ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
ÙاÛÙ Ù¾Û Ø¯Û Ø§Ù٠٠تÙ٠کا٠٠ر٠اÙÙ ÙاتÙÛ Ø±Ø§ داÙÙÙد Ú©ÙÛد - Mehdikhalaji.com
- No tags were found...
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
هرچه به ذهنم فشار آوردم، يادم نيامد كجا اين زن را ديدهام. تا وارد لابي هتل شد،نگاهاش مستقيم افتاد به من. موهاش آرايشي قديمي داشت؛ بافته بالاي سر و دو رشته ازسمت راست، حلقه شده كنار صورت. هنرپيشههاي زنِ فيلمهاي سياه و سفيد دههي پنجاهرا ياد آدم ميآورد. با اين حال، ميني ژوپي كرِمرنگ پوشيده بود و بلوزي يشمي و ساده كهآستينهاش نزديك مچ توقف ميكرد. چشمهاش روشن روي چشمهام ميتابيد. وقت ورود،زودتر از مرد همراهش آمده بود تو، ولي حالا مرد جلوتر از او به سمت پذيرش هتلميرفت. با احتياط قدم برميداشت. انگار روي حجمي شيشهاي راه ميرود و ميترسدپاشنهي كفشهاش روي آن تَرَكي بيندازد. حتا وقتي نگاهمان را از روي هم برداشتيم، ازدست و پام خبر نداشتم. حسشان نميكردم. با گوشهي چشم ميديدم گوشهي لباش رازير دندان مزه مزه ميكند.چايام را هورت كشيدم. كمي داغ بود. صداي حرفزدن آنها را با مسئول پذيرشهتل نميشنيدم. فرم پر كردن و كليد گرفتنشان چند دقيقه بيشتر طول نكشيد. چمدانينداشتند. فقط مرد كيف بزرگي به دست داشت. دكمهي آسانسور را فشار داد. باقيماندهي١