اندیشههای کارل مارکس - آلن وودز
ترجمه: شیرین میرزانژاد گروه تئاتر اگزیت آبان ۹۶
ترجمه: شیرین میرزانژاد
گروه تئاتر اگزیت
آبان ۹۶
- No tags were found...
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰<br />
Copyright © 2017 Khameneh Multimedia All rights reserved.<br />
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong><br />
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰<br />
<strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
ترجمججممه شبریبررین مبریبررزانژاد
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
٢
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong><br />
به قلم: <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
ژوئن ٢٠١٣<br />
ترجمججممه: شبریبررین مبریبررزانژاد<br />
آبان ١٣٩۶<br />
٣
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
٤
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
درباره نویسنده:<br />
<strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong> در سال ١٩۴۴ در سوان سی، ولز جنو بىببىی در خانواده ای کارگر با سنت های کمونیسبىتبىی قوی به<br />
دنیا آمد. در سن ١۶ سالگی به سوسیالیست های جوان حزب کارگر پیوست و <strong>مارکس</strong>یست شد. او در<br />
دانشگاه ساسکس و سپس در صوفیه (بلغارستان) و دانشگاه دولبىتبىی مسکو به بجتبجحصیل فلسفه و زبان<br />
روسی پرداخت. او بجتبججربه ی گسبرتبررده ای در جنبش های جهابىنبىی کار و همھهممبستگی دارد، خصوصاً در آمریکای<br />
لاتبنیبنن، پا کستان، روسیه و نبریبرز اسپانیا که در آبجنبججا در مبارزه با دیکتاتوری فرانکو شرکت کرد. او عضو<br />
سندیکای ملی روزنامه نگاران انگلستان است.<br />
<strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong> در کنار تد گرنت١ یکی از تئوریسبنیبنن های اصلی گرایش قهرآمبریبرز در بریتانیا در دهه های ١٩٧٠ و<br />
١٩٨٠ و نبریبرز سردببریبرر «میلیتنت اینبرتبررنشنال ریویو»٢ بود. او در حال حاضر سردببریبرر سیاسی وبسایت مجممجحبوب<br />
Ted Grant ١<br />
٥<br />
Militant International Review ٢
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
«در دفاع از <strong>مارکس</strong>یسم»١ و دببریبرر گرایش جهابىنبىی <strong>مارکس</strong>یسبىتبىی (IMT) است. او نویسنده ی هزاران مقاله،<br />
جزوه و کتاب است که طیف گسبرتبررده ای از مسائل را از جمججممله سیاست انقلابىببىی و حوادث جاری، اقتصاد،<br />
تارتحیتحخ، فلسفه، هبرنبرر، موسیقی و علم پوشش می دهد.<br />
<strong>وودز</strong> در سال ٢٠٠٢ «کمپبنیبنن جهابىنبىی دست ها از ونزوئلا کوتاه!» را تأسیس کرد و همھهممچنبنیبنن به شدت درگبریبرر<br />
کار کمپبنیبنن دفاعی ابجتبجحادیه های صنفی پا کستان بوده است. او ایده ی <strong>مارکس</strong>یسم انقلابىببىی را به ده ها هزار نفر<br />
در صدها کنفرانس، جلسات ابجتبجحادیه های صنفی و دانشگاه های سرتاسر جهان به علاوه ی صدها مصاحبه با<br />
مطبوعات ارائه کرده است. او به چندین زبان صحبت می کند که از جمججممله ی آبهنبهها انگلیسی، اسپانیابىیبىی،<br />
فرانسوی، آلمللممابىنبىی، روسی و بلغاری است.<br />
از کتاب هابىیبىی که برای وِل رِد٢ انگلستان و وِل رِد آمریکا نوشته است می توان به عناوین ذیل اشاره کرد:<br />
«لنبنیبنن و تروتسکی: آبجنبجچه واقعاً خواهانش بودند»؛ و «عقل در شورش: فلسفه ی <strong>مارکس</strong>یسم و علم<br />
مدرن» (که هر دو با همھهممکاری تد گرنت فقید به رشته ی بجتبجحریر درآمده بود)؛ «بولشویسم: جاده ای به<br />
انقلاب»؛ «<strong>مارکس</strong>یسم و ایالات متحده ی آمریکا»؛ «تارتحیتحخ فلسفه»؛ «ایرلند: جمججممهوری خواهی و انقلاب»؛<br />
«انقلاب ونزوئلا: یک چشم انداز <strong>مارکس</strong>یسبىتبىی»؛ «اصلاح طلبىببىی یا انقلاب: <strong>مارکس</strong>یسم و سوسیالبریبرزم در<br />
قرن ٢١‐ پاسخی به هایبرنبرز دیبرتبرریش٣ ». <strong>وودز</strong> همھهممچنبنیبنن یکی از نویسندگان «<strong>مارکس</strong>یسم چیست؟» بوده و<br />
بر مجممججموعه های متعددی مقدمه نوشته است که از جمججممله ی آبهنبهها «چهار اثر کلاسیک <strong>مارکس</strong>یسم» و<br />
«<strong>مارکس</strong>یسم و آنارشیسم» است. او در حال حاضر مشغول به پایان رساندن کتابىببىی درباره ی <strong>مارکس</strong>یسم<br />
و هبرنبرر است.<br />
سخبرنبررابىنبىی ها و نوشته های او به زبان های بسیاری از جمججممله اسپانیابىیبىی، ایتالیابىیبىی، پرتغالىللىی، یونابىنبىی، آلمللممابىنبىی،<br />
دابمنبممارکی، سوئدی، نروژی، فنلاندی، روسی، لیتوانیابىیبىی، کانتوبىنبىی، ترکی، عر بىببىی، فارسی، اردو و اندونزی<br />
ترجمججممه شده است.<br />
www.marxist.com ١<br />
: WellRed ٢ انتشارات گرایش جهابىنبىی <strong>مارکس</strong>یسبىتبىی<br />
٦<br />
Heinz Dietrich ٣
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
صدوسی سال از مرگ <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> می گذرد. اما چرا باید یاد کسی را زنده نگاه دار بمیبمم که در سال<br />
١٨٨٣ درگذشته است؟ در اوایل دهه ی ١٩۶٠ میلادی بجنبجخست وزیر هرولد ویلسون١ از حزب کارگر<br />
اعلام کرد که ما نباید راه حل را در گورستان های گیت جستجو کنیم. و چه کسی می تواند با آن مجممجخالفت<br />
کند؟ در گورستان مذکور تنها می توان استخوان های قدبمیبممی و خا ک و مجممججسمه ای سنگی و زشت یافت.<br />
با این حال، وقبىتبىی صحبت از وارد بودن <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> در روزگار امروز می کنیم، نه به گورستان ها، که به<br />
اندیشه ها اشاره دار بمیبمم‐ اندیشه هابىیبىی که در برابر آزمون زمان تاب آورده و ا کنون پبریبرروزمندانه ظاهر<br />
شده اند، به طوری که حبىتبىی برخی از دسمشسممنان <strong>مارکس</strong>یسم با ا کراه وادار به پذیرش آن شده اند. فروپاشی<br />
اقتصادی سال ٢٠٠٨ نشان داد که چه کسی منسوخ شده است، و آن شخص قطعاً <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> نبود.<br />
برای دهه ها اقتصاددانان هرگز از تکرار اینکه پیش بیبىنبىی های <strong>مارکس</strong> مببىنبىی بر رکود اقتصادی کاملاً منسوخ<br />
شده است خسته نشدند. این اندیشه ها می بایست مربوط به قرن ١٩ می بودند و کسابىنبىی که از آن دفاع<br />
می کردند به عنوان متعصببنیبنن درمانده سلب اعتبار می شدند. اما ا کنون مشخص می شود که این<br />
اندیشه های مدافعان سرمایه داری است که باید به زباله دان تارتحیتحخ سبرپبررده شود، در حالىللىی که از <strong>مارکس</strong><br />
کاملاً رفع ابهتبههام شده است.<br />
بود.<br />
همھهممبنیبنن چندی پیش گوردون براون٢ با قاطعیت ادعا کرد که «دوران رکود نا گهابىنبىی پس از رشد به پایان<br />
رسیده است». پس از سقوط سال ٢٠٠٨، مجممججبور شد حرفش را پس بگبریبررد. بجببجحران یورو نشان می دهد که<br />
بورژوازی هیچ بمنبممی داند که چگونه مشکلات یونان، اسپانیا و ایتالیا را که به نوبه ی خود آینده ی واحد<br />
پول مشبرتبررک اروپا و حبىتبىی خود ابجتبجحادیه ی اروپا را بهتبههدید می کند حل بمنبمماید. این به راحبىتبىی می تواند<br />
کاتالبریبرزوری برای فروپاشی جدیدی در مقیاس جهابىنبىی باشد که حبىتبىی از بجببجحران ٢٠٠٨ نبریبرز عمیق تر خواهد<br />
حبىتبىی برخی از اقتصاددانان بورژوا نبریبرز مجممججبور شده اند که آبجنبجچه هر روز مشهودتر می شود را بپذیرند: اینکه<br />
سرمایه داری در درونش بذر نابودی خود را به همھهممراه دارد؛ که یک نظام آشفته و پرهرج ومرج است که<br />
شاخصه اش بجببجحران های دوره ای است که افراد را از کار بیکار می کند و موجب بىببىی ثبابىتبىی اجتماعی و سیاسی<br />
می شود.<br />
مسئله ی بجببجحران موجود این است که قرار نبود اتفاق بیافتد. تا همھهممبنیبنن چندی پیش اغلب اقتصاددانان بورژوا<br />
بر این باور بودند که بازار ا گر به حال خود گذاشته شود، قادر است بمتبممام مشکلات را حل کند، به طرز<br />
Harold Wilson ١<br />
٧<br />
Gordon Brown ٢
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
سحرآمبریبرزی میان عرضه و تقاضا تعادل ابجیبججاد کند (نظریه ی بازار کارآمد) تا دیگر هرگز سقوط ١٩٢٩ و<br />
رکود اقتصادی آن دوران تکرار نشود.<br />
پیش بیبىنبىی <strong>مارکس</strong> مببىنبىی بر بجببجحران تولید مازاد به زباله دان تارتحیتحخ سبرپبررده شده بود. آبهنبهها که همھهممچنان مدافع<br />
نگرش <strong>مارکس</strong> بودند که نظام سرمایه داری دچار شکافىففىی از تضادهای آشبىتبىی ناپذیر است و بذر نابودی اش<br />
را در خود به همھهممراه دارد، به دیده ی یکدندگی و کوته فکری مجممجحض نگریسته می شدند. آیا سقوط ابجتبجحاد<br />
شوروی بالاخره شکست کمونبریبرزم را نشان نداده بود؟ آیا تارتحیتحخ بالاخره با پبریبرروزی سرمایه داری به عنوان<br />
تنها نظام اقتصادی‐اجتماعی پایان نیافته بود؟<br />
اما در فاصله زمابىنبىی بیست ساله (که در تقو بمیبمم تارتحیتحخ بشری زمان درازی نیست) چرخ تارتحیتحخ صدوهشتاد<br />
درجه برگشت. حال منتقدان سابق <strong>مارکس</strong> و <strong>مارکس</strong>یسم نوابىیبىی بسیار متفاوت را سر داده اند. یکباره<br />
نظریات اقتصادی <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> بسیار جدی گرفته می شود. سمشسممار روزافزوبىنبىی از اقتصاددانان بر صفحات آثار<br />
<strong>مارکس</strong> دقیق می شوند، به امید آنکه توضیحی بیابند که چه خطابىیبىی رخ داده است.<br />
بجتبججدید نظر<br />
در جولای سال ٢٠٠٩ پس از آغاز رکود و افت فعالیت های اقتصادی، نشریه ی ا کونومیست سمسسممیناری در<br />
لندن برگزار کرد تا این پرسش را مورد بجببجحث قرار دهد: مشکل اقتصاد چیست؟ این نشان داد که برای<br />
سمشسممار فزاینده ای از اقتصاددانان، نظریه ی جریان غالب وارد نیست. پل کروگمن١ برنده ی جایزه ی نوبل<br />
اعبرتبررافىففىی حبریبررت انگبریبرز کرد. او گفت:«رشد سی ساله ی اخبریبرر در اقتصاد کلان در بهببههبرتبررین حالتش به طرز<br />
چشمگبریبرری بىببىی فایده و در بدترین حالت مستقیماً مضر بوده است.» این حکم، نوشته ی مناسبىببىی برای سنگ<br />
قبرببرر نظریات اقتصاددانان بوروژاست.<br />
حال که حوادث کمی عقل به سر دست کم برخی از متفکران بورژوا آورده است، انواع گونا گوبىنبىی از<br />
مقالابىتبىی را می بینیم که با ا کراه می پذیرند در بهنبههایت حق با <strong>مارکس</strong> بوده است. حبىتبىی روزنامه ی رسمسسممی<br />
واتیکان «لوسرواتوره رومانو»٢ مقاله ای را در سال ٢٠٠٩ منتشر کرد و تشخیص <strong>مارکس</strong> مببىنبىی بر نابرابری<br />
درآمد را مورد بمتبممجید قرار داد که به واقع تایید کسی است که مذهب را افیون توده ها می دانست. داس<br />
کاپیتال هم ا کنون یکی از کتاب های پرفروش در آلمللممان است. در ژاپن هم نسخه ی «مانگا٣ »ی آن منتشر<br />
شده است.<br />
Paul Krugman ١<br />
L’Osservatore Romano ٢<br />
٨<br />
٣ شکلی از کتاب تصویری که مجممجخاطب آن بزرگسالان هستند.
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
جورج مگنس١ بجتبجحلیل گر ارشد در بانک یو بىببىی اِس مقاله ای نوشته است که عنوابىنبىی جالب دارد:«به <strong>کارل</strong><br />
<strong>مارکس</strong> فرصبىتبىی دهید تا اقتصاد جهان را بجنبججات دهد.» بانک یو بىببىی اس که مقر آن در سوییس است، یکی از<br />
پایه های ساختار مالىللىی است که دفاتر آن در بیش از پنجاه کشور مستقر بوده و بیش از دو تریلیون دلار<br />
دارابىیبىی دارد. با این حال مگنس در مقاله ای برای «بلومبرببررگ ویو»٢ این گونه نوشت:«اقتصاد جهابىنبىی امروز<br />
شباهت عجیبىببىی به آبجنبجچه <strong>مارکس</strong> پیش بیبىنبىی کرده بود دارد.»<br />
او در ابتدای مقاله اش سیاست گذاران را «در حال تلاش برای درک باران وحشت های مالىللىی، اعبرتبرراضات و<br />
دیگر آسیب هابىیبىی که گریبانگبریبرر جهان است» توصیف کرد و گفت خوب است که به مطالعه ی آثار<br />
«اقتصاددان دیرین <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> می پردازند.»<br />
برای مثال پیش بیبىنبىی <strong>مارکس</strong> را درباره ی اینکه تناقض ذابىتبىی میان سرمایه و کار چگونه خود را بروز<br />
می دهد در نظر بگبریبررید. آن گونه که <strong>مارکس</strong> در «سرمایه» می نویسد، جستجوی شرکت ها برای منافع و<br />
بهببههره وری طبیعتاً آبهنبهها را به سوی نیاز کمبرتبرر و کمبرتبرر به کارگر هدایت می بمنبمماید و یک «ارتش ذخبریبرره ی صنعبىتبىی»<br />
از مردم فقبریبرر و بیکار ابجیبججاد می کند:«بنابراین انباشت ثروت در یک قطب، همھهممزمان انباشت فلا کت است.»<br />
او ادامه می دهد:<br />
«روندی که <strong>مارکس</strong> آن را توضیح می دهد در سرتاسر جهان توسعه یافته مشهود است، خصوصاً تلاش<br />
شرکت های آمریکابىیبىی برای کاهش هزینه ها و اجتناب از استخدام نبریبررو، سود بجتبججاری ایالات متحده را به<br />
عنوان بجببجخشی از بازده کل اقتصادی به بالاترین سطح خود در شش دهه ی گذشته رسانده است، در حالىللىی<br />
که نرخ بیکاری در ٩/١ درصد قرار دارد و مزد واقعی ثابت بافىقفىی مانده است.<br />
در همھهممبنیبنن حال، نابرابری دستمزد در ایالات متحده ی آمریکا بر اساس برخی معیارها نزدیک به بالاترین<br />
سطح خود از دهه ی ١٩٢٠ قرار دارد. پیش از سال ٢٠٠٨، اختلاف درآمد به وسیله ی عواملی چون<br />
اعتبارات سهل الوصول پوشیده می شد؛ چبریبرزی که به خانوارهای فقبریبرر اجازه می داد تا سبک زندگی<br />
مرفه تری داشته باشند. حال مشکل بازگشته است.»<br />
«وال اسبرتبرریت ژورنال» مصاحبه ای با اقتصاددان مشهور دکبرتبرر نوریل روبیبىنبىی٣ داشت که همھهممکارانش او را به<br />
خاطر پیش بیبىنبىی بجببجحران اقتصادی سال ٢٠٠٨ با نام «دکبرتبرر آخرالزمان» می شناسند. ویدیو بىیبىی از این<br />
مصاحبه ی فوق العاده وجود دارد که شایان مطالعه ی دقیق است چرا که تفکرات دوراندیش ترین<br />
اسبرتبرراتژیست سرمایه را نشان می دهد.<br />
George Magnus ١<br />
Bloomberg View ٢<br />
٩<br />
Nouriel Roubini ٣
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
روبیبىنبىی استدلال می کند که زبجنبججبریبرره ی اعتبار گسسته شده است و سرمایه داری وارد چرخه ی شومی شده<br />
است که در آن ظرفیت مازاد (تولید مازاد)، سقوط تقاضای مصرف کننده و مبریبرزان بالای بدهی ها همھهممگی<br />
موجب عدم اعتماد سرمایه گذاران می شود که به نوبه ی خود بازتاب آن در سقوط شدید بازار سهام،<br />
افت قیمت دارابىیبىی ها و فروپاشی اقتصاد واقعی می شود.<br />
همھهممانند دیگر اقتصاددانان، روبیبىنبىی راه حلی واقعی برای بجببجحران کنوبىنبىی ندارد، جز تزریق پول بیشبرتبرر از سوی<br />
بانک های مرکزی برای اجتناب از یک فروپاشی دیگر. اما او صراحتاً اذعان می کند که سیاست های پولىللىی<br />
به تنهابىیبىی کافىففىی بجنبجخواهند بود و بجتبججارت و دولت ها نبریبرز کمکی بمنبممی کنند. او می گوید که اروپا و ایالات متحده در<br />
حال اجرای برنامه های ریاضت هستند تا تلاش کنند اقتصاد بجتبجحت سلطه ی قرض شان را بهببههبود بجببجخشند، در<br />
حالىللىی که باید مجممجحرک های پولىللىی بیشبرتبرری را وارد کنند. نتیجه گبریبرری او بمنبممی تواند بدبینانه تر از این باشد:«<strong>کارل</strong><br />
<strong>مارکس</strong> درست متوجه شده بود. سرمایه داری در مقطعی خود را نابود خواهد ساخت. ما فکر می کردبمیبمم<br />
بازارها کار خود را می کنند. اما این طور نیست.» ١<br />
شبح <strong>مارکس</strong>یسم صدوسی سال پس از آنکه بقایای زمیبىنبىی <strong>مارکس</strong> به خا ک سبرپبررده شده است، همھهممچنان<br />
بورژوازی را تسخبریبرر کرده است. اما <strong>مارکس</strong>یسم چیست؟ پرداخبنتبنن کامل به بمتبممام ابعاد <strong>مارکس</strong>یسم در<br />
فضای یک مقاله امری غبریبررممممممکن است. بنابراین خود را به شرحی کلی و درنتیجه سطحی مجممجحدود<br />
می کنیم، به این امید که خوانندگان را به مطالعه ی آثار <strong>مارکس</strong> ترغیب بمنبمماید. هر چه نباشد، هیچ کس تا<br />
به حال اندیشه های <strong>مارکس</strong> را بهببههبرتبرر از خود او توضیح نداده است. در کل اندیشه های <strong>مارکس</strong> را می توان<br />
به سه بجببجخش مجممججزا و در عبنیبنن حال مرتبط با یکدیگر تقسیم کرد‐ چبریبرزی که لنبنیبنن آن را سه منبع و سه جزء<br />
مولفه ی <strong>مارکس</strong>یسم می نامد. این سه بجببجخش عموماً بجتبجحت عناوین اقتصاد <strong>مارکس</strong>یسبىتبىی، ماتریالیسم دیالکتیک<br />
و ماتریالیسم تاربجیبجخی قرار می گبریبررند. هر یک از این سه در رابطه ای دیالکتیکی با یکدیگر قرار می گبریبررند<br />
و مجممججزا از یکدیگر قابل درک نیستند. نقطه ی آغاز مناسب، سند موسس جنبش ماست که پیش از<br />
انقلاب های اروپابىیبىی ١٨۴٨ نوشته شده بود. این سند، یکی از بزرگ ترین و تأثبریبررگذارترین آثار تارتحیتحخ است.<br />
مانیفست کمونیست<br />
ا کبرثبرریت قریب به اتفاق کتاب هابىیبىی که صدوپنجاه سال پیش نوشته شده اند، امروز صرفاً از نظر تاربجیبجخی جالب<br />
توجه هستند. اما آبجنبجچه مانیفست کمونیست را بیش از همھهممه حبریبررت انگبریبرز می سازد این است که چگونه<br />
اساسی ترین پدیده هابىیبىی را که در حال حاضر توجه ما را در مقیاس جهابىنبىی به خود مشغول داشته است،<br />
پیش بیبىنبىی کرده است. در واقع، مانیفست امروز نسبت به زمان پدید آمدنش در سال ١٨۴٩ بیشبرتبرر<br />
واقعیت دارد.<br />
١٠<br />
(My emphasis, AW) ١
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
بگذارید مثالىللىی را در نظر بگبریبرر بمیبمم. در زمابىنبىی که <strong>مارکس</strong> و انگلس مشغول نوشبنتبنن بودند، جهان شرکت های<br />
چندملیبىتبىی هنوز نوابىیبىی از آینده ای بسیار دور بود. اما علبریبررغم این مسئله آبهنبهها توضیح دادند که چگونه بازار<br />
آزاد و رقابت به ناچار منجر به بمتبممرکز سرمایه و تک قطبىببىی شدن نبریبرروهای تولید می شد. خواندن اظهار<br />
نظرهای مدافعان سرمایه در رابطه با ‐بنا به گفته ی خودشان‐ اشتباه <strong>مارکس</strong> درباره ی این مسئله بسیار<br />
مضحک است، چرا که در واقع این یکی از دقیق ترین و هوسمشسممندانه ترین پیش بیبىنبىی های او بود.<br />
در طول دهه ی ١٩٨٠، باب شده بود که بگویند کوچک زیباست. این مقال جای ورود به بجببجحث در رابطه<br />
با زیبابىیبىی شناسی نسبىببىی اندازه های بزرگ، کوچک یا متوسط که هر کس می تواند نظر خود را درباره اش<br />
داشته باشد نیست. اما این یک واقعیت مطلقاً بىببىی چون وچراست که روند بمتبممرکز سرمایه که <strong>مارکس</strong> آن را<br />
پیش بیبىنبىی کرده بود در حال وقوع است و قطعاً به مبریبرزان بىببىی سابقه ای در طول ده سال اخبریبرر رسیده است.<br />
در ایالات متحده که این روند می تواند به شکل واضحی دیده شود، ۵٠٠ شرکبىتبىی که در سال ٢٠١٠<br />
در لیست بزرگ ترین شرکت های آمریکا به انتخاب نشریه ی «فورچن»١ قرار گرفتند، ۵٪/٧٣ از تولید<br />
ناخالص داخلی را در اختیار داشتند. ا گر این ۵٠٠ شرکت کشوری مستقل تشکیل می دادند، تبدیل به<br />
دومبنیبنن اقتصاد بزرگ جهان می شد که پس از خود آمریکا در مقام دوم قرار می گرفت. در سال ٢٠١١<br />
این ۵٠٠ شرکت رکورد تاربجیبجخی را مشتمل بر ٧٢۴/۵ میلیارد دلار ابجیبججاد کردند‐جهشی ١۶ درصدی از<br />
سال ٢٠١٠. در مقیاس جهابىنبىی، ٢٠٠٠ شرکت بزرگ جهان ا کنون صاحب ٣٢ تریلیون دلار درآمد، ۴/٢<br />
تریلیون دلار سود، ١٣٨ تریلیون دلار دارابىیبىی و ٣٨ تریلیون دلار ارزش بازار هستند که سودشان ببنیبنن<br />
سال های ٢٠١٠ و ٢٠١١ افزایش حبریبررت انگبریبرز ۶٧ درصدی داشته است.<br />
هنگامی که <strong>مارکس</strong> به همھهممراه انگلس مانیفست را می نوشت، هیچ گونه شواهد عیبىنبىی بر ادعای او وجود<br />
نداشت. برعکس، سرمایه داری دوران او بمتبمماماً مبتبىنبىی بر بجتبججارت های کوچک، بازار آزاد و رقابت بود. امروز<br />
اقتصاد سرتاسر جهان سرمایه داری بجتبجحت سلطه ی تعداد انگشت سمشسمماری از غول های چندملیبىتبىی تک قطبىببىی و<br />
ابجنبجحصاری مانند ا کسان٢ و والمللممارت٣ است. این هیولاها سرمایه ای را در بمتبمملک خود دارند که بسیار بیشبرتبرر<br />
از بودجه ی ملی بسیاری از کشورهاست. پیش بیبىنبىی های مانیفست کامل تر و واضح تر از آبجنبجچه <strong>مارکس</strong> خود<br />
می توانست تصور کند به واقعیت پیوسته است.<br />
مدافعان سرمایه داری بمنبممی توانند <strong>مارکس</strong> را ببخشند، چرا که در زمابىنبىی که سرمایه داری در دوران نبریبرروی<br />
جوابىنبىی اش به سر می برد، او قادر بود موجبات از ببنیبنن رفبنتبنن آن را در کهولت پیش بیبىنبىی بمنبمماید. برای دهه ها با<br />
Fortune ١<br />
Exxon ٢<br />
١١<br />
Walmart ٣
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
سرسخبىتبىی پیش بیبىنبىی او را مببىنبىی بر روند اجتناب ناپذیر بمتبممرکز سرمایه و جایگزیبىنبىی بجتبججارت های کوچک توسط<br />
قطب های بزرگ انکار می کردند.<br />
روند بجتبججمیع و بمتبممرکز سرمایه به مقادیری رسیده است که تا کنون تصور آن هم بمنبممی شد. مبریبرزان ادغام و<br />
بمتبمملک شرکت ها در بمتبممام کشورهای پیشرفته ی صنعبىتبىی شکلی همھهممه گبریبرر به خود گرفته است. در بسیاری از<br />
موارد این ادغام ها ارتباط تنگاتنگی با انواع گونا گوبىنبىی از اعمال مشکوک دارند‐ معاملات داخلی،<br />
جعل و تزویر در قیمت سهام و دیگر اشکال کلاهبرببررداری، سرقت و تدلیس، چنان که رسوابىیبىی بزرگ<br />
دستکاری نرخ بهببههره ی لیبرببرر١توسط «بارکلبریبرز»٢ و دیگر بانک های بزرگ آن را فاش کرده است. این بمتبممرکز<br />
سرمایه نشان گر رشد تولید نیست، بلکه کاملاً برعکس. در هر مورد، مقصود نه سرمایه گذاری بر روی<br />
تأسیسات و ماشبنیبنن آلات جدید، بلکه تعطیلی کارخابجنبججات و دفاتر موجود و اخراج تعداد زیادی از<br />
کارگران برای افزایش سود خالص بدون افزایش تولید است. ادغام اخبریبرر دو بانک سوئیس را در نظر<br />
بگبریبررید که بلافاصله به دنبال آن ١٣٠٠٠ شغل از ببنیبنن رفت.<br />
جهابىنبىی شدن و نابرابری<br />
بگذارید به پیش بیبىنبىی مهم بعدی <strong>مارکس</strong> ببرپبررداز بمیبمم. <strong>مارکس</strong> در همھهممان سال ١٨۴٧ توضیح داده بود که<br />
گسبرتبررش بازار جهابىنبىی «مجممجحدودیت و فردگرابىیبىی ملی را غبریبررممممممکن می سازد. هر کشوری ‐حبىتبىی بزرگ ترین و<br />
قدربمتبممندترین آبهنبهها‐ دیگر بمتبمماماً تابع اقتصاد جهابىنبىی است که سرنوشت مردم و کشورها را تعیبنیبنن می کند.»<br />
این پیش بیبىنبىی نظری هوسمشسممندانه، برتری بىببىی اندازه ی روش <strong>مارکس</strong>یسبىتبىی را بهببههبرتبرر از هر چبریبرز دیگر نشان<br />
می دهد.<br />
جهابىنبىی شدن عموماً پدیده ای جدید در نظر گرفته می شود. با این حال به وجود آمدن یک بازار جهابىنبىی<br />
بجتبجحت نظام سرمایه داری بسیار پیش از این در صفحات مانیفست پیش بیبىنبىی شده بود. سلطه ی نابودگر بازار<br />
جهابىنبىی ا کنون تعیبنیبنن کننده ترین عامل زمانه ی ماست. تشدید فوق العاده ی تقسیم کار ببنیبنن المللممللی از زمان<br />
جنگ جهابىنبىی دوم، صحت بجتبجحلیل <strong>مارکس</strong> را در حد بجتبجحلیلی آزمایشگاهی ثابت کرده است.<br />
علبریبررغم این ها، تلاش های سرسختانه ای صورت گرفته است تا ثابت شود که <strong>مارکس</strong> که از بمتبممرکز سرمایه و<br />
به دنبال آن روند قطبىببىی شدن طبقات می گفت، اشتباه می کرد. این تردسبىتبىی های ذهبىنبىی مشابه رویاهای<br />
بورژوازی برای بازیابىببىی عصر طلابىیبىی از دست رفته ی بازار آزاد است. شبیه پبریبررمرد فرتوبىتبىی که در کهنسالىللىی<br />
در آرزوی روزهای از دست رفته ی جوابىنبىی است.<br />
London interbank offered rate : Libor ١<br />
نرخ پایه ی بهببههره مورد استفاده میان بانک ها در بازار ببنیبنن بانکی لندن که به عنوان مرجعی برای تعیبنیبنن نرخ بهببههره ی دیگر وام ها نبریبرز مورد استفاده قرار<br />
می گبریبررد.<br />
١٢<br />
Barclays ٢
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
متأسفانه سرمایه داری کوچک ترین شانسی برای بازیابىببىی نبریبرروی جوابىنبىی اش ندارد. مدت ها پیش وارد<br />
دوره ی واپسبنیبنن خود شده است: ابجنبجحصار سرمایه داری. روزگار بجتبججارت های کوچک، علبریبررغم نوستالژی<br />
