03.11.2014 Views

‌‌‌داستان - Ketab Farsi

‌‌‌داستان - Ketab Farsi

‌‌‌داستان - Ketab Farsi

SHOW MORE
SHOW LESS

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

داستاننامه<br />

شهریور‎91‎<br />

31<br />

توی<br />

نه که چیزهاییبود میپلکید،از دوراسکله آن سوار همهاش و داد.‏<br />

جایش که بود صالح نه و میشد جا بوم بیرون.‏<br />

آمدند خانههایشان از آفتابنزده اهالی همه بعد،‏ روز صبح سمت<br />

افتادند راه و گذشتند پسکوچهها و کوچهها از یواشکی سرهای<br />

جمعیتبا شد.‏ یکی راهها همه تقریباً‏ جایی یک بازارچه.از آخرین<br />

سمت میدویدند کنند،‏ نگاه هم به که این بدون پایین جای<br />

به رسیدند بلند و سریع قدمهای با که کسانی اولین حجره.‏ توی<br />

قلم و بود سهپایه روی بوم شدند.‏ سست بقیه از زودتر دیروز،‏ اثری<br />

اما بوم کنار بود افتاده پسرک گشاد پیراهن آب.‏ کوچک ظرف که<br />

میشد دیده ماسهها توی کوچکی پاهای جای نبود.‏ خودش از میزد.‏<br />

برق صبح روشن تاریک توی ساحل تمام آن درخشش از شکل<br />

به امتداد همان در و دریا تا داشت ادامه درخشان پاهای رد آخرش<br />

نمیتوانست کسی که جایی تا میرفت نورانی خط یک توی<br />

آرزوهای و شدند بیدار خواب از بچهها بعد ساعتی ببیند.‏ را انتهای<br />

به کردن نگاه از که اهالی کردند.‏ لمس دوباره را بغلشان را<br />

نگاههایشان مبهوت،‏ و رمق بی بودند،‏ شده خسته دریا نامعلوم آن<br />

غروب تا روزشان.‏ هر کارهای سراغ رفتند و دزدیدند هم از کنند،‏<br />

بلند سر بیآنکه مردم نکرد.‏ نگاه کسی چشم توی کسی روز هک میگشت همه ذهن توی چیزی یک اما میآمدند.‏ و میرفتند مبهم.‏<br />

