12.07.2015 Views

فایل پی دی افِ متنِ کامل رمانِ ناتنی را دانلود کنید - Mehdikhalaji.com

فایل پی دی افِ متنِ کامل رمانِ ناتنی را دانلود کنید - Mehdikhalaji.com

فایل پی دی افِ متنِ کامل رمانِ ناتنی را دانلود کنید - Mehdikhalaji.com

SHOW MORE
SHOW LESS
  • No tags were found...

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

بكشيم.‏ تو ديگر نجس شدهاي.‏ ديگر آدم نميشوي.‏ از خانه من برو بيرون.‏ از خانه بيرونآمدم.‏به باقر تلفن زدم.‏ من آشنا دارم.‏ برو مدرسهي قديري.‏ به آقاي جاويدي بگو به توحجره بدهد.‏ شب،‏ وانت،‏ كتابها را آورد دمِ‏ در مدرسه.‏ چند طلبه ايستاده بودند.‏ سلام كهكردم،‏ با تعجب به وانت نگاه كردند.‏ كارتونها را پايين ميگذاشتم كه يكيشان آمد جلو.‏ آقاكمك كنم.‏ يكي دو نفر ديگر هم آمدند.‏ وقتي در حجره كارتونها را باز ميكردم،‏ طلبههادور آنها جمع شده بودند و با كنجكاوي ميخواستند سر دربياورند كه اينها چيست.‏ باورنميكردند توي اين همه كارتون فقط كتاب باشد.‏ يكي از آنها كه قد كوتاهي داشت وريشهاش بيشتر و پرپشتتر از بقيه بود،‏ طاقت نياورد.‏ لاي يكي از كتابها را باز كرد.‏ ورقزد.‏ با لهجهي كرماني گفت آقا شما طلبه هستيد؟ خودم را جمع و جور كردم.‏ چطور مگر؟آخر اينها كتابهاي طلبگي نيستند.‏ حتماً‏ دانشجو هستيد؟ نه.‏ طلبه هستم.‏ كتابهايطلبگي در آن يكي كارتون است.‏ عقل در تاريخِ‏ هگل را دستپاچه از او گرفتم و نشستمروي زمين.‏ شما چي؟ طلبه هنوز نگاهش روي كتاب مانده بود.‏ من رسائل مكاسبميخوانم.‏ شما چي ميخوانيد؟ بوي پا و كفش ميآمد.‏ كفايه ميخوانم با خيارات مكاسب.‏درس آقاي پاياني ميروم.‏ مجبور بودم تند تند توضيح دهم تا ترديدهاشان را بشويم.‏ يكيرفت از حجرهاش چند پياله چاي آورد.‏ پرسيد قبلاً‏ كدام مدرسه بوديد؟سئوال خطرناكي بود.‏ نميدانستم چه جواب بدهم.‏ آخر،‏ وسط سال كه كسي حجرهعوض نميكند.‏ اگر هم ميگفتم از خانه آمدهام كار خرابتر ميشد.‏ زدم بيرون.‏ كنار حوضِ‏مدرسه نشستم و آبي ريختم روي صورتام.‏ حضور آن چند طلبه در حجره نگرانام ميكرد.‏ميترسيدم به كتابها دست بزنند.‏ وارسيشان كنند.‏ اين كتابها بلاي جان من بود.‏ مثلجعبه اي اسرارآميز،‏ هميشه ميتوانست ترس و هوس و طمع مرا برانگيزد.‏ مهتابي سهشاخهي وسط حياط،‏ نور سفيدي به فضاي مدرسه ميپاشيد.‏ در محاصرهي حجرهها بودم.‏آجرهاي نظامي زيرِ‏ پام برجسته شدند.‏ سر درِ‏ هر حجره،‏ رويِ‏ كاشيها با خط نستعليقچيزي نوشته بود؛ بيشتر اسمِ‏ بزرگ خاندانها را.‏ توي حجرهها خيليهاشان از علما بودند.‏بعضيها هم كراوات داشتند.‏٥٧

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!