صدایی ارخاکستر مجموعهء داستان ازقادرمرادی
این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.
این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.
- TAGS
- sadaai
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
ً<br />
ص د ا ی<br />
ا زخ ا ک س <br />
م ج م و ع ھ ء د ا س ت ا ن<br />
ق ا د ر م را د ی<br />
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -<br />
من انتقامش را گرفت؟ آن روز این زن کو…„ ˆسیار خشمناک شده بود. اگر ممکن بود، با آ¬ش ن6اه<br />
7ای غضب آلودش مرا آ¬ش م5‘د ونابودم میکرد:<br />
» iی ماندن:ت استم، با ز میUیnq کھ از تو چھ جورمیکنم. «<br />
آیااوPھ آن چھ کھ گفتھ بود، عمل کرده بود؟ در واقعیت از من چھ ساختھ است، کیمیای مراچھ<br />
کرد؟ کیمیای من،کیمیای من چھ شد؟ آه، خدایا، من چھ کنم نان وخانھ، iار، موترواین 7مھ<br />
آدمهای ساییده شده راکھ خودم نباشم، کیمیایم نباشد، من نباشم. من بلعیده شده باشم،<br />
کیمیایم بلعیده شده باشد. من چھ کنم؟ خودم را کھ م§ شده باشم، کیمیایم نباشد، کیمیا.<br />
بچھ 7ایم ان6ل:nop گپ م5‘نند. بھ زPان من نمیفهمند. آنهابھ من بھ یک ن6اه بی6انھ ن6اه میکنند.<br />
آنهامقابل چشمهایم بی6انھ م:شوندومن iاری ازدستم ساختھ ن:ست. من کم کم احساس میکنم<br />
کھ دراین خانھ بی6انھ استم. من حس میکنم کھ آنها حس میکنندکھ من چقدر برای آنها بی6انھ ام.<br />
خدای من، ب5ن من و بچھ 7ایم، یک خط جدای، یک فاصلھء عمیق ایجاد شده است. 7رPارکھ<br />
خانم ماری رامیب:نم، با ”eلھ بھ دستهاش ن6اه میکنم. زن کو…„ یادم میاید. میخوا7م بب:نم کھ<br />
آیابھ دستهای خانم ماری 7م شاخ Fاو و تیû„ اسRندوOا Wی؟ بھ خیالم میاید کھ آنهابا 7م دیگر<br />
7مدست اند. آنها7ردو، بھ 7مدیگر خدمت میکنند. آنهاواز7مھ ب:ش– این زن کو…„ – این 7مھ<br />
مص:بت رابھ من تحمیل نموده است. چرا کھ یک روز من اوراتحق5 کردم وPھ 7مھ گفتم کھ این<br />
زن فتنھ است، حیلھ گروم|ار است.<br />
اکنون بھ آن چ7‘5ای کھ درآن سالها کھ آرزوش راداشتم، رسیده ام. شبها کھ بھ خانھ میایم، زنم<br />
ن:ست. بچھ 7ایم مثل یRیمان خفتھ اند. ˆعدتر، زنم میاید. خستھ، خستھ، خستھ، ساییده شده،<br />
مکیده شده، £ی خون، £ی حال خودش را میاندازدروی ˆس، خواˆش می?د. ما معمولادر ب5ون از<br />
مV‘ل غذا میخورOم. ب5ون از7رچ5‘ غnq است وصرف برای چندساعت اساحت و خواب شاید بھ<br />
این خانھ میاییم.<br />
®†رFاه زنم برمیخ5‘دوم5ود. Fا „ 7ن6ام رفن متوجھ م:شود کھ من، عnq 7مسر مهرPاWش، شب<br />
دراین خانھ بوده است وOا شبها کھ بھ خانھ میایم، میب:نم، زنم مثل یک مرده خفتھ است. صبح<br />
کھ برمیخ5‘م، جاش خا…„ وسرد است.<br />
یادم میایدکھ من واو بودیم کھ با7م تصمیم گرفتیم تابھ این جا بیاییم. در واقع، این زن درتمام<br />
جاروجنجالها با من 7مراه بود. 7فت سال وچند ماه میگذرد.<br />
- 164 -