ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
- No tags were found...
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
عكسِ بالاسرِ قبرهاي حياط، آدم را بيشتر ميترساند. قيافهشان شبيه مردهها بود؛ باآنكه لابد عكس را وقتي گرفته بودند كه هنوز زنده بودند. هميشه پدرم ميگفت سنگ قبررا نخوان. كراهت دارد. حافظهي آدم را ضعيف ميكند. زيرچشمي ميخواندم؛ حتا وقتيپدرم نگاه نميكرد. اين بار با مادرم رفته بوديم. نشست سر قبر يكي از دوستان پدرم كهزمان انقلاب كشته شد. فاتحه ميخواند. ايستاده بودم. فكر ميكردم چرا اين سنگ قبرهاهماندازه نيستند و اينقدر نامنظم كنار هم چيده شدهاند؛ يكي بالا و يكي پايين. شايد اينبه اندازه و حجم مردهها بستهگي داشته باشد. اما نه. بيشترِ قبرها طول كمي داشتند. مردههانميتوانستند اين اندازه قدكوتاه باشند. ولي اين آدمهاي زير سنگ قبرهاي برجسته كه ازسطح خاك بيرون زدهاند، احتمالاً مردههاي چاقتري بودند.ناگهان ديدم سنگ قبرها دارند به هم تنه ميزنند. همه بالا و پايين ميروند. مردههابه سنگها فشار ميآوردند. تقلا ميكردند آن را از روي خود بردارند. جيغ مادرم مرا به خودآورد. فؤاد! بيا دارد زلزله ميشود! چند زن ديگر هم آن اطراف فرياد كشيدند. تا آمدم حركتيكنم، خودش را به من رساند. دستام را كشيد و بناي دويدن گذاشت. من خيلي از اين كارخوشام نيامد. ميخواستم بايستم مردهها بيايند بيرون. ببينمشان. مخصوصاً آن مردههايشيكتر را. از اينجور آدمها توي شهر كمتر ديده ميشد. هيچ كس كراوات نميزد. مادرمهمين طور جنازهي مرا ميكشيد. سنگها تكان تكان ميخوردند. بيشتر جيغ كشيد.وسطهاي قبرستان دستام را رها كرد و تندتر دويد.گم شد. سنگها آرام گرفتند. داشتند خودشان را از نو جاسازي ميكردند. دوبارهجاخوش ميكردند. كسي از قبر بيرون نيامد. تنها بودم. رسيدم به ديوار قبرستان. پاي ديواردريچهي كوچكي بود؛ به اندازهاي كه پسربچه هفت سالهاي مثل من بتواند توش برود. سرمرا فروبردم. پلهها تاريك بود. پايين رفتم. شبيه آبانبار خانههاي قديمي قم، هزارپله بود.خسته شدم. روي يكي از پلهها نشستم. روبهرو، چشمهايِ يك نفر برق زد. چشمام بهتاريكي عادت كرد. بيشتر ديدم. همسايهي ما بود.٥٨