏ هست،‏ چنينپرسشي،‏ چه اندازه احتمال رخ دادن معجزه در جهان ما هست؟ پس،‏ هيوم و لوييس دراين كه كاميابي استدلال تاريخي وابسته به احتمال رخ دادن معجزه در جهان ما ميباشد،‏هم داستان هستند.‏ ديدگاه هيوم اين هست كه رويداد معجزهها،‏ بسيار ناشدني هستهر -آينه،‏ آن اندازه نشدني كه هر معجزه تاريخي ادعا شده،‏ بيشتر داراي سندهاي مناسب كهروشنگري ناب طبيعي دارد تا اين كه به راستي معجزه رخ داده باشد.‏ و من ميانديشم كهاين ديدگاه درست است.‏ ارزشمند است تا ديده شود اينجانب ادعا نميكنم هرگز هيچمعجزهاي رخ نداده است،‏ بلكه،‏ ادعا دارم،‏ حتي اگر چنين معجزهاي رخ داده باشد،‏ برايما منطقي نيست نتيجه بگيريم،‏ اين معجزهها رخ داده بر پايه اسناد تاريخي ميباشد.‏ هيچگاه اسناد تاريخي آن اندازه نيرو ندارند تا با احتمال بسيار اندك چنين رويدادهاييبرابري نمايند.‏ افزون بر اين،‏ در مورد ويژه مسيحيت،‏ هم چگونگي و همه شمار اسناد در1دسترس تاريخي جاي چون و چرا دارد.‏ براي نمونه،‏ كارن آرمسترانگ2كتاب خودش تاريخي از خدا نوشته:‏(1993) در1. A History of God2. Karen Armstrong١٠


پيش گفتارما بسيار اندك درباره عيسا مسيح ميدانيم.‏ نخستين شرح كامل از زندگي او،‏انجيل سنت مارك است كه در سالوي،‏ نوشته شده70، كمابيش چهل سال پس از مرگاست.‏ در آن زمان،‏ واقعيتهاي تاريخي با عناصر افسانهايپوشيده شده بود و آموزههايي كه عيسامسيح براي پيروان خويش بدستآورده بود را نشان ميدهد.‏ اين مفاهيمي است كه بيشتر سنت مارك به جاي12توصيف معتبر سر راست،‏ به كار ميگيرد.‏باري،‏ دشواري بنيادي استدلال تاريخي،‏ يك دشواري فلسفي است.‏ موضوع كيفيت اسناد1تاريخي درباره راستين بودن مسيحيت،‏ به اشتباه انداختن است.‏ هيچ سندي از اين دستنميتواند اين نتيجهگيري را منطقي سازد كه چنين معجزههاي ادعا شدهاي رخ داده است.‏نكتهاي كه ديدگاه هر دو،‏ هم هيوم و هم لوييس وابستگي بسيار به آن دارند از2سوي فيلسوف معاصر ترسايي،‏ ويليام لين كاريگ ، در گفتگوي خودش با لي استروبلهمان كه در دليلي براي مسيح،‏ نشان داده شده است.‏ استروبل و كاريگ در باره اين كهبه طور واقعي عيسي مسيح پس از مرگ زنده شده گفتگو ميكنند،‏ زماني كه استروبل ازكاريگ دربارهي انگارههاي گوناگون جايگزين،‏كه ارائه شدهاند،‏ ميپرسد.‏ اين بهكشمكشي سخت كه در آن كاريگ نخست سخن ميگويد،‏ دامن ميزند:‏‏"اين،‏ گمان كنم،‏ موضوع همين باشد،"‏و در حالي كه به جلو خم ميشود،‏ميگويد.‏ ‏"گمان كنم،‏ كساني كه اين تئوريها را پيش كشيدهاند بايد بپذيرند،‏‏'بله،‏ تئوريهاي ما باور نكردني هستند،‏ ولي آنها به اندازه چنين انديشهاي كهاين معجزههاي تماشايي رخ داده،‏ ناشدني نيستند.'‏ دراين جا،‏ جستار بيش از اينتاريخي نميماند؛ بلكه پرسشي فلسفي است دربارهي اين كه رخ دادن معجزه شدنيهست."‏1. red herring2. William Lane Craig١١


ارزش و خوبي در جهان بدون خدا‏"و شما چه،"‏ پرسيدم،‏"پاسخي خواهيد داد؟"‏‏"ادعا خواهم نمود،‏ اين انگاره كه خدا عيسا مسيح را پس از مرگ برانگيخته،‏ بههيچ روي ناشدني نيست،‏ در واقع،‏ بر پايهي گواه،‏ اين بهترين توضيح براي آنچه رخ داده ميباشد.‏ . . . انگاره برانگيختن عيسي مسيح پس از مرگ از سويخدا با هيچ واقعيت تجربه شده يا دانش ناسازگاري ندارد.‏ تنها آنچه نياز است،‏انگاشتن اين كه خدا هست،‏ ميباشد،‏ و من گمان كنم دليلهاي خوب نا وابستهاي13براي اينكه خدا هست،‏ هست.‏به سخن ديگر،‏ اينجانب گمان نميكنم كه دليلهاي خوب نا وابستهاي براي باورنمودن به بودن خدا ‏(با درك روش ويژه گزاره [2]) باشد.‏ هيوم،‏ لوييس،‏ و كاريگ همههمداستان هستند كه استدلالهاي تاريخي به استدلالهاي فلسفي وابسته هستند؛ آنچهآنهادر آن ناسازگارند جايگاه استدلال فلسفي است.‏ مانند بسياركشمكشها،‏ اين همبه فلسفه كشيده شده است.‏ چون من استدلال فلسفي را قانع كننده نيافتم،‏ احتمال كميبراي رخ دادن معجزههاي ادعا شده گذاشتم و در پيامد استدلال تاريخي را نيز قانع كنندهنيافتم.‏ اگر يك استدلال قانع كننده براي گزاره (2) باشد،‏ پس چه بسا گواههاي تاريخينيرومند بتواند ما را از (2) به سوي (3) ببرد.‏ ولي بدون بودن فرنود و دليل خوبي برايپذيرش (2) هيچ اندازه از گواههاي تاريخي نميتواند ما را به (3) برساند.‏آنچه شايد پرسيده شود اين است،‏ روشنگري من طبيعت گرا از پارههايگوناگون گواههاي تاريخي كه ترسايان درباره عيساادعا ميكنند،‏ چيست؟ اگر،‏ براينمونه،‏ عيساپس از مرگ برانگيخته نشده بود،‏ چه رخ ميداد؟ پاسخ من اين است،‏ مننميدانم،‏ دست كم به طور دقيق نميدانم.‏ رخ دادهاي مورد نگر به درستي دو هزار سالپيش روي داده است و ميتواند موردي باشد كه مطمئن بودن دقيق از رويدادهاي بر پايهاسنادي كه اكنون در دسترس ما هست،‏ناشدنيباشد.‏ هيوم نوشته‏"فرومايگي و نادانيانسان آن چنان پديدهي فراواني است كه من بيشتر بايد باور كنمشگفتآورترينرخدادها،‏ برخاسته از همدستيآنها بوده تا بپذيرم از . . . . شكسته شدن قانونهاي١٢


پيش گفتار14طبيعي ميباشد."‏ زماني كه به اين پرسش،‏ گرايش انسانها به پراكندن شايعههاي داغ1بي پايه ، موقعيت سياسي و اجتماعي زماني كه عيسا ميزيسته،‏ و پيام اميدي كه عيساميداد،‏ را بيفزايم تازه ميتوانيم ببينيم چگونه شدني است كه تفسير ترسايي از زندگيعيسا،‏ به گستردگي پذيرفته شده است.‏ ولي افسوس ميخورم،‏ اينجانب نميتوانم گمانويژهي بيشتر از اين دريابم.‏چه بسا خردهگيري بشود،‏ براي من غير خردمندانه است كه توضيح ترسايي را،‏تا زماني كه نتوانم يك روشنگري جايگزين ويژه بسنده بياورم،‏ رد نمايم.‏ ولي پايهايكه اين خردهگيري بر آن استوار است-يعني يك توضيح داده شده تنها اگر يكروشنگري خردمندانهي جايگزين ويژهي بسنده در دسترس باشد،‏ ميتواند رد گردد،‏نادرست است.‏ روش استنتاج شناخته شده با نامبرچسب‏"استنتاج از بهترين روشنگري"‏بايددقيقتر ‏"استنتاج از به اندازه بسنده خوب و بهترين توضيح"‏ بخورد.‏ شماري ازروشنگريها بسيار بد هستند و ميبايد رد شوند حتي اگر هيچ توضيح جايگزين كاملديگري در دسترس نباشد.‏ و يكي از راههايي كه ميتواند يك توضيح بد باشد،‏ احتمالرخ دادن بسيار بسيار كم آن است.‏ انديشه نمودن بر برخي جستارها روشن خواهد نمودكه چنين هست.‏پيوست2مجلهها پر از گزارش رخ دادهاي باورنكردني است.‏ براي زمان كوتاهي،‏3گزارش ميشد الويس پريسلي به فراواني ديده شده است.‏ آيا بايستي ما همهي اسناد دردسترس را،‏ پيش از خردمندانه بودن رد ادعاي رخ داد مورد پرسش كه در واقع آن رخداد انجام شده،‏ را آزمايش كنيم و توضيح جايگزين كاملي را فراهم كنيم؟ البته كه نه.‏ مانياز نداريم با افراد گواه گفتگو كنيم،‏ اسناد فيزيكي را وارسي كنيم،‏ و براي رد اين4گمان كه الويس به تازگي كنار ميز قماري5در لاسوگاسديده شده،‏ سناريوي1. juicy gossip2. Tabloid magazinesخواننده راک امریکایی .3 Elvis Presley4. Blackjack table5. Las Vegas١٣


ارزش و خوبي در جهان بدون خداجايگزيني بسازيم.‏ به همين گونه،‏ استدلال زير را،‏ميكنم.‏ دينهاي بسيار در كنار ترسايي در جهان هست.‏ بسياري ازمقدس،‏ پيامبران و معجزههاي خودبه ويژه براي مسيحيان پيشنهادكتابهاي آنهاخودشان را دارند.‏ آيا شما اسناد تاريخي چنينمعجزههايي را آزمودهايد و روشنگري جايگزين كاملي گسترش دادهايد؟ اگر نكردهايد،‏پس نميتوانيد بر خردمندانه نبودن شكست من در پذيرفتن استدلالهاي تاريخيمسيحيت،‏ در حالي كه هم زمان ادعاهاي معجزه ديگر دينها را رد ميكنيد،‏ پافشارينماييد.‏ به گفتهي استفن روبرتس،‏ ‏"زماني كه دريافتيد چرا شما همهي خدايان احتماليديگر را رد ميكنيد،‏ در15خواهيد يافت كه چرا من خداي شما را رد ميكنم."‏افزون بر اين،‏ تاريخ باستان داراي گزارشهاي بسيار از رخدادهاي فراطبيعي21است.‏ براي نمونه،‏ گزارش پلوتارك (1960) از زندگي دميستوكز داراي شرح زير ازيك رخ دادي كه ادعا شده در زمان نبرد دريايي ميان يونان و ايرانيان روي داده است،‏ميباشد:‏در اين زمان نبرد گفته شده،‏ ناگهان يك نور بزرگ ناگهان از الوسيوس بهبيرون تابيد و به نگر رسيد صداي فرياد دردناك بلندي همهي پهناي دشتتريسيان در دريا را فرا گرفت،‏ مانند اين كه تودهي بزرگي با حركت دستهجمعي از آياكوس راز آميز نگهباني ميكردند.‏ سپس از جايي،‏ آنجا كه فريادشنيده شده بود،‏ ديده شد كه ابري به آهستگي از زمين برخاست،‏ به سوي درياكشيده شد،‏ و بر روي كشتي جنگي پايين آمد.‏ كساني باور داشتند كه ديدهاندشبحها و ريختهاي مردان مسلحي كه با دستان باز كشيده براي پاسداري ازكشتيهاي يوناني،‏ از ايگينا بيرون آمدند.‏پسران آكوس،‏ كسي كهبودند،‏16هستند.‏آنهاآنهادرست پيش از نبردباور دارند،‏ اين مردان مسلحبرايش بهنماز خوانده1. Plutarch2. Themistocles١٤


پيش گفتاراكنون،‏ اينجانبكمترينانديشهاي كهبه راستيدر آنجا چه رخداده استنداشته،‏ و گمان كنم شما هم گماني نداريد.‏ ولي براي ما بي خردانه بودن رد انگارهيپاسخ شبح پسران آكوس براي كمك به نمازگزاران،‏ به سختي درست است.‏ به همينگونه،‏ به طور كاملي براي من منطقي است كه ادعاهاي فراطبيعي ترسايان درباره عيسا رابدون داشتن يك توضيح جايگزين كامل،‏ رد كنم.‏ استدلال تاريخي براي ترسايي وابستهبه استدلال فلسفي براي بودن خدا هست.‏ چون دومي را باوركردني نيافتم،‏ مقدمه را نيزرد ميكنم.‏ به طور كوتاه،‏ اين دليل اين است كه چرا ترسايي نيستم.‏17ساختار بيشتر كتاب به گونهاي كه در پي ميآيد،‏ هست.‏ در بخش نخستاينجانب سه استدلالبراي اين كه اگر خدا نباشد،‏ زندگي همهي انسانها بدون معناياست را نقد ميكنم.‏ گمان ميكنم كه هر سه استدلال شكست ميخورند و دست كمزندگي برخي انسانها حتي اگر خدا هم نباشد،‏ ميتواند معنيدار باشد.‏ بخش دومدربرگيرندهي بررسي انتقادي از استدلالي است كه ادعا دارد بدون خدا زندگي همهيانسانها بي معناي است،‏ ميباشد.‏ اين استدلال،‏ اگر كامياب شود،‏ نشان ميدهد اگر خدانباشد،‏ به هيچ روي هيچ حقيقت اخلاقي نيست.‏ پس از رد كردن اين استدلال،‏ من بهپنداري بسيار محدودتر كه گاهي پس از گفته شدن برخي سخنان از سوي آليوشا1كارامازوف2در داستان برادران كارمازوف داستايوفسكي3‏،"آموزهي كارامازوف"‏ناميده ميشود،‏ رسيدگي ميكنم.‏ در آنجا ادعا ميشود،‏ اگر خدا نباشد،‏ پس همهيكنشهاي از نگر اخلاقي روا ميشود.‏ من ادعا ميكنم اين پيشنهاد محدودتر به همانگونه نادرست است،‏ و طرحي كلي از آنچه ميپندارم درباره رابطهي ميان خدا ‏(اگرباشد)‏ و درستيها اخلاقي،‏ درست است،‏ بدست ميدهم.‏ اين گزارش نتيجه ميگيرددرستيهاي اخلاقي هستند حتي اگر،‏ آن گونه كه باور دارم،‏ خدا نباشد.‏1. Alyosha Karamazov2. Dostoevsky’s novel The Brothers Karamazov3. “Karamazov’s Thesis”١٥


ارزش و خوبي در جهان بدون خدادر بخش سوم من ديدگاه بدون خدا را رسيدگي ميكنم،‏ درحالي كه دليل1ويژهاي براي دلواپس بودن دربارهي اينكه ناگزيريهاي اخلاقي ما چه هستند نداريم،‏ميتوانيم وظيفههاي ويژه اخلاقي داشته باشيم.‏ اين ديدگاه با پرسش باستاني چرا ما بايداخلاقي باشيم،‏ پيوند دارد.‏ من نماي كوتاهي از پاسخ الهياتي به اين پرسش كه بر پايهپندار بودن يك تضمين الهي براي حسابرسي دادگرانه هست،‏ را بدست ميدهم.‏ هم چنيناينجانب دربارهي شمار اندكي از پاسخهاي احتمالي به اين پرسش كه سازگار باطبيعتگرايي هستند،‏ گفتگو ميكنم.‏ من يكي از آنها2را تاييد نموده،‏ پاسخي كانتي ، ودربارهي پرسش چرا ما بايد اخلاقي باشيم ادعا خواهم نمود،‏ ميتوان حتي در يك جهانبيني طبيعت گرا به آن پاسخ داد.‏ بخش با وارسي انتقادي شماري اندكي از استدلالهااخلاقي در بودن خدا،‏ دربرگيرندهي استدلال اخلاقي كانت (1997) دركاربردي ، ٣نتيجهگيري ميكند.‏خرد سنجشبخش چهارم بر ويژگي خوبي در جهان بيني طبيعتگرايي كانوني ميشود.‏ به6 54ويژه،‏ به بودن جايي براي فروتني ، نيكوكاري و اميد ، در چنين جهان بيني رسيدگيميكنم.‏ اينجانب استدلال ميكنم كه هست و كمي دربارهي اين كه اين خوبيها،‏ بدونبودن خدا،‏ در سكوي نمايش چگونه هستند،‏ ميگويم.‏ هر آينه،‏ تفسير طبيعت گرايانهياين سه خوبي،‏ با ريخت ترسايي آنها ناهمسان ميباشد،‏ و من برخي از موارد ناهمسانيرا ميان اميد،‏ نيكوكاري و فروتني طبيعتگرايي و همتاي مسيحي خودشان بررسيميكنم.‏ در بندهاي پاياني بخش من موقعيت خودمان را درجهان،‏ اگر طبيعتگراييدرست باشد،‏ وارسي نموده و گرايش ما به سوي آن موقعيت چه باشد،‏ را رسيدگي7مينمايم.‏ بخش با گفتگو از اهميت كوششهاي باستاني افلاطونيبراي ساختن راهي1. Moral obligations2. a Kantian answer3. Critique of Practical Reason4. humility5. charity6. hope7. ancient Platonic quest١٦


پيش گفتارمعتبر براي درستكار نمودن مردم نتيجهگيري نموده و من راهي پيشنهاد ميدهم كهميتواند در جهان بيني طبيعتگرا پيگيري شود.‏در بخش پنجم و پاياني من رسيدگي به اين پيشنهاد ‏(كه به گذشته دست كم تاافلاطون برمي گردد)‏ كه ما بايد كم كم پذيرش ادعاهاي فراطبيعي را،‏ نه چون آنهادرست هستند بلكه چون پذيرش گستردهي چنين ادعاهايي پيامدهاي خوبي دارد،‏گسترش دهيم،‏ ميپردازم.‏ من استدلال ميكنم كه عهد قديم به طور مطمئن دارايعنصرهاي است كه هر دستگاه آييني آن را در بر داشته باشد،‏ برگزيده بي نوايي برايپخش شدن اساسي ميباشد.‏ بخش و كتاب با گفتگو دربارهي اين پرسش كه آياطبيعتگرايي آييني است كه شماري از مردم ميتوان با آن زندگي كرده و شمارينميتوانند،‏ پايان مييابد.‏ به هر روي،‏ آيا طبيعتگرايي يك آيين است با آياطبيعتگرايي درست است،‏ دو جستار ناهمسان ميباشد.‏ شايد طبيعتگرايي درست باشدو بسياري از مردم نتوانند آن را بپذيرند.‏با ارزشترين هدف اين كتاب گفتن جستاري دلچسب درباره اين كه اگر خدانباشد شايد اخلاق چگونه به نگر خواهد رسيد،‏ مي باشد.‏ در بخشهاي آغازين من دراصل دلواپس نشان دادن اين هستم كه حتي اگر خدا نباشد ميتواند درستيهاي اخلاقي ازگونههاي ناهمسان باشد.‏ در بخشهاي واپسين من به طور اساسي نگران اين هستم كهآن درستيهاي اخلاقي كدامها ميتوانند باشند.‏ به سخن ديگر،‏ بخشهاي آغازين در حالرسيدگي به اخلاق بدون بودن خدا بوده و بخشهاي واپسين گرفتار سرشت اخلاق بدونخدا هست.‏١٧


يكخدا و معناي زندگيانسانهااين جستار بيشتر١ياوهدر زمانها1-1- معناي زندگيانديشههاهست كه اگر خدا نباشد،‏در نتيجه زندگياست.‏ چندين روش براي تفسير اين ادعا،‏ بسته به اين كه انسان چگونه آنچه را به زندگي وي معنا ميدهد،‏ دريابد،‏ هست.‏ در يك تفسير،‏ براي داشتن معنا،‏ بايدهدفي از سوي هستي فراطبيعي به زندگي انسان داده شده باشد.‏ در اين حالت،‏ زماني يكزندگي معنا دارد،‏ كه بتوانيم بگوييم اين زندگيمعنايي فراطبيعيدارد.‏ آن گونه كهپيداست سقراط باور داشته زندگي وي داراي هدفي فراطبيعي است،‏ و دربارهي آن هدفيكه زندگي وي ميتواند داشته باشد در دادرسي بلندآوازه خودش چنين ميگويد:‏اگر من را بكشيد،‏ به آساني ديگري را نخواهيد يافت،‏ كسي كه . . . به دولتمانند يك خرمگس،‏ كه به اسب خوب باليده شده و به دليل اندازه خودشكند است،‏ پس نياز به برانگيخته شدن دارد،‏ ميچسبد،‏ چسبيده است.‏ در نگرمن خدا،‏ مرا مانند آن به دولت چسبانده،‏ زيرا در هر گامي من با استواريبراي برانگيختن،‏ وادار نمودن و متهم نمودن هر يك از شما در طول روزهايبلند،‏ شما را1راه انداختهام.‏1. meaningless


يهايهاخدا و معناي زندگيبر پايه سنت ترسايي،‏ زندگي عيسا معنايي فراطبيعي داشته:‏ در ميان آماجكفارهي گناهان انسانها بود.‏ در واقع،‏ برخي از شاخهرا در يك هدف همگاني،‏ مشتركخودشمسيحيت،‏ زندگي هر انساني2ميدانند:‏ ستايش خدا و خشنود ساختن ابدي وي.‏در تفسير ديگري براي اين كه زندگي انسان معنادار باشد ناچار به آوردن خوبي بهجهان هست.‏ در اين حالت زماني يك زندگي معنا دارد،‏ جهان جاي بهتري ميشود از١تا اين كه،‏ اين هستي نزيده باشد.‏ ما ميتوانيم به اين معناي بيروني بگوييم.‏ دوباره برپايه سنت مسيحي،‏ زندگي عيسا،‏ افزون بر اينكه معناي فراطبيعي داشته،‏ معناي بيرونيهم داشته است.‏ بر پايه همان سنت،‏ جهاني كه عيسا زندگي خويش را در آن گذرانده،‏3بسيار بهتر از دنيايي است كه چنين زندگي در آن زندگي نشده است.‏طبق يك تفسير سوم،‏ براي آن كه زندگي معنا داشته باشد،‏ خوب بودن وداشتنكنشي ارزنده،‏ براي كسي كه آن زندگي را دارد،‏ ميباشد.‏ در اين حالت زماني زندگيمعنا دارد كه فرد در شرايط بهتري زندگي كند تا اينكه به هيچ رو زندگي نكرده باشد.‏افزون بر اين،‏ زندگي آن است كه هدف ارزندهاي بدست آيد.‏ اين زندگي است كهنكته دارد.‏ سفارش شده زندگي را مانند آن چه در اين سخن آشكار شده،‏ بزي،‏ميخواهم در زندگي خودم كاري كنم."‏ميتوانيم بگوييم زندگي از اين دست" نمدروني ٢معنايدارد.‏ به نگر ميرسد اين مفهوم با معناي بيروني همانند باشد،‏ ولي آنها ناهمسانهستند.‏ شدني است كهزندگييك هستي معناي دروني داشته باشد ولي با اين حالكمبود معناي بيروني هم داشته باشد.‏ بپنداريد كسي در كنشي ارزنده كه براي او خوشيبه همراه دارد و به زندگي او معناي دروني ميدهد،‏ سرگرم شده است . هم چنين افزونبر اين بپنداريد آن چه به كنش وي ارزش ميدهد،‏ كامياب شدن در شماري از اهدافمعنادار ميباشد.‏ گمان كنيد كه اگر اين نفر هرگز هستي نداشته باشد،‏ كس ديگري درهمان هدفها كامياب خواهد شد،‏ كسي كه به همان اندازه نفر نخست با كاميابي در اينهدفها خوشي خواهد نمود.‏ در اين راستا،‏ زندگي وي داراي كمبود معناي بيروني است،‏1. external meaning2. internal meaning١٩


يهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداچون جهان هستي به همان خوبي كه هرگز او نزيسته بود،‏ هست.‏ ولي هستي وي معنايدروني دارد.‏ چنين زندگي شايد از سوي كسي زيسته شود كه شادي خودش را برايخشنودي ديگران گذشت و از خودگذشتگي نشان ميدهد.‏پس،‏ اينها سه تا ازطبيعيترين دريافتاز معنا داشتن زندگي انسانها است.‏ بابودن اين انديشهها در پيش رو،‏ آماده هستيم تا به ادعاي بارها گفته شده،‏ بدون خدا،‏زندگي انسان بدون معنا است،‏ رسيدگي كنيم.‏2-1- چهار استدلالي كه ميگويد زندگي،‏ بدون خدا كمبود معناي دروني دارديكي ازروشهاييبراي دريافتن ادعاي اينكه نبودن خدامايهيياوه بودن زندگيانسان ميشود،‏ مانند اين انگارهي كه اگر خدا نباشد زندگي انسان داراي معناي درونينخواهد بود،‏ هست.‏ چه بسا دامنهي گستردهاي از استدلالها براي پشتيباني اين انگارهارائه شود.‏ نخستيناستدلال سخنآنهااستدلال پيامد پاياني‎١‎ميباشد.‏ براي دريافت جان سخن اينويليام لن كاريگ (2004)، در يك سخنراني به نام ‏"پوچي زندگي٢ كه در آموزشگاه اپولوژيست ترسايي برگزار شده،‏ را ببينيد:‏بدون خدا"‏دانشمندان به مادورترميگويند ، همه چيز در جهان هستي از هم ديگر دورتر وميشود.‏ و هم چنان كه اين رخميگردد،‏ و انرژي آن به گونه كامل به كارميدهد،‏ جهان سردتر و سردترگرفتهميشود.‏ سرانجامهمهيستارگان خواهند سوخت و همهي مواد در يك ستارهي مرده و سياه چاله فروخواهند ريخت،‏ هيچ نوري به هيچ گونهاي نخواهد بود.‏ هيچ گرمايي نخواهدبود.‏ زندگي نخواهد بود،‏ تنها لاشهي كهكشانها و ستارگان مرده،‏ كه برايهميشه در تاريكي بي كران،‏ و سرماي دنج فضا،‏ گسترده ميشوند،‏ ويرانهاي ازجهان خواهد بود.‏ كل جهان هستي بدون هيچ بازگشتي به سوي گورستان1. final outcome argument2. “The Absurdity of Life Without God”٢٠


يهايهاخدا و معناي زندگيخويش ميرود.‏ پس نه تنها همهي انسانها نابود ميشوند،‏ بلكه نژاد انسانينابود خواهد شد.‏ جهان هستي به سوي نابودي بدون چون و چرايي در حالشيرجه زدن هست.‏ نابودي در سراسر ساختار آن نوشته شده است.‏ هيچ راهگريزي نيست.‏ هيچ اميدي نيست.‏ اگر خدا نباشد پس انسان و جهان هستينابود خواهد شد.‏ مانند زندانيان محكوم در بنداعداميها،‏ ما ايستاده و بهسادگي چشم به راه نابودي بي گمان خويش ميشويم.‏ اگر هيچ خدايي نباشد،‏هيچ چيزجاودانهاينباشد،‏ پيامدش چيست؟ يعني زندگي ما سرانجام ياوهاست.‏ يعني كه زندگي ما بدون ارجمندي پاياني،‏ بدون ارزش پاياني و بدونپاياني هدف دار4ميباشد.‏گمان كنيد ما درباره زندگي كسي هم چون شماري از رخ دادها ميانديشيم.‏ شماري ازاين رخ دادها بدست خود فرد،‏ و شماري ديگر از نيروهاي بيروني سرچشمه ميگيرند.‏كمابيش،‏ ميشود يك زندگي ميتواند مشخص شود با جمع كل همهي رخ دادهايي كهبراي كسي در زماني كه زنده بوده،‏ روي داده است.‏ ولي،‏ با گسترش استدلال،‏ ارزششماري از رخ دادها به طور كامل بستگي به آخرين حالت امور گوناگوني،‏ كه آن رخدادها از راه علت و معلولي همكاري داشتهاند،‏ دارد.‏ اگر پيامد پاياني با ارزش باشد،‏ پسرخ دادهايي كه براي آن مقدمات را تهيه كرده و علت آن شدهاند،‏ داراي ارزش هستند.‏اگر كه حالت پاياني امور تهي از ارزش باشد پس،‏ به همان گونه،‏ همهي رخ دادهايفراهم كنندهي مقدمات،‏ بدون ارزش ميباشند.‏بدون خدا،‏ هيچ گونه رستاخيز و معادي نيز نيست.‏ بنابراين زندگي انسان با ايستهميشگي كنشمغزي و تجربه آگاهانه فرد ) دست كم،‏ كنشآشكار)،‏ پايانمييابد.‏ بدون خدا،‏ زندگي هر انسان در گور پايان يافته و نابودي آگاهي از خود هست.‏آخرين گام كه در آن سهم زندگي هر انساني،‏ جهاني يخ زده،‏ استروپيكي ، ١ بدون حيات،‏یعنی زندگی با انتروپی محدود نمی شود .1 Extropic; extropyentropy٢١


ر(بارزش و خوبي در جهان بدون خدابه طور كامل ايستا ميباشد.‏ از آن جايي كه چنين پيامدي به گستردگي از ارزش تهيميباشد،‏ پيشپايه ميرودگزاره و استدلال)‏انسانها زندگي همهيسراسر بدونارزش بوده و از اين روي معناي دروني ندارد.‏ در جهاني بدون خدا كه با زوزهاي پايانمييابد،‏ هيچ گونه زندگي انساني ارزش زيستن ندارد.‏رده دومي از دليل آوري بر اين پايه است كه تنها اگر زندگي معناي فراطبيعي داشتهباشد،‏ معناي دروني دارد.‏ گمان كنيد زندگي شما بدون معناي فراطبيعي است،‏ اين شما رايك آقا ‏(يا خانم)‏ بدون ماموريت ميسازد.‏ هيچ نيست كه گمان شود شما بايد با زندگيخود انجام دهيد،‏ هيچ علت والاتري شما را براي خدمت نخوانده،‏ براي هيچ خواست الهيبه شما نميخورد.‏ و اين بدان معنا ميباشد كه هيچ معياري براي ارزش گذاري كه آيازندگي شما كامياب بوده يا شكست خورده نيست-و به نوبه خود بر اين نشانگريميكند كه در هيچ چهارچوب زندگي شما كامياب نبوده است.‏ بدون گرفتن اهدافي درزندگي،‏ آن چه ميكنيد چندان ارزشمند نيست:‏ زندگي شما زندگي بدون هدفي است.‏زندگي بدون اينكه از بيرون اهدافي دريافت نمايد،‏ نميتواند معناي دروني داشته باشد.‏در جهان هستي بدون خدا،‏ بدون يك هستي فراطبيعي از هر گونه،‏ هيچ كسي شايستگيپذيرفته شدهاي براي دادن هدفي به زندگيهستي بي خود‎١‎5بناميم.‏انسانهاندارد.‏ ما٢ ‏"معنايگونه سوم از استدلالها در نوشته سوزان ولفاست ‏(و سرانجام رد ميشود.)‏ ولف نوشته:‏ميتوانيم٣زندگيها"‏استدلال اين راشرح داده شده‏[يك]‏ زندگي انساني زماني ميتواند معنادار باشد اگر تنها آن زندگي بتواندمعناي چيزي براي كسي داشته باشد،‏ ولي نه براي آن انسان،‏ و هر آينه برايكسي با ارزش غايي و ذاتي بالاتر از آن انسان . . . . اگر خدايي نباشد،‏ پس1. pointless existence argument2. Susan Wolf3. The Meanings of Lives٢٢


يهايستيهاخدا و معناي زندگيزندگي انسان،‏ زندگيهمهينباشد،‏ هيچ هستي شايستهايانسانها،‏ بايد آشكارا ياوه باشد،‏ چون اگر خدا6كه براي او ما بتوانيم معنا داشته باشيم،‏ نيست.‏بنياد مقدمهاين نوشتهي دليل آور اين است كه يك زندگي معناي دروني دارد اگرتنها يك هستي ارزندهي شايسته،‏ دلبسته آن زندگي يا خواستهاي را به آن زندگي بدهد.‏به گونهاي ويژهتر يك زندگي زماني داراي معناي دروني دارد كه يك هستي رحمان ورحيم،‏ دانا،‏ توانا مطلق درباره آن دلواپس باشد.‏ اگر چنين هستي نبود،‏ بنابراين به طورطبيعي چنين هستي نگران هيچ يك اززندگيهانبوده،‏ و بنابراين هيچ زندگي معنايدروني نداشت.‏ ما ميتوانيم اين را استدلال بدون دلواپسي از سوي شخص ارزندهاي‎١‎چهارمين استدلال و استدلالو گزارهيپاياني كه بايد آن راسرچشمهي اخلاق بنامم،‏ بر پايه اين انديشه ميباشد كه خدا ميبايگزارهبناميم.‏خدا چونسرچشمهي اصليهمهي خوبيها و بديها و درستيها و نادرستي در جهان هستي باشد.‏ اگر خدا نباشد،‏ برپايه اين هيچ بد يا خوب يا درست و نادرستي نيست.‏ گفتگو در بارهي اين گزاره بهبخش پس از اين واگذار ميشود؛ باقي مانده اين بخش با سه استدلال نخست سرو كارداشته و شماري از انديشهكه در بخش پس از اين سودمند هستند را نشان ميدهد.‏3-1- راه گريز ريچارد تيلور:‏ معناي زندگي خود را خود بسازيددست كم سه راه دلچسب براي پاسخ گفتن به سه استدلال پيشين هست.‏ يكي از اين سه(2000) ٢ در بخش پايان كتاب خودشراه از سوي ريچارد تيلورخوب و بد‎٣‎پيشنهادشده است.‏ در بخشي كه ‏"معناي زندگي"‏ نام گرفته،‏ تيلور دربارهياندوه انگيزي كه بيشتر زمانها،‏ هنگام سخن گفتن از معناي زندگي يادآوري ميشود،‏گفتگو نموده است.‏ سيسيفس با آشكارا نمودن رازهاي خدايان براي انسانها به آنانسيسيفس ، ٤ نماد1. nobody of significance cares argument2. Richard Taylor3. Good and Evil4. Sisyphus٢٣


يهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداخيانت نمود و محكوم به نا اميدي جاودانگي گرديد.‏ سيسيفس بايستي سنگ بزرگي رابه بالا تپهاي غلت بدهد.‏ هرگاه كمابيش سنگ نزديك نوك تپه بود،‏ به سوي پايينميغلتيد،‏ و سيسيفس ميبايد از نو آغاز ميكرد.‏ بارها و بارها،‏ سيسيفس،‏ بدون اينكهچيزي بدست آورد،‏ بالا و پايين ميرود.‏ گمان اين است كه اين افسانه به ما نمونهي7سختي از زندگي بدون معناي دروني را نشان دهد.‏تيلور اشاره ميكند كه زندگي سيسيفس ميتوانست معناي دروني داشته باشد،‏ اگرخدايان به او آشاميدني ميدادند كه وي را از خواهش بي پاياني براي غلت دادن سنگبه بالا تپه پر كند.‏ بدين سان هستي سيسيفس با كنشي به دلخواه خود وي پر خواهدشد،‏ و او براي هميشه كنشي كه درست آن چيزي بود كه خودش ميخواهد،‏ انجامخواهد داد.‏ افزون بر اين،‏ اين راه معناي دروني در دسترس هر كسي ‏(در اصل دستكم)‏ است.‏ تيلور،‏ به پرسش چگونه زندگي را براي زيستنارزشمندسازيم،‏ پاسخميدهد:‏ زيستن درست در راهي كه بيشترين دلخواه شما است.‏ كتاب و بخش با اينواژه اميدبخش به پايان ميرسد:‏همين كه شما نخستين دم را گرفتيد،‏ به ارادهاي كه در شما براي زنده ماندنبوده،‏ پاسخ دادهايد.‏ شما بيش از اين نپرسيديد،‏ آيا ارزشمند خواهد بود،‏ يا آياهيچ چيز چشمگيري،‏ غير از لوليدن و دختر بازي،‏ از آن بدست خواهد آمد.‏نكته زيستن،‏به سادگي زنده بودن است،‏ با رفتاري كه درسرشت ما برايزندگي نمودن است . . . . معناي زندگي از درون خودمان است،‏ بدون آنارزاني نشده است،‏ و اين بسيار فراتر از زيبايي و جاودانگي هر بهشتآسماني است كه انسان تا كنون خواب آن را ديده يا آرزوي آن را داشته8است.‏پس،‏ پيشنهاد تيلور اين است كه زندگي ميتواند،‏ بر پايه هم داستاني خواستهبا كنشكسيوي،‏ معناي دروني داشته باشد.‏ ارزش دروني زندگي كسي،‏ درست هم٢٤


يهايهايهاخدا و معناي زندگي9اندازهي درجهاي كه او در كنشي دلخواه خودش درگير است،‏ هست.‏ در نتيجه گيرياستدلال پيامد پاياني،‏ تيلور پاسخ را دوباره بازگو كرده،‏ نگريستن به گام پاياني،‏ كهيك زندگي به طور سببي در آن است،‏ راه مناسبي براي ارزيابي زندگي كسي كه آن رازيسته است،‏ نيست.‏اگر سازندگان تمدنباشكوه و كامياب،‏ به روشي،‏ به زمان كنوني بيايند،‏تا ببينند،‏ باستانشناسان،‏ خرده ريزهاي يادگار از آنچه را آنان با چنان كوششسختي بدست آورندهاند،‏ از زير خاك بيرون ميكشند-‏ ببينيد خرده ريزهديگها و گلدانها،‏ شمار كمي از تنديسشكسته،‏ و اين گونه نشانهايياز بزرگي و دوره ديگري-‏ آنها در واقع ميتوانند از خودشان بپرسند،‏ اگر اينپايان است،‏ ارزشآنهاچه بوده است.‏ ولي،‏ براي آنان اين چنين به نگرنميرسد،‏ بلكه براي آنها تنها ساختمان بوده،‏ و نه آن كه براي معنا دادن به10زندگي ساخته شده باشد.‏در استدلال هستي بي خود،‏ تيلور دوباره بازگويي ميكند،‏ ما خودمان شايسته هستيم كههدفي را به زندگي خودمان بدهيم.‏ ما نيازي به يك هستي فراطبيعي براي دادن چنينهدفي به زندگي خويش نداريم.‏ زندگي ميتواند،‏ حتي اگر معناي فراطبيعي نداشته باشد،‏معناي دروني داشته باشد.‏ در استدلال بدون دلواپسي از سوي شخص ارزنده،‏ تيلور پاسخميدهد ما خودمان فرد ارزندهي بسنده براي معنا دادن به زندگي خويش هستيم.‏ آن چهارجمند است آن نيست كه آيا خدا دربارهي زندگي ما نگران است،‏ بلكه اين است كهآيا شما ‏(با روشي درخور)‏ نگران زندگي خود هستيد.‏ديدگاه تيلور درباره آن چه به انسان معناي دروني زندگي ميدهد مفهومي جالببراي فلسفه است.‏ به ويژه كه نشان ميدهد خطر واقعي پيچيدهاي در بازتاب اين پرسش١كه آيا زندگي كسي هيچ معنايي دارد،‏ هست.‏ اين خطر از سوي لئو تولستوي(2000)1. Leo Tolstoy٢٥


يهاارزش و خوبي در جهان بدون خدانشان داده شده است.‏ در اعتراف من ، ١ تولستوي شرح ميدهد چگونه،‏ در بالاترينكاميابي ادبي خودش،‏ در هنگامي كه او ‏"از هر سو،‏ با آنچه شادي كامل شناختهميشود،‏ در برگرفته شده بود"‏ به طور روزافزون اين پرسش،‏ آيا در زندگي وي هيچنكتهاي هست،‏ رنج ميكشد.‏ هم چنان كه تولستوي اين پرسش را بيشتر و بيشتر وارسيمينمود،‏ توانست آنها را با ارزندگي افزون شوندهاي،‏ ببيند:‏به نگر ميرسيد پرسشي نابخردانه،‏ ساده و كودكانه است.‏ ولي زماني كه با آنبرخورد نمودم و كوشيدم گره آن را باز كنم،‏ در نخستين گام دريافتم كهكودكانه و نابخردانه نيستند،‏ بلكه از پرسشبسيار ارزنده و ژرف درزندگي هستند،‏ و،‏ دوم،‏ هرچه بكوشم چندان كاري نكردهام،‏ من توان پاسخگويي به آنها را ندارم.‏ پيش از پرداختن به زمينهايم در سامارا ، ٢ آموزشپسرم،‏ يا نوشتن يك كتاب،‏ ميبايد ميدانستم چرا آن كار را بايد انجام دهم،‏پس تا زماني كه نميدانستم چرا،‏ نميتوانستم كاري بكنم.‏ نميتوانستم زندهباشم.‏12سرانجام،‏ همان گونه كه تولستوي شرح داده،‏ به وي اثبات شد كه هيچ كاري ارزشانجام دادن ندارد و دلبستگي خودش را به همهي كارها از دست داد.‏ تولستوي بانوشتاري نيرومند،‏ داستاني براي توصيف دردسر خودش ميگويد:‏مردم شرق از زمان كهن داستاني درباره گردش گري كه در٣گرفتار بيابانجانور خشمگيني شد.‏ گردش گر براي جان بدر بردن از چنگال جانور،‏ بهدرون چاه خشكي پريد،‏ ولي در ته چاه،‏ اژدهايي ديده ميشد كه براي بلعيدنوي دهانش را باز نموده بود.‏ مرد بدبخت دل بيرون آمدن نداشت،‏ چون1. My Confession2. My Samara estate3. steppe٢٦


يهايهايهاخدا و معناي زندگيجانور خشمگين وي راميدريد،‏ دل رفتن به ته چاه را هم نداشت،‏ چوناژدها او را ميبلعيد،‏ و با سختي به تركهي نازك بوتهي وحشي كه در درزديوار چاه روييده بود چنگ زده و خود را نگه داشته بود.‏ دستان وي خستهميشد،‏ و حس ميكرد به زودي در چنگال خطري كه در هر سو كمين استرها ميشود؛ ولي هنوز به بوته چسبيده بود و دو موش ميديد،‏ يكي سياه ويكي سپيد،‏ گرداگرداندازهاي برابر كنده وساقهيهمهياصليكنارهبوتهايآن راشكسته ميشد،‏ و او به دهان اژدها فرو ميافتاد.‏ گردش گركه وي به آن آويزان بود را باميجوند.‏ ديگر،‏ هر آن بوتهميبيندو ميداند،‏بي چون و چرا كشته خواهد شد،‏ ولي در همان زمان كه هنوز به بوته چسبيدهميبيند است،‏چند چكه انگبين ازبرگآن آويزان هست،‏ و بنابراينميكوشد با زبان خودش آنها را بخورد و برگها را ميليسد.‏ درست همانگونه كه من به شاخهي زندگي چسبيدهام،‏ ميدانم كه بدون چون و چرااژدهاي مرگ،‏ آماده براي پاره پاره نمودن من،‏ چشم به راه است،‏ و من درنمييابم چرا من به چنين رنجي افتادهام.‏ و ميكوشم انگبين را ليس بزنم،‏ كهپيش از اين به من خوشيميداده؛ ولي اكنون برايمخوشايند نيست . . . .انگبين بيش از اين براي من شيرين نيست.‏ من بدون چون و چرا تنها اژدها وموش ميبينم و توان چشم برداشتن از آنها را ندارم.‏ اين افسانه نيست،‏ بلكهحقيقتي است،‏ دريافتني،‏ بدون چون و چرا و راستين . . . . دو چكهي انگبينيكه درازترين فراموشي من از حقيقت بي دادگرانه،‏ خانواده دوستي و نوشتن،‏كه آن را هنر ميناميدم،‏ بيش از براي من شيرين نيست،‏ بود.‏13براي تولستوي،‏ پرسشفلسفي و انديشه،‏ مايه آن شد كه خواستهي داشتن كنشهاييكه پيش از اين پشتيبان وي بودند را از دست بدهد.‏ اگر ديدگاه تيلور دربارهي آنچه بهزندگي معناي دروني ميدهد،‏ درست باشد،‏ با گرفتن شور و انگيزه زندگي از تولستوي،‏وي را ناتوان از زيستن در زندگي با معناي دروني مينمايد.‏ اگر تيلور راست بگويد،‏٢٧


يهاارزش و خوبي در جهان بدون خدانكته اخلاقي داستان تولستوي ايننينديش،‏ يا درميرسد.‏ميشودكه:‏ به سختي،‏ درباره معنا داشتن زندگي،‏مييابي كه بسيار انديشه نمودن درباره اين پرسش به پاسخي منفي‏"شما بيش از اين نپرسيديد،‏ آيا ارزشمند خواهد بود،‏ يا آيا هيچ چيز14چشمگيري،‏ غير از لوليدن و دختر بازي،‏ از آن بدست خواهد آمد."‏ شايد ما بايد اينشرحي را چوناز زندگي انسان دانسته،‏ تا اين كه آن را چونزندگي نمودن بگيريم.‏ سقراط براي اين گفته،‏دستوريبراي چگونه‏"زندگي آزموده نشده ارزش زيستن15ندارد"‏ و هم چنين براي چيزهاي ديگر،‏ نامي شده است.‏ تيلور ميتواند گفته خويش راافزون كند:‏ زندگي بسيار آزموده شده،‏ ارزش زيستن ندارد.‏ ولي آيا اين به راستي،‏درست است؟ شماري از بدگويان به فلسفه،‏ چه بسا ادعا كنند كه از خود گذشتگي برايفلسفه راه خوبيبراي ياوه ساختن زندگي هست،‏ ولي آياانديشيدن فلسفي،‏ ميتواند همهي كنشميتواندديگر شما را بي ارزش سازد؟درست باشد كهمن گمان كنم،‏ بي ارزش نميسازد؛ چون روشن است از ديدگاه تيلور درباره آنچه بهزندگي معناي درونيجستار روشنارسطو ديدگاهگزارش ميدهد:‏ميبخشد،‏ برداشت نادرستي شده است.‏ اين گفته با مقايسه دوميگردد.‏ جستار نخستهست.‏ درولدربارهيدربارهينوشتهاي١از استفان درول٢تصويري كه از نيويورك تايمز(1999) ازبريده است٤ وتصوير يك پيانونواز،‏ ديويد گولاب ، ٣ همراه دو خواننده،‏ ويكتوريا لينگود٦ بود.‏ هر سه هنرمند دراري ميلز ، ٥ در جشن ارج نهادن به مارلين هورنشرايط خوبي بودند،‏ و با بالاترين توان خود،‏ خويش را در آمادگي نگهميداشتند.‏ به هر روي دليل اين كه من تصوير را نگه ميداشتم،‏ چهرهي آقاي1. Stephen Darwall2. The New York Times3. David Golub4. Victoria Livengood5. Erie Mills6. Marilyn Horne٢٨


يهاو"‏خدا و معناي زندگيگولاب بود.‏ وي پوزخند مثبتي ميزد،‏ مانند اين بود كه به خود ميگفت،‏آنها براي انجام اين كار به من پول16ميدهند؟"‏مورد ديويد گولاب را با گونهاي از مورد سيسيفس بسنجيد:‏ مورد مدفوع خوار خندان . ١ميشود گمان كنيم،‏ مدفوع خوار خندان جاودانه محكوم به خوردن مدفوع است.‏ به هرروي،‏ همان گونه كه تيلور آنان را بدين سان انگاشته،‏ مهربانتر بودهاند تا سيسيفس،‏خدايان،‏ با گذاشتن شور و آرزوي راستين براي خوردن مدفوع،‏ به آنان مهربانينمودهاند.‏ مدفوع خوار روز و شب مدفوع فرو ميدهد-‏ نميتواند به اندازهي بسنده بدستآورد!‏ هر دوي پيانو نواز و مدفوع خوار،‏ گرفتار در كنشي كه در آنها شور راستين آنهست،‏ هستند؛ هر يك كاري را كه به راستي ميخواهد،‏ انجام ميدهد.‏ دربارهي اين دوزندگي به انديشيد،‏ يكي در تصويري كه درول دارد،‏ پر از كنشي كه ديويد گولاب باآن سرگرم است،‏ دومي با سرگرمي دلخواه مدفوع خوار پر شده است.‏ اگر ما استدلالتيلور را بپذيريم،‏ ناچاريم نتيجه بگيريم كه هر دو اين زندگيها معناي دروني دارند.‏ وليدريافت اين نتيجه گيري سخت است.‏ اگر گزينشي ميان اين دو زندگي به شما پيشنهادشود،‏ شما گرايش بيشتري به يكي نداريد؟ آيا به نگر شما هر دو گونه زيستن همارزش هستند؟ اگر شما مانند من باشيد،‏ پاسخ نه است،‏ كه در اين راستا ميبايد استدلالتيلور را رد نمايد.‏ روشن است،‏ گفتن اين كه يك زندگي داراي معناي دروني سراسرجستاري از ويژگيكسي كه آن زندگي را ميزيد17هست،‏ گزافه گويي است.‏ديدگاه تيلور،‏ با روشي كه وي آن را نشان ميدهد،‏ چند ريخت آغازين باوركردنياز آن جداميشود.‏ از ما درخواستميشود،‏سيسيفسدلباخته غلتاندن سنگ را باسيسيفس بيزار از غلت دادن سنگ سنجش كنيم.‏ با پندار چنين گزينش سيسيفس،‏ هرانسان خردمندي گرايش به سوي سيسيفس كه خدايان روي خوش نشان داده و دلباخته18غلت دادن سنگ هست،‏ دارد.‏ به همان گونه،‏ در پندار گزينشي ميان زندگي چونيك مدفوع خوار بيزار از مدفوع خوردن و زندگي همچون مدفوع خوار خندان،‏ هر انسان1. nning excrement-eater٢٩


يهاارزش و خوبي در جهان بدون خداخردمندي دومي را برمي گزيند.‏ با گمان اينكه بايد كسي جاودانه سنگ را غلت دهد يامدفوع بخورد،‏ بهتر است آن كس از انجام اين گونه كارها خوششروشنگري به ساماني از اينبيايد.‏ تيلوربينشها به ميان ميآورد:‏ معناي دروني زندگي سراسر به اينكه آيا عامل كاري را كه انجام ميدهد دوست دارد،‏ بستگي دارد.‏ولي زماني كه وي سنجشمدفوع خوار خندان-‏روشنخنداني،‏ براي خوردن مدفوع،‏ميشودديگري انجام ميدهد ‏-هم چون پيانو نواز گولاب وكه استدلال تيلور نارسا است.‏از زيستن چون پيانو نوازبگذرد،‏اگرمدفوع خوارديوانه است،‏ و اگرخدايان،‏ با گذاشتن چنين دلبستگي و شوري در خوردن مدفوع،‏ وي را ناچار به گزينشياين چنين كرده باشند،‏ اين بخشش خدايان،‏ به جاي كنشي از روي مهرباني،‏ شوخيسنگدلانهاي است.‏ ارجي ندارد هر اندازه شور وي نيرومند باشد،‏ ارجي ندارد چه اندازهخوشي با فرو دادن مدفوع به وي دست ميدهد،‏ به جاي بيزار بودن از وي،‏ بايد دلسوزينمود.‏ اگر ما ميخواهيم راهي شايسته براي سر و كار داشتن با معناي دروني پيدا كنيم،‏بايد جاي ديگري را بگرديم.‏4-1- راه گريز پيتر سينگر:‏ معناي دار نمودن با زدودن رنجدر دو بخش پاياني كتاب خودش،‏ چگونه زندگي ميكنيم؟ اخلاق در دوره سود خواهيشخصي ، ١ پيتر سينگر (1995) يك مفهوم جايگزين از چگونه زندگي ميتواند معنايدروني داشته باشد،‏ گسترش داده و پدافند ميكند.‏ براي روشنگري درباره ديدگاهسينگر،‏ به كار گيري يك گونه بازشناسي خودماني از يك سو ميان ارزشو در بيروني ٢سوي ديگر ارزش سرشتين ، ٣ سودمند خواهد بود.‏ به طور كلي خوبي ‏(يا بدي)‏ سرشتينچيزي،‏ خوبي ‏(يا بدي)‏ به دليل سرشت خودش،‏ در درون يا از خودش،‏ ميباشد.‏19دركتاب پر ارزش خودش،‏ ج.‏ ا.‏ مور (1903)، اصول اخلاق،‏ از روشي ويژهاي آزمايش1. How Are We to Live? Ethics in an Age of Self-Interest2. extrinsic value3. intrinsic value٣٠


يستيهايهاخدا و معناي زندگيخردمندانهيميتواند كسي كه هربراي تعيين نمودن ارزش سرشتين هر چيزي،‏ اگر١داشته باشد،‏ به كار گيرد،‏ سخن مي گويد.‏ اين روش به اصطلاح ‏"آزمايش جداسازي"‏ناميده شده،‏ و روشي براي ‏"رسيدگي به ارزشي كه ما بايستي به ‏[چيزي]‏ دهيم،‏ اگر آندر تنهايي دربست ، ٢ دور از همراهان هميشگي،‏ باشد"،‏ميباشد.‏20در روي ديگر،‏ارزش بيروني،‏ ارزشي هست كه چيزي بر پايه پيوند خودش با ديگران دارد.‏ آشناترينگونه ارزش بيروني،‏ ارزش ابزاري-به طور سرشتين دومي با ارزش است-‏ارزشي كه،‏ چيزي،‏ سبب چيز ديگري ميشود كه21ميباشد.‏سينگر ديدگاه ‏"ما ميتوانيم زندگي معناداري داشته باشيم اگر در راه هدفهايي كهبه گونه بروني و ديدني ارزشمند هستند،‏ بكوشيم"‏22را دارد.‏وي رنج رابه گونهيسرشتين بدي دانسته و كاهش كل اندازهي رنج پيشگيري پذير در جهان هستي به گونهبروني و ديدنيارزشمند را،‏ميداند.‏ پسزندگي با معناي دروني،‏ كاهش كلبر پايهاندازهينگرسينگر،‏ دست كم،‏از نمونهايرنج پيشگيري پذير در جهان هستيميباشد.‏ ولي اين شرط بسندهاي براي معناداري دروني نيست.‏ در جايي ديگر سينگر بهخواننده خودش يادآوري مينمايد ‏"خرد باستاني و با پيدا كردن راهي براي شادي و ياخوشنودي پايدار،‏ به سوي چيز ديگري هدف گيري نموده و ميكوشد به خوبي آن راانجام دهد."‏23پس از آن،‏ سينگر به ‏"نياز به پايبندي به علتي بزرگتراز خود " ٣24ميكند.‏اين بند اشارهمعناي دروني،‏ ميبايميكندكه ديدگاه سينگر،‏ كسي،‏گرايش به كاهش رنج-آگاهانه-‏ داشته باشد،‏ است.‏ كسي كه تنها در پي خوشياشارهبراي زيستن در زندگي باآن كس ميبايد اين را چون هدفخودش هست و به طورتصادفي،‏ اندازهي كل رنج در جهان را كاهش ميدهد،‏ زندگي با معناي دروني ندارد.‏اگر چه سينگر بدون پرده چنين نميگويد،‏ ولي از گفتهنگر را،‏ هر كسي دست كم بايد در بدست آوردن هدف كاهش رنجوي،‏ روشن ميشود وي ايناز درجههايي1. “isolation test”2. absolute isolation3. self٣١


يژهيهايژهارزش و خوبي در جهان بدون خداكاميابي را بدست آورده باشد،‏ نيز داشته است.‏اصل هست:‏25بنابراين در كانون ديدگاه سينگر اينA (S)در انجامكنشي برايSهست كه معناي دروني برايSدارد،‏ تنها هرگاه (1)،SAميكوشد كه در هدفGكامياب شود،‏ (2)بيروني و ديدني هست،‏ و (3) A به درستي به G ميانجامد.‏G26يك ارزشبر طبق سينگر يك راه ‏-در واقع بهترين راه-‏ براي ساختن يك زندگي ارزشمند برايزيستن،‏ از خودگذشتگي براي كاهش رنج در جهان هستيميباشد.‏ سينگر اين را‏"زندگي اخلاقي"‏ ميخواند و ميگويد كه ‏"زيستن در زندگي اخلاقي ما را توانا ميسازدتا خودمان را باسنگينترين علت همهعلتها بشناسيم . . . . اين بهترين راهي است كه27براي ما باز شده تا زندگي معناداري داشته باشيم."‏ به نگر ميرسد كه ديدگاه سينگراين گونه هست كاهش رنج پيشگيري پذيررو فداواقعيترين هدف ارزشمندي بوده و از ايننمودن زندگي كسي براي آن بهترين راه براي معنادار نمودن زندگي آن فردميباشد.‏ چون اين ميتواند رخ دهد،‏ خواه خدا باشد يا نباشد،‏ پس نبودن خدا نميتواندزندگي همهي انسانها28را از درون بدون معنا سازد.‏سينگر،‏ براي برپاساختن ديدگاه خودش،‏ روشي همانند روشي كه ارسطو در دو هزارسال پيش،‏ در شاهكار خودش اخلاق نيكوماخوس ، ١ به كارگرفته است (1962) راميپذيرد.‏ در آغاز كتاب اخلاق،‏ ارسطو سه گونه زندگي اخلاقي كه شايد انسانها آنگونه بزيند را پيش ميكشد:‏ زندگي كه ويژه خوشي جسمي ميشود؛ زندگي كه وي29كنش سياسي ميشود؛ و زندگي كه وي انديشيدن ميشود.‏ ارسطو هر يك ازاين سه گونه زندگي را بررسي نموده وميكوشدروشن نمايد كدام يك ازآنهابهترين است.‏ به نگر ميرسد كه در بيشتر كتاب اخلاق،‏ ارسطو كنش سياسي را بهتريننيکوماخوس پدر ارسطو بوده است،‏ ھم چنين پسر وی نيز بوده،‏ از .1 Nicomachean Ethicsاین رو شاید با کمی چشم پوشی این را بتوان اخالق پدر برگردان نمود.‏٣٢


خدا و معناي زندگيگونه زندگي گرفته است،‏ ولي ‏(در يك گردش شگفت انگيز،‏ كهپانصد سالانديشيدن راچيستانيهم چوندو هزار و برايبراي تفسيرگران است)‏ ارسطو سرانجام زندگي ويژه شده برايبهترين گونه زندگي30ميگيرد.‏به روشي همانند،‏ سينگر شمارگوناگوني از كنشها را در نگر گرفته و ميكوشد روشن نمايد كدام يك،‏ اگر باشد،‏چشم انداز معناي دروني را فراهمميآورد.‏كنشهاييكه سينگر در نگرميگيرددربردارندهي به كار گيري الكل و مواد مخدر،‏ خريد كردن،‏ رقابت ‏(هم ورزشي،‏ همبازرگاني)،‏ روان درماني ، ١ و البته،‏ پيگيري يك زندگي اخلاقي،‏ ميباشد.‏ به نگر ميرسدكه سينگر،‏ در وارسي اينها،‏ بيشتر نگران آن است كه چه كنشي ميتواند يك حسپايدار خشنود٢بودنرا بسازد.‏ سينگر به اين نتيجه ميرسد كه تنها يك زندگي اخلاقياين شرايط را دارا است،‏ از اين رو به تنهايي ‏(با كنشهايي كه بررسي گرديد)‏ ميتواندبه زندگي هر كسي معناي دروني ببخشد.‏اين ارزشمند است،‏ آن چه كه سينگر را به اين نكته كشانده،‏ بد دريافت نشود.‏ اينگونه پيداست ما به همان ديدگاه تيلور،‏ يعني آنچه معناي دروني به زندگي ميدهد بهسادگي نگرش به آن زندگيميباشد،‏ميتواند وي بازگشتهايم.‏بد دريافت شوداگرگمان شود آن چه معناي دروني به زندگي هر كسي ميدهد آن چيزي است كه يكخشنودي حسميسازد.‏ولي ديدگاه سينگرزيركانهتر3-1ميباشد.‏مورد ديويد گولابپيانو نواز را كه استفان درول شرح داده و در بخش بازگو شده است،‏ را به يادآوريد.‏ در آن گزاره بيدرنگ پس از بندي كه من بازگو نمودهام،‏ نوشته شده ‏"خوشيگولاب نشانهاي از اعتبار كار و جنبش وي هست،‏ نه آن چه آن را خوب نشان ميدهد.‏31" به همينگونه شايد سينگر ديدن يك حس خشنودي پاياني را چون نشانگري ارزنده‎٣‎٤از معناي دروني درك كرده باشد-‏ بسيار همانند روشي كه دكارترا دقتدر انديشه خويش يكنشانگرارزنده از راستي(1960)32ميگيرد.‏روشني وولي چه اگر1. psychotherapy2. fulfillment3. Reliable indicator4. Descartes٣٣


ن رييارزش و خوبي در جهان بدون خدانوشداروي خدا به سيسيفس،‏ يك حس خشنودي پايدار،‏ همان گونه كه سنگ را غلتميدهد،‏ بدهد؟ و دربارهي يك مدفوع خوار خشنود چه؟ سينگر چنين نتيجه پوچي كهاين چنين هستيهايي داراي زندگي ارزنده هستند ، نميگيرد.‏ استدلال وي بر اين ادعاكه،‏ يك حس خوشنودي نشانگر پايدار و معتبري در هر جهان ممكن و شدني هست،‏وابسته نيست،‏ بلكه،‏ وي تنها به يك گفتهي كم توان،‏ نشانگري در جهاندارد.‏ و در جهان كنوني،‏ غلت دادن بي بر و بار سنگ يا مدفوع خوردن،‏ به طور كليحس خشنودي پايدار يا حس ديگري را نميسازد.‏راستين ، ١ نيازاز زماني بسيار دور،‏ فيلسوفان غرب گفتهاند كه زندگي فدا شده براي بهره بردن ازخوشي جسميفليوبوسيك زندگي ارزنده براي يك هستي انساني نيست.‏٣افلاطوني ، ٢ سقراطيك هستي را در كف اقيانوس فرضدر گفتگوهايميكند كه مغزيبسنده براي تجربه نرمه خوشي دارد،‏ ولي به كلي تواني براي خردورزي،‏ يادآوري،‏ ياحتي داشتن گونههايي از باور را ندارد.‏افلاطون (1993)ميگويد،‏ سقراط گفته،‏ كسيكه چنين زندگي را دارد ‏"زندگي مانند زندگي انساني نخواهد بود بلكه مانند زندگي نرمتنان يا جانداري33كه در پوسته در كف دريا هستند هست."‏ ارسطو چنين زندگي را34ميكند.‏‏"زندگي مناسب براي چهارپايان"‏ توصيف در جايي ديگر ميگويد ‏"حتييك برده ميتواند از خوشي جنسي بهره برد . . . ولي هيچ كسي نميتواند ادعا كند يك35برده سهمي از شادي دارد."‏ ارسطو به برده پايينتر از يك انسان نگاه ميكند.‏ پس،‏ميان دو تا از بزرگترين فيلسوفان يونان باستان هم نگري هست كه زندگي فدا شدهبراي خوشي،‏ ميشود براي نرم تنان،‏ گاوها،‏ پا ت از انسانها پذيرفته باشد،‏ ولي روشي36نيست كه يك انسان آن گونه بزيد.‏ اين سنت در سده بيستم با نمونه شناخته شدهروبرت نوزيك (1977)‏"ماشين تجربه"‏ ، ٤ يك دستگاه واقعيت مجازي كه هر گونهتجربه دلخواه را در مغز كسي كه به آن وصل شده بود،‏ ميساخت،‏ ادامه پيدا ميكند.‏1. actual world2. Platonic dialogue Philebus3. Socrates4. “the experience machine”٣٤


ميييهايهايهاخدا و معناي زندگينوزيك ميگويد:‏ ‏"ياد گرفتيم،‏ افزون بر تصوير ديدن با ماشين تجربه،‏ چيزهايي براي ماارزشمند است و سپس دريافتيم نميخواهيم37آن را به كار گيريم."‏حتي آن فيلسوفاني كه به طور سنتي وابسته به لذت گرايي هستند،‏ نگران روشنساختن آن هستند كه تنها پيگيري خوشي جسمي لگام گسيخته نيست كه آنها فرمان١ميدهند.‏ براي نمونه اپيكور(1964) در٢ خودش نوشته است‏"نامه به منوسوس"‏:زماني كه ميگوخوشي هدف است،‏ نگر ما چنين نيست كه خوشي بيبند و بار يا آن چه وابسته به خوشي جسمي است-‏ همان گونه كه كسانيچنين پنداشته،‏ چون آموزهما را درنيافته،‏ يا با آن ميستيزند،‏ يا تفسيريشيطاني از آن دارند-‏ بلكه نگر ما از خوش بودن حالتي هست كه در آن بدن38از درد و انديشه از دلواپسي رها هست.‏به گونهي(1979) ٤ از سودمندگراييهمانندي،‏ در سودمندگرايي ، ٣ جان استوارت ميلدر برابر اتهام ‏"آموزه ارزشمند تنها براي آزمندان"،‏ دفاع ميكند وي ميگويد،‏ خوشيكيفيتگوناگوني دارد،‏ و خوشي جنسي كمترين كيفيتها را داراست،‏ از اين رو،‏كم ارزشترين گونهي خوشي به شمار ميآيد:‏ ‏"هيچ آموزهي اپيكوري از زندگي نيستكه خوشي خردمندانه،‏ يا حس و تصور،‏ و احساسات اخلاقي را ارزشي بسيار بالاتر،‏ هم39چون خوشي در برابر اين كه تنها احساسات باشد،‏ ندهد."‏در اين نقطه شايد نتوان،‏ دست كم براي هدفهاي گزاره و استدلال سينگر،‏مدرك همهي اين فيلسوفها را سنگيني چنداني داد.‏ با اين همه،‏ آنها فيلسوف -درست كساني كه زندگي خويش را تنها فداي خوشي جسمي نكرده اند-‏ هستند.‏ ميتواند1. Epicurus2. “Letter to Menoeceus”3. Utilitarianism4. John Stuart Mill٣٥


يژهيهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداگواهي آنها،‏ كساني كه زندگي خود را ويپرسش،‏ آيا چنين زندگي ميتواند خشنودي ماندني بياورد،‏ باشد؟يكي از نكتهكساني را كه خودشان را در فداي كنشخوشي نمودهاند،‏ سزاوارتر براي ايننيرومند استدلال سينگر اين هست كه وي گواه ها و مداركگوناگوني كردهاند كه سينگر دربارهي آنگفتگو ميكند،‏ مورد نگر قرار ميدهد.‏ در اينجا من همهي نمونهنخواهم نمود،‏ ولي يكي از چشمگيرترين مدارك از سوي تممربي حرفهاي فوتبال كابويهاي دالاس ارائه شده است:‏١لاندريسينگر را تكرارپيروزمندانهترين. . . حتاپس از اين كه تازه جام بزرگ را برديد ‏-به ويژه بي درنگ پس ازبردن جام بزرگ-‏ هميشه سال ديگري هم هست.‏ اگر پيروزي همه چيز نيست.‏آن تنها چيز است،‏ پس،‏ تنها چيز هيچ نيست پوچي،‏ كابوس زندگي بدون40معناي پاياني.‏-يك بند از گواه ها و مدارك چشمگيري كه سينگر درباره آن گفتگو نكرده است،‏ ازيك هوا خواه بدنام خوشي جسمي ‏-ماركوس دي-(1992) ٢سادميباشد.‏ او مردي استكه بي گمان نگرشهايي دربارهي اين كه آيا پيروي از خوشي جسمي ميتواند خشنوديماندني داشته باشد،‏ دارد!‏٤چهار آخوندكه وي را اسيردر داستان دي ساد ژوستين ، ٣ شير زن داستان در چنگال هرزهيكردهاندتا بهره ببرند،‏ افتاده است.‏ميگويد يكي از آن چهار آخوند نكته زير را به ژوستين ميگويد:‏دي ساد هست كهگذراندن شب با زني،‏ مرا واميدارد زن ديگري را بامداد بخواهم.‏ به كليهيچ چيز اندازه خواسته،‏ سيري ناپذير نيست؛ هر چه هديه بزرگتري به آن1. Tom Landry2. Marquis de Sade3. Justine4. friars٣٦


خدا و معناي زندگيميدهيم،‏ سختتر ميسوزاند.‏ همانا پيامد،‏ هميشه كمابيش مانند هم است،‏ولي ما هميشه گمان ميكنيم در گوشه و كنار يكي بهتر پيدا ميشود.‏ دمي كهآرزومندي ما براي زني كاهشمييابدخواهش ما را براي زن ديگري روشنهمان دمي است كه همان انگيزش41ميكند.‏همانندي ميان اين گفتهها با نكتههايي كه تم لاندري گفته بسيار برجسته ميباشد.‏ در هردو مورد ما تصوير انساني،‏ كه با خواستهاي سرسخت برانگيخته ميشود،‏ داريم كه دوبارهدر همان دمي كهبرآورده خواستهميشود،‏ پديدارميشود.‏بسيار پرمعناتر،‏ به نگرميرسد يك حس خشنودي،‏ به طور كلي ناپيدا هست.‏ بيشتر زمانها،‏ خواسته،‏ نيرومندتراز پيش دوباره پديدار ميشود،‏ به طور دقيق چون انجام شدن خواسته پيشين براي داشتنبازدهي خشنود كننده،‏ شكست خورده است.‏به زندگي اخلاقي برگرديم،‏ سينگردربارهيمورد هنري سپيرا ، ١ فعال درهمهيزندگي،‏ و كريستين توناند ، ٢ كه با شوهرش،‏ هر دو،‏ خانهي گران بها خودش را فروختهو براي پنج سال كار داوطلبانه به هندوستان رفتند،‏ گفتگو ميكند.‏ بر پايه گفته سينگر،‏هر دو از خودگذشتگي خويش در زندگي اخلاقي خشنود بودند.‏ سينگر از سپيرا نوشته:‏‏"زماني كه تصادفي به نيويورك٣قانونيطبقه بالاي غربي آقاميرفتم،‏ با وي وگربهيميماندم،‏ هميشه وي را در انديشهوي در آپارتمان اجارهدربارهيراهبردهاييبراي پيش بردن دشواريها و خوش بودن با چالش ديگر مييافتم.‏ من سرحال آنجا راترك42ميكردم."‏ مانند كتاب تايلور،‏ سينگر نيز با پيامي اميدبخش پايان ميدهد.‏ درواقع روشن است كه سينگر در پي انقلابي اخلاقي ميباشد:‏10 اگردرصد جمعيت نگاه كلي هوشيارانهي اخلاقي به زندگي داشته و برپايه آن كنش نمايند،‏ پيامد دگرگوني،‏ چشمگيرتر از دگرگوني دولت خواهد1. Henry Spira2. Christine Townendخانه ھایی که کرایه آن ھا از سوی دولت کنترل می شود.‏ .3 rent-controlled٣٧


يهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدابود . . . . هر كسيميتواند بخشي از توده منتقداني باشد،‏ كه پيش از آن كهبسيار دير شود،‏ به ما بختي براي بهبود جهان پيشنهاد دهند.‏ شما توده . . .بزرگي از كارهاي ارزشمند خواهيد يافت.‏ شما،‏ در زندگي خويش،‏ دل زدهيا دچار ناخشنودي نخواهيد شد.‏ از همه ارزندهتر،‏ شما خواهيد دانست كهبراي هيچ و پوچ زندگي نكرده و نمردهايد،‏ چون شما بخشي از سنت بزرگيهستيد،‏ كساني كه با كوشش براي ساختن جهان يك جايگاه بهتر،‏ به درد ورنج كشيدن پاسخ43دادهاند.‏در پاسخ به استدلال هستي بي خود،‏ سينگر،‏ مانند تايلور خواهد گفت كه ما نيازيبه هدف ارزاني شدهي فراطبيعي،‏ براي معني دروني داشتن زندگي خودمان،‏ نداريم.‏ وليبنيان ادعا سينگر ناهمسان با بنيان تايلور است.‏ ادعاي سينگر چنين است كهبودن پيشگيري پذير بدي ذاتي در جهان برخاسته از فرماندهي فراطبيعي هم چون چيزيكه به زندگي ما معنا دهد،‏ميباشد:‏‏"طنز غم انگيزي در اين واقعيت كه ماميتوانيمخشنودي خودمان را با دقت پيدا كنيم،‏ ميباشد،‏ چون درد و رنج بسيار پيشگيري پذيردر جهان هست،‏ ولي جهان بدين گونهمتعالآگاه به همه چيز44است."‏ بدين سان،‏ ارزشي ندارد كه يك قادرنگران زندگي ما باشد يا نباشد.‏ جلوگيري از رنج كشيدنارزشمند است بدون توجه به اين كه يك هستي كه به چنين جستارهايي رسيدگي كند،‏١ باشيم.‏ درپيرامون ما هست.‏ پس ما نبايد نگران استدلال،‏ كسي نگراني چنداني ندارداستدلال پاسخ بهپيامد پاياني،‏ سينگر خواهد گفت،‏ چنين استدلالي به طوردلخواهانهارزش بي اندازهاي-‏ در واقع همه ارزش-‏ بر چگونگي پاياني رهبري شدن يك زندگي جاداده است.‏ ولي چرا تنها آخرين پيامد از ميان مجموعهاي،‏ ارزشمند گشته است؟گمان كنيد در پروژهاي براي كمك به يك انجمن كوچك در يك كشور درحال توسعه براي رها شدن از وام و رسيدن به خودبسندگي خورد و1. the nobody significant cares argument٣٨


يهايهاخدا و معناي زندگيخوراك،‏ درگيرپروژه شدهايد.‏كاميابي بزرگي داشته،‏ و روستاييانتندرستتر،‏ شادابتر،‏ با آموزش بهتر،‏ اقتصاد امن،‏ و كودكان كمتري هستند.‏اكنون شايد شخصي بگويد:‏ ‏‘چه كار خوبي كرديد؟ تا هزار سال ديگر همهياين مردم،‏ و هم چنين كودكان و نوادگان آنها خواهند مرد،‏ و كاري هم كهنكرده بوديد تفاوتي نداشت.’‏ . . . به هر روي ما نبايد بپنداريم كه كوشش مابيهوده بوده مگر اين كه آنان براي هميشه يا دست كم براي زمان بسياردرازي زندگي كنند.‏ اگر ما به زمان هم چون بعد چهارم بنگريم،‏ پسميتوانيم گمان كنيم،‏ جهان هستي،‏ در سراسر همهي زماني كه داراي زندگي١باشعور٢ چهاربعدي ميباشد.‏ پس ما ميتوانيم يكبوده هم چون يك نهادجهان چهاربعدي را جاي بهتري،‏ به دليل اين كه در جاي ويژهاي،‏ در زمانويژهاي،‏ مايه درد و رنج كشيدن بيهودهاي كمتري،‏ نسبت به اين كه اين كارانجام نميشد،‏ شده،‏ بشويم.‏ . . ما كارايي مثبتي بر جهان هستي45داشتهايم.‏با چشم پوشي از پذيرش همهي آن چه كه سينگر بايد بگويد،‏ اكنون ما در جايگاهيهستيم كه ميبينيم استدلال پيامد پاياني شكست ميخورد.‏ اين استدلال چون بر پايه آن٣چه كه پل ادواردزكنوني"‏ ناميد،‏ شكست" (2000)يك برتري دلبخواه كلي و شگفت آور از آينده در زمان46ميخورد.‏ شماري از روشگوناگون براي ارزيابي ارزشنسبي زمان مختلف هست.‏ سينگر ميگويد كه ما بايد آنها را داراي ارزش يكسانيببينيم.‏ ديدگاه ديگري اكنون و آينده نزديك را هم چون با ارزشترينها دسته بندي٤ جا ميگيرد.‏ بله،‏مينمايد.‏ اين ديدگاه در پشت فرمان پيش پا افتادهي ‏"روز را درياب"‏مرگ در كمين همگان است،‏ و سرانجام ما چيزي،‏ مگر خوراك كرمها نخواهيم بودولي واكنش شايسته در اينجا تسليم شدن نيست بلكه كوشش كردن است!‏-ماركوس1. sentient life2. entity3. Paul Edwards4. seize the day٣٩


يهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدا(1805) ١اورليوسنكنيد كه انگار10ديدگاهي سوم دربارهياين انديشه را در سده دوم ميلادي بدين گونه گفته است:‏ ‏"چنان كار47هزار سال براي باختن داريد.‏ مرگ در كنار شما ايستاده است."‏دم پاياني زمان ‏(يا،‏ اگر زمان پايان نداشته باشد،‏ پيامد پاياني ( ٢ وهم چون ارزشمندترين آنها،‏ و در پس استدلال پيامد پاياني،‏ پنهان است.‏ ولي از اين سهديدگاه،‏ بي گمان آخرين آنها كمتر خردمندانه است.‏ خرده گيري بر اين كه چرا اينگونه انديشيدن ميتواند به نگر خردمندانه برسد،‏ پس از اين خواهد آمد،‏ ولي براي اكنونتنها بسنده استتاديده شود آن خردمندانه نيست.‏برگرديم به گفته سينگر،‏ پاسخمناسب براي اين پرسش،‏ چه كار خوبي كرديد؟ چنين هست من روستاييان را شادتر ازآن چه ميتوانستند در غير اين صورت باشند،‏ ساختم ‏-و چيزها در هزار سال ديگرچگونه هستند به هيچ رو پيوندي با اين واقعيت ندارد.‏ آيا بهتر نشد كه هولوكاست نازيدر همان زمان خودش پايان يافت تا براي نمونه بگوييم،‏-1970با چشم پوشي از اينكه جهان يك ميليون سال ديگر چگونه خواهد بود؟ ميتوانم به ياد آورم زمانهايي دردبيرستان كلاس آموزش ورزشي،‏ گاهي كه به ويژه بازي بسكتبال يا واليبال داغ ميشدو نوجوانان از كوره در ميرفتند.‏ مربي ورزش ما گاهي با پرسش رسايي،‏ مانند،‏ ‏"دهسال ديگر كدام يك از شما نگران است كه اين بازي را چه كسي برده است ؟"،‏ميكوشيد ما را آرام سازد.‏ هميشه اين پرسش در من كارگر ميشد كه پاسخ خردمندانهبه چنين پرسش ميتواند چنين باشد،‏ ‏"آيا به درستي اين چيزي كه اكنون يك دشواريهست،‏ ما ده سال ديگر نگران آن خواهيم بود؟"‏ در حالتي بسيار همسان،‏ توماس ناگل(1979)نشان داده كه ‏"به هيچ رو ارزشي ندارد كه در يك ميليون سال ديگر،‏ كاري كه48اكنون ميكنيم،‏ ارزشي نداشته باشد."‏پرسش بسياري هست كه شايد از ديدگاه سينگر پرسيده شود.‏ آيا يك حسخشنودي به راستي يك نمايه معناي دروني هست؟ آيا زندگي اخلاقي آن گونه كه ازسوي سينگر دستهبندي شده،‏ بهترين راه براي دادن معناي دروني به زندگي انسان هست؟يوس آنتونيوس از امپراتوران بزرگ روم است.‏ او در آوریلسال ميالدی زادهشد و در آوریل ميالدی به بيماری تيفوس1. Marcus Aurelius ٢٠مارکوس اورلدرگذشت١٨٠ ٩ ١٢١ .2. the final outcome٤٠


