11.07.2015 Views

عادت میکنیم

عادت میکنیم

عادت میکنیم

SHOW MORE
SHOW LESS

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

يهایقتکتابخانه نودهشتیاعادت می کنیم - زویا پیرزادگندید می خواستیم هویچ پلو درست کنم "آرزو تکیه داده به یخچال به هویچبزرگ نگاه کرد ‏"خب عوضش آب هویچ بگیر ‏""بچه بودي هویچ پلو دوست داشتی‏"کارديبرداشت‏."بچه بودم خیلیچیزهارا دوست داشتم حالا دوست ندارم‏"سر نصرت را از رويروسريململ سفیدبوسید و راه افتاد طرف در ‏"ببینم شازده خانم و نوه اش بیدار شده اند یا نه ‏""ایه صبح زود رفت بیرون ‏"هویچ پوست کند‏.آؤژو ایستاد ‏"بیرون ‏""پیاده روي گفت دلش گرفته ‏"هویچ را انداخت توي ابکش.آؤزو تا اتاق ماه منیر رفت گوش چسباند به رد صدایی نمی امد برگشت طرف اتاق زمان دختري خودش و دست دراز کرد مکثکرد به دستگیرهنگاه کرد‏.سهراب براي ایندر چه دستگیره ايرا انتخاب میکرد ؟پدر سهراب گفته بودیاپدردبزرگ یاجدش که ‏:دستگیره باید با در و در باید به خانه و خانه باید با صاحب خانه جور باشد ‏.در را باز کرد ‏.فقط منظره بیرون پنجرههمانی بود که سال ها پیش بود ‏.چند ماه از ازدواج ارزو نگذشته بود ماه منیر به خانمی که دفتر تزئینات داخلی داشت سفارشاتاق مهمان با تزیینات انگلیسی داده بود.‏ارایش میز بببهکشودار نگاه کرد بابیضی آینهبه تابلوهايکوچک رنگ و روغن از مردها و زن هاییبا لباس هايقدیمیاروپایی که کسی نمی دانست کی هستند یا کی بودند یا اصلا ادم هاي واقعی بودند یازاییده خیالنقاش بودند که کسی نمیدانست کیبود‏.تابلو هايمغازه يدستگیره و قفلفروشیهمه امضا و تاریخداشتند و ارزو که چیززیادياز نقاشینمیدانست بعضی از نقاش ها را شناخته بود.‏هیچ چیز اتاق یاد آور هیچ چیز نیود.‏ رفت طرف پنجره که در گاهی پهنی داشت روي درگاهی چند تا بالشتک بود گلدار ازپارچه يپرده ها و روتختیان وقت ها که ایناتاق اتاق ارزو بود ارزو کوچکبود درگاهیلخت بود تا نصرت امد و تشککوچکی به طول و عرض درگاهی دوخت ‏."براي دختر رو یسنگ سرد نشستن خوب نیست "روي یک از بالشتک ها ي گلدار نشست بالشتک دیگري گرفت توي بغل و به بیرون نگاه کرد ‏.به باغچه ي روبه رو پنجره ‏،بهدرخچه ي شاتوت با شاخه هاي تازه جوانه زده ‏.بهار و تابستان درخچه ي سبز شکل چتر می شد و شاتوت ها که می رسیدندارزو تا وقتی که قدش بلند نشده بود و تا وکه شاتوت به درختچه بود زیرشمی ایستاد و شاتوت می کند و می خورد و پدرمی خندید ‏"از دور که نگاه کنی انگار درختچه پا دراورده یا ادم کوچولویی توي باغچه ایستاده با سر گنده و موهاي سبز "زیر ازدرخت که بیرونمیامد ماه منیرگفت می‏"جلو نیا‏!یکلک شاتوت و فاتحه لباسم خوانده ست‏"بعد داد می زدw W w . 9 8 i A . C o m ١٥٤

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!