ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
- No tags were found...
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
زهرا دوست نداشت پرتره بكشد. اگر هم ميكشيد چنان مشوش بود كه تشخيصِصاحب تصوير دشوار بود. گوشهاي از زيرزمين پر شده بود از بوم و رنگ و تابلو. زهرامينشست وسط آنها و من نگاهاش ميكردم. پشتاش به من بود. همه نقاشيهاش به مننگاه ميكردند. چشمهام حركت دستاش را روي بوم ميكاويد. در ذهنام تخيل ميكردمحركتهاي بعد را. نقاشي با دستهاي زهرا و خيال من شكل ميگرفت. خطوطي كهميكشيد انحنا نداشت، ولي از بس در هم ميرفت انحناهاي زيادي روي بوم به نظر ميآمد.بعد از چند ساعت سكوت مطلق، برميگشت نگاهام ميكرد. شروع ميكرد به حرف زدن.جوري حرف ميزد كه انگار قبلاش چيزي گفته و مدتي حرفاش را بريده و الان دارد ادامهميدهد. هميشه حرفاش ادامه چيزي بود. آغاز نداشت. هميشه خودش آغاز بود.از وقتي شروع كرد به فروختن تابلوهاش، وضع مالياش خوب شد. خانه پر شد ازاسباب و اثاثيهي قديمي، عتيقه يا صنايع دستي. حالا ميتوانست برود آپارتماني بهتر اجارهكند، اما دلاش نميآمد زيرزمين مادام هلنا را رها كند. هم مادام هلنا و هم خانهاش، شدهبود بخشي از سرگذشتاش كه هيچ ربطي به گذشته نداشت. آغاز آيندهاي بود كه نميآمد.اولين باري كه ديدماش، پنج سالم بود. با پدر و مادرش آمده بودند خانه ما. پدرش براي منيك شكلات موزي آورده بود.پدرم دو زانو روبهروي او نشست. ناراحت نباشيد آقا. انشاء االله حل ميشود. زهرادستهاش را گذاشته بود روي لبهي نردهي ايوان و از بالا حياط خانه را نگاه ميكرد.نشسته بودم روي زمين و تكيه داده بودم به نردهها و داشتم شكلات موزيام را ميخوردم.چقدر موز دوست داشتم! از پدرم پرسيدم چرا ما در حياطمان موز نميكاريم؟ هر گياهي آبو هواي مناسب خودش را ميخواهد. آب و هواي مناسب يعني چي؟ چرا ما در باغچه فقطانار ترش داريم؟ صداي هق هق گريهي مادرش از توي اتاق ميآمد. زهرا آه كشيد. مادرمپشت كمر مادر زهرا دست ميماليد. آقارضا براي هدفاش مبارزه ميكند. پدرم به سمتزنها برگشت. خانم! خانهي ظلم آباد نميماند. زهرا خنديد. چقدر همه چيز يادت مانده. مناصلاً يادم نيست. چاي ميخوري؟٨٧