11.07.2015 Views

عادت میکنیم

عادت میکنیم

عادت میکنیم

SHOW MORE
SHOW LESS

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

يهايهايهايهايهاهیچی"‏کتابخانه نودهشتیاعادت می کنیم - زویا پیرزادفصل 16بیرون هوا سرد بود ولی مرکر خرید آن قدر گرم بود که آرزو دکمه ي بالا پالتو را باز کرد با دم روسري خودش را باز زد و گفت‏"خفه شدم "آیه گفت ‏"نگفتم پالتو نپوش "ماه منیر دور بر را نگاه کرد گچه مغازه هاي شیکی خیلی وقت بود نیامده بودم اینجااسکس وامانده را بخر برگردیم که دارم می"پزم "آرزو رو کرد به آیه ‏"زود باش لباسآیه چشم گشاد کرد ‏"اگر می خواهی غر بزنی همین الان بر می گردیم باید همه جا را بگردیم تازه کفش بسکت هم لازم دارم "ماه منیر رفت طرف مغازه جواهر فروشی ‏"بیا اول اینجا را ببینیم ‏"یکی از دستبند ها ي پشت ویترین را نشان داد ‏"شبیهکارتیه يمن "آیه گگفت ‏"کارتیه راست راستکی ؟"‏‏"مال من آره یکی از تولدهام پدر بزرگ کادو خرید این حتما ساخت همین جاست ولی خب جواهر سازيایرانی عجوبه اند‏.همچین از روي اصل می سازند که "‏ رفت طرف مغازه يبعدي ‏"چه عینکبا نمکی " آیه شروع کرد به خواندن ماركیعینک هازنانه ‏"دلچه اند گابا ‏،ورساجه شانل این یکی را نگاه کرد عجب خفن "آرزو به عینکها یمردانه نگاه کرد و فکرعینک یدم کرد " دنبزند " آفتابییاد چینزیر چشم هاي سهراب افتاد.دست کشید زیر چشم هاي خودش وبعد به نیمرخ مادرش نگاه کرد پدر حرف پوشت ماه منیر که می شد میگفت "عین حبه ي انگور " سهراب گفته بود ‏"زن بدون چروكزیر چشم مثل شهراب یک ساله ست به درد نخور " آرزو که براي شیرین تعریف کرد شیرین خندید که ‏"عجب زبل " آرزو. نخندیدآیه داشت می گفت ‏"آژ

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!