12.07.2015 Views

فایل پی دی افِ متنِ کامل رمانِ ناتنی را دانلود کنید - Mehdikhalaji.com

فایل پی دی افِ متنِ کامل رمانِ ناتنی را دانلود کنید - Mehdikhalaji.com

فایل پی دی افِ متنِ کامل رمانِ ناتنی را دانلود کنید - Mehdikhalaji.com

SHOW MORE
SHOW LESS
  • No tags were found...

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

روي نوك پا ايستاده بود.‏ سنگينيِ‏ شراب از سرم گذشته بود و بدنام را به صندليچارميخ ميكرد.‏ موهاي روشناش روي كمر بيتاب بود.‏ پشت به من كرد.‏ سرش را كه بالاميگرفت،‏ گيسوش تا پايين باسن ميآمد.‏ صداي موسيقي توي رگهام دو دو ميزد.‏دستها و ساعدش را دور هم ميپيچاند.‏ كمرش را به سمت عقب خم كرد.‏ موهاش رويهوا آويزان شد.‏ حالا سرِ‏ به عقب برگشتهاش سمت من بود.‏ انعطاف بدناش،‏ مستي شرابرا در تنام ريشه ميداد.‏ سرش را آرام آرام بالا برد.‏ چشمهام را بستم.‏ لبهاش را رويلبهام حس كردم.‏خوبي فؤاد؟ ميخواهي برويم؟ كريستيانا بازوم را گرفت.‏ روي صندلي نشستيم.‏ كارفكري آدم را از طبيعت جدا ميكند.‏ با آن بيگانه ميكند.‏ ايستاده فكر نكن.‏ تا جهان ايستادهاست،‏ توجهي را برنميانگيزد.‏ تازه وقتي روان ميشود،‏ حتا ايستايياش هم مسأله ميشود.‏پيكرِ‏ زنها به ازدحامِ‏ صداي موسيقي و نور جان ميداد.‏ عطرهاي مختلف با بوهايتنشان ميآميخت.‏ شميمِ‏ شادي از سالن متصاعد ميشد.‏ زنهايي كه در قم ميديدم،‏ همهبه نظرم خپل ميآمدند،‏ حتا آنها كه چاق هم نبودند.‏ شايد در عمرشان يك دلِ‏ سيرنرقصيده بودند.‏ زير چادر و مقنعه،‏ حتا نميشد سبك قدم برداشت.‏ كريستيانا تنِ‏ سرافرازيداشت.‏ موهاي پريشانِ‏ روي صورتاش را با حركتي مثل بال زدن پروانه كنار زد.‏ شبِ‏پاريس روي جامِ‏ كنياك ميغلطيد.‏ لبهي جام روي لباش برق ميانداخت.‏ دراين اعتماد بهنفس،‏ چيزي بود ناپايدار،‏ مثل آب روان.‏ اين بيخيالي جوري گريزپايي ميآورد.‏ جايي بندنبود.‏ در بند جايي هم نبود.‏ شبيه ژنوويو كه همهاش در حال رفتن است.‏ جايي نميايستد.‏هوسهاش تازه ميماند و از انجمادشان ميترسد.‏ هميشه در استقبال از چيزي و بدرقهيچيز ديگر است.‏ در حال كَندن و بريدن است.‏ گذشته و آينده براش ابهتي ندارند.‏آشفتگي و جنونِ‏ نورافكنهاي ديسكو خط زمان را پريشان ميكرد.‏ تنها تابشِ‏ناگهانيِ‏ نور روي صورت خستهي دختري كه ميرقصيد يادم آورد شب از نيمه گذشته است.‏يك ساعت به غروب بود.‏ مسجد اعظم تاريك شد.‏ هنوز چراغها را روشن نكرده بودند.‏٤١

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!