و مشترکبود و<br />

خاموش اسکله کردند،‏ روشن چراغ چه هر شد،‏ که غروب بندر.‏<br />

چراغهای و اهالی چشمهای از بود رفته نور بود.‏ تاریک همدیگر<br />

حجره دم رفتند کورمال کورمال و زدند پلک هی مردم کس<br />

هیچ که بود شده تاریک قدر آن کنند.‏ پیدا چارهای راه که دستهای<br />

شدند ناچار نمیکرد.‏ فکر دیشب آروزهای به دیگر نشستند<br />

هم نزدیک آنقدر ساحل.‏ کنار وبروند رابگیرند همدیگر نور<br />

از فقط همه حاال بود.‏ هم چشم توی صاف نگاههایشان که نگه<br />

روشن را زندگیشان که داشتند را چراغی آرزوی و میگفتند اسکله<br />

کنار کودک و مرد و زن نبود.‏ بازارچه توی کسی دیگر دارد.‏ دریا<br />

تمام دفعه یک انگار بعد،‏ ساعتی دریا.‏ به بودند شده خیره پلک<br />

مثل آب.‏ عمق توی برقی و رعد مثل شد.‏ روشن و خاموش و<br />

دیدند همه براق.‏ آبی چشمهای با موطالیی پسربچه یک زدن گذشت،‏<br />

که هفتثانیه فشاردادند.‏ را همدیگر دستهای ناخودآگاه آسمان<br />

توی زد چرخ و آمد بیرون موجی مثل دریا توی از نور طرف<br />

رفت و شد رد بازارچه سقف رنگی نوارهای روی از بندر.‏ اسکله<br />

چراغهای همه بوم،‏ توی رفت فرو که نور موج نقاشی.‏ بوم چشمهای<br />

توی کردند نگاه ترسی هیچ بدون اهالی شد.‏ روشن بازارچه.‏<br />

سمت رفتند همگی و گرفتند آغوش در را یکدیگر هم.‏ فقط<br />

میشد.‏ دیده جا آن در بومی نه و بود نور از اثری نه دیگر اما چراغها.‏<br />

و چشمها کهبرگشتهبودبه همیشگیبود روشنایی توی<br />

را نور از گردههایی میوزید،‏ که خنکی باد و بود آرام دریا میکرد.‏<br />

پخش بچهها بازی فضای اول<br />

نگاه آبي<br />

چشمهاي با ‏»پسري داستان رسد مي نظر به نگاه يك در ساختاري<br />

ويژگيهاي ترين مهم از يكي به كند مي تالش براق«‏ شود.‏<br />

نزديك جادويي رئاليسم داستان رعايت<br />

را روايت نمايي واقع اصل است كوشيده نويسنده واقعگرا،‏<br />

روايتي و فضا ساختن با داستان شروع همان از كند.‏ و<br />

دقت با همچنان است.‏ بوده وفادار داستاني گونۀ اين به دهد<br />

مي نقاش آبي چشم پسرك از كه توصيفي با ظرافت را<br />

داستان طرح آرام و نرم چرخش او،‏ فراواقعي ماهيت و اين<br />

اينكه بدون كند،‏ نزديك جادويي رئاليسم داستان يك به نقاش<br />

حضور هرچند كند.‏ ناباوري دچار را خواننده حركت،‏ در<br />

همواره اما شود،‏ مي آغاز خوب او شخصيت پرداخت و مقولۀ<br />

دليل به كه دارد وجود دلواپسي اين داستاني،‏ گونۀ اين تبديل<br />

قصه به بيشتر اثر داستاني،‏ واحد شخصيت رعايت عدم باريكي<br />

مرز اين و جادويي.‏ رئاليسم گونۀ از داستاني تا شود شد.‏<br />

غافل آن از نبايد كه است ميتراصادقي<br />

دوم<br />

نگاه داستان<br />

شیوه به که بینیم می براق«‏ آبي چشمهاي با ‏»پسري در جادویی<br />

پدیده یک مارکزی،‏ الگوی با جادویی رئالیسم های رئال<br />

زمینه وارد کجاست،‏ نیست معلوم که جایی از و ناگهان عده<br />

‏)یا همه شود؛ می داستان محور به تبدیل و شده داستانی می<br />

کشمکش وارد آنها با و دارد می مشغول خود به را ای(‏ از<br />

انتها در بعد و گذارد می جای بر خود از تاثیری شود؛ آرزوهایشان<br />

به داستان این های بچه شود.‏ می خارج داستان می<br />

خواب به و گیرند می بغلشان توی را آنها و رسند می آرزوهای<br />

به شب دارند،‏ متفاوت دنیایی که بزرگترها اما روند.‏ برای<br />

دهند می ترجیح و کنند می فکر نابجایشان و نامقبول پسرک<br />

از نکند،‏ رسوایشان شان درونی تمنیات افشای آنکه غریب<br />

عملکرد ها،‏ داستان گونه این در شوند.‏ دور او بوم و متعارف<br />

منطقی و علی روابط چارچوب در پدیده جادویی و و<br />

توجیه صدد در و پردازد نمی بدان نویسنده و گنجد نمی آید.‏<br />

برنمی ‏»علت«‏ تبیین نقص<br />

کم و توجه قابل بدنه و آغاز خوبی به داستان بندی پایان که<br />

داستان پایان در که شود نمی معلوم مثالً‏ نیست.‏ داستان آیا<br />

گردد«،‏ می باز ها چراغ و ها چشم به همیشگی ‏»روشنایی بر<br />

ماندگار اثری جادویی،‏ رئالیسم گونه های داستان سیاق به عادی<br />

روال به فقط ها آن یا است مانده جای به روستا اهالی اند.‏<br />

برگشته خود زندگی علیزاده<br />

مصطفی

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!