بورژوازی به گذشته پیوسته است. در بمتبممام کشورها قطب های ابجنبجحصاری بزرگ، در ارتباط تنگاتنگ با<br />
بانکداری و گرفتار دام دولت بورژوابىیبىی، بر زندگی جامعه مسلط هستند. قطبىببىی شدن طبقات اجتماع<br />
بىببىی وقفه ادامه پیدا می کند و گرایش به سریع تر شدن دارد.<br />
وضعیت ایالات متحده ی آمریکا را در نظر بگبریبرر بمیبمم. ۴٠٠ خانواده ی ثروبمتبممند اول آمریکا ثروت شان به<br />
اندازه ی مجممججموع ثروت ٪۵٠ فرودست جمججممعیت است. ۶ نفر وارث والمللممارت به تنهابىیبىی بیش از مجممججموع ٪٣٠<br />
فرودست جمججممعیت آمریکا «ارزش» دارند. ٪۵٠ فرودست که فقبریبررترین آمریکابىیبىی ها هستند، مالک تنها<br />
۵٪/٢ از ثروت کشور هستند. یک درصد فرادست که ثروبمتبممندترین افراد جمججممعیت ایالات متحده هستند،<br />
سهم خود را از درآمد ملی از ۵٪/١٧ در سال ١٩٧٨ به رقم حبریبررت انگبریبرز ٪٣٧/١ در سال ٢٠١١<br />
افزایش دادند.<br />
در طول سی سال گذشته فاصله ی میان درآمد ثروبمتبممندان و فقرا پیوسته بیشبرتبرر شده و به شکافىففىی عمیق<br />
تبدیل شده است. در کشورهای صنعبىتبىی غرب درآمد متوسط ده درصدِ فرادست که ثروبمتبممندترین بجببجخش<br />
جمججممعیت هستند، نه برابر ده درصد فرودست و فقبریبرر آن است. این تفاوبىتبىی فاحش است. ارقام منتشر شده<br />
توسط سازمان توسعه و همھهممکاری های اقتصادی١ نشان می دهد اختلافىففىی که از انگلستان و آمریکا آغاز<br />
شده بود، به کشورهابىیبىی چون دابمنبممارک، آلمللممان و سوئد که به شکل سنبىتبىی نابرابری کمی داشتند سرایت کرده<br />
است.<br />
ثروت بىببىی شرمانه ی بانکداران ا کنون رسوابىیبىی عمومی است. اما این پدیده مجممجحدود به بجببجخش مالىللىی نیست. در<br />
بسیاری از موارد مدیران شرکت های بزرگ دویست برابر کم درآمدترین کارگران شان درآمد دارند. این<br />
اختلاف مفرط تا کنون ببریبرزاری رو به رشدی را برانگیخته است که تبدیل به خشمی می شود که در<br />
خیابان های کشورها یکی پس از دیگری سرازیر می شود. بازتاب این تنش رو به رشد در اعبرتبرراضات،<br />
اعتصابات عمومی، تظاهرات و شورش ها دیده می شود. بازتاب آن در انتخابات با رأی های اعبرتبرراضی علیه<br />
دولت ها و احزاب موجود دیده می شود، چنابجنبجچه اخبریبرراً در انتخابات عمومی ایتالیا مشاهده شد.<br />
یک نظرسنجی در مجممججله ی تابمیبمم نشان داد که ۵۴٪ نظر مساعدی نسبت به جنبش اشغال٢ دارند، ٪٧٩<br />
معتقدند شکاف میان ثروبمتبممندان و فقرا بیش از حد زیاد شده است، ٪٧١ معتقدند مدیران ارشد<br />
موسسات مالىللىی باید بجتبجحت پیگرد قانوبىنبىی قرار بگبریبررند، ٪۶٨ معتقدند که ثروبمتبممندان باید مالیات بیشبرتبرری<br />
OECD ١<br />
:Occupy movement ٢ یک جنبش اعبرتبرراضی اجتماعی‐سیاسی جهابىنبىی علیه نابرابری اجتماعی و نابرابری اقتصادی است. هدف اصلی آن<br />
افزایش عدالت اقتصادی و اجتماعی و نبریبرز اشکال جدید دموکراسی است.<br />
١٣
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
پرداخت کنند و تنها ٪٢٧ نظر مساعدی نسبت به جنبش بىتبىی پاربىتبىی١ داشتند (٪٣٣ مجممجخالف بودند). البته<br />
هنوز بسیار زود است که از انقلاب در آمریکا صحبت کنیم. اما واضح است که بجببجحران سرمایه داری حالت<br />
انتقادی رو به رشدی را در اقشار گونا گوبىنبىی از جمججممعیت آمریکا ابجیبججاد می کند. جوش وخروش و تردیدی<br />
نسبت به سرمایه داری پدیدار شده است که پیش از این وجود نداشت.<br />
مصیبت بیکاری<br />
در مانیفست می خوانیم:«در اینجا روشن می شود که بورژوازی دیگر برای آنکه طبقه ی حا کم بر<br />
اجتماع باشد و شرایط حیات خود را بر جامعه به عنوان قانون ناسخ بجتبجحمیل بمنبمماید، شایسته نیست.<br />
شایسته ی حکومت نیست چرا که از تضمبنیبنن حیات برده اش در [نظام] برده داری ناتوان است، چرا که<br />
بمنبممی تواند جلوی فرو رفبنتبنن او را در چنبنیبنن وضعیبىتبىی بگبریبررد، وضعیبىتبىی که باید او را تغذیه بمنبمماید به جای آنکه<br />
از او تغذیه شود. جامعه دیگر بمنبممی تواند بجتبجحت سلطه ی این بورژوازی زندگی کند.»<br />
سخنابىنبىی که در بالا از <strong>مارکس</strong> و انگلس نقل شده است عملاً مجممجحقق شده است. در میان بمتبممام بجببجخش های<br />
جامعه چنبنیبنن احساس فزاینده ای وجود دارد که زندگی مان بجتبجحت سلطه ی نبریبرروهابىیبىی فرای کنبرتبررل ما قرار<br />
دارد. جامعه در چنگ احساس فرساینده ی ترس و بلاتکلیفی گرفتار است. حالت ناامبىنبىی عملاً در بمتبممام<br />
جامعه عمومیت یافته است.<br />
شکل بیکاری انبوهی که ا کنون آن را بجتبججربه می کنیم بسیار بدتر از آن است که <strong>مارکس</strong> پیش بیبىنبىی کرده<br />
بود. <strong>مارکس</strong> از ارتش ذخبریبرره ی نبریبرروی کار نوشته بود: که یعبىنبىی انبوهی از کارگران آماده به کار که می تواند<br />
برای پایبنیبنن نگه داشبنتبنن دستمزدها استفاده شود و هنگامی که اقتصاد در حال بهببههبودی پس از رکود است،<br />
به عنوان ذخبریبرره عمل می کند. اما شکل بیکاری ای که امروز شاهد آن هستیم ارتش ذخبریبرره ای نیست که<br />
<strong>مارکس</strong> از آن صحبت کرده بود؛ ارتشی که از دیدگاه سرمایه داری نقشی مفید ایفاء می کرد.<br />
این شکلِ چرخه ایِ بیکاری نیست که کارگران در گذشته با آن به خو بىببىی آشنا بودند و در دوران رکود<br />
برمی آمد و به مجممجحض آنکه اقتصاد دوباره سرپا می ایستاد، ناپدید می شد. این بیکاری دابمئبممی، ساختاری و<br />
ارگانیک است که حبىتبىی در زمان شکوفابىیبىی اقتصادی به طرز چشمگبریبرری ناپدید بمنبممی شود. وزنه ی سنگیبىنبىی<br />
است که به عنوان سرباری عظیم بر فعالیت های تولیدی عمل می کند، نشانه ای بر اینکه نظام به بن بست<br />
رسیده است.<br />
یک دهه پیش از بجببجحران ٢٠٠٨ مطابق اعلام سازمان ملل آمار بیکاری جهابىنبىی در حدود ١٢٠ میلیون<br />
نفر بود. تا سال ٢٠٠٩ سازمان ببنیبنن المللممللی کار این رقم را ١٩٨ میلیون اعلام کرد و انتظار می رود که<br />
:tea party movement ١ یک جنبش مجممجحافظه کار آمریکابىیبىی است که از کاهش مجممجخارج عمومی دولت آمریکا، کاهش کسر بودجه و بدهی ملی<br />
آمریکا جمحجممایت می کند.<br />
١٤
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
در سال ٢٠١٣ به ٢٠٢ میلیون برسد. هر چند، حبىتبىی این ارقام نبریبرز همھهممانند بمتبممام آمارهای رسمسسممی بیکاری،<br />
آماری بسیار پایبنیبنن تر از واقعیت را نشان می دهند. ا گر تعداد کثبریبرر زنان و مردابىنبىی که به «مشاغل»<br />
حاشیه ای مشغولند را نبریبرز در نظر بگبریبرر بمیبمم، رقم واقعی بیکاری آشکار و پنهان کمبرتبرر از ١٠٠٠ میلیون<br />
بجنبجخواهد بود.<br />
علبریبررغم بمتبممام صحبت هابىیبىی که از بهببههبود اقتصادی می شود، رشد اقتصادی در آلمللممان، نبریبرروگاه اقتصادی اروپا،<br />
همھهممانند فرانسه به اندازه ای کند شده که نزدیک به صفر رسیده است. در ژاپن نبریبرز اقتصاد درگبریبرر ایستابىیبىی<br />
شده است. جدا از فلا کت و ربجنبججی که برای میلیون ها خانواده ابجیبججاد شده است، از دیدگاه اقتصادی این<br />
نشانگر فقدان تکان دهنده ی تولید و اتلاف در مقیاسی عظیم است. بر خلاف تصورات رهبرببرران کارگری<br />
در گذشته، بیکاری انبوه بازگشته و در سراسر جهان مانند سرطان بجپبجخش شده و جامعه را از درون<br />
گرفتار کرده است.<br />
بجببجحران سرمایه داری اثرابىتبىی جدی و مجممجخرب بر روی جوانان دارد. بیکاری در میان جوانان در همھهممه جا بیداد<br />
می کند. این دلیل اعبرتبرراضات و شورش های جمججممعی دانشجویان در بریتانیا، جنبش «ایندینیادوس» در<br />
اسپانیا، اشغال مدارس در یونان و قیام در تونس و مصر است که ٧۵٪ جوانان آن بیکار هستند.<br />
نرخ بیکاری در اروپا دابمئبمماً در حال افزایش است. در اسپانیا این رقم نزدیک ٪٢٧ است، در حالىللىی که<br />
نرخ جهابىنبىی بیکاری جوانان رقم شگفت انگبریبرز ۵۵٪ است و در یونان بالغ بر ٪۶٢ جوانان ‐دو نفر از هر<br />
سه نفر‐ بیکارند. یک نسل کامل از جوانان قربابىنبىی درگاه سود می شوند. بسیاری از کسابىنبىی که رهابىیبىی را<br />
در بجتبجحصیلات عالیه می جستند دریافته اند که این راه بسته است. در بریتانیا که بجتبجحصیلات عالیه پیش تر<br />
رایگان بود، حال جوانان می بینند برای کسب مهارت های مورد نیازشان باید زیر بار قرض بروند.<br />
در کفه ی دیگر ترازوی جمججممعیت، کارگرابىنبىی که به بازنشستگی نزدیک می شوند می بینند که باید مدت<br />
بیشبرتبرری کار کنند و برای حقوق بازنشستگی کمبرتبرر، پول بیشبرتبرری ببرپبرردازند که بسیاری را در سنبنیبنن پبریبرری<br />
مجممجحکوم به فقر می کند. چشم اندازی که بسیاری از مردم امروز با آن روبرو هستند، چه افراد جوان و<br />
چه مسن همھهممه به یک مبریبرزان، یک عمر ناامبىنبىی است. بمتبممام ریا کاری و دورو بىیبىی بورژوازی درباره ی اخلاق و<br />
ارزش های خانواده پوچ از آب درآمده است. بیماری همھهممه گبریبرر بیکاری، بىببىی خابمنبممابىنبىی، بدهی های کمرشکن و<br />
نابرابری اجتماعی مفرط که یک نسل کامل را مطرود ساخته، خانواده را بجتبجحلیل برده و کابوسی ساخته<br />
است از فقر ساختاری، ناامیدی، زوال و فروماندگی.<br />
١٥
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
بجببجحران تولید مازاد<br />
در افسانه های یونان شخصیبىتبىی به نام پروکروستس١بود که عادت زشبىتبىی داشت. او دست و پا و سر<br />
میهمانانش را می برید تا در بجتبجختخواب شوم و ننگینش جا شوند. امروزه نظام سرمایه داری شبیه بجتبجخت<br />
پروکروستس است. بورژوازی به شکلی نظام مند ابزار تولید را نابود می سازد تا آبهنبهها را در چهارچوب<br />
مجممجحدود نظام سرمایه داری جای دهد. این خرابکاری اقتصادی شبیه سیاست بهتبههاجمججممی زمبنیبنن سوزی٢ در<br />
کشاورزی در مقیاسی گسبرتبررده است.<br />
جورج سوروس٣ این را به بولدوزری تشبیه می کند که برای بجتبجخریب ساختمان ها از آن استفاده می شود.<br />
اما تنها ساختمان ها نیستند که بجتبجخریب می شوند، بلکه بمتبممام اقتصاد و دولت ها نبریبرز نابود می شوند. در هر<br />
کشوری بورژوازی همھهممان فریاد را سر می دهد:«ما باید هزینه های عمومی را کاهش دهیم!» هر دولبىتبىی در<br />
جهان سرمایه داری چه راست باشد و چه «چپ»، در واقعیت همھهممان سیاست را در پیش گرفته است. این<br />
نتیجه ی میل فرد فرد سیاستمداران، غفلت یا بدخواهی نیست (با اینکه بسیاری از این ها نبریبرز در ماجرا<br />
دخیل اند) بلکه بجتبججلی آشکار کوچه ی بن بسبىتبىی است که سرمایه داری خود را در آن می یابد.<br />
این مسئله بجتبججلی این واقعیت است که نظام سرمایه داری به آخر خط رسیده است و از گسبرتبررش نبریبرروهای<br />
مولد مانند گذشته ناتوان است. مانند شا گرد جادوگر گوته، نبریبرروهابىیبىی را پدید آورده که قادر به مهار آن<br />
نیست. اما با قطع کردن بودجه و هزینه های دولبىتبىی همھهممزمان تقاضا را کاهش داده و کل بازار را تقلیل<br />
می دهند، درست در زمابىنبىی که حبىتبىی اقتصاددانان بورژوا اعبرتبرراف می کنند که مشکل جدی تولید مازاد<br />
(«ظرفیت مازاد») در مقیاسی جهابىنبىی وجود دارد. بگذارید مثالىللىی را در نظر بگبریبرر بمیبمم، بجببجخش صنعت<br />
اتومبیل سازی. این مسئله ای اساسی است چرا که بسیاری از بجببجخش های دیگر مانند فولاد، پلاستیک،<br />
مواد شیمیابىیبىی و الکبرتبررونیک را نبریبرز در بر می گبریبررد.<br />
ظرفیت مازاد جهابىنبىی در صنعت اتومبیل تقریباً سی درصد است. این یعبىنبىی فورد، جبرنبررال موتورز، فیات،<br />
رنو، تویوتا و سایرین می توانند همھهممبنیبنن فردا یک سوم کارخابجنبججات خود را تعطیل کنند و یک سوم<br />
کارگران شان را اخراج کنند و باز هم قادر بجنبجخواهند بود که بمتبممام خودروهابىیبىی که تولید می کنند را با نرخ<br />
سودی که به نظر خودشان قابل قبول است بفروشند. در بسیاری از بجببجخش های دیگر وضعیت مشابهببههی<br />
برقرار است. پایابىنبىی واقعی بر بجببجحران کنوبىنبىی وجود بجنبجخواهد داشت، مگر، و تا هنگامی که مسئله ی ظرفیت<br />
مازاد حل شود.<br />
Procrustes ١<br />
٢ زمبنیبنن سوزی: بریدن و سوزاندن یا زمبنیبنن سوزی، یکی از روش های کشاورزی بدوی است که طی آن با بریدن و سوزاندن گیاهان جنگلی، یک<br />
قطعه زمبنیبنن برای کشاورزی آماده می شود. از روش بریدن و سوزاندن بیشبرتبرر در کشاورزی نوببىتبىی استفاده می شود.<br />
١٦<br />
George Soros ٣
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
این تنگنای سرمایه داران به راحبىتبىی قابل بیان است. ا گر اروپا و آمریکا مصرف نکنند، چبنیبنن بمنبممی تواند<br />
تولید کند. ا گر چبنیبنن با همھهممان سرعت پیشبنیبنن تولید نکند، کشورهابىیبىی چون برزیل، آرژانتبنیبنن و اسبرتبررالیا<br />
بمنبممی توانند به صادرات مواد خام خود ادامه دهند. بمتبممام جهان به شکلی جدانشدبىنبىی در هم تنیده شده<br />
است. این بجببجحران یورو اقتصاد آمریکا را بجتبجحت تأثبریبرر قرار خواهد داد، که خود در وضعیت شکننده ای قرار<br />
داد و آبجنبجچه در آمریکا اتفاق می افتد تأثبریبرری تعیبنیبنن کننده بر اقتصاد کل جهان خواهد داشت. بنابراین جهابىنبىی<br />
شدن خود را به شکل بجببجحران جهابىنبىی سرمایه داری نشان می دهد.<br />
بیگانگی<br />
نویسندگان مانیفست با دوراندیشی شگفت انگبریبرزی شرایطی را پیش بیبىنبىی کردند که ا کنون طبقه ی کارگر<br />
آن را در سرتاسر جهان بجتبججربه می کند.<br />
به دلیل استفاده ی گسبرتبررده از ماشبنیبنن آلات و به دلیل شکل تقسیم کار، کار پرولتاریا خصوصیت فردی را<br />
بمتبمماماً از ببنیبنن برده و در نتیجه جذابیتش را برای کارگر از دست داده است. کارگر تبدیل به ضمیمه و فرعی<br />
بر دستگاه می شود و تنها ساده ترین، یکنواخت ترین و آسان ترین مهارت کسب شده از او طلب می شود.<br />
بنابراین هزینه ی تولید برای یک کارگر، تقریباً به طور کامل مجممجحدود است به اسباب معیشبىتبىی که برای حفظ<br />
خود و تکثبریبرر نسلش نیاز دارد. اما بهببههای یک کالا و در نتیجه ی آن بهببههای کار برابر است با هزینه ی تولید.<br />
بنابراین به تناسب، همھهممچنان که دافعه ی کار افزایش می یابد، دستمزد کاهش می یابد. یا به بیان بهببههبرتبرر، هر<br />
چقدر که ماشبنیبنن آلات و تقسیم کار افزایش می یابد، به همھهممان نسبت بار بهببههره کشی نبریبرز افزایش می یابد؛ چه به<br />
واسطه ی افزایش ساعات کار، افزایش مبریبرزان کار مشخص در زمان مشخص و چه با افزایش سرعت عمل<br />
ماشبنیبنن آلات و غبریبرره.»<br />
امروز آمریکا در همھهممان جایگاهی قرار دارد که بریتانیا در دوران <strong>مارکس</strong> در آن بود‐ پیشرفته ترین<br />
کشور سرمایه داری. بنابراین گرایشات سرمایه داری در آبجنبججا به واضح ترین شکل خود بروز می یابند. در<br />
طول ٣٠ سال گذشته در آمریکا، حقوق مدیران ارشد ٧٢۵٪ رشد داشته است، در حالىللىی که حقوق<br />
کارگران تنها ٪٧/۵ افزایش یافته است. این مدیران ارشد ا کنون به طور متوسط ٢۴۴ برابر بیشبرتبرر از<br />
کارمندان شان در آمد دارند. مبریبرزان کف دستمزد فدرال در حال حاضر ساعبىتبىی ٧/٢۵ دلار است. بنا بر<br />
اعلام مرکز بجتبجحقیقات سیاست اقتصادی ا گر کف دستمزد همھهممگام با بهببههره وری کارگر پیش می رفت، تا سال<br />
٢٠١٢ به ساعبىتبىی ٢١/٧٢ دلار می رسید. ا گر تورم نبریبرز وارد معادله شود، امروز متوسط دستمزد کارگر<br />
مرد آمریکابىیبىی در واقع پایبنیبنن تر از سال ١٩۶٨ است. به این ترتیب بار هزینه ی شکوفابىیبىی کنوبىنبىی عمدتاً بر<br />
دوش طبقه ی کارگر بوده است.<br />
١٧
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
در حالىللىی که میلیون ها نفر مجممججبور می شوند که به سخبىتبىی زندگی فلا کت باری را در سکوبىنبىی اجباری<br />
بگذرانند، میلیون ها نفر دیگر وادار می شوند که دو یا حبىتبىی سه شغل داشته باشند و اغلب ۶٠ ساعت یا<br />
بیشبرتبرر در هفته کار کنند بدون آنکه مزایای اضافه کاری دریافت بمنبممایند. ٨۵/۵ درصد مردان و ۶۶/۵<br />
درصد زنان بیش از ۴٠ ساعت در هفته کار می کنند. بر اساس اعلام سازمان ببنیبنن المللممللی کار «آمریکابىیبىی ها<br />
سالانه ١٣٧ ساعت بیشبرتبرر از کارگران ژاپبىنبىی، ٢۶٠ ساعت بیشبرتبرر از کارگران بریتانیابىیبىی و ۴٩٩ ساعت<br />
بیشبرتبرر از کارگران فرانسوی کار می کنند.»<br />
بر اساس داده های اداره ی آمار کار آمریکا (BLS) متوسط بهببههره وری هر کارگر آمریکابىیبىی از سال ١٩۵٠،<br />
٪۴٠٠ افزایش داشته است. این در تئوری به این معناست که یک کارگر برای دستیابىببىی به استاندارد<br />
زندگی مشابه سال ١٩۵٠، تنها باید یک چهارم هفته ی کاری آن زمان کار کند، یا به عبارت دیگر یازده<br />
ساعت. یا اینکه استاندارد زندگی در تئوری می بایست چهار برابر افزایش یابد. اما برعکس، استاندارد<br />
زندگی ا کبرثبرریت کاهشی چشمگبریبرر داشته است، در حالىللىی که اضطراب های مرتبط با کار، صدمات و بیماری ها<br />
در حال افزایش هستند. بازتاب این امر در پدیده های همھهممه گبریبرری چون افسردگی، خودکشی، طلاق، آزار<br />
و سوءرفتار با همھهممسر و کودک، تبریبرراندازی به جمججممعیت و آسیب های اجتماعی دیده می شود.<br />
در بریتانیا وضعیت مشابهببههی وجود دارد، جابىیبىی که در دوران دولت تاچر ۵/٢ میلیون شغل در صنایع از<br />
ببنیبنن رفت و با این حال مبریبرزان تولید از سال ١٩٧٩ در همھهممان سطح حفظ شده است. این دستاورد نه از<br />
طریق ورود ماشبنیبنن آلات جدید، بلکه از طریق بهببههره کشی مفرط از کارگران بریتانیابىیبىی حاصل شده است.<br />
در سال ١٩٩۵ کنت کالمللممن١ دببریبررکل سازمان بهببههداشت هشدار داد که «نبود اشتغال مادام العمر اپیدمی<br />
بیماری های ناشی از اضطراب را پدیدار ساخته است.»<br />
مبارزه ی طبقابىتبىی<br />
<strong>مارکس</strong> و انگلس در مانیفست توضیح داده بودند که عامل ثابت در بمتبممام تارتحیتحخ مدون این است که<br />
بجتبجحولات اجتماعی از طریق مبارزه ی طبقابىتبىی صورت می گبریبررد. در نظام سرمایه داری این موضوع بسیار<br />
ساده شده است، چرا که جامعه به دو قطب بزرگ طبقات آشبىتبىی ناپذیر یعبىنبىی بورژوازی و پرولتاریا تقسیم<br />
شده است. گسبرتبررش عظیم صنعت و تکنولوژی در ٢٠٠ سال گذشته منجر به افزایش بمتبممرکز قدرت<br />
اقتصادی در دستان تعداد کمی از افراد شده است.<br />
مانیفست در یکی از مشهورترین جمججمملاتش گفته است:«تارتحیتحخ بمتبممامی جوامع تا کنون، تارتحیتحخ مبارزه ی طبقابىتبىی<br />
است.» برای بسیاری این فکر مدت ها منسوخ به نظر می رسید. در دوران طولابىنبىی توسعه ی سرمایه داری<br />
پس از جنگ جهابىنبىی دوم، با وجود اشتغال کامل در اقتصادهای پیشرفته ی صنعبىتبىی، استانداردهای رو به<br />
١٨<br />
Kenneth Calman ١
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
رشد زندگی و اصلاحات (دولت رفاه را به خاطر دارید؟)، مبارزه ی طبقابىتبىی قطعاً بجببجخشی از گذشته به نظر<br />
می رسید.<br />
<strong>مارکس</strong> پیش بیبىنبىی کرده بود که رشد سرمایه داری منجر به بمتبممرکز بىببىی وقفه ی سرمایه خواهد شد؛ انباشت انبوه<br />
ثروت از یک سو و انباشت فقر، فلا کت و بهببههره کشی غبریبرر قابل بجتبجحمل در سوی دیگر طیف اجتماع. برای<br />
دهه ها این اندیشه برای اقتصاددانان بورژوا و جامعه شناسان دانشگاهی که اصرار داشتند جامعه بیش<br />
از پیش در حال پیش رفبنتبنن به سوی برابری است و همھهممه در حال تبدیل شدن به جزبىئبىی از طبقه ی متوسط<br />
هستند، بىببىی ارزش تلقی می شد. ا کنون بمتبممام این توهمھهممات مجممجحو شده اند.<br />
استدلال مجممجحبوب جامعه شناسان بورژوا مببىنبىی بر اینکه طبقه ی کارگر دیگر وجود ندارد مورد تردید قرار<br />
گرفته است. در دوران اخبریبرر اقشار مهمی از جمججممعیت کارگر که پیش تر خود را طبقه ی متوسط می دانستند،<br />
تبدیل به طبقه ی کارگر شده اند. معلمان، مستخدمبنیبنن دولت، کارمندان بانک و غبریبرره به رده های طبقه ی<br />
کارگر و جنبش های کارگری که برخی از مبارزترین بجببجخش ها را تشکیل می دهند کشیده شده اند.<br />
استدلال قدبمیبمم مببىنبىی بر اینکه هر کسی می تواند پیشرفت کند و همھهممگی از طبقه ی متوسط هستیم، به دست<br />
وقایع مردود شده اند. در بریتانیا، ایالات متحده و بسیاری از کشورهای توسعه یافته ی دیگر در طول<br />
٢٠ یا ٣٠ سال گذشته خلاف این امر روی داده است. مردم طبقه ی متوسط سابقاً فکر می کردند که<br />
زندگی در مراحل روند رشدی منظم پیش می رفت که در آن هر مرحله گامی فراتر از مرحله ی پیشبنیبنن<br />
است. چنبنیبنن امری دیگر واقعیت ندارد.<br />
امنیت شغلی دیگر وجود ندارد، حرفه ها و پیشه های گذشته عمدتاً نابود شده اند و مشاغل مادام العمر<br />
به خاطرات پیوسته اند. نردبان افتاده است و برای بسیاری از مردم، جزبىئبىی از طبقه ی متوسط بودن دیگر<br />
حبىتبىی آرزو هم نیست. تنها اقلیت رو به کاهشی هستند که می توانند بر روی حقوق بازنشستگی مکفی<br />
برای داشبنتبنن زندگی راحت حساب کنند و تنها تعداد کمی هستند که پس اندازی چشمگبریبرر دارند. تعداد<br />
کسابىنبىی که روز به روز زندگی می کنند و تصوری از آبجنبجچه آینده به ارمغان خواهد آورد ندارد، بیشبرتبرر و بیشبرتبرر<br />
می شود.<br />
ا گر مردم ثروبىتبىی داشته باشند، این ثروت خانه هایشان است اما با افت اقتصاد، قیمت مسکن در بسیاری<br />
از کشورها تبرنبرزل پیدا کرده و ممممممکن است سال ها را کد بمببمماند. ایده ی صاحب خانه شدن همھهممه ی مردم سراب<br />
از کار درآمده است. مالکیت مسکن تبدیل به باری سنگبنیبنن شده و به هیچ وجه دیگر کمک ارزسمشسممندی به<br />
سرمایه گذاری برای زندگی بازنشستگی در آسایش نیست. اقساط وام ها باید پرداخته شوند، چه شاغل<br />
باشید چه نباشید. بسیاری در برابری منفی گرفتار شده اند، با بدهی های سنگیبىنبىی که هرگز قابل پرداخت<br />
نیستند. نسلی رو به رشد از کسابىنبىی که آبهنبهها را تنها می توان بردگان بدهی توصیف کرد به وجود آمده اند.<br />
١٩
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
این مجممجحکومیت نابودگر نظام سرمایه داری است. هرچند، این روند تبدیل شدن به طبقه ی کارگر به این<br />
معناست که همھهممچنان که بجببجخش عمده ای از کارمندان و کارکنان اداری به طبقه ی کارگر سنبىتبىی نزدیک تر<br />
می شوند، ملاحظات اجتماعی نسبت به مجممجخالفت به طرز چشمگبریبرری کاهش یافته است. در جنبش های<br />
عمومی اخبریبرر، بجببجخش هابىیبىی از اجتماع که در گذشته هرگز تصور اعتصاب یا حبىتبىی پیوسبنتبنن به سندیکا را هم<br />
بمنبممی کردند، مانند معلمان و مستخدمبنیبنن دولت، در خط مقدم مبارزه ی طبقابىتبىی قرار داشتند.<br />
ایده آلیسم یا ماتریالیسم؟<br />
روش ایده آلیسبىتبىی از آبجنبجچه مردم درباره ی خود فکر می کنند و می گویند آغاز می کند. اما <strong>مارکس</strong> توضیح<br />
داد که اندیشه ها از آسمسسممان بمنبممی آیند بلکه بازتاب کمابیش دقیق موقعیت های عیبىنبىی و ملموس، فشارهای<br />
اجتماعی و تضادهابىیبىی فراتر از کنبرتبررل زنان و مردان هستند. اما تارتحیتحخ درنتیجه ی اراده ی آزاد یا بمتبممایلات<br />
آ گاهانه ی «مردان بزرگ»، شاهان، سیاستمداران یا فلاسفه روی بمنبممی دهد. بر عکس، رشد جامعه<br />
بستگی به رشد نبریبرروهای مولد دارد که خود مجممجحصول برنامه ریزی آ گاهانه نیست بلکه پشت سر زنان و<br />
مردان رشد می کند.<br />
<strong>مارکس</strong> برای اولبنیبنن بار سوسیالبریبرزم را بر پایه های مستحکم نظری قرار داد. درک علمی تارتحیتحخ بمنبممی تواند بر<br />
پایه ی تصاویر بجتبجحریف شده از واقعیت باشد که مانند ارواح رنگ پریده و خیالىللىی در ذهن مردان و زنان<br />
شناور است، بلکه باید بر پایه ی مناسبات اجتماعی واقعی قرار گبریبررد. این به معنای آغاز کار از روشن<br />
کردن مناسبات میان اشکال اجتماعی و سیاسی و روش تولید در یک مقطع مشخص تاربجیبجخی است. این<br />
دقیقاً همھهممان روش بجتبجحلیلی ماتریالیسم تاربجیبجخی است.<br />
برخی از مردم از این نظریه که ظاهراً نوع بشر را از نقش قهرمانان در فرآیند تارتحیتحخ مجممجحروم می دارد به<br />
خشم می آیند. همھهممان طور که کلیسا و مدافعان فلسفی آن عمیقاً از ادعای گالیله مببىنبىی بر اینکه خورشید، و<br />
نه زمبنیبنن، مرکز جهان بود برآشفته بودند. بعدها همھهممبنیبنن دست افراد به داروین جمحجممله کردند چرا که می گفت<br />
انسان مجممجخلوق خاص خداوند نیست، بلکه مجممجحصول انتخاب طبیعی است.<br />
در واقع <strong>مارکس</strong>یسم به هیچ عنوان اهمھهممیت عامل فعال در تارتحیتحخ یعبىنبىی نقش آ گاهانه ی نوع بشر در رشد<br />
