تله تئاتر| آموزگاران
ااقتباس شیرین میرزانژاد از اثر محسن یلفانی اردیبهشت ۱۳۹۸
ااقتباس شیرین میرزانژاد
از اثر محسن یلفانی
اردیبهشت ۱۳۹۸
- No tags were found...
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
اقتباس شبریبررین مبریبررزانژاد بمنبممایشنامه <strong>آموزگاران</strong> از اثر مجممجحسن یلفابىنبىی<br />
بیتا (با عجله از اتاق ببریبررون می آید، به ایرج): کجا؟ پس شام چی؟<br />
ایرج: من که شام نیستم.<br />
بیتا: روزی ما دست تو بیفته همھهممبنیبنن می شه دیگه. صبرببرر کنبنیبنن من هم بیام که یه کم<br />
خرید کنم. (رو به مجممججید) برای شام چی بگبریبررم؟<br />
مجممججید: هر چی که دوست داری. هر چی که درست کردنش آسون تره.<br />
(لیلی و بیتا و ایرج خارج می شوند. عمید هنوز مانده است.)<br />
عمید: می دوبىنبىی، چند بار تصمیم گرفتم که دیگه اینجا نیام. ولىللىی بمنبممی شه، انگار<br />
عادت کرده ابمیبمم.<br />
مجممججید: چرا می خوای اینجا نیای؟<br />
عمید: خب، فکر می کنم هر بار که می آییم اینجا مزاحم سمشسمما می شیم.<br />
مجممججید: قرار نبود با ما تعارف کبىنبىی.<br />
عمید: چرا، کافیه آدم دو کلمه با این شجاعی حرف بزنه تا به کلی خلقش تنگ<br />
بشه. ملاحظه ی هیچی رو بمنبممی کنه. به جون تو من هم از دست اینا به تنگ<br />
اومده ام، از دست اینا، این وضع و این شهر، اصلاً از دست خودم هم به تنگ<br />
اومده ام… ا گه به خاطر خونواده ام نبود اینجا بمنبممی موندم. منتقل می شدم به<br />
اهواز، آبادان.<br />
مجممججید: ولىللىی تو که وضع خونواده ت رو روبراه کرده بود ی.<br />
عمید: پدر و مادرمو بمنبممی گم. اونا هر جور باشه سر می کبننبنن. فوقش یه ماهیانه ای<br />
براشون می فرستم… حواسم پیش خواهره س. دلمللمم بمنبممی آد همھهممبنیبنن جوری بذارمش و<br />
برم. (بلند می شود که برود.)<br />
مجممججید: خب، دیگه لازم نیست تصمیم بگبریبرری اینجا نیای. هر وقت دلت می خواد<br />
بیا یه احوالىللىی از ما ببرپبررس.<br />
عمید: حتماً، حتماً می آم. خداحافظ.<br />
مجممججید (با او دست می دهد) خداحافظ.<br />
١٧