خدا و معناي زندگيبا ارج گذاشتن به پرسش دو،‏ بپنداريد كه نابودي بدون درد همهي هستي،‏ به طور كاريميزان رنج و درد پيشگيري پذير در جهان هستي،‏ را كاهش خواهد داد-‏ هر چند بيگمان سينگر اين را هم چون يك هدف ارزشمند بروني تاييد نخواهد نمود!‏ شايد زندگياخلاقي بايد كمي با دقت تر نشان داده شود.‏ با اين حال،‏ ديدگاه سينگر دست كم دريك رخ از ديدگاه تيلور،‏ برتر است:‏ ديدگاه سينگر يك الگوي سر راست و پذيرفتنياست كه ميگذارد ما استدلال نخست از سه استدلال معناي دروني در بخشرا رد 2-1كنيم.‏ در كانون ديدگاه سينگر اين انديشه هست كه روي هم رفته سر سپردن شخصي،‏براي ساختن جهان هستي،‏ يك جاي بهتر-‏ افزايش اندازه خوب ذاتي ‏(يا كاهش اندازهبدي ذاتي و سرشتين)‏ ميتواند معناي دروني به زندگي آن شخص بدهد.‏ و چون هركسي ميتواند حتي اگر زندگي خودش داراي معناي فراطبيعي نبوده،‏ و هيچ هستي قادرو متعالي نگران زندگي وي نباشد،‏ چنين كاري را انجام دهد،‏ و پيامد پاياني در زندگيآن كسي كه در چنين كاري همكاري كرده بدون ارزش ميباشد،‏ در نتيجه استدلالپيامد پاياني،‏ استدلال هيچ كسي نگراني چنداني ندارد،‏ و استدلال هستي بي خود،‏ همگيبا شكست روبرو ميشوند.‏5-1- راه گريز ارسطو:‏ كنش به خودي خود خوب ١ديدگاه سومي هست كه راه ديگري را براي چنينميدهد.‏اين ديدگاهكهنترين،‏بخش رسيدگي ميگردد.‏ وسادهترينگزاره ها وو شايد نيرومندتريناستدلالهاييبوده،‏ پاسخهانشاندر ايندر اخلاق نيكوماخوس ارسطو يافت ميشود ‏-و هر كس بخواهدبه آن برسد بايد بيشتر اخلاق نيكوماخوس را بخواند.‏ كتاب اخلاق با اين بند آغازميگردد.‏1. intrinsically good activity٤١


يهاارزش و خوبي در جهان بدون خدابه نگر ميرسد،‏ هر هنر يا دانش كاربردي و هر بررسي سازمانمندي،‏ و بهطور همساني،‏ هر كنش و گزينشي،‏ به سوي برخي خوبيها نشانه رفتهاند. .. و روشن است كه در پايان،‏ در هدفها خودشان ناهمسان هستند:‏ در برخيجستارها سرانجام،‏ يك كنش هست،‏ در برخي ديگر سرانجام كالاهايي فراتراز كنش49ميباشد.‏در پايان اين بند ارسطو كنشها را به دو دسته بخش مينمايد ‏-آنهايي كه خوب هستندچون فراوري دارند،‏ و آنهايي كه به خودي خودشان خوب هستند.‏ اين بند كوتاهميگويد،‏ ارسطو احتمالي را نشان ميدهد كه از سوي هيچ كدام نه تيلور و نه سينگراشاره نشده است.‏ نگرشي ساده بوده ولي با اين حال ژرف است:‏نگرش ارسطو:‏برخيكنشها به خودي خود خوب هستند.‏كنشهايياز اين گونه براي درگير شدن ارزشمند هستند حتي اگر به سوي هيچ ارزشيرهبري نكنند.‏ آنها ارزشمند هستند حتي اگر هيچ پيامدي نداشته باشد.‏ اين پيشنهاد يكراه سوم براي آوردن معناي دروني به زندگي هر شخصي به ميان ميكشد.‏ درگير شدندر كنشهايي كه به خودي خود خوب هستند،‏ كنشهايي كه انجام دادن آنها برايخودشان ارزشمند هستند.‏ دادن معناي دروني به زندگي هر كسي بخشي از طبيعت چنينكنشهايي ميباشد.‏٢ را هم) ١ آموزه)‏در پايان شگفت انگيز كتاب اخلاق خودش،‏ ارسطو ژرف انديشيدنچون با ارزشترينسرشت آغازين جهان هستي،‏50كنش برمي گزيند.‏ اين كنش شايد كمابيش هم چون انديشيدن برنشان داده شود.‏انديشيدن بر پايه آنچه شخص هم اكنون آن رااين كنش،‏ميداند،‏فراگيري دانش نبوده،‏ بلكه،‏ميباشد.‏ يكي ازاستدلال1. Contemplation2. (theoria)٤٢


يهايهايهاخدا و معناي زندگيدلچسب كه ارسطو براي پشتيباني از ادعاي خودشميكند،‏ آن چيزي است كه در پايين ميآيد:‏كه اين بهترين كنش است،‏ ارائهما گمان ميكنيم كه خدايان در بالاترين درجه خوشبختي و شادكامي هستند.‏ولي ما چه كنشهايي را به آنها نسبت ميدهيم؟ كنش دادگري؟ آيا خندهدار به نگر نميرسند كه آنها با يك ديگر داد و ستد داشته،‏ و سرمايه رابرگشت داده و به همين صورت؟ شايد كنش دليرانه ‏-پايداري و خطركردن،‏ چونكنشهايي چنينبزرگوارانهاست؟ يا بخشندگي؟ ولي به چهكساني ميبخشند؟ شگفت انگيز خواهد بود كه گمان كنيم آنها پول ياچيزي مانند آن دارند.‏ بي گمان چندان دلپذير نيست كه آنها را براينداشتن گرايشبد ستايش كنيم.‏ اگر ما سراسر سياهه را بررسي نماييمخواهيم ديد كه نگراني درباره كنشها از سوي خدايان ناچيز و بي ارزشاست.‏ با وجود اين ما همگي گمان ميكنيم كه خدايان هستند،‏ و در پيامدآن،‏ آنها داراي كنش ميباشند؛ چون بي گمان نميتوانيم بپنداريم كه هميشهاكنون،‏ اگر ما كنش را از يك هستي زندهخداياندر خواب هستند . . . .بگيريم،‏ يا بگويم،‏فراوريكردن را،‏ چه برجا خواهد ماند،‏ مگرانديشيدن؟ پس،‏ كنشي ايزدي كه نيكبختي آن بر همه كنشژرفديگر برتريدارد،‏ بايد ژرف انديشي باشد،‏ و كنشي انساني كه نزديكترين خويشاونديرا با آن دارد،‏ بايستي بزرگترين51دليل خشنودي باشد.‏اگر كنشي كه خدايان در آن درگير هستند به خودي خود بهترين گونهي كنش هست.‏پس خدايان بايد تنها در ژرف انديشي درگير باشند،‏ پس ژرف انديشي به خودي خودبهترين گونه از كنشها ميباشد.‏ بدين سان،‏ ارسطو براي بالاترين ستايش،‏ كنشفيلسوف پيروزمند را برمي گزيند-ژرف انديشيدن دربارهي آنچه ياد گرفته است.‏ برايرسيدن به اين نتيجه،‏ ارسطو،‏ بالاتر از استاد بزرگ خودش،‏ افلاطون،‏ انديشيده است.‏٤٣


يهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدا52افلاطون در كتاب جمهور‎١‎ ادعا ميكند كه فيلسوفان بايد شاه باشند.‏ ولي ارسطو فراتررفته و پيشنهاد ميكندكه فيلسوفان مانند خدايان هستند.‏ در ميان توده بزرگ بيزار كنندهانسانها،‏ تنها فيلسوفان،‏ دست كم در كوتاه زمان،‏ توان آن را دارند كه از جايگاه خويشبالاتر ايستاده و گونهاي از كنشها كه به طور طبيعي براي خدايان كنار گذاشته شدهاست،‏ را انجام دهند.‏ در واقع،‏ روشن است كه در جهان ارسطويي فيلسوفان يك جايگاهويژه دارند!‏نابرابري چشمگيري ميان ديدگاه فيلسوف بزرگ كافر و سنت ترسايي هست كهارزش گفتن دارد.‏ ارسطو كوشش شخصي براي بالاتر بردن جايگاه خودش در جهانهستي و مانند خدا گشتن را ستايش مينمايد.‏ ولي بر پايه يك رشته از انديشه در سنتمسيحيت،‏ اين گونه جستارها به سختي محكوم ميباشد.‏ هر آينه،‏ بر پايه سنت ترسايي بهدرستي چنين جستارهايي هست كه به رانده شدن از بهشت انجاميد.‏ براي نمونه در نوشته٢بي همتاي جان ميلتونرازهاي جهان هستي هشدار ميدهد.‏٤ براي جستجوي(1956) بهشت گم شده ، ٣ رافائل فرشته به آدمولي خواه اين چيزها ، يا كه آيا،‏ / چه خورشيد در آسمان پيروز باشد/‏ در. . . / هيچ خواهشينه بازمين طلوع كند،‏ يا زمين در خورشيد بالا بيايد،‏پندار تو با رازهاي پنهان؛/‏ آنها را به خدا بسپار،‏ او را خدمت كن و بترس؛.و خود نگراني به تنها . ./هستي خودت بپرداز؛/‏جهان دربارهيديگر گمانه زني نكن،‏ كه چه جانوراني آنجايند/‏ خشنود شوي كه آن چناندور روشن گردد/‏ نه تنها از زمين،‏ بلكه بالاترين جايگاه53عرش.‏1. Republic2. John Milton3. Paradise Lost4. Adam٤٤


يكنيهايهاخدا و معناي زندگيسپس شيطان با گفتن به حوا كه ‏"شماها هم چون خدايان خواهيد بود/‏ بد و خوب را همچنان كه آنان54بخورد.‏انجاميد.‏ميدانند،‏ خواهيد دانست"،‏ وي راو بدون شك حوا است كه ميوه را خوردهفريب داد تاوميوهبه بدبختي براي همهدرخت دانش راانسانهاپيام روشن است:‏ دخالت بيجا نكن،‏ از آنچه خدا براي شما آشكار نمودهسپاسگزار باش،‏ و هر چه ميجهان برتر كني.‏پس،‏ مادربارهي، در هيچ شرايطي نكوش كه جايگاه خويش را درپيشنهاد ارسطو كه پژوهش بهترين كنش است،‏ چه بگوييم؟ريچارد تيلور،‏ در گفتگوي خودش دربارهي سيسيفس،‏ سناريويي را بررسي ميكند كهدر آن انسان كارگر رنجور چيزي را فراوري ميكنند.‏ تيلور گمان ميكند كهكوشش سيسيفس براي ساختن پرستشگاه زيبا و جاودانهاي است.‏ وي نوشته:‏و بگذاريد گمان كنيم وي در اين كار كامياب شود،‏ پس از سدهها كار بسيارسخت،‏ كه همه به اين پيامد پاياني برسد،‏ ولي دست كم پرستشگاه خويش رابه پايان برساند،‏ چنان كه بتواند بگويد كارش را به انجام رسانيده است،‏ ويميتواند براي هميشه بياسايد و از پيامد آن خشنود باشد.‏ اكنون چه؟ اكنونچه تصويري خودش را در مغز ما نشان ميدهد؟ به درستي كه تصويري ازخستگي بي پايان است!‏ كه سيسيفس براي هميشه هيچ كاري نميكند،‏ وليبا در نگر گرفتن آن چه هم اكنون وي ساخته و بيش از اين نميتواند چيزي55به آن افزون نمايد،‏ و با در نگرفتن اين كه جاودانه ساخته شده است.‏تيلور ميگويد كه انديشه دربارهي پرستشگاه كامل شده در سنجش با كار سخت بدونهدف سيسيفس در روي تپهي در داستان اصلي،‏ ارزشمندتر نيست،‏ و من گرايش بهپذيرفتن آن دارم.‏ وانگهي انديشهاي كه ارسطو ستايش ميكند نكتهمشترك بسياريبا انديشه سيسيفس دربارهي پرستشگاه كامل شده خودش دارد.‏ من چندان ارزشسرشتين در هيچ يك از اين كنشها نميبينم.‏ اگر خداياني كه سيسيفس را محكوم٤٥


يهايهايهايهايهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدانمودند از گونهي خداياني كه ارسطو پنداشته است،‏ باشند،‏ پس سرنوشت خودشان بهتر ازسرنوشتي كه براي آن سيسيفس را محكوم نمودند،‏ نيست.‏ولي،‏ حتي اگر بتوانيم جزييات پيشنهاد ارسطو را رد نماييم،‏ هنوز ميتوانيم نگرشوي را بپذيريم.‏ اگر كنشهايي در دوره زندگي ما باشد كه به خودي خود داراي ارزشباشد،‏ پس زندگي ما،‏ هر چند هم خدايي نباشد،‏ داراي معناي دروني است.‏ حتي اگر هيچفرمانرواي فراطبيعي براي دادن هدف به زندگي ماچشمگيري براي پاسداري از زندگيانسانهانباشد،‏ بودنخوب،‏ دادن معناي دروني به زندگي خودمان را شدنيكنشهايي هست.‏بهشماري از اين كنشانسانها،‏ يا خدايي با شايستگيكنشمن ميسازد.‏به خودي خودچنين ميگويمبه خودي خود خوب،‏ چه هستند؟ و چگونه ميتوانم اثباتكنم سياههاي كه به آن دلبستهام،‏ سياههي درستي است؟ در برابر پرسش نخست،‏ سخننو يا ديدگاه ويژهاي براي گفتن ندارم:‏ سياههي من از كنشبه گونه سرشتين نيكدربرگيرندهي عاشق شدن،‏ درگير شدن در كارهاي خردمندانهي دل انگيز،‏ آفرينندگيروشتجربه گوناگون،‏گوناگون خوش داشتن،‏ و آموزش دادن56ميباشد.‏شايد به ليست من اعتراض شود كه:‏ آيا شما به سادگي كنشهايي را كه دوست داريد رافهرست نكردهايد؟ پاسخ اين است،‏ نه.‏ بسياري از كنشها هست كه از انجام آنها مراشادكام ميگرداند ولي هم چون كنشبه خودي خود ارزشمند ديده نشده است،‏ ومن شك ندارم كه كمي خردورزي در اين بارهي،‏ آشكار خواهد ساخت كه همين نيزبراي شما درست است.‏ براي من بازيسال بسياري است كه شور بسياري براي بازي١رايانهايآخر خوشي هست . ٢ تا كنونرايانهاي دارم،‏ و ساعتها پشتساعتها با آنها بازي ميكنم.‏ ولي به چنين كنشي هم چون يك كنش به خودي خودارزشمند،‏ ارج نميگذارم،‏ و گمان ميكنم زندگي كه سراسر در اين راه هزينه شود يكزندگي بيهوده خواهد بود.‏ به راستي،‏ بدون شك،‏ چون من از آنها بسيار خوشم ميآيد و1. video games2. fits the bill٤٦


يهايهايهايهايهايهايهايهاخدا و معناي زندگيبا اين حال آنها را به خودي خود داراي ارزش نميدانم،‏ از عمد و دانسته از خريدسامانه خانگي بازي رايانهاي و نصب بازيها روي رايانه خودم خودداري ميكنم.‏ميدانم اگر بازيرايانهاي به آساني در دسترس من باشد ساعتراه اين سرگرمي نابخردانه تباه خواهم نمود.‏پس ليست من ازكنشبسياري را دركه گمانميكنم داراي ارزش سرشتين هستند با سياههي من از كنشهايي كه دوست دارم همانندنيست.‏نيك،‏و چگونهميتوانمداوري نمايم؟دربارهيسياههيو ليستكنش خودم ازبه خودي خوددريغ كه من،‏ براي نمونه بگويم،‏ اين گزاره كه عاشق شدن بهخودي خود خوب است،‏ هيچ اثبات فلسفي ندارم.‏همان گونه كه بيشتراشاره زمانهاميشود كه ما ميدانيم آنها درست هستند،‏ اگر چه نميتوانيم يك اثبات شايسته فلسفيبراي درستي4-1بياوريم.‏ آنهاروشي كه من براي تصميم گيري دربارهكنش به خودي٢ كه در بخش١ جي.‏ ا.‏ مورخود نيك،‏ پيشنهاد ميكنم،‏ يك نسخه از آزمون جداسازيگفته شده،‏ ميباشد:‏ براي ديدن اين كه آيا كنشي به خودي خود نيك است،‏ بررسيكنيد كه آيا شما آن را حتي اگر بي گمان هيچ پيامدي نداشته باشد،‏ آن را ارزشمند مييابيد،‏در اين مورد شما،‏ يك برگزيده شايسته،‏ براي اين به خودي خود خوب باشد در دستداريد.‏ ادعا درباره اين كه چه چيز به گونهاي سرشتين خوب است اصل آموزهياخلاقي هست؛ آنها نقطه آغاز بوده،‏ اصل نخستين هستند.‏ به همين گونه،‏ آنهامانند گونههايي٣نيستند كه بتوان اثبات نمود.‏ با اين حال،‏ بسيار درست است كه گفتهشود شماري از كنشها به طور سرشتين داراي ارزش هستندآنها كدام است.‏‏-و ما ميدانيم كه شماري ازتفاوت گذاري ارسطو ميان كنشهايي كه خوب هستند چون چيزهايي ميسازند باكنشهاييكه به خودي خود خوبهستند،‏ به ما كمكميكنددريابيم،‏ چرا پيامدپاياني،‏ استدلال قانع كننده به نگر ميرسد،‏ هرچند،‏ آن گونه كه من گفتم،‏ استدلالي بد1. isolation test2. G. E. Moore3. axioms٤٧


يهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداباشد.‏ميتوانداستدلال پيامد پاياني،‏ با تمركز برقانع كننده به نگر برسد.‏اگر كسيكنشهاييكه به طور سرشتين خوب نبوده،‏باور كند كههمهيكنشهاييكه درزندگي اين جهاني در دسترس ما هست،‏ از اين گونه كنشها ميباشد،‏ پس پيامد پايانيهمهي اين كنشها ميتواند داراي بالاترين ارزشها باشد.‏ دليل آن اين هست كه قانعشدن به اين كه كنشهايي كه زندگي ما را ميسازند به خودي خود بي ارزش هستند،‏چه بسا باور كنيم كه تنها راهي كه آنها ميتوانند با ارزش باشند آن هست كه به يكپيامد پاياني با ارزش برسند.‏ در آغاز اين بخش من سخنويليام لن كاريگ،‏ ‏"پوچيزندگي بدون خدا"‏ را بازگو نمودم.‏ در همان سخنراني كاريگ درباره نمايشنامهيبكت ، ١ چشم به راه گادات‎٢‎ سخن ميگويد.‏ كاريگ نمايشنامه را براي روشنگريدربارهي اين كه چگونه درباره زندگي انسان بدون خدا ميانديشد،‏ به كار ميگيرد:‏ ‏"درسراسر نمايشنامه،‏ دو مرد به گفتگوي ناچيز،‏ خسته كنندهي مغز،‏ پيش پا افتادهاي ادامهميدهند در حالي كه چشم به راه رسيدن مرد سومي هستند كه هرگز نميآيد.‏ و زندگيما نيز همانند آن است كه بكتميكشيم.‏ براي چه؟ خودمان همميگويد.‏57نميدانيم."‏ببينيد كه در اين نمونه گفتگو ناچيز،‏ خستهو ما تنها با چشمكنندهيبه راهماندن،‏ زمان رامغز،‏ پيش پا افتاده هست.‏آشكار است كه كنش كه بكت درباره آنها ميگويد به خودي خود بي ارزشاست:‏ تنها ارزشي كه شايد بدست آورد برخاسته از آمدن گادات است.‏ و چون هرگزگادات نميرسد،‏ همهي كنشها،‏ همراه با هم،‏ بي ارزش ميباشند.‏ با پيوند دادن نمايشنامهبه زندگي همگان،‏ كاريگ به طور پنهاني ميرساند كه همهي كنش در دسترس مادر اين زندگي زميني سراسر بدون ارزش هستند.‏ هر آينه،‏ در اين،‏ پندار پنهاني بر پايهاستدلال معناي دروني كه ما درباره آن گفتگو كردهايم،‏ هست.‏ همهي آن سهاستدلال ميپندارند هيچ كنشي بر روي زمين با ارزش سرشتين در دسترس نيست.‏كنش زميني ارزشمند ميشوند تنها اگر ارزشي از بيرون ‏-با بودن بخشي از طرح1. Beckett2. Waiting for Godot٤٨


يهايهاخدا و معناي زندگيالهي يا جستاريدر بخش با ارزش الهيات،‏ يا با راهنمايي كردن به چيزي با ارزشديگري-‏ به آنها بخشيده شود.‏ ولي به راستي همين پندار است كه بايد رد شود.‏ اگربازيگران در نمايشنامه،‏به راه چشمگادات هستند تا وي بيايد وآنهادر روندي بهعشق هم دچار گردند،‏ آيا اين واقعيت كه چون گادات هرگز خود را نشان نميدهد،‏كنش آنان بي ارزش خواهد شد ‏-آيا سراسر بعد از ظهري بيهوده از ميان رفته است؟ بهسختي.‏نمونه تولستوي از مسافري كه به چاهآوريد.‏ ياد به را ميافتدسرشت وضعخطرناك مسافر وابسته به كنشهايي در دسترس وي،‏ در هنگامي كه در دام افتاده است،‏ميباشد.‏ بخش ديگري از داستان را به ياد آوريد:‏ مسافري چند قطره عسل را كه از سرشاخهاي آويزان است،‏ ديده و براي مكيدن آن خودش را به آن ميرساند.‏ براي پيوندوضع خودش به مسافر در دام افتاده بندي ميافزايد ‏"ديگر عسل بيش از اين براي منشيرين نيست"‏-58ازيعني كه،‏ هيچ يك از كنشدر دسترس او ارزش سرشتين ندارد.‏اين پرسش را از خود بپرسيد:‏ اگر شما خويش را در موقعيت خطرناك مسافربيابيد،‏ آيا دربارهي بودن يا نبودن عسل نگراني بسياري خواهيد داشت؟ اگر استدلالپيامد پاياني درست باشد،‏ نبايد براي شما ارزشي داشته باشد.‏ ولي من شك دارم كه شمانيز مانند من و خودتان خواستي براي عسل داريد.‏ هم چون يك واقعيت شدني،‏ شماريآنهاانسانهاشايد توان درگير شدن دركنشبه خودي خود خوب را ندارند:‏ شايدمانند مسافر در دام افتاده در چاه هستند بدون اين كه عسلي ببينند.‏ولي اين بهسختي ويژگي بنيادي زندگي انساني را نشان ميدهد.‏ و چون شما اين كتاب را ميخوانيداحتمال دارد كه با چنين وضعيتي روبرو نشدهايد.‏ در پيرامون شما عسل هست؛ بايد براي59ليسيدن به آن برسيد.‏ شما براي معناي دروني داشتن زندگي به خدا نياز نداريد.‏(2002) ١ يك نمايش نامه نويسشخصيت اصلي فيلم سازگاري‎١‎ از اسپايك جونزچارلي٢كافمنهست كه ميكوشدبر پايه كتاب سوزان اورلين ، ٣ دزد اركيده ، ٤ فيلم نامه1. Adaptation٤٩


يهاارزش و خوبي در جهان بدون خدابنويسد.‏ در جايي از فيلم،‏ كافمن،‏ كه در كشمكش براي تكميل نمايشنامه خودش است،‏يك گردهمايي ازفيلمنامه نويس ها برگزار مينمايد.‏ در هنگام گردهمايي كافمن دستخويش را بلند نموده و پرسش زير را ميپرسد:‏داستاني بنويسد كه چندان رويدادي رخ"[] چهنميدهد،‏ جاييميشود اگر يك نويسنده بكوشدكه مردم دگرگوني چنداننداشته،‏ آنها هيچ پيامبر نداشته باشند.‏ آنها كشمكش كرده و بي اميد هستند و چيزيحل نميشود.‏ بيشتر بازتابي از جهانواقعي . . ".كافمن نميتواند پرسش خويش را بهپايان برساند،‏ چون پرسش وي از سوي رييس گردهمايي گسيختهپاسخ ميشود.‏سخنگوي ميتواند هم چون پاسخي،‏ در سايهي سينگر و ارسطو،‏ به كاريگ و تولستويباشد.‏ آن هم چون يك پايان مناسب براي اين بخش بهره ميرساند:‏هيچ رويدادي در جهان واقعي رخ نميدهد؟ ديوانه شدي؟ مردم هم روز كشته٥ در جايي از جهانميشوند!‏ نسل كشي و جنگ و فساد نيست؟ هر روز لعنتيكسي زندگي خودش را براي نجات جان ديگري فدا ميكند!‏ هر روز لعنتي درگوشهاياز جهان كسيهوشيارانهاي تصميمميگيردكه كسي ديگري رابكشد!‏ مردم عاشق ميشوند:‏ عشق خود را از دست ميدهند،‏ براي خشنوديمسيح!‏ كودكي مادرش را كه در جلوي پله كليساي تا مرگ كتكميخوردميبيند!‏ كسي گرسنه است!‏ كسي ديگري به بهترين دوستش براييك زن خيانت ميكند!‏ اگر شما نميتوانيد اينها را زندگي پيدا كنيد،‏ پسدوست من شما درباره زندگي چندان60نميدانيد!‏1. Spike Jonze2. Charlie Kaufman3. Susan Orlean4. The Orchid Thief5. f***ing٥٠


يهايهايهايهادوخدا و اخلاق‏"آنچه خدايان دوست دارند پرهيزگاري،‏ و آنچه دوست ندارندخدانشناسي است."‏1-2- خدا هم چون يك قادر متعال آفريدگار اخلاق‏-اوثيفرون ١ 1خداشناسان بيشتر زمانها،‏ باور دارند اخلاق،‏ به چندين صورت وابسته به بودن وكنش خدا است.‏ راه بي شماري براي پي بردن سرشت دقيق اين وابستگيهست؛ اين بخش براي بررسي بيشتر درباره برخي از آنها اختصاص داده شده است.‏يكي از نسخه نيرومند اين انديشه ميگويد خدا قادر متعال آفريدگار اخلاق هست.‏بگذاريد اين انديشه را با برخي جزييات بررسي كنيم.‏همهيهستيهاييكه هستند،‏ شايد دو دسته شوند.‏دسته نخست،‏دربرگيرندهي2آنهايي كه هستند،‏ هست ولي نبودن براي آنها شدني است.‏ اينها ممكن الوجودهستند.‏ براي نمونه،‏ اين كتابي را كه اكنون ميخوانيد،‏ بنگريد.‏ سرانجام ديگر نخواهد٢بود.‏ افزون بر اين،‏ چه بسا نويسنده آن پيش از پايان يافتن كتاب،‏ كشته ميشد،‏ و بدينسان اين كتاب هرگز نميبود.‏ دستهي دوم دربرگيرندهي همهي آنهايي كه نبودن برايآنها شدني نيست.‏ هستياين دسته به سادگي بايد باشند و پس گفتهميشود واجب3هستند.‏ نمونه آوردن از اين دسته كه در آن كشمكشي نباشد،‏ سختتر است.‏٣الوجود1. Euthyphro2. contingent existence3. necessary existence


يهايهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدااعداد و صورت١افلاطوني‏(اگر به كلي چنين چيزهايي باشد)‏ براي اين كارسزاوارتر است.‏ بر پايه يك سنت خردورزي دربارهي خدا،‏ خدا در اين دسته جا دارد.‏شايد،‏٢درستيهارا،‏ به گونهاي همانند،‏ به آنهايي كه شايد درست هستند ‏(درستهستند ولي ميشود درست نباشند)‏ و آنهايي كه بي گمان درست هستند ‏(بايد درستباشند)،‏ دسته بندي نمود.‏ درستي٣شايديكه دربرگيرندهي واقعيتها نيز هستندمانند سامانه خورشيدي ما به طور دقيق داراي نه سياره هست،‏ زمين گرد خورشيدميگردد،‏ و نوردرستي299792458بايدي ، ٤هستند ‏(براي نمونهpمتر بر ثانيه شتاب دارد ميباشد.‏ به طور كلي دربارهيچنين گفته ميشود همراه با ديگر ويژگيها،‏ از نگر منطق درستدلالت دارد بر( ودرستي pرياضي ‏(مانند.(2 + 2 = 4خداشناسان به طور كلي باور دارند،‏ خدا قادر متعال آفريدگار جهان هستي ميباشد.‏اين انديشه هميشه،‏ دست كم،‏ دلالت دارد كه خدا چون سرچشمهي بي كران همهيهستيشدني و درستيشايدي هست،‏ دريافت ميشود.‏ برخي انديشهها ميگويند،‏نيرو آفرينش خدا،‏ نه تنها بر جهان هستي،‏ آن گونه كه هست و آن چه در آن اكنونهست،‏ بلكه بر جهان هستي آن گونه كه بايد باشد و ارزشهايي كه در آن مي تواندباشد،‏ گسترده ميشود.‏ فيليپ كويين (1998) دربارهي اين رويكرد به خوبي روشنگريمينمايد:‏بيشتر زمانها خداشناسان ميخواهند بر ناهمساني شديد ميان خدا و جهان،‏ميان آفريدگار و سرزمين آفريده شدهها،‏ پافشاري نمايند.‏ بر طبق فرنودهايسنتي آفرينش و بقا،‏ هر هستي شدني يا ممكن الوجودي براي بودن خودشهر زماني كه باشد،‏ به نيروي خدا وابسته هست.‏ در برابر اين،‏ خدا،‏ براي بودنخودش به هيچ هستي خارج از خودش وابسته نيست.‏ بنابراين،‏ خدا،‏ سروري1. Platonic forms2. Truths3. Contingent truths4. Necessary truths٥٢


يهايهايهايهايهاخدا و اخلاق. . .سراسري بر هستيهاي شدني دارد.‏ بررسيهايي از سازگاري تئوريكگونه آشنا،‏ ناچار گسترش دامنهي سروري ايزد را دلنشين مينمايد.‏ ازسرزمين واقعيتها به سرزمين. . .4ارزشها.‏خداشناسان كسانيكه گونه ديدگاهيشرح داده شدهدارند،‏ ادعا را كويين از سويميكنند كه تنها كنش آفرينندگي خداست كه به اتمها بودن و به نور شتابي را كه دارد،‏داده است،‏ هم چنين كنش آفرينندگي خداست كه نشان ميدهد،‏ كدام خوب و كداميك بد است،‏ كدام كنش اخلاقي درست،‏ نادرست،‏ و واجب است،‏ كدام ويژگيشخصيت نيك و كدام بد است،‏ كدام زندگي انساني ارزش زيستن داشته،‏ و مانند اينها.‏بر طبق يك نسخه به ويژه نيرومند،‏ ديدگاه،‏ خدا نيرو چيدمان اخلاقيات هم چنان كه ويآن را روا ميبيند،‏ دارد؛ وي آفريننده قانون اخلاق به همان گونهاي كه آفرينندهيقانون طبيعي است،‏ ميباشد.‏ افزون بر اين،‏ چون او قادر متعال است،‏ تنها محدوديت١ است.‏ اگر ما ادعاي اخلاقيكه بر قانون اخلاق كه خودش آفريده گذاشته،‏ حد احتمالرا چون ادعاهايي دربارهي كدام چيزها خوب،‏ بد،‏ يا به طور اخلاقي درست،‏ نادرست،‏واجب،‏ نيك،‏ يا تباهي درك كنيم،‏ پس ميتوانيم گوهر اين ديدگاه را با دوتايي5زير بگيريم:‏گزاره كنترل:‏ هر ادعاي اخلاقي به طور منطقي سازگار دربارهي،‏ ، E چنين است كه خداميتواندگزارهرا درستي E6بدهد.‏پيرو:‏ هر ادعاي راستين اخلاق به دليل برخيراستين ميباشد.‏چه بسا گزاره٢پيروكنشارادي از سوي خدا،‏هم چون يك درستي شايدي يا چون يك درستي بايدي ديده شود.‏٣ درستياگر آن يك درستي بايدي باشد،‏ پس بوداخلاقي دربردارندهي آن هست1. limit of possibility2. Dependency Thesis3. presence٥٣


ارزش و خوبي در جهان بدون خداكه خدا هست.‏ اگر گزاره بايد درست باشد،‏ پس بدون خدا،‏ هيچ چيزي نميتواند خوب،‏بد،‏ درست،‏ نادرست،‏ نيك،‏ يا تباهي باشد.‏ همان گونه كه كاريگ گفته،‏ ‏"در يك جهان7بدون خدا،‏ خوبي و بدي نيست.‏ تنها واقعيت هستي برهنه،‏ بدون ارزش هست."‏- گونه استدلالايناز اين مقدمه كه گزاره پيرو درست بايدي است به اين نتيجه كه هيچدرستي اخلاقي نيست اگر خدا نباشد-‏8استدلال خدا هم چون سرچشمهي اخلاق،‏ ميباشد.‏برخي خداشناسان پذيرفتهاند كه نتيجه استدلال خدا هم چون سر چشمهي اخلاق،‏ دردستاوردهاي سراسري خودش شكستميخورد.‏كاريگ يك نمونه است.‏يكي ازجستارهاي كانوني وي،‏ چه اندازه ميتوانست بد باشد اگر خدا نبود،‏ ميباشد.‏ براي نمونهشرح كاريگ از دريافت ميرايي خودش را ببينيد:‏ميتوانم به روشني بسيار،‏ نخستين بار،‏ زمان كودكي،‏ پدرم گفت،‏ روزي منخواهم مرد.‏ به هر رو چون بچه ، ميانديشيدم هرگز براي من رخ نخواهد داد،‏و زماني كه وي به من چنين گفت،‏ من تنها با نگراني و ترس غيرقابل تحمليخورد شدم،‏ و گريستم و گريستم و گريستم،‏ و اگر چه پدرم بارها كوشيد كهاطمينان دهد اين رويداد زماني دوري خواهد بود،‏ براي من به هيچ رو ارزشينداشت.‏ واقعيت آن بود كه ما ميميريم و هيچ خواهد بود.‏ و چنين انديشهايمرا خورد9ميكرد.‏پس كاريگ اشاره به ‏"ترس انسان نوين"‏نوين"‏در بودن)‏ در جهاني بدون خدا،‏چون خدا نيست،‏ باشد،‏ پس نميتواندهرگز نباشد،‏-ميكند.‏هيچ رويداد بدي براي كسي رخاز روبرو شدن با زندگي ‏(آن چه ‏"انسانولي اگرنميشودهيچ خوب يا بدي،‏هيچ بدكاري باشد،‏ چون خدا نيست.‏ پس اگر خدانميدهد.‏نتيجه استدلال خدا هم چونسرچشمهي اخلاق دلالت دارد ميكند هيچ خوبي در جهان بي خدا نيست ولي به همان -اندازه دلالت دارد كه هيچ بدي هم در اين باره نيست.‏ اگر اين استدلال درست باشد،‏ هيچجستار بد يا ترس آوريدربارهيجهان بي خدا نيست.‏ نسخه كوتاه پيام متناقض٥٤


يهايهاخدا و اخلاقكاريگ چنين هست ‏"بدون خدا در جهان هيچ ارزشي نيستاندازه ترس آور است!"‏-و گمان مينمايد آن چهولي هنوز اين آشفتگي به خودي خود شكستي بر استدلال خدا چون سرچشمهياخلاق نيست.‏ براي نقد اين استدلال من دو ديدگاه را بررسي خواهم نمود.‏ ديدگاهنيرومندتر هر دو گزارهي كنترل و گزاره پيرو را در برمي گيرد و گزاره كم توان ازگزاره كنترل خرده گيري كرده،‏ ولي گزاره پيرو را ميپذيرد.‏ سرانجام من نتيجه خواهمگرفت كه هر دو گزاره نادرست هست.‏ اگر ادعاي من درست باشد،‏ پس استدلال خداچون سرچشمه اخلاق شكست ميخورد.‏چون اين استدلال تنها برگزارهاي وابسته استوار است،‏ شايد برخي شگفت زده شوندكه چرا هر آينه من رنج بررسي گزاره كنترل را بر خود هموار نمودهام.‏ يك دليل اينهست كه من بدگمان هستم چون شايد برخي خداشناسان گزارهي كنترل را پذيرفتهاند،‏كه گزاره پيرو را گيرا يافتهاند.‏ اگر چه گزاره پاياني خميرمايهاي براي گزاره پيشيننميشود،‏ پذيرفتن نتيجه به طور متعارف پذيرفتن مقدمه را پيش ميكشد.‏ دليل ديگر اينواقعيت كه گزاره كنترل نادرست هست،‏ بخش ارزشمندي از اطلاعات ميباشد و به مادر دريافت خوبي از روابط ميان خدا و درستي اخلاق كمك ميكند.‏ پس از نقد هر دوديدگاه نيرومند و كمتوان،‏ من شرحي جايگزين از روابط خدا و درستي اخلاق،‏ به پيشخواهم كشيد.‏ خرده گيري پيشين هر دوي ديدگاهشرحي جايگزين كمك خواهد نمود.‏نيرومند و كمتوان در پيشبرديكي از دشواري-2-2نقد ديدگاه نيرومندگزارهي كنترل ميتواند با نمونهي سادهاي نشان داده شود.‏مسابقهاي را در نگر بگيريد كه پاداش آن نيرومند شدن بي كران است.‏ دو هماورد در١ خويشاين مسابقه هستند.‏ هماورد نخست آرزو دارد پاداش را برده و نيروي بي كران1. Omnipotence٥٥


يهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدارا براي خوبي نمودن به انسانها به كار گيرد.‏ وي ميخواهد صلح،‏ دادگري و خوشي رادر سراسر جهان برپا سازد.‏ هماورد دوم اميد دارد پاداش را برده و نيرو بي كران خويشهدف را برايكشتار بزرگي راه انداخته وخودخواهانهي،‏ بدخواه خويش به كارانسانهاييگيرد.‏وي نقشه كشيده كهباقي مانده را ناچار به زندگي در چاه دستشويي،‏ جايي كه چون برده براي وي تا زمان مرگ خويش كار ميكنند،‏ نمايد و آنهاافرادي باشند كه براي خشنودي خود با دستخودش آنها را شكنجه نمايد.‏ چنينميشود كه هماورد دوم پيروز،‏ و قادر متعال ميگردد.‏ آشكار به نگر ميرسد كه بدترينرويداد،‏ رخ داده است ‏-يك هستي سراسر بدكار نيرومندتر از همهي گرديده و جهان درلبهيپرتگاه افتادن به تباهي است.‏نخستين كاربردواقعيتنيروي بي كرانخوشبختانه،‏ چنينتازهيبدست آوردهنميشود.‏خودشچون آن چهميگيرد،‏برنده ازدگرگونيويژه اخلاقي ميباشد.‏ وي چنان ميكند كه كشتن بي گناهان به طور شگفتانگيزي خوب هست،‏ درد كشيدن ناروا دادگري بوده،‏ و فداي زندگي يك انسان برايخدمت به وي بالاترين درجهي معناي دروني را دارد.‏ همچنين خودش را با اخلاقترينهستيها مينمايد.‏ وي سرشت دروني خودش ‏(گرايشها،‏ انگيزهها،‏ اهداف و مانند آنهماني است كه پيش از آن بوده)‏ را دگرگون نكرده،‏ بلكه به جاي آن سرشت به طوركامل اخلاقي بودن را دگرگون نموده است.‏ سپس كارهاي نيك شگفت انگيز و نقشهيدادگرانه خويش را به كارماندهاندواقعيتبه چاه دستميبندد.‏وي بسياري ازانسانهاشويي انداخته و همين گونه تا آخر.‏را كشته،‏ بيشتركه آنهاولي چون در آغاز وياخلاقي را دگرگون كرده است،‏ داستان پايان خوبي دارد.‏ همه اينها بدونانديشهي بدي ميباشد.‏ فيلم ساخته شده بر پايه چنين سناريويي شما را چون سبك مغزان،‏خندان از سالن سينما بيرون خواهد فرستاد.‏در سراسر اين نمونه تنها يك دشواري هست:‏ داستان بررسي شده خردمندانه نيست.‏آنچه دربارهي اين داستان خردمندانه نيست،‏ اين هست كه يك هستي بتواند آن چناننيرومند باشد تا بتواند مايه چنين كاري،‏ براي نمونه،‏ كشتن بي گناهان به طور شگفتانگيزي كار خوبي باشد،‏ بشود.‏ به طور ساده هيچ اندازه از نيرو نميتواند يك هستي را٥٦


يهاخدا و اخلاق-توانا به چنين كاري كند.‏ توان و نيرو ‏-حتي بي كران ميتواند در خدمت نيكي يا بديباشد،‏ ولي كاربرد آن در چهارچوب اخلاق،‏ كه خودش موضوع نيرو مورد نگر نميشود،‏ارزش گذاري ميگردد.‏ به نگر ميرسد اين داستان،‏ با گذاشتن كارهاي اخلاقي زيردستتوان و نيرو،‏ جستار را وارونه نموده است.‏ اگر به دست يك هستي به اندازهي بسندهنيرومند،‏چهارچوبيك چارچوب اخلاقي ‏(گماني)،‏به طور كاملچيدمانآن بگيرد،‏ دوبارهايبه هيچ رو يك چهارچوب اخلاقي نيست.‏ نتيجهي اخلاقي اين داستان،‏ چنينميباشد،‏ يك قادر متعال داراي نيرويي برتر از همهي ادعاهاي اخلاقي نيست.‏ ولي شايداگر گزاره كنترل درست باشد،‏ بر پايه اين واقعيت كه قادر متعال داراي گونهاي ازچنين نيرويي هست،‏ درست باشد.‏ ولي گزاره كنترل نادرست است.‏چه بسا برخي گزارهها آهنگ تاب آوردن در اين جا را،‏ با پذيرفتن اين كه داستانگفته شده در بالا شايد شگفت انگيز باشد،‏ ولي دست كم نتيجه منطقي دارد،‏ داشته باشند.‏ولي من گمان كنم براي خداشناسان دليل ديگري برايكنترل گزاره به خرده گيريهست.‏ اين به دليل دشواري در پيوند با شر و بدي است.‏ اين چالش باستاني در برابرترسايي دليل ميآورد،‏ يك خداي با اخلاقي بسيار عالي،‏ قادر متعال داناي كل نميتواندپروانهيميانجامدبدي شر و بودنكه خدا نيست.‏درجهان بدهد.‏ در راو چون بدي در جهان هست،‏ به ايننوشتهي گفتگو درباره دين طبيعي،‏ هيوم اين دشواريرا دردهان شخصيت فليپ ميگذارد:‏ ‏"آيا خدا ميخواهد جلوي بدي را بگيرد،‏ ولي توان آن راندارد؟ پس وي ناتوان است.‏ آيا ميتواند،‏ ولي نميخواهد؟ پس خدا بد نهاد است.‏ آيا10خدا هم ميتواند و ميخواهد؟ پس براي چه شر و بدي هست؟"‏در گذشت سدهها،‏ فيلسوفان ترسايي در جستجوي درست نمودن اين چالش بودهاند.‏ولي اميدبخشترين پاسخها به اين چالش به سوي ناسازگاري با گزاره كنترل چرخيدهاست.‏ براي نشان دادن اين نكته،‏ بايد برخي از روش پاسخ دادن به دشواري بدي رابررسي نماييم.‏٥٧


يهايهايدهارزش و خوبي در جهان بدون خدايكي ازشناختهترينارادهپاسخنسخهيمردم پسند به اين دشواري دفاعيه آزادي اراده‎١‎كنوني دفاعيه آزادي اراده،‏شايد٢نسخه آلوين پلانتيگاميباشد.‏ميباشد.‏(1992)٣‏(پلانتيگا نسخه خويش را چون پاسخي به برخي از ادعاهاي جان ميكيگسترش داده،‏ پس سودمند خواهد بود كه با گفته ميكي آغاز كنيم).‏ ميكي،‏ آزاديرا چون كوششي برايكه خدا اين نشان دادنپروانه رخ دادن برخيرا بديهاجهان خواهد داد،‏ چون اين تنها راهي است كه خدا ميتواند جهاني با شماري از هستيهاكه داراي آزادي اراده بيافريند،‏ ديده بود.‏ اين بدين سان است چون آزادي ارادهدربرگيرندهيبدكرداري نيزو ميشود‏"روي هم رفته بهتر است انسان آزادانه كنش٤ بدون گناهيكند،‏ و گاهي نادرست كنش كند،‏ نسبت به آن كه آنها دستگاه خودكار11باشند،‏ و در يك راه به طور كامل تعيين شده به درستي كنش نمايند."‏آفريپس،‏ ميكي چنين دريافته،‏ دفاعيه آزادي اراده دربردارندهي ادعاهاي (1) بودن يكبا آزادي اراده در جهان نشانه بودن بدي در آن جا هست،‏ و (2) آزادي ارادهخوبي بزرگي هست و بودن آن در جهان سنگينتر از اندازهي ويژهاي از بدي در جهاناست.‏ نقدي بنيادي ميكي از دفاعيه آزادي اراده سر راست هست:‏ ‏"خدا روبرو.‏براي گزينش ميان ساختن دستگاه خودكار بي گناه و آفريدن. . نشدهآفريدهاي،‏ كه كنش12گري آزاد باشد ولي هميشه راه راست برود."‏ ميكي بخش (1) دفاعيه آزادي اراده،‏آن گونه كه وي آن را دريافته است،‏ رد ميكند و به جاي آن گزارهي زير را پيشنهادميدهد:‏نقد ميكي بر دفاعيهي آزادي اراده-1شدني است كه گونهاي از هستي باشد كه آزادانه ميان بد و خوب گزينش كرده وهميشه آزادانه كار خوب را انجام ميدهد.‏-2يك خداي قادر متعال ميتواند هر شرايطي را شدني سازد.‏1. free will defense2. Alvin Plantinga( ١٩١٧-١٩٨١4. innocent automataفيلسوف اخالق،‏ دین و زبان شناس استراليایی ) Mackie .3 John٥٨


يهايهاخدا و اخلاق-3پس،‏ يك خداي قادر متعال ميتواند چنان كند كه هستيهايي باشند كه آزادانه ميانبد و خوب گزينش نموده و هميشه آزادانه كنش خوب را انجام دهد.‏پلانتيگا به نقد ميكي با يك نسخه از دفاعيهي آزادي اراده پاسخ ميدهد كه نشاندهندهي آن است كه دومين مقدمهي نقد ميكي نادرست هست.‏ پلانتيگا در پي برپاسازي چنين گزارهاي هست كه چه بسا خدا،‏ با وجود اين كه قادر متعال هست،‏ به13آفريدن بهترين جهان در ميان همهي جهان شدني،‏ توانا نباشد.‏ و نسخهي پلانتيگااز دفاعيه آزادي اراده دلالت دارد بر اين كه،‏ در هر شرايطي،‏ چه بسا شرايطي باشد كهحتا يك خدا قادر متعال نميتواند14آن را بيافريند.‏يكي از پندارهاي بنيادي كليدي دفاعيه پلانتيگا،‏ هم چون يك واقعيت ارزنده،‏ چنينميباشد،‏ براي هر آفريدهاي كه خدا ميتوانسته آفريده باشد،‏ و براي هر شرايطي كه آنآفريده،‏ خويش را در آن مييابد،‏ همهي آن چه را كه هر آفريدهدهد در موقعيت مورد نگر بوده و آزادانه ميتوانداين،‏ پلانتيگا ميگويد،‏ كه اين واقعيتها كه به طور-ميتواند آزادانه انجام15ميان خوب و بد برگزيند.‏ افزون بردرستي به اصطلاح شرط خلاف واقعاز جانداري آزاد ، ١ ناميده شده-‏ در كنترل خدا نيست.‏ كدام يك درست هست به خدا٢ از آزادي يافته وكاري ندارد؛ خدا به سادگي خويش را در يك مجموعهي خلاف واقعميبايدبهترين كاري كهدر ميان اينمحدوديتهادفاعيهي آزادي اراده پلانتيگا،‏ احتمال آن كه ارزشسان است كه خدا به سادگي نميتوانميتواندانجام دهد.‏پس،‏ گوهرراستين چنين تناقضهايي بدانبه همه آزادي گزينش ميان خوب و بد را بدهدبدون اين كه كسي كاري بدي انجام دهد،‏ هست.‏ در چنين شرايطي خدا توانا به آفرينشجهاني كه در آن آفريدگاني باشند كه بتوانند آزادانه ميان خوب و بد برگزينند و هيچبدي در كار نباشد،‏ نيست.‏ براي دريافتن چگونه شايد اين رخ دهد،‏ شايد بتوان نمونهيساده زير را بررسي نمود.‏1. counterfactuals of creaturely freedom2. counterfactuals٥٩


يهايدهيهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداگمان كنيد تنها دو آفريده،‏ بيل و تد،‏ هستند و خدا ميتواند دو گونه شرايط،‏S1S2را كه در آن دو آفريده جا بگيرند،‏ بيافريند.‏ گمان كنيد كه درS1و A1 و در A2، S2اخلاقي نادرست؛ و كنشدرست باشند:‏دو گونه كنش ديگرو A3 A4هست.‏ كنشهايودو گونه كنش،‏و A1 A3و A2 A4درست هستند.‏ گمان كنيد خلاف واقعاز نگرزير-1اگر بيل به تنهايي درS1باشد،‏ او آزادانه كنشA1-2اگر تد به تنهايي درS1باشد،‏ او آزادانه كنشA1-3اگر بيل به تنهايي درS2باشد،‏ او آزادانه كنشA3-4اگر تد به تنهايي درS2باشد،‏ او آزادانه كنشA3-5اگر بيل و تد با يك ديگر درS1باشند،‏ بيل آزادانه كنشرا انجام خواهد داد.‏را انجام خواهد داد.‏را انجام خواهد داد.‏را انجام خواهد داد.‏A1-6اگر بيل و تد با يك ديگر درS2باشند،‏ بيل آزادانه كنشA3را انجام خواهد داد.‏16را انجام خواهد داد.‏با انگاشتن چنين خلاف واقع،‏ هيچ راهي براي خدا نيست تا به همه آزادي گزينش ميان17خوب و بد را بدون اين كه كسي كاري بدي انجام دهد،‏ بدهد.‏ انديشهي پلانتيگا چنينهست كه پدي-همانندي ميتواند در يك نمونه رخ دهد كه با جهان واقعي همانندباشد جايي كه به طور گماني داراي آفريدگان،‏ موقعيتها،‏ و كنش احتمالي بيشماري باشد.‏ و چون چنين شده است،‏ خدا به گونه همانند گير كرده است؛ خدانميتواند جهاني را با جانداران آزاد و بدون بدكاري بيافريند.‏ و چون چنين شود،‏ خدا درخواهد ماند؛ خدا نخواهد توانست جهاني با جانداران آزاد و بدون بدي بيافريند.‏ ‏(شايدبتوانيد خدايي درمانده و خسته چنان كه خلاف واقع گوناگون را بررسي نموده،‏ سرش راتكان داده و همان گونه كه در احتمال بي كران پايين و بالا ميرود،‏ زير لب غرغر18ميكند،‏ را تصور كنيم.)‏ولي،‏ اگر گزاره كنترل درست باشد،‏ سراسراين پنداره كناراين ميشود.‏ گذاشتهبدين رو است كه دفاعيه اراده آزاد بر اين انگارهي پنهان استوار است كه شماري از٦٠


يهايهايهايهايدهيهايهاخدا و اخلاقدرستياخلاقي ويژهاي هست،‏ كه در مهار خدا نيست.‏ براي درك آن،‏ گزاره نخستدفاع از اراده آزاد پلانتيگا را ببينيد:‏جهاني داراي آفريدگاني آزاد كه به طور چشمگيري آزادند ‏(و آزادانه كنشخوب بيشتري در برابر كنش بد انجام ميدهند)،‏ همه شرايط ديگر برابرهستند،‏ بسيار ارزشمندتر از جهاني است كه هيچ آفري آزادي ندارد.‏ پسخدا ميتواند آفريدهآزادي آفريده،‏ ولي نميتواند١مايه٢يا راهبري كنندهآنها،‏ تنها به سوي انجام درستيها باشد.‏ اگر چنين كند،‏ آن گاه آفريدهها بهطور چشمگيري آزاد نيستند؛ آنها آزادانه كارهاي درست را انجام نميدهند.‏ .. . با بدبختي،‏ همان گونه كه روشن شده است،‏ شماري از آفريدگان كه خداآفريده،‏ در هنگام به كار گيري آزادي خويش،‏ بيراهه ميروند؛ اين٣ است.‏ بهر حال،‏ چنين واقعيتي كه آفريدگان آزادسرچشمهي زشتي اخلاقيگاهي كژ ميروند نه تنها بر پاد قادر متعال بودن خدا،‏ بلكه بر ضد مهربانيخدا هم نيست؛ چون خدا تنهااخلاقي،‏ از رخ دادن زشتيميتوانستبا پاك كردن خوبي19اخلاقي جلوگيري نمايد.‏احتماليداردبه چگونگي آغاز بند بنگريد.‏ پلانتيگا ادعا ميكند،‏ آزادي چشمگير ‏(آزادي در گزينشميان خوبي و بدي)‏ يك خوبي بزرگ است.‏ در واقع،‏ آن اندازه خوب است كه ارزشويژهاي اندازهياز بدي در جهانتا رخ دهدآزادي چشمگير اخلاقي باشد.‏وليگمان كنيد،‏ همان گونه كه گزاره كنترل نشان ميدهد،‏ خدا توان دارد كه آن را چنانسازد كه آزادي چشمگير اخلاقي خوب نباشد-‏ هر آينه،‏ سراسر بد است.‏ افزون بر اين،‏اگر گزاره كنترل درست باشد،‏ باز هم خدا توان دارد چنان سازد كه كار درست اخلاقيگريزناپذير،‏ يك كنش اخلاقي بزرگ باشد.‏ بنابراين،‏ اگر گزاره كنترل درست باشد،‏1. cause2. determine3. moral evil٦١


يهايهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداپس دفاعيهي اراده آزاد پلانتيگا براي برپا سازي اين گزاره كه خدا،‏ براي پروانه دادن بهرخدادهاي بد،‏ چون انجام چنين كاري تنها راهي است كه خدا ميتواند خوبي بزرگ رانشان دهد،‏ ميتواند داوري شود،‏ سراسر شكست ميخورد.‏ اگر،‏ چنان كه گزاره كنترلميدهد،‏ نشانتنها به خدا بستگي دارد كه تصميم بگيريد،‏ چه كارهايي،‏خوبيبزرگ است،‏ پس خدا گرفتار اين ادعا نيست كه آزادي بهتر از كنش ناگزير علت دارهست.‏ ولي،‏ دفاع پلانتيگا تنها زماني كه خدا دربند اين ادعا باشد،‏ كار ميكند.‏ پس،‏ تنهااگر گزاره كنترل نادرست باشد،‏ دفاعيهي اراده آزاد پلانتيگا كامياب ميباشد.‏٢١ جان هيكپاسخ برجسته دوم به دشواري بدي،‏ پاسخ ‏"جهان روح سازاناست.‏ پاسخ هيك بر اين انديشه كه هدف بنيادي جهان،‏ شدني ساختن گونهدگرگوني اخلاقي برايهستيانساني(1966)"ميباشد،‏ استوار است.‏ويژهخدا جهان را چنانآفريده كه ما را براي دگدگون شدن به گونهاي ويژه،‏ توانا ميسازد.‏ هيك اين انديشه راچنين روشن ميسازد:‏‏[]انسان،‏ كه چون يك هستي شخصي به شكل خدا آفريده شده،‏ تنها يك مادهخام براي مرحله بعدي و دشوارتر كنش آفرينندگي خدا ميباشد.‏ كه به انسانيكم و بيش آزاد و شخصي خود گردان،‏ با داد و ستدي كه با زندگي در جهانيكه خدا آنها را در آن جا آورده،‏ دارد،‏ به سوي كيفيتي از بودن شخصي كههمانند خدا محدود هست،‏ راهنمايي ميكند.‏ ويژگي چنين همانندي،‏ درشخص عيسا آشكار شده است.‏ . . .20آن چه خدا ميخواهد-‏ و آن هدفي كه خدا از آفريدن جهان داشتههستي-براي اين است كهانساني،‏ با گزينش آزادانه خودشان،‏ خويش را به شخص عيسا ماننديدگرگون نمايند.‏ اين دگرگون شدن،‏ به صورتانساني و چيره شدن گونه1. vale of soul-making2. John Hick٦٢


يهايهايهايهاخدا و اخلاقرخگوناگون رخدادهاي بد نياز دارد؛ به همين دليل جهان ما داراي بدي ميباشد.‏ و زماني كهما هدف راستين اين جهان را دريابيم،‏ در جايگاه ارزيابي درست ارزش آن خواهيم بود:‏١ باشد.‏ و نخست،‏ ارزش آن با اندازه خوشي و رنج‏"اين جهان بايد جايگاه روح سازانداده در درون آن داوريخودش،‏ هدف روح سازان،‏ داورينميشود،‏ بلكه باسزاواربودن آن براي هدف بنيادي21ميشود."‏ همانند مورد دفاعيهي اراده آزاد پلانتيگا،‏گزاره كنترل،‏ زير آب ديدگاه هيك را ميزند.‏ اين بدين دليل است كه ديدگاه هيك،‏مانند پلانتيگا،‏ بر پندارهاي واقعيتاست.‏ هيك نوشته:‏اخلاقي كه خدا بر آن كنترل ندارد،‏ استوار گشتهداوري ارزشي آن گونه كه سربسته در اينجا به كار گرفته شده،‏ چنين هست كه٢ رفتن و سرانجام چيره شدنكسي،‏ كه براي خوبي بودن،‏ با به پيشواز وسوسهبر آن،‏ كوشش ميكند،‏ و چنين مينمايد كه در موقعيت واقعي،‏ با درستبرگزيدن،‏گزينشپر تشريفاتتردر آن22ميسازد.‏مسئوليت دار،‏ چنين ميكند،‏ بهتر از زمينه پر ارزشتر واست كه از آغاز آن شخص،‏ حالتي بي گناه يا خوبي اخلاقي رادر پاسخ هيك پنداشتهميشود،‏ كسي كه،‏ با آزادي برگزيدنگزينهها،‏ پرهيزگارميگردد،‏ بهتر از كسي كه از آغاز پرهيزگار است،‏ است.‏ ولي گزارهي كنترل بر اينكه خدا ميتواند چنان كند و كسي را كه از آغاز پرهيزگار است،‏ از كسي كه باگزينش آزادانه پرهيزگار شود،‏ بهتر سازد.‏ پس پاسخ هيك،‏ اگر خدا بتواند چنين كند،‏شكست ميخورد.‏ پس،‏ مانند پاسخ پلانتيگا،‏ پاسخ هيك،‏ تنها در زماني كه گزاره كنترلنادرست باشد،‏ درست است.‏پاسخ هيك و پلانتيگا به دشواري بدي ‏(شر)‏ در الگوي زير چفت ميشود:‏1. soul–making2. temptations٦٣


يهايهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداچيزي هست،‏، بهGزمينه به گونهاي است كه خداگونهاي كه،‏ ‏(الف)‏Gنميتواند Gخوبي بزرگي است و ‏(ب)‏ شايدرا به جهان بياورد مگر آن كه اجازهدهد كمي بدي در جهان باشد ‏(يا بيايد).‏ پس،‏ خدا،‏ در آوردن بدي در جهانشايد بي گناه باشد23‏(يا هست).‏ولي اگر گزاره كنترل درست باشد،‏ هيچ گزارهاي كه از اين الگو پيروي نمايد،‏ كارنميكند،‏ چون؛ (1) براي هر خوبي بزرگكهGG، خدا نيرو آن را دارد كه زمينهاي بسازدخوبي بزرگي نباشد؛ و (2) بسيار از چيزها هست كه شرايط ‏(ب)‏ بالا را نداشتهولي خدا ميتواند آن را خوبيبزرگي نمايد.‏ هستيناگزير علتي،‏ كه هميشهبدون آزادي كار درست را انجام ميدهند،‏ و هستيهايي كه از آغاز خوب بودهاند،‏ ازنمونهآن هستند.‏ اگر گزاره كنترل درست باشد،‏ خدا هرگز ناگزير نميشود،‏ براياستوار ساختن خوبي بزرگتري،‏ بدي را به جهان بياورد،‏ چون براي او هميشه راهجايگزين براي آفريدن چيزها بدون آوردن بدي به جهان و دگرگون ساختن چيزهايديگر به خوبيبزرگ هست.‏3-2- نقد ديدگاه كم توانپس،‏ دليل خوبي همانندي براي خداپرستان و طبيعت گرايان براي خرده گيري بهگزاره كنترل هست.‏ بهر رو،‏ حتي اگر اين درست باشد خدا را هم چون سرچشمهي١ ميباشد.‏ افزون براستدلال اخلاقي رد نميكند،‏ چون استدلال بر پايهي گزاره وابستگياين،‏ شماري از خداپرستان،‏ راهي براي رد گزاره كنترل،‏ در حالي كه گزاره پيرو را ردنشود،‏ پيشنهاددادهاند.‏شايد ما اين را از روش رد كردن ديدگاه نيرومند كه از سويرالف كادورث (1976) پيشنهاد گرديده،‏ پيش بكشيم:‏1. Dependency Thesis٦٤


يهايهاخدا و اخلاق١ نوين نه تنها به گونهاي جدي بلكه با جانفشانيبسياري از الهيات دان هايميجنگند.‏ . . . كه هيچ چيز بدون چون و چرا،‏ دروني،‏ و سرشت خوب وبدي،‏ دادگرانه و بيداگرانه اي،‏ مقدم بر فرمان مثبت و غدقنتنها اراده دلبخواه وآنخواستهيخدا هست.‏خداوند نبوده؛. . . فرمان و غدقن او تنها ونخستين قانون و پيمانهي سنجش اينها است.‏ از آن جايي كه،‏ پيامد پيشگيريناپذيري دارد،‏ و هيچ گماني بسيار نابكارتر،‏ بسيار ستمكارانه يا نادرستتر،‏ ازنمي توان داشت،‏مگر اين كهپنداشتهشود از سوي خداوند قادرمتعالفرمان داده شده،‏ ناچار بر پايه اين پندار بي درنگ بايد خدايي،‏ دادگرانه و24درست بشود.‏از ديدگاه كادورث چنين برداشت ميشود،‏ اگر گزاره كنترل درست باشد،‏ هر چيزي-ميتواند ‏"خدايي،‏ دادگرانه،‏ و درست"‏ باشد كه به نگر ياوه ميآيد.‏ دشواري پنهان درگزاره كنترل،‏ همان گونه كه كادورث آن را ديده،‏ احتمال رخ دادن درستي ويژهاخلاقي ميباشد.‏ گويا،‏ گزاره كنترل دلالت دارد كه به طور اخلاقي كسي ميتواند كسديگري را بدون دليل با مشت بزند.‏يك راهبرد مردم پسند براي پاسخ دادن به چنين اعتراض و خرده گيري اين هستكه باور بشود،‏ چون بخشي از سرشت بنيادي خدا داشتنويژگي از ويژهاي گونهي‏(براي نمونه،‏ مهربان بودن)‏ هست،‏ پس چيزهايي هست كه دگرگون ساختن آنها بهخوب يا درست،‏(1983)سازگار با سرشت بنيادي خدا نيست.‏براي٢نمونه،‏ ادوارد ويرينگا٣ است،‏ ‏"وي دستوري نخواهد داد،‏ كهميگويد،‏ چون خدا مهربان براي همگانبراي انجام،‏ بي دليل يك هستي انساني ديگر مشتنميتواند خداهر ادعاي اخلاقي به طور منطقي استوار،‏ را25بخورد."‏ از اين رو،‏ معنا ميدهد كهسازد.‏ رواشماري از ادعاي1. theologers2. Edward Wierenga3. all-loving٦٥


ارزش و خوبي در جهان بدون خدااخلاقي به طور منطقي استوار هستند ‏-براي نمونه،‏ مانند آن كه فردي ناگزير يك هستيانساني ديگر را بي دليل با مشت بزند-كه خدا نميتواند آن را روا سازد چون روا سازيآن ناسازگار با سرشت بنيادي خدا هست.‏ با اين همه،‏ همهي ادعاهاي درست اخلاقي،‏ برپايه برخي كنشها از ارادهي خدا،‏ درست هستند.‏ يعني هنوز ارادهي خدايي هست كهروشن ميسازد كدام يك از ادعاهاي اخلاقي درست ميباشد،‏ ولي دامنهي اين ارادهيخدايي با ويژگي خدايي محدود ميشود.‏ بر پايه اين طرح،‏ گزاره كنترل نادرست است،‏چون آن ناسازگار با ادعاي به اين كه خدا داراي ويژگي از گونهاي ويژه هست،‏ هست،‏ولي با اين حال،‏ گزاره پيرو درست ميباشد.‏من گمان ميكنم به دو دليل طرح بازبيني شده،‏ پذيرفتني نيست.‏ نخست در طرح اينگمان پوشيده است كه خدا نيروي روا ساختن هر ادعاي اخلاقي به طور منطقي استوار راداشته،‏ تنها ويژگي وي هست كه وي را از به كار گيري اين نيرو بازمي دارد.‏ ايندلالت دارد بر اين كه،‏ فرض محال،‏ اگر خدا مهربان نباشد،‏ او ميتواند كاري كند كه26كسي ناچار شود كس ديگري را بدون دليل بزند.‏ ولي من گمان ميكنم كه داستان- هماورد خوبهماورد بد نهاد آورده شده در بخش2-2حتي نشان ميدهد اين ادعايفروتنانهتر نادرست ميباشد.‏ نكته اين نيست كه در داستان،‏ تنها برخي ادعاهاي راستيناخلاقي هست كه هيچ هستي توانايي روا ساختن آنها را ندارد،‏ بلكه اين است كه برخيادعاهاي راستين اخلاقي هست كه هيچ هستي به آن اندازه نيرومند نيست كه آنها را روا27سازد.‏دوم،‏ توجه داشته باشيد كه گزاره پيرو دلالت دارد كه هيچ چيز جدا از خدا به طوردروني خوب يا بد نيست.‏ ادعاي اين كه گزاره پيرو،‏ ناگزير درست است دلالت داردكه نشدني است هر چيزي جدا از خدا،‏ به طوردروني خوب يا بد باشد.‏ چون ارزشدروني ‏(=ذاتي)‏ هر چيزي،‏ ارزشي است كه آن چيز بر پايه سرشت دروني خويش28دارد.‏ اگر،‏ كنشي بر پايه اراده از سوي خدا،‏ به چيزي ارزشي،‏ جدا از خدا ارزاني دارد،‏آن ارزش نميتواند دروني باشد.‏ بلكه ارزشي كه آن چيز خواهد داشت،‏ بر پايه چيزيجدا از درون خود آن چيز هست.‏ گمان ميكنم اين دلالت،‏ به فرنود و دليل سادهاي كه٦٦


يهايهايهاخدا و اخلاقهر آينه برخي چيزها جدا از خدا،‏ به گونهاي دروني خوب و برخي چيزها به راستي بدهستند،‏ درست نيست.‏بيرون خودش بد است؛درد،‏ براي نمونه،‏ به طور دروني به نگر بدچونبدي بخشي از سرشتآن بوده درونيميرسد.‏از درون وو ارزاني شده ازسرچشمهاي بيروني نيست.‏ با اين وجود،‏ خداپرستان،‏ كساني كه گزاره پيرو را ميپذيرندبايستي اين را نپذيرفته و به جاي آن بپذيرند كه درد بد است تنها چون خدا آن را چنين29ساخته است.‏شايد پاسخ داده شود،‏ با اين ادعا،‏ برداشتدلبخواه ، ١از كسي كه گزارهي وابسته را٢ براي ادعاي خويش كه برخي چيزها به گونهاي درونيپذيرفته،‏ نمودهام.‏ آيا دستاويزيبد يا خوب هستند،‏ را دارم؟ در پاسخ به اين يورش،‏ من دست به دامن برخي گفته(1973) ٣ كه در كتاب دشواري معيار ، ٤ آورده،‏ ميشوم.‏ جستار شيزم دررودريك شيزم٥ است،‏ و وي ميگويد،‏ اگر ما بايد ميان پذيرش برخي اصولآن كتاب،‏ شناخت شناسيدربارهي فلسفيدارم،‏ بايستي درستيدانش يا پذيرش برخيراستيآشكار،‏ مانند آن كهدست ميدانم30آشكار را بپذيريم.‏ به همين سان،‏ اگر ما بايد ميان گزاره پيروو اين ادعاي كه درد كشيدن به گونهي سرشتين بد است يا عاشق شدن به گونه سرشتينو ذاتي خوب است،‏ گزينش كنيم،‏به نگر من اينگزاره پيروهست كه بايد كنار٦ كه به نتيجه گيري اين كه افراد نميتوانند دريابندگذاشته شود.‏ يك شناخت شناسي٧ كه به نتيجهيدست دارند،‏ راهنمايي مينمايد بايد رد شود؛ به همين سان،‏ متافيزيكياين كه عاشق شدن به گونهي سرشتين خوب نيست،‏ يا درد كشيدن به گونهي سرشتينبد نيست،‏ راهنمايي كند،‏ نبايد پذيرفته شود.‏ در اين باره نيلسون نوشته:‏مصادره به مطلوب 1. begging the question2. argument3. Roderick Chisholm4. The Problem of the Criterion5. epistemology6. epistemology7. metaphysics٦٧


يهاارزش و خوبي در جهان بدون خدابا خدا يا بي خدا،‏ شكنجه كردن يك بيگناه كار بدي است.‏ به طور كلي،‏ حتياگر ما هيچ نگريدربارهيخدا نداشته باشيم،‏ ماميتوانيمبدون درنگدريابيم.‏ . . . كه اگر از بنياد چيز بدي در جهان باشد،‏ آسيب زدن و مدارايبيش از اندازه و رنج كشيدن بيهوده،‏ به ويژه زماني كهآن دربارهي ميشودكاري كرد،‏ بد است.‏ . . . بيش از اين نميتوانيم در باره آن مطمئن باشيم تا آناندازه كهدربارهينكتهي هر گونهساختن يك تئوري اخلاقي به كارانتزاعي يا عمومي فلسفي كه شايد براي31ميرود.‏پس،‏ نتيجهميگيرمگزاره پيروهمراه با گزاره كنترل بايستي رد شود.‏ پس اگر ايندرست باشد،‏ ادعاي خدا چون سرچشمهي استدلال اخلاقي،‏ براي اين كه بر پايه اين ادعااست كه گزارهي32وابسته ناچار درست است،‏ درست نيست.‏4-2- يك دليل جايگزينرد اين دو گزاره،‏ مايه برخاستن برخي پرسشها ميشود.‏ اگر گزاره پيرو نادرست باشد،‏پس،‏ برخي ادعاهاي راستين اخلاقي هست كه درست بودن آنها برخاسته از برخيكنش ارادي از سوي خدا نيست.‏ پس چه چيز اين ادعاهاي اخلاقي را راستينميسازد؟ اگر گزاره كنترل نادرست باشد،‏ پس برخي ادعاهاي اخلاقي به گونهي منطقياستوار هستند،‏ كه حتي خدا همآنها نميتواندرا روا سازد.‏ چرا خداادعاهايي را روا سازد؟ آيا اين ناتواني با قادر مطلق بودن خدا سازگار است؟چنين نميتواندديدگاهي كه پاسخهايي براي چنين پرسشهايي فراهم ميكند،‏ اين ديدگاه است كه1برخي از جستارهاي درست اخلاقي،‏ ناگزير درست33هستند.‏بنگريد،‏ براي نمونه،‏ به اينادعاي كه درد كشيدن به گونهي سرشتين بد است.‏ من گمان ميكنم كه اين يك ادعاياخلاقي درست است.‏ من ميپندارم كه اين ادعاي اخلاقي درستي بوده،‏ و،‏ افزون بر اين،‏جستاري است كه ناگزير درست است.‏ اين ادعا نه تنها در اين جهان واقعي درست استحقيقت ضروری،‏ 1. Necessary truths٦٨


يهايهايهايهايهايهايهايژهخدا و اخلاقبلكه در هر جهان كه بودن آن شدني است،‏ درست است.‏ درست همانند آن كه هيچجهان هستي نيست كه در آن2 +2 =5بشود،‏ هيچ جهان هستي شدني نيست كه در آندرد كشيدن به طور سرشتين بد نباشد.‏ درد كشيدن بد است بر پايهي سرشت دروني- خودشو اين جستار در هر جهاني كه بودن آن شدني است،‏ درست است.‏اين ديدگاه،‏ به طور يكسان،‏ ميتواند از سوي بيخدايان و خداپرستان پذيرفته شود.‏ درنگر به اين پرسش،‏ چه ميتواند ادعاهاي اخلاقي را راستين سازد؟ پاسخ من چنين هست،‏آن دسته از چيزها كه ديگر درستيناگزير را،‏ راستين ميسازد-5 و 2به سخن ديگر،‏سرشت بنيادي هستيهايي كه اين ادعاها درباره آنها ميباشد.‏ اين ويژگي بنيادي شمارهو رابطهي افزودني و چيستي است كه ناگزيرنميسازد.‏ اين 5 را برابر 2+ 2سرشت بنيادي درد هست كه آن را به طور سرشتين بد ميسازد.‏ اين ديدگاه،‏ هم چنين،‏روشن ميسازد،‏ چرا خدا نميتواند چنين ادعاهاي دروغين را وارونه نموده و چگونه اينجستار با نيرومندي مطلق وي سازگار است.‏ وي نميتواند آنها را دروغين نمايد چونآنها،‏ به سادگي،‏ هم چون درستي ناگزير،‏ نميتوانند دروغين گردنند،‏ آنها تنها١ شدني و احتمالي دارند-‏ درست.‏ گستردگي اين باور هست كه قادر متعاليك ارزشبودن دربرگيرنده توانايي آن چه نشدني هست،‏ نيست.‏ نادرستي٢ناگزيررا درستساختن،‏ نشدني هست.‏ چنين واقعيتي كه خدا نميتواند شكنجه نمودن كودك را به طوراخلاقي روا سازد،‏ بر اين كه وي قادر متعال نيست دلالت ندارد.‏نميگويم كه همهي درستياست كه بسياري از درستياخلاقي،‏ درستياخلاقي،‏ درستيناگزير هستند.‏ هر آينه،‏ روشن٣ هستند.‏ براي نمونه،‏رخ دادنيبپنداريد،‏ من پيمان بستهام كه در زمان ويژهاي براي ناهار با شما ديدار داشته باشم.‏ همچنين،‏ بپنداريد كه در زمان ويديدار،‏ من فرنود و دليل گرانسنگ بسندهاي برايشكستن پيمان خويش ندارم.‏ بدين سان چنين برمي آيد كه من براي ناهار ناچار با شماديدار ميكنم.‏ اين درستي اخلاقي هست،‏ ولي درستي رخ دادني ميباشد.‏ شايد از آغاز با1. Truth value2. Necessary falsehoods3. Contingent truths٦٩


يهايهايهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداشما پيماني براي ديدار نبسته بودم،‏ هر آينه،‏ چه بسا هيچ گاه زادهادعاي اخلاقي مورد نگرميتوانستنادرست بوده باشد.‏نميشدم.‏ولي به نگر منبهر رو،‏كه ميرسدبخشي از اين درستي رخ دادني هميشه ريشه در شماري از درستي ‏(يا درستيناگزير اخلاقي دارند.‏ در اين باره،‏ درستي در خور چيزي مانند اين است،‏ ‏"از نگر اخلاقيشكستن پيمان درست نيست مگر آن كه شما براي چنين كاريبسندهاي34داشته باشيد."‏فرنود(گرانسنگمن باور دارم،‏ چنين درستي ناگزير اخلاقي،‏ بخشي از ابزارهاي جهان هستيهست.‏ اين درستي ناگزير اخلاقي،‏ اگر خدا باشد،‏ بدست وي راستين نشده و نه برايراستين بودن خود وابسته به اراده وي هستند.‏ افزون بر اين،‏ دست كم برخي از آنانچنان هستند كه خدا نيروي بسنده براي دروغين ساختن آنان را ندارد.‏ اين درستيناگزير اخلاقي،‏ زمينهي اخلاقي هر جهان هستي كه بودن آن شدني باشد،‏ بر پا ميكند.‏در ميان اين چهارچوب است كهيكسان،‏ ارزش گذاري ميشود.‏آسماني آنان،‏ كنش و هستيها همهيو انسانيولي باز،‏ آن با اين ديدگاه كه خدا،‏ اگر باشد،‏ نقشهايي در پيكربندي سامانه اخلاقيكه هستيانساني نمايه آن هستند،‏ دارد.‏ به اين معناي كه،‏ ميتواند،‏ با بررسي يكگونه از جستارهاي در برگيرندهي انساني،‏ چنين ديده شود.‏ گمان كنيد دوستي براي شماخوبي بزرگي انجام ميدهد.‏ او خوشنود است كه به شما خوبي كرده،‏ ولي ‏(به درستي)‏توجه نماييد كه‏"شما يكي به من بدهكاريد."‏چند هفته ديرتر،‏ميشودگمان كنيم،‏دوست شما،‏ شما را خوانده و آگاه ميسازد،‏ كه به راستي نياز دارد امروز خودروي شمارا بگيرد.‏ شما خودتان نياز آني و چنداني به خودرو نداشته و دوست شما كار خوبي كهبراي شما نمودهبودرا با مهرباني يادآورميشود.‏باوركردني است،‏ كه در چنينشرايطي،‏ شما از نگر اخلاقي ناچار هستيد خودروي خويش را به دوست خودتان قرض35بدهيد.‏ در اين مورد،‏ درخواست دوست شما براي قرض گرفتن خودرو،‏ شما را ناچارميسازد،‏ كه در غير اين صورت نبوديد.‏ افزون بر اين،‏ دوست شما ميتواند چندين پيمانو تعهد ناهمسان افزون بر ناچار بودن به قرض دادن خودرو،‏ بر دوش شما گذاشته،‏ هم٧٠