اجتماع را انکار بمنبممی کند. زنان و مردان تارتحیتحخ را می سازند اما این کار را بمتبمماماً مطابق اراده ی آزاد و قصد<br />
آ گاهانه ابجنبججام بمنبممی دهند. از زبان <strong>مارکس</strong>:«تارتحیتحخ هیچ بمنبممی کند»، «ثروت عظیمی در اختیار ندارد»، «هیچ<br />
نبرببرردی را بربمنبممی انگبریبرزد». این انسان واقعی و زنده است که همھهممه ی این کارها را می کند، که بمتبمملک می کند و<br />
می جنگد؛ «تارتحیتحخ» آنگونه که قبلاً بود، یک شخص جدا گانه نیست که انسان را به عنوان ابزاری برای<br />
نیل به اهدافش به کار گبریبررد؛ تارتحیتحخ چبریبرزی نیست جز اعمال انسان در جستجوی اهدافش.» (<strong>مارکس</strong> و<br />
انگلس، خانواده ی مقدس، بجببجخش ۶)<br />
٢٠
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
همھهممه ی آبجنبجچه <strong>مارکس</strong>یسم ابجنبججام می دهد توضیح نقش افراد به عنوان بجببجخشی از یک اجتماع معبنیبنن، بجتبجحت<br />
قوانبنیبنن موضوعه ی مصرح و در بهنبههایت به عنوان بمنبممایندگان منافع یک طبقه ی مشخص است. اندیشه ها<br />
وجود مستقلی ندارند و صاحب رشد تاربجیبجخی نبریبرز نیستند. <strong>مارکس</strong> در ایدئولوژی آلمللممابىنبىی می نویسد:«زندگی با<br />
آ گاهی تعیبنیبنن بمنبممی شود، بلکه آ گاهی است که با زندگی معبنیبنن می شود».<br />
اندیشه ها و اعمال افراد به مناسبات اجتماعی که گسبرتبررش شان وابسته به اراده ی فعال مردان و زنان<br />
است مشروط نیست، بلکه مطابق قوانبنیبنن مشخصی رخ می دهد که در بجتبجحلیل اخبریبرر نیازهای رشد نبریبرروهای<br />
مولد را بازتاب می دهد. روابط متقابل میان این عوامل شبکه ای پیچیده را تشکلیل می دهد که اغلب<br />
دیدن آن مشکل است. مطالعه ی این روابط اساس نظریه ی <strong>مارکس</strong>یسبىتبىی تارتحیتحخ است.<br />
بگذارید مثالىللىی بزنیم. در زمان انقلاب انگلیس الیور کرامول١ مشتاقانه معتقد بود که برای این می جنگد<br />
که هر فرد حق داشته باشد مطابق وجدان خود خدا را ببرپبررستد. اما پیشروی های بعدی تارتحیتحخ ثابت کرد<br />
که انقلاب کرامول مرحله ای تعیبنیبنن کننده در صعود غبریبررقابل مقاومت بورژوازی انگلیس به سوی قدرت<br />
بود. مرحله ی ملموس رشد نبریبرروهای مولد در قرن ١٧ انگلستان هیچ نتیجه ی دیگری را بمنبممی پذیرفت.<br />
رهبرببرران انقلاب کببریبرر فرانسه در سال های ١٧٨٩-١٧٩٣ زیر پرچم «آزادی، برابری و برادری»<br />
می جنگیدند. آبهنبهها معتقد بودند که برای رژ بمیبممی بر اساس قوانبنیبنن ابدی عدالت و عقل مبارزه می کنند.<br />
هرچند، صرف نظر از مقاصد و اندیشه هایشان، ژا کوبن ها راه را برای حکومت بورژوازی در فرانسه همھهمموار<br />
می کردند. باز هم از نقطه نظر علمی در آن مقطع رشد اجتماعی هیچ نتیجه ی دیگری ممممممکن نبود.<br />
از نقطه نظر جنبش کارگری، بزرگ ترین کار <strong>مارکس</strong> این بود که اولبنیبنن کسی بود که توضیح داد سوسیالبریبرزم<br />
نه تنها فکر خو بىببىی است، بلکه نتیجه ی ضروری رشد و پیشرفت اجتماع است. متفکران سوسیالیست<br />
پیش از <strong>مارکس</strong> ‐سوسیالیست های ایده آلیست٢‐ در تلاش بودند تا قوانبنیبنن جهابىنبىی و فرمول هابىیبىی را کشف<br />
کنند که پایه گذار پبریبرروزی خرد بشری بر بىببىی عدالبىتبىی جامعه ی طبقابىتبىی باشد. همھهممه ی آبجنبجچه ضرورت داشت، تنها<br />
کشف این مسئله بود تا بمتبممامی مشکلات حل شوند. این رویکرد ایده آلیسبىتبىی بود.<br />
بر خلاف ایده آلیست ها، <strong>مارکس</strong> هرگز تلاش نکرد که قوانبنیبنن جامعه را به طور کلی کشف بمنبمماید. او قانون<br />
حرکت یک جامعه ی مشخص یعبىنبىی جامعه ی سرمایه داری را بجتبجحلیل کرد و توضیح داد که چگونه<br />
برخاسته بود، چگونه بجتبجحول می یافت و نبریبرز چگونه الزاماً در یک لحللححظه ی مشخص نابود می شود. او این کار<br />
بزرگش را در سه جلد کاپیتال به ابجنبججام رساند.<br />
Oliver Cromwell ١<br />
٢١<br />
Utopian Socialism ٢
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
<strong>مارکس</strong> و داروین<br />
چارلز داروین که یک ماتریالیست غریزی بود، توضیح می داد که تکامل گونه ها نتیجه ی اثرات مجممجحیط<br />
طبیعی است. <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> توضیح می داد که رشد نوع بشر ناشی از رشد مجممجحیط «مصنوعی» ای است که<br />
آن را جامعه می نامیم. تفاوت از طرفىففىی بهنبههفته در ویژگی به شدت پیچیده ی جامعه ی انسابىنبىی نسبت به<br />
سادگی نسبىببىی طبیعت؛ و در وهله ی دوم در سرعت به شدت افزایش یافته ی تغیبریبرر در جامعه در مقایسه<br />
با سرعت فوق العاده آهسته ای است که تکامل از طریق انتخاب طبیعی در آن پیش می رود.<br />
بر اساس مناسبات اجتماعی تولید ‐به عبارت دیگر مناسبات میان طبقات اجتماعی‐ اشکال قانوبىنبىی و<br />
سیاسی پیچیده ای با بازتاب های ایدئولوژیک، فرهنگی و مذهبىببىی گونا گون پدید می آید. این ساختار<br />
پیچیده ی اشکال و اندیشه ها گاه با عنوان ابرساختار اجتماعی یاد می شود. با این که ابرساختار همھهممواره<br />
مبتبىنبىی بر بنیان های اقتصادی است اما از آن فراتر رفته و گاه به شکلی تعیبنیبنن کننده به تعامل می پردازد.<br />
این رابطه ی دیالکتیکی میان بنیان و ابرساختار بسیار پیچیده است و همھهممیشه چندان واضح نیست. اما<br />
در بجتبجحلیل اخبریبرر، بنیان اقتصادی همھهممواره نبریبررو بىیبىی تعیبنیبنن کننده از کار درمی آید.<br />
مناسبات دارابىئبىی در واقع بجتبججلی قانوبىنبىی مناسبات میان طبقات است. در ابتدا این مناسبات ‐در کنار بجتبججلی<br />
قانوبىنبىی و سیاسی شان‐ به رشد نبریبرروهای مولد کمک می کنند. اما رشد نبریبررو های مولد به این سو گرایش<br />
دارد که در مقابل مجممجحدودیت هابىیبىی که مناسبات دارابىئبىی موجود بمنبمماینده شان است قرار گبریبررد. مورد اخبریبرر مانعی<br />
برای رشد تولید می شود. در این مقطع است که وارد دوره ی انقلاب می شو بمیبمم.<br />
آیده آلیست ها آ گاهی انسان را به عنوان سرچشمه ی بمتبممام اعمال آدمی و نبریبرروی مجممجحرکه ی تارتحیتحخ می بینند. اما<br />
تارتحیتحخ خلاف آن را ثابت می کند. آ گاهی انسابىنبىی به طور کلی پیشرو یا انقلابىببىی نیست. در مقابل شرایط به<br />
کندی وا کنش نشان می دهد و عمیقاً مجممجحافظه کار است. این ترس ذابىتبىی از تغیبریبرر عمیقاً در روان جمججممعی ریشه<br />
دارد. این بجببجخشی از مکانبریبرزم دفاعی است که اصل آن به گذشته ی دور نسل بشر بازمی گردد.<br />
به عنوان یک قانون کلی می توان گفت که جامعه هرگز تصمیم بمنبممی گبریبررد که گامی به جلو بردارد مگر آنکه<br />
بجتبجحت فشار ضرورت شدید مجممججبور به آن باشد. تا هنگامی که ممممممکن باشد بر اساس تفکرات قدبمیبمم زندگی را<br />
سر کرد و این تفکرات را به شکل نامجممجحسوسی با واقعیبىتبىی که به کندی در حال تغیبریبرر است تطبیق داد،<br />
زنان و مردان به حرکت در مسبریبررهای شناخته شده و آزموده ی پیشبنیبنن ادامه خواهند داد. همھهممانند نبریبرروی<br />
ایبرنبررسی در مکانیک، سنت، عادت و روال باری بسیار سنگبنیبنن بر آ گاهی انسان قرار می دهد که به این<br />
معناست که اندیشه ها معمولاً از حوادث جا می مانند و به دنبال آن حرکت می کنند. برای غلبه بر این<br />
ایبرنبررسی و وادار کردن مردم به زیر سوال بردن جامعه ی موجود، تفکرات و ارزش هایش به ضربات پتک<br />
حوادث بزرگ نیاز است.<br />
٢٢
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
بمتبممام آبجنبجچه انقلاب نشان می دهد این واقعیت است که تضادهای اجتماعی که از تناقض میان رشد اقتصادی<br />
و ساختار موجود اجتماعی نشأت گرفته اند، بجتبجحمل ناپذیر شده اند. این تضاد بسیار مهم تنها می تواند با<br />
سرنگوبىنبىی رادیکال نظم کنوبىنبىی و جایگزیبىنبىی آن با مناسبات اجتماعی جدید که بنیان اقتصادی را در<br />
همھهمماهنگی با ابرساختار درمی آورد حل شود.<br />
در یک انقلاب، بنیان های اقتصادی اجتماع دچار تغیبریبرر شکلی ریشه ای می شوند. سپس ابرساختار قانوبىنبىی<br />
و سیاسی دستخوش تغیبریبرری عمیق می شود. در هر حالت، مناسبات جدید و فرادست تولید به شکل<br />
جنیبىنبىی در رحم جامعه ی قدبمیبمم تکامل یافته و نیازی ضروری به گذار به نظام اجتماعی جدید نشان<br />
می دهد.<br />
ماتریالیسم تاربجیبجخی<br />
<strong>مارکس</strong>یسم سرمنشاء پنهابىنبىی که در پس رشد جامعه ی انسابىنبىی بهنبههفته است را بجتبجحلیل می کند، از جوامع<br />
بجنبجخستبنیبنن قبیله ای تا روزگار جدید. روشی که <strong>مارکس</strong> از طریق آن این راه پرپیچ وخم را دنبال می کند،<br />
فهم ماتریالیسبىتبىی تارتحیتحخ نامیده می شود. این روش علمی ما را قادر می سازد تا تارتحیتحخ را نه به عنوان<br />
مجممججموعه ای از حوادث غبریبررمرتبط و پیش بیبىنبىی نشده، بلکه به عنوان بجببجخشی از یک فرآیند درک شده و مرتبط<br />
با یکدیگر درک کنیم. این مجممججموعه ای از عمل ها و عکس العمل هابىیبىی است که سیاست، اقتصاد و سرتاسر<br />
طیف رشد اجتماعی را پوشش می دهد. روشن کردن رابطه ی پیچیده ی دیالکتیکی میان بمتبممام این<br />
پدیده ها وظیفه ی ماتریالیسم تاربجیبجخی است.<br />
مورخ بزرگ انگلیسی، ادوارد گیبون١ نویسنده ی «افول و سقوط امبرپبرراتوری رم» نوشته است که تارتحیتحخ<br />
«کمی بیش از ثبت جنایات، نابجببجخردی ها و شوربجببجخبىتبىی های نوع بشر» است.٢ اساساً تفسبریبرر پست مدرنیست<br />
اخبریبرر از تارتحیتحخ، از آن زمان گامی به پیش نرفته است. تارتحیتحخ به عنوان مجممججموعه ی غبریبررمرتبط «روایات» بدون<br />
هیچ ارتباط ارگانیک و هیچ معنا یا منطق دروبىنبىی دیده می شود. هیچ نظام اقتصادی‐اجتماعی را بمنبممی توان<br />
بهببههبرتبرر یا بدتر از دیگری دانست و در نتیجه هیچ مسئله ی پیشرفت یا پسرفبىتبىی بمنبممی تواند مطرح باشد.<br />
تارتحیتحخ در اینجا به شکل مجممججموعه ی اتفاقات و رویدادهای تصادفىففىی بىببىی معنا و غبریبررقابل توضیح ظاهر می شود.<br />
هیچ قانوبىنبىی که بتوانیم آن را درک کنیم بر آن حکمفرما نیست. بنابراین تلاش برای درک آن کاری بیهوده<br />
به نظر می رسد. گونه ی دیگری از این موضوع که امروز در برخی مجممجحافل دانشگاهی بسیار راتحیتحج است این<br />
تفکر است که چبریبرزی به عنوان اشکال فرادست یا فرودست رشد اجتماعی و فرهنگ وجود ندارد. آبهنبهها<br />
ادعا می کنند که چبریبرزی به عنوان پیشرفت وجود ندارد و آن را اندیشه ای قدبمیبممی به جا مانده از قرن ١٩<br />
Edward Gibbon ١<br />
Gibbon, The Decline and Fall of the Roman Empire, vol. 1, p. 69 ٢<br />
٢٣
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
می دانند که در آن زمان توسط لیبرببررال های ویکتورین، سوسیالیست های فاببنیبنن و البته <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> راتحیتحج<br />
شده بود.<br />
انکار پیشرفت در تارتحیتحخ ویژگی روانشناسی بورژوازی در مرحله ی افول سرمایه داری است. این بازتاب<br />
پایدار این واقعیت است که بجتبجحت نظام سرمایه داری رشد و پیشرفت قطعاً به انتها رسیده است و در<br />
بهتبههدید حرکت معکوس قرار دارد. بورژوازی و بمنبممایندگان روشنفکر آن طبیعتاً مایل به پذیرش این<br />
موضوع نیستند. به علاوه، آبهنبهها به طور طبیعی از شناخت آن ناتوان هستند. لنبنیبنن در جابىیبىی خاطرنشان<br />
می کند که فردی که بر لبه ی پرتگاه ایستاده است، منطق سرش بمنبممی شود. با این حال، تا حد کمی از<br />
وضعیت واقعی آ گاه هستند و تلاش می کنند با انکار امکان پیشرفت به طور کلی، توجیهی برای وضعیت<br />
بغرتحنتحج نظام شان بیابند.<br />
این اندیشه تا جابىیبىی به آ گاهی رسوخ کرده است که حبىتبىی به عرصه ی بجتبجحول غبریبررانسابىنبىی منتقل شده است.<br />
حبىتبىی متفکران برجسته ای چون استفن جی گولد١ که نظریه ی دیالکتیکش «موازنه ی متناوب» شیوه ی<br />
درک تکامل را تغیبریبرر داد، استدلال می کرد که این اشتباه است که در تکامل، درباره ی رشد از<br />
فرودست به فرادست صحبت کنیم، به این ترتیب میکروب ها باید در همھهممان سطحی قرار گبریبررند که<br />
انسان ها در آن قرار دارند. از یک جهت این صحیح است که بمتبممام جانداران با هم مرتبط اند (ژنوم<br />
انسابىنبىی این را به طور قطعی اثبات کرده است). نوع بشر مجممجخلوق خاص خداوند نیست بلکه مجممجحصول تکامل<br />
است. این هم صحیح نیست که تکامل را به دیده ی یک طرح عظیم بنگر بمیبمم که هدف آن خلق<br />
موجودابىتبىی چون خودمان بوده است (حکمت غابىیبىی/teleology از واژه ی یونابىنبىی telos به معنای پایان).<br />
هرچند، در رد یک اندیشه ی نادرست ضروربىتبىی ندارد که از سوی دیگر بام بیفتیم که منجر به اشتباهات<br />
جدید شود.<br />
مسئله پذیرش نوعی برنامه ی از پیش تعیبنیبنن شده یا مرتبط با مداخلات الهللهھی یا حکمت غابىیبىی نیست، بلکه<br />
روشن است که قوانبنیبنن تکامل که در ذات طبیعت هستند، در واقع رشد اشکال ساده ی حیات به اشکال<br />
پیچیده تر آن را تعیبنیبنن می کند. اشکال آغازین حیات نطفه ی بمتبممام پیشرفت های آینده را در دل خود<br />
دارند. توضیح رشد چشم ها، پاها و سایر اعضاء بدون کمک برنامه ای از پیش تعیبنیبنن شده ممممممکن است.<br />
در مقطعی مشخص رشد سیستم عصبىببىی مرکزی و مغز رخ می دهد. در بهنبههایت با هوموسپبنیبنن ها به آ گاهی<br />
انسابىنبىی می رسیم.<br />
ماده نسبت به خود آ گاه می شود. هیچ انقلاب حائز اهمھهممیبىتبىی از زمان رشد ماده ی جاندار (حیات) از ماده ی<br />
بىببىی جان رخ نداده است.<br />
٢٤<br />
Stephen Jay Gould ١
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
برای راضی کردن منتقدان مان شاید می بایست جمججممله را از دیدگاه خودمان اضافه کنیم. بىببىی شک<br />
میکروب ها ا گر می توانستند دیدگاهی داشته باشند، اعبرتبرراضابىتبىی جدی مطرح می کردند. اما ما انسان<br />
هستیم و الزاماً می بایست پدیده ها را از چشم انسابىنبىی بنگر بمیبمم و ما تأ کید دار بمیبمم که تکامل در واقع<br />
بمنبمماینده ی رشد اشکال ساده ی حیات به اشکال پیچیده و متغبریبرر آن است‐ به عبارت دیگر رشد از<br />
اشکال فرودست به اشکال فرادست حیات. اعبرتبرراض به چنبنیبنن فرمولىللىی تا حدودی به نظر بیهوده می رسد،<br />
نه از نظر علمی بلکه صرفاً از لحللححاظ مذهبىببىی. منظور از بیان این مطلب البته اهانت به میکروب ها که هر چه<br />
نباشد بسیار پیش از ما وجود داشته اند نیست، و نظام سرمایه داری نبریبرز ا گر سرنگون نشده، فعلاً هنوز<br />
می تواند برتری بهنبههابىیبىی اش را داشته باشد.<br />
نبریبرروی مجممجحرکه ی تار تحیتحخ<br />
نقد اقتصاد سیاسی <strong>مارکس</strong> مناسبات میان نبریبرروهای مولد و «ابرساختار» را این گونه توضیح می دهد:<br />
«افراد با ادامه ی تولید اجتماعی وارد مناسبات مشخصی می شوند که ضروری و خارج از اراده ی آبهنبههاست.<br />
این مناسبات تولید مشابه مرحله ی مشخصی از رشد نبریبرروهای مادی تولید آبهنبههاست… شیوه ی تولید در<br />
زندگی مادی مشخصات عمومی فرآیندهای اجتماعی، سیاسی و معنوی حیات را تعیبنیبنن می کند. این<br />
آ گاهی افراد نیست که زندگی آبهنبهها را تعیبنیبنن می کند، بلکه برعکس، زندگی اجتماعی آبهنبههاست که<br />
آ گاهی شان را تعیبنیبنن می بمنبمماید.»<br />
همھهممان گونه که <strong>مارکس</strong> و انگلس سخت تلاش می کردند تا نشان دهند، کسابىنبىی که در تارتحیتحخ مشارکت<br />
داشته اند همھهممواره از انگبریبرزه هابىیبىی که آبهنبهها را به پیش می برده آ گاه نبودند و در عوض به دنبال توجیه آن به<br />
هر شکل ممممممکن بودند اما آن انگبریبرزه ها وجود داشته و اساس شان در دنیای واقعی وجود دارد.<br />
همھهممان گونه که چارلز داروین توضیح می دهد که گونه ها تغیبریبررناپذیر نیستند و گذشته ، حال و آینده ای<br />
دارند و در حال تغیبریبرر و بجتبجحول هستند، <strong>مارکس</strong> و انگلس هم توضیح می دهند که یک نظام اجتماعی<br />
مشخص چبریبرزی نیست که تا ابد ثابت بمببمماند. این توهم هر دوران است. هر نظام اجتماعی باور دارد که<br />
بمنبمماینده ی تنها شکل ممممممکن وجود بشری است، که بهنبههادهایش، مذهبش، اخلاقیاتش آخرین حرفىففىی است که<br />
برای گفبنتبنن وجود دارد.<br />
این همھهممان چبریبرزی است که آدمجممجخواران، کاهنان مصر، ماری آنتوانت١ و تزار نیکولای همھهممگی به شدت به آن<br />
معتقد بودند. و همھهممان چبریبرزی است که امروز بورژوازی و مدافعانش می خواهند اثبات کنند؛ هنگامی که بىببىی<br />
هیچ پایه و اساسی به ما اطمینان می دهند که نظام موسوم به «بجتبججارت آزاد» تنها نظام ممممممکن است، آن<br />
هم درست زمابىنبىی که شروع به غرق شدن کرده است.<br />
٢٥<br />
: Marie Antoinette ١ آخرین ملکه فرانسه پیش از انقلاب کببریبرر
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
امروزه ایده ی «تکامل» دست کم توسط افراد بجتبجحصیل کرده عموماً پذیرفته شده است. اندیشه های<br />
داروین که در روزگار خود بسیار انقلابىببىی بود، تقریباً به عنوان بدبهیبههیات پذیرفته شده است. هرچند،<br />
تکامل عموماً به عنوان فرایندی تدربجیبججی و کند و بدون وقفه و تغیبریبررات نا گهابىنبىی درک می شود. در سیاست<br />
چنبنیبنن شکلی از استدلال غالباً برای توجیه اصلاح طلبىببىی استفاده می شود. متأسفانه چنبنیبنن امری مبتبىنبىی بر<br />
سوءتفاهم است.<br />
مکانبریبرزم واقعی بجتبجحول حبىتبىی امروز هم کتابىببىی مهر و موم شده است. این امر چندان تعجب آور نیست، چرا<br />
که خود داروین هم آن را درک نکرده بود. تنها در حدود یک دهه ی اخبریبرر با یافته های جدید در<br />
زمینه ی دیرین شناسی توسط استفن جی گولد که نظریه ی توازن متناوب را کشف کرد، اثبات شده است<br />
که تکامل یک روند تدربجیبججی نیست. دوران هابىیبىی طولابىنبىی بوده اند که در آن هیچ تغیبریبرر عمده ای مشاهده<br />
نشده است اما در یک زمان مشخص، خط تکامل با یک انفجار شکسته شده است، یک انقلاب به واقع<br />
بیولوژیک با ویژگی انقراض جمججممعی برخی گونه ها و ارتقاء سریع دیگران.<br />
البته مقایسه ی میان اجتماع و طبیعت تقریبىببىی است. اما حبىتبىی سطحی ترین بررسی تارتحیتحخ نبریبرز نشان می دهد<br />
که تفسبریبررهای تدربجیبججی بىببىی پایه هستند. جامعه همھهممانند طبیعت دوران طولابىنبىی تغیبریبرر کند و تدربجیبججی را<br />
می شناسد، اما در اینجا هم خط سبریبرر با پیشرفت های انفجاری قطع شده است: جنگ ها و انقلاب ها که<br />
روند تغیبریبرر در آبهنبهها به شدت سرعت یافته است. در واقع این رویدادها هستند که به عنوان نبریبرروی مجممجحرکه ی<br />
اصلی رشد تاربجیبجخی عمل می کنند. و ریشه ی علت انقلاب این واقعیت است که نظام اقتصادی‐اجتماعی<br />
به سرحد خود رسیده است و از رشد و گسبرتبررش نبریبرروهای مولد به مانند گذشته ناتوان است.<br />
چشم انداز پویای تار تحیتحخ<br />
آبهنبهها که وجود هرگونه قانون حا کم بر رشد اجتماعی انسان را انکار می کنند رویکردشان نسبت به تارتحیتحخ<br />
مطلقاً از یک دیدگاه اخلاق گرایانه و سوگبریبررانه است. همھهممانند گیبون (اما بدون استعداد فوق العاده ی او)<br />
در مقابل منظره ی خشونت بىببىی خردانه ی پایان ناپذیر، رفتار غبریبررانسابىنبىی افراد علیه یکدیگر و غبریبرره و غبریبرره<br />
سرشان را تکان می دهند. به جای دیدگاهی علمی نسبت به تارتحیتحخ، دیدگاه یک کشیش را می بینیم.<br />
هرچند، آبجنبجچه لازم است نه یک موعظه ی اخلافىقفىی، که بینشی منطقی است. بالاتر و فراتر از حقایق<br />
مستقل، ضروری است که بمتبممایلات گسبرتبررده و گذارها از یک نظام اجتماعی به نظام دیگر را تشخیص داد<br />
و نبریبرروهای مجممجحرکه ی اساسی که این گذارها را تعیبنیبنن می کنند یافت.<br />
با اعمال روش ماتریالیسم دیالکتیک بر روی تارتحیتحخ، بلافاصله روشن می شود که تارتحیتحخ بشر قوانبنیبنن خود را<br />
دارد و در نتیجه تارتحیتحخ نوع بشر را ممممممکن است به عنوان یک فرآیند درک کرد. ظهور و سقوط بمتبممامی<br />
ساختارهای اجتماعی‐اقتصادی مجممجختلف می تواند به صورت علمی از لحللححاظ توانابىیبىی یا عدم توانابىیبىی شان برای<br />
٢٦
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
رشد ابزار تولید و درنتیجه به پیش راندن افق های فرهنگ انسابىنبىی و افزایش سلطه ی نوع بشر بر طبیعت<br />
توضیح داده شود.<br />
اغلب مردم معتقدند که اجتماع برای همھهممیشه ثابت است و اخلاقیات، مذهب و ارزش های ایدئولوژیک<br />
آن در کنار آبجنبجچه که آن را «طبیعت انسابىنبىی» می نامیم، تغیبریبرر ناپذیر هستند. اما کمبرتبررین آشنابىیبىی با تارتحیتحخ نشان<br />
می دهد که این نادرست است. تارتحیتحخ خود را به شکل ظهور و سقوط نظام های اجتماعی‐اقتصادی<br />
گونا گون نشان می دهد. همھهممانند فرد فرد زنان و مردان، جوامع نبریبرز زاده می شوند، رشد می کنند، به سرحد<br />
رشد خود می رسند، وارد دوره ی افول شده و سپس در بهنبههایت توسط ساختار اجتماعی جدیدی<br />
جایگزین می شوند.<br />
در بجتبجحلیل اخبریبرر، توانابىیبىی بقاء و موفقیت یک نظام اقتصادی‐اجتماعی مشخص توسط توانابىیبىی اش در رشد<br />
نبریبرروهای مولد تعیبنیبنن می شود، چرا که همھهممه ی عوامل دیگر بستگی به آن دارد. عوامل بسیار دیگری وارد<br />
این معادله ی پیچیده می شوند: مذهب، سیاست، فلسفه، اخلاقیات، روانشناسی طبقات مجممجختلف و کیفیات<br />
فردی رهبرببرران. اما این ها از ابرهای آسمسسممان بمنبممی بارند و بجتبجحلیلی دقیق نشان خواهد داد که ‐البته به شکلی<br />
متناقض و دیالکتیکی‐ توسط مجممجحیط تاربجیبجخی واقعی، بمتبممایلات و فرآیندهابىیبىی تعیبنیبنن می شوند که مستقل از<br />
اراده ی زنان و مردان است.<br />
چشم انداز جامعه ای که در مرحله ی صعود و در حال رشد ابزار تولید و به پیش راندن افق های فرهنگ<br />
و بمتبممدن است، بسیار متفاوت از روانشناسی جامعه ای است که در وضعیت رکود و افول قرار دارد. بسبرتبرر<br />
عمومی تاربجیبجخی همھهممه چبریبرز را تعیبنیبنن می بمنبمماید. جو مسلط اخلافىقفىی و رفتار زنان و مردان را نسبت به بهنبههادهای<br />
سیاسی و مذهبىببىی موجود بجتبجحت تأثبریبرر قرار می دهد. حبىتبىی کیفیت فرد فرد رهبرببرران سیاسی را نبریبرز متأثر<br />
می سازد.<br />
سرمایه داری در دوران جوابىنبىی اش توانابىیبىی نیل به دستاوردهای عظیم را داشت. نبریبرروهای مولدش را به<br />
مبریبرزان بىببىی سابقه ای گسبرتبررش داد و در نتیجه قادر بود که مرزهای بمتبممدن انسابىنبىی را به عقب براند. علبریبررغم<br />
بمتبممام بىببىی عدالبىتبىی ها و بهببههره کشی ها که همھهممواره ویژگی این نظام بوده است، مردم احساس می کردند که<br />
اجتماع در حال پیشرفت است. این احساس، روحیه ی عمومی خوش بیبىنبىی و پیشرفت را برانگیخت که<br />
ویژگی بارز لیبرببررالیسم قدبمیبمم بود؛ با عقیده ی استوارش مببىنبىی بر اینکه امروز بهببههبرتبرر از دیروز است و فردا بهببههبرتبرر<br />
از امروز خواهد بود.<br />
این امر دیگر صحت ندارد. خوش بیبىنبىی سابق و ابمیبممان کورکورانه به پیشرفت جای خود را به حس عمیق<br />
نارضایبىتبىی از امروز و بدبیبىنبىی در نگاه به آینده داده است. این احساس ترس و ناامبىنبىی موجود تنها بازتاب<br />
روابىنبىی این واقعیت است که سرمایه داری دیگر قادر به ایفای نقش پیشرو در هیچ جابىیبىی نیست.<br />
٢٧
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
در قرن ١٩ لیبرببررالیسم، ایدئولوژی اصلی بورژوازی (در تئوری) بمنبمماینده ی پیشرفت و دموکراسی بود. اما<br />
نئولیبرببررالیسم در معنای مدرن تنها نقابىببىی است که واقعیت زشت حریصانه ترین بهببههره کشی ها را می پوشاند؛<br />
بجتبججاوز به سیاره زمبنیبنن و نابودی مجممجحیط زیست بدون کوچک ترین نگرابىنبىی از سرنوشت نسل های آینده . تنها<br />
نگرابىنبىی هیئت مدیران شرکت های بزرگ که حا کمان واقعی ایالات متحده آمریکا و بمتبممام جهان هستند این<br />
است که خود را از طریق دزدی غبىنبىی کنند: فروش دارابىئبىی های شرکت های در حال ورشکستگی، فساد،<br />
سرقت اموال عمومی از طریق خصوصی سازی، زالوصفبىتبىی و بهببههره کشی: این ها خصوصیات اصلی بورژوازی<br />
در مرحله ی زوال کهنسالىللىی اش است.<br />
ظهور و سقوط جوامع<br />
گذار از یک نظام به نظام دیگر همھهممواره توسط رشد نبریبرروهای مولد تعیبنیبنن می شده است، برای مثال<br />
تکنیک و سازماندهی کار. تا مقطعی مشخص تغیبریبررات اجتماعی بنا به ویژگی شان کمّی هستند و<br />
