âââداستا٠- Ketab Farsi
âââداستا٠- Ketab Farsi
âââداستا٠- Ketab Farsi
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
داستان-ترجمه<br />
داستاننامه<br />
شهریور91<br />
19<br />
بهاردرمیانشعلهها<br />
زکریاتامر<br />
مقانلو<br />
شیوا برگردان: ۱۹۳۱ سال در طنزپرداز و روزنامهنگار نویسنده، تامر زکریا 1957<br />
سال در را خود داستانهای اولین آمد. دنیا به دمشق در اغلب<br />
میکند. زندگی انگلستان در ۱۹۸۱ سال از و کرد منتشر مسائل<br />
رویکردیاعتراضیبه سوررئال فضای در داستانهایاو عناصر<br />
مهمترین از طنز و نویسی ساده دارد. اجتماعی و سیاسی و<br />
کودک ادبیات زمینهی در سوری نویسنده این اوست. آثار از<br />
یکی تامر است. کرده منتشر ارزشمندی کتابهای نوجوان است.<br />
عرب نویسندگان ترین پرخواننده و ترین مهم مزارع<br />
وسط که داشت وجود کوچک شهری روزگاری، روزی میشد.<br />
آبیاری سرشار ای رودخانه از و بود شده ساخته سرسبز نامشان<br />
که داشتند جیبشان در کلفتی کاغذ تکه شهر مردم همه بود.<br />
شده نوشته رویش فرهنگ<br />
با پولدارها فقیر. هم برخی و بودند غنی مردم از برخی تن<br />
به براق کفشهای و سفید رداهای و بودند کار مالحظه و و موقرانه تعظیم مودبانه، سخنان رقص، در آنها میکردند. فرزندانشان<br />
و بودند کارکشته و ماهر نیز خانمها دست بوسیدن میکردند.<br />
صدا »مامی« بسیار ظرافت با را خود مادران تف<br />
زمین روی میخندیدند، زمختی با خوشحالی وقت فقرا پذیرایی<br />
بهشت در مرگ از پس که داشتند باور میانداختند، میزدند.<br />
صدا »ننه« خشونت با را مادرانشان همیشه و میشوند مرگ<br />
به نسبت خاص احترامی اندازه یک به فقرا و اغنیا کمی<br />
مردم میشد، برگزار ای جنازه تشییع وقتی بودند: قائل میزد.<br />
برق چشمانشان در ترس و اندوه میکردند. درنگ قابل<br />
مسافت تا ناشناس جسد آن تا میکردند همراهی برخی لقمه¬ی<br />
و غذا شروع هنگام شود. دور و بدرقه مالحظه¬ای در<br />
و مهربان« بخشنده خداوند نام »به میگفتند سادگی به اول شکر«.<br />
را »خدا میکردند زمزمه هم غذا پایان تیز<br />
چاقوی یک با فوراً میشد، گناهی مرتکب ای دوشیزه اگر میکردند.<br />
قطع بدنش از را سرش مخفیانه<br />
عاشقها میکردند. کار ساعت هشت روزی کارگرها میکردند.<br />
مالقات سینما سالنهای تاریکی در را یکدیگر آهسته<br />
را »غذا میداشتند: ابراز مکرر را نصایحشان هم دکترها پیرها<br />
کنید.« دوری الکل و سیگار از بروید؛ بستر به زود بجوید؛ »چه<br />
میگفتند: لب زیر و میدادند تکان اندوه با را سرشان هم والدینشان<br />
به ها بچه و میپوشند شلوار زنها شده، پستی جهان آخرالزماناند«.<br />
عالئم اینها نمیگذارند. احترام رو<br />
خیر« به »صبح عبارت با یکدیگر با صبح اول هر دوستان میشدند.<br />
رو به مقرر<br />
وقت در که داشت خورشیدی اما بود کوچک شهر گرچه با<br />
که داشت شبی غروب. هم مقرر وقت در و میکرد طلوع ماه<br />
طلوع هنگام که شبی بود. شده جواهرنشان بسیار ستارههای میشد.<br />
نورانی تماماً سپید، صورتی<br />
میکرد. زندگی شهر آن در اسم، یک با مردی، روی<br />
پریده رنگ و خشک پوستی که داشت شکل جمجه که<br />
میخواست دلش خیلی بود. شده کشیده استخوانهایش نومیدی<br />
سرگردان. ابر یک یا پرنده، یک یا میبود، گل یک خوبی<br />
به او چون نمیکرد؛ پیدا مرد این از بهتر محملی گاه هیچ ابر<br />
یک یا پرنده یک یا گل یک نمیتواند هرگز که میدانست