تئاتر امروز- شماره ۱- گروه تئاتر اگزیت تابستان ۱۴۰۰
دبیر تحریریه: شیرین میرزانژاد همکاران این شماره: مهرداد خامنهای مسعود پرتوی احمد زاهدی لنگرودی افشین شمس شیوا خاکپور
دبیر تحریریه: شیرین میرزانژاد
همکاران این شماره:
مهرداد خامنهای
مسعود پرتوی
احمد زاهدی لنگرودی
افشین شمس
شیوا خاکپور
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
بنیتا: پول رو داد رفت، آساگاي…
آساگاي: کی چه پولی رو داد رفت؟ بنیتا: پول بیمه رو. برادرم دادش رفت.
آساگاي: دادش رفت؟
بنیتا: سرمایه گذاري کرد. با کسی که حتی تراویس کهنه ترین تیله هاش رو
هم دستش نمی داد.
آساگاي: حالا پول رفت؟
بنیتا: رفت!
آساگاي: خیلی متأسفم... حالا، تو چی ؟
بنیتا: من؟ ...من؟ ...من هیچی نیستم... من. وقتی خیلی کوچیک بودم...
زمستونا سورتمه هامونو بیرون می آوردیم و تنها تپه هایی که داشتیم پله هاي
سنگی یخ زده ي بعضی خونه هاي خیابون بودن. پر از برف شون می کردیم و
بعد صاف شون می کردیم و تمام روز روشون لیز می خوردیم... خیلی خطرناك
بود، می دونی... شیبش خیلی تند بود… آخرشم یه روز یه بچه به اسم روفس
خیلی تند اومد پایین و خورد به پیاده رو و درست جلوي چشم مون صورتش
شکاف خورد... یادمه وایستاده بودم اونجا به صورت زخمی و خونیش نگاه
می کردم و فکر می کردم روفس دیگه کارش تمومه. ولی آمبولانس اومد و
بردنش بیمارستان و استخوناي شکسته اش رو درست کردن و همه رو بخیه
زدن... دفعه ي بعد که روفس رو دیدم وسط صورتش یه خط کوچیک افتاده
بود... هیچ وقت یادم نرفت...
آساگاي: چی رو؟
بنیتا: این که این کاریه که یه نفر می تونه واسه کس دیگه بکنه، خوبش کنه.
زخم رو بخیه بزنه و دوباره حالشو خوب کنه. این شگفت انگیزترین چیز توي
دنیا بود… می خواستم این کارو بکنم. همیشه فکر می کردم این تنها کار
واقعی اي تو دنیاست که یه آدم میتونه انجام بده. خوب کردن مریض ها و
دوباره سالم کردن شون. این واقعا خدا بودنه...
آساگاي: تو می خواستی خدا باشی؟
شماره یکم
تابستان 1400
91