بنیان های اجتماعی را تغیبریبرر بمنبممی دهند، برای مثال اشکال مسلط مالکیت. اما مقطعی فرا می رسد که<br />
نبریبرروهای مولد بالغ شده دیگر بمنبممی توانند در اشکال قدبمیبمم مالکیت جای بگبریبررند؛ آن زمان است که تغیبریبررابىتبىی<br />
بنیادین در نظم اجتماعی صورت می گبریبررد که با تلاطمات همھهممراه است. ١<br />
یک استدلال راتحیتحج علیه سوسیالبریبرزم این است که تغیبریبرر طبیعت انسابىنبىی غبریبررممممممکن است؛ افراد به طور<br />
طبیعی خودخواه و حریص و… هستند. در واقعیت چبریبرزی به عنوان طبیعت انسابىنبىی فراتاربجیبجخی وجود<br />
ندارد. آبجنبجچه که ما آن را طبیعت انسابىنبىی می پندار بمیبمم تغیبریبررات بسیاری را در طول تکامل بشری به خود<br />
دیده است. مردان و زنان دابمئبمماً از طریق کار طبیعت را تغیبریبرر داده اند و از همھهممبنیبنن طریق خود را نبریبرز تغیبریبرر<br />
داده اند. درباره ی استدلالىللىی که می گوید انسان ها به طور طبیعی حریص و خودخواه هستند نبریبرز باید گفت<br />
که حقایق تکامل انسابىنبىی این امر را رد کرده است.<br />
قدبمیبممی ترین اجداد ما که هنوز واقعاً انسان هم نبودند، ریزجثه و از نظر جسمابىنبىی در مقایسه با جانوران<br />
دیگر ضعیف بودند. دندان ها یا پنجه های قوی نداشتند. وضعیت ایستاده ی عمودی شان به این معنا بود<br />
که بمنبممی توانستند به قدری سریع بدوند که بتوانند حیوابىنبىی را که می خواستند بجببجخورند شکار کنند یا از شبریبرری<br />
که می خواست آبهنبهها را بجببجخورد فرار کنند. اندازه ی مغزشان تقریباً اندازه ی مغز شامپانزه بود. آبهنبهها که در<br />
ساوانا های شرق آفریقا سرگردان بودند، نسبت به بمتبممام گونه ها وضعیت بسیار نامساعدی داشتند، به جز<br />
یک جنبه ی اساسی.<br />
انگلس در مقاله ی درخشانش «کار در گذار از میمون به انسان» توضیح می دهد که چگونه وضعیت<br />
ایستاده دست ها را آزاد کرد که در اصل به شکلی انطبافىقفىی برای بالا رفبنتبنن از درختان و دیگر مقاصد<br />
Leon Trotsky, Marxism in Our Time, April 1939 ١<br />
٢٨
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
تکامل یافته بود. ساخت ابزارهای سنگی بمنبمماینده ی جهشی کیفی بود که امتیازی تکاملی به اجداد ما<br />
می داد. اما حبىتبىی مهم تر از این، حس قوی اشبرتبررا ک، تولید جمججممعی و زندگی اجتماعی بود که به نوبه ی خود<br />
ارتباط تنگاتنگی با رشد زبان داشت.<br />
آسیب پذیری شدید فرزندان انسان نسبت به دیگر گونه هابه این معنا بود که اجداد ما که شیوه ی زندگی<br />
شکارگر‐گردآورشان آبهنبهها را به نقل مکان از یک نقطه به نقطه ی دیگر به دنبال غذا وادار می کرد،<br />
می بایست حس همھهممبستگی قدربمتبممندی را برای مجممجحافظت از فرزندان شان و به دنبال آن تضمبنیبنن بقاء قبیله یا<br />
طایفه می داشتند. با قطعیت بمتبممام می توان گفت که بدون این حس قوی همھهممکاری و همھهممبستگی، گونه ی ما<br />
پیش از به وجود آمدن منقرض می شد.<br />
حبىتبىی امروز هم شاهد این امر هستیم. ا گر کودکی در حال غرق شدن در رودخانه دیده شود، اغلب<br />
مردم تلاش می کنند بجنبججاتش دهند، حبىتبىی ا گر جان خود را به خطر بیاندازند. بسیاری افراد در تلاش<br />
برای بجنبججات دیگران غرق شده اند. این را بمنبممی توان از لحللححاظ مجممجحاسبات خودخواهانه یا روابط خوبىنبىی در یک<br />
گروه قبیله ای کوچک توضیح داد. افرادی که این گونه عمل می کنند بمنبممی دانند که چه کسی را بجنبججات<br />
می دهند و در مقابل عمل خود انتظار پاداش نبریبرز ندارند. این رفتار نوعدوستانه خودبه خود است و از<br />
غریزه ی ریشه دار همھهممبستگی ناشی می شود. این استدلال که انسان ها طبیعتاً خودخواه هستند، که<br />
بازتاب از خودبیگانگی غبریبررانسابىنبىی و زشت جامعه ی سرمایه داری است، برچسبىببىی شرم آور بر نوع بشر<br />
است.<br />
در طول بجببجخش عمده ای از تارتحیتحخ گونه ی ما، مردم در جوامعی زندگی می کردند که مالکیت خصوصی به<br />
معنای مدرن در آن وجود نداشت. نه پولىللىی در کار بود، نه رئیس و کارگر، نه بانکدار و صاحبخانه، نه<br />
دولت، نه مذهب سازمان یافته، نه پلیس و نه زندان. امروز تصور جهان بدون این ها برای بسیاری دشوار<br />
است؛ چرا که به قدری طبیعی به نظر می رسند که می توانستند به دست خداوند ترتیب داده شده باشند.<br />
با این حال اجداد ما بدون آبهنبهها به خو بىببىی از پس زندگی برمی آمدند.<br />
گذار از زندگی شکارگر‐گردآور به سکونت و کشاورزی و دامداری اولبنیبنن انقلاب اجتماعی را تشکیل<br />
می دهد که باستان شناس (و <strong>مارکس</strong>یست) بزرگ اسبرتبررالیابىیبىی گوردون چایلد١ آن را انقلاب نوسنگی نامید.<br />
کشاورزی به آب نیاز دارد. همھهممبنیبنن که از ابتدابىیبىی ترین شکل تولید در سطح کشاورزی معیشبىتبىی٢ فراتر<br />
می رود، مستلزم آبرسابىنبىی، حفاری، سدسازی و تقسیم آب در مقیاس بزرگ می شود. این ها مهارت های<br />
اجتماعی هستند.<br />
Gordon Childe ١<br />
٢ شکلی از کشاورزی که مجممجحصول آن تنها کفاف کشاورز و خانواده اش را می دهد.<br />
٢٩
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
آبرسابىنبىی در مقیاس بزرگ نیاز به سازماندهی در مقیاس گسبرتبررده دارد. نیازمندِ به کارگبریبرری کارگران متعدد و<br />
سطح بالابىیبىی از سازماندهی و نظم است. تقسیم کار که به شکل اولیه اش در تقسیم ابتدابىیبىی میان دو<br />
جنس برخاسته از الزامات زابمیبممان و نگهداری از کودکان وجود داشت، به سطحی بالاتر گسبرتبررش یافته<br />
است. کار گروهی نیازمند رهبرببرر گروه، سرکارگر، ناظر و… و همھهممچنبنیبنن ارتشی از مقامات رسمسسممی که بر روی<br />
برنامه نظارت داشته باشند است.<br />
همھهممکاری در چنبنیبنن مقیاس گسبرتبررده ای مستلزم برنامه ریزی و به کارگبریبرری علم و فن است. این فراتر از<br />
توانابىیبىی های گروه های کوچک سازماندهی شده در قبایلی است که هسته ی جامعه ی قدبمیبمم را تشکیل<br />
می داد. نیاز به سازماندهی و بسیج تعداد زیاد کارگران منجر به ظهور دولت مرکزی در کنار حکومت<br />
مرکزی و ارتش در مصر و ببنیبنن النهرین شد.<br />
سنجش زمان و مقادیر از عناصر ضروری تولید بوده و خود نبریبرز نبریبرروهای مولد بودند. به همھهممبنیبنن علت<br />
هرودوت پیدایش هندسه را در مصر به دنبال نیاز به اندازه گبریبرری مجممججدد سالیانه ی طغیان رود ردیابىببىی<br />
می کند. کلمه ی ژئومبرتبرری (هندسه) به معنای اندازه گبریبرری زمبنیبنن است.<br />
مطالعه ی آسمسسممان ها، ستارگان و ریاضیات کاهنان مصر را قادر ساخت تا بتوانند طغیان رود نیل و موارد<br />
دیگر را پیشگو بىیبىی کنند. بنابراین علم برخاسته از ضرورت اقتصادی است. ارسطو در کتاب متافبریبرزیک<br />
می نویسد:«انسان هنگامی شروع به پرداخبنتبنن به فلسفه می کند که ضروریات زندگی تأمبنیبنن شده باشد.» ١<br />
این جمججممله درست قلب ماتریالیسم تاربجیبجخی را نشانه می گبریبررد‐٢٣٠٠ سال پیش از <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong>.<br />
در مرکز این شکاف میان فقرا و ثروبمتبممندان، حا کمان و زیردستان، بجتبجحصیل کردگان و بىببىی سوادان، تقسیم<br />
میان کار یدی و فکری است. سرکارگر معمولاً از کار یدی معاف است که امروز امری شرم آور تلقی<br />
می شود. در ابجنبججیل صحبت از «هبریبرزم شکنان و چاه کنان» می شود، توده هابىیبىی که از فرهنگ که در ردابىیبىی از<br />
جادو و رمز و راز پیچیده شده است، جدا شده اند. اسرارش به دقت توسط طبقه ی روحانیان و کاتبان<br />
که آن را در ابجنبجحصار داشتند مجممجحافظت می شد. از همھهممبنیبنن جا طرح کلی جامعه ی طبقابىتبىی و تقسیم جامعه به<br />
طبقات را می بینیم: بهببههره کشان و زیردستان. در هر جامعه ای که هبرنبرر، علم و دولت در ابجنبجحصار یک اقلیت<br />
باشد، آن اقلیت از جایگاهش در جهت منافع خود سوءاستفاده خواهد کرد. این اساسی ترین راز<br />
جامعه ی طبقابىتبىی است و در طول ١٢٠٠٠ سال اخبریبرر به همھهممبنیبنن شکل بافىقفىی مانده است.<br />
در طول بمتبممام این دوران تغیبریبررات بنیادین بسیاری در اشکال زندگی اقتصادی و اجتماعی رخ داده<br />
است. اما مناسبات بنیادین میان حا کمان و زیردستان، ثروبمتبممندان و فقرا، بهببههره کشان و استثمارشوندگان به<br />
همھهممان حال بافىقفىی ماند. به همھهممبنیبنن ترتیب، گرچه اشکال دولت تغیبریبررات بسیاری را بجتبججربه کرده بود، دولت همھهممابىنبىی<br />
بافىقفىی ماند که همھهممیشه بود: ابزاری برای اجبار و اعمال قانون طبقابىتبىی.<br />
٣٠<br />
(Metaphysics, I. 2) ١
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
به دنبال ظهور و سقوط جوامع برده داری در اروپا، فئودالیسم پدیدار شد که به نوبه ی خود با<br />
سرمایه داری جایگزین شد. ظهور بورژوازی که در شهرهای کوچک و بزرگ ایتالیا و هلند آغاز شد، با<br />
انقلاب بورژوابىیبىی در هلند و انگلستان در قرن ١۶ و ١٧ و انقلاب کببریبرر فرانسه در سال های ١٧٨٩-٩٣<br />
به مرحله ای تعیبنیبنن کننده رسید. بمتبممامی این تغیبریبررات همھهممراه با دگرگوبىنبىی های عمیقی در فرهنگ، هبرنبرر، ادبیات،<br />
مذهب و فلسفه بود.<br />
دولت<br />
دولت نبریبرروی سرکوب گر ویژه ای است که مافوق جامعه قرار گرفته و به شکل روزافزوبىنبىی از آن فاصله<br />
می گبریبررد. اصل این نبریبررو به گذشته های دور بازمی گردد. هرچند، منشاء دولت بر اساس شرایط، متفاوت<br />
است. در میان ژرمن ها و بومیان آمریکا برخاسته از دسته های جنگجو بىیبىی بود که گرد فرمانده ی جنگ<br />
جمججممع می شدند. درباره ی یونابىنبىی ها نبریبرز همھهممان گونه که در اشعار جمحجمماسی هومر می بینیم، این امر صادق بوده<br />
است. روسای قبیله در اصل به خاطر شجاعت فردی، خرد و دیگر کیفیات شخصی قدرت داشتند.<br />
امروز قدرت طبقه ی حا کم برخلاف دوران بربریت هیچ ارتباطی به کیفیات شخصی رهبرببرران ندارد. این<br />
قدرت ریشه در مناسبات عیبىنبىی اجتماعی و تولید و نبریبرز قدرت پول دارد. خصوصیات فردی ممممممکن است<br />
خوب، بد یا خنبىثبىی باشد، اما مسئله این نیست.<br />
اشکال اولیه ی جامعه ی طبقابىتبىی از همھهممان زمان دولت را به عنوان یک هیولا نشان داده بود که مقادیر<br />
عظیمی از کار را می بلعد، توده ها را سرکوب می کند و آبهنبهها را از حقوق خود مجممجحروم می سازد. همھهممزمان با<br />
گسبرتبررش تقسیم کار، سازماندهی اجتماع و رساندن همھهممکاری به سطحی بسیار بالاتر از گذشته، مقدار<br />
عظیمی از نبریبرروی کار را قادر به حرکت ساخت و به همھهممبنیبنن ترتیب نبریبرروی کار انسابىنبىی را به جابىیبىی رساند که<br />
هرگز تصور بمنبممی شد.<br />
بمتبممام این ها در ابتدا وابسته به کار توده ی دهقانان بود. دولت نیاز به تعداد زیادی دهقان داشت تا مالیات<br />
بدهند و به بیگاری کشیده شوند‐ دو ستوبىنبىی که جامعه بر آن استوار بود. هر کس این نظام تولید را<br />
کنبرتبررل کند، کنبرتبررل قدرت و دولت را در دست دارد. منشاء قدرت دولت ریشه در مناسبات تولید دارد، نه<br />
کیفیات فردی. قدرت دولت در چنبنیبنن جوامعی الزاماً متمرکز و بوروکراتیک بود. این قدرت در اصل<br />
وجهه ای مذهبىببىی داشت و با قدرت طبقه ی روحانیون درآمیخته بود. در رأس آن خدا‐شاه قرار داشت و<br />
زیر آن ارتشی از صاحب منصبان و مقامات رسمسسممی، مأموران عالبریبررتبه، کاتبان و… . نوشبنتبنن، خود به عنوان<br />
هبرنبرری مرموز در هاله ای از ابهببههت نگاه داشته می شد که تنها برای همھهممبنیبنن تعداد اندک شناخته شده بود.<br />
بنابراین از همھهممان ابتدا مناصب دولبىتبىی آمیخته به رمزوراز بودند. مناسبات اجتماعی واقعی در لباسی بیگانه<br />
ظاهر می شوند. این امر هنوز هم صادق است. در بریتانیا، این رازآلودگی به عمد از طریق مراسم و<br />
٣١
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
تشریفات، بجتبججمل و سنت تروتحیتحج می شود. در ایالات متحده ی آمریکا این امر از طرق دیگری تروتحیتحج<br />
می شود: کیش شخصیت رئیس جمججممهور که بجتبججسم انسابىنبىی قدرت دولت است. هرچند، ماهیتاً بمتبممام اشکال<br />
دولت قدرت بمنبمماینده ی سلطه ی یک طبقه بر بافىقفىی اجتماع است. حبىتبىی در دموکراتیک ترین شکلش بمنبمماینده ی<br />
دیکتاتوری یک طبقه است ‐طبقه ی حا کم‐ طبقه ای که ابزار تولید را در بمتبمملک خود داشته و کنبرتبررل<br />
می کند.<br />
دولت مدرن هیولابىیبىی بوروکراتیک است که مقادیر عظیمی از ثروت تولید شده توسط کارگران را<br />
می بلعد. <strong>مارکس</strong>یست ها با آنارشیست ها توافق دارند که دولت ابزار اهر بمیبممبىنبىی سرکوب است که می بایست<br />
حذف شود. پرسش این است: چطور؟ توسط چه کسی؟ و چه چبریبرزی جایگزین آن خواهد شد؟ این<br />
پرسشی اساسی برای هر انقلاب است. تروتسکی در یک سخبرنبررابىنبىی درباره ی آنارشیسم در زمان جنگ<br />
داخلی که پس از انقلاب روسیه رخ داد، به خو بىببىی موضع <strong>مارکس</strong>یسبىتبىی را در قبال دولت خلاصه کرد:<br />
بورژوازی می گوید: به قدرت دولت دست نزنید؛ چرا که امتیاز موروبىثبىی و مقدس طبقه ی بجتبجحصیل کرده<br />
است. اما آنارشیست ها می گویند: به قدرت دولت دست نزنید؛ چرا که ابداعی دوزخی و دستگاهی<br />
شیطابىنبىی است. هیچ کاری با آن نداشته باشید. بورژوازی می گوید: دست نزنید چون مقدس است.<br />
آنارشیست ها می گویند: دست نزنید چون گناه آلود است. هر دو می گویند: دست نزنید. اما ما می گوییم:<br />
فقط به آن دست نزنید، بلکه آن را به اختیار خود درآورید و در خدمت منافع خود به کار گبریبررید، برای<br />
لغو مالکیت خصوصی و رهابىیبىی طبقه ی کارگر.» ١<br />
<strong>مارکس</strong>یسم توضیح می دهد که دولت در بهنبههایت متشکل از مجممججموعه های افراد مسلح است: ارتش، پلیس،<br />
دادگاه و زندان. بر خلاف باور اشتباه آنارشیست ها، <strong>مارکس</strong> استدلال می کرد کارگران به دولبىتبىی نیاز<br />
دارند که بر مقاومت طبقات استثمارگر غلبه کند. <strong>مارکس</strong> از «دیکتاتوری پرولتاریا» صحبت می کرد که<br />
صرفاً عبارت علمی دقیق تری است برای «حا کمیت سیاسی طبقه ی کارگر».<br />
امروزه واژه ی دیکتاتوری دلالت های ضمبىنبىی ای را به همھهممراه دارد که برای <strong>مارکس</strong> آشنا نبود. در عصری که<br />
با جنایات هولنا ک هیتلر و استالبنیبنن آشناست، این عبارت تصاویر سهمگبنیبنن و کابوس مانندی را از یک<br />
هیولای بمتبممامیت خواه، اردوگاه های کار اجباری اسرا و پلیس مجممجخفی را احضار می کند. اما چنبنیبنن چبریبرزهابىیبىی در<br />
روزگار <strong>مارکس</strong> حبىتبىی به ذهن او هم خطور بمنبممی کرد. برای او واژه ی دیکتاتوری از جمججممهوری رم برآمده بود<br />
که به معنای وضعیبىتبىی بود که در زمان جنگ، قوانبنیبنن عادی موقتاً کنار گذاشته می شدند.<br />
دیکتاتور رمی («کسی که دیکته می کند») حا کم فوق العاده extraordinarius) (magistratus<br />
بود که قدرت مطلق داشت تا دست به اعمالىللىی فراتر از قدرت معمول حا کم بزند. این مقام در اصل<br />
٣٢<br />
١ لئون تروتسکی، چگونه انقلاب مسلح شد، جلد١، ١٩١٨<br />
Leon Trotsky, How The Revolution Armed
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
رئیس مردم Populi) (Magister نامیده می شد که یعبىنبىی رئیس ارتش شهروندی. به عبارت دیگر<br />
نقشی نظامی بود که تقریباً همھهممیشه رهبرببرری ارتش در میدان نبرببررد را در بر داشت. به مجممجحض اینکه مدت مقرر<br />
به پایان می رسید، دیکتاتور کناره گبریبرری می کرد. فکر دیکتاتوری بمتبممامیت خواهی چون روسیه ی استالیبىنبىی<br />
که در آن دولت طبقه ی کارگر را به نفع طبقه ی ممممممتاز بوروکرات ها سرکوب می کرد <strong>مارکس</strong> را وحشت زده<br />
می کرد.<br />
طرح بمنبممی توانست متفاوت تر از این باشد. <strong>مارکس</strong> ایده ی دیکتاتوری پرولتاریا را بر پایه ی کمون پاریس<br />
سال ١٨٧١ قرار داد. در اینجا برای بجنبجخستبنیبنن بار توده های مردم که در رأس شان کارگران قرار داشتند<br />
دولت قدبمیبمم را سرنگون کردند و دست کم شروع به کار دگرگوبىنبىی اجتماع کردند. بدون هیچ برنامه ی<br />
عمل مشخصاً تعریف شده، رهبرببرری یا سازماندهی، توده ها مبریبرزان حبریبررت انگبریبرزی از شجاعت، ابتکار عمل و<br />
خلاقیت را از خود نشان دادند. <strong>مارکس</strong> و انگلس در جمججممع بندی بجتبججربه ی کمون پاریس توضیح<br />
دادند:«کمون خصوصاً یک مسئله را ثابت کرد؛ اینکه طبقه ی کارگر بمنبممی تواند دستگاه های دولبىتبىی حاضر و<br />
آماده را به دست گرفته و در جهت اهداف خودش به کار گبریبررد…» ١<br />
گذار به سوسیالبریبرزم ‐شکل بالادسبىتبىی از اجتماع مبتبىنبىی بر دموکراسی حقیقی و فراوابىنبىی برای همھهممگان‐ تنها<br />
از طریق مشارکت فعال و آ گاهانه ی طبقه ی کارگر در اداره ی اجتماع، صنایع و دولت قابل دستیابىببىی است.<br />
این چبریبرزی نیست که از روی لطف از طرف سرمایه داران خوش قلب یا مقامات رسمسسممی بوروکرات به کارگران<br />
تقدبمیبمم شود.<br />
دولت شوروی در زمان حکومت لنبنیبنن و تروتسکی به این منظور تأسیس شد که کارگران به سوی مشاغل<br />
کنبرتبررل و حسابداری کشیده شوند تا پیشرفت بىببىی وقفه ی روند کاهش «عملکردهای ویژه»ی ماموران رسمسسممی<br />
تضمبنیبنن شود. مجممجحدودیت های سخت گبریبررانه ای بر روی دستمزدها، قدرت، امتیازات مقامات اعمال شد تا از<br />
شکل گبریبرری طبقه ی ممممممتاز جلوگبریبرری شود.<br />
دولت کارگری که توسط انقلاب بولشویک سال ١٩١٧ برقرار شد، نه بوروکراتیک بود و نه بمتبممامیت خواه.<br />
برعکس، پیش از آنکه بوروکراسی استالیبىنبىی کنبرتبررل را از توده ها غصب کند، دموکراتیک ترین دولبىتبىی بود<br />
که تا آن زمان وجود داشت. اصول اساسی قدرت شوروی توسط <strong>مارکس</strong> یا لنبنیبنن ابداع نشده بود. این<br />
اصول بر پایه ی بجتبججربه ی مجممججسم کمون پاریس قرار گرفته بود و بعدها توسط لنبنیبنن بسط داده شده بود.<br />
لنبنیبنن دسمشسممن خونبنیبنن بوروکراسی بود. او همھهممواره تأ کید داشت که پرولتاریا تنها به دولبىتبىی نیاز دارد که «چنان<br />
تأسیس شده باشد که بلافاصله رو به نابودی برود.» یک دولت حقیقی کارگری دارای هیچ وجه مشبرتبررکی<br />
با هیولای بوروکراتیکی که امروز وجود دارد نیست؛ چه رسد به دولبىتبىی که در روسیه ی استالیبىنبىی وجود<br />
٣٣<br />
١ مقدمه ی نسخه ی آلمللممابىنبىی ١٨٧٢ مانیفست کمونیست
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
داشت. شرایط اساسی برای دموکراسی کارگری در یکی از مهم ترین آثار لنبنیبنن مطرح شده بود: «دولت و<br />
انقلاب».<br />
١. انتخابات آزاد و دموکراتیک با حق عزل بمتبممامی مقامات.<br />
٢. هیچ مقامی دستمزدی بالاتر از کارگر ماهر دریافت نکند.<br />
٣. هیچ ارتش دابمئبممی یا نبریبرروی پلیسی وجود نداشته باشد جز مردم مسلح.<br />
۴. به تدرتحیتحج بمتبممام امور اداری توسط همھهممگان به نوبت ابجنبججام شود.<br />
«هر آشبرپبرزی باید بتواند بجنبجخست وزیر شود‐ وقبىتبىی همھهممه بتوانند «بوروکرات» باشند، هیچ کس بمنبممی تواند<br />
بوروکرات باشد.»<br />
این ها شرایطی بودند که لنبنیبنن تعیبنیبنن کرده بود، نه برای سوسیالبریبرزم بمتبممام عیار یا کمونیسم، بلکه برای<br />
بجنبجخستبنیبنن دوره ی دولت کارگری‐ دوره ی گذار از سرمایه داری به سوسیالبریبرزم.<br />
شوراهای بمنبممایندگان کارگری و سربازان، مجممججمع های منتخبىببىی بودند که نه از سیاستمداران حرفه ای و<br />
بوروکرات ها، بلکه از کارگران عادی، دهقانان و سربازان تشکیل شده بودند. قدربىتبىی که بالای سر جامعه<br />
ایستاده بود بیگانه نبود بلکه قدربىتبىی بود بر پایه ی ابتکار عمل مستقیم مردم زیردست. قوانینش مانند<br />
قوانبنیبنن اعمال شده توسط قدرت دولت سرمایه داری نبود. این نوع قدرت، کاملاً از قدربىتبىی که عموماً در<br />
جمججممهوری های پارلمللممابىنبىی بورژوا ‐دموکراتیک به شکلی که هنوز در کشورهای پیشرفته ی اروپا و آمریکا<br />
حا کم است متفاوت بود. این قدرت از همھهممان نوع قدرت کمون پاریس ١٨٧١ بود.<br />
واقعیت این است که در شرایط عقب ماندگی شدید، فقر و بیسوادی، طبقه ی کارگر روسیه از حفظ قدربىتبىی<br />
که به دست آورده بود ناتوان بود. انقلاب دچار فرآیند فساد بوروکراتیکی شد که منجر به تشکیل<br />
استالینیسم شد. بر خلاف دروغ های مورخبنیبنن بورژوا، استالینیسم مجممجحصول بلشویسم نبود بلکه<br />
سخت ترین دسمشسممن آن بود. استالبنیبنن در مقابل <strong>مارکس</strong> و لنبنیبنن تقریباً در همھهممان جایگاهی قرار دارد که ناپلئون<br />
در مقابل ژا کوبن ها یا پاپ در مقابل مسیحیان اولیه.<br />
ابجتبجحاد شوروی اولیه در واقع به هیچ عنوان دولت به معنای معمولىللىی که ما می شناسیم نبود، بلکه تنها بجتبججلی<br />
سازمان یافته ی قدرت انقلابىببىی مردم کارگر بود. ا گر بجببجخواهیم از کلمات <strong>مارکس</strong> استفاده کنیم، یک<br />
«شبه دولت» بود، دولبىتبىی که به شکلی طراحی شده بود که در بهنبههایت کنار رفته و در جامعه حل می شد و<br />
راه را برای اداره ی مشارکبىتبىی جامعه به نفع همھهممگان بدون زور یا اجبار باز می کرد. این، و فقط همھهممبنیبنن،<br />
مفهوم حقیقی <strong>مارکس</strong>یسبىتبىی دولت کارگری بود.<br />
٣٤
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
ظهور بورژوازی<br />
تروتسکی اشاره کرده بود که انقلاب، نبریبرروی مجممجحرکه ی تارتحیتحخ است. این تصادفىففىی نیست که ظهور بورژوازی<br />
در ایتالیا، هلند، انگلستان و بعدها در فرانسه همھهممراه با شکوفابىیبىی فوق العاده ی فرهنگ، هبرنبرر و علم بود. در<br />
کشورهابىیبىی که انقلاب بورژوابىیبىی در قرن ١٧ و ١٨ در آبهنبهها پبریبرروز شده بود، رشد نبریبرروهای مولد و تکنولوژی<br />
به همھهممراه رشد موازی علم و فلسفه تکمیل می شد که سلطه ی ایدئولوژیک کلیسا را برای همھهممیشه تضعیف<br />
می کرد.<br />
برعکس، کشورهابىیبىی که نبریبرروی وا کنش فئودال‐کاتولیک در آبهنبهها ظهور جامعه ی نوین را در نطفه خفه<br />
کرد، مجممجحکوم به کابوس دوران طولابىنبىی و ننگبنیبنن ابجنبجحطاط، افول و زوال شدند. اسپانیا شاید واضح ترین<br />
بمنبممونه در این رابطه باشد.<br />
در دوران صعود سرمایه داری که هنوز بمنبمماینده ی نبریبررو بىیبىی پیشرو در تارتحیتحخ بود، بجنبجخستبنیبنن ایدئولوژیست<br />
بورژوازی می بایست درگبریبرر نبرببرردی سهمگبنیبنن با سنگرهای ایدئولوژیک فئودالیسم و در رأس آن کلیسای<br />
کاتولیک می شد. بسیار پیش از سرنگوبىنبىی قدرت زمبنیبنن داران فئودال، بورژوازی می بایست در هیئت<br />
آ گاه ترین و انقلابىببىی ترین بمنبممایندگانش دیوارهای دفاعی قدرت فئودالىللىی را درهم می شکست: چهارچوب<br />
فلسفی و مذهبىببىی که حول کلیسا رشد کرده بود و نبریبرروی مسلح آن، تفتیش عقاید.<br />
ظهور سرمایه داری در هلند و شهرهای سمشسممالىللىی ایتالیا آغاز شد. رفتارهای جدیدی آن را همھهممراهی می کرد که<br />
به تدرتحیتحج در باورهای اخلافىقفىی و مذهبىببىی جدید متجسم شد. بجتبجحت نظام فئودالىللىی، قدرت اقتصادی به شکل<br />
مالکیت زمبنیبنن بروز می یافت. پول نقشی ثانوی را ایفاء می کرد. اما ظهور بجتبججارت و تولید و روابط رو به رشد<br />
بازار که همھهممراه آن آمد، پول را تبدیل به قدرت بزرگ تری کرد. خانواده های بزرگ بانکداری چون فا گرز ١<br />
پدید آمدند و قدرت پادشاهان را به چالش کشیدند.<br />
جنگ های خونبنیبنن مذهبىببىی در قرن ١۶ و ١٧ صرفاً بجتبججلی ظاهری تضادهای طبقابىتبىی عمیق تر بودند. تنها<br />
نتیجه ی ممممممکن این مبارزات افزایش قدرت بورژوازی و مناسبات (سرمایه داری) جدید تولید بودند. اما<br />
رهبرببرران این مبارزات پیشاپیش از آن آ گاه نبودند.<br />
انقلاب ١۶۴٠-۶٠ انگلستان دگرگوبىنبىی اجتماعی عظیمی بود. رژ بمیبمم فئودال قدبمیبمم نابود شده بود و نظم<br />
اجتماعی سرمایه داری جدید جایگزین آن شده بود. جنگ داخلی جنگی طبقابىتبىی بود که قدرت مطلقه ی<br />
چارلز اول و نظام اربجتبججاعی فئودالىللىی پشتیبان آن را سرنگون کرد. پارلمللممان بمنبمماینده ی طبقات متوسط نوظهور<br />
شهر و روستا بود که نظام قدبمیبمم را به چالش کشید و شکست داد، سر پادشاه را قطع کرد و در همھهممبنیبنن<br />
حبنیبنن مجممججلس اعیان را ملغی کرد. الیور کرامول در واقع عملاً مبنای حکومت بورژوازی در انگلستان را<br />
پایه ریزی می کرد. اما برای ابجنبججام این کار، برای پا ک کردن بمتبممام هجویات فئودالىللىی‐سلطنبىتبىی از سر راهش،<br />
