Û±Û±Û¹ - Persian Cultural Center
Û±Û±Û¹ - Persian Cultural Center
Û±Û±Û¹ - Persian Cultural Center
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
بر بالای ابر<br />
مسافر گفت:<br />
" افق شولای بی رنگی است،<br />
که پندار مرا در خويش پيچيده است.<br />
زمان خسته است و با زنجيرتکرارش،<br />
مرا بسته است.<br />
و آن گسترده چتر لاجوردين-آسمان-<br />
که با پژواک هر فرياد من،<br />
سرشار ميگردد،<br />
به روی سينه ام آوار می گردد.<br />
_________<br />
ز پشت مات شيشه،<br />
چه کس را می توانم يافت؟<br />
چه کس را می توانم ديد؟<br />
نه يارای شکستن،<br />
نی تلاشی تا رسيدن.<br />
از اين شولای،<br />
اين پيچيده ام بر پای.<br />
از آن گسترده آبی،<br />
از اين گردونه بی پير<br />
از اين پاهای زخم بسته با زنجير<br />
من بی بار ، جز تکرار<br />
برگی بر نخواهم چيد."<br />
__________<br />
زمين گفت:<br />
" ای مسافر ای غريب راه گم کرده،<br />
به بطن من سفر کن؛<br />
که من در گرمی زهدان پر بارم،<br />
پذيرای توام در ژرف بی آغاز و بی انجام.<br />
ترا با خويش خواهم برد،<br />
به جشن وصل ريشه با نوازش های تاريکی.<br />
به روياهای ترد ساقه،<br />
حيات بی زوال شيره در آوند.<br />
و در يک بينهايت،<br />
با شکوفايی يک دانه؛<br />
به شهر روشنايی باز خواهی گشت."<br />
_________<br />
زمين در داغی بطنش،<br />
و در رود مذاب روشنايی،<br />
مرا با نام می خواند،<br />
مرا- اين خسته از ايام- می خواند؛<br />
تو هم زنجيرها بگسل<br />
ببند آن چتر آبی را،<br />
رها کن روزها را، شام های ماهتابی را؛<br />
بيا با من.<br />
مرا با نام می خوانند.<br />
مريم ايروانيان<br />
شماره ۱۱۹ بهمن - اسفند ۱۱ ۱۳۸۷