نمایشنامه اما گلدمن - آن گونه که من زیستم
به قلم: شیرین میرزانژاد آبان ماه ۱۳۹۶
به قلم: شیرین میرزانژاد
آبان ماه ۱۳۹۶
- No tags were found...
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
<strong>اما</strong> <strong>گلد<strong>من</strong></strong> (<strong>آن</strong> <strong>گونه</strong> <strong>که</strong> <strong>من</strong> <strong>زیستم</strong>) گروه تئاتر ا گزیت شبریبررین مبریبررزانژاد<br />
استلا بلنتاین: در آلمللممان <strong>اما</strong> با مشکل جدیدی روبرو شد: آلمللممابىنبىی ها از آزادی سیاسی خو بىببىی برخوردار<br />
بودن، ولىللىی <strong>اما</strong> آلمللممابىنبىی نبود. به علاوه، ب<strong>من</strong>بممی تونست از طریق نوشبنتبنن زندگیش رو بگذرونه چون کار در<br />
نشریات درآمد چندابىنبىی نداشت، از طرفىففىی آلمللممابىنبىی ها هنوز نفرت زیادی از آمریکا داشبنتبنن. کشورهای<br />
دیگه ی اروپا هم به شرطی <strong>اما</strong> رو می پذیرفبنتبنن <strong>که</strong> فعالیت سیاسی نداشته باشه. راه دیگه این بود<br />
<strong>که</strong> ازدواج کنه و تابعیت آلمللممان رو بگبریبرره. طبیعتاً هیچ کدوم از این راه ها رو نپذیرفت و راه سومی رو<br />
انتخاب کرد. به انگلستان رفت. اوبجنبججا آزادی بیشبرتبرری داشت. سخبرنبررابىنبىی می کرد و می نوشت. سال<br />
١٩٢۵ بالاخره تسلیم شرایط شد و با جیمز کولتون <strong>آن</strong>ارشیست ولزی ازدواج کرد تا تابعیت بریتانیا<br />
رو بگبریبرره. حالا دیگه می تونست راحت در انگلستان زندگی کنه یا به هر جابىیبىی <strong>که</strong> بجببجخواد سفر کنه.<br />
هرجابىیبىی جز آمریکا <strong>که</strong> ٣۵ سال وطنش بود.<br />
الکساندر برک<strong>من</strong>: وقبىتبىی <strong>اما</strong> انگستان بود، <strong>من</strong> به فرانسه رفتم و تو نیس سا کن شدم. فدیای وفادار<br />
<strong>که</strong> حالا نقاش موفقی شده بود، حامی مالىللىی <strong>من</strong> شد و <strong>من</strong> با خیال راحت وقتم رو به نوشبنتبنن<br />
می گذروندم. <strong>اما</strong> هم بعد از رفع مشکل تابعیتش به سن تروپه اومد. دوباره مثل گذشته<br />
می تونستیم با هم باشیم. بهببههبرتبرر از این ب<strong>من</strong>بممی تونست باشه.<br />
پگی گوگنهابمیبمم: ما نزدیک <strong>اما</strong> زندگی می کردبمیبمم و مرتب به دیدنش می رفتیم. ازش می پرسیدبمیبمم <strong>که</strong><br />
چرا داستان زندگیش رو ب<strong>من</strong>بممی نویسه. فکر کن زبىنبىی با چنبنیبنن گذشته ای، عجب کتابىببىی بشه! گفت ا گر<br />
خرج دو سال زندگی و یک <strong>من</strong>شی و کسی <strong>که</strong> ظرف هاش رو بشوره داشته باشه، چرا <strong>که</strong> نه؟ قرار شد<br />
<strong>که</strong> پول جمججممع کنیم تا هرچه زودتر شروع کنه. بعد از این همھهممه سال زندگی پرتلاطم، آروم گرفته<br />
بود. ولىللىی همھهممبنیبنن <strong>که</strong> نبریبرروی از دست رفته اش رو به دست آورد به فکر تدارک سفر به کانادا افتاد.<br />
استلا بلنتاین: وقبىتبىی <strong>اما</strong> به تورنتو اومد، بلافاصله به دیدنش رفتیم. بعضی از دوستانش پیشنهاد<br />
می کردن <strong>که</strong> از مرز ردش کبننبنن و به آمریکا ببرببررنش. هنوز دلبستگی زیادی به آمریکا داشت ولىللىی حاضر<br />
نبود مجممجخفیانه اوبجنبججا زندگی کنه. به نظرش تورنتو به شدتِ مرگباری بىببىی روح بود و گاهی اونقدر افسرده و<br />
غمگبنیبنن می شد <strong>که</strong> حبىتبىی یک روز دیگه هم ب<strong>من</strong>بممی تونست بمببممونه. ولىللىی مصمم بود <strong>که</strong> این وضعیت رو<br />
تغیبریبرر بده. روزنامه های مجممجحلی مرتب درباره اش می نوشبنتبنن و استقبال خو بىببىی ازش شده بود. فضای نسبتاً<br />
٤٦