يهايهايهايهاخدا و اخلاقچنين شايد او انبوهي ديگر از درخواستخردمندانه به جاي آن داشته باشد.‏ وليهرآينه دوست شما يك داور قادر مطلق اخلاق نيست.‏ اين چهارچوبدرستيدقيقناگزير اخلاقي است كه دوست شما را به گذاشتن بار تعهد بر دوش شماتوانا ميسازد.‏ سامانهي اخلاقي خودش گواهينامه اين گونه جستارها را در شرايط ويژهميدهد.‏ اين مورد رابطهي ديگر ميان خدا و اخلاق را پيش ميكشد.‏ اين گونه رابطهجستار بخش پس از اين هست.‏5-2- خدا هم چون فرمانده آسمانيما بيشتر زمانها به دليل چگونگي پيوندهايي كه با ديگران داريم،‏ خويش را ناچار بهانجام كارهاييمييابيم.‏هنگامي كه كسي دوست يا همسر من هست،‏به وظيفههاييدوش من هست كه در غير اين صورت نبود.‏ براي نمونه،‏ اگر من با ازدواج كنم،‏ ازنگر اخلاقي،‏ ناگزير هستم كه به وي پايبند و وفادار باشم،‏ چنان كه اگر با ازدواجXXنكرده بودم،‏ ناگزير نبودم.‏ به نگر ميرسد برخي از اين بستگيها در چگونه بودنبنيادي باشد.‏ براي نمونه،‏ هر هستي انساني داراي پدرو٢مادر ژنتيكانسان ، ١36اين هست.‏چگونه بودن ويژه انسان،‏ ناگزيرهايي بر دوش انسان ميگذارد،‏ كه اگر گونهي ديگربود نميگذاشت؛ چه بسا ما در برابر پدر و مادر ناچار هستيم،‏ كه در برابر هيچ هستيانساني ديگر نيستيم.‏ براي دمي گمان كنيد،‏ كه تئوري خود٣زادآوريانسان درست بود‏-بدين معنا كه،‏ به جاي آن كه زاده شود،‏ هستي انساني هر از گاهي به خودي خود اززمين سبز ميگرديد.‏ در جهاني مانند آن،‏ هيچ هستي انساني به گونهي ژنتيكي با هيچهستي انساني ديگر پيوند نداشته،‏ و ناگزيرها در چنين جهاني با ناگزيرهاي انساني درجهان ما سراسر ناهمسان خواهد بود.‏ اين جستار نشان ميدهد كه خواه هستي انساني1. Human condition2. Genetic3. Spontaneous generation٧١


يهايهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدايك آفريدگار آسماني‎١‎ داشته باشند يا نداشته باشند،‏هستيچه بسابر ناگزيرهاي اخلاقي كهانسان دارد،‏ كارگر ميشود.‏ اگر خدا باشد،‏ پس چه بسا ما ناگزيرهاي اخلاقي37٢ درست باشد).‏ بازشناسي دوداريم كه اگر نبود نداشتيم ‏(گمان شود كه طبيعت گراييادعا در اين جا ارزشمند است.‏ نخست ادعا ميانه رو كه ميگويد بودن خدا خميرمايهبراي برخي ناگزيرهاي اخلاقي ميشود كه اگر خدا نباشد ما آنها را نداريم.‏ ادعاي ديگر38 ٣كارامازوف"‏است.‏ اين انگاره ميگويد،‏ اگر خدا نباشد همهيبه اصطلاح ‏"انگارهيكنش انسان از نگر اخلاقي روا است و هستي انساني هيچ گونه ناگزيري اخلاقيندارند.‏ بدون خدا،‏ همه كاري ميشود.‏چرا كسي شايد انگارهي كارامازوف را بپذيرد؟ يك پاسخ به اين پرسش ريشه درفيدو‎٥‎ دارد.‏ در اين گفتگو،‏ سقراط ميگويد خدايانديالوگ"39ميباشند."‏(1977) ٤افلاطونينگهبانان ما بوده و انسانها يكي از دارايي آنان هم چنين برخينوشته كتاب مقدس،‏ بودن اين رشته از نگرش در سنت يهودي-ترسايي را نشان٧ چون ‏"دارايي ارزشمند"‏ميدهند.‏ در كتاب عهد عتيق ، ٦ خدا گاهي از بني اسرائيل40(1974) ٨ سخن شكخويش ياد كرده است.‏ با برداشت از اين انديشه باروچ براديدار زير را پيش كشيده است:‏‏[]اگر ما دارايي خدا هستيم،‏ پس شايد تنها ما يك ناگزيري براي انجام هر آنچه وي ميگويد،‏ داريم،‏ و پس شايد ما بتوانيم.‏ . . . چنين ادعاي احتمالي رادر نگر بگيريم كه.‏. . انجامكنشها براي ما درست ‏(نادرست)‏ هستند تنها دردورانديشي و تنها به دليل خدا،‏ كسي كه ما را آفريده و مالك ما هست و كس1. Divine creator2. Naturalism3. Karamazov’s Thesis4. Platonic (1977) dialogueفيلسوف یونانی سده چھارم پيش از ميالد،‏ یکی از نوشته ھای ارزشمند .5 Phaedoافالطون6. Old Testament7. Israelites8. Baruch Brody٧٢


يهايهايهاخدا و اخلاقپس،‏ كه ما،‏در پيروي،‏ آن چه ميخواهد انجام‏(يا انجام دادهندهيم)‏ ناگزير41هستيم.‏‏"ادعايشك دار"‏برادي،‏ روشن بگوييم،‏ باانگارهي١ برادي،‏اگر خدا نباشد،‏ دست راست گزارهي شرطي دو سرهكارامازوف ناسازگارچون است42نادرست است.‏ بر پايهياصل برادي،‏ اگر خدا بود نباشد،‏ پس هيچ چيزي از نگر اخلاقي نادرست نيستهيچ چيزي هم به طور اخلاقي درست نيست.‏ ولي باز،‏ اصلبدون خدا هيچ ناگزيري اخلاقي نيستآن را داريم.‏برادي،‏ رد كردندارندگيدلالت برادي--ميكندوليكهو اين ادعايي است كه ما بيشترين دلبستگي بهبر يك هستي انساني‏"كنشي بينميتواند هدف دار وابسته به يك هستي سراسر دادگر باشد"‏گونه كههستيبيدادگريآن را براديميبيند،‏ پرسش بنيادي چنين است،‏دادگرانه،‏ كسي كه43را بررسي مينمايد.‏ آن‏"آيا،‏ مالكيت داشتن برانسان،‏ براي خدا،‏ كسي كه بسيار سرتر از ما بوده و آفريدگار ما است،‏44است؟"‏ولي بگذاريد گمان كنيم كه براي خدا،‏دادگري انسانها داشتناست و اگر خدا باشد همه انسانها اموال و دارايي او هستند.‏ به نگر من ميرسد از ايننميشود به اين كه بدون خدا،‏ هستيبدين رو است كه ادعا به اين كه (1) هستيXانساني هيچ ناگزيري اخلاقي ندارند رسيد.‏ اينمالك هستيYهست دلالت ندارد بر(2) تنها ناگزيري اخلاقي كه Y دارد آنهايي است كه از سوي X بر دوش وي گذاشتهشده است.‏چنين بازاست؛ بپنداريد كهو Xدريافتي بر رويYنمونههمسر هم ديگر شده و هر دو اموال٢گوناگون پوچ گردانZY و Xداراي ناگزيرهاي گوناگوني هستند.‏ برخي از اين ناگزيرها ازباز استدلال،‏هستند.‏ در اين شرايط،‏ZYبرخاسته ‏-ولي برخي ديگر از پيوند زناشويي ميان خودداراييY و XZدارندگي بر X وبرخاسته است.‏ اگرنبودند،‏ شايد ناگزيرهاي كمتري در سنجش با آن ناگزيرها كه دارند،‏ داشتند-1. Biconditional2. Counterexamples٧٣


يهايستيهاارزش و خوبي در جهان بدون خداولي آنها هنوز ناگزيرهايي دارند.‏ به ويژه آنها هنوز ناگزيرهاي گوناگون كه برخاستهاز واقعيت همسرگزيني خودشان با يك ديگر است،‏ دارند.‏ پس ادعا به اين كه انسانهادارايي و منال خدا هستند،‏ انگارهي كارامازوف را برپا نميسازد.‏بنيادهاي ديگري براي ادعاي خدا اختياردار،‏ گذاشتن ناگزيرهاي اخلاقي بر دوش مااست،‏ به غير از ادعا به اين كه ما دارايي و منال خدا هستيم،‏ هست.‏ برادي اين انديشه را45كه ‏"ما ناگزير هستيم از خواسته خدا پيروي كنيم،‏ چون وي آفريدگار ما است"‏را در نگر دارد.‏ پيشنهاد برادي چنين هست حتي اگر ما دارايي خدا هم نباشيم،‏ واقعيتاين كه او آفريدگار ما است وي را شايد در جايگاهگذاشتن ناگزيرهاي اخلاقيبردوش ما ميبرد.‏ نمونه دوست خويش را كه در جايگاه گذاشتن ناگزيرهاي ويژه،‏ چونشما ‏"يك بار به او بدهكار بوديد"‏ بر دوش شما بود،‏ را به ياد آوريد.‏ اگر خدا هستباشد،‏ پس شايد ما،‏ بدين سان،‏ به او ‏"يك بار بدهكار باشيم"،‏ براي آفرينش خودمان،‏ ودر نتيجه،‏ او در جايگاهي است كه بر دوش ما ناگزيرهايي بگذارد.‏آدامز ، ١ انديشه سپاسگزاري كه ما به خدا وام داريم،‏ ميتواند گواهينامه براي گذاردنناگزيرها بر دوش ما را به او ميدهد،‏ را بررسي ميكند.‏ در راستاي دليلهايي كه هرانساني شايد براي فرمانبرداري از خدا دارد،‏ آدامز‏"دليلسپاسگزاري"‏را نيزميافزايد،‏ مانند اين واقعيتها كه ‏"خدا آفريدگار ما است.‏ . . خدا ما را دوست دارد.‏همه نعمتها را براي خوشي ما فراهم كرده.‏. .[] . . .پيمانهايي كه خدا ما بسته برايخوبي خود ما است.‏ . . يا كارهايي كرده كه ما را نگهداري كرده يا خوبي بزرگتري٢ 46به ما برسد."‏ به همين سان،‏ در كتاب خودش خدا آن كه فرمان ميدهد،‏ ريچارد موو(1996) نوشته:‏خدا،‏ او كه در كتاب خروجگفته ‏"ميباي 20٣تو"‏يگانهاي است كه چنين١ آزاد گشتهايم،‏ آغاز نمودهدستورهايي را،‏ با يادآوري آن كه ما از بند زمين1. Adams2. Richard Mouw3. Thou shalts٧٤


يهايهايهايهاخدا و اخلاقاست.‏و آن كه،‏ در كتاب عهد جديد،‏ به ماگذاريم،‏ چنين كرده،‏ بر پايه اين واقعيت،‏ زماني كه هنوزميگويد،‏ ده فرمان وي را ارجهمهيما گناهكاربوديم وي براي ما مرد.‏ خدا او كه در كتاب مقدس فرمان ميدهد،‏ آن است كهارابه شكستنكوبيده شده پسر آسماني،‏47بكنيم.‏جنگي مصريان را ارزاني داشت و دست مقدس با ميخاثبات حقاست كه او داشتنبه ما بگويد چهدومين شالودهي احتمالي قانوني بودن خدا چون فرماندهي سزاوار ما،‏ پيوندي باسپاسهايي كه ما به خدا بدهكاريم نداشته بلكه در پيوند با سرشت دروني خدا ميباشد:‏خداوند بالاترين خردمند و دانا است.‏ . . . خدا خودش خوب است،‏ والاترينزيبايي و دارا در كمالات نا اخلاقي و هم چنين اخلاقي است.‏ . . آن كه باارزش برتر در دادگري هست.‏ روشن است كه ويژگي نيروي وادار كنندهيخدا،‏ چون سرچشمه ناگزيرهاي اخلاقي،‏ كه اراده ايزد دادگري است،‏ با ارزش48است.‏هم چنين آدامز به خوبي خود فرمانخدا اشاره نموده و روشن ساخته كه،‏"[] بسياردشوار است . . . بدانيميك الگوي زندگي٢اسوينبرنفرمانخدا بد نيست،‏ بلكه،‏ يا به گونهي سرشتين يا با به درد49كه خوب است خوردن،‏ خوب است."‏ ولي باز پايهپيش كشيده ميشود:‏ديگري باخدا آفريدگار جهان بي جان است و،‏ تا كنون ديده نشده حق دارندگي آن رابخشيده باشد،‏ شايستگي داوري به دارنده آن است . . . . دارندهي دارايي حق1. House of bondage2. Swinburne٧٥


يهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدادارد،‏ به آنها كه دارايي را قرض گرفتهاند،‏ بگويد آنها در به كار گيري آن چهبايد بكنند.‏ پس خدا حق دارد بگويد كه دارايي،‏ جهان بي جان،‏ چگونه و چهكسي آن را به كار گيرد.‏ اگر خدا زمين را آفريده،‏ او ميتواند بگويد كدام يكاز فرزندان وي كدام بخش آن را به كار50گيرند.‏دامنهي پس،‏دليل از گستردهايسزاواري گذاشتن ناگزيرهاي ويژه اخلاقي را بر دوش51داشت،‏ هست.‏ارزنده است كه توجه شودپذيرفتني براي اين انديشه كه،‏ اگر خدا باشد،‏ اواين دستههستيديدگاههاخواهد را انسانيكه از سوي آدامز وديگران پيشنهاد شده،‏ با ديدگاه كه بر پايه قادر متعال بودن خدا هست،‏ كه خدا توانبرپا سازي اخلاق را با نيروي اراده خودش دارد،‏ سراسر ناهمسان است.‏ اكنون ديدگاه دردست بررسي اين هست،‏ بر پايه برخي از ويژگي ياويژگياخلاقيخدا ‏(مانندمهرباني او)‏ يا برخي از پيوندها ميان انسان و خدا ‏(خدا آفريدگار انسان،‏ يا نگهدار ما)،‏وي سزاوار است كه ناگزيرهاي اخلاقي را به ما تحميل نمايد.‏ بر پايه اين گونه نگرش،‏خداوند فرمانده سزاوار قانوني ما است.‏ بهر رو،‏ هر دوي اين نگرش را به گونهي منطقيميتوان ‏̕تئوري فرمان آسماني̔‏ ناميد هر چند به روش گوناگون با هم ديگرناهمسان هستند.‏ تا همين جا هم من ادعا داشتهام كه دسته نخست نگرش نادرست است.‏اكنون ادعا نميكنم كه ديدگاه دسته دوم درست نيست بلكه،‏ ميگويم اين با انگارهيكارامازوف ناسازگار بوده و در نتيجه به سختي ميتواند براي برپا سازي اين انگاره به52كار گرفته شود.‏ گونهي دوم تئوري فرمان آسماني ميتواند به طور منطقي براي برپاسازي اين كه اگر خدا باشد،‏ پس برخي از ناگزيرهاي اخلاقي ما از سوي خدا بر دوش ماگذاشته شده،‏ به كار گرفته شود.‏ ولي نميتواند براي برپا سازي نتيجهي نيرومندتر اينكه اگر خدا باشد،‏ پس همهي ناگزيرهاي اخلاقي تحميل شده به ما از سوي وي است،‏ بهكار رود.‏پرسش زير ازگزاره واستدلال من برميخيزد:‏ به طور دقيق چگونه خداميتواندناگزيرهايي به انسان تحميل كند؟ بدين معنا كه،‏ بپنداريد خدا فرمانده سزاوار قانوني ما٧٦


يهايهاخدا و اخلاقاست.‏ با چه روندي خدا ميتواند ناگزيرهايي بر دوش انسان بگذارد؟ به نگر نميرسد كهاين پرسش هنگام گفتگو دربارهي ديدگاه پيشين،‏ خدا آفريننده تواناي راستياخلاقي هست،‏ پيش بيايد.‏ در آن ديدگاه خدا ادعاهاي اخلاقي ويژه را روا ميساختبسيار نزديك به همان روشي كه او قوانين ويژه فيزيك را واقعي ميساخت به سادگيبا اراده كردن به اين كه آنها درست باشند.‏ ولي يك فرمانده قانوني درست،‏ نميتواند-تنها با اراده نمودن به هست شدن ناگزيرهاي اخلاقي،‏ آنها را به گردن كسي گذارد.‏پس اگر ما دربارهي خدا بر پايه اين الگو بينديشيم،‏ ميبايد در سرشت روندي كه خدا باآن ناگزيري را بر دوش ما ميگذارد،‏ كنكاش نماييم.‏ در كتاب خودش،‏ ‏"فرمان ايزدي،‏١اراده ايزدي،‏ و ناگزيرهاي اخلاقي"‏ مارك مورفيپايهاي،‏ كه خدا ميتواند فرددهد،‏ روشن ساخته است:‏(1998)Sبه طور سودمندي سه گزينهرا به گونه ي اخلاقي ناگزير سازد كه كنشA(1)را انجامبا دستور دادن به S براي انجام A ؛ (2) با اراده به اين كه S53به طور اخلاقي ناگزير براي انجام A باشد ؛ يا (3) با اراده به اين كه A را S انجام دهد.‏بگذاريد ما اين سه گزينه را از ته بررسي نماييم.‏ يكي از دشواريكسي كه گزينهي (3) را پيشنهاد ميدهد،‏ روشن ساختن شايستهدر آن گزينه ميباشد:‏٢سنگينيريشهاي براي‏'اراده نمودن'‏دشواري كه در كمين روشن سازيگرانباريهست،‏ چنين است.‏ اگر كسيگراني اراده را بسيار سنگين در نگر بگيرد،‏ پيامد آن ميشود كه هيچ كس شايدنتواند يك بايستگي اخلاقي را زير پا بگذارد؛ اگر كسي آن را گراني اراده بداندكه بسيار سست باشد،‏ به نگرنميرسدكه پيوندشايستهايبا سنگينيناگزيرهاي اخلاقي داشته باشد؛ و ساده نيست كه سنگيني اراده را روشنساخت كه ميان اين كرانهي نا54پذيرفتني جا گيرد.‏1. Mark Murphy2. Sense٧٧


يهايهايهايهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدامورفي،‏ براي روشن ساختن سنگيني،‏ با وام گيري ناهمگوني ميان پيش آيند و پس آينداراده از اكويناس ، ١ به تندي از آن ميگذرد:‏آن چه اكويناس اراده پس آيند مينامد آن چيزي كه خدا در واقع ميخواهد. . اراده پيش آيند،‏ به سخن ديگر،‏نميخواهيم՚به سادگي،‏ آن چه كه مااكويناس باور دارد كه خدا در پيش آيندشوند،‏ ولي او اين را پس آيند چنينيك انتزاع وابستهارادهيپيش آيندميخواهدهمهي. .هست،‏ چون ماداريم.̔‏55نميخواهد.‏انسانهابدين سان،‏رستگارشايد ناهمگوني ميان آنها با نمونه سادهاي بهتر روشن شود.‏ گمان كنيد مانند منهستيد و گاه گاهي دوست داريد از قاچ٢ خوب بهره مند شويد.‏نازك كيك پنيريشايد اراده پيش آيند شما باشد كه اگر كيك پنيري در دسترس باشد يك تكه از آن رابخوريد.‏ بهر رو،‏ خودتان را در موقعيت مييابيد كه ميدانيد تكه كيك پنيري دردسترس زهرآلود است،‏ اراده پس آيند شما خودداري از خوردن آن است.‏مورفي در اين خطها روشن ميسازد چگونه اراده پيش آيند خدا،‏ ناگزيرهاي اخلاقيهستيانساني را تعيين ميكند:‏خواستهپيش آيند . . . .انتزاعوابسته هستند؛ و چون گامگوناگوني از انتزاع هست كه ميتوانيم به طور بالا رونده به چنين خواستههايينسبت دهيم،‏ خواسته پيش آيند گوناگوني خواهد بود.‏ چه بسا ما درچهرهي پاياني‎٣‎ شخصي ‏[همه در]‏ ناگزيرهاي اخلاقي روشن سازيم . . . چونوابسته به خواستهپيش آيند خدا هست بررسي كنشفردي در درون1. Aquinas2. Cheesecake3. Ultima facie٧٨


يهاخدا و اخلاقهمه محيطكنش،‏ سوا از آن چه شخص به واقع براي انجام دادند برگزيده56است.‏اگر هر آينه،‏ شما كودك خردسال بي گناهي را تنها براي سرگرمي در يكشنبه پس ازظهر شكنجه خواهيد نمود،‏ پس خدا آن را ميداند و اراده پس آيند نخواهد كرد كه شمااز شكنجه كودك خردسال خودداري نماييد.‏ ولي ويژهترين اراده پيش آيند ويآن -يكي كه همه جزييات موقعيت،‏ مگر اين واقعيت كه شما كودك خردسالي را شكنجهخواهيد كرد،‏ را ميسنجد-‏ آن هست كه شما از شكنجه كودك خردسال خودداريكنيد.‏ در شرح مورفي اين موردي را ميسازد كه شما ناگزيريد از شكنجه كودكخردسال خودداري كنيد.‏آدامز ميگويد كه اين گونه ديدگاه شكست ميخورد به دليل جستارهاي احتماليكه در آن ‏"خدا ميخواهد57ما كاري بكنيم ولي به ما فرمان انجام آن كار را نميدهد."‏آدامز اين نكته را با دقت زياد آن گونه كه در زير ميآيد،‏ شرح داده:‏دليلها بهو فرنودهاي بسياري،‏ ما بيشترزمانهاكنيم آن چه ما ميخواهيم را انجام دهند.‏ تا جايي كه مننميخواهيممردم را وادارميبينم ، خدا ميتواندهمين فرنودها را داشته باشد،‏ پس،‏ ما نبايد چشم داشت داشته باشيم كه خدا،‏خواسته خودش را كه كسي كاري انجام دهد تا بر دوش او،‏ به طور خودكار،‏58يك ناگزيري براي انجام آن كار را بگذارد،‏ بخواهد.‏نكته اين جاست كه گزينه (3) دلالت دارد بر اين كه براي خدا شدني نيست تنهابخواهد كسي يك كاري ويژه انجام دهد بدون اين كه آن فرد به طور اخلاقي ناگزير بهانجام آن كنش باشد.‏ بر پايه (3)، خواستن خودش ناگزير ميسازد.‏ يك مورد شدني واحتمالي از آن چه آدامز در انديشه دارد،‏ در بهشت گمشده‎١‎ رخ ميدهد.‏ پس از١ميلتون1. Paradise Lost٧٩


ارزش و خوبي در جهان بدون خدا٢ ولي پيش از آفرينش حوا ، ٣ آدم از خدا درخواست مينمايد كه همتاي همآفرينش آدمارج و برابر براي او بيافريند.‏ در آغاز خدا زير بار نرفت،‏ نخست گمان نمود كه آه ونالهي آدم براي تنهايي،‏ بيجا است،‏ و روشن ميسازد ‏"چه ميخواني تنهايي؟ آيا نيستزمين؟ ‏/با جانداران گوناگون و آسمان/‏ باز با همان پر شده،‏ و همهي در زير فرمان تو/‏59تا بيايند و سرگرم كنند تو را؟"‏ آدم پافشاري نموده و سپس خدا توجه ميكند كهخودش،‏ با وجود كمبود همدمي همتا،‏ به طور كامل شاد است؛ پس،‏ چرا،‏ كمبود چنين60همدمي براي آدم او را از شادي بازمي دارد؟ آدم پاسخ ميدهد كه خدا كاستي نداشتهو انسان اين گونه نيست؛ پس انسان به همدمي همتا نياز دارد.‏ سرانجام خدا نرم ميشود:‏بدين سان دور از دسترس توست،‏ آدم،‏ و دوست داشتم،‏ / و دريافتم كه توبيش از جانداران ميداني،‏ / كه ترا نام درستي است،‏ ولي از آنهاخودشان،‏ /نشان دادي به خوبي آزاد بودن روح را در خودت،‏ / گمان من،‏ بهرهامند نكردبي خرد؛ / كسي كه پيروي پس،‏ نرسيد به تو،‏ / دليل خوب بود ترا آزادي كهنبايد دوست نداشتي.‏ / و باشد مانند ذهن بي جنبش:‏ من،‏ زودتر از تو گفتم،‏ /ميدانم نيست خوب براي انسان تنها بودن،‏ / و نه چنين همدمي آن گونه كهتو ديدي / ميخواستي،‏ براي آزمايش تنها آمد،‏ / دين چگونه تو ميتواني61داوري كني اندازه و ديدار.‏از اين روي روشن ميشود كه خدا براي آدم همدمي همتا ميخواسته-و ميخواسته كهآدم خود خودش اين نياز براي چنين همدمي را دريافته و از خدا درخواست نمايد كهبراي او اين همدم را بيافريند.‏ ولي به نگر باورنكردني ميرسد كه گمان شود كه در ايندرخواست،‏ خدا بدين سان بر دوش آدم ناگزيري اخلاقي براي درخواست از خدا براي1. Milton2. Adam3. Eve٨٠


يهايهايهاخدا و اخلاقهمدمي،‏ را گذاشته باشد.‏ پس،‏ يك دشواري كه گزينه (3) دارد،‏ هر آينه به نگر ميرسدكه تنگناهايي نپذيرفتني بر آن چه خدا ميتواند بكند،‏ تحميل مينمايد.‏دشواري ديگر (3) چه بسا با يادآوري دوستي كه شما به او بدهكار بوديد،‏ ديدهشود.‏ به نگر ميرسد،‏ بيهوده است گمان شود،‏ دوست شما ميتواند تنها با اراده نمودنشما را ناگزير سازد خودرو خودرا به او قرض دهيد!‏ اگر وي در رساندن پيام ارادهخودش به شما،‏ به صورتهايي شكست بخورد،‏ هيچ ناگزيري به شما تحميل نميشود.‏ وهمين جستار درباره خدا نيز به نگر درست ميآيد.‏ از اين نكته كه خدا شايستگي ناگزيرساختن هستيانساني را دارد اين نتيجه بدست نميآيد كه وي ميتواند تنها ميتواندبا اراده نمودن مردم را ناگزير به انجام كنش ويژهاي نمايد.‏ همان گونه كه آدامز آن راگفته است:‏ ‏"بازيهايي كه در آن يك گروه،‏ چون در گمانه زني آرزوهاي پنهان داشتهشده گروه ديگر،‏ شكست بخورند،‏ بازيكنهاي خوبي نيستند.‏ آنها بهتر نيستند اگر خدابه گمان آنها62چون يك گروه به نگر برسد."‏نكتهي آخري بر پاد و ضد گزينه (2) نيز گفتگو ميكند.‏ گزينه (2) دلالت دارد كهخدا،‏ فرمانده قانوني شايسته ما،‏ ميتواند ناگزيرهاي اخلاقي را،‏ تنها با اراده به اين كه ماناگزيرهاي اخلاقي،‏ بدونبه ما گفتنكه اين ناگزيرها چيست،‏ داريم،‏ بر دوش ماگذارد.‏ باز هم باوركردني به نگر نميرسد؛ دوست شما شايد بخواهد شما را ناگزير سازدتا خودروي خويش را به وي قرض دهيد،‏ ولي چنين ناگزيري به راستي تا هنگامي كهاو درخواست نكند،‏ نيست.‏اين وارسيها نشان ميدهد كه گزينه (1) قابل پذيرش ترين در ميان اين سه گزينهاست.‏ من ادعا خواهم نمود،‏ بهر رو،‏ كه تنها راهي كه خدا ميتواند بر دوش هستيانساني ناگزيرهاي اخلاقي را بگذارد،‏ با دستور به انجام كنشكه خدا ميتواند تحميل نمايد داراي محدوديت خواهد بودمحدوديتهاميتواند-ويژه است،‏ ناگزيرهاو سرشت اين كرانهها وفرنود و دليلي براي رد نمودن ديدگاهي كه خدا را چونسرچشمهي همهي ناگزيرهاي اخلاقي ما ميشناسد،‏ فراهم آورد.‏٨١


يهايدهارزش و خوبي در جهان بدون خداآدامز هوادار گزينه (1) بوده،‏ و وي يادآوري ميكند كه بر ارزيابي آن،‏ بايد چيزيدربارهي دستوري كه خدا به هستي انساني ميدهد چيست،‏ گفته شود.‏ آدامز ميگويدبايد سه شرط ويژه ديده شود:‏يك فرمان ايزدي هميشه با نشانه همراه است،‏ آن گونه كه ما آن را ميناميم،‏يعني خدا آگاهانه آن را فرستاده است.‏ (2) هنگام آشكار شدن نشانه خدابايستي گرايش به فرمان دادن داشته باشد،‏ و آن چه دستور دادهميشود آنچيزي است كه خدا ميخواهد با آن دستور دهد.‏ (3) نشانه بايد چنان باشد كه١ بتوانند آن را چون دربرگيرنشنوندگان هدف گرفته شده63دريابند.‏فرمان دلخواه،‏روشن نيست كه گرايش آدامز چنين هست كه اين سه شرط همراه هم براي خدا بسندهاست تا ناگزيرهاي اخلاقي را به هستيانسان از راه فرمان ايزدي،‏ تحميل نمايد.‏ اگرچنين باشد،‏ پس،‏ گمان كنم كه آدامز يك شرط ارزشمند را نديده است.‏ به ياد آوريدداستان دوستي كه شما به وي نيك بدهكار بوديد.‏ بپنداريد دوست شما ‏(او رابناميم)‏ براي شما يك يادداشت بي نام و نشان بفرستد.‏ در يادداشت نوشته شده باشد:‏2‏"ديو ""خودروي خود را به ديو قرض بده."‏ در اين باره،‏ دوست شما به شما يك نشانه داده كهآگاهانه است،‏ و با اين كنش،‏ ميخواسته به شما فرض دهد كه خودروي خود را به اوقرض دهيد.‏ افزون بر اين،‏ شما به روشني توانا به دريافت دستوري كه در يادداشت بهشما فرمان ميدهد كه خودروي خود را به ديو قرض بده،‏ هستيد.‏ آيا اكنون شما از نگراخلاقي ناگزير هستيد خودرو خود را به ديو قرض دهيد؟ پاسخ به روشني بسنده،‏ نه استو بسيار سخت نيست تا ديده شود،‏ چرا:‏هيچ پنداري در باره دستور دهندهبه نداريم.‏ويژه،‏ شما نميدانيد كه دستور از سوي ديو داده شده است.‏ افزون بر اين،‏ ديو ‏(ما شايد1. Intended audience2. Dave٨٢


يهاخدا و اخلاقبه طور منطقي گمان كنيم)‏ ميداند شما نميتوانيد بگوييد چه كسي چنين دستوري دادهاست.‏ در اين شرايط،‏ روشن به نگر ميرسد كه ديو،‏ با وجود اين كه ميتوانسته ناگزيريقرض دادن خودرو را به گردن شما گذارد،‏ در اين مورد براي انجام چنين كاري شكستخورده است.‏ او در چنين كاري شكست خورده زيرا در وادار كردن شما به شناساييسرچشمه قانوني فرمان رسيده،‏ كامياب نبوده است.‏موو،‏ در گفتگوي خودش از١استوارنامهيخدا چون فرمانده اخلاقي،‏ بر ارزششناسايي سرچشمهي قانوني براي دستوري كه كسي دريافت ميكند،‏ پافشاري نموده:‏آن فرد ويژه داراي شايستگي براي فرمان راندن بر حرف شنوي ما جستارياست كه بايستي با آزمايشاستوارنامهيآن كه فرمانده خواهد بود،‏ روشنگردد.‏ . . . ‏[ما بايد]‏ براي نياز به آزمايش استوارنامهي ديگران،‏ كساني كه ادعاميكنند64شايستگي فرماندهي اخلاقي را دارند،‏ دقيق باشيم.‏اگر خدا براي هستيانساني از راه فرمان ايزدي ناگزيري اخلاقي درست مينمايد،‏ اوبايد شنوندگان دلخواه خودش را وادار تا دريابند فرمانها از سوي وي ميآيد.‏ مورد ديونشان ميدهد كه براي خدا تنها استوارنامه درست داشتند،‏ بسنده نيست؛ كساني كه،‏ اوفرمان ميخواهدبرداري كنند،‏ بايستي دريابند ايناعتباري ميرسد.‏ ولي روشن است كه انبوهي از مردمفرمانها–از سويخداي شايسته با2براي نمونه،‏ طبيعت گرايان -هستند كه باور ندارند خدا فرماني به كسي داده باشد.‏ يك طبيعت گرا،‏ بودن هر گونههستي فراطبيعي را نميپذيرد.‏ افزون بر اين،‏ يك طبيعت گرا باور ندارد كه كسي ما راآفريده،‏ يا پيمان درخور با ما بسته،‏ يا براي گناه ما مرده ، يا بسيار دانا و آگاه و خوببوده است.‏1. Credentials2. Naturalist٨٣


يهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداشدني است كه ما دو گونه نگرش طبيعت گرا را از هم بازشناسيم.‏ نخست طبيعتگراي منطق گرا‎١‎ است.‏ يك طبيعت گراي منطق گرا،‏ ديدگاهي تجربي بدين گونه داردكه خودداري ازباور به خدا منطقي هست.‏ دوم يك طبيعت گراي منطق گريز ، ٢ كسي كهديدگاه تجربي دارد چنان كه خودداري از باور به خدا منطقي نيست.‏به نگر روشن ميرسد كه خدا هيچ گونه ناگزيري از راه فرمان دادن ايزدي به طبيعت65گراي منطق گرا تحميل نكرده است.‏ يك طبيعت گراي منطق گرا باور ندارد خداسرچشمهي هيچ فرماني باشد.‏ افزون بر اين،‏ براي يك طبيعت گراي منطق گرا،‏ منطقياست كه از باور به اين كه فرمان داده شده فرماني خدايي است خودداري نمايد.‏ شايدپنداشته شود،‏ بي چون و چرا خدا سرچشمهي هر فرمان آسماني است.‏ ولي اگر اين درستبود،‏ و اگر فرمان ايزدي به هر شخصي داده– بودميشد،‏ پس بودن خدا براي هر شخص آشكاركه آشكارا چنين نيست.‏ افزون بر اينها،‏ برخي چيزهايي كه آدامز آنها را چونفرمان ايزدي ميداند،‏ خدا را چون سرچشمه براي پشتيباني خود ندارند:‏ريشهناگزيرهاي اخلاقي كه بافرمانايزدي برپا شده،‏راستيبدون زمان نيستند،‏ چون فرمانها با نشانههايي كه در آن زمان رخ دادهاند،‏ دادهشدهاند.‏ مردمي كه درپهنهيفضا-زمان كه نشانهآشكارمشمول فرمان نميشوند.‏ ولي با اين حال؛ اگر نشانهها كه با فرمانداده شده استهستيانگيزههاو احساساتكمابيش اخلاقيميشده،‏ نبودهاند،‏ايزديهمگاني براي همهانساني بزرگ سال باشد چون برخي ‏(نه به تازگي)‏ به فرگشت گونهما اشاره دارند،‏ همه ما ميتوانيم به اندازه برابر پاسخگوي اين فرمان به شمار66بيايم.‏1. Reasonable naturalist2. Unreasonable naturalist٨٤


يهايهايهايهايهاخدا و اخلاقدر اين جا،‏ آدامز ميگويد ‏"احساسات و انگيزشكه خدا با آن فرماناخلاقي"‏ ميتواند نشانههايي باشدآسماني را صادر ميكند.‏ ولي به سختي نشانههايي پيدا ميشودكه سرچشمهي آسماني آن روشن باشد؛ همه به گونهاي برابر همانند نوشتهنشان هستند.‏بي نام واگر خدا از راه فرمان آسماني،‏ به دوش طبيعت گراهاي منطق گرا ناگزيرهاياخلاقي را نگذاشته باشد،‏ ميشود نتيجه گرفت كه يا (1) طبيعت گرايان منطق گراناگزيرهاي اخلاقي ندارند،‏ يا (2) برخي از انسانها ناگزيرهاي اخلاقي دارند كه از سويفرمان ايزدي نرسيده است.‏ گزينه (1) باوركردني نبوده و هيچ خداپرستي آن رانميپذيرد.‏ بدون شك خداپرست نخواهد گذاشت كه طبيعت گرا،‏ با وجود طبيعتگرايي خودش،‏ پروانه داشته باشد تا هر كاري كه ميخواهد،‏ انجام دهد!‏ بلكه،‏ به نگرميرسد ما بايد نتيجه بگيريم كه ناگزيرهاي اخلاقي هست كه با فرمانخدايينرسيده است.‏ خدا هم چون فرمانده آسماني سرچشمهي همهي ناگزيرهاي اخلاقي نيست؛حتي خداپرست بايستي بپذيرد دست كم برخي ناگزيرها ريشهديگري دارد.‏شايد خرده گيري شود كه همهي طبيعت گرايان،‏ طبيعت گراي منطق گريز هستند.‏ولي باز هم اگر اين ادعا شك برانگيز درست باشد،‏ باز هم ميشود نتيجه گرفت كهبرخي از ناگزيرهاي اخلاقي از سرچشمه فرمان ايزدي نيامده است.‏ بار ديگر به نمونهخود و ديو بنگريد.‏ بپنداريد كه ديو ميداند شما از راه زير منطق گريز هستيد:‏ شما هركسي كه با تلفن به شما زنگ بزند و بگويد او كسي است كه خودش ميگويد رانميپذيريد.‏ با دانستن اين،‏ ديو نميتواند شما را،‏ از راه فرمان دادن با تلفن ناگزير سازد،‏چون ميداند كه شما ‏(منطق گريزانه)‏ نخواهيد پذيرفت كه فرمان از سوي وي دادهميشود.‏ به همين سان،‏ خدا از راه فرمان دادن آسماني نميتواند يك طبيعت گراي منطقگريز را ناگزير سازد چون آنها ‏(منطق گريزانه)‏ نخواهند پذيرفت كه فرماني از سويخدا داده شده است.‏ در اينجا دو نكته ارزش بازگفت دارد.‏ نخست،‏ اين جستار بايد بهدقت از جستاري فردي كه درمي يابد فرمان از سوي خدا آمده ولي از پذيرش آن سربازميزند،‏ بازشناسي شود.‏ اين جستار يك طبيعت گراي منطق گريز نيست كه وي به٨٥


يهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداAراستي سرچشمه آسماني فرمان را تشخيص نميدهد.‏ دوم،‏ ادعا در اين جا اين نيست كهطبيعت گراي منطق گريز سراسر بدوناست.‏ انتقادبپنداريد كه خدا فرماني به يكطبيعت گراي منطق گريز ويژه ميفرستد كه كنش A را انجام دهد.‏ طبيعت گراي منطقگريز نميتواند خدا را چون سرچشمه فرمان شناسايي نموده و در انجام كنش A شكستميخورد.‏ ميشود به وي خرده و ايراد گرفت كه نشناختن سرچشمهي آسماني فرمان،‏ بي67خردي است.‏ ولي باز هم،‏ خدا نتوانسته يك طبيعت گراي منطق گريز را به انجام كنشناگزير سازد و بدين سان مانميتوانيمبگويم در انجام نشدن كنشAگرفته است ‏(مگر اين كه باز هم يك ناگزيري براي انجام كنش A به دليلانجام بزهايديگريبوده باشد).‏ به ديو برگرديم،‏ ميشود به شما خرده گرفت كه چرا منطق گريزانه باورنكرديد كه ديو در سوي ديگر خط هست،‏ ولي نميشود گفت كه چون شما خودرويخود را به ديو قرض نداديد،‏ يك ناگزيري اخلاقي را زير پا گذاشتهايد.‏ ديو براي تحميلناگزيري اخلاقي به شما شكست خورد چون شما فرمان آمده از سوي وي براي قرضگرفتن خودروي شما را،‏ از سوي وي شناسايي نكرديد.‏بر پايه اين،‏ ما ميتوانيم به دست آوريم كه هست بودن طبيعت گرايان-‏ خواه منطقگرا خواه منطق گريز-‏ در جهان،‏ به ما ياد ميدهد كه برخي از ناگزيرهاي اخلاقي بافرمان خدايي نرسيده است.‏ شايد خدا بتواند برخي از ناگزيرهاي اخلاقي را بر دوشهستيريشهيانساني بگذارد،‏ ولي همهي ناگزيرهاي اخلاقي ما بدين سان نيست.‏ناگزيرهاي اخلاقي كه آسماني نيست،‏ چيست؟من هم اكنونگفتهامبرخي از ناگزيرهاي اخلاقي ما از روابط و پيوندهاي گوناگوني كه ما با ديگر هستيكهانساني داريم،‏ برخاستهاند.‏ ولي من گمان نميكنم كه همهي ناگزيرهاي اخلاقي ما از اينپيوندها برخاسته باشند.‏ چه بسا ناگزيرها هم چنين ريشه در ارزش دروني داشته باشند.‏يك ديدگاه بسيار نيرومند از اين نگرش از سوي مورو ، ١ كسي كه ادعا ميكندآگهي "‏'من از نگر اخلاقي بايست اين كنش را انجام بدهم'‏ كه همانند است با اين آگهي كه‏'اين كنش بزرگترين اندازه احتمالي نيكي در جهان است.'‏68" بهر رو،‏ نيازي نيست1. Moore٨٦


يهايهايهايهايهايهايهايهاخدا و اخلاق٢ باشد تا درستي اين ادعا راتا كسي نيكپيامدگراي ، ١ موشكاف گونهاي از ديدگاه مورودريابد:‏ اگر بدانم ميتوانم جلو برخي از كنش به طور سرشتين بد را بگيريم بدوناين كه مايهاي براي بديبزرگتري در جهان بشود-يا برخي خوبيها را قربانيكنم،‏ يا ناگزيرها را زير پا بگذارم،‏ يا هر تبه كاري غير اخلاقي انجام دهم-‏ پس من يكناگزيري اخلاقي دارم كه جلوي بدي گفته شده را بگيرم.‏ اگر من بتوانم تنها با بلندكردن انگشت خود جلوي شكنجهي يك كودك بي گناه را بگيرم ‏(و انجام چنين كاريهيچ پيامد تبه كارانهي غير اخلاقي ندارد)‏ پس از نگر اخلاقي ناگزيرم كه از شكنجهكودك بي گناه جلوگيري كنم.‏ اين ناگزيري از هيچ گونه پيوندي ميان خودم وكودك،‏ يا از هر پيوندي ميان خودم يا كودك و برخي گروه ديگر خاسته نشدهاست.‏ به جاي آن،‏ از اين واقعيت كه شكنجه يك كودك به گونهي شگفت انگيزي بداست برخاسته است.‏ اين يك ناگزيري كه من،‏ بدون توجه به هر گونه پيوند سودمندشخصي با هر هستي ديگري-حتي ايزد آفريدگار-‏ داشته باشم،‏ دارم.‏٣اين نكتهها ميگذارد پاسخ برخي پرسش پوچ كه از سوي كاريگپرسيده شده بدهيم:‏ ‏"اگر خدا نباشد،‏ پس دشوار است كه هر گونه دليلي براي اين كه(1996)هستي انساني ويژه هستند يا كنش اخلاق آنان به طور واقعي درست است،‏ ديدهشود.‏ افزون بر اين،چرا گمان كنيم كه به طور كلي هيچ ناگزيري اخلاقي براي انجام هر69كاري داريم؟ چه كسي يا چه چيزي وظيفه اخلاقي را به ما تحميل نموده است؟"‏پاسخ درخور به نخستين پرسش پوچ كاريگ آن هست كه ما برخي از ناگزيرهاياخلاقي را كه از روابط و پيوندهاي ما با ديگر هستيانسان برخاسته و ناگزيرهاياخلاقي ديگر از ارزش دروني برخاسته است،‏ داريم.‏ پاسخ درخور به پرسش دوم كاريگچنين هست كه به ساري از وظيفهما را بر دوشگذاشته باشد.‏اخلاقي ما آن گونه نيستند كه يك هستي آنهانادرستي كاريگ اين است كهميانديشد٤دستهي1. Consequentialist2. Moorean variety3. Craig4. Set٨٧


يهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداناگزيرهاي اخلاقي كه ما داريم با دسته ناگزيرهاي اخلاقي كه كساني بر شانه ما١ميگذارد،‏ همساناست.‏دسته شايسته از دسته نخست ميباشد.‏درست اين هست،‏ حتي اگر خدا باشد،‏ دسته دوم يك زيرپس،‏ به نگر ميرسد،‏ اين انديشه كه اگر خدا نباشد هر چيزي روا است،‏ يك واكنش٢برون از اندازهباشد.‏روزافزون اندوه آور رها ساخته است،‏هر آينه بكنم!"‏ ميتوانمدر نگر بگيريد مردي كه،‏ خودش را از يك وابستگي عاشقانهميانديشد،‏‏"آزاد هستم!‏ هر كاريميخواهماگر به اين ادعا با معناي واقعي واژه نگاه شود،‏ ادعا درستنيست،‏ ولي بيشتر مانند آن است كه نگر او روا بودن همهي آن كنش است كههنگامي كه او آن پيوند را وابستگي را داشته،‏ روا نبوده است.‏ جدا شدن از دوست دخترخودش براي او شكنجه نمودن كودكي را براي سرگرمي روا نميسازد.‏ به همين سان،‏اگر انسان امروزي دريابد خدا نيست،‏ هم چنين بدين رو،‏ وي كشف نخواهد نمود كه هركاري دلبخواهي ميتواند انجام دهد.‏ به جاي آن،‏ تنها مييابد كه برخي از كارها كهپيش از اين باور داشت كه براي او روا نيست،‏ روا هست.‏ براي نمونه،‏ او در خواهديافت كه،‏ اخلاقي سخن بگويم،‏ گستره بيشتري براي گذراندن روز يكشنبه دارد.‏اوكشف نميكند كه،‏ براي او روا است تا روز يكشنبه پس از ظهر براي شكنجه نمودننوزادي بي اميد ويژه سازد.‏هر آينه،‏ دربارهي ريشهناگزيرهاي اخلاقي كه داريم و از سوي خدا تحميل نشدهاست،‏ بسيار بيشتر ميتوان گفت.‏ بهر رو،‏ هدف من در اينجا گسترش يك تئوري فرا٣اخلاق70بيخدايي نيست.‏ هدف من به جاي اين آن است كه نشان داده شود كه اينانديشه كه خدا سراسر سرچشمهدرستي همهياخلاقي است،‏ يا حتيسرچشمهيهمهي ناگزيرهاي اخلاقي ما،‏ به پيامدهاي دشواري مي انجامد و بر همين پايه بايد ردشود.‏1. Coextensive2. Overreactionفرااخالق که از سوی برخی نویسندگان به کار می رود،‏ رسا نيست.‏ .3 Metaethical٨٨


خدا و اخلاقمن بايد هنوز با گفتگويي دربارهي بستگي ميان خدا و اخلاق درگير شوم كه دستكم در ديالوگ اوثيفرون‎١‎ افلاطوني (1948) اشاره نشده است.‏ من دوست ندارم كه سنترا بشكنم پس بياييد به كوتاهي٢سقراطآنگفتگو را بررسيكنيم.‏گفتگو با روبرو شدنبا اوثيفرون در تالار شاهان آغاز ميگردد.‏ سقراط براي دفاع از خويش برايتهمتي كه ملتوس،‏ در دادگاهي آغاز شده و سرانجام به اعدام سقراط ميانجاميد،‏ در آنجابود.‏ اوثيفرون براي پيگرد قانوني پدر خودش براي كشتن يك از كارگران خانوادگيخودشان آن جا آمده بود.‏ كارگر يكي از بردگان خانواده را در هنگام بد مستي كشتهبود،‏ و پدر اوثيفرون كارگر را بسته و درون گودالي انداخته بود تا تصميم بگيرد با ويچه بكند.‏ كارگر از پيامدهاي سرما و گرسنگي مرده بود.‏ اوثيفرون به ستيزه خانواده باآن چه او ميخواست بكند نموده و سخنان زير را ميگويد:‏ ‏"آنها ميگويند. . . كه مننبايد خودم نگران چنين كسي باشم چون شكايت پسر از پدر براي قتل دينداري نيست.‏چه كم،‏ سقراط،‏ آنان در باره قانون ايزدي پرهيزگاري وزوديچون يك پيامد اين ادعا،‏اوثيفرونكه او درباره سرشت71ميدانند."‏٣گناهكاريدينداريچندين چيزخودش را گرفتار يك گفتگوي پيچيده فلسفي با سقراطميانه اين گفتگو سقراط پرسشي را كه يكي از پر كشمكش ترينميداند،‏ بهميبيند.‏پرسشهاييدركهافلاطون در دهان سقراط گذاشته،‏ شده،‏ را ميپرسد:‏ ‏"آيا خدايان پرهيزگاري را دوست72دارند چون ديني است،‏ يا ديني است چون خدايان آن را دوست دارند؟"‏ اين پرسش٤ است.‏پايهاي براي به اصطلاح ‏"دشواري اوثيفرون"‏پاسخي كه من براي اين گونه پرسش پيشنهاد ميكنم چنين هست كه اگر خدا باشد،‏براي برخي كنشها شايد ناگزير باشيم چون خدا ما را به انجام آنها فرمان داده است.‏ولي همهي كنشها مانند اين نيست.‏ افزون بر اين،‏ دست كم،‏ برخي چيزها براي اينخوب نيستند كه خدا آنها را دوست دارد.‏ به جاي آن،‏ برخي چيزها به طور سرشتين1. Euthyphro2. Socrates3. Piety and Impiety4. Euthyphro Dilemma٨٩


يهايهايهايهايهايهايهايهايهايهايهايهايهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداخوب هستند.‏ پشتيباني ناشايست از گوشه دوم چيستان سقراط پيش كشيده يك ديدگاهخردمندانه نيست.‏ پايه اخلاق،‏ گروهي از راستي بايستهي آشكار اخلاقي است.‏بر درستي73ندارد.‏درستياخلاقي،‏ هيچ هستي،‏ طبيعي يا فراطبيعي،‏ پاسخگو نبوده يا كنترلي بر آنهاپس،‏ ديدگاهي كه مناخلاقي كاركرد تصميمكه همهي درستي هاي اخلاقي كنشچارچوب آن را روشن ساختم،‏ با اين انديشه كه همهانساني است و/يا با اين توافق و هم چنين انديشهايزدي است،‏ سازگار نيست.‏ هر يك از ايننگرش هواداران خويش را دارد.‏ چرا اين چنين شده است؟ شايد دقت موشكافانه برنمونه يك گونه ويژه باشد.‏ برخي از درستي اخلاقي دست كم در بخشي از خودوابسته به پيمان نامهانساني است.‏ براي نمونه بنگريد به ناگزيرهاي اخلاقي كه هريك از ما براي از دست راست راندن هنگام رانندگي خودرو ) در جادهي دو طرفه)‏ درايالات متحده داريم.‏ يك دقت كامل دربست بر اين گونه نمونهها چه بسا كسي را بانادرستي به چنين نتيجه گيري كه همهي درستي اخلاقي وابسته به پيمان نامهانساني هستند،‏ راهنمايي نمايد.‏ اگر خدا باشد،‏ پس برخي از راستي اخلاقي،‏ شايد،‏دست كم در بخشي از خود،‏ وابسته به كنشناگزيرهاي اخلاقي كه برخي خداپرستان به نگرآسماني باشند.‏ براي نمونه،‏ بنگريد بهميرسداز پرستشخودداري بتها74ميكنند.‏ يك دقت كامل دربست بر اين گونه نمونهها چه بسا كسي را با نادرستي بهچنين نتيجه گيري كهدرستي همهياخلاقي وابسته بهكنشايزدي استراهنمايي كند.‏ بهر روي،‏ هر دوي اين نگرشها نادرست هستند.‏ در هر يك،‏ پيوندي كهدرباره آن پرسيدهدرستي در ميشوداخلاقيبنياديتريريشه دارند.‏با توجه بهنمونهي نخست،‏ هر يك از ما دست كم در نگاه نخست،‏ به طور اخلاقي ناگزير به فرمانبرداري از قوانين رواي آمد و شد ‏(ترافيك)‏ هستيم.‏ براي توجه به نمونهي دو،‏ هم اكنونما دليلگوناگوني كه انسانها شايد براي فرمان برداري از دستورهاي خدا دارند رابررسي كردهايم.‏ براي نمونه،‏ شايد در نگاه نخست،‏ هر يك از ما ناگزيري اخلاقي داريمكه از خدايي كه براي گناهان ما مرده است،‏ فرمان برداري كنيم.‏٩٠


يهايهاخدا و اخلاقميخواهماين بخش را با يكانگارهي يك كوتاه بررسيجسورانه١از جان لسلي(1989) در كتاب جهانها‎٢‎ نتيجه گيري كنم:‏دليل اين كه چرا چيزي هست،‏ جاي آن كه هيچ چيزي نباشد،‏ ميتواند چنينكه از پي ميآيد،‏ باشد:‏ كه نيازهاي اخلاقي براي بودن چيزها در برخي زمانهابه طور نوآوري كارايي دارند.‏ . . . خدا شايد يك هستي بسيار نيرومند،‏ يكطراح بسيار آگاهباشدواقع به اين دليل كه اينهاكسي كه هست بودن،‏ دانش،‏و75نيازهاي اخلاقي هستند،‏ بدهكار است.‏نيروي خودش را درلسلي يك پيچش دلپسند بر دشواري اوثيفرون گذاشته است:‏ نه تنها اين نيست كه عشقخدا چنين چيزهايي را خوب ميسازد؛ بلكه خوبي اين چيزهاست كه خدا را هست نمودهاست.‏ كوتاه،‏ نگرش لسلي،‏ يعني كه خداي شخصي هست چون از نگر اخلاقي به چنينهستي و موجودي نياز است.‏ در حالي كه من اين ديدگاه را نميپذيرم،‏ گمان ميكنم كهلسلي ميان خدا شخصي و درستي اخلاقي روا بودن اولويت بندي كرده است.‏ اگر پس ازهرگز درستياخلاقي باشد،‏ برخي از آنها بر سنگ بستر واقعيت،‏ كه هيچ كسآنها را نيافريده،‏ در مهار هيچ كس نيست،‏ داوري آنها بر ويژگييكسان است ساخته شدهاند.‏انسان و خدا1. John Leslie2. Universes٩١


يهايهايهايهايهايهاسهتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاست‏"كسيخوب است زماني كههرگز نخواهد مگر آن كه ناچار گردد.‏ هيچ كسي باور ندارد كه داوريبراي همه نباشد،‏ چون هرگاه هر كسي گمان كند بدون كيفرشدن ميتواند بيداد نمايد،‏ او بيداد ميكند.‏ هر آينه،‏ انسانها باور دارند بيدادگري برايخودشان بسيار سودمندتر از دادگري ميباشد."‏1 1گلاكن1-3- چرا بايد اخلاقي بودگمان نماييد،‏ همان گونه كه من ادعا نمودم،‏ هستيگونهانساني،‏ حتي اگر خدا نباشد،‏گوناگوني از ناگزيرهاي اخلاقي دارند.‏ برخي خداپرستان شايد اين را بپذيرندولي فرنود يا دليل بياورند كه اگر خدا نباشد،‏ پس ما هيچ دليل يا فرنودي براي نگرانبودن در بارهي چنين ناگزيرهايي نداريم.‏ در جهان بدون خدا ، كنشويژهاي شايدناگزير اخلاقي باشد و ديگر كنشها از نگر اخلاقي نادرست،‏ ولي هيچ دليلي برايهستيانساني نيست كه به ويژه دلبسته به اين باشد كه كدام يك از كنشها،‏ دركدام دسته است.‏ ما شايد بتوانيم سري به ويليام كاريگ براي گفتهخطزير بزنيم:‏در اين راستا دربرادر بزرگتر افالطون یکی از سخن رانان بزرگ در جمھور .1 Glaucon


يهايزهتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاستحتي اگر ارزش بيروني و عيني و وظايف اخلاق در طبيعت گرايي باشد،‏همه ناروا هستند زير هيچ پاسخگويي اخلاقي نيست.‏ اگر هستي در گور پايانميبايد،‏ اين جستار هيچ ناهمساني ميان اين كه كسي مانند يك امام يا ماننداستالين زندگي كند نميسازد . . . چرا بايد شما دلبستگيها و به ويژه زندگيخود را براي خشنودي يك فرد ديگر تباه كنيد؟ هيچ دليل خوبي براي سازگارشدن با چنين راهي از تباه سازي خود در ديدگاه طبيعت گرا از جهان نيست.‏ .. . زندگي بسياركوتاهتر از آن است كه با كنشي فراتر از دلبستگيها خويش بهخطر انداخته شود.‏ قرباني شدن براي يك نفر ديگر تنها نابخردي2است.‏(1998)، ١ پي برده است كهسيمون بلكبرنX ' ٢گزارهيدليلي براي A دارد'‏ميتوانداين گونه درك و دريافت شود ‏"يك گفته توصيفي دربارهي روانگفته هنجاري در بارهي آن چه Xشناسي X، يا يك3بايد پاسخگو براي آن باشد،‏ خواه بداند يا نداند."‏بگذاريد دليل بخش يك را دليلي روانشناختي و دليل يا فرنود بخش دو را فرنود4هنجاري بناميم.‏ گمان كنيد،‏ من از آگاه هستم كه يك برش از كيك پنيري پيش ازمن با آرسنيك آغشته شده،‏ولي نگرانيچندانيندارم.‏ منبراي چنداني گرايشخودداري از خوردن كيك پنيري ندارم.‏ در اين صورت شايد بگوييم ، در حالي كه هيچدليل روانشناختي براي خودداري از خوردن كيك پنيري ندارم ‏(هر آينه هيچ انگيزهايبراي خودداري از خوردن آن ندارم)،‏ من يك دليل هنجاري براي خودداري از انجامچنين كاري دارم ‏(من بايد از خوردن آن پرهيز نمايم).‏ آن كه كيك پنيري زهرآلودشده است يك دليل ‏(هنجاري)‏ براي من ميسازد كه از خوردن آن خودداري نمايمدليلي كه من هوادار آن نيستم.‏–كاريگ به روشني گرايش به گفتگو در بارهي فرنودهاي هنجاري دارد.‏ ادعا او ايننيست كه اگر خدا نباشد،‏ پس هر آينه هيچ كسي انگيانجام كار درست را ندارد.‏1. Simon Blackburn2. Statement٩٣


يهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداادعاي او است كه اگر خدا نباشد،‏آن گاههيچ كس دليل هنجاري براي انجام كاردرست را ندارد.‏ تنها اگر خدا باشد،‏ براي در نگر گرفتن آن چه ما بايد براي شكست درتشخيص اين كه وظيفه اخلاقي ما چيست،‏ نگران سازد،‏ بي تفاوتادعاي كاريگ به يكي ازكهنترينچالش5هستيم.‏فلسفه اخلاق غرب پيوند دارد.‏افلاطون اين جستار چالش برانگيز را،‏ كه بازگويه آغازين اين بخش است،‏ در كتابجمهوري‎١‎ در دهان گلاكن ميگذارد.‏ اين چالش بيشتر زمان در ريخت يك پرسش پيشكشيده ميشود:‏ چرا ما بايد اخلاقي باشيم؟ هم چنين ميتواند در ريخت يك گزاره ارائهشود.‏ هر چند كه راه بي شماري براي پيش كشيدن اين چالش هست،‏ وليسودمندترين آن براياين ميباشد.‏هدفما در اين جا بررسي يك ريخت بسيار متعارف آنچالش چون يورش در برابر اين ادعا كه هر هستي انساني يك دليلهنجاري براي اخلاقي بودن دارد،‏ به كار گرفتهميشود.‏اخلاقي بودن بسيار گستردهدريافت و درك شده،‏ چنان كه واقعيت دادن به ناگزيرهاي اخلاقي براي كسي،‏جاگيريويژگي وارستگي در خودش،‏ انجامكنشنيك،‏ و به صورت بسيار كاركردن همگي،‏ راههايي براي اخلاقي بودن شمرده ميشوند.‏ با در نگر داشتن اين جستار،‏چالش به راه زير ساختاربندي ميشود:‏چالش اخلاقي-1-2-3هر كسي يك دليل هنجاري براي اخلاقي بودن دارد تنها اگر وي بالاترين دلبستگيرا به اخلاقي بودن داشته باشد.‏هرگز كسي بالاترين دلبستگي به اخلاقي بودن را ندارد.‏بنابراين،‏ هيچ كس هرگز داراي دليل هنجاري براي اخلاقي بودن6ندارد.‏1. Republic٩٤


يهايهايهايهاتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاست2-3 پاسخ نخست:‏ زيرا اخلاق و دلبستگي شخصي همراه هستنديك راهكار پر هوادار براي پاسخ به اين چالش يورش به مقدمه دوم ميباشد.‏ اگر بتواننشان داد كه هميشه،‏ يا دست كم كمابيش هميشه يا حتي بيشتر زمانها كسي دوستدارد اخلاقي باشد‏-يعني اخلاق و دلبستگي شخصي هميشه يا بيشترهمراه زمانهاهستند-‏ پس پرسش ‏"چرا بايد ما اخلاقي باشيم؟"‏ ميتواند پاسخ بسنده دريافت كند.‏ اينراهبرد از سوي شماري از فيلسوفان برجسته غرب،‏ درهيوم به روشگوناگون،‏ پي گيري7شد.‏برگيرندهيافلاطون،‏ ارسطو،‏ وهم چنين خداپرستان ميتوانند اين گونه راهبرد را به كار گيرند.‏ عنصر اصلي پاسخخداپرستانه به اين چالش،‏ مفاهيم زندگي پس از مرگ كه در آن هنگام انسان اخلاقيپاداش گرفته و انسان غيراخلاقي كيفر ميشود.‏ اگر خدا باشد،‏ آن گاه تضميني ايزديبراي داوري دادگرانه هست؛ در پايان،‏همهمردم كسي كه زماني زنده بوده استبهدقت سرنوشتي كه شايسته آن هستند را بدست خواهند آورد.‏ اگر خدا باشد،‏ پس يكهمبستگي عالي ميان اخلاقي بودن و دلبستگيگونه زير روشنگري مي نمايد:‏شخصي هست.‏ كاريگ درباره آن به‏[]در انگاره خداشناسي خدا همه مردم را از نگر اخلاقي پاسخگوي كنشخودشان ميداند.‏ نيت بد و نادرست كيفر خواهد شد؛ درستيها سزا خواهدداشت.‏ خوبي سرانجام بر بدي پيروز شده،‏ و ما سرانجام،‏ پس از اين همه،‏بايستي در جهان اخلاقي زندگي نماييم.‏ چنين بيدادگريها در اين زندگي،‏ درپايان با پيمانه داوري خدا ترازمند خواهد شد.‏ بدين سان،‏ گزينهكه در اين دنيا برمي گزينيم در جهان ديگر با ارج جاوداني پر8ميشود.‏اخلاقيارزنده است كه در اين جا دو ادعا را از هم بازشناسي نماييم.‏ ادعاي نخست اين است كهاگر خدا نباشد،‏ پس ما دليل براي اخلاقي بودن نداريم.‏ دوم اين ادعا است كه اگر خداباشد،‏ آن گاه ما دليلي كه اگر خدا نباشد آن را نداريم،‏ داريم.‏–بدين معنا كه ايزد٩٥


يهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداداوري را تضمين مينمايد.‏ در حالي كه شايد ادعاي دوم درست باشد،‏ من باور دارم كهادعاي نخست نادرست است.‏ پيش از اين كه بگويم چرا نادرست است،‏ سودمند است كهبرخي از روشهايي كه غير خداپرستان براي رد كردن دومين مقدمه چالش اخلاق بهكار ميگيرند را بررسي كنيم.‏ انجام دادن چنين كاري آموزنده خواهد بود چون نشانخواهد داد چه اندازه كار فلسفي براي يك خداپرست مانند كاريگ،‏ كسي كه پاسخخداپرستانه را تنها راه بسنده براي روبرو شدن با اين چالشخداپرستي براي آن كه نشان دهد پاسخميداند،‏ نياز است.‏ چنينغير خداپرستي،‏ كامياب نيستند به آن نيازدارد–ولي اين چيزي است كه دست كم؛ كاريگ كوششي براي انجام آن ندارد.‏براي نخستين يورش بيخدايانه خودمان به مقدمه دوم چالش اخلاق،‏ چه بسا دوباره به1غول استگرايي ، ارسطو،‏ رو بياوريم.‏ همان گونه كه در بخش 1 روشن ساختم،‏ ارسطوتنها انديشيدن را چون بهتر گونه كنش سرشتين دانسته است.‏ ولي وي هم چنينوارستگي اخلاقي،‏ هر چند نه به اندازهي انديشيدنخوبميداند.‏ بهتريمگونهيشدني زندگي انساني،‏ آن زندگي2نگري يا نظري ، را به طور سرشتينهست كه با انديشيدننگري پر شده باشد،‏ زندگي كه با كنش وارسته اخلاقي نيز پر شده باشد،‏ زندگي9خوبي است،‏ هر چند به اندازه زندگي فيلسوفان خوب نيست.‏ پس،‏ در ديدگاه ارسطو،‏كنش وارسته پاداش خود آن ميباشد.‏ ارسطو اين انديشه را براي روشنگري دربارهي اينكه چرا يك فرد دلبستگي به درگير شدن در كنشهايي كه شايد چون كنش قربانيشدن خود ديده شود،‏ دارد:‏بسياري از كنشيك ‏[فرد اخلاقي]‏ براي سودرساني به دوستان و كشورخودش انجام ميشود،‏ و اگر نياز باشد،‏ او جان خودش را در اين راه خواهدداد.‏ او آزادانه پول،‏ افتخار،‏ و،‏ كوتاه سخن،‏ همهي چيزهاي خوب كه انسانهابراي آن مبارزه ميكنند را ميبخشد،‏ در حالي كه براي خودش شرافت بدستاستگرا شھر زاده شدن ارسطو .1 Stagiran giantبوده است2.theoretical contemplation٩٦


يهايژهيهايهاتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاستميآورد . . . مرد خوب پول خود را آزادانه خواهد بخشيد اگر اين به معنايآن باشد كه دوست او بيشتر به دست خواهد آورد،‏ چون ‏(بدين روش)‏ دوستوي دارا ميشود،‏ در حالي كه وي خودش شريف ميماند،‏ آن گونه كه خوبيبزرگتري به وي داده ميشود.‏10يك شخصي كه با بخشندگي به دوستي نيازمند پول ميدهد پول خود را از دست ميدهدولي ‏"سود ميبرد"‏ ‏(به اين معنا كه،‏ درگير در)‏ كنش بخشندگي ميشود-‏ و كنشبخشندگي خوبي بزرگتري است.‏ براي كسي كه ارزش پول بيشتر از كنش بخشندگياست،‏ چنين كنشي چون كنش قرباني كردن خود به نگر ميرسد،‏ ولي در ديدگاهارسطو،‏ شخص آگاه ميداند كه بخشنده در پايان داد و ستد،‏ دستاورد بهتري دارد.‏ بهدرستي بخشيدن بهتر از دريافت كردن است بدان معناي كه كنش بخشيدن،‏ سودبزرگتري به بخشنده در برابر،‏ سودي كه پولي گرفته شده به گيرندهي پول،‏ ميدهد،‏ميدهد.‏ ارسطو حتي كوشيد كه نشان دهد گاهي فدا كردن زندگي كسي بالاتريندلبستگي خودش است:‏‏[يك شخص اخلاقي]‏ شايد بتواند به جاي يك سال باشكوه زندگي كردن كهبراي بسياري يك زندگي بي تفاوت است؛ و او ميتواند به جاي آن يك كنشبزرگ و شرافتمند به جاي كنشبراي بدست آوردن شرافتخودشان11برگزيدهاند.‏ميميرند،‏ وبسيار ناچيز انجام دهد.‏ شايد كساني كهآنهابه روشني بزرگي را برايبپنداريد ما نموداري كه اندازه كنشنشان ميدهد،‏ پيش چشم آوردهايم،‏ كه محورپرهيزكارانه را شخص كه در زمان ويxپرهيزكارانه را در سراسر زندگي فردي ويژه رازمان و محوراندازه كنش yدرگير آن است،‏ را نشان ميدهد.‏ يك راه پيبردن به سخنان كه تازه من بازگو كردم آن است كه ارسطو ميگويد جمع كل ارزش٩٧


يهايهايهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدازندگي يك شخص ‏(براي آن شخص)‏ به سادگي ناحيه زير منحني در نمودار گفته شدهنيست.‏ به جاي آن،‏ ارسطو شايد ديدگاه كلي نگري داشته باشد،‏ بر پايه آن يك زندگيبا يك يا دو قلهي بلند از كنشكوتاه است-حتي اگر اندازهي كنشيهااخلاقي بهتر از يك زندگي به نسبت آرام و قلهپرهيزكارانه در زندگي نمونه دوم از نمونهي نخستبيشتر باشد.‏ قرباني نمودن بزرگوارانه زندگي شخصي خودش را-‏ در حالي كه پاياني برزندگي و هم چنين همهي كنشپرهيزكارانه آن شخص است-‏ هم چنين يك قلهبسيار بلند از كنش اخلاقي ميسازد.‏ اين قله شايد يك زندگي بهتر،‏ تا يك زندگيدرازتر بدون اين قله،‏ براي كسي كه آن زندگي اوست بسازد.‏ در اين ديدگاه،‏ مرگ درراه باور،‏ ميتواند گزينه كه دلبستگي شخصي را به بيشينه شدني ميرساند باشد حتي -12اگر زندگي پس از مرگي نبوده و مرگ يك پايان هميشگي بر تجربه هوشياري باشد.‏1ارسطو با پيشنهاد آن چه كه شايد ما يك بازنگري ارزش شناسي بناميم،‏ به چالشاخلاق پاسخ داد.‏ بگذاريد همراه با ارسطو گمان كنيم كه بيشتر مردم باور دارند با32ارزشترين چيزها،‏ چيزهايي مانند توانا بودن ، دارايي،‏ آبرو ، و خوشي است.‏ ما ميتوانيماين ديدگاه كه اينها بهترين چيزهاي زندگي هستند-‏ خوبيهايي كه زندگي انسان راارزشمند براي زندگي ميسازند-‏ ارزش شناسي به هنجار بناميم.‏ ارسطو ارزش شناسي بههنجار را رد كرده و به جاي آن استدلال مينمايد كه كنشهايي يك گونهي ويژه-‏كنشهايياست.‏ اينها13كه از سوي يك شخصيت پرهيزكار اخلاقي انجامميگيرد-‏دارا شدن شخصيت پرهيزكار اخلاقي و درگير شدن دروارستهي اخلاقي،‏ يكي از بهترين راهبهتر از همهكنشزندگي كردن ميباشد كه در دسترس انسانهست؛ و اين دليل اين كه چرا بايد اخلاقي باشيم ميباشد.‏4راه ناهمسان ديگري براي پاسخ گويي به چالش اخلاقي ، از سوي ديويد هيوم5(1998C) فيلسوف بيخدا در نتيجه گيري كتاب پرس و جوي درباره ريشه اخلاق ،1. revisionist axiology2. power3. good reputation4. David Hume5. An Enquiry Concerning the Principles of Morals٩٨


يهايهاتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاستپيشنهاد گرديده است.‏ در آن جا،‏ هيوم پرسش پر زرق و برق را ميپرسد،‏ ‏"آيا انگارهاخلاق ميتواند هرگز به هدف سودمندي ياري رساند،‏ مگر اين كه،‏ با جزيياتي ويژه،‏نشان دهد،‏ همه وظايفي،‏ كه تئوريافراداخلاق دستورميدهد،‏ هم چنين دلبستگي راستين14ميباشد؟"‏ هيوم كوششي براي رسيدن نيازمندهاي تئوري خودش را انجام ميدهد:‏بيايد گمان كنيم مردي توانايي كاملي براي سامان دادن به خواستهخويشرا دارد،‏ و بگذاريم او دانسته آن چه گرايش داشته يا دوست دارد برايشالودهي خوشي و برخورداري خويش گزينش نمايد . . . ‏.رفتاري بسيار بد بابيشترين خلوص نيت،‏ و از آن هر برتري احتمالي را ساخته،‏ ما بايد آگاهباشيم،‏ كه در هيچ نمونهاي،‏ هيچ بهانهاي براي برتري دادن بالاتر ازپرهيزكاري،‏ با ديدگاهي به دلبستگي15شخصي نيست.‏ . . .هيوم ادعاآن ويژگي كه ميكندپرهيزكارانهميباشدكه بيشترين احتمال براي تواناساختن آنهايي كه آن را براي خوب زندگي كردن به كاربرده ميگيرند،‏ دارد.‏ مانندارسطو،‏ هيوم باور دارد كه اخلاق و دلبستگيها به طور كلي سازگار بوده،‏ نه براي اينكه دادگري در زندگي ديگر انجام ميشود،‏ بلكه چون اخلاقي بودن در اين زندگيسودمند است.‏ بهر روي،‏ هيوم از يك راه سراسر ناهمسان از ارسطو،‏ به اين نتيجه ميشود.‏ناهمانند با ارسطو،‏ هيوم،‏ ارزش شناسي خرد متعارف را رد نميكند.‏ به جاي آن،‏ ويژگيپرهيزكاري،‏ به گونهاي دقيق به ارزش گذاري چيزها از سوي مردم به هنجار رهنمونميشود.‏پرهيزكار،‏براي نمونه،‏ در روشنگري هيوم،‏ يك جز ورفتاري كه وي آن را‏"نيك خواهي"‏ياپارهي‏"انسانيت،"‏كانوني از شخصيتميخواندكه نگرانبهزيستي همهي انسان هست،‏ است.‏ هيوم چنين رفتاري را از سوي شخص براي خشنوديكه آن براي كساني كه داراي آن هستند،‏ ميآورد،‏ ارزيابي ميكند:‏٩٩


يهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداحس آني نيك خواهي و دوستي،‏ انسانيت و مهرباني،‏ شيرين،‏ آرام،‏ گرامي،‏ وخوشايند،‏ بدون وابستگي به رويدادها و سرنوشتها،‏است.‏ . . . چه حسديگري هست جايي كه ما بتوانيم در آن چند بهره بهم پيوستهاي را بيابيم؛ يك16گرايش گرامي،‏ يك خوشنودي هوشيارانه،‏ يك نام نيك بلندآوازه؟نگراني براي انسانيت درميشود:‏زمينهيهمانندي از سوي جان استورات ميل(‏‎1979‎‏)‏ سفارشبراي آناني كه نه دلبستگيشور و شوقشخصي و نه دلبستگيغير شخصي دارند،‏زندگي بسيار كوتاه است،‏ و در هر موردي چون زمان نزديكميشود،‏ هنگامي كه همهي خواهشاز ارزش آن كاستهميگردد؛در حالي كه كسانيپشت سر خويش رها كرده،‏ و به ويژه كسانيخودخواهانه بايد با مرگ پايان يابد،‏كهدلبستگيرا شخصيهم چنين يك حس نوعدوستي را با گروهي از دلبستگيها انساني،‏ پرورش دادهاند،‏ يك دلبستگي درزندگي را،‏17ميخواهند.‏در شام مرگ،‏با شور،‏چون هنگام نيروي جواني و تندرستي،‏دلبستگي و نگراني براي پيروزي يك تيم حرفهاي ورزشي ميتواند،‏ حتا پس كاهش يااز ميان رفتن سراسر توانايي ورزشي خود كسي،‏ برانگيختگي و خشنودي داشته باشد.‏ درحالتي همانند،‏ شيفته انسانيت بودن ميتواند،‏ حتا پس از كاهش توانايي خود فرد در انجام18كنش بسيار در هر كاري،‏ خشنودي بياورد.‏ براي همين ميل پيشنهاد ميكند كه شيفتهانسانيت بشويم.‏پس ديدگاه هيوم چنين هست كه بهترين راه براي بدست آوردن دارايي،‏ نيرو،‏ وخشنودي پرهيزكار بودن است؛ كه پاسخ،‏ چرا بايد ما اخلاقي باشيم،‏ ميباشد.‏ بهر روي،‏١٠٠


يهاتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاستچالش جدي براي چنين ديدگاهي در پيوند با گونهاي از افراد كه هيوم آن را ‏"فرومايه١خردمند"‏مينامد،‏ هست:‏‏[يك]‏ فرومايه خردمند،‏ميتوانگمان نمود،‏ در رويدادويژهاي،‏ يك كنشنادرست و تبه كارانه سرنوشت وي را به گونهاي چشمگير بهتر ميكند،‏ بدوناين كه پيوستگي اجتماعي و هم پيماني شكسته شود.‏ آن بهترين راه،‏ درستكارياست،‏ شايد يك راه كلي خوب باشد؛ ولي دربردارندهي استثناهاي بسيارياست:‏ و او،‏ كسي كه قانون كلي را در نگر گرفته،‏ و از همهي استثناها سودميبرد،‏ شايد19است.‏بشودگمان كرد،‏ خودشرا با بيشترين فرزانگي اداره نمودهفرومايه خردمند از راهكار درستكار بودن پيروي نموده و تنها زماني چنين ميكند برايبهره بردن خودش است،‏ ولي،‏ زماني كه او ميداند ميتواند با آن بگريزد،‏ و انجام آن بهسود وي است،‏ نادرست و تبه كار است.‏ پس وي از هر دو جهان بهترين را ميبرد:‏ چونوي تنها زماني كه ميداند گرفتار نميشود تقلب و تبه كاري ميكند،‏ براي خوبي،‏ نامنيكي دارد،‏ و پس همهي بهرههايي كه از چنين نيك نامي برمي خيزد را بدست ميآورد.‏افزون بر اين بهرهها،‏ سودهاي كلاهبرداري كه براي آن گرفتار نميشود را دارد-‏ كهانسان پرهيزكار راستين بدست نميآورد.‏ بر اين پايه،‏ هر چيز ديگري برابر ميشود،‏دستاوردهاي يك فرومايه خردمند بهتر از يك پرهيزكار راستين است.‏ پس،‏ به جايپرهيزكار راستين،‏ اين گونهي شخصيتي فرومايه خردمند،‏ كه بيشترين توان احتمالي رابراي راهنمايي زندگي خودش به چيزي كه براي آنان خوب هست،‏ نيست؟ اگر ماتوانايي ريخت دادن به ويژگيخود را هم چنان كه آن را درخور ميبينيم،‏ داشتهباشيم،‏ و براي خودمان گونهي شخصيت كه بهترين افزايش را براي شادي ما داشته باشد،‏خواسته باشيم،‏ آيا گزينه فرومايه خردمند در برابر پرهيزكار راستين،‏ بهتر نخواهد بود؟1. Sensible knave١٠١


يهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدابراي اين گونه چالش،‏ ارسطو پاسخ خواهد داد كه فرومايه خردمند،‏ هر آينه نادانياست كه در كنشكهروي هم رفته،‏بد نهاد براي اين كه پول،‏ نيرو،‏ دارايي،‏ يا افتخار بدست آوردهاز اين راه خودش را بدترميسازد.‏پرهيزكارانه يكي از بزرگترين خوبيهاست،‏ پس كنشهمان گونه كهبدترين بديها است،‏ و با انجام آن فرومايه خردمند خودش را سيه روزكنشتقلب و دغل بازانه يكي از20ميسازد.‏ وليهيوم نميتواند سودمندي اين پاسخ را داشته باشد چون،‏ به وارونهي ارسطو،‏ ارزش شناسيخرد متعارف را ميپذيرد.‏ميشود:‏پاسخ خود هيوم به اين چالش كوتاه است.‏ عنصر اصلي پاسخ وي در اين بند يافتدر حالي كه،‏ آنان ‏[فرومايگان خرمند]‏ هدف كلاهبرداري با ميانه روي و پنهانكاري دارند،‏ يك رويداد فريبنده رخ ميدهد،‏ سرشت شكننده است،‏ و آنها بهدام ميافتند؛ تا جايي كه هرگز نميتوانند خودشان را از شرمساري،‏ بدون ازدست دادن سراسر ارج،‏ و از دست دادن21گونه انساني،‏ رها سازند.‏همهيآينده درست و اطمينان بهادعاي هيوم در اين جا چنين است كه فرومايه خردمند يك راهكار بسيار دشوار براي يكراه خردمندانه در بدست آوردن خشنودي است.‏ فريبا بودن كلاهبرداري حتا زماني كهانجام آن خردمندانه نيست بسيار زورمند است،‏ و كساني كه آهنگ فرومايه خردمندبودن را دارند آماده براي فرو افتادني كم،‏ نه فرومايه خردمند بودن بسيار هستند.‏ بسيارسخت است،‏ تنها زماني كه كسينميشود،‏ گرفتار ميداندو پيامدهاي گرفتار شدنبسيار سخت است،‏ كلاهبرداري نمايد.‏ بدين سان،‏ هيوم ادعا ميكند كه درستكاريراستين هنوز،‏ زماني كه شما را به خشنودي خودتان برساند،‏ بهترين راهكار‎١‎ هست.‏ چرابايد اخلاقي باشيم؟ چون اخلاقي بودن به شما بهترين برتري براي استوار ساختن يك1. best bet١٠٢


يهاتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاستزندگي كه براي شما خوب است ‏(هر چند تضمين چنين زندگي راميدهد.‏نميدهد)‏ به شماولي آيا هيوم درست ميگويد؟ آيا به راستي يك فرومايه خردمند بودن بسيار دشواراست؟ كسي شايد گمان نمايد شايد اين تنها يك پاره از پنداري آرزويي است.‏ هيومهيچ پشتيباني براي اين ادعا نميكند.‏ بهر روي،‏ يك كتاب تازه گواه و شواهدي از روانشناسي براي پشتيباني از ادعاي هيوم،‏ براي پر كردن اين جا افتادگي گرانسنگ دراستدلال وي،‏ پيش كشيده است.‏ كتاب مورد نگر،‏ احساسات شديد در خرد‎١‎ از روبرت(1988) ٢فرانكميباشد.‏ فرانك براي پشتيباني از نپذيرفتن فرومايه خردمند ‏(كه فرانك‏"فرصت طلب"‏ مينامد)‏ از سوي هيوم،‏ به چيزي كه روان شناسان ‏"قانون جور بودن"‏مينامند،‏ دست يازيده است.‏ قانون جور بودن ميگويد ‏"كشش يك پاداش با وارونهي22دير شدن آن هم اندازه است."‏ هستي انساني گرايش به دادن ارزش بزرگتري بهپاداش و كيفري كه كمابيش زودتر،‏ تا آنها كه زمان دورتري داده ميشوند،‏23دارند.‏اين سيماي روان شناسي انساني يك دشواري جدي براي فرومايه خردمند احتمالي پيشميآورد:‏دشواري آن چنين هست دستاورد مادي كلاهبرداري به تندي به دست آمده،‏كيفر آن تنها زمان دورتري به دست ميآيد.‏ . . . اگر سازوكار روان شناسيپاداش ما به راستي سنگيني ناهمساني به پاداشها در زمان نزديك ميدهد،‏كسي كه انديشه وي تنها درباره پاداش مادي نگران است،‏ حتا زماني كه تبهكاري سنجيده نيست،‏ تبه كاري خواهد نمود.‏به فرنود يا دليل قانون جور بودن،‏ فرانك گمانه زني ميكند،‏ كه يك فرومايه خردمنداحتمالي،‏ سرانجام،‏ حتا اگر انجام آن دور از خرد بوده و دستگير شود،‏ كلاهبرداري1. Passions Within Reason2. Robert Frank١٠٣


يهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدامينمايد.‏ چون با روشي كه مغز انسان كار ميكند،‏ به سادگي ما از فرومايه خردمند بودندل نميكنيم.‏ تنها كساني كه به راستي درستكار هستند ميتوانند در برابر فريبندگي تبهكاري در موقعيتكه خردمندانه نيست پايداري نمايد.‏ فرانك دربارهي ساز و كارروان شناسي هنگام كنش،‏ بدان گونه كه از پي ميآيد،‏ روشنگري ميكند:‏اگر اسميت بهگونهياحساسي زمينهبه گونه اي فراهم كندكه نابكاري راچون كنشي خود به خود اندوه آور بداند-بدين معناي كه،‏ وي داراي وجداناست-‏ وي در برابر فريبندگي نابكاري بهتر ايستادگي خواهد نمود.‏ اگر ساز وكار و مكانيسم روان شناسي پاداش،‏ بر پاداش در زمان كنوني پافشاري داشتهباشد.‏ اگر ساز و كار روان شناسي پاداش به پافشاري بر پاداش در دمكنوني،‏ كرانمند و محدود شده باشد سادهترين فرنود يا دليل براي درست نمابودن پاداش بدست آمده از تبه كاري و تقلب،‏ داشتن يك حس كنوني بوده كهبه طور دقيق در راستاي وارونه ميكشد.‏24گناه تنها چنين احساسي است.‏بهترين راه براي هر كسي در پايان دادن به تبه كاري و تقلب زماني كه انجام آنميتواند ديوانگي باشد،‏ ساختن خودش به گونهاي از افراد ميباشد كه به درستكاري تنهابه خاطر خوددرستكاريكتاب خودش آورده است،‏ارزش بدهد.‏همان گونه كه فرانك دربرگآغازين‏"براي اين كه درستكار پديدار شويم،‏ شايد نياز باشد،‏ يا دست25كم بسيار كمك رسان باشد،‏ كه درستكار باشيم."‏ بهترين راه براي اطمينان از شادكامبودن،‏ داشتن آبروي پرهيزكاري است،‏ و بهترين راه بدست آوردن اين آبرو به راستيپرهيزكار بودن است.‏ يك شخص به راستي اخلاقي بودن،‏ بهترين راهكار براي تضمينشادكامي ميباشد؛ اين دليل اين است كه چرا ما بايد اخلاقي باشيم.‏ بدين سان پاسخهيوم/فرانك پيش ميرود.‏پس،‏ در اينجا دو رد بر مقدمه دوم چالش اخلاق هست،‏ دو پاسخ بيخدايي به پرسشچرا بايد اخلاقي باشيم؟ من اين دو پاسخ را باز نمودم چون گمان ميكردم،‏ هر يك١٠٤


يهايهايهايهايهاتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاستادعاارزش بررسي جدي را دارد.‏ افزون بر اين،‏ بودن چنين پاسخهايي نشان ميدهد،‏ كسي كهميكند تنها دين،‏ مانند كاري كه كاريگ ميكند،‏ پاسخدرخور به اين چالشميدهد،‏ نياز به كار فلسفي بسيار بيشتري دارد.‏ در پايان،‏ بهر روي،‏ من رخت خود را برميخ هيچ يك از اين دو پاسخ نخواهم آويخت.‏ ميخواهم به جاي آن يك گونه سراسرناهمسان پاسخ به چالش اخلاق بدهم.‏3-3- پاسخ دوم:‏ چون شما بايد باشيدما راه رد مقدمه دوم چالش اخلاق را بررسي نموديم:‏ پاسخ دين؛ پاسخ ارسطو؛ وپاسخ هيوم/فرانك.‏ ولي درباره مقدمه نخست چالش چه؟ مقدمه بر پايه اين پندار كه تنهافرنود يا دليلي كه ميتواند براي انجام يك كنش ويژه باشد،‏ دل بستگي كنندهي كارهست.‏ ولي به نگر من چنين ميرسد كه چنين ادعايي يكسره نادرست است.‏ فرنودهايگوناگون بسياري براي انجام يك كنش ويژه هست؛ كه دل بستگي كننده آن تنها يكياز آنها هست.‏ فرنود وكسي در انجام آن ميباشد.‏١بر پايه گفته امانوئل كانتدليل ديگري براي انجام يك كنش به سادگي ناگزيري اخلاقي،(1996)‏"بزرگترينكمال و شايستگي يك هستيانساني انجام وظيفه خود براي وظيفه است ‏(چون قانون تنها معيار نيست بلكه پيشبرندهي كنشكه نه تنهاانجامناگزيريويميدهد چون آنها وظيفه26ميباشد.)"‏ از ديدگاه كانت يك شخص درستكار كسي استاخلاقي خودش را به پايانميرساند،‏ بلكه آن را بسيار دقيقاو هستند.‏ در پر خوانندهترين پژوهش وي در بارهاخلاق،‏ بنيانها متافيزيكي اخلاق ، ٢ كانت (1964) مرزي جدا كنندهايپنداري‎٣‎ از يك سو و از سوي ديگر ناگزيري بي چون و چرا‎٤‎ميان ناگزيري27ميكشد.‏ ناگزيري پنداري1. Immanuel Kant2. Groundwork of the Metaphysic of Morals3. hypothetical imperatives4. categorical imperative١٠٥


يهايهايژهيهايژهيهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدامعنايي را براي يك هدف ويژه روشن ميكند،‏ و تنها براي كسي كه خواسته رسيده بههدف مورد نگر را دارد به كار ميرود.‏ ‏"اگر ميخواهي١بيستدر آزمون در پيبگيري،‏ از هم اكنون خواندن را آغاز كن"‏ يك ناگزيري پنداري است،‏ از آن گونه كهبراي كسي كه خواهشي براي گرفتن بيست در آزمون بعدي ندارد،‏ برانگيزنده نيست.‏ناگزيري بي چون و چرا،‏ براي برجسته ساختن،‏ دربارهي همهي هستيخردمند فرا ازآن چه خواسته آنان است به كار ميرود.‏ اين قانون اخلاق است،‏ يك قانوني كه شماميبايد بدون توجه به آن رويدادي كه ميخواهيد رخ دهد،‏ پيروي گردد.‏در برابر اين مرز جدا كننده ميان گونهناگزيري،‏ يك جدا كننده ميان گونهفرنودها و دليلها براي كنش هست.‏ بدان معناي كه،‏ راستاي وي٢يك كنش كهخواستهي شما را برآورده ميكند يكي از فرنودها براي انجام يك كنش است؛ و ناگزيراخلاقي راستاي ويديگري براي انجام يك كنش است.‏ افزون بر اين،‏ از ديدگاهكانت،‏ دومين گونهي فرنود يا دليل در اين جا نيرومندترين فرنودها هستند.‏ و يككنش پنداشته شده و مفروض كه به طور اخلاقي ناگزير است،‏ بر همهي نگرشارزشمند ديگر پيشي ميگيرد.‏ همين كه فردي با پرهيزكاري به روش كانت،‏ جايگزينييافت كه ناگزيري اخلاقي بود،‏ كنكاش درباره چگونه انجام كنش،‏ پايان مييابد:‏ آن چهبايد انجام شود روشن است،‏ همه چيزها در نگر گرفته شده است.‏ براي كانت،‏ سخنگفتن از وظيفه چون نگراني ژرف يك معيار روشن كننده شخصي از نگر اخلاق خوب،‏و سخن گفتن كسي از دلبستگيروشن كننده شخصي از نگر اخلاق بد است:‏شخصي چون ارزندهترين نگرانيها يك معيارجدايي ميان يك انسان خوب و كسي كه نابكار است.‏ . . . بايستي وابسته باشدبه.‏ . . . او از كدام يك از دو انگيزه،‏ شرطي براي ديگري ميسازد.‏ بر پايه اين انسان.‏. . . نابكار است تنها زماني كه او به ساماني و نظم اخلاقي انگيزهها را براي1. A2. a given course١٠٦


يهايهاي ركلتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاستسازگاري با رفتار خودش وارونه مينمايد.‏ . . . وي انگيزه را از روي دلبستگيخودش و گرايش آن چگونگي و شرايط پيروي از قانون اخلاقي راميسازد.‏ .28. .يك انسان نابكار كسي است كه تنها تا زماني كه وضيفه ها با بهترين دلبستگيخودش هم داستان باشند،‏ وظيفه خودش را انجام ميدهد.‏ ولي زماني كه دلبستگي شخصيبا وظيفه ناهمخواني پيدا نمايد،‏ انسان نابكار از دلبستگي خويش پيروينگرش كانت در زماني كهميگويد،‏ انسان نابكار29ميكند.‏ اين‏"از عشق خود انگيزه ساخته وگرايش خودش شرايط فرمان برداري از قانون اخلاق را،‏ بر پا ميسازد"،‏ است.‏ ازسوي ديگر،‏ انسان خوب،‏ آن چه را برترين دلبستگي خودش است انجام ميدهد-‏ وليتنها تا زماني كه اين كار با آنچه نياز اخلاقي او است،‏ سازگار باشد.‏ زماني كه دلبستگيشخصي و وظيفه ناهمخوان باشد،‏ انسان درستكار وظايف خويش را انجام ميدهد.‏در كل،‏ اين جستارها،‏ پاسخي از گونهي ناهمسان به چالش آغازين ما ميدهد.‏ پاسخبه سادگي چنين هست،‏ اين واقعيت كه روند كنشي كه ناگزيري اخلاقي هست،‏ خودش- يك دليلدر واقع نيرومندترين گونهي پاسخ-‏ براي انجام كنش مورد نگرتوجه به اين كه آيا كنش دلبستگي شخص هست يا نيست.‏ به طور، ت"است،‏ بدوناين واقعيت كهيك روند ويژه كنش گري راهي است براي اخلاقي بودن،‏ فرنود يا دليلي براي انجامكنش ميباشد.‏ براي پرسش‏"چرا اخلاق باشيم؟"‏يك پاسخ عالي پذيرفتني‏"چوناخلاقي است"،‏ است.‏ چه بسا اين پاسخ،‏ تا زماني كه شخصي به اين پرسش دقت نمايد،‏چرا آنچه را كسي به آن دلبستگي دارد انجام ميدهد؟"‏ يك پاسخ عالي پذيرفتني اين" هست كهچون دلبستگي آن نفر است"،‏دربارهي هيچ يك از آنها نياز نيست.‏كانت گمانمينمودبه نگر ناجوربرسد.‏روشنگري بيشتريكه كسي در جستجوي توجيه اخلاقي بر بستري كه كنشاخلاقي و دلبستگي شخصي همخوان هستند،‏ هست،‏ آسيب بي كراني را به اخلاق ميزند:‏١٠٧


يهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدااخلاق نبايد خودش را كوچك نمايد.‏ سفارشوي بايد از سرشت خودشباشد.‏ هر چيز ديگري،‏ حتا پاداش ايزدي،‏ در كنار آن هيچ نيست.‏ . . . سنگزيرساخت اخلاقي انگيزهها بايد با خودشان و براي خودشان نمايش دادهشوند.‏ . . .با هرزگي كرشمه نمايد به جاي فرمان دادن به خويش،‏ و زماني كهاخلاق كرشمه مينمايد او با سرنوشتي همانند داوري ميشود.‏ زيبايي،‏ در برابرديگر هنرها و فريبايي كرشمه،‏ ساده و فروتناست.‏آن در سادگي نابخودش،‏ بسيار نيرومندتر و گيراتر است تا زماني كه با فريب،‏ خواه پاداشخواه كيفر،‏ آذين بسته30ميشود.‏كانت،‏ كوششي را براي نشان دادن آن كه ما فرنود يا دليلي براي به پايان رساندنناگزيرهاي اخلاقي خودمان داريم چون انجام آن دلبستگي خودمان است را هم چونحراج اخلاق ميبيند.‏ شايد بتوانيم اين ديدگاه كانتي را به چالش اخلاق آن گونه كه ازپي ميآيد،‏ پيوند دهيم:‏ كساني كه در جستجوي پاسخ به چالش با يورش به مقدمه دومهستند،‏ به طور سربسته راستين بودن نخستين مقدمه را ميپذيرند.‏ ولي پذيرش نخستينمقدمه تنها پذيرش آن چه نادرست است،‏ نيست؛ از ديدگاه كانت،‏ پذيرش چنينمقدمهاي بيش از آن كه لغزش شناختي باشد؛ يك كمبود اخلاقي است.‏ در اين گمان كهتنها دل واپسي درخور براي تصميم گيري دربارهي اين كه چه بايد كرد،‏ آن است كهچه چيز دلبستگي كسي را بيشينه خواهد ساخت،‏ نشان دادن خودخواهي نابكارانه است.‏انسان درستكار دستهاي از فرنودها يا دليل ناهمسان با سود شخصي شناسايي مينمايد:‏فرنودهاي اخلاقي.‏ او،‏ افزون بر اين،‏ فرنودها و دليل دسته دوم را برتر از دستهنخست ميداند.‏در باور داشتن آن،‏ تنها ما يك فرنود،‏ اگر خدا باشد،‏ براي نگراني دربارهي اين كهناگزيري ما كجاست،‏ داريم،‏ كاريگ ميپندارد سرانجام تنها گونه دليل و فرنودي كهميتواندبراي انجام كنشي باشد،‏ دلبستگي و سود كسي در انجام آن است.‏اين گوياانديشه تا زماني كه شما براي انجام كاري كه نبايد انجام دهيد كيفر ببينيد و تا زماني كه١٠٨


يهاتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاست١ برايبراي انجام كاري كه بايد انجام دهيد پاداش نگيريد،‏ هيچ فرنود يا دليلي كوفتيناهمسان دانستن اين دو نيست.‏ ولي اين درست نبوده و يك ديدگاه بچهگانه از اخلاق رانشان ميدهد.‏ بزرگ سالان اين واقعيت را ميدانند كه كنش در نگر گرفته شده باناگزيري اخلاقي،‏ در خودش سنگيني فرنودي براي انجام را دارد.‏ يك ناگزيري اخلاقيكنشي است كه آن كس،‏ چه بخواهد،‏ چه نخواهد،‏ بايد آن را انجام دهد.‏ چه بسا پاداش ياكيفر،‏ فرنودهاي ديگري براي انجام آن چه ما بايد انجام دهيم،‏ فراهم نمايند،‏ ولي آنهاتنها دليل و فرنود براي انجام آن كنش را بر پا نميسازند.‏ پس گزاره كاريگ شكستميخورد.‏4-3- تضمين خدايي براي داوري درست و گزارهي اخلاقي كانتيك عنصر بسيار ارزشمند در گزارهي كاريگ اين هست كه بودن خدا جهاني به طورعالي پر ازدادگري را تضمينمينمايد.‏ميخواهمچمها برخي كنكاشو معناي اينانگاشت را با آزمايش به كار گيري اين انديشه از سوي كانت در يك گزاره ارزشمند٢ يافت ميشود،‏ آغاز نمايم.‏كه در پايان كتاب خودش سنجش خرد كاربرديگزارهاي كه در گمان من است در بخشي از كتاب با فرنام ‏"بودن خدا چون پايهايبراي خرد كاربردي ناب"‏ ، ٣ پديدار٤خوبيهمهي هستيميشود.‏انديشهايبنيادي در اين گزاره بالاترينهست كه كانت آن را دربرگيرندهي دو پاره ريشهاي ميگيرد:‏ (1) اخلاق،‏ كهدرخور و متناسب با آن گونه ازخردمند كه از نگر اخلاقي عالي هستند را در برمي گيرد؛ و (2) شادي31اخلاقي بودن.‏ اين پارهي دوم است كه با بالاترينخوبي كار كرده و همين در پيوند با تضمين ايزدي براي داوري درست ميباشد.‏1. Damn2. Critique of Practical Reason3. The Existence of God as a Postulate of Pure Practical Reason4. highest good١٠٩


ارزش و خوبي در جهان بدون خداگزاره كانت با اين مقدمه كه ما از نگر اخلاقي براي ‏"كوشش نمودن در گسترشبالاترين خوبي"‏ ناگزير هستيم،‏ آغاز32ميگردد.‏ اين به اين ادعا ميرسد كه هر يك ازما ناگزيريم كوشش كنيم كه آن را براي هر كسي كه از نگر اخلاقي عالي است برده،‏و هر كسي آن اندازه شادي كه شايسته آن است دريافتگونه كه از پي ميآيد كانت فرنود يا دليل آوري مينمايد:‏مينمايد.‏ از اين مقدمه آناز اين رو نه تنها تضمين هست بلكهبايستگي نيز هست،‏ براي پيش گمانشدني و احتمالي اين بالاترين خوبي كه تنها با شرط بودن خدا شدني است،‏به پيش گمان بودن خدا جداناپذير از وظيفه پيوند دارد؛ بدين معنا،‏ كه از نگر33اخلاقي گمان بودن خدا نياز است.‏بههر يك از ما ناچار هستيم كه در جستجوي بالاترين خوبي باشيم.‏ ولي باز هم نميتوانيمچشمگير گونهدست يافتني است.‏مادر پي بالاترين خوبي باشيم مگر اين كهبه نميتوانيم-باور كنيم بالاترين خوبيگونه چشمگير باور كنيم كه به دست آوردنبالاترين خوبي كوشش ميخواهد مگر اين كه باور داشته باشيم يك هستي هست كهبالاترين خوبي را هست نموده است و با كمي انديشه آشكار ميشود كه تنها هستيكه ميتواند در اين باره پيروز شود،‏ خدا هست.‏ از اين روي ما نميتوانيم در جستجويبالاترين خوبي باشيم مگر اين كه باور كنيم خدا هست.‏ پس،‏ چون ما ناچار به جستجويبالاترين خوبي هستيم،‏ بايد به بودن خدا باور داشته باشيم؛ همان گونه كه كانتميگويد،‏ چنين باوري ‏"از نگر اخلاقي بايسته و الزامي"‏ ميباشد.‏ كانت با دقت روشنميسازد،‏ كه نتيجه گيري اين گزاره اين نيست كه ما از نگر اخلاق ناچار هستيم باوركنيم خدا هست،‏ چون ‏"ميتواند وظيفهاي34نباشد تا بودن چيزي پنداشته شود."‏ به جايآن،‏ به نگر ميرسد كه نتيجه گيري مورد پسند كانت،‏ چيزي در ميان اين خطها باشد:‏ادعاي اين كه خدا هست،‏ در حالي كه چيزي نيست كه به گونه يك راست ناچار به١١٠


يهايهايهاتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاستباور آن باشيم،‏ ولي ادعايي است كه ما بايد براي اين كه به گونهي چشمگيري ناگزيريخويش براي جستجوي بالاترين خوبي را زندگي بدهيم،‏ بپذيريم.‏پس،‏ گزارهآورده سازي١كانت چنين هست كه بيخداييهمهيناگزيرهاي اخلاقيپادرمياني نمايد.‏همراه با توانايي كسييك بيخداميتواندنميتواندبرايبه گونهمنطقي در پي بالاترين خوبي باشد-‏ ولي همهي هستي انساني در جستجوي بالاترينخوبي هستند.‏ پس بيخدا يا بايد بي خردانه كنش نمايد ‏(در پي بالاترين خوبي باشد درحالي كه باور دارد دست يافتني نيست)‏ يا با ناديده گرفتن پي گيري بالاترين خوبي،‏كار نادرستي را انجام دهد.‏ شايد هر آينه،‏ كانت باور داشته باشد كه گزينهي پيشين ازنگر روان شناسيشدني نباشد،‏بدين معنا كههمهي ميتواند تنها كسيناگزيرهاياخلاقي را به انجام برساند اگر او يك خداپرست باشد.‏گزاره كانت به اين ادعا وابسته است كه بالاترين خوبي روي زمين دست يافتنينيست.‏ اگر دست يافتني بود،‏ پس ما بدون باور داشتن به يك زندگي پس از مرگ كهدادگري از سوي داور آسماني بخش ميشود،‏ ميتوانستيم بالاترين خوبي را پي گيرينماييم.‏ در اين جا گرايش دارم برخي از پايه انديشه ترسايي كه در پشت انديشهي35بالاترين خوبي در اين جهان دست يافتني نيست كانت جا گرفته را بررسي نمايم.‏ اينميتواند گفتگوبراي روشن نمودن برخي از عناصر ارزشمند ديدگاه ترسايي دربارهجهان هستي بدرد خورده و به ما كمك خواهد نمود تا ببينيم چگونه طبيعت گرايانميبايد به گزاره كانت پاسخ گويند.‏يك پاره كانوني از ديدگاه ترسايي درباره جهان هستي،‏ نادرست بودن اخلاقي انسان٢ ميباشد.‏ در تورات خدا گفته است ‏"قلبچون پيامدي از بيرون انداختن انسان از بهشت36انسان از پايه گرايش به بدي دارد."‏ بر پايه گفته سي.‏ اس.‏ لوييس (2001) يك پيامدرانده شدن از بهشت اين هست كه ‏"انسان اكنون ترسي براي خودش و براي خدا37هست."‏در ديدگاه كانتهستيانساني،‏ براي اين گناه توان دست يافتن به1. Atheism2. Fall of Man١١١


يهايهايزهيهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداشايستگي و كمال اخلاقي در اين زندگي ندارند:‏ ‏"هم سازي كامل اراده با قانون اخلاق.‏ .١. . تقدسما كهاست،‏ يك شايستگي از گونهاي كه هيچ هستي خردمندي از جهان مادي در38زمان بودن خودش گنجايش آن را ندارد."‏ تقدس در برگيرندهي آزادي سراسري ازگرايشهايي است كه ما را از راه انجام وظيفه دور مي سازند،‏ ولي چنين گرايشناسازي در اين زندگي،‏ سراسر نميتوانند از ميان برداشته شوند:‏ ‏"انساني بسيار پرهيزگارباش،‏ رهنمودهايي از نابكاري هست،‏ و او ميبايد پيوسته با آنها39بجنگد."‏ بر همينپايه،‏ نخستين پارهي بالاترين خوبي كانت-‏ شايستگي اخلاقي همهي هستيهاخردمند -در روي زمين دست نايافتني است.‏تنگناي دوم براي دست يافتن به بالاترين خوبي كانت،‏ بر پايه فرمان عيسا ميباشد40‏"[]داوري نكن،‏ شايد داوري نشوي."‏ميپندارد لوييسبه ما گفته شده كهدربارهي ويژگي ديگران داروي نكنيم چون ما شايستگي انجام چنين كاري را نداريم.‏ارزيابي درخورويژگياخلاقي كسي نياز به داشتن دانش كاملي از روان شناسي٢ مينامد-‏ دارد.‏ ولي ‏"ما تنها پيامددروني،‏ ارث،‏ و پرورش وي ‏-آن چه لوييس مواد خامآن چه انسان بر پايه مواد خام ميسازد،‏ ميبينيم . . . . خدا انسان را به هيچ روي بر پايهمواد خام داوري نميكند،‏ بلكه بر پايه آن چه انسان با آن انجام داده داوريكانت بسيار نزديك به اين نكته ميگويد ‏"[]تنها خدا ميتواند ببيند آيا گرايش42اخلاقي و ناب است."‏كانت اين انديشه را حتا بيشتر گسترششخصيت خودمان نيستيم.‏كانت باور دارد كه (1) داشتندرستي اخلاقي است؛ و (2) ما حتا سرشت انگيزهميدهد:‏ ما حتا شايسته داوريانگيخودمان را نميدانيم:‏درست41ميشود."‏مادربارهياز پارهيژرفاي قلب انسان سنجش پذير نيست.‏ چه كسي خودش به اندازه بسندهخودش را ميشناسد كه بگويد،‏ چه زماني انگيزه براي انجام وظيفه خودش را1. Holiness2. raw material١١٢


يهايهاتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاستپيداانگيزهميكند،‏ خواه آن سراسر از نمايش قانون باشد يا خواهآن كه بهشرايط ديگر،‏ ميتواندكمك كندو دربارهشمار بسياريپيشرفت كسي . . . . و آن كه،‏ در43به همان خوبي به بدي خدمت كند؟در آغاز44"كتاب متافيزيك اخلاق ، ١ كانت با شيوايي ميپرسد:‏ ‏"چند نفر كه زندگي درازيو بدون گناه داشتهاند ميتوانند سرانجام با خوشبختي از شمار بسياري از وسوسهها آزادشوند؟٣اين چهره از ديدگاه كانت با نيرومندي در داستان بلند دل تاريكي‎٢‎ جوزف كنراد(1976)جستجوي عاجنمايش داده شده است.‏ داستان پيرامون شخصيت كورتز ، ٤ يك اروپايي كه در٥به كنگو بلژيكميرود،‏برود،‏ چون يك مرد بسيار اخلاقي با انديشهميگردد.‏رفتن به كنگو تنها داشتن درآمد نبوده بلكه ميخواستبه دل تاريكي ببرد.‏كورتز پيش از اين كه به جنگلنيرومند،‏ مورد توجه بود.‏ هدف وي از٦تمدنرا براي وحشيها،‏ نور راكنراد داستان را از ديدگاه شخصيت مارلو،‏ كسي كه در روند سفر به كنگو،‏ انديشهاو به گونه روز افزوني با كورتز پر شده و ميكوشد وي را بشناسد.‏ در جايي يكشخصيت ديگر،‏ كورتز را براي مارلو آن چه از پي ميآيد بازنمود و توصيف ميكند:‏‏"او نابغه است،"‏ دست آخر گفت.‏" وانمايندهي همدردي،‏ و دانش،‏ وپيشرفت،‏ و شيطان ميداند كه ديگر چه است.‏ او ميخواهد،‏ ‏"ناگهان آغاز بهدكلمه كردن نمود،"‏ براي راهنمايي موردي كه از سوي اروپا بر دوش ما1. Metaphysics of Morals2. The Heart of Darknessنویسنده لھستانی ١٨۵٧-١٩٢۴) ( Conrad 3. Joseph4. Kurtz5. Belgian Congo6. civilization١١٣


يهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداگذاشته شده،‏ اگر بتوان گفت،‏ تيزهوشي بالاتر،‏ همدردي گسترده،‏ يگانگي45هدف."‏سپس،‏ مارلو برخي نوشتهخود كورتز را مييابد:‏يك پارهي آراسته از نوشتهاي بود.‏ . . . او با اين گزاره آغاز كرده بود كه ماسفيدها،‏ از نقطه پيشرفت رسيديم به،‏ ‏"بايد به ناچار براي آنها ‏[وحشيها]‏ باسرشت فراطبيعي پديدار شويم-‏ ما به آنان رو ميآوريم با نيرويي هم چوناينها.‏ و مانند خدا،"‏‏"با تمريني ساده از اراده خودمانبه نيروي ميتوانيمگونه كاربردي بي كران را براي خوبي به كار بگيريم،"‏ و غيره و غيره.‏ از اينلحظه او اوج گرفت و مرا با خود برد.‏ بخش پاياني،‏ گرچه براي ياد آوريدشوار است،‏ بسيار خوب بود،‏ ميداني.‏ اين به من يك بزرگي ناشناس كه ازسوي يك نيك خواه با شكوه فرمانرواييمورم46ميشود.‏ميشودميدهد.‏ من از شوق موركورتز چون مرد شگفت آور با ديدي اخلاقي و آرمانويژگيبزرگ،‏ مطمئن هم ازشخصيت خود و هم از توانايي خودش براي دگرگون ساختن ديگران برايبهتر بودن،‏ تصوير شده است.‏ باري،‏ كساني كه با داستان آشنا هستند،‏ ميدانند كه كورتزبراي به سرانجام رساندن آرمانخويش،‏ سراسر شكست ميخورد.‏ به جاي آن،‏ درهمين زمان مارلو كورتز را ميبايد،‏ او كمابيش ديوانه شده،‏ و به يك فرمانروايستمكار،‏ تشنهي خون،‏ ديوانه نيرو دگرگون شده است.‏ هر آينه به نگر ميرسد بوميان اورا يك گونهاي خدامانند ميبينند،‏ ولي،‏ آن گونه كه كورتز بر آنان فرمانروايي ميكندهيچ چيزي حتا كمي همانند با ‏"مهربان باشكوه"‏ ندارد.‏ كورتز در خانهاي ميان جنگلكه با سرهاي بريده شده و روي چوب گذاشته شده-سرهايي كه به خانه،‏ به كورتز١١٤


يهايهايهاتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاستميكنند-‏ نگاهفرا گرفته شده است.‏ مارلو سرها و كورتز را با ايننوشتهنيرومندبازتاب ميكند:‏هيچ چيز سودمندي در اين سرها كه آن جا بود،‏ نبود.‏ سرها تنها كمبودخودداري از ارضا شهوتدرون او است-گوناگون آقاي كورتز را نشان ميداد،‏ كه چيزيچيزهاي كوچكي،‏ زماني كه نياز براي آن پرفشار باشد،‏نميتوان در ميان سخنوري باشكوه وي يافت شود.‏ آيا او اين كاستي خودشرا ميداند يا نه،‏ من نميتوانم بگويم.‏ گمان كنم كه دست آخر او دريافت-‏ تنهادر آخرين دم.‏ ولي وحشي گري بسيار زودتر وي را يافت،‏ و از او براييورشي گماني انتقام ترسناكي گرفته بود.‏ گمان كنم براي وي چيزهايي دربارهخودش زمزمه نموده بود،‏ كه نميدانست،‏ چيزهايي كه تا زماني كه او با اينتنهايي بزرگ رايزني نكرده بود،‏ هيچ گماني از آنها نداشتو اين زمزمه -اثبات نمود خواهش آن بسيار خواستني است.‏ زمزمه در ميان وي پژواكيبسيار بلند داشت چون او از درون خالي بود . . .47.كورتز كسي كه در جامعه اروپايي به نگر هركس و خودش بسيار اخلاقيميرسيد،‏زماني كه خويش را بيرون از جامعه،‏ تنها در جنگل و ستايش شده هم چون خدا يافت،‏چيز بسيار ترس آوري در باره شخصيت خودش پيدا نمود.‏ اگر جامعه اروپايي را تركنكرده بود،‏ شايد يك زندگي دراز و بدون گناه را سپري ميكرد-‏ ولي وي در سخنان48كانت،‏ ‏"تنها خوشبخت چون فرار از وسوسه بسيار"،‏ خواهد بود.‏ در جنگل وينبود خودداري،‏ به همراه گرايش تاريك كه هرگز نميدانست دارد را يافت.‏ بر پايهگفته مارلو،‏ ‏"روح وي ديوانه بود.‏ . . . به درون خود مينگريست،‏ و،‏ يا خدا،‏ من به شما49ميگويم،‏ روح او ديوانه شده بود."‏ كوتاه سخن،‏ كورتز درون خودش قلب تاريكي راپيدا نموده بود.‏ واپسين سخن بلند آوازهيمعنادار كورتز-"ترس!‏ ترس!"‏ ‏-كه مارلو آن١١٥


يهاارزش و خوبي در جهان بدون خدارا چون50است.‏‏"داوري ماجراجويي روح ‏[كورتز]‏ بر روي زمين"‏بازنمود و توصيف نمودهمورد كورتز ادعاي كانت دربارهي دشوار بودن داوري درباره شخصيت خود را نشانميدهد.‏ زماني كه كورتز به جنگل رفت درباره خودش چيزي يافت.‏ او كاستي درشخصيت خودش يافت كه هميشه آن جا بوده،‏ ولي هيچ گاه خودش را تا زماني كه اوجامعه متمدن را ترك نكرده،‏ آشكار نساخته بود.‏ اين جستار به خوبي با پيشنهاد لوييسدر روشنگري درباره اين كه عيسا به ما فرمان داده درباره ديگران داوري نكنيم؛ بهسادگي ما شايسته چنين كاري نيستيم،‏ چفت ميشود.‏اگر ما شايسته داوري شخصيت ديگران،‏ و شايد حتا شخصيت خودمان،‏ نيستيم،‏ پسما توان پراكنده ساختن شادي را طبق شايستگي نداريم.‏ آن چه مردم سزاوار آن هستند،‏در بخشي به سرشت ويژگي اخلاقي آنان وابسته است.‏ اگر ما نتوانيم به دقت دربارهيشخصيت ديگران داوري كنيم،‏ ما نخواهيم توانست به آنان،‏ آن چه را سزاوار آنان استبدهيم.‏ از اين رو،‏ بالاترين خوبي كانت از سوي مردم دست يافتني نيست.‏ تنها خداميتواند آن گونه كه براي بدست آوردن بالاترين خوبي نياز است،‏ داوري كند.‏گونه سوم ازتنگناهابراي دست يابي به بالاترين خوبي كانت در روي زمين ازدشواري بدي و شر بر ميخيزد.‏ در كوشش براي پاسخ دادن به دشواري بدي،‏ دست كمبرخي از نويسندگان ترسايي ديدگاههايي كه در آن رنج بردن نارواي از سوي انسانهايك ويژگي ناگزير بر پايه شرايط انسان است،‏ را پيشبرجستهي اين جستار در كتاب بلند آوازهي٢چون پاسخي به گفتگوي درد و رنجنمونهي يك كشيدهاند.‏لوييس،‏ دشواري دربارهي درد ، ١ كه بي گمانكه در پايان كتاب گفتگو دربارهيهيوم دين طبيعي‎٣‎نوشته شده،‏ پديدار ميشود.‏ لوييس ميكوشد بودن بيماري در اين جهان را با اين پيشنهادكه دست كم برخي از رنجها را چون ابزاري براي دست يابي به برخي هدفويژه1. The Problem of Pain2. pain3. Dialogues Concerning Natural Religion١١٦


يهايهايهايهايهايهاتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاستبه كار ميگيرد،‏ روشن سازد.‏ وي با سخنوري يكي از كاربردهاي بيماري از سوي خدا رابازنمود و توصيف مينمايد:‏خدا،‏ آن كه ما را آفريده،‏ ميداند ما چه هستيم و شادي ما در او هست.‏ وليباز هم،‏ ما،‏ تا زماني كه وي براي ما هر دستاويزي ديگري گذاشته باشد كه بهظاهر درست بوده وميتوانيمآن را در آنجا بجوييم،‏ شادي را در ويجستجو نميكنيم.‏ تا زماني كه آن چه كه ما ‏'زندگي خودمان'‏ ميناميم دلپسندبماند،‏ ما خويش را به وي واگذار نخواهيم نمود.‏ پس آن چه خدا ميتواند بادلبستگيهاما انجام دهد مگر اين كه‏'زندگي خودمان'‏نمودن سرچشمه به ظاهر راست شادي دروغين،‏ كمتر دل پذير،‏را براي ما،‏ با دور51سازد؟گمان كنيد كودكي داريد كه عاشق بازيبازي١رايانهاياست.‏ پسر شما چنان عاشقرايانهاي است كه هيچ انديشهي ديگري ندارد؛ وي هنگام بازي كردن،‏ تا زمانيكه آن گونه كه خودشان ميگويند،‏ براي هميشه ، ٢ به طور عالي شاد است.‏ هم چنينبپنداريد،‏ كه ميدانيد كودك شما شادتر خواهد بود-‏ به زندگي كاملتري راهنماييميشود-‏ اگر بازيرايانه را كنار گذاشته و نيروي خود را جاي ديگري صرف كند.‏يك راه براي اين كه وي ناچار شود چنين كند،‏ خراب كردن بازي رايانهاي ويميباشد.‏ اگر شما بتوانيد يك جوري بازي رايانه را براي او ناپسند و خسته كنندهسازيد،‏ شايد اين مايه آن شود كه پسرك در جاي ديگري خشنودي خويش را جستجونمايد.‏انديشه لوييس اين است كه انسانها كمابيش همانند كودك بازيگوش بازيرايانهاي است.‏ ما گرايش داريم شادي و خشنودي را به جاي خدا،‏ در چيزهاي اينجهاني جستجو نماييم.‏ خدا ميداند شادي راستين ما در خودش پنهان است ولي ميبينند1. video games2. the cows come home١١٧


يهايهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداما اگر با چيزهاي زميني خشنود باشيم هرگز به او رو نخواهيم آورد.‏ خدا به خاطر مابراي از ميان بردن چيزهاي اين جهاني درد و رنج را به كار ميگيرد.‏ اين،‏ ما را از پندارپوچ اين كه چيزهاي اين جهاني و دنيوي شادي راستين ما هستند رها ساخته و ما راناچار ميسازد جاي ديگر را جستجو نماييم.‏ پس،‏ يك كاربرد كه خدا از بيماري دارد،‏آموزش آموزهاي به ما است كه پاسكال آن را به اين روش ميگويد:‏ ‏"بر روي زمين درجستجوي خشنودي مباش،‏ اميد چيزي از انسانها نيست.‏ تنها خوبي براي تو خداست،‏ و52بالاترين شادي در شناختن خدا،‏ يگانه شدن با او براي هميشه در جاودانگي است."‏لوييس ميگويد كه اين ديدگاه دلالت دارد كه دست كم برخي از بيماريها كه خدا بهسر انسانميآورد،‏ دردهايسزاواري نيست.‏هر آينه اين يكي از نيرومندترينپيشنهادهاي لوييس،‏ چون راهكاري براي دشواري بدي ميباشد:‏ كه يك روشنگري براييكي از پردردسرترين گونهي شر و بدي ‏-رنج بردن ناسزاوار-‏ ارائه ميكند.‏ لوييسنوشته:‏ما هنگام ديدن بدبختي كه بر سرمادران توانا،‏ سخت كوش خانوادهبر كساني كه سخت كارانسانيا كاسبشايسته،‏ بي آزار،‏ نجيب-‏برصرفه جو،‏ سخت كوش،‏ميكنند،‏ و بسيار درستكارند،‏ براي سهمفروتنانهيخودشان از شادي،‏ و اكنون به نگر ميرسد،‏ با حق كامل،‏ در حال برخوردارشدن از آن هستند،‏ميآيد،‏ سرگردانميشويم.‏ چگونهميتوانم با حساسيتبسنده،‏ آن چه نياز است در اين باره گفته شود،‏ بگويم؟ زندگي براي آنان وخانوادهي برايزندگي را براي كمي تلخآنان ميان خودشان و تشخيص نيازها ايستاده است؛ خدا53ميسازد.‏تا زماني كه انسانها گرايش دارند كه با شادياين جهان خشنود باشند-و چونپيامدي براي اخراج از بهشت،‏ آنها هميشه خواهند بود-‏ خدا بر آنان رنجخواهد فرستاد تا آنان را از شاديناسزاواردروغين دور نموده و به سوي خودش،‏ سرچشمه١١٨


يهايهاتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاستشادي راستين،‏ برگشت دهد.‏ بر پايه همين رنج بردن ناسزاوار،‏ نميتواند سراسر از جهانما رخت بر بندد-‏ خدا نميگذارد چنين شود:‏پس،‏ يك ترسايي نميتواند باور كند هر يك از آنها كه پيمان ميبندند اگرتنها برخي از به سازي و اصلاحات در اقتصاد،‏ سياست،‏ يا سيستم بهداشتي مارخ دهد،‏ بهشتي در روي زمين در پي آن است.‏ . . . خدا،‏ شادي بر پا شده وامنيتي كه ما همگي ميخواهيم،‏ با سرشتگوناگون جهان از ما دور نگهميدارد.‏ . . ‏.امنيتي كه آرزوي ماست به ما ميآموزد كه دل به اين جهان سپردهو در برابر آن چه سد رسيدن ما به خدا ميشود مخالفتكنيم.‏ . . . آفريدگارما،‏ نيروي ما را در اين گردش با برخي مهمان پذيرهاي دل پذير تازه مينمايد،‏ولي چنان دلگرم نميسازد54كه آن را نادرست به جاي خانه خودمان بگيريم.‏از ديدگاه لوييس،‏ بالاترين خوبي كانت در روي زمين دست نايافتني است چون خدانميگذارد55روي زمين رخ بدهد.‏پس،‏ طبيعت گرايان دربارهي گزاره اصلي كانت چه بايد بگويند؟ راهي هست برايپايداري در برابر نتيجه گيري كانت كه ميگويد مگر اين كه كسي خداپرست نباشدناگزيري همه نميتوانداخلاقي خودش را برآورده سازد؟ يكي راه براي پاسخ بهگزاره كانت،‏ رد نمودن مقدمه آن كه بالاترين خوبي در روي زمين دست يافتني نيست،‏است.‏ ولي اين راهكار به ويژه اميدبخش به نگر نميرسد.‏ حتا در ديدگاه طبيعت گراييبرخي عاملها كه دورنماي دست يافتن به بالاترين خوبي كانت را كمابيش تار ميسازد،‏هست.‏نخست،‏ حتا اگر ما به اندازه كانت درباره توانايي خويش براي برآورد شخصيتاخلاقي خودمان،‏ دودل نباشيم،‏ بي گمان در پيشنهاد كانت و لوييس اين هست كه ما ازداوري به اندازه بسنده دقيق و با ارزش درباره شخصيت ديگران براي برآورد دقيق آن56چه هر شخص سزاوار آن است،‏ ناتوان هستيم.‏ به نگر درست ميرسد كه دست و پاي١١٩


يهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداداوري بي كم و كاست روي زمين با ناتواني ما در برآورد درست كنش ناچارديگران،‏ بسته شده است.‏دوم،‏ دشواري كمبود اخلاق ميباشد.‏ در جهان طبيعت گرايي بسياري چيزها بيرون ازمهار و كنترل ما هستند.‏ ولي بهر روي،‏ اين جستار در باره ديدگاه خداپرستان از جهاننيز درست است.‏ ولي از ديدگاه طبيعت گرايي چيزهاي بسياري بيرون از مهار هر كسياست.‏ در اين ديدگاه هيچ كس سرانجام و در نهايت در جهان پاسخگو نيست.‏ با همهيپيشرفتها در پزشكي و فناوري،‏ و با همهي دارايي و نيرومندي بي كران داراترين ونيرومندترين هستيانساني كه هم اكنون زنده هستند،‏ باز هم رخ دادهاي بدي برايانسان خوب رخ داده و هيچ كسي كاري نميتواند انجام دهد.‏ به نگر بسيار نشدنيميآيد كه ما هرگز بتوانيم مهار بسندهاي بر جهان هستي پيدا كنيم تا هر آقا يا خانميبتواند آن چه سزاوار او است ‏(حتا اگر بدانيم سزاواري هر كس چه اندازه است)‏ رابدست آورد.‏ به نگر ميرسد،‏ اين وابستگي و نبود مهار و كنترل يك چگونگي و حالتزندگي انسان است.‏ آن گونه كه كتينگهام (2003) ميگويد:‏‏[]بهر روي،‏ هر اندازه كه خردمندي دانش بتواند ما را به پيش ببرد.‏ . . .نميتواندبنيادترين سيماي شرايط انساني،‏ وابستگي،‏ محدوديت،‏مردني وبودن ما را از ميان ببرد.‏ بسياري از فيلسوفان گرايش شگفتي به پنهان نمودناين راستي ناخوشايند از خويش . . . . را با گونهاي از فلسفه خوش باورانهدربارهينيروي خرد انسان،‏ نشاندادهاند.‏ دانش در بهترين حالتميتواندتسكين دهد،‏ ولي هر گز نميتواند سراسر ريشه كن نمايد،‏ آسيب پذيري بهارث رسيده ما واقعيتي هست و جوري سازمان يافتهاند كه از رويارويي57جلوگيري نمايد.‏سوم،‏ بر پايه ديدگاه طبيعت گرايي،‏ يك محدوديت ‏(و،‏ شايد برخي بگويند،‏ تا اندازهايدر ميانگين)‏ بيشينه براي اندازه خوبي كه كسي ميتواند بدست آورد،‏ هست.‏ دست كم١٢٠


يهاتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاستآن گونه كه شرايط كنوني هست،‏ هيچ انساني نميتواند به چيزي مانند،‏ براي نمونه،‏ صدو سي سال زندگي تااندازهايتندرست پر شده با هر آن چه خوبي كه اين جهانميتواند فراهم نمايد،‏ بخواهد.‏ ولي دست كم پذيرفتني است كه گمان كنيم برخي چنانكردهاند زندگي1كه بيش از اين سزاوار هستند.‏ گاندي2يا مادر ترزاشايسته بهترينزندگي انساني زميني نبودهاند؟ شايد برخي شايسته رستگاري ابدي كه دين ترسايي قولداده،‏ هستند.‏ ولي اگر طبيعت گرايي درست باشد،‏ مردمي كه در اين دسته جا ميگيرند،‏به سادگي نميتوانند آن چه را كه شايسته آن هستند،‏ بدست آورند.‏ بهترين چيزي كهجهان هستي ميتواند به آنها ببخشد به اندازه بسنده خوب نيست.‏گمان كنم،‏ يك پاسخ بهتر كه ميتوان به گزاره كانت داد پرسيدن اين پرسش،‏ آياما ناگزيريم به بالاترين خوبي كانت برسيم،‏ ميباشد.‏ توجه داشته باشيد كه كانت خودشهر آينه،‏ ميگويد تنها ما ناچار هستيم ‏"بكوشيم،‏58بالاترين خوبي را ترويج دهيم."‏ برپايه ديدگاه طبيعت گرايي،‏ بالاترين خوبي كانت دست يافتني نيست.‏ پس،‏ با اصل بلندآوازه كانت-3‏"خواستن توانستن است"‏ ، ما ناگزير از دست يابي به بالاترين خوبينيستيم.‏ ولي با اين حال ما ناگزير هستيم كه هر چهميتوانيمبه آن نزديك شويم.‏ناگزيرهاي ما در بخشي وابسته به آن چه شدني است بوده،‏ و آن چه شدني هست دربخشي وابسته به بودن خدا است.‏ اگر خدا نباشد،‏ پس بالاترين خوبي دست يافتني بوده،‏ما شايد ناگزير به دست يابي به آن باشيم.‏ ولي اگر خدا نباشد،‏ پس ما چنين ناگزيري رانداريم ولي ما ناگزير هستيم هر چه ميتوانيم به آن نزديك گرديم.‏ هر آينه،‏ اگر خداباشد،‏ پس دست كم دومين پاره و جز بالاترين خوبي كانت ‏(داروي بي كم و كاست)‏نه تنها شدني نيست بلكه بي گمان هست.‏ اين از ويژگي خداپرستي كه درگزارهيكاريگ،‏ گفتگو شده در آغاز اين بخش-‏ تضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاست -نقش دارد،‏ پيروي ميكند.‏ اين تضمين،‏ دست كم بي گمان برخي از نيازهاي شديد را ازكنش انساني ميكاهد:‏ اگر ما بدون چون و چرا بدانيم خدا دادگري بي كم و كاستي1. Gandhi( ١٩١٠-١٩٩٧3. ought implies canبنيانگذار امور خيریه جھانی برنده صلح نوبل ) Teresa .2 Mother١٢١


يهاارزش و خوبي در جهان بدون خدارا در پايان جهان هستي بر پا ميسازد،‏ ما يك فرنود يا دليل براي گستراندن دادگري رااز دست ميدهيم،‏ به سخن ديگر،‏ اگر ما به اين باور نداشته باشيم،‏ هيچ كس نخواهدكرد،‏ ولي ما هنوز فرنود سود شخصي براي گستراندن دادگري داريم،‏ چون خدا چه بسا59براي دادگر بودن پاداش بدهد.‏ بدون خدا در پندار،‏ جهان هستي تنها آن اندازه كه مادادگري را بر پا ميسازيم دادگرانه است،‏ و در نتيجه يك نياز سخت بزرگتري برايپي گيري بر پا سازي دادگري در اين جا،‏ بر روي زمين است.‏ هر آينه،‏ اين پندار كهتضميني خدايي براي داوري بي كم و كاست هست ميتواند نه تنها به يك خشنودي بيكم و كاست بلكه به يك بيدادگري بي كم و كاست راهنمايي كند.‏ چنين تضميني همچنين يكي از شايستهترين كنشديد،‏ نشدني و ناممكن ميسازد.‏انساني را،‏ همان گونه كه در بخشخواهيم 5-3كاريگ5-3- داوري ايزدي،‏ ازخودگذشتگي،‏ و پوچي اخلاقي1گزارش زير را از ريچارد ورمبراند (1967) بازگو نموده:‏باور نمودن سنگدلي بيخدايي،‏ زماني كه انسان باور ديني درباره پاداش برايخوبي يا كيفر براي بدي نداشته باشد،‏ سخت است.‏ هيچ دليل براي انسانبودن نيست.‏ هيچ سدي در برابر بزرگي نابكاري و شر درون انسان نيست.‏شكنجه گران كمونيست هميشهميگويند ‏،’خدايي نيست،‏ معادي نيست،‏ هيچكيفري براي بدي نيست.‏ ما هر چه آرزو داريم ميتوانيم بكنيم.‘‏ حتا شنيدم كهشكنجه گري ميگفت،‏ ‏’از خدا،‏ كه به آن باور ندارم،‏ سپاسگزارم،‏ كه تا اينساعت زندگي كرده تا همهي بدي كه در دلم است را خالي كنم.‘‏ او بدي را باوحشي گري ناباورانه و شكنجه نمودن زندانيان خالي60ميكرد.‏1. Richard Wurmbrand١٢٢


يدهيهايهاتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاستاين شرح،‏ دست كم به همان اندازهي1209ميلادي،‏ سخت تاثير گذار است.‏ شهر از سوي صليبي1داستان كشتار همه اهالي شهر فرانسوي بزيه در2كاتوليك در سال43جهاد آلبيگايي ، بر پا شده از سوي پاپ اينوسنت سوم در 1208، گرفته شد.‏ اين جهاديك راست بر پاد5كاتارها در جنوب فرانسه بود.‏ كاتارها بدعت گذار بوده آنها باورداشتند ماده سراسر بد و شر است و دو تا خدا قادر متعال هست،‏ يك خداي خوب كه61جهان ناديدني و پنهان را آفريده و يك خداي بد كه جهان ديدني را آفريده است.‏شهر بزيه به تندي شكست خورد و صليبيون آن را به خاك و خون كشيدند.‏ اهاليمردان،‏ زنان،‏ و كودكان،‏ هم(1978) تاريخ نگار چنينبيدينمينويسد:‏ديندار-‏ و هم-٦كشتار شدند.‏ جوناتان سامپشنيك راهب آلماني داستاني را تكرار ميكرد،‏ در ميانه كشتار زماني كه از آرناد-‏٧اموريپرسيده شده كه چگونه كاتوليكها را از بيدينها شناسايي كنند،‏ پاسخداده بود ‏'همگي آنها را بكشيد؛ خدا خودش باز خواهد شناخت؛'‏ و اين پندچون چكيروح جهادي كه به جنوب آمد،‏ در تاريخ ماندگار گرديد.‏ خواهآرناد-اموري در رايزني چنين گفته باشد،‏ يا حتا چنين احساسي را گفته باشد،‏روشن نيست.‏ ولي ارزشي ندارد.‏ نماينده پاپ گزارش كشتار را بدون نگري بهاينوست سوم تنها با اين سخن ‏'هيچ سني،‏ هيچ جنسي،‏ و نه هيچ مقامي،‏ از62كشتار استثنا نشد'،‏ رسانده است.‏شھری در جنوب فرانسه .1 Beziers2. Catholic crusaders١٢٠٩ -١٢٢٩4. Pope Innocent III ١١٩٨-١٢١۶در )جھاد آغاز شده در .3 Albigensian Crusadeپاپ بوده است١٢١۶-١١۶٠) درایتاليا زاده شده،‏یک از فرقه ھای ترسایی با باور به دو خدا و عرفانی در النگدوک .5 Catharsفرانسه،‏ سده و ميالدی١٣ ١٢6. Jonathan Sumption١٢٠٩.7 Arnald-Amauryاز وی ، این پرسش در ریيس راھبان فرانسوی،‏ مرگ شده است.‏١٢٢۵١٢٣


يهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداكاريگ نكتهاي را ميگويد كه بيخدا رفتار تبهكارانه را مي گستراند؛ اين جا خداپرست-‏به روشني،‏ تضمين الهي داوري-‏ميرسد به نگر63يكسان انجام گرفته است.‏به جايشانس دادن به فرار بي دينان،‏ پيروزمندان،‏ با اين باور ‏(به درستي،‏ از ديدگاه ترسايي)‏همگي را براي داوري بدست خدا سپرده،‏ چون خدا هر يك را به فراخور خود پاداشداده يا كيفر64(2002) ١ يك نمونه تازهتر را ميگويد:‏ميكند.‏ استون پينكرزماني كه سوزان اسميت دو پسر جوان خود را به ته درياچه فرستاد،‏ وجدانشبا دريافت اين واقعيت كه ‏"كودكان ما شايسته بهترين هست،‏ و اكنون آن راخواهند داشت"،‏ آسوده گشت.‏ در نامهپاياني همهي كساني كه زندگيفرزندان خويش را پيش از كشتن خود گرفتهاند،‏ اشاره به زندگي شاد پس ازمرگ ديده65ميشود.‏ . . .به نگر كه ميرسد انديشه تضمين الهي براي داوري بي كم و كاست،‏ مانند كشتار بزيه،‏زمينهيداستان اندوه آوري است كه پينكر شرحميدهد.‏ اگر داوريروي نميتواندزمين باشد،‏ پس دستاويزي براي باورمندان هست كه جستارها را يك راست در دستانخدا بگذارند.‏بيخدا چنين دستاويزي ندارد.‏ در ديدگاه طبيعت گرايي از پديدهها،‏ جهان هستي آنگونه است كه ما آن را ميسازيم:‏ هيچ هستي خدايي براي تضمين يك جهان دادگرانهنيست،‏ هيچ آگاه متعال كسي كه بتوانيم دشواريبزرگ را به وي بسپاريم،‏ نيست.‏اين انديشه كه چنين تضمين الهي نيست ميتواند انگيزهاي براي حس فوري بودندرخواست دادگري در اين جهان بشود.‏ افزون بر اين،‏ ميتواند،‏ ما درباره جان انسانها بااحتياطتر نمايد.‏ به سخن ديگر،‏ انديشه بودن تضمين خدايي براي داوري ميتواند ما رادربارهي جان انسانها بياحتياطتر نمايد.‏ ميتواند،‏ براي تحميل كيفرهاي سنگين،‏ برايفرستادن سربازان به جنگ،‏ و در مورد سوزان اسميت و جهاد بزيه،‏ براي كشتن بي1. Steven Pinker١٢٤


يهايهاتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاستگناهان،‏ ما را پرانگيزه تر نمايد.‏ شايد بيخدا انگيزهكنشبيشتري براي درگير شدن درترس آور داشته باشد؛ نكته اين جا اين است كه خداپرست ميتواند همانگونه كنش كند.‏در جهاني كه تضمين ايزدي از داوري بي كم و كاست داشته باشد،‏ براي هيچ كسيشدني نيست كه بر دوش ديگري سرنوشت پاياني كه دومي شايسته آن نباشد،‏ بگذارد.‏Yدر چنين جهاني،‏ ارزشي ندارد كه اكنون Xچه باميكند،‏ خدا آن را ديده،‏ و درپايان،‏ آنچه را كه Y به طور دقيق شايستگي آن را بدست خواهد آورد.‏ حتا با كشتنيك نفر،‏ كسي نميتواند سرنوشتي پاياني را سربار كشته شده كند.‏ در چنين جهاني،‏قاتل مايه آن ميشود كه كشته شده به دست داور بي كم و كاست،‏ كسي كه به دقتسزايي كه كشته شده شايسته آن است را به وي خواهد داد،‏ برسد.‏ولي هر چند هم،‏ چنين ديدگاهي از جهان ميتواند،‏ يك آرامش بزرگ بدهد.‏ همچنين ميتواند،‏ همان گونه كه درباره كشتار بزيه رخ داد،‏ وحشي گري هاي بزرگ رابگستراند.‏ اين ديدگاه يك كاركرد ارزشمند ديگر نيز دارد.‏ اين كاركرد اين هست كهبراي هيچ كسي پذيرفتن يك سرنوشت پاياني كه شايسته آن نيست،‏ شدني و ممكننيست،‏ و انجام آن شخص ديگري را از تحمل نمودن سرنوشت پاياني كه شايسته آننيست،‏ بازمي دارد.‏ به ويژه،‏ اين نگرش دلالت دارد بر اين كه براي هيچ كس شدنينيست تا سرنوشت واپسيني كه بدتر از آن چه شايسته آن است،‏ را بپذيرد،‏ و با انجام آنشخص ديگري را از بردباري براي سرنوشت پاياني بدتر از آن چه شايسته آن است بازداشته ميشود.‏ما به درستي از كساني كه زندگي خودشان را ميدهند تا كساني ديگري زندگيكنند،‏ شگفت زده ميشويم.‏ گمان كنيد،‏ براي نمونه،‏ مادري زندگي خودش را قربانيميكند تا فرزندش بتواند زندگي كند.‏ اگر تضمين الهي براي داوري بي كم و كاست وكامل باشد،‏ پس كودكي كه زنده ميماند،‏ از سرنوشت ناشايستهاي حفظ نشده و نه مادربا پذيرش سرنوشتي بدتر از آن چه شايسته آن بوده،‏ ميميرد.‏ ولي اگر خدايي نباشد ‏-و١٢٥


يهاارزش و خوبي در جهان بدون خدابر همين پايه هيچتضمين خدايي براي داروي نباشد-‏موقعيت تفاوت دارد.‏ در يكجهان طبيعت گرا،‏ مرگ نشانه پايان تجربهي آگاهانه بوده،‏ و شخص را از خوبيآينده كه شايد در زندگي بدست آورد،‏ بي بهره66ميسازد.‏ بدون خدا،‏ بانويي كه زندگيخودش را براي زنده ماندن كودك خويش قرباني ميكند،‏ شايد سرنوشتي بدتر از آن چهشايسته آن بوده را ميپذيرد،‏ و با انجام چنين كاري،‏ شايد آن خانم كودك خويش را ازسرنوشتي بدتر از آن چه شايسته آن بوده،‏ حفظ نموده است.‏ پس،‏ اين نتيجه ميدهد كهتنها در يك جهان بدون خدا چنين كنش از خود گذشتگي شدني و امكان پذير ميباشد.‏تنها در يك جهان بدون خدا كسي ميتواند براي كمك به ديگران،‏پاياني كه شايسته او است،‏ برود.‏پيشتراز سرنوشتاين جستار نتيجه نميدهد كه در جهاني با بودن خدا كنش كساني كه زندگي خويشرا فدا ميكنند تا ديگران زنده بمانند،‏ درخور ستايش نيست.‏ اين حتا درباره كساني كهميپندارند بدون شك به سوي رستگاري جاودانه ميروند،‏ نيز درست است.‏ كنش1تگناترس ، كه بر ترس خود براي سوار شدن به آسانسور شلوغي چيره شده،‏ نيز درخورستايش هست.‏ ترس از روبرو شدن با مرگ يك واكنش سرشتين انسان بوده،‏ و كنش--كسي كه بر اين ترس چيره ميشود شايسته ستايش است حتا اگر بي گمان بداند كهاين ترس بي خود است.‏ ولي باز هم كسي كه ميداند مرگ پايان است و آن را،‏ برايبدست آوردن خوبي بيشتري ميپذيرد ستايش انگيزتر ميباشد.‏ تنها،‏ بدون خدا،‏ بالاترينگونهي كنش ستايش انگيز انساني،‏ از خود گذشتگي،‏ چون گزينهاي در دسترس است.‏تنها بدون خدا يك هستي انساني ميداند مرگ پايان هست،‏ و هيچ اميدي به رستگاريجاودان و داوري دادگرانه نبوده،‏ هيچ بختي براي بدست آوردن خوبيهايي كه در آيندهشايسته آن هست،‏ نيست-‏ ميتواند با اين حال مرگ را براي خودش براي اين كهديگران زنده بمانند،‏ بپذيرد.‏در برپا سازي اين گزارهميكوشم،‏ در برخيزمينهها،‏ كه وضعيت را به زيانكاريگ به هم بزنم.‏ همان گونه كه ديدهايم،‏ كاريگ باور دارد كه بدون خدا نه راست وکسی از جاھای تنگ و تاریک می ترسد .1 Claustrophobe١٢٦


يهايهايهاتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاستناراستي نيست؛ پس بدون خدا،‏ سراسر هيچ كنش اخلاقي نيست.‏ من تا همين جا همنشان دادهام كه كاريگ در اين نكته نادرست ميگويد،‏ و پيشنهاد من اين است كه تنهااگر خدا نباشد يكي از ستايش انگيزترين گونهمعنا كه،‏ نبودن خدا در جهان پر ارزشترين گونهي كنش كه هستيبه انجام برسانند را شدني ميسازد.‏كنش،‏ شدني و ممكن است.‏ بدينانسان ميتواننداين گزاره هر آينه به گونهي ويژهاي از گزاره براي بودن خدا يورش ميبرد.‏ اينگزاره مانند گزاره كانت در كتابسنجشخرد كاربردي،‏ انديشه تضمين الهي برايداوري درست و بي كم و كاست را درگير ميسازد.‏ گزاره با اين گفته كه اين جا،‏ درروي زمين،‏ ميزان بسيار بزرگي از بيداد هست،‏ آغاز ميشود.‏ بسياري از درستكارها رنجبرده و بسياري از نابكارها خوشبخت هستند.‏ كساني كه ناگزيرهاي اخلاقي خويش را بهسرانجام ميرسانند،‏ كمابيش هميشه پيامدهاي بدتري را ميپردازند،‏ در جايي كه كسانيكه ناگزيرهاي اخلاقي خود را ناديده ميگيرند،‏ از نابكار بودن خويش بهره ميبرند.‏ درنگرش طبيعت گرايي،‏ قيامتي نيست كه همهي اين بيدادگريها،‏ درمان شود.‏ بدون خداو قيامت،‏ پس،‏ جهان به گونهي بنيادي نادادگرانه است؛ در پايان كسي كه نابكار بودهبر شانهي درستكار سوار ميشود.‏ ولي اين به سادگي نميتواند باشد.‏ در سخنان جورجماوردس (1993)، پشتيبان برجسته يكي ازبنيادي نادادگرانه باشد،‏ با اين روشگونه‏"پوچ . . . . يك جهاناين گزاره،‏ جهاني كه به گونهديوانهوار"‏67ولي است.‏چون جهان ما بدين گونه پوچ نيست،‏ پس بايد خدا و قيامت داشته باشد؛ جهان ما بايدداراي يك تضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاست باشد.‏ بر همين پايه ما ميتوانيماستدلال كنيم كه خدا هرآينه هست.‏ بودن وي و داوري خدايي جهان هستي را از به طورريشهاي نادادگرانه بودن،‏ بازمي دارد.‏اين گونه گزاره از سوي برتراند راسل (1975) در مقاله بلندآوازه خودشترسايي نيستم"،‏ ريشخند شده است.‏ راسل نوشته:‏‏"چرا١٢٧


يهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدابپنداريد شما يك صندوق پرتقال داريد كه آن را باز ميكنيد،‏ و در مييابيد،‏چيده شده در بالا همگي خراب هستند،‏ شما نبايد ادعا كنيد ‏"بايدپرتقال زيرين خوب باشند،‏ براي اين كه زيان،‏ تراز شود."‏ شما بايدپرتقال ‏"همهي بگوييدپرتقالهاخراب هستند"؛ و اين آن چه است كه يك انساندانشمندان به واقع درباره جهان خواهد گفت.‏ او خواهد گفت،‏ما،‏ اين جا،‏ "در اين جهان اندازه بسيار بزرگي از بيدادگري را ديدهايم،‏ و تا جايي كه ديدهميشودفرنود يا دليلي براي اين انديشه كه در جهان دادگري فرمان روايينميكند،‏ هست؛ و پس بر همين پايه تا جايي كه روشن است،‏ داراي يك68گزاره اخلاقي بر ضد خدا و نه براي تاييد آن است."‏راسل به درستي مقدمه و پيش درآمد گزاره كه ميگويد،‏ با اين همه جهان بايد دادگرانهباشد را كنكاش ميكند.‏ شايد اگر ما چند پشتوانهي نا وابسته براي بودن خدا داشتيم،‏ميتوانستيم مطمئن باشيم كه جهان به گونهي بنيادي دادگرانه است-‏ ولي باز هم اگر مااين گونه پشتوانه داشتيم اين گزاره شايسته نبود.‏ و بدون چنين پشتوانهاي،‏ چه فرنوديبراي پذيرفتن مقدمه مورد نگر هست؟ گزاره يا افزون بر نياز و زائد يا باور كردنينيست.‏با روشنگري گفتگوي پيشين ميتوانيم نقد بزرگتري از اين گزاره داشته باشيم.‏ نقدبزرگتر اين هست كه بودن و وجود خدا در جهان خميرمايهاي براي ناشدني شدن آنگونهي از خود گذشتگي ستايش آميز،‏ كهپيشتردربارهي آن گفتگو نموديم،‏ ميشود.‏آيا ميتواند جهاني كه اين گونه كنش در آن شدني نيست،‏ ويژگي بيهوده بودن را همداشته باشد؟ اگر اين گزاره درست باشد،‏ پس اين موقعيت نتيجه ميشود:‏ اگر خدا نباشد،‏پس،‏ جهان بيهوده است چون از ريشه نادادگرانه ميباشد.‏ از سوي ديگر،‏ اگر خدا باشد،‏پس باز هم جهان هستي بيهوده است،‏ چون هر آينه از خود گذشتگي هاي ستايش انگيزشدني و ممكن نيست.‏ اين گزاره به اين نتيجه ميرسد كه جهان از برخي نگرها بيهوده١٢٨


يهايهايهاتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاستاست،‏ و بر همين پايه انديشه اين كه جهان نميتواند بيهوده و پوچ باشد همهي خردمنديخويش را از دست ميدهد.‏باز هنوزگونهاي6-3- بدي مطلق ١ و اخلاق دينيديگر از گزاره كانت در كتاب چالش برانگيز گوردن٢گراهام(2001)، نابكاري و اخلاق ترسايي ، ٣ پديدار ميشود.‏ چهارچوب گزاره گراهام،‏ اين استكه اگر پيش گمان و پيش فرض ما اين باشد كه خدا هست ميتوانيم خردمندانه بودنآن چه او آن را ‏"شر مطلق"‏ مينامد،‏ بپذيريم.‏ چون بدي مطلق به راستي هست،‏ ما بايدبودن آن را بپذيريم،‏ پس اگر ما پيش گمان بودن خدا را نداشته باشيم به بن بستميرسيم.‏ادعاي گراهام درباره بودن بدي مطلق،‏ داراي دو پارهميباشد.‏ يكي از اينپارههاادعاي چنين ميباشد كه هر آينه روند يك كنش كه براي فردي پنداشته يا فرض شدهناچاري اخلاقي هست بر اين دلالت دارد كه شخص يك فرنود يا دليل چيره براي انجاماين كنش مورد نگر دارد-فرنودي كه از همه دلواپسي69ديگر سر است.‏ اين كاربايد انجام شود،‏ همهي كارهاي ديگر بررسي شده است.‏ پارهي دوم ادعا دارد كه دستكم هميشه از نگر اخلاقي براي شخصي نادرست است كه كنشي از اين دست را انجامدهد ‏(يا،‏ به سخن ديگر،‏ هر كسي هميشه ناگزيري اخلاقي دارد كه از انجام كنشهايياز اين دست خودداري نمايد).‏ همان گونه كه گراهام گفته،‏هستي71ميگذارد.‏70انساني سراسر ممنوع است."‏رفتار روش ‏"برخيگراهام برده داري را چون يك نمونه پيشاین واژه برابری در اسالم نداشته و بيشتر در دین ھایی که دوگانه پرست .1 absolute evilھستند،‏ ھست مانند اھریمن در زرتشت که ھمه ی بدی و نابکاری از او ھست2. Gordon Graham3. Evil and Christian Ethics١٢٩


يهاارزش و خوبي در جهان بدون خدايكپيبر پايه اين،‏ گزاره و هر گونه برآوردي كه شخصي از آن داشته باشد،‏ به نگرميرسد كه به نتيجه زير خواهد رسيد:‏ بودن بدي مطلق،‏ خميرمايه احتمال واقعي آن استكه كسي به جايگاهي برسد كه انجام آن چه از نگر اخلاقي ناگزير بايد انجام شود،‏ تاجايي كه هر كسي ميتواند گمان كند،‏ هم به تباهي فردي و هم به بلاهاي گستردهبينجامد.‏ ولي هيچ كسي نميتواند به طور منطقي،‏ احتمال موقعيتي كه در آن پيروي ازروند كنش كه از نگر اخلاقيناگزيرهست،‏ به تباهي فرد و بلاياي گستردهراهنمايي كند،‏ را بپذيرد.‏ پس،‏ يك شخص ميتواند به گونهاي منطقي بودن بدي يا شرمطلق را بپذيرد تنها اگر باور ديني داشته باشد،‏ گراهام ويژگيميسازد:‏ روشن ميآيدآن را آن گونه كه از‏"درستي اين دو گزاره از باور ديني است:‏ ‏(يك)‏ اخلاقيبودن دلبستگي من است،‏ حتا زماني كه نميتوانم اين را بدانم؛ ‏(دو)‏ اخلاقي بودن،‏ هرچند هم چون مخالفي پديدار شده،‏ سرانجام با خوشي شخص يا جامعه ناسازگار نخواهد72بود."‏بگذاريد پارهي نخست باور ديني اخلاقو سود شخصي همپوشانميشود-‏-باور ديني به اين كه سرانجام اخلاقي بودنرا بررسي كنيم.‏ ادعا گراهام اين هست كه مانميتوانيم به طور منطقي بودن بدي مطلق را بپذيريم مگر باورهاي ديني از اين دستداشته باشيم.‏ و ما ميتوانيم باور اين گونه داشته باشيم تنها اگر باور ديني به بودن خداداشته باشيم.‏ به فرنود يا دليلي كه اكنون ميدانيد،‏ گمان ميشود،‏ تنها اگر خدا باشد يكتضمين الهي براي داوري بي كم و كاست هست،‏ و همپوشاني اخلاقي بودن و دلبستگيشخصي درست است،‏ و بدون چنين تضميني شدني است كه درست نباشد.‏خواه ادعاي گراهام درست باشد خواه نباشد،‏ به نگر ميرسد كه به پاسخ درست بهاين پرسش بستگي دارد:‏ آيا به درستي بي خردانه است كه باور داشته باشيم شايد كسيخويش را در موقعيتي بيابد كه انجام ناگزيري اخلاقي خميرمايه تباهي خودش ‏-روزگارگردد؟ آيا به درستي بي خردانه است كه باور داشته باشيم سود شخصي و وظيفه شايدناسازگاري نيرومندي داشته باشند؟ خوب،‏ بيخردي كسي،‏ راستي بدون چون و چرايكس ديگري است؛ همه آن چه كه ميتوانم انجام دهم،‏ نشان دادن اين است كه نگرش١٣٠


يهايهايهايهايهايهاتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاستكمترين منآشكارترين ويژگيناسازگاري را با خرد دارد.‏ هر آينه،‏ پيميبرمكه اين انديشه يكي ازتجربه اخلاقي است.‏ ولي باز هم اخلاقي بودن و دلبستگيشخصي ميتواند در اين روش نيرومند نيز ناسازگار باشند؛ بي گمان شدني است كه بهموقعيتي روبرو شويم كه انجام وظيفه به تباهي فردي بينجامد.‏ پس،‏ اگر گردش روزگاربه گونهاي باشد كه تنها راهي كه بيگانهفضايي را از برده ساختن انسانرويزمين بازمي دارد فروختن همه چيز خودتان و دور ريختن پول،‏ و زندگي در خيابان بابخت خشن باشد؛ پس هرچه بادا باد!‏ واكنش نشان دادن به چنين موقعيتشدني،‏ از خودگذشتگي هاي مورد نياز،‏ يكي را براي گروه برداشتن-احتمالي وسرشت كنشاخلاقي ميباشد.‏ بي گمان هيچ چيز نابخردانه در شناسايي شدني بودن چنين موقعيتهايينيست.‏ شايد،‏ اگر داشته باشد،‏ بخشي از خردمندانه بودن آغازين ادعاي گراهام از اينگمان كه همهي ما درباره كنشي كه ناگزير اخلاقي بوده و تباهي فردي مي انجامد،‏آگاه هستيم،‏ برخاسته باشد.‏ اين،‏ اگر ناياب نباشد،‏ كمياب هست؛ به طور كلي،‏ زماني ماميدانيم كه كنشي از نگر اخلاقي ناگزير هست،‏ دست كم ما آگاهي ناچيزي از اين كه73چرا اين كنش ناگزير اخلاقي هست داريم.‏ زماني كه من دريافتم كه تنها با تباهيشخصي من نسل انسان حفظ ميشود،‏ آن گاه به سادگي ميتوانم ببينم چرا من بايدخويش را تباه سازم.‏ولي درباره شدني بودن اين كه شايد انجام ناگزيري اخلاقي كسي،‏ مايه نه تنها تباهيخودش بلكه خميرمايهاي تباهي در اندازهي بسيار گستردهتري بشود؟ پاسخ من در اينجا اين است كه در واقع اگر آن بلاي مورد نگر اين اندازه فاجعه آميز باشد،‏ هر آينه،‏باور نمودن اين كه ناگزيري اخلاقي كسي چنان باشد كه بلا خيزد،‏ نابخردانه است.‏ وليدر اين باره گمان كنم،‏ هر آينه اين ناگزيري هستي ندارد.‏ اين نكته نياز به روشنگريبيشتري دارد.‏در روشنگري دربارهي انديشه ‏"بدي مطلق"‏ گراهام،‏ من دو پاره از آن را بازشناسينمودم.‏ فرنود يا دليل اين اكنون روشنتر خواهد شد؛ گمان كنم كه ما بايد پارهي نخسترا پذيرفته ولي پاره دوم را رد كنيم.‏ اين مايهي آن ميشود كه بدي يا شر مطلق گراهام١٣١


يهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداهست نيست يا وجود ندارد.‏ در آغاز من درباره نگرش كانت در اين باره كه فرنوداخلاقي بر همه فرنودها و دليل ديگر برتر است،‏ و اين واقعيت كه كنشي فرضياگر ناگزيري اخلاقي است يك فرنود سنگين براي انجام شدن دارد،‏ گفتگو نمودم.‏گمان كنم كه اين درست باشد،‏ و اين پاره از آن چه گراهام ‏"شر يا بدي مطلق"‏ مينامدراستين باشد.‏ آنچه بايد رد شود اين ادعا كه گونههايي از كنش هست كه هميشه و درهر شرايطي انجام آن نادرست است،‏ است.‏ اگر آن بدين سان بشود كه تنها راهي كهشما ميتواند بيگانهفضايي را كم كم،‏ از شكنجه نمودن هر انسان ديگري روي زمينبازداريد،‏ تنها با برده ساختن يك نفر،‏ پس بايد آن يكي را برده سازيد.‏ در بيشترمحيطها برده داري نادرست است و تنها بايد هم چون آخرين راهكار دست به دامن آنشد،‏ ولي در برخي محيطها برده داري روا است.‏ اگر پيامدهاي برده نشدن شخصي بهاندازه بسنده بد باشد،‏ كسي بايد ناگزير باشد برده شود.‏ كسي نياز ندارد كه پيرو پيامد1گرايي باشد تا پيامدهاي كه هميشه در برخي بسترها شايسته هستند را بازشناسي نمايد،‏و در اصل خوبي يا بدي بسنده ميتواند گونه كنشاخلاقي بد يا خوب را نشان دهد.‏انديشه بدي مطلق گراهام دو سيماي سواي از فلسفه اخلاق كانت را در هم ميآميزد.‏يكي انديشه نياز اخلاقي چون فرنود و دليل برتر است؛٢‏"وظيفه بجا"‏ديگريمينامد،‏ هست.‏ كانت ادعاهاي كمابيش شناختهبودن آن چه كانتشدهاينمونه،‏ آن كه ما يك وظيفه بجا داريم كه از دروغ گفتن پرهيز كنيمهميشه،‏ در هر شرايطي،‏ از نگر اخلاقيدروغ-74گفتن،‏ نادرست است.‏مينمايد،‏ برايبدين معنا كهميكنم،‏ گمانكانت درباره سرشت برتر نيازهاي اخلاقي درست گفته،‏ ولي درباره بودن وظيفه بجانادرست گفته است.‏ ما بايد ادعاي كانت درباره ارج مندي اخلاقي بودن را بپذيريم،‏ وليدست كم ميبايد برخي از ادعاهاي وي درباره زمينهي آن را رد كنيم.‏م 1. Consequentialistکتبی در فلسفه اخالق که می گوید پيامد و نتيجه کنش ھر کس پایهداوری درباره خوبی یا بدی آن است2. perfect duties١٣٢


يهايهايهايهاتضمين ايزدي براي داوري بي كم و كاست7-3- اكنون كجا هستيمخوب است كه درنگ كوتاهي داشته و به بدنه گزاره،‏ از آغاز تا كنون نگاه بيندازيم.‏من گزاره گوناگوني كه هدف چسباندن معناي ناخوشايند اخلاقي را به طبيعتگرايي داشتند،‏ نقد نمودم.‏ ادعا نمودم،‏ حتي اگر خدا نباشد باز هم زندگي برخي ازانسانهاداراي معناي درونيبوده و ما ناگزيرهاي اخلاقي گوناگوني داريم.‏منانديشه پيوندهاي ميان خدا و اخلاق را نقد نموده و چهارچوبي را كه گمان كنمديدگاهي اميد بخش تري دارد،‏ روشن ساختم.‏ ادعا نمودم حتا اگر خدا نباشد،‏ نه تنهاناگزيرهاي اخلاقي داريم،‏ بلكه وانگهي فرنود و دليل خوبي براي بررسي اين كهناگزيرهاي اخلاقي چه هستند داريم.‏ تنها فرنود اين كه بايد درباره ناگزيرهاي اخلاقيخودمان نگران باشيم چون آنها ناگزيرهاي اخلاقي ما هستند،‏ ميباشد.‏ اين پاره از فلسفهاخلاق كانت به طور ريشهاي درست است،‏ اگر چه،‏ همان گونه كه چند دم پيش گفتم،‏اين انديشه،‏ ‏"وظيفه بجا"‏ آن گونه كه كانت ميگويد بايد رد شود.‏پس از اين به سوي پرسش شخصيت اخلاقي رو خواهم نمود.‏ به ويژه،‏ بررسي خواهمنمود كه آيا در جهان طبيعت گرا جايگاهي براي خوبيهايي مانند انسانيت،‏ نيكي،‏ و اميدهست،‏ و ميگويم كه چنين جايگاهي هست.‏ من دربارهي ويرايشطبيعتگرايانه اينويژه انديشه ترسايي را بازگوخوبيها روشنگري نموده و در روند آن چهارچوب ارزنده ميان ديدگاه طبيعت گرا وخواهم نمود.‏ من برخي از همسانيها و ناهمساني ترسايي را روشن نموده و نتيجه خواهم گرفت كه طبيعت گرايي آييني است كه ماميتوانيم با آن زندگي كنيم.‏١٣٣


يهايشتچهارشخصيت اخلاقي در جهان بدون خدا1-4- انگانوبراي هدف اين بخش سودمند است انگاره و فرض نويني،‏ كه پيش از اين از آن سخنينگفته بودم،‏ معرفي گردد:‏ ما ميدانيم كه طبيعت گرايي درست است.‏ اين ارجمند و مهماست كه ديده شود اين،‏تنها چون پنداشتي پيش كشيده ميشود.‏ هدف من در اين جاگفتگو دربارهي راستين بودن طبيعت گرايي نيست،‏ بلكه به جاي آن،‏ آزمايش برخي ازپيامدها اگر طبيعت گرايي درست باشد هست-‏شود كه درست هست.‏ كانون اين بخش شخصيت اخلاقي ميباشد.‏آن دسته از ويژگينه آن كه درست هست،‏ بلكه ان شتهگاكه هر كسي بايد بكوشد تا در خودش و ديگران پياده شود،‏در بخشي از خود،‏ به آن چه كه آن كس درباره سرشت جهان ميداند،‏ وابسته است.‏ ازنگر اخلاقي يك انسان خوب بودن،‏ تا اندازهاي جستاري از سو گيري شايسته به سويجهان هستي ميباشد.‏ ويژگي كه در يك گونه جهان هستي خوبي هست،‏ چه بسا درجهان ديگري بدي باشد و يا وارونه.‏ در اين بخش ميكوشم دربارهي برخي خوبيها رادر جهاني كه طبيعت گرايي راستين شناخته شده است،‏ روشنگري كنم.‏


يها ن ريييهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدا،2-4- رانده شدن انسان از بهشت:‏ غرور و سرپيچيجهان ترسايي،‏ جهاني سلسله مراتبي با نظم و بساماني روشن قابل تشخيص است:‏ خدادر بالاي آن،‏ پا ت رده فرشتگان،‏ هستي انساني،‏ و جانوران است.‏ هر هستيجايگاه ويژه و نقشي ويژه براي انجام دارد.‏ خدا برتر از همهي هستيها است؛ انسانهابرتر از ‏"ماهيدريا.‏ . . . پرندگان آسمان.‏ . . . دام . . .و همهي جانوران وحشيپس از رانده شدن از بهشت،‏ مردان بر زنان خويش فرمانرواروي زمين است."‏ ١ 12هستند.‏ كتاب مقدس ترسايان تا اندازهاي،‏ شرحي از نقشي كه خدا به هستي انسانواگذار كرده،‏ همراه با خطر گمراهي از نقش داده شده،‏ميباشد.‏در اين نظم،‏ برايهستي انساني هم شناسايي جايگاه و نقش خودشان در جهان هستي و هم اين كهنخواهند بالاتر از آن بروند،‏ بسيار ارزشمند است.‏رانده شدن انسان از بهشت،‏ يكي از همين دست كوششها است.‏ در بازگويي انجيلاز رانده شدن انسان از بهشت،‏ مار خدا را چون يك شاه ستمگر فريبكاري نشان ميدهد،‏كه در كوششي براي٢آگاهيپستنگه داشتنبه آدم و حوا دروغ گفته است:‏آنها،‏ دربارهپيامدهايخوردن از درختزن به مار گفت،‏‏"ميتوانيماز ميوه درختان در باغ بخوريم؛ ولي خدا گفته،‏‏'نبايد از ميوه درخت ميان باغ بخوريد،‏ نه دست به آن بزنيد،‏ وگرنه شما خواهيد" مرد.'‏ولي مار به زن گفت،‏ ‏"شما نخواهيد مرد؛ چون كه خدا ميداند كه شمازماني كه از آن بخوريد چشمان شما باز خواهد شد،‏ و شما مانند خدا خواهيدشد،‏ آگاه به خوب و بد3ميشويد."‏اشراف مخلوقات بودن انسان اشاره به ھمين جستار دارد .12. the tree of knowledge١٣٥


شخصيت اخلاقي در جهان بدون خداكهدر بازگويي با جزييات بيشتر رانده شدن انسان از بهشت،‏1ميلتون ، مار در واقع شيطانو در پوششي پنهان است،‏ كه ياد گرفته رويارويي يك راست با خدا،‏ بيهوده ميباشد،‏ ودست به دامن فريب شده است.‏ او حوا را دلگرم ميكند كه ‏"خدانميتواند.‏ . . . به شماآسيب بزند،‏ و بنده دم باش"‏ و براي اين آدم و حوا را از خوردن ميوه درخت بازداشته4‏"شما را پست و نادان نگه دارد."‏يك كم ديرتر،‏ شيطان حتارشك و حسد خداست كه وي را برانگيخته تا بكوشد شما انسانهاكه اين ميگويد5را خوار سازد.‏ همدر شرح رانده شدن انسان از بهشت كتاب مقدس و هم بهشت گم شده،‏ اين حوا است كهخواهش بالاتر رفتن جايگاه خويش در جهان را دارد-‏به ويژه مانند خدا بودن با دانستنبد و خوب-‏ كه به بلا ميانجامد.‏ در شرح گستردهتر ميلتون،‏ فرنود اصلي همهي بديها2كودتاي بي سرانجام شيطان3است.‏ شيطانو گروه انبوهي از ديگربر فرشتگانفرمانروايي خدا شورش مينمايند؛ جنگي روي ميدهد،‏ و آغاز كنندگان سرانجام شكستخورد و به درون جهنم انداخته ميشوند.‏ اين مايه آن ميشود كه شيطان گفتهي ناميخويش را بر زبان براند:‏ ‏"در ميان جهنم بي كس بودن،‏ بهتر از خدمت شدن در بهشت6است."‏ باز هم سرچشمهي همهي دشواريها نپذيرفتن جايگاه درخور كسي در سلسلهمراتب ميباشد.‏‏'افسانه'‏در بازگويي لوييس از رانده شدن آدم و حوا از بهشت،‏ كه وي آن را چوندر معناي سقراطي،‏ يك داستان باور كردني،"‏مينامد" كياين رخداد را هم چنينبراي كوششي از سوي انسان براي بالاتر رفتن از جايگاه درخور خودشان و همانند خدا7شدن،‏ بازگو نموده است.‏ ولي لوييس يك پيشنهاد جايگزين درباره كوشش انسانيبراي مانند خدا شدن دارد:‏دير يا زود آنان زمين ميخورند.كسي يا چيزي زمزمه خواهد كرد كه آنهاميتوانند چون خدا شوند-‏ كه ميتوانند جان خودشان را به سوي آفريدگار( ١۶٠٨-٧۴جان ميلتون چامه سرای انگليسی،‏ ) Milton .12. Devil3. Satan١٣٦


يهايهايهان ريييهاارزش و خوبي در جهان بدون خداپايان خوددهند.‏ . . .همان گونه كه مرد جواني يك پول توجيبي منظم ازپدرش ميخواهد كه بتواند روي آن چون مال خودش،‏ در جايي كه نقشهخودش را ميسازد،‏ حساب نمايد.‏ . . . پس آنان خواهش دارند بر پاي خودبايستند،‏ خودشان نگران،‏ شادي و امنيت آينده خويش باشند.‏ . . . آنهاخلوتي،‏ گوشهاي از جهان هستي ميخواهند تا بتوانند به خدا بگويند،‏ ‏'اينجابه ما كار دارد،‏ نه تو.'‏ وي چنين گوشهاي8نيست.‏در باز گويي كتاب پيدايش و بهشت گم شده از رانده شدن از بهشت،‏ميكوشندبهشت،‏با دانستن خوب و بد مانند خدا شوند.‏انسانهاميخواهنددرباره ‏"گوشه دنجي در جهان"،‏با خودبسندگي،‏ ناانسانهادر بازگويي لوييس از رانده شدن ازوابستگي،‏ و خودفرماندهي،‏ دست كمهمانند خدا شوند.‏ در هر دو روايت،‏ كوشش براي بالاتربردن جايگاه درخور شخص در جهان با سرپيچي از فرمان خدا،‏ مشترك است.‏چون كيفري براي كوشش انسانها،‏ به جاي براي بالا رفتن در سلسله مراتب پا تآمدند.‏ در آغاز ناميرا بودن،‏ ولي مردني گشتند.‏ در بازگويه كتاب مقدس،‏ پارهي پايانيكيفر جمله مرگ است:‏ خواست خداست كه همهي هستيخاك،‏ آن چه از آن ساختهكوشش در راه خودبسندگي،‏ هستيانساني سرانجام به گرد و9شدهاند،‏ برگردند.‏ در ويرايش لوييس،‏ چون كيفري برايانساني بيشتر وابسته به خدا ميشوند.‏ در جايي كهپيش از اين،‏ هستي انساني مهار كاملي به را بدن و انديشه خويش داشتند،‏ چونپيامدي از رانده شدن از بهشت،‏ آنها اين مهار را در برخي زمينهها از دست ميدهند:‏اندامها بيش از اين زير فرمان خواست انسان نبوده،‏ و در مهار قوانين متعارفبيوشيمي افتاده و هر گاه كار كردن اين قوانين با يكديگر مايه براي درد،‏پيري،‏ و مرگ بشود،‏ رنج ميكشد.‏ و خواهشها آغاز ميكنند كه در انديشهانسان خويش را نشان داده،‏ نه فرنودها و دليلهايي كه خودش برمي گزيند،‏١٣٧


يهايهايهايهايهايهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خداواقعيت تنها بلكهبيوشيمي و محيطيميباشدكه مايه رخ دادنآنها10ميشود.‏پاسكال ، ١ از ديدگاه خداوند،‏ آن را چنين ميگويد:‏انسانها ميخواهند خودشان را كانون توجه خود ساخته و نا وابسته به هر گونهكمكي باشند.‏ آنها خودشان را از فرمان روايي من دور گرفته و ميخواهندشادكامي را در برابر شدن با من،‏ با يافتن شادي در خودشان،‏ بجويند،‏ من آنهارا به خودشان واگذار نمودم.‏ من همهي جانوراني كه در پيوند با آنان بودكاهش داده و آنها را براي دشمني برانگيختم،‏ پس امروزه هستيمانند ددان11شدهاند.‏ . . .انسانيهستيانساني كه در آغاز فرمانرواي همهي جانوران وحشي بودند،‏ خودشان مانندجانوران وحشي گشتند.‏ پيامدي ديگر رانده شدن،‏ كه در بخش3گفتگو گرديد،‏ تباهياخلاقي انسانها است.‏ آلوين پلانتيگا دربارهي اين تباهي يا فساد به گونهي زيرروشنگري مينمايد:‏هستي ماانساني،‏ جدا ازكنشپر مهر و ويژه خدا،‏ غرق در گناههستيم؛ ما آمادگي براي نفرت داشتن از خدا و همسايه خودمان داريم؛ دلما،‏ همان گونه كه ارمياي نبي گفته،‏ فريبكارتر از هر چيزي و به سختي تباه12است.‏بر پايه گفته آگوستين (1993) اين تباهي اخلاقي از زمان زاده شدن هست:‏ ‏"بدينسان بي گناهي كودكان در ناتواني بدنشان است تا اين كه در كيفيت انديشه آنان باشد.‏1. Pascal١٣٨


ارزش و خوبي در جهان بدون خدامن خودم كودك كوچكي را ديدهام كه رشك و حسادت ميورزيد؛ كوچكتر از آنبود كه سخن بگويد،‏ ولي از خشم سياه شده بود چون نوزاد ديگري را ميديد كه از سينهمادر شير13ميخورد."‏ با رانده شدن انسان از بهشت،‏ پس،‏ ‏"يك گونه نوين،‏ كه خدا14هرگز نيافريده بود،‏ خودش را با گناه نمودن به هستي آورد."‏ اين گونه نوين ‏"ترسي15براي خدا هست."‏ اين گونه از نگر اخلاقي تباه و خود مدار است.‏ در سخن لوييس،‏انسان16‏"از خدا روگردان،‏ و بت خويش گرديده است."‏ انسانها نه تنها از نگر اخلاقيبلكه حتا در شناخت خويش دچار آسيب شدهاندنميتوانندچهارپايان بي خرد"‏-به اندازه كه حتا بدون كمك خدا17دريابند خدايي هست."‏ بدون ياري خدا ما،‏ بر پايه گفته پاسكال،‏ ‏"هم ارز18هستيم.‏ بدون خدا،‏ نه تنها شاد نيستيم،‏ بلكه درستكار هم نيستيم وبه جاي آن،‏ محكوم به بدكاري،‏ تيره روزي و ناداني هستيم.‏با رويارويي با اين پيش زمينه ما ميتوانيم ارزشمندي فرمان برداري از خدا در اخلاقترسايي و چرا غرور در ميان هفت گناه مرگبار جا گرفته است را دريابيم.‏(1999)1جروم نومينويسد غرور ‏"گناه نشناختن جايگاه خود و از آن روگردان بودن است،‏ آن.‏ .192. . گناه فاوست جاه طلب است.‏ چالش با خدا-‏ رفتن بالاتر از جايگاه خود است."‏گناهكاري خودپسندي و غرور-برآورد بالاتر شخصي از جايگاه درخور خودش درسلسله مراتب،‏ يا كوشش براي بالاتر رفتن از آن جايگاه-‏ پيوندي با از دست دادن ارجگذاري به خدا،‏ و پيامد آن گرايش به سرپيچي از دستورهاي خدا است.‏ براي جاندارانيمانند ما،‏ كه به گونهي سرشتين گرايش به بدي و گمراهي داريم،‏ بالاترين خطر،‏ خطر ازدست دادن ارج گذاري به فرمان روايي خدا بر ما ميباشد.‏ اين فرنود يا دليلي براي ايناست كه چرا شناختن و پذيرفتن جايگاه،‏ كانون ارزنده اخلاق ترسايي يا مسيحيميباشد.‏ اين شناخت براي ارج گذاري شايسته به خدا نياز است،‏ كه نيازي براي فرمانبرداري بوده،‏ كه براي درستكاري،‏ آگاهي،‏ شادي،‏ و رستگاري نياز است.‏ همان كه1. Jerome Neu-نام چامه بلندی از گوته چامه سرای بلند آوازه ی آلمانی فاوست مردی بوده که .2 Faustروح خویش را برای خوشی به شيطان فروخت١٣٩


يهايهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خدا201پولس رسول ميگويد،‏ ‏"فرمان برداري از ده فرمان الهي،‏ همه چيز است."‏ شايد برايهمين است كه كويين نوشته:‏من بر اين باور هستم كه فيلسوفان اخلاق ترسايي براي اين باور كه درستكاريبيشتر دربرگيرندهياست،‏ بايد با آكويناسهمراه شدن با خواست خدا و پيروي از دستورات ويهمداستانبشوند.‏ آن گونه كه آن راميبينيم،‏ بايدانديشه چيره در هر شرحي براي درستكاري كه ادعا و داو دارد بخشي از اخلاق21پاك ترسايي است،‏ باشد.‏و شايد اين فرنود يا دليل اين باشد كه چرا برخي از نويسندگان ترسايي در جستجوبراي دريافت ناگزيرهاي اخلاقي يك هستي انساني،‏ آن را سراسر در فرمان برداري ازفرمان ايزدي22ميجويند.‏3-4- انسانيت،‏ ترسايي و طبيعت گراييپس،‏ اگر طبيعت گرايي راستين شناخته شود،‏ جستار روايتي رانده شدن از بهشتكتاب مقدس،‏ تنها افسانه به شمار خواهند رفت.‏ خدايي نيست كه بايد از وي فرمانبرداري شود؛ هيچ جايگاهي در سلسله مراتبي كه خدا ما را در آن گذاشته باشد،‏ نيست.‏در جهان طبيعت گرا،‏ انسانيت ترسايي و فرمان برداري جايگاهي ندارد.‏ ولي،‏ اگرچيزي،‏ اين جايگاه را بگيرد،‏ آن گاه چه؟ آيا در يك جهان طبيعت گرا،‏ هيچ خوبيبرابر با انسانيت و فرمان برداري مسيحي هست؟ميتوانيم با بررسي آن چه ارسطو فيلسوف كافر،‏ دربارهي غرور و فروتني ميگويد،‏به اين پرسش رويكردي داشته باشيم.‏ ما تا همين دم،‏ نيز يك چشم انداز ناسازگار ميانديدگاه ارسطو و ديدگاه ترسايي،‏ را ديدهايم.‏ در بخش يك،‏ من يادآوري نمودم كه دریکی از مبلغان آیين مسيحيت (۵-۶٧ ميالدی)‏ .1 Apostle Paul١٤٠


يهايهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداديدگاه ارسطو،‏ به طور سرشتين بهترين دستهانجام را دارند،‏ انديشيدن به گونهانگارهايكه كنشهاو تئوريك است-‏هستيكنشانساني گنجايشناهمساني كهخدايان پيوسته درگير آن هستند.‏ فيلسوفان به تنهايي ميتوانند جايگاه فرد در جهان رابالا برده و،‏ به سخن كوتاه،‏ مانند خدا بسازند.‏ افزون بر اين،‏ اين چيزي است كه هر كسبايد براي آن كوشش كرده و چيزي است كه هر كس بايد ستايش نمايد.‏ از ديدگاهترسايي،‏ همان گونه كه ديديم،‏ درست وارونه اين درست است.‏ كوشيدن كسي برايبالاتر بردن جايگاه خودش در جهان هستي،‏ گناه است،‏ چيزي كه بايد با هر بهايي از آندوري نمود.‏جستار روش برخورد كسي با خودش و با دستاوردهاي خودش ناسازگاري ديگريميان ديدگاه ترسايي و ارسطويي را روشن ميسازد.‏ يكي از ناسازگارترين خوبيارسطويي،‏ خوبي١‏"فرا-انديشي"‏گفته ارسطو،‏ يك شخصبزرگ و در واقعداراييشايستگييافرا-انديشآنهابيروني شايسته آن كس هستند،‏٢‏"بزرگواري روحي"‏كسي است كه23را دارد."‏ميباشد.‏‏"گمان(megalopsychia) است.‏٣اعتبارميكندشايستگي كسي،‏برشايسته چيزهايآن چه دريافتنبالاترين دارايي بيروني،‏ آبرويااست،‏ پس،‏ فرا-انديشان نخست بايد آبرومند باشند.‏ يك انسان فرا-انديش،‏ كسي24است كه به درستي باور دارد كه شايسته اندازه بزرگي آبرو است.‏ چون كسينميتواندشايسته آبروي بسيار،‏ بدون اين كه سراسر يا كاملدرستكار باشد،‏ كسينميتواند خوبي فرا-انديشي را داشته باشد مگر اين كه او هم چنين همهي خوبياخلاقي ديگر را داشته باشد.‏ براي همين فرنود يا دليل ارسطو آشكارا گفته كه فرا-‏انديشيآنها‏"تاجنميتواند. . . . شاهانهي25باشد."‏خوبيهاست:‏يكي از چشمگيرترينآنها فرا-انديشسيماهاي گفتگو ارسطورا بزرگ نموده و بدوناين دربارهيخوبي،‏ چنين گفتهاي است كه ‏"[يك]‏ فرد فرا-انديش فرنود يا دليل راستيني براي نگاه26به زير دست بر ديگران دارد چون او پندار به حقي از ديگران دارد."‏ بدون شك1. high-mindedness2. Greatness of soul3. honor١٤١


يهايهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خداگفتهاز اين دست السداير مك انتاير (1998) ١ را به دسته بندي گفتهفرد فرا-انديش چون ‏"تصوير ترسناك"‏27راهنمايي نموده است.‏ارسطو ازسودمند است كه انديشه ارسطو را با يك انديشه سكولار بسيار نزديك به زمانكنوني از فروتني هم سنجي يا مقايسه گردد.‏گفتهي بر پايهفروتني يك خوبي است،‏ و ‏"فرد فروتن ارزش خويش را كم برآورد٢جوليا درايور(2001)مينمايد.‏ . . . اوخودش را دست كم گرفته،‏ و پس بر همين پايه،‏ تنها بخشي از اعتباري كه درخور وياست،‏28ميگيرد."‏درايور هم چنينكه ميگويد‏"چون كسي كه فروتن است،‏ بايددربارهي ارزش خودش نا آگاه باشد.‏ او بايد گمان كند كه شايستگي كمتر،‏ يا ارزش29كمتري دارد،‏ آن گاه او به راستي فروتن هست."‏ روشي كه درايور ‏"فروتني"‏ مينامدبه سختي همان٣‏"فرو-انديش"‏ارسطويي (mikropsychia) است:‏ ‏"كسي كه خودش رادست كم ميگيرد،‏ بدون توجه به اين كه خواه ارزش راستين وي بالاتريا ميانه،‏ يا ...30كمتر باشد،‏ فرو-انديش است."‏پيشنهاد٤اسكروتيپدرايوراز انديشه فروتني به گونه چشمگيري با شرح افتادگي كه شيطاننوهي خودش ورم٥وودرا دلگرم ميكند كه به ‏"بيماران ‏(قربانيها)‏ خودش(1996)، ٧ همانند است:‏بپذيراند،‏ در كتاب نامهي اسكروتيپ‎٦‎ نوشته لوييسبر همين پايه شما بايد از بيماران،‏ هدف راستين افتادگي را پنهان كنيد.‏ بگذاروي درباره آن.‏ . . . چون يك گونه ويژه پندار ‏(بدين معنا،‏ يك پندار پست)‏ ازآمادگي يا استعداد و ويژگي خودش بينديشد.‏ حس ميكنم به راستي او برخياستعدادها را دارد.‏ در مغز او اين انديشه را بكوب كه افتادگي به معناي كوشش1. Alasdair MacIntyre2. Julia Driver3. small-mindedness4. Screwtape5. Wormwood6. The Screwtape Letters( ١٨٩٨-١٩۶٣)سی.‏ اس.‏ لویيس،‏ نویسنده انگليسی .7 Lewis١٤٢


يهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدابراي باور به كم ارزش بودن استعدادها،‏ در سنجش يا آنميكند31ارزش دارند،‏ است.‏اندازهايكه گمانچه اهريمن نابكاري هست،‏ هدف اسكروتيپ فريب است،‏ و گرايش دارد كه انديشهافتادگي مورد نگر،‏ دروغين باشد.‏ هدف اين كه انسانها چنين نگرشي از افتادگي داشتهباشند،‏ چيست؟ اسكروتيپ روشن ميسازد:‏هدف بزرگ اين است كه وي ناچار شودكميتها غير از چنديانديشهايرا با برخي چنديهاوراستين،‏ ارزش گذاري نمايد،‏ بدين سان يك عاملنادرست پيش كشيده شده و باوري را در دل كسي،‏ از آن چه در غير اينصورت تهديد به درستكار شدنميكند،‏ميسازد.‏ با اين روش هزاران انسانوادار ميشوند گمان كنند كه افتادگي يعني زنان زيبا گمان كنند زشت هستندو مردان باهوش براي باور كردن اين كه تهي مغز هستند بكوشند.‏ و چون،‏ دربرخي موارد،‏ آن چهميكوشندباور كنند،‏ آشكارا ياوه است،‏در باور آنهانمودن آن نميتوانند كامياب و پيروز شوند،‏ و ما بخت آن را داريم كه انديشهآنها را در چرخهي بي پايان كوشش براي به دست آوردن ناممكن يا نشدني32نگه داريم.‏نتيجه پسنديده ‏(از ديدگاه اسكروتيپ)‏ براي ترويج نگرش دروغين از فروتني در اينجا بازنمود شده است.‏ روشي براي گمراهي روان كه اسكروتيپ كمابيش هميشه ورموود را براي به كار گيري آن دلگرم ميسازد،‏ آموختن،‏ رفتار نگه داشتن نگرشها،‏ نهبراي اين كه درست هستند،‏ بلكه براي فرنود و دليلديگر،‏ به انسانها33است.‏ برپايه شرح دروغين اسكروتيپ،‏ افتادگي براي به دقت انجام دادن اين،‏ درگير ميشود،‏ واز اين رو ناچار ساختن انساني كه ميخواهد درستكار باشد،‏ به پذيرفتن اين ديدگاه،‏ راهخوبي براي ترويج رفتار دلخواه در وي است.‏١٤٣


يهايهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خدادوم،‏ اسكروتيپ اشاره ميكند كه به دست آوردن اين فروتني و افتادگي دروغينهميشه بسيار دشوار يا نشدني است،‏ و يك انسان پرهيزگار بالقوه كه اين ديدگاه راپذيرفته،‏ خويش را در چرخهي بي پايان كوشش براي فروتن شدن،‏ مييابد.‏ ‏"سودمندي"‏اهريمني اين جستار آشكار است:‏ يك گمراهي از خوبي ناب،‏ و چه بسا سرخوردگي ونوميدي در پايان.‏البته،‏ حتا اگر اسكروتيپ دربارهي اين پيامدها درست بگويد،‏ به اين نتيجه نميرسدكه انديشه مورد نگر دربارهي افتادگي،‏ دروغين است ‏(اگر چه اسكروتيپ ‏-و لوييس -آشكار گمان ميكنند كه چنين است).‏ براي اين نتيجه گيري كه اين انديشه نادرستاست،‏ ما بهمقدمهيانديشه از خوبي بهافزون شده ديگر در ميان اينگونهايباشد كهپذيرفتهخطهانياز داريم:‏ اگر يك گونهآن بدتر از كساني كه آن رانپذيرفتهاند،‏ باشند،‏ پس اين شرح نادرست است.‏ و من هيچ فرنودي براي پذيرش چنينمقدمهاي نميبينم؛ شايد يادگيري راستي يا حقيقت بتواند كسي را بدبخت سازد؟پس،‏ ما در يك سو لوييس و ارسطو و در سوي ديگر،‏ درايور را داريم.‏ درايورميگويد كه كم برآورد كردن ارزشخوبي است،‏ در جايي كه لوييس و ارسطوخويش و آن چه آن كس شايسته آن است،‏ميگويند،‏ بدي است ‏(يا دست كم خوبينيست).‏ گمان كنم در اين جا لوييس و ارسطو درست بگويند.‏ نخست،‏ شايد ببينيم نادانيگونهايكاستي يا عيب است،‏ و بر همين پايه،‏ درايور ديدگاهي پارادوكسيدربارهيبرخي خوبيها،‏ به اصطلاح خوبي ناداني،‏ كه به طور ريشهاي درگير كاستي است،‏ دارد.‏در اين ديدگاه،‏ يك شخص سراسر درستكار به ناچار،‏ از گونهاي ويژهاي از كمبود و1كاستي شناختي رنج ميبرد.‏ بي گمان در نگاه نخست اين فرنودي براي رد ديدگاهدرايور بر پا ميسازد.‏ دست كم در پايان،‏ يك گزاره قانع كننده براي خردمندانه ساختنپذيرش چنين شرح نابخردانهاي نياز است.‏1. Cognitive١٤٤


يهاارزش و خوبي در جهان بدون خدادوم،‏ و بسيار ارزندهتر،‏ انديشه فروتني پيشنهاد شدهي درايور دربرابر رد شدن با مثال21نقض ، آسيب پذير است.‏ مورد ‏"باب شگفت انگيز"‏ را در نگر بگيريد.‏ باب شگفتانگيز،‏ باهوش ترين،‏ نيرومندترين،‏ ورزشكارترين،‏ خوش روترين انسان در جهان هستياست.‏ وي ميگذارد ما ارزشخود وي را كم برآورد كنيم.‏ وي گمان ميكند كه بهسختي يك صدم باهوش ترين،‏ نيرومندترين،‏ ورزشكارترين،‏ و گيراترين انسان جهانهستي است.‏ ولي باب شگفت انگيز پيوسته از اين كه چه اندازه باهوش،‏ نيرومند،‏ورزشكار،‏ و گيرا است لاف ميزند.‏ در واقع،‏ وادار نمودن وي به سخن گفتن و يا حتاانديشيدن درباره هر چيزي مگر بزرگي خودش،‏ بسيار سخت است.‏ براي نمونه،‏ هر گاهوي يك نفر تازه را ميبينند،‏ ميگويد،‏ ‏"درود،‏ من باب شگفت انگيزم!‏ من يك صدمباهوش ترين،‏ نيرومندترين،‏ ورزشكارترين،‏ و گيراترين انسان جهان هستي هستم!‏ منيكي از يك ميليون هستم!"‏ بر پايه انديشه درايور،‏ باب شگفت انگيز فروتن است.‏ وليآشكارا اين درست نيست.‏ كسي شايد نشان ويژه درايور را داشته باشد و هنوز سراسرلاف بيايد.‏ پس،‏ نشان ويژه درايور خوبي فروتني نيست.‏با روش اسكروتيپ،‏ لوييس برداشت خودش از راستي دربارهي افتادگي را نمايشميدهد:‏دشمن ‏[خدا]‏ ميخواهد كه انسان را به حالتي از انديشه ببرد كه در آن بتواند3بهترين كليساي جامع جهان را طراحي نمايد،‏ و بداند كه آن بهترين است،‏ وبراي اين واقعيت شادي كند،‏ بدون افزون بودن ‏(يا كم بودن)‏ چيزي،‏ آن چنانكه در انجام آن شاد است كه اگر كسي ديگري انجام داده بود،‏ نبود.‏ دشمنميخواهداو . . . . از هر گرايش خودش سراسر آزاد باشداستعدادهاي خويش با همان راستي و خشنودي استعدادهاييا آبشاري در بالا آمدن خورشيد-‏34شاد باشد.‏همسايهاشتا بتواند بايا فيلي -1. Counterexample2. Amazing Bob3. cathedral١٤٥


يهايهايهايهايهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خداآن چه اين نگرش در اين جا پيش ميكشد اين است كه فروتن بودن يك جستاركم برآوردن نمودن ارزش و دستاوردهاي شخصي نيست،‏ بلكه جستاري از دادناعتبار درخور به ارزشها و دستاوردها است.‏ يك خانم يا آقاي فروتن شايد يك برآورددرست از ارزشكه،‏ دست كم در بخشارزشها برايخودش داشته باشد.‏ آن چه فرد را فروتن ميسازد،‏ باور به اين استگستردهاي،‏ سرانجام،‏ اين خداست كه شايستگي اعتبار داشتنو دستاوردها فرد را دارد.‏ اين باور،‏ خويش را در سپاسگزاري از خداآشكار ميسازد.‏ اين ارزشمندي خط پاياني بند است-‏ مردمان فروتن،‏ ويژگيانگيز خويش را بسان ديگرپديدهستايش انگيز جهانميبينندستايشكه هيچ كاري بهآنها ندارد.‏ مردمي كه گمان ميكنند خودشان و تنها خودشان شايسته همهي اعتبار وارزش براي ارزشها و دستاوردهاي خويش هستند گمراه هستند-و گناه ميكنند.‏ ايندست غرور بسيار بد است؛ مانند آن است كه نقاشي همهي اعتبار و آبرو زيبايي را بهخودش بدهد و به نقاش خودش ندهد.‏در اين نگرش به فروتني،‏ پيوند ارزشمندي ميان فروتني و فرمان برداري هست.‏ يكشخص فروتن،‏ وابستگي فرد را به خدا شناخته،‏ و بر همين پايه،‏ دست كم تا اندازهاي،‏ بهداشتن جايگاه تعيين شدهاي در جهان هستي،‏ آگاه است.‏ بي گمان يك شخص فروتنآن اندازه نادان نخواهد بود كه احساسي سراسر خودبسندگي و خودكفايي نمايد.‏ افزونبر اين فروتني و افتادگي مايه سپاسگزاري از خدا براي دستاوردهاي شخصي ‏(هم چنينبراي دستاوردهاي ديگران)‏ ميشود.‏ همان گونه كه در بخش گفتم،‏ سپاسگزاري از2خدا كمابيش هميشه چون فرنود چرا ما بايد از فرمان خدا پيروي كنيم،‏ ارائه ميشود.‏پس،‏ فروتني بايد مايه پيروي از فرمانخدا شود.‏ يك فرد خودخواه شايد هيچ حسوابستگي به خدا نداشته باشد و هيچ فرنودي براي سپاسگزاري از وي نبيند،‏ و از اين رو،‏فرنود يا دليلي براي پيروي از فرمان خدا نداشته باشد.‏ همهي اينها فروتني را يك خوبيپر ارزش در اخلاق ترسايي ميسازد.‏١٤٦


ارزش و خوبي در جهان بدون خداباري،‏ طبيعت گرايان بايد اين انديشهفروتني را رد نمايند ‏(يا،‏ بايد با رد كردنادعاي خوبي فروتني،‏ آن را ناتوان سازند)،‏ به گونهي جداناپذيري به باور به خدا پيوندخورده است.‏ با اين حال،‏ اين انديشه براي ما سودمند است چون به ما در ديدن يك1دشواري در ديدگاه ارسطو كه مگالوسايكيا ‏(فرا-انديش)‏ خوبي است،‏ كمك كرده و بهسوي آن چه كه من گمان كنم يك انديشه اميدبخش طبيعت گرايي از خوبي فروتنياست،‏ راهنمايي ميكند.‏ارسطو آشكارا ميگويد ‏"پيشكش خوشبختي.‏ . . . به فرا-انديشان ارزاني گشته است.‏352مردان اشرافزاده ، با نيرو،‏ يا با دارايي،‏ شايسته سربلندي،‏ در نگر گرفته ميشوند."‏ دراين جا،‏ ارسطو ادعا ميكند،‏ مردمي كه سزاوار خوبي هستند به دليلي عواملي است كهآنها هيچ مهاري بر آن ندارد-‏ چون ‏"پيشكش خوشبختي"‏ گرفتهاند.‏ بپنداريد اسميت وجونز در همهي ويژگيها مانند يكديگر هستد تنها اسميت خوشبخت بوده چون در يكخانوادهي برجسته و دارا زاده شده،‏ در حالي كه جونز در خانوادهاي گمنام و بي چيز زادهشده است.‏ بر پايه گفته ارسطو،‏ به فرنود يا دليل اين ناهمساني ميان اين دو،‏ اسميتشايسته سربلندي و خوبي بيشتري در برابر جونز ميباشد.‏ اگر ارسطو درست بگويد،‏ پساسميت دريافت درستي در داشتن برتري و شايستگي بيشتري براي سربلندي در سنجشبا جونز،‏ و اين درست به دليل ‏"اشراف زادگي"‏ اسميت است،‏ دارد.‏ ولي اين تنها نادانيو خودپرستي است.‏ در ديدگاه لوييس،‏ اسميت درستكار حس شايستگي بيشتري برايخوبي در سنجش با جونز به دليل ناهمساني ميان آنها،‏ ندارد؛ طبيعت گرايان ميتوانندو بايد-‏ بخش نخست اين ادعا را بپذيرند.‏-گمان كنيد كه شما ميدانيد طبيعت گرايي درست است.‏ پس،‏ رفتار پسنديدهاي كهشما بايد در برابر خود و دستاوردهاي خود داشته باشيد،‏ چيست؟ يكي پاسخ احتماليچنين است كه اگر همه آن سراسر دربرگيرندهي جهان طبيعت گرايي است،‏ پس انساندر بالاي پشته جاي ميگيرد.‏ با دور كردن خدا و فرشتگان،‏ انسان پادشاه جهان،‏ كه از1. megalopsychia2. noble birth١٤٧


يهايهايژهيهايهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خداسوي هيچ كس فرمان روايي نميشود،‏ بوده و مرجع فرمان گذاري بر هر چيزي در آنجا هست.‏ ولي اين نابخردانه است؛ جهان طبيعت گرا همان جهان ترسايي نيست كه بهسادگي سلسله مراتب بالاي انسان بريده شده باشد.‏ به جاي اين،‏ در گام نخست جهانطبيعت گرا چنين سلسله مراتبي را ندارد.‏ هيچ رده بندي الهي براي دسته بندي ما ياجانداران ديگر نيست.‏ هستي انساني مورد توجه وي آفريدگاني آسماني نيستند؛به جاي آن،‏ مانند هر جانداري ديگر روي زمين،‏ با فرآيندهاي كور طبيعي،‏ سراسر فراتراز مهار خودمان پيكربنديشدهايم.‏ اين همراه با چگونگي كنوني دانش ما در بارهكاركردهاي جهان هستي و يك كم به دقت انديشيدن،‏ چيزي مانند ديدگاهي كه از پيميآيد را پيش ميكشد.‏هر يك از ما،‏ در يك دسته ازشدن ويژگيبوده،‏ به جهان انداختهويژگيكه برگزيده خودمان نبوده،‏ با ارزانيرواني و فيزيكي و بالقوه از سوي عواملي كه فراتر از مهار يا كنترل ماشدهايم.‏ ما هرگزنگفتهايمكه باشيم،‏ يا در چه محيطي،‏ يا چهگنجايش به ما داده شود.‏ و با اين حال،‏ بي گمان پيرامون ما،‏ همراه با گنجايشگوناگون ما،‏ چه دستاوردهايي خواهيم داشت،‏ يا دست كم تا اندازهاي بسياري،‏ هر آينهآن چه را كه بدست ميآوريم،‏ براي ما تعيين ميكنند.‏ وراثت روبروي عوامل محيطيميجنگد-‏ ولي آيا هيچ كسي به طور جدي پرسيده كه آيا اين دو به همراه هم كمابيشسراسر سرنوشت ما را ريخت نميدهند؟ به زندگي خود بينديشيد.‏ خانوادهاي كه در آنزاده شدهايد،‏ كشور،‏ سيستم سياسي،‏ زمان،‏ موقعيت مالي،‏ همسايگان كه اتفاقي پيرامونشما را پر كردهاند،‏ آموزشگاههايي كه در آن كوشش نموديد،‏ دوستيهايي كه اتفاقي برپا ساختيد،‏ را به نگر آوريد.‏ آيا شدني است كه برآورد خوش بينانه از سرجمع همه اين36چيزها كه در مسير زندگي كارساز بودهاند،‏ داشته باشيد؟شايد كساني به درستي در سنجش با كسان ديگر با زمينهي يكسان برآورد كنند كهدستاوردهاي بسيار بيشتريداشتهاند.‏شايد كسي گمان كند،‏ دست بالا،‏هيچ كسديگري از همسايگان من،‏ دكتر نشد.‏ چه چيزي در شما بود كه با ديگران ناهمسانشديد؟ آيا باهوش تر بوديد؟ پركارتر بوديد؟ آيا روش مثبتتري داشتيد؟ و سپس اين١٤٨


يهايهايهايها يهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداپرسش را بررسي كنيد:‏ براي نمونه،‏ آيا شما در سنجش با بيشتر مردم،‏ چه اندازه باهوشتر،‏ پركارتر،‏ خوش بين تر بودهايد؟ آيا به طور جدي ميتوانيد بگوييد همه اينهاحتا بيشتر آنيافته--ساخته خودتان است؟1در روان شناسي اجتماعي ميگويد،‏ آن سان كه پيداست ويژگيياناچيزدر موقعيتها كه ما خويش را در آن مييابيم،‏ ميتواند به گونهي چشمگيري بر رفتار ما37كارگر شود.‏ آن كه مردم خواه كمك بدهند يا كمك نكنند به سنگيني زير كاراييزمينهاي كه در آن مردم در شتاب هستند يا حالت كلي آنها ميباشد كه ميتواند بهشدت زير نفوذ رخ دادهاي كوچك چون يافتن ‏(يا شكست در يافتن)‏ يك سكهي كم38ارزش در صف يك تلفن همگاني باشد.‏ آن گونه كه پيداست مردم به هنجار،‏ سازگار،‏كنشها نرم خو2آزارگرانهو ‏(آن چهآنهاباور دارند)‏پيامدي از پافشاري سخت از سوي يك مرجع،‏ يا تجربهرنجكردناثر داشتن نقش تصادفي نگهبان در يك زندان شبيه سازي،‏ به سر ديگرانچنينآزمايشهاييپشتوانهيانگارهيكانوني آن چهبزرگي است،‏ چونبدنام ديگر،‏ در39ميآورند.‏سنگ زيرين انديشه فروتنيطبيعتگرايانه،‏ كه من گسترش خواهم داد،‏ كه كارايي عواملي بيرون از مهار ما برخودمان و زندگي ما هنگفت بوده و بسيار دورتر از آن چه ما گرايشي بدون انديشهبراي آن گونه بودن داريم،‏ هست،‏ پشتيباني ميكند.‏ انديشه درباره چنين آزمايشجان دوريس را به اين ادعا راهنمايي كرده است:‏اگر بايد در آلمان،‏ رواندا،‏ يا شماري از جاهاي ديگر در زمان نادرستتاريخي زندگي ميكردم،‏ شايد زندگي را بر پا ميداشتم كه از نگر اخلاقينكوهيده بود،‏ با اين كه هر آينه،‏ زندگي كه هم اكنون دارم شايد به سختيارزش ميانهاي در اخلاق داشته باشد.‏ ولي به لطف خدا،‏ زندگي40ميكنم.‏1. social psychology2. Sadistic acts١٤٩


يهايهايهايهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خداهمان گونه كه لوييس پي برده است،‏ فروتني،‏ در جايي كه شايسته است،‏ به دادناعتبار و آبرو بستگي دارد.‏ وابسته به هستيانساني هست كه فروتني،‏ روشي شايستهميشود.‏ در نگر لوييس،‏ ما وابسته به خدا هستيم.‏ ولي گونهاي از وابستگيهماننديدر جهان طبيعت گرا نيز هست.‏ در هر دو گونهي اين ديدگاهها،‏ سرنوشت هستيانساني ‏(دست كم در اين زندگي)‏ به گستردگي وابسته به عوامل بيرون از مهار است.‏ درجهان خداپرستان،‏ اين عوامل دست آخر زير مهار و كنترل خدا ميباشد،‏ و از اين روبيشتر آبرو و اعتبار دستاوردهاي انسان بايد به خدا داده شود.‏ براي هم سنجي،‏ در جهانطبيعت گرا،‏ مهار اين عوامل دست آخر در دستان هيچ كسي نيست-و از اين رو بيشترآبرو براي هر دستاورد انساني بايد برسد به دست . . . خوب،‏ هيچ كس.‏ اين مانند آننيست كه اگر خدا را سكوي نمايش بيرون رفت،‏ همهي اعتبار دستاوردهاي انساني بهگونهاي پيش پندار از سوي انسانها بدست آمده است؛ اين دستاوردها تنها هم چنانوابسته به عوامل بيرون از دست آنها همان گونه كه هميشه بودند،‏ ميمانند.‏يك دشواري ديدگاه ارسطو در بارهي فرا-انديش چنين هست كه گمان ميكند آندرخور انسانهايي است كه بپندارند خودشان براي ‏"پيشكش بخت"‏ ‏-عامل بيرون ازمهار فرد-‏ شايسته پاداش هستند.‏ ولي اين تنها يك ويرايش سخت و آشكار از لغزش وخطايي است كه از سوي مردم كساني كه گمان ميكنند شايسته همهي آبرو و اعتباربراي دستاوردهاي شخصي خودشان هستند،‏ هست ‏-ناديده انگاشتن همكاري گستردهعواملي فراتر از مهار آنان در پيروزي آنها،‏ يا به نادرستي گمان كنند آنها به گونهايشايسته براي عواملي كه مهار آنها بيرون از دست فرد است و هيچ پاسخگويي در بارهآن ندارند،‏ آبرو و اعتبار هستند.‏هم چنين لوييس پي برده كه افتادگي و فروتني به چگونگي ديدگاه ما ازدستاوردهاي خود در هم سنجي با دستاوردهاي ديگران كار دارد.‏ فرد فروتن،‏ آن گونهكه از سوي لوييس نمايش داده شده،‏ سراسر از گرايششخصي خالي است.‏ ازانديشه لوييس ميشود اين گونه برداشت كرد كه شخص فروتن دريافته كه هيچ سوديدر گزافه گويي درباره دستاوردهاي خودش نيست،‏ چون مانند دستاوردهاي ديگران همه١٥٠


يهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدا1ارزاني شده از سوي خدا است.‏ اين ميگذارد يك خود-نگر بي طرف در خودستاييگزاف،‏ پيش دستي كند.‏ حتا اگر،‏ مانند باب شگفت انگيز،‏ به راستي شخص ارزندهايباشد،‏ خودستايي منطقي نيست چون سرانجام اين خداست كه پاسخگو است.‏ همان گونه2كه آپستل پاول ميگويد،‏ ‏"آيا آن چه داريد،‏ به شما نرسيده است؟ و اگر به شما41رسيده،‏ چرا شما مانند اين كه پيشكش نشده،‏ خودستايي ميكنيد؟"‏ اگر باب شگفتانگيز فروتن باشد،‏ سپاسگزار خواهد بود تا اين كه خودستا باشد.‏در جهان بيني طبيعت گرا،‏ هر يك از ما بايد بختتصادفي كور فراواني را دردستاوردهاي انساني را شناخته،‏ و در چنين موردي بيشتر آبرو و اعتبار هر كدام از ايندستاوردها،‏ به بخت تصادفي كور ميرسد.‏ بدون خدا يا با خدا،‏ باد كردن هر كس دربرابر ديگر مردم عادي براي دستاوردهاي خودش خردمندانه نيست.‏ هر چند همكاري ماشايد خمير مايه كاميابي خودمان شده باشد،‏ يك اندازه بسيار بزرگتر همكاري از سويعواملي بيرون از دست ما بوده است.‏ به دردمندترين و بدبختترين انساني كه ميشناسيد،‏بنگريد.‏ در جهان طبيعت گرا،‏ شما نبايد درباره خود اين گونههستم،"‏ بلكه بايد ‏"اين تنها يك بخت كور است كه زندهام"‏-‏"اين مهر خداست كهيا شايد ‏"چه اندازه خوشبختم كه دست كم،‏ هستم!"-‏ بينديشيد.‏ خدا باشد يا نباشد،‏ انديشه شخصيتي سراسر خود3ساخته ، داستان خنده داري است.‏با چه پيونديگفتگوي بي پايان بودن و سرشتاگر دارد؟ انسانها آزاد ارادهي٤ نيست،‏ هيچ ناهمساني ميانطبيعت گرايي درست باشد،‏ ميدانيم كه هيچ روح فراطبيعي٥ و خود راستينخود مادي٦غيرماديابهام بسندهاي براي بودن اراده آزاد يك نمونه از ‏"اختيارنيست.‏ باز،‏ بپنداريد كه جهان طبيعي در خودش٧گراي"‏نيرومند دارد.‏ گمان كنيد كمي ميتوانيم،‏ با آزادي كنش خودمان،‏ ويژگيآزادي اراده شايستهخويش را1. honest self-view2. Apostle Paul3. completely self-made individual4. extranatural soul5. physical self6. Nonphysical true self7. libertarian١٥١


يهايها يهايهايهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خداپيكر بندي كنيم.‏ بدين سان،‏ ما شايد پاسخگوي بخشي از كنشويژگي جنبهخودمان باشيم.‏خو و حتا برخيباري،‏ اگر ما آزادي اختيار داريم،‏ تنها پيشكشي افزون شده از سوي بخت كور كه ازخوش شانسي در دامن ما افتاده است،‏ ميباشد.‏ بالاتر از همه،‏ ما بايد بررسي كنيم كه حتابا گمان داشتن اختيار آزاد،‏ انديشه درباره كنشي كه در آن يك هستي انساني تنهاپاسخگوي سراسر آن است،‏ شايستگي همهي پاداش يا نكوهش براي كارايي آن،‏ سراسرخيالي و پنداري است.‏ هر كنشي ‏-خواه كامياب خواه شكست خورده-‏ براي رخ دادنخود در بخش گستردهاي به عاملفراتر از مهار كارگزار و مجري آن وابسته است.‏هر كنشي انجام ميدهيم،‏ هر انديشهاي كه در مغز ما ميآيد،‏ در چهارچوبي رخ ميدهدكه ما خودمان آن را نساختهايم.‏ اين چهارچوب دامنهي شدنيها و احتمالات را براي ماپيكربندي ميكنند.‏ حتا با بودن اختيار آزاد در جهان،‏ باز هم بيشتر آبرو و اعتبار برايدستاوردهاي ما به عواملي بيرون از مهار و كنترل ما ميرسد،‏ تا اين كه به ما برسد.‏نميگويم كه هيچ زندگي از ديگري بهتر،‏ نيكوتر يا ارزشمندتر نيست،‏ يا همهيهستيانساني به هر صورتي يكسان هستند،‏ يا هيچ كنشي از ديگري ارزندهتر ياكاراتر نيست.‏ هنرمند برجستهاي كه تازه يك تابلوي شاهكار كشيده با اطمينان خوبيميداند كه نقاشي دستاورد بزرگتري در سنجش با گذراندن يك روز در فاحشه خانهميباشد.‏ شاهكار نقاش بي گمان ارزشمندتر بوده و در سنجش با كنش يك ميخواره،‏سزاواري بيشتري براي ستايش شدن و پاداش دارد.‏ آن چه ميگويم چنين است كهواكنش بيخدا به همهي اينها بايد همانند حس سپاسگزاري خداپرست به خدا يا حسطبيعت گرا در زماني كه بسيار خوش بخت است،‏ باشد.‏پيامد ادعا من اين نيست كه ما نبايد كسي را براي شكستن قانون يا كنش نادرستكيفر كنيم.‏ در پيوند با اين نكته،‏ ارجمند است كه دو جستار در نگر گرفته شود.‏نخست،‏ پاسخگويي يك كنش جستاري داراي درجه ميباشد؛ شدني است كه كسيپاسخگويي كمتر يا بيشتري براي كنشي ويژه داشته باشد.‏ دوم،‏ اين كه شخص برايكنش ويژهاي تا اندازهاي پاسخگوي است،‏ كمابيش هميشه كيفر دادن وي براي انجام١٥٢


يهايهايهايهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداكنش مورد نگر را منطقي و دادگرانهميسازد:‏ نيازي نيست كه من خودم تفنگ وفشنگ را ساخته،‏ ماشه حساس را خودم طراحي و تنظيم كرده باشم،‏ و پندار بدي ازقرباني داشته باشم براي اين كه كيفر دادن من براي كشتن روا و منطقي باشد.‏ شرح مناز افتادگي وابسته به اين ادعا است كه بخش بزرگي از آبرو و اعتبار براي دستاوردهايما به عوامل بيرون از مهار ميرسد؛ اين به هيچ روي دلالت ندارد كه بايد روش ما برايكيفر كساني براي برخي كنش آنان،‏ كنار گذاشته شود.‏اين در پيوند بهكنترل آنان استاين-هستيآنها كنش انساني وبر عوامل بيرون از مهار وپيوند هست،‏ خواه خدا باشد خواه نباشد-‏ كه فروتني را در برخيريخت هاي آن يك رفتار شايسته به شمار ميآيد.‏ در جهان بيني خداپرست،‏ شناختنوابستگي ما بايد مايه سپاسگزاري از خدا شود؛ در جهان بيني طبيعت گرا بايد مايه بر پاشدن حس خوش بخت بودن ‏(در كسي كه دستاورد بيشتري داشته)‏ بشود.‏ در هر يك ازنگرشها،‏ ترازنمودن آبرو براي دستاوردهاي شخصي خردمندانه نيست.‏ هر آينهچنين چيزي،‏ هم چون فروتني طبيعت گرايي هست،‏ و يك خوبي42ميباشد.‏بپنداريدميليونها4-4- از فروتني به نيكوكاريهستي انساني با چتر بر زمين يك سياره بيگانه فضايي پايينميآيند.‏ چشم انداز و ساكنان سطح سياره بسيار گوناگون بوده،‏ و بنابراينمحيطي كه هستيميباشد.‏ برخي در شنگسترهيانساني خودشان را در آن مييابند،‏ نيز به همين گونه،‏ گوناگونمييابند؛ كسان ديگري خويش را در جنگلشده و با ميوهروان به زمين نشسته و براي زنده ماندن خويش را در مبارزهپر باران كه با درياهاي بزرگ بستهخوشمزه فراوان مييابند.‏ كسان ديگري نيز هم در بيابانخشن وبدون كشت به زمين نشسته،‏ و تا آخر،‏ ما مانند اين انسانها هستيم با توجه به اين كه در3-4 بخشبه دقت بررسي شدند:‏ آن چه كه زندگي ما،‏ در مقياس گسترده به پيرامون ماكه بيرون از مهار ما است،‏ وابستگي بسياري دارد.‏ مانند آنان ما همميتوانيم برخي١٥٣


يهايهايهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خدامهارها را بر مسير زندگي خويش داشته باشيم،‏ ولي دامنهي شدنيها و احتمالات براي مابه گستردگي بيرون از دستما است.‏بگذاريد دو راه گسترش اين نمايشنامه و سناريو را بررسي كنيم.‏ نخست،‏ گمان كنيدكه اين انسانها چترباز ميدانند كه يك هستي با اخلاق،‏ قادر متعال و آگاه به همه چيز،‏پاسخگوي و مسئول همهي كارها ميباشد.‏ اين هستي سياره را طراحي كرده و آفريدهاست و پيشاپيش تصميم گرفته هر انساني كجا به زمين بنشيند.‏ وي يك نقشه بزرگدارد و هر يك از انسانها يك نقش كوچك ولي پرارزش در آن دارند.‏ با توجه به اينگمان افزون شده،‏ پرسشي كه دوست دارم بر آن دقيق شوم اين است،‏ چهناگزيرهايي،‏ اگر چيزي باشد،‏ اين انسانها را براي بهتر شدن زندگي در ميان انسانها،‏ناچار به بدتر كردن زندگي خودشان ميكند؟ آيا انساني كه در جنگل پر باران زميننشسته ناگزير است كه به انساني كه در بياباني بدون آب و خشك به زمين آمده ياريرساند؟با اين همه،‏ پاسخ روشن نيست،‏ انسانهايي كه زندگي بهتري دارند ميانديشند كهانسانهاييگذاشتهكه زندگي بدتري دارند از سوي يك هستي عالي در جايي كه بدتر استشدهاند.‏ چنين هستي،‏ بدون داشتن فرنود و دليل خوبي،‏كمتري را در جايي ناگواري نميگذارد-انسانهارا با بختو ما چه كسي هستيم كه بخواهيم در نقشهيك هستي عالي دخالت كنيم؟ بدون هر گونه اطلاعات بيشتري،‏ انسانبا زندگيبهتري شايد خردمندانه نتيجه گيري كند،‏ آن چه بايد آنها انجام دهند سپاسگزار بودن ازوضعيت خودشان بوده و وضعيت ديگران را به خود آنها واگذار سازد.‏ به نگر ميرسداصل ‏"هر كسي براي خودش،‏ خدا براي همه"،‏ اصل خردمندانه براي سازگاري با چنينپنداري باشد.‏ولي بگذاريد يك ويژگي ديگر به اين سناريو افزون نماييم.‏ گمان كنيد كه هستيمتعالي فرمان زير را برايانسانهاصادر نمايد:‏‏"شما بايدهمسايگانخويش را چون43خود دوست بداريد."‏ به نگر مي سد كه با اين،‏ موقعيت سراسر دگرگون ميشود.‏ بافرض و گمان اين فرمان،‏ سپاسگزاري خوشبختي بيشتر در ميان انسانها به راستي براي١٥٤


يهايژهيهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداهستي متعال حسميشودبايد به سرسپردگي دگرگون گردد.‏ با دادن فرمان همسايهخويش را دوست بدار،‏ انسان با زندگي بهتر يك ناگزيري،‏ دست كم كوچك،‏ برايكمك به انسان با زندگي بدتر دارند.‏نسخه گسترده اين نمايشنامه مانند آن موقعيتي است كه ترسايان خويش را در آنميبينند.‏ دو جستار وي گيرا در اين جا هست.‏ نخست،‏ به نگر ميرسد بدون فرماني ازسوي خدا براي ياري رساندن به همسايگان،‏ انسانها در هيچ گونه ناگزيري اخلاقينخواهند بود(كه قابل كشمكش است).‏ اين گونهاي ديگر از استدلال براي گزارهكارامازوف ‏-كه اگر خدا نباشد،‏ پس همه كنش انساني مباح است و هستيانساني هيچ گونه ناگزيري اخلاقي ندارند-‏44است.‏گمان كنيد كه اگر خدا به راستيباشد،‏ گزاره با ادعايي كه من تازه گفتم آغاز ميشود،‏ براي نمونه،‏ (1) اگر خدا به انسانفرماني براي كمك به همسايگان نداده باشد،‏ ما هيچ ناگزيري براي انجام آن نداريم.‏ چهبسا اين جستار فراتر سنجيده شود كه،‏ (2) اگر خدا نباشد،‏ پسدستوري براي كمك به همسايگان بدهد.‏ از انديشه دربارهيبه (3) اگر خدا نباشد ما هيچ ناگزيري براي كمك بهسرانجام،‏ اگر ما اين مقدمه كههمهي(1) و (2)همسايگانانسانها به نميتواندميتوانيم برسيمخودمان نداريم.‏ناگزيرهاي ما پيوندي مانند اين يك دارند،‏ مانتيجه خواهيم گرفت كه اگر خدا نباشد،‏ ما نيز هيچ ناگزيري نداريم-‏ گزاره كارامازوف.‏اين گزاره از (1) و (2) براي بدست آوردن (3) نادرست ميشود.‏ اين يك نتيجهگيري مانند ريخت زير است:‏ (1) اگر Q درست باشد،‏ پس R درست خواهدبود؛ (2)اگر Pپس Rدرست باشد،‏ پس Q درست خواهد بود؛ بر همين پايه،‏ (3) اگر P درست باشد،‏درست خواهد بود.‏ ولي نتيجه از مقدمهها پيروي نميكند،‏ هم چنان كه ميتوانداز راه نمونهي نقض پي ميآيد،‏ ديده شود.‏ اگر چنين باشد كه،‏ من تنها يك هم خون-يك برادر-داشته باشم.‏ به خطي كه در پي ميآيد،‏ توجه كنيد:‏ (1) اگر برادر من هنوززاده نشده باشد،‏ پس من تنها كودك خواهم بود؛ (2) اگر پدر و مادر من هيچ گاه همديگر را نديده باشند،‏ برادر من زاده نخواهد شد؛ پس،‏ (3) اگر پدر و مادر من هرگز هم١٥٥


شخصيت اخلاقي در جهان بدون خداديگر را نبينند،‏ من تنها فرزند خواهم بود.‏ ادعا (1) و (2) هر دو درست هستند،‏ در حاليكه (3) آشكارا درست نيست.‏ دشواري اين است كه پدر و مادر من هيچ گاه هم رانديدهاند،‏ در حالي كه درست است كه برادر من هرگز زاده نخواهد شد،‏ چيزهاي ويژهديگري درست هستند كه نشان ميدهند اين درست نيست كه من تنها فرزند باشم -45آشكارا من نيز به هيچ رو نخواهم بود.‏ همان گونه كه به زودي خواهم گفت،‏ جستارهمانند اين درباره ادعا اين كه اگر خدا نباشد،‏ پس به ما دستور نخواهد داد كه بههمسايگان كمك كن،‏ درست است.‏ اين درست است ‏-ولي اگر خدا نباشد،‏ پس شماريجستارهاي ويژه اين مورد را درست ميسازد كه ما ناچار به كمك رساني به همسايگانهستيم،‏ هر چند كه هيچ فرماني از سوي خود چنين دستوري نداده باشد.‏دومين جستار دل انگيز در نمايشنامه بيابان يا جنگل،‏ ميگذارد ببينيم كه افتادگي و46فروتني دست كم يك پاره از نيكوكاري است.‏ همان گونه كه گفتم،‏ فروتني شناختياز جايگاه درخور خويش در جهان را دربر داشته و مايه سپاسگزاري از خدا برايچيزهاي خوبي كه هر كسي دارد،‏ ميشود.‏ پس،‏ افتادگي،‏ به شناختي كه هر كسي راسرسپرده فرمان خداميكند‏-يكي از اينفرمانهاراهنمايي ميكند.‏ فروتني ترسايي به نيكوكاري مي انجامد.‏دوست داشتن همسايه است -اكنون بگذاريد به سوي نسخه دوم نمايشنامه بچرخيم.‏ در اين حالت،‏ انسانها ميدانندكه هيچ هستي متعالي پاسخگوي سرنوشت آنها نيست.‏ به جاي آن،‏ آنها ميدانند كهانسانها به گونهاي تصادفي در سطح سياره پخش شده،‏ طبيعتي كه خودش با نيروهايبدون هوش سر و سامان گرفته است.‏ گونه ناحيهاي كه هر فرد انساني در آن به زميننشسته،‏ تنها،‏ سراسر به بخت بستگي داشته است.‏ هيچ هستي متعالي كه پاسخگو و مسئولاين وضعيت باشد،‏ نبوده يا هيچ دستوري بهانسانهاآنها نميدهد.‏تنها خودشان رادارند.‏ اين سناريو كمابيش همانند آن موقعيتي كه ما خودمان را در يك جهان طبيعتگرا مييابيم،‏ هست.‏ همانند گذشته،‏ ما دوست دارم روي اين پرسش كانوني شوم:‏ آنانسانهاييكه زندگي بهتري دارند،‏ چه ناگزيري،‏ اگر چنين چيزي باشد،‏ درانسانهايي با زندگي بدتر دارند؟بارهي١٥٦


يهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداگمان كنم در اين نمايشنامه دوم،‏ كساني با زندگي بهتر،‏ دست كم تا اندازه اي برايياري رساندن به انسانها با زندگي بدتر ناگزير بوده،‏ هر چند هيچ فرمان الهي براي اينكار نرسيده باشد.‏ بپنداريد كه انساني كه تصادفي در جنگلي سرسبز و پر آب به زمينآمده انسان ديگري را در بيابان بدون آب و علف نزديك ببيند.‏ انسان نخست،‏ اگرانديشه بسندهاي داشته باشد،‏ خواهد ديد كه دومي در جايي،‏ چون پيامدي از نيروهاييبيرون از مهار هر دو،‏ به زمين نشسته است.‏ ‏"من در جنگل سرسبزي تصادفي به زميننشستم،‏ در حالي كه اين بابا در زمين بياباني خشك به زمين آمده است.‏ ما هر دو انسانهستيم و هيچ يك از ما سرنوشت خويش را برنگزيدهايم.‏ هيچ نيروي برتري پاسخگوياين موقعيت نيست،‏ به نگر ميرسد كه اگر من به اين كمك نكنم،‏ هيچ كس ديگرنيست كه كمك كند."‏ اينها انديشههايي است كه بايد در مغز انسان خوشبختتر،‏كسي كه بايد به گونهاي منطقي به نتيجه برسد كه ناگزير است به انسان بدبختتركمك نمايد،‏ بيايد.‏ اين ناگزيري بر پايه هيچ فرمان خدايي بر پا نشده بلكه برايموقعيت ويژه است.‏ در ميان ويژگيبرجسته اين موقعيت،‏ نبود مهار و كنترل برسرنوشت خودشان است.‏ اگر سوي وزش باد كمي چرخيده بود،‏ موقعيت ميتوانستوارونه شود.‏ آيا از نگر اخلاق،‏ رد هر گونه كمكي به كساني كه بخت كمتري داشته،‏بدون آن كه كوتاهي كنند خويش را در محيطي دشوار يافتهاند،‏ كساني كه اگر ماكمك نكنيم،‏ بي گمان رنج خواهند برد و حتا نابود خواهند گشت،‏ روشن نيست؟اگر اين درست باشد،‏ پس ما ميتوانيم ببينيم،‏ فروتني طبيعت گرايي مانند فروتنيترسايي،‏ به دستگيري از ديگران مي انجامد.‏ همان گونه كه در بخش3-4طبيعت گرايي شناختي از سهم فراوان بخت كوري در سرنوشت هستيگفتم،‏ افتادگيانساني دربردارد،‏ و به گونه دقيق چنين شناختي است كه بايد ما را به آگاهي از ناگزيري برايياري رساندن به انسانهايي كه در ميان ما بخت كمتري دارند،‏ راهنمايي كند.‏ در اينجا،‏ جاي بسياري براي شك درباره گستره دقيق همانندي موقعيت در جهان بيني طبيعتگرايي با موقعيت انسانها در نمايشنامه جنگل-‏ يا-بيابان و دربارهي گستره دقيقناگزيري ما در كمك رساني به كساني با بخت كمتر،‏ هست،‏ ولي به اندازه بسنده روشن١٥٧


يهايهايهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خدابه نگر ميرسددستوري براي كمك به هستيناگزيريها47كه ما برخي از چنين ناگزيرها را داريم.‏ اگر خدا مرده باشد،‏ ما هيچهم گونه انساني نخواهيم داشت.‏ با اين حال ما چنينداريم،‏ ولي از سرچشمه ديگري برخاسته است.‏ و در هر دو جهان بينيترسايي و طبيعت گرا،‏ گونه ستايش برانگيز فروتنيناگزيري رهنمون ميشود.‏و افتادگيما را به شناخت اين5-4- اميد و دلاوريدر ‏"پرستش انسان آزاد،"‏ برتراند راسل نوشته:‏انسان فرآورده چيزهايي كه هيچ پيش بيني از دستاوردهاي وي نداشتهاند،‏ چونسرچشمه،‏ باليدن شدن،‏ اميدها و ترس، عشق و باورهاي وي،‏ چيزي مگرآرايش تصادفي اتمها نيست؛ هيچ آتشي،‏ هيچ دلاوري،‏ هيچ اندازه از نيرومنديانديشه و احساس،‏ نميتواند زندگي يك انسان را فراتر از گور باقي نگه دارد؛سرنوشت كوششهمهي دوران،‏ همهيهواداريها،‏همهيانساني در بالاترين اوج خودش،‏ نابودي،‏ در زمان مرگ سراسريخورشيدي است،‏ و پرستشگاه سراسر دستاوردهاي انساني در آواركيهان دفن خواهد شد-‏همهروشنايي هوشسامانهيخرابهاينها،‏ اگر سراسر بدون هيچ شكي نباشد،‏ وليكمابيش آن چنان بدون چون و چرا است كه هيچ فيلسوفي كه آن را رد نمايد،‏نميتوانداميدي در شكست نخوردن داشته باشد.‏ تنها در چهارچوب اين1راستها،‏ تنها در بنياد استوار اين نوميدي بي كران ، ميتوان جايگاه روان را از48اين پس با آسودگي ساخت.‏1. unyielding despair١٥٨


يهاارزش و خوبي در جهان بدون خدااين بند براي گفته كوتاه و سر راست از طبيعت گرايي شايان بازگو كردن است،‏همراه با گفته ‏(كه ميبايد تاييد كنم كه طنز تلخ در آن يافت ميشود)‏ و پاسخ درخوربه درستي و حقيقت طبعت گرايي نوميدي بي كران است.‏ ولي آيا اين درست است؟سومين پرسش بلندآوازهي پرسشسهگانه كانت در كتاب سنجش خرد ناب چنينهست:‏ به چه اميدوارم؟ به ويژه،‏ چه چيز براي آن كه طبيعت گرايي را درست ميدانداميدي خردمندانه است؟ هرآينه،‏ اگر طبيعت گرايي درست باشد،‏ جايي براي مردمنيست،‏ يا تنها نوميدي بي كران پاسخ خردمندانهاي به آن است؟توماس آكويناس نوشته است كه ‏"كنش اميد دربرگيرندهي چشم به راه بودن براي49شادي آينده از سوي خدا است."‏بدون شك هيچ جايگاهي براي اميدهايي از ايندست براي كساني كه طبيعت گرايي را راستين ميپندارند،‏ نيست.‏ هر چند،‏ شايد نوشتار‏"نوميدي بي كران"‏ وي كسي را به اين انديشه كه در ديدگاه راسل،‏ تنها نوميدي ديدگاهدرخور طبيعت گرايي است،‏ رهنمون سازد،‏ ولي بدين گونه نيست.‏ راسل ميانديشد كهبسياري از ما دست كم اميدي خردمندانه براي يك زندگي خوب،‏ حتا در جهاني كه اوآن را جهان ما ميداند،‏ داريم.‏ بر پايه گفته راسل،‏ يك زندگي خوب ‏"زندگي است كهاز عشق پر شده و با دانش راهنمايي50ميشود."‏ و يك پاره ارزنده دانش،‏ آگاهي بهراستين بودن طبيعت گرايي است.‏ آگاهي به راستين بودن طبيعت گرايي ميتواند،‏ برپايه گفته راسل در بر پايي زندگي خوب همكاري داشته باشد.‏ولي چگونه؟ ما در سايه اين آگاهي،‏ بايد چه احساسي داشته باشيم،‏ و چه بايد بكنيم؟پاسخ راسل،‏ به سخن كوتاه،‏ چنين هست ما بايد با دلاوري با واقعيت روبرو شويم.‏ وي51نوشته ‏"اين ترس از طبيعت بوده كه مايه برخاستن دينها شده است."‏ كاركرد باوربه خدا ‏"انسان نما نمودن طبيعت جهان و وادار ساختن انسان براي احساس به اين كه52نيروهاي طبيعي جهان هستي هر آينه متحدان او هستند،"‏است.‏ آن يك خرافهاميدبخش،‏ يك راه بند زودگذر ميان ما و واقعيتي است كه از روبرو شدن با در هراسهستيم.‏ اكنون،‏ اگر ادعاي راسل اين باشد كه هميشه ترس مردم را به سوي دين ميبرد،‏١٥٩


شخصيت اخلاقي در جهان بدون خداادعا نادرستي است؛ چون براي بسياري از مردم،‏ ادعاهاي ويژه ديني به سادگي در ميانچيزهايي است كه پدر و مادر آنها را ياد داده و بر همين پايه پذيرفته شدهاند.‏ ولي بيگمان راسل درست ميگويد ترس گاهي انسانها را به سوي دين دار شدن ميبرد.‏ اينانديشه پشت سر گفتهي كهن ‏"هيچ بيخدايي در سنگر حفره روباهي نيست،"‏ ميباشد.‏1مارك جورگنماير (2000) به رويدادي كه در 1870 رخ داده و در آن يك گروه ازسرخ پوستان امريكا كه از سوي سواره نظام ايالات متحده گرفتار شده بودند ‏"با مراسمخود به خودي2رقص و خلسه هيپنوتيزم كه رقص روح شناخته ميشود،‏ پاسخ دادند"،‏5453اشاره نموده است.‏ دست كم ميدانيم كه دين با ترس زاده ميشود.‏اگر اين ترس است كه مايه رفتن ما به سوي دين ميشود،‏ پس اين نترسي است كهما را ميتواند آزاد سازد.‏ انديشه راسل چنين هست كه فرد دلاور انديشه درستي طبيعتگرا را پذيرفته و در انجام اين كار با واقعيت ‏"جهان بزرگ.‏ . . . نه خوب است و نه بد،‏55و دلواپس آن نيست كه ما را شاد يا اندوهگين سازد"‏ ، روبرو ميگردد.‏ هر آينه،‏ راسلميگويد كه روبرو شدن با راستي در باره جهان،‏ خودش يك گونه پيروزي،‏ يك كنشدلاورانه هست:‏زماني،‏ بدون تلخي شورش ناتوان،‏ ما هم واگذاردن خود را به ظاهر قانونسرنوشتي در پيش و هم آگاهي به اين كه جهان غير انساني ارزش پرستش مارا ندارد،‏ را ياد گرفتيم،‏ اين،‏ دست كم،‏ اين گونه براي دگرساني و ريختبندي دوباره از جهان ناخودآگاه،‏ شدني گشت،‏ پس براي دگرديسي در بوتهآزموني سخت از پندار،‏ كه تصوير طلاي درخشان جاي بت كهنهيگلي.‏ . . .براي بردن به درونترين پرستشگاه روح،‏ نيروي هاي سرسختي كه پشتيبانيآن چه را كه پيداست،‏ است،‏ را گرفت ‏-مرگ و دگرگوني،‏ و گذشته پاياننویسنده و پژوھش گر امریکایی .1 Mark Juergensmeyerجنبش ھای دینی بود که در چندین سيستم از باورھای .2 Ghost Dance religionسرخپوستان امریکا در سده راه یافت١٩١٦٠


يهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدايافته،‏ و انسان ناتوان پيش از شتاب كور جهان از بيهودگي به سوي بيهودگي-‏براي حس كردن اين چيزها و دانستن آنها چيره شدن بر آنها56است.‏پيروزي پذيرفتن طبيعت گرايي،‏ دربرگيرندهي مهار كسي بر انديشهاست.‏ در جهان بيني كه هستيخودشانساني به گستردگي زير مهر نيروهاي از نگر اخلاقيبي طرف فراتر از مهار آنها،‏ زندگي ميكنند،‏ به گونهاي دستاورد برتر بدست آوردنمهار اين نيروها ميباشد.‏ در جستار پذيرش طبيعت گرايي،‏ پيروزي چيره شدن بر ترساست.‏ باورمندان ديني با ترس رهنمون ميشوند؛ در اين راه،‏ انديشه باورمند،‏ به هماناندازهي بدن وي،‏ زير نيروهاي فراتر از مهار و كنترل شخص است.‏ ولي طبيعت گرامهار انديشه خويش را در دست گرفته و نميگذارد با ترس فرمانروايي بشود؛ اين گونهپيروزي بر جهان دستاورد ارزشمندي در خودش و براي خودش ميباشد.‏به گونهي چشمگيري،‏ اين گونه مهار و كنترلي كه راسل ميستايد بستگي نزديكي باآن چه هوادار بزرگ ترسايي سي.‏ اس.‏ لوييس چون گونهاي از باور ديني شناساييميكند؛ برابر است:‏باور ديني . . . هنر نگه داشتن آن چيزي است كه خرد شما،‏ با وجود دگرگونيحالتهاي١روحيشما،‏ آن را پذيرفته است.‏ چون حالتروحي،‏ به پايهيديدگاهي كه خرد شما راهنمايي ميكند،‏ دگرگون خواهند شد.‏ . . . اكنون كهمن ترسايي هستم من حالت روحي دارم كه كل هستي باوركردني به نگرميرسد:‏ ولي زماني كه بيخدا بودم مسيحيت به نگر به سختي باوركردنيمينمود.‏ دگرديسي تند حالتروحي شما بر پاد خود راستين شما دورخواهد شد.‏ اين فرنودي براي اين كه چرا باور ديني يك خوبي مورد نياز است،‏ميباشد:‏ مگر آن كه شما به حالتروحي خود بياموزيد ‏'كجا شما را رهانمايند'‏ شما نميتوانيد يك ترسايي خوب يا حتا يك بيخداي خوب باشيد،‏ تنها1. Moods١٦١


يهايهايهايهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خدايك انسان دودل،‏ با باورهايي كه در واقع وابسته به آب و هوا وميباشد،‏ و در جا57ميزند،‏ هستيد.‏شكميتوجه كنيد كه لوييس از ‏"دگرگوني تند"‏ حالترواني سخن گفته و به سويپايان بند،‏ باور ديني را بر پايه اين كه وابستگي فرد به عوامل بيرون از مهار وي-‏ بهويژه آب و هوا و شكم-‏ را كاهش ميدهد،‏ ستايش ميكند.‏ راسل و لوييس در ستايشتواناييبه ساماننمودن باورهاي كسي با خرد،‏ و نگذاشتن به اين كه باورهاي آنشخص با احساسات و دگرگوني حالترواني مهار شود،‏ همداستان هستند.‏ آن چهآنها با هم ديگر هم راي نيستند اين است كه آيا خرد به سوي خداپرستي يا بيخدايياشاره ميكند.‏ ولي از اين نوشته ‏"دگرگوني تند حالترواني"‏ به نگر روشن ميرسدكه لوييس با،‏ اگر خرد به ما بگويد كه بيخدايي درست است،‏ پس پذيرش پايدار آن نشاندهندهي پرهيزكاري است،‏ همداستان ميباشد-لوييس آن را باور ديني ميشناسد.‏ گمان ميكنيدگرايي هست؟اين پرهيزكاري را راسل چون دلاوري و1آيا چيزي،‏ به عنوان دينطبيعتبپنداريد كه ميتوانيم اميد براي گونهاي از پيروزي كه راسل انگاشته،‏ داشته باشيم.‏يك پرسش خردمندانه چنين است:‏ آيا اين همهي اميد ما است؟ براي ديدن چيزهايبيشتر كه ميتوانيم در ديدگاه طبيعت گرايي اميد داشته باشيم،‏ بايد كمي بيشتر كاوشنماييم.‏ طبيعت گرايي چمها و معناهاي تاريك نيز دارد-چمهايي كه بايد پيش از آنكه تصميم بگيريم تا چه اندازه ميتوانيم به ديدگاه طبيعت گرا اميد داشته يا نوميد باشيم،‏دقيقتربررسي گردد.‏32در كتاب به سوي بدي ، جان كيكس (1990) سه تا از چگونگيبنيادي زندگيانساني،‏ سه ويژگي چاره ناپذير از شرايط انساني،‏ را بازشناسي ميكند.‏ تا اين جا نخستينآنها را بازگو نمودهام كه‏"زندگي انسان در برابر رويدادهاي پيش بيني نشده آسيب پذير1. faith2. Facing Evilاستاد بازنشسته فلسفه دانشگاه نيویورک .3 John Kekes١٦٢


يهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدااست.‏ . . .گسترهدومين چگونگي‏"طراحيبزرگي از زندگي خودمان بيرون از درك و مهار ماپديدهها58ميباشد."‏داوري جهاني سراسري نيست . . . .در برابر شايستگي انسان جانب دارانه نيست.‏ هيچبساماني طبيعت،‏ بساماني و نظماخلاقي نيست.‏ . .59بلكه بي طرفانه است."‏ دومين چگونگي،‏ براي نمونه با انديشه اين كه تضميني ايزديبراي داوري بي كم و كاست هست،‏ ناسازگار است.‏ اين دو بخش نخست از چگونگيزندگي انساني هست كه در ديدگاه راسل نقشارزندهايدارد.‏ چگونگي سوم ‏(كهكيكس آن را از راه شخصيت كورتز در داستان قلب تاريكي كنراد،‏ نمايش‏"بودن گرايش ويرانگري در انگيزهميدهد)،‏60انساني"‏ ، هست.‏ ارزشمند است كه توجه شود61كيكس اين را چون يك ويژگي ناگزير و اجتناب ناپذير از سرشت انساني ميگيرد.‏از اين سه چگونگي،‏ دومين آنها،‏ تا جايي كه پيداست،‏ دشوار سازترين آنها است.‏در گفتهگراهام هس در فيلم نشانهها،‏ نشانهي بازشناسي دو گروه كه هس ميگويدميتوان همه مردم را در آنها بخش و تقسيم نمود،‏ و من آن را در آغاز كتاب بازگونمودم،‏ در نمونه خودش با توجه به دومين چگونگي كيكس ميباشد.‏ هس ميگويد كهمردم در گروه نخست باور دارند كه هر پيشامدي رخ دهد"كسي آن بالا است،‏ كههواي آنها را دارد،"‏ در حالي كه مردم گروه دوم باور دارند كه آنها تنها خودش رادارند.‏ هس ميگويد مردم گروه نخست با اميد پر شدهاند،‏ و مردم گروه دوم پر از ترسهستند.‏كه بهانديشه اين كه گيتي به گونهاي بنياني خردمندانه و اخلاقي است،‏ باور استواري بودهگستردگيميشود.‏ انديشه جهاني خردمند1هرالكيتويسودر ميان انديشمندان گرايش دار به سوي2و پارمنيدسجهان هستي،‏ بودند هر چندهر دودينگوناگون ديدهاخلاقي در ميان فيلسوفان يوناني فراگير بوده است.‏آنها3در جستجوي دريافت لوگوس ، الگوي خردمندانهدربارهيسرشت لوگوسهمداستان62نبودند.‏۵۴٠ -۴٧٠۵١۵.1 Heraclitusپيش از ميالد)‏ فيلسوف یونانی ‏(نزدیک به .2 Parmenidesپيش از ميالد)‏ فيلسوف یونانی ‏(نزدیک به .3 Logosلوگاس معنای فلسفی فراوانی داردو باید برای دریافت درست پيشينه یونانی و یھودی آن بررس ی گردد١٦٣


يهايهايهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خدا1آناكسيماندروس ميگفت زمين در ميان جهان هستي ميباشد چون فرنود خوبي براياين كه جاي ديگري63باشد،‏ نيست.‏2سقراطدر دادگاه جان خويش،‏ دادخواهي شده4 3براي فريب،‏ بيخدايي،‏ و گمراه نمودن جوانان آتن از سوي آنيتوس و ميلتوس ، فرنوديكه در پي ميآيد را گفته است:‏ ‏"بي گمان بدانيد اگر مرا محكوم به مرگ نموديد.‏ . . .به خودتان بيشتر از من آسيبميرسانيد.‏ آنيتوس و ميلتوسنميتوانندبه من آسيببزنند:‏ اين ناشدني و غيرممكن است،‏ چون بي گمان ميدانم اجازه داده نشده كه انسان564خوبي از سوي كسي بدتر آسيب ببيند."‏ در كتاب نخست اخلاق نيكوماچين ، ارسطواز اين مقدمه ‏"در قلمرو طبيعت،‏ پديدهها به گونهاي طبيعي در بهترين حالت بسامان ومنظم شدهاند،"‏ دستاويز665ميسازد.‏ فيلسوف سده هفدهم لابنيز (1985) براي داشتن يكنسخه نيرومند از اين ديدگاه نامي است.‏ وي ميگويد چون جهان ‏(كه او به معناي همهيهستيها در همهي زمانها ميداند)‏ بدست خدايي متعال آفريده شده،‏ بايد بهترين گونهي66احتمالي جهان باشد.‏ من تا اين جا هم به كوتاهي يك نسخهي دست كاري شده از اينانديشه را بررسي كرديم.‏ در پايان بخشنيازمندينوشتهگفته 2، منجان لسلي كه چون67اخلاقي در جهان هست،‏ پس خدا شخصي نيز هست،‏ را بازگو نمودم.‏ در٧ از بريتانيا در 1957، مارتين لوتر كينگاستقلال غناكوچك ، ٨ (1998) رخداد را چون ‏"گواهها و شواهد چفت شده با اين واقعيت كه سرانجام نيروي دادگر درجهان پيروزميشود،‏ و بهگونهاي68خود جهان نيز هوادار آزادي و دادگري است"‏ ،ديده است.‏ هر آينه،‏ ديدگاهي كه جهان را خردمندانه و اخلاقي ميداند،‏ نه تنها از سويفيلسوفان پذيرفته شده،‏ بلكه كمابيش هميشه به گستردگي با اين باور استوار كه ‏"هر69پيشامدي فرنودي و دليلي دارد"‏ ، خويش را نشان ميدهد.‏پيش از ميالد)‏پيش از ميالد)‏فيلسوف یونانی -۵۴٧) ۶١١ 1. Anaximanderفيلسوف یونانی ۴٧٠-٣٩٩) 2. Socrates3. Anytus4. Meletusنيکوماچين پدر ارسطو بوده (٣۶٩-٣٩٣ .5 Nicomachean Ethicsفيلسوف آلمانی ١۶۴۶-١٧١۶) 6. Leibniz7. Ghanaپيش از ميالد)‏ميالدی)‏کشيش و فعال صلح طلب امریکایی رھبر جنبش حقوق مدنی .8 Martin Luther King, Jrایاالت متحده (١٩۶٨-١٩٢٩ (١٦٤


يهاارزش و خوبي در جهان بدون خدادر بخش نخست من ديدگاه ارسطو را كه بهترين زندگي،‏ زندگي فيلسوفي پيروزمند -انديشيدن نظري-‏است،‏ را بازگو نمودم.‏ من دريافتم كه نخستينخرده گيريكهدانشجويان بر اين ديدگاه ميآورند اين است كه شمار بسياري از مردم نميتوانند اينگونهي بهترين١‏"نادادگرانه"‏-1-2-3زندگي را داشته باشند.‏ دانشجويان گاهي ديدگاه ارسطو را چون٢ دسته بندي مينمايند.‏ من چنين خرده گيري را از سوييا ‏"نخبه گرا"‏خداپرستان،‏ ندانمگراها،‏ و بيخدايان يكسان شنيدهام.‏ شايد خرده گيري از اين راه گفتهشود:‏اگر ديدگاه ارسطو درست باشد،‏ پس بيشتر مردم نميتوانند بهترين گونه زندگي راداشته باشند.‏ولي اين درست نيست كه بيشتر مردم نميتوانند بهترين گونه زندگي را داشته باشند.‏پس ديدگاه ارسطو نادرست است.‏ولي چه چيزي در جهان مقدمه دومرا پشتيبانيدانشجوياني كه اين خرده گيري را پيش كشيدهاندميكند؟ گمان من چنين است،‏با اين حس كه جهان به هيچ نميتوانداين گونه باشد،‏ برانگيخته شدهاند.‏ و اين بر پايه انديشه خردمندانه و اخلاقي بودن ريشهايگيتي است.‏براي آغاز ديدن اين كه خرده گيري بر انديشه خردمندانه و اخلاقي بودن جهان چهاندازه ترسناك است،‏ توجه كنيد كه دو تا از سه حالت بنيادي زندگي انساني كيكس-پيشامد و ويرانگري در برانگيختگي انسان-‏ پاره ديدگاه ترسايي از جهان هستيهستند.‏ اين از گفتگو آغازين ما درباره رانده شدن آدم و حوا از بهشت روشن است.‏انسان پيش از رانده شدن وابسته به خدا بود؛ پس از رانده شدن از بهشت،‏ تنها وابستگيآنها به خدا بيشتر گشت.‏ و بخشي از ديدگاه ترسايي،‏ درباره پيامدهاي رانده شدن از1. unfair2. Elitist١٦٥


يهايهايهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خدابهشت گمراهي اخلاقي سرشت انساني،‏ كه يكي از نمودهاي آن انگيزه ويرانگري ما،‏است.‏ به فرنود رانده شدن از بهشت،‏ قلب تاريكي در هر يك از ما جا گذاشته شده است.‏ولي مسيحيت به كلي بي طرفي اخلاقي جهان هستي را رد مينمايد.‏ به همين فرنود،‏باور دارم،‏ اين پيام ترسايي را پر اميد ميسازد.‏ توجه كنيد،‏ اگر دو تا از چگونگيديگر آن،‏ با ديگر سيماهاي ترسايي آميخته شوند،‏ تا چه اندازهكمترتهديد كنندههستند.‏ بله،‏ چيزهاي بسياري هست كه در مهار ما نيست-‏ ولي سرانجام همه آنها زيرمهار يك خداي متعالي خوب است.‏ بله،‏ همه دل سياهي دارند-‏جاوداني نيست.‏ با كمك خدا،‏ ماميتوانيمولي اين يك حالتچيره شده و سرانجام از بند شيطان درون،‏خويش را رها سازيم-‏ اگر در اين جهان نشد،‏ سپس در جهان پس از اين خواهد شد.‏اين گيتي اخلاقيرهنمونشده با آفريدگاري خوب،‏ آگاه،‏ تواناي مطلق متعالي،‏خردمند،‏ را با يك چيز بي خرد،‏ دل سنگ،‏ بي طرف ، به گستردگي بيرون از مهار وكنترل جايگزين كنيد،‏ و اين دو تا چگونگي بسيار ترسناكتر ميشوند.‏ هيچ تضميني-‏هيچ گاه-‏ براي چيره شدن بر اهريمن درون نيست.‏ هم چنين پديدههايي كه زير مهار مانيستند در مهار و كنترل يك هستي خوب متعالي نيز نيستند.‏ به جاي اين،‏ زير مهار هيچگونه هستي نيز نيستند.‏ناهمساني ميان ديدگاه با توجه به دومين چگونگي كيكس،‏ گمان كنم،‏ يكي ازارزشمندترينناهمسانيهاميان بيخدايي و خداپرستيچرا استدلال اخلاقي جورج ماوردس براي بودن خدا ‏(در بخشرو قانع كننده نيست،‏ اين است كه وي در يكي ازميباشد.‏ يكي از فرنودهايي،‏ كهمقدمه5-3گفتگو شد)‏ به هيچخودش،‏ بدون اين كهفرنودي براي آن بياورد گيتي را به طور ريشهاي دادگرانه ميگيرد.‏ ولي چون اين يكاز جستارهاي پر كشمكش ميان بيخدا و خداپرست ميباشد،‏ بيخدا استدلالدست را به سختي قانع كننده مييابد.‏از ايناين گستره از ناسازگاري نيز يك فرنود و دليل،‏ اگر چه بي گمان تنها فرنود نيست،‏براي اين كه چرا خدا پرست و بيخدا دشمني بياندازهايدر برابر هم حسميكنندهست.‏ بيخدا بدون چون و چرا ميگويد هيچ فرنود ويژه سازگار با خرد براي اين گمان١٦٦


يهايهايهايدهارزش و خوبي در جهان بدون خدا1كه رنج بردن يا از زيان ديدن از سوي هر كسي،‏ هم چنين رنج و زيان ديدني كه ازسوي خداپرستان تجربه ميشود،‏ نيست.‏ از سوي ديگر،‏ بيخدا شايد حس كند،‏ رنج بردنو مرگ در راه عشق به ديگران،‏ سرانجام با خرد سازگار باشد،‏ خداپرست در ارزشدادن،‏ در داوري سراسري كه چه اندازه بد هستند،‏ به آنها شكست ميخورد.‏ بيخدا شايدخشم ويژهاي در برابر باور ديني سست از سوي خداپرستي كه پيشامد اندوه آور داشته،‏حس نمايد.‏در بسياري ازشخصيتداستاندانشي-تخيلي زمانيميرسدكه آشكاريكي از ميشود2اصلي داستان روبوت است.‏ گمان كنيد چنين آشكار شدني در مورد كسيكه به او عشق داريد،‏ رخ دهد.‏ گمان كنم،‏ اين تجربه انديشه بتواند چيزي مانند رفتن ازرد مقدمه دوم كيكس به سوي پذيرش آن را برساند.‏ هر دو تجربه،‏ شك دارم،‏ به سختيهنگام پي بردن به واقعيت،‏ تكان ميدهند:‏ به جاي اين كه دريابيم كسي هست كه هوا راداشته باشد،‏ خردمند باشد،‏ و يك جوري ما را دوست داشته باشد،‏ چيزي كه در برابرخرد بي طرف بوده و به آن لعنت هم نميفرستد و سراسر بيگانه است مييابيم.‏ شايدبرخي خوانندگان پافشاري سقراط براي اين كه بدان اجازه آسيب رساني به خوبان راندارند يا پافشاري دانشجويان من درباره اين كه جهان نميتواند اني گونه كار كند رازيركانه يا ساده بيابند،‏ ولي من گمان دارم كه كمي كاوش گرايش به سوي اين گونهخردورزي را در همه ما آشكارميسازد.‏ يكي ازدلالتراستين دومين چگونگيكيكس اين هست كه هيچ چيز بسيار بد يا ستمكارانه نيست كه به سادگي به فرنودبسيار بد يا ستمكارانه بودن،‏ نتواند رخ دهد.‏ و هنوز آيا ما نميتوانيم در درون خويشآمادگي باور نداشتن به برخي چيزها در چنين بستري دقيقي را پيدا نماييم؟ چه اندازهبراي ما طبيعي است كه باور كنيم چنين چيزهايي نميتواند راست باشد-‏ بسيار ترسناكخواهد بود!‏ ولي اگر بدانيم كه طبيعت گرايي راستين است،‏ به كار گيري فرنودهايي از70اين دست،‏ هيچ گاه خردمندانه نخواهد بود.‏ و بدين سان بدترين پدي قابل گمان1. loss2. robot١٦٧


يهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خداكه ميتواند براي شما،‏ يا براي نسل بشر روي دهد،‏ سراسر بيرون از دلبستگي نيروهاياست كه در جهان طبيعت گرا هستند.‏ بدين سان حتا جايگاه كوچكي براي پنداشتن كهچنين و چنان خواهد شد را برپا نميسازد.‏1در فيلم ترميناتور21984، شخصيت اصلي فيلم سارا كارنر ، خويش را هدف نشانهگيري شده از سوي روبوتي كه تنها هدفش كشتن وي بود،‏مييابد.‏ ريسي،‏ از جانگذشتهاي،‏ كه براي نجات كارنر از دست ترميناتور فرستاده شده ، و ميخواهد خانم رامتوجه سختي وضعيت سازد،‏ سخنان كوتاه در پي راترميناتور اون بيرونه.‏نميتوانبا او باداشت؛ افسوس و اندوه يا ترس را حسفرنود وميگويد:‏دليل برخورد كرد؛‏"گوش كن.‏ بفهم.‏نميشودنميكند؛ و به هيچ رو كار را رهاگفتگونميكند.‏71هرگز.‏ تا زماني كه تو بميري."‏ اگر ما ‏"جهان هستي"‏ را با ‏"آن ترميناتور،"‏ جابجاكنيد،‏ پس اين سخنان،‏ آن چه را كه ما زماني كه دراست،‏ ياد ميگيريم،‏مييابيمطبيعت گرايي درستميگويد.‏ هر آينه ناهمسان با ترميناتور،‏ جهان هستي طبيعي گرايشبه از ميان بردن شما ندارد.‏ اگر چه جهان هستي كارسرانجام اين گونه ميشود.‏نميكندكه شما را بكشد،‏ وليبي گمان،‏ روبرو شدن با اين آگاهي كوچك دربارهي جهان هستي،‏ جاي ترس ودست كم نوميدي دارد.‏ گمان كنم راسل درست ميگفته،‏ كه طبيعت گرا بايد بكوشد تابر اين ترس چيره شود،‏ و در انجام اين كار دستاوردي بدست ميآيد.‏ هم چنين گمانكنم اين گفتهي راسل،‏ دست كم برخي از ما ميتوانند حتا در يك جهان بيني طبيعتگرا،‏ اميد به زندگي كه ارزش زيستن را دارد،‏ داشته باشند،‏ درست است.‏ ولي اين نكتههاپرسش ديگري را پيش ميكشد.‏ براي نمونه،‏ گمان كنيد كه ما بتوانيم بر ترس خودچيره گشته وكيكسطبيعت گرايي را بپذيريم،‏ سو‏-به ويژه مورد دوم-‏گيري دراز زمان ما در برابر سه حالتچگونه بايد باشد؟ و البته يك پرسش دشوار هست كهدر ایران به نام نابودگر یک پخش شده است .1 Terminator2. Sarah Connor١٦٨


يهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداچگونه زندگي خوبي بي خطري را در جهان طبيعت گرا به راه اندازيم.‏ ميخواهم يكپاسخ براي پرسش نخست و يك گفته كم ادعا در باره دومي داشته باشم.‏كه ويهم چون پاسخي به سه حالت بنياني زندگي انسان،‏ كيكس پيشنهاد ميدهد با چيزي1‏"خوي بازتابي"‏ مينامد،‏ سازگار شويم.‏ اين خوي بازتابي هر دو پاره شناختي واحساسي را دارد.‏ پاره شناختي در برگيرنده آن چه كه كيكس ‏"درك گسترده"‏ مينامد،‏كه پذيرش پايداراز سه چگونگي بنياني زندگي انسان است،‏ هست.‏بايد بسيار اينهاهمانند آن چه راسل ميگويد،‏ سراسر و بدون دگرگوني پذيرفته شود.‏ آنها نبايد تنها2پذيرفته شده و فراموش شوند يا به فضاي تاريك مغز كسي رانده شوند؛ آنها بايد در72فضاي روشن مغز نگه داشته شده و به گونهاي بسامان و منظم خردورزي شوند.‏ بالاتراز هر چيزي،‏ شخص با خوي بازتابي از آن چه كيكس ‏"وسوسهي فرا رونده"‏ مينامد،‏ و‏"گمان كنيد در پس آن چه به ظاهرژرفتر كه براي انسانهاميانگفتهي پايه برحالتبنيادي زندگي است يك73دلنوازتر است،"‏ ميباشد،‏ پرهيز مينمايد.‏كيكس،‏ بهره اصلي خوي بازتابي،‏74‏"افزودن مهار ما"‏بسامانيميباشد.‏ بهويژه ‏"آن چه ميآموزيم مهار نمودن خودمان،‏ هم چون قرباني و هم چون مامور بدي"،‏75ميباشد.‏ مانند راسل،‏ كيكس ارج بدست گرفتن مهار خودمان را برجسته ميسازد.‏ درراههاييكه خوي بازتابي مهار وكنترل ما را بر خودمان افزايش‏"نگه ميدهد،‏داشتن چشم داشتها خودمان سازگار با واقعيت،"‏ ميباشد،‏ و اين به ما كمك مينمايد‏"تا از شكستهايي كه نميتوانيم،‏ فرار كنيم،‏ با آماده سازي خويش براي آنها،‏ سازگار76شويم."‏ نگر كيكس در اين جا كمابيش يك راست است:‏ با داشتن دريافت دقيق ازچگونه بودن گيتي،‏ ما خويش را از غرور و توهم بي جا،‏ پاسداري مينماييم.‏ از دسترفتن باور ديني هر كس تكان دهنده است؛ اگر ما آن اندازه نادان نباشيم كه در نگاهنخست باور قلبي پيدا كنيم،‏‏"چشم داشتميتوانغير واقعي از چشم داشتاز اين آسيب جلوگيري نمود.‏ كيكسمينويسد:‏واقعي بيشتر نوميد كننده هستند.‏ و اين1. the reflective temper2. Back of one’s mind١٦٩


شخصيت اخلاقي در جهان بدون خدا1نوميدي احتمال آسيب رساني بسيار بيشتري براي كساني كه آمادگي آن را ندارند درسنجش با كساني كه آسيب پذيري خود را77شناختهاند،‏ دارد."‏در نگر بگيريد،‏ چون تصويري از آن چه كيكس در انديشه خويش دارد،‏ روشي كهاز سوي مونتنيه (1966) در سخنراني ‏"فيلسوفانه انديشيدن براي يادگيري مردن"،‏ پيشكشيده ميشود.‏ همان گونه كه از فرنام ميشود دريافت،‏ دومونتنيه به ويژه در باره مرگبررسيميكند.‏ وي در جستجوي راهي براي آماده ساختن مردم هنگام مردن خود ومردن عشق آنها هست تا از پيامدهاي منفي احساسات كه هميشه با مرگ پيوند دارد،‏رنج نبرند.‏ وي نوشته :ميروند،‏ميآيند،‏ جست و خيزميكنند،‏نيست.‏ همه چيز خوب است.‏ ولي زماني كهميرقصند-‏از مرگ هيچ خبريآمد،‏ براي خودشان يا همسران،‏كودكان،‏ يا دوستان آنان بدون آمادگي و بي پشتيبان،‏ شگفت زده بر جاميمانند،‏ چه رنجي،‏ چهميشود!.‏ . . . اگر دشمن بود كهدرگريهها،‏ چه هيجاني،‏ چه نوميدي برميتوانستيماز آنچيره آنهابه پرهيزيم،‏ سفارشميكردم كه جنگ افزار ترس را وام بگيريم.‏ ولي چون چنيني نيست،‏ چون مارا به كام خود ميكشد چه مانند ترسوها باشيم و چه چون مردان كنش كنيم.‏ .. . بگذاريد ياد بگيريم چگونه با اطمينان با آن روبرو شده و بجنگيم.‏ و برايگرفتن بزرگترين برتري بر ضد ما از آن.‏ . . . بگذاريد ما از نيرومندي آنرها شويم،‏ بياييم آن را بشناسيم،‏ آن را به كار بگيريم.‏ بگذاريد هيچ چيزي درانديشه خود بيش از مرگ نداشته باشيم.‏ در هر آن،‏ بياييد آن در انديشه خويشبا همهي سيماهاي آن،‏ بكشيم.‏ . . . آن گونه كه مصريان با شكوه،‏ كساني كهميانهيجشنوارههاو بالاترينروي خويش ميآورده،‏ كه چون يادآوري براي مهمانهاشاديها،‏ اسكلت يك انسان مرده را پيش78باشد،‏ چنين نمودند.‏یکی از کارآمدترین نویسندگان رنسانس فرانسه .1 Montaigne OR Michel de Montaigne( ١۵٣٣-١۵٩٢)١٧٠


يابيهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداانديشه دومونتنيه اين است كه با نگه داشتن چشم انداز مرگ به طور پايدار در پيشروي خويش،‏ ما ميتوانيم مهار خويش را بر احساسات خودمان افزون نماييم.‏ به ويژه مااز ترس مرگ آزادميشويم.‏ چم آن اين است كه بايد آگاه بود مرگهر ميتواندكسي را در هر زماني به كام خويش كشد.‏ اگر كسي اين را هميشه در انديشه خويشنگه دارد،‏ پس هيچ گاه با مرگ شگفت زده نخواهد گشت.‏ دومونتنيه ميگويد ‏"دانستنچگونه مردن،‏ ما را از همهي بندها و پيرويها آزاد79ميسازد."‏اگر راسل درست بگويد كه ترس است كه مردم را به سوي دين ميبرد،‏ و جستاراصلي ترس مرگ باشد،‏ پس شايد ما بتوانيم روش دومونتنيه را براي آزاد نمودن خود ازترس مرگ،‏ براي پرهيز از وسوسهي فرا رونده و دستيبه پيروزي با شكوهي كهراسل در نوشته خود بر آن پافشاري ميكند،‏ به كار ببريم.‏ آيا همه اين چنين هست يانيست،‏ را به خواننده واگذار80مينماييم.‏كيكس پيشنهاد ديگري درباره سودمند بودن خوي بازتابي ارائه ميدهد.‏ اين پيشنهادبه ويژه با چگونگي سوم حالتاساسي،‏ قلب تاريك در ما،‏ پيوند دارد.‏ پيشنهاد چنيناست كه ما بايد از انگيزه ويرانگري درون خويش آگاه بوده و مراقب آنان باشيم.‏ نكتهاين چنين هست كه"ماميتوانيم81چون نتيجه،‏ رفتار خويش را دگرگون نماييم."‏1ياري دهد.‏ براي نمونه استيون پين كر نوشته:‏آگاه شويم،‏ با انديشيدن،‏ درباره خواست بد بودن،‏ واين جايگاه است كه دانشميتوانددر تجربهروان شناسي اجتماعي،‏ مردم به گونهاي ثابت كاركشتگي،‏درستي،‏ بخشندگي،‏ و خود گرداني خويش را بالاتر برآورد ميكنند.‏ آنهاهمكاري خودشان را در كوشش دسته جمعي بالاتر برآورده نموده،‏ پيروزهاييرا بر پايه كاركشتگي خود و شكست ها را به بخت پيوند ميدهند،‏ و هميشهاحساس ميكنند كه طرف ديگر بهتر توانسته سازش كند.‏ مردم اين توهم‏-کانادایی ‏(زاده شده1. Steven Pinker ( ١٩۵۴روانشناس کارکشته امریکایی١٧١


يهايهايهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خداخودخواه را حتا زماني كه ترس روشن شدن با يك دروغدارند،‏ نگهميدارند.‏ اين روشننميگويند بلكه به خويش دروغميسازد82ميگويند.‏آنها كهرا دقيق سنجشبه پژوهش گر دروغاين آگاهي كه مغز ما گرايش به سوي گونه ويژه اطلاعات،‏ سودمند براي خودمان،‏دارد،‏ ميگذارد كه ما مراقب آن بوده و گرايش خود را براي آن درست نماييم.‏ درستمانند دانستن اين كه ترازويي هميشه پنج پوند سنگينتر نشان ميدهد،‏ ما را براي پيبردن به وزن واقعي خودمان كمك مينمايد،‏ دانستن گرايش مغز ما در تحريف داده باروش ويژهاي،‏ ما را براينزديكترشدن به راستي با در نگر گرفتن اين كج شدگيهنگام بررسي،‏ ياري ميكند.‏ و اين ميتواند براي پرهيز از ناسازگاري و كشمكش كهميتواند پيامدي از گستردگي گرايش آن چه مورد گفتگو پين كر هست،‏ كمك نمايد.‏پس با هم در آميختن گفتهراسل و كيكس،‏ گمان كنم كه دريافت طبيعت گرااز خويش بايد چون يك دلاور باشد،‏ كه براي برآورده ساختنخواستاخلاقيكشمكش نموده و يك زندگي با معناي دروني،‏ براي افراد و كساني كه دوستشان دارددر جهاني كه در بهترين حالت هوادار هيچ كس نبوده و در بدترين حالت يكسره دشمنهر دو رويكرد است،‏ بي خطر ميسازد.‏ طبيعت گرا دلاوري است كه با دانستن ‏"آنهادر برابر بدي آسيب پذير هستند،‏ به هر اندازه هم كه ‏[من]‏ سخت و خوب براي پيروزيبر آنها83بكوشم،‏ فرقي ندارد."‏ در پي انجام كارهاي ارزشمندي است.‏ در بهترين حالتپيروزي زودگذر بوده،‏ ولي اين پيروزي است كه به چنين كشمكشيميارزد.‏ همانگونه كه راسل گفته ‏"با اين وجود شادي،‏ شادي راستين است چون اين به نتيجه رسيده،‏نه انديشه و نه عشق ارزش خويش را چون جاوداني نيستند،‏ از دست84نميدهند."‏ و،‏همان گونه كه كيكس پيش آورده است،‏ طبيعت گرا تا جايي كه شدني است،‏ بايد اينواقعيتبنيادي از گيتي را در مغزش نگه دارد.‏١٧٢


يهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدابخشي از جهان بيني ترسايي از گيتي،‏ چنين انديشهاي است كه هستي انساني درجنگي ميان ستارهاي‎١‎ درگير هستند.‏ برخي از پاره ريشهاي پس زمينه اين درگيري،‏همان گونه كه در سنت ترسايي پرورده گشته،‏ در آغاز سخن از رانده شدن از بهشت،‏بازنمود گشت.‏ اين درگيري فرد با خودش است.‏ همان گونه سي.‏ اس.‏ لوييس گفته،‏‏"هر آينه ما جانداراني پر عيب و كاستي نيستيم،‏ بلكه شورشياني. . . . هستيم كه بايد85جنگ افزارها را زمين بگذاريم."‏ بر پايه سنت ترسايي،‏ بيشتر تاريخ بايد بر پايه ايندرگيري دريافت و درك گردد.‏ گوردن گراهام ميگويد ما بايد تاريخ را چون ‏"جنگيجهاني ميان نيروهاي روشنايي و نيروهاي تاريكي،‏ جنگي كه در آن هستيانساني86آزاد هستند تا هر سو را خواستند،‏ برگزينند،"‏ ببينيم.‏به جاي ديدگاه اين چنيني فرد از خودش هم چون سربازي در جنگ ميان خوبي وبدي،‏گمان كنم طبيعت گرا خودش درگير در كشمكش با جانور وحشيميبيند.‏كشمكش در ميدان كارزاري،‏ جايي كه نبردي ويرانگر ميان نيروهاي تاريكي و روشنيهست و پيروزي و رستگاري تنها براي سوي راستين و طرف حق تضمين شده باشد،‏نيست.‏ به جاي آن،‏ نبرد براي رام نمودن يك جانور بي خرد،‏ سنگ دل بوده،‏ و پيروزيهر چيزي هست ولي بي چون و چرا نيست؛ هر كس درون خودش اين جانور را دارد ويك بخش چشمگير پيروزي،‏ چيره شدن بر اين هيولا دروني است.‏ قوانين سنگدل،‏ بيملاحظه طبيعي آوردگاه است،‏ و تا هر جايي كه ميشود بايد شناخته شده و به كارگرفته شود.‏ در ميان رزمندگان،‏ گرايش سرشتين ويرانگري،‏ كه برخاسته ازپيامدهاي رانده شدن از بهشت نيست،‏ بلكه به فرنود كاركرد نيروهاي كم شتاب و بدونخرد فرگشتي،‏ كه مغز انسان را ريخت دادهاند،‏ ميباشد.‏ اين جنگ دروني و چشم اندازبراي پيروزي در آن،‏ در بخش4-6گفتگو شده است.‏1. cosmic war١٧٣


يهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خدا6-4- آموزش اخلاق و دانش١ افلاطوني،‏ نگراني براي يافتن روش استوار و قابلدر بسياري از گفت و شنودهاياعتماد براي ساختن بزرگ سالان پرهيزكار،‏ آشكار است.‏ در انديشه افلاطون انسانپرهيزكار،‏ همان گونه كه در گفته زير در منون‎٢‎ از زبان سقراط روشن ميسازد،‏ از طلابا ارزشتر بودند:‏اگر خوبي،‏ بهميدانستندكسانيگونهايسرشتين اين سان بود،‏ميبايدكساني را داشتيم كهدر ميان جوانان كدام يك به گونه سرشتين خوب است؛ ما بايدكه از سوي آنان مشخصميگشتند٣در آكروپليسپاسداريميكرديم،‏ آنها را بسيار پنهانتر از طلا نگه ميداشتيم تا هيچ كس نتواند آنهارا گمراه87بودند.‏نميآيد،‏ زماني كه باليدهميشدند،‏ آن گاه براي شهرشان سودمندچرا مردم پرهيزكار براي افلاطون اين اندازه ارزشمند بودهاند؟ پاسخ اين است،‏ آنهاكليد شادي٤جاوداني انسانافلاطون بودهاند.‏ميانديشيدكه شاديجاودانيتنها درهمبودگاه و جامعهاي دادگر شدني است؛ و يك جامعه دادگرانه،‏ همبودگاهي است كهدر آن گروه كوچكي از فرمانروايان پرهيزكار مهار٥تودهها٦ زير دست،‏ فرو رو ميديد.‏دموكراسي را چون ريختي از دولترا در دست دارند.‏ويدر شاهكار وي جمهوري،‏افلاطون ميكوشد تا چهارچوب كاركردي جامعه عالي دادگرانه را با جزييات نشان دهد،‏همبودگاهي كه در آن شادي جاوداني انسان تضمين شده است.‏ اين گفت و شنود،‏1. dialogueیکی از گفت وشنودھای که افالطون به روش سقراطی آن را نوشته و در آن می .2 Menoکوشد پرھيزکاری را روشن سازد3. Acropolis4. lasting human happiness5. Masses6. Government١٧٤


يهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدادستور كاري براي چگونه پرورش و آموزش دادن فرمانرواهاي ‏(پادشاه فيلسوف)‏ اينشهر آرماني ميباشد.‏ سخنان كه از زبان سقراط در پي ميآيد ارزشمندي اين فرمانروايانرا در طرح افلاطون روشن ميسازد:‏تا زماني كه فيلسوفان چون پادشاه يا كساني كه اكنون شاهان ناميده ميشوند،‏نباشند و مردان را به طور واقعي و به اندازه بسنده به سوي فلسفه پردازيراهنمايي نكنند،‏ بدين معنا كه،‏ تا زماني كه نيروي سياسي و فلسفي سراسر يكينشود،‏ در حالي كه بسياري از سرشتها،‏ كساني كه اكنون دربست پيگير يكياز آنها هستند،‏ به زور از انجام اين جلوگيري ميكنند،‏ نه تنها شهرها از بدي.‏ .88. ‏.بلكه نسل بشر،‏ آسودگي نخواهد داشت.‏اين نوشتار روشن ميسازد،‏ چرا يافتن روشي استوار و قابل اعتماد براي پرورش افرادپرهيزكار اين چنين ارزشمند است.‏ آن چه براي تضمين شادي جاوداني انسان نياز است،‏يك اندوخته ثابت از پرهيزكاران براي جايگزين فرمانروايان پير زماني كه آنها كناررفته يا ميميرند،‏ هست.‏ در دانشگاه من،‏ مانند بسيار ديگري از دانشگاهايالاتمتحده،‏ جنبشي بزرگ،‏ دلبسته به آموزش اخلاق بوده است.‏ به نگر ميرسد اين دلبستگي،‏بخشي،‏ ريشه در يورش2001 سپتامبر 11داشته باشد،‏ ولي شايد سر راستي بيشتر با موجويرانگر ورشكستگي شركتها داشته باشد،‏ كه بدترين آنها غول١اقتصادي انرون٢ را درگير ساخت.‏ اينها،‏ چيزهايي درباره كساني كه در همبودگاه و جامعه ماو وردكامنيرو دارند به ما ميگويد.‏ آن چه ما نياز داريم،‏ به نگر ميرسد،‏ شاهان پرهيزكار نيست٣ پرهيزكار است.‏با روساي كل سازمانيدر جهان طبيعت گرا،‏ هيچ تضمين الهي براي داوري بي كم و كاست نيست،‏ وگسترهاي كه در آن سود شخصي و خواست اخلاقي هم پوشاني دارند،‏ جستاري تصادفيشرکت پيشين خدمات و کاالھای انرژی امریکایی که در ورشکسته شد .1 Enronصنایع تلفن بزرگ امریکایی که در ورشکسته شد .2 WorldCom٢٠٠١٢٠٠٢3. CEOs OR Chief Executive Officer١٧٥


يهايهايهايهايهايهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خدا89است.‏ در حالي كه كمابيش بي گمان هم پوشي بي كم و كاست ميان اين دو به دستنخواهد آمد،‏ نزديكي كمتر يا بيشتر به اين آرمان شدنياجتماعي است،‏ همبودگاه و جامعه دادگرانه،‏ بهيكگونهيهست.‏چون انسان،‏ جانداريبنيادي،‏ نزديك شدن به اينآرمان تا جايي كه انسانوار ميشود،‏ است.‏ همان گونه كه كيكس گفته،‏ حالت آرماني،‏چگونگي است كه در آن‏"پرسش،‏ چرا90زندگي اخلاقي داشتن بهترين راه زندگي است را داشته باشد."‏انسان بايد اخلاقي باشد پاسخ آشكارو،‏ همان گونه كهافلاطون دريافته،‏ يك عنصر ريشهاي همبودگاه و جامعه دادگر،‏ مهار آن از سويپرهيزكاران است.‏ اين بدان معنا نيست كه ما بايد در رد كردن دموكراسي از افلاطونپيروي كنيم.‏ در دموكراسي،‏ مردم نيرو دارند؛ پس،‏ اگر جامعه دموكراتيك،‏ همبودگاهيدادگرانه بخواهد،‏ مردم بايد پرهيزكار باشند.‏شهرونداني پرهيزكار،‏ يكي از بزرگترين پيروزييافتن روشي قابل اعتماد براي ساختنتاريخ گونهي انسان خواهد بود؛اين پيروزي،‏ بدون در نگر گرفتن گونهي سيستم فرمانروايي جامعه،‏ هر همبودگاهي رابهبود بخشد.‏اگر طبيعت گرايي درست باشد،‏ پس هستيبر همين پايه ميتوان با به كار گيري روشدركراستين"‏نمود.‏ يك سودمندي در رها ساختنو اين كه آن پاسخگوي و مسئولدريافت چگونه مغز كارميكندو چگونهافسانهيكنشپاسخگويانساني بخشي از جهان طبيعي بوده ودانشيك و علميروح غيرانديشهايحالتآن را دريافت وفيزيكي يعني‏"خودما هست،‏ افزايشانديشهايما هست،‏ميباشد.‏ در جهان طبيعت گرا،‏ چگونگي سرشت افراد،‏ به ويژه حالت و چگونگي مغز وسيستم عصبي،‏ پاسخگو و مسئول كنش انديشهاي بوده و،‏ بر همين پايه،‏ مسئولچگونگي شخصيت نيز هستند.‏ پيشرفت در دانش به ما توانايي تندرستتر بودن ‏(هر چندهمه از آن سود نميبرند)‏ بيش از پيش را ميدهد.‏ ما در سنجش با هر پارهي ديگر تاريخانسان،‏ دانش و فناوري براي زيستن درازتر و تندرستتر را داريم.‏ در جهان بيني طبيعتگرايي به كار گيري دانش،‏ به ويژه عصب شناسي،‏ براي ياري رساندن به وظيفه باستانيافلاطون در يافتن روشي قابل اعتماد براي ساختن مردم پرهيزكار،‏ خردمندانه است.‏ راسل١٧٦


يهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدا1925در ميان نوشته پيشنهادي داده است.‏ وي به ويژه دلبسته وظيفهي دلاورترساختن مردم بود.‏ وي يادآوري نموده كه شايد دانش بتواند نقش چشمگيري در اينوظيفه داشته و نكته در پي را گفته:‏ ‏"شايد سرچشمه زيست شناسي دلاوري را بتوان با١ با خرگوش،‏ پيداهم سنجي خون يك گربه سانتا چه اندازه گرايش داشته اين گفته91نمود."‏ دشوار است گفته شود راسلوي جدي گرفته شود،‏ ولي،‏ از زماني كه وي٢ ترس بدست آمده،‏ و،‏اين را گفته،‏ پيشرفت بسياري در پي بردن به زيرساخت عصبيهر آينه دانشمندان در زادآوري موشپر دل تر كامياب92بودهاند.‏ اگر چه جستارهابسيار پيچيدهتر از آني كه گفته راسل پيشنهاد ميدهد،‏ هست،‏ ولي چنين پيشنهادي كهما بايد كوشش كنيم دانش را چون ابزاري براي بهبود اخلاق به كار گيريم جستارياست كه بايد جدي گرفته است.‏اين گونه پيشنهادها بي گمان در انديشه خوانندگان بسياري چشم انداز ترسناكي از(1998) ٣ جهان قشنگآموزش اخلاق با دانش كه در داستان كلاسيك الدوس هاكسلينو‎٤‎ يافت ميشود،‏ را پيش چشم ميآورند.‏ رمان،‏ همبودگاهي را نشان ميدهد كه در آنهر شهروند يك نقش ويژه دارد،‏ و با‏"هيپونوپديا"‏ ، ٦آميختهاياز مهندسي ژنتيك ، ٥ آماده سازي،‏ ويا يادگيري در خواب،‏ هر شهروند به گونهي فيزيكي،‏ انديشهاي،‏ اخلاقيريخت بندي شده تا با نقش خويش چفت شود.‏ هدف از اين همه،‏ اطمينان يافتن از٧ است.‏ از ارزندگيها ويژه آن،‏ خودداري نمودن شهروندان ازپابرجايي و ثبات اجتماعياحساسات ويژهاست؛احساساتي ميشود،‏ همبودگاه گيجاحساسات وابستگي ويژهيكي از شعارهاي تلقين شده به شهروندانهستي‏"زماني كه كسي93ميشود"‏ ، هست.‏ چون ابزاري براي اين هدف،‏ ازانساني،‏ جلوگيريميشود،‏ چون اين دسته از1. cat2. neurological underpinningsنویسنده انگليسی ١٩٨۴-١٩۶٣) ( Huxley 3. Aldous4. Brave NewWorld5. genetic engineering6. hypnopadia7. social stability١٧٧


يهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خداوابستگيها به احساسات آتشين و كشمكشاجتماعي مي انجامد.‏ همان گونه كهمهار يا كنترل كنندگان ‏(گروه كوچكي از فرمانروايان سرآمد)‏ ميگويد:‏مادر،‏ تك همسري،‏ عشق.‏ فوران بلند سرچشمه؛ لگام گسيخته و كف آلودجوشان وحشي،‏ خواستار تنها يك راه رهايي است.‏ عشق من،‏ كودك من.‏شگفتي ندارد بي نواهاي پيش ازدوراننوين،‏ نابكار و سيه روز ساخته شدهبودند.‏ جهان آنها نميگذاشت كه پديدهها را ساده بگيرند،‏ نميگذاشتخردمند،‏ خوب،‏ شاد باشند.‏ . . . آنها وادار شده بودند احساسات نيرومند داشتهباشند.‏ . . . چگونهميتوانستند94پا بر جا باشند؟در اين جهان قشنگ نو،‏ همه مانند سيسي فوس دست كاري شده ريچارد تيلور كهدر بخش پاياني كتاب خودش خوب و بد،‏ در نگر گرفته،‏ هستند:‏همهيشهروندانميخواهند وظيفههايي كه براي آنان در نگر گرفته شده را انجام دهند.‏ هر شهروند دلبستهبه عشق انجام آن چه جامعه نياز دارد،‏ هست.‏ همان گونه كه هاكسلي كارگردان جوجه١كشيروشنگري نموده،‏ ‏"اين راز شادي و خوبي ‏-دلبسته به آن چه ميبايد انجام دهي-‏95است."‏ يك پندار ويژه خنده دار از اين جستار مانند كاربر آسانسور در زمان رسيدنبه پشت بام ميباشد:‏ ‏"او درهاي را باز ميكند.‏ آفتاب گرم شكوهمند وي را از جا پراندهو نميگذرد درست ببيند.‏ ‏'وا،‏ پشت بام!'‏ وي با آواي از خود بيخودي تكرار ميكند.‏مانند اين كه ناگهان و با شادي از تاريكي نابودكنندهاي آگاه شده باشد.‏ ‏'پشت بام!'‏اين مانندجامعهاياست كههر آينهخواستن‏"اخلاق"‏96"‏(مانند چيزي كه هست)‏ و‏"شادي"‏ ‏(مانند آن كه هست)‏ هم زمان انجام ميشود.‏ ولي شادي به چم و معناي شادي،‏نرم خويي كودكانه؛ شهروند پرهيزكار در جهان قشنگ نو،‏ هر آينه كودكي خودكامهاست؛ خشنودي دير شده به جاي سفارش شدن،‏ محكوم ميشود.‏1. Hatcheries١٧٨


يهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداگمان كنم آن چه درباره آموزش اخلاق در جهان قشنگ نو،‏ترسناك است دردرجه نخست ابزاري كه اخلاق به مردم تحميل ميشود نيست بلكه درون مايه اين اخلاقميباشد.‏خوبياين سيستم اخلاقي است كه بايد ما را بترساند چون از برخي ازخردمندانه،‏ جلوگيريبزرگتريندر زندگي انسان،‏ مانند روابط معنادار شخصي و دستاوردهاي هنري ومينمايد.‏هاكسلي اين نيست كه آن انسانكودكانريز97تباه شده مي سازد.‏يكي ازدشواريروشواكاوي شده در رمانپرهيزكار راستين نميسازد.‏ بلكه روشي است كهدومين ويژگي دشوار ساز آموزش اخلاق نشان داده شده در داستان،‏ سر بار نمودنآن از سوي دولت ميباشد.‏ از ديدگاه من،‏ دولتها،‏ به طور كلي،‏ درخور اعتماد نبوده،‏ وبر پايه همين،‏ گمان ميكنم واگذاري نيروي ريخت دادن شخصيتي شهروندان به دولتخودشان ‏(شايد شدني بشود)‏ ترسناكترين اشتباه است.‏ كاربرد نادرست بالقوه همآشكار و هم بزرگ است.‏پس،‏ در انديشه من،‏ زماني كه ميگويم دانش براي ياري رساني به بهبود اخلاق،‏ بهكار برده شود،‏ چه هست؟ من براي پيش كشيدن هر چيزي مانند يك پيش طرحي بادادهها،‏ كمبود آگاهي دانشيك دارم؛ به جاي اين،‏ اميدوارم پيش طرحي دربارهراستايي كه شايد پژوهشفلسفي بسياري كه تا كنون مشخص نمودهام دارد-آينده بگيرد،‏ فراهم سازم.‏ پيشنهاد من ريشه در انگارهو بهترين راه دريافت ادعا مشروطيبه آن ريخت كه از پي ميآيد،‏ هست:‏ اگر انگاره فلسفي مورد نگر درست باشد،‏ پس،‏گونه پژوهش كه من بازگو خواهم نمود يك انديشه خوب است.‏ارسطو و كانت،‏ كه شايد دو تا از بانفوذترين فيلسوفان اخلاق در تاريخ فلسفه غربباشند،‏ دربارهي بسياري از جستارها همداستان نيستند،‏ ولي هر دو در پذيرش ادعاي زيرهم راي هستند:‏ دگرگون شدن به يك شخص اخلاقي خوب،‏ يك مبارزه است.‏كشمكش ميان خرد كاربردي ‏(گنجايش انديشيدن خردمندانه درباره چگونه كنشداشتن)‏ از يك سو و احساسات وخواستههااز سوي ديگر است.‏دو فيلسوف دربارهسرشت دقيق كشمكش همداستان نيستند.‏ در ديدگاه ارسطو،‏ كشمكش ميان احساسات١٧٩


ن ريييهايهايهايهايهايهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خداانسان و ديدگاه او از خوب زندگي كردن است.‏ اين كشمكش با پيروزي،‏ زماني كهديدگاه فرد از زندگي خوب ديدگاه درستي باشد،‏ و زماني كه احساسات فردي با ديدگاهدرست روي يك خط باشد،‏ كارسازي ميشود.‏ در يك شخص پرهيزكار كامل،‏ خرد وروح بخش شهوتگفته شود ‏"در او هرهر دو به خوب كار خواهند كرد؛ بر همين پايهدرست است98چيزي،‏ با آواي خرد،‏ در هماهنگي است"‏ احساسات ، خشنوديو دردها در يك فرد خوب بجا بوده،‏ باورها درباره چه چيز ارزشمند است درست استو باورها و احساسات هم ديگر را رديابي خواهند نمود.‏نوشته كانت در بارهي ويژگي اخلاقي بر كشمكش پيوسته دروني فرد برايبرآورده ساختن ناگزيرهاي اخلاقي خودش،‏ تاكيدچيره شدن كسي برخواهشسركش در انجامميكند.‏كنشخوب بودن به گستردگياز نگر اخلاقي ناروا،‏ميباشد.‏ كانت يك بار ويژگي خوبي اخلاقي را چنين ‏"گنجايش و راه كار بررسي شدهبراي تاب آوردن.‏ . . . براي آن چه در برابر خواست اخلاقي در درون ماميگويد.‏خواستدر جاي ديگري،‏ كانتدربارهيسركش كسي بسيار بدبين است و99ميايستد،"‏دورنماي بدست آوردن برتري برميگويد‏"نمونهيخوب ‏(رفتار الگو)‏نبايد چون الگو به كار گرفته شود،‏ بلكه بايد چون گواهي بر شدني بودن كنش درراستاي وظايف،‏ به كار برده شود."‏100آن گونه كه پيداست كانت برتري يافتن برگرايشهايي كه ما را از انجام وظايف خودمان دور ميسازد بسيار دشوار مييابد،‏ كهگواهي براي آن كه حتا شدني است،‏ نياز ميباشد!‏ كانت تا اندازهاي خواستار معيارپا ت ي براي پيروزي ميان خرد و احساس در سنجش با ارسطو،‏ هست.‏ كانتميگويد:‏ ‏"خوبي داراي يك فرمان مثبت به هستي انساني است،‏ به معناي آوردن همهيگنجايش وخواستخويش زير مهار ‏(خرد خودش)‏ و بر همين پايه بر خودش101ميباشد."‏ در ديدگاه كانت احساسات كسي نياز ندارد به گونه كامل با آواي خرد درهماهنگي باشد؛ همه آن چه نياز است ارباب احساسات شخصي خود بودن تا گسترهايكه احساسات از برآورده ساختن ناگزيرهاي اخلاقي،‏ جلوگيري نكند.‏١٨٠


يهايهايهايهايهاي رفنيهاارزش و خوبي در جهان بدون خدازماني كه در اين كشمكش خرد پيروز نباشد،‏ پيامد،‏ پديدهاي بسيار متعارف است١ مينامند.‏ يكي از روشنگريكه فيلسوفان آن را ‏"سستي اراده"‏از اين پديده رانميتوانمنميخواهم،‏ انجامحضرت پولس گفته:‏‏"ميتوانيمآن را انجام دهم.‏ چون كار خوبي كه102ميدهم."‏دريابمميخواهم،‏كدام كارنميكنم،‏٢دانشمند عصب شناس جوزپ لادوكسكتاب خودش مغز احساساتي ، ٣ آن چه شايد ميتواند ويژگيپيوند با ترس باشد را بازنمود كرده است.‏ با ارزشمندي ويژه،‏به خوبي شناخته شدهدرست است،‏ وليبلكه كار بدي را(1996)، درمغز براي سستي اراده درقشر بيروني مغز،‏ ناحيهاياز مغز كه يك راست پاسخگوي انديشيدن مانند كاركردهاي شناختي رده بالا،‏ دربرگيرندهي منطق و كنشسر راست به سنگيني درگير سازندگي دگرگونيكه در پيوند با ترس است،‏ هست.‏ لادوكس نوشته:‏ارادي بوده،‏ و بادامهي مغز ، ٤ يك ساختار كهنتر مغز كهگوناگون زيست شناسي و رفتاري٥ با بادامه مغز در سنجشسستتر بودن پيوندهاي ناحيه لايه بيروني خاكستري٦ به خوبي شناخته شده است.‏ چهبا پيوندهاي بادامه با لايه بيروني خاكستريبسا اين روشن سازد چرا برايداده٧احساسيبسيار آسان است تاانديشه خودآگاه ما را بر هم زنند،‏ ولي براي ما بسيار دشوار است كه مهار103احساسات خودمان را بدست آوريم.‏شايد يك پولس، تداناتر بتواند بگويد:‏ ‏"من كار خوبي كه لايه بيروني قشرخاكستري مغز ميخواهد را نميكنم،‏ ولي بدي كه بادامه مغز من ميخواهد،‏ آن چه است1. weakness of will( ١٩۴٩3. The Emotional Brain4. Amygdala5. Cortical areas6. Cortex7. Emotional informationپروفسور دانشگاه نيویورک ‏(زاده .2 Joseph LeDoux١٨١


يهايهايهايانيهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خداكه انجام ميدهم."‏ پس شايد يك بخش از پژوهشميتوانيمدانش،‏ در پيوستگي با آن چهدشواري سستي اراده بناميم،‏ باشد.‏ بايد،‏ با ديدگاهي براي كمك به انسان،‏ برايچيره شدن بر احساساتي كه در كشمكش با داوري مورد بررسي ما،‏ درباره خوب وبد،‏ مغز انسان بررسي شود.‏ فرنود يا دليلي كه چنين رويكردي را اميدبخش ميسازد،‏پيوستگي است كه به نگرميرسدبا پژوهشي كه در دست اجرا است،‏ دارد.‏ جستجوبراي دريافت و مهار احساسات ويژه منفي ‏-مانند افسردگي،‏ نگراني،‏ و ترس-‏ هم اكنون١در دست انجام است.‏ يك دانشمند عصب شناس كنوني ديگر،‏ آنتويو دماسيو(2003)دربارهي كارايي كه پيشرفت عصب شناسي در اين جستجو خواهد داشت،‏ خوش بيناست:‏تا دو دهه٢بيومديكالآينده،‏ چه بسا زودتر،‏عصب شناسي احساس و هيجان،‏ به دانشپروانهي گسترش درمان براي درد و افسردگي،‏ كه بر پايه دانستنسراسري چگونه ژنها در بخشهمكاري اينبخشهاويژه مغز بازتاب پيدا نموده و چگونگيدر وادار ساختن ما به احساس و حس كردنميشود،‏ را خواهد داد.‏ . . . با آميخته شدن با پا در ميدرمان شناختي،‏كه اكنون در دسترس هستند،‏ پهلويبدون هوش بري براي ما،‏ پديدارنوين،‏ انقلابي در تندرستي رواني خواهند بود.‏104ميشود.‏انجامها و مداخلات رواندرمانهاييآنها،‏ به كهنگي و بد ريختي جراحيگمان كنم فهرست احساسات زير پژوهش براي در بر گرفتن احساساتي مانند نفرت،‏رشك،‏ و شهوت گسترش مييابد.‏ هدف از ميان بردن همگي آنها با هم نيست،‏ بلكهافزايش توانايي براي مهار آنها است.‏ پژوهش گراني كه در جستجوي درك شيمي مغزدرگير در افسردگي هستند،‏ كوشش ندارند كه دارويي را پيش ببرند كه همهي( ١٩۴۴دانشمند پرتغالی،‏ که در امریکا زندگی می نماید ‏(زاده .1 Antonio Damasioآميخته پزشکی و شاخه ھای گوناگون دانش زیست شناسی مانند زیست .2 Biomedicalشيمی پزشکی١٨٢


يهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدااحساسات اندوه را از ميان ببرد؛ بلكه ميكوشند به بيماران مهار و كنترل بيشتري برحس اندوه،‏ نگراني و بي اميدي بدهند.‏ انديشه قرص نيرومندسازي اراده شايد به نگرخنده دار برسد وويژهاي فرآوردهنميخواهمكه براي كمك بهبگويم كه چنين چيزي به زودي پديداردوديهاولي ميشود-‏براي مهار خواسته خودشان براي سيگارطراحي شده ‏(براي نمونه وصلهي نيكوتين)‏ از خانواده اين گونه داروهاي پنداري هستند.‏در بخش پاياني مغز احساساتي،‏ لادوكس در بارهي چگونگي پيكربندي مغز انسان درآينده با فرگشت،‏ گمانه زني ميكند.‏ بر پايه يافته ‏"پيوندهاي لايه خاكستري با بادامهمغز در نخستينها در سنجش با ديگر پستانداران،‏ نيرومند است،"‏ گمانه زني ميكند كهپيوندهاي كورتكس در انسان شايد رفته رفته در گذر زمان افزايش يافته و ‏"كورتكسشايد كم كم مهار بيشتري بر بادامهي مغز بدست آورده،‏ چه بسا بگذارد انساندر مهار احساسات خويش مهار و كنترلآينده105بهتري داشته باشند."‏ اين هستي پنداري وفرضي خواهد توانست خوبي مورد نگر كانت را در سنجش با ما به فرنود و دليل روشسيم كشي مغز آنان،‏ با آساني بيشتري بدست خواهند آورد.‏ لادوكس جايگزين ديگريرا شرح ميدهد:‏با اين حال،‏ احتمال ديگري نيز هست.‏افزايش پيوندها ميانبادامهخاكستري مغز،‏ نه تنها فيبرهاي كشيده شده از قشر خاكستري بهو لايهرا بادامهسرگرم كرده،‏ بلكه فيبرهاي كشيده شده از بادامه به لايه خاكستري مغز را نيزدر بر ميگيرد.‏ اگر عصبها اين گذر به ترازمندي برسند،‏ شدني است كهكشمكش ميان احساسات و خرد،‏ بتواند سرانجام نه با برتري شناخت هاي لايهخاكستري مغز بر كانون احساس،‏ بلكه با يكپارچه شدن بسيار هماهنگتر ازخرد و احساسات،‏ حل گردد.‏ با افزايش پيوندها ميان لايه خاكستري و بادامهمغز،‏ شناخت و احساسات شايد به جاي جدا كار كردن،‏ آغاز به همكاري با106يك ديگر نمايند.‏١٨٣


يهايهايهايهايهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خدااين احتمال دوم،‏ نه تنها با خوبي از نگر كانت همخواني داشته،‏ بلكه با خوبي از نگرارسطو نيز هم خواني دارد.‏ اميد لادوكس به ‏"هماهنگي يكپارچه خرد و احساسات"‏يادآور گفته ارسطو در باره انسان پرهيزكار،‏ ‏"همه چيز در هماهنگي با آواي خرد"‏107است.‏ گمانه زني لادوكس اين را ميگويد كه در گذر زمان،‏ سيم كشي مغز انسان،‏مردم را به چنان راهي دگرگون خواهد نمود كه يا به آرمان اخلاقي كانت يا آرماناخلاقي ارسطو،‏ بسيارنزديكتراز آن چه اكنون هستند،‏ بشوند.‏ چه بسا فرگشت،‏ اگرزمان بسنده داشته باشد،‏ سستي اراده را از ميان ببرد.‏ ولي چرا چشمبمانيم؟ به راهكمابيش نزديك دو و نيم هزار سال پس از اين كه ارسطو پيكار ميان خرد و احساساتبخش روان را نشان داد،‏ ما ساختارهاي مغزي پاسخگوي اين سيماي از سرشت انسانرا آشكار ميكنيم.‏ چه بسا بتوان،‏ راهي ساختگي و مصنوعي براي افزودن پيوندها ميانلايه خاكستري مغز و بادامه پيدا نمود.‏ بي شك،‏ چنين دستاوردي بسيار دور بوده و بايدبا هوشياري انجام شود،‏ ولي هر چه بيشتر درباره مغز ياد بگيريم،‏ اين كار به نگر شدنيترميرسد.‏انگارهي بهينه سازي مغز كه من در اين جا آوردم ميتواند تا اندازهاي يك راه سرراست براي شكست دادن سستي اراده باشد.‏ ولي آن گونه كه اكنون هست،‏ ما تنهاراه نا سر راست را براي برخورد با سستي اراده داريم.‏ يكي از اين راهها غير مستقيمميتواند از گفتگوي كانت از نقش همدردي در روان شناسي يك فرد پرهيزكار گلچينشود.‏ براي چهارچوب بندي اين روش نياز خواهد بود كه چرخ كوتاهي در تفسيرهايكانتي بزنيم.‏ خوانندگان دلبسته به ديدگاهكانت دربارهي شخصيت اخلاقي شايد اينپرت شدن از جستار را چشمگير بيابند؛ ديگران شايد بخواهند از چند برگ تا برآيند ونتيجه گيري چشم پوشي كنند.‏ كانت نوشته:‏1همدردييا همراهي در شادي.‏ . . .حسحالت ديگري از خوشي يا درد هستند.‏ طبيعت در هستيمنطقي از شادي و اندوه . . .انساني پذيرش اين1. Sympathy١٨٤


يزهارزش و خوبي در جهان بدون خدارا كار گذاشته است.‏ ولي به كار گيري اين هم چون ابزاري براي گسترش108كنش و منطق نيك خواهي هنوز.‏ . . . يك وظيفه است.‏اين گزيدهميگويدكه احساسات همدردي در روان شناسي يك فرد پرهيزكارنقشي براي بازي كردن دارد.‏ ولي به طور دقيق ايننقشكانت براي بي آبرو كردن احساسات و گفتن آن چه وي آن رادر ديدگاه كانت چيست؟‏"انگيوظيفه،"‏كانون فرنود و دليل آوري از برانگيزنده پرهيزكار،‏ خوانده است،‏ ميان عامي و دانشمندشناخته شده است.‏ انجام نقش برانگيخته شده با وظيفه به روشني انجام كنشي را در برميگيرد چون كسي ناگزير از انجام آن است،‏ ولي جوهر بسياري براي اين كه به طوردقيق چه اندازه اين گونه از انگيزه بايد در كانون عامل پرهيزكار كانتي باشد،‏ مصرف109شده است.‏ در اين مورد،‏ ميتوانيم با گفتن اين كه كانت پيشنهاد كرد كه احساساتهمدردي بايد چون ابزاري براي"كنش و منطق نيك خواهي،"‏آغاز به كمي روشنگري نماييم.‏ كمي پس از اين،‏ كانتميگويدبه كار گرفته شود،‏كه داشتن حسهمدردي ‏"هنوز يكي از تكانههايي است كه طبيعت در ما كار گذاشته براي انجام آن چهكه بودن وظيفه به تنهايي نميتواند110كامياب باشد."‏ چگونه اين ادعاها را دريافت ودرك كنيم؟ يك احتمال اين هست كه انديشه كانت چنين بوده كه حس همدرديميتوانديك كم انگيزه بيشتر براي انجام وظايف كسي،‏ زماني كه برانگيخته شدنازسوي وظيفه به تنهايي بسنده نيست،‏ فراهم آورد.‏ ولي با اين كه بي گمان اين درستاست،‏ به نگربرانگيخته شدن1خرد ناب :نميرسدكه كانت به حس همدردي،‏ براي نقش فراهم نمودن كميبيشتر،‏ فرمان دهد.‏ در نگر بگيريد،‏ براي نمونه،‏ اين گفته از دين در حوزهناب نبودن و ناخالصي دل انسان با اين سازگار است،‏ و اگر چه قواعد رفتار هرآينه در ارج گذاري به هدف خودش خوب است.‏ . . و شايد حتا براي انجام به1. Religion Within the Limits of Reason Alone١٨٥


يزهيهايهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خدااندازه بسنده نيرومند باشد،‏ هنوز به طور ناب،‏ اخلاق نيست؛ بدين معناي كه،‏قانون را تنها،‏ هم چون انگيبسنده براي هر كاري،‏ تصويب نكرده،‏ با اينكه بايد تصويب ميكرد،‏ بيشتر ‏(شايد،‏ هميشه)‏ براي نياز به ديگر انگيزهفراتر از اين،‏ در تعيين اين كه اراده چه وظيفهاي را براي انجام دادن ميخواهد،‏رفتار111ميكند.‏در اين گفته كانت نشانوظيفه نشانگونهاي دهندهيميدهدكه نياز به پشت گرمي بر1از سستي اخلاقيانگيزهايمگر انگيزهاست.‏ كسي كه بي كم و كاستپرهيزكار است،‏ نيازي به برانگيخته شدن با احساس همدردي براي كمك نمودن به همنوع انساني خويش نخواهد داشت؛ دانستن اين كه وي از نگر اخلاقي ناچار به انجام چنينكاري است،‏ به خودي خود براي برانگيختن وي بسنده ميباشد.‏ در ديدگاه كانت،‏احساس همدردي هم چون يك انگيزه،‏ در بهترين حالت يك پشتيبان زودگذر است درراه خوبي ناب بوده و زماني كه خوبي ناب بدست آمد يك انگيزه بي جا و زائد است.‏ولي پس چرا،‏ همگاناحساسي را بگسترانند؟انگيزهدوباره-هم چنين مردم به طور كامل پرهيزكار-‏ ناگزير هستند چنين2گفته زير از سخنراني دربارهي اخلاق از كانت پاسخي به اين پرسش است:‏ ‏"كاركرداحساسي بايد تنها غلبه كردن بر موانع احساسي بزرگتر بوده تا ادراك بتواند112قانونمند باشد."‏ نمونهاي از اين دست،‏ كه گمان كنم كانت در انديشه خويشداشته،‏ در زماني كه براي اين جستار در پيوند با رسالهي دكترا خويش سرگشته بودم،‏براي من رخ داد.‏ من در ميانه زمستان در ميان كار دكترا خويش بودم كه يكي ازخويشان زنگ زد.‏ باتري خودروي وي خالي شده و او از من خواست تا براي كمك بهراه انداختن باتري بروم.‏ در آغاز،‏ با انگيزه خودخواهي گرايش به نپذيرفتن داشتم:‏ميخواستم پژوهش بر روي رسالهي دكترا را تا بخش ويژهاي آن روز به پايان رسانم.‏1. moral weakness2. Lectures on Ethics١٨٦


يزهيزهيهاارزش و خوبي در جهان بدون خداولي پس از چند دم،‏ حس همدردي در من بيدار گشت.‏ با اين انديشه كه هم نوع بيچاره بايد تا خانه تنها در سرما پياده برود،‏ نا آسوده گشتم.‏ يك راه شدني براي دريافتو ادراك آن چه پس از اين رخ داد،‏ گفته كانت در بازگفتي كه تازه آورده شد،‏ راروشنميسازد.‏ حس همدردي خواست مرا براي پيگيري كار بر رويدكترا رسالهيسست ساخت.‏ خواست من بيش از اندازه سركوب نگشت كه از ميان برود.‏ بدين سانزماني كه من هر آينه كنش كردم،‏ شناخت من از اين كه بايد به هم نوع خويش كمككنم به خودي خود براي چيره شدن بر خواست ‏(سست شده)‏ من براي پيگيري كارم،‏بسنده بود،‏ و از اين رو مرا برانگيخت كه وظيفهام را انجام دهم.‏ در جنگ ميان خرد واحساس،‏ برخي از احساساتميتواندخرد را ياري دهند.‏آنهانخست نه هم چونانگيزه،‏ بلكه براي نقش خودشان در سست كردن احساساتي كه تهديد به كندن ما از راهانجام وظيفه،‏ ستايش113شدهاند.‏در ديدگاه من،‏ آن چه براي خوب بودن به روش كانتي نياز است،‏ تنها انگيزه انجاموظيفه كه شخص پرهيزكار را براي انجام كنش خودش برمي انگيزد،‏ نيست،‏ بلكه يك1انگيزه بسنده در شرايط خلاف واقع زير است:‏ حتا اگر هيچ انگيزه پشتيبان ديگري درزمان كنش نباشد،‏ خانم يا آقا وظيفه خودش را به هر روي انجام خواهد داد.‏ انگيانجام وظيفه به خودي خود،‏ براي چيره شدن بر هر انگيجنگنده ديگر كه هر آينهعامل در زمان كنش مورد نگر دارد،‏ بسنده است.‏ اين نشانهي خوب بودن است.‏با داشتن اين زمينه در مغز،‏ منطقي ديدن شرح كانت در روشي كه براي پرهيز ازسستي اراده ميگويد،‏ آسان ميشود.‏ كانت نوشته:‏پس بر همين پايه،‏ وظيفه دوري كردن از پيدا نمودن جايي كه بي چيزان،‏كساني كه كمبوداست،‏ و فرار از خانهكمتريننيازهاي حياتي دارند؛ نيست بلكه جستجوي آنانبيماران يا زندانيان بدهكار نيست و مانند آن براي اين114كه از انبازي و شريك شدن احساس درد،‏ چون شايد تاب نياورد.‏1. Counterfactual١٨٧


يهايهايهايهايهايهايهايهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خداانديشه كانت اين است كه ما بايد در پي جاهايي باشيم كه انسانها دردمند و رنجكشيده براي نيرومندتر ساختن،‏ نيرو و گرايش حس همدردي،‏ يافت ميشوند.‏ احساسهمدردي براي سست نمودن خواهش كه ما از خواست اخلاقي بودن گمراه ميكنند،‏سودمند است.‏ اين يك روش كمابيش نا سر راست و نا مستقيم براي شكست دادندست كم برخي از گونهسستي اراده ميباشد:‏ احساس همدردي خودت را نيرومندساز و اينها كمك خواهند نمود تا خرد در جنگ ميان احساساتي كه تو را به سويسنگدلي ميكشند،‏ پيروز شود.‏ ولي،‏ اگر دانش بتواند راهي براي سست نمودن يا بدستآوردن مهار بر اين گونه احساسات بدهد،‏ چه؟ قطع عضو آسيب ديده با جراحي،‏ راهيبراي جلوگيري از مردن بيمار ميباشد-‏ ولي دانش با به كار گير پني سيلين به ما راهي باسختي كمتر براي رسيدن به همين هدف نشان داده است.‏ به همين سان،‏ دانش راه بهتريبراي چيره شدن بر احساس پريشاني و خواست كشيدن سيگار به ما نشان داده است.‏شايد،‏ بر همين پايه،‏ دانش بتواند به ما راهبهتري براي چيره شدن بر ترس،‏ نفرت،‏بزدلي،‏ و شهوت نيز به همان خوبي نشان دهد.‏ بهسازي مغز با گونهاي كه از گفتهلادوكس برداشت ميشود،‏ شايد يكي از همين راهها باشد.‏هر آينه،‏ اگر چه اين كارها ميتواند بي كم و كاست باشد،‏ نميتواند به خودي خودبراي ما راه قابل اطميناني براي ساختن انسانپرهيزكار فراهم نمايد.‏ اين در بخشي،‏به اين واقعيت كه چيز بيشتري در خوب بودن در سنجش با پر اراده بودن،‏ هست.‏ دانشاخلاقي،‏ براي نمونه،‏ يك بخش ارزشمند از خوبي است.‏ و يافته دانشيك كه شايد ازآن گونه پژوهشهايي كه من پيشنهاد ميدهم بدست آيد،‏ يك جايگزين نيست،‏ بلكهيك مكمل براي بخشآشناتر ديگر از فرآيند بهبود اخلاقي-بار آوردن و تربيتبهتر،‏ براي نمونه-‏ ميباشد.‏ گفته ارسطو امروز اندازه دو هزار سال پيش كه وي آنرا نوشته،‏ برازنده است:‏ ‏"اين جستار كم ارزشي خواه اين رفتار يا آن رفتار از آغازكودكي به ما تلقين شده است؛ وارونه،‏ آن ناهمساني چشمگيري ميسازد،‏ يا مايه همهيناهمساني115ميشود."‏١٨٨


يهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداپيشنهاد من كه دانش ميتواند به ما كمك نمايد تا از نگر اخلاقي بهتر شويم نبايد با١ كه از سوي جان كتينگهام به درستي پست شمرده شده،‏‏"خوش بيني سر زنده"‏116آميخته شود.‏ من اطمينان دارم كه سه چگونگي بنيادي زندگي انسان كيكس،‏ حتا ازبدست آوردن بهشتي روي زمينجلوگيري خواهند نمود.‏ولي طبيعت گرايي گسترهبزرگتري براي اميد داشتن به اين گونه كارها كه من توصيف و بازنمود كردهام،‏ دستكم در سنجش با برخي از چشم اندازهاي ترسايي،‏ فراهم مينمايند.‏ در آغاز كتاب گفتمپيام ترسايي از بنياد گونهاي اميد است،‏ ولي ارزشمند است كه پي برده شود چنين اميديبا ارج گذاري به آن چه فراتر از اين جهان است،‏ ميباشد.‏ تا اندازهاي،‏ مسيحيت در بارهآن چهميتوانيم در اين جهان بدست آوريم بسيار كمتر ازاست.‏ دست كم برخي ويراستطبيعت گرايي خوش بينترسايي دلالت دارد كه ما به خودي خود نميتوانيممهار بسياري بر قلب سياهي كه درون خودمان است،‏ بدست آوريم.‏ اگر اين دل سياهبخش از كيفري است كه به انسان چون پيامد رانده شدن از بهشت،‏ سربار شده،‏ پس مانميتوانيم مهار بسياري با دانش بر آن،‏ در سنجش با به كار گيري دانش براي ناميراساختن خويش،‏ به دست آوريم.‏ خدا نخواهد گذاشت هيچ يك از اين كارها پيروز شود.‏در يك روشي همانند،‏ اگر سي.‏ اس.‏ لوييس،‏ در پيشنهاد خويش كه خدا رنج را در اينجهان به كارميگيردتا از چسبيدن بسيار ما به اين جهان جلوگيري نمايد،‏ درستبگويد،‏ يا اگر جان هيك در ديدگاه خودش كه اين جهان نخست ‏"وادي روان-سازي"‏است،‏ درست بگويد،‏ پس دست يافتن به شادي و دادگري بي گمان در اين جهان يكدر بالايي دارد.‏ حد و كرانهطبيعت گرايي،‏ به وارونه،‏ هيچكرانهيبالايي قطعي كهمحدوديتي به ما تحميل نمايد،‏ نيست.‏ بدون خدا،‏ نه هستي برتري مراقب ما است،‏ نهچنين هستي براي پايين نگه داشتن ما هست.‏ كرانه بالا دادگري و شادي مانده تا يافتشود.‏ميخواهم نكتهاي درباره نياز سخت براي پي گيري پروژه باستاني افلاطوني بگويم.‏پاول كورتز نوشته است:‏ ‏"نوع انسان اكنون،‏ تا نابودي خودش،‏ فناوري را پيشميبرد -1. jaunty optimism١٨٩


يهايهايهايهايهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خدامگر،‏ بدين معنا،‏ انسان،‏ با ابزار خرد،‏ توان دوباره سو دهي نيروهاي كوري كه بودن ويرا تهديد ميكنند،‏ براي به زور در دست گرفتن سرنوشت خويش و آقاي خود شدن،‏117داشته باشد."‏ ميداني كه در آن دانش گامبرداشته،‏پژوهشكارا براي كشتن هم ديگرجنگ افزاري بوده است.‏بلند بي شماري در گذر تاريخ انسانپيشرفتهاييداشتهايم،‏ به درستي انديشه را سرگردانكه ما در يافتنميسازد.‏راهجنگافزارهايي هم اكنون هستند كه ميتوانند در يك دم،‏ ميليونها هستي انساني را نابودنمايد.‏گاهي براي دانش جويان نمونهي ساده زير را ميزنم:‏ تصور نماييد كه هر كسي درجهان بتواند به دگمهاي دسترسي داشته باشد،‏ كه اگر فشار داده شود،‏ بي درنگ بتواندزمين را نابود نمايد،‏ زندگي انساني را از كيهان سراسر پاك نمايد.‏ پرسشي كه بايدبررسي شود اين است:‏ در اين شرايط زمين تا كي پا بر جا خواهد ماند؟ به نگر ميرسدهر كسي گمان زماني بيش از ده ثانيه داشته باشد،‏ كمترين پنداري از جهاني كه ما درآن هستيم ندارد.‏ در واقع،‏ روشن است مگر اين كه دگمهها كم و بيش هم زمان پخششده باشند،‏ روند دست كاري آنها تنها نزديك آنها پيش از آن كه كسي دگمه رابفشرد نخواهد بود.‏نكته اين آزمون انديشه،‏ در بستر اين واقعيت كه ما با استواري ولي به آهستگي بهسوي اين موقعيت آرماني پيش ميرويم.‏ در بيشتر تاريخ انسان،‏ هيچ هستي انساني نيرويآغاز جنگي را كه در آن بخت كشتن همهي هستيروي زمين را داشته باشد،‏ نداشتهاست.‏ اكنون برخي دارند.‏ هم چنان كه فناوري جنگ افزارها،‏ با شتاب،‏ به پيش ميرود،‏توانايي ويراني بزرگ به گستردگي بيشتر و بيشتر در دسترس ميآيد.‏ جنگ افزارهايما نه تنها مرگ آورتر ميشوند؛ بلكه مانند تلفن سلولي،‏ بيشتر،‏ آسان،‏ و فشردهتر قابلدسترسي هستند.‏ در بخشي،‏ اين همان پديده است،‏ كه به اصطلاح دولت بوش را به آغازكنش نظامي گسترده پس ازپيشگيرانهي يورشسپتامبر 11 يورش2001، در2003118به عراق،‏ راهنمايي نمود.‏برگيرندهيستيز١٩٠


يهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداپيشرفت باورنكردني فناوري ما،‏ مايه بسيار از دشواريهايي كه با آن روبرو هستيم،‏هست.‏ ولي هم چنين برخي زمينهاميد را نيز فراهم نموده است.‏ ما دانش را برايفرمانروايي بر بسياري از نيروهاي بنيادي در ميدان جهان بيروني به كار ميگيريم.‏ اكنونبايد كوشش خويش براي به كارگيري دانش را بر ارباب شدن بر دل سياه درونخويش،‏ كانوني و متمركز نماييم.‏ در جهان طبيعت گرايي هيچ دليل پيشيني براي گماننمودن اين كه چنينياپروژهاينميتواندكامياب شود،‏ نيست.‏ هيچ تضمين الهي برايشكست چنين پروژهاي نيست،‏ و هيچ دستوري خدايي براي كوشش نكردن در اين بارهنيست.‏ افزون بر اين،‏ سرچشمهي دل سياه ما-‏ سيستم عصبي انساني-‏ بخشي از طبيعت،‏جهان فيزيكي است؛ يك روح غيرمادي،‏ غير قابل دسترسي براي دانش،‏ نيست.‏ در جهانطبيعت گرايي،‏ مغز انسان سراسر يك فرآورده نيروهاي كور كنش گر در گذرسال بي شمار است.‏ هيچ چيز مقدسي در طراحي آن نيست؛ بخشي از نقشه خداوندي،‏سازهاي(2002) نوشته:‏ايزدي كه ما از دست1كاري در آن نهي شده باشيم،‏ نيست.‏ اون فلاناگناحساسات پايه چه بسا چون سازگار سازي در نياكان نزديك يا در ما فرگشتداشته است.‏ . . . ولي آيا اين احساسات كاركرد خويش را به همان گونهپيگيري خواهند كرد،‏ به اندازه بستگيمحيطهايي ميانآنهاكه اكنون ما در آن زندگيماشه بهميكنيمويژه،‏ و ناهمسانيو آن جاهايي كه اينسازگار سازيها از آن برخاستهاند،‏ دارد.‏ هر رفتاري،‏ با پندار دگرگوني محيطي،‏ميتواند119سازگار شدني ناهنجار باشد.‏در جايي كهشيرينترينداشتن گرايشي براي مزهخوراكي ميوه بوده واندازهاي تا پروتئينكمياب باشد،‏شيرين و گوشت شايد در دراز زمان سودمند باشد.‏ وليزماني كه محيط با دسترسي آسان به كيك،‏ آب نبات،‏ و گوشت نمك زده چيز( ١٩۴٩فيلسوف و عصب شناس امریکایی ‏(زاده .1 Owen Flanagan١٩١


يهايهايهايهايهاشخصيت اخلاقي در جهان بدون خدابرگرهاي دوبل پر شده باشد،‏فرآوردهيچنين گرايش نيرومندي بيماري چاقي درمقياسي كه جهان هرگز آن را نديده،‏ همراه با دشواري از ميان رفتن تندرستي،‏به همينسان،‏ در محيطي كه در اندازه خرابي كه يك هستي انسانيميتواند120است.‏به باربياورد،‏ محدوديتها و كرانه روشني هست،‏ ترس،‏ خشم،‏ و شهوت غيرقابل مهارشايد كمابيش گونهاي برتري در درازناي زمان داشته باشد.‏ ولي هم چنان كه توان يكانسان تك براي ويراني،‏ چون پيامدي از پيشرفت فناوري،‏ افزايشاحساساتي بيش از پيش خطرناك ميشود.‏ما با پيشكشمييابد،‏ چنينطبيعت كه در راه همراه ما شده،‏ خشنود نشدهايم.‏ بلكه ما دانش رابه كار گرفته،‏ تا با دست و پنجه نرم كردن،‏ پيشكشبيشتر از طبيعت بگيريم.‏ ما راهنميرويم.‏ ما دوچرخه،‏ آسانسور،‏ خودرو،‏ راه آهن،‏ مترو،‏ و هواپيما را به كار ميگيريم.‏ما در هواي آزاد زندگي نميكنيم و بر پايه بالا و پايين رفتن خورشيد براي خودمانبرنامه ريزينميكنيم.‏خانهها ما درونپراكنده بودن،‏ بر پايه برنامه خودمانزندگيسامانمندكرده و دسترسي به نور را،‏ به جايميسازيم.‏برتراند راسل گفته است كه‏"كشيدن دندان،‏ چون زماني بچگي من،‏ با بستن نخ به دندان و دستگيره در و سپس به هم121زدن در،‏ نيست."‏ما سرانجام خويش را به دست مهرباني نيروهاي بيروني طبيعتنميسپاريم.‏ چرا ما بايد خودمان را سراسر به دست مهرباني سيستم عصبي خودمانبسپاريم؟ اين سيستم عصبي،‏ همراه با توان افزوده شده ما براي نابود نمودن هم ديگر،‏يك تهديد جدي را آشكارميسازد.‏همان گونه كه كنترل كننده در جهان قشنگ نوروشنگري ميكند،‏ اين به طور دقيق از آن دست تهديدي است كه مردم را به پذيرشهمبودگاهي كه هاكسلي ميخواهد ما را از آن بيزار نمايد،‏ راهنمايي ميكند:‏ ‏"بهرهيراستي يا زيبايي يا دانش،‏ زماني كه تاولسياه زخم از هر سو پيرامون شما بيرونميزند،‏ چيست؟ آن زماني بود كه نخستين بار دانش آغاز به مهر و كنترل كردن نمود.‏ .. . مردم آماده بودن كه حتا گرايش122زندگي آرام."‏آتشين خودشان مهار شود.‏ همه چيز براي يك١٩٢


ارزش و خوبي در جهان بدون خداشهروندان در جهان قشنگ نو،‏ با دادن پروانه دگرگون سازي خويش به كودكان،‏كه تنها براي خوبي دروغين و شادي دروغين تواناآيا ما مييابند.‏ نجات هستند،‏ميتوانيم كار بهتري انجام دهيم؟ بدون خدا،‏ هيچ تضميني كه ما بتوانيم خود را از دستخودمان نگه داريم نيست.‏ ولي هيچ تضميني هم نيست كه شكست خواهيم خورد.‏ جايهيچ اميدي نيست.‏ پيشنهاد من اين است كه كارايي خويش را بر اين كوشش كانونيكنيم.‏١٩٣


يهايهاجپنباورهايي براي زيستن با آنها‏"گمان نكنيد من آمدهام صلح به زمين بياورم؛ نيامدهام صلح بياورم،‏ مگر شمشيري."‏1- عيسا1-5- باور كنيم يا باور نكنيم؟به سويخطهايپايان فايدورن‎١‎ سقراط يك شرح و بازنمود كمابيش پر جزيياتازگيتي كه در برگيرندهشرحي از طبيعت جهان مردگان و سرنوشتي كهگونهگوناگون مردم با آن روبرو ميشوند،‏2ميدهد.‏ پس از گفتن اين شرح بلند و بي درنگپيش از آبتني نمودن براي آماده سازي خويش براي نوشيدن شوكران،‏ سقراط گفته زيررا ميگويد:‏هيچ مرد خردمنديبر اين جستارها،‏آن گونه كه من روشنگري نمودم،‏پافشاري نخواهد نمود،‏ ولي گمان كنم اين براي مردي كه بخواهد در باره باورخطر كند،‏ جور باشد-‏ براي اين كه خطر،‏ خطر كردن با ارجي است-‏ و اين،‏ ياچيزي مانند اين،‏روح دربارهيما،‏ و جايگاه نشستن آناندرست است،‏چون،‏ آن گونه كه پيداست،‏ روحناميرااست،‏ و يك مرد بايد اين را برايیکی از نوشتارھای افالطون درباره اخالق .1 Phaedo


يهاارزش و خوبي در جهان بدون خداخودش،‏ همانند آن كه وردي است،‏ تكرار نمايد،‏ و اين فرنود و دليل آن استكه داستان خود را دراز3ميكنم.‏اين يكي از گفته آغازين است و من از اين انديشه كه،‏ بهر روي آگاهي ازفراطبيعي فراتر از گنجايش ما است،‏ بر همين پايه ما نبايد كوشش كنيم باورهاي ويژهدر اين باره بدست آوريم،‏ آگاه بودم.‏ به نگر ميرسد كه انديشه سقراط چنين است كهداشتن باورهاي روشن دربارهي فراطبيعت ما را در گذر زندگي ‏"خوش بين"‏ ساخته،‏ وما را در روبرو شدن با مرگ،‏ آن چنان كه سقراط،‏ بدون ترس،‏ انجام داد،‏ توانا ساخته،‏ و4ما را مردم بهتري خواهد كرد.‏انديشه همساني شالوده شرط بلندآوازهي شده است.‏ پاسكال باور داشته كهدانش بودن يا نبودن خدا فراتر از دسترس خرد انساني است:‏١پاسكالخدا هست،‏ يا نيست.‏ ولي به كدام سو ما گرايش داريم؟ خرد نميتواند هيچتصميمي بگيرد.‏ آشفتگي بي كراني ما را از هم جدا ميسازد.‏ در سر ديگر اينفاصله بي كران يك بازي بر پا شده است و سكه خط يا شير پايين ميافتد.‏ چهاندازه شرط ميبنديد؟ خرد نميتواند شما را وادار به برگزيدن اين يا آن نمايد،‏نميتواند5شما را وادار به پشتيباني هيچ يك از اين دو گزينه نمايد.‏-بر پايه گفته پاسكال،‏ شادي جاوداني كه كسي ميتواند بدست آورد اگر به درستي باوربه بودن خدا داشته و اگر خدا بود دلالت ميكند كه بايد ما بكوشيم درست باور كردن،‏بودن خدا را به خودمان تلقين كنيم هر آينه،‏ بايد بي خرد باشيم كه باور نكنيم-‏ ولواين كه ما راه خود را با خرد به سوي بودن خدا پيدا كنيم.‏ باور به بودن خدا تنها شرطبستن خردمندانه است.‏ بسيار نزديك به زمان كنوني،‏ جان كتينگهام از يك گونه ازگزاره پاسكال پدافند نموده است.‏ در ويراست كتينگهام،‏ به مانند ويراست سقراط،‏ دست1. Pascal’s famous wager١٩٥


يهايوهيهاباورهايي براي زيستن با آنهاكم شماري سود از باور در اين زندگي بدست ميآيد.‏ كتينگهام گزاره خويش را بدينسان كوتاه،‏ گفته است:‏نخست،‏ سودهاي آشكاري به زندگي معنوي پيوند دارد.‏ دوم،‏آموزهمتافيزيكي پشتوانه اين،‏ وابسته به جستارهايي كه در گستره دانش خردمندانهنيست.‏ هست،‏سوم،‏ آن چيزي است كه نياز به نگراني بسياري ندارد،‏ بهرروي،‏ چون پذيرش شيوه درخور،‏ تعهدي پرشور ميسازد كه نياز برايداشتن باوري استوار منطقي از پيش را ناديده ميگيرد.‏ . . . خردمندانه است،‏ بهجاي بيرون ماندن در فضاي سرد درون گرايي شناختي،‏ به راه پاسكال رفته،‏خطر را پذيرفته و رفته رفته خويش را با شيسزاوار6راه بيندازيم.‏ما هم اكنون ويراست كانت از اين انديشه بنيادي را ديدهايم:‏ فرنود و دليل بايستگي باورخدا باور اين است كه انجام چنين كاري تنها راه براي برآورده ساختن همه ناگزيرهاياخلاقي از سوي ما است.‏ ارزنده است توجه شود،‏ اين گزارهها،‏ حتا اگر سراسر كاميابباشد،‏ به هيچ رو اشاره نميكند،‏ آموزهي7فراطبيعي مورد نگر،‏ درست است.‏ بلكه،‏ آنهاگرايش دارند كه نشان دهند،‏ به فرنودهاي ديگري،‏ نه براي آن كه آنها درست هستند،‏ما بايد به چنين آموزهاي باور داشته باشيم.‏ميخواهم يك ويراست از اين انديشه،‏ كه بر پايه آن ما بايد بكوشيم به خويشباورهاي ويژه فراطبيعي را،‏ چون از ريشه پذيرش گسترده آن براي ما در كل زندگيبهتري ميسازد،‏ تلقين كنيم،‏ را بررسي نمايم.‏به ويژه،‏ اين گفته،‏ خرد خودبين نميتواند بهما بگويد كه آيا درست يا نادرست است،‏ پس بر همين پايه ما بايد بكوشيم خود وديگران را ناچار به پذيرش دين كنيم،‏ زيرا انجام اين،‏ در كل در اين جهان ما را داراترميسازد.‏١دين1. Christianity١٩٦


يهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدا-ارزيابي اين گفته بي گمان نياز به آزمايش پيامدهاي پذيرش گسترده ترسايي دارد.‏افزون بر اين،‏ چون شاخه بسياري از مسيحيت هست،‏ شدني هست كه پيامدهايپذيرش گسترده اين ريخت هاي ناهمسان،‏ گوناگون باشد.‏ يك بررسي كامل ازكارسازي يا تاثير ترسايي در گذر تاريخ،‏ همانند گفتگويي از ريخت هاي فراوان آن،‏ بهروشني بيرون از دامنهي اين كتاب است.‏ به جاي اين،‏ من عناصر ويژهاي از اين انديشهرا كه در كتاب عهد عتيق هست،‏ بازشناسي نموده و ادعا ميكنم هر شاخهاي از ترسايييا هر سيستمي از باورها براي اين جستار-‏ كه در برگيرنده چنين عناصري باشد به اينفرنود،‏ خطرناك است.‏ گستردگي پذيرش آن چه بسا پيامدهاي بسيار بدي براي بسيار ازما داشته است.‏ طبيعت گرايي اين عناصر را نداشته،‏ و بر همين پايه،‏ دست كم از ايننگر،‏ يك آموزه با خطر كمتر ميباشد.‏ كوشش نخواهم نمود يك هم سنجي سراسري ازپيامدهاي پذيرش طبيعت گرايي در برابر ترسايي داشته و نه ميكوشم تعيين كنم كهشاخهي كداممسيحيت،‏ اگر باشد،‏ از عناصريآنها را كه منخطرناك بازشناسينمودم،‏ تهي است.‏ پس آموزه من در اين بخش،‏ اين هست:‏ ديدگاه ويژهاي از عهدعتيق بسيار خطرناك بوده،‏ و هر چه اين ديدگاه كمتر باور بشود،‏ همگي ما زندگيبهتري خواهيم داشت.‏نخستين عنصر خطرناك در اين دسته،‏ اين انديشهيكه خدايي هست كه يك گروه ويژهاز مردم را برگزيد تا برگزيدگان وي باشند،‏ ميباشد.‏ يكي از چشمگيرترين داستانعتيق،‏ داستان چگونه،‏ از همه مردمان ناهمسان روي زمين،‏ خدا يك گروه را برگزيدعهد-بني اسراييل - ١تا مردم برگزيده وي باشند.‏ پس سخت نمودن دل فرعون براي اين كه‏"به ‏[او]‏ نيروي خويش را نشان داده و ناچار سازم نام من در سراسر جهان پژواك داشتهباشد،"‏ خدا موسا را به راهنمايي بني اسراييل بيرون از مصر ناچارببر:‏8ميسازد.‏ زماني كه٢ ميرسند،‏ خدا به موسا ميگويد پيامي براي بيشتر بني اسراييلبني اسراييل به كوه سينا‏"اگر شما به نداي من پاسخ داده و پيمان مرا نگه داريد،‏شما گنج من بيرون از1. the Israelites2. Mount Sinai١٩٧


يهاباورهايي براي زيستن با آنها-دسترس همه مردمان خواهيد بود.‏ هر آينه،‏ سراسر زمين از من است،‏ ولي شما براي من9پادشاهي زاهدانه و ملتي ايزدي خواهيد بود."‏عنصر دوم خطرناك،‏ اين انديشه است كه خدايي هست كه فرمان وي بر همهينگرانيها چيره است.‏ پيشتر ، من ارزشمندي فرمان برداري را در ديدگاه ترسايي از جهاننشان دادم.‏ انديشه اين واقعيت كه فرمان خدا براي انجام كنشي پنداري يا فرضي يكفرنود چيره براي انجام آن كنش است-‏ در عهد عتيق برجسته شده است.‏ هر انديشهبيشتري درباره جستار بيهوده است؛ فرمان خدا بايد بدون استثنا انجام شود.‏يكي از نيرومندترين تصويرهاي اين انديشه در يك بخش به خوبي شناخته شدهي١ است.‏ اينجا برخي نكتهعهد عتيق يافت ميشود.‏ آن سر بريدن اسحاقاين داستان كتاب مقدس هست:‏برجسته ازو واقع شد بعد از اين وقايع،‏ كه خدا ابراهيم را امتحان كرده،‏ بدو گفت:‏ ايابراهيم!‏ عرض كرد:‏ لبيك،‏ گفت:‏ اكنون پسر خود را،‏ يگانه پسر خويش را كهاو را دوست ميداري،‏ يعني اسحاق را بردار و به زمين موريا برو،‏ و او را درآن جا،‏ بر يكي از كوههايي كه به تو نشان ميدهم،‏ براي قرباني سوختنيبگذران.‏ بامدادان،‏ ابراهيم برخاست،‏ الاغ خود را بياراست.‏ . . ‏.چون بدانمكاني كه خدا بدو فرموده بود،‏ رسيدند،‏ ابراهيم در آن جا مذبح را بنا نمود،‏ وهيزم بر هم نهاد،‏ و پسر خود را بسته،‏ بالاي هيزم بر مذبح گذاشت.‏ و ابراهيم،‏دست خود را دراز كرده،‏ كارد را گرفت تا پسر خويش را ذبح نمايد.‏ در حال،‏فرشته خداوند از آسمان وي را ندا در داد و گفت:‏ اي ابراهيم!‏ اي ابراهيم!‏عرض كرد لبيك.‏ گفت:‏ دست خود بر پسر دراز مكن،‏ و بدو هيچ مكن،‏ زيراكه آلان دانستم كه تو از خدا ميترسي،‏ چون كه پسر يگانه خود را از من دريغ10نداشتي . ٢از دید یھودیان اسحاق و از دید مسلمانان اسماعيل برای قربانی برده .1 Binding of Isaacشد ‏.مانده داستان در ھر دو دین کمابيش ھمانند است.‏برگردان از کتاب مقدس فارسی از .2 www.txt.ir١٩٨


يهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداهيچ گونه اشارهايدر داستان كتاب مقدس درباره اين كه ابراهيم،‏در اين باره كه چرابايد اسحاق را قرباني كند،‏ پرسشي پرسيده،‏ دودل باشد،‏ يا هر گونه شكي داشته باشد،‏نيست.‏ ابراهيم از خدا براي اين فرمان هيچ روشنگري نخواسته،‏ و خدا نيز هيچ روشنگرينكرده است.‏ اين واقعيت كه خدا به او فرمان،‏ قتل تنها پسرش،‏ كسي كه دوستش دارد،‏تا جايي كه و را داده،‏ميدانيم،‏ تنها پاسخ وي بامداد روز پس از آن زودهنگام بامدادبرخاستن و رفتن براي انجام دستور بوده،‏ جستار را پا بر جا مينمايد.‏دو عنصري كه بازشناسي نمودم شايد اگر با دو عنصر وابسته ديگر آميخته نبود،‏ تااين اندازه خطرناك نبود.‏ نخستين عنصر از اين دو عنصر ديگر چنين ديدگاهي است كهخدايي هست كه گاهي فرمان به تاخت و تاز ، كشتار،‏ و براندازي نژادي ميدهد ‏-گاهي هيچفرنود ديگري براي چنين كنشها،‏ مگر آن خدا آن را فرمان داده است ‏(مانند قرباني نمودناسحاق)،‏ نيست.‏ دومين عنصر وابسته اين ديدگاه هست كه برخي مردم مرجعيت دادنفرمان براي چنين كنشهايي از سوي خدا را دارند.‏ اين عناصر خطرناك هستند چون رواميسازند.‏ يك ادعاي كاربردي كتابمقدس،‏ آشكار ساختن ويژگيخدا است:‏با يادگيري داستان چگونگيواكنشخدا دربرابر انسان در گذر تاريخ،‏ما دربارهخدا چه گونه هستي است،‏ يادميگيريم.‏و بر پايه گفته عهد عتيق،‏ يك ويژگي١چشمگير خداي ابراهيمياين هست كه گاهي ويانسان ميدهد فرمانبرگزيدهوي،‏ انسانديگر را از روي چهري زمين درو نمايند.‏ براي نمونه،‏ پيمان خدا با موسابراي گرفتن كنعان را در كتاب عهد عتيق در نگر بگيريد:‏اينك منفرشتهايپيش روي توميفرستمتا تو را در راه محافظت نموده،‏بدان مكاني كه مهياكردهام،‏ برساند.‏ . . . اگر قول او را شنيدي و به آن چهگفتم عمل نمودي،‏ هر آينه دشمن دشمنانت و مخالف مخالفانت خواهم بود،‏زيرا فرشته من پيش روي توميردو تو را به اموريان و حتيان و فرزيان و1. Judeo-Christian God١٩٩


يهايهايهاباورهايي براي زيستن با آنهاكنعانيانو حويان و يبوسيان خواهد رسانيدو ايشان هلاك خواهم ساخت.‏خدايان ايشان را سجده منما و آنها را عبادت مكن و موافق كارهاي ايشانمكن،‏ البته آنها را منهدم ساز و بتايشان را بشكن.‏. . .خوف خود راپيش روي تو خواهم فرستاد و هر قومي را كه بديشان برسي متحير خواهم11ساخت و جميع دشمنانت را پيش تو روگردان خواهم ساخت . ١اگر هر گونه شك درباره نگر خدا زماني كه به موسا ميگويد ‏"البته آنها را منهدم٢ از سوي بني اسراييل جستار را روشنساز،"‏ داستان كتاب مقدس از گرفتن شهر اريحاميسازد.‏ به ياد ميآورم كه در زمان كودكي،‏ آوازي از داستان پيروزي بني اسراييل درجنگ اريحا را گوش ميكردم.‏ آواز سرگذشت چگونه بني اسراييل هفت بار به اريحايورش برده،‏ چگونه خروش كرده و در شيپورهاي خويش دميدند،‏ و چگونه سرانجامديوارهاي شهر فرو ريخت.‏ گم شده در اين آواز،‏ بهر روي،‏ سرانجام اين بخش بود:‏آن گاه قوم صدا زدند و كرناها را نواختند و چون قوم آواز كرنا را شنيدند وقوم به آواز بلند صدا زدند،‏ حصار شهر به زمين افتاد و قوم يعني هر كسپيش روي خود به شهر برآمد و شهر را گرفتند.‏ و هر آن چه در شهر بود ازمرد و زن و جوان و پير و حتا گاو و گوسفند و الاغ را به دم شمشير هلاك12كردند . ٣براي پاسخ به اين انديشه كه اين خدا نبوده بلكه نمايشگر آدمچنين سنگدلي را روا سازند بوده،‏ كنشوي كه ميتوانندموسا زمان برگشت وي از كوه سينا،‏ را درنگر بگيريد.‏ موسا براي دريافت دو لوح سنگي ده فرمان خدا به كوه سينا رفت.‏ در نبودبرگردان از کتاب مقدس فارسی از .1 www.txt.irی در کرانه ی باختری رود اردن ، در منطقه خودگردان پلستين یافلسطينبرگردان از کتاب مقدس فارسی از .3 www.txt.irنام شھر .2 Jericho٢٠٠


يهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداوي،‏ بني اسراييل يك گوساله زرين ساخته و پرستش آن را آغاز نمودند،‏ در كل،‏ ازمهار و كنترل خارج گشتند.‏ موسا اين چگونگي و وضعيت را بسان زير سر و سامان داد:‏زماني كه موسي قوم را ديد كه بي لگامشدهاند.‏ . . . موسي بر13دروازهي اردوايستاده،‏ گفت:‏ هر كه به طرف خداوند باشد به نزد من آيد.‏ پس جميع بنيلاوي نزد وي جمع شدند.‏ او بديشان گفت:‏ يهوه،‏ خداي اسراييل چنينميگويد:‏ هر كس شمشير خود را بر ران خويش بگذارد،‏ و از دروازه تا دروازهاردو آمد و رفت كند،‏ و هر كس برادر خود و دوست خود و همسايه خود رابكشد.‏ ‏"و بني لاوي موافق سخن موسي كردند.‏ و در آن روز قريب سه هزارنفر از قوم افتادند.‏ و موسي گفت:‏ امروز خويشتن را براي خداوند تخصيصنماييد حتا هر كس به پسر خود و به برادر خويش؛ تا امروز شما را بركتدهد ". ١با هم،‏ چهار رشته از انديشه كه من ازديدگاه،‏ خدايي هست كه يك گروه ويژه از مردم رابرگزيد تا برگزيدگان وي باشند،‏ كسي كه فرمان وي بر همهي نگرانيها چيره است،‏ و هست كهگاهي فرمان به تاخت و تاز ، كشتار،‏ و براندازي نژادي ميدهد ‏-گاهي هيچ فرنود ديگري برايچنين كنشها،‏ مگر آن خدا آن را فرمان داده است،‏ افزون بر اين هستي يها انساني ميتوانندمرجع فرمان دادن براي چنين كنشهايي از سوي خدا باشند،‏ بازشناسي نمودم.‏باورهاي دين پيامدهاي گسترده گوناگون ناهمساني دارند.‏ ميتواند نيروي برايخوبي باشد:‏ ميتواند به مردم بياموزد كنش ستايش انگيز انجام دهند؛ ميتواند اميد بهآنها دهد و آنهارا براي بردباري كمابيشموقعيتكه به نگر تحمل ناپذيرميرسند،‏ توانا مينمايد؛ ميتواند خميرمايه مهرباني،‏ عشق،‏ و همدردي شود.‏ براي نمونه،‏2كارن آمسترانگ (1993) نشان داده كه كليساهاي در آغاز ترسايي از سوي كافران.1 www.txt.irبرگردان از کتاب مقدس فارسی از .2 Karen Armstrongنویسنده و مفسر انگليسی ‏(زاده ( ١٩۴۴٢٠١


يهايهاباورهايي براي زيستن با آنهابراي ‏"سيستم رفاهي كه كليساها بر پا نموده و با رفتار مهرباني كه در برابر همديگر14داشتهاند"‏ ، ستايشميشدهاست.‏ ولي بايد گفته شود كه بادينسازمان يافته،‏خشونت با اندازه بزرگ همراه است.‏ هواداري است اگر به آگاهي رسانده نشود در ميانپيامدهاي باورهاي ديني،‏ رودخانه اشك،‏ درياها خون،‏ و كوهها از پيكرهاي بي جان1است.‏ براي نمونه،‏ به شرح كوتاه مارك جورگنزماير از جهادهاي ترسايي بنگريد:‏نه جهاد صليبي-‏ كه از10652با خواست پاپ اوربان دو براي خيزش ترساييو باز پس گيري محراب مقدس در اورشليم،‏ كه به دست مسلمانان افتاده بود،‏و سه سده پس از پايان يافت،‏ آغاز شد-‏ و با غريو جنگي ترسايان Deusvolt3‏("اگر خدا بخواهد")‏ ، مشخص شده است.‏ هم چنان كه سپاه از مياناروپا به سوي سرزمين مقدس ميرفت،‏ ماجراجويان دون كيشوتي بي نوا و بياميد را گردآوري نموده كه به گويا به كمنينجاميد.‏ بهر روي،‏15كشانند.‏آنهاارزشترينپيروزي نظام نيزهزاران مسلمان و يهودي بي گناهان را به مرگآمسترانگ نخستين جهاد صليبي را با گفتهاي از كتاب مقدس كه پيش از اين در بارهيآن گفتگو كردم،‏ پيوند داده است:‏در زمان رژه نظامي بلند و بسيار بد به سوي اورشليم،‏ زماني كه جهادگرانصليبي به سختي از نابود شدن فرار كردند،‏ تنها فرنود براي زنده ماند خودشانبا اين گمان بود كه آنها بايد برگزيدگان خدا باشند،‏ كه برخوردار از پاسداريويژه او هستند.‏ وي آنها را به سوي زمين مقدس برده همان گونه كه درپژوھش گر امریکایی برای بررسی ھای خویش در خشونت دینی .1 Mark Juergensmeyerشناخته شده است ‏(زاده( ١٩۴٠2. Pope Urban II 1035-10993. God wills itیا انشا ٢٠٢


يهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداروزگار باستان فرزندان بني اسراييل را برده است.‏ در عمل،‏ خداي آنان هنوزهمان خداي قبيلهسرانجام در تابستاننخستين كتاب1099آغازين كتاب مقدس بود.‏ زماني كهاورشليم را گرفتند،‏ ميان مسلمانان و يهوديان ساكنشهر با تعصب يوشع افتاده و با چنان سنگدلي كشتار نمودن كه حتا انسان16همزمان خودشان را نيز شوكه كردند.‏هر چه گستردهتر اين چهار انديشه بازشناسي از سوي من پذيرفته شود،‏ بايد چشم به راهخشونت و تعصب بيشتري داشته باشيم.‏ اين گفته كه بايد ما تا جايي كهمردم بيشتري چنينانديشههاييشود.‏ وارونه،‏ پخش اين انديشه بهميتوانيم بهرا تلقين كنيم چون براي همگان بهتر است،‏ بايد ردمغزهايناپخته،‏ زهرآگين نمودنانديشهجوانميباشد.‏ پذيرش راستي و با همهي هستي اين باورها شخص را به يك كشنده و قاتلچشم1به راه دگرگون ميسازد؛ تنها چيزي كه ميماند پيوند دادن آن با اين انديشه كهاين خانم يا آقا در ميان مردم برگزيده ‏(كه بي شك گماني وسوسه انگيز است)‏ است،‏ميباشد و خدا يا يك نماينده مرجع انساني به اين خانم يا آقا دستور كشتن ميدهد.‏ برايچنين مغزي،‏ اين انديشه بسيار پذيرفتني است؛ سرانجام باورمندان ميآموزد كه اين بهطور دقيق آن چيزي است كه خدا گاهي به انجام آن فرمان ميدهد.‏ و سخن خدا را بايدگوش كرد.‏ انديشه ديگري ديني در اين هنگام همكاري خطرناكي دارند.‏ چه بساشخص خودشيفته باشد؛ چرا بايد كسي زندگي خودش را براي فرمان خدا از ميان ببرد؟اين گونه شك با پيمان دادن رستگاري جاوداني به جاي قرباني شدن شخص،‏ پاسخ دادهميشود.‏ سرانجام دست آخر تضمين الهي براي دادگري بي كم و كاست هست.‏ چه بسا،‏تا جايي كه ميتوانيم بدانيم،‏ بي گناه باشد.‏ ولي اسحاق تا جايي كه ميدانست،‏ بي گناهنبود؟ و درك و دريافت ما در سنجش برابر دريافت خدا چيست؟ بخش كوچكي از كلرا ميتوانيم به بنيم؛ خدا ميتواند شماي كلي را ببيند،‏ دريابي كسي از موقعيت اخلاقي،‏1. killer-in-waiting٢٠٣


يهايهايهايهايهاباورهايي براي زيستن با آنهاچون وابسته به فرمان خدا نيست،‏ نبايد اعتماد شود.‏ميآورد:‏جورگنزمايرنماي زير را پيشزماني كه پسر نوجوان كم رو در دوربين فيلم برداري،‏ روز پيش از آن كه در1عمليات انتحاري حماس شهيد شود،‏ خنديد،‏ نشان داد كه او ‏"اين كار را برايرضاي االله"‏ ميكند،‏ وي يك از واقعيت چشمگير درباره كساني كهكنش تروريستي در اين زمان در جهان انجام ميدهند را به تصوير كشيد:‏آنها اگر گمان كنند از سوي ايزد روا شده يا در انديشه خدا پخته گرديده،‏كمابيش هر كاري17ميكنند.‏طبيعت گرايي از چنين انديشهخطرناكي تهي است.‏ چون خدايي نيست،‏ هيچگروهي از مردم كه براي توجه ويژه برگزيده نشده اند.‏ بلكه،‏ همه ما كمابيش وضعيكساني داريم؛ گيتي هواي هيچ يك از ما را نداشته و برخوردي ددمنشانه به سوي هريك از ما دارد.‏ انديشه مردم برگزيده از سوي ايزد گرايش به چنددستگي دارد؛ اين حسكه ما گروهي از انسانها هستيم كه به گونهاي بنياني با انسانها ديگر ناهمسان هستيم،‏را جاوداني ميسازد.‏ راسل روشن ميسازد كه چگونه طبيعت گرايي،‏ به وارونه،‏ ميتواندحس يگانگي و دوستي ميان خودمان و انساناست و ارزش بازگويي سراسري خودش را دارد:‏ديگر بر پا ميسازد.‏ اين نوشتار بلندبا هم نوعان خويش با نيرومندترين بستگيها،‏ يگانه گشته،‏ بستگي سرنوشتهمگاني،‏ مرد آزاد درمي يابد كه انگارهاي نو هميشه با وي همراه است،‏ ووظيفه هر روزي وي را با نور عشق روشن ميسازد.‏ پيشينه زندگي انسان،‏راهپيمايي سختي،‏ پر شده از دشمنناپيدا،‏ در هنگام شب،‏ شكنجه شده با١٩٨٧جنبش پایداری اسالمی که در با رھبری شيخ احمد یاسين براه افتاد.‏ این .1 Hamasسازمان شاخه پلستينی اخوان المسلمين بوده و ھدفش را از ميان بردن اسرایيل و بر پاساختن کشور پلستين یا فلسطين می داند٢٠٤


يهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداخستگي و درد،‏ به سوي هدفي كه تنها شمار كمي اميد رسيدن به آن را داشته،‏و هيچ كس چندان نميتواند بماند،‏ است.‏ يكي پس از ديگري،‏ زماني كه راهپيماييميكنيم،‏ دوستان ما از جلوي چشم خودمان،‏تواناي آرام به دستورمطلق مرگ ناپديد ميشوند.‏ تنها در زمان كوتاهي توان كمك كردن به آنها راداريم،‏ در آن زمان كه درباره شادي يا بدبختي آنان تصميم گرفته ميشود.‏ باشما است كه خورشيد نورافشان راه آنان باشيد،‏ براي كم كردن اندوه آنان بامرهم همدلي،‏ براي دادن به آنها خوشي مهر هرگز پايان نايافتني،‏ براينيرومند ساختن دلاوري كم آورده،‏ براي دميدن باور در هنگام نوميدي.‏ بياييدما شايستگي و كاستي آنان را با معيار رشك سبك و سنگين نكنيم،‏ بلكهبگذاريد ما تنها درباره نياز اندوه آنان،‏ سختيها،‏ شايد ناداني،‏ كه مايه بدبختيآنان در زندگي است،‏نوعاني هستند كه در همين تاريكي رنجانديشه نماييم؛ بگذاريد به ياد بياوريمنيز هم آنهاميبرند،‏ همراه با ما بازيگر همينسوگوارهاي هستند.‏ و بر همين پايه زماني كه روز آنها به پايان برسد،‏ زمانيكه خوبي و بدي آنها با جاودانگي گذشته جاودانه بشود،‏ با ما است كه آن راحس كنيم،‏ جايي كه رنج كشيدند،‏ هيچ يك از كنشما مايه آن نبود؛ وليهرگاه اخگري آسماني در دل آنان آتش افروزد،‏ ما با دلگرمي،‏ با همدردي،‏ بادلاوري،‏ با آفرينهايي18كه با دلاوري بالايي داغ شده،‏ آماده هستيم.‏طبيعت گرا فرياد تفرقه انداز ‏"هيچ خدايي مگر خدا ما"‏ ‏(كه هميشه بيشتر مردم بيروناز آن هستند تا درون)‏ را رد ميكند،‏ و آن را با فرياد ‏"هيچ خدايي براي كمك به مانيست؛ در اين وضعيت همهي ما با هم هستيم،"‏ جايگزين ميسازد؛ كه اشاره به همهيهستيانساني دارد.‏ در جهان بيني طبيعت گرا،‏ هيچ فرمانده آسماني،‏ كسي كه بايدبي چون و چرا سخن وي را شنيد،‏ كسي كه فرمان وي،‏ كه در موقعيت فرضي و پنداريچه بايد كرد،‏ يك بار و براي هميشه،‏ مينشيند،‏ نيست.‏ در جهان بيني طبيعت گرا،‏ هريك از ما بايد واپسين بار آن چه را بايد در موقعيت پنداري انجام شود،‏ بسنجيم.‏ به همان٢٠٥


يهايهايهاباورهايي براي زيستن با آنهاگونه كه هيچ داوري بي لغزش آسماني نيست كه بتوانيم جستارهاي دشوار را به او ردكنيم،‏ هم چنين هيچ فرمانده بدون كم و كاستي آسماني نيز نيست كه بتواند به ما بگويدچه بايد بكنيم.‏ اين بدان معنا نيست كه ما بتوانيم هر چه ميخواهيم بكنيم،‏ يا آن كه مانيرو ساختن معناي زندگي خودمان يا اخلاق خودمان را به هر گونه كه سودمندي را درآن ببينيم،‏ داريم.‏ بخش آغازين اين كتاب براي نشان دادن اين كه معنا و اخلاقبدون وابستگي به اراده هستي انساني و خدا ‏(اگر باشد)‏ هستند،‏ ويژه و تخصيصگرديد.‏ معناي و اخلاق ساخته نميشود بلكه پيدا ميشود-‏ ولي بايد به جاي وحي آسمانيبا به كار گيري دقيق خرد انساني پيدا و كشف شوند.‏ در جهان طبيعت گرا اين تنهاگزينهاي است كه داريم.‏براي همه آن چه در اين كتاب ادعا نمودم ميتواند باورهاي فراطبيعي باشد كهپذيرفتن گسترده آن در كل،‏ جستار خوبي باشد.‏ ولي گمان كنم،‏ هر دسته از باورهايفراطبيعي كه اين چهار انديشه خطرناك كتاب عهد عتيق كه آنها را در اين جا نشاندادم،‏ در آن باشد،‏ مجموعهي خوبي نيست.‏ اگر ترسايي در اين دسته جا بگيرد،‏ بر همينپايه بسيار بدتر است.‏2-5- باوري هست كه بتوانيم با آن زندگي بسازيم؟ديدگاهي كه من در اين كتاب از آن پدافند و دفاع نمودم گاهي با نام ‏'اومانيسم'‏ ناميدهميشود.‏ در بخش نتيجه گيري بدي و اخلاق ترسايي،‏ گوردن گراهام ادعااومانيسم ‏"باوري كه بشود با آن زندگي ساخت"،‏ نيست.‏ گراهاممينويسد:‏ميكنداگر اومانيسم درست باشد،‏ بخشهستي از گستردهايانساني درهمهيزمانها،‏ هم چنين زمان كنوني،‏ زندگي بدون ارزشي داشتهاند.‏ اين بدين فرنوداست كه اين زندگيها داراي كمي يا هيچ از آن چه،‏ در ديدگاه اومانيستيارزشمند هست،‏ هستند.‏ اين روي ناگوار اومانيسم هست.‏ .19. .٢٠٦


يهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدا-1-2اگر در اين جا رد و انكاري باشد،‏ همانند آن چه است كه دانشجويان را بيشتر زمانها درهنگام گفتگوي از ارسطو درباره بهترين گزينه شدني زندگي انسان،‏ زمان گذاشته شدهبراي انديشه نظري است،‏ به پا مي خيزاند.‏ چنين ردي ميتواند چنين باشد:‏نيست.‏-3اگر اومانيسم درست باشد،‏ پس زندگي بيشتر انسانها از معناي دروني تهي است.‏ولي اين جستار كه بيشتر زندگيانسانهاپس بر همين پايه،‏ اومانيسم درست نيست.‏از معناي دروني تهي است،‏ درستچه بسا جايگاه ابهام و پوشيدگي در مقدمه نخست باشد،‏ ولي من ميخواهم بگذارمكه چنين جستاري درست باشد.‏ در جهان بيني طبيعت گرا،‏ رستاخيز و قيامتي نيست،‏ وبر همين پايه،‏ هر معناي دروني كه در زندگي انساني هست در زندگي اين جهاني يافتميشود.‏ با اين وجود،‏ بسياري،‏ چه بسا حتا بيشتر انسانها در سراسر تاريخ،‏ در شرايطي وچگونگي،‏ چنان بد،‏ كه راه بندي براي معنادار بودن بزرگ يا حتا هر گونه معناي درونيدر زندگي آنها شده،‏ زندگي كردهاند.‏هر آينه،‏ سستي راستين در اين گزاره،‏ دومين مقدمه است.‏ چه فرنودي براي پذيرشآن هست؟ همهي گواهها و مدارك تجربي واين بخشي از گواهگوناگون بخشي از پشتيبانآزمايشي بر پاد آن ميگويند؛ هر آينه،‏مقدمه نخست هستند.‏ مانند خردهگيري دانشجويان من به ديدگاه ارسطو،‏ به نگر ميرسد كه خرده گيري و رد گراهام برپايه اين حس است كه جهان هستي اين گونه نميتواند كار كند.‏ ولي تا زماني كه ما فرنود ودليل براي پذيرش اين انديشه نداشته باشيم،‏ گزاره به سادگي مصادره به مطلوب يا1پنداشت پرسش است.‏ اين انديشه كه زندگي بيشتر انسانها به اندازهي چشمگيريكمبود معناي دروني دارد،‏ بي گمان انديشهاي نگران كننده است،‏ ولي نگران كنندهبودن با نادرست بودن دو جستار جدا از هم است.‏1. begs the question٢٠٧


يهاباورهايي براي زيستن با آنهابهر روي،‏ در بند زير كه آن را بازگو كردهام،‏ گراهام يك خردهي چالش برانگيزتررا پيش ميكشد:‏اومانيستبرخوردارو دارا،‏ داراي بستر خوبي است كه بر روي آن سخنگفتن از ناگزيرهاي اخلاقي كه هدف بهينه سازي جهان با ديدگاه سر و ساماندادن به بي چيزان بسيار و ناداني است،‏ ارزان است.‏ اين بسترها از پايهمنطقي سرچشمهميگيرندكه به طور كلي پذيرفته شده كه‏'بايد نشان ازتوانستن داشته باشد'؛ هدف پاياني كنش ما نتواند بدست آيد،‏ هيچ ناگزيري بردوش ما نيست كه براي انجامآنهااومانيست خوشبخت با كنشي ناشدني،‏ خشنودآمده از اين واقعيت سادهميباشدكوشش كنيم.‏ . . . خونسردي اخلاقيميگردد.‏ اين نتيجه بدستكه شرايط بسيار كمي هست،‏ اگر هيچنباشد،‏ كه در آن اين آقا يا بانو بخت واقعي براي بالا بردن ارزش انساني درگذر عمومي زندگي انسانها20دارد.‏نمونه مردمي كه به گونهاي تصادفي در سطح گسترده ناهمگون يك سياره بيگانه بهزمين نشستند را به ياد آوريد.‏ من نشان دادم كه اين انسانها در چنين موقعيتي،‏ ناگزيردر كمك به هم نوع خويش هستند.‏ اگر طبيعت گرايي درست باشد،‏ پس ما كمابيش درشرايط همانند آن بوده و بر همين پايه ما ناگزيري همانندي در كمك به هم نوعانانساني خويش داريم.‏ طبيعت گرايي انساني در بخشي،‏ در برگيرندهي شناسايي اينسيماي از موقعيت خودمان است.‏ اين بنياد گفته من بود كه طبيعت گرايي انساني بهسوي نيكوكاري راهنمايي ميكند.‏ولي گمان كنيد كه ما به نمايشنامه و سناريو يك گزارهي شرطي افزون ميكنيم كهروشن است هيچ كس در روي سياره نميتواند كاري كند كه در كل زندگي شماربسيار ديگري از مردم بهبود پيدا كند.‏ در اين ويراست از سناريو،‏ هيچ كس ناگزيري دركوشش براي بهسازي به طور كلي شمار بسياري از مردم را نخواهد داشت،‏ از آن جايي٢٠٨


يهايهايهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدا-1كه،‏ گراهام نشان داده،‏ هيچ ناگزيري براي انجام آن چه آشكار ناشدني است،‏ نيست.‏گفته گراهام،‏ هر آينه،‏ اين است كه روشن است در روي زمين،‏ هيچ كس هيچ كاري،‏براي بهبود كلي شمار بسياري از انسانها،‏ نميتواند بكند؛ از اين روي اگر طبيعت گرايي21درست باشد،‏ هيچ كس هيچ ناگزيري براي كوشيدن ندارد.‏براي پاسخ به اين گزاره،‏ بايد دو ادعا را بازشناسي كنيم:‏دهد.‏-2كاري نيست كه كسي بتواند براي بهبود زندگي همهي ‏(يا بيشتر)‏ انسانها،‏ انجامكاري نيست كه كسي بتواند براي بهبود زندگي برخي از انسانها،‏ انجام دهد.‏براي پشتيباني از ديدگاه خودش،‏ گراهام درباره كوششهايي با اندازه گسترده برايياري به ديگران،‏ گفتگو كرده،‏ و ادعا ميكند كه همه آنها شكست خوردهاند.‏ گزاره١وي يك گزاره استقرايياست:‏ با دادنگذشته از شدهي ثبت پيشينهيكوششهاييبراي بهبود شرايط انساني،‏ اميدواري به كامياب بودن كوشش آينده بسيار تاريكاست.‏ گراهام انكار نميكند كه شرايط كلي زندگي انسان در برخي نواحي زمين بهبودپيدا كرده است.‏ آن چه وي نميپذيرد اين ادعاي كه ‏"شرايط زندگي انساني،‏ چون22پيامدي از گرايش خودآگاه و طراحي شده براي بهتر كردن آن"،‏ است.‏ وي ميگويد‏"هيچ تاريخدان جدي بيش از اين ديگر با انگارهي ‏'ابرمرد'،‏ كه دگرگونيبزرگ23مقياس را به كنش فردي وابسته ميداند،‏ هم راي نيست."‏ وي هم چنين اين انديشهكه دولت ‏(به جاي فرد)‏ ميتواند چنين دگرگوني بزرگ اندازه را بر پا سازد،‏ را ردمينمايد:‏تنها بايد چشمگيرترين كوششسده بيستم براي به كار گيري نيرويگسترش يافته دولت به راهي كه اومانيسم براي دگرگونيها و بهسازيبزرگ كارا در گروهگسترده از مردم عادي ميخواهد،‏ را بررسي نموده تاببينيم چگونه به روشني بسيار آنها كج رفتند ‏-برنامهي بلشويك سوسياليست1. Inductive٢٠٩


يهايهايهايهايهايهايهايهاباورهايي براي زيستن با آنهادر روسيه،‏ كوششنازيهاانقلاب فرهنگي مائو در چين،‏ددمنشانهيسياستخمر برايبراي برپا ساختن رايش سوم از آلمانپاكسازيسياستكاسترو در كوبا،‏بزرگتر،‏كوششدولت در كامبوج.‏ . . . نمودارهايبهسازي اومانيستي است،‏ اگر سدهي بيستم چيزي براي راهنمايي24است،‏ سندهاي بسياري بدي دارد.‏١ رخ ميدهد،‏ ‏"دولت به جاي طراحي آن بر آنگراهام ميافزايد زماني كه رشد اقتصاديسرپرستي مينمايد،"‏ و سرانجام به نتيجه گيري زير25ميرسد:‏كنش دانسته هستي انساني به گونهاي تكي يا به گونهي هماهنگگروهي در بهترين سيما دستاورد كمي و در بدترين سيما زيان آور است . . . .دست داشتن اومانيسم در تبه كاري،‏گستردهايارزشمندازانسانها،‏ داراي كمبودآشكار است.‏ زندگيارزشهاييميسازد،‏ بوده،‏ و جايي كه چنين باشدبسيار شماركه زندگي را براي زيستنچيزي نيست كه باورمنداومانيست،‏ براي انجام كاري درباره آن،‏ بتواند پيش بيني كرده،‏ يا چشم به راهباشد.‏ باورهاي اومانيسم . يكي از خوش بينيها روشن انديشي. . .. . .نيست،‏ بلكه يا اعتمادي كوركورانه يا نوميدي روشن انديشي26است.‏گراهام دربست بر كوششبهسازيكوششانجام شده از سوي فرد يا دولتها براي كارا برسنگين بزرگ مقياس،‏ كانوني شده است.‏ ديدگاه وي چنين است،‏از اين دست در گذشته شكست خوردهاند و بر همين پايه ميتوانيم چشم بهراه شكستهاي همهي چنين كوششهايي در آينده نيز باشيم.‏ اكنون،‏ گمان كنمجايگاهي براي شك در اين جا هست؛ براي نمونه،‏ برده داري در ايالات متحده برنيفتاده1. economic growth٢١٠


يهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدااست؟ و اين جستار دانسته،‏ يك دگرساني بزرگ مقياس كه به گونهاي چشمگير مايهبهبود زندگي بسياري از بردگان و نوادگان آنها گرديد،‏ نيست؟پيشترمن نشان دادم كه چه بساچون برنامههايي كه گراهام نقدبرنامهايرا پيگيري نمايم كه27ميكند،‏ باشد.‏ ارجاع ميدهم به گفتهمنطقي گونهي بهخودم،‏ در بهكار گيري دانش براي يافتن راهي مطمئن كه براي پرهيزكار ساختن مردم به كار آيد.‏ردگيري ثبت شده دانش،‏ همان گونه كه پيشنهاد دادم،‏ جاي برخي از اميدها را در اينكوشش فراهم ميكند.‏ با اين همه،‏ ما پيشرفتفناوري و دانشيك بسيار بزرگي درطول تاريخ زندگي انسان ديدهايم.‏ و برخي از اين پيشرفتها دست كم به برخي از ماتوانايي زيستني كه بسيار تندرستتر و آسودهتر از آن چه در گذشته شدني بود،‏ دادهاست.‏ هر آينه پيشرفتها دانش مايهي پيشرفت اخلاقي نشده است-‏ ولي اين نيز درستاست كه به روشني براي چنين هدفي چندان به كار گرفته نشده است.‏ پس گمان نكنمآن گونه شكستها كه گراهام گفته براي پيش بيني به سرنوشت بد شكست خوردن آنگونه برنامه كه من نشان دادم،‏ به كار رود.‏ هر آينه گمان كنم ميتوان از ميان نمونهكه گراهام نشان داده جستارهاي درخوري در آورد،‏ بخشي از دشواري دربارهي‏"برنامهها"‏ مورد بررسي بر پايه دريافت نادرست از سرشت انساني بوده،‏ و اين به گونهيدقيق آن چيزي است كه پيشرفت در دانش و به ويژه عصب شناسي ميتواند كمك كند28از آن دوري كنيم.‏ آنتويو دامسيو ، ١ در كتاب خودش در پي اسپينوزا ، ٢ نوشته:‏ ‏"بدونشك شكست در آزمونمهندسي اجتماعي گذشته،‏ در بخشي،‏ كژ روي سبك سرانهاز نقشهها يا نادرستي در به كار بندي آنها بوده است.‏ ولي چه بسا شكست در آگاهيرساندن به پروژ ها،‏ به فرنود و دليل دريافت نادرست از مغز انسان بوده،‏بر پا29باشد."‏خرده بنيادي كه ميخواهم به گزاره گراهام بگيريم اين هست كه،‏ اين گزاره بيشينهميسازد:‏ (1) هيچ كاري نيست كه كسي بتواند براي بهسازي زندگي بيشتر ياهمهي انسانها انجام دهد؛ ولي كمينه بر پا ميسازدكه:‏ (2)هيچ كاري نيست كه كسي‏-امریکایی ‏(زاده1. Antonio Damasio ( ١٩۴۴رفتارعصب شناس پرتغالی2. Looking for Spinoza٢١١


يهاباورهايي براي زيستن با آنهابتواند براي بهسازي زندگي برخيانسانهاانجام دهد.‏ بگذاريد براي يك بار ديگر بهنمونه چتر نجات برگرديم.‏ شايد جستار به خوبي چنين باشد كه هيچ كاري نيست كهكسي بتواند براي دگرگوني چشمگير چگونگي موقعيت،‏ انجام دهد.‏ بياييد گمان كنيم،‏ساختار بنيادي و بوم سياره دگرگون پذير نيست و هر چه هر كسي بكند،‏ ارجي نداشتهو خط سير چترهاي نجات به طور كلي،‏ تصادفي خواهد ماند.‏ بهر روي،‏ اين كه بسيارياز افراد توانايي كمك به برخي از هم نوعان خويش را دارند،‏ با همه اينها سازگار است-‏و بر همين پايه اين افراد يك ناگزيري براي انجام آن دارند.‏ و من گمان كه موقعيت ما30بسيار مانند اين است.‏ شايد گراهام درست بگويد كه براي بيشتر يا همهي ما،‏دگرگوني بزرگ شرايط بنياديانسانها،‏خواستي بسيار بزرگاست.‏ولي اين روشناست كه هر يك از ما ‏(و نگر من از ‏"ما"‏ كسي كه آن گونه زندگي دارد كه در آنزمان چشمگيري را براي خواندن كتابي،‏ مانند يك گزينه خردمندانه،‏ كنارهست)‏ در جايگاه كمك نمودن به ديگران هستيم.‏در پاسخ به خرده نامي ‏"بسيار دور از دسترس انسان"‏ بهاستورات ميل نوشته:‏ميگذارد،‏سودمندگرايي ، ١ جانبر پايه اخلاق سودمندگرايي،‏ چند برابر نمودن شادي هدف نيكوكار بودناست:‏ فرصت پيش ميآيد كه در آن هر كسي ‏(مگر يك در هزار)‏ نيرويآن را دارد كه در يك اندازه گسترده چنين كند-‏ به سخن ديگر،‏ يك نيكوكاراجتماعي باشد-‏ ولي استثناها هستند؛ و در اين فرصتها به تنهايي اين شخصبراي در نگر گرفتن سودمندي اجتماعي فرا ميخواند؛ در هر مورد ديگر،‏سودمندي غير اجتماعي،‏ دلبستگي و شادي شمار كمي از مردم،‏ همهي آن چه31است كه اين شخص به آن توجه دارد.‏1. utilitarianism٢١٢


يهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خدابه همين گونه فراخوان سينگر براي انقلاب اخلاقي را به ياد آوريد.‏ سينگر10 ‏"اگرمينويسددرصد از مردم،‏ يك ديدگاه آگاهانهي اخلاقي در زندگي گرفته و بر پايه آنكنش نمايند،‏ پيامد دگرگوني آن چشمگيرتر از دگرگوني هر دولتي32ميباشد."‏ پس،‏پاسخ من به گزاره گراهام اين گونه است كه بهترين راه براي بهبود زندگي انسانها بهيك باره نيست،‏ بلكه بهبود زندگي يك نفر در يك زمان است.‏ آن چه نياز است يكرهايي بخش و منجي،‏ يك ‏"بزرگ مرد"‏ يا دگرگوني گسترده ببار آمده با ابزارهاي33سياسي نيست،‏ بلكه چيزي مانند انقلاب اخلاقي سينگر است.‏ حتا در يك جهان بينيطبيعت گرا،‏ هر يك از ما ميتوانيم به كسي كمك نمودهكوششي را انجام دهيم.‏-و ما ناچار هستيم چنينيك شالوده احتمالي ديگر براي اين ادعا كه طبيعت گرايي باوري نيست كه با آنبتوانيم زندگي كنيم،‏ هست.‏ اين ادعا ميگويد،‏ طبيعت گرايي يك جهان بيني است كهاز نگر روان شناسي براي بسياري از مردم پذيرفتن سراسري آن در سراسر زندگي آنهاشدني نيست.‏ به ياد آوريد گراهام با پافشاري تكرار ميكرد كه طبيعت گرايي دلالت براين دارد كه بيشتر مردم محكوم به زيستني بدون ارزش يا كمابيش بدون ارزش هستند،‏دارد.‏ جا براي شك در باره اين اندازه در اين جا هست،‏ ولي بدون شك طبيعت گراييدلالت بر اين دارد كه بسيار از مردم با چنين زندگي زيستهاند يا خواهند زيست.‏ پس،‏اگر اين درست باشد،‏ آن گاهميتوانيمببينيم كه چرا براي بسياري از مردم باور بهطبيعت گرايي دشوار است؛ آيا شدني است كه با باوري زندگي كنيم كه محكوم بهزيست در زندگي بدون ارزشيبودن موقعيتميكند؟ دست كم،‏ جهان بيني طبيعت گرايي پروانهناب نوميدانه را ميدهد.‏ در حالي كه هميشه اميد براي رستگاري ابديهست.‏ پايداري در برابر وسوسه بهشت بسيار دشوار است؛ اگر طبيعت گرايي درستباشد،‏ آن گاه بسياري از مردم شايد دريابند كه ‏"واقعيت،‏ آزمايشي به طور پيوسته،‏ قابل34تحمل نيست."‏انديشه من خودم اين چنين است كه طبيعت گرايي باوري است كه برخي ميتوانند بازندگي كنند و برخي نميتوانند.‏ آن چه كسي ميتواند باور كند بر پايه محيط بيروني،‏٢١٣


يهايها يهايهاباورهايي براي زيستن با آنهاساختار بنيادي،‏ و دستهاي از ديگر عوامل،‏ گوناگون ميباشد.‏ به نگر روشن ميرسد كهبرخي از مردم ميتوانند سراسر زندگي خويش چون يك طبيعت گرا باشند.‏ آن گونه كه١پيداست،‏ راسل،‏ همانند فرويدبيخدا ماند.‏35چنين كرده است.‏ ديويد هيوم هم چنين تا دم مرگهر آينه،‏ سرسختي هيوم در بيخدايي منبعي شگفتي براي جميز بسول ، ٢نويسنده زندگينامه سمويل جانسون ، ٣ كسي كه زمان درازي دوست هيوم بود و با ويزماني كه هيوم در بسترمرگ بود،‏ ديدار نمود.‏بسول از انديشه مرگو با ميترسيد36سيماي آرام هيوم در پذيرفتن مرگ خودش،‏ هم سرخورده و هم شيفته گشت.‏گواه تجربي كه شدني است طبيعت گرايي به گستردگي پذيرفته نشود،‏ در37كتاب چرا خدا كنار نميرود ، ٤ پديدار ميشود.‏ كتاب آزمايش از زيرساخت عصب شناسيبرخي از گونهويژه تجربهعرفاني نويسندگان دوگانهديني ميباشد.‏ توجه ويژهاي به يك گونه از تجربه‏"يگانگي سراسري با هستي"‏ ، ٥ميشود.‏ اين حالتي روانياست كه در آن ‏"هيچ حسي از فضا و گذاشتن زمان نيست،‏ هيچ كرانهاي ميان خود وجهان هستي نبوده.‏ . . هيچ گونه خود پنداري نيست.‏ . . . تنها . . . . يك حس يگانگي38مطلق هست."‏ نويسندگان ميگويند اين گونه تجربه عرفاني ميتواند از كاركرد يكمغز تندرست به هنجار برخاسته و همهي هستيبراي ساخت يگانگي سراسري با هستي،‏ دارند.‏ميكندآنهاتا روشنگري شود چرا باورهاي دين كنارانساني به هنجار و نرمال ابزار نرونيميگويندنميروند:‏كه اين جستار كمك‏"اين توانايي ارثي برايتجربه يگانه شدن رواني،‏ سرچشمه راستين بر جا ماندن دين است.‏ اين جستار،‏ باورهايديني را در چيز بسيار ژرفتر و نيرومندتر از هوش و خرد نگه ميدارد؛ و آن خدا راجستاري راستين39نميشود."‏نشان ميدهدنميتوان كهبا انديشه ناكارا نمود،‏ و هيچ گاه كهنهبخش پاياني كتاب با اين گزارهها پايان مييابد:‏ ‏"و تا زماني كه مغز مازیگموند فروید روانپزشک اتریشی و بنيان گذار روانکاوی ) Freud .1( ١٨۵۶-١٩٣٩2. James Boswell( ١٧٠٩-١٧٨۴نویسنده و واژه دان انگليسی ) Johnson .3 Samuel4. Why God Won’t Go Away5. Absolute Unitary Being٢١٤


يهايهايهايهايهاارزش و خوبي در جهان بدون خداچيزها را بدين گونه سامانمند مينمايد،‏ آنها. . . . معنويت به ريخت بنديانساني ادامه خواهد داد،‏ و خدا ، آن گونه كه درباره آن روشنگري شدهشكوه،‏ راز40آميز،‏ كنار نخواهد رفت."‏تجربهبا انديشهايبه نگر ميرسد ما كمابيش براي دين باوري،‏ به گونهي سخت افزاري درست شدهايم.‏اگر اين درست باشد،‏ پس شدني است كه طبيعت گرايي هميشه در اقليت بماند.‏ ولي ،هر آينه،‏ اين به نتيجه طبيعت گرايي نادرست است،‏ نميرسد.‏ اين ميتواند بدان معنا باشدكه طبيعت گرايي يك راستي بنيادي درباره جهان است و بيشتر انسانها،‏ دست كم براييك زمان بلند،‏ نميتوان آن را بپذيرند.‏ شايد چنين باشد كه ميتوانيم آن را هنگامي كهكمابيش جوان،‏ تندرست،‏ و پيروز هستيم،‏ بپذيريم.‏ اگر بدين سان باشد،‏ پسميشودتوانا بودن براي روبرو شدن با اين اصل بنيادي درباره جهان هستي،‏ تنها يك سودمنديبيشتر براي كساني كه جوان،‏ تندرست،‏ و كامياب هستند،‏ هست.‏چگونه بايد ويژگيشخصي كه ‏"دينها را مييابد"‏ چون پيامدي از رنج كشيدن،‏از دست دادن نزديكان،‏ دريافت مرگي كه به زودي ميرسد،‏ يا برخي ديگر از بديوابسته به اين كه طبيعت گرايي يا نسخهنمود.‏ سي.‏ اس.‏ لوييس خواهد گفت چنين شخصي سرانجامميكوشيدميشود-‏به وي ياد دهد-‏را ياد،41ميگيرد.‏ديگر خداپرستي درست باشد،‏ دسته بنديآموزهايرا كه خداكه شادي راستين نه در چيزهاي زميني بلكه در خدا پيدابرتراند راسل خواهد گفت چنين شخصي از ترس گردنخواهد گذشت و با بيچارگي براي سازگاري با خرافاتي راهنمايي خواهد گشت،‏ براياين كه از راستي و واقعيتي كه نميتواند با آن روبرو شود،‏ پرهيز نمايد.‏همان گونه كه در پيشگفتار گفتم،‏ هدف اين كتاب تعيين اين كه آيا طبيعت گراييدرست يا نادرست است،‏ نيست،‏ و نخواهم كوشيد پرسشي سر و سامان دهم كه شخصكه دين دار را به درستي دين رسانده يا دور كنم.‏ آن چه ميكوشم در اين كتاب انجامدهم نشان دادن اين است كه طبيعت گرايي بيشتر زمانها نشانهآن توصيف ميشود را ندارد.‏ طبيعت گرايي همانند و حتا تاييد كنندهيزننده اخلاقي كه باپوچ گرايي ، ١1. nihilism٢١٥


يهايهايهايهاباورهايي براي زيستن با آنها٣ نيست.‏ طبيعت گرا ميتواند و بايد بپذيردنسبي گرايي ، ١ لذت گرايي ، ٢ و خودپرستيكه دست كم در زندگي برخي انسانها معناي دروني هست،‏ و بر پايه ديدگاه فرد ازجايگاه در جهان هستي،‏ ناگزيرهاي اخلاقي گوناگوني هست.‏ اگر گزارهي كانوني چرا2001) ٤ درست باشد،‏ آن گاه چه بساخدا كنار نميرود ‏(نيوبرگ،‏ دآكولي،‏ و رايوز،‏هرگز طبيعت گرايي پذيرش گستردهاي به دست نياورد.‏ ولي اگر طبيعت گرايي بايد ردشود،‏ اين رد شدن و نپذيرفتن نبايد بر پايه بدي فلسفي باشد.‏ كساني كه طبيعت گرايي رانميپذيرند چون گمان ميكنند دلالت دارند بر همهي زشتيفهرست بندي شد.‏مينامداخلاقي كه به دقت٦٥ ميل پيشنهاد ميدهد ما با آن چه وي ‏"دين انساني"‏در سخنراني ‏"سودمندي ديني،"‏مينويسد:‏سازگار شويم.‏‏"ديني"‏ آناست كه با طبيعت گرايي سازگار است.‏ ميلگوهر دين،‏ سو گيري نيرومند و راستين احساسات و خواستهها به سوي يكجستار آرماني،‏ پذيرش آن چون بالاترين خوبي،‏ و بالاترين دادگري بر همهيخواسته بيروني خودخواهانه هست.‏ همانند،‏ دين فراطبيعي در بهتريننما خودشان،‏ و بسيار فراتر ازنمونهدرجهي بالا و حسي والا اين شرايط را برآوردهديگر خودشان،‏ دين انساني با42ميسازد.‏‏"جستار آرماني،"‏ دين انساني ميل،‏ همان گونه كه نام آن ميگويد،‏ خود انسانيتاست.‏ در كانون اين ‏"دين"‏ يك ‏"حس يگانگي با نوع انسان،‏ و احساس ژرف خوبي٧همگاني43است."‏ در اين جا،‏ آن چه مرا به خود ميكشد،‏ ادعا ميل درباره ديدگاهي كه1. relativism2. hedonism3. egoism4. Newberg, D’Aquili, and Rause5. Utility of Religion6. the Religion of Humanity7. general good٢١٦


ارزش و خوبي در جهان بدون خداوي ميگويد يك دين هست،‏ نيست،‏ بلكه گفته وي كه يكي از سودهاي بنيادي دين،‏شكست دادن خودپرستي هست ، ١است.‏پاسكال در باره ترسايي44ديگري باور ندارد كه ما بايد از خودمان بيزار باشيم."‏ميگويدهمان گونه كه‏"هيچ دينديدهايم،‏ همپاسكال و هم سي.‏ اس.‏ لوييس ميگويند شادي و خوبي ناب از گردن نهادن براي خدابدست ميآيد.‏ لوييسمينويسد:‏ ‏"خوبي شايسته براي يك آفريده،‏ تسليم نمودن خودشبه آفريدگار خود-‏ براي كنش كردن خردمندانه،‏ ارادي،‏ و احساسي و روابطي كه دريك اصل پاياني از بودن خودش چون آفريده هست-‏ است.‏ زماني كه چنين كند،‏ شاد و45خوب است."‏راه بند اصلي براي اين تسليم شدن،‏ خودخواهي است،‏ كه لوييس و پاسكال آن راچون عشق به خود،‏ يا بهزماني كه پاسكالگونهيميگويد،‏ ترساييدقيقتر ، دوست داشتن خود بيش از خداميآموزددريافتهاند.‏از خود بيزار باشي،‏ آن چه او از آنمييابد اين انديشه است كه ترسايي آموزش ميدهد تسليم خدا باشي،‏ راه بند بنيادي برايآن خود پرستي گزافه46است.‏ولي هيچ كس ناچار نيست بدون شك خداپرست،‏ يا حتا كمتر،‏ ترسايي باشد تادريابد كه گرايش به سوي خودپرستي هم زمان يكي از پا برجاترين و هم چنينزيانبارترين ويژگي سرشت انساني است.‏ طبيعت گرا و خداپرست هم دو مانند هم،‏ بايدآگاه باشند كه يك از بزرگترين چالشهايي كه با آن روبرو هستيم دل سياه درونخودمان است.‏ براي پيكار با اين دل سياه،‏ ترسايي فرمان ميدهد به خدا تسليم شو؛ ميلپيشنهاد ميدهد حس يگانگي با هم نوع انساني را گسترش بده؛ كانت پيشنهاد ميدهدنيازهاي اخلاقي را در بالاترين برتري خودمان بگذاريم؛ سينگر ميگويد كسي خودش رابراي كم كردن رنج فدا كند؛ من پيشنهاد ميكنم دانش را براي خواست افلاطوني دريافتن راهي مطمئن براي ساختن مردم پرهيزكار به كار گيريم.‏ همهي اينها ريختهايياز كشمكش همگاني ‏-كشمكشي بر پاد خودخواهي به ارث رسيده در سرشت انسان-‏1. the defeat of selfishness٢١٧


باورهايي براي زيستن با آنهااست.‏ شايد،‏ بر همين پايه،‏ اين كشمكشي باشد كه همهي ما در يك سو هستيم.‏ زنده بادانقلاب اخلاقي.‏٢١٨


يادداشت هاپيشگفتارM. Night Shyamalan, dir. Signs, Film. Touchstone Pictures,-1.(2002). آرماند نيكولي،‏ جونيور،‏ بسيار همانند اين نكته را در پرسش از خدامي گويد،‏(2002 Press, (New York: Free ‎7‎‏:"بيشتر ما يكي از اين دو-٢پنداشت يا فرض ريشه اي را داريم:‏ ما جهان را چون رخدادهاي تصادفي ديده وزندگي روي اين سياره را بخت يا شانس مي دانيم؛ يا ا گمان مي كنيم يك هوشمندفراتر از جهان كه جهان را بسامان و زندگي را معنا بخشيده است."‏Alvin Plantinga, Warranted Christian Belief (Oxford: Oxford Univ..Press,2000), 228براي يك نسخه كامل تر و هنوز در دسترس داستان ببينيد،‏(Ernst Mayr, What Evolution Is (New York: Basic Books, 2001-3اين شرح كوتاه روان شناسي،‏ البته،‏ هيچ استدلال بر ضد ترسايي ندارد.‏4- گزاره هاي ناهمسان از دو گونه كه گفتگو خواهم نمود،‏ پيش كشيده شده است.‏شايد گفته شود،‏ براي نمونه،‏ تجربه هاي ديني مي تواند نپذيرفتن ترسايي را نابخردانهسازد.‏ من،‏ تا كنون چنين تجربه اي نداشته ام.‏5- اين گزاره پيشينه درازي،‏ كه دست كم تا زمان گفت و شنود افلاطوني تيماس بهگذشته برمي گردد،‏ دارد.‏ برخي از كارهاي كنوني ارزشمند دربرگيرنده:‏ RichardDawkins, The Blind Watchmaker (New York: W.W.Norton & Company, 1996); Michael Behe, Darwin’sBlack Box (New York: Touchstone, 1996); RobertPennock, Tower of Babel (Cambridge, MA: MIT Press,


1999); and Del Ratzsch, Nature, Design, and SciencePress, 2001 New‏)).كارهاي York: SUNY پژوهشي در اين جستارپيوسته گسترش مي يابد.‏6- براي يك گفتگو سودمند،‏ ببينيد Peter van Inwagen, Metaphysics(Boulder, CO: Westview Press, 1993), 132–48David Hume, Dialogues Concerning Natural Religion,-71998), 75 Hackett, 2nd ed. (Indianapolis: براي يك روشنگريكنوني درباره ديدگاه افلاطون،‏ بنگريد به Paul Draper, “Pain andPleasure: An Evidential Problem for Theists,”NOUS 23(1989), 331–50Hume, “Of Miracles,” in Dialogues, 112 -8منبع پيشين،‏ برگ 122در 9فوريه 1995، كوري واشينگتن ديدگاه هيوم را با رشته خوبي از نمونه ها،‏ درگفتگوي خودش با ويليام لن كاريگ در دانشگاه واشينگتن روشن مي سازد.‏ نمونهها در پايان دومين استدلال رد واشينگتن آورده شده است،‏ رونوشتي از آن بر خط از-9-10نشاني در دسترس است،‏ www.infidels.<strong>org</strong>/library/modern/coreywashington/craigwashington/washington3.html((accessed March 26, 2004C. S. Lewis, Miracles (New York: HarperCollins, 2001),-11(my emphasis 2) لوييس براي احتمال معجزه به پيش مي رود.‏Karen Armstrong, A History of God (New York:-12بي طرف دانش وادار مي سازدبه آگاهيBallantine Books, 1993),79برسانم كه در كتاب لي استروبل،‏ The Case for Christ (Grand٢٢٠


Rapids, MI: Zondervan, 1998), 34كه انجيل مرقس"نوشته نشده تا نزديك60ميلادي."‏ 50Strobel, Case for Christ, 222 -13است.‏Hume, “Miracles,” 123 -14كاريگ بلومبرگ ادعا مي كندميلادي،‏ شايد در سال هاي پاياني دههاين ارزشمندترين برگ كتاب استروبلwww.brainyquote-com/quotes/authors/s/stephen]-15[roberts.htmlبازديد شده در2004 سپتامبر 12Plutarch, The Rise and Fall of Athens: Nine Greek-16Lives, trans. I. Scott-Kilvert.New York: Penguin Books, 1960), 92)-17براي يك گفتگوي ارزشمند از گزاره تاريخي براي درستي ويژه براي درستيادعاهاي ويژه ترسايي درباره عيسا از سوي فيلسوف كنوني ترسايي،‏ بنگريد به،‏Plantinga, Christian Belief, 268–801- خدا و معناي زندگيPlato, Euthyphro, Apology, Crito, trans. F. J. Church-1. (New York: Macmillian,1948), 37-2بر پايه كتاب كوتاه تر اصول دين اسكاتلندي،‏ در هر بخش.‏-3 براي نمونه،‏ بنگريد،‏ Belief, 489 Alvin Plantinga, Christian٢٢١


