Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
پی.يهايهايپايهاسییکتابخانه نودهشتیاعادت می کنیم - زویا پیرزاد21 فصل پایانفصل 22تنها زن توي قهوه خانه آرزو بود.مشتريها نشسته بودند رويتخت ها پهن چوبی یاصندلی رويتاشوپشت میزهاي فلزي .تنها جايبود تختی خالیدرست وسط قهوه خانه بغل آبنمايکوچک .دور پاشویه یکیدر میانشیشهدوغ و نوشابه چیدهبودند با گلدان هايسنبل و بشقاب هاي سبزه .یک لحظه مردد ماند.تلفن که پرسیده بود "کجا ناهار می خوریم ؟"سهراب گفته بود "یک جایی طرف هاي مغازه "بعد گفته بود "شلوار بپوشبا کفشی که راحت بکنب و بپوشی.خودش را مجسم کرد توي قهوه خانه اي نزدیک توپخانه وسط چهل پنجاه مرد که حتما همان طرف ها کار می کردند. معذبکفش کند ،دو زانو نشست گوشهيتخت ،چشم دوخت به نقش هايسبز و سرخ گلیمو سعیکرد به دور بر نگاه نکندشخدمت هم که آمد سفارش غذا بگیرد نگاه نکرد .پیشخدمت سفارش غذا گرفت ،رفت و یک دقیقه نشده برگشت .با لحنیکه انگار داشت میگفت امروز چهارشنبه ست دیروزسه شنبه بود،رو کرد به آؤزو"حسن آقا گفت نرده هايتخت راحتنیست "و دو تا پشتی اسفنجی رویه گلدار تکیه داد به نرده ها و رفت.آرزو مات به پشتیها نگاه کرد "حسن آقا؟"سهراب گفت "صاحب قهوه خانه .همان که دم در باهاش سلام علیک کردم"انگار بگوید دیروز سه شنبه بود و امروز چهارشنبه.آرزو زیر چشمی به حسن آقا نگاه کرد که پشت دخل نشسته بود و چرتکه می انداخت .بعد زیر چشمی به دوربر نگاه کرد .یکنفرهم نگاهش نمی کرد .پیشخدمت دیزي ها را آورد ،توي سینی گرد بزرگ با مخلفات زیاد .سهراب آب گوشت را خالی کردتوي دو کاسه رویی و گفت "تو ترید کن تا من گوشت بکوبم "نگاه به دست سهرراب و گوشکوب یاد رستوران سواستیک و کارد و چنگال .سنگک داغ و برشته بود بوي ترشی لیته که خورد به دماغش گشنه اش شد.افتاد وغذا خورد و از وبلاگ آیه گفت .گفت کار بنگاه زیاد شده وبعد از عید باید کارمند جدید استخدام کند.سقف یکی از دستشوییمنزل مادر نم داده و باید قیرگونی پشت بام را تعمیر کند.دندان پزشک گفته باید دندان عقل آیه را بکشدوآیه از الان عزاw W w . 9 8 i A . C o m ١٢٧