نمایش هملت در روستای مردوش سفلی
اثر ایوو برشان
اثر ایوو برشان
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
اشکونسه )متنها را بینشان پخش میکند.(: حاال ببینیم. تمرینو شروع میکنیم با صحنهی بین پادشاه و<br />
<strong>هملت</strong> <strong>در</strong> صحنهی اول. صفحهی بیست لطفاً. شروع کنید رفیق دبیر. شما پادشاه هستید. از اینجا.<br />
)با انگشت روی صفحه نشان میدهد.(<br />
بوکاره: چی؟ بخونم؟ آره؟ ماره یه ذره برو اونورتر بذا هوا بیاد. )به طرزی یکنواخت و به سختی می-<br />
1<br />
خواند.( "این شیرین و ستودنی است <strong>در</strong> سرشت شما، <strong>هملت</strong>، که این پاسگزاریهای سوگوارانه را <strong>در</strong><br />
حق پ<strong>در</strong> خود به جای میآورید..." ای زهرمار. چی پیچونده. نمیتونه تو دو خط مث آدم بگه: دمت گرم<br />
که اینجوری واسه بابات<br />
آبغوره میگیری... )میخواند(: "ولی شما باید بدانید که پ<strong>در</strong> شما یک پ<strong>در</strong> را از<br />
دست داد، و آن پ<strong>در</strong> از دست رفته، پ<strong>در</strong> خود را از دست داد..." نه بابا! راس میگی؟ اگه از دست نمیداد<br />
میخواست چیکار کنه. فکر کن چی میشد اگه بابام همونجوری پیر و ناتوان هنوز نشسته بود کنار<br />
آتیش توی خونه، کنارشم باباش نشسته بود، اونطرفم بابای باباش. منم اونجا سرمو میکوبیدم به<br />
دیوار... )میخواند(: "این ناسپاسی است <strong>در</strong> برابر دادار آسمان، ناسپاسی است به آخشیج مردگان.<br />
ناسپاسی است به سامان طبیعت، برای خرد، بس پوچ، چه، نهشتهی عام طبیعت مرگ پ<strong>در</strong>ان است،<br />
طبیعتی که همواره بانگ فراداده است، از نخستین نَسا، تا آنکه مُرد امروز، این باید چنین باشد..." ای<br />
بر پ<strong>در</strong>ش لعنت. هیچی من نفهمیدم از این. آخه توروخدا نیگا کن. این چه مزخرفاتیه داره به هم می-<br />
بافه: آسمان، مردهها، طبیعت، ناشکری، عقل، مرگ، بعد آخرشم برمیگرده میگه: "این باید چنین<br />
باشد." آق معلم تو بودی میگفتی این یه آدم بزرگیه؟ به نظر من که این بابا فیوز پرونده.<br />
اشکونسه: رفیق دبیر شما با شجاعت فقط ادامه بدین. این حاال چطوری بگم... سختیهای کوچیک این<br />
کاره.<br />
بوکاره )میخواند(: "به خاک افکنید این تلواسهی بیهوده را، و ما را بیاندیشید..." ای تو روحش با اون<br />
کسی که قلم داد دست این. بابا این کار هر کسی نیست. آق معلم! این مرتیکه دیوانهس. نه میتونی<br />
سرشو بگیری نه تهشو.<br />
1. ویلیام شکسپیر- <strong>هملت</strong> )پرده یکم، صحنه دوم، صفحه<br />
- 24 -<br />
-)43 تا 43<br />
ترجمه م.ش.ادیب سلطانی-<br />
موسسه ان تشارات نگاه