Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
داشته باشم. آخر سر مجبور شدند مرا مست و لايعقل به خانه ببرند. پدرم مرا به سختي تنبيه كرد،<br />
هم به خاطر مشروبخواري و هم به علت "ساديسم".<br />
براي خاكسپاري افراد عادي، رسم اين بود كه تابوت را جلوي در باز كليسا ميگذاشتند. كشيشها<br />
دعا ميخواندند. يكي از خدام كليسا تابوت باريك را دور ميزد، روي آن مشتي آب متبرك<br />
ميريخت، پارچه كفن را لحظهاي از روي جسد بر ميداشت و روي سينه مرده يك خاكانداز<br />
خاكستر ميپاشيد. (من اين مراسم را در صحنه پاياني فيلم "بلنديهاي بادگير" بازسازي<br />
كردهام.)<br />
پس از اين مراسم زنگ خفه و عميق ناقوس عزا بلند ميشد. موقعي كه مردها تابوت را روي<br />
دست بلند ميكردند و به سوي گورستان كه در نزديكي آبادي بود روانه ميشدند، جيغهاي<br />
دلخراش مادر متوفي سكوت را ميشكست: "آخ پسرم! من رو تنها گذاشتي! ديگه روي ماهت رو<br />
نميبينم!"<br />
خواهران متوفي و ساير زنان خانواده و گاهي زنان در و همسايه هم وارد حلقه سوگواري ميشدند<br />
و دسته عزاداران را تشكيل ميدادند.<br />
١٦<br />
(13)<br />
درست مثل قرون وسطي، مرگ بخشي از زندگي بود و در همه جا حضور داشت . ايمان هم همين<br />
طور. مذهب كاتوليك چنان ريشههاي عميقي در ما دوانده بود كه حتي لحظهاي نميتوانستيم<br />
حقيقت مطلق آن را مورد ترديد قرار دهيم.<br />
من عموي بسيار آرام و مهرباني داشتم كه كشيش بود و او را عمو سانتوس صدا ميزديم.<br />
تابستانها به من لاتين و فرانسوي درس ميداد. در مراسم عبادي كليسا كمكش ميكردم و<br />
خودم به دسته همسرايان كارمن باكره پيوسته بودم. ما روي هم هفت هشت نوازنده بوديم. من<br />
ويولن ميزدم و يكي از دوستانم كنتراباس. ناظم مدرسه مذهبي اسكولاپيوس هم ويولونسل<br />
ميزد.<br />
من همراه آوازخوانهاي همسن و سال خودم بيست باري برنامه اجرا كردم. چند بار ما را به<br />
صومعه كارمليتها (14)، كه بعدها به تصرف دومينيكنها(15) در آمد، دعوت كردند. اين صومعه<br />
را كه در بيرون آبادي ما قرار داشت، در اواخر قرن نوزدهم فورتون نامي ساخته بود. اين فورتون