13.02.2017 Views

صدایی ارخاکستر مجموعهء داستان ازقادرمرادی

این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.

این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.

SHOW MORE
SHOW LESS

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

ص د ا ی<br />

ا زخ ا ک س <br />

م ج م و ع ھ ء د ا س ت ا ن<br />

ق ا د ر م را د ی<br />

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -<br />

»<br />

»<br />

»<br />

»<br />

شب ازنیمھ گذشتھ بود.‏ شب تارO‏|ی بودوFاه Fا „ صدای ف‎5‎ Fلولھ ‎7‎ای تفنگ شmیده م:شد.‏<br />

من بھ تومیاندشیدم.‏ دلم بھ شدت م‎5‎‏‘د.‏ بھ نظرم میامد کھ تودرراه اس–‏n‏.‏ ناآرام بودم،‏ ازجا<br />

برخاستم.‏ چراغ اتاق راروشن کردم.‏ ب‎5‎ون بھ نظرم ب:ش‏ تارOک آمد.‏ دلم بھ تو سوخت کھ چگونھ<br />

دراین تارO‏|ی خوا „ آمد.‏ بھ قاب عکس توکھ روی دیوارقرار داشت،‏ نگرستم.‏ ناگهان شmیدم کھ<br />

کnop درم‎5‎‏‘ند.‏ با ‏”‏eلھ بھ طرف پنجره رفتم.‏ بھ ب‎5‎ون دیدم.‏ تارO‏|ی ترسناiی در‎7‎مھ جاحکمفرما<br />

بود.‏ صدای Wشmیدم.‏ امادلم گوا „ میدادکھ تومیای.‏ ‎7‎رچندگوش دادم،‏ کnop درنم‎5‎‏‘د.‏ دوPاره<br />

چراغ راخاموش کردم وPھ ‏ˆسرفتم.‏ خوابم نمی?د.‏ تمام ‎7‎وش وفکرم سوی دروازه بود.‏ ناگهان<br />

صدای شرفھء پای ت|انم داد.‏ با”‏eلھ برخاستم.‏ کnop درحوO „ راه م‎5‎فت.‏ ترسیدم.‏ وارخطا<br />

شدم.‏ درتارO‏|ی شبح س‹یدپو´‏no را دیدم.‏ شبح س‹ید پوش خمیده قدی رادیدم.‏ مادرکلانم بود.‏ با<br />

شمعهاش بھ زOرخانھ م‎5‎فت تا یک باردیگرPداند کھ توزنده اس–‏n‏.‏<br />

نمیدانم کھ اوچگونھ زنده مانده بود.‏ ‎7‎یچ چ‎5‎‏‘دروجودش سراغ نم:شد.‏ پ‎5‎پ‎5‎شده بود،‏<br />

نودسالھ...‏ ح‎5‎ان بودم کھ چگونھ زنده مانده است،‏ حت€‏n منتظرتوPود کھ روزی برمیگردی.‏<br />

دوPاره برگشتم.‏ یک باردیگرگپهای منجم‎5‎ن بھ یادم آمدند.‏ توزنده اس–‏n‏.‏ شمعها تا آخرم:سوزند،‏<br />

تو درجای سردی اس–‏n‏،‏ درسرزم‎5‎ن زمستان...‏<br />

Fا „ مادرم مرا ‏¬س „ میداد.‏ خوا‎7‎روPرادرم را ‏¬س „ میدادومیگفت:‏<br />

خ‎5‎است.‏ تنهاپدرشمارانکشتھ اند.‏ تنها پدرشما لادرک Wشده است.‏ صد‎7‎ا،‏ ‎7‎زار‎7‎انفر‎7‎م‎5‎ن<br />

طور شده اند.»‏<br />

ومن ازمادرم می‎ªسیدم:‏<br />

پدرم چھ گناه داشت؟ «<br />

مادرم جواب میداد:‏<br />

نمیدانم.‏ امامیگوOندکھ گنا‎7‎ش ‏ˆسیارPزرگ بود.‏ «<br />

ومن بھ یاد عکس تو،‏ بھ یادستاره ‎7‎ای روی شانھ ‎7‎ایت میافتادم.‏<br />

ناگهان باز‎7‎م بھ خیالم آمدکھ کnop درم‎5‎‏‘ند.‏ با”‏eلھ برخاستم.‏ درست بود.‏ واقعاً‏ کnop درم‎5‎‏‘د.‏<br />

لرزOدم.‏ ت|ان خوردم.‏ صدای درزدن درفضای حوO „ تارOک پیچید.‏ بھ ب‎5‎ون دوOدم.‏ راس–‏n کnop<br />

با ‏”‏eلھ درم‎5‎‏‘د.‏ پابر‎7‎نھ سوی دروازهء کوچھ دوOدم وجیغ زدم:‏<br />

آمد م...!‏ «<br />

- 36 -

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!