15.06.2015 Views

ﺟﺸﻦ ﻧﻮﺭﻭﺯﯼ ﮐﺎﻧﻮﻥ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ

ﺟﺸﻦ ﻧﻮﺭﻭﺯﯼ ﮐﺎﻧﻮﻥ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ

ﺟﺸﻦ ﻧﻮﺭﻭﺯﯼ ﮐﺎﻧﻮﻥ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ

SHOW MORE
SHOW LESS

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

زیر نور مهتاب<br />

از:‏ رضا خبازيان<br />

زمستان است و هوا همانطور که طبيعت قولش را داده است سرد.‏ نشسته ام در اطاق گرم<br />

خويش و گاهگاهی دزدانه از قاب پنجره به ماه می نگرم و نور مهتاب را بدون آنکه جرات<br />

لمس اش را از بيرون داشته باشم نگاه می کنم.‏ مهم نيست که چقدر شور و شوق و اميد<br />

در دلهای ما جاری است.‏ راستش را بخواهيد گاه من و شما آدمهای بزرگ نيز مثل بچه ئی<br />

که شب زودتر ميخوابد تا بابا نوئل هديه مورد علاقه اش را زودتر بياورد و به وی تحويل<br />

دهد،‏ خودمان را به راحتی گول می زنيم و شور و شوق و اميد را به زور در روح و روان<br />

خود می نشانيم،‏ بارور می کنيم و زنده نگه ميداريم.‏ هيچ اشکالی هم ندارد ولی گاه در<br />

يک شب مهتابی سرد زمستانی می توانيم به مسائلی بينديشيم که همگون و هم جنس با<br />

حال و هوای طبيعت باشند.‏ همانطور که از لطافت هوای بهاری و ديدن شور و شوق رشد<br />

در درختان و گلها و علفها به وجد می آئيم و هوای عشق در سرمان ميريزد و به آن دوست<br />

ديرينه فکر می کنيم و يادش را گرامی ميداريم و جايش را پهلوی خود خالی می بينيم در<br />

هوای سرد زمستانی هم می توانيم به سردی های رابطه،‏ به بی عدالتی،‏ به ظلم،‏ به زنجير<br />

بينديشيم.‏ در ادبيات ما نيز زمستان،‏ زمان دلچسبی نبوده است.‏ تلخی ها،‏ جدائی ها،‏ غصه<br />

ها،‏ فشار،‏ ظلم،‏ بی عدالتی،‏ سنگدلی،‏ بی مهری،‏ درهم ريختگی به نوعی با واژه زمستان<br />

همگون و هم وزن شده اند.‏ در حال و هوای شعر هم که نگاه کنيم در همين فصل است<br />

که عمق و مفهوم بعضی از اشعار را نمايان تر و قابل حس تر می بينيم.‏ گرامی شاعر ايران،‏<br />

مهدی اخوان ثالث گرچه شعر زمستان خود را در بررسی و توضيح شرايط آن روز جامعه<br />

ايران سروده است ولی خواندنش در فصل زمستان عمق معنائی شعر را بازتر و عريان تر<br />

می نمايد.‏ جائی که می گويد:‏<br />

هوا دلگير<br />

درها بسته<br />

سرها در گريبان<br />

دست ها پنهان<br />

نفس ها ابر<br />

درها بسته و غمگين<br />

زمين دلمرده<br />

سقف آسمان کوتاه<br />

غبار آلوده مهر و ماه<br />

زمستان است.‏<br />

اين شعر ذهن خواننده را با گذر و اشاره ئی به مختصات زمستان آماده می سازد تا تصويری<br />

هولناک و پراهميت را مطرح نمايد.‏ اميد شاعر که از قضا کلمه ‏"اميد"‏ را هم برای تخلص<br />

شاعرانه خود انتخاب کرده است،‏ اين است که بتواند با مطرح ساختن اين تصوير هولناک<br />

چاره ئی بجويد و ذهن ما را نيز برای يافتن اين چاره به کار گيرد.‏<br />

انسان همگون و همسان با طبيعت است.‏ گرچه از قوانين محکم آن نيز راه گريزی ندارد<br />

ولی با تغيير حال و هوای طبيعت نيز می تواند با نگرش های گوناگون همواره به دنبال<br />

مدينه فاضله خويش باشد.‏ به دنبال حقيقتی که در آن آرامش يابد و صلح و سلامت را به<br />

