صدایی ارخاکستر مجموعهء داستان ازقادرمرادی
این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.
این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.
- TAGS
- sadaai
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
ً<br />
ُ<br />
ص د ا ی<br />
ا زخ ا ک س <br />
م ج م و ع ھ ء د ا س ت ا ن<br />
ق ا د ر م را د ی<br />
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -<br />
سوی کیمیا دیدم. لباس لیموی رنگش رابادآرام آرام بھ ا7‘از درآورده بود. زن کو…„ خشمگ5ن بود<br />
وچ7‘5ای زOرلب میگفت. خورجیmش رابھ شانھ افگند، آمدروPھ روOم استاد. درحا…„ کھ<br />
دندانهاش را بھ 7م میفشرد، گفت:<br />
» iی ماندن:ت استم، بازمیUیnq کھ ازتوچھ جورمیکنم. «<br />
خشمناک صدازدم:<br />
برو، دستهایت خلاص 7رچھ میکnq بکن. «<br />
دراین اثناناخودآFاه سوی کیمیانظرانداختم. تUسم ملیÝ„ روی لباWش نقش ˆستھ بودو<br />
چشمهاش، چشمهاش مرادیوانھ میکردندولباس لیموی رنگ نازکش کھ آرام آرام بادستهای باد<br />
بازی میکرد، شوری را دردلم بیدارم:ساخت.<br />
برگشتم بھ خانھ، از لب بام بھ کوچھ دیدم. زن کو…„ درحا…„ کھ خورجیmش رابھ شانھ آوOختھ بود،<br />
م5فت . مثل یک حقھ باز شکست خورده وافشا شده. گپهاش درگوشهایم طن5ن افگند:<br />
» iی ماندن:ت استم، بازمیUیnq کھ از توچھ جورمیکنم. «<br />
دردلم تر¢no راه یافت، یک 7راس کشنده و®Iت ناراحت کننده. یک دلهرهء ز7رناک WسUت بھ<br />
آینده. این زن کو…„ چھ خوا7دکرد؟<br />
حت€n ازمن انتقام میگ5د. اماچھ انتقامی خوا7دگرفت؟ Wشودکھ مراوOاکیمیاراجادو کند. شاید<br />
اوتصمیم گرفتھ است کھ 7مھء V7جادوگرش رابھ خرج د7دتاازمن انتقام بگ5د. ممکن است او<br />
بھ خاطر گرفن انتقام ازمن ضرری بھ کیمیابرساند. امادر پهلوی این اضطراب غروری 7م دردلم<br />
شگوفھ میکرد: بالاخره فهماندی بھ کیمیا، بھ مادرش؛ بااین iارت فهماندی کھ WسUت بھ آنها<br />
دلسوزی داری. 7ا، خوب شد؛ خوب شد.<br />
بااین طرزتفکر ک€n دلم ازغصھ سبک شد. اماباآن 7م میسیدم کھ ˆعدن این حرکت من سرو<br />
صدای راایجاد نکند. ممکن است مادرکیمیا بھ مادرم ش|ایت کند. اما آن طوری کھ تصور<br />
میکردم، Wشد. ¹س از آن روزدر پهلوی چشمهای کیمیا کھ شب و روز درخواب و بیداری بامن بود،<br />
چشمهاوچهرهء زن کو…„ 7م اضافھ شدند. ¹س ازآن روزخیال میکردم کھ زن کو…„ شب وروزدر<br />
¬عقیب من است تاازمن انتقام بگ5د. شایدرفتھ بودتا ازآخرOن ام|انا¬ش iارPگ5دو از من انتقامش<br />
رابکشد. میسیدم کھ اوش“n بیایدومرا بکشد. شاید7م ش“n بیایدباiاردچشمهای کیمیارابکشدو<br />
ب?دوشاید7م iار7ای بدترازآن. ¹س ازآن روز درکوچھ 7ا دنبال اومیگشتم. از7مھ اورامیªسیدم<br />
کھ آیاکnop اورادیده است وOاWی. بھ دیگران ظا7را وانمود میکردم کھ من تصمیم گرفتھ ام تا زن<br />
- 153 -<br />
»