٣٥<br />
Fuggers ١
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
ابتدا مجممججبور بود که بورژوازی بزدل را کنار بزند، پارلمللممانش را منحل کند و خود را در میان<br />
خرده بورژوازی، کشاورزان خرده پای انگلیای١ شرفىقفىی، طبقه ای که به آن تعلق داشت و عوام و توده های<br />
شبه پرولتاریای شهر و روستا مستقر سازد.<br />
کرامول با قرار گرفبنتبنن در رأس ارتشی انقلابىببىی، روحیه ی مبارزه ی توده ها را با بمتبممسک به ابجنبججیل، قدیسان و<br />
قلمرو پادشاهی خداوند بر روی زمبنیبنن برانگیخت. سربازان او زیر پرچم اجاره ، بهببههره و سود وارد نبرببررد<br />
نشدند، بلکه سرودهای مذهبىببىی بر لب داشتند. این روحیه ی مبلغانه ی مسیحی که خیلی زود سرشار از<br />
مجممجحتوای انقلابىببىی (و حبىتبىی گاه کمونیسبىتبىی) شده بود، همھهممان چبریبرزی بود که الهللهھام بجببجخش توده ها برای مبارزه با<br />
اشتیاق و شجاعت بمتبممام در مقابل سپاه بَعَل٢ شد.<br />
هرچند، کرامول به مجممجحض رسیدن به قدرت نتوانست از مرزهابىیبىی که تارتحیتحخ مقرر کرده بود و مجممجحدودیت های<br />
عیبىنبىی نبریبرروهای مولد آن دوران فراتر رود. او مجممججبور شد که بر ضد شاخه ی چپ شود، لِولِرها٣ را با توسل به<br />
زور سرکوب کند و سیاسبىتبىی را در پیش بگبریبررد که به نفع بورژوازی و بجتبججدید قوای مناسبات مالکیت<br />
سرمایه داری در انگلستان بود. در پایان کرامول پارلمللممان را منحل کرد و تا پایان عمرش به عنوان<br />
دیکتاتور حکومت کرد. پس از مرگ کرامول بورژوازی انگلیس هراسان از اینکه انقلاب به افراط کشیده<br />
شده است و ممممممکن است بهتبههدیدی برای مالکیت به سمشسممار آید، خاندان استوارت را به بجتبجخت سلطنت<br />
بازگرداندند.<br />
انقلاب ١٧٨٩-٩٣ فرانسه از لحللححاظ کیفی در سطح بالاتری قرار داشت. ژا کوبن ها به جای مذهب، به<br />
عقل متوسل شدند. آبهنبهها بجتبجحت لوای آزادی، برابری و برادری مبارزه می کردند تا عوام و شبه پرولتاریا را<br />
علیه اشرافىففىی گری فئودالىللىی و پادشاهی بهتبههییج بمنبمماید.<br />
بسیار پیش از آنکه دیوارهای مستحکم باستیل را به زیر بکشد، دیوارهای نامربىئبىی و به همھهممان اندازه<br />
مستحکم کلیسا و مذهب را فرو ربجیبجخته بود. اما هنگامی که بورژوازی فرانسه طبقه ی حا کم شد، در<br />
رویارو بىیبىی با طبقه ی انقلابىببىی جدید یعبىنبىی پرولتاریا به سرعت سرخوشی خردگرایانه و خداناباورانه ی خود<br />
را فراموش کرد.<br />
پس از سقوط روبسپبریبرر٤ ، مردان پبریبرروزِ مالکیت به دنبال ثبات بودند. در جستجوی فرمولىللىی ثبات بجببجخش و<br />
ایدئولوژی مجممجحافظه کارانه ای که امتیازات شان را توجیه می کرد، به سرعت دوباره جذابیت های مادر مقدس<br />
East Anglia ١<br />
٢ از خدایان ببنیبنن النهرین باستان. به معنای مالک، سرور یا ارباب زمبنیبنن به کار می رود.<br />
٣ جنبشی سیاسی در دوران جنگ داخلی انگلستان در قرن ١٧ که بر حا کمیت قانون مردمی، حق رأی همھهممگابىنبىی و مدارای مذهبىببىی تآ کید داشت.<br />
:Maximilien Robespierre ٤ سیاستمدار و حقوقدان فرانسوی، از رهبرببرران انقلاب کببریبرر فرانسه و رهبرببرر ژا کوبن ها و نبریبرز شناخته شده ترین<br />
چهره ی دوران وحشت فرانسه بود که پس از پبریبرروزی بسیاری از مجممجخالفان را به تیغ گیوتبنیبنن سبرپبررد. او در سال ١٧٩۴ دستگبریبرر و اعدام شد.<br />
٣٦
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
کلیسا را کشف کردند. مورد اخبریبرر [کلیسا] با توانابىیبىی خارق العاده اش در انطباق، توانسته است که علبریبررغم<br />
بمتبممام تغیبریبررات اجتماعی رخ داده، دو هزاره به حیاتش ادمه دهد. کلیسای کاتولیک خیلی زود پذیرای<br />
حامی و ارباب جدیدش شد و به تقدیس سرمایه ی بزرگ پرداخت، به همھهممان ترتیب پیشبنیبنن که قدرت<br />
حکمرانان فئودال و برده داران رم را تقدیس می کرد.<br />
کاریکاتور <strong>مارکس</strong>یسم<br />
ای.اچ کار١ مورخ انگلیسی در کتاب خود «تارتحیتحخ چیست؟» گفته است که حقایق تاربجیبجخی «همھهممواره از<br />
طریق ذهن ثبت کننده ی آن منکسر می شوند» و می بایست «ابتدا مورخ را مطالعه کرد و بعد حقایق را».<br />
منظور او این بود که بازگو بىیبىی تارتحیتحخ بمنبممی تواند از دیدگاه سیاسی یا سایر دیدگاه های مورخ و خواننده و<br />
دورابىنبىی که در آن زندگی کرده یا می کنند تفکیک شود.<br />
اغلب گفته می شود که تارتحیتحخ به دست فابجتبجحان نوشته می شود. به عبارت دیگر گزینش و تفسبریبرر رویدادهای<br />
تاربجیبجخی توسط نتیجه ی ملموس و واقعی آن منازعات شکل می گبریبررند، همھهممچنان که مورخ و برداشت او را از<br />
اینکه خواننده چه خواهد خواست که بجببجخواند بجتبجحت تأثبریبرر قرار می دهد. علبریبررغم تظاهر مورخبنیبنن بورژوا به<br />
بىببىی طرفىففىی به زعم خودشان، نوشبنتبنن تارتحیتحخ به طرز اجتناب ناپذیری دیدگاه یک طبقه را بازتاب می دهد.<br />
غبریبررممممممکن است که بتوان از داشبنتبنن دیدگاه خاصی به وقایع مشروحه گربجیبجخت. ادعابىیبىی جز این تلاشی است<br />
برای فریب خواننده.<br />
هنگامی که <strong>مارکس</strong>یست ها به جامعه نگاه می کنند، وابمنبممود به بىببىی طرفىففىی بمنبممی کنند بلکه آشکارا اهداف طبقه ی<br />
کارگر و سوسیالبریبرزم را در پیش می گبریبررند. هر چند، این مانع از بىببىی طرفىففىی علمی بمنبممی شود. جراحی که<br />
مشغول ابجنبججام عملی حساس است نبریبرز متعهد به بجنبججات جان بیمارش شده است. او به هیچ عنوان نسبت به<br />
نتیجه «بىببىی طرف» نیست. اما دقیقاً به همھهممان علت با دقت زیادی میان لایه های مجممجختلف اعضای بدن بمتبممایز<br />
قائل می شود. به همھهممبنیبنن ترتیب، <strong>مارکس</strong>یست ها نبریبرز تلاش می کنند تا دقیق ترین بجتبجحلیل های علمی را از<br />
فرآیندهای اجتماعی به دست آورند تا قادر باشند با موفقیت بر روی نتیجه تأثبریبررگذار باشند. اما در اینجا با<br />
مجممججموعه ای از وقایع «یکی پس از دیگری» سر و کار ندار بمیبمم، بلکه مشتاقانه به دنبال ببریبررون کشیدن<br />
فرآیندهای عمومی و توضیح آن هستیم.<br />
از اینجا می توان دریافت که جریان و جهت تارتحیتحخ به دست مبارزات طبقات اجتماعی یکی پس از دیگری<br />
و نبریبرز به وسیله ی ابجیبججاد تضاد میان طبقات که از آن ناشی می شود شکل گرفته و می گبریبررد تا جامعه را به<br />
شکلی درآورند که در راستای منافع شان باشد.<br />
٣٧<br />
E.H. Carr ١
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
اغلب تلاش ها در این راستا صورت می گبریبررد که با بازگشت به کاریکاتور روش بجتبجحلیل تاربجیبجخی <strong>مارکس</strong>یسم،<br />
آن را از اعتبار ساقط بمنبممایند. هیچ کاری آسان تر از آن نیست که مبرتبررسکی برافراشته شود تا دوباره به زیر<br />
کشیده شود. بجتبجحریف معمول این است که <strong>مارکس</strong> و انگلس همھهممه چبریبرز را به اقتصاد تقلیل داده اند. این<br />
مسئله ی به وضوح مضحک بارها توسط <strong>مارکس</strong> و انگلس پاسخ داده شده است؛ همھهممانند چکیده ی ذیل از<br />
نامه ی انگلس به بلوش١ :<br />
«مطابق مفهوم ماتریالیسبىتبىی تارتحیتحخ، عنصر تعیبنیبنن کننده ی بهنبههابىیبىی در تارتحیتحخ تولید و بازتولید حیات است. نه من<br />
و نه <strong>مارکس</strong> بیش از این اصرار نکرده ابمیبمم. بنابراین، ا گر کسی این موضوع را به این شکل تغیبریبرر دهد که<br />
بگوید عنصر اقتصادی تنها عنصر تعیبنیبنن کننده است، گزاره را تبدیل به عباربىتبىی بىببىی معنا، مطلق و غبریبررمنطقی<br />
کرده است.»<br />
ماتریالیسم تاربجیبجخی هیچ وجه تشابهببههی با تقدیرگرابىیبىی ندارد. زنان و مردان تنها عروسک های خیمه شب بازی<br />
نبریبرروهای کور تارتحیتحخ نیستند. اما عوامل بمتبمماماً آزاد هم نیستند که قادر باشند سرنوشت خود را بدون توجه<br />
به شرایط موجود اعمال شده توسط مبریبرزان رشد اقتصادی، علمی و فبىنبىی بسازند؛ عواملی که در بجتبجحلیل اخبریبرر<br />
تعیبنیبنن می کند که آیا ادامه ی حیات یک نظام اقتصادی‐اجتماعی ممممممکن هست یا نه. از زبان انگلس:<br />
«انسان تارتحیتحخ خود را می سازد، نتیجه اش هر چه می خواهد باشد، که در آن هر فرد سرابجنبججام مطلوب<br />
خود را دنبال می کند و دقیقاً مجممجحصول همھهممبنیبنن اراده ها که در جهت های مجممجختلف عمل می کنند و اثرات گونا گون<br />
آن بر جهان ببریبرروبىنبىی است که تارتحیتحخ را می سازد.» (لودویگ فوئرباخ) ٢<br />
<strong>مارکس</strong> و انگلس مکرراً شیوه ی سطحی ای را که برخی افراد مشخص از طریق آن روش ماتریالیسم<br />
تاربجیبجخی را اشتباهاً به کار می بردند نقد کرده بودند. انگلس در نامه اش به کبرنبرراد اسمشسممیت٣ به تارتحیتحخ ۵<br />
آ گوست ١٨٩٠ می نویسد:<br />
«در مجممججموع، واژه ی «ماتریالیسبىتبىی» برای بسیاری از نویسندگان جوان در آلمللممان صرفاً عباربىتبىی است که هر<br />
چبریبرز و همھهممه چبریبرز بدون مطالعه ی بیشبرتبرر با آن برچسب می خورد؛ یعبىنبىی این برچسب را می زنند و صورت<br />
مسئله را پا ک شده تلقی می کنند. اما برداشت ما از تارتحیتحخ بیش از همھهممه راهنمابىیبىی برای مطالعه است، نه<br />
اهرمی برای ساخت وساز به دنبال روش هگلی. بمتبممام تارتحیتحخ می بایست از نو مطالعه شود؛ شرایط حیات<br />
اشکال مجممجختلف جامعه می بایست جدا گانه بررسی شود و این امر می بایست پیش از هر گونه تلاش در<br />
جهت نتیجه گبریبرری از دیدگاه های سیاسی، حقوق مدبىنبىی، زیبابىیبىی شناسی، فلسفی، مذهبىببىی و غبریبرره منطبق با آبهنبهها<br />
ابجنبججام شود. تا کنون کار کمی در این زمینه ابجنبججام شده است، چرا که افراد معدودی به طور جدی به آن<br />
Joseph Bloch ١<br />
Ludwig Feuerbach ٢<br />
٣٨<br />
Conrad Schmidt ٣
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
پرداخته اند. در این زمینه به کمک های فراوابىنبىی نیاز دار بمیبمم، کاری بسیار عظیم است، هر کس به طور<br />
جدی کار کند دستاوردهای بزرگی خواهد داشت و فردی ارزسمشسممند و قابل احبرتبررام خواهد بود. اما در<br />
عوض بسیاری از آلمللممابىنبىی های جوان عبارت ماتریالیسم تاربجیبجخی (و هر چه که قابل تبدیل به عبارت باشد) را<br />
تنها به این جهت به کار می برند که دانش تاربجیبجخی نسبتاً ناقص خود را ‐چرا که تارتحیتحخ اقتصاد هنوز در<br />
گهواره به سر می برد!‐ هر چه سریع تر به شکل نظامی شسته و رفته درآورند و سپس خود را پدیده ای<br />
شگرف بپندارند. و پس از آن کسی مثل بارث١ پیدا شود و خود مسئله را مورد جمحجممله قرار دهد که در<br />
حلقه ی خود او قطعاً در حد یک عبارت صرف تقلیل یافته است. ٢<br />
انگلس در نامه ی دیگری به کبرنبرراد اسمشسممیت به تارتحیتحخ ٢٧ ا کتبرببرر ١٨٩٠ می نویسد:«آبجنبجچه بمتبممام این آقایان کم<br />
دارند دیالکتیک است. آبهنبهها هیچ بمنبممی بینند جز این علت و آن معلول. که این انبرتبرزاعی توخالىللىی است، که<br />
این تضادهای دوقطبىببىی متافبریبرزیکی تنها در دنیای واقعی هنگام بجببجحران ها وجود دارد، در حالىللىی که بمتبممام<br />
فرآیند عظیم در قالب تعامل صورت می گبریبررد (هرچند میان نبریبرروهای بسیار نابرابر، از آبجنبججا که سبریبرر اقتصادی<br />
تا کنون قدربمتبممندترین، اساسی ترین و تعیبنیبنن کننده ترین عامل بوده است) و اینکه همھهممه چبریبرز در اینجا نسبىببىی<br />
است و هیچ چبریبرز مطلق نیست‐ این را هیچ گاه بمنبممی بینند. هگل برای آبهنبهها هرگز وجود نداشته است.» ٣<br />
<strong>مارکس</strong>یسم مسئله ی اندیشه ها را انکار بمنبممی کند، بلکه به دنبال بررسی خاستگاه آبهنبههاست. به همھهممان مبریبرزان،<br />
نقش فرد و یا تصادف را نبریبرز نادیده بمنبممی گبریبررد، اما بمتبممام این ها را در بسبرتبرر صحیح شان قرار می دهد. یک<br />
تصادف رانندگی یا یک گلوله ی سرگردان قطعاً ممممممکن است بتواند مسبریبرر تارتحیتحخ را تغیبریبرر دهد، اما یقیناً<br />
نبریبرروی پیش برنده نیست.<br />
هگل توضیح داده است که ضرورت خود را از طریق تصادف آشکار می کند. گلوله ی قاتلی که شاهزاده<br />
فردیناند را در سارایوو به قتل رسانید تصادفىففىی تاربجیبجخی بود که به عنوان یک کاتالبریبرزور برای وقوع<br />
خشونت ها میان قدرت های بزرگ عمل کرد؛ خشونت هابىیبىی که در نتیجه ی شرایط غلبه ناپذیر اقتصادی،<br />
سیاسی و نظامی میان قدرت های بزرگ اروپابىیبىی پیش از سال ١٩١۴ افزایش یافته بود.<br />
فلسفه ی <strong>مارکس</strong>یسم<br />
حال به مسئله ی اصلی فلسفه ی <strong>مارکس</strong>یسبىتبىی می رسیم. در آثار <strong>مارکس</strong> و انگلس، نظامی فلسفی مانند<br />
هگل ندار بمیبمم، بلکه مجممججموعه ای از بینش ها و نشانه های هوسمشسممندانه است که ا گر گسبرتبررش می یافتند،<br />
Barth ١<br />
Marx and Engels, Collected Works, volume 49, p. 8 ٢<br />
Marx and Engels, Collected Works, volume 49, p. 59 ٣<br />
٣٩
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
افزوده ی ارزسمشسممندی را برای مجممججموعه ی مهمات روش شناسی علم فراهم می کردند. متأسفانه هرگز به چنبنیبنن<br />
امری به طور جدی پرداخته نشده است.<br />
برای هر کس که بجببجخواهد ماتریالیسم دیالکتیک را با دقت مطالعه کند، دشواری هابىیبىی وجود دارد.<br />
علبریبررغم اهمھهممیت فراوان موضوع، هیچ کتابىببىی از <strong>مارکس</strong> و انگلس نیست که به شکلی جامع به این موضوع<br />
پرداخته باشد. هرچند، روش دیالیکتیکی به طور مستند در بمتبممام آثار <strong>مارکس</strong> موجود است. شاید بهببههبرتبررین<br />
بمنبممونه ی اعمال دیالکتیک بر یک زمینه ی مشخص (در این مورد اقتصاد سیاسی) متشکل از سه جلد<br />
کاپیتال باشد.<br />
برای مدبىتبىی بسیار طولابىنبىی، <strong>مارکس</strong> قصد داشت کتابىببىی درباره ی ماتریالیسم دیالکتیک بنویسد، اما در عمل<br />
به خاطر کار بر روی کاپیتال امری غبریبررممممممکن بود. علاوه بر این کار عظیم، <strong>مارکس</strong> آثار سیاسی متعددی<br />
را نبریبرز خلق کرد و دابمئبمماً درگبریبرر مشارکت فعال در جنبش کارگری بود، خصوصاً در تأسیس ابجنبججمن جهابىنبىی<br />
کارگران (انبرتبررناسیونال اول). این ها بمتبممام لحللححظات زندگی <strong>مارکس</strong> را به خود مشغول کرده بود و حبىتبىی همھهممبنیبنن<br />
کار نبریبرز متناوباً به واسطه ی جمحجمملات بیماری ناشی از شرایط زندگی فلا کت بارش، سوءتغذیه و خستگی قطع<br />
می شد.<br />
پس از مرگ <strong>مارکس</strong>، انگلس در صدد بود تا کتابىببىی درباره ی فلسفه بنویسد که دوستش قادر به نوشبنتبنن آن<br />
نبود. او مبریبررابىثبىی ارزسمشسممند از آثاری درباره ی فلسفه ی <strong>مارکس</strong>یسم از جمججممله لودویگ فوئرباخ، پایان فلسفه ی<br />
کلاسیک آلمللممان، آنبىتبىی‐دورینگ و دیالکتیک های طبیعت برای ما به جا گذاشت. اما متأسفانه انگلس نبریبرز به<br />
دلایل گونا گون موفق نشد کتابىببىی مشخص درباره ی فلسفه ی <strong>مارکس</strong>یسم بنویسد.<br />
ابتدا پدیداری جریان فرصت طلب درون حزب سوسیال دموکرات آلمللممان او را وادار کرد تا پژوهش های<br />
علمی اش را به کناری گذاشته تا پلمیکی بر ضد فرصت طلبىببىی بنویسد که تبدیل به یکی از مهم ترین آثار<br />
کلاسیک <strong>مارکس</strong>یسم شده است. این همھهممان آنبىتبىی‐دورینگ مشهور بود که در کنار دیگر آثار، حاوی سهم<br />
بسزابىیبىی در فلسفه ی <strong>مارکس</strong>یسبىتبىی در بالاترین رده ی اهمھهممیت آن است.<br />
بعدها انگلس به مطالعات مقدمابىتبىی اش برای کتابىببىی جامع درباره ی فلسفه بازگشت. اما با مرگ <strong>مارکس</strong> در<br />
١۴ مارس ١٨٨٣، مجممججدداً مجممججبور شد که کارش را به حالت تعلیق درآورد تا بتواند وظیفه ی دشوار<br />
ساماندهی و تکمیل دست نوشته های جلد دو و سه کاپیتال را که نابمتبممام مانده بود، در اولویت قرار دهد.<br />
<strong>مارکس</strong> و هگل<br />
فلسفه ی دیالکتیک در فلسفه ی ایده آلیست آلمللممابىنبىی جورج هگل به حد اعلای خود رسید. سهم بسزای او<br />
کشف دوباره ی دیالکتیک بود که در اصل توسط یونابىنبىی ها ابداع شده بود. او دیالکتیک را به مراتب<br />
بالاتری گسبرتبررش داد. اما این کار را بر مبنای ایده آلیسم ابجنبججام داد. این به بیان انگلس بزرگ ترین<br />
٤٠
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
بىببىی حاصلی تارتحیتحخ بود. با خواندن هگل این احساس به وجود می آید که اندیشه ای بزرگ در تلاش است تا<br />
از بندهای ابهببههام ایده آلیسبىتبىی برهد. در اینجا اندیشه هابىیبىی خارق العاده و جرقه هابىیبىی از بینش می یابیم که در<br />
میان انبوهی از یاوه های ایده آلیسبىتبىی دفن شده است. خواندن هگل بجتبججربه ای بس طاقت فرساست!<br />
این متفکر بزرگ بارها به سوی موضعی ماتریالیسبىتبىی کشیده شده است. اما همھهممیشه در آخرین لحللححظه<br />
هراسان از عواقبش، عقب نشیبىنبىی کرده است. به همھهممبنیبنن علت، فلسفه ی هگل نامطلوب، متناقض،<br />
سرهم بندی شده و نابمتبممام است. بر عهده ی <strong>مارکس</strong> و انگلس بود که با دقت فراوان کار را به ابجنبججام<br />
برسانند و فلسفه ی هگل را به نتاتحیتحج منطقی اش برسانند و در روند ابجنبججام این کار، آن را به کلی نفی کرده و<br />
چبریبرزی را جایگزینش کنند که از نظر کیفی برتر بود.<br />
هگل فلسفه ی سنبىتبىی را تا جابىیبىی که می توانست به پیش برد. برای پیش تر بردن آن، این فلسفه می بایست پا<br />
از مرزهای خود فراتر می گذاشت و طی این فرآیند خود را نفی می کرد. فلسفه می بایست از قلمرو مبهم<br />
گمانه زبىنبىی به جهان واقعی پدیده های مادی، مردان و زنان زنده، تارتحیتحخ واقعی و مبارزه بازمی گشت؛ جهابىنبىی<br />
که مدت ها بود از آن جدا شده بود.<br />
مشکل فوئرباخ و برخی هگلی های چپ مانند موزز هس١ این است که آبهنبهها صرفاً به هگل نه گفتند و تنها با<br />
نفی فلسفه ی هگل آن را انکار کردند. حرکت هس به سوی ماتریالیسم حرکبىتبىی جسورانه بود. مستلزم<br />
شجاعت بود، خصوصاً در بسبرتبرر مشخص اربجتبججاع متداول اروپابىیبىی و دولت سرکوبگر پروس. این الهللهھام بجببجخش<br />
<strong>مارکس</strong> و انگلس جوان بود. اما در بهنبههایت شکست خورد.<br />
یک دانه ی گندم را می توان با خرد کردن زیر پا نفی کرد. اما مفهوم دیالکتیک نفی صرفاً نابودی نیست:<br />
نابودی است و در عبنیبنن حال همھهممزمان حفظ هر آبجنبجچه که شایسته ی نگهداری است. نفی یک دانه ی گندم با<br />
رها شدن به حال خود و جوانه زدن نبریبرز امکان پذیر است.<br />
هگل خاطرنشان کرده بود که یک کلمه از زبان نوجوان هم معنای همھهممان کلمه از زبان سالمللممندی که عمری<br />
زندگی کرده و بجتبججربه ی فراوابىنبىی اندوخته نیست. فلسفه هم به همھهممبنیبنن ترتیب است. فلسفه در بازگشت به<br />
نقطه ی آغاز صرفاً یک مرحله ی پشت سر گذاشته را تکرار بمنبممی کند. با بازگشت به دوران نوزادی در<br />
کهنسالىللىی، کودکانه بمنبممی شود بلکه غبىنبىی از ٢٠٠٠ سال تارتحیتحخ و پیشرفت علم و فرهنگ، به یونان باستان و<br />
ایونیا بازمی گردد.<br />
این حرکت مکانیکیِ چرخی عظیم الحللحجثه و تکرار بىببىی معنای مراحل پیشبنیبنن همھهممانند فرآیند بىببىی پایان بجتبججدید<br />
حیات که در برخی ادیان شرفىقفىی بمنبممایان می شود نیست، بلکه نفیِ نفی است که بازگشت به مرحله ای پیشبنیبنن<br />
از رشد را مفروض می دارد، اما در سطحی شایسته و بالاتر. همھهممان است، و همھهممان نیست.<br />
٤١<br />
Moses Hess ١
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
هرچند، با وجود اینکه هگل به نتاتحیتحج عمیق و مهمی دست یافت، و گاه به ماتریالیسم نزدیک شد (برای<br />
مثال در فلسفه ی تارتحیتحخ)، اسبریبرر دیدگاه ایده آلیست خود بافىقفىی ماند. او هرگز نتوانست روش دیالکتیکش را<br />
به درسبىتبىی بر جهان واقعی جامعه و طبیعت اعمال کند، چرا که برای او تنها رشد واقعی، رشد جهان<br />
اندیشه ها بود.<br />
انقلاب فلسفی <strong>مارکس</strong><br />
از میان نظریات <strong>مارکس</strong>، هیچ یک به اندازه ی ماتریالیسم دیالکتیک مورد جمحجممله، بجتبجحریف و بهتبههمت قرار<br />
نگرفت. این هم تصادفىففىی نیست، چرا که این نظریه مبنا و اساس <strong>مارکس</strong>یسم است. این نظریه کمابیش<br />
روش سوسیالبریبرزم علمی است. <strong>مارکس</strong>یسم بسیار بیشبرتبرر از برنامه ای سیاسی و نظریه ی اقتصادی است.<br />
<strong>مارکس</strong>یسم یک فلسفه است، عرصه ای گسبرتبررده که نه تنها سیاست و مبارزه ی طبقابىتبىی، بلکه بمتبممام تارتحیتحخ<br />
بشریت، اقتصاد، جامعه، افکار و طبیعت را پوشش می دهد.<br />
امروز ایدئولوژی بورژوازی در فرآیند از هم گسیختگی به سر می برد، نه تنها در زمینه ی اقتصاد و<br />
سیاست، بلکه در زمینه ی فلسفه. بورژوازی در دوران صعودش قادر به خلق متفکرابىنبىی چون هگل و<br />
کانت بود. در دوران زوال کهنسالىللىی اش قادر به خلق هیچ چبریبرز ارزسمشسممندی نیست. غبریبررممممممکن است که<br />
مجممجحصول عقیم دپاربمتبممان های فلسفه ی دانشگاه را بجببجخوانیم و به یک اندازه احساس ملالت و خشم نکنیم.<br />
جنگ علیه قدرت طبقه ی حا کم بمنبممی تواند در کارخانه ها، خیابان ها، پارلمللممان و شوراهای مجممجحلی متوقف<br />
شود. ما باید این نبرببررد را در عرصه ی ایدئولوژیک نبریبرز پیش ببرببرر بمیبمم که نفوذ بورژوازی در آن با پنهان شدن<br />
در لباس انصاف و بىببىی طرفىففىی ظاهری به همھهممان مبریبرزان آسیب زا و مجممجخرب است. <strong>مارکس</strong>یسم وظیفه دارد<br />
جایگزیبىنبىی جامع برای طرح های بىببىی اعتبار و قدبمیبممی ارائه بمنبمماید.<br />
<strong>مارکس</strong> جوان بجتبجحت تأثبریبرر شدید فلسفه ی هگل بود که در آن زمان در دانشگاه های آلمللممان غالب بود. بمتبممام<br />
دکبرتبررین هگل بر مبنای تغیبریبرر و رشد دابمئبممی از طریق تضادها استوار بود. از این جهت بمنبمماینده ی انقلابىببىی<br />
واقعی در فلسفه بود. این نبریبرروی پویا یعبىنبىی وجه انقلابىببىی است که الهللهھام بجببجخش <strong>مارکس</strong> جوان و نقطه ی آغاز<br />
بمتبممام اندیشه های او بود.<br />
<strong>مارکس</strong> و انگلس هگل را نفی کردند و سیستم اندیشه های او را تبدیل به متضاد آن کردند. اما این کار<br />
را به گونه ای ابجنبججام دادند که همھهممزمان آبجنبجچه در فلسفه ی او ارزسمشسممند بود را حفظ کردند. آبهنبهها کارشان را بر<br />
مبنای «هسته ی منطقی» اندیشه های هگل قرار دادند و با بسط و به واقعیت رساندنِ آبجنبجچه تلوبجیبجحاً در این<br />
اندیشه ها بود، آن را به سطحی بالاتر رساندند.<br />
در فلسفه ی هگل، کشمکش واقعی میان نبریبرروهای تاربجیبجخی در هیئت سایه وار جدال اندیشه ها بروز یافته<br />
بود. اما همھهممان طور که <strong>مارکس</strong> توضیح می دهد، اندیشه ها به خودی خود نه تارتحیتحخ دارند و نه وجود<br />
٤٢
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
خارجی. بنابراین واقعیت در فلسفه ی هگل در هیئبىتبىی عرفابىنبىی و بیگانه پدیدار می شود. در فوئرباخ هم<br />
وضع چندان بهببههبرتبرر نیست، چرا که انسان در اینجا به شکلی یک وجهی، ایده آلیسبىتبىی و غبریبررواقعی ظاهر<br />
می شود. زنان و مردان واقعی تاربجیبجخی تنها با ظهور فلسفه ی <strong>مارکس</strong>یسم پدیدار می شوند.<br />
با فلسفه ی <strong>مارکس</strong>، فلسفه دست کم به ریشه ی خود بازمی گردد. هم دیالکتیک است و هم ماتریالیست.<br />
در اینجا نظریه و عمل یک بار دیگر دست به دست هم داده و شادی می کنند. فلسفه از مطالعات<br />
تاریک و خفه اش ببریبررون آمده و از هوا و آفتاب لذت می برد. بجببجخشی جدابىیبىی ناپذیر از زندگی می شود. به<br />
جای تناقض مبهم اندیشه های بدون بجتبججسم، تضادهای واقعی جهان و جامعه ی مادی را دار بمیبمم. به جای<br />
مطلق دور و غبریبررقابل فهم، زنان و مردان واقعی را دار بمیبمم که در جامعه ای واقعی زندگی می کنند و<br />
تاربجیبجخی واقعی می سازند و در نبرببرردهابىیبىی واقعی می جنگند.<br />
دیالکتیک در آثار هگل در لباسی خیالىللىی و نیمه عرفابىنبىی ظاهر می شود. به عبارت دیگر «وارونه» است. در<br />
اینجا فرآیندهای واقعی را که در طبیعت و اجتماع حادث شوند بمنبممی یابیم، بلکه تنها بازتابىببىی کمرنگ از آن<br />
فرآیندها در اذهان انسان ها خصوصاً فلاسفه را می بینیم. به بیان انگلس، دیالکتیک در دست هگل<br />
علبریبررغم نبوغ فراوانش، شکسبىتبىی عظیم بود.<br />
