12.07.2015 Views

فایل پی دی افِ متنِ کامل رمانِ ناتنی را دانلود کنید - Mehdikhalaji.com

فایل پی دی افِ متنِ کامل رمانِ ناتنی را دانلود کنید - Mehdikhalaji.com

فایل پی دی افِ متنِ کامل رمانِ ناتنی را دانلود کنید - Mehdikhalaji.com

SHOW MORE
SHOW LESS
  • No tags were found...

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

قفسهي كتابها را نگاه ميكردم.‏ اما به جاي كتاب،‏ قفسه پر بود از جعبههاي كثيف ميوهكه نامرتب،‏ كنار هم و روي هم ريخته شدهاند.‏ تنها آن بالا،‏ يك چند كتابي مانده بود كه ازشيرازه درآمده بود.‏ نگاهام به همان كتابها بود كه بيدار شدم.‏ هنوز هوا روشن نشده بود.‏سماور را به برق زدم و كنارش نشستم.‏ سردم شده بود.‏ بستني داشت آب ميشد.‏ ژنوويونيامد.‏ پاشدم.‏ روي انگشتهاي پا ايستادم و ديدي زدم،‏ مگر بين اين همه آدم پيداش كنم.‏نبود.‏ نشستم.‏ قاشق را گيراندم به بستني.‏ تو چطور ميتواني اين قدر راحت از اعدامدوستات حرف بزني،‏ بعد هم بنشيني و بستني بخوري؟زهرا چنان با مشت ميكوبد روي ميز رستوران كه دخترش ميزند زير گريه.‏ احمدميگويد دوست صميمياش حميد را امروز در زندان سپاه اعدام كردند.‏ وقتي زهرا برامتعريف ميكرد،‏ چشمهاش بريان شده بود.‏ نيم ساعت پيش تلفن زدند.‏ گفتند بروم سرچهارراه ابوريحان،‏ جلو پمپ بنزين.‏ خودشان را معرفي نكردند؟ نه.‏ من هم ميآيم.‏ خواهشميكنم فؤاد!‏ گفتند به نفع خودت است كه تنها بيايي.‏ آنها حتماً‏ تو را ميشناسند.‏ وضعبدتر ميشود،‏ هم براي تو،‏ هم براي من.‏آخر من و تو كه مبارز سياسي نيستيم.‏ هيچ كاري هم نكردهايم.‏ سكوت كرد.‏ توخودت ميداني چه كردهاي.‏ من هم ميخواستي چه كار كنم بدتر از طلاق از احمد.‏ اگر تورا دوست دارد،‏ چرا حالا كه طلاقات داده،‏ اين طور اذيت ميكند؟ تو هم اصول دينميپرسي فؤاد!‏ من چه ميدانم.‏ گوشي را كه گذاشتم،‏ سيگاري آتش كردم.‏ بوي گندي تويسرم پيچيد.‏ داشت خفهام ميكرد.‏ سيگار را از لبام برداشتم.‏ فيلترش را آتش زده بودم.‏دو سه ساعتي كه گذشت،‏ زنگ زدم.‏ كسي گوشي را برنميداشت.‏ گفته بود بهمحض برگشتن خبر ميدهد.‏ اما طاقت نداشتم.‏ پنج دقيقه به پنج دقيقه زنگ ميزدم.‏ساعت پنج صبح شد.‏ حالا سيزده ساعت بود كه از زهرا خبري نداشتم.‏ هر فكر احمقانهايبه ذهنام ميآمد و از پشت پلكها خنجر ميكشيد به چشمهام.‏ قطعاً‏ نميخواستند زهرابرود و دوباره با احمد زندگي كند.‏ زهرا كار خاصي هم نميكرد.‏ فقط نقاشي ميكشيد.‏نقاشي درس ميداد.‏ پس از جان او چه ميخواستند؟ لابد مشكل،‏ من هم نيستم؛ و گرنه٩٤

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!