Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
ای(یکلکتابخانه نودهشتیاعادت می کنیم - زویا پیرزادکرد "ببینم تخم جن چی ها نوشته "بعد فکر کرد"دارم فضولی می کنم ؟"بعد فکرکرد "وبلاگ براي خواندن خواننده هاست.خب من هم یک خواننده "و کامپیوتر را روشن کرد.کامپیوتر رمز عبور خواست .چند لحظه فکرکرد بعد توي مربع زد آیه .کامپیوتر راه نداد .زد آرزو کامپیوتر راه نداد زد حمید.صفحه اصلی آمد وبلاگ را باز کرد.حالا که از مامانم گفتم این یک چیز رو هم بگم که هر بار یادش می افتم خیلی دلم می گیره .خیلی وقت پیش مامانم داشتبراي خاله شیرین تعریف می کرد (فکر می کردند من خوابم )که وقتی پدربزرگم فوت کرد (که من خوب یادمه )مادربزرگم فقطفکر مرسم ختم و این حرف هابود که به قول خودش ابرومند برگزار بشه و شمع ها حتما سیاه باشند و توي خرماها حتما مغزپسته بذارند که رنگ آمیزيسینیقشنگ باشه و ازاینحرف ها.بعد از چهلم سروکله يطلبکارها پیداشد و معلوم شدبابایزرگمقرض داشته .مامانم حیرون موند که دور از جونش چه خاکی توي سرش بریزهومادربزرگم تنها کاري که کردنها را من ندیدم چون مامانم من را فرستاده بود خونه ي یکی از فامیل ها )این بود که پالتو پوست قره گلش را می پوشید ومی چسبید به شوفاژو تب ولرز می کرد آخرسر (ببخشید که سرتون را درد می آرم !)مامانم از شرکتی که توش کار می کرداستعفا داد و تصمیمگرفت بنگاه بابابزرگم رو اداره کند .با طلبکارها هم حرف زد که طلب هاشون رو قسطیبگیرند .گمونمهنوز هم داره طلب ها رو می ده هرچند که هیچوقت حرفش رو با من نمی زنهچشم ها رابست..بعد پاشد توي اتاق راه رفت .جلو پنجره ایستاد و خیره شد به بزرگراکه خلوت بود .فکرکرد "بعد ماها فکرمی کنیم جغله جات هیچ چیز نمی دانند."برگشت پشت میز.نوشته بالا را که می خوانم به خودم می گم تو که همش از مامانت تعریف کردي .پس چه مرگته ؟گمونم این مرگمه که می خوامآزاد باشم و یکی مدام مواظبم نباشه که خوردي ؟رفتی ؟آمدي ؟این کار را بکن !اون کار را نکن !می خوام به قول فروغ خودمسرم بخوره به سنگ که بشکنهنشکنه یا.که دردم بیادیادردم نیاد.خلاصه ایناگر مادرها اینقدر گیردادند نمیدیگه باید برم .مامانم داره در می زنه .این هم یه خوبی دیگه اش که حاله بی در زدن بیاد توي اتاقم .حالا هی الکی بهجون مامانت غر بزن یلدا خانم!!!!!دست آرزو رفت طرف حعبه دستمال کاغذي .فکر کرد "تصمیم درست گرفتم ؟"از منزل مادربزرگم دارم می نویسم که به خاطر من مخ مامانم رئ زده که باید کامپیوتر بخرم یلدا جان می آید اینجا لازم دارهw W w . 9 8 i A . C o m ١٢٥