او خاطرنشان می کند که تنها کسی که می توانست عرفان مشمول در منطق هگل را کنار بزند و هسته ی<br />
منطقی را استخراج کند <strong>مارکس</strong> بود. این بمنبمماینده ی یافته های واقعی در این زمینه بود. <strong>مارکس</strong> توانست از<br />
طریق بازسازی روش دیالکتیک تنها رشد واقعی تفکرات را ارائه بمنبمماید.<br />
در حالىللىی که فلسفه ی هگل پدیده ها را تنها از منظر ذهن و روح تفسبریبرر می کرد (مثلاً از جایگاه<br />
ایده آلیسبىتبىی)، <strong>مارکس</strong> نشان داد که رشد اندیشه ها در ذهن انسان تنها بازتاب رشدی است که در طبیعت<br />
و جامعه رخ می دهد. به گفته ی <strong>مارکس</strong>:«دیالکتیک هگل شکل پایه ی بمتبممام دیالکتیک هاست، اما پس از<br />
کنار رفبنتبنن هیئت عرفابىنبىی اش، و دقیقاً همھهممبنیبنن است که روش من را متمایز می سازد.» ١<br />
دیالکتیک چیست؟<br />
تروتسکی در مقاله ی برجسته اش «الفبای ماتریالیسم دیالکتیک»، دیالکتیک را این گونه تعریف<br />
می کند:«دیالکتیک نه بجتبجخیل است و نه عرفان، بلکه علم اشکال تفکر ما است تا جابىیبىی که مجممجحدود به<br />
مشکلات روزمره ی زندگی بمنبممی شود بلکه تلاش می کند به درک فرآیندهای پیچیده تر و طولابىنبىی تر برسد.<br />
دیالکتیک و منطق صوری رابطه ای شبیه به رابطه ی میان ریاضیات مقدمابىتبىی و پیشرفته دارند.»<br />
ترکیب روش دیالکتیک و ماتریالیسم ابزار بجتبجحلیلی بسیار قدربمتبممندی را ابجیبججاد کرد. اما دیالکتیک چیست؟<br />
توضیح بمتبممام قواعد دیالکتیک که توسط هگل گسبرتبررش یافت و <strong>مارکس</strong> آن را کامل کرد، در این مقال<br />
(Letter to Kugelmann, 6 March 1868, MECW, Volume 42, p. 543) ١<br />
٤٣
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
بمنبممی گنجد. در جای دیگری تلاش کرده ام این موضوع را توضیح دهم: در کتاب «عقل در شورش:<br />
فلسفه ی <strong>مارکس</strong>یسم و علم مدرن»١ . در چند خط تنها می توابمنبمم خطوط کلی آن را ارائه کنم.<br />
انگلس در کتاب آنبىتبىی‐دورینگ آن را این گونه توصیف می کند:«دیالکتیک علم قوانبنیبنن عمومی حرکت و<br />
رشد طبیعت، جامعه ی انسابىنبىی و تفکر است.» انگلس در کتاب دیالکتیک طبیعت نبریبرز خطوط کلی قوانبنیبنن<br />
اصلی دیالکتیک را ترسیم می کند:<br />
آ ( قانون دگرگوبىنبىی کمیت به کیفیت. ب) قانون وحدت و مقاومت نبریبرروهای مجممجخالف و دگرگوبىنبىی به یکدیگر<br />
هنگامی که به منتهاالیه کشیده می شوند. ج) قانون رشد از طریق تضادها یا به عبارت دیگر، نفیِ نفی.<br />
کتاب انگلس دیالکتیک طبیعت علبریبررغم ماهیت نابمتبممام و از هم گسسته اش، در کنار آنبىتبىی‐دورینگ برای<br />
شا گردان <strong>مارکس</strong>یسم بسیار حائز اهمھهممیت است. واضح است که انگلس باید به دانش و یافته های علمی آن<br />
زمان تکیه می کرد. در نتیجه ابعاد مشخصی از مجممجحتوا عمدتاً جنبه ی تاربجیبجخی دارند. اما آبجنبجچه در دیالکتیک<br />
شگفت آور است، این یا آن قسمت از جزئیات یا حقایق که پیشرفت علم به طرز اجتناب ناپذیری از آن<br />
سبقت گرفته نیست. برعکس، آبجنبجچه عجیب است، مبریبرزان اندیشه هابىیبىی است که توسط انگلس بسط و<br />
توسعه یافته ‐اغلب اندیشه هابىیبىی که در جهت مجممجخالف نظریات علمی زمانه اش حرکت می کرد‐ که<br />
هوسمشسممندانه توسط علم مدرن تایید شده است.<br />
در سرتاسر کتاب، انگلس بر این مسئله تأ کید می کند که ماده و حرکت (که امروز آن را انرژی می نامیم)<br />
جدابىیبىی ناپذیرند. حرکت حالبىتبىی از وجود ماده است. این نگاه پویا به ماده و کائنات حاوی حقیقبىتبىی عمیق<br />
است که پیش از آن توسط فلاسفه ی یونان همھهممچون هرا کلیت درک شده بود و یا بهببههبرتبرر بگوییم، حدس زده<br />
شده بود. برای او «همھهممه چبریبرز هست و نیست، چرا که همھهممه چبریبرز در جریان است.» همھهممه چبریبرز دابمئبمماً در حال<br />
تغیبریبرر است، به وجود می اید و از ببنیبنن می رود.<br />
برای عقل سلیم، جرم یک شیء هرگز تغیبریبرر بمنبممی کند. برای مثال، یک فرفره ی در حال چرخش همھهممان<br />
وزبىنبىی را دارد که در هنگام بىببىی حرکبىتبىی داراست. بنابراین جرم صرف نظر از سرعتش دابمئبممی در نظر گرفته<br />
می شود. بعدها کشف شد که چنبنیبنن امری صحت ندارد. در واقع، جرم با سرعت افزایش می یابد اما<br />
چنبنیبنن افزایشی تنها در مواردی قابل درک است که سرعت آن نزدیک به سرعت نور باشد. برای مقاصد<br />
عملی زندگی روزمره، می توانیم بپذیر بمیبمم که جرم یک شیء صرف نظر از سرعبىتبىی که در آن حرکت<br />
می کند، به طور مدام یکسان است. هرچند، برای سرعت های بسیار بالا چنبنیبنن ادعابىیبىی نادرست است و<br />
هر چه سرعت بالاتر رود، سقم این ادعا نبریبرز بیشبرتبرر می شود.<br />
٤٤<br />
published by Wellred Books ١
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
پروفسور فینمن١ می گوید:«…از نظر فلسفی درباره ی قانون تقریب کاملاً در اشتباه هستیم. حبىتبىی ا گر<br />
جرم فقط کمی تغیبریبرر کند، بمتبممام تصویر ما از جهان دگرگون می شود. این خصلت فلسفه یا ایده هابىیبىی که<br />
پشت علم قرار دارند بسیار عجیب است. حبىتبىی یک اثر بسیار کوچک مستلزم تغیبریبررات اساسی در<br />
اندیشه های ماست…»<br />
٢<br />
این مثال به وضوح تفاوت های بنیادین میان مکانیک ابتدابىیبىی و فبریبرزیک مدرن را ثابت می کند. به همھهممبنیبنن<br />
ترتیب، تفاوت فاحشی میان ریاضیات مقدمابىتبىی که در زندگی روزمره مورد استفاده قرار می گبریبررد با<br />
ریاضیات پیشرفته (حساب دیفرانسیل و انتگرال) وجود دارد که انگلس در آنبىتبىی‐دورینگ و دیالکتیک<br />
طبیعت آن را مورد بجببجحث قرار داده است.<br />
همھهممبنیبنن تفاوت میان منطق صوری و دیالکتیک وجود دارد. برای زندگی روزمره، قواعد منطق صوری کفایت<br />
می کند. هر چند، برای فرآیندهای پیچیده تر، این قواعد وارونه می شوند. حقیقت مجممجحدود آبهنبهها نادرست<br />
می شود.<br />
کمیت و کیفیت<br />
از دیدگاه ماتریالیسم دیالکتیک، جهان مادی هیچ آغاز و پایابىنبىی ندارد، بلکه متشکل از توده ی ماده (یا<br />
انرژی) در وضعیت حرکت دابمئبممی است. این اندیشه ی بنیادین فلسفه ی <strong>مارکس</strong>یسم است و یافته های علم<br />
مدرن در طول صد سال اخبریبرر نبریبرز این را تأیید می کند.<br />
هر مثالىللىی از زندگی روزمره را در نظر بگبریبررید: هر پدیده ای در ظاهر ثابت است، و در لایه ی زیرین آن<br />
می بینیم که در حالتِ جاری است هرچند تغیبریبرر در نگاه اول نامربىئبىی است. برای مثال یک لیوان آب:«در<br />
نظر ما، به چشمان غبریبررمسلح ما، هیچ چبریبرز تغیبریبرر بمنبممی کند، اما ا گر می توانستیم با یک میلیارد برابر بزرگنمابىیبىی<br />
آن را نگاه کنیم، می دیدبمیبمم که از منظر خودش همھهممواره در حال تغیبریبرر است: مولکول ها سطح را ترک<br />
می کنند، مولکول ها باز می گردند.» ٣<br />
این ها سخنان انگلس نیست، بلکه گفته های دانشمند مشهور پروفسور ربجیبجچارد فینمن٤ است که سابقاً در<br />
انستیتوی تکنولوژی کالیفرنیا فبریبرزیک نظری تدریس می کرد. همھهممبنیبنن نویسنده مثال مشهور انگلس را<br />
درباره ی قانون دگرگوبىنبىی کمیت به کیفیت تکرار می کند.<br />
Feynman ١<br />
R. Feynman, Lectures on Physics ٢<br />
Richard P. Feynman, The Feynman Lectures on Physics, chapter 1, p. 8 ٣<br />
٤٥<br />
Richard P. Feynman ٤
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
آب از ابمتبمم های هیدروژن و ا کسبریبرژن تشکیل شده است که در وضعیت حرکت دابمئبممی هستند. آب به خاطر<br />
ربایش مولکولىللىی به اجزای تشکیل دهنده ی خود بجتبججزیه بمنبممی شود. هرچند، ا گر در فشار هوای عادی ١٠٠<br />
درجه سلسیوس حرارت ببیند، به نقطه ی تبدیل می رسد که در آن نبریبرروی ربایش میان مولکول ها نا کافىففىی<br />
است و نا گهان مولکول ها از هم پاشیده شده و به هوا می روند.<br />
این مثال ممممممکن است پیش پا افتاده به نظر برسد، اما نتاتحیتحج بسیار مهمی برای علم و صنعت دارد. این<br />
بجببجخشی از یک شاخه ی بسیار مهم فبریبرزیک است: مطالعه ی انتقال فاز. ماده می توانند در چهار فاز (یا حالت)<br />
وجود داشته باشد: جامد، مایع، گاز و پلاسمسسمما به علاوه ی چند فاز فوق العاده ی دیگر مانند شاره ی<br />
ابربجببجحرابىنبىی١ و گازهای تبهگن٢ .<br />
به طور کلی وقبىتبىی که یک جامد حرارت می بیند (یا فشار افت می کند)، به شکل مایع درمی آید و بهنبههایتاً<br />
تبدیل به گاز می شود. برای مثال، تحیتحخ (آب منجمد) با حرارت ذوب شده و تبدیل به آب می شود. هنگامی<br />
که آب می جوشد، تبخبریبرر شده و به بجببجخار آب تبدیل می شود. اما ا گر این بجببجخار در درجه ی بسیار بالا حرارت<br />
ببیند، فاز انتقال دیگری رخ می دهد. در ١٢٠٠٠ کلوین = ٨۵/١١٧٣۶ درجه سلسیوس بجببجخار تبدیل به<br />
پلاسمسسمما می شود.<br />
این همھهممان چبریبرزی است که <strong>مارکس</strong>یست ها آن را دگرگوبىنبىی از کمیت به کیفیت می نامند. به این معنا که تعداد<br />
بسیار زیادی از تغیبریبررات بسیار کوچک بهنبههایتاً یک جهش کیفی ابجیبججاد می کنند‐یک انتقال فاز. مثال ها<br />
می تواند به دلحللحخواه زده شود: ا گر کسی ماده ای مانند سرب یا نیوبیوم را سرد کند، با کاهش تدربجیبججی<br />
مقاومت الکبرتبرریکی آن روبرو خواهیم بود، تا نقطه ی تبدیل (معمولاً کمی بالاتر از ٢٧٣‐ سلسیوس).<br />
دقیقاً در همھهممبنیبنن نقطه بمتبممام مقاومت یکباره ناپدید می شود. نوعی «جهش کوانتومی» وجود دارد، گذار از<br />
دارا بودن کمی مقاومت به سوی نداشبنتبنن هیچ مقاومبىتبىی.<br />
می توان تعداد نامجممجحدودی از مثال های مشابه را در بمتبممام علوم طبیعی یافت. دانشمند آمریکابىیبىی مارک<br />
بیوکبننبنن٣ کتابىببىی بسیار جالب با عنوان «همھهممه جا گاهی»٤ به رشته ی بجتبجحریر درآورده است. در این کتاب<br />
مجممججموعه ای طولابىنبىی از مثال ها را ارائه می کند: جمحجمملات قلبىببىی، آتش در جنگل ها، بهببههمن در کوهستان ها، خبریبرز و<br />
افت جمججممعیت جانوران، بجببجحران های بازارهای سهام، جنگ ها، و حبىتبىی تغیبریبررات در مد و مکاتب مجممجختلف هبرنبرری<br />
(که من شخصاً انقلاب ها را به این فهرست اضافه می کنم).<br />
١ واژه ی مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسی معادل واژه ی supercritical fluid به معنای فاز سیال بیناببنیبنن مایع و گاز که در دمای بالاتر از<br />
نقطۀ بجببجحرابىنبىی حاصل می شود.<br />
degenerate gas ٢<br />
Marc Buchanan ٣<br />
٤ واژه ی مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسی معادل واژه ی Ubiquity به معنای حضور در همھهممه جا یا در جاهای بسیار به طور هم زمان<br />
٤٦
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
بمتبممام این ها ظاهراً هیچ ارتباطی با هم ندارند، اما با این حال مشمول همھهممبنیبنن قانون می شوند که می تواند به<br />
وسیله ی یک معادله ی ریاضی که با عنوان قانون توابىنبىی شناخته می شود بیان شود. این در ترمینولوژی<br />
<strong>مارکس</strong>یسم قانون دگرگوبىنبىی از کمیت به کیفیت است. و آبجنبجچه این مطالعات نشان می دهد این است که این<br />
قانون در همھهممه جا حاضر است (همھهممه جا گاه است) یعبىنبىی در بمتبممام سطوح کائنات حضور دارد. این قانون<br />
فرا گبریبرر طبیعت است، درست همھهممان طور که انگلس گفته بود.<br />
دیالکتیک در مقابل بجتبججربه گرابىیبىی<br />
«حقایق را به ما بدهید»! این مطالبه ی بجتبججربه گرایانه ظاهراً نقطه ی قوت رئالیسم عملی است. چه می تواند<br />
مجممجحکم تر از حقایق باشد؟ اما آبجنبجچه در ظاهر رئالیسم به نظر می رسد، نقیض آن از آب درمی آید. آبجنبجچه در<br />
یک زمان حقیقت مجممجحرز و مسلم است می تواند چبریبرزی کاملاً متفاوت از آب درآید. همھهممه چبریبرز در حالت تغیبریبرر<br />
دابمئبممی است و دیر یا زود همھهممه چبریبرز به نقیض خود تغیبریبرر می کند. آبجنبجچه به نظر جامد می رسد، در هوا بجتبججزیه<br />
می شود.<br />
روش دیالکتیک به ما اجازه می دهد که به ماورای ظاهر رخنه کنیم و فرآیندهابىیبىی را ببینیم که در<br />
لایه های زیرین اتفاق می افتند. دیالکتیک پیش از همھهممه علم اتصال فرا گبریبرر است. دیدگاهی جامع و پویا از<br />
پدیده ها و فرآیندها ارائه می کند. پدیده ها را در رابطه بررسی می کند نه جدا گانه، در حرکت و نه در<br />
ایستابىیبىی، در زندگی و نه در مرگ.<br />
دانش دیالکتیک یعبىنبىی آزادی از ستایش برده وار حقایق مسلم و پدیده ها به گونه ای که هستند، که<br />
شاخصه ی اصلی تفکر بجتبججربه گرایانه ی صوری است. در سیاست این رفتار معمول اصلاح طلبىببىی است که با<br />
زبان فلسفی پرا گماتیسم، هبرنبرر ممممممکن، «واقع گرابىیبىی» و عناویبىنبىی از این دست به دنبال سرپوش گذاشبنتبنن بر<br />
روی مجممجحافظه کاری، کوته نظری و بزدلىللىی است.<br />
دیالکتیک به ما اجازه می دهد که ماورای «معبنیبنن» و بىببىی واسطه یا همھهممان جهان ظاهر رخنه کنیم و از<br />
فرآیندهای پنهان که در زیر سطح رخ می دهند پرده بردار بمیبمم. نشان می دهیم که در پس ظاهر آرام و در<br />
غیاب حرکت، فرآیند تغیبریبرر مولکولىللىی در جریان است، نه فقط در فبریبرزیک، بلکه در جامعه و روانشناسی<br />
توده ها.<br />
از دورابىنبىی که مردم فکر می کردند شکوفابىیبىی اقتصادی تا ابد ادامه خواهد داشت چبریبرزی نگذشته است.<br />
این حقیقبىتبىی بلامنازع بود، یا این طور به نظر می رسید. آبهنبهها که آن را زیر سوال می بردند متعصببنیبنن متوهم<br />
به سمشسممار می رفتند. اما امروز حقیقت بلامنازع در خرابه ها به سر می برد. حقایق تبدیل به نقیض خود<br />
شده اند. آبجنبجچه ظاهراً حقیقت بىببىی چون وچرا به نظر می رسید، دروغ از آب درآمده است. به بیان دقیق<br />
هگل: منطق تبدیل به بىببىی منطقی می شود.<br />
٤٧
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
فردریک انگلس بیش از یک قرن پیش با استفاده از این روش توانست در مواردی فراتر از اغلب<br />
دانشمندان هم عصر خود ببیند و بسیاری از ا کتشافات علم مدرن را پیش بیبىنبىی کند. انگلس یک<br />
دانشمند حرفه ای نبود، اما دانشی واقعاً گسبرتبررده از علوم طبیعی زمانه ی خود داشت.<br />
هرچند، بر اساس درک عمیق روش بجتبجحلیل دیالکتیک، انگلس نقش بسزابىیبىی در تفسبریبرر فلسفی از علم<br />
امروز ایفاء کرد، اما تا کنون برای ا کبرثبرریت دانشمندان ناشناخته مانده است.<br />
البته فلسفه بمنبممی تواند قوانبنیبنن علوم طبیعی را دیکته کند. این قوانبنیبنن تنها می توانند بر پایه ی بجتبجحلیل جدی و<br />
دقیق طبیعت گسبرتبررش یابند. از مشخصات پیشرفت علم، مجممججموعه ای از بجتبجخمبنیبنن ها و تقریب هاست. از طریق<br />
آزمایش و مشاهده به حقیقت نزدیک تر و نزدیک تر می شو بمیبمم، بدون آنکه بتوانیم حقیقت را به بمتبممامی<br />
دریابیم. این یک فرآیند بىببىی پایان رخنه ی عمیق به رازهای ماده و جهان است. حقیقت نظریات علمی تنها<br />
می تواند از طریق تکرار و بجتبججربه، مشاهده و آزمایش ساخته شود، نه به فرمان فلاسفه. اغلب پرسش هابىیبىی<br />
که فلاسفه در گذشته با آن درگبریبرر بوده اند، امروز به دست علم حل شده است. با این وجود، این<br />
اشتباهی بزرگ است که فکر کنیم فلسفه هیچ نقشی در علم ایفاء بمنبممی کند. تنها دو جنبه از فلسفه است که<br />
امروز معتبرببرر بافىقفىی مانده است و شاخه های مجممجختلف علم آن را در خود حل نکرده اند: منطق صوری و<br />
دیالکتیک.<br />
انگلس تأ کید داشت که دیالکتیک عاری از عرفان، برای علم تبدیل به یک ضرورت مطلق می شود».<br />
دیالکتیک البته هیچ خاصیت جادو بىیبىی ندارد تا بتواند مسائل فبریبرزیک مدرن را حل کند. با این وجود یک<br />
فلسفه ی جامع و منسجم کمک بىببىی حدوحسابىببىی به بجتبجحقیقات علمی خواهد بود تا آن را به سوی بمثبممربجببجخش ترین<br />
راه ها رهنمون باشد و از سقوط آن به درون فرضیات خودسرانه و پوشیده که راه به جابىیبىی بمنبممی برند<br />
جلوگبریبرری بمنبمماید. بسیاری از مشکلات پیش روی علم امروز دقیقاً به خاطر فقدان پایه های مستحکم<br />
فلسفی اش رخ می دهد.<br />
دیالکتیک و علم<br />
بسیاری از دانشمندان فلسفه را پست می سمشسممارند. تا جابىیبىی که به فلسفه ی مدرن مربوط می شود، این بجتبجحقبریبرر<br />
کاملاً به جا و شایسته است. در یک قرن و نیم اخبریبرر قلمرو فلسفه شبیه بیابابىنبىی خشک بوده است که تنها<br />
بقایای حیات در آن دیده می شود. گنجینه ی گذشته با افتخارات کهن و جرقه هابىیبىی از روشنابىیبىی ظاهراً به<br />
کلی نابود شده است. نه تنها دانشمندان، بلکه بمتبممام زنان و مردان نبریبرز بیهوده در این خرابه هر گونه منبع<br />
نوری را جستجو می کنند.<br />
با این حال در بررسی دقیق تر، بجتبجحقبریبرری که از سوی دانشمندان نشان داده می شود چندان منطقی نیست.<br />
چرا که ا گر به دقت به وضعیت علم مدرن، یا به بیان دقیق تر به پایه ها و فرضیات نظری آن نگاه کنیم،<br />
٤٨
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
می بینیم که علم در واقع هرگز خود را از فلسفه نرهانیده است. فلسفه که بىببىی تعارف از در ببریبررونش<br />
کرده اند، رندانه از پنجره راه خود را به درون می یابد.<br />
دانشمندابىنبىی که با افتخار به فلسفه بىببىی تفاوبىتبىی بمتبممام نشان می دهند، در واقع بمتبممام فرضیابىتبىی که ارائه می کنند<br />
ماهیت فلسفی دارد. در واقع چنبنیبنن فلسفه ی ناآ گاهانه و نسنجیده ای نسبت به فلسفه ی سنبىتبىی هیچ گونه<br />
برتری ندارد و حبىتبىی بسیار پست تر از آن است. به علاوه، منشاء بسیاری از اشتباهات عملی است.<br />
پیشرفت های چشمگبریبرر علم در طول یک قرن گذشته ظاهراً فلسفه را زائد کرده است. در دنیابىیبىی که<br />
می توانیم به پوشیده ترین رازهای کیهان رخنه کنیم و حرکات پیچیده ی ذرات درون ابمتبمم را دنبال کنیم،<br />
پرسش های قدبمیبممی که توجه فلاسفه را به خود جلب می کرد حل شده اند. نقش فلسفه به همھهممبنیبنن مبریبرزان<br />
کاهش یافته است. هرچند، مجممججدداً یادآور می شو بمیبمم که فلسفه در دو حوزه همھهممچنان اهمھهممیت خود را حفظ<br />
کرده است: منطق صوری و دیالکتیک.<br />
یکی از پیشرفت های عمده در کاربرد روش دیالکتیک در تارتحیتحخ علم، انتشار کتاب فوق العاده ی «ساختار<br />
انقلاب های علمی» اثر توماس ساموئل کون١ در سال ١٩۶٢ است. این اجتناب ناپذیری انقلاب های علمی<br />
را ثابت کرد و مکانبریبرزم بجتبجخمبنیبنن را که انقلاب ها از آن طریق رخ می دهند نشان داد. «هر آبجنبجچه وجود دارد<br />
سزاوار نابودی است» نه تنها برای ارگانبریبرزم های زنده، بلکه درباره ی نظریات علمی از جمججممله آبهنبهها که در<br />
حال حاضر بمتبمماماً معتبرببرر می سمشسممار بمیبمم نبریبرز صادق است.<br />
انگلس در واقع در برخوردش با علوم طبیعی بسیار جلوتر از هم عصرانش (از جمججممله اغلب دانشمندان)<br />
بود. او نه تنها حرکت (انرژی) را به عنوان بجببجخشی جدابىیبىی ناپذیر از ماده توضیح داد، بلکه تفاوت میان<br />
علومی که تنها شامل مطالعه ی اشکال گونا گون انرژی می شدند و گذار دیالکتیک از یک شکل انرژی به<br />
شکل دیگر را نبریبرز تبیبنیبنن کرد. این همھهممان چبریبرزی است که امروز به عنوان تغیبریبرر فاز شناخته می شود.<br />
بمتبممام بجتبجحول علم در قرن ٢٠، تقسیم بندی قدبمیبمم را رد کرده است و گذار دیالکتیک از یک علم به علم<br />
دیگر را به رسمسسممیت شناخته است. <strong>مارکس</strong> و انگلس در روزگار خود با بیان اینکه تفاوت میان ارگانیک و<br />
غبریبررارگانیک فقط نسبىببىی است، خشم زیادی را در میان رقبای خود برانگیختند. آبهنبهها توضیح دادند که<br />
ماده ی ارگانیک ‐اولبنیبنن ارگانبریبرزم زنده‐ در زمابىنبىی مشخص از ماده ی غبریبررارگانیک به وجود آمد که نشان<br />
دهنده ی جهش کیفی در تکامل بود. آبهنبهها می گفتند که حیوانات از جمججممله انسان با ذهن، اندیشه ها و<br />
باورهایش تنها ماده بودند که به ترتیب خاصی سازمان یافته بودند.<br />
تفاوت میان ماده ی ارگانیک و غبریبررارگانیک که کانت آن را مانعی شکست ناپذیر می دانست حذف شده<br />
است، همھهممان گونه که فینمن اشاره می کند:«همھهممه چبریبرز از ابمتبمم تشکیل شده است. این فرض کلیدی است.<br />
برای مثال، مهم ترین فرضیات در زیست شناسی این است که هر آبجنبجچه که حیوانات ابجنبججام می دهند، ابمتبمم ها<br />
٤٩<br />
Thomas Samuel Kuhn ١
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
ابجنبججام می دهند. به عبارت دیگر هیچ کاری نیست که موجودات زنده ابجنبججام بدهند که نتوان آن را از این<br />
منظر نگاه کرد که آبهنبهها از ابمتبمم ساخته شده اند و مطابق با قوانبنیبنن فبریبرزیک رفتار می کنند. ١<br />
از چشم انداز علمی، زنان و مردان ترا کم ابمتبمم ها هستند که به ترتیب خاصی در کنار هم قرار گرفته اند.<br />
اما ما تنها توده ای از ابمتبمم نیستیم. بدن انسان یک ارگانبریبرزم فوق العاده پیچیده است، خصوصاً مغز که تنها<br />
به تازگی شروع به درک ساختار و عملکرد آن کرده ابمیبمم. این بسیار زیباتر و عالىللىی تر از افسانه های قدبمیبممی<br />
مذهب است.<br />
همھهممزمان که <strong>مارکس</strong> مشغول به ابجنبججام رساندن انقلابىببىی در زمینه ی اقتصاد سیاسی بود، داروین نبریبرز در حال<br />
ابجنبججام کاری مشابه در زمینه ی زیست شناسی بود. این تصادفىففىی نیست که در حالىللىی که کار داروین طوفابىنبىی<br />
از خشم و نافهمی را برانگیخت، بلافاصله از سوی <strong>مارکس</strong> و انگلس به عنوان یک شاهکار دیالکتیک<br />
شناخته شد، هرچند خود داروین از آن آ گاه نبود. این تناقض را این گونه می توان توضیح داد که قوانبنیبنن<br />
دیالکتیک ابداع شخصی نیستند، بلکه بازتاب فرآیندی هستند که در واقع در طبیعت و جامعه وجود<br />
دارند.<br />
کشف علم ژنتیک دقیقاً همھهممان مکانبریبرزمی را آشکار کرده است که دگرگوبىنبىی یک گونه به گونه ی دیگر را<br />
تعیبنیبنن می کند. ژنوم انسابىنبىی بعد جدیدی به کار داروین داده است که نشان می دهد انسان ها نه تنها با<br />
کرم مجممجحقر میوه، بلکه با ابتدابىئبىی ترین شکل حیات یعبىنبىی با کبرتبرری نبریبرز ژن مشبرتبررک دارد. در چند سال آینده<br />
دانشمندان دست به ابجنبججام عمل خلق در آزمایشگاه خواهند زد و از ارگانبریبرزم بىببىی جان، ارگانبریبرزم جاندار<br />
خواهند ساخت. آخرین قطعه ی زمبنیبنن نبریبرز از زیر پای خالق آسمسسممابىنبىی کشیده خواهد شد و او بالاخره به کلی<br />
زائد تلقی خواهد شد.<br />
دانشمندان مدت ها بجببجحث می کردند که آیا خلق گونه های جدید حاصل انباشتگی طولابىنبىی مدت تغیبریبررات<br />
آهسته است یا برخاسته از یک تغیبریبرر شدید و نا گهابىنبىی است؟ از دیدگاه دیالکتیک، تضادی میان این دو<br />
وجود ندارد. یک دوره ی طولابىنبىی تغیبریبررات مولکولىللىی (تغیبریبررات کمی) به نقطه ی تبدیل می رسد که نا گهان<br />
چبریبرزی را ابجیبججاد می کند که امروز نامش را جهش کوانتومی گذاشته اند.<br />
<strong>مارکس</strong> و انگلس معتقد بودند که نظریه ی تکامل گونه ها گواه روشن این واقعیت بود که طبیعت بهنبههایتاً به<br />
شیوه ی دیالکتیک عمل می کند، برای مثال از طریق رشد، از طریق تضادها. سه دهه ی پیش این گزاره<br />
از سوی موسسه ی معتبرببرری چون موزه ی بریتانیا، که در آن بجببجحبىثبىی آتشبنیبنن در گرفت و سکوت زینبىتبىی قرن ها را<br />
شکست، به شدت تقویت شد. یکی از استدلال ها علیه مدافعان جهش کیفی در زبجنبججبریبرره ی تکامل این بود<br />
که این تفکر بمنبمماینده ی نفوذ <strong>مارکس</strong>یسم در موزه ی بریتانیا بود!<br />
٥٠<br />
(R. Feynman, Lectures on Physics) ١
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
بود:<br />
با این حال زیست شناسی مدرن علبریبررغم میل خود، چاره ای نداشت جز اینکه اندیشه های قدبمیبممی تکامل<br />
را به عنوان یک روند تدربجیبججی، خطی، بىببىی وقفه و بدون تغیبریبررات نا گهابىنبىی اصلاح بمنبمماید و وجود جهش های<br />
کیفی را که مشخصه ی آن انقراض جمججممعی برخی گونه ها و ظهور گونه های جدید است بپذیرد. در ١٧<br />
آوریل ١٩٨٢، نشریه ی ا کونومیست در یکصدمبنیبنن سالگرد داروین مقاله ای چاپ کرد که در آن آمده<br />
«روز به روز روشن تر خواهد شد که جهش های کوچکی که بر آبجنبجچه اتفاق می افتد تأثبریبرر دارند در<br />
مرحله ای کلیدی می توانند موجب تغیبریبررات عمده شوند، (برای مثال تغیبریبرری کوچک در روش عملکرد<br />
