11.07.2015 Views

عادت میکنیم

عادت میکنیم

عادت میکنیم

SHOW MORE
SHOW LESS

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

خن"‏یک"‏يهایچپکتابخانه نودهشتیاعادت می کنیم - زویا پیرزادازرو گفت " خنیر تشریف نیاورده اند ‏"و زل زد به سر پیشخدمت که پرسید ‏"طبق معمول جوجه کباب و سالاد و ماءالشعیر ؟"‏یر براي من چلو کباب ‏"رو کرد به تهمینه ‏"تو چی می خوري ؟"تهمینه گفت ‏"چلو کباب ‏"سر پیشخدمت رفت و آرزونگاه به دختر کرد ‏"داشتی می گفتی ‏"تهمینهکیفشرا گذاشت روي هره ي پنجره ‏،بغل گلدان آزالیا ‏"از عروس مامان و بابا ودعواهايخانواده يبابا چیزنمی زیاديدانم ‏.یعنیمامان زیاددرباره اش حرف نمیزند و نمیزند ‏.هر بار من و برادرهایمچیزي می پرسیدیم می گفت ‏"خانواده ي پدرتان اعتقادات خودشان را داشتند ولی همدیگر را دوست دارشتیم ‏"دست کشیدبه گل هاي آزالیا ‏"چه گل هاي قشنگی ‏.یک بار ندیدم بابام مامانم بلند با هم حرف بزنند ‏"آرزو دست زیر چانه به دختر نگاهکرد ‏"بابات را خیلی دوست داشتی ؟"فکرکرد ‏"باز سوال احمقانه کردم"تهمینه سر تکان داد و به نمکدان نگاه کرد ‏"شب هاهمه دور هم بودیم ‏.مامانم خیاطی می کرد ‏.بابام براي ما شاهنامه می خواند ‏.برادرهام با هم دعوا نمی کردند."‏کمکپیشخدمت‏.پسر جوانیکه آرزو میدانست از کرمان امده و شبانه درس میخواند دو کاسه ماست و موسیرو نانگذاشت روي میز و رفت ‏.آرزو فکرکرد ‏"همسن و سال ایه است ‏"دست دراز کرد تکه اي نان برید تويیکیاز کاسه ها ‏"بعداز فوت بابات چی ؟ماست و موسیر دوست نداري ؟"تهمینه کاسه ي دوم را برداشت ‏"مادرم بالاخره با ما آشتی کرد ‏.مامانم منو سهراب و اسفندیار را برد دیدنش ‏.مازیار هر کاري کردیم نیامد ‏.چیز زیادي یادم نیست ‏.خانم پیري بود خیلی گریه کرد بعد مااسباب کشی کردیم به سر چشمه".سر پیشخدمت بشقاب هاي چلو کباب را گذاشت روي میز و رفت ‏.آرزو به دختر گفت ‏"از مازیاربگو "تهمینه کره ي روي چلو را برداشت گذاشت توي پیش دستی ‏"کره دوست ندارم عضو یکی از گروه هايشد ‏.از قلهک کهاسباب کشی کردیمغیبشزد ‏"کباب برید ‏"تا یک دو سال گاهی تلفن می کرد ‏"گوجه فرنگی را برداشت گذاشت توي پیشدستی. بار امد دیدن مادر و با سهراب و اسفندیار دعواش شد "آرزو تکه اي کباب را گذاشت روي چلو ‏،خورد و به دختر نگاه کرد و فکرکرد ‏"چه چشمهاي قشنگی ‏.درست مثل چشم هايمادرش "تهمینه سماق پاشید روي چلو ‏"روزي که تلفن کردند گفتند اعدام شده ‏،مادرم بیهوش شد ‏"چلوي سفید به زرشکی زد ‏.آرزوحس کرد اشتها ندارد ‏"سر دردها از همان وقت شروع شد ؟"تهمینه قاشق گذاشت توي دهن و سر تکان داد ‏.هردو به پاركنگاه کردند ‏.روي نیمکتقرمز کسی ننشسته بود.w W w . 9 8 i A . C o m ١٦٤

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!