خود و انسانهای ديگر عرضه دارد.‏<br />

اکنون که شما را در حال و هوای سرما و سردی زمستان آورده ام جای دارد که ذهن شما<br />

را مشوش رها نسازم و با خود به کوچه و بازار سرد،‏ به نقطه های تاريک،‏ به زوايای حقيقی<br />

ولی خاموش نگاه داشته شده آدميان ببرم و بگويم شايد وقت آن رسيده باشد که گاهی در<br />

خلوت خود زير نور مهتاب زمستانی بنشينيم،‏ حتی اگر گوشه اطاق گرم خود نيز باشيم،‏<br />

کاغد و قلمی بدست بگيريم و با گذری در زوايای تاريک وجود خويش ليستی تهيه کنيم از<br />

مجموعه اعمال و رفتاری که از ما سر زده است و رنجش و بی مهری ديگران را برانگيخته<br />

است.‏ اين ليست را در دادگاه کوچکی که خود قاضی آن خواهيم بود ارائه کنيم و به اين<br />

نکته بينديشيم که:‏ آيا مجموعه اين اعمال،‏ ما را امروز در جايگاه برتر انسانی،‏ مردمی،‏<br />

فرهنگی و اجتماعی قرار داده است يا اين اعمال پايه و شالوده تنگ خلقی،‏ تنهائی،‏ احساس<br />

عدم اعتماد،‏ عصبانيت،‏ کينه،‏ عدم رضايت نهانی ما از زندگی گشته است<br />

جواب اين سئوال درجه صداقت ما را با خويش بيان خواهد داشت.‏ آنگاه بنشينيم و خود<br />

را به چند خط شعر از سهراب سپهری ميهمان کنيم که می گويد:‏<br />

هر که در حافظه چوب ببيند باغی<br />

صورتش در وزش بيشه شور ابدی خواهد ماند<br />

هر که با مرغ هوا دوست شود<br />

خوابش آرام ترين خواب جهان خواهد بود<br />

آنکه نور از سر انگشت زمان برچيند<br />

می گشايد گره پنجره ها را با آه<br />

از زمستان گفتيم،‏ حيف است يادآوری نکنيم که آسمان ادب فارسی دو گوهر گرانبهای<br />

خود را در زمستان از دست داد.‏ سياوش کسرائی و فروغ فرخزاد.‏ مسلما مشتاقان و وفاداران<br />

ادب فارسی در شهرهای مختلف جهان به ياد اين دو عزيز خواهند نشست و جلسات شعر<br />

خوانی خواهند داشت.‏ از دوست اديبی شنيدم که پس از بزرگداشت مولوی در سال ٢٠٠٧<br />

بوسيله سازمان جهانی يونسکو زمزمه هائی در مورد شناساندن فروغ فرخزاد به جهانيان<br />

شنيده می شود که افتخار ديگری برای ايرانيان خواهد بود.‏ فروغ در اثر زندگی پرتلاطم<br />

خود در فرصت کوتاهی که داشت جهان پر باری از شعر را از خود بيادگار گذاشت که<br />

بخوبی نمايانگر رشد شخصيت وی ميباشد.‏ فروغ موفق شد به زودی از مرز ‏"جنسيت"‏<br />

بگذرد و به مسائل انسانی بنگرد و جهانی را مورد اعتراض قرار دهد که در آن حقوق انسان<br />

مورد تجاوز قرار می گيرد.‏ سياوش کسرائی نيز گرچه درخاک غريب به خواب فرو رفت با<br />

آثار جاودانه بسيار خود برای انسانها حداقل آرش را در جوانی و مهره سرخ را در سالهای<br />

سالخوردگی به يادگار گذاشت.‏ ياد هر دو عزيز گرامی باد.‏<br />

همه می دانند<br />

ما به خواب سرد و ساکت سيمرغان ره يافته ايم<br />

ما حقيقت را در باغچه پيدا کرديم<br />

در نگاه شرم آگين گلی گمنام<br />

و بقا را در يک لحظه نامحدود<br />

که دو خورشيد بهم خيره شدند<br />

سخن از پچ پچ ترسانی در ظلمت نيست<br />

سخن از روزست و پنجره های باز<br />

و هوای تازه<br />

و اجاقی که در آن اشياء بيهوده می سوزند<br />

" از شعر فتح باغ مجموعه تولدی ديگر"‏<br />

۲۰ شماره ۱۰۷ بهمن - اسفند ۱۳۸۵

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!