ژن هابىیبىی مشخص می تواند منجر به افزایش چشمگبریبرر اندازه ی مغز شود). شواهد بیشبرتبرری نبریبرز جمججممع می شود<br />
که بسیاری از ژن ها دستخوش جهشی کند اما مداوم می شوند. بنابراین، کم کم دانشمندان این تضاد<br />
جاری را حل می کنند که آیا گونه ها آرام و مداوم در طولابىنبىی مدت تغیبریبرر می کنند یا مدت ها بدون تغیبریبرر<br />
بافىقفىی می مانند و سپس تکاملی سریع را بجتبججربه می کنند. احتمالاً هر دو گونه ی تغیبریبرر رخ می دهد.»<br />
نسخه ی قدبمیبمم نظریه ی تکامل gradualism) (phyletic مدعی بود که گونه ها تنها به تدرتحیتحج تغیبریبرر<br />
می کنند، چنانکه جهش های ژنتیکی یک به یک رخ می دهند و انتخاب می شوند. با این حال، نظریه ی<br />
جدیدی توسط استفن جی گولد و نایلز الدرتحیتحج١ مطرح شده است که «توازن متناوب» نام دارد و بر طبق<br />
آن، تغیبریبرر ژنتیک می تواند از طریق جهش های نا گهابىنبىی رخ دهد. اتفاقاً استفن جی گولد فقید اشاره کرده<br />
بود که ا گر دانشمندان به آبجنبجچه انگلس درباره ی خاستگاه انسان نوشته بود توجه می کردند، از یکصد<br />
سال اشتباه شان جلوگبریبرری می کردند.<br />
ورشکستگی بمتبممام کشورها<br />
مشخصه ی بجنبجخستبنیبنن مرحله ی بجببجحرابىنبىی که در سال ٢٠٠٨ رخ داد، ورشکستگی بانک های بزرگ بود. بمتبممام<br />
نظام بانکی ایالات متحده ی آمریکا و سایر جهان تنها با تزریق کلان میلیاردها دلار و یورو از سوی<br />
دولت بجنبججات یافت. اما این پرسش باید مطرح شود: از تفکر قدبمیبممی که بازار آزاد ا گر به حال خود گذاشته<br />
شود بمتبممام مشکلات را حل خواهد کرد چه بافىقفىی مانده است؟ از این تفکر قدبمیبممی که دولت نباید در کار<br />
اقتصاد دخالت کند چه بافىقفىی مانده است؟<br />
تزریق کلان پول دولبىتبىی هیچ مشکلی را حل نکرد. بجببجحران حل و فصل نشده است. تنها بر دوش دولت ها<br />
جابجببججا شده است. بمتبممام آبجنبجچه اتفاق افتاد این بود که به جای بدهی بانک ها، حال با سیاهچاله ی شکافنده ای<br />
در مالیه ی عمومی مواجهیم. چه کسی پاسخگو خواهد بود؟ قطعاً نه بانکداران ثروبمتبممند که مسئول<br />
٥١<br />
Niles Eldridge ١
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
ویرابىنبىی نظم مالىللىی جهان هستند و در آرامش پول دولبىتبىی را که به سخبىتبىی به دست آمده به جیب زده اند و<br />
ا کنون با جوایز سخاوبمتبممندانه ی سود ویژه به خود پاداش می دهند.<br />
نه! بدهی ای که اقتصاددانان و سیاستمداران به این تلخی از آن شکوه می کنند می بایست به دست<br />
فقبریبررترین و بىببىی دفاع ترین بجببجخش های اجتماع پرداخته شود. نا گهان دیگر برای سالمللممندان، بیماران و<br />
بیکاران پولىللىی ندار بمیبمم اما همھهممیشه برای بانکداران پول فراوان هست. این یعبىنبىی رژ بمیبمم ریاضت دابمئبممی. اما این<br />
صرفاً تضادهای بیشبرتبرری را ابجیبججاد می کند. کاهش تقاضا بازار را از آبجنبجچه که هست بیشبرتبرر تبرنبرزل می دهد و به<br />
همھهممبنیبنن ترتیب به بجببجحران تولید مازاد دامن می زند.<br />
حال اقتصاددانان فروپاشی جدیدی را پیش بیبىنبىی می کنند که وقبىتبىی اتفاق می افتد که واحدهای پول و<br />
دولت ها ورشکست می شوند و تاروپود نظام اقتصادی جهان را بهتبههدید می کنند. و علبریبررغم آبجنبجچه<br />
سیاستمداران درباره ی نیاز به مهار بدهی ها می گویند، بدهی ها در مقیاسی که به بار آمده اند، قابل<br />
بازپرداخت نیستند. یونان بمنبممونه ی بارز این حقیقت است. آینده ، دوران بجببجحرابىنبىی حبىتبىی عمیق تر است،<br />
استانداردهای زندگی رو به کاهش، تغیبریبررات رتحنتحج آور و تروتحیتحج فقر در میان ا کبرثبرریت. این دستورالعملی<br />
ابجنبججام شده برای بجتبجحولات بعدی و مبارزه ی طبقابىتبىی در سطحی بالاتر است. این بجببجحران سیستمی<br />
سرمایه داری در مقیاس جهابىنبىی است.<br />
برخی سفسطه گران می پرسند: ا گر سوسیالبریبرزم اجتناب ناپذیر است، چرا کسی باید برای دستیابىببىی به آن<br />
مبارزه کند؟ حقیقت امر این است که می توان جبرببررگرای متقاعد بود و باز با این حال به نقش فعال انقلابىببىی<br />
متعهد بود. در قرن ١٧ کالوینیست ها١ مطلق ترین و قطعی ترین نوع جبرببررگرایان بودند. آبهنبهها عمیقاً به تقدیر<br />
باور داشتند و معتقد بودند که سرنوشت و رستگاری هر زن و مرد پیش از تولد رقم خورده است.<br />
با این حال این جبرببررگرابىیبىی پولادین کالوینیست ها را از ایفای انقلابىببىی ترین نقش در مبارزه با فئودالیسم رو<br />
به زوال و بجتبججسم ایدئولوژیک آن، کلیسای کاتولیک رم بازنداشت. دقیقاً به همھهممبنیبنن علت که آبهنبهها به عدالت<br />
و پبریبرروزی قطعی هدف شان ابمیبممان داشتند، هرچه شجاعانه تر مبارزه کردند تا پبریبرروزی اش را سرعت<br />
بجببجخشند.<br />
جامعه ی قدبمیبمم دچار مرگ زودرس شده است و جامعه ی نوین در حال مبارزه است تا متولد شود. اما آبهنبهها<br />
که ثروت هنگفبىتبىی از آن کسب کرده اند، هرگز قطعیت مرگ آن را بجنبجخواهند پذیرفت. طبقه ی حا کم پیش از<br />
آنکه بجببجخواهد به بوته ی فراموشی سبرپبرردن آن را ببیند، ترجیح می دهد که بمتبممام جامعه را همھهممراه با آن به زیر<br />
بکشد. به درازا کشیدن احتضار سرمایه داری بهتبههدیدی مرگبار را برای فرهنگ و بمتبممدن انسابىنبىی شکل<br />
می دهد. وظیفه ی ما این است که در تولد جامعه ی نوین یاری کنیم تا اطمینان حاصل کنیم که تا حد<br />
ممممممکن سریع و بىببىی درد و با کمبرتبررین هزینه برای انسانیت اتفاق بیافتد.<br />
٥٢<br />
١
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
ما <strong>مارکس</strong>یست ها بر خلاف بهتبههمت های دسمشسممنان مان مدافع خشونت نیستیم اما واقع گرا هستیم و می دانیم<br />
که بمتبممام تارتحیتحخ ده هزار سال گذشته نشان می دهد که هیچ طایفه یا طبقه ی حا کمی هرگز ثروت، قدرت و<br />
امتیازاتش را بدون جنگ تسلیم نکرده است و این معمولاً به معنای جنگی بمتبممام عیار و بدون هیچ گونه<br />
مجممجحدودیت بوده است. چنبنیبنن امری امروز هم صادق است.<br />
این زوال سرمایه داری است که جهان را در معرض فروافکندن وحشتنا ک ترین خشونت ها قرار<br />
می دهد. برای کاهش امکان خشونت، برای پایان بجببجخشیدن به هرج ومرج و جنگ، برای تضمبنیبنن<br />
صلح آمبریبرزترین و نظام مندترین گذار به سوسیالبریبرزم، شرط پیشبنیبنن این است که طبقه ی کارگر باید برای<br />
مبارزه بسیج شود و آماده ی مبارزه تا انتها باشد.<br />
همھهممه ی راه ها به ویرانه ختم می شود<br />
بر خلاف تصویر آرامش بجببجخشی که پیش از این از نظام سرمایه داری ارائه می شد و آینده ای امن و پررونق<br />
را برای همھهممه نوید می داد، در واقعیت دنیابىیبىی را می بینیم که در آن میلیون ها نفر از فقر و گرسنگی رتحنتحج<br />
می برند درحالىللىی که ابرثروبمتبممندان هر روز ثروبمتبممندتر می شوند. مردم در هراسی دابمئبممی از آینده ای بدون<br />
امنیت زندگی می کنند؛ آینده ای که نه توسط تصمیمات منطقی مردم، بلکه تنها با گردش دیوانه وار بازار<br />
مقرر می شود.<br />
بجببجحران های اقتصادی، بیکاری عمومی و تغیبریبررات دابمئبممی اجتماعی و سیاسی بسیاری از چبریبرزها را وارونه<br />
می کنند. آبجنبجچه به نظر دابمئبممی می رسید یک شبه ناپدید می شود و مردم شروع به زیر سوال بردن چبریبرزهابىیبىی<br />
می کنند که همھهممیشه آن را مسلم می دانستند. این وضعیت تلاطم دابمئبممی زمینه را از نظر روابىنبىی برای انقلابىببىی<br />
آماده می سازد که در پایان تنها گزینه ای است که از نظر واقع گرایانه قابل تصور است. برای دیدن این در<br />
عمل تنها باید به یونان امروز نگاه کرد.<br />
همھهممه می دانند که نظام سرمایه داری در بجببجحران به سر می برد. اما پادزهر این بجببجحران چیست؟ ا گر<br />
سرمایه داری نظامی آشفته و پرهرج ومرج است که قطعاً منتهی به بجببجحران می شود، پس باید نتیجه گرفت<br />
که برای از میان بردن بجببجحران، برانداخبنتبنن خود نظام سرمایه داری ضروری است. ا گر بگویید «آ»، باید<br />
«ب»، «ج» و «د» را هم بگویید. اما این چبریبرزی است که اقتصاددانان بورژوا از ابجنبججام آن خودداری<br />
می کنند.<br />
آیا هیچ مکانبریبرزمی وجود ندارد که بتواند اجازه دهد که بورژوازی از بجببجحران تولید مازاد خارج شود؟ البته<br />
که وجود دارد! یک روش می تواند نرخ پایبنیبنن تر بهببههره باشد تا سود خالص را افزایش داده و سرمایه گذاری<br />
را تقویت کند. اما نرخ بهببههره هم ا کنون نبریبرز نزدیک به صفر است. ا گر بیش از این کاهش یابد، صحبت از<br />
نرخ بهببههره ی منفی به میان می آید: بانک ها به مردم بابت قرض گرفبنتبنن پول، به آبهنبهها می پردازند. این به نظر<br />
٥٣
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
جنون آمبریبرز می رسد، اما حبىتبىی درباره ی این راه هم صحبت می کنند. این نشان می دهد که دارند به<br />
درماندگی می رسند.<br />
روش دیگر افزایش پرداخت های دولت است. این همھهممان چبریبرزی است که کیبرنبرزی ها١ و اصلاح طلبان<br />
مدافعش هستند. در وهله ی اول این ورشکستگی اقتصاد بازار آزاد را افشاء می کند. بجببجخش خصوصی به<br />
قدری به معنای واقعی کلمه سست و ناتوان و ورشکسته است که باید به دولت تکیه کند، درست همھهممانند<br />
کسی که پا ندارد و به عصا تکیه می زند. اما حبىتبىی این گزینه هم راه گریزی ارائه بمنبممی کند.<br />
این حقیقبىتبىی واضح است که بانک ها و قطب های بزرگ ا کنون برای بقاء خود به دولت وابسته اند. به مجممجحض<br />
آنکه به دشواری می خورند، همھهممان کسابىنبىی که اصرار داشتند دولت نباید هیچ نقشی در اقتصاد ایفاء کند، با<br />
دستان دراز به سوی دولت شتافتند و مبالغ هنگفت پول را مطالبه کردند. دولت هم بلافاصله چک<br />
سفیدی بجتبجحویل شان داد. تریلیون ها پوند از پول دولبىتبىی بجتبجحویل بانک ها شده است که مجممججموعاً به ١۴ تریلیون<br />
دلار می رسد. اما بجببجحران همھهممچنان عمیق تر می شود.<br />
بمتبممام دستاورد این چهار سال گذشته این بوده است که سیاهچاله ی درون امور مالىللىی بانک ها تبدیل به<br />
سیاهچاله ی درون مالیه ی عمومی شده است. برای بجنبججات بانکداران از همھهممه انتظار می رود که فدا کاری<br />
کنند، اما از خود بانکداران و سرمایه داران انتظار هیچ گونه فدا کاری بمنبممی رود. آبهنبهها به خود جوایز<br />
سخاوبمتبممندانه ای از پول مالیات مردم می دهند. این راببنیبنن هود وارونه است.<br />
وجود بدهی به این معناست که استدلال کیبرنبرزی درباره ی افزایش پرداخت های دولبىتبىی زیر بار خود له<br />
می شود. دولت چگونه می تواند پولىللىی که ندارد را خرج کند؟ تنها خیابابىنبىی که برایشان باز مانده است چاپ<br />
پول است، یا آن گونه که با حسن تعببریبرر شناخته می شود، کاهش کمّی Easing) ( Quantitative<br />
.((QE) این تزریق مبالغ هنگفت سرمایه ی بجتبجخیلی به اقتصاد، مشمول قانون بازده نزولىللىی است. این اثری<br />
مشابه اثر بر روی معتادی است که مجممججبور است مواد را به مبریبرزان بیشبرتبرر و بیشبرتبرر به خود تزریق کند تا<br />
تأثبریبرری مشابه تأثبریبرر اولیه داشته باشد. طی این فرآیند نظام را مسموم می کنند و به سلامت آن آسیب<br />
می زنند.<br />
این واقعاً اقدامی از روی استیصال است که دیر یا زود باید منجر به تورم شود. این گونه برای رکودی<br />
بسیار عمیق تر در دوران آبىتبىی آماده می شوند. این نتیجه ی اجتناب ناپذیر این حقیقت است که در دوره ی<br />
پیشبنیبنن نظام سرمایه داری پا از مجممجحدوده ی خود فراتر گذاشته بود. برای به تعویق انداخبنتبنن رکود، همھهممان<br />
مکانبریبرزم هابىیبىی را استفاده می کنند که برای خروج از بجببجحران کنوبىنبىی به آن نیازمندند. به همھهممبنیبنن دلیل است که<br />
١ طرفداران نظریه ای در اقتصاد کلان که بر پایه ایده های اقتصاددان انگلیسی جان مینارد کیبرنبرز John Maynard Keynes بنا شده است.<br />
اقتصاددانان کیبرنبرزی گرا استدلال می کنند که تصمیمات بجببجخش خصوصی گاهی اوقات ممممممکن است منجر به نتاتحیتحج غبریبررکارا در اقتصاد کلان شود و بنابراین<br />
از سیاست گذاری فعال دولت در بجببجخش عمومی جمحجممایت می کنند.<br />
٥٤
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
بجببجحران ها چنبنیبنن عمیق و مهارناپذیر هستند. همھهممان طور که <strong>مارکس</strong> توضیح می دهد، سرمایه داران تنها می<br />
توانند بجببجحران هایشان را با «همھهمموار کردن راه برای بجببجحران های گسبرتبررده تر و مجممجخرب تر و حذف وسائلی که با آن<br />
می توان از بجببجحران پیشگبریبرری کرد» حل کنند. (مانیفست کمونیست)<br />
در روزگار گذشته کلیسا می گفت:«همھهممه ی راه ها به رم ختم می شود.» حال بورژوازی شعار جدیدی<br />
دارد: همھهممه ی راه ها به ویرانه ختم می شود. غبریبرر قابل تصور است که بجببجحرابىنبىی که بمتبممام جهان را به هرج ومرج<br />
می کشد، میلیون ها نفر مردم را به بیکاری و فقر و یأس مجممجحکوم می کند، آینده را از جوانان می رباید و<br />
سلامت، مسکن، بجتبجحصیل و فرهنگ را نابود می سازد‐ که همھهممه ی این ها بتواند بدون ابجیبججاد بجببجحران سیاسی و<br />
اجتماعی رخ دهد. بجببجحران سرمایه داری دارد همھهممه جا شرایط را برای انقلاب فراهم می کند.<br />
این دیگر یک گزاره ی نظری نیست. ا گر همھهممبنیبنن دوازده ماه گذشته را در نظر بگبریبرر بمیبمم، چه می بینیم؟<br />
جنبش های انقلابىببىی در یک کشور پس از کشور دیگر رخ داده است: تونس، مصر، یونان، اسپانیا. حبىتبىی در<br />
ایالات متحده هم جنبش #اشغال و اعبرتبرراضات عمومی قبلی در ویسکانسبنیبنن را داشته ابمیبمم.<br />
این حوادث پرتلاطم بجتبججلی روشن این حقیقت است که بجببجحران سرمایه داری در حال ابجیبججاد وا کنش تند<br />
عمومی در مقیاس جهابىنبىی است؛ و اینکه سمشسممار روزافزون مردم شروع به رسیدن به نتاتحیتحج انقلابىببىی می کنند.<br />
تا زمابىنبىی که یک اقلیت بسیار کوچک دست کشور، بانک ها و شرکت های بزرگ را در دست خود دارد،<br />
همھهممچنان بمتبممام تصمیمات اساسی مؤثر بر زندگی و سرنوشت میلیون ها مردم این سیاره را خواهد گرفت.<br />
شکاف بجتبجحمل ناپذیر میان فقرا و ثروبمتبممندان باری فزاینده بر انسجام اجتماعی می گذارد. اساس رویای<br />
سوسیال دموکراتیک صلح طبقابىتبىی و مشارکت اجتماعی قدبمیبمم به طرز ترمیم ناپذیری درهم شکسته است.<br />
این حقیقت در شعار اشغال وال اسبرتبرریت جمججممع بندی شده است:«تنها چبریبرزی که همھهممه ی ما در آن مشبرتبررک<br />
هستیم این است که ما ٩٩ درصدی هستیم که دیگر طمع و فساد ١ درصد را بجتبجحمل بمنبممی کنیم.»<br />
مسئله این است که جنبش اعبرتبرراضی کنوبىنبىی درباره ی اهدافش سردرگم است. فاقد برنامه ای منسجم و<br />
رهبرببرری جسورانه است. اما حالت عمومی خشمی را بازتاب می دهد که در لایه ی زیرین سطح در حال<br />
بجتبججمع است و دیر یا زود باید راهی به ببریبررون بیابد. اما قطعاً جنبش های ضدسرمایه داری هستند و دیر یا<br />
زود در این یا آن کشور مسئله ی سرنگوبىنبىی انقلابىببىی سرمایه داری مطرح خواهد شد.<br />
همھهممان گونه که <strong>مارکس</strong> توضیح داده بود، بجتبجحت نظام سرمایه داری نبریبرروهای مولد در تارتحیتحخ رشد چشمگبریبرری را<br />
بجتبججربه کرده اند. با این حال، اندیشه های طبقه ی حا کم حبىتبىی در انقلابىببىی ترین دوران، بسیار عقب تر از<br />
پیشرفت در تولید، تکنولوژی و علم هستند.<br />
٥٥
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
بهتبههدیدی برای فرهنگ؟<br />
تضاد میان رشد سریع تکنولوژی و علم و تأخبریبرر فوق العاده در رشد ایدئولوژی انسابىنبىی به شکل روشبىنبىی<br />
در پیشرفته ترین کشور سرمایه داری جهان به بمنبممایش درآمده است: ایالات متحده ی آمریکا. اینجا کشوری<br />
است که علم در آن به چشمگبریبررترین بمثبممرات خود دست یافته است. رشد مداوم تکنولوژی پیش شرط<br />
رهابىیبىی بهنبههابىیبىی انسان، ریشه کن کردن فقر، بىببىی سوادی، جهل و بیماری و نبریبرز غلبه ی انسان بر طبیعت از طریق<br />
برنامه ریزی آ گاهانه ی اقتصادی است. راه برای فتح و تسخبریبرر باز است، نه تنها بر روی زمبنیبنن، بلکه در فضا.<br />
با این حال در این کشور پیشرفته در تکنولوژی، بدوی ترین خرافات حکمفرما هستند. از هر ده آمریکابىیبىی<br />
نه نفر به وجود هسبىتبىی آسمسسممابىنبىی معتقدند و هفت نفر از هر ده نفر به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارند.<br />
در روز کریسمس سال ١٩۶٨ هنگامی که اولبنیبنن انسابىنبىی که به فضا رفت، باید پیامی را انتخاب می کرد تا از<br />
فضاپیمایش به مردم آمریکا منتقل شود، از میان بمتبممام مجممججموعه ی ادبیات جهان اولبنیبنن کتاب سفر پیدایش<br />
ابجنبججیل را انتخاب کرد. همھهممچنان که در فضاپیمای پر از گجت های مدرن اش در فضا غوطه ور بود، کلمات را<br />
ادا کرد:«در آغاز خداوند آسمسسممان ها و زمبنیبنن را آفرید.» بیش از ١٣٠ سال از مرگ داروین می گذرد. با این<br />
حال هنوز در آمریکا بسیاری از مردم معتقدند که بمتبممام سخنان ابجنبججیل به معنای واقعی کلمه صحت دارد<br />
و می خواهند که مدارس به جای نظریه ی تکامل مبتبىنبىی بر انتخاب طبیعی، نسخه ی سفر پیدایش ابجنبججیل را<br />
درباره ی منشاء پیدایش انسان تدریس کنند. مدافعان این تفکر در تلاشی برای اعتبار بجببجخشیدن به<br />
خلقت، عنوان جدید «طرح هوسمشسممندانه» را به آن داده اند. بلافاصله پرسش مطرح می شود: چه کسی<br />
خود طراح هوسمشسممند را طراحی کرده است؟ برای این پرسش کاملاً منطقی هیچ پاسخی ندارند. این را هم<br />
بمنبممی توانند توضیح بدهند که چرا این «طراح هوسمشسممند»شان در وهله ی اول هنگام خلقت جهان چنبنیبنن<br />
سرهم بندی نومیدانه ای ابجنبججام داده است.<br />
چرا جهابىنبىی طراحی شود با چبریبرزهابىیبىی مانند سرطان، طاعون گاوی، ایدز، عادت ماهانه و میگرن؟ چرا<br />
خفاش های خون آشام، زالو و بانکداران سرمایه گذار طراحی شوند؟ ا گر خوب به این فکر کنیم، اصلاً<br />
چرا به نظر اغلب ژن های ما از آشغال های بىببىی استفاده تشکیل شده اند؟ طراح هوسمشسممندمان چندان هوسمشسممند<br />
هم از آب درنیامده است. به بیان آلفونسوی خردمند (آلفونسوی دهم) پادشاه کاستیل (١٢٢١-١٢٨۴):<br />
«ا گر در زمان خلقت در آبجنبججا حاضر بودم، راهکارهای مفیدی برای نظم بهببههبرتبرر کائنات ارائه می کردم.»<br />
واقعاً یک کودک یازده ساله با هوش متوسط احتمالاً بهببههبرتبرر این کار را ابجنبججام می داد.<br />
این درست است که قدرت کلیسا در کشورهای غر بىببىی رو به افول است. تعداد مومنان معتقد رو به<br />
کاهش است. در کشورهابىیبىی چون اسپانیا و ایرلند کلیسا برای جذب کشیش با دشواری روبرو است. مبریبرزان<br />
شرکت در عشاء ربابىنبىی در دوران اخبریبرر خصوصاً در میان جوانان دچار افت شدید شده است. هرچند،<br />
٥٦
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
افول کلیسا در را به روی طاعون مصری واقعی فرقه های مذهبىببىی به عجیب ترین اشکال و شکوفابىیبىی<br />
عرفان و خرافات در انواع گونا گون باز کرده است. طالع بیبىنبىی، این بازمانده ی بربریت قرون وسطابىیبىی دوباره<br />
راتحیتحج شده است. سینما، تلویزیون و کتابفروشی ها پر از کارهابىیبىی است که بر پایه ی بىببىی شرمانه ترین خرافات<br />
عرفان است.<br />
این ها فقط نشانه های ببریبرروبىنبىی تعفن نظامی اجتماعی ای است که از عمر خود بیشبرتبرر زنده مانده است، دیگر<br />
نبریبرروی پیشرو تاربجیبجخی نیست و قطعاً با نیازهای رشد نبریبرروهای مولدش وارد تناقض شده است. از این بعد،<br />
مبارزه ی طبقه ی کارگر برای آنکه رتحنتحج ناشی از جامعه ی سرمایه داری را جراحی کرده و قطع کنند، همھهممان<br />
مبارزه برای دفاع از دستاوردهای علم و فرهنگ در مقابل نبریبرروهای متجاوز بربریت است.<br />
تنها گزینه ی موجود برای انسانیت واضح است: یا دگرگوبىنبىی سوسیالیسبىتبىی جامعه، از میان بردن سیاسی و<br />
اقتصادی بورژوازی و آغاز مرحله ی جدیدی از رشد بمتبممدن انسابىنبىی؛ و یا نابودی بمتبممدن و حبىتبىی خود زندگی.<br />
بوم شناسان و حامیان مجممجحیط زیست دابمئبمماً از بجتبجخریب مجممجحیط زیست می نالند و درباره ی بهتبههدیدی که بشریت را<br />
در معرض آن قرار داده است هشدار می دهند. آبهنبهها درست می گویند. اما شبیه دکبرتبرر بىببىی بجتبججربه ای هستند که<br />
علابمئبمم بیماری را تشخیص می دهد اما قادر به تشخیص ماهیت بیماری و یا راه حل درمابىنبىی آن نیست.<br />
ابجنبجحطاط نظام در بمتبممامی سطوح احساس می شود، نه تنها در قلمرو اخلاقیات، بلکه در فرهنگ، هبرنبرر،<br />
موسیقی و فلسفه. حیات سرمایه داری به قیمت نابودی نبریبرروهای مولد در حال بمتبممدید است، اما در عبنیبنن<br />
حال با تضعیف اخلاقیات و تقویت لمللممپنبریبرزم در بمتبممام اقشار جامعه، به فرهنگ نبریبرز آسیبىببىی با پیامدهای<br />
فاجعه بار در آینده وارد می کند. در بهنبههایت حیات سرمایه داری با وجود حقوق دموکراتیک و سندیکابىیبىی<br />
طبقه ی کارگر وارد تناقض می شود.<br />
افزایش جرم و خشونت، پورنوگرافىففىی، خودخواهی بورژوازی و بىببىی تفاوبىتبىی بىببىی رجمحجممانه نسبت به دیگران،<br />
سادیسم، از هم پاشیده شدن خانواده و فروپاشی اخلاق سنبىتبىی، اعتیاد به مواد مجممجخدر و الکل‐ بمتبممام<br />
این ها که غضب ریا کارانه و خشم مربجتبججعبنیبنن را برمی انگبریبرزد‐ تنها نشانه های زوال کهنسالىللىی سرمایه داری<br />
است. به همھهممان ترتیب که پدیده های مشابه، دوران افول جامعه ی برده داری بجتبجحت امبرپبرراتوری رم را<br />
همھهممراهی می کرد.<br />
نظام سرمایه داری که سود را مقدم بر هرگونه ملاحظات دیگری می سمشسممارد، هوابىیبىی که تنفس می کنیم، آبىببىی<br />
که می نوشیم و غذابىیبىی که می خور بمیبمم را مسموم می کند. رسوابىیبىی اخبریبرر ناخالصی عظیم فرآورده های گوشبىتبىی<br />
در اروپا تنها نوک این کوه تحیتحخ است. ا گر اجازه دهیم که حکومت بانک ها و قطب های سرمایه داری پنج<br />
دهه ی دیگر یا بیشبرتبرر به طول ابجنبججامد، کاملاً امکان دارد که نابودی سیاره به نقطه ای برسد که آسیبىببىی<br />
٥٧
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
برگشت ناپذیر وارد شده و آینده ی حیات نوع بشر را بهتبههدید کند. بنابراین مبارزه برای تغیبریبرر جامعه<br />
مسئله ی مرگ و زندگی است.<br />
نیاز به اقتصاد برنامه ریزی شده<br />
در دو دهه ی گذشته رژ بمیبممِ تبلیغات اقتصادی مداومی را به خورد ما داده اند که ما را مطمبنئبنن می کند<br />
ایده ی برنامه ریزی اقتصادی سوسیالیسبىتبىی مرده است و اینکه «بازار»ا گر به حال خود گذاشته شود<br />
مشکل بیکاری را حل کرده و جهابىنبىی از صلح و کامیابىببىی را به وجود خواهد آورد.<br />
ا کنون به دنبال سقوط سال ٢٠٠٨ این حقیقت برای مردم روشن می شود که نظم موجود حبىتبىی از تأمبنیبنن<br />
نیازهای اساسی انسابىنبىی ‐شغل، مزد کافىففىی برای معاش، خانه، امکانات بجتبجحصیل و سلامت مناسب،<br />
بازنشستگی مطلوب، مجممجحیط امن، هوا و آب پا کبریبرزه‐ نه تنها برای جهان سوم، بلکه برای ا کبرثبرریت غالب<br />
مردم ناتوان است.<br />
چنبنیبنن نظامی قطعاً باید توسط مردم متفکری که فریب سیل دابمئبممی استدلال های دروغبنیبنن را بمنبممی خورند<br />
مجممجحکوم شود؛ استدلال هابىیبىی که تنها هدفش دفاع از منافع مقرره ی کسابىنبىی است که از وضعیت موجود<br />
بهببههبرتبررین بهببههره را می برند و بمنبممی توانند یا بمنبممی خواهند باور کنند که این وضع تا ابد ادامه بمنبممی یابد.<br />
نکته ی اصلی مانیفست کمونیست ‐که پیام انقلابىببىی اش در آن بهنبههفته است‐ دقیقاً این است که نظام<br />
سرمایه داری ابدی نیست. این عنصری است که مدافعان نظام کنوبىنبىی هضم آن را دشوار می یابند.<br />
طبیعتاً! این توهم مشبرتبررک میان هر نظام اقتصادی‐اجتماعی در تارتحیتحخ است که بمنبمماینده ی آخرین حرف<br />
رشد اجتماعی است. با این حال از نقطه نظر عقل سلیم، چنبنیبنن دیدگاهی به وضوح ناقص است. ا گر<br />
بپذیر بمیبمم که همھهممه چبریبرز در طبیعت جهش پذیر است، چرا جامعه نباید این گونه باشد؟<br />
این حقایق نشان می دهد که نظام سرمایه داری مأموریت مبرتبررفىقفىی خود را به پایان رسانده است. هر فرد<br />
هوسمشسممندی درمی یابد که رشد آزادانه ی نبریبرروهای مولد اجتماع مستلزم یکپارچه سازی اقتصاد بمتبممام<br />
کشورها از طریق یک برنامه ی مشبرتبررک است که بهببههره برداری از منابع سیاره مان را در جهت منافع همھهممگان به<br />
شکلی متوازن ممممممکن می سازد.<br />
