30.03.2017 Views

نمایش هملت در روستای مردوش سفلی

اثر ایوو برشان

اثر ایوو برشان

SHOW MORE
SHOW LESS

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

اشکونسه:‏ بله،‏ البته اگه داشته باشن.‏<br />

مایکاچه ‏)تاج را بر سر خود میگذارد(:‏ اینجوری!‏ اگه االن شاه پیتر منو میدید با خودش میبردم<br />

تبعید.‏<br />

اشکونسه:‏ صبر کنید صبر کنید!‏ ملکه باید شنلم داشته باشه.‏<br />

‏)از صندوق شنل شاهانهای را بیرون میآورد و بر روش شانههای او میگذارد.‏ او نیز از میز باال میرود و<br />

<strong>در</strong> کنار بوکاره میماند.(‏<br />

بوکاره:‏ آق معلم برا منم یه تاج داری اون تو؟ مگه من پادشاه نیستم؟<br />

پولیه:‏ ماته اندازه سر تو پیدا نمیشه.‏ برای سر تو باید یه پیت حلبی صدلیتری رو ببُرم تا جا بشه.‏<br />

بوکاره ‏)تاجی را که ماچاک میآورد را بر روی سر خود میگذارد(:‏ منو ببین!‏ توروخدا منو بیین!‏ اگه یه<br />

روزی روزگاری سلطنت برمیگشت من میتونستم شاه بشم.‏<br />

‏)همه به طرف صندوق میروند و از آن لباسهای دوران رنسانس را بیرون میکشند.‏ با تعجب نگاه<br />

کرده و میپوشند.(‏<br />

ماچاک:‏ این چیه دیگه؟ معلوم نیست شلواره یا پیرهن!‏<br />

پولیه:‏ ماته این کتو ببین.‏ آستیناشو ببین چهجوریه.‏ شونههاش پف کرده مث تاج خروس.‏<br />

آنجه ‏)لباسی ابریشمی بیرون میآورد(:‏ ای وای خاک تو سرم!‏ اینو من چهجوری بپوشم؟ زیر پام گیر<br />

میکنه میخورم زمین.‏<br />

ماچاک:‏ این شلوارکو ببین!‏ شورت من از این بلندتره.‏<br />

- 62 -

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!