ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
- No tags were found...
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
به زانوهام كه رسيد، نفسي كشيدم. فريادم به ناله بدل شد. كمي سبك شدم.سنگفرش خيابان، پاهام را قلقلك ميداد. شروع كردم به خنديدن، قاه قاه خنديدن. فؤاد!مگر ديوانه شدهاي؟ نه نازلي. فكر ميكنم نسلِ من غذاي مسمومي است در معدهي اينهاكه دارد دل و رودهشان را به هم ميزند. ميخواهند بالا بياورند. پس چرا ميخندي؟ بايدبروي.همه دوستانام زير نظر يا زير بازجويي بودند. نازلي صداش را پايين آورد. تو را همميگيرند. براي تو بس است ديگر. كارهاي سفارت و پذيرش دانشگاه را انجام داد. خودشهمه چيز را فروخت و پول جور كرد. گفت مادرش دوست دارد به من كمك كند تا برومدرس بخوانم.در مهرآباد فقط نازلي بود و مادام هلنا. مادام هلنا دورتر ايستاد تا تابش نمناكچشمهاش را از من دريغ كند. نازلي دستهاي مرا محكم گرفت. عمر آدم خيلي كوتاه استنازلي! نسبت به چي؟ وقتي براي آخرين بار بوسيدماش، گونههاش تكهاي از تمام وطني بودكه برام باقي ماند. به راننده گفتم برود هتل. ساعت شش صبح بود. كريستيانا هنوز خواببود. لبهاش را بوسيدم. لُپهاش گل انداخته بود. آرام كنارش دراز كشيدم. دستاش را ازروي شكماش برداشتم و دست خودم را گذاشتم.صداي عق زدن ميآمد. پلكام پريد. درِ دستشويي را با دلشوره باز كردم. سرش رادر كاسهي دستشويي فروكرده بود. دستاش را بلند كرد. چيزي نيست. نگران نباش.موبايل زنگ زد. از بيمارستان بود. پاتريسيا زاييده بود؛ يك دختر. به پرستار گفتم تا يكساعت ديگر ميآييم.كريستيانا صورت خيساش را توي هوله برد. خنديد. بالُنِ شيطنتي از روي لبهاشبالا ميرفت.١٠٣