ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
- No tags were found...
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
نبضام ميرقصيد. سرم را كه به طرف خيابان فرانسه برميگرداندم، گُر ميگرفت. خيابانهاروي خاطرهاي ورم كرده بودند. ديگر قم نميرفتم.قم پشت ديوارهايي از ترس پنهان شده بود. اولِ شهر، تابلو وزارت اطلاعات،منجنيقي بود كه به ذهن مسافر تير پرتاب ميكرد. از همهي مردم ميخواست اطلاعاتخود را به ستاد خبري اطلاع دهند. هيچ كجاي آن شهر پناه من نبود. در شهري كه به دنياآمده بودم، دوست نداشتم بميرم. شومي، سايهي هر آدمي بود. با سماجت دنبالاش ميكرد.همه چيز غريبه شده بود. نور زردي چشم را ميزد. فلوتي در گوشام شروع ميكرد بهنواختن. زهرا در گالري سيحون نمايشگاه گذاشت. همه رفتند. نشست روي صندلي و بهفضاي خالي سالن خيره شد. نگاهام كرد. كنارش نشستم.زهرا! ديگر تهران هم تهران نيست. ترس مثل سيل، ديوارهاي قم را شكسته و داردتهران را ميگيرد. همان آخوندهايي را كه قم زير قبا و عبا ميديدم، توي تهران ميبينم كهعبا و عمامه را برداشتهاند و دارند خيابانها را زير نگاهشان خُرد ميكنند. كي بود كه ازصحن مسجد اعظم وارد دالان مياني شدم؟ بالاي پلههاي صحن حرم حضرت معصومهايستادم. حجرههاي اطراف حرم را دكههاي ميوه و سبزي فروشي كرده بودند. جلو دكههازنها و مردهاي زيادي ايستاده بودند؛ ميوهها را وارسي ميكردند، ميخريدند، با هم حرفميزدند. لباسِ همه شبيه هم بود؛ كرباسهاي تيرهرنگي به تن داشتند كه هيچ كدام دوختهنبود. جلو كپههاي هويج و هندوانه از همه جا شلوغتر بود. طبقهي بالاي حجرهها، دربالكن، لباس و ملافه پهن بود روي رشتههاي دراز تسبيح. كف صحن نه سنگ بود، نهسيمان؛ گلِ سفيد بود و آهك.حوض هم خشك بود و پرِ نسخههاي خطي كتابها با جلدهاي پوست؛ سرنگونروي هم افتاده. در ايوان طلا، علما و مراجع تقليد، زانو به زانو، كنار هم، پشت به ضريح،نشسته بودند؛ عمامهها همه يك رنگ، سرخ. روي هر عمامه ياكريمِ چاقي نشسته بود.ياكريمها، با حوصله، يكي يكي پرهاشان را با نوك ميكَندند و روي پاي صاحبشانميانداختند. جلو يكي از كپهها دعوا بود. چند نفر روي هم ريخته بودند و معلوم نبود كي٩٨