ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
- No tags were found...
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
مشامام را خراش ميداد. بالاتنهام از فشار تودهي مردم، آن طرف نرده خم شده بود؛ انگارميخواهم خودم را پرت كنم كف رودخانه. رودخانه خشك بود، مثل بيشتر اوقات؛ اما پر بوداز پاسدارها و چند روحاني كه آفتاب، سفيدي و سياهي عمامههاشان را بيرنگتر ميكرد.همه در ولوله بودند.پشت يك بلندگو داشتند اطلاعيه ميخواندند. يك ماشين نيسان از زير پل گاز داد وغُرّيد. بيست متري آمد جلوتر؛ جايي كه همه ببينندش. پشت وانت چند پاسدار ايستادهبودند. زني با صورتي پوشيده، كف وانت نشسته، لولهي چند ژ-سه دورش را گرفته بود.آخوندي پشت بلندگو رفت. كلمهها را نميشنيدم. مردم پشت سر من يا لعنت ميكردند ياتف. دهانها باز بود. بوي ماندگي ميآمد. هوا پر از كف شده بود؛ كفهاي تشنه و تفتيده.مرد عمامه بهسر مردم را به آرامش دعوت كرد تا حكم خدا جاري شود. كنار رودخانه، آنبالا، زير كاجهاي پاكوتاه، زنها ايستاده بودند تا سنگسار زن را تماشا كنند. حكم زنِ زانيهيمحصنه رجم است. آشيخ عليپناه سرش را توي كتاب لُمعه فروبرده بود.هميشه همينطور بود. وقتي هم راه ميرفت، سرش آنقدر پايين بود كه خيالميكردي سنگيني عمامهي به آن بزرگي را روي گردن چروكيدهاش به سختي تحملميكند. ِنكاح در لغت به معناي گاييدن است. دو سه طلبهي كنارم پقي زدند زير خنده.جديت آشيخ عليپناه سر همه ما را هم توي كتاب لُمعه فروبرد. يكي از طلبهها پاشد و ازمسجد بيرون رفت. تا آخر درس برنگشت. فرداش سرش را آورد نزديك گوشم. جنُب شدهبودم. آخر بد جوري رك درس ميدهد. رفتم توي دستشويي و استمناء كردم. ديگرنميتوانستم وارد مسجد شوم. سال بعدش بود كه به اصرار كمال، همبحثام، رفتيم خانهياو؛ در واقع خانهي پدرش. خاكفَرَج زندگي ميكردند. همهي مردهاي خانوادهاش روحانيبودند. پدرش فقيه مشهوري بود. دالان دم در را كه رد كرديم، از پنجرهي چوبي اتاقهاكتابهاي پوستي را ديدم كه در قفسه روي هم انبار شده بود. حتماً خيلي از آنها خطيبودند.١١