صدایی ارخاکستر مجموعهء داستان ازقادرمرادی
این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.
این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.
- TAGS
- sadaai
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
ص د ا ی<br />
ا زخ ا ک س <br />
م ج م و ع ھ ء د ا س ت ا ن<br />
ق ا د ر م را د ی<br />
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -<br />
چھ م:شنوم خدایا؟ چرا زنم بم5د، چرا چرا چرا؟ صدایت راخفھ کن، پرستار... اونباید<br />
بم5د. داک، باور نکن. برواورایک بار بب5ن. ممکن است اشRباه کرده باشند. آه، خدایا،<br />
طفلش در شکمش بود. 7ردو مردند...<br />
» داک صاحب، میخواست چ5‘ی بگوOد. نتواWست. جان داد. «<br />
» ح–n یک iلمھ؟ «<br />
» ح–n یک iلمھ. «<br />
آه، خدای من، او 7م نتواWست ح–n یک iلمھ گپ بزند. داک، پرستار، ˆس کنید. دیگر<br />
شکنجھ و عذابم ند7ید. قطع کنید پ:پهارا قطع کنید، س5ومهارا قطع کنید. این no´ را کھ در<br />
د7ان و بیnq ام چسپانده اید، بردارOد. بگذارOد قلبم بیاستد و بم5م... سنگدلان، ظالمها، اگر<br />
میداWسRید کھ چقدر من درد میکشم، بدون شک حاضر م:شدید کھ زود بم5م.<br />
داک، پرستار... زPانم، دستهایم، پا7ایم، ای اشک، ای مردمک چشمهایم، عضلاتم، یک<br />
حرکت... یک ت|ان، یک صداخدایا، زنم مرده است. طفل|انم درخانھ قفل مانده اند. من<br />
صدای شان را م:شنوم. مادر، پدر... بادستهای کوچک شان بھ درو دیوار میکوPند. من<br />
میدانم کھ شماچھ حال دارOد. چطورکنم؟ از دست من iاری ساختھ ن:ست. داک، پرستار...<br />
اگر میتواWستم دستهایم را حرکت بد7م، Fلوی 7ردوی شمارا چنان میفشردم کھ چشمهای<br />
تان ازحدقھ ب5ون م:شدند. بروOد، اعلان بد7یدکھ من مرده ام تاکساWی کھ مرا م:شناسند،<br />
بیایند و بھ خانھء مابروند وکودiانم را نجات د7ند. حسن، حمید، جمال... جمال دروسط<br />
خانھ، پهلوی گدیگک موطلاش، حمیدنزدیک در، بھ روخوابیده وحسن درحا…„ کھ<br />
دستهاش بھ سوی iلک5ن روی دیوار دراز مانده اند، خواب شان برده... کرخت شده اند و<br />
مرده اند؟ Wی، Wی... خوابیده اند. بروOد 7رچھ زودتراعلان کنید کھ من و زنم مرده ایم. ازروی<br />
کتابچھء جیUیم اعلان کنید. یک رفیق صمیمیم در شعبھء اعلانات فو¬ی iار میکند. 7م5ن کھ<br />
اوخ? شود، فورا میاید. مارا بھ خانھ می?د و آن Fاه بچھ 7ایم نجات مییابند. آه، آه... خدایا،<br />
شکر... صداش، صداش آمد. خودش است عمرش دراز... 7ا خودش است... سلام، خوش<br />
آمدی. بھ چشمهایم مینگری. دوست عزOز، سلام، سلام... خوب شدکھ آمدی. بچھ 7ایم<br />
درخانھ مانده اند... تو چگونھ خ? شدی و آمدی؟ خداخودش مهرPان است. ازمن بگذر، بچھ<br />
7ایم را نجات بده. بدو، بدو، بدو.. زنم 7م مرده است، من 7م مرده ام... عزOزم، دوست<br />
عزOز، داک، پرستار... شما چھ میگوOید؟ دوست عزOز، تکرار نکن. گرOھ؟ چرا گرOھ میکnq؟<br />
- 174 -