21.12.2015 Views

این اثر ترجمهای است از

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

avalin-dastanhaye-asimof_www.ketabesabz.com_

SHOW MORE
SHOW LESS

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

بن سوال غرید:‏ ‏"قبوله.‏ من پنجاه واحد شرط میبندم".‏<br />

آنها ایستادند و به نشانه قبول شرط بندی مشتهایشان را به هم<br />

زدند.‏ ون هستا نیشخندی به زمان سنجش زد و گفت:‏<br />

‏"یه دقیقه<br />

دیگه بگذره،‏ هزار واحد پول صاف میره تو جیب ما!‏ بیچاره پیرات<br />

فور!‏ <strong>از</strong> ناراحتی سکته میکنه.‏ بهتره دیگه بریم.‏ بیشتر بمونیم<br />

نامردیه"!‏<br />

دو السینو در حالی که به آرامی میخندیدند،‏ آنجا را ترک<br />

کردند.‏ صدای خش خش رداهای بلندشان در پشت سرشان شنیده<br />

میشد.‏ آنها متوجه سایهای که<br />

باالی پلهها به دیوار چسبیده<br />

کمی تیرهتر <strong>از</strong> سایههای دیگر بود و<br />

بود نشدند،‏ اگرچه وقتی که <strong>از</strong> کنارش<br />

رد میشدند،‏ چیزی نمانده بود که به آن برخورد کنند و هیچ کدام<br />

موقع پایین رفتن متوجه چشمان شعلهوری که به آنها خیره شده<br />

بود نشدند.‏<br />

*<br />

لورا بروس پورین با دیدن هیکل فیلیپ سانات که تلوتلو<br />

خوران در طول راهرو به سمت او میآمد،‏ روی پاشنه پاهایش<br />

چرخید و نفس راحتی کشید.‏ مشتاقانه به سمت او دوید و هر دو<br />

دست او را در دستانش گرفت.‏ او گفت:‏ ‏"چرا دیر کردی فیلیپ.‏

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!