30.03.2017 Views

نمایش هملت در روستای مردوش سفلی

اثر ایوو برشان

اثر ایوو برشان

SHOW MORE
SHOW LESS

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

‏)قصد رفتن دارد.(‏<br />

آنجه ‏)با سرعت به طرفش میرود(:‏ صبر کن یوتسه صبر کن.‏ آخه بگو چرا؟<br />

اشکوکه:‏ تو خودت میدونی آنجه.‏ اونا بابامو با نامردی انداختن زندان.‏ من با اونا نمیخوام هیچ کاری<br />

داشته باشم.‏<br />

آنجه:‏ یوتسه توروخدا نرو.‏ به خاطر من.‏ میدونی بابام اصن بهم اجازه نمیده که این روزا از خونه بیام<br />

بیرون.‏ اینجا تنها جاییه که میتونیم همدیگه رو ببینیم.‏ اگه بری خدا میدونه دیگه کی میتونیم با هم<br />

باشیم.‏<br />

اشکوکه:‏ چرا بابات نمیذاره که منو ببینی؟ مگه من چیکارش کردم؟ اون که با رفت و آمد ما موافق<br />

بود...‏<br />

آنجه:‏ بابا تو هیچ کارش نکردی.‏ اصن اون خودش به آقا معلم گفتش که آملتو تو بگیری.‏ با بوکاره هم<br />

سروکله زد که مخالفت نکنه.‏ اگه با تو مشکلی داشت که این کارا رو نمیکرد.‏ ولی تو که میدونی اینجا<br />

چهجوریه.‏ اون دوست نداره قبل از اینکه با هم ازدواج کنیم معاشرت داشته باشیم.‏ نرو یوتسه.‏ اگه<br />

اینجا با هم کار کنیم خیلی بهمون خوش میگذره.‏ تو آملت،‏ منم اوملیا...‏<br />

اشکوکه:‏ ولی آخه من چطور میتونم این کارو بکنم...‏ آخه <strong>در</strong>کم کن دختر...‏ اگه بابام بشنوه که رفتم با<br />

این آدما <strong>نمایش</strong> اجرا کردم چی میگه...‏ اونوقت حق داره که تف تو صورتم بندازه یا نه؟<br />

آنجه:‏ فکرشو بکن چی میشه اگه بابام به خاطر رفتنت عصبانی بشه و دیگه نذاره با هم ازدواج کنیم.‏<br />

ها؟ میدونی که اگه رگ غیرتش باال بزنه دیگه هر کاری ممکنه ازش سر بزنه...‏ یوتسه...‏ توروخدا...‏ اگه<br />

منو دوست داری...‏<br />

سکوت<br />

اشکوکه:‏ خیله خب.‏ میمونم...‏ ولی فقط به خاطر تو،‏ اینو بدون.‏<br />

- 20 -

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!