13.02.2017 Views

صدایی ارخاکستر مجموعهء داستان ازقادرمرادی

این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.

این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.

SHOW MORE
SHOW LESS

You also want an ePaper? Increase the reach of your titles

YUMPU automatically turns print PDFs into web optimized ePapers that Google loves.

ص د ا ی<br />

ا زخ ا ک س <br />

م ج م و ع ھ ء د ا س ت ا ن<br />

ق ا د ر م را د ی<br />

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -<br />

مثل عاشقی کھ خ?ازدست دادن معشوقھ اش راشmیده باشد،‏ سراسیمھ شد.‏ د‎7‎ان وحلقش<br />

خشک شدند.‏ لرزOد:‏<br />

» چرا،‏ چرا؟ «<br />

بچھ ‎7‎اچر¬ی وفکری بودند.‏ کnop جواب نداد.‏ بازپرسید:‏<br />

بگوOیدچراتبدیل شدیم؟ «<br />

بچھ ‎7‎اخاموش ماندند.‏ خ‎5‎ه خ‎5‎ه سوش میدیدند.‏ ازن‎6‎اه ‎7‎ای شان پیدابودکھ گnÓ دردل دارندو<br />

نمیتوانند بگوOند.‏<br />

واودیگرآن آدم گذشتھ نبود.‏ مثل پهلواWی کھ برای اول‎5‎ن بارPھ زم‎5‎ن خورده باشد،‏ شکستھ<br />

وغمگ‎5‎ن بھ گوشھ ‏ی میخزOدوPھ فکرفرو م‎5‎فت.‏ دنیای روOا‎7‎ای دل انگ‎5‎‏‘ش سیاه ومکدر شده<br />

بود.‏<br />

شب تلÈ‏„‏ ازگذشتھ ‎7‎ا بھ یادش آمد.‏ آن شب سرماش:نداردافع ‎7‎واپهره بود.‏ درتارO‏|ی شب زمزمھ<br />

کنان،‏ درعالم روOا‎7‎اش بال وtر م‎5‎‏‘د.‏ خودش را Wشستھ ‎¹‎شت ماش:نداردافع ‎7‎وامیدید.‏ طیاره<br />

‎7‎ارا یک یک تا از‎7‎وا میچید.‏ خودش را دیدکھ مقابل صد‎7‎اعسکراستاده است.‏ قوماندان<br />

عمومی بر گردWش Fل میاندازد.‏ دیگران کف م‎5‎‏‘نند واودردلش میگوOد:‏<br />

» کجاس–‏n Fل انار،‏ بب‎5‎ن کھ من بھ کجا‎7‎ا رسیده ام.‏ «<br />

‎7‎ما ن شب دراین روOا‎7‎اغرق بودکھ ناگهان متوجھ چراغهای گردیدکھ پ:ش روی تپھء دافع<br />

‎7‎واپیدا شده بودند.‏ مثل این بودکھ قطاری ازموتر‎7‎ااستاده باشندوچراغهای شان روشن.‏<br />

ح‎5‎ان شد.‏ نداWست کھ چھ گپ شده است.‏ باکنج|اوی بھ سوی چراغها واطرافش میدید.‏<br />

دردلش گفت:‏<br />

Wشود کھ دشمن آمده باشد.‏ «<br />

ترس دردلش راه یافت.‏ تفنگش راآماده ساخت.‏ اما ‏›†ظھ ‏ی ‏ˆعدباحادثھء غ‎5‎ مقبھ ‏ی روPھ رو<br />

شد:‏<br />

» سلاحت را ‏¬سلیم کن.‏ «<br />

ح‎5‎ان شدوtرسید:‏<br />

- 48 -<br />

»<br />

»<br />

‏«چرا؟ «<br />

» است.‏ «<br />

»<br />

امر<br />

باچھ پهره کنم؟ «

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!