صدایی ارخاکستر مجموعهء داستان ازقادرمرادی
این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.
این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.
- TAGS
- sadaai
Create successful ePaper yourself
Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.
ص د ا ی<br />
ا زخ ا ک س <br />
م ج م و ع ھ ء د ا س ت ا ن<br />
ق ا د ر م را د ی<br />
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -<br />
» خیانت است. یک ورق iاغذ7م ازخون ملت خرOده شده. «<br />
دیگران بھ گó×اش میخندیدند:<br />
برو iاiا، آدمÖادنیاراخوردند، توازOک ورق iاغذ گپ مW‘5ی. «<br />
وم5زاصادق ازخندهء آà×ا حظ می?د. احساس یک نوع برتری میکردو£عد7مان جواب 7م:شھ<br />
گ:ش بودکھ میگفت:<br />
یک روز Wی، یک روزtرسان م:شود. «<br />
اماروز7اآمدندورفتند. فصلÖاآمدندوگذشRند. ²†نھ 7ای زنده Fی دگرگون شدند.<br />
صد7ابارآفتاب طلوع کرد وغروب کرد. 7یچ کس از7یچ کس نªسیدکھ چراچوکß×او م7‘5ای مکتب<br />
راسوختاندی؟ آدمÖای گوناگوWی بھ ²†نھ آمدند. د7ل7‘5ا ودیوار7ا رنگÖای گوناگوWی بھ<br />
خودگرفتند. آدمÖای مدیر شدند، رس شدند، وزOر شدند... پ:ش نظرت بردند<br />
برطرف شدند، دیگران آمدند.... اما 7یچ کس بھ م5زا صادق نگفت:<br />
، خوردند،<br />
- 109 -<br />
»<br />
»<br />
» آفرOن. «<br />
این دفودیوان برای آن چھ کھ توتصور میکردی 7رکس برای مطل“n دل?ی<br />
میکردوتوتماشا و دردلت میگف–n:<br />
یک روز Wی یک روزtرسان م:شود. «<br />
7ن6امی کھ ترامدیرمقرر کردند، فرOاد زدی:<br />
آ7ای خون ملت است، حرام است ! «<br />
وزودبرکنار شدی وزماWی کھ رس مقررشدی، دیدی کnop بھ ب:ت المال دل نم:سوزاند،<br />
سروصداراه انداخ–n کھ:<br />
» خیانت است، ازPرای خدا، خیانت است. «<br />
ودوPاره ترابھ 7مان چوiی سابقھ ات فرستادند. کجاست آن شÖا£ی کھ یک عمرPھ آن دل ˆستھ<br />
بودی؟<br />
م5زاصادق صدای فروشنده 7ارا شmید. 7رفروشنده متاع خوش رافرOاد کنان توصیف میکرد.<br />
صدا7احالش راØ×م زد. دروغ، دروغ، چھ مص:ب–n خدایا، چھ مص:ب–n. 7مھء دiاندار7ادروغ<br />
میفروشند، دروغ میپاشند.<br />
چشمÖاش ˆستھ بودندوقطره 7ای اشک آرام آرام ازلای مژه 7ا، روی گونھ 7اش میچکیدند. بھ<br />
خیالش آمدکھ در5Pون، روی کش‘ار7ای سو ختھء زنده Fی باران دروغ میبارد.<br />
، نبود.<br />
»<br />
»