13.02.2017 Views

صدایی ارخاکستر مجموعهء داستان ازقادرمرادی

این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.

این کتاب در سال 1374 خورشیدی از سوی کتابخانهء دانش در پشاورچاپ شده وشامل بیست وچهارداستان کوتاه میباشد.تهیه کننده پشتی و خطاطی از استاد قمرالدین چشتی با مقدمه یی از حسین فخری داستان نویس ومنتقد کشور.

SHOW MORE
SHOW LESS

Create successful ePaper yourself

Turn your PDF publications into a flip-book with our unique Google optimized e-Paper software.

ص د ا ی<br />

ا زخ ا ک س <br />

م ج م و ع ھ ء د ا س ت ا ن<br />

ق ا د ر م را د ی<br />

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -<br />

» ‎7‎ا،‏ تو‎7‎م میno¢ª تابھ iی؟ تا بھ iی اسب Fادی بودن،‏ تابھ iی؟ این ‎7‎م شد زنده Fی.‏ «<br />

وقهقهھ کنان میخندیدواشکهاش راپاک میکرد.‏<br />

آن شب بھ نظراسب شب n“یe” بود.‏ نورکمرنگ نقره ‏ی مهتاب کھ بھ ‎7‎مھ جاپاشیده شده بود،‏<br />

بھ نظرش خوفناک میامد.‏ زOردرخت،‏ دورترازطوOلھ درازکشیده بودوفکرمیکرد.‏ عبدالله ‎7‎م:شھ<br />

اورابا رسمان محک€‏n بھ ‎7‎م‎5‎ن درخت میUست.‏ دلش ناآرام بود.‏ درختهای باغ،‏ دیوار‎7‎ا وسایھ ‎7‎ا<br />

بھ نظرش طوردیگری میامدند.‏ صدای حشره ‎7‎اطوردیگری بھ گوشهاش م‎5‎سید.‏ صدای<br />

عبدالله کھ باخودش گپ م‎5‎‏‘د،‏ بلندترازشبهای دیگرشmیده م:شد.‏ دراین اواخراک‎Ëا‎7ً‎م‎5‎ن<br />

طورPلندبلند گپ م‎5‎‏‘دوPھ خودش وزنده گ:ش نفرOن میفرستادوP‏:شاوقات ازاثر Wشھء شراب<br />

وچرس بیحال م:شدوخواˆش می?د.‏ با آن کھ عمرش ازچهل سال ‎7‎م گذشتھ بود،‏ زن واولاد<br />

نداشت.‏ آدم تنهای بود.‏ ح–‏n سرtنا „ ‎7‎م نداشت کھ درآن زنده Fی کند.‏ باغ بزرFی کھ درآن بود<br />

وPاش داشت،‏ ازآن مالک Fادی بود.‏<br />

اسب ‎7‎مھء این گپهارامیداWست.‏ اززPان خودعبدالله شmیده بود.‏ امادراین اواخراسب دردورنج<br />

کشنده ‏ی را درسیمای عبدالله میدیدکھ روزPھ روزفزوWی مییافت.‏ دلش بھ اوم:سوخت.‏ اماiاری<br />

از دسRش ساختھ نبود.‏ بھ نظرش میامدکھ عبدالله بھ آدم ناتواWی مبدل شده است.‏ بھ نظرش<br />

میامد کھ ازدست او ‎7‎م iاری ساختھ ن:ست.‏ میدید کھ عبدالله ازدردجان|ا „ رنج می?د وروزPھ روز<br />

زردوزار م:شود.‏<br />

اسب ‎7‎م احساس میکردکھ باگذشت ‎7‎رروزمثل عبدالله آ‎7‎ستھ آ‎7‎ستھ ‏¬غی‎5‎ میکند.‏<br />

اف|ارگوناگوWی درذm7‎ش پیدام:شدندواحساسات گن‎6‎ی بھ سراغش میامدند.‏ بھ خیالش میگشت<br />

کھ دردورنج جان|اه ومرموزاورا روزPھ روز مثل عبدالله آب م:سازد.‏<br />

آن شب،‏ ب:شازشبهای دیگرنا آرام بود.‏ ن‎6‎ا „ بھ Fادی افگندکھ چندقدم آن طرفقرار داشت.‏ از<br />

دیدن آن دلش فرورOخت.‏ ‎7‎م:شھ ‎7‎م‎5‎ن طورم:شد.‏ Fادی براش خستھ کن شده بود.‏ بھ خیالش<br />

آمد،‏ درد ورنج جان|اه ومرموزی کھ اوراروزPھ روزآب م:سازد،‏ از‎7‎م‎5‎ن Fادی Wشات میکند.‏ ‎7‎رPارکھ<br />

آن را میدید،‏ احساس خفقان ودلتن‎6‎ی میکرد.‏ درچن‎5‎ن ‏›†ظھ ‎7‎ابھ خیالش م‎5‎سیدکھ دستهای<br />

بزرگ و نامری Fلوش را میفشارند.‏ دردلش گفت:‏<br />

» شایدعبدالله ‎7‎م از‎7‎م‎5‎ن Fادی رنج می?د.‏ «<br />

Fادی بھ نظرش منحوس آمد.‏ ازPازو‎7‎ای درازچو£ی،‏ ازچرخها،‏ ‏¬سمھ ‎7‎ا وحلقھ ‎7‎ای آن بدش آمد.‏<br />

بھ Fلهای رن‎6‎ارنگ کھ بھ خاطر زOب وزmOت اسب وFادی میUسRند،‏ ن‎6‎اه کرد.‏ بھ زنگهای کھ بھ<br />

- 39 -

Hooray! Your file is uploaded and ready to be published.

Saved successfully!

Ooh no, something went wrong!