25.03.2017 Views

صحنه معاصر - تابستان ۹۵

مجله تخصصی تئاتر - گروه تئاتر اگزیت

مجله تخصصی تئاتر - گروه تئاتر اگزیت

SHOW MORE
SHOW LESS
  • No tags were found...

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

یه بیضی سیمانی با دیوارهای سفید که توپ هاکی زخمیش کرده بود.‏<br />

مربی ما رو به دو گروه تقسیم کرد.‏<br />

واقعاً‏ فوتبال نبود.‏<br />

فقط یه مشت بچه که دنبال توپ میدویدن و جیغ میزدن.‏<br />

آخرای اون زنگ،‏ من افتادم و پوست زانوم کنده شد.‏<br />

خون روی ساق پام جاری شد.‏<br />

همه دست از بازی کشیدن.‏<br />

تکه ی بزرگ پوست زانوم که از سیمان ناهموار آویزون شده بود دست کمی از توپ چرمی نداشت.‏<br />

یکی از پسرها دختری رو ترغیب میکرد که بهش دست بزنه.‏<br />

مربی همه رو فرستاد استخر و منو برد پیش پرستار.‏<br />

اما پرستار اونجا نبود.‏<br />

برای همین خودش زانومو بست ‏–بتادین،‏ باند،‏ چسب-‏<br />

اونقدر خوب بسته بود که میتونستم زانومو تکون بدم بدون اینکه چسب پوستمو بکشه.‏<br />

بهم گفت که خیلی خوب بازی کردم و زد پشتم.‏<br />

ازش تشکر کردم و بعدازظهرش که رفتم خونه به مادرم گفتم که من عاشق فوتبالم.‏<br />

روز بعد مربی گروه رو دور خودش جمع کرد و از من خواست که برم وسط پیش خودش.‏<br />

ازم پرسید که زانوم چطوره.‏<br />

گفتم خوبه.‏<br />

پرسید چطوری میخوام ازش تشکر کنم که زانومو برام بسته.‏<br />

گفتم نمیدونم.‏<br />

گفت:"‏ خانوم کوچولو،‏ تو واقعاً‏ لطفاً‏ و تشکر بلد نیستی؟ نظرت درباره ی یه بوس چیه؟"‏<br />

من گفتم که بوس حال به هم زنه.‏<br />

اون خندید و از گروه پرسید که فکر میکنن اون یه بوس حقش هست یا نه؟<br />

!89

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!