صدایی ارخاکستر مجموعهء داستان ازقادرمرادی
این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.
این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.
- TAGS
- sadaai
You also want an ePaper? Increase the reach of your titles
YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.
ص د ا ی<br />
ا زخ ا ک س <br />
م ج م و ع ھ ء د ا س ت ا ن<br />
ق ا د ر م را د ی<br />
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -<br />
صاحب من، مثل خستھ Fی من درون قفس. صاحبم کھ حالش خوب نبود، روی دیوارپåæ لب<br />
درOا Wشست. بھ درOا خ5ه شدوPھ فکردورودرازی فرورفت. شایدبھ گذشتھ 7اش میاندشید، بھ<br />
7م5ن گذشتھ 7ای ˆسیارنزدیک.<br />
صاحبم مردپاکد…„ بود، ˆسیارtاکدل. وق–n بھ اومیدیدم وPھ دیگران میدیدم، پاکد…„ اوراب:ش<br />
احساس میکردم. 7رPارکھ صاحبم بھ من میدید، بھ نظرم میامدکھ اوPھ ی6انھ دلUستھ گ:ش، بھ<br />
پاکدل:ش مینگرد. ان6ارصفای قلب، معصومیت وtاکدل:ش رادرسیمای من میدید. صاحبم کرا„<br />
دس–n داشت ودرنقاط مزدحم شهرمیوه میفروخت. آدم n“یe” بود. بھ درآمداندک قناعت<br />
داشت و اکËروز7اکھ ضررمیکرد، بھ من خ5ه م:شدومیگفت:<br />
» کVی جان بب5ن، این است روزFار ما. «<br />
7م:شھ 7م5ن طورPود. 7رزماWی کھ گپ تازه وOا وق–n غصھ ودردی بھ سراغش میامد، بامن<br />
درددل میکرد. وق–n بھ من میدید، درچشمهاش یک نوع خستھ Fی دلتنگ کننده وفرساینده<br />
رااحساس میکردم. بھ نظرم میامدکھ این خستھ Fی فرساینده، اوراازدرون میخوردوشایدبھ<br />
7م5ن علت بودکھ روزPھ روزافسرده Fی دررنگ ورخش فزوWی مییافت. وق–n من درچشمهاش<br />
7مان خستھ Fی را میدیدم، زنده Fی کسل کنندهء درون قفس روی قلبم سنگیnq میکرد. بھ خیالم<br />
میامدکھ 7م5ن گونھ زنده Fی کسل کننده روی قلب او7م سنگیnq میکند.<br />
صاحبم 7رجاکھ م5فت، قفس کوچک مرابھ گوشھء کراچ:ش میاوOخت ومراباخودش می?د.<br />
7م:شھ مواظب حال من بود. اگرمراافسرده میدید، او7م افسرده م:شد. زWش 7م کھ ازصبح تا<br />
شام رختهای دیگران را م:شست وtول مییافت، مثل خودش زOرPارزنده Fی فقرزده پ5شده بھ<br />
نظرم5سید. سھ بچھء قدونیم قدآنها مثل خودشان رنگ وروی زردوزاری داشRند. بھ آنهاکھ<br />
میدیدم، بھ نظرم میامد کھ 7مان خستھ Fی چشمهای صاحبم آنهارا7م آرام آرام ازدرون میخورد.<br />
این خستھ Fی مثل خستھ Fی من درون قفس، فرساینده بود، طاقت فرسا بودوکشنده بود. مد¬ی<br />
م:شدچشمهاش ب:شدر iاسھء سرش فروم5فتندو7مان خستھ Fی درچشمها وصورت زرد<br />
وزارش فزوWی کسب میکرد.<br />
درآن روز7اصدا7ای ”eیب وغرn“O ازگوشھ وکنارشهرشmیده م:شد. صاحبم کھ این<br />
صدا7ارا م:شmید، اززWش میªسید:<br />
» درشهرچھ گپ است؟ «<br />
زWش قصھ میکرد:<br />
- 73 -