ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
- No tags were found...
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
ميكرد. دندانهاي طلايياش زير درخشش آفتاب مثل گنبد براق بود. نور تندي پلكام راخراشيد. نازلي پنجرهي اتاق خوابام را باز كرد. هر كاريش ميكردم شب روي تخت بخوابدو من روي كاناپه، قبول نميكرد. بالش و ملافهاش را از روي كاناپه برداشت و توي كمدگذاشت. لباس پوشيد. آمد روبهروم. دستام را گرفت. در چشمهام نگاه كرد. مهرباني پاشيد.گونههام را بوسيد. شب زودتر ميآيم. چند روزي هم سركار نميروم. همينطور كه رويتخت دراز كشيده بودم بغلاش كردم. من خوبام نازلي! اينقدر نگران من نباش.در را بست. تلفن زنگ ميزد. گوشي را كه برداشتم كسي گفت فؤاد! قلبام لرزيد.صداي زهرا بود. هق هقي از سوراخهاي گوشي تلفن تبخير ميشد. زل زدم به پوستبرگشتهي سطحِ ميزِ چوبي مطالعه. زهرا! زهرا! صدا در گلوي گوشي مچاله ميشد.فؤاد! خودت هستي فؤاد! من منيژهام. سرم روي تنام آويزان شد. هميشه زهرا با مناز تو حرف ميزد. زهرا از خانوادهاش فقط با منيژه ارتباط داشت. صداي گريهي آراماش،دستهام را خيس ميكرد. ميخواهم ببينمات. تو تنها چيزي هستي كه از زهرا مانده.نميدانم. شما كجا هستيد؟ تهران. نازلي غروب آمد. چند كتابي را كه از روي كاتالوگ برايسفارش دادن علامت زده بودم، خريده بود. روي ميز گذاشت. باز هم كه توي فكري فؤاد!يك كمي به خودت رحم كن. مادرم همهاش نگران توست. ميخواست امشب بيايد و تو راببيند. گفتم اول به خودت بگويم، ببينم آمادگي داري يا نه.چراغ آشپزخانه را روشن كرد. دنبالاش رفتم. منيژه امشب ميآيد اينجا. سماور راروشن كرد. كدام منيژه؟ شاگردت؟ خيلي خوب است. بايد كم كم كار عاديات را شروعكني. نشستم روي صندلي آشپزخانه. همينطور تنها در خانه بنشيني كه چيزي حلنميشود. بريدم حرفاش را. شاگردم نه، خواهر زهرا. تند برگشت. صورتاش برافروخته شد.برگشت. دور خودش ميچرخيد.در را كه باز كرد، منيژه با ترديد پاش را در آپارتمان گذاشت. اين طرف و آن طرفنگاهي كرد. دنبال زهرا ميگشت؟ زهرا چقدر پير شده بود. به اندازهي خودش و منيژه پير١٠٠