ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
- No tags were found...
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
طلبه بود. ولي آقاي بروجردي كه ديگر نيست. شما ميخواهيد من كسي بشوم كه ديگرنيست؟تسبيح شاهمقصودش را توي دستش مچاله كرد. زير لب چند كلمهاي جويد. همهطلبههايي كه در مدرسه كنار حوض يا روي زيلوها مينشستند، مباحثه نميكردند. وقتييكي از هممباحثههاي من از صيغه حرف زد، تازه به اين فكر افتادم كه شايد اين همموضوعي براي صحبت آنهاست.بسيار اتفاق افتاده بود كه وقتي از ميدان آستانه رد ميشدم، آخوندي را ميديدمايستاده، زمين را نگاه ميكند و زني زير گوش او چيزي ميگويد. يك بار ايستادم ببينم چهميشود. آخوند راه افتاد رفت و زن به فاصله ده متر دنبالش. گاهي براي ميانبر زدن، از يكدرِ قبرستان شيخان ميآمدم و از در ديگر ميرفتم. كنار قبر حاج ميرزا جوادآقا ملكي تبريزيچند طلبه جوان ايستاده بودند. سرهاشان روي گردن خم بود و دستها به هم بسته. طرفديگر قبرستان، مزار ميرزاي قمي، صاحب قوانين، بود و بر خلاف قبرهاي ديگر توي يكاتاقك.بيشتر اوقات تنها چند زن آنجا بودند. آخوندهايي كه ميآمدند فاتحه بخوانند، بيشاز يك فاتحه لبانشان ميجنبيد. زود از آنجا خارج ميشدند. بوي خاك كهنهي فرش باعرقهاي مانده به پارچههاي سياه ميآميخت و مثل بوي زهم گوشت توي دماغ ميزد.اينجا كجاست كه من آمدهام؟ هر قدمي كه برميدارد، پاش به چيزي ميخورد؛ بطريآبجويي يا قوطي كنسروي. ديگر پاهاش صداي خود را ندارند. ديگر مثل وقتي كه درخيابان مونمارتر، راه ميرفت صداي كفشاش گوش ديوار را تيز نميكند. حسِ زنانهگيشب را بيدار نميكند. ميايستد. در نور ضعيفي كه از دور ميآيد، كاغذ را از جيباشدرميآورد. دوباره ميخواند. اشتباه نكرده. خيابان بعدي را بايد به سمت چپ بپيچد.قبل از اين كه راه افتد، ترديدي روي پوستاش آب مياندازد. سايهها از زمينميترسند و به ديوار پناه ميآورند و مثل گربهاي هراسان خودشان را كش و قوس ميدهند.٢٥