William Lane Craig, “The Absurdity of Life Without God,”-4hisdefense.<strong>org</strong>/audio/wc audio.html (accessed March,26). 2004 برخي از انديشه ها كه در گفته هاي كاريگ هست،‏ هم چنين درگفته هاي شخصيت ميروسالت،‏ در پايان داستان آلبرت كاموس،‏ غريبه برگردانStuart Gilbert (New York: Random House, 1946), 152-5براي يك گفتگوي ارزشمند چشمگير از اين ديدگاه كه زندگي معنا دار زندگياست كه فرد در آن برآورده ساختن برخي هدف هاي آمده از سوي ايزد باشد،‏بنگريد به،‏ Thaddeus Metz, “Could God’s Purpose Be theSource of Life’s Meaning?” Religious Studies 36 (2000),.293–313SusanWolf, “The Meanings of-6Lives,”www.law.nyu.edu/clppt/program2003/readings/wolf.pdf‏(بازديد شده درمارچ،‏ 26(2004 و 21-7نمونه هم چنين مي گويد،‏ معناي فراطبيعي براي معناي دروني بسنده نيست.‏ به سيسفس ماموريتي از سوي خدايان واگذار مي شود،‏ ولي ماموريت طراحي شده تا زندگيوي را از هر ارزشي خالي نمايد.‏Richard Taylor, Good and Evil (Amherst, NY:-8Prometheus Books, 2000),333–4-9 در NY: Atheism, Morality, and Meaning (Amherst,Prometheus Books,2002), 201, Michael Martinمي گويدپيش طرح تايلور در اين جا اين است كه ‏"يك زندگي معنادار است اگر و تنها اگرآن زندگي از راه طبيعي زيسته شود."‏ گمان كنم ريخت بندي خود من برتري داردچون اين روشن تر است و به نگر مي رسدكه با گفتگوي تايلور از سيس فس بهتر٢٢٢


چفت مي شود.‏ انديشه تايلور اين است كه خدايان مي تواند به زندگي سيس فس باالقا نمودن خواست غلت دادن سنگ،‏ معنا بدهند.‏Taylor, Good and Evil, 332 -10Leo Tolstoy, “My Confession,” in The Meaning of Life,-112nd ed., ed. E. D.Klemke (Oxford: Oxford Univ. Press,2000), 121213-14منبع پيشين،‏منبع پيشين،‏-12-13Taylor, Good and Evil., 333 -14Plato, Apology, 45 -15Stephen Darwall, “Valuing Activity,” in Human-16Flourishing, eds. E. F.Paul, F. D. Miller, Jr., and J. Paul(Cambridge: Cambridge Univ. Press,1999), 176مايكل مارتين به نتيجه اي همانند مي رسد،‏ نشان مي دهد كه پيشنهاد تايلور‏"نادرستي براي مدارا"‏ چون آن "باشد."‏ بنگريد به مارتين،‏ بيخدايي،‏ برگبه ويژه مي گذارد هر گونه زندگي . . . داراي معنا. براي گفتگويي همسان با نتيجه205-6-17گيري همانند،‏ بنگريد John Cottingham, On the Meaning ofبه.Life (New York: Routledge, 2003), 16–18Taylor, Good and Evil, 323 -18من اصطلاح‏"ارزش سرشتين"‏را براي گفتن آن چه تامس هاركا‏"تعريف سر-19راست"‏ از ارزش سرشتين مي نامد،‏ به كار گرفتم؛ بنگريد به Hurka, Thomas“Two Kinds of Organic Unity,” The Journal of Ethics 2:4,(1998). 301 برخي از فيلسوفان كنوني مي گويند اصطلاح ‏"ارزش سرشتين"‏٢٢٣


مي تواند براي گونه اي از ارزش به كار گرفته شود كه به گونه ي انحصاري بهويژگي هاي سرشتين چيزها وابسته نباشد.‏ هوركا براي اين گفته ها باز است و شرليكاگان يك گزاره گسترده بري آن در نوشته خودشRethinking Intrinsic “Value,” Journal of Ethics 2:4 (1998), 277–97ارائه داده است.‏براي هدف كنوني،‏ من به ساديگي قرار مي گذارم كه ‏"ارزش سرشتين"‏ در يكگستره محدود معناي ارزش سرشتين دارد؛ اين گونه ارزش سرشتين براي پروژهاصلي اين كتاب مناسب است.‏G. E. Moore, Principia Ethica (Cambridge: Cambridge-20Univ. Press, 1903),91Ben-21براي يك گفتگوي سودمند از گونه هاي ناهمسان ارزش بيروني،‏ بنگريد بهBradley, “Extrinsic Value,” Philosophical Studies 91(1998), 109–26Peter Singer, How AreWe to Live? Ethics in an Age of-22Self–Interest (Amherst,NY: Prometheus Books, 1995),195-23-24-25منبع پيشين،‏منبع پيشين،‏منبع پيشين،‏213214195-26‏(تاكيد از من است)‏‏(تاكيد از من است)‏براي نمونه،‏ در گفتگوي جستار سيس فس،‏ سينگر مي گويد كهسيس فس مي تواند به زندگي خويش با ساختن يك پرستشگاه جاودان و زيبا معنابدهد.‏يك نتيجه همانند ‏(اگر چه نه دقيق)‏ از سوي وولف (“12–6 (Meanings,”گرفته شده است.‏ مانند تيلور،‏ وولف نيز به جستار معنادار بودن نخست با بررسيبدون معناي بود،‏ نزديك مي شود؛ به جاي سيس فس،‏ وي ‏(مانند ديگران)‏ به بررسي٢٢٤


مورد ‏"بلوب"‏ كسي كه ‏"روز ها و شب ها،‏ را در جلوي دستگاه تلويزيون،‏ با خوردنآبجو و تماشاي نمايش هاي خنده دار سبك هدر مي دهد."‏Singer, How?, 218 -27يك پيشنهاد همانند از سوي كاي نيلسون،‏ كسي كه گفته ‏"مردي كه بگويد،‏ ‏'اگرخدا بميرد،‏ چيزي نشده،'‏ كودكي از ميان رفته اي است كه هيچ گاه به هم نوع خودبا مهرباني نگريسته است،"‏ ارائه شده است.‏ ) ed. Ethics Wihout God,rev.((New York: Prometheus Books, 1990), 117–18-28Aristotle, Nicomachean Ethics, trans. Martin Ostwald-29(Englewood Cliffs,NJ: Prentice Hall, 1962), 8, NE1095b15–20-30 منبع پيشين،‏ 10.6–8 NEActivity,” 176 -31 Darwall, “Valuing ‏(تاكيد از من است)‏Rene Descartes, Discourse on Method and-32Meditations, trans. L. J. Lafleur (New York: Macmillan,1960), 92Plato, Philebus, trans. D. Frede (Indianapolis: Hackett, -33.1993), 16, 21d.Aristotle, Ethics., 8, NE 1095b20 -34see The Consolation of )منبع پيشين،‏ 1177a5–10 ,288 .NEفيلسوف رومي بويي تيوس همزمان بوده استPhilosophy,trans. V. E. Watts (New York: Penguin,.(1969), 90-35-36٢٢٥


Robert Nozick, Anarchy, State, and Utopia (New York:-37.Basic Books, 1977),44Epicurus, Letters, Principal Doctrines, and Vatican-38Sayings (New York:Macmillan, 1964), 57, 131bJohn Stuart Mill, Utilitarianism (Indianapolis: Hackett, -39.1979), 8Kohn, Alfie. (1986). No Contest: The case against-40.competition. (Boston:Houghtin Mifflin), 111Marquis de Sade, The Misfortunes of Virtue and Other-41Early Tales, trans. D. Coward (Oxford: Oxford Univ..Press, 1992), 99–100.Singer, How?, 220 -42.235.222.231منبع پيشين،‏ برگمنبع پيشين،‏ برگمنبع پيشين،‏ برگ-43-44-45Paul Edwards, “The Meaning and Value of Life,” in-46.Meaning of Life, ed. E.D. Klemke, 140Marcus Aurelius, Meditations, trans. J. Collier-47.(London:Walter Scott Publishing Co. Ltd., 1805), 52Thomas Nagel, Mortal Questions (Cambridge:-48.Cambridge Univ. Press,1979), 11. Aristotle, Ethics, 3, NE 1094a1–5 -49٢٢٦


50- اين تفسير تا اندازه اي كشمكش آفرين است،‏ ولي براي يك دفاع قانع كننده برايآن ببينيد Richard Kraut, Aristotle on the Human Good.((Princeton, NJ.Princeton Univ. Press, 1989. Aristotle, Ethics, 292–3, NE 1178b10–25 -51Plato, Republic, trans. G. M. A. Grube (Indianapolis:-52Hackett, 1992), 148,473dJohn Milton, Paradise Lost (Chicago: The Great Books -53. Foundation, 1956), 187, Book VIII, lines 160–80Book IX, lines 708–9; also see Genesis54- منبع پيشين،‏ 222,. 3:4–5.Taylor, Good and Evil, 331 -55كنشي مي تواند هم به گونه ي سرشتين و هم به طور بيروني خوب باشد،‏ من بايدبگويم هدف اصلي من در اين جا فراهم نمودن پاسخ كاملي براي پرسش ‏"معنايزندگي چيست؟"‏ نيست،‏ بلكه شدني ساختن اين ادعا كه زندگي بدون خدا نيز داراي-56معنا است.‏ براي يك شرح سامانمندتر انديشمندانه از معناي زندگي،‏ بنگريد PaulKurtz,“The Meaning of Life,” in In Defense of SecularHumanism (Amherst, NY:Prometheus Books, 1983a),153–68; and Owen Flanagan, The Problem of the Soul.(New York: Basic Books, 2002), 279–86”.Craig, “Absurdity of Life -57.Tolstoy, “My Confession,” 14 -58. See also Wolf, “Meanings,” 23 -59٢٢٧


Spike Jonze, dir. Adaptation. Film. (Columbia Pictures,-60(20022- خدا و اخلاق. Plato, Euthyphro, 6e–7a, trans. Scott Senn -1-2گونه احتمالاتي كه در اين جا درگير هست،‏ يك اصطلاح آشنا ‏(هنوز كمابيش رازآميز)‏ ‏"گستردگي منطقي احتمال"‏ به كار گرفته شده از سوي آلوين پلانتيگا وديگر فيلسوفان كنوني ديني است.‏See Alvin Plantinga, The Nature ). (of Necessity (Oxford: Oxford Univ. Press, 1974), 1–9پيوند دادن به جهان محتمل،‏ مي توانيم ببينيم كهXهست مشروط به (1)واقعي هست و (2) برخي جهان هاي ‏(متافيزيكي)‏ هست كه در آن هاXX نيست.‏-3بي گمان X هست،‏ تنها در باره اين كه در جهان ممكني X هست.‏بادر جهانPhilip Quinn, “The Primacy of God’sWill in Christian-4Ethics,” in Christian Theism and Moral Philosophy.(Macon, GA: Mercer Univ. Press, 1998), 263-5-6ديدگاهي كه با اين دو آموزه گرفته شده از ديدگاه پسين كه كويين پيشنهاد داده،‏ناهمسان است؛ به ويژه كويين گزاره كنترل را تاييد نمي كند.263-4سازگاري منطقي كم توان تر از احتمال متافيزيكي گسترده هست؛ به طور كلي،‏P گزارهتنها به اين فرنود از نگر منطقي سازگار هست كه يك تناقض را نمي توانبا قوانين استاندارد منطق از آن ساخت.‏ ولي باز هم،‏ انگاره كنترل،‏ به خدا نيرويراستين ساختن هيچ گونه ادعاي اخلاقي را نمي دهد.‏ براي نمونه،‏ يك كنش گمانيو فرضي از نگر اخلاقي درست است و از نگر اخلاقي درست نباشد،‏ هم ادعايي٢٢٨


اخلاقي و هم از نگر منطق ناسازگار است؛ از انگاره كنترل دريافت نمي شود كه بهخدا نيرويي براي ساختن چنين ادعايي راستين،‏ نسبت نمي دهد.‏William Lane Craig, “The Absurdity of Life Without God.”-7Craig often argues from the existence of “objectivemoral values” to the existence of God. For transcripts ofsome of Craig’s debates, seewww.leaderu.com/offices/billcraig/menus/debates.html((accessed March 26, 2004-8كسي كه باور دارد كه گزاره ي پيرو تنها چون يك درستي شايدي هست،‏ مي تواندبدون تناقض بپذيرد درحالي كه خدا هر آينه همه ي درستي هاي اخلاقي را بر پانموده،‏ جهان هاي شايدي و شانسي با درستي هاي اخلاقي هستند كه مي شود خدا درآن نباشد.‏ در چنين جهان هايي سرچشمه ي اخلاقي چيزي مگر خدا است.‏”.Craig, “Absurdity of Life -9.Hume, Dialogues, 63 -10John Mackie, “Evil and Omnipotence,” in The Problem-11of Evil: Selected Readings, ed. M. L. Peterson (NotreDame: Univ. of Notre Dame Press,1992), 97-12-13منبع پيشين،‏ برگ.98ويراست پلانتيگا در پدآفند از اراده آزاد در منابع گوناگوني يافت مي شود؛منارجاع خواهم داد بهThe FreeWill Defense,” Chapter 2 of The “Analytic Theist: An Alvin Plantinga Reader, ed. J. F.Sennett (Grand Rapids: Wm.B. Eerdmans, 1998), 22–.49٢٢٩


-14-15منبع پيشين ،منبع پيشين،‏.3743-4-16-17؛ در اين جا برخي ريزه كاري هاي فني را ناديده گرفته ام،‏ وليهر چه از پي مي آيد،‏ به آن ها برنمي گردد.‏موقعيتي را در نگر بگيريد كه داراي اين حكم است كه در آن هر هستي آزاد استتا هر گزينه ي جايگزين را برگزيند.‏ دو گزاره پاياني ريزه كاري هاي فني را ناديدهمي گيرد،‏ به طور دقيق بگويم،‏ وضعيت بيل زماني كه تد هست،‏ از وضعيتي كه بيلدر زماني كه تد نيست،‏ با آن روبرو مي شود،‏ سوا است-‏ ولي باز هم،‏ در استدلال منهيچي چيزي به اين برنمي گردد.‏پلانتيگا پدافند از اراده آزاد خويش را بر احتمال آن كه هر گوهر يگانه از كژروي فراجهان رنج depravity) (transworld مي برد.‏ كساني كه دلبسته ريزهكاري هاي فني هستند در بررسي مدل من كه نشان مي دهد پلانتيگا مي تواند يكادعا سست بگيرد،‏ دلبستگي خواهند داشت.‏ اگر يك هستي از كژ روي فراجهانيرنج ببرد،‏ اين دلالت مي كند كه هر جهاني كه خدا مي تواند بيافريند كه در آنهستي يك نمونه هست و آزاد مي باشد كه در آن هر كسي مي تواند كارينادرستي انجام دهد.‏ ولي پلانتيگا مي تئاند از آن ب يك ادعاي سست تر،‏ كه شدنياست كه هر هستي منفردي چنان كه در هر جهاني كه خدا بيافريند كه در آ«‏ هرهستي به طور نمونه باشد و آزاد باشد كه در آن كسي--18ولي نه به ناچار همانشخص در نگر-‏ كاري نادرست انجام دهد.‏ براي نمونه در يك مدل ساده در دست،‏تد از كژ روي فراجهاني رنج نمي كشد؛ بر هيمن اساس،‏ خدا نمي تواند جهانيبيافريند كه داراي آفريده هاي آزادي باشد كه هيچ كدام كار نادرستي نكنند.‏من به تازگي با يك موقعيت آشنا زماني كه با وظيفه تنظيم صندلي ها برايعروسي خودم روبرو شدم،‏ برخوردم.‏.Plantinga, “Free Will Defense,” 27 -19٢٣٠


John Hick, Evil and the God of Love (New York:-20.Macmillan, 1966), 290-21-22-23منبع پيشين برگمنبع پيشين برگ.293.291بر پايه گفته هيك،‏ خدا هر آينه،‏ نمي تواند خوبي بزرگتر در نگر رابدون آوردنبدي به جهان بياورد چون خوبي بزرگتر،‏ بودن بدي در جهان را در پي دارد.‏ پسپيشنهاد هيك نتيجه ويرايش نماي كلي در پرانتزها است.‏ در ديدگاه پلانتيگا،‏ ميتواند چنين باشد كه خدا نمي تواند خوبي بزرگتر مورد نگر را بدون بودن بدي بهجهان بياورد-‏ نه براي اين كه خوبي بزرگتر،‏ بدي را در پي دارد بلكه بدليل پيچيدهتري كه در بالا روشن گشت.‏ ديدگاه پلانتيگا از ويراست بيرون از پرانتزها پيرويمي كند.‏Ralph Cudworth, A Treatise Concerning Eternal and-24.Immutable Morality (New York: Garland, 1976), 9–10Edward Wierenga, “A Defensible Divine Command-25.Theory,” Nous 17 (September 1983), 394-26برخي شايد،‏ با ناشدني بودن مقدمه آن،‏ چيستاني،‏ اين را خلاف واقع ببينند؛ روشنيچنين خلاف واقع پدافند شده از سوي Edward Wierenga, A“Defensible Divine Command Theory,” Nous 17 (SLindaZagzebski in “What If the Impossible Had Been Actual?”in Christian Theism and the Problems of Philosophy, ed.M. Beatty (Notre Dame: Univ. of Notre Dame Press,.1990), 165–83.ptember 1983), 394٢٣١


-27براي يك گفتگوي مصور از ناهمساني ميان داشتن نيرو براي انجام كاري و تواناييانجام هر چيزي،‏ ببينيد،‏ Thomas Morris, Our Idea of God (Notre.Dame: Univ. of Notre Dame Press,2000), 66–73-28همان گونه كه زماني كه انديشه ارزش دروني را پيش كشيدم،‏ گفتم،‏ پژوهش منبا آن چه هاركا ‏"تعريف مستقيم"‏ از ارزش دروني است،‏ انجام مي شود؛ بخشرا ببينيد.‏4-1-29همان گونه از خرده گيري مي تواند به گفته هاي گسترده شده از سوي كويين كهراستي هاي اخلاقي وابسته به باورهاي خدا است،‏ گرفته شود‏(ببينيد،‏‎268‎ Will,” (.Quinn,“Primacy of God’sشايد كويين بخواهدادها كند تنها ناگزيرهاي انساني وابسته به خد ا هستند.‏ من درباره اين رويكرد درپايان همان بخش گفتگو خواهم كرد.‏Roderick Chisholm, The Problem of the Criterion-30.(Milwaukee, WI: Marquette Univ. Press, 1973), 21.Kai Nielsen, Ethics Without God, 10 -31-32اين گزاره به گفته روبرت آدامز كه"همه و تنها آن چيزهايي كه همانند با خداهستند عالي هستند"‏ پيوند دارد ) Infinite Robert Adams, Finite and.(Goods (Oxford: Oxford Univ. Press, 1999). 29"-33آن چه آدامزعالي"‏ مي نامد تنها مي تواند گونه اي از ارزش بيروني باشد چون خواه چيزي آنرا داشته باشد يا نداشته باشد تا اندازه اي به همانند بودن با خدا وابسته است و اينيك رابطه است تا ويژگي دروني باشد.‏ گزاره كه من پيش كشيدم نشان مي دهد كهعالي بودن تنها گونه اي خوبي در گيتي نيست.‏همانند پيشين،‏ گونه نيازي كه در اين جا درگير مي شود به گستردگي بايستگيمنطقي يا متافيزيكي مي باشد،‏ به جاي آن كه بايستگي سخت منطقي باشد.‏٢٣٢


34- انديشه اي كه در سه بند گذشته گسترش داده شد همانند با برخي گفته از سويRichard Swinburne in “Duty and the Will of God,” inDivine Commands and Morality, ed. P. Helm (Oxford:.Oxford Univ. Press, 1981), 125–6-35-36-37مگر اين كه دوست شما الكلي،‏ كسي كه گواهينامه رانندگي وي براي رانندگيزماني كه مست بوده باطل شده است،‏ يا وي حمله خواب داشته باشد؛ يا.‏ . . وليبگذاريد كه گمان كنيم هيچ يك از محيط هاي گوناگون بي كران از اين دستشايد درست يا نادرست باشند.‏دشت كم،‏ چگونگي فناوري فرضي زماني كه اين را در مي2003-38مي نويسم.‏از سوي ديگر،‏ اگر خدا نباشد،‏ شايد ما ناگزيرهاي اخلاقي داشته باشيم كه اگر باشدنداريم.‏ويرانگا آن را ‏"فرمان ايزدي"‏ چنين مي نامد،‏ برگ.389Plato, Phaedo, trans. G. M. A. Grube (Indianapolis:-39.Hackett, 1977), 10, 62b-40 براي نمونه بنگريد،‏ .Exodus 19:5 and Deuteronomy 7:6Baruch Brody, “Morality and Religion Reconsidered,” in-41Readings in the Philosophy of Religion, ed. B. Brody.(Englewood Cliffs, NJ: Prentice Hall, 1974), 601-گمان كنم برادي گرايش به ‏"ادعاي شدني"‏ به طور ضروري درست باشد اگر به هرروي درست باشد.‏ اين پندار براي هدف هاي ديگر ما خردمندانه هست خواه براديبخواهد يا نخواهد،‏ و براي همين ادعا،‏ تنها اگر به طور ضروري درست باشد،‏ دلالتبر آموزه كارامازوف دارد.‏ اگر ادعا تنها به طور تصادفي درست باشد،‏ راه شدنيبودن را در حالي كه در جهان واقعي همه ناگزيرهاي اخلاقي از اين واقعيت كه ما٢٣٣


مال و منال خدا هستيم،‏ برخاسته مي شود،‏ نزديك ترين جهان ممكن كه در آن خدانيست آن جهاني هست كه ناگزيرهاي اخلاقي ما از سرچشمه هاي ديگر مي رسد.‏.Brody, “Morality and Religion,” 601 -43-44-45منبع پيشين.‏منبع پيشين،‏.595.Adams, Finite and Infinite, 252 -46Richard Mouw, The God Who Commands (Notre-47.Dame: Univ. of Notre Dame Press, 1996), 19–20.Adams, Finite and Infinite, 253–4 -48.255 پيشين،‏ -49.Hick, God of Love, 132–3 -50Chapter 3-51براي يك شرح از چگونگي برخي زمينه هاي پيچيده،‏ بنگريد به،‏of John Hare’s God’s Call (Grand Rapids MI: Wm. B..Eerdmans, 2001),particularly 110–11-52مي توانيم هم اكنون اين را يك با روشي خسته كننده ببينيم:‏ بررسي كه به تازگيگفته شد،‏ اگر درست باشد،‏ گويا بر اصول ويژه اخلاقي-‏ اصولي مانند،‏ براي نمونه،‏ مابايد از فرمان هاي هستي كه به ما هر چيز خوبي را داده پيروي كنيم-‏ دلالت دارد.‏برخي از اين اصول مي تواند حتا اگر خدا هم نباشد،‏ درست باشد كه در اين موردشايد ما احمقانه با آن ها زندگي كنيم.‏ پس در برخي چگونگي ها ما خواهيم داشتناگزيرها حتا اگر خدا نباشد.‏ ولي اگر اين تنها ناگزير باشد كه ما داريم،‏ اينچگونگي و شرايط خسته كننده اي خواهد بود چون يك شخص نخواهد توانستكنشي انجام دهد كه مايه ي شكستن يك ناگزيري اخلاقي بشود.‏٢٣٤


Mark Murphy, “Divine Command, Divine Will, and Moral-53Obligation,”Faith and Philosophy 15:1 (January 1998), 4;.I have revised Murphy’s formulations slightly-54-55-56پيشين،‏پيشينپيشين.16.20.20.Adams, Finite and Infinite, 260 -57.261 پيشين،‏ -58.Milton, Paradise Lost, 192, Book VIII, lines 369–72 -59-60-61پيشينپيشين193-4، كتاب194-5، كتاب8، خط هاي8، خط هاي.399-411.437-48.Adams, Finite and Infinite, 261 -62.265 پيشين،‏ -63.Mouw, God who Commands, 19–20 -64-65اين ادعا بايد به راهي سزاوار گردد.‏ خدا شايد بتواند برخي ناگزيرهاي اخلاقي راناسر راست و غير مستقيم تحميل نمايد.‏ گمان كنيد براي نمونه كه خدا مي خواهدچنان كند كه شما ناچار به انجام كنشAباشيد.‏ خدا مي تواندچنان كند كه يكهستي انساني شايسته،‏ كسي باشد كه شما او را چون هستي مرجع ديده كه مي تواندناگزيرهاي ويژه اي را بر گردن شما بگذارد-‏ به شما فرمان انجام كنش A را بدهد.‏ولي خدا نمي تواند ناگزيرها را بر طبيعت گراي خردمند از راه كمابيش سر راستيكه آدامز انگاشته،‏ تحميل نمايد.‏.Adams, Finite and Infinite, 270 -66٢٣٥


-67طبيعت گراي نابخرد شايد حتا در نقد اخلاقي آسيب پذير باشد.‏ براي نمونهبپنداريد،‏ كه پيش تر طبيعت گرا يك خداپرست بوده ولي دانسته،‏ براي اين ازناگزيرهاي اخلاقي خدا جلوگيري كند،‏ طبيعت گرا شده است.‏ از ديدگاه خداپرستيچنين كنشي به خوبي براي نقد اخلاقي آسيب پذير است.‏.Moore, Principia Ethica, 147 -68William Lane Craig, “The Indispensability of Theological-69Metaethical Foundations for Morality,” 1996,home.apu.edu/∼CTRF/papers/1996 papers/craig.html.((accessed March 26, 200470- براي چنين كوششي،‏ بنگريد به،‏ Martin, Atheism, Morality, and.Meaning, Chapters 3 and 4.Plato, Apology, 4 -71-72-7311. پيشين،‏براي برخي از پژوهش هاي گيرا در بررسي ديدگاه هاي كودكان از سنت هايديني گوناگون درباره شماري از مواردي كه در اين بخش هست،‏ بنگريد به،‏Chapter 2 of Larry Nucci, Education in the Moral Domain.(Cambridge: Cambridge Univ. Press, 2001), 33-74بر پايه اينپژوهش،‏ نكيسي،‏ ادعا مي كند كه ‏"حتا براي كودكان بسيار ديني با زمينهاورتودكسي،‏ اخلاق بدون وابستگي با واژه هاي خدا،‏ درست مي شود."‏. 20: 4-5 خروجJohn Leslie, Universes (New York: Routledge, 1989),-75165–6. Leslie himself favors a view he labels٢٣٦


“Neoplatonism,” according to which God is the ethical.requirements themselves-76به روشني ‏"داوري گذار"‏ در اين جا از نگر متافيزيكي دريافت مي شود؛ به گونهي دقيق تر،‏ اين درستي دلالت بر درستي هاي ويژه ديگر درباره كنش هاي وويژگي خدا ‏(اگر باشد)‏ و انسان ها دارد.‏3- تضمين الهي براي داوري بي كم و كاست.‏.Plato, Republic, 36, 360c -1”.William Lane Craig, “Indispensability -2Simon Blackburn, Ruling Passions (Oxford: Oxford Univ.-3.Press, 1998),265-4-5-6گاهي مرز همانندي ميان اصطلاح فرنودهاي نگري بافرنودهاي بيروني كشيده مي شود.‏استدلال چرا من ترسايي نيستم،‏ در پيشگفتار،‏ دو بخش دارد.‏ بخش نخست برخيفرنودهاي روان شناسي كه چرا من هرگز ترسايي را نپذيرفتم،‏ نشان مي ده؛ بخشدوم برخي دليل هاي بهنجار براي اين كه چرا من در رد آن پافشاري مي كنم رانشان مي دهد.‏مگر تا آن جايي كه انجام وظيفه خودمان به طور تصادفي با دلبستگي شخصي ماپيوند خورده باشد؛ ولي كاريگ گمان مي كند،‏ در بسياري از موارد،‏ چنين پيونديبر پا نيست،‏ و در چنين زمان هايي،‏ اگر طبيعت گرايي درست باشد،‏ ما دليلي برايانجام وظيفه خويش نداريم.‏از اين پس،‏ من بايد اصطلاح ‏'بهنجار'‏ را رها نموده و تنها از فرنودها سخن بگويم.‏براي انجام چنين كاري،‏ گريش به سخن گفتن از فرنودهاي بهنجار دارم.‏ در درجه ينخست براي ساگيو روشن بودن،‏ من يك ويراست بسيار نيرومند از چالش را در اين٢٣٧


جا نمايش داده ام؛ نتيجه گيري نيز بدون شك بسيار نيرومند است،‏ چون دست كمدر برخي موردها سود شخصي و اخلاق هم زمان مي شود.‏ نشان دادن چگونگيچالش با روش چشمگير،‏ بهر روي به ما كمك مي نمايد تا دريافت بهتري ازراهكارهاي پاسخ به آن داشته باشيم.‏In Republic, Nicomachean Ethics, and An Enquiry-7Concerning the Principles of Morals (Oxford: OxfordUniv. Press, 1998) respectively. Singer’s position in thefinal two chapters of HowAreWe To Live? (discussed inChapter 1) is a contemporary example of this type ofapproach. Freud also apparently pursued this kind ofstrategy; see Armand Nicholi, Jr., The Question of God.(New York: Free Press, 2002), 72”.Craig, “Indispensability -8Richardمانند9- پيش،‏ اين فسير چالش انگيز است؛ براي پدافند،‏ بنگريد به،‏.Kraut, Aristotle on Good.Aristotle, Nicomachean Ethics, 262–3, NE1169a20–30 -10پيشين.‏براي يك گفتگو پربارتر و پدافند از اين تفسير از ديدگاه ارسطو،‏ بنگريد به،‏-11-12Egoism and Eudaimonia-Maximization in the“Nicomachean Ethics,” Oxford Studies in Ancient.Philosophy, Volume XXVI (2004), 277–95پايه براي اين ادعا گزاره كاركرد بسيار گفتگو شده (ergon) در NE 1.7اخلاق ارسطو است.‏ من اين جا گفتگو درباره اين گزاره را انجام نمي دهم،‏ ولي-13٢٣٨


ارزشي ندارد،‏ حتا اگر اين گزاره شكست بخورد،‏ به اين نتيجه نمي رسد كه ارزششناسي ارسطو نادرست است.‏.David Hume, Enquiry, 153 -14-15-16پيشين،‏پيشين.‏.155.Mill, Utilitarianism, 13 -17-18هر آينه،‏ خواه اين گونه از نگراني مايه شادي يا درد شود بسته به چگونگي كنشتيم دارد.‏.Mill, Utilitarianism, 13-19-20 بنگريد به،‏ .Aristotle, Ethics, 26, NE 1100b35.Hume, Enquiry, 156 -21Robert Frank, Passions Within Reason (New York:-22.W.W. Norton, 1988), 78-23براي گفتگوهاي تازه تر و پر جزييات تر از اين پديده،‏ به همين گونه شماري ازJon Elster, Ulysses Unboundگفتگوهايانتقادي بنگريد به،‏.(Cambridge: Cambridge Univ. Press, 2000), Chapter 1.Frank, Passions, 82 -24-25منبع پيشين،‏ 18. هم چنين فرانك ادعا مي كند كه هستي هاي انساني كمابيش دردريافت هاي نا سر راست رفتارهاي شخصيتي ديگران در دوره كمابيش كوتاهي اززمان،‏ هستند.‏ به سخن كوتاه،‏ ما كمابيش استادي خوبي براي يافتن ناهمساني مياننابكار خردمند و پرهيزكار ناب داريم؛ بنگريد به بخش،2،3،5،6 و 7كتاب فرانك.‏اين ادعا،‏ اگر درست باشد،‏ فرنودي ديگر براي اين كه چرا خوبي پاك بيشتر برايشادي اميدوار كننده است تا نابكاري خردمندانه ‏(فرصت طلب)،‏ بر پا مي سازد.‏ ولي٢٣٩


هم چنين بنگريد به،‏ John Doris, Lack of Character(،(Cambridge: Cambridge Univ. Press, 2002به ويژه بخش،5براي بررسي اين گفته كه ديدگاه فرانك شايد نياز به برازنده سازي چشمگيريداشته باشد؛ چه بسا آن چه اطلاعات فرانك به راستي آشكار مي سازد اين هست كهمردم تا اندازه اي در شناسايي آرايش هاي محلي،‏ ويژه-براي نمونه،‏ آرايشهمكاري ‏(يا تك روي)‏ زماني بازي ‏"چيستان زنداني"،‏ خوب هستند.‏ دوريس ادعامي كند كه ديدگاه هاي خرد درست درباره شخصيت اخلاقي با كارايي چشمگيرعوامل محيطي بر رفتار ما ناسازگار است.‏ كانون آموزه وي چنين هست كه گواههاي در دسترس تجربي،‏ مي گويد كه هستي هاي انسان به گونه ي كامل ‏(ياكمابيش كامل)‏ از ويژگي هاي رفتاري به همان گونه كه آن ها را به صورت سنتيدرمي يابند،‏ تهي هستند؛ يك بررسي سراسري از كتاب دوريس فراتر از گسترهپژوهش كنوني مي باشد،‏ ولي اين گزاره،‏ براي بررسي جدي،‏ ارزشمند و گيرا است.‏براي گفتگوهاي انتقادري بيشتر،‏ بنگريد Christian Miller, “Socialبه،‏Psychology and Virtue Ethics,”Journal of Ethics 7.(2003), 365–92Immanuel Kant, The Metaphysics of Morals, trans. M.-26.Gregor (Cambridge: Cambridge Univ. Press, 1996), 155Immanuel Kant, Groundwork of the Metaphysic of-27Morals, trans. H. J. Paton (New York: Torchbook, 1964),.82Immanuel Kant, Religion Within the Limits of Reason-28Alone, trans. T. M.Greene and H. H. Hudson (New York:.Harper & Row, 1960), 31–2٢٤٠


It turns out, therefore, that Kant’s “evil man”-29corresponds closely to Hume’s sensible knave and.Frank’s opportunistImmanuel Kant, Lectures on Ethics, trans. L. Infield-30.(Indianapolis,Hackett: 1930), 76Immanuel Kant, Critique of Practical Reason, trans. M.-31Gregor (Cambridge:Cambridge Univ. Press, 1997), 104.John Hare discusses Kant’s argument in Chapter 3 of.The Moral Gap (Oxford: Clarendon Press, 1996),69–96در اين جا ميان بالاترين خوبي در زمينه اي بسيار آرزومند و بالاترين خوبي در زمينهاي كمتر آرزومند ناهمساني قابل تشخيص است.‏ گفتگوي من از بالاترين خوبيكانت در اين جا در برابر با بالاترين خوبي در زمينه ي بسيار آرزومند هيرا مي باشد.‏هيرا ادعا مي كند كه جايگاه آغاز گزاره اخلاقي كانت در نقد(‏Critique‏)،اين ادعااست كه بالاترين خوبي در زمينه ي بسيار آرزومند شدني است.‏ من با اين هم داستانهستم.‏ بالاترين خوبي هيرا در زمينه ي كمتر آرزومند،‏ تنها در برابر با دومين بخشاز بالاترين خوبي كانت مي باشد.‏.Kant, Critique, 104 -32-33-34-35منبع پيشين،‏منبع پيشين.‏.33-36براي انجام چنين كارينگر من گفتن اين كه بررسي هاي من بخشي از گزاره كانتدر بخش درخوري از نقد هست،‏ نيست-‏ اگر چه برخي بررسي ها از سوي كانت درجاي ديگري نشان داده شده است.‏8:21. پيدايش٢٤١


C. S. Lewis, The Problem of Pain (New York:-37.HarperCollins, 2001), 63.Kant, Critique, 102 -38.Kant, Lectures, 246 -3940- انجيل متا 7:1.C. S. Lewis, Mere Christianity (New York:-41.HarperCollins, 2001), 91Kant, Lectures, 80. For a quite different kind of-42argument for the conclusion that we ought not try tojudge the character of others, see Doris, Lack of.Character.Kant, Metaphysics, 196 -43Ibid., 155. Similar remarks may be found in Kant’s-44.ReligionWithin Limits,33Joseph Conrad, The Heart of Darkness (New York:-45.Penguin Books, 1976),44.92.107-8پيشين،‏پيشين،‏-46-47.Kant, Metaphysics, 155 -48.Conrad, Darkness, 124–5 -49منبع پيشين،‏ 130-1. در ، درويش مي گويد كه پژوهش در روان شناسي اجتماعيپيش كشيده كه ما بسيار بيشتر از آن چه گمان مي كنيم با كورتز همساني هستيم؛-50٢٤٢


ما شايد همه تا اندازه گسترده ي مشخصي،‏ ‏"سياهي در هسته"‏ باشيم.‏ بخشكتاب 3درويس،‏ به ويژه گفتگوي تجربه هاي فرمان برداري ميلگرم و تجربه زندان استنفوردرا ببينيد.‏ گويا اين دو تجربه افراط در زندگي واقعي ، كمتر از آن چه كورتز پيشرفته،‏ ساخته اند.‏.Lewis, Pain, 94 -51Blaise Pascal, Pensees and Other Writings, trans.-52Honor Levi (Oxford: Oxford Univ. Press, 1995), #182,54. Also see Boethius, Consolation of Philosophy, 99–.104.Lewis, Pain, 94–5 -53در جاي ديگري لوييس مي گويد ‏"دشواري بنيادي ايننيست كه چرا برخي مردم دلسوز،‏ هم دردي كرده،‏ باور دارند كه مردم رنج ميكشند،‏ بلكه اين است كه چرا برخي اين كار را نمي كنند."‏(104)-54هر آينه اين يكدشواري بنيادي در ديدگاه لوييس است؛ به گونه ي طعنه آميزي،‏ راه كار وي برايدشوار درد،‏ شكار به چنگ دشواري كمبود درد باشد.‏ ولي من آن را در اين جابررسي نخواهم كرد.‏منبع پيشين،‏.114-16John Hick’s “vale of soul–making” theodicy (Evil and Godof Love)-56در اينجا در بخش دو گفتگو شده،‏ هم چنين به نگر مي رسد كه چنيندلالتي داشته باشد.‏ بر پايه اين ديدگاه،‏ خدا رنج ناسزاواري را بر گرده كساني ميگذارد براي اين كه زماني را به آن ها براي اين كه بتوانند ويژگي اخلاقي خودشانرا با آزادي گزينش،‏ بهبود دهند،‏ بدهد.‏شماري از گواه هاي روان شناسي كه ما مي توانيم درباره سرشت انگيزه هايخويش دچار نادرستي شويم،‏ و در برخي موارد،‏ عوامل در تشخيص فرنودهاي رفتارخويش در برابر بيننده بيروني بسيار بد هستند،‏ هست.‏ براي نمونه،‏ بنگريد به،‏٢٤٣


Richard Nisbett and Timothy Wilson, “Telling More thanWe Can Know: Verbal Reports on Mental Processes,”Psychological Review 84 (1977), 231–59, and RichardNisbett and Lee Ross, Human Inference: Strategies andShortcomings of Social Judgment (Englewood Cliffs, NJ:.Prentice Hall, 1980), particularly 195–227John Cottingham, On the Meaning of Life (New York:-57.Routledge, 2003), 76–7.(Kant, Critique, 104 (my emphasis -58-59از خواننده ناشناسي ك مايه شناخت من از اين نكته گرديد،‏ سپاسگزارم.‏Craig, “Indispensability.” The report is from Richard-60Wurmbrand, Tortured for Christ (London: Hodder &.Stoughton, 1967), 34Jonathan Sumption, The Albigensian Crusade (London:-61.Faber and Faber, 1978), 48-62-6393. منبع پيشين،‏يافتن جستارهاي ديگر دشوار نيست؛ خروجترسناك ديگر را نشان مي دهند.‏32: 25-915-21 و يوشع-64:6، دو موردنگر من اين نيست كه ادعا كنم مسيحيت متهم به ديدن چيرگي بد كنش كردهاست؛ ادعا مي كنم تنها ترسايان به اين ديدگاه كه چيرگي درست است در اينانديشه كه خدا كيفر يا پاداش درخور به كشته شدگان خواهد داد.‏ كاريگ مي گويدكه بيخدا به اين ديد متهم است كه هيچ چيز نادرستي در شكنجه نمودن كمونيستها نبوده است.‏ هر آينه،‏ همان گونه كه ديده ايم،‏ كاريگ بيخدا را متهم مي كند كه٢٤٤


اين ديدگاه را كه هر كه هر چه كند نادرست نيست،‏ دارند.‏ گمان كنم ما ديده ايمكه كاريگ در اين باره نادرست گمان مي كند.‏Steven Pinker, The Blank Slate: The Modern Denial of-65.Human Nature (New York: Penguin Putnam, 2002), 189This is the so-called “deprivation view” about the-66badness of death; for a defense of this view, see FredFeldman, Confrontations with the Reaper (Oxford:.(Oxford Univ. Press, 1992Ge<strong>org</strong>e Mavrodes, “Religion and the Queerness of-67Morality,” in Moral Philosophy: A Reader, ed. L. Pojman.(Indianapolis: Hackett, 1993), 257Bertrand Russell, “Why IAmNot a Christian,” in-68WhyIAmNot a Christian and Other Essays on Religionand Related Subjects, ed. P. Edwards (New York:.Simon & Schuster, 1957), 13Gordon Graham, Evil and Christian Ethics (Cambridge:- 69.Cambridge Univ. Press, 2001), 77منبع پيشين،‏ 88.منبع پيشين.‏ گويا اين برده داري يكي انسان از سوي كسي ديگر است كه گراهامدر انديشه دارد.‏منبع پيشين،‏و اين بايد گفته شود،‏ مي توانيم اين دسته از چيزها را بدون داشتن آموزه ي كاملي.93از درست و نادرست بدانيم.‏-70-71-72-73٢٤٥


.Kant, Metaphysics, 182–3 -74،1 پدايش .1:2616 پيدايش،‏ -24- ويژگي اخلاقي در گيتي بدون خدا:3. در آغاز زن از سوي خدا هم چون ‏"ياور"‏ و ‏"همراه"‏ براي مرد ازسوي خدا گفته مي شود ‏(پيدايش.(2: 18گويا اين فرمان كه همسران بايد از شوهرخودشان فرمان ببرند،‏ بخشي از كيفر رانده شدن از بهشت است.‏ اين قانون در عهدجديد،‏ از سوي پولس رسول تاييد مي گردد؛ براي نمونه،‏ بنگريد به،‏ Ephesians5:22. For a defense of the view that the husband shouldhave the final say in disagreements between husbands.and wives, see Lewis, Mere Christianity, 104–14پيدايش‎2-5‎ 3-.Milton, Paradise Lost, 222, Book IX, lines 700 and 704 -4پيشين،‏.3:،223 -5 كتاب ،9 خط .729،9 -6 كتاب ،1 خط .263-7.Lewis, Pain 75 -8پيشين،‏هر آينه،‏ همانند خدا بودن،‏ به خودي خود و بيرون از خود گناه نيست؛ با اين همه،‏گفته شده انسان ها مانند تصوير خدا ساخته شده اند ‏(پيدايش 1:26). كوشش برايبالاتر رفتن از جايگاه خويش گناه است.‏لوييس كه تا آغاز سي سالگي خويش بيخدا بوده،‏ سراسر باانديشه گفته شده در اين خط ها،كه خدا را چون ‏"مداخله كننده متعالي"‏ آشنا بودهاست.‏ بنگريد به،‏ C. see Nicholi, Jr., Question of God, 46, andS. Lewis, Surprised by Joy: The Shape of My Early Life.(New York: Harcourt, 1955), 172٢٤٦


-9 پيدايش 3 : 19.Lewis, Pain, 77–8 -10.Pascal, Pensees, #182, 53–4 -11.Plantinga, Christian Belief, 269 -12Augustine, Confessions, trans. F. J. Sheed-13(Indianapolis: Hackett, 1993), 8. Interestingly, the baby’ssin is envy – the very sin that lead Satan to revolt.against God’s rule.Lewis, Pain, 79 -14.63.78منبع پيشين،‏منبع پيشين،‏-15-16.See Plantinga, Christian Belief, ch. 7 -17.Pascal, Pensees, #164, 43 -18Jerome Neu, “Pride and Identity,” in Wicked Pleasures,-19ed. R. Solomon (Lanham, MD: Rowman & Littlefield,.1999), 76.Corinthians 7:19 1 -20.Philip Quinn, “Primacy of God’s Will,” 284–5 -21بخش2 در اين كتاب را بنگريد.‏-22.Aristotle, Ethics, 93, NE 1123b1–5 -23.NE 1123b15–25 ,94.NE 1124a1–5 ,95پيشين،‏منبع پيشين،‏-24-25٢٤٧


منبع پيشين،‏ 26-.NE 1124b5 ,96Alasdair MacIntyre, A Short History of Ethics, 2nd ed.-27.(Notre Dame: Univ. of Notre Dame Press, 1998), 79Julia Driver, Uneasy Virtue (Cambridge: Cambridge-28.Univ. Press, 2001), 1819. منبع پيشين،‏ 29-.Aristotle, Ethics, 94, NE 1123b10–15 -30C. S. Lewis, The Screwtape Letters (New York: Simon-31.& Schuster, 1996), 59-32-33پيشين.‏اين نكته درخور استدلال هاي مرزبندي شده در بخش گشايشي5است-‏ ولي منپيوندها آن را در اين جا بررسي نخواهم كرد.‏ براي يك گفتگوي سزاوار كه برخيديدگاهي كه به طور چشمگير همانند به آن هاي كه لوييس در بندهاي نوشتارخودش گفته است،‏ بنگريد به،‏ Russell, “Can Religion Cure OurTroubles?” in Why I Am Not a Christian and OtherEssays on Religion and Related Subjects, ed. P.Edwards (New York: Simon & Schuster, 1957), 193–.204, particularly 197-34منبع پيشين،‏ ‏(من پافشاري كرده ام).‏.Aristotle, Ethics, 96, NE 1124a20–5 -35-36اگر ازدواج كرده ايد،‏ به شرايط گوناگون بيرون از مهار خود كه مي بايد به دستمي آوريد تا نخستين ديدار را داشته باشيد،‏ را بررسي نمايد و چگونه مي شد زندگيشما اگر يكي از چگونگي ها را بدست نمي آوريد،‏ ناهمسان باشد.‏٢٤٨


See Nisbett and Ross, Human Inference, and John-37.Doris, Lack of Character.Doris, ibid., 30–4 -38.39-53 -39 پيشين،‏.117 -40.Corinthians 4:7 1 -41-42پيشين،‏برخي نكته هاي گفته شده در گفتگوي فروتني طبيعت گراي همانند نكته هايگفته شده از سوي،‏ Saul Smilansky in “Free Will and theMystery of Modesty,” American Philosophical Quarterly.40:2 (April 2003), 105–17بهر روي،‏ سيملانسكي نبود آزادي ارادهليبرالي براي گفتمان خودش،‏ مي پندارد.‏ براي گفتگو شايسته ديگر،‏ بنگريد به،‏Joseph Kupfer, “The Moral Perspective of Humility,”.Pacific Philosophical Quarterly 84 (2003), 249–69.Matthew 22:39; Mark 12:31 -43-44-45درباره اين آموزه در بخشگفتگو شد.‏ 2براي يك گرايش فني تر،‏ نمونه نشان مي دهد دلالت خلاف واقع يك پيوندفراگذر نيست،‏ يا به طور جايگزين،‏ قياس پنداري يك قانون معتبر استنباطي برايEd Gettier’sخلاف واقع ها نيست.‏من نخستين بار اين نمونه را ديدم در،‏graduate course in modal logic taught in the spring of.1995 at UMass–Amherst-46بر پايه گفته توماس آكويناس،‏ نيكوكاري نه تنها عشق به همسايگان بلكه عشق بهخدا را نير در برمي گيرد-‏ بنگريد به،‏ trans. Treatise on the Virtues,John A. Oesterle (Notre Dame: Univ. of Notre Dame٢٤٩


.Press, 1984), 147اين هم ارز با ادعاي عيسا كه دو از ارزشمندترين فرمانهاي ايزدي عشق به خدا و عشق به همسايه است.‏ براي نمونه،‏ بنگريد به،‏Matthew 22:34–40. In Section 4.4 I am concerned just.with love for one’s neighbors-47براي نمونه،‏ اگر ما پيوندهاي خانوادگي را در نمايش بياوريم،‏ پيوندها بسيار پيچيدهتر مي شوند.‏Bertrand Russell, “A Free Man’s Worship,” in Not a-48.Christian, 107.Aquinas, Virtues, 146 -49Bertrand Russell, “What I Believe,” in Not a Christian,-50.56-51-52منبع پيشين،‏منبع پيشين،‏.53.54Mark Juergensmeyer, Terror in the Mind of God-53(Berkeley and Los Angeles: Univ. of California Press,.2000), 162،Andrew Newberg, Eugene D’Aquili, and Vince Rause -54مي گويند نئاندرتال ها،‏ برخي از مراسم ديني داشته كه به آن ها حس مهار نمودننيروهاي جهان پيرامون را مي داده و كمك مي كرده تا ترس از مرگ را كم نمايند.‏بنگريد به،‏ Why God Won’t Go Away: Brain Science and the54–5 2001), Ballantine, .Biology of Belief (New York: بهرروي،‏ ديدگاه آن ها از سرچشمه دين كه در بخش7كتاب آن ها چهارچوبي بنديشده،‏ بسيار پيچيده تر از نگر راسل مي باشد.‏ يكي از آموزه هاي شگفت انگير درباره٢٥٠


سرچشمه دين از سوي زيگموند فرويد پيش كشيده شده است؛ براي يك گفتگوسودمند از اين ديدگاه بنگريد به،‏ 71–69 Question, .Nicholi, Jr.,Russell, “What I Believe,” in Not a Christian, 55. This is-55the conclusion that the character of Philo reaches.toward the end of Part XI of Hume’s Dialogues, 75Russell, “A Free Man’s Worship,” in Not a Christian,-56.(112–4 (my emphasis.Lewis, Mere Christianity, 140–1 -57John Kekes, Facing Evil (Princeton: Princeton Univ.-58.Press, 1990), 2323-4.26منبع پيشين،‏منبع پيشين،‏. به همانندي گفته هاي راسل درباره ‏"جهان بزرگ"‏ توجه كنيد.‏به نگر مي رسد كه راسل اين شرايط سه گانه را به همان خوبي بازشناسي نمودهاست،‏ بنگريد به،‏ 77“ Christian, .What I Believe,” in Not a-59-6061Merrill Ring, Beginning With the Pre–Socratics, 2nd ed.-62(Mountain View,CA: Mayfield Publishing Company,.2000), 62–3; 104–1863- براي تفسير اين ديدگاه آناكيسماندر،‏ بنگريد به،‏ Jonathan Barnes, ThePresocratic Philosophers: Volume 1 Thales to Zeno.(London: Routledge and Kegan Paul, 1979), 23–5(Plato, Apology, 36 (my emphasis -64.Aristotle, Ethics, 22, NE 1099b20–5-65٢٥١


Gottfried Wilhelm Leibniz, Theodicy, trans. E. M.-66.Huggard (La Salle, IL: Open Court, 1985), 128.Leslie, Universes, 165–6 -67Martin Luther King, Jr., The Autobiography of Martin-68Luther King, Jr., ed. Clayborne Carson (New York:.Warner Books, 1998), 114–5با آن كه اين به گونه اي به هنجار معناي مي دهد كه هر چيزي كه رخ دهد برايدليلي خوبي است.‏-69Steven Pinker calls this type of reasoning “the-70.moralistic fallacy;” see Blank Slate, 162James Cameron, dir. The Terminator. Film. MGM/UA-71.(Studios (1984.Kekes, Facing Evil, 202–5 -72منبع پيشين،‏‎27‎‏.‏.205.206.207منبع پيشين،‏منبع پيشين.‏منبع پيشين،‏منبع پيشين،‏-73-74-75-76-77Michel de Montaigne, “That to Philosophize is to Learn-78to Die,” trans. D. M. Frame, in Essays (Chicago: TheGreat Books Foundation, 1966),8–9. de Montaigneattributes the idea behind the title of the essay to Cicero,.but it originates with Plato; see Plato, Phaedo, 64a٢٥٢


.de Montaigne, “Learn to Die,” 9 -79-80روشن به نگر مي رسد كه اين روش آسان نيست؛ نيكولي كوچك به ما مي گويد،‏فرويد از مرگ خودش نگران بود و در كارهاي روزمره بازتاب داشته است.‏ بهرروي،‏ آن گونه كه پيداست براي وي دلداري به همراه نداشته بلكه وارونه بوده است؛بنگريد به،‏ 216–30 God, .Question of.Kekes, Facing Evil, 211 -81.Pinker, Blank Slate, 265 -82.Kekes, Facing Evil, 186 -83.Russell, “What I Believe,” in Not a Christian, 54 -84.Lewis, Pain, 88 -85.Gordon Graham, Evil and Ethics, 118 -86Plato, Meno, trans. G. M. A. Grube (Indianapolis:-87.Hackett, 1981), 22, 89b.Plato, Republic, 148, 473d -88-89-90حتا ارسطو و هيوم كه گمان مي كردند در واقع درجه ي چشمگيري از هم زمانيميان اين دو است،‏ كارايي پيشامدي را در آن بازشناسي كردند.‏Evil, 163 .Kekes, Facing بايد اشاره شود كه اين دلالت ندارد كه درحالت آرماني تنها پاسخ به اين پرسش كه چرا كسي بايد اخلاقي باشد اين هست كهانجام چنين كاري بهترين راه براي زندگي است.ديدگاه كيكس با پاسخ كانت بهپرسش چرا بايد اخلاقي باشد كه من در بخش3-3بررسي كردم،‏ هماهنگ است.‏.Russell, “What I Believe,” in Not a Christian, 81 -91Joseph LeDoux, The Emotional Brain (New York:-92Touchstone, 1996),135. LeDoux’s book is an accessible٢٥٣


account of the brain science of fear by a leading.researcher in the fieldAldous Huxley, Brave New World (New York:-93.HarperCollins, 1998), 94منبع پيشين،‏‎41‎‏.‏منبع پيشين،‏ 16.منبع پيشين،‏‎59‎‏.‏گمان كنم جستاري همانند ديگري از نمونه ادبيات بهبود اخلاقي با به كار گيريداشنش درست باشد-‏ مورد الكس در پرتغال كوكي.‏ در مورد آلكس،‏ خود فرايندبسيار ناخوشايند بود-‏ ولي انتقاد ژرف تر اين است كه آلكس را به شخصيتپرهيزكار ناب دگرگون نساخت.‏ من اين انديشه را با جزييات كامل بررسي كرده ام-94-95-96-97Pleasure, Pain, and Moral Character andدر “Development,” Pacific Philosophical Quarterly 83.(2002), 282–99.Aristotle, Ethics, 31, NE 1120b25–30 -98.Kant, Metaphysics, 146 -99منبع پيشين،‏‎223‎‏.‏منبع پيشين،‏ 166.-100-101.Romans 7:18–9 -102.LeDoux, Emotional Brain, 265 -103Antonio Damasio, Looking for Spinoza: Joy, Sorrow,-104and the Feeling Brain (Orlando, FL: Harcourt, 2003),.287–8٢٥٤


.65-8.LeDoux, Emotional Brain, 303 -105106- منبع پيشين.‏.Aristotle, Ethics, 31, NE 1120b25–30 -107.Kant, Metaphysics, 204 -108109- گفتگو با درگيري بسيار در بخش آغازين شاهكار كانت پديدار شده استبراي گفتگوهاي سودمندتر در اين باره،‏ بنگريد به،‏ Marcia Baron, “TheAlleged Moral Repugnance of Acting From Duty,”Journal of Philosophy 81:4 (April 1984), 197–220;Richard Henson, “What Kant Might Have Said: MoralWorth and the Overdetermination of Dutiful Action,”Philosophical Review 88 (1979), 39–54; and BarbaraHerman, “On the Value of Acting From the Motive of.Duty,” Philosophical Review 90 (1981), 359–82.Kant, Metaphysics, 205 -110.Immanuel Kant, Religion Within Reason, 25 -111.Immanuel Kant, Lectures on Ethics, 76 -112113- براي يك گفتگوي سودمند در باره نقش هاي ديگري كه احساسات شايد درNancyروان شناسي كسي در زمينه خوبي كانتي بازي كند،‏ ببينيد بخش 4Sherman’s Making a Necessity of Virtue (Cambridge:.(Cambridge Univ. Press, 1997.Kant, Metaphysics, 205 -114.Aristotle, Ethics, 34–5, NE 1103b20–5 -115.John Cottingham, Meaning of Life, 76–7 -116٢٥٥


Paul Kurtz, “Toward a Catholic/Humanist Dialogue,” in-117Secular Humanism, 140. For a related worry, see BillJoy, “Why the Future Doesn’t Need Us,” in Taking theRed Pill: Science, Philosophy and Religion in the Matrix,ed. G. Yeffeth (Dallas, TX: BenBella Books, 2003), 199–.232118- براي يك نكته ريز ناهمسان،‏ بنگريد به،‏ Jeffrey Record,“Boundingthe Global War on Terrorism,” www.carlisle.army.mil/ssi/pubs/2003/bounding/bounding.pdf (accessed March.(26, 2004.Flanagan, Problem of Soul, 311–12 -119120- نكته درباره خواست مزه شيرين از سوي RobertWright, in The MoralAnimal: Evolutionary Psychology and Everyday Life.(New York: Vintage Books, 1995), 67Russell, “The New Generation,” in Not a Christian,-121.160.Huxley, Brave New World, 228 -121متا5- باورهاي براي زندگي با آن ها.10 :34-1.Plato, Phaedo, 58–64, 107e–114c -2٢٥٦


منبع پيشين،‏‎64‎‏،‏‎114‎ب.‏ براي گفتگوي همانند از سوي سقراط درباره يك ديدگاه-3ناهمسان بنگريد،‏ .Meno, 20, 86c.Plato, Phaedo, 64, 114d -4.Pascal, Pensees, #680, 153 -5.John Cottingham, Meaning of Life, 96–7 -6هم چنين استدلال گراهام،‏ كه در بخش 3گفتگو شده،‏ از همين خانواده مي باشد.‏گراهام مي گويد كه استدلال وي ‏"نتيجه خودش را اثبات نمي كند،‏ بلكه دليلي براي-7پيش گمان كردن درباره درست بودن نتيجه را بر پا مي سزد"‏ Evil‏(بنگريد به،‏.(and Ethics, 96.9:16.19: 5-622: 1-12.23: 23-7خروجخرجپيدايشخروج6: 20-1-8-9-10-11يوشعخروج‏(تاكيد از سوي من است)‏32: 25-9-13.Karen Armstrong, A History of God, 105 -14.Juergensmeyer, Terror, 26 -15.Armstrong, History of God, 197 -16.Juergensmeyer, Terror, 216 -17Russell, “A Free Man’s Worship,” in Why I Am Not a-18.Christian, 115.Graham, Christian Ethics, 208 -1920- منبع پيشين.‏٢٥٧


-213 بخش-22-23-24-25-26-27در اين جا گزاره گراهم برخي همانندي ها با گزاره اخلاقي كانت گفتگو شده دررا دارا است.در پيشگفتار كتاب خودش ‏(منبع پيشين،‏ 13)، گراهام مي گويدگزاره او ‏"به طور بنيادي يك نسخه از گزاره بلندآوازه كانت درباره گزاره اخلاقيبراي بودن خدا"‏ است.‏منبع پيشين،‏منبع پيشين.‏منبع پيشين،‏منبع پيشين،‏منبع پيشين،‏.211.212.213.214-15-28هر چند ، همان گونه كه در آغاز گفتگو از هدف مورد نگر در بخش چهار بازگونمودم،‏ با هواداري نيروي شخصيت سازي را در دستانن دولت نمي گذارم.‏ هر آينه،‏گمان كنم اين انديشه بسيار بدي است.‏براي يك گزاره كسترده كه چنين چيزي چون سرشت انساني هست،‏ و دانش ميتواند به ما در دريافت آن كمك نمايد،‏ بنگريد به،‏ Pinker, The Blank.Slate.Damasio, Looking for Spinoza, 289 -29-30بي گمان بيشتر رفتار ما اشاره مي كند كه ما به روشني گمان مي كنيم كه (2)نادرست است؛ براي نمونه،‏ پدران و مادران ما،‏ اگر آن ها باور داشته باشند كه نميتوانند هيچ كاري براي بهبود زندگي كودكان خود بنمايند،‏ چگونه كنش خواهندنمود؟.Mill, Utilitarianism, 19 -31-32براي يافتن يك استدلال در ميان اين خط ها،‏ براي اين كه چيزي مانند اين درايلات متحده درست است،‏ بنگريد به،‏ Howard Zinn, A People’s٢٥٨


History of the United States (New York: HarperCollins,(1999C. S. Lewis, A Grief Observed (New York:-33.HarperCollins, 2001), 28براي شرحي از اين بخش كه هيوم و بسول را درگير مي كند،‏ بنگريد به،‏Chapter 7 of E. C. Mossner’s The F<strong>org</strong>otten Hume (New.York: Columbia Univ. Press, 1943), 169–88-3437- براي يك گفتگو هم پيوند،‏ بنگريد به،‏ Robert Sapolsky, “Circlingthe Blanket for God,” in The Trouble with Testosterone(New York: Touchstone, 1998), 241–88; and Paul Kurtz,“Will Humanism Replace Theism?” in In Defense ofSecular Humanism (Amherst, NY: Prometheus Books,.1983), 190–8Newberg, D’Aquili, and Rause, Why God Won’t Go-38The Problem of Pain ،6.Away, 119.139.172منبع پيشين،‏منبع پيشين،‏چه بسا اين سيماي از ديدگاه لوييس در بخشيافت مي شود.‏ يك نمونه خوب از تصوير بسياري از اين انديشه ها كه از سوي-39-40-41لوييس پيش كشيده شده در آن بخش يافت مي شود،‏ بنگريد به Leo Tolstoy’sThe Death of Ivan Ilyich, trans. L. Solotaroff (New York:.(Bantam Books, 1981٢٥٩


John Stuart Mill, “Utility of Religion,” in Three Essays-42on Religion (Amherst, NY: Prometheus Books, 1998),.10943- منبع پيشين،‏ 110..Pascal, Pensees, #253, 77 -44.Lewis, Mere Christianity, 88 -45به گونه ي دل انگيز،‏ يكي از اجزاي پديده شناسي كاتنوني تجربه عرفاني يگانهشدن با هستي مطلق،‏ يك نابودي سراسر از احساس خود است.‏-46٢٦٠


منابعAdams, Robert. 1999. Finite and infinite goods. Oxford:Oxford Univ. Press.Aquinas, Thomas. 1984. Treatise on the virtues. Trans. J.A. Oesterle. NotreDame: Univ. of Notre Dame Press.Aristotle. 1962. Nicomachean ethics. Trans. M. Ostwald.Englewood Cliffs, NJ:Prentice Hall.Armstrong, Karen. 1993. A history of God. New York:Ballantine Books.Augustine. 1993. Confessions. Trans. F. J. Sheed.Indianapolis: Hackett.Aurelius, Marcus. 1805. Meditations. Trans. J. Collier.London: Walter Scott.Barnes, Jonathan. 1979. The presocratic philosophers:Volume I Thales to Zeno.London: Routledge and Kegan Paul.Baron, Marcia. 1984. The alleged moral repugnance ofacting from duty.Journal of Philosophy 81: 197–220.٢٦١


Behe, Michael. 1996. Darwin’s black box. New York:Touchstone.Blackburn, Simon. 1998. Ruling passions. Oxford: OxfordUniv. Press.Boethius. 1969. The consolation of philosophy. Trans. V.E. Watts. New York:Penguin.Bradley, Ben. 1998. Extrinsic value. Philosophical Studies91: 109–26.Brody, Baruch. 1974. Morality and Religion Reconsidered.In Readings in thePhilosophy of Religion, ed. B. Brody. Englewood Cliffs, NJ:Prentice Hall.Burgess, Anthony. 1986. A Clockwork Orange. New York:W.W. Norton &Company.Cameron, James, dir. 1984. The Terminator. Film.MGM/UA Studios.Camus, Albert. 1946. The stranger. Trans. S. Gilbert. NewYork: RandomHouse.Chisholm, Roderick. 1973. The problem of the criterion.Milwaukee: Marquette٢٦٢


Univ. Press.Conrad, Joseph. 1976. The heart of darkness. New York:Penguin Books.Cottingham, John. 2003. On the meaning of life. New York:Routledge.Craig,William Lane. 1996. “The Indispensability ofTheological Meta-ethicalFoundations for Morality,”home.apu.edu/∼CTRF/papers/1996 papers/craig.html (accessed March 26, 2004.(Craig,William Lane. 2004. “The Absurdity of LifeWithoutGod,” hisdefense.<strong>org</strong>/audio/wc audio.html (accessed March 26, 2004.(Cudworth, Ralph. 1976. A treatise concerning eternal andimmutable morality.New York: Garland.Damasio, Antonio. 2003. Looking for Spinoza: Joy, sorrow,and the feeling brain.Orlando, FL: Harcourt.Darwall, Stephen. 1999. “Valuing Activity.” In HumanFlourishing, eds. E. F.٢٦٣


Paul, F. D. Miller, and J. Paul. Cambridge: CambridgeUniv. Press.Dawkins, Richard. 1996. The blind watchmaker. New York:W.W. Norton &Company.Descartes, Rene. 1960. Discourse on method andmeditations. Trans. L. J. Lafleur.New York: Macmillan.Doris, John. 2002. Lack of character. Cambridge:Cambridge Univ. Press.Dostoevsky, Fyodor. 1984. The Brothers Karamazov.Trans. K. Mochulski. NewYork: Bantam.Draper, Paul. 1989. Pain and pleasure: An evidentialproblem for theists.NOUS 23: 331–50.Driver, Julia. 2001. Uneasy virtue. Cambridge: CambridgeUniv. Press.Edwards, Paul. 2000. “The Meaning and Value of Life.” InThe Meaning ofLife, ed. E. D. Klemke, 2nd ed. Oxford: Oxford Univ. Press.Elster, Jon. 2000. Ulysses unbound. Cambridge:Cambridge Univ. Press.٢٦٤


Epicurus. 1964. Letters, principal doctrines, and Vaticansayings. New York:Macmillan.Feldman, Fred. 1992. Confrontations with the reaper.Oxford: Oxford Univ.Press.Flanagan, Owen. 2002. The problem of the soul. NewYork: Basic Books.Frank, Robert. 1988. Passions within reason. New York:W.W. Norton.Graham, Gordon. 2001. Evil and Christian ethics.Cambridge: Cambridge Univ.Press.Hare, John. 1996. The moral gap. Oxford: ClarendonPress.. 2001 .——— God’s call. Grand Rapids, MI: Wm. B.Eerdmans.Henson, Richard. 1979. What Kant might have said: Moralworth and theoverdetermination of dutiful action. Philosophical Review88: 39–54.٢٦٥


Herman, Barbara. 1981. On the value of acting from themotive of duty.Philosophical Review 90: 359–82.Hick, John. 1966. Evil and the God of love. New York:Macmillan.Hume, David. 1998a. Dialogues concerning naturalreligion, 2nd ed. Indianapolis:Hackett.1998 .——— b. “Of Miracles,” in Dialogues ConcerningNatural Religion, 2nd ed.Indianapolis: Hackett.1998 .——— c. An enquiry concerning the principles ofmorals. Oxford: OxfordUniv. Press.Hurka, Thomas. 1998. Two kinds of <strong>org</strong>anic unity. Journalof Ethics 2:4: 299–. 320Huxley, Aldous. 1998. Brave new world. New York:HarperCollins.Jonze, Spike. 2002. Adaptation. Film. Columbia Pictures.Joy, Bill. 2003. “Why the Future Doesn’t Need Us,” inTaking the Red Pill:٢٦٦


Science, Philosophy, and Religion in the Matrix, ed. G.Yeffeth. Dallas, TX:BenBella Books.Juergensmeyer, Mark. 2000. Terror in the mind of God.Berkeley and LosAngeles: Univ. of California Press.Kagan, Shelly. 1998. Rethinking intrinsic value. Journal ofEthics 2:4: 277–. 97Kant, Immanuel. 1930. Lectures on ethics. Trans. L.Infield. Indianapolis:Hackett.. 1960 .——— Religion within the limits of reason alone.Trans. T. M. Greene andH. H. Hudson. New York: Harper & Row.. 1964 .——— Groundwork of the metaphysic of morals.Trans. H. J. Paton. NewYork: Torchbook.. 1996 .——— The metaphysics of morals. Trans. M. Gregor.Cambridge:Cambridge Univ. Press.٢٦٧


. 1997 .——— Critique of practical reason. Trans. M. Gregor.Cambridge:Cambridge Univ. Press.Kekes, John. 1990. Facing evil. Princeton, NJ: PrincetonUniv. Press.King, Jr., Martin Luther. 1998. The autobiography of MartinLuther King, Jr,.ed. C. Carson. New York: Warner Books.Kohn, Alfie. 1986. No Contest: The case againstcompetition. Boston: HoughtonMifflin.Kraut, Richard. 1989. Aristotle on the human good.Princeton, NJ: PrincetonUniv. Press.Kupfer, Joseph. 2003. The moral perspective of humility.Pacific PhilosophicalQuarterly 84: 249–69.Kurtz, Paul. 1983a. “The Meaning of Life,” in In Defense ofSecular Humanism.Amherst, NY: Prometheus Books.1983 .——— b. “Toward a Catholic/Humanist Dialogue,” in InDefense of٢٦٨


Secular Humanism.1983 .——— c. “Will Humanism Replace Theism?” in InDefense of SecularHumanism.LeDoux, Joseph. 1996. The emotional brain. New York:Touchstone.Leibniz, Gottfried Wilhelm. 1985. Theodicy. Trans. E. M.Huggard. La Salle,IL: Open Court.Leslie, John. 1989. Universes. New York: Routledge.Lewis, Clive Staples. 1955. Surprised by joy: The shape ofmy early life. NewYork: Harcourt.. 1996 .——— The screwtape letters. New York: Simon &Schuster.2001 .——— a. A grief observed. New York: HarperCollins.2001 .——— b. Mere Christianity. New York: HarperCollins.2001 .——— c. Miracles. New York: HarperCollins.2001 .——— d. The problem of pain. New York:HarperCollins.MacIntyre, Alasdair. 1998. A short history of ethics, 2nded. Notre Dame: Univ.٢٦٩


of Notre Dame Press.Mackie, John. 1992. “Evil and Omnipotence,” in TheProblem of Evil: SelectedReadings, ed. M. L. Peterson. Notre Dame: Univ. of NotreDame Press.Martin, Michael. 2002. Atheism, morality, and meaning.Amherst, NY:Prometheus Books.Mavrodes, Ge<strong>org</strong>e. 1993. “Religion and the Queerness ofMorality,” in MoralPhilosophy: A Reader, ed. L. Pojman. Indianapolis:Hackett.Mayr, Ernst. 2001. What evolution is. New York: BasicBooks.Metz, Thaddeus. 2000. Could God’s purpose be thesource of life’s meaning?Religious Studies 36: 293–313.Mill, John Stuart. 1979. Utilitarianism. Indianapolis:Hackett.“ .1998 .——— Utility of Religion,” in Three Essays onReligion. Amherst, NY:Prometheus Books.٢٧٠


Miller, Christian. 2003. Social psychology and virtue ethics.Journal of Ethics. 92–365:7Milton, John. 1956. Paradise lost. Chicago: The GreatBooks Foundation.Montaigne, de, Michel. 1966. “That To Philosophize Is ToLearn To Die,” inEssays. Trans. D.M. Frame. Chicago: The Great BooksFoundation.Moore, Ge<strong>org</strong>e Edward. 1903. Principia ethica.Cambridge: Cambridge Univ.Press.Morris, Thomas. 2000. Our idea of God. Notre Dame:Univ. of Notre DamePress.Mossner, Ernest Campbell. 1943. The f<strong>org</strong>otten Hume.New York: ColumbiaUniv. Press.Mouw, Richard. 1996. The God who commands. NotreDame: Univ. of NotreDame Press.Murphy, Mark. 1998. Divine command, divine will, andmoral obligation.٢٧١


Faith and Philosophy 15: 3–27.Nagel, Thomas. 1979. Mortal questions. Cambridge:Cambridge Univ. Press.Neu, Jerome. 1999. “Pride and Identity,” inWickedPleasures, ed. R. Solomon.Lanham, MD: Rowman & Littlefield.Newberg, Andrew., Eugene D’Aquili, and Vince Rause.2001. Why God won’tgo away: Brain science and the biology of belief. NewYork: Ballantine.Nicholi, Jr., Armand. 2002. The question of God. NewYork: Free Press.Nielsen, Kai. 1990. Ethics without God, rev. ed. New York:Prometheus Books.Nisbett, Richard E., and Lee Ross. 1980. Humaninference: Strategies and shortcomingsof social judgment. Englewood Cliffs., NJ: Prentice Hall.Nisbett, Richard E., and Timothy D. Wilson. 1977. “Tellingmore than wecan know: Verbal reports on mental processes.”Psychological Review 84:. 59–231٢٧٢


Nozick, Robert. 1977. Anarchy, state, and utopia. NewYork: Basic Books.Nucci, Larry. 2001. Education in the moral domain.Cambridge: CambridgeUniv. Press.Pascal, Blaise. 1995. Pensees and other writings. Trans.H. Levi. Oxford: OxfordUniv. Press.Pennock, Robert. 1999. Tower of Babel. Cambridge, MA:MIT Press.Pinker, Steven. 2002. The blank slate: The modern denialof human nature. NewYork: Penguin Putnam.Plantinga, Alvin. 1974. The nature of necessity. Oxford:Oxford Univ. Press.“ .1998 .——— The Free Will Defense,” in The AnalyticTheist: An AlvinPlantinga Reader, ed. J. F. Sennett. Grand Rapids, MI:Wm. B. Eerdmans.. 2000 .——— Warranted Christian belief. Oxford: OxfordUniv. Press.Plato. 1948. Euthyphro, apology, crito. Trans. F. J. Church.New York:٢٧٣


Macmillan.. 1977 .——— Phaedo. Trans. G. M. A. Grube. Indianapolis:Hackett.. 1981 .——— Meno, 2nd ed. Trans. G. M. A. Grube.Indianapolis: Hackett.. 1992 .——— Republic. Trans. G. M. A. Grube. Indianapolis:Hackett.. 1993 .——— Philebus. Trans. D. Frede. Indianapolis:Hackett.. 2000 .——— Timaeus. Trans. D. J. Zeyl. Indianapolis:Hackett.Plutarch. 1960. The rise and fall of Athens: Nine Greeklives. Trans. I. Scott -Kilvert. New York: Penguin Books.Quinn, Philip. 1998. “The Primacy of God’s Will in ChristianEthics,” inChristian Theism and Moral Philosophy. Macon, GA:Mercer Univ. Press.Ratzsch, Del. 2001. Nature, design, and science. NewYork: SUNY Press.Record, Jeffrey. 2003. “Bounding the Global War onTerrorism.” www.٢٧٤


carlisle.army.mil/ssi/pubs/2003/bounding/bounding.pdf.( 2004(accessed March,26Ring, Merrill. 2000. Beginning with the Pre-Socratics, 2nded. Mountain View,CA: Mayfield Publishing Company.Russell, Bertrand. 1925. What I believe. New York: E. P.Dutton & Company.1957 .——— a. “A Free Man’sWorship,” in Why I AmNot aChristian and OtherEssays on Religion and Related Subjects, ed. P. Edwards.New York: Simon &Schuster.1957 .——— b. “Can Religion Cure Our Troubles?” in Why IAm Not aChristian.1957 .——— c. “The New Generation,” in Why I Am Not aChristian.1957 .——— d. “What I Believe,” in Why I Am Not aChristian.1957 .——— e. “Why I Am Not a Christian,” in Why I Am Nota Christian.٢٧٥


Sade, de, Marquis. 1992. The misfortunes of virtue andother early tales. Trans.D. Coward. Oxford: Oxford Univ. Press.Sapolsky, Robert. 1998. “Circling the Blanket for God,” inThe Trouble withTestosterone. New York: Touchstone.Sherman, Nancy. 1997. Making a necessity of virtue.Cambridge: CambridgeUniv. Press.Shyamalan, M. Night., dir. 2002. Signs. Film. TouchstonePictures.Singer, Peter. 1995. How are we to live? Ethics in an ageof self-interest. Amherst,NY: Prometheus Books.Smilansky, Saul. 2003. Free will and the mystery ofmodesty. American PhilosophicalQuarterly 40: 105–17.Strobel, Lee. 1998. The case for Christ. Grand Rapids, MI:Zondervan.Sumption, Jonathan. 1978. The Albigensian crusade.London: Faber and Faber.Swinburne, Richard. 1981. “Duty and the Will of God,” inDivine Commands٢٧٦


and Morality, ed. P. Helm. Oxford: Oxford Univ. Press.Taylor, Richard. 2000. Good and Evil. Amherst, NY:Prometheus Books.Tolstoy, Leo. 2000. “My Confession,” in The Meaning ofLife, ed. E. D. Klemke,2nd ed. Oxford: Oxford Univ. Press.Tolstoy, Leo. 1981. The death of Ivan Ilyich. Trans. L.Solotaroff. New York:Bantam Books.van Inwagen, Peter. 1993. Metaphysics. Boulder, CO:Westview Press.Wielenberg, Erik. 2002. Pleasure, pain, and moralcharacter and development.Pacific Philosophical Quarterly 83: 282–99.. 2004 .——— Egoism and eudaimonia-maximization in theNicomacheanethics. Oxford Studies in Ancient Philosophy 26: 277–95.Wierenga, Edward. 1983. “A defensible divine commandtheory.” NOUS 17:. 408–387Wolf, Susan. 2003. “The Meanings of Lives.”www.law.nyu.edu/clppt/٢٧٧


program2003/readings/wolf.pdf (accessed March 26,2004.(Wright, Robert. 1995. The moral animal: Evolutionarypsychology and everydaylife. New York: Vintage Books.Wurmbrand, Richard. 1967. Tortured for Christ. London:Hodder&Stoughton.Zagzebski, Linda. 1990. “What If the Impossible Had BeenActual?” in ChristianTheism and the Problems of Philosophy, ed. M. Beatty.Notre Dame: Univ.of Notre Dame Press.Zinn, Howard. 1999. A people’s history of the UnitedStates. New York:HarperCollins.٢٧٨

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!