صدایی ارخاکستر مجموعهء داستان ازقادرمرادی
این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.
این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.
- TAGS
- sadaai
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
ص د ا ی<br />
ا زخ ا ک س <br />
م ج م و ع ھ ء د ا س ت ا ن<br />
ق ا د ر م را د ی<br />
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -<br />
اول5ن باراورادرPازار چوب فرو´no دیدم. درPازارچوب فرو´no کھ در7م5ن تازه گß×ادرشÖرماساختھ<br />
بودند. ˆعد7م ش“n اورادراتاقم یافتم. ازنزدش گرOختم ودیگرندیدمش. دیدمش، شایدیک باردیگر<br />
7م دیده باشم.<br />
آن شب صدای جیغ زWی مراازخواب بیدارکرد. نیمھ شب بود،. وارخطابرخاستم، اتاقم تارOک بود.<br />
کورمال کورمال بادسÜ×ایم کوشیدم تاچراغ راپیداکنم. اما7نوزPھ این iارموفق Wشده بودم کھ<br />
صدای Fلولھ، درس:نھء خاموش شب طن5ن افگندوeÃھء زWی راکھ ازعمق شب جیغ میکشید،<br />
میان سکوت وتارO|ی شب فروPرد.<br />
میخواستم چراغ راپیدا کنم ،ترسیده بودم. شایددرآن کوچھ 7ای دورحادثھء اتفاق افتاده بود،<br />
شاید. اماچراغ من، چراغ اتاقم چھ شد؟ ناگÖان متوجھ شدم کھ بخاری اتاقم روشن است.<br />
ح5ان ح5ان سوی بخاری دیدم. اضطراب ووا7مھ ی تمام وجودم رافرا گرفت. چگونھ ممکن<br />
بودکھ بخاری خودبھ خودی روشن شده باشد. من کھ تÛ×ا بودم وازچندین روزPھ این سواز بخاری<br />
بدم آمده بود. با آن کھ اتاقم سرد بود، دلم نم:شد بخاری را روشن کنم.<br />
وحش‘ده سوی شعلھ 7ای آ¬ش درون بخاری میدیدم، چندین بارچشمÖایم رامالش کردم. خیال<br />
کردم دچارiابو¢no شده ام. امابھ راس–n بخاری روشن بود. روشnq شعلھ 7ای آ¬ش درون بخاری از<br />
سوراخÖای درOچھء آن روی فرش اتاقم افتاده وم5قصیدند وترق ترق سوخن چوØ×ادر5Pن بخاری<br />
طن5ن وحشRناiی داشRند.<br />
ت‹ش قلبم ولرزش اندامم ›†ظھ بھ ›†ظھ فزوWی مییافتند. باردیگرخواستم تاچراغ را پیدا کنم<br />
و7م5ن کھ چراغ تی „ راروشن کردم، صدای مردی ®Iت ت|انم داد:<br />
نس<br />
سوی بخاری با”eلھ وسراسیمھ دیدم ،باورکردWی نبود. آن چھ کھ نمیتواWستم ح–n تصورش<br />
را7م بکنم، واقع شده بود. مردبی6انھ ی دراتاقم آن طرف، آن سوی بخاری استاده بود. با ”eلھ<br />
ً<br />
ازجا برخاستم و تقرOبا جیغ زدم:<br />
تو ک:س–n؟ «<br />
مردکھ دستارش دورگردWش حلقھ حلقھ افتاده بود، آ7ستھ گفت:<br />
- 101 -<br />
، نس... «<br />
»<br />
»<br />
» نس... «<br />
یک مردمعیوب کھ یک پاش اززانوقطع شده بود. روی چوØ×ای زOر £غلش استاده بود. نمیداWستم<br />
چھ کنم؟ شایدبھ قصد کشن من آمده بود. بھ فکرفرارافتادم، اماصدای 7ِ ق 7ِ ق گرOھء