13.02.2017 Views

صدایی ارخاکستر مجموعهء داستان ازقادرمرادی

این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.

این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.

SHOW MORE
SHOW LESS

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

ص د ا ی<br />

ا زخ ا ک س <br />

م ج م و ع ھ ء د ا س ت ا ن<br />

ق ا د ر م را د ی<br />

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -<br />

»<br />

» چ‎5‎‏‘ی ن:ست،‏ چ‎5‎‏‘ی ن:ست.‏ ‎7‎مھ جاآرام:ست.‏ «<br />

برگشت.‏ روی تخت Wشست.‏ کم کم بدWش میلرزOد.‏ یادمردوحشRناک ر‎7‎اش نمیکرد،‏<br />

باناتواWی نالید:‏<br />

» خدایا،‏ چھ مص:بت است.‏ «<br />

اورااول‎5‎ن باردرق?ستان دیده بود.‏ یک روزچهار شmبھ،‏ دوسال پ:ش.‏ شاید‎7‎م کمازدوسال<br />

م:شد.‏ ‎7‎ن‎6‎امی کھ بھ ق?‏ ستان سرق?شو‎7‎رش رفتھ بود،‏ بااین مردوحشRناک روPھ روشد.‏ آن<br />

روزکنارق?،‏ باکودiاWش Wشستھ بود.‏ کودiاWش باسنگرOزه ‎7‎ا وخاک ق?پدرشان بازی<br />

میکردند.‏ ‎7‎مان ‏›†ظھ بود کھ سلیمھ متوجھ مردوحشRناک شدکھ ازدورآنهارازOرنظرداشت.‏<br />

مردی باچهرهء وحشRناک،‏ یک پاش نبود.‏ لنگ تmبان پای قطع شده اش آوOزان بود.‏ چهره<br />

اش گلا£ی رنگ بود.‏ مثل این کھ سوختھ باشد.‏ سلیمھ بادیدن او®‏Iت ت|ان خورد.‏<br />

زودن‎6‎ا‎7‎ش راازاوPرکند وPھ دلش گفت:‏<br />

» خدایا توPھ،‏ بھ آدم نمیماند.‏ «<br />

‎7‎مان ‏›†ظھ حالت n“یe” براش پیداشد.‏ حالت نفرت و‎5P‏‘اری آمیختھ باترحم ودلسوزی.‏<br />

ناآرامی مرموزوگن‎6‎ی درقلUش ‎7‎مهمھ ‏ی رابرtا کرد.‏ کنج|اوی غرn“O اورا‎7‎ر›†ظھ وا میداشت<br />

تا باز‎7‎م سوی این مرد”‏eیب ن‎6‎اه کند ‏،نمیداWست چرا.‏ چندین باردزدانھ بھ اونگرست.‏ مرد<br />

وحشRناک روی عصاچو£ش تکیھ داده بودوآنهاراآرامانھ نظاره میکرد.‏ توفاWی دردرون سلیمھ<br />

اوج گرفتھ بود.‏ صدا‎7‎ای n“یe” مثل صدای انفجارPمها وراکتهای جن‎6‎ی وغرش تانکها<br />

وطیاره ‎7‎ا درگوشهاش طن‎5‎ن میافگندند.‏ کnop ازمیان این صدا‎7‎امیگفت:‏<br />

آدم ن:ست،‏ خدایا،‏ آدم ن:ست.‏ «<br />

حس کنج|اوی جنون آم‎5‎‏‘ی اوراآرام نمیگذاشت.‏ ترسیده بود.‏ نمیخواست دیگرسوی<br />

اوPب:ند.‏ اما ‎7‎مهمھ ‏ی دردلش توفان میکردواوراوامیداشت تا باز‎7‎م،‏ باز‎7‎م...‏ بھ ق?ن‎6‎اه<br />

کرد.‏ بھ خاکها و سنگرOزه ‎7‎ا،‏ بازناخود آFاه سوی مردوحشRناک دیدوزود ن‎6‎ا‎7‎ش را‎¹‎س<br />

گرفت.‏ بیچاره،‏ چقدرت‎­J است.‏ بھ خاطرچھ زنده Fی میکند.‏ برای اوچھ چ‎5‎‏‘ی مانده است،‏<br />

چھ چ‎5‎‏‘ی؟ امابلافاصلھ ‏¬غی‎5‎ عقیده داد:‏<br />

» شایدزنده Fی بیهوده نباشد،‏ شایداو‎7‎نوز‎7‎م چ‎7‘5‎ای درزنده Fی داشتھ باشدکھ بااین ‎7‎مھ<br />

بدبخ–‏n وحقارت باز‎7‎م زنده است.‏ «<br />

- 67 -

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!