ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
- No tags were found...
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
گول خورده. احساس باختن يك عاشق را داشت. فكر ميكرد من انتقام تنهايي و رنجم را ازعشق او گرفتهام و او بزرگوارانه گذاشته تا اين دردها مثل آبشاري روي دامناش بلغزد وپايين بريزد. حوادث اين قدر فشرده شده بود كه نميتوانستم چيزي را در ذهنم تحليل كنم.آن چه ميگذشت به حدي سرعت داشت كه نميتوانستم فكر كنم حق با كيست.شايد هم خودخواهي من بود. اما خودخواهي واقعاً چه معنايي دارد؟ هرچه بود تصادفيوحشتناك بود كه نميتوانستم پيشبيني كنم. خواباش را هم نميديدم. خود نيوشا شاهدبود كه چقدر با خودم كلنجار رفته بودم. اما چه كار كنم؟ تا ديدماش حالم به هم ريخت.دوباره، بعد از سالها، زهرا را ناگهان ديده بودم.نيوشا هرچه ميگفت محو و مات به گوشام ميآمد. ميدانست كه گوش نميكنم.همين طور يكريز حرف ميزد تا بلكه گوش كنم. شبيه كسي كه در تاريكي ميترسد، برايريختن ترساش حرف ميزد. حوصلهاش انگار يكدفعه سر رفت. فؤاد! راستاش را بگو.من بايد از اول ميدانستم اين دخترهي كولي تو را سحر كرده. تو ديوانه شدهاي. صداش رابالا برد. در باز شد. پرستاري سرش را تو كرد و نگاهي به تخت نيوشا انداخت و نگاهيپرسئوال به من. سرم را تكاني دادم كه يعني چيزي نيست. در را بست. درها همه بسته شدهبود.ميدانستم هرچه زور بزنم، نميتوانم اين كار را توجيه كنم. سختترين كاري كهخيلي آسان و مرتب ميكنيم، همين توجيه است. ديواري كه آن روز، در مطب، ميان من ونيوشا وجود داشت دوباره بالا رفت؛ ضخيمتر شد؛ گيرم اين ديوار از جنس ديگري بود.مشاعرم از كار افتاده بود.آيا واقعاً روي احساسات يك آدم پا گذاشته بودم؟ نميدانم. شايد همهي اينها و هيچكدام. هر لحظه حس خاصي در درونام ولوله ميكرد و ميلوليد. زودتر از همه رسيدم. هيچكس در كلاس نبود. تنها نشستم. طبيعي است كه هر حس رمانتيك، محدوديتهاي خود را٨٠