این به قدری مشهود است که توسط دانشمندان و متخصصابىنبىی تأیید شده است که هیچ ارتباطی با<br />
سوسیالبریبرزم ندارند اما نسبت به شرایط کابوس واری که دو سوم نسل بشر در آن زندگی می کنند به<br />
خشم آمده اند و از اثرات نابودی مجممجحیط زیست نگرانند.<br />
٥٨
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
متأسفانه توصیه های خبریبررخواهانه ی آبهنبهها به گوش ناشنوا گفته می شود، چرا که این توصیه ها با منافع مقرره ی<br />
شرکت های چندملیبىتبىی بزرگ در تضاد است؛ شرکت هابىیبىی که بر اقتصاد جهان سلطه دارند و مجممجحاسبات شان بر<br />
مبنای رفاه بشریت یا آینده ی سیاره نیست، بلکه منحصراً بر پایه ی طمع و نبریبرز جستجوی سود در صدر بمتبممام<br />
ملاحظات دیگر است.<br />
برتری برنامه ریزی اقتصادی بر هرج ومرج نظام سرمایه داری حبىتبىی توسط خود بورژواها نبریبرز درک شده<br />
است، هرچند بمنبممی توانند به آن اعبرتبرراف کنند. در سال ١٩۴٠ هنگامی که ارتش هیتلر فرانسه را مغلوب<br />
کرد و بریتانیا نبریبرز به وضعیت استیصال رسیده بود، چه کردند؟ آیا گفتند:«بگذار بمیبمم نبریبرروهای بازار تصمیم<br />
بگبریبررند؟» نه! آبهنبهها اقتصاد را متمرکز کردند، صنایع پایه را ملی کردند و کنبرتبررل همھهممه جانبه ی دولبىتبىی از جمججممله<br />
خدمت اجباری و جبریبرره بندی را برقرار کردند. چرا بمتبممرکز و برنامه ریزی را انتخاب کردند؟ به این دلیل<br />
ساده که نتاتحیتحج بهببههبرتبرری می دهد.<br />
البته این غبریبررممممممکن است که بجتبجحت نظام سرمایه داری برنامه ی واقعی تولید وجود داشته باشد. با این<br />
حال، حبىتبىی اقدامات برنامه ریزی سرمایه داری دولبىتبىی که توسط ائتلاف زمان جنگ چرچیل معرفىففىی شده بود<br />
برای غلبه بر هیتلر ضروری بود. مثال جالب تر ابجتبجحاد شوروی است. جنگ جهابىنبىی دوم در اروپا در واقع<br />
نبرببرردی بزرگ میان آلمللممان هیتلر با بمتبممام منابع اروپا پشت سرش و ابجتبجحاد شوروی بود.<br />
این ابجتبجحاد شوروی بود که ارتش هیتلر را شکست داد. علت این پبریبرروزی خارق العاده هرگز از سوی<br />
مدافعان سرمایه داری اعبرتبرراف بمنبممی شود، اما حقیقبىتبىی آشکار و بدبهیبههی است. وجود اقتصاد ملی برنامه ریزی<br />
شده امتیازی بزرگ به ابجتبجحاد شوروی در جنگ داد. علبریبررغم سیاست های جنایتکارانه ی استالبنیبنن که<br />
نزدیک بود در ابتدای جنگ موجب سقوط ابجتبجحاد شوروی شود، این کشور توانست به سرعت بهببههبود یابد و<br />
توان صنایع و ارتش را بازسازی کند.<br />
روس ها توانستند بمتبممام صنایع شان در غرب ‐١۵٠٠ کارخانه و میلیون ها کارگر‐ را سوار قطار کرده و به<br />
شرق اورال و دور از دسبرتبررس آلمللممان ها ببرببررند. تنها طی چند ماه، شوروی در تولید تانک، هواپیما و اسلحه<br />
از آلمللممان پیشی گرفت. این بىببىی شک نشان دهنده ی برتری عظیم اقتصاد برنامه ریزی شده است، ولو بجتبجحت<br />
رژ بمیبمم بوروکراتیک استالبنیبنن.<br />
ابجتبجحاد جمججمماهبریبرر شوروی سوسیالیسبىتبىی در جنگ جهابىنبىی دوم ٢٧ میلیون نفر کشته داد‐نیمی از کشته شدگان<br />
در مقیاس جهابىنبىی. صنایع و کشاورزی اش دچار خرابىببىی های مهیب شد. با این حال طی ١٠ سال همھهممه چبریبرز<br />
بازسازی شد، آن هم بدون پول های هنگفت خارجی که از سوی آمریکابىیبىی ها در قالب کمک های طرح<br />
مارشال به کشورهای اروپای غر بىببىی پرداخت می شد. این معجزه ی اقتصادی واقعی پس از جنگ است،<br />
نه ژاپن و آلمللممان.<br />
٥٩
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
البته سوسیالبریبرزم واقعی باید بر مبنای دموکراسی واقعی باشد‐ نه دموکراسی صوری و جعلی بریتانیا و<br />
آمریکا که در آن هر کس می تواند هر چه می خواهد بگوید تا زمابىنبىی که بانک های بزرگ و قطب ها<br />
تصمیم گبریبررنده باشند‐ بلکه دموکراسی حقیقی مبتبىنبىی بر کنبرتبررل و اداره ی دولت به دست خود مردم<br />
کارگر.<br />
چنبنیبنن ایده ای به هیچ وجه آرمابىنبىی و دست نیافتبىنبىی نیست. این ایده بر مبنای چبریبرزی است که در حال حاضر<br />
وجود دارد. بگذارید یک مثال را در نظر بگبریبرر بمیبمم. مایه ی شگفبىتبىی بىببىی پایان نویسنده ی این مبنتبنن است که<br />
چطور سوپرمارکت بزرگی چون تسکو می تواند دقیقاً مجممجحاسبه کند که هر ناحیه ی لندن با ده ها هزار سا کن<br />
چه مقدار شکر، شبریبرر و نان نیاز دارد. این کار را با برنامه ریزی علمی ابجنبججام می دهند و هرگز شکست<br />
بمنبممی خورد. پس ا گر برنامه ریزی در چنبنیبنن سطحی برای یک سوپرمارکت بزرگ عملی است، چرا نتوان<br />
همھهممبنیبنن روش برنامه ریزی را بر جامعه به عنوان یک کل اعمال کرد؟<br />
سوسیالبریبرزم و انبرتبررناسیونالیسم<br />
هر کس مانیفست کمونیست را بجببجخواند می تواند ببیند که <strong>مارکس</strong> و انگلس این وضعیت را ١۵٠ سال قبل<br />
پیش بیبىنبىی کرده بودند. آبهنبهها توضیح داده بودند که سرمایه داری باید به عنوان یک نظام جهابىنبىی پیشرفت<br />
کند. امروز این بجتبجحلیل به طرز چشمگبریبرری توسط وقایع تأیید شده است. در دوران کنوبىنبىی هیچ کس<br />
سلطه ی نابودگر بازار جهابىنبىی را انکار بمنبممی کند. این در واقع تعیبنیبنن کننده ترین پدیده ی دورابىنبىی است که در<br />
آن زندگی می کنیم.<br />
با این حال هنگامی که مانیفست نوشته می شد، عملاً هیچ داده ی بجتبججر بىببىی چنبنیبنن فرضیه ای را تأیید بمنبممی کرد.<br />
تنها اقتصاد واقعاً پیشرفته ی سرمایه داری انگلستان بود. صنایع نوپای فرانسه و آلمللممان (که مورد اخبریبرر حبىتبىی<br />
به عنوان یک هویت مستقل وجود نداشت) هنوز در پس دیوار تعرفه های بالا پناه گرفته بودند‐ حقیقبىتبىی<br />
که امروز به راحبىتبىی فراموش شده است، همھهممچنان که دولت های غر بىببىی و اقتصاددانان برای دیگر کشورهای<br />
جهان به نطق های غرا درباره ی نیاز به باز کردن اقتصادشان می پردازند.<br />
در چند سال اخبریبرر اقتصاددانان بسیار درباره ی «جهابىنبىی شدن» صحبت کرده اند، با این تصور که ا کسبریبرری<br />
است که به آبهنبهها امکان می دهد چرخه ی شکوفابىیبىی و رکود را به کلی براندازند. این رویاها به دست<br />
فروپاشی سال ٢٠٠٨ متلاشی شدند.<br />
این مسئله دلالت های ژرفىففىی برای سایر جهان دارد. این روی دیگر «جهابىنبىی شدن» را نشان می دهد. به<br />
همھهممان مبریبرزابىنبىی که نظام سرمایه داری اقتصاد جهان را توسعه می دهد، شرایط رکود مهلک جهابىنبىی را نبریبرز<br />
فراهم می کند. بجببجحران در هر نقطه ی اقتصاد جهابىنبىی به سرعت به نقاط دیگر گسبرتبررش می یابد. جهابىنبىی شدن<br />
٦٠
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
نه تنها چرخه ی شکوفابىیبىی‐رکود را منسوخ نکرده است، بلکه بعد فرا گبریبررتر و تکان دهنده تری را نبریبرز<br />
نسبت به بمتبممام دوره های پیشبنیبنن به آن بجببجخشیده است.<br />
مشکل اساسی خود نظام است. به بیان <strong>مارکس</strong>، «مانع اصلی تولید سرمایه داری خود سرمایه<br />
است.» (کاپیتال، جلد٣، بجببجخش ٣) کارشناسان اقتصادی که استدلال می کردند <strong>مارکس</strong> اشتباه می کرد و<br />
بجببجحران سرمایه داری مربوط به گذشته است (پارادابمیبمم اقتصادی جدید) اشتباه شان ثابت شده است.<br />
شکوفابىیبىی کنوبىنبىی بمتبممام مشخصات چرخه ای را دارد که <strong>مارکس</strong> مدت ها پیش آن را پیش بیبىنبىی کرده بود.<br />
فرآیند بمتبممرکز سرمایه به درجات شگفبىتبىی رسیده است. تصاحب شرکت ها و ابجنبجحصار فزاینده به شکلی افراطی<br />
در جریان است. این مانند گذشته منجر به رشد نبریبرروهای مولد بجنبجخواهد شد. بر عکس، کارخانه ها طوری<br />
بسته می شوند که گو بىیبىی قوطی کبرببرریت هستند و هزاران نفر از کار اخراج می شوند.<br />
نظریات اقتصادی مکتب اصالت پول ‐کتاب مقدس نئولیبرببررالیسم‐ توسط جان کنت گلبرببرریث١ به ترتیب<br />
زیر جمججممع بندی شده است:«فقرا بیش از اندازه پول دارند و ثروبمتبممندان به اندازه ی کافىففىی ندارند.» رکورد<br />
مبریبرزان سود را رکورد نابرابری همھهممراهی می کند. اقتصاددانان اشاره کرده اند که «تنها جریانِ واقعاً ثابت در<br />
٢۵ سال گذشته به سوی بمتبممرکز بیشبرتبرر درآمد در صدر اجتماع است.»<br />
اقلیت بسیار کوچکی به شکل بىببىی شرمانه ای ثروبمتبممند هستند در حالىللىی که سهم کارگران از درآمد ملی دابمئبمماً<br />
کاهش می یابد و فقبریبررترین بجببجخش در فقر هر چه بیشبرتبرر غرق می شود. طوفان کاترینا وجود زیرطبقه ی<br />
مجممجحروم شهروندان ایالات متحده را که در شرایط جهان سومی زندگی می کنند برای دنیا فاش کرد.<br />
در ایالات متحده ی آمریکا هم ا کنون کارگران ٣٠ درصد بیشبرتبرر از ده سال گذشته تولید می کنند و با این<br />
حال دستمزدها تغیبریبرر چندابىنبىی نکرده است. تاروپود اجتماع هر روز بیشبرتبرر از هم گسیخته می شود. تنش<br />
در جامعه افزایش چشمگبریبرری یافته است، حبىتبىی در ثروبمتبممندترین کشور جهان. این زمینه را برای انفجار<br />
مبارزه ی طبقابىتبىی عظیم تری فراهم می سازد.<br />
این تنها در آمریکا صدق بمنبممی کند. سرتاسر جهان، شکوفابىیبىی اقتصادی با نرخ بالای بیکاری همھهممراه است.<br />
اصلاحات و امتیازات پس گرفته می شوند. ایتالیا برای آنکه بتواند در بازارهای جهابىنبىی وارد رقابت شود،<br />
می بایست ۵٠٠،٠٠٠ کارگر را اخراج کند و کارگران باقیمانده نبریبرز باید کاهش سی درصدی مزد را<br />
بپذیرند.<br />
زمابىنبىی سرمایه داری در غلبه بر تضادهایش با افزایش بجتبججارت جهابىنبىی (جهابىنبىی شدن) موفق بود. برای بجنبجخستبنیبنن<br />
بار در تارتحیتحخ، بمتبممام جهان به بازار جهابىنبىی کشیده شده اند. سرمایه داران بازارهای جدید و راه های جدید<br />
برای سرمایه گذاری در چبنیبنن و دیگر کشورها یافته اند. اما این مسئله امروز به سرحد خود رسیده است.<br />
٦١<br />
John Kenneth Galbraith ١
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
سرمایه داران آمریکابىیبىی و اروپابىیبىی حال که کوهی از کالاهای چیبىنبىی پشت در خانه شان انبار شده است،<br />
دیگر چندان به جهابىنبىی شدن و بجتبججارت آزاد مشتاق نیستند. در ایالات متحده، صدای حامیان صنایع<br />
داخلی در سنا بلند شده است و هر روز بیشبرتبرر پافشاری می کنند. دور مذا کرات دوحه درباره ی بجتبججارت<br />
جهابىنبىی به تعلیق درآمده است و شرایط به قدری وخیم شده است که هیچ توافقی ممممممکن نیست.<br />
شکوفابىیبىی اقتصادی مبرتبرزلزل جاری هم ا کنون در حال کم جان شدن است. ترفىقفىی مصرف کننده در آمریکا<br />
مبتبىنبىی بر نرخ بهببههره ی نسبتاً پایبنیبنن و گسبرتبررش وسیع اعتبار و وام است. این عوامل به عکس خود تبدیل<br />
می شوند. بجببجحران جدیدی در مقیاس جهابىنبىی در حال آماده شدن است. بنابراین جهابىنبىی شدن خود را به<br />
شکل بجببجحران جهابىنبىی سرمایه داری آشکار می کند.<br />
آیا هیچ جایگزیبىنبىی نیست؟<br />
اقتصاددانان بورژوا به قدری کوته ببنیبنن و کوته فکر هستند که به نظام منسوخ سرمایه داری چنگ می زنند،<br />
حبىتبىی هنگامی که مجممججبور می شوند بپذیرند که دچار بیماری لاعلاج و مجممجحکوم به فروپاشی است. تصور<br />
اینکه نسل بشر از کشف جایگزیبىنبىی مناسب برای این نظام پوسیده، فاسد و منحط ناتوان است، صادقانه<br />
توهیبىنبىی آشکار به انسانیت است.<br />
آیا این واقعاً صحت دارد که هیچ جایگزیبىنبىی برای سرمایه داری وجود ندارد؟ نه صحت، ندارد.<br />
جایگزین، نظامی است مبتبىنبىی بر تولید برای نیاز همھهممگان و نه منفعت اندک افراد؛ نظامی که هرج ومرج و<br />
آشوب را با برنامه ریزی متوازن جایگزین می کند؛ که حکومت اقلیت انگل های ثروبمتبممند را با حکومت<br />
ا کبرثبرریبىتبىی که بمتبممام ثروت جامعه را تولید می کنند جایگزین می بمنبمماید. نام این جایگزین سوسیالبریبرزم است.<br />
ممممممکن است با کلمات بازی کرد، اما نام این نظام سوسیالبریبرزم است، نه کاریکاتور بوروکراتیک و<br />
بمتبممامیت خواهی که در روسیه ی استالیبىنبىی وجود داشت، بلکه یک دموکراسی حقیقی مبتبىنبىی بر مالکیت،<br />
کنبرتبررل و مدیریت نبریبرروهای مولد به دست طبقه ی کارگر. آیا واقعاً درک چنبنیبنن فکری تا این حد دشوار<br />
است؟ آیا این آرمابىنبىی است که بگوییم نسل بشر می تواند عنان سرنوشت خود را به دست بگبریبررد و جامعه<br />
را بر اساس برنامه ی دموکراتیک تولید اداره کند؟<br />
نیاز به یک اقتصاد برنامه ریزی شده ی سوسیالیسبىتبىی ابداع <strong>مارکس</strong> یا متفکر دیگری نیست. از ضرورت<br />
عیبىنبىی ناشی می شود. امکان سوسیالبریبرزم جهابىنبىی ناشی از شرایط کنوبىنبىی خود سرمایه داری است. تنها چبریبرزی<br />
که لازم است، این است که طبقه ی کارگر که ا کبرثبرریت قاطع اجتماع را تشکیل می دهند اداره ی جامعه<br />
را به دست گبریبررند، بانک ها و قطب های بزرگ را مصادره کرده و پتانسیل مولد بلااستفاده ی عظیم را برای<br />
حل مشکلات جامعه به کار بیاندازند.<br />
٦٢
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
<strong>مارکس</strong> نوشته بود:«هیچ نظم اجتماعی هرگز نابود نشده است، مگر پیش از آن بمتبممام نبریبرروهای مولدی که<br />
نظام قابلیت شان را دارد رشد کرده باشند.»١ شرایط عیبىنبىی برای ابجیبججاد شکل جدید و عالىللىی جامعه ی<br />
انسابىنبىی هم ا کنون توسط پیشرفت نظام سرمایه داری برقرار شده است. در ٢٠٠ سال گذشته، رشد<br />
صنایع، کشاورزی، علم و تکنولوژی سرعت و شدبىتبىی بىببىی سابقه در تارتحیتحخ گرفته است:<br />
«بورژوازی بمنبممی تواند بدون بجتبجحول دابمئبممی ابزار تولید و در نتیجه مناسبات تولید و به دنبال آبهنبهها بمتبممام مناسبات<br />
اجتماعی، وجود داشته باشد. برعکس، برای بمتبممام بمتبممام طبقات صنعبىتبىیِ پیشبنیبنن، حفظ روش های قدبمیبمم در<br />
شکلی تغیبریبرر یافته اولبنیبنن شرط حیات بود. بجتبجحول دابمئبممی تولید، آشفتگی بىببىی وقفه ی مجممججموع شرایط اجتماعی،<br />
بلاتکلیفی و پریشابىنبىی دابمئبممی، عصر بورژوازی را از دوران های پیشبنیبنن متمایز می سازد. ٢<br />
چقدر این سخنان <strong>مارکس</strong> درست است و چقدر درباره ی زمانه ی ما صادق است! راه حل بمتبممام مشکلابىتبىی<br />
که با آن روبرو هستیم هم ا کنون وجود دارد. در طول ٢٠٠ سال گذشته سرمایه داری قدرت مولد<br />
عظیمی را به وجود آورده است. اما دیگر قادر به استفاده از بمتبممام پتانسیل های آن نیست. بجببجحران کنوبىنبىی<br />
تنها جلوه ای از این حقیقت است که صنعت، علم و تکنولوژی به نقطه ای رسیده اند که بمنبممی توانند در<br />
مجممجحدوده ی بسته ی مالکیت خصوصی و دولت ملی نگه داشته شوند.<br />
رشد نبریبرروهای مولد، خصوصاً پس از جنگ جهابىنبىی دوم در طول تارتحیتحخ بىببىی سابقه بوده است: انرژی هسته ای،<br />
میکروالکبرتبررونیک، مجممجخابرات، کامپیوتر، ربات های صنعبىتبىی… افزایش چشمگبریبرری را در بهببههره وری در کار<br />
موجب شده اند، بسیار بیشبرتبرر از حدی که در زمانه ی <strong>مارکس</strong> تصور می شد. این به ما تصویری روشن از<br />
آبجنبجچه در آینده بجتبجحت سوسیالبریبرزم، مبتبىنبىی بر اقتصاد برنامه ریزی شده ی سوسیالیسبىتبىی و خصوصاً در مقیاس<br />
جهابىنبىی ممممممکن است می دهد. بجببجحران کنوبىنبىی صرفاً بجتبججلی شورش نبریبرروهای مولد علیه این مجممجحدودیت های<br />
خفقان آور است. به مجممجحض آنکه صنعت ، کشاورزی، علم و تکنولوژی از بندهای خفقان آور سرمایه داری<br />
رها شود، نبریبرروهای مولد قادر خواهند بود که بلافاصله بمتبممام نیازهای بشری را بدون هیچ دشواری برآورده<br />
سازند. برای بجنبجخستبنیبنن بار در تارتحیتحخ، انسان آزاد خواهد بود تا بمتبممام توان بالقوه اش را به فعل برساند. کاهش<br />
عمومی ساعات کار مبنای مادی یک انقلاب فرهنگی حقیقی را فراهم می کند. هبرنبرر، موسیقی، ادبیات و<br />
علم بر بلنداهای دست نیافته اوج می گبریبررند.<br />
Karl Marx, Preface to A Contribution to the Critique of Political Economy ١<br />
Marx and Engels, Manifesto of the Communist Party, Chapter I. Bourgeois and Proletarians ٢<br />
٦٣
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
تنها راه<br />
بیست سال پیش فرانسیس فوکویاما١ از پایان تارتحیتحخ صحبت کرد. اما تارتحیتحخ به پایان نرسیده است. در واقع،<br />
تارتحیتحخ واقعی گونه ی ما تنها زمابىنبىی آغاز می شود که به برده داری نظام طبقابىتبىی پایان دهیم و کنبرتبررل بر روی<br />
زندگی و سرنوشت مان را برقرار کنیم. واقعیت سوسیالبریبرزم این است: جهش بشریت از قلمرو ضرورت به<br />
قلمرو آزادی.<br />
در دهه ی دوم قرن ٢١، نسل بشر بر سر دوراهی قرار گرفته است. از طرفىففىی دستاوردهای علم مدرن و<br />
تکنولوژی وسائل حل بمتبممام مشکلابىتبىی را که ما را در بمتبممام طول تارتحیتحخ به ستوه آورده فراهم کرده است.<br />
می توانیم بیماری ها را ریشه کن کنیم، بىببىی سوادی و بىببىی خابمنبممابىنبىی را از ببنیبنن ببرببرر بمیبمم و بیابان ها را گلزار کنیم.<br />
از طرف دیگر به نظر می رسد که واقعیت این رویاها را به سخره می گبریبررد. ا کتشافات علمی به منظور<br />
تولید سلاح های هر چه مهیب تر ابهنبههدام جمججممعی استفاده می شوند. همھهممه جا فقر و گرسنگی و بىببىی سوادی و<br />
بیماری است. رتحنتحج انسان در مقیاسی عظیم وجود دارد. ثروبمتبممندان وقیح شانه به شانه ی فلا کت نشو و بمنبمما<br />
می کنند. می توانیم انسان را به کره ی ماه بفرستیم اما هر ساله هشت میلیون نفر می مبریبررند تنها به این خاطر<br />
که پول کافىففىی برای گذران زندگی ندارند. ١٠٠ میلیون کودک در خیابان ها به دنیا می آیند، زندگی<br />
می کنند و می مبریبررند و بمنبممی دانند سقفی بالای سر داشبنتبنن چگونه است.<br />
جالب ترین جنبه ی وضعیت کنوبىنبىی هرج ومرج و تلاطمی است که بمتبممام سیاره را در چنگ خود گرفته<br />
است. بىببىی ثبابىتبىی در بمتبممامی سطوح وجود دارد: اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، دیپلماتیک و نظامی.<br />
اغلب مردم با انزجار از این قساوت ها رو می گردانند. به نظر می رسد که جهان نا گهان به جنون رسیده<br />
است. هرچند، چنبنیبنن وا کنشی بىببىی فایده و زیان بجببجخش است. <strong>مارکس</strong>یسم به ما می آموزد که تارتحیتحخ بىببىی معنا<br />
نیست. وضعیت کنوبىنبىی بجتبججلی جنون یا بدذابىتبىی زنان و مردان نیست. فیلسوف بزرگ اسپینوزا گفته است:«نه<br />
اشک بریزید نه بجببجخندید، درک کنید!» این توصیه ای بسیار منطقی است، چرا که ا گر نتوانیم جهابىنبىی را که<br />
در آن زندگی می کنیم درک کنیم، هرگز بجنبجخواهیم توانست آن را تغیبریبرر دهیم.<br />
هنگامی که <strong>مارکس</strong> و انگلس مانیفست را نوشتند، دو جوان به ترتیب ٢٩ و ٢٧ ساله بودند. آبهنبهها در<br />
دورابىنبىی می نوشتند که طبقه ی کارگر ظاهراً بجتبجحرکی نداشت. خود مانیفست در بروکسل نوشته شده بود،<br />
چرا که نویسندگانش وادار شده بودند به عنوان پناهنده های سیاسی به آبجنبججا بگریزند. با این حال در همھهممان<br />
لحللححظه ای که مانیفست برای اولبنیبنن بار در فوریه ١٨۴٨ ببریبررون آمد، انقلاب در خیابان های شهر پاریس به<br />
خروش درآمده بود و در ماه های آبىتبىی مانند آتشی مهارناپذیر تقریباً در بمتبممام اروپا گسبرتبررش یافت.<br />
پس از سقوط ابجتبجحاد شوروی، مدافعان نظام قدبمیبمم از پبریبرروزی سرمست بودند. آبهنبهها از پایان سوسیالبریبرزم و<br />
حبىتبىی پایان تارتحیتحخ صحبت می کردند. آبهنبهها وعده ی عصر جدیدی از صلح، کامیابىببىی و دموکراسی با کمک<br />
٦٤<br />
Francis Fukuyama ١
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
معجزات اقتصاد بازار آزاد را به ما داده بودند. حال، تنها پانزده سال بعد، این رویاها به تلی از قلوه سنگ<br />
تقلیل یافته اند. هیچ سنگی از این توهمھهممات بر روی سنگ دیگر بند بمنبممی شود.<br />
این ها چه معنابىیبىی دارد؟ ما شاهد جان کندن دردنا ک نظام اجتماعی ای هستیم که سزاوار زندگی کردن<br />
نیست اما مردن را هم بمنبممی پذیرد. این توضیح واقعی جنگ ها، تروریسم، خشونت و مرگ است که همھهممگی<br />
مشخصات دورابىنبىی هستند که در آن زندگی می کنیم.<br />
اما شاهد درد زابمیبممان جامعه ی جدید نبریبرز هستیم‐ جامعه ای نوین و عادلانه، جامعه ای شایسته برای<br />
زندگی زنان و مردان. از میان این حوادث خونبنیبنن، در یک کشور پس از کشور دیگر، نبریبررو بىیبىی جدید<br />
متولد می شود‐ نبریبرروی انقلابىببىی کارگران، دهقانان، و جوانان. چاوز رئیس جمچجممهور ونزوئلا در سازمان ملل<br />
هشدار داده بود که «جهان دارد بیدار می شود. و مردم دارند برمی خبریبرزند».<br />
این سخنان بیان کننده ی حقیقبىتبىی ژرف هستند. میلیون ها نفر کم کم دست به وا کنش می زنند. تظاهرات<br />
عظیم علیه جنگ عراق میلیون ها نفر را به خیابان ها آورد. این نشانگر آغاز یک بیداری بود. اما این<br />
جنبش فاقد برنامه ای منسجم برای تغیبریبرر جامعه بود. این بزرگ ترین ضعفش بود.<br />
عیب جویان و شکا کان روزگار خود را داشته اند. وقت آن رسیده که آبهنبهها را از سر راه خود کنار زده و<br />
مبارزه را به پیش ببرببرر بمیبمم. نسل جدید حاضر است برای رهابىیبىی خود مبارزه کند. آبهنبهها به دنبال یک پرچم،<br />
یک ایده و یک برنامه می گردند که بتواند الهللهھام بجببجخش شان باشد و آبهنبهها را به سوی پبریبرروزی رهنمون شود.<br />
این تنها می تواند مبارزه برای سوسیالبریبرزم در مقیاس جهابىنبىی باشد. <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> درست می گفت: انتخاب<br />
پیش روی نسل بشر میان سوسیالبریبرزم و بربریت است.<br />
پایان<br />
٦٥
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
به مناسبت اجرای بمنبممایش <strong>مارکس</strong> در سوهو اثر هاوارد زین<br />
بهتبههران<br />
دی ماه<br />
١٣٩۶<br />
٦٦
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
•<br />
•<br />
شبریبررین مبریبررزانژاد حقوق دان، مبرتبررجم، پژوهشگر و عضو<br />
ثابت هیئت اجرابىیبىی گروه تئاتر ا گزیت می باشد.<br />
آثاری که تا کنون توسط وی به فارسی ترجمججممه شده است<br />
عبارتند از:<br />
• ٣ بمنبممایشنامه (اما، <strong>مارکس</strong> در سوهو، دخبرتبرر ونوس) اثر<br />
هاوارد زین<br />
آنتوان دوسنت ا گزوپری به قلم کریستبنیبنن دولاروش کوداما<br />
• بمنبممایشنامه یک خاطره، یک مونولوگ، یک فریاد و یک<br />
نیایش ‐ گردآوری ایو انسلر و مالىللىی دویل<br />
•بمنبممایشنامه من موجودی احساسابىتبىی هسم اثر ایو انسلر<br />
• شازده کوچولو اثر آنتوان دوسنت ا گزوپری<br />
• ارج بهنبههادن به مقاومت ‐ چگونه زنان در روابط خصوصی<br />
در برابر آزار مقاوت می کنند ، بهتبههیه شده توسط سرپناه<br />
اضطراری زنان کلگری ) کانادا)<br />
•درباره دو برداشت روانکاوانه از شازده کوچولو اثر<br />
باز هم مبنتبنن و بسبرتبرر آن ‐ اجرای بمنبممایش «مهاجران» اسلاومبریبرر مروژک در استودیو ‐ تئاتر «چلاوک»<br />
مسکو به قلم سوزان کوستانزو<br />
ترجمججممه پنجاه و دو مقاله بجتبجخصصی تئاتر برای نشریه «صحنه معاصر» گروه تئاتر ا گزیت<br />
همھهممچنبنیبنن مجممججموعه مقالات «تئاتر در ساختار نظام سرمایه داری» را به رشته بجتبجحریر درآورده است.<br />
وی برنده رتبه اول ترجمججممه در مسابقه مطبوعابىتبىی ابجنبججمن منتقدان، نویسندگان و پژوهشگران خانه تئاتر ایران در<br />
سال ١٣٩۶ گردیده است.<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
•<br />
از سال ١٣٩٢ بعنوان دستیار کارگردان در سبریبرزده اجرای صحنه ای رپرتوار گروه تئاتر ا گزیت همھهممکاری داشته<br />
است که عبارتند از:<br />
مهاجران اثر اسلاویر مروژک<br />
بمنبممایش همھهمملت در روستای مردوش سفلی اثر ایوو برشان<br />
<strong>مارکس</strong> در سوهو اثر هاوارد زین<br />
یک خاطره، یک مونولوگ، یک فریاد و یک نیایش گردآوری ایو انسلر و مالىللىی دویل<br />
شازده کوچولو اثر آنتوان دوسنت ا گزوپری<br />
ماهی سیاه کوچولو اثر صمد بهببههرنگی<br />
مبرتبررسک (چهار صندوق) اثر بهببههرام بیضابىیبىی<br />
نردبان (زاویه) اثر غلامجممجحسبنیبنن ساعدی<br />
من موجودی احساسابىتبىی هستم اثر ایو انسلر<br />
٦٧
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
٦٨
اندیشه های <strong>کارل</strong> <strong>مارکس</strong> گروه تئاتر ا گزیت <strong>آلن</strong> <strong>وودز</strong><br />
دیگر انتشارات گروه تئاتر ا گزیت<br />
www.exittheatre.ir<br />
٦٩